بررسی نتایج اقتصادی و اجتماعی مالکیت
اختلاف و امتیاز طبقات و منشأهای آن
«طبقه»، در اصطلاح، گروهی از مردم اجتماعاند که دارای کار و پیشۀ مشترک و خاصی باشند. منشأ طبیعی طبقه، ساختمان و تربیت خاص نفسی و جسمی افراد مختلف است. بر پایۀ ساختمان و تربیت و ذوق خاص، افراد دارای تمایلات مختلف میشوند و به کارها و پیشههای گوناگون روی میآورند و آنچه ملایم با ذوق و تمایلاتشان باشد، برمیگزینند. این اساس فطری و طبیعی تخصیص و تقسیم کار است. اجتماع سالم و قابل رشد آن است که سنن و قوانین موضوعه آن منطبق با همین ذوقها و تمایلات فطری باشد و شغلها و وظایف بر همین اساس تقسیم شود تا هم کارها نیکو و نیکوتر انجام گیرد و هم راه رشد استعدادها باز شود. در چنین اجتماعی هر گروه و طبقهای باید به وظیفه و کار تخصصی خود بپردازند و جز در وظایف عمومی که مربوط به مجموع طبقات اجتماع است، در کار دیگران دخالت نکنند. این گونه اختلاف طبقات اساس اجتماع مترقی و متکامل است و امری مقبول و مستحسن است.
مجتمع طبقاتی غیر طبیعی و منفور عکس این است. در این گونه مجتمعها، تقسیم مشاغل و وظایف بر اساس استعدادهای فطری و اکتسابی نیست و چون کارها در چنین اجتماعی بر اساس استحقاق و تمایلات و تخصص تقسیم نشده، قهر پایه آن بر ظلم و تجاوز نهاده شده است. بدیهی است که روبنا و آثار و لوازم آن، ظلم و تجاوز به صور مختلف و مستمر است. شکل چنین اجتماعی ترکیبی از طبقات طولی و عرضی است که هر طبقه دارای امتیازات و حدود خاصی است، به طوری که بر حسب توارث سنن و قوانین افراد هر طبقهای مشمول امتیازات و کارهای طبقۀ خود هستند. بر اساس حدود و امتیازات طبقاتی، استعدادهای فردی ارزش اجتماعی ندارد و کسانی که وارث طبقات بالا هستند، هرچند نالایق و فرومایه باشند، باید متصدی کارهای مهم و مؤثر در سرنوشت عموم گردند و افرادی که در طبقه پایین جای گرفتهاند، هر چند مستعد و هوشمند باشند، حق تصدی کارهای متناسب با استعداد خود را ندارند و باید پیوسته زیردست بمانند و تحت ارادۀ کسانی قرار گیرند که فاقد شعور و درک مصلحت و منافع عموماند.
هر صاحب نظری که دارای درک صحیح و وجدان زنده باشد و خود، از جهت فکر، محكوم چنین نظامی نباشد، به خوبی درک میکند که چنین وضع و نظام اجتماعیای، غیرطبیعی و واژگون و جابرانه و راکد و غیر قابل پیشرفت و تکامل است. از این رو، مصلحین خیراندیش، در هر زمان و مکان و از هر طبقهای که بودهاند، از طرق مختلف برای به هم ریختن چنین وضع طبقاتی و ساختن نظام طبیعی و صالح کوشیدهاند، ولی کمتر موفق شدهاند. دلیل عدم توفيق آنان همین است که وضع و امتیازات طبقاتی به صور مختلف، پررنگ و کم رنگ و شدید و ضعیف، هنوز در همه جا برپاست. با آنکه در حسن نیت و قصد خدمت و دلسوزی این صاحب نظران و مصلحین شک و تردیدی نیست، ولی همین عدم توفیق کاشف از این است که علل واقعی پیدایش چنین نظام منحرف و غیر مستقیم و راههای علاج آن را چنان که باید بررسی نکردهاند و هر یک از نظر محیط و فكر خاص خود علت یا علل و راه علاج را دیدهاند. چون برگشت این بحث به نظریاتی است که دانشمندان قدیم یونان و غیر یونان و دیگر مصلحین دربارۀ عدالت اجتماعی دادهاند و پیش از این نمونههایی از آرا و عقاید آنان ذکر شد و به ذکر تفصیلی آنها در اینجا نیازی نیست، فقط نظر و راه علاج اقتصاددانان اشتراکی را در نظر میگیریم.
این دسته، با طرز تفکر خاص خود، یگانه علت و منشأ پیدایش طبقات ممتاز را وضع نابسامان اقتصادی و سرمایهداری بیقید و شرط میدانند. با این نظر راه علاج نیز روشن است؛ همین که سرمایهداری از ریشه که مالکیت فردی است، از میان رفت یا محدود شد، نظام طبقاتی منفور هم از پایه ویران میشود. مارکسیسم راه عملیتری پیش گرفته و نظر داده که برای از میان رفتن سرمایهداری چارهای به جز انقلاب طبقۀ کارگر و حکومت وی نیست. ولی این طریق و نظر، خود، اعتراف به برقراری طبقه دیگر دارد؛ اما پس از آن را خدا (يا جبر تاریخ) میداند و راه قاطع و روشنی برای از میان رفتن این طبقه نشان داده نشده یا به چشم نمیآید. آنچه به چشم میآید و مشهود است، تسلط طبقۀ نظامی (میلیتر) و اداری (بروکرات) است.
با نظر به اوضاع مشهود کنونی دنیا و گذشته تاریخ، به نظر میرسد که علت اصلی و منحصر در پیدایش طبقات ممتاز، نظام اقتصادی نباشد. در تاریخ گذشته و وضع کنونی، مجامع طبقاتی با امتیازات حقوقی خاصی میبینیم که بسا فاقد امتیاز مالی است. في المثل طبقۀ سپاهیان که در گذشته و امروز دارای مزایای خاص و اختیارات بوده و هستند، در امتیاز مالی، چه بسا مانند طبقات زیردست یا از آنان محدودترند. همچنین است طبقات اداری و دیگر طبقاتی که امتیازات خاص و مهم تر از امتیازات مالی دارند. در زمانهای سابق که ایلات و عشایر بیشتر و قویتر بودند، بر حسب قدرت و صلابت جسمی و انضباطیای که در برابر رئیس و شیخ خود ابراز میداشتند، بر قبایل دیگر مسلط میشدند و سپس بر کشوری با مانند مغول بر کشورهایی حمله میبردند و پس از فتح و استيلا، حکومتی تشکیل میدادند و دارای امتیازاتی میشدند. پس از آنان، در اولاد و خاندان آنان این امتیازات به صورت ستن باقی میماند و به این صورت، طبقه خاص و ممتازی میشدند و از این طبقه پایههای طبقات دیگر که به آنان پیوسته بودند، بالا میآمد. این وضع باقی بود تا موج دیگری میآمد و طبقۀ بالا و طبقات دیگر و پیوستگان به آنها را از میان میبرد و طبقات جدیدی، با همان مشخصات یا به صورت های دیگر پدید میآمد. طبقات بالا با داشتن حقوق و امتیازات خاصی که به صورت ستن یا قوانین در میآمد، همان سان که بر نفوس طبقات زیردست سلطه داشتند و آنان را به عنوان برده یا شبه برده به ملک خود در میآوردند، بر اموال عمومی و خصوصی نیز تسلط داشتند و صاحب ثروتهای بیپایان میشدند.
امروز هم طبقۀ نظامیان، چون دارای انضباط و به هم پیوسته و مسلحاند، طبقۀ خاص مقتدر و دارای حقوق و امتیازاتی هستند. این طبقه، در بیشتر کشورهای اشتراکی، بالاترین طبقاتاند و در کشورهای سرمایهداری، قدرت اتکا برای نگهداری سرمایهداری در داخل و استعمار در خارجاند.
از این بررسی که شواهد تاریخی و ادلۀ اجتماعی مؤید آن است، چنین نتیجه میگیریم که قدرت، چه به صورت مسلح نظامی یا سرمایهداری، منشأ طبقه و طبقات ممتاز و مسلط میشود؛ سپس این طبقات، با وراثت و سنن یا حقوق خاصی، در میان جوامع باقی میماند.
در این مورد باز این سؤال پیش میآید که مبدأ قدرت افراد یا طبقه چیست؟ جواب این است که استعدادها و برتریهای ذهنی و بدنی افراد یا قبیله یا گروه مبدأ اصلی قدرت است و به حسب این قدرت صاحبان آن باید جایگاه خاصی در اجتماع داشته باشند؛ چنان كه هر مستعدی به تناسب استعداد خود جایگاهی در اجتماع دارد. تا این حد، چنان که گفته شد، اختلاف طبقات مقبول است، بلکه باید چنین باشد. آنچه منفور است امتیازات و حقوق و حدود خاص این طبقه و وارثین و همبستگان آنان است، به طوری که فوق قانون یا منشأ قانون شوند و دستشان به نفوس و اموال دیگران باز باشد و مناصب خاص میانشان دست به دست بگردد و دیگران در برابر آنان حق حیات آزاد نداشته باشند و راه رشد و ترقی و تغییر و تبدیل جایگاهها و ورود به مشاغل بالاتر بر ایشان بسته باشد.
راه از میان بردن امتیازات و انحصارات حقوقی و طبقهای انشا و اجرای قوانینی است که فوق سنن منفور و امتیازات خاص باشد. راهی که مصلحین و خیراندیشان جهان پیش گرفتهاند، انشای این گونه قوانین و اصول است که به همه خلق حق آزادی و دخالت در کارها بدهد. آنان با تجربه و نظر در واقعیات اجتماعی، به این نتیجه رسیدهاند که اشتراکی، به مفهوم وسيع و صحیح، بدون دموکراسی چنان که باید تحققپذیر و قابل رشد نیست. [1]
نقطۀ مبهم دیگری که به چشم میآید این است که قوانین هرچه برتر و وسیعتر انشا شود، باز خالی از رنگ امتیاز طبقاتی نیست. به فرض آنکه قانونگذاران بتوانند رنگ طبقاتی را از ذهن خود زایل کنند و بخواهند قوانین را عادلانه و همگانی وضع کنند، در مرحلۀ انشا و اجرا، چنان که مشهود است، قوانین از توجيهات طبقاتی مصون نمیماند و خوی امتیازجویی آمیخته با سرشت آدمی در توجیه قوانین، آگاهانه و ناآگاهانه، دخالت میکند. رنگ امتیازاتی قوانین بشری ممکن است در آغاز به چشم نیاید با توجهی به آن نشود، ولی پس از عبور از اذهان و مجرای اجرا، به تدریج رنگ امتیازاتی آن نمایان میشود و منشأ امتیازات طبقاتی مانند گذشته یا به صورتهای دیگر میگردد. اگر به این حقیقت و واقعیت مشهود با نظر وسیع و ذهن آزاد توجه کنیم، ناچاریم از اعتراف به اینکه راه توجیه و تأویل به روی کسانی که فقط به افکار و اذهان بشری توجه و امید دارند و دریچۀ ذهن خود را به ماورای آن بستهاند، باز است و آنان که جلو چشماندازشان به منشأ و مبدأ بالاتر و برتر از اذهان بشری باز است، دچار توجیه و تحیر نمیشوند.
دربارۀ اصول قوانین اسلامی این بحث به تفصیل گذشت که منشأ قوانین اسلام بالاتر و برتر از اذهان بشری است. بنابراین، این قوانین به خودی خود نمیتواند رنگ امتیازات داشته باشد. در مرحلۀ اجرا نیز، چون باید متکی به ایمان باشد و اصول آن ثابت و مبرهن است، انحرافهای طبقاتی اثر ثابتی در آن ندارد و نمیتواند آن قوانین را از اصول خود برگرداند. از این رو، هرچه انحراف پیش آمده در تطبيقها و استنتاجهای ناشی از تمایلات و هوسها بوده است و در اصول احکام و قوانین اسلامی نفوذ نکرده و با آن ارتباطی ندارد. این حقیقت آن گاه مشهود و مبرهن میشود که نظر خود را از انطباقات و اعمال مسلمان نماها برگردانیم و هرچه بیشتر به آیات قرآن و اصول احکام و روش پایهگذاران اسلام توجه کنیم. با این توجه، موردی نمیتوان یافت که رنگ و ریشۀ امتیازی داشته باشد و نمیتوان باور کرد که در محیط اجتماع همه جانبۀ اسلامی، امتیاز طبقاتی مركز اتکایی داشته باشد و یا بتواند پایه بگیرد. اگر از این حقیقت بارز چشم بپوشیم و با اشتراكيون عصر دربارۀ منشأ اقتصادی بروز امتیازات طبقاتی هم نظر شویم، در محیط اقتصادی اسلام هم، چنان که به تفصیل بیان شد، برای رشد طبقات ممتاز میدانی باز نمیتوان یافت.
طبقۀ سپاهی که همیشه و در همه جا امتیازات و خاصیت امتیاز بخشی داشته و دارد، در حکومت و حدود اسلامی، به مفهوم خاص وجود ندارد؛ زیرا بر همۀ مسلمانان دارای شرایط تکلیف و قدرت جهاد دفاع واجب است. متخصصین در فن فرماندهی و سپاهیگری محدودند و در حدود فرمانبری از حکومت و قوانین قرار دارند و امتیازات حقوقی و مالی ندارند.
طبقۀ روحانیان نیز همیشه و در میان همه ملل امتیازات خاصی داشته و دارند، بلکه اعطاکنندۀ امتیازات قانونی و فوق قانونی به دیگر طبقات(سلاطين، اشراف، ثروتمندان) بودهاند. اینان خود را وارث یا صاحب سلطۀ الهی و سرشت ملکوتی و مصون از هر خطا و تعرضی میپنداشتند و به عامۀ مردم نیز چنین تلقین میکردند و اعتراض به کارهای آنان کفر و خروج از دین بوده است. اینان در میان همۀ مذاهب و ملل چنین امتیازاتی داشتند و طبقۀ خاصی به شمار میآمدند؛ چنان که اختیار اینان از میان خودشان نیز به توارث بوده است. ولی روحانیت اسلام، به خصوص شیعه، طبقۀ خاص و ممتاز به امتیازات نفسانی و حقوقی و مالی نیست و ادعای سرشت ملکوتی و سلطۀ الهی خاصی ندارد. نشانه و صفت مشخص روحانی اسلام فقط دو چیز است: عدالت و قدرت اجتهاد. به مقیاس این دو صفت، روحانیان، مانند دیگر مسلمانان با بیش از آنان، خود را محکوم احکام اسلام و پایبند به تعالیم آن میدانند؛ همان احکامی که برای همه است و گوشه نظری به طبقۀ خاصی ندارد. مسلمانان نیز باید عالم اسلامی را به میزان این صفات بشناسند. بنابراین، اگر کسی در لباس و زی دین درآید و از این صفات عاری باشد یا از مرز عدالت و تقوا خارج شود، مسلمانان او را غاصب حق اولیای اسلام و از راهزنان دین و دنیا میشمارند و طرد او را لازم و وظیفۀ دینی خود میدانند.
این سه طبقۀ روحانیان، سپاهیان و ثروتمندان در جوامع طبقاتی ممتازتر و ریشتهدارتر از دیگر طبقات ممتاز است و طبقات دیگر از اینها ناشی میشوند و سلاطین و درباریان به وصف طبقاتی یا ناشی از آنان متکی به آنان میباید باشند. ولی چون اصول و قوانین اسلام محوکنندۀ امتیازات طبقات و مانع بروز آن است، سلطنت و حکومت ناشی از طبقات و متکی به آنها نیز منشأ و مرکزی در مجامع اسلامی ندارد. از سوی دیگر، اسلام برای حکومت نظر و اصول و احکام خاصی دارد. بر اساس این اصول و احکام، افراد و سلسلههایی که به عنوان خلافت و غیر خلافت برخلاف این اصول بر مسلمانان حکومت داشتهاند، متجاوز و غاصب و غیرقانونی شناخته شدهاند و از این جهت بیثبات و پیوسته در معرض تغییر و تحول بودهاند. آن سلسله از خلفا و سلاطین به اصطلاح اسلامی هم که مدتی مقام و قدرت خود را نگه داشتند یا به علت داشتن رنگ دینی و تظاهر به آن بوده است و یا متکی به تعصب قومی و رنگ نژادی بودهاند، مانند امویان که به قومیت عرب و دین اتکا داشتند و یا عباسیان که هم خود را وارث بالاستحقاق خلافت میدانستند و هم متکی به قومیت ایرانیان در مقابل عرب بودند و یا عثمانیان که رنگ خلافت و عصبیت ترکی داشتند، یا صفویان که دارای رنگ تشيع و تصوف و قومیت ایرانی در برابر عثمانیان بودند. اینها بادوامترین خلفا و سلاطین پس از ظهور اسلام در کشورهای اسلامی بودند. در مدت سیزده قرن پس از خلفای نخستین در نیم قرن اول هجری، در سراسر کشورهای اسلامی، صدها سلطان بر کرسی قدرت تكيه زدند، ولی چون پایههای قدرت آنان پایدار نبود، هنوز سلسلۀ آنان استقرار نیافته از میان میرفتند.
با مقایسۀ وضع و مدت حکومت سلاطین و خلفای اسلامی و جانشینان آنان با سلسلههای سلاطین غیراسلامی و ریشۀ آنان که نزدیک و هممرز با کشورهای اسلامی به سر میبردند، مانند هند، چین، ژاپن، روسیه و کشورهای غربی و اروپایی، به خوبی معلوم میشود که چرا این نوع حکومتها و سلطنتها در میان مسلمانان پایه نمیگرفت و در میان غیرمسلمانان سالیان دراز پایدار میماند؛ زیرا حکومتها یا باید متکی بر عقاید و افکار عمومی باشند یا بر طبقات. و در متن عقاید اسلامی و در اجتماع مسلمانان چنین پایگاههای ثابتی وجود ندارد. اگر این حکومتهای بی پایه مدتی با چهرۀ دین مردم را می فریفتند، بالاخره چهرۀ واقعی آنان آشکار میشد و اگر طبقهای برای اتکای خود میساختند، آن طبقه، پایۀ اجتماعی در میان مسلمانان نداشت. تعصبات قومی و نژادی نیز حاکمیت ندارد، بلکه محکوم تعالیم اسلام است.
طبقات ممتاز نیز، مانند حکومتهای ناشی از آن با منشأ آن، ریشه و پایه و دوامی که در کشورهای دیگر داشتند در محیطهای اسلامی نداشتند. چهره و خطوط این واقعیت را هم با مقایسه وضع طبقات سرزمینهای اسلامی با خارج از آن و وضع این سرزمینها با قبل و بعد از نفوذ اسلام، آشکارا میتوان دید.
در روم و یونان، پیش از ظهور مسیح، نظام طبقاتی چنان ریشهدار و شدید بود که فلاسفه و مصلحین بزرگی که در این سرزمینها برای اصلاح اوضاع اجتماعی قیام کردند، نتوانستند تغییری در آن اوضاع ظالمانه و غیر انسانی بدهند، بلکه بسیاری از این مصلحین خود تحت تأثیر آن اوضاع واقع شدند و نظریات اصلاحی خود را در چارچوب امتیازات طبقاتی طرح میکردند. امتیازات طبقاتی، در خلال تاریخ طولانی این سرزمینها، چنان شدید بود که عامۀ مردم و طبقات پایین یا رسماً برده بودند یا اسم آزاد، ولی هیچگونه اختیار و آزادیای در کار و محصول کار و حیات و موت خود نداشتند.
قیام حضرت مسیح و دعوت اجتماعی او برضد امتیاز نژادی قوم یهود و امتیازات طبقاتی حکام و اشراف بود. پس از بسط دعوت مسیح به وسیلۀ شاگردان با ایمان و فداکارش و همصدا شدن مردم محروم و رنجکشیده با آنان، پایه و بستهای امتیازات طبقاتی و حدود آن در این سرزمینها سست شد یا به کلی فروریخت؛ ولی چون ریشههای آن خشک نشده بود و مسیحیت از حدود تعلیم و دعوت تجاوز نمیکرد و احکام حقوقی مشخص و مدون نداشت، پس از چندی، به خصوص در قرون وسطا، امتیازات طبقاتی به صورت ظالمانهتر و زشتتر از گذشته با همکاری کلیسا ظاهر شد، به طوری که مجتمعات از سه طبقه متمایز و مشخص تشکیل میشد: اشراف، روحانیان، تودۀ ملت. داخل هر طبقه نیز طبقاتی بود و طبقۀ زیرین میبایست در مقابل [طبقۀ ] زبرین دستبسته و فرمانبر باشد. طبقۀ روحانیان بیشتر با اشراف و حکام همکاری متقابل و پیوند محکم داشتند و نفوذ خود را فوق بشری و خود را دارای سلطۀ ملکوتی بر روح و جسم و مال مردم میپنداشتند. به نام مسیح، عامۀ مردم ستمکش و بینوا را در مقابل ستم و فقر به صبر دعوت میکردند و با وعدۀ ثواب و پاداش خدایی، آنان را در مقابل ستمگران و ثروتمندان خاضع و به وضع نکبتبارشان دل خوش میداشتند. گویی بیشتر اینان آیین مسیح را وسیلۀ تسکین مردم و جلب قدرت و جمع ثروت برای خود و حکام میدانستند. روحانیان با این نظر، برای نفوذ در زندگی مردم و غارت اموال با حکومتها و اشراف همدست شدند. این حکومتها با سرنیزه و قانون و آنان با حیلههای شرعی پشتیبان یکدیگر بودند. آن گروه انگشتشماری که به روح تعالیم مسیح مؤمن و این آیین را منبع فضیلت و عدالت شناخته بودند، جرأت دم زدن نداشتند و آنان که دم زدند، بعضی رانده و تبعید و بعضی زندانی و کشته شدند.
طبقۀ اشراف اروپا از گروههای ثروتمندان و مالكين و شاهزادگان و درباریان تشکیل یافته بود و بیشتر آنان مردمی فرومایه و بیشخصیت بودند و کارشان جز دسیسه برای غارت محصول کار و رنج دهقانان و کارگران و حکمرانی سفيهانه و عیش و نوش بیقید و بند نبود. اینان با پشتیبانی حکومت و قانون، به هر صورت که میخواستند با عموم مردم و ملت رفتار میکردند و اگر مقاومت یا قیامی از طرف این دستبردخوردگان نشان داده میشد، چنان درندگی و انتقام جویی میکردند و دسته دسته آنان را به خاک و خون میکشیدند که در برابر این آدمنماها، چهرۀ درندگان و وحوش، نجیب و آرام مینمود.
وضع اجتماعی کشورهای شرقی بهتر از کشورهای غربی نبود، بلکه نظام طبقاتی در این سرزمینها ریشههای چندهزار ساله داشت. در هند که سرزمین عجایب است، امتیازات و فواصل طبقات، بر حسب سنن و اوضاع طبیعی و میراثی، به قدری متنوع و مختلف بود که تحديد آن طبقات و اوصاف و انواع آنها خود فصل مفصلی از جامعهشناسی است؛ چنان كه بعضی از محققین جامعهشناس بیش از دو هزار طبقه مختلف و ممتاز و طولی و عرضی در جوامع هندی استقصا کردهاند و هر طبقهای آداب زندگی و اوصاف و اخلاق و مسکن و لباس و زبان و لهجۀ خاص خود را داشته است. در رأس طبقات طولی جوامع هندوستان، شاهزادگان و ملاکین و اشراف که دارای امتیازات مخصوص بودند، قرار داشتند. و هرچه پایینتر میآمد، امتیازات محدود میشد تا به طبقۀ مطرودين (نجسها) میرسید. این بینوایان، بیش از محکومیت بردگی یا شبیه آن، حق معاشرت با طبقات دیگر هم نداشتند و نمیتوانستند در محلۀ دیگران منزل گزینند و از معابر آنان عبور کنند. هر کس با آنان معاشرت میکرد یا همغذا میشد، نجس میگردید!
با همۀ تحولات اجتماعیای که در هند پیش آمده و با داشتن حکومتهای آزادمنش کنونی، هنوز رنگهای طبقاتی، به خصوص در اطراف و روستاها، به چشم میآید. در چین و ژاپن و دیگر کشورهای مجاور با اینها و روسیه پیش از انقلاب، وضع طبقاتی به صورتها و رنگهای مختلف و شبیه به هم تشکیلدهندۀ نظام اجتماعی بود.
اجتماع ایران پیش از اسلام، نخست به ترتیب از سه طبقه تشکیل مییافت: روحانیان، سپاهیان، کشاورزان. بعد از رواج صنایع، صنعتگران هم افزوده شدند. سلاطین و درباریان برتر از طبقات بودند و دبیران و منشیان وابسته به درباریان بودند.
امتیازات و حقوق هر طبقه مخصوص به خود و اولادش بود. نه طبقۀ بالا تنزل میکرد و نه طبقۀ پایین حق ترقی داشت. این امتیازات بیشتر راجع به شغل و مقام بود، نه ثروت و ملک. تنها دهداران و مالكين امتیازشان به مقدار مالکیت یا سرپرستی املاک بود. بنابراین، چه بسا طبقات پایین، مانند پیشهوران و بازرگانان، ثروتمندتر از طبقات بالا بودند و پیش میآمد که هنگام احتياج و کسر بودجه، پادشاهان با سران سپاهی و اشراف از بازرگانان و پیشهوران وام میگرفتند. [2]
در جزیرۃالعرب پیش از طلوع اسلام وضع طبقاتی و امتیازات آن صورت خاصی داشت. در مرکز جزيرةالعرب، حکومت به شکلهای معمول آن زمان و سلطنت در میان نبود. همچنین، زمینهای برای ملکداری و سرمایهداری وسیع وجود نداشت. در اطراف بیابانها، اعراب بادیهنشین و کوچنده در وضع قبیلگی و فرمانبری از شیوخ به سر میبردند. در شهرهایی که زمینه برای کشت و کار داشت، مانند يثرب و طائف، طبقۀ ممتاز و حاکم بیشتر مالکین اراضی بودند. در واقع، حکومت معنوی عرب و امتیازات خاص از آن ساکنان مکه و متولیان کعبه بود که در رتبۀ اول قریش و سپس وابستگان و هم پیمانان آنان، مانند خزاعه، کنانه، قیف، جشم و بنی عامر، بودند که از جهت افتخارات و امتیازات خاصی که داشتند، آنان را «حُمس»، یعنی صاحبان افتخار و جایگاه بلند و محکم، میخواندند.
نخستین امتیاز همان توليت بالوراثه و بالاستحقاق کعبه بود. بعد که کارهای تولیت توسعه یافت، شئون کلیدداری و پردهداری (سدانت) و آب دادن و اطعام کردن (سقایت و رفادت) امتیازی یافت و در میان تیرههای قريش تقسیم گردید. پس از آن، فرماندهی سپاه و کار صلح و جنگ (لواء) نیز جزء امتیازات قریش درآمد. در زمان، قصی بن کلاب، دارالندوه تأسیس شد. دارالندوه محلی در کنار کعبه بود که سران و عقلای قوم برای شور در امور مهم در آنجا اجتماع میکردند. امتیاز ریاست و عضویت دارالندوه نیز از امتیازات قریش و بعضی از سران همپیمانان قریش گردید.
اینها امتیازات اصولی قریش و سران عرب بود که منشأ امتیازات و برترهای فرعی دیگر گردید. از آن جمله، پس از شیوع بتپرستی، بتهای قریش و پیوستگان به آنها عناوین و جایگاهها و اشکال و پیکرهای خاصی داشتند، مانند «بَعل»، «هُبَل»، «عزی»، «لات» و «منات». این بتها پیکرهای مخصوصی داشتند و در کعبه و اطراف آن نصب شده بودند و دیگر اعراب نه حق داشتند مانند آنها را بسازند و نه میتوانستند بتهای خود را در کعبه و پیرامون آن جای دهند و میباید در برابر بتهای قریش سر فرود آورند و آنها را بستایند و بندگی کنند، ولی قریش و اشراف دیگر بتهای دیگران را نمیستودند و نیز خود را برتر از همنشینی و همجواری با دیگر عرب میپنداشتند و دیگران نبایستی در برابر آنان بنشینند و یا در ردیفشان سوار شوند. در موسم حج و در حال احرام، فقط آنان مجاز بودند از در به خانههای خود وارد شوند و دیگران اگر میخواستند وارد خانه شوند باید از پشت خانه و از راه نقب وارد شوند. بیشتر مفسرین آیۀ «لَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا»[3] را اشاره به همین روش قریش میدانند! آنان در عرفات و مشعر، از دیگر حاجیان و عرب فاصله میگرفتند و در سرزمینی که باید حاجیان دیگر به سر برند، فرود نمیآمدند و با عموم مردم کوچ نمیکردند. آیۀ شریفۀ «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ» [4] فرمان هماهنگی و پیوستگی به اشراف عرب با دیگر حاجیان است.
با همۀ امتیازاتی که قریش و دیگر اشراف عرب داشتند، وضع و فاصلۀ طبقاتی عربستان مانند سرزمینهای دیگر نبود، زیرا امتیازات طبقۀ ممتاز عرب ناشی از اختیارات حکومتی و قانون یا ثروت و قدرت نظامی نمیشد تا بتوانند بر دیگران حکومت داشته باشند و به جان و مال آنان تجاوز کنند. منشأ امتیازات قریش همان تولیت و نگهبانی خانۀ خدا و دفاع از حریم آن و مهمانداری و پناه دادن به حاجیان و پناهندگان بود. دیگر اشراف و شيوخ عرب نیز دارای چنین خوی و روشی بودند. بنابراین، این گونه امتیازات تا حدی طبیعی و مورد پذیرش و احترام عموم عرب بود. از سوی دیگر، چون عرب به شمشیر و نیزه خود اتکا داشت و در پناه بیابان و قبیله به سر میبرد، اندیشۀ ستمپذیری در ذهنش راه نداشت و تا جان داشت تن به ذلت اسارت و بردگی نمیداد. از این جهت، طبقۀ بردگان در این سرزمین، یا از مردم بیچاره و بیپناه و یا از مردم اطراف و سرزمینهای دیگر بودند.
عرب، با آنکه از تمدن و علوم رایج در کشورهای مجاور بهره نداشت، وضع طبیعی و سرزمین باز و آسمان صاف و سختی زندگی، مزایا و برتریهایی برای او فراهم کرده بود. حصار بیابان، عرب را از تجاوز و تعرض متجاوزین و آمیختگی با سایر ملل مصون میداشت. تعرضهای گاه و بیگاه کشورهای مجاور به آنان با شکست و عقبنشینی پایان مییافت. بسیج سپاه و حملۀ ابرهه، برای خراب کردن مکه و از میان بردن کعبه و شکست غیر مترقبه و غیر عادی وی احترام کعبه را بالا برد و بر افتخارات عرب افزود.
عرب دارای هوش فطری و شعور ممتازی بود که هم از صفحات طبیعت خوب درس میگرفت و هم ادراکات فطری خود را رسا و کامل بیان میکرد. در حمایت صحرا، نسب و نژاد و قومیت خود را با افتخارات و مواریث به طور کامل و واضح حفظ کرده بود و چون زیر فشار حکومت و قانون و طبقات ناشی از آن به سر نمیبرد و اتکا به قدرت خود و قبیله خود داشت، زبونی و ذلتزدگی و خودباختگی در مقابل قدرت در وی راه نداشت. با این گونه امتیازات، خود را از ملل دیگر، هرچند دارای علم و هنر و تمدن باشکوه بودند، برتر میپنداشت. زندگی در صحرا که جلو دید و دیدهاش به هر سو باز بود و شیر شتر و گوسفند و حیوان و گیاه بیابان و نشستن بر شتر و به دست گرفتن شمشیر و نیزه برای او ارزندهتر از تن دادن به زندگی در شهر و حبس شدن در میان دیوارها و قلعهها و سر فرود آوردن به قوانین و مقررات و زبونی در مقابل حکومتهایی بود که ملل دیگر گرفتار آنها بودند. عرب، از این جهت خود را آزاد و عزیز و دیگران را ذلیل و بنده میدانست و با انتساب خود به «عرب» که توانایی در بیان و زبانآوری را میرساند، افتخار داشت و ملل دیگر، به خصوص ایرانیان را «عجم»، به معنای «گنگ و بی زبان»، میخواند.
عرب، با این امتیازات صحیح و ناصحیح، چنان غرور و تکبری داشت که در برابر هیچ قانون و حدودی تسلیم نمیشد و به هیچ علم و هنر و فنی دل نمیبست. از این رو، برای دانشمندان و مصلحین، مانند قوانین و آداب، در قلب جزیره نفوذی نبود و اگر در گوشه و کنار مصلح یا عالمی یافت میشد، جرأت اظهار عقیده نداشت.
امیرالمؤمنین (ع) در خطابه بعد از بازگشت از صفین وضع جاهلیت و دورنمای آن را آنچنان مینمایاند که خواننده خود را در میان آن مردم میبیند. در پایان این خطبه، پس از بیان اصول اجتماع جاهلیت که در مقابل جامعۀ اسلامی است و همیشه و در همه جا قابل انطباق است، میفرماید: «بأرض عالمها ملجم و جاهلها مكرم.»[5] این جمله تفسیر کوتاه و جامعی از وضع جاهلیت است: سرزمینی که عالم آن ملجم (لجام زده و دهان بسته) و جاهل آن مکرم (گرامی و عزیز) است. در خطب و کلمات امير المؤمنین (ع) وضع جاهلیت عرب در صور و چهرههای مختلف نمایانده شده که بیشتر توصیف و بیان غرورها و نخوتها و نادانیهای عرب جاهلی است.
عرب، با آن تعصب شدید که در حفظ امتیازات میراثی و قومی خود داشت و آن سرکشی و غرور که با خون و پوست او ترکیب یافته بود، نمیتوانست به نظامات اجتماعی و اخلاقی و حقوقی و آیینی، هرچه باشد، تسلیم شود. از میان همین عرب، با گمراهیها و تعصبات و نخوتها و پراکندگیهایش، اسلام ظاهر شد و کلمۀ توحید را اعلام کرد تا سرکشان و طبقهای که مردم را به بندگی خود و بتان میخواندند در پیشگاه خداوند و شریعت او سر فرود آورند و سرکوفتگان به بند کشیده، با اتکا به مواهب خود، سر بر آورند و رنگهای طبقاتی و امتیازات اعتباری زایل شود و همه به رنگ فطرت انسانی که همان رنگ خدایی است، در آیند: «صِبْغَةَ اللَّـه ِوَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ صِبْغَةً »[6] و شریعت خالق، نظام حاکم بر خلق شود و زمینه رشد طبقاتی و امتیازات از میان برود. قرآن کریم در چنان محیط و مجتمعی این ندا را در داد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»[7]
کلمۀ توحيد «لااله الاالله» برای این شعار اسلام و سرفصل آن است که نفوس را از رنگهای شرک و امتیازات پاک میکند و عقول را به قدرت وحكمت بینهایت و عدل حاکم میپیوندد و بتها و بتتراشها را با اشکال و آثار گوناگونش، از اجتماع اسلامی میراند. احکام اسلام بر همین پایه تشریع شده است و فرمان جهاد في سبيل الله» برای رساندن به همین هدف است. اجتماعات اسلامی، از نماز جماعت و جمعه تا حج، نمایانندۀ برتری تقوا و حاکمیت خدا و قانون او و تساوی در حقوق مشروع و محو امتیازات موجود و ازالة تحميلات طبقاتی و آثار ذهنی و نفسانی آن است.
روز فتح مکه که روز پیروزی کامل اسلام بر شرک بود، اولین سخن رسول خدا(ص)، در خانۀ خدا، به اعلام الغای افتخارات و امتیازات و با این عبارات پایان یافت: «ألا إنكم من آدم و آدم من طين ألا وإن خيركم عند الله و أكرمكم عليه أتقاكم. ألا و إن العربية ليست بأب والي و لكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغه حسبه» [8] ای مردم، هشیار باشید! همانا شما از آدم و آدم از خاک فرا آمده. آگاه باشید! گزیدهترین و گرامیترین شما در پیشگاه خداوند پرواگیرترین شماست. و بدانید که انتساب به عرب وابستگی به پدر پدیدآورنده نیست. عربیت همانا زبان سخنور است. کسی که عملش از پیشرفت بازش دارد و کوتاهش نگه دارد، حسبش او را به مقامی نمیرساند یا به حسب شایستۀ خود نرسیده است.
در آخرین سال رسالت، در حجة الوداع نیز، همین اصول را اعلام فرمود و پس از هر جملهای مردم را به تبلیغ آن گواه میگرفت. از آن جمله فرمود: «افتخارات و امتیازات جاهلیت همه از میان رفته است، جز پردهداری و آب دادن.» [9] و نیز فرمود: «عرب را بر عجم برتری نیست، جز به تقوا.»[10] اولین فرمان آن حضرت، پس از فتح مکه و اعلام عفو عمومی، این بود که بلال، سیاه حبشی را فرمود تا به بام کعبه رود و بانگ اذان سر دهد. بلال در نظر قریش و عرب از بیارزشترین و مطرودترین مردم به شمار میآمد، چون غلام و رنگش سیاه و نژادش حبشی و غیرعرب بود؛ ولی از نظر رسول خدا، چون او حق را به سائقة فطرت زودتر از بسیاری از مسلمانان درک کرد و دارای ایمان و سابقۀ جهاد بود، برتری داشت و آن حضرت او را به برترین جایگاه، یعنی بام مکه، بالا برد و اعلام ارزندهترین شعار و فرمان اجتماع و عبادت را به وی واگذار کرد.
شمشیرهای مجاهدین بالای سر قریش میدرخشید و زمین زیر پای آنان میلرزید و غبار شکست و گرد اندوه بر چهرههای بهتزدۀ آنان نشسته بود که بانگ اذان و تکبیر بلال از بالای بام کعبه برخاست. قریش، حیرتزده و بتها و امتیازات خود را از دست داده، اکنون بلال حبشی را بالای بام کعبه میبیند و از بالای سر خود طنین اذان میشنود! نفسها در سینهها و کینهها و اندوهها در دلها چنان متراکم و ضبط شده که هیچ راه بروز ندارد. چند تن از اشراف ورشکستۀ قریش و همپیمانان آنان در گوشهای از کعبه گرد هم جمع شده و سرهای خود را به هم نزدیک کردهاند تا نفسی بکشند، شاید آسایشی یابند. آهسته جملههای کوتاهی گفتند که نمایانندۀ رنج و ناراحتی و اندیشههای آنان بود. عتاب بن أسيد گفت: خدا را شکر که جان پدر مرا گرفت تا چنین روزی را نبیند! حرث ابن هشام گفت: محمد جز این غراب سیاه اذان گویی نیافت؟! سهيل بن عمرو، سرور ثقیف، گفت: خدا آنچه را خواهد تغییر میدهد! و ابوسفیان گفت: من هیچ نمیگویم، چون میترسم پروردگار آسمان ها! به او(محمد) خبر دهد![11]
پس از فتح مکه و استقرار اسلام و شکست شرک و بتپرستی در جزیرهالعرب و مقهور شدن طبقات امتيازجو، امتیازات جاهلیت از میان رفت و تنها یک امتیاز که همان تقواست، در میان آمد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ».[12]
نمایانندۀ تقوا که قدرت ایمان و اراده و شایستگی معنوی است، تمسک به حق و سابقه در اسلام و جهاد و بذل جان و مال در راه پیشرفت آن بود. از این رو، مهاجرین بر انصار و انصار بر دیگران پیشی داشتند. ولی این برتریها منشأ هیچ گونه امتیازات حقوقی و مالی نبود. مشاغل مهم و سر فرماندهی به کسانی واگذار میشد که تقوا و شایستگی بیشتر داشتند؛ چنان که مانند أسامة بن زید که جوان و فرزند غلامی آزاد شده بود، بر سران مهاجر و انصار و قریش و کهنسالان فرماندهی میکرد.
در آن مجتمع اسلامی، محل اجتماع مسجد بود و حل و عقد کارها و شور و تجهیز سپاه و تعیین فرماندهان و خط مشی و تعلیمات حقوقی و نظامی و احکام در آن انجام میشد. مجلس آنان صدر و ذیل نداشت و به شکل دایره و روی زمین مینشستند؛ چنان که واردین و نمایندگان قبایل و کشورهای خارج، رسول خدا را، چون هیچگونه امتیازی در محل و لباس بر دیگران نداشت، نمیشناختند. اموال به تساوی تقسیم میشد و شکل خانهها یکسان بود.
میان مهاجرین و انصار پیمان برادری بسته شد و هر فرد مسلمان مسئول اجرای احکام و مقررات بود و همه، به حکم وجوب امر به معروف و نهی از منكر که از مهمترین وظایف اسلامی است، مسئول اعمال یکدیگر بودند. این مسئولیت همگانی در اعمال و اجرای احکام که همان وجوب امر به معروف و نهی از منکر است، بر هر فرد مسلمان شناخت معروف و منکر و خیر و شر و واجب و حرام را فرض و لازم میدارد و به هر فردی حق میدهد، بلکه واجب میسازد که در وظایف عمومی و اسلامی دخالت کند و آنچه از خیر و صلاح تشخیص میدهد، اعلام کند و رأی دهد و از انحراف و گناه جلوگیری کند، گرچه گناهکار و کجرو خلیفه و زمامدار مسلمانان باشد. این تشخیص و مسئولیت عمومی سر برتری شکل اجتماع اسلامی و امت اسلام است: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّـهِ…»[13]
مسلمانانی که ایمان در قلوبشان جای گرفته بود و همه رنگهای جاهلیت از فکر و روحشان زایل گشته بود، پیوسته به محو تعصبات و امتیازات جاهلیت از افکار و اجتماع مسلمانان دیگر میکوشیدند و از ارتجاع به سوی آن تعصبات و افتخار اندیشناک بودند.
در آن اجتماع اسلامی، نومسلمانانی که پس از فتح مکه به اسلام گردن نهاده و هنوز آلوده به شرک و آثار جاهلیت بودند، از کارها و شئون اجتماعی واپس زده و محروم بودند. این واپسزدگی و محرومیت از آن جهت بود که مبادا، زیر پردۀ اسلام، شرک و امتیازات جاهلیت سر برآورد. رسول اکرم (ص) پیوسته از این نگران بود که قریش و بنیامیه در چهرۀ اسلام مسلمانان را به اوضاع جاهلیت برگردانند و امتیازات از دست رفته خود را بازگردانند و چون عرب با قدرت اسلام به کشورهای دیگر روی آورد، با عنوان ابلاغ رسالت اسلام امتیازات و برتری جویی با خود ببرد. از این رو، آن حضرت در مفاصل تاریخی رسالت و در اجتماعات بزرگ، مانند فتح مکه، حجة الوداع، اجتماع مسجد خیف و هنگام وفات که اصول رسالت را ابلاغ میفرمود، اصول برابری در حقوق و همبستگی اسلامی و محو امتیازات قومی و نژادی و برتری به تقوا و فهم تعالیم اسلام و عمل به آن را، با تعبیرات مختلف، بیان میفرمود، مانند: «ليس لعربي على عجيئ فضل إلا بالتقوى» [14] و «كلكم من آدم و آدم من تراب»[15] و «المؤمنون إخوة تتكافأ دمائهم، يسعى بذمتهم أدناهم»[16] و در هنگام وفات پیوسته وصیت میفرمود: «أن لاتعلوا على الله في عبادير و بلا ده»[17] و این آیه را تلاوت می فرمود: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ [18]»
پس از وفات رسول اکرم (ص) و اختلافی که دربارۀ خلافت پیش آوردند، سران واپس زدۂ قریش و عرب میکوشیدند که از شکاف اختلافات، قدرت و امتیازات طبقاتی جاهلیت را برگردانند. امير المؤمنین علی(ع) که عالیترین نمونۀ تربیت اسلامی است و هیچگاه درونش به شرک و اوهام جاهلیت آلوده نشده بود، گرچه خانهنشین شد، ولی از هر سو مراقب بود که امتیازات جاهلیت رخ نشان ندهد.
ابوسفیان، سرور امویان که درونش آلوده به شرک و جاهلیت و ظاهرة مسلمان بود، به خیال خود، مجالی یافت تا وضع مسلمانان را برگرداند و سیادت از دست رفتۀ قریش را به آنان باز گرداند. برای رسیدن به همین مقصود، با همراهی عباس که خود از سران ممتاز بنیهاشم بود، به حضور امیر المؤمنین (ع) آمدند و دستهای خود را گشودند تا با آن حضرت بیعت کنند. ابوسفیان گفت: ای علی، چرا نشستهای؟ اگر بخواهی این وادی را از سواره و پیاده پر خواهم کرد. آن حضرت از پیشنهاد او برآشفت و ایستاد و این سخن را به زبان راند: «أيها الناس شقوا أمواج الفتن بسفن النجاۃ و عرجوا عن طريق المنافرۃ و ضعوا تيجان المفاخرة.»[19] و ابوسفیان را ناامید باز گرداند و سر جای خود نشاند.
در آغاز خلافت خلفای نخستین تا چندی هیچگونه امتیاز حقوقی و مالی و مقامی مشهود نبود. مشاغل به مردان تقوا و ایمان و بصیرت واگذار میشد و اموال عمومی به تساوی پخش میگردید و احکام کیفری بر بزهکاران، هرکه بودند، یکسان اجرا میشد[20]. ولی در زمان خلیفۀ دوم، خوی تعصب و امتیاز عربی از شخص خلیفه و اطرافیان وی رخ نمود. این خوی در اهانت به نومسلمانان غیر عرب و کاستن حقوق اجتماعی و مالی آنان پیوسته آشکارتر میشد. چندی نگذشت که خلیفۀ دوم به مهاجرین که بیشتر مگی و قریشی بودند، بیش از دیگران امتیاز مالی داد و پس از آن، یزیدبن ابوسفیان و بعد از مرگ وی، معاوية بن ابوسفیان را به ولایت شام منصوب کرد، با آنکه اینان مطرود اسلام و مسلمانان بودند. با این ولایت نامیمون، طبقه امتیازجو و جاهل خوی بنیامیه در شام و دور از مرکز اسلامی پایه گرفتند و موجب تغییر چهرۀ واقعی اسلام گردیدند. در زمان خلافت عثمان، بنیامیه و دیگر قریشیان همدست آنان ( جز بنی هاشم ) و دیگر اعوان آنان، با حیله و شمشیر و همدستی، بر سراسر کشورهای اسلامی و جان و مال مسلمانان مسلط شدند. عثمان، با تدبیر مروان بن حکم، در حجاز و معاویه، در شام، مقامات و کلیدهای اموال را در انحصار طبقه مطرود و مرتجع اموی در آوردند.
حکومت امیرالمؤمنین علی (ع) از میان انقلاب خونین مردم مدینه و کوفه و مصر سر برآورد تا با یاری مردان با ایمان و ثابت در اصول اسلام و همبستگی عامۀ مردم محروم و رنجدیده، ارتجاع جاهلیت را از میان بردارد و عدل اجتماعی اسلام را پابرجاسازد. تنها برای ادای همین مسئولیت سنگین بود که آن حضرت به زمامداری تن داد. در آخر خطبة «شقشقیه» پس از بیان انحرافات و رنگهای گوناگون حکومت گذشتگان، میفرماید: «أما والذي فلق الحبة و برا النسمة، لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ الله على العلماء ألأيقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها.»[21] و در خطابهای که در آغاز خلافت ایراد فرمود، اصول انقلابی دولت خود را با این جمله افتتاح کرد: «ذمتی بما أقول رهينة»(ذمه من در گرو چیزی است که میگویم.) و پس از چند جمله فرمود: «هشیار باشید که گرفتاری شما به همان صورت و به هیئت همان روزی که خداوند پیامبرش را برانگیخت، بازگشته است. به همان خداوندی که پیامبرش را به حق برانگیخت، همه به جوش و جنبش در خواهید آمد و زیر و زبر و درهم آمیخته (یا غربال) خواهید شد؛ مانند دم کفگیر در دیگ، زیر و زبر خواهید گردید (یا در معرض تازيانه تقدیر در خواهید آمد) تا زیرین شما بالا آیند و زبرین پایین روند و پیشروانی که واپس ماندهاند، پیشی گیرند و پیشیجویانی که پیشی گرفتهاند، واپس زده شوند.»[22] این مضمون بخشی از کلام آن حضرت در آغاز خلافت است که سراسر اعلام انقلاب است و دگرگون ساختن وضع گذشته.
آن حضرت، بر پایۀ اصول انقلابی اسلام و برای واژگون کردن نظام ضد اسلامی گذشته، در همان روزهای نخست خلافت خود، عمال و والیان دولت گذشته را عزل کرد و اموال و تیولهای آنان را امر به مصادره فرمود تا به بیتالمال عمومی برگردد. در پاسخ کسانی که از عاقبت روش حضرت بیمناک بودند، فرمودند: «والله لو وجده قد تزوج به النساء و ملک به الإماء لرددته فإن في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق.»[23] و چون امتیازجویی به حضرت اعتراض میکند که چرا به سران قوم و عامه و عرب و عجم از اموال عمومی یکسان میدهد، در جواب می فرماید: «أتأمروني أن أطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟! والله ما أطور به ما سمر سمير، وما أم نجم في السماء نجما لو كان المال لي لسويت بينهم؛ فكيف و إنما المال مال الله.»[24]
چون به حضرت گزارش رسید که یکی از والیان ایران اموال عمومی (فیء) را در میان مسلمانان و مجاهدین نابرابر تقسیم میکند و نزدیکان خود و اعراب را بر ایرانیان برمیگزیند، نکوهشنامۀ تهدیدآمیزی به سویش میفرستد که در پایان آن چنین آمده: «ألا و إن حق من قبلک و قبلنا، من المسلمين في قسمة هذا الفيء سواء، يردون عندي عليه و يصدرون عنه.»[25]
در ضمن نامه سراسر عتاب و تهدید دیگری که به یکی از والیان دستبرد زننده به اموال عمومی مرقوم داشته، چنین میآورد: «والله لو أن الحسن و الحسين فعلا ممثل الذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة و لاظفرا منى بإرادة حتى آخذ الحق بينهما و أزيح الباطل عن مظلمتهما.»[26] به والی و فرمانده حُلوان (از ایالات فارس) مرقوم فرموده: «فإن الوالي إذا اختلف هواه منعه كثيرا من العدل، فليكن أمر الناس عندك في الحق سواء.» [27]
آن حضرت از اموال عمومی برای خود بیش از حق یک فرد عادی برنمیداشت و چه بسا بیتالمال را میگشود و هرچه در آن بود در میان مستحقین پخش میکرد و زمین آن را میروفت و خود تهیدست به خانه باز میگشت. هیچ گونه احترامات و تشریفاتی بیش از آنچه برای فرد مسلمان است، نمیپذیرفت. هنگامی که با نود هزار سپاهی قهرمان عراق به صفين میرفت، چون به شهر سرحدی ایران (أنبار) وارد شد و کدخدایان و دهقانانی که از اطراف جمع شده بودند در برابر موكبش پیاده شدند و دست به سینه ایستادند، فرمود: «این چه کاری است که میکنید؟»گفتند: خوی و روش ما برای تعظیم به زمامداران چنین است. فرمود: «به خدا سوگند، امرای شما به این گونه رفتار سود نمیبرند و شما خود را در دنیا به مشقت دچار میسازید و در آخرت نیز دچار شقاوت میشوید.»[28]
همین عدل و روش انقلابی آن حضرت امتیازجویان و غارتگران حکومت سابق و عرب را با بنیامیه همدست و هم صدا کرد. نخست، طلحه و زبیر که در آرزوهای خود کامیاب نشدند، شبانه به مکه رفتند و ام المؤمنین، عایشه را با خود هم صدا کردند و مردمی را از حجاز و بصره فریفتند تا جنگ خونین «جمل» را به راه انداختند و خود و هزاران مردم دیگر در میان این طوفان غرق شدند. سپس، معاویه علم مخالفت و ستیزه برافراشت و همۀ واليان معزول و غارتگران و امتیازطلبان از هر سو زیر پرچم وی جمع شدند و جنگ هولانگیز صفین را بر پا کردند. پس از آن، مردمی ظاهراً مقدس سبک مغز، به دسیسه و اغوای همان غارتگران، به صورت حزب «خوارج» شکل گرفتند و در درون کشور و مرکز خلافت آن حضرت طوفان دیگری پدید آوردند. این ناخدای خدایی، در میان طوفانهای پی در پی، پیوسته چشم به ساحل دور و دست به سگان کشتی داشت تا کشتی حق و عدل را که پرچم توحید اسلام بر آن نصب شده بود، از میان طوفانها بگذراند و از غرق و توقف نجاتش دهد. گرچه ناخدا در میان راه قربانی شد و کشتی به ساحل نرسید و استقرار نیافت، ولی غرق نشد و متوقف هم نگردید. پس از آن حضرت، فرزندان عالی قدر و پیروان آشنا به هدف و راه و روش او، کشتی عدل و حق را همچنان از غرق و توقف نجات دادند و پیوسته به پیش بردند. مردانی از شرق و غرب که برای نجات خلق خدا از استبداد و تجاوز و ستم طبقات امتیازجو و ستمگر و برای استقرار عدل و مساوات قیام کردند، با توجه یا بدون توجه، دارای همان مقصد و راه و روش بودهاند.
از امتیازات بارز و مشخص قهرمان طوفان شکاف اسلام این است که در سیزده قرن و نیم گذشته و در محیط نامساعد افکار عمومی جهان و هواهای شدید مخالف، کشتی عدل و نجاتی را که اسلام ساخته بود به راه انداخت و پیش برد و راه رهبری را باز کرد و چنان نمونهای، گرچه محدود، از اجتماع عدل و مساوات و زمامداری به حق را نشان داد که مصلحين و فلاسفه تصور تحقق آن را نمیکردند. تا امروز که بشر قرنها پیشرفت کرده و نفوس آماده گشته، چنین نمونۀ محققی در هیچ کشور و سرزمینی سراغ نمیتوان گرفت.
اعلامیۀ جهانی حقوق بشر
در محیط و زمانی این عدل و حق انسانی به دست پرچمدار و پیشرو حقوق بشری نمایانده شد که سراسر دنیا در تاریکی ظلم طبقات و مستبدين ستمگر به سر میبرد و سرزمین غرب، پس از آن برقهای فکری حکمای یونان و روم، یکسره در تاریکی فرو رفت و سپس در تاریکی دیجور قرون وسطا وارد شد. در اواخر و پایان قرون وسطا، برقهای فکری و اصلاحی از مغزهای متفکرین خیراندیش، از هر گوشه و کنار و در جوامع مختلف غرب، اندیشهها را روشن میساخت تا به صورت شعلههای انقلاب درآمد و زیانه کشید. پس از خونهایی که در فرانسه ریخته شد، بند و پیوندهای نظام اجتماعی گذشته از هم گسیخت و زندان باستيل سقوط کرد و ملت پیروز گردید و طبقات ممتاز و اشراف امتیازات خود را از دست دادند. پس از آن، مجلس مؤسسان تأسیس شد و، در ۱۷۸۹، حقوق عمومی مردم به صورت «اعلامیه حقوق بشر» صادر گردید .کسانی که این اعلامیه را صادر کردند، وارث افکار مصلحین و خیراندیشان قرون گذشته و بیشتر پیرو امثال مونتسکیو [29]، ولتر[30] و روسو[31] بودند. اصول این اعلامیه، در قرون و تاریخهای گذشته سراسر رنج و محنت بشر، در ذهنهای روشن مردان حق و اصلاح روییده و پرورش یافته بود و به صور مختلف کتاب و شعر و ادب تصویر شد و به آیندگان منتقل گشت تا به صورت ۱۷ اصل حقوق بشر در آمد که اصل اساسی آن همان آزادی بشر در حدود مصلحت اجتماع و تساوی حقوق افراد است. از این اصل، این اصول سه گانه منشعب میگردد: ۱) همه مردم آزاد به دنیا میآیند و در حقوق یکساناند. ۲) هر کس میتواند آزاد بیندیشد و آزاد بیان کند. ۳) مردم در اداره اجتماع آزاد و دارای حقاند. این اصول منشأ ۱۷ فرع است که به صورت مواد اعلامیه حقوق بشر در آمده که در ضمن آن، آزادیهای فرد محدود به مصلحت افراد دیگر و عموم شده است.
این اعلامیه که پس از انقلاب در متن سرزمین غرب صادر شد، منشأ تحولات و زندگی جدیدی در دنیا گردید. حکومتهای مشورتی و پارلمانی بر اساس همین اعلامیه پدید آمد و منشورات و قوانین مختلف برای تأمین حقوق عمومی بشر بر طبق آن تدوین و منتشر شد. ولی همه این آثار را نمیتوان معلول این اعلامیه دانست. این اعلامیه فقط سند و مستمسکی برای ملل در حال تحرک و انقلاب فکری و اجتماعی است که این تحرک و انقلاب، اثر و خاصیت تاریخ بشری و پیشرفت آن است. اگر ملتی دارای تحرک فکری و اخلاقی نباشد و احساس مسئولیت اجتماعی در مقابل منافع فرد و گروه نداشته باشد، این اعلامیه و امثال آن، چه مسئولیت اجرایی دارد. پس از آن انقلابها و صدور این اعلامیه، طولی نکشید که امتیازات طبقاتی برگشت و قدرت مطلقه حکومت در فرانسه و بیشتر اروپا در دست ناپلئون متمرکز گردید.
اشکال دیگری که در فهم و تحقق اعلامیه حقوق بشر به ذهن میرسد این است که مطابق اصل ششم آن، قانون مظهر اراده عمومی است و تمام افراد حق دارند خود یا به واسطه نمایندگان در تصویب آن شرکت جویند. راجع به این اصل این سئوالات پیش میآید: آیا مقصود اراده یک ملت است یا همه ملل؟ اگر اراده واقعی همه ملل مقصود است، چگونه همه ملل با اختلافات فکری و اخلاقی و اختلاف در سنن میتوانند وحدت نظر در تشخیص واقعیات و توافق در اداره قانونی داشته باشند؟ و اگر مقصود از اراده عموم اراده تشریعی یک ملت مانند ملت فرانسه است، این اعلامیه را نمیتوان سراپا درباره حقوق واقعی یا تشریعی همه بشر دانست. به فرض اینکه ملتی دارای اراده قانونی شود، وحدت این اراده در جزیی و کلی قوانین و درک آن وحدت، اگر محال نباشد، بسی مشکل است. خلاصه اینکه آیا قانون باید مطابق مصلحت واقعی باشد یا خواست عموم؟ اگر قانون را مانند دستور دوایی و غذایی طبیب، برای حفظ بهداشت عمومی و یا علاج انحرافهای روحی و اجتماعی بدانیم، آیا میتوان گفت که دستورات طبی باید به میل و اراده بیمار باشد؟ آلبر ماله میگوید: «حکما و علمای مزبور (که تدوینکنندگان اعلامیه حقوق بشر از پیروان آنان بودند) بر آن بودند که انسان باید همواره اعمال خود را مطابق قوانین و قواعد عقل که تابع زمان و مکان نیست، قرار دهد و آنچه عقل امضا میکند مصاب و متبع شناسد.»[32]
آیا این مطلب که اصول قانون ناظر به واقعیات است با اصل ششم که میگوید قانون مظهر اراده ملت است، منافات ندارد؟ در قسمت دوم همین اصل ششم آمده: «قانون باید بدون استثنا و تبعیض، چه در سیاست و چه در صیانت، برای کلیه افراد یکسان باشد، چون تمام مردم مملکت در برابر قانون مساویاند. هر کس میتواند، بر طبق قابلیت خود، دارای هر مقامی و هر شغلی بشود و مابهالامتيازی جز تقوا و لیاقت نخواهد داشت.» این قسمت مطابق آیه: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُم»[33] و اساس الغای امتیازات است و ضمناً از آن چنین بر میآید که قانون باید برتر از اندیشه طبقاتی و اراده افراد و طبقات باشد. درباره مبادی قانونی و لزوم فوق طبقاتی بودن آن پیش از این بحث شد. و نیز، چون اراده عمومی، آزادی نامحدود است، آیا میتواند منشأ قوانين تحدید کننده آزادی گردد؟
اشکال مهمتر در توجیه اصل هفده است. در این اصل چنین آمده: «چون مالكيت از حقوق محترم و مقدس است، کسی را نمیتوان از آن محروم کرد، مگر آنکه ضرورت عمومی صريحاً مقتضی آن باشد و قانون ضرورت مزبور را به ثبوت رساند. در این صورت هم باز باید قبلاً خسارت مالک عادلانه جبران گردد. در این اصل مالکیت به صورت کلی حق محترم و مقدس شمرده شده و حدود آن تعیین نشده و در موارد ضرورت عمومی که حد و تشخیص آن نیز مبهم است، با پرداخت خسارت میتوان این حق را از کسی سلب کرد. با آنکه اصول این اعلامیه برای محو امتیازات و برقراری تساوی حقوق و آزادی است، همین آزادی بی قید و حد در علاقه و حق و مالکیت که قوانین بر طبق آن تدوین میگردد، اگر یگانه منشأ نباشد، مؤثرترین منشأ بروز طبقات ممتاز است؛ زیرا بر حسب این حق مطلق، میدان برای طبقه سرمایهجو باز است و همین که این طبقه شکل گرفت و قدرت یافت، بر حکومت و قانون حاکم میگردد؛ چنان که در سراسر غرب و کشورهای صنعتی، پس از آن همه انقلابها و طلوع این اعلامیه، سرمایهداران جای مالکین را گرفتند و مراکز قدرت و قوانین را به دست آوردند و حاکم بر مقدرات مردم گشتند. [34] سپس استعمار آفاق جهان را تاریک و همه گونه حق آزادی را در هر گوشه و کنار جهان از مردم سلب کرد.
«اعلامیه جهانی حقوق بشر» که در دهم دسامبر ۱۹4۸( ۱۹ آذر ۱۳۲۷) از تصویب مجمع عمومی «سازمان ملل متحد» گذشت، صورت وسیعتر و مفصلتری از همان اعلامیه حقوق بشر است. این منشور که با هزاران منت و تبلیغات پرسروصدا و گوشخراش اعلام گردید، فقط روی کاغذ به حقوق بشر اعتراف کرده است. خندهآورتر این است که این اعلامیه را نمایندگان دولتهایی تدوین یا امضا کردهاند که خود مشخصترین سلبکنندگان حقوق انسانی هستند و قراولان و سپاهیان آنان، در زیر همین تابلو و پرچم آزادی، هرجا که صدای حق و آزادی بلند شود با آتش و بمب آن را خاموش میکنند. این ثمره عملی اعلامیه حقوق بشر و منشور ملل متحد است که محصول جهادها و خونبهای میلیونها بشر در قرون گذشته و خلاصه افکار متفکران است.
اصول علمی و عملی سوسیالیستها و کمونیستها نیز تا کنون به محو طبقات و امتیازات و تحقق بخشیدن به عدل و آزادی عمومی منجر نشده. آنچه مشهود است این است که در محیط الغای مالکیت فردی و ملی شدن سرمایههای طبیعی و صنایع، سرمایهداران درشت و ریز محو شده یا میشوند و به مقیاس محو آنان، طبقه ممتاز اداری (بروکرات) و نظامی (میلیتار) و سرمایهداری دولتی که اختیارات و امتیازات آنان بیش از سرمایهداران بورژواهاست، به شدت رشد مییابند. با نزدیک شدن ملل و پیوستگی همه جانبه محرومین و استعمارزدگان و روی آوردن طبقات جدید، دیگر محور مبارزات از اقطاب کارگر و سرمایهدار غیردولتی خارج شده و طبقه کارگر، در همه جا، نسبت به گروههای دیگری که در قطب مخالف استثمار و استعمار در آمدهاند، در اقلیتاند[35]. حال اگر این طبقه را در همه جا منشأ اثر و تحول فرض کنیم، آخرین موفقیت آنها نفی طبقه گذشته است. ولی آیا آنها چنین معجزهای دارند که از بروز طبقه دیگری که آن هم خود جزو یا زیر لوای آن است، جلوگیری کنند؟ عملاً جواب منفی است؛ زیرا محو طبقات فقط در سایه قوانین عمومی بشری صورت میگیرد و این نوع قوانین محصول مبارزه طبقاتی نیست، بلکه باید برتر از محیط طبقاتی و هر محیطی باشد.
محرک مبارزات بشری
با توجه به فطريات و غرایز بشری و انگیزه مبارزات و مجاهدات، این حقیقت قابل درک است که منشأ ناخشنودیها و مبارزات بشری در طول تاریخ تنها گرسنگی و محرومیت مادی نبوده است. میتوان گفت یگانه یا مؤثرترین محرک انسان برای وارد شدن در میدان مبارزه این است که در اجتماع افراد یا طبقاتی با نداشتن هیچگونه امتیاز فکری و نفسانی دارای همه گونه امتیازات حقوقی و مادی باشند و از دیگران هر حقی را سلب کنند. انسان فطری و طبیعی تن به گرسنگی و محرومیت میدهد و از لذات مادی و جان خود چشم میپوشد تا به زبونی و تحقیر تن ندهد. امتیازات طبقاتی، چون اهانت و تحقیر یک اقلیت به هم پیوسته نسبت به اکثریت خلق خداست، برای انسانهایی که زبونی برای آنان طبیعت ثانوی نشده تحملناپذیر است. بنابراین، با تغییر چهره طبقاتی، یا تنها تأمین معیشت یا تعديل تولید و توزیع، آرامش نفسانی و خشنودی عموم تأمین نمیشود. هدف نهایی در مبارزات اجتماعی نفی کلی امتیازات و اثبات تساوی در حقوق است. منحرف یا محدود کردن این هدف بهسوی مبارزات طبقاتی، رسیدن به مقصد اصلی را غیرممکن یا دور میکند؛ زیرا مبارزات طبقاتی محوکننده طبقات نیست. اگر مردمی، در اثر پیروزی در مبارزه با طبقات گذشته با خستگی یا برای روبهرو بودن با استعمار بینالمللی با فشارهای داخلی، آرام و ساکتاند، دلیل رضایت و تن دادن به تحميلات و امتیازات طبقات نوبرخاسته نیست. آن روزی که استعمار بینالمللی عقب نشست و محیط عمومی دنیا صاف شد و مردم به خود آمدند، قيام این مردم برای از میان بردن اینگونه طبقات و امتیازات آنان حتمی است.
تنها، قوانین عادلانه و حاکم بر عموم و برتر از اندیشههای طبقاتی که قدرت اجرا را با خود و در ضمیر و ایمان عمومی داشته باشد، همراه باتربیت و رشد افراد، میتواند محیط عدل و مساوات پدید آورد و همه را آرام و خشنود گرداند و در راه کمال و آزادی انسانی پیش ببرد؛ وگرنه با صادر کردن اعلامیههای پر سروصدا و تدوین قوانین خشکی که خود منشأ طبقاتی دارد و انقلابهای طبقهای بر ضد طبقه دیگر، مساوات و آزادی، به معنای واقعی و انسانی، چنانکه با چشمباز و راست بین مشهود است، تحقق و قرار نمیگیرد.
برای درست اندیشی و راستبینی، باید از منظر مسائل نفسانی به پدیدههای اجتماعی و تحولات آن نگریست؛ چون بدون شک اعمال و اوضاع اجتماع مظاهر و انعکاسهای غرایز و مبادی نفسانی است. از سوی دیگر، شکی نیست که نفسیات و روحیات نیز از اوضاع محیط بیرون متأثر میشود. اگر اوضاع اجتماعی و اقتصادی را به این معنا مؤثر و یا علل بیشتر مظاهر و تحولات بشناسیم، هم واقعیات را بهتر و درستتر تشخیص دادهایم و هم میتوانیم راههای علاج را دریابیم. اگر اوضاع محیط و همهچیز را معلول اوضاع محیط و اقتصاد توجیه کنیم، هم از واقعیات منحرفشدهایم و هم برای همیشه خود را از یافتن طرق علاج انحرافها و بیماریها محروم کردهایم.
وضع طبقاتی، مانند اوضاع دیگر، معلول قوا و غرایز بشری است که خود تا حدی متأثر از عوامل خارج است. خوی خودبینی و برتریجویی منشأ اصلی بروز طبقات ممتاز است. اگر عوامل محیط و اصول جاری راه بروز این خوی بشری را باز کرد، از طغیان بر همه حدود و حقوق سر برمیآورد و بهتدریج طغیان و حاکمیت بر حقوق دیگران خوی ریشهدار و ثابت این طبقه میشود. از سوی دیگر، خوی ذلت زدگی و خودباختگی چنان در طبقات محکوم با گذشت زمان رسوخ میکند که فطرت اصيل آزادی و استقلال بشری در آنها از حرکت بازمیماند تا آنجا که این طبقه محکومیت و فرمانبری خود و حاکمیت و فرمانروایی طبقه حاکم را حق طبیعی میپندارد. به مقیاس از میان رفتن احساس حقوق طبیعی و فطری و ناتوانی و مقاومت نکردن در برابر طبقه حاکم و امتیاز جو، حقوق بشری ازاینگونه مردم یکی پس از دیگری، سلب میشود تا یکسره به بردگی درمیآیند و مانند کالاها و حيوانات مبادله و معامله میشوند. در بردگی هم در حد کالا و حیوان باقی نمیمانند، بلکه سلب حق توالد و تناسل و خوردن و خفتن و نیز شکنجه دادن و کشتن بدون تقصیر و گرفتن انتقام که درباره حیوانات هم روا نیست، نسبت به آنان روا دانسته میشود.
با توجه به این واقعیت که احتیاج به دلیل و برهان ندارد، باز به این نتیجه میرسیم که با صدور اعلامیههای حقوق بشری و تدوین قوانین و تغییر ظواهر و صور اجتماعی، آن عدل و مساوات و آزادی که خواست طبیعی و فطری انسان است، تأمین نمیشود؛ بلکه قوانین و اصول حاکم همراه تربیت و تعلیم صحیح و رشد دهنده لازم است. این طریق و روشی است که اسلام پیشگرفته و از همین طریق، در آغاز طلوع خود، بستهای طبقاتی را در هم شکست و بندگی انسان برای انسان را از میان برد و ریشههای بردگی را برکند یا سست کرد. باور کردن این ادعا برای کسانی که در باور کردن یا بازگو کردن مطالب رایج و مشهور آمادهاند و نظر عمیق ندارند و بهخصوص سروصدای تبلیغاتی غرب گوششان را پر و چشمشان را خیره کرده، مشکل است. اینگونه مردم سطحی و غربزده، در کتابها و نشریات غربیها و مقلدین آنان میخوانند که منشأ آزادی بردگان انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر و تصویبنامه آبراهام لینکلن و امثال اینهاست. از سوی دیگر، قضیه رواج بردگی در میان مسلمانان از صدر اول و بحثهای راجع به «عبد» و «اَمَه»[36]، در کتب فقه اسلامی، به گوششان خورده، در نتیجه قضاوت قطعی میکنند که اسلام بردگی را تثبیت و دیگران آن را لغو کردهاند.
اگر اینان به منشأ و مبدأ بردگی و محکومیت طبقاتی توجه کنند، خوب خواهند فهمید که بردگی یا محکومیت طبقاتی چیزی نیست که با صدور اعلامیه و تصویبنامه و گذراندن قانون در همهجا و همه شرایط و به هر صورت از میان برود. چنانکه گفته شد، علت اصلی آن تغییرات پیوستهای است که در فکر و نفسیات طبقات مختلف ریشه گرفته و اگر منشأ آن را عوامل تاریخی یا اقتصادی هم بدانیم، باز به این نتیجه میرسیم که شرایط و عوامل باید تغییر کند.
با توجه به این واقعیت به اعلامیهها و تصویبنامهها برمیگردیم. در اعلامیه حقوق بشر که پس از پیروزی انقلاب فرانسه صادر شد، از ابطال و القای بردگی نامی برده نشده. آری، بعد از تحولات صنعتی، در قوانین خصوصی کشورهای صنعتی عنوان بردگی لغو شد. علت واقعی آن را نمیتوان بیدار شدن احساس رأفت و خدمت به نوع تلقی کرد؛ زیرا تحولات صنعتی، نظام ملکداری را پشت سر گذارد و نظام سرمایهداری را پیش آورد. در این نظام اقتصادی احتیاج به کارگر و متخصصان فنی بیش از هر وسيله دیگر است. بردگانی که کارگران کشاورزی برای مالكین و وسیله تشریفات اشراف بودند، پس از این تحول، تحمل مخارج زندگی و نگهداری و خطر آنان بیش از بهره و منافعی بود که سابقاً از آنان گرفته میشد. بهرۀ کارگر کارخانه بهمراتب بیشتر از برده و زحمت آن کمتر بود. مهمتر از آن باز شدن راههای استعمار و استثمار ملل بود[37] که با فرستادن چند گروه نظامی و سیاسی و خریدن چند تن از مردم بومی، از سرمایههای انسانی و طبیعی آنان بهرهمند میشدند. بنابراین، باوجود بردهگیری، به این صورت بزرگ و وسیع که ملتهایی را به بند بکشند و اختیار جان و مال و هستی و منابع آنان را به دست گیرند، دیگر چه احتیاجی به نگهداری آن بردگی محدود و پرزحمت میماند[38]. این منشأ اصلی آزاد کردن بردگان پس از تحولات صنعتی است. پیش از آن هم، ایستادگی بردگان در برابر مالکین و انقلابهای دستهجمعی آنان مالکین را به ستوه آورده و اداره و نگهداری آنان را دشوار و پرخرج کرده بود. آیا اینگونه آزادی را میتوان متنی بر بشر دانست و آن را بهحساب طرفداری از آزادی انسان به شمار آورد؟ اگر این نامش طرفداری از آزادی و بشردوستی است، کشتارهای دستهجمعی مردان و زنان و کودکان و سوزاندن شهرها و روستاهای مردم آفریقا و آسیا به دست این انسانهای بزرگوار و بشردوست چه نام دارد؟ آنان چه گناهی دارند؟ گناهشان جز این است که میخواهند در سرزمین و خانه خود آزاد به سر برند و مستقل باشند؟
اما تصویبنامه لینکلن،[39] در سال ۱۸6۳م که نخست با جنگهای خونین و سپس مقاومت بردهداران و تجار بردهفروش و متعصبین امتیازات نژادی مواجه شد و در آخر هم او جان خود را در این راه داد، با همه احترام و ارزشی که شخص و عمل او از نظر انساندوستی دارد، چه اثری کرد؟ خریدوفروش انسان در آمریکا لغو یا متوقف شد، ولی بسیاری از بردههایی که هنوز فکرشان آماده آزادی نبود و وسیله معاش نداشتند و بیچاره شدند، پس از آزادی، خود درخواست بازگشت به بردگی کردند! ولی با همه این مشکلات خریدوفروش انسان ممنوع گردید.
اگر منفور و غیرانسانی بودن بردگی در این است که انسان در معرض معامله واقع میشود، این کار انجام شد و معامله انسان ممنوع شد؛ اما اگر محکوم بودن بردگی برای آن است که در اثر آن حقوق انسانی پایمال میشود، باید متوجه بود که خریدوفروش انسان جزئی از حقوق پایمالشده انسانهاست. آیا حق حیات، مالکیت، اختیار کار و همسر، مسکن، تربیت، انتخاب وکیل دعاوی، انتخاب نماینده و تصدی مشاغل دولتی کمتر و بیاهمیتتر از مالکیت انسان بر خود است؟ اگر انسانی را مخیر سازند که با نداشتن حق مالکیت بر خود دارای همه این حقوق باشد یا حق مالکیت بر خود داشته باشد، ولی این حقوق از وی سلب شود، کدامیک از این دو را اختیار خواهد کرد؟
پس از صدور فرمان آزادی بردگان در آمریکا، قریب یک قرن است که سیاهان هیچگونه حق آزادی و زندگی در سرزمین مترقی و متمدن آمریکا را ندارند و گناهشان فقط این است که رنگ پوست آنان سیاه است. [40]
اگر غلام و کنیزی در خانه آقا و مالک خود به سر ببرد و زندگی و معیشت وی به عهده مالک باشد، ولی بتواند ازدواج کند و جانش در امان باشد، آزادتر است یا کسی که نامش آزاد و رنگش سیاه است و به گناه اینکه فقط در کوچه و محل سفیدپوستان راه رفته بدنش را، در مقابل چشم پلیس و در کشور حکومت قانون، با چاقو و سیخ پارهپاره کنند؟! ممکن است غربزدگان این را هم از لوازم تمدن و آزادی بدانند؟
کندی هم میخواست به پیروی از لینکلن برای تأمین جان و حقوق سیاهان قانونی از کنگره بگذارند، ولی جانش را بر سر آن باخت. ولی آیا تصویب این قانون ضمانت اجرایی دارد؟ نباید به حسن نیت این مردان آزادمنش سوءظن داشت، ولی با همه قدرتی که این زمامداران با اتکا به مردم و آرای عمومی دارند، آیا با آزادی کامل میاندیشند و طرح میدهند و عمل میکنند و آیا دستهها و گروهها و سرمایهداران و کارتلها در آنان نفوذ ندارند؟
انسان از خود میپرسد که چرا مقارن با تصویب حقوق سیاهان و پیش از آن، آمریکا بهاصطلاح یکسره از انزوا بیرون آمد و به بردهگیری بینالمللی و دنیایی پرداخت؟ با این قراین، نکند که این آقایان هم روش آزادمنشی آقایان اروپا را پس از قرن هیجده و تحولات صنعتی پیشگرفته باشند؟ مگر نه این بود که اروپا، مقارن با برده گیری بینالمللی، از بردگی داخلی چشم پوشید و آن را القا کرد، زیرا دیگر احتیاج به آن نداشت و نگهداری آنان هم صرفه نداشت و میبایست نیروهای داخلی آنان قوی و پیوسته گردد و یکسره برای استعمار و برده گرفتن ملتها متوجه خارج مرزها شود؟ آمریکا با دعوی آزادمنشی آیا همین راه و روش را بهصورت زنندهتر در این قرن نمیپیماید؟ آیا با پول، فرومایگان را برای تسلط بر جان و مال مردم نمیخرد و باقدرت و سلاحی که دارد بر ملتها نمیتازد؟ آیا ملل آسیا و آفریقا جز این گناهی دارند که میگویند در خانه خود و در زندگی و سرنوشت خود باید آزاد باشیم؟ آیا در جواب این درخواست انسانی، باید با آتش و خون و شکنجه و کشتار دستهجمعی بر سر آنان تاخت؟! برای این اعمال چه توجیه انسانی دارند که عقل و آزادمنشی بپسندد، دارند؟
اینان و همپیمانهای غربیشان وارثین و خلفای پایهگذاران اعلامیه حقوق بشر و آبراهام لینکلن و کندی هستند! غربزدگان خودباخته چه بجاست که با چشم باز مناظر جنایات و حقکشی و سلب کمترین آزادی را که در صفحات زمین پهناور و تاریخ ثبت و مشهود است، بنگرند و طرز معامله با سیاهان آمریکا و آفریقا را در صفحات روزنامهها و امواج منتشر در فضا بخوانند و بشنوند و سیاهانی را که به گناه وارد شدن به هتل یا مدرسه یا محله سفیدپوستان زیردست و پا افتاده و بدنشان پارهپاره و استخوانهایشان در هم کوفته شده و تابلوهایی را که بالای همان هتلهای آمریکا نصبشده و بر آن نوشتهشده که «ورود سگ و سیاه ممنوع است» ببینند و نظری هم به قریب چهارده قرن پیش در متن جزیرةالعرب برگردانند و بنگرند که اسلام در همان سالهای نخست بلال، غلامی حبشی را به عالیترین و با احترام ترین مقام اجتماعی آن روز که گفتن اذان بود، رساند. این مقام در حقیقت مقام فرمانده اجتماع و صف مسلمانان بود. پیامبر (ص) فرماندهی سپاهیانی که در آن سران عرب و مهاجر و انصار بودند به زیدو سپس به فرزند جوان وي، أسامه که غلام و غلامزاده بودند، واگذار کرد و فرمود: «اگر غلام حبشی فرمانده و امیر شما شود تا وقتیکه قانون خدا را اجرا میکند، باید از وی اطاعت کنید.»[41] عمر، خلیفه دوم، هنگام وفات چون درباره خلافت نظر میداد و به نظر خود یکیک شایستگان این مقام را از نظر میگذراند و نام میبرد، وقتیکه گفت: «اگر سالم، غلام ابوحُذیفه، زنده بود، او را به خلافت برمیگزیدم»[42]، مورد اعتراض کسی واقع نشد (گرچه اینگونه وصایت از نظر عموم مسلمانان نادرست است.) بیشتر مقربین و نزدیکان امیرالمؤمنین علی (ع) از غلامان و موالی (غلام آزادشده) مانند میثم تمار بودند.
این چند نمونه مختصر از موقعیت غلامان را در تاریخ روشن صدر اسلام متذکر شدم تا صفحه «بردگی» اسلام و صفحه «آزادی» بردگان در قرن ترقی بشری کنار هم گذارده و دیده شود. اکنون بازگردیم به علاج و نظر نهایی اسلام راجع به بردگی که آیا آن را لغو کرده یا تثبیت کرده و یا به وضع عادی واگذارده است؟
این مطلب، همچنان که در نظر بیگانگان با اسلام و اصول آن تاریک است، در نظر بیشتر مسلمانان نیز روشن نیست، زیرا راجع به آن در گذشته چندان بحث نشده و مدتهاست که از مسائل مورد ابتلا خارجشده و آنچه در کتب فقهی آمده مسائل فرعی بوده است، نه اصل یا اصول کلی آن. در اینجا هم بحث درباره بردگی دنباله و فرع اصول مالكيت و نتایج طبقاتی آن است. ازاینجهت، به بیان کلیات و اصول آن میپردازیم تا اساسی شود برای بحث مستقل و مفصل.
برای روشن شدن نظر اسلام درباره بردگی (یا مالکیت بر انسان) چند مطلب را باید متوجه بود:
۱) منشأ بردگی هرچه باشد، این مطلب مسلم است که بردگی (مالكيت انسان) ریشه عمیق و وسیع تاریخی دارد؛ چنانکه زمان و مکان تاریخی آن را هیچ مورخ و محقق تاریخی، حتی با پیدا شدن بعضی قرائن و شواهد، نتوانسته تعیین کند. احاله کردن آن به یک دوره خاص اجتماعی و اقتصادی حدسی بیش نیست و احاله به مجهول است.
۲) بردگی، قرنها پیش از ظهور اسلام و همزمان با اسلام و قرنها پسازآن، در نظر هیچیک از ملل دنیا محکوم و منفور نبوده؛ بلكه از امور عادی و طبیعی به شمار میآمده است. حتی متفکرین و مصلحین بزرگ بشری تا همین چند قرن اخیر، با آن مخالفت نکردهاند. آنچه آنان توصیه کردهاند یا بهصورت قانون درآوردهاند، درباره رفتار و حقوق بوده است. افلاطون بردگی را از ضرورتهای اجتماعی و ارسطو آن را امری طبیعی دانسته است. در روم قدیم که مرکز افکار آزاد و قوانین حقوقی مترقی و طرفداران تساوی حقوق بود، بردگی امری عادی و بلکه مستحسن شمرده میشد و ریشه ثابت داشت. تا آنجا که تاریخ نشان میدهد، در این قرون متوالی، نظر و قانون مشخص و مؤثری در هیچ جا برای آزادی بردگان دیده نمیشود.
۳) منشأ برده گیری، چه خوی برتریجویی بشر و یا عوامل اقتصادی و برای افزایش تولید و ثروت باشد، این منشأ و محرکها خودبهخود افراد و گروهی را آقا و مالک و افراد و گروههای دیگر را مملوک و برده نمیکند. این محرکها آنگاهکه باقدرت ذهنی و بدنی و اجتماعی همراه شد، میتواند از مردمی سلب آزادی کند و به ملکیتشان درآورد و در مقابل، آنان که به بردگی درمیآیند باید ناتوانتر باشند و قدرت دفاع و مقاومت نداشته باشند. به بردگی کشیدهشدگان، در آغاز بردگی، چون احساس پستی و سلب آزادی دارند، ناراضیاند؛ ولی بهتدریج این احساس و عاطفه در آنان خاموش میشود و بردگی برای آنان امری طبیعی میگردد؛ چنانکه برای نوکرمآبان و پیشخدمتان و غلامان بهظاهر آزاد، فرماندهی و آقایی آقایان و فرمانبری و غلامی خود، باگذشت زمان، خوی طبیعی و عادی میشود تا آنجا که بچههای آقای خود را از خود و بچههای خود ذات برتر میدانند. گاهی خوی حقارت و ذلت زدگی به آنجا میرسد که خود و آنان را حتی دو نوع متمایز میپندارند!
با اینگونه تغییر احساسات و عواطف، چنانکه پیش از این اشاره شد، عموم بردگان بردگی را برای خود طبیعی و عادی میدیدند و به آن راضی بودند. اگر در خلال تاریخ گذشته و در بعضی سرزمینها قيام بردگان را مینگریم، علت و محرک اصلی آن شکنجهها و کشتارها و محرومیتهایی بوده که از مظاهر طغیان و ستمگری بشر است، نهتنها اصل بردگی. در یک یا دو قیام تاریخی بردگان، پس از شکست، بند بندگی آنان محکمتر شده است. [43]
٤) چون بردگان مالک خود و عمل خود نبودند و فقط دارای خوی فرمانبری بودند و راه فراگرفتن هنر و پیشه عموماً به رویشان بسته و اولادشان نیز از آن دیگران بود، هیچ وسیلهای برای زندگی نداشتند و اگر آزاد میشدند، یا باید نابود شوند یا دوباره به بردگی برگردند.
۵) کالای برده مانند دیگر کالاها نبود که در کشورها و سرزمینهای مخصوصی تولید شود و در همانجا یا جاهای دیگری که آن کالا تولید نمیشد، مصرف یا صادر شود. این کالا در همهجا با جنگ با عوامل دیگر به دست میآمد و در همهجا برای اشراف و ملاکین و دیگر طبقات ممتاز مصرف میشد و معمولاً بردههایی که از یک سرزمین گرفته میشد باید درجاهای دیگر به فروش میرسید.
ازاینرو، تجارت برده یک نوع تجارت عمومی و بینالمللی بود و در همهجا تجار و دلالها و شرکتها با وسایل مجهز، از قبیل کشتی و کاروانها و متخصصین وجود داشت و بردهگیران با هم همکاری و مبادله داشتند و در میان قبایل و سرحداتی که در معرض جنگها بود، پیوسته اجتماع و رفتوآمد میکردند تا اسیران جنگی را که نگهداری آنان برای جنگجویان دشوار بود، با قیمتهای مناسب بخرند و به اطراف حمل کنند. با این تعمیم و پیوستگی، ممنوع شدن خریدوفروش با تحریم قانونی آن در یک یا چند کشور، با نبودن نظارت بر سرحدات و ممنوع نبودن خریدوفروش بردگان در سایر کشورها اثری نداشت و برای همیشه قابل اجرا نبود.
با توجه و درک صحیح این مطالب و دیگر شرایط تاریخی و نفسانی و اقتصادی، آیا هیچ پیامبر عالیقدر و مصلح نافذالحکمی میتوانست بردگی را در یک کشور و با همهجا با یک حکم و قانون از میان ببرد؟ پیش از اسلام، در دنیا انسانی خیرخواهتر و بانفوذتر از حضرت مسیح (ع) نیامده بود و مسلماً روح و فکر و راه و روش و گفتار او مخالف با بردگی بوده است، اما آیا پیروان مؤمن او در کشورهای مسیحی توانستند بردگی را از میان بردارند یا تغییر دهند؟ در قرونوسطا که کلیسا دارای چنان قدرت بیمانند و بیمانع بود و بیشتر سران مسیحیت و ترسایان با بردگی مخالف بودند، مخالفت آنان بهجایی نرسید و سپس آنان خود صاحب غلام و کنیز شدند و حتی دعوت و نصیحت بردگان برای فرمانبری از مالکین و آقایان جزء مواعظ پیشوایان مسیحی شد! در یکی از کلیساهای فرانسه چنین وعظ میشد: «خداوند چنین خواسته که در میان مردم گروهی آقا و گروهی بنده باشند تا آقایان خداوند را تقدیس کنند و به وی مهر ورزند و بندگان آقایان را تقدیس کنند تا همه رستگار گردند.»![44]
بههرحال، با آنکه روح تعالیم مسیح به يقين با بردگی سازگار نبود، تاریخ نشان میدهد که بعد از ظهور مسیحیت در روم و در اروپا، بردگی رایجتر و گرمتر از بیشتر کشورها بود. در قرن ۱۹ و ۱۵م، جنوب فرانسه بازارگرمی برای تجار و دلالان برده بود. چهبسا کنیزی جوان و زیبا فقط در مقابل مقداری شکر و آرد فروخته میشد! در بازار اروپا بردگان دو نوع بودند؛ برده خالص که حق ازدواج و داشتن اولاد نداشت و برده تابع که چنین حقی داشت، ولی مالک حق داشت زن و فرزندان او را بفروشد یا هدیه بدهد.
راه اسلام برای سست کردن و محو ریشههای بردگی
این پرسش از کسانی است که به محیط خاص ظهور اسلام و عموم جهان آن روز آشنا هستند و درست میاندیشند. بجاست که اینگونه مردم اگر دراینباره نظر یا اعتراضی دارند، پیش خود بیندیشند و پیش از آنکه به بیان روش اسلام بپردازیم، جوابی آماده کنند. یک راه ساده و مختصر این بود که اسلام با یک قانون و حکم صریح بردگی را تحریم و القا میکرد. این راه، با آن شرایط و اوضاع، نه اینکه قابلاجرا نبود، بلکه مفاسد و آثاری هم دربرمیداشت که خود مانع القای طبیعی و تدریجی میشد. سرپیچی بردهداران و سرگردانی بردگان خود مشکلی میگردید که مانع پیشرفت اصول دعوت اسلام بود و همینکه در آغاز دعوت چنین حکمی اجرا نمیشد، پایه آن سست میشد و متروک میماند و این خود سندی برای توجيه آیندگان میشد که چون این حکم در حیات کوتاه شارع عملی نشده، باید نسخ شده باشد. چند سال زندگی حضرت رسول اکرم (ص) برای ابلاغ رسالت، باآنهمه مخالفتها و مقاومتهای عرب، تنها متوجه رساندن و تعمیم اصول دعوت و احکام اسلام و تحکیم پایههای تحول فکری و اخلاقی و اجتماعی برای همیشه و همهجا بود و همه شئون حیاتی را دربرمیگرفت. بیان و اجرای تدریجی بعضی احکامی که زمینه پذیرش و اجرای دفعی ندارد با موانعی در پیش دارد، روش تشريع اسلامی و هر قانون اصلاحی مخالف با محیط و امیال است. چنانکه حکم قطعی تحریم شراب و ربا و وجوب روزه و جهاد بهتدریج و با آماده شدن مسلمانان بیان شد. رسم بردگی ریشهدارتر و دامنهدارتر از رسم و عادت رباخواری و شرابخواری بود و برای القای آن زمانی بیشتر از عمر طبیعی شارع عالیقدر میبایست .
آیا چون در زمان اول و با حکم صریح و دفعی بردگی از میان نمیرفت، اسلام میبایست از نظر دادن درباره آن چشم بپوشد و حکم آن را به زمان و پیشرفت تاریخ واگذارد؟ اگر پذیرفته باشیم که آیین اسلام ناظر به زمان و مکان خاصی نیست و برای همیشه و همهجاست و به آنچه مؤثر و مربوط به سرنوشت و سعادت و خیر انسانی است، نظر دارد و رسالت اسلام رحمت برای جهانیان است: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ»[45]، به بردگی که نمونه کامل بیدادگری و تجاوز به حدود انسان است، نمیتواند بینظر باشد و یا آن را تأیید و تثبیت کند.
اکنون بنگریم که اسلام برای ریشهکن کردن و محو اصول بردگی چه طریقی پیشگرفته است؟ طريق خاص اسلام دراینباره مبتنی بر سه اصل است:
۱) محو همه امتیازات: بردگی از مظاهر امتیازات و اختلافات حقوقی و نژادی است. درباره محو امتیازات طبقات، چنانکه به تفصیل بیان شد، اسلام نخست در دعوت و اعلامهای قرآن بشر را یکسان مورد خطاب قرار داده و همه را به حقوق انسانی خود و دیگران دعوت و مکلف ساخته تا اندیشههای امتیازاتی از ذهنها و افکار برود و برتری جویان خود را مانند دیگران بدانند و محکومین و محرومین به حقوق انسانی خود پی ببرند و خود را از تن دادن به محکومیت دیگران برتر آورند. سپس، احکام و قوانینی تشریع کرده که برای همه است و همه در برابر آن یکساناند و اختلاف در تکلیف تنها بر اساس اختلاف در رشد جسمی و عقلی است. خطابهای قرآن کریم آنجا که راجع به دعوت عمومی برای حفظ حقوق انسانی است به «يا أيها الناس» آغاز گردیده، مانند: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى»[46] یا «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ»[47] این گونه خطابها برای توجه به حقوق و تکالیف انسانی است تا همه به چنین حقوقی پی ببرند و رنگ و نژاد و ثروت و قدرت را وسیله برتری و نادیده گرفتن این حقوق نگردانند؛ همه خود را بنده خدا بشناسند و بند بندگی غیر او را از گردن خود بردارند. آیات توحیدی قرآن و دعوت توحیدی اسلام، دعوت به آزادی و به قیام برضد هر نوع شرک و بندگی غیر خداست و آنجا که راجع به تکالیف خاص مؤمنان و یا مردان و زنان خاص است، خطاب با همین عنوانها آمده است. هیچ خطاب حقوقی و تنبیهی بهعنوان طبقه خاصی نیامده. بنابراین، هیچ عنوانی را غیر از اینها به رسمیت نشناخته و اختلاف تکالیف و حقوق برحسب اختلاف اینگونه عناوین و اوصاف است.
۲) بستن راههای برده گیری: راههای اصلی بردهگیری جنگهای غارتگری و کشورگشایی و اسیر گیری و پسازآن، اختلاف رنگ و نژاد و سپس قوانین و سنن خاص بوده است. در جنگها، اسیرانی که میگرفتند معمولاً اگر جوان و تندرست و کارآمد بودند، به بردگی درمیآوردند و آنان را که ناتوان و پیر بودند، میکشتند. در هر جا و هر زمان که بازار خریدوفروش برده و برده گیری رایج بوده، منظور از جنگها و یورشها اسیر گرفتن و به بردگی درآوردن بوده است. اگر جنگی پیش نمیآمد، افراد ورزیده و کارآزموده به شبیخون زدن و دزدیدن مردم غافل و بیپناه میپرداختند! نژاد سیاه یا سرخ، چون در بیشتر کشورها و در نظر نژادهای دیگر پست بودند، بهطور طبیعی برده شناخته میشدند. در بعضی کشورها (مانند روم) مدیونهایی که از ادای دین خود عاجز میشدند، قانون به بردگی درمیآمدند و اگر دین سنگین بود، زن و فرزندان آنان نیز برده طلبکار میشدند.[48] اگر کارگران کشاورز کار خود را انجام نمیدادند یا تمرد میکردند، اربابان حق داشتند که آنان را برده خود سازند. در قرون وسطا، مالکان اروپا گاهی املاک خود را با کارگران میفروختند.
اینها طرق رایج و معمول با قانونی بردهگیری و به ملکيت درآوردن انسانها بوده است. هیچکس نمیتواند ادعا کند که اسلام این طرق را تجویز یا امضا کرده، زیرا همه اینها برخلاف اصول و احکام اسلام است. [49]
بردهگیری از اسیران جنگی در احکام اسلام و میان مسلمانان در کتب فقه مفصل اسلامی و جنگهای پردامنه مسلمانان دیده میشود و همین موجب خردهگیری بهانه جویان شده است. ازاینرو، ناچار باید نظری گذرا به اصول و قوانین جنگهای اسلامی بیفکنیم تا نظر فقها و صحیح و ناصحیح بودن عمل مسلمانان در بعضی جنگها را دریابیم.
نظر اسلام درباره جنگ
جنگ به هر صورت، از سنن جاری تاریخ زندگی انسان است و در غریزه خشم و سرکشی انسان ریشه دارد. بنابراین، اگر در مسیر و هدف بالاتر و حدود انسانی محدود نگردد، در مسير امتیاز جویی و غارتگری و تجاوز به حدود و حقوق و اموال مردم پیش میرود. آیا اسلام که درباره کوچکترین و کمترین اعمال فرد نظر و حکم دارد، نباید درباره محو جنگ، یا تغییر هدف و تعیین حدود آن، نظر تشریعی داشته باشد؟ اگر محو جنگ به هر صورت و برای همیشه و در وضع گذشته و فعلی ممکن نباشد، ناچار باید هدف و حدود آن برای امحای تدریجی تغییر کند. اگر پذیرفتیم که اسلام به چنین تغییری حکم داده، ناچار باید این حکم به دست مسلمانان آشنا و مؤمن به این حدود و شرایط اجرا گردد.
اگر اسلام مانند مسیحیت و مکتبهای اخلاقی و عرفانی، فقط دعوت اخلاقی داشت و پیامبر و اولیای اسلام تنها معلمين اخلاق بشر بودند، شاید جا داشت که گفته شود اسلام نباید فرمان جنگ دهد (گرچه مسیحیت هم، باآنکه فقط آیین ایمان و اخلاق است، همینکه قدرت یافت، به شمشیرداران تكيه زد.) آیا با آنکه اسلام دارای نظریه و احکامی برای تحول فکری و تأسیس نظام اجتماعی است، میتوانست تنها به دعوت اکتفا کند و ناظر اوضاع منحط عمومی و ستمگریها باشد؟ اگر داعیان اسلام به دعوت اکتفا میکردند، آیا باورکردنی است که مستبدين و طبقات حاکم و بهرهگیر که بر همهجا و همهچیز سلطه داشتند، متعرض آن نشوند و جلو این دعوت را بازگذارند؟ با این حساب کوتاه و روشن، آیا نباید گفت که اگر اسلام حکم و قانونی برای جنگ نداشت، آیینی محدود و ناقص و نارسا بود؟
اصول حدود و قوانین جهاد اسلامی، برحسب نصوص قرآن و سیره رسول اکرم (ص) و معصومین (ع)، از این قرار است:
۱) تحدید فکر و نیت: جهاد از باب عبادت است و باید به قصد قربت انجام شود. پس اگر قصد قربت نباشد، حرام و ممنوع است. این نیت، همانطور که محرک اول است، در ادامه جنگ نیز استمرار دارد. ازاینجهت، در اصطلاح قرآن«جهاد» و «قتال» مقید به «في سبيل الله» است. سبيل خداوند همان تعبد و فرمانبری است که راه خیر و صلاح و رحمت برای عموم است.
۲) تحدید جنگ: نخست باکسانی که متعرض و مهاجماند: «وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ»[50]؛ پس از آن، با کسانی که موضع گرفته و آماده شدهاند: «وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» [51] و سپس با کسانی که فتنه و آشوب برمیانگیزند و خلق را منحرف میکنند و به حدود و حقوق تجاوز میکنند: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ»[52] درنهایت نیز برای استقرار قانون و حکومت خدا: «وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّـهِ»[53].
۳) از این حدود هیچ فرد و جنگجوی مسلمان نباید تجاوز کند: «وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّـهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.»[54] اگر مهاجمین یا مانعین پیشرفت دعوت از فتنه و تعرض و مقاومت بازایستادند، دیگر نباید متعرض آنان شوید: «فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»،[55] «فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ.»[56]
4) در محیطها و زمانهای امن و صلح کمترین تجاوز و جنگ ممنوع است تا شاید دشمنان و محاربین به تفاهم و فراگرفتن دعوت گرایند؛ در حدود مسجدالحرام: «وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»[57] و در ماههای حرام، مگر دشمن نقض حدود و قراردادها کند: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ.»[58]
جنگها و فرمانهای رسول اکرم (ص) تحت فرمان و تحديد همین دستورهای قرآنی بود. گاهی که مسلمانان در گیراگیر و گرمی و شور جنگ اندکی از این حدود تجاوز میکردند و متعرض غیر جنگجویان میشدند، سخت مورد مؤاخذه واقع میگشتند؛ چنانکه در تاریخ جزء جزء آن بهوضوح مسطور است و بر اساس همین حدود و احکام باب جهاد فقه اسلامی تدوینشده. در فقه، شرط نخستین جنگهای تعرضی، پس از رسول اکرم (ص)، باید با فرماندهی امام معصوم یا عادل یا نایب او باشد که از هوا و هوس مصون است و جنگ را در حدود این احکام پیش میبرد و از هدف جهاد منحرف نمیگردد.
در اسلام، فرمان جنگ آنگاه صادر میشود که دشمن جنگجو به اسلام و اصول آن دعوتشده و از آن سرباز زده باشد. «کتابی» (یهود، مسیحی، زردشتی) اگر از پذیرفتن اسلام سرباز زد، مخیر میشود بین پذیرفتن شرایط «ذمه» و جنگ. اگر پس از دعوت و بیان، اسلام را پذیرفتند، برادر مسلمان میشوند؛ و اگر شرایط ذمه را پذیرفتند که متعرض جان و ناموس مسلمانان نشوند و برای دشمنان و برضد مسلمانان جاسوسی و دسیسه نکنند و هتک حرمات و محرمات نکنند و به دادن «جزیه» که برحسب صلاح عمومی و امکانات جزیهدهندگان تعیین میشود تن دهند، از همه حقوق اجتماعی اسلام و امنیت برخوردارند و بیش از نظام پیشین خود در اندیشه و اختيار مذهب و طرق زندگی آزاد میگردند و بار سنگین تحميلات طبقاتی از آنان برداشته میشود و آزادانه میتوانند در اصول و فروع اسلام بیندیشند.[59]
این اعلام و بیان دعوت، پیش از روبهرو شدن مسلمانان با هر ملتی و اقدام به جنگ با آنان، از طرف امام و زمامدار بهطور وضوح باید ابلاغ شود؛ چنانکه رسول اکرم (ص) در سال ششم یا هفتم هجری که هنوز مکه فتح نشده بود و مسلمانان دچار زد و خورد و تهاجم مشركان عرب بودند و قدرت پیشرفت بهسوی سرحدات جزير العرب و خارج از آن را نداشتند، پس از آنکه اصول اسلام و دعوت به آن را به عرب و مردم حجاز ابلاغ فرمود، آن را بهصورت ابلاغیهای به همه زمامداران و سلاطین و سران مذهبی اطراف و اکناف عالم اعلام کرد.
در پایاننامه ابلاغیه حضرت به کسری (شاهنشاه ایران)، پس از بیان اصل توحید و رسالت عمومی، این عبارت آمده: أسلِم تَسلَم. فإن أَبَيتَ فَعَلَیکَ إثُم الأكارِیَن. (اسلام گزین تا سالم بمانی. اگر سرپیچی کردی، گناه کشاورزان و کارگران (یا گبران) به گردن تو است.) در ذیل نامه به مُقَوقِس (پادشاه مصر) چنین آمده است: «فَإن تَوَلَيتَ فَإنَما عَليكَ إثُم القِبطِ.» (اگر روی گرداندی، گناه قِبط (توده مردم مصر) به گردن تو است. در ذیل نامه به قیصر روم این عبارت آمده: «فَإن تَوَلَیتَ فإنَما عَلَيكَ إثُم الیِرِيسيِينَ.»[60] (اگر رو گرداندی، بدان که گناه پریسیین (کارگران، رنجبران، محرومان به بردگی در آمده، به گردن تو است)[61]. چنانکه پیشازاین بیان شد، در پایاننامههای پیامبر (ص) برای سران مسیحیت، آیه: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ» [62] به آنان ابلاغ میشده است.
چنانکه در این سند معتبر تاریخی ملاحظه میشود، رسول اکرم (ص)پیش از اقدام و آمادگی مسلمانان به جنگهای تعرضی اصول دعوت عمومی اسلام را توحید، حاکمیت قانون خدا، صلح و سلامت، همزیستی مسالمتآمیز، آزادی کشاورزان و محرومین و توده مردم و القای عبودیت و ربوبیت و ارباب گرفتن غیر خدا ابلاغ فرموده است. پسازاین دعوت و ابلاغ عمومی و ابلاغهای خصوصی که در هر برخورد و مواجهه باید اعلام شود، اگر دشمنان حق و صلاح خلق که حكام و طبقات ممتازند، سرسختی کردند و تسلیم حق نشدند و از بستن پیمان صلح رو گرداندند، مسلمانان جز جنگ با آنان تکلیف دیگری ندارند. و اگر پس از آغاز جنگ و پیش از پایان آن، دشمن پیشنهاد صلح کرد، مسلمانان و والی اسلامی، بهمقتضای آیه «وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ»[63] و بر حسب مصلحت و امنیت از دسیسه و فریب دشمن، این پیشنهاد را میپذیرند. درهرحال، مسلمانان نمیتوانند و نباید تسلیم شوند و پس از شروع جنگ، باید پایداری کنند که یا دشمن از پای درآید یا کشته شوند. در موارد استثنایی میتوانند فقط برای موضع گرفتن و تجدید قوا، عقبنشینی کنند.
اما چون دشمن از پا درآمد و اسیرانی به دست مسلمانان افتاد، با آنان چگونه باید رفتار شود؟ قرآن کریم صریح حکم رفتار با اسیران را چنین بیان میکند: «حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً»[64] این آیه، با صراحت، بعد از دستور گرفتن و بستن اسیران، امام و فرمانده را مخیر کرده بین اینکه بر اسیران منت نهد و آنان را رایگان آزاد کند؛ یا پس از گرفتن فدیه[65] آزادشان سازد. با آنکه ظاهر آیه حصر و تخییر بین آزادی و فدیه است، فقهای ما فرع دیگری بر اختیار امام افزودهاند و گفتهاند که امام مخیر است بین منت گذاردن (آزادی بدون فديه) و فدیه و به بردگی گرفتن. این حکم که در آیه نیامده و در ذیل فتوای فقها آمده، استثنایی و برحسب موارد خاص و اقتضای مصلحت است که تشخیص و اختیار آن فقط با امام است. بدین ترتیب که اگر مصلحت عمومی یا سیاست جنگ در این نبود که اسیران کفار بدون فدیه یا با فدیه آزاد شوند، یا طرف جنگ نخواست که اسیران مسلمانان را در مقابل اسیرهای خود آزاد کند یا برحسب روش معمول مسلمانان اسیر را به بردگی گرفت، در این موارد قهرا اسیران جنگی کار بهصورت برده درمیآیند و جز این چاره دیگری نیست[66]. اینگونه به بردگی درآمدن نتیجه قوانین اسلامی نیست، بلکه نتیجه اراده و اختیار کسانی است که خود از آن استقبال کردهاند؛ زیرا پس از بزرگان عمومی و خصوصی اسلام و باز بودن راه برای تفکر در صلاح خود و با آنکه پیش از جنگ، یا در حین جنگ، راه برای پذیرش اسلام یا در امان درآمدن و پیمان بستن به روی فرد فرد آنان باز بوده، این ذلتزدگان دعوت آزادیبخش اسلام را به هیچ صورت نپذیرفتهاند و برای نگهداری حکومتها و طبقات ممتاز که هرگونه حقی را از آنان سلب کرده بودند، به میدان جنگ آمدهاند و آتش جنگ را به جان خود و به جان کسانی که دست کمک و آزادی و برادری بهسوی آنان گشودهاند، افروختهاند و راه فديه و آزادی را نیز به روی خود بستهاند. اما اکنونکه فرضاً در یک صورت استثنایی به بند بردگی درآمدهاند، آیا به همان صورت بردگان روم و بابل و کلدهاند؟ خیر، فقط نام آنان برده است و مسلمانان حق کشتن و شکنجه دادن آنان را ندارند. خانوادههای مسلمان که این برده در میان آنان به سر میبرد، باید او را یک فرد از خود بدانند و مانند خود به او لباس بپوشانند و غذا دهند و آنان را به کارهای دشوار نگمارند و به تعلیم و تربیت و رشد فکری و اخلاقی آنان بپردازند و آنان را مانند اطفال و مردم فاقد رشد، برای استقلال فکری و آزادی فکری آماده سازند. پس از همه اینها و پیش از آن، درهای آزادی از هر سو به روی آنان باز است.
آیا پسازاین اوصاف، هیچ منصف و صاحبنظری میتواند بگوید یا معتقد شود که برده گیری از هدفها یا لوازم جهاد اسلامی است؟ مگر نه این است که هدف جنگ اسلامی آزادی فکری مردم جهان از شرک و بندگی غیر خدا و آزادی حقوق مردم از حاکمیت مطلق افراد و طبقات است؟ اگر نگوییم که آزادی بردگان، بهصورت آزاد و بردگان رسمی، از هدفهای جنگی اسلام است، بهیقین از لوازم آن است؛ زیرا به فرض اینکه امتیازات حقوقی و اقتصادی و مالكيت نامحدود اراضی منشأ کلی و عمومی پیدایش بردگی باشد، یکی از هدفهای جنگهای اسلام از میان برداشتن همین امتیازات و برقراری حاکمیت قانون خداست. جنگهایی که برای رسیدن به هدفهای اسلامی است، اگر یکباره نتواند این امتیازات و بردگی را از میان ببرد، راهها و مقدمات آزادی محکومین و بردگان را باز میکند.
اصول و فروع فقه اسلامی نیز همه درهای معمول بردگی را بسته و هیچ در تازهای برای برده گیری نگشوده است در ابواب مفصل فقه اسلامی، بابی بهعنوان برده گیری (استرقاق) نیست، ولی باب آزادی بردگان (عتق) یکی از ابواب مفصل فقه اسلامی است. از نظر فقه اسلامی فقط یکراه رسمی و حتمی برای بردگی باز است و آن اعتراف به بردگی و گزیدن آن بر آزادی است. اگر انسان عاقل بالغ، از روی اختیار و آزادی، تن به بردگی داد و خود به آن اعتراف کرد، این اعتراف اگر دلیل مخالف نداشت، باید پذیرفته شود. اگر اعتراف پذیرفته نشد، در حقیقت سلب آزادی از اقرار کننده شده است. در حدیث معتبر صحيحه عبدالله بن سنان چنین آمده: «سمعت أبا عبدالله يقول كان على عليه السلام يقول الناس كلهم أحرار إلا من أقر على نفسه بالعبودية.»[67]
۳) باز کردن راههای گوناگون آزادی: اصل سوم درباره بردگی که نظر و حکم اسلامی مبتنی بر آن است، اصل «عتق» است. باب«عتق» فقه اسلامی طرق گوناگونی را برای آزادی بردگان گشوده و این طرق را بهعنوان حکم و وظیفه اسلامی و نهتنها بهعنوان وظیفه عمومی بشری یا ترغیب و توصیه بیان داشته است. اسباب عتق در کتب فقهی به چهار قسم اصلی تقسیمشده: مباشرت، سرایت، ملک، عوارض.
مباشرت: آن است که شخص مالک ابتدا و به اختیار خود یا پس از نذر و عهد و مکاتبه (این قسمت به اختیار صاحب بنده است) بندهای را آزاد کند. برحسب ترغیب و تحریض قرآن کریم و اولیای اسلام و برای درک ثواب و تقرب به خدا، وظیفه راجح و مستحب اسلامی و انسانی هر فرد مسلمان است که به هر مناسبتی بردهای را که دارد آزاد کند یا اگر ثروت اضافی دارد، برای خریدن و آزاد کردن بندگان صرف کند: «وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ.»[68]
مکاتبه: قراردادی است در مقابل تأدیه مالی که برحسب آن بنده از قيد بندگی آزاد میشود. مستند این حکم این آیه شریفه است: «وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّـهِ الَّذِي آتَاكُمْ.»[69] برحسب ظاهر این آیه، همینکه بردهای دارای رشد مشهود یا رشد مالی (خیر) شد و درخواست مکاتبه کرد، واجب (بنابر ظاهر امر) یا مستحب مؤكد است که صاحب آن به مکاتبه تن دردهد و اگر بنده از تأدیه مال الک تابه با اقساط آن ناتوان شد، باید از بیتالمال به او کمک شود و همینکه جزئی، گرچه اندک، از مال مورد قرارداد پرداخت شد، اجزای دیگر نیز آزاد میگردد و دیگر کسی نمیتواند او را به بردگی بازگرداند.
تدبير: وصیت به آزادی برده بعد از وفات مالک است. پس از این وصیت، گرچه مالک میتواند از آن وصیت برگردد، ولی فرزندان چنین بردهای که پیش از برگشت مالک از وصیت خود متولدشدهاند، آزادند.
سرایت: اگر به هر علتی، اعم از مکاتبه و نذر و وصیت، جزئی از بندهای آزاد شد، آزادی به اجزای دیگر سرایت میکند و آن بنده – برحسب روایات معتبر – آزاد میشود. و اگر دیگری شریک در آن باشد، آزادکننده جزء، اگر دارا باشد، باید حق شریک را بپردازد؛ و اگر دارا نباشد، برده آزادشده برای ادای حق شریک مالک باید بکوشد.
ملكيت: هرکسی که به ارث یا خریداری، مالک پدر، مادر یا هر یک از اجداد پدری یا مادری یا اولاد و نوادههای خود شد، این اشخاص در همان جال انتقال قهرا آزاد میشوند. هر مرد از ادی که مالک هر یک از زنان محارم خود شود، این محارم آزاد میشوند. بنابر مشهور، خویشاوندان رضاعی (شیری) نیز در حکم نسبیاند. استيلاء از فروع همین حکم ملکیت است. استيلاء یعنی اگر کنیزی از آزاد حمل برداشت، ملکیت وی متوقف میگردد تا هنگامیکه به ارث به فرزند خود رسد و یکسره آزاد گردد.
عوارض: پیشآمدهایی است که موجب آزادی میگردد؛ مانند «تنكيل»؛ یعنی اگر مالک از روی تنبیه عضوی از برده را قطع کند، آن مملوک آزاد میشود و اگر بنده را بهشدت بزند و جراحت وارد کند، حاکم میتواند مالک را مجبور به آزادی او کند و اگر زدن مملوک جراحت وارد نکند، مستحب است که بنده را آزاد کند. اگر بندهای در سرزمین کفار حربی پیش از مالک خود اسلام آورد، آزاد میشود. اگر برده زمینگیر یا کور شد یا به جذام مبتلا شد، آزاد میشود. همه این طرق آزادی، خود، منشأ آزادیهای دیگر میگردد؛ مانند آزادی اولاد و آزادی از راه میراث.
اینها اسباب کلی آزادی بردگان است که در باب «عتق» آمده و هر یک دارای فروع و احكام و حدودی است که طالب بحث تفصیلی آن باید به کتب فقهی رجوع کند.
طرق آزادیای که اسلام باز کرده منحصر به باب «عتق» کتب فقهی نیست؛ در ابواب دیگر، مانند باب «كفارات» و کفارات متفرقه و «ارث» درهای دیگری از آزادی به روی بردگان گشوده شده است.
کفارات: اعمالی است که برای جبران گناه باید انجام شود. در بسیاری از موارد، [كفارة] اینگونه گناهان، بهطور تعیین یا ترتیب یا تخییر، آزاد کردن بنده است. در قتل عمد، اگر مقتول مسلمان باشد و قاتل از راه عفو یا پرداخت دیه کشته نشود و همچنین در افطار به حرام در روزه واجب، باید بندهای آزاد کند (بهاضافه دو ماه روزه پیوسته و اطعام شصت مسكين.) اگر مقتول کافر ذمی باشد، باید بندهای آزاد کند (و دیه بدهد.) در قتل غیر عمد که مقتول مسلمان باشد و در «ظِهار» که شبیه طلاق است و برائت از خدا و رسول، اگر میتواند باید بندهای آزاد کند و اگر نتواند، به ترتیب، کفارات دیگر واجب میشود. در كفاره افطار در روز ماه رمضان و تخلف از سوگند و نذر و عهد، آزاد کردن بنده تخییری است.
در باب ارث اگر وارث برده پدر یا مادر میراث گذار آزاد باشند، به اجماع، از حق الارث آزاد میشوند و ارث میبرند. درباره فرزندان آنان نیز قول راجح همین است و در غیر اینها، از خویشاوندان دیگر، قول مرجوح است.
اینها فهرستی است از احکام فقه اسلامی درباره بردگان و طرقی که برای آزادی آنان گشوده شده است. علاوه بر این احکام فقهی، به امر آیهای که گذشت: «… وَآتُوهُم من مالِ الله الذی آتاکُم.»[70] و توصیه آیه ۱۷۷ سوره بقره: «وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ.»[71] و حصر آیه 60 سوره توبه: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ.»[72]، یکی از مصارف اموال عمومی و انفاقها و صدقات آزاد کردن گردنهایی است که گرفتار بند بندگی شدهاند.
بردگانی که در بین مسلمانان و ملک آنان به سر میبرند از جهت حقوق هیچگونه شباهتی به وضع بردگان دیگر کشورها نداشتند، جز آنکه در ملک دیگری بودند؛ از همه حقوق عمومی اسلامی، از عبادت و همصفی و تصدی مشاغل رسمی و مصونیت و حق ازدواج با آزادان و در میان خود برخوردار بودند. به دستور آیه ۳6 سوره نساء: «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ»[73]، بردگان، مانند پدر و مادر و خویشان و همسایگان و بینوایان مسلمان، بر هر مسلمانی حق دارند و باید با احسان با آنان رفتار شود. اما حق مالکیت، بنابر رأي عدهای از فقها که مستند به روایات معتبر است، برده مالک میشود و فقط تا خود را آزاد نکرده یا آزاد نشده از تصرفات محجور است. با این حقوقی که احکام اسلامی به بردگانی که به بردگی باقیمانده بودند، داده، اینگونه بردگان در حقیقت نیم برده و در شرف آزادی بودهاند.
بر اساس همین احکام و تعالیم، اولیا و بزرگان اسلام گویا خریدن و تربیت و آزاد کردن بندگان را تکلیف دینی خود میدانستند، ولی بردهفروشی در تاریخ زندگی آنان دیده نشده؛ چنانکه در همان اوایل ظهور اسلام، همه بردگان را، چه آنانی که در ملک مسلمانان بودند و چه آنان که مسلمان شده و در اختیار غیرمسلمانان بودند، میخریدند و آزادشان میکردند. امیرالمؤمنین (ع) و اولاد طاهرینش و پیروان آنان پیوسته بردگان را میخریدند و پس از تعلیم و تربیت، به هر مناسبتی که پیش میآید، بهقصد قربت و بدون منت آزادشان میکردند. بعضی از آنان بیش از هزار بنده آزادکردهاند. این کار اوليا سنت و روش عملی برای دیگر مسلمانان بود که بردگان را پس از یافتن رشد و استقلال فکری آزاد کنند؛ زیرا چنانکه پیشازاین اشاره شد، خوی بردگی و تن به ذلت دادن و فرمانبری بیچون و چرا در نفوس بیشتر بردگان، در اثر وضع خاص آنان و به توارث، ریشه گرفته بود (مانند ملل استبداد و استعمار زده و اطفال بی رشد، اینگونه مردم با استقلال ظاهری نمیتوانند بهپایخود بایستند و باور نمیکنند که بدون اتکا و کمک دیگران میتوانند خود را اداره کنند و فرمان اراده وزندگی خود را به دست خود گیرند. محیط استقلال ظاهری و آزاد همین اثر را دارد که بهتدریج و با پدید آمدن نسلهای بعد به خود متکی میگردند.) بیشتر بردگان و شبه بردگان مانند گیاه آفتزدهایاند که قدرت حیات و نمو در ریشه و ساقه آن باقیمانده و همینکه آفت برطرف شد، جوانه میزند و برگ و ثمر میرویاند. اینان پیش از احساس شخصیت و استقلال و آزادی فکری، اگر آزاد میشدند، مانند اطفال رشدنیافته، به خانه مولای خود برمیگشتند یا بیرون نمیرفتند؛ چنانکه بسیاری از اینها بهعنوان «موالی» در خانه آزادکنندگان خود تا پایان عمر میماندند. [74]
با آنکه اسلام اینگونه طرق بردگی را بسته و درهای آزادی به معنای صحیح را به روی بردگان و شبیه بردگان گشوده، این سؤال پیش میآید که چگونه و چرا بردگی و بردهداری قرنها در میان مسلمانان و کشورهای اسلامی رایج بوده است؟ جواب این سؤال، با اندک نظری به تاریخ گذشته و حال جوامع اسلامی و تحولات و انحرافات رویداده و مقایسه این اوضاع با کتاب و سنت، روشن است. مگر خلافت و حکومت امویان و عباسیان و غیر آنان بهراستی خلافت اسلامی و مطابق کتاب وسنت و رضایت عام مسلمانان بوده تا جنگها و فرمانرواییها و تصرفات آنان مشروع و اسلامی باشد؟ اینان، با دسیسه و شمشیر و وراثت، بر گردن مسلمانان سوار شدند. از اینها که از دم شمشیر نظامیان و عمالشان خون مسلمانان بیگناه جاری بود و رفتارشان با مردم مسلمان ستمگرانهتر از رفتار بردهداران روم با بردگان بود، چه انتظار میرفت که با ملل دیگر به عدل اسلامی رفتار کنند و جنگها و فتوحاتشان بر طبق اصول و احکام اسلام باشد؟[75] مرکز بردهداری در کشورهای اسلامی دربار خلفا و حکام و عمال آنان بود که با جنگهای نامشروع با از اطراف، انواع زنان و مردان را برای عیاشی و مجلسآرایی و تشریفات به آنجا میبردند. بسیاری از آنان بر مردم و شخص خلیفه حکومت داشتند و گاهی عزل و نصب خلیفه به دست آنان انجام میشد! هر مسلمان و غیرمسلمان آشنا به کتاب و سنت و اصول و فروع اسلام میداند که نه حکومت و نه اعمال آنان هیچیک مطابق اسلام نبوده است و هر کس با هر توجیهی بخواهد حاکمیت و اعمال آنان را با موازین اسلامی تطبیق دهد یا نابکار فریبکار و یا فرومايه فریبخورده است.
با همه این انحرافها و تغییرات، وضع بردگی را (مانند امتیازات طبقاتی و مالکیت اراضی) در کشورهای اسلامی نمیتوان با دیگر کشورها مقایسه کرد. در کشورهای اسلامی، مانند کشورهای مجاور، بازار خریدوفروش برده، جز در مواقع جنگ و فتوحات، گرم نبوده است و هر چه در میان دیگر ملل برده گیری و بردهفروشی افزایش مییافت، در میان مسلمانان رو به کاهش بوده است. [76]
// پایان متن
[1] منظور از اشتراکی، بهاصطلاح عربیدان تا و عربی خوانها در دوران تألیف این کتاب، سوسیالیسم و از نظر نواندیشان دینی، به مفهوم عدالت اجتماعی است، نه سوسیالیسم بر پایه ماتریالیسم یا مارکسیسم. آیتالله طالقانی اعتقاد به سوسیال دموکراسی بر اساس خداپرستی دارد. (ویراستار)
[2] خصوصیات نظام طبقاتی ایران پیش از اسلام را در داستانسراییها و اشعار فردوسی بیش از هر تاریخ و نوشته دیگر میتوان خواند. دریکی از داستانها راجع به انوشیروان چنین آمده است که چون در ادامه جنگهای طولانی ایران و روم خزانه دولت تهی گشت و شاهنشاه برای جبران کسر بودجه و تجهیز سپاه محتاج به وام گردید، مرد موزه فروشی (کفاش) پیشنهاد کرد که برای دادن وام حاضر است، مشروط بر اینکه فرزندش اجازه داشته باشد. نوشتن و خواندن یاد بگیرد تا شاید در طبقة منشيان درآید. وقتیکه پیشنهاد وی را حكيم مستشار به عرض برساند، شاهنشاه این پیشنهاد را رد کرد و آن را از تلقینات دیو و دیوانگی دانست!
بدو گفت شاه ای خردمند مرد /چرا دیو چشم تو را تیره کرد
برو همچنان باز گردان شتر /مبادا كزو سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه گردد دبیر/ هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشيند به تخت /دبیری ببایدش پیروز بخت
تا آنجا که میگوید:
به ما بر پس از مرگ نفرین بود /چو آیین این روزگار این بود
[3] نیکی این نیست که به خانه از پشتهای آنها وارد شوید. بقره 2، آیه 189
[4] و کوچ کنید باهم و پیوسته از همانجا و در همان زمان که همه مردم کوچ میکنند. بقره 2، آیه 199
[5] نهجالبلاغه، خطبه ۲.
[6] (ملت ابراهیم همان) رنگآمیزی خدایی است و نیکوتر از خداوند از جهت رنگآمیزی کیست؟ بقره 2، آیه 138
[7] انسان، هشیار باش! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را تیره تیره و قبیله قبیله گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید و باهم انسگیرید. بهراستی، گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. خداوند بس دانا و آگاه است. حجرات (49)، ۱۳. این ندای عام و انسانی قرآن کریم عکس تخیلات نژادپرستی و طبقاتی است که اختلاف نژادی و قبیلهای را وسیله برتریجویی و جنگ ساختهاند. در بانگ عام قرآن اعلام میکند که اختلافات قبیلگی و نژادی، مانند اختلاف عناصر طبیعی، باید وسیله ائتلاف و پیوستن و بهصورت عالیتر درآمدن گردد؛ امتیاز برتری فقط بر پایه تقوا و فضایل انسانی است، آنهم نزد خدا، نه در برابر قانون و حقوق عمومی.
[8] کلینی، محمد بن يعقوب، همان، ج ۸، ص۲۶4؛ محدث نوری، همان، ج 14، ص۱۸۳؛ مجلسی، محمدباقر، همان، ج۲۱، ص۱۳۷
[9] مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۲۱، ص ۱۳۲.
[10] مجلسی، محمدباقر، همان، ج 7۳، ص ۳4۸.
[11] مارون بيك عبود، شاعر و دانشمند معاصر و رئیس دانشگاه ملی لبنان، اشعار بلیغ و پر مغزی درباره شخصیت و رسالت رسول اکرم (ص) و هدفها و اصول اسلام و جهادهای مسلمانان دارد که متن و ترجمه آنها به فارسی منتشرشده. دو بيت از ابیاتی که درباره فتح مکه دارد این است:
اللهاکبر! دهورت أصنامكم تحطمت أسمعت صوت أذان؟
هذا بلال، يبلغ النبأ العظيم و يطبع اسم الله في الأذهان
(اللهاکبر! بتان شما واژگون شد، آنگاه در هم کوفته شد! آیا بانگ اذان را شنیدی؟ این بلال
است! خبر بیسابقه و بزرگی را اعلام میدارد و نام خدای را در اندیشهها نقش میبندد.)
[12] در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پروادارترین شماست.» حجرات (49)، ۱۳.
[13] باید از شما گروه همفکر و همدمی باشد که پیوسته به خیر دعوت کند و به معروف وادارد و از منکر بازدارد. همین اینها رستگاراناند. ، شما برگزیدهترین امتی هستید که به سود همه مردم برام دید؛ به معروف وامیدارید و از منکر بازمیدارید و به خدا ایمان میآورید آلعمران (3) ۱۰4 و ۱۱۰ در این دو آیه شاخص برتری امت اسلام و صورت اجتماع اسلامی و رستگاری عمومی، از میان آنهمه احکام، «امربهمعروف و نهی از منکر» اعلامشده است. آیا مفهوم دموکراسی، به معنای صحیح و کامل آن، جز اینگونه آزادی در عین مسئولیت میتواند باشد؟
[14] عرب را بر عجم برتری نیست مگر به تقوا. مجلسی، محمدباقر، همان، ج 7۳، ص۳4۸.
[15] شما همه از آدم برآمدهاید و آدم از خاک برآمده است. مجلسی، محمدباقر، همان، 6۷، ص۲۸۷.
[16] مؤمنان برادر یکدیگرند؛ خون آنان برابر هم است. کمترین فرد آنان در انجام تعهدات و پیمانهای هم میکوشند. کلینی، محمد بن یعقوب، همان، ج ۱، ص 403.
[17] خدا را خدا را! مبادا بر فرمان خدا درباره بندگان او و سرزمینهای او برتری جویید. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۲۲، ص 455
[18] آن سرای آخرت را از آنکسانی قرار میدهیم که در زمین سرکشی وبرتری جویی و فساد نخواهند. قصص ۲۸،آیه ۸۳
[19] ای مردم، امواج فتنهها را با کشتیهای نجات بشکافید و از طریق تفرقهانگیز و نفرت خیز سر بتابید و تاجهای افتخارات و امتیازات را برافکنید. نهجالبلاغه، خطبه ۵.
[20] نمونههای بارزی از اجرای حدود کیفرهای قانونی، در زمان خلیفه دوم، در تاریخ ضبطشده که نشانه تساوی حقوقی و قدرت اجرایی و عدل اسلامی است. یکی از این نمونهها حکم اجرای قصاص درباره جبل بن أيهم غستانی، پادشاه سوریه بود. این شخص در زمان خلیفه دوم، باشکوه شاهانه، به مدینه آمد و اسلام آورد. او در همان سال، به مصاحبت خلیفه، آهنگ حج کرد. هنگام طواف، پای عرب گمنامی به دامن احرام وی گرفت و جامه احرامش باز شد. جبله برآشفت و سیلی بر روی مرد عرب زد. عرب شکایت نزد خلیفه آورد و خلیفه جبله را احضار کرد. چون اعتراف کرد. خلیفه به وی گفت: یا باید عرب، رضایت دهد، یا همانسان که به بینی او زدهای از تو قصاص کند. عرب بر قصاص اصرار ورزید. جبله گفت: این مردی عادی است و من از شاهانم! خليفه گفت: قانون اسلام برای همه یکسان است. جبله مهلت خواست، ولی شبانه فرار کرد و خود را به هرقل (هراکلیتوس)، امپراتور شکستخورده روم، رساند و دوباره به آیین نصرانیت درآمد. ولی پیوسته از برگشت از اسلام به نصرانیت و تن ندادن به عدل اسلام متأسف و پشیمان بود. او شعرهایی هم دراینباره سروده که زبان به زبان خوانده میشد؛ ازجمله: تنصرت الاشراف من عار لطمة… اجرای حد خلیفه دوم بر فرزندش و مصادره اموال واليان نيز از قضایای مشهور است.
[21] آگاه باشید! سوگند به خداوند که دانه را سرشکافت و حیات پدید آورد، اگر نبود حضور و آمادگی این حاضران آماده و قیام حجت به سبب وجود همکار کمکار و آنچه خداوند بر علما واجب کرده و پیمان گرفته است که بر پرخوری ستمکار و گرسنگی ستمدیده آرام نگیرند، ریسمان مرکب زمامداری را به گردن خود آن میافکندم.» نهجالبلاغه، خطبه ۳.
[22] همان، خطبه ۱6.
[23] به خدا سوگند، اگر (در میان آن تیول و اموالی که در تصرف خلیفه گذشته و والیان او بوده) مالی بیایم که به کابین زنان دادهشده و با آن کنیزان خریده شده، آن مال را باز پس میگیرم؛ چه در عدل گشایشی است و کسی که عدل بر وی سخت و تنگ گیرد، جور بر او سختتر و دشوارتر است. همان، خطبه ۱۵.
[24] آیا مرا وامیداری که از طریق ستم بر کسانی که زمامدار آنان شدهام پیروزی جویم؟! به خداوند سوگند تا آنگاهکه زیر پرده تاریک شببیداری راز دل گويد (تا روزگار میگذرد) و تا اختری در آسمان از بی اختری رخ مینماید.، از روش خود رخ برنمیتابم. اگر این مال از آن من بود، در میان آنان یکسان پخش میکردم، چه رسا۔ به آنکه این مال از آن خداست.» همان، خطبه 126
[25] آگاه باش که حق مسلمانانی که پیش روی تو و پیش روی ما هستند در تقسیم این فی یکسان است. همه آنان نزد من به این سرچشمه عمومی روی میآورند و وارد میشوند و کامیاب از آن برمیگردند.» همان، نامه 43. این وإلى «مصفله بن هبيرة شيبانی» بود که در زمان خلافت آن حضرت، ولایت جنوب ایران را داشت. گویا مرکز استان قسمتی از جنوب،«اردشیر خُره» یا «خره اردشیره» یا «کور اردشیر» («کور» یا «کوره» مرکز شهرستان) بوده که اکنون یکسره ازمیانرفته و آثاری از این شهر در میان راه آبادان و بوشهر باقی است. مصقلة در این شهر به سر میبرده.
[26] به خدا سوگند اگر حسن و حسین همان کاری را میکردند که تو کردهای، پیش من برای آنان هیچگونه گذشت و نرمشی نبود و بر اراده من دست نمییافتند و تغییری در آن نمیتوانستند بدهند تا حق را از آنان بازستانم و باطل را از معرض تجاوزشان زایل گردانم. همان، نامه 41
[27] بهراستی، همینکه آرزوها و هواهای والی پراکنده شد، وی را از عدالت در بسیاری موارد مانع میشود. باید حق مردم نزد تو یکسان باشد. همان، نامه ۵۹.
[28] همان، حکمت ۳۷
[29] بردا دو منتسكيو (Montesquieu) (1689-1755) فیلسوف و مورخ فرانسوی و قاضی عالیرتبه شهر بوردو. نامههای ایرانی او که انتقاد و سخریهای از وضع اجتماعی سیاسی و ادبی و دینی اروپاست، در زمره بزرگترین شاهکارهای انتقادی دنیا شمرده میشود. مهمترین اثر مونتسکیو، کتاب روح القوانين، مطالعهای علمی راجع به مقایسه حکومتهاست. برخی از افکار او، ازجمله لزوم تفکیک قوای سهگانه، بر اصطلاحاتی که به قانون اساسی ۱۷91 فرانسه منتهی شد، تأثير فراوان گذاشت. مصاحب، غلامحسین، همان، ج ۲، بخش ۲، ص ۲۹۲4. (ویراستار)
[30] فرانسوا ماری آرونه دو ولتر (Platovoltaire) ۱6۹4-1۷۷۸ فیلسوف و نویسنده فرانسوی است. او در مدرسه يسوعی لویی بزرگ در پاریس درس خواند. در ۱۷۱۷ به اتهام نادرست اهانت به نایبالسلطنه مدت ۱۱ ماه در باستيل زندانی شد. در همین زندان نخستین تراژدی خود، اودیپ را بازنویسی کرد. در ۱۷۲6 مجبور شد که به انگلستان برود و اقامت در انگلستان تأثیری محوناشدنی بر او باقی گذاشت. پس از اقامت در انگلستان تا آخر عمر با منتهای قدرت بر عليه استبداد قضایی مبارزه کرد. او سخت تحت تأثیر افکار نیوتن و لاک قرار گرفت. او در فلسفه.خود که بر پایه بدبینی و اصالت تعقل بناشده، به لاک و نیز به مونتی و پ. بل مدیون است. مصاحب، غلامحسین، همان، ج ۲، بخش ۲، ص ۳۱۷6. (ویراستار)
[31] ژان ژاک روسو (Rousseau) ۱۷۱۲ -۷۸ فيلسوف و نویسنده فرانسوی است. او در ۱6سالگی به تورن رفت و در آنجا با بیمیلی به کیش کاتولیک گروید. در ۱۷4۱ به پاریس رفت و در آنجا از خواص محفل دیدرو گردید. او افکار بسیاری پیچیدهای داشت. معتقد بود انسان طبیعی حیوانی بود نه، خوب و نه بد و با پیدایش مالکیت، کشاورزی و صنعت، مساوات بین افراد بشر از میان رفت. او میگفت هدف حکومت و تعلیم و تربیت آن است که تأثیرات مفسد نهادهای اجتماعی را جبران کند. کتاب اعترافات او یکی از مشهورترین سرگذشتهای شخصی است. مصاحب، غلامحسین، همان، ج ۲، بخش ۲، ص ۱۱۲۲ (ویراستار)
[32] ماله، البر، تاریخ قرن هجدهم و انقلاب کبیر فرانسه، ترجمه رشید یاسمی، چاپ دوم، تهران، دنیای کتاب و علمی، ۱۳۶۳، ص ۳۹4.
[33] بیگمان ارجمندترین شما نزد خدا پروادارترین شماست. حجرات 4۹، ۱۳.
[34] امتیازات اشراف و لردها و قدرت سرمایهداران بزرگ و کمپانیها و تراستها از مظاهر امتيازات کهنه و نو طبقاتی غرب است.
[35] مارکسیسم طبقه سرمایهدار و کارگر را دوطبقه اصيل اجتماع در همهجا میداند. انگلس میگوید: «بورژوازی و پرولتاریا دوطبقه اصيل اجتماع هستند و مبارزه بین این دوطبقه مبارزه قطعی دوره کنونی هست. ازاینرو، انقلاب کمونیستی تنها یک انقلاب ملی نیست، بلکه انقلابی است که در تمام ممالک متمدن، یعنی اقلاً در انگلستان، آمریکا، فرانسه، آلمان، در زمان واحد صورت خواهد گرفت.» انگلس، فردریش، اصول کمونیسم، ترجمه هوشمند، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۳۲، ص 4۲.
[36] کنیز
[37] انگلستان که از سایر کشورهای اروپایی در القای بردگی پیشقدمتر بود، برای تسلط کامل خود بر دریاها و بندرها، بهانهای میجست تا کشتیهای دیگران را محدود و تحت نظارت قرار دهد. بهترین وسیله این بود که به بهانه جلوگیری از حمل بردگان که بسیار شایع بود، خرید و حمل و فروش برده را تحریم کند. با همین تحریم، رفتوآمد کشتیها را با همدستی دوستان همکار خود، تحت نظارت قرارداد و محدود ساخت و پسازآن در تسلط بر دریاها بیرقیب گردید. این موضوع در تاریخ استعمار انگلستان مورد توجه و اهمیت است.
[38] چنانکه مالكين، پس از آنکه کامیون دار شدند و جادههای عریض به روستاهایشان کشیدند، الاغها و یابوهای خود را رها و آزاد کردند؛ ولی آیا رهایی و آزادی این حیوانات را باید نتیجه ترحم و دلسوزی مالکان دانست؟
[39] منظور اعلامیه «آزادی بردگان» است.
[40] این خبر نمونهای از حق حیات و آزادی سیاهپوستان است: یک قرن پس از فرمان آزادی بردگان، آتلانتا، رئیس سازمان «کوکلوکس کلان» گفت: «کشتن سیاهان آزاد است!» او که شدیداً مخالف تساوی حقوق سیاه و سفید است، طی نطقی در برابر ششصد تن از اعضای این سازمان، گفت: هرگز نباید یک سفیدپوست به خاطر کشتن یک سیاهپوست کثیف محکوم گردد… سیاهانی که در جنوب که قلمرو سفیدپوستان است، قدم بگذارند باید به قتل برسند.» وی به تبرئه سه سفیدپوست که اخیراً یک معلم سیاهپوست را به قتل رسانده بودند، اشاره کرد و گفت که سفیدپوستان در کشتن سیاهپوستان آزادند !(اطلاعات، مورخ 16/6/1343)
[41] بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دار الفكر، ۱4۰۱ق، ج ۸، ص ۱۰۵؛ احمدبن حنبل، مسند احمد، بیروت، دارالصادر، ج 4، ص ۷۰
[42] مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۲۸، ص۳۸۳.
[43] مهمترین قیام بردگان در ۷۳ قبل از میلاد، در جنوب ایتالیا (جزیره سیسیل)، به رهبری اسپارتاکوس پیش آمد. علت این قیام رفتار اشراف روم با آنان بود که یکی از آنها به گشتی واداشتن بردگان ورزیده در روزهای جشن عمومی بود. در این نوع کشتی بردگان، هر یک از آنان که پیروز میشد، باید حریف خود را در مقابل چشم تماشاچیان و برای تفریح آنان بکشد. اسپارتاکوس جمعی از بردگان روم و شمال آفریقا را به دور خود جمع کرد و قیام کرد و چندین بار روم را شکست داد تا بالاخره براثر اختلاف شکست خورد و عده بسیاری کشته شدند. تنها شش هزار تن از آنان را درراهها به دار آویختند.
[44] در رسالههای پولس و پطرس، به همین مضمون به غلامان و کنیزان توصیه یا امر شده. در سفر خروج» تورات، باب ۲۱، قوانین و دستورهایی درباره گرفتن بردگان و چگونگی نگهداری آنان آمده است.
[45] و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. انبیاء ۲۱،آیه ۱۰۷.
[46] ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم. حجرات (49)، آیه ۱۳
[47] ای مردم، بهوش آیید: آن پروردگاری را پرستش کنید که شما را آفریده است. بقره(۲)،آیه ۲۱.
[48] این قانون رسمی روم بود. بنابراین قانون، چون اکثر مردم همیشه مدیون اشراف و ثروتمندان بودند، راه به بردگی کشیده شدن آنان برای اقلیت همیشه باز بود.
[49]269 اصل سوم، اصل «عتق» است که پس از مبحث اسلام و جنگ (مبحث بعدی) خواهد آمد. (ویراستار)
[50] و کارزار کنید در راه خدا با آنان که با شما کارزار میکنند. بقره(2) آیه ۱۹۰.
[51] و بکشید آنان را آنجا که به پایگاهشان دستیافتید. بقره (2) آیه ۱۹۱.
[52] و بجنگید با آنان تا آنجا که فتنهای نباشد. بقره(2) آیه۱۹۳.
[53] و آیین برای خدا باشد. بقره(2) آیه۱۹۳ .
[54] و تجاوز نکنید چه خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد. بقره (2) آیه ۱۹۰.
[55] پس اگر بازایستند، همانا خداوند بس آمرزندهای مهربان است. بقره (2) آیه ۱۹۲.
[56] پس اگر بازایستند تجاوز جز بر ستمکاران نیست. بقره (2) آیه ۱۹۳.
[57] نجنگید با آنان در پیشگاه مسجدالحرام. بقره (2) آیه ۱۹۱.
[58] آن ماه حرام به ازای آن ماه حرام است و حرمتها قصاص آور است. بقره (2) آیه ۱۹4. و به دیگر آیات جهادی قرآن مراجعه شود.
[59] در هیچیک از جنگهای اولی اسلام که به سرپرستی و فرماندهی رسول اکرم (ص) اداره میشد و پایان مییافت، اسیران به بردگی گرفته نشدهاند. در جنگ بدر و حنین (هوازن) و فتح مکه و فتح طائف که عده بسیاری از مشرکان به دست مسلمانان اسیر شدند، بیشتر انسان بدون فدیه آزاد گردیدند و بعضی از سران مشرکین که محرک جنگها بودند و ثروت داشتند، با دادن فدیه آزاد شدند.
[60] در تلفظ این کلمه اختلاف است: یریسیین، اریسیین، اریسین. ظاهر این است که واژهای رومی است. استاد محمد ابو زهره، در کتاب العلاقات الدولية في الإسلام آن را «رعایا، کشاورزان، کارگران» ترجمه کرده است. ابوعبید، در کتاب الأموال به خدمتگزار و مملوک معنا کرده است.
[61] رجوع شود به کتاب مکاتیب الرسول، تأليف فاضل محقق، آقای علی احمدی
[62] ای اهل کتاب فرا آیید بهسوی کلمه یکسان میان ما و میان شما. آل عمران (3) آیه64
[63] اگر به سلم روی آوردند، تو هم به آن رویآور و به خدا توکل کن. انفال (8) آیه 61. بستن عهد و فرمان ترک جنگ عمومی وظیفه امام است؛ ولی آحاد مسلمانان( از مرد و زن و آزاد و برده) که دارای شرایط اولیه تکلیف باشند، هر یک حق دارند با بیش از یک نفر از افراد دشمن پیمان عدم تعرض ببندند و به آنان امان دهند. این پیمان برای آحاد مسلمانان، حتی امام محترم و واجب الرعایه است، گرچه یک مسلمان با ده تن از افراد طرف مخاصمه پیمان بسته باشد. بعضی از فقها میگویند هر مسلمانی حق دارد به اهل یک دهكده يا قلعه امان دهد.
[64] تا چون آنان را یکسره از پای درآوردید، محکم کنید و ببندید بندها را؛ پس از آن يا منت گذاردن است یا فدا دادن. محمد(47) آیه 4
[65] فديه مقدار مالی است که برحسب تراضی طرفین در برابر آزادی اسیر گرفته میشود. اگر دشمن از مسلمانان اسیر گرفته باشد، مبادله اسیران هم فدیه محسوب میشود.
[66] زیرا درصورتیکه مصلحت ایجاب کرده که اسیران در دست مسلمانان باشند، برای آنکه فرار نکنند و فتنهای برنینگیزند، یا باید آنان را به بند و زندان کشند و یا بهکلی در میان مسلمانان با خانوادهها آزادشان گذارند. به بند و زندان کشیدن آنان مخالف عدل و رحمت اسلامی است و آزاد گذاردن آنان در بین مسلمانان نیز خلاف مصلحت است، چون هیچ امنیتی از دسیسه و فرار آنان نیست. بنابراین، راه سوم این است که آنان بدون ملكیت در تحت نظارت افراد و خانوادههای مسلمانان باشند. در این صورت، خانوادهها هیچ الزامی به نگهداری و سرپرستی آنان ندارند، زیرا این الزام فرع تکلیف ناشی از علاقه خانوادگی یا مالکیت است. پس، طريق منحصر همان ایجاد علاقه ملکیت میان اسیر و اشخاص با شرایط خاص است.
[67] عبدالله بن سنان گوید: شنیدم که حضرت صادق از قول اميرالمؤمنین (ع) میفرمود: همه مردم آزادند، مگر کسی که بر خود اقرار به بردگی کند. کلینی، محمد بن يعقوب، همان ج6، ص195
[68] تو چه دانی که آن گردنه چیست؟ آن گردنه (که انسان باید با کوشش از آن بگذرد یا یکی از آثار آن) آزاد کردن است. بلد (90) آیه ۱۲-۱۳. قرآن، در این آیه آزاد کردن بنده را نمایاننده عبور انسان از گردنه علايق دنیوی نشان داده است.
[69] آن کسانی از مملوکهای به دست آورده شما که درخواست نوشته (مکاتبه) دارند، با آنان نوشته ردوبدل کنید، اگر در آنان خیری (رشدی یا مالی) میدانید و از آن مال خدا که به شما داده به آنان بدهید.» نور(24) آیه۳۳.
[70] و از آن مالی که خدا به شما داده است، به ایشان بدهید. نور (26) آیه ۳۳.
[71] و مال را با محبت به آن به خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و در راه ماندگان و درخواستکنندگان و در راه آزادی گردنها بدهد.
[72] صدقات فقط برای بینوایان و درماندگان و کارکنان صدقات و کسانی است که دلهایشان به دست آید و در راه آزاد کردن گردنهاست.
[73] و به پدر و مادر احسان کنید و درباره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه خویش و همسایه بیگانه و همنشین و در راه مانده و بردگان خود نیکی کنید.
[74] میگویند پس از منشور آزادی بردگان در آمریکا، گروهی از بردگان بیکار و بیسرپرست درخواست بازگشت به بردگی کردند!
[75] یزید بن معاويه، بعد از ارتکاب جنایت جانگداز کربلا، در اواخر سال 6۳ هجری، مرد خونآشامی به نام مسلم بن عقبه را برای سرکوبی اهل مدینه، (پایگاه اسلام)، فرستاد و به وی اجازه اقدام به هر جنایتی داد. این خونخوار، بعدازآنکه در حرم پیامبر(ص)و کوچههای مدینه سیل خون به راه انداخت و قتلعام و هتک نوامیس کرد، از باقیماندگان به این مضمون بیعت میگرفت که خود و آنچه داری دارایی امیرالمؤمنین یزید است. این مطابق حدیث و پیشگویی رسول اکرم (ص) بود که فرمود: «آنگاهکه فرزندان عاص به سی تن رسیدند، بندگان خدا را به بندگی خود درمیآورند. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۱۸، ص ۱۲6.
[76] بر طبق آمار وبوا، محقق آمریکایی، صادرات سیاهان برده، فقط به قاره آمریکا، در قرن شانزده نهصد هزار تن و در قرن هفده دو میلیون و هفتصد و پنجاههزار و در قرن هیجده و نوزده هفت میلیون تن بوده است. محققین و تاریخ نویسان بیگانه، مانند دکتر گوستاولبون، با مقایسه بازار بردگی در کشورهای اسلامی و حقوق بردگان مسلمان و رفتار با آنان، با وضع بردگان در دیگر کشورها و قوانین آنها و رفتاری که ملل غیر اسلامی با آنان داشتهاند، تصدیق کردهاند که وضع بردگان در میان مسلمانان ازهرجهت با دیگران متفاوت بوده است.
کتاب مباحث اقتصادی، سید محمود طالقانی، گردآورنده مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، شرکت سهامی انتشار: 1388، صص 245 تا 302
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آدام اسمیت, آیتالله طالقانی, احکام اسلامی, اسلام, اقتصاد, امام علی, بردگی, تجارت, تعادل اقتصادی, توزیع ثروت, تیول داری, حقوق بشر, درباره فلسفه و علم, ربا, سخنرانی, سوسیالیسم, سیاست و اجتماع, شرکت سهامی انتشار, طبقه, عدالت, فقه, کارگری, کتاب, کتاب مباحث اقتصادی, کمونیسم, کنز, لیبرالیسم, ماتریالیسم, مارکس, مالکیت, مالیات, مبادله, مرکانتیلیسم, ملک داری, نظام اقتصادی اسلام, وقف
- اقتصاد, دربارۀ فلسفه و علم, سیاست و اجتماع
- شرکت سهامی انتشار