ترجمۀ یکی از مباحث طبیعیات
(از کتاب شفاء تألیف شیخ الرئیس ابوعلی سینا)
مقدمۀ مترجم
خداوندا، حمد و سپاس تو را میسزد که در ساحل دریای رحمتت هر گل و خاری قد برافراشته، و در پیشگاه جلال و عظمتت هر درخت و سبزه سر فرود آورده: «النجم و الشجر يسجدان» پروردگارا، نسیم درود. و تحیت بر گلهای بوستان هستی پیغمبران و پیشوایان گرام خصوصاً حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آل و اصحابش همیشه وزان باد.
این برگ سبزیست، به پیشگاه دانشمندان، از شاخۀ درخت تنومند اسلام که ریشۀ آن در میهن عزیز ما آبیاری شده و درختش بسی سبز و خرم گردیده، اگرچه ما در چندین قرن بذر موروثی آن را تباه نمودیم و دیگران کشت نموده از آن بهره گرفتند، ولی روزی رسیده که میراثهای خود را شناخته از آن بهرهمند شویم.
وهم این پردهایست که جهان گیاه را صفحههای روح و بینش دانشمندان گذشتۀ ما در آن جلوهگر شده و تصورات آنان را پس از قرنها برای ما مجسم نموده است.
و نیز تذکریست از تاریخ فلسفه و اطوار سیر آن در قرنهای اخیر.
منت انجام این خدمت را بر من استاد بزرگوار حجت الاسلام آقای میرزا خلیل صیمری، دامت افاضاته، دارند که گرههای مشکل عبارات شیخ در محضر ایشان باز شده و مرا به ترجمه آن تشویق و به تعبیرات علمی و عبارات رسا به مقاصد مؤلف اشاره فرمودند.
با آنکه به اندازۀ امکان دقت شده تا مقاصد شیخ به لباس عبارات فارسی ساده و آسان درآمده مفهوم گردد. خود اعتراف میکنم که در پارهای از مباحث و مطالب، تعبیرات، خالی از پیچیدگی نیست، ولی کسانی که با زبان این فلسفه، خصوص تعبیرات شیخ آشنایی دارند، البته ما را معذور خواهند داشت.
بسم الله الرحمن الرحيم
بخش گیاهشناسی کتاب شفا
فن هفتم از مباحث طبیعیات – در گیاه شناسی است و آن فقط یک مقاله است که مشتمل بر هفت فصل میباشد.
فصل اول
در توالد و غذا گرفتن و نر و مادهگی و پایه مزاج نبات است
فرق گیاه و حیوان در جذب غذا:
گیاه و حیوان در فعل و انفعالات مربوط به غذا و رساندن آن به اعضا و توزیع آن به تمام بدن و جدا کردن فضولات زائده و تولیدمثل به واسطه بذری که از خود تولید میکنند مشترک میباشند و همانطوری که اعضای ما غذای ملایم طبیعت خویش را جذب مینمایند، گیاه نیز غذای مناسب با مزاج خود را جذب میکند، نهایت اینکه این قوۀ جذب در نبات طبیعی است ولی در حیوانات از روی شهوت حسی است، به این معنی که قوۀ جذب که منشأ رساندن غذاست در عضو عضو نبات و حیوان هست ولی شهوت در عضو عضو نبات نیست زیرا لازمۀ شهوت حسی به غذا یک نوع تخیلی است که مانند انسان و اسب به واسطۀ آن به طلب غذا تحریک شده و برای تهیه و تحصيل آن به جنبش درمیآید، و یا مثل صدف در میان پوست خود به سوی غذا منبسط شده و پس از رفع حاجت به واسطه یک نوع انقباض خود را از آن برکنار میدارد. پس در موجوداتی که مثل نباتات یا اعضای بدن حیوان برای به دست آوردن غذا در آنان توانایی آن نیست که به طرف آن حرکت کنند و یا خود را به سوی آن بکشانند بلکه باید به غذای خود اتصال پیدا نموده و همواره بدون اراده از آن استفاده کنند. شهوت حسی که منشأ آن تخیل است لزومی ندارد و آنها به قوهای بیش از آنچه که در آنها گذاشته شده نیازمند نیستند. سزاوار هم همین بود که به گیاهها این حس داده نشود، زیرا اگر گیاه به وسیله این حس میتوانست غذای نافع و ملایم را از غيرملایم و مضر تشخیص دهد هیچ گونه وسیلهای برای فرار از ناملایم و مضر و یا رسیدن به غذای نافع در دسترس خود نداشت و از همه دورتر از حق کسانی هستند که مثل انكساغورس و انبادقلس و ذیمقراطیس برای نباتات علاوه بر داشتن حس، یک نوع عقل و فهم نیز قائل شدهاند.
آیا زندگی در نبات هست؟
اگر معنی حیات و زندگی این بود که موجودی بتواند در غذای خود به قدر حفظ وجود خویش تصرف نموده و هر وقت از کمک رساندن برای بقای شخص بمیرد، بنابراین سزاوار است برای نباتات نیز قائل به زندگی و حیات شویم و اگر شرط حيات را داشتن حس و حرکت ارادی بدانیم، به هیچ وجه نمیتوان نباتات را دارای حیات دانست. بیشتر مناقشاتی که در این باب میان دانشمندان شده نزاع لفظی است. چون از لفظ حيوان فقط مفهوم موجودی که دارای حس و حرکت ارادی باشد مستفاد میشود، بنابراین اطلاق این لفظ بر نباتات که فاقد آن هستند موردی نخواهد داشت. بعضی خواستهاند میان لفظ حی (زنده) و حيوان فرق گذاشته و بگویند ممکن است موجودی حی و زنده باشد ولی حیوان نباشد، ولی چنین تفصیلی از طرف دانشمندان اهل لغت در این باب داده نشده است و چون نباتات دارای حس نیستند البته دارای خواب و بیداری هم نخواهد بود. زیرا خواب یک نوع تعطيل حواس است و بیداری دوباره برخاستن و به کار پرداختن آن میباشد.
نر و مادگی در نباتات:
دربارۀ گیاه هم میتوان به وجود نر و مادگی قائل شد و هم ممکن است که اطلاق نر و مادگی را بر آنها ناروا دانست. زیرا اگر مقصود از نری آن باشد که جسم بتواند به یک نحوی از انحا مادهای را از مواد خود به یکی از همنوعان خویش که قابلیت قبول و پرورش آن را داشته باشد برساند و مقصود از مادگی جسمی باشد که به واسطه قابلیت گرفتن آن ماده بتواند آن را در خویش بپروراند، البته برای نباتات که دارای این خاصیت میباشند، میتوان نری و مادگی قائل شد. زیرا نباتات ممکن است از این حیث که مادۀ مذکور در آنها تولید میشود ماده و از حیثی که دارای قوه رساندن آن باشند نر شناخته شوند.
ولی هر گاه مقصود از نری این باشد که جسمی به واسطه افعال مخصوص و به وسیله آلات خاص، عملی انجام دهد که جسمی از او خارج و در محل قابلی جایگزین و در آنجا تأثیری کند که از آن تولیدمثل شود و مراد از مادگی مقابل این باشد. یعنی جسم مزبور را قبول و نگاهداری نموده نوع خود را پرورش دهد، چنین چیزی اصلاً در نباتات وجود ندارد. چه جای آنکه در یکی از آنها هم قوۀ نری و هم مادگی موجود باشد و ما از باب تسامح و قرارداد اصطلاحی در این باب میگوییم. هر قوه گیاهی که موجب تهيه فضولی گردد که در قوام نباتی مثل خود صرف میشود قوۀ مادگی و آنچه در صورتبندی این فضول مؤثر است، قوۀ نری نامیده میشود و در حیوانات این عمل گاهی به واسطه تلاقی دو شخص میشود که پس از مباشرت دو قوه از یکدیگر جدا شده و پرورش و تولید مثل به عهدۀ یکی از آنها خواهد افتاد. مثل نزدیکی زن و مرد و آبستن شدن زن و گاهی پس از مباشرت هر دو از یکدیگر جدا شده و تولیدمثل از شئ ثالثی است. مثل مرغان که پس از تخم گذاشتن تخم خود را ترک گفته و قوۀ مولده و مصوره هر دو در همان تخم است که جوجهی آنها هم در آن متکون میشود و هم از آن متولد میگردد. به نظر میرسد که حال تخم گیاهها نیز همینطور باشد. جز آنکه ملاقات این دو قوه در گیاهها پس از جدائی و بودن در دو شخص نیست بلکه در یک گیاه هر دو قوه حاصل است و از همان قوه و مبدأ تحریکی که در بذر او بوده نبات تولید میگردد (یعنی قوه صورتگری و ماده پذیرایی اثر در خود او میباشد) و بسا از آن بذر گیاه میروید بدون آنکه از خارج کمک قابل اعتنایی به او برسد. مثل روییدن باقلا و گاهی هم رشد و نمو آن نیازمند به رسیدن کمک و مدد از مواد خارجی است که آن را به واسطه عمل استحاله به صورت اجزایی که ماده قابله یعنی مادگی آن لازم دارد تبدیل نماید و این همان چیزی است که در گیاهها جانشین منی حیوانات ماده است و قوه نفسانيه مرتباً کمک، یعنی غذا رسانیده و آن غذا را استحاله نموده صرف پرورش بذر میسازد.
تخمی که در زمین کشت میشود زمین نسبت به آن چون نطفۀ مادگی برای نری نیست زیرا که نطفۀ ماده برای نر علاوه بر آنکه غذاست با قوه نفسانی هم آن را کمک میکند بلکه حکم زمین نسبت به تخمی که کشت شده فقط حكم غذاست و از این حیث از ابتدای تولد گیاه از تخم و پس از تولد که به غذا گرفتن ادامه میدهد، فرقی نیست.
در گیاهها چیزی است که هم به جای رحم و هم به جای آلت نری در حیوان است، و نیز چیزیست که به منزلۀ تخم در مرغان محسوب میشود اما آنکه به جای رحم است عضو مخصوصی است که در بندهای شاخه و ساقه گیاهها پدید میآید و گاه در بذرها نیز یافت میشود و عضو نامبرده از سایر اعضای گیاه ممتاز و شاخهها و نظیر شاخههای گیاه و بذرها از نزد آن روئیده و متولد میشوند و نمیتوان به طور قطع حکم کرد که این عضوها به منزله منی نر است بلکه اینها محل اجتماع هر دو قوه نری و مادگی است که در آنجا قوۀ مولده در متولده تأثیر کرده وظیفه خود را انجام میدهد و هم هر دو قوۀ مادهای که باید مصرف آن شود، تهیه و نگاهداری میگردد. این عضوهای مخصوص در گیاهها مانند رحمهایی است که نطفه را در خود میپرورانند، ولی در بذرها به منزله چیزهای است که در تخم مرغ وجود دارد که از آن قوه تولید و تولد با هم پدید میآید.
نظر به این که در تخم مرغ مبدأهایی است که در قوه ذکوریت و انوثیت از آنها منبعث میشود این مبدأگاه به طور محسوس از اجزای دیگر تخم مرغ جدا و ممتاز دیده میشود، به نظر ما این در تخم مرغ به منزله رحم دوم است و سایر مواد تخم مرغ به منزلۀ غذای اوست. خلاصه آنکه این عضوهای مخصوص در بذرها و گیاهها تا وقتی که وجود دارد و سالم است بذر و گیاه از آن تولید و روییده میشود و اگر آفتی به آنها برسد از کار باز مانده از آن چیزی تولید نخواهد شد و در همین مبدأها قوه تولید و تولد محفوظ است و نمیتوان به طور قطع گفت که فقط قوه تولید در آن میباشد و قوۀ تولد نیست زیرا حق این است که فعل هر دو قوه در آن مبدأها انجام گرفته و از هم آنجا برانگیخته و در هم آنجا تمام میشود.
علت زایش مستقل و غیر مستقل در حیوان:
حیواناتی که اعضای آليۀ آنها برای هر یک از اعمال نر و مادگی جدا و متمایز باشد نر و ماده خود آنها نیز جدا و مشخص است و زایش آنها به وسیله فضلهایست که از نر جدا شده و در عضو مخصوص از ماده که آن را در خود پذیرفته و میپرورد قرار میگیرد، ناچار حیوانی هم که از نوع آنها تولید میشود نمیتواند به آنها متصل باشد زیرا هیچ یک از آنها به تنهایی کامل نیستند و در هر یک از نر و ماده یک مبدأ بیش نیست. ولی حیواناتی که اعضای آنها در هم باشد. یعنی برای مبدأ حسی آنها عضوی جداگانه و برای غذایشان عضوی دیگر نباشد بلکه بعضی از آن در بعضی دیگر نفوذ داشته به طوری که در یک عضو قوای متعدد باشد و عضو نری و مادگی آنها نیز یکی باشد، زایش آنها از خارج نیست بلکه از اجزای خودشان میباشد و بعض اجزای چنین حیوانی هیچ گونه ترجیحی بر اجزای دیگرش ندارد که در بعضی قوه تولیدمثل موجود و در بعضی دیگر نباشد پس آنچه از چنین حیوانی تولید میشود ضرورت ندارد که از خودش جدا باشد و حتی اگر یک قسمت از بدن او بریده شود خود آن ممکن است باقی مانده تولیدمثل کند.
زایش گیاهها مثل حیوانات پست است:
گیاهها نیز در حکم این قبیل حیوانات بوده بلکه این حکم در گیاهها شدیدتر است و از این جهت از یک درخت شاخههایی پس از شاخههایی متولد میشود که گویا عضوهایی است که پس از عضوهایی پدید میآید و فرقی که با عضوها دارد این است که به حسب ظاهر با هم بسیار شبیهند و در مواضع مختلف آن مبدأهای زیادی و ریشههای بسیار روییده که پس از جدا شدن هر یک درختی جداگانه خواهد شد. برخلاف آنچه بعضی گمان کردهاند، این قوه رویش در مبدأها نامحدود و غيرمتناهی نیست بلکه هم از حيث عدد و هم از لحاظ مقدار محدود است و همچنین از حیث زمان نیز حد معینی دارد که پس از آن دوره پیری و انحطاط آن فرارسیده و شروع به لاغر شدن و فروریختن میکند و این دورۀ پیری در بعضی درختها به خوبی آشکار و در بعضی دیگر چندان محسوس نیست. این به جهت محکم و سخت بودن آنها است که اجزای این قبیل درختها طوری است که ظاهراً لاغری و پژمردگی را به خوبی نمایان میسازند و ذبول یا دورۀ پیری آنها به وسیله متخلخل شدن اجزا محسوس میشود، نه در انقباض و لاغرشدن آنها. وگرنه این بود که هر گیاه مستعد فنا شدن و فنای هر گیاه پس از پیری و دورۀ پیری پس از دوره وقوف است. هیچ گیاهی احتیاج به دادن بذر و تولید مثل برای بقای نوع خود نداشت.
با آنکه گفته شد که بعضی اعضای گیاه از یکدیگر امتیاز ندارند معذلك بعضی گیاهها هستند که در پارهای خصوصیات، اعضای آن امتیاز مخصوصی دارند به طوری که اگر عضو بهخصوص را از آن قطع کنند، مرگش فرامیرسد مانند درخت خرما. ظاهراً بعضی اجزای گیاه به منزله نر است که چون به نوع خاصی با دیگری ملاقات نماید در تولید بذر یا میوه مساعدت میکند و این خاصیت نیز در درخت خرما وجود دارد.
پیوستگی زنجیرۀ حیات:
چنین به نظر میرسد که گیاه برای حیوان و حیوان برای انسان باشد. به این جهت در گیاه خصوصیتهایی است که بعضی از آنها فقط نفعشان برای خود اوست. مانند رگهایی که از آنها تغذیه میکند و پوستهایی که خود را به وسیله آنها محافظت مینماید و بعضی دیگر نفعشان برای غیرخودش یعنی حیوانات است چنانکه بعضی از آنها دارای زینتهایی است که فقط صاحبان حس از آن بهرهمند میشود نه خود گیاه. مانند نقش و نگارهای زیبا و بوهای خوش و غيره.
مزاج گیاه باید رطوبتی باشد:
چون پیدایش هر موجودی بسته به پدید آمدن صورت شکل است و یگانه واسطۀ پذیرفتن صورت و شکل فقط رطوبت است، پس در آغاز صورت پذیرفتن هر چیز باید رطوبتی در میان باشد و نیز از آنجا که بنیهی هر غذاگیرنده به واسطۀ غذاست و غذا برای غذاگیرنده به منزلۀ قوهایست که باید به واسطۀ اتصال به او برسد و رسیدن غذا به بدن بدون رطوبت آسان نیست و نیز برای بقای جسمی که صورت میپذیرد، رطوبت لازم است. زیرا باید میان جسمی که غذا میگیرد با غذایی که به او میرسد، مشابهت وجود داشته باشد تا آن غذا بالفعل غذای او بشود و چون غذایی که به جسم صورتپذیر میرسد شبیه به خود اوست، پس بدون رطوبت نمیتواند در مجاری بدن وی جریان پیدا کند. پس خود او نیز باید دارای رطوبت باشد و چون غذا باید طوری باشد که اجزای آن به سهولت از یکدیگر متفرق و تجزیه شده و به آسانی جریان پیدا کند به ناچار باید دارای رطوبت باشد.
مزاج گیاه گرم و تر است:
از آنجا که کار پختن و روان ساختن و پراکنده نمودن به وسیلۀ عمل تحليل فقط ناشی از حرارت است، بنابراین بدن غذاگیرنده باید دارای حرارت باشد. پس زندگی گیاهها و یا زندگی کلیه موجوداتی که به غذا گرفتن احتیاج دارند، بسته به حرارت و رطوبت میباشد و در نتیجه، مزاج هر گیاهی طبع گرمتر و حرارت بر او غالب است. گرچه بعضی گیاهها نسبت به بدن ما سرد و خشک باشند. ما در موقع خود عنقریب در این باب سخن خواهیم گفت.
مرگ گیاه و علت آن:
چون زندگی گیاه بسته به رطوبت و حرارت است. مرگ که در مقابل آن است، موقعی فرا میرسد که مادۀ رطوبت فانی شده و شعلۀ حرارت خاموش گردد و علت فنا شدنش آن است که این زندگی متعلق به جسم گرم و مرطوب بوده و حرارت و رطوبت نیز همواره در کاهش و تحلیل است و چیزی که در تحلیل است یا به قدری متدرجاً کاهش مییابد که نابود میشود. یا بدل مايتحللی به او میرسد که جایگزین حرارت و رطوبت از دست رفته باشد اما آن بدل مايتحلل هم ناچار رطوبی است و چون مادۀ رطوبت قطع شود به شعلۀ حرارت متعلقه به آن نیز تعدی نموده و آن را خاموش خواهد کرد. چنان که این بحث را در مواضع دیگر طبیعیات مخصوصاً در کتاب بزرگ خود در فن طب شرح دادهایم. بنابراین جوهری که دارای این نوع زندگانی باشد تباه میشود و مزاج او به سردی و خشکی و فنا میگراید.
فصل دوم
در باب عضوهای گیاه که در آغاز نمو و پس از آن پدید میآیند
عضوهای گیاه چون اعضای حیوان با یکدیگر فرق دارند:
همچنانکه حیوان دارای یک عده اعضای اصلی است که اجزای آن با یکدیگر متشابهند و اعضای دیگری دارد که از اعضای اصلی ترکیب شده، همچنین چیزهایی در حیوان هست که عضو اصلی محسوب نمیشوند بلکه تابع اعضا یا شبیه آنهاست که گاهی حادث و گاهی از عضو جدا میشوند مانند مو و ناخن و فضولاتی دارد که از او دفع میشود خواه پس از دفع متضمن منفعتی هم در خارج باشد مانند منی (که باعث تولید مثل میشود) و خواه متضمن نفعی جز آسایش بدن نباشد مانند قی چشم. گیاهها نیز اعضای اصلی متشابهالاجزایی دارند چون پوست و چوب و مغز وسط آن و اعضای ترکیب شدهای دارند چون ساق و شاخه و ریشه و همچنین اعضایی دارند شبیه به عضو اصلی که در واقع عضو اصلی نیستند مانند برگ و شکوفه و میوه. زیرا اینها مثل مو و ناخن برای حیوان اعضای کمالی گیاه محسوب میشوند نه عضوهای اصلی و نیز گیاه فضولات مخصوصی از خود دفع میکند که بعضی مثل فضولات قسم اول حيوان علاوه بر آسایش بدن متضمن منفعتی نیز هست چون میوهها و تخمها و بعضی مانند قسم دوم فقط برای آسایش گیاه است چون صمغها و شیره و سیالاتی که از درخت خارج میشود.
فرق ميوه و بذر:
میوه مانند بذر نیست زیرا برای تكوین اعضای اصلی گیاه یا زایش و تولید آن احتیاجی به تمام اجزای میوه نیست در صورتیکه برای این عمل تمام اجزای بذر مورد احتیاج و استفاده هست، آن هم نه برای آن که به منزله اعضای اصلی گیاه باشد بلکه از این لحاظ که گیاه از آن متولد میشود.
پس میوه و بذر در اینکه از فضولاتی هستند که حکم شبه اعضا را دارند با یکدیگر مشترکند و با منی از این لحاظ که منی شبه عضو نیست بلکه به منزلۀ اخلاط محسوب میشود تفاوت دارند.
چرا بعضی اجزای گیاه رو به پایین و بعضی رو به بالا میروند:
گیاه با آنکه اجزایش (پوست و چوب و مغز) از هم ممتازند ولی به هر سو که میرویند با هم روییده و پیش میروند ولی اجزای میوه و حيوان چنین نیست. باید دانست که چون قوۀ مولده و قوۀ متولده به طور محسوس در بذر تأثیر کرد از جهت بالا کشانیدن اجزایی و به پایین راندن اجزای دیگر جا ندارد گفته شود که سنگینی اجزایی آن را به طرف پایین میراند و سبکی اجزا آن را بالا میکشاند و این به خوبی روشن و واضح است. چه حقیقت آن است که همۀ حرکات و خصوصیات در آن در اثر تصرف و تحریکهای نفس است. اگرچه سنگینی طبعاً برای فرود آمدن آمادهتر و سبک برای فراز آمدن قابلتر میباشند.
سبب نفوذ و عدم نفوذ ریشهها:
بعضی گمان بی جایی کرده، گفتهاند درختهایی که دارای مزاج گرم است ریشههایش کم و چندان به زمین فرونمیرود زیرا مواد ثقیل در آن کم است و اگر این مواد در آن بیشتر بود شاید در زمین به خوبی نفوذ کرده به لابهلای آن ریشه میدواند و گفتهاند درختهایی که دارای مزاج گرماند، هر اندازه که بزرگ و تنومند باشند، ریشههای زیاد نمیدوانند مانند صنوبر. این گمان فاسدی است زیرا سنگینی اجزایی که دارای مواد زمینی است باعث آن نمیشود که لابهلای زمین ریشهها را نفوذ بدهد. اگر چنین بود باید قسمتی از ریشههای اینگونه درخت چون با سطح زمین ملاقات نمود از نفوذ در آن امتناع کند و حال آنکه چنین نیست حقیقت آن است که قوی ریشهها را اساساً آنطوری که میباید تولید میکند و نفوذ آن در زمین به واسطۀ اطاعت قوههای منفعله از قوههای کارفرما و کارگر است.
درختهایی که مواد زمینی آن زیاد است موجباتی برای زیاد ریشه دوانیدن دارند از آن جمله این که نیروهای جذب غذا در آن ناتوان است. پس نیازمند به زیاد کردن آلتهایی است که به اندازهی کفایت غذا جذب کند. دیگر آنکه اینگونه درختها به مکیدن از مواد خالص زمین و آب نیازمندترند. به این جهت باید ریشه خود را لابهلای زمین دوانده و به عمق زمین بفرستند. دیگر آنکه جسم اینگونه درختها سنگینتر است از درختهای دیگری که تقریباً هم حجم آنها میباشند و دارای مزاج هوائی و آتشی است پس باید به واسطۀ ریشههای زیاد و نفوذکننده پشتیبان بیشتری از خطر بادهای تند و برخوردهای ناگهانی تهیه کند. خصوص اینکه اینگونه درختها طبیعتاً به سقوط کردن مایلند. ولی درختهایی که دارای مزاج گرم میباشند با آنکه علتهایی که در درختهای مواد زمینی بیان شد در آنها نیست. نیازمندی آنها به جذب کردن مواد هوایی و آتشی نسبت به سایر مواد غذایی که میمکند بسیار زیاد میباشد. تا آنکه از آن مواد هوایی و آتشی به ضمیمه مکیدن مواد زمینی، غذایی شبیه به جوهر خود تهیه کنند. پس میباید دهن ریشهها به نسیم و هوای بیرونی نزدیک باشد. چون حيوانها به حرکت اختیاری مجهز شدهاند و دارای عضوهای گوناگونی هستند که چگونگی و وضع هر یک از آنها از هم ممتاز و جدا میباشد پس برای غذا گرفتن نیازمندی به آلتهای زیاد ندارند.
ریشۀ متعدد گیاه به جای حرکت اختیاری و عضو گوناگون حیوان است:
ولی گیاه چون در یک محل قرار دارد که از آن موضع نمیتواند حرکت کند پس اگر دارای یک ریشه بود که غذا فقط از همان ناحیه به آن میرسید البته در معرض تحلیل و فانی شدن میبود. زیرا از مواد غذایی فقط به اندازهی آن یک ریشه استفاده مینمود. پس بعيد نبود غذایی که از آن یک رگ به واسطۀ مکیدن طبیعی (بر خلاف حیوان که به واسطه جویدن و بلعیدن ارادی غذا میخورد) به او میرسید برای او کافی نباشد. به ویژه آنکه پیش از مکیدن یا در موقع آن نیازمند است که ماده چنان استحاله کند که صلاحیت برای توزیع و تقسیم در بدن داشته باشد. چون پیش از این استحاله فقط زمینی است و آبی و آنچه آمیخته به این دو است و یا چیزی که نزدیک به آب و زمین است و بسا جهتی که این رگ به آن طرف رو میآورد، مادۀ غذایی مناسب آن کم و ضعیف است و یا آفتی به آن موضع رسیده که غذا را نامناسب نموده و ریشهها نمیتوانند مانند حیوان به اختیار از آن طرف به سوی دیگری رو کنند تا محلهای پرنعمتی را در عوض جاهای قحط و یا غذاهای سالمی را در عوض غذاهای نامناسب جستجو کنند. به این جهات است که ریشهها متعدد شده و این تعدد ریشهها برای این نیست که ساختمان اولی گیاه دارای طبقات گوناگون بوده و هر طبقه نیازمند به ریشۀ مخصوص به خود باشد. یا برای هر چند طبقه ریشه مخصوص وجود داشته باشد. زیرا ممکن بود که یک ریشه همۀ آن ساختمانهای اولیه را غذا رساند و همچنین ممکن بود که رگهای متعددی یک طبقه را غذا دهند بلکه علت تعدد در گیاهها و ریشهها همان است که ما ذکر کردیم.
تغذیه معده چون حيوان وکبد چون گیاه است:
دو گونه غذا گرفتن که در گیاه و حیوان است هر یک مانندی در ساختمان داخلی حیوان دارد. زیرا غذایی که به معده میرسد چون از روی اراده و اختیار است و از آلتهایی است که آماده برای کارهای اختیاری میباشد، یک راه و منفذ برای رسیدن غذا به آن کافی است. ولی جذب نمودن غذا برای کبد مانند مکیدن و جذب غذا نمودن گیاهها طبیعی است نه ارادی. لذا رگها زیاد شده و دارای شعبههایی گردیده که به اطراف دویده و همۀ آنها غذا را به یک رگ غذارساننده میرسانند.
تهیه غذای مناسب در مراحل زندگی:
از خصوصیت ریشهای که از مبدأ رحمی بذر میروید آن است که به یک طرف (پائین) رو میآورد و خصوصیت شعبهی دیگری که ساق و شاخه از آن میروید آن است که به طرف دیگر (بالا) متوجه و روییده شده و خود بذر از پوست برهنه و در یک طرف کنار این دو شعبه آویزان میشود. علت آن است که همۀ اجزای بذر طوری نیست که دارای قوۀ مبدأ رحمی مذکور باشد. بلکه مبدأ رحمی یک جزء و قسمتی از آن است و باقی اجزای بذر به منزلۀ مادهای است که برای غذای گیاه تعبیه شده و اندک اندک از آن استفاده میکند تا نیروی خود را محکم کرده به جایی برد که خود از منبع اصلی غذا که زمین است غذای مناسب بگیرد. چنانچه بچۀ حیوان به واسطه غذا گرفتن از خون حیض به وسیلۀ ناف متدرجاً قوی و محکم شده، لایق آن میگردد که به ارادهی خود غذای شیر از پستان مادر بمکد. پس شیر پستان تا وقتی غذای اوست که نمیتواند دست و پای خود را برای تهیۀ غذا به کار اندازد و بچيدن و برچیدن غذای خود را به اراده آماه نماید. پس غذای او در مرحلهی نخستین از همه جهت طبیعی است و در مرحلهی دوم تولد، غذا طبيعي ولي تناول در اثر به کار انداختن یک عضو (دهان) ارادی است و در مرحلهی سوم تولد، هم غذای آن ساختگی و هم تناول و تحصیلش ارادی است. همچنین است بذر گیاه که نخست از خود رگی کوچک را آماده میکند برای آنکه اندک اندک از بیرون غذا بمکد تا آنکه آن غذا به روییدن شاخه و ریشۀ نیرومندی که به زمین فرورود کمک نماید. زیرا در آن موقع اندک مادۀ مرطوبی از خارج برای تغذیه آن کفایت میکند. بیشتر مایهای که در این موقع صرف غذای او میشود همان است که در محل خودش که بذر باشد ذخیره شده و پس از روییدن این رگ کوچک، گیاه به واسطۀ مکیدن از بیرون و مایه فرستادن از ذخیره درونی رشد میکند. تا آنکه ماده و ذخيرهی داخلی تمام شود و در همین هنگام قوۀ جذبکنندۀ غذا به جنبش و نشاط آمده. این آنگاه است که آنچه در درون بذر بوده همه در جسم گیاه پراکنده شده و نوباوهی گیاه خود از بیرون به غذا گرفتن پرداخته و پوست بذر که غرض از آن نگاهداری مایهی بذر میباشد (نه آنکه خود آن نیز ماده غذایی باشد) بیکاره میماند. مانند بیکار ماندن زهدان و آنچه با زهدان است در حیوان و این شعبه رگ کوچک چون بی مصرف مانده مانند ناف حیوان که برای افتادن آماده میشود از آن بی نیاز و جدا میگردد.
فصل سوم
در مبدأهای غذا گرفتن و تولید و تولد در گیاه
نوکچه (مبدأ رحمی) در بذر:
این مبدأهای رحمی که گیاه در همین مواضع از بذر و شاخهی خود میروید، وضع و چگونگی آنها در شاخه و بذر مختلف میباشد. بذر در بیشتر گیاهها چنین است که مبدأ تولید و تغذیۀ آنها همان مبدأ تولید از آن است. اما شاخه به وسیلۀ غذایی که از ریشههای درخت به سوی او رد شده تغذیه میکند. غذا گرفتن آن از مبدأ نیست. اینگونه تغذیۀ شاخه برای آن است که شاخه در شاخه بودنش نیازمند است به آنکه از یک طرف خود متصل به ساق باشد بهسان اتصال دو چیز مانند هم به یکدیگر و با ساق در آنچه از آن غذا میگیرد، شریک باشد.
شاخه از اصل گیاه تغذیه میکند:
برای هر شاخه میسّر نیست با مبدأهای رحمی مولد اصل خود ملاقات و پیوستگی داشته باشد زیرا که بالای همین شاخهی گیاه شاخههای دیگر نیز میدواند و افزایشی که در حجم ساق و شاخه رخ میدهد در هر دو یکنواخت رو به فزونی و افزایش است و نیز هر دو از طرف پایین استمداد میکند ولی بذر بسان چیزی است ممتاز و جدا و جوهر آن به کلی مخالف است با جوهر آنچه از آن میروید و مانند جزئی نیست که تمامیت و کمال جوهرش به چیزی باشد که از آن میروید. زیرا که گیاه به وسیلۀ بذرش بزرگتر و تنومندتر نمیشود بلکه تنومند شدن آن به تنومندی ساق و شاخههایش میباشد. پس میتواند نخستین جزئی که از بذر غذا را به خود جذب میکند همان جزئی باشد که در مرتبه بعد از پایان بذر نیازی به مبدأهای زایش برای نمو ندارد و در تغذیه مستقل میشود.
اما گیاه و شاخه، شاخههایی به طرف بالا میدواند و از طرف پایین غذا میطلبد و این هر دو کار چون در دو جهت است و در یک زمان انجام مییابد پس میباید این هر دو عضو از هم نخست جدا شوند.
وضع مبدأ رحمي به حسب مصالح مختلف است:
چون مبدأهای رحمی در بذر به این صفت میباشد، به حسب مصالح گوناگون وضع آنها نیز گوناگون میشود و آن چنین است که در بیشتر از بذرها مبدأ رحمی نزدیک طرف بالای آن واقع شده زیرا که غرض مهم در این عضو تولید است و تولید آن همان شاخه دواندن است و شاخه دواندن البته به طرف بالا است. به این جهت در بیشتر بذرها مبدأ رحمی از طرف طول نزدیک همان قرار داده شده و این آنگاه است که مزاج آن بذر ضعیف و کوشش آن برای غذایی که از بیرون باید وارد شود، قوی باشد مانند گندم و جو. پارهای از بذرها مبدأ در طرف پایین واقع شده و این هم به واسطۀ نیازمندیهای شدیدی است مانند دانهی میوههایی که عدد آن دانه در میوه زیاد و حجم آن کم است.
در بذر یک مبدأ رحمی کافی است:
چون غرض از بذر نمو خود آن نیست بلکه غرض پیدایش غير اوست. از او به این جهت نیازی به آنکه مبدأهای متعدد زیاد برای او باشد نیست در صورتی که گیاه به تعدد مبدأهای رحمی حاجت دارد و به شاخههای زیاد نیازمند است. پس در هر بذری یک مبدأ کفایت میکند که از آن یک سبزه روییده شود و سپس از آن سبزه مبدأهای زیادی متولد گردد.
چرا بذرها دولپه است:
چون حال بذر چنین بود، طبیعت به تسخیر نیروی الهی راهنمایی شده به مضاعف نمودن هر دانه و مغز آن تا آنکه اگر آفت رسد به همه سرایت نکند. چنانکه رویهی طبیعت در بیشتر اعضایی که برای حیوان روییده میشود چنین است. مگر اعضایی که راهی برای مضاعف نمودن آن نیست، به سبب تباهی که در اثر مضاعف شدن حاصل میشود. به این جهت است که این مبدأهای رحمی در حد مشترک دو جزء بذر آفریده شده و از هر دو جزء التيام یافته است پس اگر دو جزء دانه التيامش ضعیف باشد مبدأ نیز التيام یافته از دو قطعه ایست که التیامش ضعيف است چنانکه در باقلا است.
ظهور حیات در مبدأ رحمی:
و اگر دو جزء دانه التيامش محکم باشد، مبدأ نیز چنین است. چنانکه در گندم ملاحظه میشود.
نخستین تکون از این مبدأ چیزی است که در آغاز کار به ظاهر نمو همین مبدأ است. ولی در حقیقت این تکون نمو خود آن نیست زیرا که این مبدأ محلی است برای تکون نوباوهی غذاگیرندهای. نه آنکه مبدأ خود تکوینیافته و غذاگیرنده برای نمو خود باشد. ولكن آن مادهای که در مبدأ رحمی است، اول صورتپذیر است و موادی که در جوهر بذر موجود است، نخست صرف تغذیه آن صورت میشود و دو نیرویی که در آن دو جزء به ودیعه گذارده شده به واسطه باز و فراخ شدن آن دو جزء زیاد میشود تا آنکه غذا رساندن از آنها به آسانی صادر شود و آنگاه که مرحلهی تولید از آن دو جزء به پایان رسید، آن دو جزء در این جهت تولید باطل و بیهوده میمانند و فقط از آثار آن منزل ویرانی باقی میماند.
نفس گیاهی یکی است و ظهورات گوناگون دارد:
این است آنچه به حسب ظاهر مشهود است و حق آن است که نفس گیاهی یکی است. ولی از برای آن نیروهاییست که به حسب وجود هرگونه تأثیرپذیر و قابلی از آن نفس سوی هر قابل فرستاده میشود و این اطوار و رویههای گوناگون مانند جزئی است از نفس اصلی که این بذر از آن متولد شده است و چون نفسهای گیاهی و حیوانی گاهی تجزیه میشوند به تجزیهی موضوع. چنانکه به زودی دانسته میشود. پس چون چنین نفس در بذر حاصل گردید آن بذر محل از برای قوۀ غذاگیرنده میشود. چه آنکه آن بذر صلاحیت برای بروز چنین قوهای دارد و تا آنگاه که آلت تولید برای آن خلق نشود قوۀ مولدۀ بالفعل در آن موجود نیست. پس چون آلت تولید در آن یافت شد، قوۀ مولده از این نفس اولی که در حقیقت هم غذاگیرنده و هم زاینده است، برانگیخته میشود. این مطلب را ما در گفتگویی که در نفس نمودهایم، روشن کردهایم و نمو و سر برآوردن هر عضوی از اعضای نهال فقط به واسطه جنبش دادن همین قوۀ مولده است و جنبشهایی که در اثر سنگینی و سبکی است در آن هیچگونه تأثیری ندارد. جز آنکه جسم سنگین خاضعتر است، برای آنکه به طرف پایین رانده شود و جسم سبک برای سر کشیدن به طرف بالا آمادهتر است و بسا باشد که سنگین بیشتر به سوی بالا رانده شود تا به پایین حتی در بیشتر درختها چنین است و بر عکس سبک به سوی پائین بیشتر رانده میشود تا بالا به حسب آنچه موافق با طبیعت و نیازمندیهای این موجود باشد.
فصل چهارم
در زایش اجزای گیاه و چگونگی اختلاف آن و اختلاف گیاه به حسب مملكتها
عضوهای نخستین گیاه:
نخستین چیزی که از گیاههای درختی متولد میشود که طبعاً از چیزهای دیگر علاوه بر علل زمانی و مکانی مقدم است سه طبقه است که اساس درخت بر این سه است. مغز و آنچه به آن متصل است و چوب و آنچه مانند آن و به آن متصل است. پوست و آنچه آن را تمام میکند و آنچه به آن متصل است.
برای گیاه نوزاد برگهای نخستین چون لحاف است و ماده هم مساعد است:
و گاه هنگام تکوین یافتن این سه جزء برگ نیز تکوین مییابد چه آنکه برگ برای محافظت و نگاهداری است و موقع آن اوان تكوین است که بهتر محافظت مینماید. زیرا که نیازمندی گیاه در این وقت به محافظت بسیار شدید است. به این جهت است که در بیشتر گیاهها حجم در اوان نمو بیشتر و سطح آن پهنتر و بزرگتر است نسبت به حجم ساق و این به دو سبب است یکی از جهت نتیجه است، دیگر از جهت ناچاری و ضرورت. اما از جهت نتیجه زیرا که هر اندازه برگ بزرگتر باشد نگهدارتر است و اما از جهت ناچاری و ضرورت برای آن که هر چیز بزرگ و قوی از مواد خشک و کم خضوعتر از برای تکون، تکوین میشود و چیز ضعیف و سست نیازمندیش به ماده خشک کمتر است و خضوعش برای تکون یافتن بیشتر. نیز آنچه که در اوان نمو از مواد حاضر به کار میآید آن مادهایست که مرطوبتر باشد. چه آنکه قوۀ ضعف از مکیدن مادۀ غيرمرطوب عاجز میباشد. پس قهراً چنین پیش میآید که ماده ساختمان ساق کمتر و مدت تکوین همۀ ساق طولانیتر و فراهم شدن ماده برگی بیشتر و مدت آن در تكون كوتاهتر باشد. به این سبب برگی که در این هنگام تکوین میشود، حجم آن از ساق بزرگتر است و این کیفیت در گیاههایی است که معمولاً ساق آن از برگش بزرگتر باشد تا چه رسد به گیاههایی که حجم برگ آن اساساً از ساقش بزرگتر است. در بیشتر گیاهها همین طور است و مراد ماهران چیزیست که بارور به برگ و شکوفه است اگرچه شاخه به پهلو خوابیده باشد مانند بسیاری از گیاهها. ولی بسیاری از گیاههای سبزیجاتی هیچ گونه دارای ساق نیستند. نه بر پا و نه تکیه داده و فقط همان برگ است و ریشهای مانند کاهو، ترشک و چغندر.
در هر گیاهی عضو یا اعضای مخصوصی به هدایت خالق غرض طبیعت میباشد:
این چگونگی به سبب منظورهایی است که با اقتضاهایی از ناحیه ماده و طاعت آن در طبیعت است به ضمیمهی مصلحتهایی که با منظورهای طبیعت منضم و کمک کار شده و در راه غرضها به آن نیازمندی است. چه آن که غرض طبیعت در پارهای از گیاهها چوب و ساق است. در دستهای ریشه و در بعضی دیگر شاخه میباشد. در بعضی پوست است و در بعضی دیگر برگ و بر است و غرض طبیعت در بعضی از گیاهها در هر جزء و یا قسمتی از اجزا میباشد و چون غرض از طبیعت از جمله اینها که ذکر شد به یکی منصرف شود و مادهای که مورد احتیاج است در تکوین آن، چون جذب شود اضطراری نداشته باشد به اینکه مادۀ زیادی علاوه بر آن مادۀ مورد احتیاج همراه آورد و در تکوین این گیاه نیازی به حادث شدن اعضایی جز است، نباشد عضوی که غرض و منظور است، آنگاه است که طبیعت به تدبير خالق خود به تکوین مقصود قناعت میکند و اگر جز چنین باشد که ذکر شد چارهای نیست مگر آنکه اعضای دیگری غیر از آن با آن.
مغز و نیاز به آن:
به طور ناچاری و یا از راه مصلحت تكوین شود و چون چیزهای محکم به غذای شبیه به خود بی تدریج و دفعات دست نمییابد، زیرا غذا چنانکه دانستی، میباید رطوبی و به خوبی پذیرای شکل باشد. پس میان آن و جسم محکم زمانی و درجههایی است. پس ناچار باید میان غذا و مادۀ چوبی از درختها جرمی باشد که جوهرش سستتر و در حد وسط باشد تا نفوذ غذای به اجزای غذاگیرنده آسان و به خوبی انجام گیرد و ناچار باید به همه جانب کشیده شده باشد مانند امتداد مخ در استخوانها و باید در وسط واقع شود تا آنکه تقسيم غذا که به وسیلۀ آن انجام مییابد، عادلانه باشد. این است آن مغزی که در همۀ درختهای چوبی موجود است. اما در درختهای ناتوان سست قوامی که دارای حجم متخلخل میباشند نیازی به مغز نیست.
تخلخل بعضی درختها:
درختهایی که غرض طبیعت در آنها بزرگ شدن حجم و طولانی شدن قد است، در اندک زمانی، ممتنع است که محکم باشد. زیرا محکم شدن درخت با مادهای است که به زودی در مقابل نیروی گیاه خاضع نمیشود و نیز زمانی برای آماده شدن و طبخ آن ماده لازم است و این چنین تصرف در اینگونه ماده بی طول زمان انجام نمییابد. پس چنین درختی که باید به زودی حجمش زیاد و قدش طولانی گردد، محکم نخواهد شد بلکه متخلخلتر و سبک خواهد گردید و هر اندازه که درخت قامتش طولانیتر باشد تخلخلش باید بیشتر باشد. چون زیاد متخلخل شدن درخت را در معرض آفت در می آورد و به این جهت تخلخل آن در همه اجزای درخت نیست بلکه قسمت محیط درخت محکم و قوی میگردد.
ساختمان حکیمانۀ نی:
در بسیاری از این درختها به جای تخلخل متفرق فضای میان آن (انبوبی) لوله قرار داده شده و آن گاه در وسط گرهها و کمربندهایی بسته شده تا آن را به خوبی نگاه دارد و اطراف آن را جمع کرده، نگذارد رو به تفرق رود و پراکنده شود. بسیاری از اینها محیطشان در منتهای محکمی و قوه است. تا هم سبک و هم استوار باشد. پس سبکی آن به واسطه انبوبي بودنش است و استواری از جهت محکمی است. نیهای نیزه از این قسم است و بیشتر از نیها چون محيطشان ضعیف است لولهی آنها پر شده از انباشتههایي قطنی (پنبه مانند) چون نی قلم. برای چگونگی ساختمان نی لازم نیست که تعلیل شود به آنکه چون حرارت در میان آن به طرف بالا نفوذ کرده میان آن تهی شده و چون رطوبت از کشیده شدن به طرف بالا امتناع کرده و در موضعهای به خصوصی حبس شده و گردآمده، گرهها پدید آمده. زیرا که این گونه ساختمان نیها را نمیشود به این اسباب اتفاقی تعلیل کرد. بلکه این ساختمان حکیمانه برای نتیجهی مقصودهای میباشد. گرچه حرارت نفوذکننده و رطوبتی که سنگین شده در مجری بایستد و ببندد نیز لازم است. از خصوصیت بندهای نزدیک ریشه نی و بندهای نزدیک طرف بالا نزدیکی گرهها است به هم.
جستجوی علت نزدیکی بندهای طرف پایین و بالای نی:
اما در بندهای طرف پایین چنین مینماید که علت آن محکم و قویتر بودن پایه است برای باربرداری. دیگر قسمتهای طرف مبتلای به نازکی و ناتوانی کمربستگی او را برای مقاومت در مقابل حوادث کمک کنند. ولی بندهای میان چون نه باری بر دوش دارد و نه خطری از حوادث برای آن است، به این سبب میان بندها فراخ و گشاده شده است و چنین مینماید که ضرورتهای طبیعی نیز به این مقصد کمک کرده. چه آنکه غذای سنگین به آسانی به طرف بالا کشیده نمیشود پس بیشتر آن در طرف زیر باقی میماند. به این جهت بندهای این قسمت به یکدیگر نزدیک شده و در منتهای آن طرف چون قوۀ جذب به کمال خود نمیماند پس در بالا بردن مواد وقفههای نزدیک نزدیک روی میدهد. به این جهت بندهای این قسمت نیز کوتاه گردیده است. ولی این ضرورت طبیعی پس از آن است که غرض و مقصد در خلقت، این دو قسمت را اجازه دهد.
سختی و سنگینی:
باید دانست که سختی و محکمی به جهت شدت اجتماع و بستگی مواد خشک است و یا به جهت خشک شدن جسم تر است و سنگینی (رزانت) جسم علتش زیادی مواد زمینی است و تنها فراوانی مواد زمینی مؤثر در محکم شدن نیست. هر گاه میان آنها اتصالی نباشد به اندازهای که هوایيت در خلل آن نفوذ نکند و نیز این اتصال اجزاء هم موجب سنگینی زیاد جسم نیست. چنانکه درباره ریگ مییابیم و همچنین سختی به تنهائی موجب سنگینی نیست چنانکه در آهن مییابیم بلکه چه بسیار این هر دو با هم در یک چیز جمع شده. پس هم سخت شده و هم سنگین. این آنگاه است که سختی جسم از جهت شدت ذخیره شدن مواد زمینی همیشه موجب آن باشد که به شدت مواد یکدیگر را نگاه دارند. خصوص در محلهایی که مواد باید به طرف بالا کشیده شود و در ساقهی درختها و غیر اینها مگر به ضمیمه رطوبتی. منشأ این، دو چیز است یکی چسبیده و فشرده شدن خشک است و تر به اندازهای که هر یک با دیگر به خوبی جمع شود که اگر این چنین نباشد، جمع نمیشوند. دوم به چسبیدن خشک با خشک و نگاه داشته شدن با هم. یکی از این دو قسم برای حرکت است که آخر کار بکشاند به اجتماع در پیکر جسمهای غذاگیرنده. دومی برای سکونی است که مواد را به حال اجتماع نگاه دارد و این چسبیدن مواد خشک با یکدیگر به آن است که رطوبتهای زیاده تحلیل رود و مواد چسبنده تدریجی کم کم خود را بگیرند. پس سختی جسم به واسطۀ اجتماع سخت از مواد خشک است و سنگینی به واسطۀ فزونی مواد زمینی است.
آنهایی که گمان کردهاند که رطوبت ذاتاً سبب سنگینی جسم است اشتباه کردهاند زیرا که سبب ذاتی سنگینی همان خشکی و سردی است که همان زمینی بودن باشد و رطوبت سبب عرضی است و مثالی که شخص را چنین به اشتباه انداخته سنگینی ثقل تخم مرغ تصعیدشده است، آنگاه که سر ظرف آن محکم مسدود شود و سبکی وزن آن، آنگاه که سر ظرف باشد. پس گمان کرده است که این برای حبس شدن رطوبت فراوان است و حال آنکه سببش حبس رطوبت نیست بلکه سببش جمع رطوبتی است که به اندازه یبوست است. اما اگر سر ظرفش باز باشد چون رطوبت در آن حبس نمیشود و راه مییابد برای بیرون رفتن، پس همۀ آن را بیرون میریزد و به همراه خود از مواد خشک آنچه از رطوبت جداییناپذیر بوده، برده است. پس مواد خشک در آن اجتماعناپذیر بلکه پراکنده باقی میماند و باز به واسطه مصاحبت دخان خشک با بخار تر که اکنون دچار مفارقت شدهاند و مقداری از آن بیرون رفته ناقص و کاسته شده است.
شیرهی درخت و مزاجهای آن:
رطوبتی که در درختها جمع میشود، بسا باشد که رطوبت دهنی است و بسا رطوبت آبی، ولی لزج است. اما رطوبت دهنی مانند رطوبت درخت عرعر و سرو و اما آبی لزج مانند رطوبت ساج و چنار. هر رطوبت چرب، لزج است و برعکس نیست و چگونگی حدوث چربی در گفتههای گذشته دانسته شد که سببش تابش متوالی حرارت است بر مواد خشک به گرم کردن آن و جای گیر شدن گرمی در همۀ اجزای خشک و آمیخته شدن آن با اجزای دخانی و لزج که آن لزج حادث میشود به جوشش مواد خشک در مواد گرم تا به این وسیله اتحاد میان آنها شدید شود و هواییت در آن نفوذ کند. به این جهت بیشتر درخت هایی که اینگونه است، تلخ است و موریانه و چوبخوار از آن صرف نظر میکند به واسطۀ تندی و بدی مزهاش. اما رطوبت لزجی که دهنیت در آن نیست، پس این همان است که حرارت در آن تأثیری که ذکر شد ننموده و با موریانه و چوبخوار از چنین درختها نیز صرف نظر میکند. چون چنین درخت هیچگونه دارای مادۀ چربی نیست و این حیوانها به چربی بیشتر از هر چیز مایل میباشند. هرگاه دارای تلخی و تندی نباشد ولی با این وصف رطوبتی که از چربی خود را گرفته به واسطه حرارت خود بیشتر در معرض پوسیده شدن است، از رطوبت خود گرفته از آبی الزج و اما تركيب آبی غيرلزج، پس آن زودتر از سایر ترکیبها در معرض خشک شدن است. چنانکه آن ترکیب چربی زودتر در معرض پوسیده شدن است. به این جهت است که درخت کبوده و مانند آن به زودی فاسد میشوند ولی نی نیزهای رطوبتی که در آن خود را گرفته بیشترش از آب است با چربی اندک.
در سرزمین مرطوبی گرمسیر گیاه محکم و سنگین وزن میشود:
سرزمینهای گرمسیر مرطوبی گیاهها و درختهایی را که در آن میروید، سخت و سنگین وزن میکند اما گرمی آن کمک میکنند قوه جذب را برای کشیدن غذا و اما رطوبت آن کمک کار است در سرعت جذب غذای رطوبی سیال که همراه خود مواد زمینی را، بیشتر از آن اندازه که مواد غیرنافذ به خود همراه میآورد، جذب میکند. چه آنکه غذاهای خشک که ذاتاً خشک و زمینی است در جسم غذاگیرنده و جز اندکی نفوذ نمیکند. پس نتیجه این شد که سرزمینهای گرمسیر مرطوبی در جمله رطوبتی که در آن سرزمین است مواد زمینی زیادی فراهم و جمع میکند. به واسطه روان کردن رطوبت مواد زمینی را میتواند به خوبی گیاه جذب کند. آنگاه رطوبت به واسطه عمل و تبخیر و تأثير حرارت تحلیل میرود و هم قوۀ گیاهی از زیاده آن در گیاههایی که به سخت و محکم کردن آن نیازمند است، بی نیاز است.
سرزمینهای بسیاری هم ممکن است این اثر را داشته باشند:
در آنجا یبوست زیادی که حرارت آن را به شدت گرد آورده و رطوبت را با خود نگاه داشته، ذخيره شده. آنگاه سخت و محکم میشود. چنانکه اینگونه کار در صناعت ساروجکاری و سنگسازی انجام میگیرد. این است که درختهای بزرگ سخت در سرزمینهای گرمسیر که بسیار نزدیک به حدود شمال باشد، تکوین میشود و این نیز به واسطه حرارتی است و رطوبتی. اما حرارت همان حرارت حبس شده در زمین است. اما رطوبت به واسطۀ زیادی شبنمهاست در این سرزمینها و نبودن موجبات تبخیر آن.
تأثیر زمین در اجزای گیاه:
و با این تفصیل که گفته شد استعداد سرزمینها برای تربیت اجزای گیاه مختلف است. چه بسا سرزمینها که درختهایش دارای ساقهای کوتاه و میوههای زیاد و برگهای پهن میشود و بسا سرزمینها که به عکس این است و این به حسب موادی است که در دل سرزمینی فراوانتر و در دیگری کمتر است. مثلاً بسا باشد که مادهای که مناسبتر است برای تهیه ساق در جائی زیاد است و آنچه مناسب است برای تهیۀ میوه کمتر است و یا به عکس این میباشد.
فصل پنجم
در شناسایی احوال ساق و شاخهها و اوراق
ساختمان نوع کدو، خیار، خربزه و ساق آنها:
در نباتاتی که قوۀ زایش و غذا گرفتن قوی میباشد، مقصود در آن نباتات همان بر و ثمر است و جوهر آن سیال است و قوۀ زایش در این نوع به سرعت میتواند تولید بر کند. زیرا که در آنها هم قوۀ زایش قوی و هم مواد فراوان سیال و مطيع است. اینگونه نباتات نیازمند به ساقهای بزرگ و بر پا ایستاده که مواد جذب شده رطوبی را زمانی در خود درنگ دهد ندارند. بلکه به ساقی نیازمند است که هم مواد جذبشده را به سرعت تبدیل به غذا کند و هم در آن محلهای جداگانهای برای روییدن بر و ثمر باشد. زیرا که اینگونه میوهها نمیتواند به عدد زیاد به خود تخم میوه وابسته باشد و به جا و نیکوتر است که به جوانهی کوتاهی که از تخم روییده شود بسته و آویزان باشد. پس نوع این نبات ساق اندک و فرعهای فراوان دارد تا از آن محلهائی که برای روییدن میوه است، ثمرهای فراوان تهیه شود و باید ساق و فروع آن ضعیف و متخلخل باشد. چون به معدن غذا نزدیک است و نیازی به ذخيره ماده در آن نیست. تنک و متخلخل بودن آن، برای آن است که به سرعت و زود به زود غذا از آن عبور کند و به میوه برسد و به زودی روی زمین خود را دراز میکند زیرا که از به پا ایستادن عاجز است.
از این نوع بوتهی خیار، کدو و خربزه است، به اینها به عوض ساقی که به وسیله آن بر پا ایستند، چنگالها و شاخههایی اعطاء شده تا بتوانند به هر چیز که نزدیک شوند، تکیه دهند.
در پارهای از نباتات چنین مینماید که به زود رسیدن زیاد، عنایت و حاجت نیست. ولی غذا در آنها از آب خور تا آنجا که بر میروید باید از راههای طولانی عبور کند و برای صلاحیت غذایی باید در این مسافت زیاد آماده شود. ساق اینگونه نبات بلند و کشیدهتر از خیار و کدو و مانند آنها است و ساق اینگونه نباتات نیم خیز است. یعنی در طول خود نیمی بر پا و نیمی درازکش میباشد چون درخت مو. پارۀ دیگری از نباتات که احتیاج به زود رسیدن و پختن میوه آنها از مو هم کمتر ولی نیاز به راه دراز برای رسیدن غذا و آماده شدن در آنان بیشتر است زیرا میوه آنها اگرچه رطوبی است ولی مادۀ زمینی در این نوع از انگور زیادتر است البته چون از انگور ماده زمینی بیشتر باشد از مانند خربزه هم بیشتر است. به این جهت ساق اینگونه درختها قوی و به پا ایستاده است. ولی در اینگونه نباتات مانند آن دو نوع دیگر تخلخل زیاد است پس با نیرو و توانایی که در ساق این نوع میباشد برای به پا ایستادن مهیاتر است از چیزهای سخت و سنگین و برای آنکه غذاهای رطوبی زود در آن نفوذ کند، چوب آن متخلخل است و چون آنچه باعث جذب غذا در اینچنین درختی است، حرارت میباشد، پس تخلخل پوست آن هم زیاد شده است و به همین جهت لیفی است و در هر درخت که حرارت غریزی زیادتر باشد، پیچیدگی الیاف پوست آن نیز بیشتر است و هرچه رطوبت و برودت بیشتر باشد، الیاف آن باز و بی پیچوخمتر است. چنانکه در مزاج موهای مختلف این کیفیت به خوبی محسوس است.
نخل و تناسب آن با محیط:
برای نمونهی این نوع، درخت خرما را باید در نظر گرفت. زیرا که نخل دارای همه این صفات که گفته شد میباشد و چون درخت نخل و مو محیط پرورش آنها نواحی گرمسیر است پس در ممالک سردسیر پرورش آنها باید در جایگاهی باشد که هوای صناعی آن مانند محیط طبیعیای باشد که نخل در آن پرورش مییابد. ولی اعتبار در چگونگی بنیان و ساختمان درخت راجع است به حکم محیط طبیعی و حكم طبیعی نیازمند نمیکند اینگونه درخت را به ضخامت پوست تا آن را از سرما حفظ کند چه آنکه گرمی با آن مناسب و سرما در محیط طبیعی آن اندک است. از این جهت پوست لیفی و تنک برای نگهداری آن کفایت میکند و به واسطه لیفی بودن پوست منافذ آن وسیع و قوۀ جاذبه قوی است. پس مواد غذایی زیاد را به خوبی جای میدهد و میپذیرد و در عبور آن مانع نیست.
در ساختمان پوست غرض خلقت چیست؟
بیشتر غرض از ساختمان پوست نگاهداری درخت است از آسیبهای محیط. نخستین نگهدار و محافظ درخت همان برگ است اما چون اندکی ساق خود را گرفت و شاخه بیرون داد، پوست در این هنگام محکم میشود. هر درختی که شاخههای آن بیشتر باشد، پر و قوی است. چون در آن رطوبت لزجهای است که شاخهها را هنگام خم و تا شدن در مقابل بادها و عوارض دیگر از شکستن نگاه میدارد.
شاخه و برگ در نباتات انبوبی:
هر نبات انبوبی رستنگاه شاخهها و برگهای آن بندهای اوست و همچنین، رستنگاه پوست و پرده که آن را میپوشاند، همان بندهاست. زیرا غذایی که در آن نفوذ کرده است، در محل بند بیشتر مجتمع شده و درنگ میکنند و فقط جایی که باید اینها از آن بروید، جایی است که غذا و درنگش در آن بیشتر است. ولی لوله و انبوبه چون متوجه به یک طرف است، پس بنیهی خود را به همان طرف محکم میکند. این است که برگها و شاخه و پوست در این جایگاههای مخصوص میروید و شاخه و برگ برای دو غرض و نتیجه آفریده شده. نخست زینت است برای گیاه که صرف استفاده حیوان میشود و دیگر برای منفعت خود نبات است. زیرا که برگ اجزای نازک و ضعیف نبات را از آسیب گرما و سرما حفظ میکند. چنانکه شاخههای تر و نازک تا پوستشان محکم شود و میوههایی که تازه سر از شکوفه بیرون آورده و چشم به دنیا باز کرده، برسند نیز محافظت میشوند. علاوه سپری است در مقابل قشون بادها و آسیب آنها که اگر شاخهها سر به زیر آن نکشند آرامشان بریده میشود و ناچار اطفال خود را رها و پراکنده میکنند.
ساختمان برگ:
در هر برگی رشتههایی کشیده شده مانند صلب که دندهها از یک رشتهی بزرگ متفرع میگردند. این رشتهها هم ستونهای این خیمه و هم لولههای غذارساننده به اجزای برگ میباشند، مانند عروق نازک شعریه در بدن حیوان. بعضی از برگها یافت میشود که رشتههای آن از طرف دیگر به فاصلههایی مانند کنگره با شکل مناسب با یکدیگر و منظم بیرون آمده و به شاخه تبدیل میشود چون درخت سرو. پس اینگونه برگها هم نگهبان و هم مبدأ تولید شاخ میباشند و این اختلاف برای آن است که ماده تکوین چنین برگی پر مایه و چرب است. بنابراین، برگ از غذای خالص جوهر درخت تغذیه میکند چه آنکه در این درختها غرض در میوه نیست که غذا مصرف آن شود.
معدودی درختها همیشه سبزند و خلعت غالب درختها سال به سال نو میشود:
در برخی درختان غرض همان شاخ و برگ است. پس غذای خالص و افزون مصروف شاخهای فرعی میشود. به همین جهت است که برگ این نوع گیاه همیشه در زمستان و تابستان سبز و باقی است. ولی برگهایی که ساختمان آنها برای حفظ و نگاهداری است چون میوهها رسیده و قوی شدند و بازوی شاخهها ستبر شد دیگر احتیاجی به وجود آن نیست. پس همان بهتر که بریزد و بار درخت را سبک کند. خصوصاً طبیعت درخت هم با ریزش آن همراه است. زیرا غذائی که به آن میرساند طفیلی و زیاده غذای نباتی است نه خالص آن. پس طبیعت نه عنایت به محکمکاری آن و نه زیاد پهن نمودن آن دارد. اگر هم بخواهد آن را نمو دهد، از غذای نگاهدار گرم چسبنده که خود را گرفته است، مصرف آن برگ نمیکند بلکه از غذای آبی کم مایه و تنکی است که در راه غذا رساندن به برگ پراکنده و به منتهای رقت میرسد. پس حرارت و تبخیر او را فانی میکند. ممکن است با وجود آنچه که ذکر شد، ریختن برگ علت دیگر هم داشته باشد. یعنی علت این باشد که میوۀ این درخت رطوبت آن را زیاد میمکد. پس چون برای برگ چیزی فزون نمیماند، شروع به ریزش میکند، مانند کسانی که در جماع افراط میکنند، موی جلوی سرشان به سرعت شروع به ریزش کرده، اصلع میشوند.
کمک طبیعت و عنایت خالق در پهن شدن بعضی از برگها:
برگ به دو سبب پهن و بلند میشود. یک سبب آن طبیعت است و دیگر عنایت. اما آنچه به عهدۀ طبیعت است، آنگاه صورت گیرد که مادۀ آن رطوبی و آبی و نیروی آن برای انشاء قوى باشد. خصوصاً آنگاه که ماده زیاد و سنگین نباشد و بنیهی درخت هم به خوبی آن را تحمل کند. اما از جهت عنایت آنکه چون درختی میوههای آن در یک محل زیاد شد برای پرورش این اطفال نوزاد لحاف بزرگی لازم است که آنها را از باد و سرما حفظ کند. پی برگها پهن و عریض میشود مانند خوشهی انگور و برگهایی که آن را پوشانده است. نیز در وقتی که عدۀ میوه در یک موضع یکی بیشتر نباشد ولی از حيث حجم زیاد و بزرگ باشد، مانند انجير و ترنج.
و نیز ممکن است خلقت شاخه در ابتدا چنین باشد که به سرعت رو به افزایش گذارده و حجم آن بزرگ شود. در این صورت برگش پهن میشود، پیش از آنکه بنیه شاخه ستبر و محکم شود، مانند چنار.
برگهای کنگرهدار:
بیشتر برگها که پهن و بزرگ میشوند، دارای کنگرههای منظم و غیرمنظم زیادی است تا آنکه هم سبک باشند و هم بادهای تند به واسطۀ کنگرههایی که دارد، سخت حمله ننموده، از آن عبور کند و نیز برای حفظ گیاه و سرما به وسیله این کنگرهها نسیم را راه بدهد تا در خلال برگها وارد شود.
برگ بر ساق کم است:
برگها بر ساق کم و بر شاخهها زیاد میروید زیرا که ساق هم خود قوی است و هم پوست نگاهدارندهی اوست. پس اندازهی شاخ نیازی به نگاهدار دیگر مانند برگ ندارد.
در بسیاری از نباتات که پس از نمایانی میوه برگها بریده بریده میشوند به اجزای کو چکی. برای آن است که میوه دور رسیدنش تمام شده. حال در دوره خشک شدن و خودگرفتن است. پس به برگ بزرگ نیازمند نیست و باید سبک شود مانند بوته نخود و گندم و کمی و سبکی حجم آن را فراوان بودنش جبران میکند. زیرا زیاد اگر متفرق باشد به تنهایی از یکی که در یک جاست به آنچه به آن بسته است، بارش سبکتر میباشد. در بعضی از نباتات در رویاندن و پدید آوردن برگ نسبت معینی رعایت شده مثل آن که سه سه یا چهار چهار مثلاً برگ میرویانند. گیاهی موسوم به (نطافين) که بر هر گرهی آن پنج شاخه روییده و بر هر شاخه پنج برگ و در بعضی دیگر از نباتات این قسمت رعایت نشده. در پارهای از نباتات برگ از شاخها میروید و در بعضی از ساقهها و در بعضی دیگر از ریشهها و در بعضی از هر جای آن برگ روئیده میشود.
//پایان متن
مجلۀ آموزش و پرورش، نامهی ماهانه فنی و رسمی (وزارت فرهنگ از انتشارات اداره کل نگارش)، سال دوازدهم، شمارۀ پنجم، ششم و هفتم، مرداد، شهریور و مهر 1321، صفحه 40 الى 52 وهمان، سال سیزدهم، شمارۀ یک، دو و سه، فروردین و اردیبهشت و خرداد 1322، صفحه ۳۴ الى ۴۹.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
ترجمۀ یکی از مباحث طبیعیات
(از کتاب شفاء تألیف شیخ الرئیس ابوعلی سینا)
مقدمۀ مترجم
خداوندا، حمد و سپاس تو را میسزد که در ساحل دریای رحمتت هر گل و خاری قد برافراشته، و در پیشگاه جلال و عظمتت هر درخت و سبزه سر فرود آورده: «النجم و الشجر يسجدان» پروردگارا، نسیم درود. و تحیت بر گلهای بوستان هستی پیغمبران و پیشوایان گرام خصوصاً حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) آل و اصحابش همیشه وزان باد.
این برگ سبزیست، به پیشگاه دانشمندان، از شاخۀ درخت تنومند اسلام که ریشۀ آن در میهن عزیز ما آبیاری شده و درختش بسی سبز و خرم گردیده، اگرچه ما در چندین قرن بذر موروثی آن را تباه نمودیم و دیگران کشت نموده از آن بهره گرفتند، ولی روزی رسیده که میراثهای خود را شناخته از آن بهرهمند شویم.
وهم این پردهایست که جهان گیاه را صفحههای روح و بینش دانشمندان گذشتۀ ما در آن جلوهگر شده و تصورات آنان را پس از قرنها برای ما مجسم نموده است.
و نیز تذکریست از تاریخ فلسفه و اطوار سیر آن در قرنهای اخیر.
منت انجام این خدمت را بر من استاد بزرگوار حجت الاسلام آقای میرزا خلیل صیمری، دامت افاضاته، دارند که گرههای مشکل عبارات شیخ در محضر ایشان باز شده و مرا به ترجمه آن تشویق و به تعبیرات علمی و عبارات رسا به مقاصد مؤلف اشاره فرمودند.
با آنکه به اندازۀ امکان دقت شده تا مقاصد شیخ به لباس عبارات فارسی ساده و آسان درآمده مفهوم گردد. خود اعتراف میکنم که در پارهای از مباحث و مطالب، تعبیرات، خالی از پیچیدگی نیست، ولی کسانی که با زبان این فلسفه، خصوص تعبیرات شیخ آشنایی دارند، البته ما را معذور خواهند داشت.
بسم الله الرحمن الرحيم
بخش گیاهشناسی کتاب شفا
فن هفتم از مباحث طبیعیات - در گیاه شناسی است و آن فقط یک مقاله است که مشتمل بر هفت فصل میباشد.
فصل اول
در توالد و غذا گرفتن و نر و مادهگی و پایه مزاج نبات است
فرق گیاه و حیوان در جذب غذا:
گیاه و حیوان در فعل و انفعالات مربوط به غذا و رساندن آن به اعضا و توزیع آن به تمام بدن و جدا کردن فضولات زائده و تولیدمثل به واسطه بذری که از خود تولید میکنند مشترک میباشند و همانطوری که اعضای ما غذای ملایم طبیعت خویش را جذب مینمایند، گیاه نیز غذای مناسب با مزاج خود را جذب میکند، نهایت اینکه این قوۀ جذب در نبات طبیعی است ولی در حیوانات از روی شهوت حسی است، به این معنی که قوۀ جذب که منشأ رساندن غذاست در عضو عضو نبات و حیوان هست ولی شهوت در عضو عضو نبات نیست زیرا لازمۀ شهوت حسی به غذا یک نوع تخیلی است که مانند انسان و اسب به واسطۀ آن به طلب غذا تحریک شده و برای تهیه و تحصيل آن به جنبش درمیآید، و یا مثل صدف در میان پوست خود به سوی غذا منبسط شده و پس از رفع حاجت به واسطه یک نوع انقباض خود را از آن برکنار میدارد. پس در موجوداتی که مثل نباتات یا اعضای بدن حیوان برای به دست آوردن غذا در آنان توانایی آن نیست که به طرف آن حرکت کنند و یا خود را به سوی آن بکشانند بلکه باید به غذای خود اتصال پیدا نموده و همواره بدون اراده از آن استفاده کنند. شهوت حسی که منشأ آن تخیل است لزومی ندارد و آنها به قوهای بیش از آنچه که در آنها گذاشته شده نیازمند نیستند. سزاوار هم همین بود که به گیاهها این حس داده نشود، زیرا اگر گیاه به وسیله این حس میتوانست غذای نافع و ملایم را از غيرملایم و مضر تشخیص دهد هیچ گونه وسیلهای برای فرار از ناملایم و مضر و یا رسیدن به غذای نافع در دسترس خود نداشت و از همه دورتر از حق کسانی هستند که مثل انكساغورس و انبادقلس و ذیمقراطیس برای نباتات علاوه بر داشتن حس، یک نوع عقل و فهم نیز قائل شدهاند.
آیا زندگی در نبات هست؟
اگر معنی حیات و زندگی این بود که موجودی بتواند در غذای خود به قدر حفظ وجود خویش تصرف نموده و هر وقت از کمک رساندن برای بقای شخص بمیرد، بنابراین سزاوار است برای نباتات نیز قائل به زندگی و حیات شویم و اگر شرط حيات را داشتن حس و حرکت ارادی بدانیم، به هیچ وجه نمیتوان نباتات را دارای حیات دانست. بیشتر مناقشاتی که در این باب میان دانشمندان شده نزاع لفظی است. چون از لفظ حيوان فقط مفهوم موجودی که دارای حس و حرکت ارادی باشد مستفاد میشود، بنابراین اطلاق این لفظ بر نباتات که فاقد آن هستند موردی نخواهد داشت. بعضی خواستهاند میان لفظ حی (زنده) و حيوان فرق گذاشته و بگویند ممکن است موجودی حی و زنده باشد ولی حیوان نباشد، ولی چنین تفصیلی از طرف دانشمندان اهل لغت در این باب داده نشده است و چون نباتات دارای حس نیستند البته دارای خواب و بیداری هم نخواهد بود. زیرا خواب یک نوع تعطيل حواس است و بیداری دوباره برخاستن و به کار پرداختن آن میباشد.
نر و مادگی در نباتات:
دربارۀ گیاه هم میتوان به وجود نر و مادگی قائل شد و هم ممکن است که اطلاق نر و مادگی را بر آنها ناروا دانست. زیرا اگر مقصود از نری آن باشد که جسم بتواند به یک نحوی از انحا مادهای را از مواد خود به یکی از همنوعان خویش که قابلیت قبول و پرورش آن را داشته باشد برساند و مقصود از مادگی جسمی باشد که به واسطه قابلیت گرفتن آن ماده بتواند آن را در خویش بپروراند، البته برای نباتات که دارای این خاصیت میباشند، میتوان نری و مادگی قائل شد. زیرا نباتات ممکن است از این حیث که مادۀ مذکور در آنها تولید میشود ماده و از حیثی که دارای قوه رساندن آن باشند نر شناخته شوند.
ولی هر گاه مقصود از نری این باشد که جسمی به واسطه افعال مخصوص و به وسیله آلات خاص، عملی انجام دهد که جسمی از او خارج و در محل قابلی جایگزین و در آنجا تأثیری کند که از آن تولیدمثل شود و مراد از مادگی مقابل این باشد. یعنی جسم مزبور را قبول و نگاهداری نموده نوع خود را پرورش دهد، چنین چیزی اصلاً در نباتات وجود ندارد. چه جای آنکه در یکی از آنها هم قوۀ نری و هم مادگی موجود باشد و ما از باب تسامح و قرارداد اصطلاحی در این باب میگوییم. هر قوه گیاهی که موجب تهيه فضولی گردد که در قوام نباتی مثل خود صرف میشود قوۀ مادگی و آنچه در صورتبندی این فضول مؤثر است، قوۀ نری نامیده میشود و در حیوانات این عمل گاهی به واسطه تلاقی دو شخص میشود که پس از مباشرت دو قوه از یکدیگر جدا شده و پرورش و تولید مثل به عهدۀ یکی از آنها خواهد افتاد. مثل نزدیکی زن و مرد و آبستن شدن زن و گاهی پس از مباشرت هر دو از یکدیگر جدا شده و تولیدمثل از شئ ثالثی است. مثل مرغان که پس از تخم گذاشتن تخم خود را ترک گفته و قوۀ مولده و مصوره هر دو در همان تخم است که جوجهی آنها هم در آن متکون میشود و هم از آن متولد میگردد. به نظر میرسد که حال تخم گیاهها نیز همینطور باشد. جز آنکه ملاقات این دو قوه در گیاهها پس از جدائی و بودن در دو شخص نیست بلکه در یک گیاه هر دو قوه حاصل است و از همان قوه و مبدأ تحریکی که در بذر او بوده نبات تولید میگردد (یعنی قوه صورتگری و ماده پذیرایی اثر در خود او میباشد) و بسا از آن بذر گیاه میروید بدون آنکه از خارج کمک قابل اعتنایی به او برسد. مثل روییدن باقلا و گاهی هم رشد و نمو آن نیازمند به رسیدن کمک و مدد از مواد خارجی است که آن را به واسطه عمل استحاله به صورت اجزایی که ماده قابله یعنی مادگی آن لازم دارد تبدیل نماید و این همان چیزی است که در گیاهها جانشین منی حیوانات ماده است و قوه نفسانيه مرتباً کمک، یعنی غذا رسانیده و آن غذا را استحاله نموده صرف پرورش بذر میسازد.
تخمی که در زمین کشت میشود زمین نسبت به آن چون نطفۀ مادگی برای نری نیست زیرا که نطفۀ ماده برای نر علاوه بر آنکه غذاست با قوه نفسانی هم آن را کمک میکند بلکه حکم زمین نسبت به تخمی که کشت شده فقط حكم غذاست و از این حیث از ابتدای تولد گیاه از تخم و پس از تولد که به غذا گرفتن ادامه میدهد، فرقی نیست.
در گیاهها چیزی است که هم به جای رحم و هم به جای آلت نری در حیوان است، و نیز چیزیست که به منزلۀ تخم در مرغان محسوب میشود اما آنکه به جای رحم است عضو مخصوصی است که در بندهای شاخه و ساقه گیاهها پدید میآید و گاه در بذرها نیز یافت میشود و عضو نامبرده از سایر اعضای گیاه ممتاز و شاخهها و نظیر شاخههای گیاه و بذرها از نزد آن روئیده و متولد میشوند و نمیتوان به طور قطع حکم کرد که این عضوها به منزله منی نر است بلکه اینها محل اجتماع هر دو قوه نری و مادگی است که در آنجا قوۀ مولده در متولده تأثیر کرده وظیفه خود را انجام میدهد و هم هر دو قوۀ مادهای که باید مصرف آن شود، تهیه و نگاهداری میگردد. این عضوهای مخصوص در گیاهها مانند رحمهایی است که نطفه را در خود میپرورانند، ولی در بذرها به منزله چیزهای است که در تخم مرغ وجود دارد که از آن قوه تولید و تولد با هم پدید میآید.
نظر به این که در تخم مرغ مبدأهایی است که در قوه ذکوریت و انوثیت از آنها منبعث میشود این مبدأگاه به طور محسوس از اجزای دیگر تخم مرغ جدا و ممتاز دیده میشود، به نظر ما این در تخم مرغ به منزله رحم دوم است و سایر مواد تخم مرغ به منزلۀ غذای اوست. خلاصه آنکه این عضوهای مخصوص در بذرها و گیاهها تا وقتی که وجود دارد و سالم است بذر و گیاه از آن تولید و روییده میشود و اگر آفتی به آنها برسد از کار باز مانده از آن چیزی تولید نخواهد شد و در همین مبدأها قوه تولید و تولد محفوظ است و نمیتوان به طور قطع گفت که فقط قوه تولید در آن میباشد و قوۀ تولد نیست زیرا حق این است که فعل هر دو قوه در آن مبدأها انجام گرفته و از هم آنجا برانگیخته و در هم آنجا تمام میشود.
علت زایش مستقل و غیر مستقل در حیوان:
حیواناتی که اعضای آليۀ آنها برای هر یک از اعمال نر و مادگی جدا و متمایز باشد نر و ماده خود آنها نیز جدا و مشخص است و زایش آنها به وسیله فضلهایست که از نر جدا شده و در عضو مخصوص از ماده که آن را در خود پذیرفته و میپرورد قرار میگیرد، ناچار حیوانی هم که از نوع آنها تولید میشود نمیتواند به آنها متصل باشد زیرا هیچ یک از آنها به تنهایی کامل نیستند و در هر یک از نر و ماده یک مبدأ بیش نیست. ولی حیواناتی که اعضای آنها در هم باشد. یعنی برای مبدأ حسی آنها عضوی جداگانه و برای غذایشان عضوی دیگر نباشد بلکه بعضی از آن در بعضی دیگر نفوذ داشته به طوری که در یک عضو قوای متعدد باشد و عضو نری و مادگی آنها نیز یکی باشد، زایش آنها از خارج نیست بلکه از اجزای خودشان میباشد و بعض اجزای چنین حیوانی هیچ گونه ترجیحی بر اجزای دیگرش ندارد که در بعضی قوه تولیدمثل موجود و در بعضی دیگر نباشد پس آنچه از چنین حیوانی تولید میشود ضرورت ندارد که از خودش جدا باشد و حتی اگر یک قسمت از بدن او بریده شود خود آن ممکن است باقی مانده تولیدمثل کند.
زایش گیاهها مثل حیوانات پست است:
گیاهها نیز در حکم این قبیل حیوانات بوده بلکه این حکم در گیاهها شدیدتر است و از این جهت از یک درخت شاخههایی پس از شاخههایی متولد میشود که گویا عضوهایی است که پس از عضوهایی پدید میآید و فرقی که با عضوها دارد این است که به حسب ظاهر با هم بسیار شبیهند و در مواضع مختلف آن مبدأهای زیادی و ریشههای بسیار روییده که پس از جدا شدن هر یک درختی جداگانه خواهد شد. برخلاف آنچه بعضی گمان کردهاند، این قوه رویش در مبدأها نامحدود و غيرمتناهی نیست بلکه هم از حيث عدد و هم از لحاظ مقدار محدود است و همچنین از حیث زمان نیز حد معینی دارد که پس از آن دوره پیری و انحطاط آن فرارسیده و شروع به لاغر شدن و فروریختن میکند و این دورۀ پیری در بعضی درختها به خوبی آشکار و در بعضی دیگر چندان محسوس نیست. این به جهت محکم و سخت بودن آنها است که اجزای این قبیل درختها طوری است که ظاهراً لاغری و پژمردگی را به خوبی نمایان میسازند و ذبول یا دورۀ پیری آنها به وسیله متخلخل شدن اجزا محسوس میشود، نه در انقباض و لاغرشدن آنها. وگرنه این بود که هر گیاه مستعد فنا شدن و فنای هر گیاه پس از پیری و دورۀ پیری پس از دوره وقوف است. هیچ گیاهی احتیاج به دادن بذر و تولید مثل برای بقای نوع خود نداشت.
با آنکه گفته شد که بعضی اعضای گیاه از یکدیگر امتیاز ندارند معذلك بعضی گیاهها هستند که در پارهای خصوصیات، اعضای آن امتیاز مخصوصی دارند به طوری که اگر عضو بهخصوص را از آن قطع کنند، مرگش فرامیرسد مانند درخت خرما. ظاهراً بعضی اجزای گیاه به منزله نر است که چون به نوع خاصی با دیگری ملاقات نماید در تولید بذر یا میوه مساعدت میکند و این خاصیت نیز در درخت خرما وجود دارد.
پیوستگی زنجیرۀ حیات:
چنین به نظر میرسد که گیاه برای حیوان و حیوان برای انسان باشد. به این جهت در گیاه خصوصیتهایی است که بعضی از آنها فقط نفعشان برای خود اوست. مانند رگهایی که از آنها تغذیه میکند و پوستهایی که خود را به وسیله آنها محافظت مینماید و بعضی دیگر نفعشان برای غیرخودش یعنی حیوانات است چنانکه بعضی از آنها دارای زینتهایی است که فقط صاحبان حس از آن بهرهمند میشود نه خود گیاه. مانند نقش و نگارهای زیبا و بوهای خوش و غيره.
مزاج گیاه باید رطوبتی باشد:
چون پیدایش هر موجودی بسته به پدید آمدن صورت شکل است و یگانه واسطۀ پذیرفتن صورت و شکل فقط رطوبت است، پس در آغاز صورت پذیرفتن هر چیز باید رطوبتی در میان باشد و نیز از آنجا که بنیهی هر غذاگیرنده به واسطۀ غذاست و غذا برای غذاگیرنده به منزلۀ قوهایست که باید به واسطۀ اتصال به او برسد و رسیدن غذا به بدن بدون رطوبت آسان نیست و نیز برای بقای جسمی که صورت میپذیرد، رطوبت لازم است. زیرا باید میان جسمی که غذا میگیرد با غذایی که به او میرسد، مشابهت وجود داشته باشد تا آن غذا بالفعل غذای او بشود و چون غذایی که به جسم صورتپذیر میرسد شبیه به خود اوست، پس بدون رطوبت نمیتواند در مجاری بدن وی جریان پیدا کند. پس خود او نیز باید دارای رطوبت باشد و چون غذا باید طوری باشد که اجزای آن به سهولت از یکدیگر متفرق و تجزیه شده و به آسانی جریان پیدا کند به ناچار باید دارای رطوبت باشد.
مزاج گیاه گرم و تر است:
از آنجا که کار پختن و روان ساختن و پراکنده نمودن به وسیلۀ عمل تحليل فقط ناشی از حرارت است، بنابراین بدن غذاگیرنده باید دارای حرارت باشد. پس زندگی گیاهها و یا زندگی کلیه موجوداتی که به غذا گرفتن احتیاج دارند، بسته به حرارت و رطوبت میباشد و در نتیجه، مزاج هر گیاهی طبع گرمتر و حرارت بر او غالب است. گرچه بعضی گیاهها نسبت به بدن ما سرد و خشک باشند. ما در موقع خود عنقریب در این باب سخن خواهیم گفت.
مرگ گیاه و علت آن:
چون زندگی گیاه بسته به رطوبت و حرارت است. مرگ که در مقابل آن است، موقعی فرا میرسد که مادۀ رطوبت فانی شده و شعلۀ حرارت خاموش گردد و علت فنا شدنش آن است که این زندگی متعلق به جسم گرم و مرطوب بوده و حرارت و رطوبت نیز همواره در کاهش و تحلیل است و چیزی که در تحلیل است یا به قدری متدرجاً کاهش مییابد که نابود میشود. یا بدل مايتحللی به او میرسد که جایگزین حرارت و رطوبت از دست رفته باشد اما آن بدل مايتحلل هم ناچار رطوبی است و چون مادۀ رطوبت قطع شود به شعلۀ حرارت متعلقه به آن نیز تعدی نموده و آن را خاموش خواهد کرد. چنان که این بحث را در مواضع دیگر طبیعیات مخصوصاً در کتاب بزرگ خود در فن طب شرح دادهایم. بنابراین جوهری که دارای این نوع زندگانی باشد تباه میشود و مزاج او به سردی و خشکی و فنا میگراید.
فصل دوم
در باب عضوهای گیاه که در آغاز نمو و پس از آن پدید میآیند
عضوهای گیاه چون اعضای حیوان با یکدیگر فرق دارند:
همچنانکه حیوان دارای یک عده اعضای اصلی است که اجزای آن با یکدیگر متشابهند و اعضای دیگری دارد که از اعضای اصلی ترکیب شده، همچنین چیزهایی در حیوان هست که عضو اصلی محسوب نمیشوند بلکه تابع اعضا یا شبیه آنهاست که گاهی حادث و گاهی از عضو جدا میشوند مانند مو و ناخن و فضولاتی دارد که از او دفع میشود خواه پس از دفع متضمن منفعتی هم در خارج باشد مانند منی (که باعث تولید مثل میشود) و خواه متضمن نفعی جز آسایش بدن نباشد مانند قی چشم. گیاهها نیز اعضای اصلی متشابهالاجزایی دارند چون پوست و چوب و مغز وسط آن و اعضای ترکیب شدهای دارند چون ساق و شاخه و ریشه و همچنین اعضایی دارند شبیه به عضو اصلی که در واقع عضو اصلی نیستند مانند برگ و شکوفه و میوه. زیرا اینها مثل مو و ناخن برای حیوان اعضای کمالی گیاه محسوب میشوند نه عضوهای اصلی و نیز گیاه فضولات مخصوصی از خود دفع میکند که بعضی مثل فضولات قسم اول حيوان علاوه بر آسایش بدن متضمن منفعتی نیز هست چون میوهها و تخمها و بعضی مانند قسم دوم فقط برای آسایش گیاه است چون صمغها و شیره و سیالاتی که از درخت خارج میشود.
فرق ميوه و بذر:
میوه مانند بذر نیست زیرا برای تكوین اعضای اصلی گیاه یا زایش و تولید آن احتیاجی به تمام اجزای میوه نیست در صورتیکه برای این عمل تمام اجزای بذر مورد احتیاج و استفاده هست، آن هم نه برای آن که به منزله اعضای اصلی گیاه باشد بلکه از این لحاظ که گیاه از آن متولد میشود.
پس میوه و بذر در اینکه از فضولاتی هستند که حکم شبه اعضا را دارند با یکدیگر مشترکند و با منی از این لحاظ که منی شبه عضو نیست بلکه به منزلۀ اخلاط محسوب میشود تفاوت دارند.
چرا بعضی اجزای گیاه رو به پایین و بعضی رو به بالا میروند:
گیاه با آنکه اجزایش (پوست و چوب و مغز) از هم ممتازند ولی به هر سو که میرویند با هم روییده و پیش میروند ولی اجزای میوه و حيوان چنین نیست. باید دانست که چون قوۀ مولده و قوۀ متولده به طور محسوس در بذر تأثیر کرد از جهت بالا کشانیدن اجزایی و به پایین راندن اجزای دیگر جا ندارد گفته شود که سنگینی اجزایی آن را به طرف پایین میراند و سبکی اجزا آن را بالا میکشاند و این به خوبی روشن و واضح است. چه حقیقت آن است که همۀ حرکات و خصوصیات در آن در اثر تصرف و تحریکهای نفس است. اگرچه سنگینی طبعاً برای فرود آمدن آمادهتر و سبک برای فراز آمدن قابلتر میباشند.
سبب نفوذ و عدم نفوذ ریشهها:
بعضی گمان بی جایی کرده، گفتهاند درختهایی که دارای مزاج گرم است ریشههایش کم و چندان به زمین فرونمیرود زیرا مواد ثقیل در آن کم است و اگر این مواد در آن بیشتر بود شاید در زمین به خوبی نفوذ کرده به لابهلای آن ریشه میدواند و گفتهاند درختهایی که دارای مزاج گرماند، هر اندازه که بزرگ و تنومند باشند، ریشههای زیاد نمیدوانند مانند صنوبر. این گمان فاسدی است زیرا سنگینی اجزایی که دارای مواد زمینی است باعث آن نمیشود که لابهلای زمین ریشهها را نفوذ بدهد. اگر چنین بود باید قسمتی از ریشههای اینگونه درخت چون با سطح زمین ملاقات نمود از نفوذ در آن امتناع کند و حال آنکه چنین نیست حقیقت آن است که قوی ریشهها را اساساً آنطوری که میباید تولید میکند و نفوذ آن در زمین به واسطۀ اطاعت قوههای منفعله از قوههای کارفرما و کارگر است.
درختهایی که مواد زمینی آن زیاد است موجباتی برای زیاد ریشه دوانیدن دارند از آن جمله این که نیروهای جذب غذا در آن ناتوان است. پس نیازمند به زیاد کردن آلتهایی است که به اندازهی کفایت غذا جذب کند. دیگر آنکه اینگونه درختها به مکیدن از مواد خالص زمین و آب نیازمندترند. به این جهت باید ریشه خود را لابهلای زمین دوانده و به عمق زمین بفرستند. دیگر آنکه جسم اینگونه درختها سنگینتر است از درختهای دیگری که تقریباً هم حجم آنها میباشند و دارای مزاج هوائی و آتشی است پس باید به واسطۀ ریشههای زیاد و نفوذکننده پشتیبان بیشتری از خطر بادهای تند و برخوردهای ناگهانی تهیه کند. خصوص اینکه اینگونه درختها طبیعتاً به سقوط کردن مایلند. ولی درختهایی که دارای مزاج گرم میباشند با آنکه علتهایی که در درختهای مواد زمینی بیان شد در آنها نیست. نیازمندی آنها به جذب کردن مواد هوایی و آتشی نسبت به سایر مواد غذایی که میمکند بسیار زیاد میباشد. تا آنکه از آن مواد هوایی و آتشی به ضمیمه مکیدن مواد زمینی، غذایی شبیه به جوهر خود تهیه کنند. پس میباید دهن ریشهها به نسیم و هوای بیرونی نزدیک باشد. چون حيوانها به حرکت اختیاری مجهز شدهاند و دارای عضوهای گوناگونی هستند که چگونگی و وضع هر یک از آنها از هم ممتاز و جدا میباشد پس برای غذا گرفتن نیازمندی به آلتهای زیاد ندارند.
ریشۀ متعدد گیاه به جای حرکت اختیاری و عضو گوناگون حیوان است:
ولی گیاه چون در یک محل قرار دارد که از آن موضع نمیتواند حرکت کند پس اگر دارای یک ریشه بود که غذا فقط از همان ناحیه به آن میرسید البته در معرض تحلیل و فانی شدن میبود. زیرا از مواد غذایی فقط به اندازهی آن یک ریشه استفاده مینمود. پس بعيد نبود غذایی که از آن یک رگ به واسطۀ مکیدن طبیعی (بر خلاف حیوان که به واسطه جویدن و بلعیدن ارادی غذا میخورد) به او میرسید برای او کافی نباشد. به ویژه آنکه پیش از مکیدن یا در موقع آن نیازمند است که ماده چنان استحاله کند که صلاحیت برای توزیع و تقسیم در بدن داشته باشد. چون پیش از این استحاله فقط زمینی است و آبی و آنچه آمیخته به این دو است و یا چیزی که نزدیک به آب و زمین است و بسا جهتی که این رگ به آن طرف رو میآورد، مادۀ غذایی مناسب آن کم و ضعیف است و یا آفتی به آن موضع رسیده که غذا را نامناسب نموده و ریشهها نمیتوانند مانند حیوان به اختیار از آن طرف به سوی دیگری رو کنند تا محلهای پرنعمتی را در عوض جاهای قحط و یا غذاهای سالمی را در عوض غذاهای نامناسب جستجو کنند. به این جهات است که ریشهها متعدد شده و این تعدد ریشهها برای این نیست که ساختمان اولی گیاه دارای طبقات گوناگون بوده و هر طبقه نیازمند به ریشۀ مخصوص به خود باشد. یا برای هر چند طبقه ریشه مخصوص وجود داشته باشد. زیرا ممکن بود که یک ریشه همۀ آن ساختمانهای اولیه را غذا رساند و همچنین ممکن بود که رگهای متعددی یک طبقه را غذا دهند بلکه علت تعدد در گیاهها و ریشهها همان است که ما ذکر کردیم.
تغذیه معده چون حيوان وکبد چون گیاه است:
دو گونه غذا گرفتن که در گیاه و حیوان است هر یک مانندی در ساختمان داخلی حیوان دارد. زیرا غذایی که به معده میرسد چون از روی اراده و اختیار است و از آلتهایی است که آماده برای کارهای اختیاری میباشد، یک راه و منفذ برای رسیدن غذا به آن کافی است. ولی جذب نمودن غذا برای کبد مانند مکیدن و جذب غذا نمودن گیاهها طبیعی است نه ارادی. لذا رگها زیاد شده و دارای شعبههایی گردیده که به اطراف دویده و همۀ آنها غذا را به یک رگ غذارساننده میرسانند.
تهیه غذای مناسب در مراحل زندگی:
از خصوصیت ریشهای که از مبدأ رحمی بذر میروید آن است که به یک طرف (پائین) رو میآورد و خصوصیت شعبهی دیگری که ساق و شاخه از آن میروید آن است که به طرف دیگر (بالا) متوجه و روییده شده و خود بذر از پوست برهنه و در یک طرف کنار این دو شعبه آویزان میشود. علت آن است که همۀ اجزای بذر طوری نیست که دارای قوۀ مبدأ رحمی مذکور باشد. بلکه مبدأ رحمی یک جزء و قسمتی از آن است و باقی اجزای بذر به منزلۀ مادهای است که برای غذای گیاه تعبیه شده و اندک اندک از آن استفاده میکند تا نیروی خود را محکم کرده به جایی برد که خود از منبع اصلی غذا که زمین است غذای مناسب بگیرد. چنانچه بچۀ حیوان به واسطه غذا گرفتن از خون حیض به وسیلۀ ناف متدرجاً قوی و محکم شده، لایق آن میگردد که به ارادهی خود غذای شیر از پستان مادر بمکد. پس شیر پستان تا وقتی غذای اوست که نمیتواند دست و پای خود را برای تهیۀ غذا به کار اندازد و بچيدن و برچیدن غذای خود را به اراده آماه نماید. پس غذای او در مرحلهی نخستین از همه جهت طبیعی است و در مرحلهی دوم تولد، غذا طبيعي ولي تناول در اثر به کار انداختن یک عضو (دهان) ارادی است و در مرحلهی سوم تولد، هم غذای آن ساختگی و هم تناول و تحصیلش ارادی است. همچنین است بذر گیاه که نخست از خود رگی کوچک را آماده میکند برای آنکه اندک اندک از بیرون غذا بمکد تا آنکه آن غذا به روییدن شاخه و ریشۀ نیرومندی که به زمین فرورود کمک نماید. زیرا در آن موقع اندک مادۀ مرطوبی از خارج برای تغذیه آن کفایت میکند. بیشتر مایهای که در این موقع صرف غذای او میشود همان است که در محل خودش که بذر باشد ذخیره شده و پس از روییدن این رگ کوچک، گیاه به واسطۀ مکیدن از بیرون و مایه فرستادن از ذخیره درونی رشد میکند. تا آنکه ماده و ذخيرهی داخلی تمام شود و در همین هنگام قوۀ جذبکنندۀ غذا به جنبش و نشاط آمده. این آنگاه است که آنچه در درون بذر بوده همه در جسم گیاه پراکنده شده و نوباوهی گیاه خود از بیرون به غذا گرفتن پرداخته و پوست بذر که غرض از آن نگاهداری مایهی بذر میباشد (نه آنکه خود آن نیز ماده غذایی باشد) بیکاره میماند. مانند بیکار ماندن زهدان و آنچه با زهدان است در حیوان و این شعبه رگ کوچک چون بی مصرف مانده مانند ناف حیوان که برای افتادن آماده میشود از آن بی نیاز و جدا میگردد.
فصل سوم
در مبدأهای غذا گرفتن و تولید و تولد در گیاه
نوکچه (مبدأ رحمی) در بذر:
این مبدأهای رحمی که گیاه در همین مواضع از بذر و شاخهی خود میروید، وضع و چگونگی آنها در شاخه و بذر مختلف میباشد. بذر در بیشتر گیاهها چنین است که مبدأ تولید و تغذیۀ آنها همان مبدأ تولید از آن است. اما شاخه به وسیلۀ غذایی که از ریشههای درخت به سوی او رد شده تغذیه میکند. غذا گرفتن آن از مبدأ نیست. اینگونه تغذیۀ شاخه برای آن است که شاخه در شاخه بودنش نیازمند است به آنکه از یک طرف خود متصل به ساق باشد بهسان اتصال دو چیز مانند هم به یکدیگر و با ساق در آنچه از آن غذا میگیرد، شریک باشد.
شاخه از اصل گیاه تغذیه میکند:
برای هر شاخه میسّر نیست با مبدأهای رحمی مولد اصل خود ملاقات و پیوستگی داشته باشد زیرا که بالای همین شاخهی گیاه شاخههای دیگر نیز میدواند و افزایشی که در حجم ساق و شاخه رخ میدهد در هر دو یکنواخت رو به فزونی و افزایش است و نیز هر دو از طرف پایین استمداد میکند ولی بذر بسان چیزی است ممتاز و جدا و جوهر آن به کلی مخالف است با جوهر آنچه از آن میروید و مانند جزئی نیست که تمامیت و کمال جوهرش به چیزی باشد که از آن میروید. زیرا که گیاه به وسیلۀ بذرش بزرگتر و تنومندتر نمیشود بلکه تنومند شدن آن به تنومندی ساق و شاخههایش میباشد. پس میتواند نخستین جزئی که از بذر غذا را به خود جذب میکند همان جزئی باشد که در مرتبه بعد از پایان بذر نیازی به مبدأهای زایش برای نمو ندارد و در تغذیه مستقل میشود.
اما گیاه و شاخه، شاخههایی به طرف بالا میدواند و از طرف پایین غذا میطلبد و این هر دو کار چون در دو جهت است و در یک زمان انجام مییابد پس میباید این هر دو عضو از هم نخست جدا شوند.
وضع مبدأ رحمي به حسب مصالح مختلف است:
چون مبدأهای رحمی در بذر به این صفت میباشد، به حسب مصالح گوناگون وضع آنها نیز گوناگون میشود و آن چنین است که در بیشتر از بذرها مبدأ رحمی نزدیک طرف بالای آن واقع شده زیرا که غرض مهم در این عضو تولید است و تولید آن همان شاخه دواندن است و شاخه دواندن البته به طرف بالا است. به این جهت در بیشتر بذرها مبدأ رحمی از طرف طول نزدیک همان قرار داده شده و این آنگاه است که مزاج آن بذر ضعیف و کوشش آن برای غذایی که از بیرون باید وارد شود، قوی باشد مانند گندم و جو. پارهای از بذرها مبدأ در طرف پایین واقع شده و این هم به واسطۀ نیازمندیهای شدیدی است مانند دانهی میوههایی که عدد آن دانه در میوه زیاد و حجم آن کم است.
در بذر یک مبدأ رحمی کافی است:
چون غرض از بذر نمو خود آن نیست بلکه غرض پیدایش غير اوست. از او به این جهت نیازی به آنکه مبدأهای متعدد زیاد برای او باشد نیست در صورتی که گیاه به تعدد مبدأهای رحمی حاجت دارد و به شاخههای زیاد نیازمند است. پس در هر بذری یک مبدأ کفایت میکند که از آن یک سبزه روییده شود و سپس از آن سبزه مبدأهای زیادی متولد گردد.
چرا بذرها دولپه است:
چون حال بذر چنین بود، طبیعت به تسخیر نیروی الهی راهنمایی شده به مضاعف نمودن هر دانه و مغز آن تا آنکه اگر آفت رسد به همه سرایت نکند. چنانکه رویهی طبیعت در بیشتر اعضایی که برای حیوان روییده میشود چنین است. مگر اعضایی که راهی برای مضاعف نمودن آن نیست، به سبب تباهی که در اثر مضاعف شدن حاصل میشود. به این جهت است که این مبدأهای رحمی در حد مشترک دو جزء بذر آفریده شده و از هر دو جزء التيام یافته است پس اگر دو جزء دانه التيامش ضعیف باشد مبدأ نیز التيام یافته از دو قطعه ایست که التیامش ضعيف است چنانکه در باقلا است.
ظهور حیات در مبدأ رحمی:
و اگر دو جزء دانه التيامش محکم باشد، مبدأ نیز چنین است. چنانکه در گندم ملاحظه میشود.
نخستین تکون از این مبدأ چیزی است که در آغاز کار به ظاهر نمو همین مبدأ است. ولی در حقیقت این تکون نمو خود آن نیست زیرا که این مبدأ محلی است برای تکون نوباوهی غذاگیرندهای. نه آنکه مبدأ خود تکوینیافته و غذاگیرنده برای نمو خود باشد. ولكن آن مادهای که در مبدأ رحمی است، اول صورتپذیر است و موادی که در جوهر بذر موجود است، نخست صرف تغذیه آن صورت میشود و دو نیرویی که در آن دو جزء به ودیعه گذارده شده به واسطه باز و فراخ شدن آن دو جزء زیاد میشود تا آنکه غذا رساندن از آنها به آسانی صادر شود و آنگاه که مرحلهی تولید از آن دو جزء به پایان رسید، آن دو جزء در این جهت تولید باطل و بیهوده میمانند و فقط از آثار آن منزل ویرانی باقی میماند.
نفس گیاهی یکی است و ظهورات گوناگون دارد:
این است آنچه به حسب ظاهر مشهود است و حق آن است که نفس گیاهی یکی است. ولی از برای آن نیروهاییست که به حسب وجود هرگونه تأثیرپذیر و قابلی از آن نفس سوی هر قابل فرستاده میشود و این اطوار و رویههای گوناگون مانند جزئی است از نفس اصلی که این بذر از آن متولد شده است و چون نفسهای گیاهی و حیوانی گاهی تجزیه میشوند به تجزیهی موضوع. چنانکه به زودی دانسته میشود. پس چون چنین نفس در بذر حاصل گردید آن بذر محل از برای قوۀ غذاگیرنده میشود. چه آنکه آن بذر صلاحیت برای بروز چنین قوهای دارد و تا آنگاه که آلت تولید برای آن خلق نشود قوۀ مولدۀ بالفعل در آن موجود نیست. پس چون آلت تولید در آن یافت شد، قوۀ مولده از این نفس اولی که در حقیقت هم غذاگیرنده و هم زاینده است، برانگیخته میشود. این مطلب را ما در گفتگویی که در نفس نمودهایم، روشن کردهایم و نمو و سر برآوردن هر عضوی از اعضای نهال فقط به واسطه جنبش دادن همین قوۀ مولده است و جنبشهایی که در اثر سنگینی و سبکی است در آن هیچگونه تأثیری ندارد. جز آنکه جسم سنگین خاضعتر است، برای آنکه به طرف پایین رانده شود و جسم سبک برای سر کشیدن به طرف بالا آمادهتر است و بسا باشد که سنگین بیشتر به سوی بالا رانده شود تا به پایین حتی در بیشتر درختها چنین است و بر عکس سبک به سوی پائین بیشتر رانده میشود تا بالا به حسب آنچه موافق با طبیعت و نیازمندیهای این موجود باشد.
فصل چهارم
در زایش اجزای گیاه و چگونگی اختلاف آن و اختلاف گیاه به حسب مملكتها
عضوهای نخستین گیاه:
نخستین چیزی که از گیاههای درختی متولد میشود که طبعاً از چیزهای دیگر علاوه بر علل زمانی و مکانی مقدم است سه طبقه است که اساس درخت بر این سه است. مغز و آنچه به آن متصل است و چوب و آنچه مانند آن و به آن متصل است. پوست و آنچه آن را تمام میکند و آنچه به آن متصل است.
برای گیاه نوزاد برگهای نخستین چون لحاف است و ماده هم مساعد است:
و گاه هنگام تکوین یافتن این سه جزء برگ نیز تکوین مییابد چه آنکه برگ برای محافظت و نگاهداری است و موقع آن اوان تكوین است که بهتر محافظت مینماید. زیرا که نیازمندی گیاه در این وقت به محافظت بسیار شدید است. به این جهت است که در بیشتر گیاهها حجم در اوان نمو بیشتر و سطح آن پهنتر و بزرگتر است نسبت به حجم ساق و این به دو سبب است یکی از جهت نتیجه است، دیگر از جهت ناچاری و ضرورت. اما از جهت نتیجه زیرا که هر اندازه برگ بزرگتر باشد نگهدارتر است و اما از جهت ناچاری و ضرورت برای آن که هر چیز بزرگ و قوی از مواد خشک و کم خضوعتر از برای تکون، تکوین میشود و چیز ضعیف و سست نیازمندیش به ماده خشک کمتر است و خضوعش برای تکون یافتن بیشتر. نیز آنچه که در اوان نمو از مواد حاضر به کار میآید آن مادهایست که مرطوبتر باشد. چه آنکه قوۀ ضعف از مکیدن مادۀ غيرمرطوب عاجز میباشد. پس قهراً چنین پیش میآید که ماده ساختمان ساق کمتر و مدت تکوین همۀ ساق طولانیتر و فراهم شدن ماده برگی بیشتر و مدت آن در تكون كوتاهتر باشد. به این سبب برگی که در این هنگام تکوین میشود، حجم آن از ساق بزرگتر است و این کیفیت در گیاههایی است که معمولاً ساق آن از برگش بزرگتر باشد تا چه رسد به گیاههایی که حجم برگ آن اساساً از ساقش بزرگتر است. در بیشتر گیاهها همین طور است و مراد ماهران چیزیست که بارور به برگ و شکوفه است اگرچه شاخه به پهلو خوابیده باشد مانند بسیاری از گیاهها. ولی بسیاری از گیاههای سبزیجاتی هیچ گونه دارای ساق نیستند. نه بر پا و نه تکیه داده و فقط همان برگ است و ریشهای مانند کاهو، ترشک و چغندر.
در هر گیاهی عضو یا اعضای مخصوصی به هدایت خالق غرض طبیعت میباشد:
این چگونگی به سبب منظورهایی است که با اقتضاهایی از ناحیه ماده و طاعت آن در طبیعت است به ضمیمهی مصلحتهایی که با منظورهای طبیعت منضم و کمک کار شده و در راه غرضها به آن نیازمندی است. چه آن که غرض طبیعت در پارهای از گیاهها چوب و ساق است. در دستهای ریشه و در بعضی دیگر شاخه میباشد. در بعضی پوست است و در بعضی دیگر برگ و بر است و غرض طبیعت در بعضی از گیاهها در هر جزء و یا قسمتی از اجزا میباشد و چون غرض از طبیعت از جمله اینها که ذکر شد به یکی منصرف شود و مادهای که مورد احتیاج است در تکوین آن، چون جذب شود اضطراری نداشته باشد به اینکه مادۀ زیادی علاوه بر آن مادۀ مورد احتیاج همراه آورد و در تکوین این گیاه نیازی به حادث شدن اعضایی جز است، نباشد عضوی که غرض و منظور است، آنگاه است که طبیعت به تدبير خالق خود به تکوین مقصود قناعت میکند و اگر جز چنین باشد که ذکر شد چارهای نیست مگر آنکه اعضای دیگری غیر از آن با آن.
مغز و نیاز به آن:
به طور ناچاری و یا از راه مصلحت تكوین شود و چون چیزهای محکم به غذای شبیه به خود بی تدریج و دفعات دست نمییابد، زیرا غذا چنانکه دانستی، میباید رطوبی و به خوبی پذیرای شکل باشد. پس میان آن و جسم محکم زمانی و درجههایی است. پس ناچار باید میان غذا و مادۀ چوبی از درختها جرمی باشد که جوهرش سستتر و در حد وسط باشد تا نفوذ غذای به اجزای غذاگیرنده آسان و به خوبی انجام گیرد و ناچار باید به همه جانب کشیده شده باشد مانند امتداد مخ در استخوانها و باید در وسط واقع شود تا آنکه تقسيم غذا که به وسیلۀ آن انجام مییابد، عادلانه باشد. این است آن مغزی که در همۀ درختهای چوبی موجود است. اما در درختهای ناتوان سست قوامی که دارای حجم متخلخل میباشند نیازی به مغز نیست.
تخلخل بعضی درختها:
درختهایی که غرض طبیعت در آنها بزرگ شدن حجم و طولانی شدن قد است، در اندک زمانی، ممتنع است که محکم باشد. زیرا محکم شدن درخت با مادهای است که به زودی در مقابل نیروی گیاه خاضع نمیشود و نیز زمانی برای آماده شدن و طبخ آن ماده لازم است و این چنین تصرف در اینگونه ماده بی طول زمان انجام نمییابد. پس چنین درختی که باید به زودی حجمش زیاد و قدش طولانی گردد، محکم نخواهد شد بلکه متخلخلتر و سبک خواهد گردید و هر اندازه که درخت قامتش طولانیتر باشد تخلخلش باید بیشتر باشد. چون زیاد متخلخل شدن درخت را در معرض آفت در می آورد و به این جهت تخلخل آن در همه اجزای درخت نیست بلکه قسمت محیط درخت محکم و قوی میگردد.
ساختمان حکیمانۀ نی:
در بسیاری از این درختها به جای تخلخل متفرق فضای میان آن (انبوبی) لوله قرار داده شده و آن گاه در وسط گرهها و کمربندهایی بسته شده تا آن را به خوبی نگاه دارد و اطراف آن را جمع کرده، نگذارد رو به تفرق رود و پراکنده شود. بسیاری از اینها محیطشان در منتهای محکمی و قوه است. تا هم سبک و هم استوار باشد. پس سبکی آن به واسطه انبوبي بودنش است و استواری از جهت محکمی است. نیهای نیزه از این قسم است و بیشتر از نیها چون محيطشان ضعیف است لولهی آنها پر شده از انباشتههایي قطنی (پنبه مانند) چون نی قلم. برای چگونگی ساختمان نی لازم نیست که تعلیل شود به آنکه چون حرارت در میان آن به طرف بالا نفوذ کرده میان آن تهی شده و چون رطوبت از کشیده شدن به طرف بالا امتناع کرده و در موضعهای به خصوصی حبس شده و گردآمده، گرهها پدید آمده. زیرا که این گونه ساختمان نیها را نمیشود به این اسباب اتفاقی تعلیل کرد. بلکه این ساختمان حکیمانه برای نتیجهی مقصودهای میباشد. گرچه حرارت نفوذکننده و رطوبتی که سنگین شده در مجری بایستد و ببندد نیز لازم است. از خصوصیت بندهای نزدیک ریشه نی و بندهای نزدیک طرف بالا نزدیکی گرهها است به هم.
جستجوی علت نزدیکی بندهای طرف پایین و بالای نی:
اما در بندهای طرف پایین چنین مینماید که علت آن محکم و قویتر بودن پایه است برای باربرداری. دیگر قسمتهای طرف مبتلای به نازکی و ناتوانی کمربستگی او را برای مقاومت در مقابل حوادث کمک کنند. ولی بندهای میان چون نه باری بر دوش دارد و نه خطری از حوادث برای آن است، به این سبب میان بندها فراخ و گشاده شده است و چنین مینماید که ضرورتهای طبیعی نیز به این مقصد کمک کرده. چه آنکه غذای سنگین به آسانی به طرف بالا کشیده نمیشود پس بیشتر آن در طرف زیر باقی میماند. به این جهت بندهای این قسمت به یکدیگر نزدیک شده و در منتهای آن طرف چون قوۀ جذب به کمال خود نمیماند پس در بالا بردن مواد وقفههای نزدیک نزدیک روی میدهد. به این جهت بندهای این قسمت نیز کوتاه گردیده است. ولی این ضرورت طبیعی پس از آن است که غرض و مقصد در خلقت، این دو قسمت را اجازه دهد.
سختی و سنگینی:
باید دانست که سختی و محکمی به جهت شدت اجتماع و بستگی مواد خشک است و یا به جهت خشک شدن جسم تر است و سنگینی (رزانت) جسم علتش زیادی مواد زمینی است و تنها فراوانی مواد زمینی مؤثر در محکم شدن نیست. هر گاه میان آنها اتصالی نباشد به اندازهای که هوایيت در خلل آن نفوذ نکند و نیز این اتصال اجزاء هم موجب سنگینی زیاد جسم نیست. چنانکه درباره ریگ مییابیم و همچنین سختی به تنهائی موجب سنگینی نیست چنانکه در آهن مییابیم بلکه چه بسیار این هر دو با هم در یک چیز جمع شده. پس هم سخت شده و هم سنگین. این آنگاه است که سختی جسم از جهت شدت ذخیره شدن مواد زمینی همیشه موجب آن باشد که به شدت مواد یکدیگر را نگاه دارند. خصوص در محلهایی که مواد باید به طرف بالا کشیده شود و در ساقهی درختها و غیر اینها مگر به ضمیمه رطوبتی. منشأ این، دو چیز است یکی چسبیده و فشرده شدن خشک است و تر به اندازهای که هر یک با دیگر به خوبی جمع شود که اگر این چنین نباشد، جمع نمیشوند. دوم به چسبیدن خشک با خشک و نگاه داشته شدن با هم. یکی از این دو قسم برای حرکت است که آخر کار بکشاند به اجتماع در پیکر جسمهای غذاگیرنده. دومی برای سکونی است که مواد را به حال اجتماع نگاه دارد و این چسبیدن مواد خشک با یکدیگر به آن است که رطوبتهای زیاده تحلیل رود و مواد چسبنده تدریجی کم کم خود را بگیرند. پس سختی جسم به واسطۀ اجتماع سخت از مواد خشک است و سنگینی به واسطۀ فزونی مواد زمینی است.
آنهایی که گمان کردهاند که رطوبت ذاتاً سبب سنگینی جسم است اشتباه کردهاند زیرا که سبب ذاتی سنگینی همان خشکی و سردی است که همان زمینی بودن باشد و رطوبت سبب عرضی است و مثالی که شخص را چنین به اشتباه انداخته سنگینی ثقل تخم مرغ تصعیدشده است، آنگاه که سر ظرف آن محکم مسدود شود و سبکی وزن آن، آنگاه که سر ظرف باشد. پس گمان کرده است که این برای حبس شدن رطوبت فراوان است و حال آنکه سببش حبس رطوبت نیست بلکه سببش جمع رطوبتی است که به اندازه یبوست است. اما اگر سر ظرفش باز باشد چون رطوبت در آن حبس نمیشود و راه مییابد برای بیرون رفتن، پس همۀ آن را بیرون میریزد و به همراه خود از مواد خشک آنچه از رطوبت جداییناپذیر بوده، برده است. پس مواد خشک در آن اجتماعناپذیر بلکه پراکنده باقی میماند و باز به واسطه مصاحبت دخان خشک با بخار تر که اکنون دچار مفارقت شدهاند و مقداری از آن بیرون رفته ناقص و کاسته شده است.
شیرهی درخت و مزاجهای آن:
رطوبتی که در درختها جمع میشود، بسا باشد که رطوبت دهنی است و بسا رطوبت آبی، ولی لزج است. اما رطوبت دهنی مانند رطوبت درخت عرعر و سرو و اما آبی لزج مانند رطوبت ساج و چنار. هر رطوبت چرب، لزج است و برعکس نیست و چگونگی حدوث چربی در گفتههای گذشته دانسته شد که سببش تابش متوالی حرارت است بر مواد خشک به گرم کردن آن و جای گیر شدن گرمی در همۀ اجزای خشک و آمیخته شدن آن با اجزای دخانی و لزج که آن لزج حادث میشود به جوشش مواد خشک در مواد گرم تا به این وسیله اتحاد میان آنها شدید شود و هواییت در آن نفوذ کند. به این جهت بیشتر درخت هایی که اینگونه است، تلخ است و موریانه و چوبخوار از آن صرف نظر میکند به واسطۀ تندی و بدی مزهاش. اما رطوبت لزجی که دهنیت در آن نیست، پس این همان است که حرارت در آن تأثیری که ذکر شد ننموده و با موریانه و چوبخوار از چنین درختها نیز صرف نظر میکند. چون چنین درخت هیچگونه دارای مادۀ چربی نیست و این حیوانها به چربی بیشتر از هر چیز مایل میباشند. هرگاه دارای تلخی و تندی نباشد ولی با این وصف رطوبتی که از چربی خود را گرفته به واسطه حرارت خود بیشتر در معرض پوسیده شدن است، از رطوبت خود گرفته از آبی الزج و اما تركيب آبی غيرلزج، پس آن زودتر از سایر ترکیبها در معرض خشک شدن است. چنانکه آن ترکیب چربی زودتر در معرض پوسیده شدن است. به این جهت است که درخت کبوده و مانند آن به زودی فاسد میشوند ولی نی نیزهای رطوبتی که در آن خود را گرفته بیشترش از آب است با چربی اندک.
در سرزمین مرطوبی گرمسیر گیاه محکم و سنگین وزن میشود:
سرزمینهای گرمسیر مرطوبی گیاهها و درختهایی را که در آن میروید، سخت و سنگین وزن میکند اما گرمی آن کمک میکنند قوه جذب را برای کشیدن غذا و اما رطوبت آن کمک کار است در سرعت جذب غذای رطوبی سیال که همراه خود مواد زمینی را، بیشتر از آن اندازه که مواد غیرنافذ به خود همراه میآورد، جذب میکند. چه آنکه غذاهای خشک که ذاتاً خشک و زمینی است در جسم غذاگیرنده و جز اندکی نفوذ نمیکند. پس نتیجه این شد که سرزمینهای گرمسیر مرطوبی در جمله رطوبتی که در آن سرزمین است مواد زمینی زیادی فراهم و جمع میکند. به واسطه روان کردن رطوبت مواد زمینی را میتواند به خوبی گیاه جذب کند. آنگاه رطوبت به واسطه عمل و تبخیر و تأثير حرارت تحلیل میرود و هم قوۀ گیاهی از زیاده آن در گیاههایی که به سخت و محکم کردن آن نیازمند است، بی نیاز است.
سرزمینهای بسیاری هم ممکن است این اثر را داشته باشند:
در آنجا یبوست زیادی که حرارت آن را به شدت گرد آورده و رطوبت را با خود نگاه داشته، ذخيره شده. آنگاه سخت و محکم میشود. چنانکه اینگونه کار در صناعت ساروجکاری و سنگسازی انجام میگیرد. این است که درختهای بزرگ سخت در سرزمینهای گرمسیر که بسیار نزدیک به حدود شمال باشد، تکوین میشود و این نیز به واسطه حرارتی است و رطوبتی. اما حرارت همان حرارت حبس شده در زمین است. اما رطوبت به واسطۀ زیادی شبنمهاست در این سرزمینها و نبودن موجبات تبخیر آن.
تأثیر زمین در اجزای گیاه:
و با این تفصیل که گفته شد استعداد سرزمینها برای تربیت اجزای گیاه مختلف است. چه بسا سرزمینها که درختهایش دارای ساقهای کوتاه و میوههای زیاد و برگهای پهن میشود و بسا سرزمینها که به عکس این است و این به حسب موادی است که در دل سرزمینی فراوانتر و در دیگری کمتر است. مثلاً بسا باشد که مادهای که مناسبتر است برای تهیه ساق در جائی زیاد است و آنچه مناسب است برای تهیۀ میوه کمتر است و یا به عکس این میباشد.
فصل پنجم
در شناسایی احوال ساق و شاخهها و اوراق
ساختمان نوع کدو، خیار، خربزه و ساق آنها:
در نباتاتی که قوۀ زایش و غذا گرفتن قوی میباشد، مقصود در آن نباتات همان بر و ثمر است و جوهر آن سیال است و قوۀ زایش در این نوع به سرعت میتواند تولید بر کند. زیرا که در آنها هم قوۀ زایش قوی و هم مواد فراوان سیال و مطيع است. اینگونه نباتات نیازمند به ساقهای بزرگ و بر پا ایستاده که مواد جذب شده رطوبی را زمانی در خود درنگ دهد ندارند. بلکه به ساقی نیازمند است که هم مواد جذبشده را به سرعت تبدیل به غذا کند و هم در آن محلهای جداگانهای برای روییدن بر و ثمر باشد. زیرا که اینگونه میوهها نمیتواند به عدد زیاد به خود تخم میوه وابسته باشد و به جا و نیکوتر است که به جوانهی کوتاهی که از تخم روییده شود بسته و آویزان باشد. پس نوع این نبات ساق اندک و فرعهای فراوان دارد تا از آن محلهائی که برای روییدن میوه است، ثمرهای فراوان تهیه شود و باید ساق و فروع آن ضعیف و متخلخل باشد. چون به معدن غذا نزدیک است و نیازی به ذخيره ماده در آن نیست. تنک و متخلخل بودن آن، برای آن است که به سرعت و زود به زود غذا از آن عبور کند و به میوه برسد و به زودی روی زمین خود را دراز میکند زیرا که از به پا ایستادن عاجز است.
از این نوع بوتهی خیار، کدو و خربزه است، به اینها به عوض ساقی که به وسیله آن بر پا ایستند، چنگالها و شاخههایی اعطاء شده تا بتوانند به هر چیز که نزدیک شوند، تکیه دهند.
در پارهای از نباتات چنین مینماید که به زود رسیدن زیاد، عنایت و حاجت نیست. ولی غذا در آنها از آب خور تا آنجا که بر میروید باید از راههای طولانی عبور کند و برای صلاحیت غذایی باید در این مسافت زیاد آماده شود. ساق اینگونه نبات بلند و کشیدهتر از خیار و کدو و مانند آنها است و ساق اینگونه نباتات نیم خیز است. یعنی در طول خود نیمی بر پا و نیمی درازکش میباشد چون درخت مو. پارۀ دیگری از نباتات که احتیاج به زود رسیدن و پختن میوه آنها از مو هم کمتر ولی نیاز به راه دراز برای رسیدن غذا و آماده شدن در آنان بیشتر است زیرا میوه آنها اگرچه رطوبی است ولی مادۀ زمینی در این نوع از انگور زیادتر است البته چون از انگور ماده زمینی بیشتر باشد از مانند خربزه هم بیشتر است. به این جهت ساق اینگونه درختها قوی و به پا ایستاده است. ولی در اینگونه نباتات مانند آن دو نوع دیگر تخلخل زیاد است پس با نیرو و توانایی که در ساق این نوع میباشد برای به پا ایستادن مهیاتر است از چیزهای سخت و سنگین و برای آنکه غذاهای رطوبی زود در آن نفوذ کند، چوب آن متخلخل است و چون آنچه باعث جذب غذا در اینچنین درختی است، حرارت میباشد، پس تخلخل پوست آن هم زیاد شده است و به همین جهت لیفی است و در هر درخت که حرارت غریزی زیادتر باشد، پیچیدگی الیاف پوست آن نیز بیشتر است و هرچه رطوبت و برودت بیشتر باشد، الیاف آن باز و بی پیچوخمتر است. چنانکه در مزاج موهای مختلف این کیفیت به خوبی محسوس است.
نخل و تناسب آن با محیط:
برای نمونهی این نوع، درخت خرما را باید در نظر گرفت. زیرا که نخل دارای همه این صفات که گفته شد میباشد و چون درخت نخل و مو محیط پرورش آنها نواحی گرمسیر است پس در ممالک سردسیر پرورش آنها باید در جایگاهی باشد که هوای صناعی آن مانند محیط طبیعیای باشد که نخل در آن پرورش مییابد. ولی اعتبار در چگونگی بنیان و ساختمان درخت راجع است به حکم محیط طبیعی و حكم طبیعی نیازمند نمیکند اینگونه درخت را به ضخامت پوست تا آن را از سرما حفظ کند چه آنکه گرمی با آن مناسب و سرما در محیط طبیعی آن اندک است. از این جهت پوست لیفی و تنک برای نگهداری آن کفایت میکند و به واسطه لیفی بودن پوست منافذ آن وسیع و قوۀ جاذبه قوی است. پس مواد غذایی زیاد را به خوبی جای میدهد و میپذیرد و در عبور آن مانع نیست.
در ساختمان پوست غرض خلقت چیست؟
بیشتر غرض از ساختمان پوست نگاهداری درخت است از آسیبهای محیط. نخستین نگهدار و محافظ درخت همان برگ است اما چون اندکی ساق خود را گرفت و شاخه بیرون داد، پوست در این هنگام محکم میشود. هر درختی که شاخههای آن بیشتر باشد، پر و قوی است. چون در آن رطوبت لزجهای است که شاخهها را هنگام خم و تا شدن در مقابل بادها و عوارض دیگر از شکستن نگاه میدارد.
شاخه و برگ در نباتات انبوبی:
هر نبات انبوبی رستنگاه شاخهها و برگهای آن بندهای اوست و همچنین، رستنگاه پوست و پرده که آن را میپوشاند، همان بندهاست. زیرا غذایی که در آن نفوذ کرده است، در محل بند بیشتر مجتمع شده و درنگ میکنند و فقط جایی که باید اینها از آن بروید، جایی است که غذا و درنگش در آن بیشتر است. ولی لوله و انبوبه چون متوجه به یک طرف است، پس بنیهی خود را به همان طرف محکم میکند. این است که برگها و شاخه و پوست در این جایگاههای مخصوص میروید و شاخه و برگ برای دو غرض و نتیجه آفریده شده. نخست زینت است برای گیاه که صرف استفاده حیوان میشود و دیگر برای منفعت خود نبات است. زیرا که برگ اجزای نازک و ضعیف نبات را از آسیب گرما و سرما حفظ میکند. چنانکه شاخههای تر و نازک تا پوستشان محکم شود و میوههایی که تازه سر از شکوفه بیرون آورده و چشم به دنیا باز کرده، برسند نیز محافظت میشوند. علاوه سپری است در مقابل قشون بادها و آسیب آنها که اگر شاخهها سر به زیر آن نکشند آرامشان بریده میشود و ناچار اطفال خود را رها و پراکنده میکنند.
ساختمان برگ:
در هر برگی رشتههایی کشیده شده مانند صلب که دندهها از یک رشتهی بزرگ متفرع میگردند. این رشتهها هم ستونهای این خیمه و هم لولههای غذارساننده به اجزای برگ میباشند، مانند عروق نازک شعریه در بدن حیوان. بعضی از برگها یافت میشود که رشتههای آن از طرف دیگر به فاصلههایی مانند کنگره با شکل مناسب با یکدیگر و منظم بیرون آمده و به شاخه تبدیل میشود چون درخت سرو. پس اینگونه برگها هم نگهبان و هم مبدأ تولید شاخ میباشند و این اختلاف برای آن است که ماده تکوین چنین برگی پر مایه و چرب است. بنابراین، برگ از غذای خالص جوهر درخت تغذیه میکند چه آنکه در این درختها غرض در میوه نیست که غذا مصرف آن شود.
معدودی درختها همیشه سبزند و خلعت غالب درختها سال به سال نو میشود:
در برخی درختان غرض همان شاخ و برگ است. پس غذای خالص و افزون مصروف شاخهای فرعی میشود. به همین جهت است که برگ این نوع گیاه همیشه در زمستان و تابستان سبز و باقی است. ولی برگهایی که ساختمان آنها برای حفظ و نگاهداری است چون میوهها رسیده و قوی شدند و بازوی شاخهها ستبر شد دیگر احتیاجی به وجود آن نیست. پس همان بهتر که بریزد و بار درخت را سبک کند. خصوصاً طبیعت درخت هم با ریزش آن همراه است. زیرا غذائی که به آن میرساند طفیلی و زیاده غذای نباتی است نه خالص آن. پس طبیعت نه عنایت به محکمکاری آن و نه زیاد پهن نمودن آن دارد. اگر هم بخواهد آن را نمو دهد، از غذای نگاهدار گرم چسبنده که خود را گرفته است، مصرف آن برگ نمیکند بلکه از غذای آبی کم مایه و تنکی است که در راه غذا رساندن به برگ پراکنده و به منتهای رقت میرسد. پس حرارت و تبخیر او را فانی میکند. ممکن است با وجود آنچه که ذکر شد، ریختن برگ علت دیگر هم داشته باشد. یعنی علت این باشد که میوۀ این درخت رطوبت آن را زیاد میمکد. پس چون برای برگ چیزی فزون نمیماند، شروع به ریزش میکند، مانند کسانی که در جماع افراط میکنند، موی جلوی سرشان به سرعت شروع به ریزش کرده، اصلع میشوند.
کمک طبیعت و عنایت خالق در پهن شدن بعضی از برگها:
برگ به دو سبب پهن و بلند میشود. یک سبب آن طبیعت است و دیگر عنایت. اما آنچه به عهدۀ طبیعت است، آنگاه صورت گیرد که مادۀ آن رطوبی و آبی و نیروی آن برای انشاء قوى باشد. خصوصاً آنگاه که ماده زیاد و سنگین نباشد و بنیهی درخت هم به خوبی آن را تحمل کند. اما از جهت عنایت آنکه چون درختی میوههای آن در یک محل زیاد شد برای پرورش این اطفال نوزاد لحاف بزرگی لازم است که آنها را از باد و سرما حفظ کند. پی برگها پهن و عریض میشود مانند خوشهی انگور و برگهایی که آن را پوشانده است. نیز در وقتی که عدۀ میوه در یک موضع یکی بیشتر نباشد ولی از حيث حجم زیاد و بزرگ باشد، مانند انجير و ترنج.
و نیز ممکن است خلقت شاخه در ابتدا چنین باشد که به سرعت رو به افزایش گذارده و حجم آن بزرگ شود. در این صورت برگش پهن میشود، پیش از آنکه بنیه شاخه ستبر و محکم شود، مانند چنار.
برگهای کنگرهدار:
بیشتر برگها که پهن و بزرگ میشوند، دارای کنگرههای منظم و غیرمنظم زیادی است تا آنکه هم سبک باشند و هم بادهای تند به واسطۀ کنگرههایی که دارد، سخت حمله ننموده، از آن عبور کند و نیز برای حفظ گیاه و سرما به وسیله این کنگرهها نسیم را راه بدهد تا در خلال برگها وارد شود.
برگ بر ساق کم است:
برگها بر ساق کم و بر شاخهها زیاد میروید زیرا که ساق هم خود قوی است و هم پوست نگاهدارندهی اوست. پس اندازهی شاخ نیازی به نگاهدار دیگر مانند برگ ندارد.
در بسیاری از نباتات که پس از نمایانی میوه برگها بریده بریده میشوند به اجزای کو چکی. برای آن است که میوه دور رسیدنش تمام شده. حال در دوره خشک شدن و خودگرفتن است. پس به برگ بزرگ نیازمند نیست و باید سبک شود مانند بوته نخود و گندم و کمی و سبکی حجم آن را فراوان بودنش جبران میکند. زیرا زیاد اگر متفرق باشد به تنهایی از یکی که در یک جاست به آنچه به آن بسته است، بارش سبکتر میباشد. در بعضی از نباتات در رویاندن و پدید آوردن برگ نسبت معینی رعایت شده مثل آن که سه سه یا چهار چهار مثلاً برگ میرویانند. گیاهی موسوم به (نطافين) که بر هر گرهی آن پنج شاخه روییده و بر هر شاخه پنج برگ و در بعضی دیگر از نباتات این قسمت رعایت نشده. در پارهای از نباتات برگ از شاخها میروید و در بعضی از ساقهها و در بعضی دیگر از ریشهها و در بعضی از هر جای آن برگ روئیده میشود.
//پایان متن
مجلۀ آموزش و پرورش، نامهی ماهانه فنی و رسمی (وزارت فرهنگ از انتشارات اداره کل نگارش)، سال دوازدهم، شمارۀ پنجم، ششم و هفتم، مرداد، شهریور و مهر 1321، صفحه 40 الى 52 وهمان، سال سیزدهم، شمارۀ یک، دو و سه، فروردین و اردیبهشت و خرداد 1322، صفحه ۳۴ الى ۴۹.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.