سلسله سخنرانیهای رادیویی؛ داستان دوست دانشجو
شب پنجشنبه سوم اردیبهشت
دربارۀ خداشناسی چند مطلب را تا به حال ذکر نمودیم.
اول آن که خداشناسی فطریست و در درخواستها و قضاوتهای فطرت مانند قوانین طبیعت، اشتباه و غلط نیست.
دوم، اشتباه و غلط از تأثیرات محیط و تقلید و توارث و معلومات ناقص است که فطرت را از مسیر خود باز میدارد و محیط روح را محدود مینماید. به همین جهت وجود مبدأ را همه اقرار دارند ولی در مرحلۀ تشخیص اختلاف پیش میآید. به این مناسبت داستان قهوهخانۀ سوراة را آوردم.
سوم، وجود حق آشکارتر از هر موجودی است. ولی شناختن موجودات دیگر به وسیلۀ مقایسه و مقابله است و چون وجود حق را مقابل نیست و به چیزی نمیتوان او را قیاس نمود، به این جهت اشتباه پیش میآید و برای عموم راه شناسایی خدا تفکر در آثار و توجه به ادراکات فطری است. به این مناسبت گفتگوی سقراط را با مرد مادی برای شما ترجمه کردم.
فعلاً بعضی از مطالب اعتقادی را در ضمن سؤلات و گفتگو بیان میکنیم تا به یاری خداوند پارهای اشکالات و اشتباهاتی که در فکر بعضی جای گرفته، از میان برود و پراکندگی اعتقادی کم شود و هدف دین مشخص گردد. انشاءالله تعالی. قسمتی از این گفتگوها و پرسشها و جوابها آنطور ذکر میشود که پیش آمده. قسمتی هم زبان حال و منطق عمل بعضی مردم است. سؤال و جواب بين يك جوان دانشجو و یک مرد روحانی است. جوان دانشجو فرزند مرد کاسب متوسطی است. این مرد کاسب زندگانی منظمی دارد زیرا که گرفتار مسئولیتها و محدودیتها و رقابتهای اداری نیست و از اضطرابها و بحرانهایی که سرمایهداران مهم دچار آن هستند آسوده است. نه گرفتار فقریست که روح و اخلاقش را زبون و فرسوده کند و نه ثروت زیاد که مست و مغرورش نماید. آن قدر که از معنای دین فهمیده و توانایی دارد وظایف شرعی خود را انجام میدهد. در محیط خانه و خانوادهاش نور ایمان و آرامی و صمیمی مشاهده میشود. برنامۀ زندگیش منظم است. در موقع خود عبادت میکند و در ساعتهای معین به کسب مشغول است و در وقت معین استراحت مینماید و از سرپرستی و تربیت و نصیحت فرزندان خود غفلت نمیکند. مرد و زن و فرزند این شخص همه به یکدیگر اطمینان دارند و هر کدام در کار خود مستقل میباشند. پسر بزرگشان همین جوان دانشآموز است که به واسطۀ تربیت خانوادگی در اول دورۀ تحصیلی در مجالس دین و مذاکرۀ قرآن و بحث عقاید حاضر میشده. با آن که دینداری خانوادهاش را محترم میشمرد، ولی چون با محیط مدرسه و افكار مختلف آشنا شد در جستجو برآمد که عقاید و احکام را با دلیل و به قول خودش با فلسفه بفهمد. چون دورۀ متوسطهاش تمام شده به دانشکدۀ حقوق وارد شد، مدتی هم در مدرسۀ سپهسالار به درس فقه و شرایع حاضر میشد. پس از آن که در کشور، دستجات مختلف و فكار گوناگون سیاسی پیدا شد. این جوان را مدتها ندیدم و در اجتماعات دینی حاضر نمیشد تا چند ماه پیش خدمتشان رسیدم دیدم تا اندازهای روحیهاش عوض شده. در بین ما گفتگوهایی پیش آمده که خلاصۀ آن را به نام دانشجو و روحانی عرض میکنم.
دانشجو – من همیشه مایلم از محضر شما استفاده کنم ولی علاوه بر تحصيل به كارهای مهمی مشغول هستیم که البته شما هم به کارهای ما راضی و خرسندید.
روحانی – من چون به شما علاقمند هستم و همیشه سعادت شما را میخواهم، اگر کارهایی است که در پیشرفت آن بتوانم به شما كمك كنم، هیچ مضایقه ندارم.
دانشجو – ما با عدهای از جوانان تحصیلکرده که سوابق بد و آلودگی ندارند با هم اجتماعاتی داریم و مشغول تنظيم مرامنامه و برنامه هستیم و امتیاز روزنامه هم گرفتهایم که به نظر شما خواهد رسید و چند شمارۀ آن بیرون آمده و میخواهیم به مملکت خدمت کنیم.
روحانی – اگر حقیقتاً میل دارید که به اندازۀ تشخیصم من به شما كمك كنم و به جایی برسید، اول باید هدف شما روشن باشد چون میبینم عموم مردم پیوسته در تلاش و کوششاند ولی هدف مشخصی ندارند. هر روز صبح خیابانهای تهران از جمعیت موج میزند. همه پیاده و سواره باشتاب در حرکتند ولی اگر از يك يك آنها بپرسید برای چه میدوید و هدف شما چیست؟ در جواب شما معطل میمانند. همین قدر میگویند فعلاً بگذارید به کارمان برسیم تا بعد فکر کنیم با آن که کار برای رسیدن به هدف است و تا هدف فردي و اجتماعی روشن و مشخص نباشد هیچ کوششی به جایی نمیرسد. چون هدف معلوم شد انسان همۀ اسباب و عوامل زندگی را برای رسیدن به آن استخدام میکند. ولی اگر هدف معلوم نباشد، انسان باید تسلیم مقدرات روزانه و اسباب و عوامل زندگی بشود. در مرحلۀ دوم افراد يك جامعه آن وقت میتوانند پیش روند که پس از تشخیص هدف، اختلاف نداشته باشند و لااقل در یک كلیاتی با هم توافق داشته باشند و جزئیات را در راه رسیدن به مقصود کلی مسکوت بگذارند. والا فعالیتهای مختلف همۀ قوا را فلج و خنثی میکند.
قرآن کریم این موضوع را یکی از عذابها و علامتهای ملل رو به انقراض شمرده که در اثر اختلاف، قواشان مصروف خودشان میشود.
چون من به سعادت شما علاقمند هستم میخواهم از عمر خود نتیجه بگیرید و نام نیکی از خود باقی گذارید و از سرمایۀ عمر و زمان استفاده کنید تا نزد خدا و وجدان خودتان سرفراز باشيد. و اگر به آخرتی معتقد هستید یا لااقل احتمال بودن آن را میدهید، سعادت اخروی را به دست آرید و دچار عذابهای ابدی نشوید. شما در اول زندگی هستید و هنوز راهی را طی نکردهاید یا راه کمی پیمودهاید. لذا اگر به اشتباه خود برخورید برگشتن آسان است. پس خوب است عوض این همه به قول خودتان فعالیت، قدری عمل اعضا را تعطیل کنید و عقل را به کار برید و چون مقصود معلوم شد و راه به دست آمد آن وقت با کوشش بسیار کمتری امید است به مقصود شریفتان برسید.
حالا بفرمایید هدفتان از این اجتماعات چیست و راه رسیدن به آن کدام است؟
دانشجو پس از تأملی گفت: خلاصۀ هدف ما ترقی کشور و نجات ملت از فقر و بدبختی است و راه آن را قبلاً اینطور تشخیص دادهایم که باید منابع ثروت مملکت به كار افتد و بیرون آید و خیانتکارانی که نمیگذارند مملكت ترقی کند معرفی و رسوا کنیم تا جامعه آنها را بشناسد و دستشان کوتاه شود.
روحانی – اما ترقی کشور و نجات از فقر و بدبختی بسیار هدف مقدسی است و همۀ کسانی که وارد کارهای اجتماعی میشوند میگویند مقصود ما همین است. ولی گمان میکنم فهمیدن معنای ترقی محتاج به تأمل است. چون اگر معنای آن بدیهی و واضح باشد همه باید بفهمند و اختلاف نداشته باشند. با آن که هر کسی ترقی را یک طور معنا میکند. پس معلوم میشود معنای آن محتاج به فکر است. اما آن که گفتید راه رسیدن به هدف استفاده و بیرون آوردن منابع ثروت است میگویم فعلاً چرا مملکت ما از منابع ثروت استفاده نمیکند؟ البته خواهید گفت به آن رشد و لیاقت نرسیده. پس پیش از همه باید مردم لایق تهیه و تربیت شود و قبل از آن باید معنای لیاقت را فهمید و راهی برای ایجاد لیاقت فکر کرد. بعد گفتید یکی از راهها معرفی و رسوا کردن خائنین است. فعلاً در این بحث نمیکنیم که خائن یعنی چه و آیا ممکن است شما در تشخیص خائن اشتباه کنید یا نه؟ ولی میپرسم اولاً چطور خائن را بشناسیم و دیگر آن که آیا این وظیفه را شما و رفقایتان تنها دارید یا دیگران هم دارند؟
دانشجو – خائن را به سوابق اعمالشان تشخیص میدهیم و این وظیفه را همه دارند و بزرگترین راه صلاح همين است. گمان میکنم محتاج به بحث نباشد.
روحانی – چون میزان شناختن خائن، سوابق اعمالش میباشد، آن هم به تشخيص مردم است، پس هر که را مردم خائن تشخیص دادند به نظر شما وظیفۀ عموم معرفی کردن و رسوا کردن او است. پس اگر شما را هم کسی به خيانت معرفی کرد و به وسیلۀ مقالات رسوا کرد، به تصديق خودتان کار خوبی کرده؟ علاوه، نکتۀ دیگری در کار است: این اشخاصی که خائن میدانید عموماً مردمان باهوش و درس خواندهها هستند که باید توده را اداره کنند. البته این وظیفۀ مقدسی که برای راه اصلاح تشخیص دادهاید و تکلیف همه را همین میدانید، متوقع نیستید که دیگران همان عده کسانی که شما بد میدانید بد بدانند و اگر غیر از آنها کسان دیگری را بد و خائن دانستند باید این وظیفه که معرفی کردن و رسوا کردن است انجام دهند؟ حالا فرض میکنیم هزار نفر مصلح در مملکت است که قلم به دست گرفتهاند و زبانشان باز است برای اصلاح و معدل کسانی که هر کدام از این هزار نفر به تشخیص خودشان بد و خائن میدانند. برای هر يك نفر بیست نفر است. پس شما اجازه میدهید که بیست هزار نفر از مردمان مدیر و کاردان مملکت به بدی و خیانت رسوا شوند. پس در نوشتههای خودتان سند رسمی میدهید که ما برای ادارۀ اجتماع، مردمان لايق و خوب نداریم. معنای این چیست و خیانتی از این بالاتر هست؟ و از شما میپرسم این کسانی که شما بد و خائن میدانید چون عضو يك مملکتی هستند، اگر بتوان آنها را اصلاح کرد آیا بهتر نیست و اگر شما اسب چموشی را بدهند که رام و قابل استفادهاش کنید، به وسیلۀ زدن و فریاد کشیدن آیا اصلاح میشود؟ یا چموشتر میگردد؟ پس بازگشتیم به سخن اول خود که باید قبلاً برای تهیه و تربیت اشخاص لايق و خوب، و اصلاح همان کسانی که شما بد میدانید راهی فکر کرد. این مطالبی است که به نظر من میرسد. میخواستم با شما به بحث در امور عقیده مشغول شویم که وظیفۀ تخصصی خود را من در آن میدانم ولی این گفتگوها هم بینتیجه نبود.اگر هر سؤال و اشکالی دربارۀ مطالب و مقاصد دین دارید، من همیشه در دسترس شما هستم. و اگر برای تفریح و رفع خستگی هم شده گاهگاهی به ما سرکشی کنید، برای آمدن شما و امثال شما برای من هیچ تکلفی نیست. شما را به خدا میسپارم.
شب یکشنبه 6 اردیبهشت
شخصیت فکری و روحی دوست دانشجوی ما یکی است ولی نامها و قیافههای مختلف دارد. مدتی است مانند صورتهای خیال بدون مراعات زمان و حال به سرکشی ما میآید. از پشتکارش خرسندم و از صرف وقت برای جواب سؤالاتش ملول نمیشوم. چون حاصل زندگانی راهمين ميدانم و حدیثی که از پیغمبر اکرم(ص) به یاد میآورم خستگیام را کم میکند: پیغمبر صلی الله علیه و آله به امیر المومنین علی علیه السلام میفرمود: ای علی اگر به وسیلۀ تو یک تن هدایت شود از برای تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او میتابد.
دانشجوی رفیق ما همتش بلند است و مانند بعضی از محصلین هدفش تنها رسیدن به مقام نیست. طائر اندیشهاش به هیچ مقامی از مقامات دنیوی آشیان نمیگیرد. مقام را میخواهد برای آن که نقشه و اندیشههای خود را عملی کند. چون تا اندازهای فعلاً از اجتماعات ناامید وخسته شده، یکسره سرگرم مطالعۀ کتابها و مذاکرات دربارۀ عقاید میباشد. میکوشد تا معنای زندگانی را بفهمد و میخواهد به هر چه ایمان میآورد استوار باشد و تکلیفش برای همیشۀ زندگی روشن شود و از سرمایۀ عمر بدون لغزش استفاده کند. ولی با همۀ این فضائل که در او سراغ دارم، خیالات و افکار و روش اجتماع در فطرت متحرك و بیرنگش تأثير نموده، همان لغات رایج میان گویندگان و نویسندگان را بدون تأمل و دقت در معنا و مفهومش، استعمال میکند. كلمات تمدن، ترقی، اصلاحات، ملیت، آزادی، در سخنانش زیاد است. ولی چون تعصب خشك ندارد و متوجه است که هر چیزی را باید درست فهمید، با کمی بحث اقرار میکند که درست مفهوم لغت را تصور نکرده و به قول علما، تعريف جامع و مانع آن را نمیداند. به هر حال پس از چند جمله مذاکرات مفصل، در آخر پرسید پس تکليف عموم خصوص جوانها چیست؟ گفتم یکی از رفقای فاضل من داستانی را که اثر قلم یکی از نویسندگان خارجی است بادقت خوانده بود و آنچه در خاطر داشت برای ما نقل میکرد که هر قسمت آن دارای نکات علمی و اخلاقی برجسته است. این داستان بر خلاف بیشتر داستانهای خارجی است که در مملکت ما ترجمه یا تقلید میشود و میان مردم منتشر میکنند. بعضی از نویسندگان گویا پیمان و عهدی با معبودهای خود دارند که به هر وسیله که ممکن است آتش شهوات و غرایز پست را مشتعلتر کنند تا هر چه از ایمان و تقوی و عفت باقی مانده یکسره بسوزانند و نور ضعیفی هم از فضائل روشنی ندهد!
قطعهای از آن داستان که خاطرم را جلب کرده برای شما نقل میکنم شایدم جواب شما از آن استفاده شود. میگوید چند نفر اشخاص فنی به اتفاق یک تن مهندس ریاضیات و هیأت به وسيلۀ يك نوع مرکب هوایی که بالون مینامند، مسافرت نمودند. در اقیانوس بزرگ مركبشان سقوط کرد با کوشش زیاد خود را به جزیرهای رساندند ولی رفیق مهندس خود را گم کردند. هر کدام از آنها در آن سرزمین مجهول به کاری مشغول شدند. یکی در جستجوی مواد غذایی بود و دیگری برای تهیۀ آتش و دفع سرما تلاش میکرد و آن دیگر میکوشیده که از سنگ و چوب پناهگاهی بسازد.
در این میان سگی که همراه داشتند آنها را به غاری هدایت کرد. نزدیک غار جای پای انسانی را دیدند. چون به درون غار رفتند، رفيق مهندس خود را دیدند که به واسطۀ تعب و گرسنگی از هوش رفته. چون به هوش آمد با آهنگ ضعیفش گفت: پیش از هر کاری تحقیق کنید تا بدانیم این سرزمین قطعه است یا جزيره و اگر قطعه است از کدام قطعههای زمین است؟ و اگر جزیره است آیا معمور است یا غیر معمور؟ چون تا معلوم نشود در کجا هستیم تکلیف ما از حیث غذا و مسکن و مدت اقامت معلوم نمیشود و نمیدانیم برای چه و تا چه حد باید بکوشیم؟ اگر معلوم شد قطعه است و معلوم شد از چه قطعهایست یک نوع تکلیف داریم. اگر معلوم شد جزیره معمور است تکلیف ما طور دیگر است و اگر جزیرۀ غیر معمور باشد، وظیفۀ جداگانه داریم. فعلاً باید بکوشیم تا به هدایت آفتاب و آثار جوی این سرزمین را بشناسیم و چون شب فرا رسید مراقب طلوع و غروب و مواضع ستارگان باشیم.
این چند نفر به راهنمایی ریاضیدان پس از استراحت کمی و رفع خستگی با هم تشريك مساعی کردند. تا خط نصفالنهار را به دست آوردند و از روی آن فهمیدند در جزیرۀ غیر معموره هستند. پس از آن با اختراع وسایل علمی، غذا و آتش تهیه کردند و به زندگانی خود سر و صورتی دادند.
مقصود من از بیان این قسمت از داستان، تذکر به این قطعۀ آخر است. رفیق دانشجوی من پرسیدی تکلیف چیست؟ اگر ما بشناسیم در چه عالمي به سر میبریم و سیر زندگانی به كجا میانجامد و تکلیف از روی آن معلوم میشود. باید بدانیم ما چه ارتباطی با عالم بزرگ داریم و وسیلۀ ربط ما چیست و آیا جزئی از آن هستیم یا مستقليم و این مطلب واضح است که مملکت ما جزیی از زمین است و زمینها جزء کوچکی از این عالم است. بنابراین من بر عکس شما فکر میکنم ما اول مولود این عالم بزرگیم و بعد مولود زمین هستیم و پس از آن مولود این آب و خاکیم و نسبت به هر قسمت وظایف مخصوص داریم. پس در مرحلۀ اول خانه و وطن ما همۀ عالم است. بنابراین اول باید بفهمیم این خانه صاحبی دارد یا نه و اگر صاحبی دارد، دارای چه اوصافی است و وسیلۀ آشنایی با او چیست؟ پس از آن باید بفهمیم که برای چه آفریده شدهایم و مسیر ما به کجا است؟ آیا عمر ما همین عمر طبیعی که میان شصت و هفتاد سال است میباشد و اگر تازه به آن قدر از عمر برسیم بیشتر آن به خواب و مستی و بیهوشی و ابتلائات باید مصرف شود. شما درست فکر کنید. این لذتهایی که جان و شرافت و همه چیز را صرف آن میکنیم چه قدر است؟ اگر فرضاً هفتاد سال عمر کردیم و همهگونه وسایل تعیش هم فراهم شد، محصل آن آیا بیش از چند ساعتی است؟! باید پس از شناختن صاحب این خانه بفهمیم آیا زندگی همین است و عمر همینقدر است یا عمر بیشتر و زندگانی طولانیتری در پیش است؟ که سراسر عمر دنیا در برابر آن چون چشم به هم زدنی است. این دو مطلب را باید به اتكاء عقل آزاد و بدون تعصب خوب بفهمیم.
در این گونه چیزها عصبيت و تقليد جایز نیست. چون این اساس و اصل زندگی و پایۀ دیگر معتقدات است و هر کس که برای وجود خود قدر و قیمتی معتقد است، پیش از هر چیز باید این مسائل اساسی را حل کند. بعد به کارها و وظایف دیگر بپردازد.
دانشجو گفت: این مطالب بسیار مهم است. من هر وقت از غوغای اجتماع بیرون هستم و اندیشهام را خیالات سود و زیان زندگی راحت میگذارد خصوصاً وقتی که در کوهستانها و بیابانها میروم و از شهر تهران دور میشوم و عالم بیپایان در خیالم سایه میاندازد و این همه ساختمانها و کاخها پیش چشم در برابر جهان بزرگ و كوچك میشود و مردمی را میبینم که در میان هوای آلوده و گرد و غبار برای به دست آوردن پولی و مقامی سر و دوش یکدیگر بالا میروند و حسدها و کینهها در درون سینهشان مشتمل است و برای رسیدن به آرزوها، تشنۀ خون یکدیگرند. این زندگی برایم كوچك میشود و فکر این مسائل بزرگ در وجدانم زنده میگردد. به این جهت فعلاً یکسره متوجهم که تکلیف خود را روشن کنم و بفهمم چه باید کرد ولی نمیدانم متوجه هستید؟ که امروز منطق مادی قوی شده و اسباب ناراحتی خیال خیلی از جوانان که از منطق دین دورند گردیده، گفتم برداشت اول سخنت من را حرکت داد و نزديك بود با هم پرواز کنیم ولی جملۀ آخر شما مثل این بود که ناگهان از بلندی رهایم کردی. چون معلوم است این جمله را بی کم و بیش و نسنجیده از زبان دیگران نقل نمودید. برای آن که خیال نکنی من از روی عصبیت میگویم، توضیح میدهم. کلمۀ منطق نام علمی است که به وسیلۀ آموختن و به کار بردن آن انسان از اشتباه در فکر محفوظ میماند و فعلاً اصطلاح شده کلمۀ منطق را به برهان و دلیل میگویند. زیرا که هر قدر مقدمات دلیل محکمتر و قویتر باشد، نتیجه محکمتر خواهد بود. این معنای صحیح منطق است. اما آن که گفتید منطق مادی اگر مقصود دانشهای طبیعی است کسی در قدرت و قوت آن شکی ندارد واگر مقصود نتیجههایی است که منکرین معنویات و روحیات از آن میخواهند بگیرند، نتایج آنها هیچ ربطی با قدرت و پیشرفت علوم طبیعی ندارد. اینها هنوز کتاب واضح و صریحی برای مدعای خود ندارند. میکروب مادیگری چهار هزار سال است تقریباً ظهور کرده و مبدأ آن از یونان و بعد در ایران بوده. آیا کتابی از آنها سراغ دارید که در آن از مقدمات خود نتیجه گرفته باشند که مثلاً خدا و معاد نیست و کتابهای اینها فقط مشتی جملههای بی ارتباط با یکدیگر و مقداری شک و احتمال است. آیا شك و احتمال را کسی منطق مینامد؟! شك و احتمال منطق نیست بلکه بیمنطقی است.
اما آن که گفتید قوی شده، جای کلمه قوی بگویید شیوع یافته آن هم در میان بعضی ملل که مقتضیات محیط، شیوع آن را ایجاب میکند، بعد از این برای شما از روی برهانهای تاریخی ثابت میکنم که مانند همۀ میکروبها میکروب مادیگری در بعضی مزاجهای مستعد تکوین میشود و محیطهای اجتماعی گاهی آمادۀ شیوع آن میگردد. ولی مانند عموم امراض چون بر خلاف قوانین طبیعت است، دوام و بقایی ندارد. دو مرتبه در کمینگاههای خود پنهان میشود. شما اگر میخواهید خود {ناخوانا}
متوجه باشید که همیشه فکر مادیگری در محیط لا منطقی نشو و نما مینماید، یعنی محیطی که وجود عقل و منطق را مزاحم مقاصد و آمال و شهوات غير قانونی خود تشخیص دهد. اندیشۀ بیدینی و مادیگری فعالیت میکند. مثلاً این فکر در افراد و اجتماعاتی که بخواهند از شهوات کاملاً خود را سیر کنند و هیچ احساس مسئولیت در برابر خود نداشته باشند، یا به قول حکما، شهوات پست با مستی و افسار گسیختگی بخواهد به تاخت و تاز در آيد و عقل را خاموش بدارد و محيط روح یکسره تاريك و ظلمانی شود. در چنین تاریکی به خيال منكر شدن خدا و معاد بلکه هر فضیلت میافتد. حتی شرافت و عفت را در آن حال جزء موهومات میپندارد و جز رسیدن به آرزوهای خود هر حقی را باطل گمان میکند. همینطور در محیطی که قدرتهای شخصی بدون مزاحمت بخواهد پیش برود و در افکار و اندیشههای جامعه بدون مانع نفوذ کند. اول مزاحمتی که به آن بر میخورد، ایمان و پابند بودن عموم به فضائل است. به این جهت باید اول این سدهای محکم را درهم بشکند و محیط بیدینی و شهوترانی فراهم کند تا مردم را وسيلۀ پیشرفت آرزوهای خود قرار دهد. این محیط محيط منطقی است. درست در مطلب من رفیق دانشجو فکر کن. اگر اشتباهی در عرایضم باشد تذکر بده. این دو نوع محیط، محیط پیشرفت و شیوع بیدینی یا به قول شما مادیگریست. برای رشد و نمو، امراض روحی و اخلاقی محیطهای دیگری هم هست. چون فعلاً شب گذشته، این جمله را در خاطر خود جای بده و در اطراف آن دقت کن. تا بعد یکدیگر را ملاقات کنیم شما را به خدا میسپارم.
شب پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت
دانشجو گفت: من فعلاً هیچ اندیشه ندارم جز آن که ایمان خود را کامل و استوار گردانم. چون خوب متوجه شدهام که همه لغزشهای گذشته و اشتباهات من به واسطة سستی ایمان بوده و کوچکترین لغزشهای اخلاقی خود را به همین علت میدانم. بارها پیش آمده با اشخاصی مواجه شدهام که نه حق خدمت بر جامعه و من داشتهاند و نه دارای فضل و علمی بودهاند. فقط برای آن که دارای مسئله و قدرت هستند، من در برابرشان كوچك شدهام و برخلاف عقیدۀ خود آنها را ستودهام. پس از آن مدتها وجدانم من را ملامت کرده و پیش خود كوچك بودهام. فعلاً متوجه شدهای که این گناه و هزاران گناهان {ناخوانا} آثار بیایمانی و سستی عقیده است. من خوب تشخیص دادهام که اگر عقیدهام به خدای یگانۀ قادر حکیم و مهربان کامل شود از بندگی هزارها خدایان پرتوقع که برای خود ساختهام، آسوده میشوم. اینها که خداوند عالم معتقد نیستند باید بارکش انواعی از غولان بیابان شوند، به وسیلۀ خداشناسی میزان حق و باطل و دوستی و دشمنی و معنای زندگانی معلوم میشود. بعد از خداشناسی فهمیدن راستی پیغمبران و درستی احکام آنها و پایان کار زندگانی را به آسانی میتوان فهمید.
روحانی – تشخیص شما صحیح است چون شرك و مادهپرستی گوهر ذات انسان را فاسد میکند و از آثار شوم آن فساد اخلاق و جسم و اجتماع است. به این جهت اول دعوت پیغمبران به خداشناسی و توحید بوده. زیرا اگر مردم از گرفتاری شرك نجات یابند، فطرتشان آزاد میگردد و عقلها به جنبش میآید. سراسر آیات قرآن دربارۀ خداشناسی و راه علاج شرك و كفر و نفاق است. قرآن تمام حقایق طبیعی و تاریخی و قانونی را با نظر خداشناسی معرفی میکند. تا یک نفر مسلمان قرآنی همۀ عالم را با نور خدا ببیند و آن چه مینگرد یا میشنود یا میاندیشد با نظر خدایی باشد. تا عوامل شرک و کفر در روح او رخنه ننماید. پس همانطور که متوجه شدهاید اگر کسی سعادت خود را میجوید، باید اول ایمان به خدا و توحید را تکمیل کند.
دانشجو – در مذاکرات سابق نکتهای را تذکر دادید که مسافتها راه من را نزديك کرده و پردهای از مقابل چشم من برداشت و هر چه این مدت فکر کردم به درستی آن بیشتر پی بردم. گفتید بیدینی و مادهپرستی در محیط بی منطقی ظهور مینماید و آن محیط آزادیجویی از هر مسئولیت و قانونی است. چون تا به حال آنچه نوشتهها و کتابهای آنها را دیدهام غير از شك و تردید چیزی به دستم نیامده و با هر کس که خود را به دین و خداپرستی معتقد نمیداند برخوردم، فهمیدم که اول تصمیم گرفته که به چیزی معتقد نباشد، بعد برای بیعقیدگی فلسفه و عذر میتراشد. به این جهت من خوب متوجه شدهام که اینگونه مردم به تغيير حالات و اوضاع، عقیدهشان تغییر مینماید. بیشتر اینها چون به آرزوها رسیدند و شعلۀ آمالشان خاموش شد و مزاجشان سرد و محیطشان آرام گرديد، به سوی دین برمیگردند. دربارۀ اشخاصی که عمرشان از چهل سال میگذرد و کسانی که به مصیبت و گرفتاری دچار میشوند، من بسیار این مطلب را امتحان کردهام. بعضی همچون مدتها بیعقیدگی و شك را در خود تزریق کردهاند، ممکن است تا آخر به همین حال باشند. ولی بسیار کماند که به همان تندی باقی بمانند. بنابراین خیال من تا اندازهای از یک طرف آسوده شده و به واسطۀ فکر و توجه خاص، درهایی از خداشناسی به روی من میخواهد باز شود. گویا در قرآن است که هر کس در راه ما بکوشد، راههای خود را به رویش باز خواهیم کرد. ولی تقاضا دارم راههایی که اولیاء بزرگ تربیت انسان و حکمای الهی باز کردهاند و دليلهایی که برای راهنمای خدا و نجات از تحير آوردهاند، به طور اجمال هم شده ذکر نمایید و من آنها را یادداشت میکنم و در اطراف آن خودم فکر خواهم کرد تا به توفيق حق و كمك فكری پیشوایان بشر یکسره از تاریکی بیرون آیم و قلبم مطمئن شود.
روحانی – بیشتر گفتارهای ما تا به حال در موضوع خداشناسی بوده. از آنجایی که این موضوع از اصول مهم اعتقاديست، به حسب تقاضای شما گفتار خود را در این باره ادامه میدهم. همانطور که متذکر شدهاید راه به طرف خدا منحصر به دليلها و روشهای معینی نیست. در باطن و سر هر کسی راه و روزنهایست که اگر آن روی آرد، روشنیش افزوده میشود و اگر رو گرداند دچار ظلمات میگردد، به این جهت فرمودهاند راه به طرف خدا به عدد نفوس خلایق است. قرآن میگوید: خدا ولی کسانی است که ایمان آوردهاند. آنها را از تاریکیها به سوی نور میکشاند و کسانی که کافر شدهاند اولیایشان طاغوت است که آنها را از نور به طرف تاریکیها میبرد.
پس هر کسی به راز درون خود متوجه شود برهانهایی در آن میبیند. دربارۀ خداشناسی روش قرآن نزدیکتر و عمومیترین روشها به فطرت میباشد. قرآن آیات خلقت و عنایات پروردگار را با تغییرات متنوع و مقایسههایی بیان مینماید و با قدرت بیان چشم انسان را باز و فطرت خفته را بیدار مینماید و به توجه دادن به جهان بزرگ انسان را از محدودیت فکر و قیود اصطلاحات آزاد میگرداند، خلاصه، روش حکما و فلاسفه برای انسان راه باز میکند ولی قرآن دست عقل را میگیرد و به حق میرساند.
مضمون آیات آخر سورۀ آل عمران این است. به راستی در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز نشانههایی است برای خردمندان، همان کسانی که ایستاده و نشسته و آنگاه که پهلو به زمین نهاده خفتهاند به یاد خدا میباشند و در خلوت آسمانها و زمین همیشه فکر میکنند و به این نتیجه میرسند که میگویند پروردگار ما این دستگاه بزرگ را بیهوده نیافریده. خداوندا تو پاك و منزهی پس ما را از عذاب آتش نگاهدار. پروردگارا تو هر کس را داخل آتش نمودی، نخست زبونش کردی و برای ستمکاران هیچ یاوری نیست. پروردگارا به درستی ما شنیدیم ندای منادی را که همواره ندای ایمان در میداد که به پروردگار خود ایمان آرید پس ما ایمان آوردیم. پروردگار ما گناهان ما را بیامرز و بدیهای ما را جبران و ما را با رفاقت با نیکبختان از دنیا ببر. پروردگارا عطا کن ما را آنچه به وسیلۀ پیغمبرانت وعده دادی و ما را روز قیامت خوار مگردان. چون تو از وعدۀ خود تخلف نمینمایی.
این آیات را برای نمونۀ روش قرآن ترجمه کردم. با آن که ترجمۀ فارسی آیات قرآن رسا نیست، شما متوجه شدید که اول آیات به نظر کردن به آسمانها و زمین میخواند تا از نظر ساده و ناآلوده، در خاطر خردمندان تذکر و بیداری حاصل شود. آنگاه از تذکر به تفكر دائم میپردازند و در اثر فکر در مییابند که این دستگاه سراسر حکمت و قدرت، بیهوده آفریده نشده و برای نتیجه و مقصودی است. از اینجا بزرگی عذابی که نتیجۀ سرپیچی از مقررات وجود است، معلوم میشود. عذابی که از ظلم و ستم پیشگی و غرور است، ستمكار و مغرور چون باوری ندارد، نخست ذلیل و زبون میشود پس از آن به عذاب ابد مبتلا میگردد. پس از آن خردمندان به این نتیجه میرسند که باید کسانی از طرف خدا برای دستگیری انسان باشند تا انسان را از این عاقبت شوم و خطرناك برهانند و دستور و روش زندگی را بفهمانند و حقیقت نیکبختی و میزان سعادت را بیان کنند.
پس نتیجه درس آیات این شد که خردمندان از نظر و فکر به درك توحيد نائل میشوند و از توحید، مراد جهان و انسان را در مییابند و از توجه به پایان و معاد به نبوت اقرار مینمایند و حساب بدبختی و عذاب و نیکبختی و سعادت را به دست میآورند.
اولیاء و پیشوایان دین هم در سادگی و عمومیت تربیت از روش قرآن پیروی کردهاند. برای نمونه چند حدیثی هم از ائمه برای شما میگویم پس از آن روش حكما و فلاسفه را دربارۀ خداشناسی بیان میکنم.
از محمد خراسانی خادم حضرت رضا عليه السلام روایت شده گوید: مردی از مادیون در مجلس حضرت رضا(ع) وارد شد. آن حضرت به او فرمود ای مرد اگر قول شما درست باشد با آن که درست نیست، آیا ما و شما مساوی نیستیم؟ چون نمازها و روزهها و زکاتها به ما ضرری نرسانده؟! ( آن مرد ساکت شد) ولی اگر قول ما درست باشد و مسلم درست است، آیا شما هلاكشده و ما نجاتیافته نیستیم؟! آن مرد گفت: پس بگو بدانم خدا چگونه و در کجا است؟ فرمود: این اندیشۀ غلطی است. چون خداوند پدید آورندۀ چگونگی و محل است. پس به چگونگی و جای گرفتن شناخته نشود و به درك حواس نگنجد و به چيزی قیاس نگردد. مادی گفت: چون بدواس درك نشود پس چیزی نیست ؟! فرمود: تو چون حراست از ادراك او عاجز است پروردگاری او را منکر شدی ؟! ولی چون حواس ما از ادراك او عاجز است برای ما مسلم است که او پروردگار ما میباشد و شبیه به هيچ يك از موجودات نیست. آن مرد گفت پس چطور او را شناختی؟ فرمود اول به جسم خود نظر کردم و دیدم کم و بیش شدن و افزوده شدن عرض و طول آن در اختيار من نیست و نمیتوانم ناملایمات را از خود دفع کنم و منفعت را به سوی خود جلب نمایم. دانستم که این بنیان به دست و اختیار دیگری است و چون نظامات آسمانها و پدید آوردن ابرها و گرداندن بادها و مجرای سیر آفتاب و ماه و ستارگان همه از مبدأ قدرت و حکمتی است، پس دانستم قادر و پدیدآورندهای دارد.
شب یکشنبه ۱۳ اردیبهشت
روحانی گفت: رفیق دانشجو! چند نکته در بیان حضرت رضا عليه السلام بود که خوب است در آنها دقت کنید. امام مرد خدا ناشناس فرمود اگر چه تو به خدا و دین معتقد نیستی ولی جلوگیری از خطر و ضرر احتمالی روش عقلای جهان است. چون اگر تو درست فهمیده باشی ما در نمازی که خواندهایم و روزهای که گرفتهایم و زکاتی که دادهایم، ضرر نکردهایم و با تو در این جهت متساوی هستیم. ولی اگر ما درست فهمیده باشیم تو از هلاك شوندگانی. پس از آن در جواب مادی که گفت خدا چگونه و در کجاست؟ فرمود: خداوند پدیدآورندۀ چگونگی و محل است. پس چگونگی و محل شناخته نشود و چون از محسوسات و اجسام نیست و چیزی مقایسه نشود، پس به وسیلۀ حواس او را نمیتوان درك كرد و چون تو با حواس خود خدا را درک نمیکنی در وجودش شك مینمایی! ولی من عکس تو چون با حواس ظاهر او را درك نميکنم يقين دارم پروردگار من است و شبیه به هيچ يك از موجودات نیست. بعد راه خداشناسی را به او فهماند و فرمود من چون در پیکر خود تدبر میکنم که تکوین و ضرر و نفع آن به دست من نبوده و از ارادهام خارج است و چون عالم را مسخر میبینم، از این راه سازندۀ این بنیان و تسخیرکنندۀ جهان را میشناسم.
و حدیث دوم از هشام ابن حکم نقل شده گوید: در مصر مردی مادی بود که نام و فضائل حضرت صادق (ع) را شنیده بود. از مصر به مدينه مسافرت کرد تا با آن حضرت گفتگو کند. وقتی به مدینه رسید که امام به سوی مکه حرکت کرده بود. هشام گوید وقتی که ما با امام به طواف مشغول بودیم، این مرد خود را به ما رساند. امام پرسيد نام تو چیست؟ گفت عبدالملك. پرسید کنیهات چیست؟ گفت ابوعبدالله. امام گفت پس این پادشاه که تو بندۀ او هستی کیست؟ آیا از پادشاهان زمین است یا آسمان؟ و پسرت که نامش عبدالله است، بندۀ کیست؟ آن شخص جواب نگفت. امام گفت چون از طواف فراغت یافتم نزد ما بيا. پس از تمام شدن طواف در میان جمعی نزد امام آمد. امام به این مضمون با او سخن گفت: آیا میدانی که زمین زیر و رو و جهات مختلف دارد؟ گفت آری. فرمود آیا به زیر زمین رفته؟ گفت نرفتهام. فرمود پس چه میدانی در زیر زمین چیست و چه خبر است و گفت گمان دارم که چیزی در آن نیست. فرمود آیا به آسمانها بالا رفته تا بدانی در آن چیست؟ گفت نرفتهام. آن حضرت گفت: عجبا! نه زیر و زبر زمین را دیده و نه به آسمانها سر کشیده و نه به غرب و مشرق جهان سیر کرده و از محل خود بیرون نرفته تا بنگری خلقت عالم چیست و چگونه است. با وجود این نادیده خدا را انکار میکنی؟ آیا عاقل چیزی را که نمیشناسد انکار مینماید؟! تو دچار شك و گمان هستی و این خود، ناتوانی از يقين است!!! آن شخص گفت: اینطور با من کسی سخن نگفته است!! پس از آن فرمود تو در این مطلب دچار شك ميباشی. پس به حسب اندیشۀ تو شاید چنین باشد و شاید نباشد؟! بنابراین جاهلی و جاهل، حجت و برهانی ندارد. برادر مصري! بدان که دربارۀ خداوند هیچ شك نداریم. آیا نمینگری که آفتاب و ماه و شب و روز پی در پی میآیند و میروند و در کار خود اشتباه ندارند و از مدار خود تجاوز نمیکنند؟ پس در کار دائم خود مضطر و بیچارهاند و کسی آنها را مقهور نموده که بزرگتر و حکیمتر از آنهاست تا آنجا که فرمود: برادر مصري برای چیست که آسمان به این وضع برافراشته شده و زمین قرارگاه گردیده و تمام در وضع خود ثابت میباشند؟! و نگاهدارندۀ آنها کیست که اینها فرو نمیریزند؟ شخص مصری گفت: خدا، پروردگار و نگاهدار آنهاست!! تا اینجا قسمت مهم حديث را برای شما آوردم.
فیلسوف بزرگ ایرانی صدرالدین شیرازی شرحی بر این حدیث دارد و میگوید. امام در این گفتگو اول به روش جدل پیش آمد و بعد از راه خطابه و در آخر برهان آورد.
دانشجو – من در این دو حديث علاوه بر آن که استفادۀ توحیدی کردم، متوجه شدم که در آن زمانها هم مادیونی در میان مسلمانان پیدا شدند که در خراب کردن ایمان مردم میکوشیدند. البته این مادی مصری که از مصر به مدينه آمده و از مدينه به مکه رفته تا با امام صادق عليه السلام مناظره کند، منظور مهمی داشته و در عقیده خود از مادیون این زمان راسختر بوده!! و معلوم میشود که شخصیت ائمه چنان محرز بوده که از دور و نزديك مردم آنها را شاخص عقل مسلمانان میشناختند و با آن که خلفای زمان همیشه آنها را محدود و مقید نگاه میداشتند، مع ذلك تنها سرپرست عقیده و ایمان مسلمانان آنها بودند که با علم و عقلشان پیوسته حافظ و نگاهدار دین و خدا پرستی بودند.
در اول حدیث به نظر من مقصود امام فهماندن بیمنطقی آن مرد بود که به زبان، خدا را انکار داشت ولی نام خود را عبدالملك و ابوعبدالله گذارده بود. من هم در رفتار و گفتار کسانی که بیاعتقادند، تناقض و اختلاف زیاد مینگرم!! در قسمت دیگر حدیث، امام به او ثابت کرد که تو به مرض شك مبتلا هستی و شك، جهل است. بنابراین بدون سلاح علم به مناظره برخاستی!
تا این قسمت امام مانند طبیب حاذق با ملایمت او را به مرضش متوجه کرد تا غرورش از میان برود و به فكر علاج باشد. آنگاه از راه برهان علاجش نمود. قسمت اول برهان دربارۀ مسخر بودن آفتاب و ماه است. گویا این مرد مادی آفتاب و ماه را مبدأ جهان میپنداشته. قسمت دوم برهان از راه ثابت بودن آسمانها و زمین است به وضع معلوم و منظم خود. در اینجا ممکن است کسی بگوید نظم و ترتیب و فواصل میان ثوابت و سیارات اثر جاذبۀ عمومی میباشد؟
روحانی – اما آنچه دربارۀ شخصیت امامان متوجه شدید به جا و صحیح است. چون اگر در تاریخ اسلام دقت کنید برای شما روشن میشود که در تمام این دورههای مهم تاریخ اسلام و اوضاع گوناگون، کسانی که به مقتضای هر عصر مرجع و مجاهد برای حق و فوق افکار زمان خود بودند، همين امامهای بزرگوارند.از زمان امام باقر عليه السلام به بعد، پیشرفت و فتوحات مسلمانان تمام شد و افكار فلسفی و عقاید کهنۀ ملل دیگر در میان مسلمانان رواج یافت و کتابهای یونانیها و مصریها و دیگر ملل ترجمه شد. در اثر این عوامل عقاید و ایمان مسلمانها رو به ضعف میرفت و پریشانی و پراکندگی روزافزون بود. از طرف دیگر به واسطۀ توسعۀ مملكت و زيادی ثروت و آسایش، مسلمانان احتیاج به قوانین مدنی دقیق و مبسوطی داشتند. به این جهت از این زمان به بعد یکسره کوشش امامها عليهم السلام، متوجه جلوگیری از پراکندگی فکری و حفظ عقاید مسلمانان بود. اگر شما به کتابهای اخبار و حدیث مراجعه کنید میبینید که یک قسمت آن مبارزۀ ائمه با ماديها و دهریها و بعضی عقاید فلاسفه است. آری اینطور بودند امامان! شما گمان میکنید روش آنها هم مثل ما بوده که تنها بر مشتی افکار و بافتههای خود نام دین گذاریم و در گوشهای بنشینیم و ناظر فجایع و بدبختیهای مسلمین باشیم! از طرف دیگر در آن زمان پیشوایان بزرگ با شاگردان خود مشغول نوشتن و بحث در احکام و حقوق بودند. که پس از خود چهارصد اصل مدنی و اخلاقی و فقهی برای ما باقی گذاردهاند که با این پیشرفت جهان و دانشگاههای حقوق قانون مدنی ایران که از آن اصل اقتباس شده، تاجی است بر سر ایران و ایرانیان. اگر از این ثروت معنوی قدردانی کنند! و آن را درست اجرا نمایند. عزیز من! ما چنان خود را در برابر دیگران باختهایم که از ثروتهای معنوی و مادی خود غافلیم و درست نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم.
اما آنچه در موضوع جاذبۀ عمومی تذکر دادید نمیدانم متوجه هستید که دانشمندان میگویند حقیقت جان به مجهول است. يك قوه و قدرت بیپایانی مسلم در جهان است که این کرات بزرگ بینهایت را بر پا داشته و حرکات آنها را منظم نموده. نه تنها قوه و قدرت است، بلکه حکمت و نظم هم در آن میباشد. اسحاق نيوتن کشفکنندۀ جاذبه میگوید: من به چنين حقیقتی برخوردهام. ولی نمیدانم به چه نامی آن را بیان کنم. فعلاً از آن به جاذبۀ عمومی تعبیر میکنم. اجمالاً میگویم که لغت و اصطلاح باید نمایندۀ حقیقت باشد نه آن که آن را محدود نماید:
يك حديث دیگر هم برای شما نقل میکنم و این مباحث را ختم مینمایم. ابن منصور طبیب میگوید یکی از دوستان برای من نقل کرد، گفت با ابن ابیالعوجاء و ابن مقفع در مسجدالحرام نشسته بودیم و مردم به طواف مشغول بودند. ابن مقفع به مردم اشاره کرد و گفت میان این مردم کسی که به حقیقت سزاوار نام انسان است آن پیرمرد بزرگوار است که در آنجا نشسته و در ضمن حضرت صادق عليه السلام را نشان داد. ابن ابیالعوجاء گفت من باید درستی سخن تو را بفهمم. ابن مقفع گفت میخواهی با او سخن بگو؟! ولی اگر با او سخن گفتی آنچه در دست داری خواهد گرفت. به این که میخواهی با او مناظره نمایی تا میتوانی مراقب زبان خود باش! ابن ابیالعوجاء رفت نزد آن حضرت. زمانی نگذشت که برگشت و گفت من این مرد را بشر نمیدانم. اگر در عالم روحانی باشد که هر وقت بخواهد در جسم ظاهر شود، در پیکر انسان در میآید و چون خواهد به باطن برگردد روح محض شود، همین مرد است. چون نزد او نشستم گفت اگر مطلب اینطور باشد که این طوافکنندگان میگویند آنها راه سلامت پیش گرفتهاند و شما به عاقبت بدی دچار خواهید شد. و اگر شما درست فهمیده باشید با آنها مساوی خواهید بود. گفتم ما با آنها اختلافی نداریم؟ گفت چگونه اختلاف ندارید؟! اینها میگویند برای ما معاد و ثواب و عقاب است و معتقدند که جهان خدایی دارد و آسمانها معمور است و شما گمان میکنید که آسمانها ویران است و کسی در آنها نیست. گويد من این سخن را گرفتم و گفتم اگر چنین است چرا برای خلق خود ظاهر نمیشود تا آنها را به عبادت خود بخواند؟ گفت عجبا! چگونه از تو خود را پوشانده؟!! با آن که قدرت خود را در سراسر وجود تو آشکار نموده، تو را نمو داده و پس از کوچکی بزرگت کرده و پس از ناتوانی نیرومندت گردانده. آیا نمینگری در صحت خود پس از مرض؟ و مرض پس از صحت، و خوشنودیت پس از غضب و غضب پس از خشنودی؟ و اندوهت پس از خوشی و خوشیت پس از اندوه؟ و محبت بعد از دشمنی و دشمنی بعد از محبت؟ و تصمیم بعد از سستی و سستی بعد از تصمیم؟ و میل بعد از کراهت و کراهت بعد از میل؟ و امید پس از یأس و یأس بعد از امید؟ و به خاطر آمدن آنچه هیچوقت در خاطر نداشتی و از خاطر رفتن آنچه به آن معتقد و علاقهمند بودی!!!
گفت: آنقدر آثار قدرت را در وجود من شماره کرد که گویا خدا را با چشم خود مشاهده کردم.
شب پنجشنبه، ۱۷ اردیبهشت
دوست دانشجوی من: برای آن که بیشتر از آنچه تا به حال مذاکر شده، به هدایت قرآن متوجه شوید و فرق روش قرآن و اولیاء دین را در موضوع خداشناسی با فلاسفه خوب بدانید، این مقدمه را دقت کنید:
این مطلب واضح است که هرچه موجود کاملتر باشد، آفات و عوارض آن بیشتر است. آفات جمادات را نسبت به نباتات و نباتات را نسبت به حیوانات در نظر بگیرید. آفات و عوارض جسم انسان نسبت به حیوانات چندین هزار برابر است. با همین مقایسه آفتها و آسیبهای روحیات و معنویات انسان از تمام موجودات بیشتر و حساستر است زیرا که آخرین مرتبۀ کمال موجودات همان حقیقت و معنویات انسان میباشد. همۀ آثاری که در جسم انسان تأثیر میکند عقل و فکر و اخلاق انسان را هم متأثر مینماید. به این جهت فکر و اخلاق انسان در حال مرض و صحت و گرسنگی و سیری و فقر و غنی و دیگر عوارض متفاوت است. يك برخورد نيك و بد در اول ساعت بیرون آمدن از منزل اوضاع و احوال زندگی روز انسان را به رنگ خود در میآورد. يك شکست روحی کوچک که در خانه پیش آمده چه بسا از موفقیتها و کارهای مهمی انسان را باز داشته و برعكس يك موفقیت اندکی به تدریج راههای موفقیت را به روی انسان گشوده. این چیزها در زندگانی روزانه تأثیر مینماید و هر روز يك جزء مؤثر عمر ما میباشد. شاید برای شما مکرر پیش آمده که با شخصی سالها دوست بودهاید، چون يك بیمهری از او مشاهده کردهاید، پس از آن در او هیچ فضیلت و خوبی و نقطۀ روشنی ندیدهاید. عکس این هم یقین برای شما اتفاق افتاده است. یکی از علما میگفت که در زمان تحصیل من همیشه نسبت به یکی از مراجع بزرگ نظر بد داشتم و از او غيبت میکردم. پیش آمد که آن مرد به من احسانی کرد. بعد از آن هیچ بدی در او نمیدیدم و علت عیبجویی سابق خود را نفهمیدم.
علاوه از تأثیراتی که از راه جسم و حواس ظاهر در فکر و اخلاق انسان میباشد، عوارض دیگری هم برای روحیات انسان در بین است که برای حد تأثیر آنها مقیاسی به دست نیامده و انواع آن را شماره نمیتوان نمود. به هر حال انسان موجود عجیبی است و در عالم عجیبی زندگی میکند! يك سخنی که به پردۀ گوش میرسد و يك منظرهای که در چشم منعکس میشود، مجرای فکر و عمل و اخلاق و راه و روش انسان را تغییر میدهد و اگر محیط را سخنها و منظرههای پست تشکیل بدهد، به تدریج افراد و جامعه از راه روشن سعادت دور میکردند و به پرتگاه و بیابانهای گمراهی سرگردان میشوند.
در نهج البلاغه دعایی است که امیرالمؤمنین بیشتر اوقات آن را میخوانده. مضمون آن این است: خداوندا بر من ببخشای آنچه را که تو به آن داناتری و اگر من آن عمل را تکرار نمودم تو هم مغفرتت را تجدید نما. خداوندا بیامرز چیزی که در خاطر خود نیت آن را کردم پس از آن وفای آن را تو از من ندیدی. بارالها بیامرز آن چه را که با زبان به وسیلۀ آن به تو تقرب جستم و ضمير من آن را مخالفت نموده. پروردگارا بیامرز خیانتهای گوشۀ چشم و گفتارهای زیاد و لغزشهای زبان و خواهشهای درونی مرا.
اولیاء خدا اینطور عالم را زنده و حساس ميديدند و آثار شوم يك نگاه و خاطرۀ ناروا و سخن و نیت بیجا را برای همیشه مشاهده میکردند! دستگاههایی که به دست و فکر انسان ساخته شده با کمی انحراف یا مانع اندکی از کار میماند. ماشینهای قوی را خاشاك کوچکی که در مجرای بنزین وارد شود مبطل مینماید.
میل و فطرت خداپرستی و سعادتجویی و طلب بقای ابد، انسان را به سرعت باید به حق و کمال برساند، ولی همین قدر که تکبر و غرور به مال و جاه و اصطلاحات در خلال ساختمان معنوی انسان نفوذ کرد این نور خدایی خاموش میشود و انسان از حرکت معنوی باز میماند. برای این تأثيرات و فعل و انفعالهای معنوی و آفات باطنی انسان، هنوز دنیا نه مدرسه تأسیس نموده و نه کتاب جامعی نوشته شده، دکتر و متخصصی هم هنوز برای این کار نیست و کسی به رموز آن کاملا آشنا نشده. فقط قرآن است که باطن انسان را برای خودش روشن میکند و به آفات و مرضهای باطنی خود هر کس را متوجه میسازد و فطرت و عقل را از بندهای گران شهوات و اخلاق ناشایست آزاد میکند و فضایلی که در زیر لگد و تاخت و تاز اوهام خورد و فرسوده شده، زنده و نیرومند میگرداند. سپس به طرف مبدأ قدرت و جمال کلی او را سوق میدهد. اولیا و بزرگان دین که از مدرسه قرآن بیرون آمدهاند و متخصص در این فنند، از رفتار و گفتار حالات روحی را میشناسند و نبض باطن مردم به دست آنها است و نوع و اندازه مرض مردم را تشخیص میدهند. این نفوس هر وقت مجالی برای آنها پیدا شد به معالجه افراد و اجتماع قیام میکنند.
شیر مردانند در عالم مدد آن زمان كافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند آن طرف چون رحمت حق میدوند
آن ستونهای خللهای جهان آن طبیبان مرضهای نهان
محض مهر و داوری و رحمتند همچو حق بیعلت و بیرشوتند
این چه یاری میکنی یک بار کیش؟ گوید از بهر غم و بیچارگیش
مهربانی شد شکار شیر مرد در جهان دارو نجوید غیر درد
هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا فقری نوا آنجا رود
آب کم جو تشنگی آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست
ناسقاهم ربهم آید خطاب تشنه باش الله اعلم بالصواب
آب رحمت بایدت رو پست شو و اندکی خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آید تا به سر بر یکی رحمت فرو مای ای پسر
چرخ را در زیر پا آرای شجاع بشنو از فوق فلك بانگ سماع
پنبه وسواس بیرون کن ز گوش تا به گوشت آید آن بانگ خروش
پاک کن دو چشم را از موی عیب تا ببینی باغ سروستان غیب
دفع کن از مغز و از بینی زکام تا که ریح الله درآید در مشام
هیچ مگذار از تب صفرا اثر تا بیایی در جهان طعم شکر
داروی مردی کن و عنين مبو تا بیرون آیند صد کون خوبرو
کنده تن را ز پای جان بکن تا کنی جولان به پای این چمن
غل و بخل از دست و گردن دور کن بخت نو دریاب از چرخ کهن
ور نمیتانی به کعبه لطف پر عرضه کن بیچارگی در چارهگر
بنا به آنچه تا به حال ذکر شد به این نتیجه میرسیم که قرآن و تعلیمات اولیای دین فکر را از گرفتگی و کدورت پاك میکند و محیط روح را تغییر میدهد و پر و بال عقل را باز مینماید و معنای توحید و فضلیت را مینمایاند تا انسان با پای خود به راه افتد ولی تعلیمات بیشتر فلاسفه بزرگ الهی درباره تربیت، همان بیان درد و مرضها به طور کلی میباشد و با ذکر دلیل و برهان راههایی را هم به انسان نشان میدهند ولی ضمانت تغییر محیط و رساندن به مقصود در تعليمات آنها نیست.
دانشجو: چون زندگانی من متنوع است تأثیر محیط فکری را هر روز مشاهده میکنم و برخوردهام که بزرگترین اصل تربیتی ایجاد محیط مساعد است، چندی است خود را ملزم میدانم که پس از نماز و پیش از طلوع آفتاب که هنوز فضا از غوغای زندگی آرام است چند آیه از قرآن را با دقت تلاوت کنم و دل خود را یکسره تسلیم آیات نمایم. در این وقت کم کم افکار خوشی در من زنده میشود و لطافتی در روح خود احساس میکنم و اندیشههای عمیق و شیرینی آمیخته با خوف و رجا در من پیدا میشود و به واسطه معانی آیات از اعماق درونم آهنگهای موزونی میشنوم و حس میکنم نوای قرآن من را به سوی عالم مرموزی سوق میدهد و به نشیب و فراز و پرتگاههای طبیعت آگاهم میکند. در این حال به شخصیت و موقعیت خود آشنا میشوم، قیمت و لذت این حال را به چیزی نمیتوانم قیاس کنم! ولی پس از آن که وارد زندگی عمومی شدم این حال گرچه آثارش باقی است ولی خودش نیست. گاهی با رفقای بدبین خود مینشینم و میبینم در فکر آنها تزریق شده که دین مانع ترقی و تمدن است و برای گفتههای خود عمل و افكار بعضی دیندارها را دلیل میآورند و آن را به اصول و اساس ادیان سرایت میدهند و بعد نتیجه مقصود خود را میگیرند و احساس میکنم که این شبهات در من هم بیاثر نیست، ولی چون به حقایقی از تعلیمات دینی برخوردهام این شكوك رنگ ثابتی در من ندارد. گاهی پیش میآید که دوستانم من را به تفرجگاههایی میبرند. نمیتوانم توصیف کنم که چگونه تسلیم خیالات و توجهات عموم میشوم، بر خلاف میل باطن خود با مردم میخندم و خوشحالی میکنم و احساس مینمایم که مناظر شهوتانگیز و فضیلتکش مانند غبار و پرده تاریکی روی عقاید و فضایل و شخصيت حقیقیام را میپوشاند، گاهی میخواهم باور کنم معنای زندگی همین است چون متوجه میشوم که شخصیتهایی در این موارد خود را میبازند و بیشخصیت میشوند. بیش از این درباره اینگونه محیطها توضیح نمیدهم، چون بیم آن دارم که امثال شما یکسره مایوس شوید! مقصودم بیان تأثير محیط است. من که در خانواده ایمان و تقوی تربیت شدهام و بیشتر اوقات خود را به فكر فهمیدن راه نجات بودهام اینطور خود را متأثر از محیط میبینم، شما چه توقعی دارید از جوانی که آشنایی با محیط دینی و فضیلت ندارد و زندگی را همین چیزها میداند، وقتی آزادی میگوید مقصودش آزادی غرایز حیوانی و شهوات است نه آزادی فکر. فضایل و علم و صنعت و تمدن را مقدمه برای اینگونه آزادی میپندارد. البته با چنین فکر و خیال و تربیتی باید در برابر آن همه تعاليم رشید پیغمبران و حکمای بزرگ، فلسفه پوسیده اپیکور یونانی را زنده و پیروی کند، شما علما و روحانیون مانند پیمبران که طبیبهای نفوس بودند باید فکری به حال این بیچارگیها کنید و در اندیشه پیدا کردن راههای علاج باشید و محیط تربیت دینی را فقط در مسجد و مجالس محدود ندانید و به فکر اصلاح روحانیت باشید. اگر در اندیشه اصلاح جامعه و نجات مردم هستید! فعلا بیش از این مزاحم نمیشوم در پناه خدا باشید.
شب یکشنبه ۲۰ اردیبهشت
روحانی: آری حقیقت انسان را افکار و عقاید و اخلاق تشکیل میدهد و عقاید و اخلاق مولود محیط زندگانی میباشد، قرآن برای تربیت و ایجاد اعتقاد کامل از یک طرف به علاج آفات و امراض روحی میپردازد و محیط باطن را تصفیه مینماید، از طرف دیگر محیط خارج را، که پیدرپی از راه چشم و گوش آثاری در باطن میگذارد مساعد میگرداند، پس از آن که محیط مساعد و فکر آزاد گردید و چشم و گوش باز شد، آیات قدرت و حکمت را به انسان مینمایاند و با برهان فطری ایجاد عقاید صحیح میکند. عقایدی که با عقل و وجدان آمیخته است و آثار آن در تمام اخلاق و اعمال تا محیط بیرون منعکس میشود و باطن و ظاهر انسان را تحت نفوذ خود قرار میدهد و لباس زیبا و نورانی تقوا را بر اندام مسلمان قرآنی میپوشاند و همانطور که احساس کردید هر اندازه تربیت قرآنی راسختر گردد شخصیت و شرافت شخص برای خودش از همه چیز پرارزشتر خواهد شد و برای تحریکات هوسها و شهوات غيرقانوني مجال و نفوذی باقی نمیماند.
چون تا اندازهای روش قرآن در راهنمایی به مبدأ و تربیت معلوم شد فعلا بنا به تقاضای شما بعضی از برهانهای حکمای الهی را یادآوری مینمایم، ولی باید متذکر باشید که مقصود ذکر همه دليلها نیست و آنقدری هم که ذکر میشود خلاصه و پایه برهانها میباشد و منظور من این است که اصول این مطالب در خاطر شما باشد تا راه فکر و تدبر برای شما باز شود و باید متوجه باشید که بزرگترین ثواب و بالاترین عمل نیك چنانکه از قرآن و احادیث صحیح اسلامی استفاده میشود، فکر و تدبر در خداشناسی و اصول عقاید است زیرا که ثواب آن از هر عبادت غیر واجبی بیشتر است، قر آن همواره انسان را به فکر و تعقل دعوت مینماید و در آخر بیشتر آیاتی که در آن خلقت و نظامات آسمان و زمین وانسان را تذکر داده میگوید اینها نشانههاییست برای کسانی که اهل فکرند، تعقل مینمایند پیرو علمند. از رسول اکرم صلی الله عليه و آله به روایتهای متعدد نقل شده که فراگرفتن علم دین بر هر مسلمانی واجب است. از امیرالمؤمنين عليهالسلام است که کمال دین فرا گرفتن علم و عمل به آن است. این چند حدیث از حضرت صادق عليهالسلام نقل شده:
- در دین بصیرت پیدا کنید و کسانی که در دین بصیرت ندارند از آن بیگانهاند.
- کسی که در دین با بصیرت نباشد خداوند روز قیامت به او نظر لطف و عنایت ندارد و عملش را پاك و خالص نمیگرداند.
- چون خداوند نسبت به بنده خیر خواهد او را در دین بینا کند.
- کسی که از دین دارای حقيقت ثابتی باشد در هیچ شبهای وامانده نشود و راه بیرون آمدن از آن را میفهمد و هر پیشآمدی در امور دینی را از گوینده حقیقی آن که او از وارثهای دین نقل میکند میپرسد، شما نسبت به هر چه جاهل ماندهاید برای آن است که نخواستهاید بدانید و هر چه دانستهاید برای آن است که درباره بصیرت به آن جستجو کردهاید.
- کمال حقیقی، بصیرت در دین ، بردباری در پیشآمدها و اندرز و نظم در زندگی است.
- خیر در زندگانی برای دو نفر است، دانشمندی که اطاعت شود و کسی که گوش شنوا داشته باشد.
این چند حدیث را برای آن آوردم تا خوب متوجه شوید که پیشوایان اسلام تحقیق و تدبر در دین را واجب یا در حد واجب میدانند.
اینك به موضوع خداشناسی برمیگردیم. يك يك دليلهایی که دانشمندان برای رهنمایی به وجود خدا آوردهاند و یا میتوان آورد، شماره نمیتوان نمود، ولی به طور کلی یک قسم از دليلها مربوط به ظاهر جهان و آثار طبیعت است این دلیلها را ادله طبیعيون میگویند. قسم دیگر دلیلهایی است که مقدمات آن فقط عقلی است که آنها را ادله متکلمین و فلاسفه مینامند. دلیل دیگری هم از فلاسفه بزرگ الهي و کسانی که دارای شعور عالی و دقیق هستند ذکر شده که آن را برهان صدیقین میگویند.
علمای طبیعی خداشناس از چندین راه در مسیر جهان طبیعت خود را به مبدأ قدرت و شعور و حرکت میرسانند:
اول؛ از راه پیجویی مبدأ حر کت. نظامی در سوالات خسرو از «بزرگ اميد»، اولین سوال را از مبدأ و آغاز حرکت طرح مینماید:
بزرگ اميد را نزديك خود خواند به امید بزرگش پیش بنشاند
که ای از تو بزرگ اميد مردان مرا از خود بزرگ اميد گردان
خبر ده که اولین جنبش چه چیز است که این دانش بر دانا عزیز است
جوابش داد ماده راندگانیم از اول پرده بیرون ماندگانيم
ز واپسماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین
همانطور که نظامی تذکر داده دانستن اولین جنبش و چگونگی آن برای ما واپسماندگان و از پرده بیرونماندگان آسان نیست، اما میتوانیم حساب کنیم که این جنبش از بیرون عالم ماده و طبیعت شروع شده یا از درون آن؟
مقدمات و یا فرمول اولی این دلیل اینطور شروع میشود: چون جسم به ذات خود متحرك نیست، پس باید مبدأ حرکت غیر ذات جسم باشد، بنابراین مبدأ حرکت جسم نیرویی است که یا بیرون از جسم است و یا داخل جسم میباشد. اگر آن نیرو بیرون از عالم جسم باشد تا اندازه مدعی ثابت شده و اگر داخل جسم باشد باید با جسم و یا پیش از وجود جسم باشد. به هر تقدیر مبدأ حر کت تنها خود جسم غیر قابل تجزیه، چنانکه فرضيه دموکریت یونانی است نمی تواند باشد، پس مبدأ حر کت، قوه و یا جسم با قوه است. به هر حال قوه چون مبدأ حرکت جسم است خاصیت جسم نمی تواند باشد و اگر مبدأ حرکت را قوه داخل جسم فرض کنیم به کار انداختن آن قوه باید قوه دیگر باشد که خارج از جسم است …
رفیق دانشجو! شما در مقدمات این دلیل خوب فکر کنید. اگر نظری داشتید تذکر دهید و این نکته را هم متوجه باشید که مانند این دلیل در برابر فرضيه دموکریت یونانی است، این شخص میگفت شروع آفرینش از اجزای غير قابل تجزیه است. زمانها این نظر مورد بحث بوده و دانشمندان از چندین راه آن را باطل کردند، از جمله آن که ثابت کردند جزء غير قابل تجزیه وجود ندارد و نیز در باره مبدأ حرکت آن جسم بحث نمودند . بعضی از علمای طبیعی غرب چون فرض اجزای غیر قابل تجزیه را دیدند درست نیست، گفتند مبدد پیدایش، ماده متصلی است به نام «اتر» که سراسر جهان را گرفته و در بعضی قسمتهای آن گردبادها پدید آمد و مبادی تکوین از آنجا شروع گردید، ولی در تمام این قرونی که علمای طبیعی کوچههای پرپیچ و خم ماده را میپیمودند تا مبدأ حرکت و نظم را به دست آرند، علمای الهی همه متفق بودند که مبدأ جهان نیرویی است بس توانا که از روی حکمت و نظام عالم را به راه انداخته. امروز علمای طبیعی با سیر چندین هزار ساله و خستگی زیاد و تجربیات پیاپی و کشف اتم از عالم جسم و جسمانیات بالا رفتند و ناگهان به عالم نیرو و قدرتی که محرك ماده است رسیدند و در این سرحد مسافرين لاهوت و راهپیماهای ماده یکدیگر را ملاقات کردند و موضوع بحث از ماده گذشت و به نیرو رسید. امروز تجدید کردن فرضیه دموکریت یونانی با تمسن انگلیسی و پیروان آنها مظهر تام ارتجاع است!
بعضی از ماديين يونان اجزای غیر قابل تجزیه را فرض کردند تا جهان و انواع مختلف را اثر تصادف و اتفاق دانسته باشند و مبدأ عالم را اجزای درهم و برهم بيشعور فرض نمودند تا عقل و شعور را از بالای سر جهان بردارند و پاسبانی عقل را منکر شوند و خیال انسان را از مسئولیت و قانون عقل راحت کرده باشند و اصرارها نمودند که مبدأ این نظم، بینظمی میباشد! ولی امروز همان اجزا تجزیه شد و دل او شکافته گردیده و از میان آن آفتابها و سیارات نورانی بیرون آمد و در اجزای کوچک آن نظامات ثابت دیده شد.
دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در درون بینی
و معلوم شد همان نظمی که در جهان بزرگ است در اجزای کوچک نیز جاری است و آن اجزا هم بر حسب اندازه، حرکت و عدد سيارات تابع نظم و قانون محکمی است و از میان ماده تاريك نور و نیرو و قدرت و نظم پدید آمد! ماديين به جهت فرار از نظم و حکمت، ماده را پیش کشیدند ولی معلوم شد نظم آن کمتر از نظم منظومههای شمسی و عوالم بزرگ نيست. الله نور السموات والأرض مثل نوره كمشكواة فيها مصباح.
شب پنجشنبه 24 اردیبهشت
دلیل دوم؛ خداشناسی از راه حرکت ذات و حقیقت موجودات است. دلیل اول راجع به آغاز حرکت جسم و ظاهر عالم است. این دلیل از راه حرکت ذات و باطن همه موجودات میباشد.
چنانکه قد و رنگ و مكان موجودات پیوسته در تغییر و تبدیل است، حقیقت و شخصیت موجودات هم پی در پی عوض میشود، بلکه با دقت بیشتر تغییرات ظاهر به واسطه تغيير باطن است. هیچ موجودی در يك حال و يك حد حقیقی باقی نمیماند، فقط تفاوت میان موجودات مختلف در سرعت و کندی است ولی چون این حرکت سراسری جهان تدریجی و یکنواخت و آثار آن پیدرپی است، برای عموم مردم محسوس نیست. انسان حرکت آب را به واسطه خاشاك و موادی که روی آن حرکت میکند و تغییری که در وضع آن حاصل میشود احساس میکند، به این جهت حرکت آب صاف در جوی مسطح به خوبی محسوس نیست. چون مقیاس و مقایسه در میان نیست. عناصر دائماً به صورت جمادات و ترکیبات عاليتر در میآیند، در هر عالمی که وارد میشوند تغییر حقیقت خود را به واسطه رنگ و اندام و وضع خود اعلام مینمایند، گاهی به رنگ شفاف معدنيها و جواهرات در میآیند،گاهی شعار سبز گیاهها را به بر مینمایند، گاه در اندام ظریف حیوانات جلوه میکنند، در آخرین منزل به صورت آراسته انسان در میآیند. ولی در تمام این مراحل حرکتهای تدریجی که در میان این عالمها است محسوس نیست، چنانکه حرکت گیاه و نمو طفل پس از مدتی احساس میشود، در غذای انسان که مرتبه کامل موجودات است این حرکت و تغییر ذات سریعتر انجام میگیرد، این غذا پس از صورتهایی که قبلا به خود گرفته چون وارد جهازات حیاتی انسان گردیده بعد از چند ساعتی به اجزای زنده تبدیل میشود یعنی خون و گوشت و استخوان و مغز میگردد، و به صورت نیرو و حواس در میآید و در مغز به فکر و ادراك تبدیل میشود و از فکر و ادراك، افکار دیگر بوجود میآید و در عالم آثاری ظاهر میسازد، قدرتهایی آشکار مینماید. از مسافتهایی که موجودات رهسپارند و فاصلههایی که در این حرکات به وجود میآورند، ما به زمان تعبیر میکنیم و به وسیله طلوع و غروب آفتاب و ماه و ستارگان و گردش فصول و عقربه ساعت حدود و فواصل این مسافتها اعلام میشود. بعضی زمان را مولود حرکت افلاك و یا آفتاب یا زمین تصور کردهاند، با آنکه اگر آفتاب یا زمین چندی به جای خود بایستند این حرکت باقی است، باز یک ساعت پیش غير از یک ساعت بعد است و كوچكها بزرگ میشوند و نوها کهنه میگردند و فاصلههای زمانی به جای خود باقی است، این نیست مگر به همین جهت که ذات و جوهر عالم پیوسته در تغییر است و از این تغییرات و مسافتها زمان اعتبار میشود.
فعلاً آقای دانشجو، اگر تا اندازهای به این مطلب متوجه شدهاید، وقت آن است که شکل و فرمول این برهان را برای شما عرض کنم. البته ادراك و رسیدن به حقيقت مطالب دقیق، دقت و توجه کامل لازم دارد. یعنی باید ظرف ذهن را از خیالات و نقوش ظواهر زندگی تهی و پاك کرد. مردمی که فکرشان را هوسها و آرزوهای گوناگون پر کرده و عمری را با این اوهام و سرابها دلخوشند و میگذرانند ، نمیتوانند این مطالب اساسی را درک کنند و نمیخواهند هم که بفهمند، مبادا عیش و سرگرمی موهومشان را از میان ببرد! شما اگر بخواهید نان خشك و ميوه پوسیده را از دست طفلی بگیرید و در عوض پول طلا به او بدهید، البته حاضر نیست و شدید دفاع میکند، چون مزه آنچه در دست دارد کامش را شیرین کرده و در آن حال غير آن چیزی را نمیبیند. به هر حال متوجه شکل برهان باشید که به این صورت است: ذات و حقیقت همه موجود متحرك است. این حرکت عمومی از جسم و ماده و طبیعت نیست چون همه اینها مقهور این حرکت و مسخر آن میباشند. پس مبدأ این حرکت و سلسله جنبان آن دست قدرت و ارادهای است بیرون از طبیعت.
دلیل سوم؛ از راه نظر در پایان حرکت است. از مقدمه دلیل دوم اساس این دلیل هم روشن میشود، چون این حرکت ذاتی که برای همه موجودات است البته رو به تكامل است، تکامل در ادوار زمين و عناصر و موجودات زنده را علم و اكتشاف واضح کرده، تکامل اجتماعی و صنعتی و فکری انسان هم قابل انکار نیست. همواره از زیر پرده خلقت موجودات کاملتری بیرون میآیند و فکر تازه آشکار میشود ، حتی به واسطه تکامل فکر انسان ابزار زندگی هم روز به روز کاملتر میشود. اگر مدارج کمالی که یک نفر انسان در مدت کمی میپیماید در نظر آرید متوجه سیر کمالی موجودات خواهید شد. همان طفل ناتوانی که پشهای او را عاجز میکرد و در آلودگی خود وامانده بود پس از مدت اندکی در خود قدرت حل مشکلات و مبارزه با قدرتهای بزرگ را میبیند. طبیعت سرکش را رام میکند و قوای آن را استخدام مینماید و خود را لایق اداره جمعیت زیاد بلکه دنیای بزرگ میداند. همان موجود عاجزی که بچه انسان نام داشت و به چند قطره شیر سیر میشد و به خواب راحت میرفت پس از چند دور گردش آفتاب و ماه کارش به آنجا میرسد که برای سیر کردن خود خواب از چشمش میرود و هاضمه او زمین و ساختمانها و اموال وافری را میبلعد و هنوز اشتهایش تیزتر میشود و حدی برای گرسنگی خود نمیبیند ، همان بیخبری که با محیط نزديك خود آشنا نبود و دوست و دشمن خود را نمیشناخت و قدرت تشخیص مصالح كوچك خود را نداشت، پس از گذشتن زمانی به رموز دقیق زندگی آشنا میشود، مسائل مشکل را حل میکند، در جای خود نشسته احوال و اوضاع چندین هزار سال ملل و تاریخ آنها را از نظر میگذراند و همه افکار و احوال مردم اطراف زمین را میداند و حساب سیر و نظم دورترین ستارگان را که چندین سال نوری با او مسافت دارند با دقت رسیدگی میکند. از روی این حساب سیر تکاملی نوع انسان را از زمانهای گذشته تا حال و از حال تا هزارها سال پس از این باید مقایسه کرد و نتیجه گرفت که عالم به طرف کمال بیحدی رهسپار است و برهانی به این صورت در میآید که جهان رو به کمال بیحدی میرود و این کمال بیحد و کامل مطلق که هدف سير جهان است معدوم نیست، چون عالم رو به عدم نیست و به هر مرتبه از کمال که میرسد وجود آن قویتر و شدیدتر میشود، پس کامل مطلق و وجود شدید بینهایتی موجود است.
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز دیوان سرزدم
مردم از حیوانی و انسان شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
بار دیگر چون بميرم از بشر تا برآرم با ملائك بال و پر
پس عدم کردم عدم چون ارغنون گویدم انا اليه راجعون
این برهان را به صورت دیگری میتوان گفت که نتیجه یکی است، آن این است که تمام میلها و غرایز انسانی برای رسیدن به هدف و منظوریست، چون انسان به منظور و مقصود خود رسید آن میل و جنبش آرام میشود. مثلا میل غذا برای رسیدن بدل کافی به بدن است پس چون آن بدل رسید انسان سیر میشود و آن میل از میان میرود. میل به ازدواج برای رساندن مسافر ناپیداست به وطن رحم، چون مسافر رسید جنبش از میان میرود و اشتعال غریزه خاموش میشود تا نوبت مسافر دیگر برسد. غریزه دفاع برای از میان بردن مزاحم و دفاع از حقوق است چون نتیجه حاصل شد هیجان تسکین مییابد. ولی میل به علم و معرفت و کمال در تمام مراحل و پیوسته با انسان همراه است. از وقتی که آدمی چشم باز میکند تا وقتی که چشم از دنیا ببندد مطلوب غير محدودی را میطلبد و به هر مرتبه که رسید بالاتر را میجوید و برای مطلوب گم شده خود حد و اندازه نميداند. در نتیجه باید معتقد شد که آنچه میجوید وجود بیحد و قدرت بیپایانی است، بنابراین باید کمال و قدرت بیپایانی موجود باشد.
تا به حال سه دلیل برای خداشناسی ذکر شد که دو دلیل از راه پیجویی مبدأ حرکت است و دلیل سوم برای رسیدن به نهایت حركات است.
خداوند سبحانه در آیات زیادی این حقیقت را تذکر داده و نهایت حرکات را بیان نموده که مضمون و معنای آن آیات این است:
انسان! بیدار باش که تو با کوشش و رنج به سوی پروردگارت رهسپاری و به ملاقات او خواهی رسید. بازگشت همه موجودات به سوی خداست. همه به طرف او رجوع داده خواهید شد . قرارگاه به سوی پروردگار تو است! سوق به سوی اوست. به سوی پروردگارت منتهی شوند. آنچه در آسمانها و زمین است با خضوع و عبودیت رو آورنده به خدای رحمانند.
در این دلیلها و آیات دقت کنید تا به برهانهای دیگر علمای طبیعی برسیم. همه مشمول توجهات حق باشید.
شب یکشنبه ۲۸ اردیبهشت
دانشجو : مقصود ما در این بحث شناختن حقیقتی است. حکیم قادر، مرید ، مبدأ همه موجودات، بصير به مصالح و اعمال خلق، جزا دهنده به کارهای نیک و بد، آشنای به اسرار و حوائج ، خالق آسمانها و زمین، گرداننده عوالم بزرگ، نام چنين موجودی به اصطلاح ما خداست و اهل هر لغت را اصطلاحی است. ولی از برهانهای حرکت آنچه من دقت کردم بیش از این معلوم نمی شود که مبدأ حرکت این عالم جسم و طبیعت، غیر از خود جسم و ماده و طبیعت است اما آن غیر چیست و چگونه است و چطور عالم را آفریده؟ هيچ يك از این مطالب با این دلیلها ثابت نشد و من شنیدم از بعض کسانی که در خداشناسی فکرشان مضطرب است میگفتند این دلیلها ادعای شما را ثابت نمیکند. ماهم قبول داریم که مبدأ حرکت در عالم قوه است و امروز علمای طبیعی با کشف اتم و نیرو این مطلب را مانند محسوسات ثابت کرده اند، اما اثبات قوه غیر از وجود خداست. اگر چه من متوجهام که فعلا مقصود فقط اثبات وجود مبدأ است و دلیلهای صفات و اسماء جداگانه باید ذکر شود و از مجموع دلیلهای خداشناسی، برای کسانی که طالب حقند البته شبهه و تردیدی نمیماند، ولی مقتضی است در این موضوع توضیح بیشتری داده شود.
روحانی: نام ماده و طبیعت و مانند اینها برای بعض مردم حربهای است برای کشتن و مجروح کردن عواطف نيك و فضایل انسان. در هر زمان بر حسب اقتضای محیط کسانی برای رسیدن به مقاصد مخصوص خود این حربه را با رنگ و روغن تازه به کار میبرند. این اسلحه فرسوده را در چند هزار سال گذشته فلاسفه مادی یونان به دست مردم دادهاند. مقصود ما همین است که بفهمانیم این اسلحه امروز فقط خاصيت دورانشناسی دارد و باید در موزه علوم آن را گذارد و برای شناختن ادوار تاریخی فکر انسان از آن استفاده کرد، چنانکه استفاده از اسلحههای جنگی دورههای قدیم که در موزههای دنیا است همان فهمیدن چگونگی زندگی اجتماعی و فکری ملل قدیم است، اگر کسی قائل شد که خوب است در برابر بم اتم از آنها هم استفاده شود خودتان بهتر میدانید که نام این شخص را چه باید گذارد؟! از وقتی که فلاسفه يونان كلمه ماده و ماتر و نیچر را در فکر بشر القاء کردند نهضت فکر و جنبش را در میلیونها افراد انسان در ادوار مختلف از کار انداختند و مردمی به دنیا آمدند و رفتند در حالي كه فكرشان از لابهلای ماده و آثار آن خارج نشد و خودشان از میان آن خارج شدند. اول وظیفه علمای الهی این است که دست فکر انسان را بگیرند و از میان لجن زار ماده نجاتش بدهند و از این سرحد تاريك وحشتزا ردشان کنند. برهان حرکت، فکر انسان را رهنمایی میکند به این که مبدأ و پایان جنبش جهان بیرون از ماده و طبیعت است. برهان سوم که برهان پایان حرکت است، علاوه بر این، پایان را به طرف کمال و قدرت و علم بیحد معرفی میکند، چون به دو برهان اول اضافه شود که حرکت جهان منظم و حکیمانه و رو به نتایج عاقلانه است، این نتیجه به دست میآید که مبدأ، عاقل و حكيم و مريد است.
برهان نظم و قانون؛ سراسر جهان از کرات بزرگ تا ذرات کوچك را قانون اداره میکند. هر جزء ناچیز این عالم را که تحت دقت قرار دهیم میفهمیم که به چندين قانون احاطه شده که آن قوانین در آن حکومت و نفوذ دارند. علم عبارت از کشف کردن قوانین و نوامیس خلقت است. مثلا فلسفه کلی دانستن روابط علت و معلوم است، علم ریاضی کشف نظامات کمی موجودات است، حقایق ریاضی به قدری در جهان نافذ و مقتدر است که عده ای از فلاسفه معتقد بودند عالم ساخته از عدد است. فلسفه طبیعی همه این قواعد و آثار و خواص اجسام و موجودات زنده است که شعبههای آن روز به روز رو به افزایش است، فيزيك، شیمی، طبقات الارض، فیزیولوژی، تشريح، طب، از شعب مهم فلسفه طبیعی است. علم هیأت عبارت از قوانین دوری و نزدیکی و اندازه مدارات و حرکاتِ ثوابت و سیارات است، روی همین قواعد از خسوف و کسوف قبلا خبر میدهند و بعد ستارههایی که مسافتها به مسير نور از ما دورند معین میکنند، فواصل ستارگان را تحت حساب در میآورند. از طرف دیگر معلوم شده که همین قوانینی که در جهان بزرگ است، در ذرات كوچك نادیدنی هم مجراست و عوالم بزرگ و كوچك را يك نوع قوانین اداره مینماید. پس آنچه انسان نام علم بر آن گذارده و برای فهم آن ملل زنده دنیا به هم سبقت میگیرند و افتخارات برای خود باقی میگذارند، کشف همین قوانین عالم است که نام کشفکنندۀ يك قانون از این عالمِ سراسر قانون، همیشه در صفحه روزگار باقی میماند و به نام کشفکننده مردمی مفتخرند. این همه کتابها که از هزارها سال قبل تا حال نوشته شده و برای ما باقی مانده و میماند نسخه بدل بعضی از صفحات پراسرار خلقت است. عجب این است که بیشتر حکمت و نظمی که در عالم است در پیکر کوچک انسان هم نمونهای دارد و پیکر انسان يك کتاب کمحجم و مرموز عالم خلقت است تا همیشه مورد مطالعه و دقت قرار گیرد.
اگر وسیلۀ مسافرت و سیر عالمهای دیگر در دسترس انسان نیست، این کتاب متحرك همیشه با انسان همراه است، آنقدر که از اسرار ساختمان جهازات عصب و مغز و دیدن و شنیدن و حرکات منظم قلب و شرایین و دستگاههای هضم و تهیه مواد، کشف شده، کتابهای بزرگی را تشکیل داده . انسان کتاب کمحجم و پر معنایی است که عمری ما خود از آن خبر نداریم و به واسطه سرگرمی به غیر خود يك صفحه آن را هم ورق نمیزنیم و سطری از آن را هم نمیخوانیم! این انسانی است که از عالم همه موجودات غیرزنده گذشته تا پا به جهان زندگان گذاشته و عوالم همه زندگان را پیموده تا از عالمی به نام عالم انسان سر برآورده. در اول تکوین در رحم، از آمیبها بود، پس از آن علقهای شد به هم پیچیده به مساحت سه ربع دایره ، بعد از آن به هیات قورباغه درآمد پس از این مرحله ستون فقرات در او ظاهر شد و دارای نوك طيور و جسم حشرات گردید، و برزح مابين عالم طيور و حيوانات پستاندار را طی نمود، آنگاه مانند چهارپاها و شبیه میمونها گردید، در مرحله ششم هندسه چشمها و بینی و دهان و بازوها ترسیم شد، و سر و سایر اعضای او شروع به نِمُو نمود و علامت نری و مادگی ظاهر گردید، در ماه پنجم كاملا به صورت انسان درآمد، در ماه ششم طول قامت از یازده تا چهارده بند انگشت گردید و در ماه هفتم از سیزده تا شانزده بند و در ماه هشتم شكاف چشمها باز و پوست سر از مو پوشانده شده و طولش از شانزده تا هیجده بند گردید و در ماه نهم از هیجده تا بیست بند انگشت شد. پس جنین انسانی در اول هیچ امتیازی از سایر حیوانات عالی و پست ندارد و شبیه به جنين مرغ ولاكپشت و سگ میباشد بعد از آن هر کدام از اقسام این جنينها شروع به امتياز میکنند. بعد از چند ماه دیگر یکی به هوا پرواز میکند و بالای درختها آشیان میگیرد ولانه میسازد دیگری در میان آنها و کنار رودها در میان سنگر لاك خود حرکت میکند، آن دیگر در خشکی به هر طرف میدود، آن هم که به نام انسان و آدمیزاده ممتاز شده خود را محور و اساس عالم میپندارد و زمین و آسمان و همه موجودات را با کلمۀ من به خود نسبت میدهد و در میان اشتهای تازه به کار افتادهاش، همه عالم نمیگنجد و اسمها و عناوین را وسیله امتیاز خود و جنگ با دیگران قرار میدهد. این است اجمالی از ادوار سیر انسان که همیشه و در هر جا و از هر نژاد این جریان بوده و خواهد بود .
علاوه بر آنکه جهازات باطن و ظاهر و سیر حیاتی انسان همه با قوانین منظم و حکیمانه است، ظاهر پیکر انسان هم از هر جهت آراسته است، تناسبی که مابين اعضای ظاهر از چشم و ابروان و دهان و مژگان و سایر اندام است آن را جمال ظاهر میگویند. این تناسب درك میشود ولی به وصف در نمیآید و این خود داستان دیگر و عالم دیگری را مجسم میکند!
اما نظم و تناسبی که در ظاهر اعضا است از باب مثال شمهای از آن را توجه نمایید :
1- قامت هر انسان معتدل متساوی است با هشت وجب خود، که از پاشنه پا تا سر زانو دو وجب، از سر زانو تا مفصل ران دو وجب، از مفصل ران تا بالای قلب و گودی سینه دو وجب، از آنجا تا فرق سر دو وجب، چنانکه نسبت انگشتها در دست و پا منظم است . ۲- قطر مچ دست انسان سه برابر انگشت وسط، و قطر گردن هر شخصی دو برابر مچ دست او است. ۳- چون انسان دستهای خود را به طرف راست و چپ بگشاید از سر انگشت يك دست تا دست دیگر هشت وجب شخص و به اندازه تمام قامت او است 4 – چون دست را به طرف بالا امتداد دهد و سر پر گار را در موضع ناف گذارد دایرهای رسم میکند که يك طرف شعاع آن آخر قدم و طرف دیگر سرانگشتان دست است و مجموعا ده وجب است و آن به اندازه تمام قامت ویکچهارم آن است. 5 – طول روی هر کسی از فك پایين تا ابتدای سر یک وجب و يكهشتمِ وجب اوست . 6 – فاصله بین دو گوش یک وجب و يكچهارم وجب اوست. ۷- طول چشم يكهشتم وجب. ۸- طول بینی یکچهارم وجب. 9 – از سر انگشت وسط تا مچ دست و فاصله میان دو پستان و فاصله بین ناف و عانه و فاصله گودی سینه تا گلو همه یک وجب شخص است. ۱۰ – فواصل بالای مغز تا پاشنه پا و فاصله شانهها همه دو وجب دو وجب است. ۱۱- تفاوت طول انگشتها با یکدیگر همه يك هشتم وجب شخص است. ۱۲- طول دهان و بینی و دو لب همه یکربع وجب است.
این اجمالی از هندسه ظاهر اعضای انسان است. پس نظم و قوانین در ظاهر و باطن همه موجودات جاری است، این يك مقدمه برهان است تا فرمول این برهان تشکیل شود و نتیجه به دست آید.
پنجشنبه ۳۱ اردیبهشت
دانشجو: فهمیدن نظم و قانون در سراسر عالم راه روشن و همگانی برای خداشناسی است، رشد فردی و اجتماعی فقط به واسطه فکر صحیح و نظر صائب است، و فكر صحیح که رهنمای زندگانی است به واسطه ادراك حكمت و جمال و قوانین عالم است. مردمی که جمال طبیعت و خلقت را درک کردند و به لذت معنویات برخوردند میتوانند قدرت و شرافت خود را بشناسند و کسی که قدر و قیمت حقیقی خود را شناخت، به هر پستی تن درنميدهد و به خویهای پست و غوطهوری در لذات حیوانی گوهر ذات خود را آلوده نمیکند. علم صحیح همان است که انسان را به روابط جهان و قوانین خلقت آشنا کند. علمای بزرگ برای پیدا کردن یکی از رموز طبیعت سالها زحمت کشیدهاند و آسایش جسمی را به واسطه عشق به لذت معنوی و خدمت به خلق بر خود حرام کردهاند و در نتیجۀ این گونه فداکاری سعادت ملت و جامعه خود را تأمین کردهاند. مردم عالم در سایه فکر آنها زندگی میکنند. ملل وامانده و عقبافتاده همان مللی هستند که ابتکارات و ذوق را از دست دادهاند و به تقليد دلخوشند و تقلید از فضایل و معارف را کنار گذارده به تقلید از کارهای زشت و پست تودههای نادان سرمستند و با آموختن اصطلاحات علمی هر چه بتوانند بر تودههای ضعیف خود تکبر میفروشند و بر آنها تحمیل میکنند. علم را میطلبند برای آنکه به وسیله این گوهر شريف جيب خود را پر کنند و مقامی احراز نمایند. معارف را مقدمه زندگی میدانند، با آنکه روشنی علم و معرفت خود مطلوب ذاتی است. آنچه ملل را برپا میدارد و از خفتگی بیدار میکند نظر صحیح و علم به جمال طبيعت و رموز زندگی است، همین است که انسان را از تنپروری و عبودیت شهوات نجات میدهد. اگر مردمی لذات معنویات را احساس کردند، برای لذت موقت حیوانی حقوق ضعفا و بیچارگان را از میان نمیبرند و وقت پرقیمت را در مراکز لهو وشهوترانی نمیگذرانند. در دانشگاههای بزرگ دنيا سعی و کوشش تربیتکنندگان و مصلحین بیشتر مصروف زندهکردن ذوق و قريحۀ جوانهاست و درس را برای بیدار کردن شوق و شیفتگی به علم میگویند نه برای اظهار فضل و انبار کردن اصطلاحات در ذهن محصلين. كم و خلاصه درس میگویند و زیاد به عمل و تجربه وامیدارند. در شبهایی که هوا صاف و شفاف است محصلین را به وسیله تلسکوپهای بزرگ به تماشای ستارگان وامیدارند و به وسیله ذرهبینهای قوی به مطالعه حيوانات ذرهبینی و ساختمان حيوانات متنوع محصلین را تشویق میکنند. خلاصه همهگونه وسایل تحريك قريحه و فکر را برای دانشطلبان فراهم میسازند، این است که پس از تمام شدن دوره تحصیلی یک عضو مفيد و خدمتگذار برای جامعه خود میشوند. من که يک نفر دانشجوی حقوق هستم پس از چندین سال تحصيل متحیرم که در برابر این همه استفاده که از جامعه ناتوان خود کردهام که در حقیقت همه افراد زحمتکش کشور خرج و زندگی من را تأمین کردهاند، چه جزایی و پاداشی بدهم؟ و چه خدمت درستی از من ساخته است؟ از یک طرف قوت و همت اشخاص کشاورز و زحمتکش را ندارم و دماغم برای کسب و تجارت صحیح حاضر نیست، از طرف دیگر راه روشنی برای زندگانی در پیش ندارم و از تحصیلات خود نتیجه صحیحی نگرفتهام، چطور با مشتی اصطلاحات و عبارتپردازیها خود را لایق تصدی قضاوت و حقوق میان مردم بدانم؟ با آنکه میدانم دانسته یا ندانسته هروقت از کرسی قضاوت پایین بیایم حقوقی را از میان بردهام و مردمی را بیچاره کردهام و خانوادههایی را به خاك تیره نشاندهام. اگر با تصدی این مقام وجدانم زنده بماند! میدانم تمام عمر یک شب خواب راحت نباید داشته باشم، و یک ساعت از زندگی به طور صحیح و با اطمینان خاطر بهرهمند نخواهم بود.
هر روز من کسانی را برای محاکمه میکشم، هر شب وجدانم من را محاکمه خواهد کرد! و در آخر وجدان به من خواهد گفت آیا این است جزای ملت و جامعه که تو را نگاهداری کرد و دستهای خدمتگزاری که وسیله زندگی و آسایش تو را فراهم نمود؟! همین چند روزه نهجالبلاغه اميرالمؤمنین علی را میخواندم، به خطبهای رسیدم که درباره قاضیان نااهل و قضاوتهای ناروا بیان نموده، بیانات آتشین آن حضرت منقلبم کرد و به سنگینی مسئولیت این کار بیشتر متوجه شدم تا به حال خود را یک نفر تحصیل کرده و لایق و سعادتمند میدانستم و فعلا متوجه شدم که آن فرد کشاورز و کارگر که لقمه نانی به دست میآورد ازمن سعادتمندتر است، چون زحمت میکشد و میداند که يك لقمه نانش آلوده به خون و حقوق مردم نیست و از مؤاخذه وجدان و مسئولیت در پیشگاه حق آسوده است!
روحانی: احساسات پرشور و عواطف پاك شما متأثرم کرد و از خلال جملات شما پردههای تاریکی از وضع و عاقبت این اجتماع پیش چشمم نمایان شد. فعلا چاره و تکلیفی برای امثال خود نمیبینم جز آنکه اول از خداوند مسألت کنیم و بگوییم: پروردگارا کشتی متلاطم ما را به ساحل نجات رسان و ملل اسلامی و شرقی را از این پراکندگی نجات بده! و به زمامداران حقیقی راه نجات جامعه و تشخیص خیر و سعادت عموم را الهام نما!
در مرحله دوم آنچه میدانم و تشخیص میدهم بگویم و بنویسم. بهتر آن است که به مطلب خود برگردیم و این تأثرات را به وسیله منصرف نمودن فکر از این مناظر به سوی فکر صحیح و متقن، جبران کنیم. موضوع گفتوگو، خداشناسی از راه نظم و قوانین خلقت بود. عرض کردم علوم و اكتشافات انسان، عبارت است از کشف نظم و قوانین ثابت در سراسر عالم، و برای نمونهای که به فهم عموم نزدیک باشد، هندسه و مقیاسی که در ظاهر پیکر انسان است تذکر دادم. اينك يك نمونهای از روابط عددی که در پیکر انسان با عالم است تذکر میدهم : عدد ۲۸ را علمای عدد، عدد تام میدانند و گویا این عدد و مخرج آن خصوصیتی هم در ساختمان انسان دارد، مثلا ملاحظه کنید مفاصل بندهای انگشتان در دست انسان چهارده است که مجموعا ۲۸ میباشد و همچنين عدد مهرههای پشت انسان در ابتدای ولادت ۲۸ است، 14 در قسمت بالا و 14 در قسمت پایين. استخوانهای انگشتهای پا ۲۸ ، استخوانهای آلات شنوایی 14 و منافذ روی انسان که محلهای حواس ظاهر است ۷ میباشد، و از این قبیل اعداد ۷ و 14 و ۲۸ در قسمتهای مهم ساختمان بدن انسان بسیار به کار رفته. پس از این ملاحظه کنید که مهرههای پشت بعضی از حیوانات عالی و شاهپرهای طیور هم ۲۸ است، و از عالم حیوانات به نظامات شمسی متوجه میشویم و میبینیم عدد بروج شمسی که تشکیل دهنده فصول و ماهها میباشد ۲۸ است. از آنجا به نظم زندگانی انسان دقت میکنیم و میبینیم وسیله ارتباط انسان که پایه زندگانی است گفتن و نوشتن میباشد و اصول آن از حروف است و اصول حروف نیز ۲۸ است. در تلفظ، چهارده حرف شمسی است و چهارده حرف قمری و در نوشتن چهارده حرف در عموم نوشتههای شرقی علامت نقطه دارد و چهارده حرف بینقطه است. از این نمونهای که عرض کردم آیا تصدیق نمیکنید که يك نوع رابطه عددي بين شؤون زندگی و عوالم وجود برقرار است؟! گویا عدد ۲۸ از اعدادی است که در اصول زندگی و خلقت به كار برده شده! مناسب است يك جملهای هم از علم قرآن عرض کنم. علمای تفسیر درباره حروف اوایل سورهها زیاد بحث کردهاند. بعضی گفتهاند که این حروف مقطع اشاره است به نظامات بزرگ عالم و بقا و ثبوت قرآن، یعنی همان طور که اصول خلقت باقی و ابدیست، این قرآن هم که مطابق با آن اصول است باقی و ابدی خواهد بود. مؤید این نظر این است که عدد حروف اوایل سوره های قرآن هم 14 میباشد .
این مضمون در سوره تبارك است که: در خلقت خدای رحمان کم و بیش نمیبینی، چندین بار چشم را باز گردان و نظر کن و بنگر آیا در این ساختمان بزرگ سستی و بینظمی مینگری؟!
روابط عالم منظم و حرکات موجودات منظم و هندسه خلقت منظم و روابط عددی آن روی حساب است. همه چیز و همه جا منظم است، جز زندگانی انسان که به دست خود داده شده، آن هم آنگاه منظم میشود که با قوانین عالم مطابق شود. مترجم قوانین خلقت، انبيای عظام صلوات الله عليهم بودهاند. پس هر کس از قوانین خلقت و دستورات انبیا سرپیچی کند، فقط به خود ظلم کرده. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
شب پنجشنبه ۷ خرداد
شما شنوندگان محترم در ضمن گفتارهای ما عنوان و نام دوست دانشجو را مکرر شنیدهاید که با شخص روحانی مصاحبه دارد. گاهی در کشف حقیقت و روشن کردن اطراف موضوعات کمک میکند. گاهی در مطالب اعتراض دارد. گاهی ساکت است و گوش میدهد و آثار تصدیق یا تکذیب یا حالت تردید در قیافهاش نمایان است و چون در بحثی به نتیجه مثبت میرسد از خوشحالی میخواهد پرواز کند.
انسان که حقیقتش از قوا و مبادی مختلف آفريده و ترکیب شده و چون متوجه به کمالات معنوی شود و بخواهد در علم و معرفت خود را به مقام بلندی برساند و به اسرار خلقت به اندازه توانایی خود آشنا شود، در این وقت تمام قوای باطنی و خواهشهای مختلف درونی ملایم و آرام میشوند و محیط روح انسان که همیشه دچار کشمکش و تشویش است در آن هنگام که متوجه جستجوی از حقیقتی است آرام و ساکن میگردد و در باطن انسان گویا فقط دو مبدأ اثبات و نفی با هم روبرو میشوند، یکی دلیل میآورد و حقیقت و نتیجه هر موضوعی را با دقت میسنجد و بعد از برهان و سنجش حکم میکند و نتیجه میگیرد. در برابر این مبدأ عقلی و روحانی، مبدأ دیگری است که در هر موضوعی شك و تردید پیش میآورد و در دليل خدشه و ایراد میکند و راه شك و اشتباه را به روی مبدأ عقلی باز مینماید تا دو مرتبه آن مبدأ عقلی و فکری اطراف دلیل خود را رسیدگی کند و راههای رخنه را مسدود نماید. این مبدأ دوم که از مبادی و قوای باطنی انسان است، مبدأ دانشجویی و کنجکاوی است و از مجموع این دو جریان اثبات و نفی حقیقت روشن میشود و اعتقاد و ایمان به هر موضوعی کامل میگردد. پس در باطن هر انسانی علاوه بر قوای مختلف مبدأ عقلی و روحانی است که به فطرت اولای خود هر حقی را میفهمد و باور دارد و با جدیت از آن طرفداری میکند و مبدأ دیگری است که پیدرپی سؤالات طرح مینماید و در بیشتر موضوعات اظهار تردید و شک مینماید که آن را باید مبدأ دانشجویی نامید. روی همین اصل روحی و نفسی، این گفتارها را به نام گفتوگوی روحانی و دانشجو پیش آوردیم، در بسیاری از مطالب هم این دو شخص صورت و حقیقت خارجی دارند و از بحث و گفتوگوی این دو مبدأ یا حقیقت واقعی، نتیجه روشن میشود و پرده های شک و تردید از برابر بینش باطنی انسان کنار میرود.
اینك به مطلب خود برمیگردیم: نمونههایی از نظم و قوانین جهان و طبیعت، که در ظاهر بدن انسان و فواصل سيارات و قانون جاذبه وحرارت و صوت و سقوط اجسام است ذکر شد ، در هنگام بیان این مطالب دوست دانشجو ساکت بود. در بعضی موارد هم از ارتباط قانونی و انتظامی جهان طبیعت اظهار سرور مینمود، ولی اعتراض و شکی که در این موضوع داشت و آن را تا به حال اظهار نمینمود به این صورت بیان کرد:
دانشجو: همانطور که قبلا گفتم پی بردن به انتظام و قوانین محکم و عادلانه جهان از راههای روشن و ساده برای شناختن پروردگار حکیم و عادل است و موجب نشاط روحی و امیدواری و خوشی انسان می شود. ولی من درست تا به حال نفهمیدهام که مقصود از نظم و قانون چیست؟ آیا مقصود از نظم آن است که امور طبیعی عالم همه دارای شکلها و اندازههای معین هندسی است و حرکات موجودات و فواصل آنها مقياس منظمی دارد؟ این مطلب چنانکه نمونههایی از آن را بیان کردید در بسیاری از موجودات صحیح است اما در قسمت مهمی درست نیست، در بیشتر نباتات و سنگها و خاكها، ما نظمی نمیبینیم. اگر علاوه بر این مدعی هستید که قوانین خلقت و طبیعت درباره انسان هم حکیمانه و عادلانه است، بیشتر جای سوال است. چون از ظلم و ستمی که افراد و جامعههای انسانی نسبت به یکدیگر روا میدارند اگر صرف نظر کنیم، این آثار شومی که طبیعت دارد و ظلمی که به انسان روا میدارد مانند سوختن و غرق شدن، وجود مرضها و خلقت حیوانات موذی برای چیست؟ آیا اینها بینظمی و بیقانونی نیست؟! پس بهتر آن است که مقصود از نظم و قانون را توضیح دهید و بعد نظر خودتان را در این بینظمیها که میبینیم بیان کنید.
روحانی: مقصود من از نظم و قانون، نظم و قانون به تمام معنا است، یعنی ظاهر و باطن جهان متناسب و منظم و دارای قوانین ثابت و حكمت عادلانه است. عموم مردم یا به واسطه سرگرمی به خیالات و اوهام خود متوجه نظم وزیباییهای عالم نیستند و یا به واسطه محدودیت نظر نمیتوانند به همه جهت محیط باشند ، و یا به واسطه بینظمی در فکر و عمل، دچار زحمت و ابتلائات روحی و فکری میشوند و آنها را از ناحیه عالم گمان میکنند.
اگر این عالم بزرگ را كوچك كنیم میسزد که به صورت کاخ مجللی تصور کنیم که برای آسایش و بهرهمندی انسان هرگونه وسایل در آن آماده شده و برای لذت چشم و گوش و دیگر حواس ظاهر و باطن، چراغهای الوان و مناظر و اشکال موزون با فواصل معین چیده شده و آهنگهای موزون و سخنان نغز به حسب هر ذوق و قریحهای از هر گوشه آن در اهتزاز است و وسایل زندگی از هوا و نور و لباسهای الوان برای هر کس نو به نو آماده شده. بعد از آن مردمی که در این بنا وارد میشوند، مینگریم که به طور کلی دو دستهاند، دسته اول کسانی هستند که به اولين نظر به گوشه و قسمتی از این دستگاه بزرگ متوجه میشوند که صاحب و سازنده آن عاقل و حکیم است. پس هر چه نفهمیدهاند از کوتاهی خودشان میدانند و با حوصله و خوشبینی در آن وارد میشوند و زبان اعتراض و نظر بدبینی را میبندند تا با اطمینان و صبر به سرار و رموز آن آشنا شوند، چون تازه واردند همین قدر متوجهاند که زندگی و بهرهمندی در آن دستگاه قوانین و آدابی دارد که اگر مراعات نشود زندگی و زیست مشکل خواهد شد. دسته دوم واردین، کسانیاند که با غرور و خودسری در میان این بنا پا میگذارند، با آنکه تازه واردند در هر قسمت آن اظهار نظر و اعتراض میکنند و به خیال خود نقشة آن را ناقص میپندارند و به غرور و بدون دستور و رهنما، گمان میکنند میتوانند از آن منتفع شوند و در نتیجۀ خودسری دچار مأمورین انتظامی پرحوصله و غیور آن كاخ میگردند و از زیباییهای بناهای مجلل آن محروم میمانند و این محرومیت را از ظلم و ستم کارفرمایان و مأمورین این بنا تصور میکنند و به واسطه بدبینی و کینه آتش درونی خود را مشتعلتر مینمایند تا در آخر با دل پرحسرت از آن دستگاه مجلل خارجشان میکنند و برای همیشه با بدبینی و سوزش درونی و تیرگی زندگی همراهاند.
این کاخ مجلل را میليونها برابر از آنچه تصور میکنید از جهت ظاهر و باطن چون در ذهن خود بزرگ نمایيد، نمونه و صورتی از این عالم خواهد بود. مردمی محروم از جمال این عالمند که با نظر محدود خود میخواهند قضاوت کنند، ولی چون درست در نمیآید بدبین میشوند. در زندگی روزانه مردم دائما مشاهد میکنید که اغلب مردم چون وارد ساختمان نویی میشوند، یا کتاب و نوشتهای را میبینند، در همان دفعه اول شروع به انتقاد میکنند. اگر انتقادکننده حوصله و صبر داشته باشد تا مهندس و نویسنده، نقشه و منظور کلی خود را بیان کند میفهمد که اعتراضش از کمصبری بوده ولی اگر برای فهمیدن منظور سازنده و مهندس بنا و نویسنده کتاب و مقاله صبر نداشته باشد، بدبینی او نسبت به فكر و نقشه او باقی میماند. آن وقت است که هم از فهمیدن مطلب محروم شده و هم بر گرفتاریهای فکریش گرفتاری بدبینی به خلق متدرجاً علاوه گردد. این عرایض را به طور کلی در نظر داشته باشید و در اطراف آن دقت کنید تا متوجه شوید که عموم مردم چرا از جمال كلی عالم و حظوظ قانونی زندگی بی بهرهاند و برای کسانی این جهان زیبا تبدیل به زندان موحشی میشود؟
اما آنکه گفتید در بسیاری از نباتات و سنگها و خاکها نظمی نمیبینیم اگر شما به بنای منظمی برخوردید و گوشهای از آن را خراب و درهم دیدید، بر حسب قاعده عقلی آیا باید معتقد شوید که چون قسمتی از آن خراب است، پس نظمی در آن نیست؟ یا بالعكس باید معتقد شوید که چون قسمت مهم آن منظم است پس نظمی در هر جهت آن در کار است و آنچه را که بینظم و درهم مینگریم یا به واسطه عوامل و عللی است که نظم قسمتی را خراب کرده و درهم نموده است یا در نظر چنین مینماید؟ در برگها و گلها و شکوفهها و ساختمان داخلی عموم نباتات نظم و هندسه برقرار است. برگهای گیاهها عموماً به شكل دایرههای منظم و مخروطهای هندسی است و در قسمتی از نباتات چند برگ پیوسته با هم شكل زیبایی را تشکیل میدهند. روییدن شاخه هم به طبيعت خود با مقیاس منظم است، بنابراین باید حکم کلی کرد که نباتات از هر جهت نظمی دارد و آنچه بینظم میبینیم یا در چشم ما اینطور است و یا عوامل طبیعت از خارج در آن تاثیر کرده، مثل آنکه قسمتی در برابر نور واقع شده و قسم دیگر از آن محروم مانده، یا در قسمتی وسایل تغذیه بهتر فراهم شده و در قسمت دیگر کمتر، یا نباتات دیگر مانع رشد و نظم آن شدهاند، چنانکه ساختمان و پیکره انسان و حیوان خودبهخود از هر جهت منظم و صحیح متولد میشود ولی آفاتی از بیرون در آن سرایت میکند که ناقص و بینظمش مینماید. مثلا به واسطه استعمال الكل، اولادِ در جسم و عقل ضعيف، تولید میشود و یا به واسطه مرضهای دیگرِ پدر و مادر بعضی از جهازات بچه کامل و صحیح نمو نمیکند. پس همانطور که انسان و حیوان دارای عوارض و آفاتی است که نظم ظاهر و باطن آن را مختل مینماید ، نباتات هم، عوامل خارجی هندسه و نظم آن را ناقص میکند. پس عالم نباتات برحسب اساس خلقت، بسیار منظم و زیباست. قسمت مهم آلات زینت و وسایل زیبایی را انسان از نباتات تقلید نموده، در يك برگ کوچك گیاه دقت کنید: مساحت و شکل و فواصل دندانهها و رشته عروق غذایی و پردههای طبقات آن يك جهان کتاب حکمت و قدرت و جمال است.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست قدرت پروردگار
این نتیجه از نظر با چشم ظاهر است، اگر با ذره بین و چشم باطن بنگرید و مواد كلروفيل و قوای معنوی آن را دقت نمایید اقیانوس بزرگی را در يك برگ گياه مشاهده خواهید کرد. اما نظم سنگها وخاکها و قوانین عادلانه و کلی آنها را در گفتار بعد عرض خواهم کرد.
همه با نغمات اساسی گیتی دمساز و شادمان باشید.
شب یکشنبه ۱۰ خرداد
آقای دانشجو: شما گفتید اگر مقصود از نظم این است که موجودات همه دارای اندازه و وضع معین و هندسی است این ادعا درست نیست چون بسیاری از گیاهها از جهت فواصل محل روییدن شاخه ها و استقامت نظمی ندارند و همینطور در سنگها و معدنیات و مواد زمین از حيث شكل و هیئت نظمی نمیبینیم.
در باره نباتات عرض کردم که اصول ساختمانی تمام آنها، بر نظم و هیئتهای هندسی است، اما درباره مواد زمین، گرچه عموم مردم در آن نظمی مشاهده نمیکنند، ولی شما که با علوم طبیعی آشنایی دارید اگر با چشم علمی دقت کنید میبینید که در تمام اطراف زمین يك قطعه بینظم وجود ندارد. شما در کتابهای مقدماتی طبیعی قانون تبلور اجسام را البته خواندهاید و در خاطر دارید که علمای طبیعی میگویند هر جسمی که ذوب شود چون میخواهد به صورت جمود درآید، پیوسته ذرات آن شکلهای منظم هندسی را تشکیل میدهد. این شکلها را علما بلور میگویند و این حالت را تبلور مینامند. این اشکال منظم زیبا شب و روز در مقابل چشم همه است ولی عموم از آن غافلند، چنانکه از بیشتر زیباییهای دیگر عالم غافلند.
همه میبینند چون شکر را آب کردند، بعد که بسته میشود به صورت شاخه نبات و دارای زاویهها و شعاعهای مخصوص میگردد. ولی متوجه نیستند که این قانون در تمام مواد جاریست، هر جسمی پس از آب شدن و ذوب آن، چون بسته میشود به صورت و شکل مخصوصی در میآید. عجیبتر آنکه این همه اجسام مختلف از مواد معدنی و غیر معدنی در تبلور و صورتهای هندسی، هیچکدام با دیگری شباهت ندارد، چنانکه هر يك از گلها و برگها نظم و هندسه مخصوصی دارند و هیچ گل و برگی از حيث شكل و نظم با دیگری شبیه نیست. همانطور که قدرت و نیرو و عناصر و عدد ستارگان و قیافههای انسان و انواع حیوانات و نباتات غير متناهی است، شکلهای زیبای گلها و برگها و صورتهای هندسی مواد هم غير متناهی است. مخزن و مغزی که این همه صورت و نقش و نگار روی لوح ماده پدید میآورد کجا و کیست؟! قرآن میگوید: خزائن هر چیزی نزد ما است و ما به اندازه معین آنرا فرومیفرستیم .
پس جمال و زیبایی هم جلوهای از روی حق است که ماده ناموزون و بیشکلی را شکل و زیبایی میبخشد. شما اگر چندین ماده مانند قلع و مس و زاج و روی و نشادر و مانند اینها را ذوب کنيد و در يك ظرف بریزید چون سرد و جامد شد اگر به وسیله رنگ و بو نتوانستید آنها را از هم امتیاز دهید، از شکل و صورت مهندسی و جمال میتوانید آنها را امتیاز دهید، زیرا در مدت چند ثانیه هر يك به صورت مخصوصی در میآید که نقاشهای دقیق با وسایل و صرف وقتها روی لوح کاغذ نمیتوانند به آن دقت ترسیم کنند!
تلألو الماس و عقیق و زبرجد و یاقوت به واسطه همان اشکال بلوری آنها است. این زیبایی و نظم نه تنها در مواد زمینی و روی زمین صورت میبندد، بلکه در اعماق هوا و فضاهای مواج جوی هم بساط نقاشی و صورتبندی موجوداست. عموم چون به تودههای برف که در روی زمین و بالای کوهها روی هم انباشته شده مینگرند، گمان میکنند شکل و زیبایی در آن نیست ولی اگر تکههای برف را که روی زمین و شاخههای درختها به آرامی مینشیند. دقت کنید، مینگرید که تمام آنها را با نظم و هندسه تمام ساختهاند و هر يك دلالتهای جمال غيرمتناهي عالمند. در زمستان هنگام یخبندان چون در سطح آب دقت کنید میبینید در همان حال که شروع به بستهشدن میکند، زاویهها و خطوط شعاعی منظم تشکیل میدهد. یکی از علمای خارجی میگوید از اشکال هندسی برف و یخ تا به حال در حدود هزار شکل استقصاء شده و در کتاب خود که به نام «همه دانشها» است، صد و پنجاه و يك شكل را گراور کرده و از میان آنها دوازده شكل انتخاب نموده که از صورت بسیط شروع میشود تا به شکلهای مرکب میرسد و در میان آنها بعضى به شكل شاخههای درخت است، بعضی مانند ورقهای گل است ، بعضی به صورت برگ نوعی از درختها است.
کتاب آسمانی ما قرآن پیدرپی به دقت در صنع و زیبایی موجودات دعوت میکند و میگوید ما هر چیزی را با اندازه و هندسه آفریدیم. در عالم هیچ بینظمی و ناروایی وجود ندارد. قرآن برای بیدارکردن عقل و ایجاد محبت به جمال کلی عالم و زنده کردن فکر و روح، آیات و عجایب خلقت را همواره بیان میکند، تا در مسلمانها محبت علم و شیفتگی به كمال ایجاد شود، تا افکار و عقول را تسخیر کنند و مال خود را زنده نمایند. ولی مسلمانها از قرآن برای تسخیر جن و عزائم و آمرزش مردگان فقط استفاده میکنند. تا زندهاند به واسطه تدبر در آیات آن، گوهر ذات خود را زنده و فروزان نمیسازند، چون مردند با خواندن دیگری میخواهند مقامات بهشت جمال را اشغال کننده! مردمی به بهشت نزدیکند که جمال آن را در این عالم ظاهر بنگرند و محبت و زیبایی و نظم را برای رسیدن به حقیقت آن بطلبند. عموم مردم محبت به جمال دارند ولی آن را برای بیدار کردن غرایز حیوانی به کار میبرند. البته به جوهر علم، آن مللی میرسند که افراد آن بهترین سرمایه عمر را برای پیدا کردن و دست یافتن به اسرار موجودات صرف میکنند، عمری برای جستجوی نظم زندگانی مورچگان و انواع آنها در بیابانها به سر میبرند و بر هزار شکل زیبای برف و یخ اطلاع پیدا میکنند و آنها را برای بیدار کردن ذوق و قریحه ملت خود بکار میبرند. مسلمانها چون قرآن را متروك گذاشتند و در آن فکر و عقل خود را بکار بردند ، هم جوهر دین را از دست دادند و هم از منافع مادی زمین بیبهره ماندند ، آنقدر خود را باختهاند که پیوسته چشم به دیگران دوختهاند. تا آنجا که تشخیص خود را در دینداری و بیدینی هم تابع رأي و تشخیص دیگران قرار دادهاند، منتظر هستند تا خارجیان درباره دین چه تصمیمی میگیرند و درباره بیعفتی و فحشا آنها چه رويه در پیش خواهند گرفت. خلاصه تشخیص خود را در بدیهیات اولیه هم از دست دادهاند .
آن روز به قرآن و عظمت آن تعظیم میکنند که ببینند قرآن با گراورهای زیبا از شکل حیوانات و گلها و زیبای طبیعت و ادوار جنين و نظامات بزرگ جهان، طبع شده و در زیر هر آیهای مناسب آن، نکتههای علمی تذکر داده شده و برای ما سوغات فرستادهاند ، آن وقت است که مقلدین اجانب زبان و قلمشان به شرح عظمت قرآن به کار خواهد افتاد. اینها با عمل و رویه خود به دیگران میفهمانند که منابع ایمان و علم و تربیت ما را مانند آثار عتیقه و تاریخ گذشتگان برای ما، شما باید معرفی کنید !
به موضوع خود برگردیم و تأثرات خود را در سینه دفن کنیم تا روز اظهارش برسد. پس معلوم شد که تمام مواد زمین و اجسام غیر زنده هم شکلهای زیبا و هندسی دارند. سبحانالله این اجسام با اختلافی که با هم دارند همه ششگوشند! گویا عدد شش عدد جمال است ! چون جمال و زیبایی در باطن و ظاهر موجودات آخرین حد تمامیت است، عدد شش هم در میان اعداد آحاد از يك تا 9، عدد تام است. عدد تام در میان تمام اعداد كموجود است ، در تمام مراتب اعداد عدد تام بیش از چند عدد وجود ندارد. عدد شش عدد تام آحادی است، چون مجموع بر آنچه این عدد بر آن قابل قسمت است به اندازه خود عدد است و مانند دندانهای شکلهای برف و بلورات، به دور خود با زیبایی مخصوصی میگردد! عدد شش، بر يك و ۲ و ۳ قابل قسمت است و مجموع این اعداد هم باز شش است! این خصوصیت در هیچ عدد آحادی نیست، مظاهر رسایی و نظم هم بر شش است. شکل بسیاری از گلها، تمام بلورات، تکههای برف، خانههای زنبور، ششگوش است. همين دليل بر آن است که این دستگاه را يك مبدأ به نظم آورده. برف در بین زمین و آسمان تکوین میشود. شکلهای بلورات روی زمین، گلها بالای شاخههای نباتات، خانههای زنبور در میان کوهها و درختها و محلهای تاريك، محيط هر يك و ماده و اسباب طبیعی هر کدام غیر از دیگریست ولی در نتیجه آنچه مقابل چشم هندسهشناس و زیباییفهم انسان در میآید یکی است و آن اشكال متنوع مسدس است. فتبارك الله احسن الخالقين . پروردگارا منبع و سرچشمه این نظم کجا است؟! آیا مواد با هم همپیمان شدهاند که هر کدام شکل معینی انتخاب کنند و از شکل دیگر تقلید و اقتباس نکنند؟ آیا اکسیژن و هیدروژن در میان جو با هم قرار گذاشتهاند که وقت جمود به این شکل درآیند؟ یا یك كلمه بگوییم خاصیت طبیعت است و خود را از هر کنجکاوی و بحثی راحت کنيم و به عیش و نوش بپردازیم و به جای غریزه حب جمال پاك، غرایز حیوانی را اشباع کنیم و زندگانی را همین بدانیم؟!
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشمبندی خدا
خداوند همه را از غفلت و بیهوشی و آلودگی نجات دهد.
// پایان متن
کتاب گفتارها در زمینه دین؛ اجتماع؛ اخلاق؛ فلسفه؛ تربیت، سید محمود طالقانی، بی جا، بی نا، بی تا، صص 76 تا 117.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیتالله طالقانی, ابن مقفع, اصول اعتقادی, امام رضا, امام صادق, امام علی, انسان, ایمان, برهان, پیامبر اسلام, ترقی, توحید, جامعه, جسم, جهان هستی, حضرت محمد, حقیقت, حیوان, خداپرستی., خداشناسی, درک فطری, سخنرانی, سورۀ آل عمران, شرک, عقل, عقل فطری, غریزه, فطرت, قرآن, قوانین طبیعی., قوای باطنی, کتاب گفتارها, مادی گرایی, مادی گری, متکلمین, مذهبی, ملاصدرا, منطق, نظم طبیعی, نماز, نهج البلاغه, یونان
- اصول اعتقادی