شب پنجشنبه ۲۷ فروردین
شما چون کسی را از دور بنگرید که به كار بنایی یا خیاطی و مانند اینها مشغول است، پیش از آن که قیافه و لباس و اخلاق او را بشناسید، یا مواد بنایی و جنس پارچۀ زیردست او را بفهمید، اول چیزی که متوجه میشوید زنده بودن و عقل و قدرت و ارادۀ این شخص است. پس از آن که به آن شخص نزدیکتر شدید و در او دقت بیشتر نمودید، قامت و چهره و اخلاق او را کم کم تشخیص میدهید و مواد کار او را میشناسید. در هر کار و عملی که از روی اراده و عقل انجام مییابد، یعنی کاری که منظم و برای نتیجه است، انسان زنده بودن صاحب کار و عقل و اراده و قدرت او را در مرحلۀ اول بر میخورد. با آن که فهمیدن حقیقت این چیزها بسیار مشکل است و هنوز دانشمندان به حقيقت آنها پی نبردهاند ولی وجود اینها در هر موجودی که عمل و کار او عاقلانه است از آنچه به وسيلة حواس ظاهر درك میشود، آشکارتر است و آنچه در برخورد با هر شخص انسان اول متوجه میشود، دانستن اندازۀ قدرت و شعور او است. تمام اینها را از راه دقت در سخن و عمل و حرکت، پس از درك کردن زنده بودن او تشخیص میدهد، پس در هر کار و عمل آشکارتر از هر چیز علم و قدرت و اراده میباشد.
در سراسر جهان که بنگریم آنچه آشکارتر از هر چیزی است، علم و قدرت است. چون در هر موجود کوچک و بزرگ عالم، کار عاقلانه را پیش از هر چیزی انسان مییابد. یعنی پیش از آنکه بفهمیم ترکیب و عناصر و مواد آن چیست و چه قدر است میفهمیم که کار و عمل منظم است. به این جهت دانشمندان خداشناس میگویند وجود خدا یعنی قدرت و علم و ارادۀ حکیمانه از هر چیزی آشکارتر است و میگویند مخفی بودن وجود حق از زیادی ظهور اوست. چون هرچه را انسان درك میکند به مقایسه و مقابله است. مثلاً هوا موجودی است که زندگی هر زندهای به واسطۀ اوست ولی شناختن وجود او به واسطۀ کم و بیش شدن یا دیدن حرکت گیاهها و خاشاك است. بیشتر مردم در وقت آرامی جو متوجه وجود هوا نیستند. صحت را از این جهت انسان درك میکند که مرض مقابل آن است و معنای آسایش و وجود آن را پس از ناراحتی احساس مینماید.
مردمی که به مرضی مبتلا نشدهاند، معنای صحت را درست نمیفهمند. یکی از بزرگان میگوید: صحت تاجی است بر سر تندرستها که آن را فقط مريضها میتوانند ببینند. مثال واضحتر از همه نور است. در حقیقت نور زیاد بحث شده ولی هنوز معلوم نشده که نور چه حقیقتی است. با آن که وجود آن از هر چه آشکارتر است. زیرا نور خود ظاهر است و همۀ موجودات به واسطۀ او ظاهر میباشند. با آن که وجود آن از همۀ موجودات آشکارتر است. اگر تاریکی در مقابل آن نبود، در وجود آن انسان تردید مینمود. اگر جهان یکسره روشن بود و آفتاب دیده نمیشد، یکی از مطالبی که وقت و فکر انسان را جلب و مشغول مینمود، ثابت کردن وجود نور بود. در این باره کتابها نوشته میشد و در اثبات و نفی آن دليلها انسان میآورد و هر عقیده طرفدارانی پیدا مینمود. ولی غروب نمودن آفتاب و تاريك شدن جهان همیشه به انسان میفهماند و اعلام میکند که نور موجود است و بیجهت به واسطۀ بحث در آن وقت خود را ضایع ننمایید و از آن استفاده کنید. شما در هر چه دقت کنید این قاعده را جاری میبینید که توجه به آن به واسطۀ مقایسه و مقابله است و آنچه را توجه نداشتهاید برای آن است که آن را با چیز دیگر نسنجیدهاید و يا به مقابل آن بر نخوردهايد.
میگویند اگر انسان مانند ماهی در دریا میزیست و از آب هیچ وقت بیرون نمیآمد، با همین عقل و شعور در وجود آب تردید مینمود یا منکر وجود آن میشد. عموماً تشخیص خوبیها و بدیها و خوشیها و ناخوشیها و زشتیها وزیباییها از روی همین قاعده است. سیری را انسان پس از گرسنگی میفهمد و سلامتی را پس از ناخوشی. عزت را پس از ذلت و معنای جود و شجاعت و خوی ملایم را پس از مقایسه با بخل و جبن و درشتی. زیبایی را پس از زشتی، پستی یک جامعه را به واسطۀ مقایسه با مجد و بزرگی جامعههای دیگر و سوابق حالات تاریخی آن.
پس اگر مقایسه از جهان برداشته شود انسان نه چیزی را میفهمد و نه امور جهان را احساس میکند و نه زشت و زیبا و ملایمات و لذات را درك میکند. به این جهت در سراسر جهان و شئون انسان مقایسه و تغییر و ضد و مقابل و بلندی و پستی وجود دارد تا عقلها و همتها به فعاليت درآید و معنای زندگی را انسان متوجه شود.
موجودی که نه مقابل دارد و نه ضد و نه با چیزی توان آن را قیاس نمود، خدای عالم است. که جملۀ هستیها از او است و او هستی از خود دارد مانند نور که همه چیز از آن روشن است ولی روشنی او از خود است و تمام زندگیها از او است و او به ذات خود زنده است. همۀ قدرت و نیروها از او است و او به ذات خود نیرومند است و سراسر جهان پرتو هستی و قدرت و ارادۀ او است. چون در تمام عالم هستی و نظم و نیرو موجود است. مقابل و ضد ندارد. تا توان او را به مقابله شناخت و چون مانند چیزی نیست پس مقایسه برای او نیست و چون بر هر چیزی محیط است، پس به او احاطۀ فکر نمیتوان داشت. و چون نور وجود او آسمانها و زمین را فروزان نموده، چشم ضعیف عقل به رخ او نمیتواند نظر کند. به این جهت در عين آن که از هر چیزی ظاهرتر است بر عقلها پوشیده است و انسان گاهی در وجود او دچار شك و تردید میگردد.
فلاسفۀ بزرگ برای بیدار کردن عقلها است که برای وجود حق دلیل آوردهاند. با آن که دلیلی روشنتر از وجود حق درهمۀ عالم نیست. اینجا متناسب است گفتگویی که سقراط حکیم، بزرگ يونان با شاگرد خود نموده بیاوریم. آنگاه دلیلهای دیگر حکما و دانشمندان را به طور اجمال تذکر دهیم.
سقراط شاگردی داشت به نام «اريستوديم». شنیده بود که او برای خدا قربانی نمیکند. و به وسیلۀ دعا و نماز به او تقرب نمیجوید. در بعضی موارد هم این کارها را مسخره میکند. سقراط روزی از او پرسید: آیا کسانی هستند که در محکمکاری و مهارت مورد تعجب تو باشند؟
شاگرد – آری.
سقراط – نامهای آنها را بگو.
شاگرد – من در شعرهای تاریخی شیفتۀ اشعار (هومير) میباشم، در شعرهای حماسی (میلاتید) من را به طرب میآرد و در مرثیهسرایی (سفو كل) بسیار متأثرم مینماید. در مجسمهسازی کارهای (پوليکلیت) چشم من را خیره میکند. در نقاشی تابلوهای (زوکسیس) برای من بهتآور است.
سقراط – بگو بدانم از کار کدام یک بیشتر در تعجب میباشی و از کار کسانی که مجسمههای بیشعور و بیحرکت میسازند؟ یا کار کسانی که موجودات زنده که از ادراک و شعور بهرهمند هستند؟
شاگرد – به حق سوگند آنچه بیشتر مورد تعجب است کار کسانی است که موجودات بهرهمند از زندگی میسازند، ولی اگر این موجودات نتیجۀ تصادف نباشد!؟ و در واقع حکمت و ارادهای آنها را ساخته باشد؟
سقراط _ اگر ساختههای مختلفی را به تو نشان دهند که منافع بعضی مخفی باشد و بعضی دارای منفعتهای ظاهر و حکمتهای باهری باشند، در نظر تو کدام يك را در گمان خود نتیجۀ اتفاق و تصادف میدانی؟ و كدام يك را نتیجۀ عقل و حکمت؟
شاگرد – بدیهی است در نزد عقل، که باید بگوییم آن که حکمتش در وجود آشکارتر است و منفعت واضحی در نظام عالم دارد، کار عقل و حکمت است.
سقراط – آیا به من دقت نمیکنی؟ آن کس که انسان را آفریده و اعضای آن را منظم قرارداده و به او عضوهایی عطا نموده که هر کدام برای منفعت مخصوصی است و فایده و اسراری در بر دارد و اجزا و جهازاتی همراه آن نموده که به واسطۀ آنها احساس میکند و شعور دارد و به او دو چشم داده تا محسوسات را بنگرد و دو گوش داده تا صوتها را بشنود. اگر بینی برای ما نبود، چگونه بوهای خوش را درك میکردیم و اگر حس ذائقه نداشتم چطور به مزههای شیرین و غير آن بهرهمند میگشتیم؟ آیا نمینگری در برهانهای تدبیر و حکمت؟ که چون چشم ضعیف است برای آن پلك و مژه قرار داده شده که وقت احتياج باز و بسته شود و تمام شب را وقت خواب بسته باشد و مژهها مانند غربال قرار داده شده تا از خاشاك و غبار محفوظ باشد و ابروان را چون ناودان قرار داده تا عرق را که از سر سرازیر میشود رد کند و سایهبان چشم باشد و گوش را پیچاپیچ قرار داده تا از اصوات خسته نشود و به جمیع حیوانات دندانهای پیشین داده برای قطع کردن غذا و دندانهای جانبی برای جویدن. دهان که باید غذا در آن وارد شود در مقابل چشمها و بینی قرارداده شده و اعضایی که مواد کثیف را دفع میکند از منظر انسان و نزدیکی عضوهای رئیسه دور قرار داده. آیا در برابر این کارها که دلالت بر حکمت و تدبیر دارد، باز خود را مردد میبینی؟ و نمیدانی که آن را به تصادف یا اتفاق نسبت دهی یا به علم و حکمت؟! دنبالۀ گفتگوی سقراط را با شاگرد خود در گفتار بعد میشنوید. همه را به خدا میسپارم.
شب یکشنبه ۳۰ فروردین
سقراط – درست دقت کن در میل غریزی طبایع برای تکثیر نسل و محبت و عواطف مادرها برای پذیرایی و پرستاری اولاد و عواطف و محبت برای زندگی و فرار از مرگ که در نوزادها میباشد. سپس سقراط گفت: آیا گمان میکنی فقط تو تنها از عقل و حکمت و علم بهرهمند میباشی و در همۀ سراسر این عالم بزرگ عقل و حکمتی نیست و با آن که اگر تو در زمین پهناور بنگری و آن را با خودت قیاس کنی متوجه میشوی که جسم تو نسبت به زمين بسیار كوچك و ناچیز است و رطوبتی که پیکر تو از آن ترکیب یافته نسبت به این دریاهای بزرگ به حساب نمیآید و عضوهایی که بدن تو از آن ساخته شده نسبت به این تودههای عظیم قابل نظر نیست. با همۀ اینها گمان میکنی تو تنها عقل و ادراك را در عالم ربودهای و آن را به خود اختصاص داده و همۀ این عوالم و موجودات غير متناهی در عظمت و عدد با نظام بدیع خود به اتفاق برپا شده و بهره از عقل و حکمت در آن نیست؟
شاگرد – آری به حق سوگند من منکر اینها هستم. چون سازندۀ این عجایب را به چشم نمیبینیم اما صنعتگران مصنوعات زمین را با چشم خود میبینم.
سقراط – تو نفس و عقلی که مدبر بدنت میباشد، با چشم نمیبینی. پس بنا به گفتۀ خودت باید بتوانی بگویی همۀ کارها بیعقل و رویه از تو صادر میشود و از روی تصادف و اتفاق است.
شاگرد – من دستگاه لاهوت را کوچک نمیپندارم و تصور میکنم شأن آن از احتیاج به عبادت من اجل باشد.
سقراط – چطور است که شأن آن را در عنایت و لطف به خود اجل نمیدانی بنابراین باید آن را محترم بدانی و وظیفۀ عبودیت را نسبت به او انجام دهی، تا آنجا که میگوید: چگونه گمان میکنی که دستگاه خدایی عنایت به مخلوقات ندارد. با آنکه متوجهی که در میان همۀ حیوانات انسان را به ایستادن بالای دو پا تخصیص داده تا برای او نظر کردن به دورترین نقاط و جهات مختلف آسان باشد و به موجودات بالای سر خود بنگرد و تأمل کند ولی با حیواناتی که رو به زمین هستند فقط پاهایي داده که فراخور احتیاجشان مکان خود را تغییر دهند. به انسان دستهایی عطا کرده که به واسطۀ آن بزرگترین اعمال را انجام میدهد تا به وسیلۀ این آلات خود را از همۀ جنبندگان سعادتمندتر گرداند، مینگری که همۀ حیوانات زبان دارند ولی زبان انسان به واسطۀ حرکات گوناگون اصوات مختلف ظاهر میسازد تا خوب اندیشههای درونی خود را اظهار نماید.
تا آنجا که میگوید: خالق توانا عنایتش محدود به جسم انسان نیست بلکه روح انسان را که مقصود ذاتی او است بر کاملترین صفات ابداع نموده. کدام يك از حیوانات چنین قدرت فکری دارند که به وجود لاهوت پی برند و به آن دستگاه مقتدری كه این اجسام آسمانی را به این وضع و نظام شگفت پدید آورده متوجه شوند؟! بگو بدانم کدام يك از جنبندگان عالم سوای انسان آنقدر عقلش میتواند بالا رود که با خدا به وسیلۀ عبادت و خضوع مربوط شود؟ کدام روح است که مانند روح انسانی باشد که بتواند با تمام عوارض از گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما دفاع کند و آسیبهای مرض را با تهیۀ دواها برطرف نماید و ضعف قوا را به انواع ورزشها جبران کند و همواره برای رسیدن به مقامات علمی و کشف مجهولات بکوشد و آنچه در مدتهای طولانی شنیده و دیده و دانسته با اندك تأملی به یاد آورد؟ آیا پر واضح نیست که افراد انسان بین انواع حیوان مانند موجودات آسمانی است از جهت برتری جسمی و روحی؟ چطور فکر میکنی؟ مثلاً اگر انسان در پیکر گاو با عقل آدمی آفریده میشد، آیا میتوانست آنچه از اعمال اندیشه میکند در خارج وجود دهد و از طرف دیگر اگر حیواناتی مانند ما دست داشتند بدون عقل مناسب با آن، چه بهرهمندی از چنین دستی داشتند؟ و تو ای موجود عجیبی که هر دو نعمت به تو عطا شده و در جسم و روح تو لطف متناسبی به کار برده شده، گمان میکنی لاهوت به شأن تو اعتنایی ننموده و با تو سر و کاری ندارد؟! او از دلیلهایی که برای قانع نمودن تو لازم است چه فروگذار کرده و اینجا شاگرد جوابی گفت که سقراط را وادار نمود تا از راه دیگر سخن گوید. گفت: بنابراین خوب بود لاهوت به من خبر میداد که چه چیزهایی را باید به جا آرم و چه چیزهایی را میباید ترک کنم؟ چنان که تو ادعا میکنی که به سوی تو خیر فرستاده.
سقراط گفت: وقتی که آتنیها در کارهای مهم با لاهوت استخاره و مشورت کرده و مورد خطاب واقع شدند، تو گمان میکنی با آنها مورد خطاب نبودی؟ تو خیال میکنی وقتی خداوند مكنونات ارادۀ خود را با واسطۀ معجزات و آیات برای یونانیان و همۀ جهانیان آشکار کرد، در آن میان تو را فراموش کرد؟ گمان میکنی لاهوت در اعماق فطرت انسان عقيدۀ قدرت بر کارهای خیر و شر را قرار داده ولی به او قدرت عملی کردن این عقیده را نداده و چطور تصور میکنی آیا در تمام این قرون متوالی همۀ مردم فریب خوردهاند و تا امروز مستثمر نشدهاند که فریبخورده هستند؟ مگر نمیبینی که قدیمیترین و محکمترین تأسيسات انسان و بزرگترین مملکتها و ملل همانها هستند که به دین و اعتقاد به خدا پا برجا میباشند و مشعشعترین قرون از حیث معرفت و اخلاق و آسایش، قرنهایی است که مردم به تقوا و اطاعت صحیح پابند بودهاند؟ رفيق عزیز من بدان که کمال روح تو آن است که تسلط تمام بر جهت داشته باشد و آن طور که میخواهد بدن را تدبیر و اداره کند، همین طور حکمت محیط به عالم دارای اراده و قدرت نافذ در همۀ عالم است؟ آیا صحیح است که چشمانداز تو تا دورترین نقاط باشد ولی نظر خداوند به جمله مخلوقات احاطه نداشته باشد؟! آیا تصور میشود که روح تو در آن واحد وقایع اینجا و مصر و صقلیه را بیاندیشد و علم الهی به همۀ موجودات در آن واحد محیط نباشد؟
آری تو وقتی که بدانی در میان مردم کسانی هستند که کار خوب تو را تلافی کنند، به انديشۀ کار خوب خواهی برآمد. آن وقتی که بدانی از مردم کسانی هستند که جزای خیر به تو میدهند به فکر خدمت به خلق خواهی بود. وقتی که بدانی در میان مردم صاحبان رأی و بصیرت هستند، با مردم در مشکلات مشورت مینمایی. همینطور آن وقت میتوانی از عهدۀ وظایف بندگی خوب برآیی که بدانی تا چه اندازه خداوند مكنونات خاطر تو را کشف مینماید، آنگاه است که باید به حقيقت و عظمت صفات خداوند بزرگ، شنوا و بینا که به هر چیزی محیط است و بر هر چیز تسلط تام دارد معتقد شوی!؟
تا اینجا قسمت مهم گفتگوی سقراط با اريستودیم تمام شد. شما شنوندگان محترم اگر خوب دقت نموده باشید متوجه شدید که چون اريستودیم در اثر تبلیغات سوفسطاییها و مادیین دچار شك و تحیر شده بود و عبادت نمیکرد و تقرب به خدا نمیجست، بلکه مردمی را که به این کارها مشغول بودند مسخره مینمود، سقراط مانند پیغمبری با منطق ساده و محكم او را نجات داد. از اول میل او را به دست آورد که به چه چیزهایی شیفته است. معلوم شد به مجسمهها و تابلوهای نقاشی و شعر علاقه دارد. پس از آن از او پرسید که در میان اینها چند قسم آن بیشتر دلالت بر عقل و دقت شعور دارد؟ شاگرد اقرار کرد که هر اثری که دقت صنع و لطافت در آن بیشتر باشد بر عقل و دقت شعور بهتر دلالت مینماید و همچنین هر کدام که منفعت در آن ظاهرتر باشد و علاوه بر اینها حرکت و عقل در آن باشد، دلالتش بر عقل و ادراك سازنده هویداتر است. در اینجا سقراط او را ملزم کرد به این قرار که هیچ مصنوعی از موجودات این عالم از انسان دقیقتر نیست و لطافتهایی که در پیکر انسان به كار برده شده شرح داد. پس از آن غرایز و میول انسان و نتایج آن را بیان کرد. پس از آن گفت که دلالت اینها بر عقل و شعور از هر مصنوعی بیشتر است. بعد گفت این چه غروری است؟! تو که نسبت به این عالم بزرگ، موجود ناچیزی میباشی، خود را صاحب عقل و شعور میدانی ولی جهان بزرگ را از عقل عاری میپنداری؟! اینجا شاگرد عذر خود را این قرار داد که من صاحبان مصنوعات بشری را میبینم ولی صاحب این موجودات را با چشم نمیبینم. سقراط گفت: اگر هر چه را نبینی دلیل بر تصادف است، پس چون عقل و شعور خود را نمیبینی باید کارهای خودت را هم از روی تصادف و اتفاق بدانی؟ اینجا شاگرد چارهای جز اقرار نداشت ولی عذرش این شد که خداوند بزرگ نظری به عبادت من ناچیز ندارد. سقراط گفت: به همان قدر که به ساختمان دقیق تو نظر دارد، به بندگی توهم متوجه است. بعد از آن سقراط شرحی دربارۀ دقت و لطافت ساختمان جسم و قوای باطنی و ظاهری انسان بیان کرد. در اینجا شاگرد شبهۀ دیگری پیش آورد که چرا وظایف من را خدا به خودم گوشزد نمیکند؟ سقراط جواب گفت که از چند راه خدا با تو سخن میگوید. یکی آن که خداوند به وسيلۀ الهام و نمایاندن راههای خیر در پیش آمدهای مهم، اشخاص و ملل را به خیر و شر متوجه مینماید. توهم جزء عموم مردم میباشی. دیگر از راه معجزات و آیات که در خلقت است، سوم از راه فطرت انسان است که مترجم مقاصد خداوند میباشد و راه خیر و شر و سعادت و شقاوت را نشان میدهد و برهانهای تاریخی هم این میل فطری را که به خداپرستی و تقوا و کارهای نيك متوجه است ثابت میکند. آیا ممکن است در تمام این قرون گذشته انسان فریبخورده باشد و همیشه در اشتباه بوده و خواهد بود؟! شواهد تاریخی مترجم دیگر پروردگار و زبان رسای حق است که میگوید: همیشه بهترین ملل و قویترین اجتماعات در سایۀ تقوا و خداپرستی به وجود آمده و هر وقت توجه به اين وظایف کم شده، بنیان اجتماع سست گردیده است.
این است نمونهای از منطق سقراط حکیم یونان که در دو هزار و پانصد سال پیش القا شده. چون منطق حق است، تغییر روزگار آن را کهنه نکرده و امروز مانند فکر نو و روش تازه، شما آن را میشنوید و از آن بهرهمند میشوید.
همه در پناه حق باشيد.
//پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad