فلسفۀ حج
سخنرانی منتشر نشدهای از آیتالله طالقانی که در عید قربان سال ۱۳۸۴ قمری (۱۳۴۴ شمسی) در زندان قصر ایراد کرده است. این سخنرانی به قلم برادر محترم آقای سید محمد مهدی جعفری تنظیم و تهیه شده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»
الصلوت والسلام على هادی السبيل و قائد الحق، محمد و آله المعصومين الطاهرين.
«فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آیات: ۱۹۸ و ۱۹۹ سورۀ بقره)[1]
عيد فطر و قربان از آن جهت که عید منصوص و عمومی مسلمانان است از بزرگترین عیدهای اسلامی است. اهمیت این دو عید و امتیازشان را بر اعیاد و جشنهای طبیعی یا اعتباری دنیا که به عناوین مختلف برقرار میکنند، در صحبت سال پیش گفتیم.[2]
جشنها و عیدهای زیادی در بین ملل جهان مرسوم است که همه قابل توجه میباشند، به خصوص که در این روزگار برای تحزیبها، تأسیسها، تحولات، مرامها، جشن گرفته میشود و در دنیای امروز بیش از هر چیز و هر کار مؤثری مانند «صلح و سلامت، و کشفیات علمی و غيره» عید زاییده میشود. چون عيد وسیلهی تذکار و تنبه است و از پدیدههای مؤثر اجتماعی است. لذا هر چه فکر بشر بیشتر پیش برود و وسعت یابد، ارزش اجتماع و پیوستگیها هم بیشتر دانسته میشود. اجتماعی که امروز در جهان منشأ تحولاتی است، در سابق نبوده است. زیرا در قرون گذشته افراد یا طبقات منشأ آثار بودند و چون عيدها از وسایل اجتماعی هستند، باید اهمیت نسبی آنها بررسی شود و عیدهای مختلف با هم سنجیده شوند. چه بسا جشنهایی که گروهی به خاطر یاد عمل فردی یا روزی میگیرند که در واقع جا دارد بدان مناسبت عزا بگیرند.
در این بحث – عيد فطر و قربان – با همهی اعیاد دنيا مقایسه و امتیاز آن بر همهی اعیاد اجتماعی و شخصی بررسی میشود.
روز دهم ذیحجه برای همۀ مسلمانان جهان عید است. برای این منظور که در این دنیای پر جنجال، اجتماعی در گوشهای از جهان فراهم شده است که یک قسمت برای انجام عبادت حج است. عبادتی که وظیفهی دینی افراد میباشد. نزدیکی به حق و قرب به خدا و انجام این تکلیف مهم است و از طرفی هم باید این اجتماع در مکه و اطراف آن و منظرهی آن را در نظر گرفت و هم وضع دنیای امروز را. مهمترین مطلبی که امروز مورد بحث مصلحین و خیراندیشان جهان – نه جنگ افروزان و مفسدان – میباشد: تفاهم بين مردم دنیا است. زیرا اختلافات و جنگهای ناشی از آن که موجب همهی نابسامانیها و محرومیتها و نابودیها میگردد، نتیجۀ عدم تفاهم میباشد. تفاهم میان ملل مختلف خود یکی از فلسفههای مهم و قابل توجه حج است که به طریق ذیل عمل میشود:
فلسفۀ حج، قربانی کردن و لباس احرام پوشیدن:
چون انسان خودش را نمیشناسد، خود را فراموش کرده و هر چیزی را که به وی تعلق گرفت، آن را جزء خود میپندارد، همین که لباس نویی به تن خود دید، خویشتن را گم میکند. انسان از این جهت به قدری بیچاره است که لباس هم او را مغرور میکند و میفریبد. لباسی که مواد آن از گیاه و حیوان فراهم شده و دیگران بافته و خیاط دوخته است، همین که بر تن خود آراست، گمان میکند بر شخصیتش افزوده شده است. انسان در خانهی نویی هم که ساخته و مینشیند، خود را عوض شده میبیند. پول و مقام هم بیش از هر چیز انسان را از حقیقت خویشتن بیخبر میکند. آیا مکتبهای کنونی جهان میتوانند این اشتباه را از سر انسان بیرون و این بیماری و انحراف را علاج کنند؟ اگر انسانی به ارزش و شخصیت خود پی برد و مردم دنیا دارای چنین رشدی شدند، آنگاه بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی حل میشود و استعدادها بیدار میگردد.
مهمترین مقصد حج یافتن چنین شخصیت و ایجاد رابطه میان خود و خدا و خلق و از بین بردن اینگونه اشتباهات و انحرافات است. سرتاسر اعمال و احکام آن تربیت است.
امروز سعی دنیا بر این است که همهی مردم را گرد یکدیگر جمع کند تا خواستههای هم را درک کنند و مقاصد یکدیگر را بفهمند. در این راه بسیار کوشش میشود ولی کوششها به جایی نمیرسد. کدام قدرت میتواند مردم را با روحیهها و اوضاع و احوال مختلف در یک سرزمین جمع کند که به هم برتری نفروشند و امتیازی بر یکدیگر نداشته باشند؟ با یک لباس و یک زبان -که اختلاف هر دو منشأ اختلاف و سؤتفاهم است؟ همه را به اعمال و دستورات واحدی دعوت کند.
احکام حج:
همینکه سر مرز آن رسیدی میگوید: لباست را بکن تا وجه تمیز از بین برود و با یک زبان که همان زبان فطرت و انسانیت است، گرد هم آیید. حتی دوختن لباس هم که باز ممکن است اختلاف و امتیازی ایجاد کند، ممنوع است.
با یک شعار عمومی: «الله اکبر، لبیک: داعي الله» که منادی باطنی و ندای وجدانی و ندای فطرت بشر است و قرنها پیش از دهان ابراهيم خارج شد و با زبان نبوت و آزادیبخش و عمل ندا در داد: بیایید بتها را بشکنیم و همه به فطرت انسانی برگردیم و به سوی خدای واحد روی آریم. انعکاس دعوت ابراهیم است که حاجیان بانگ بر میدارند و جواب میدهند: لبیک داعی الله.
بدون هیچ تبلیغات دامنهدار و با سرمآیۀ خود و بدون اکراه و اجباری همه بدان سرزمین رو میآورند: «يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ». تا کنون که مردم دنیا با هم نزدیک نبودند و از هم بیخبر بودند، احساس نمیشد که اجتماع چه آثاری دارد و چگونه منشأ تحولات میگردد ولی امروز فهمیده میشود. این عید و حرکت فکری و وجدانی بشریت است. کسانی که به آنجا میروند فکر و مغزشان کمتر از فکر سطحی درس خواندههای مغرور به معلومات ناقص نیست. استعداد ذاتی آنها کمتر از کسانی که در کاخهای ریاست خود نشسته و سرنوشت ملل دیگر را تعیین میکنند، نیست. اینها خودباخته تبلیغات دروغین دنیا نیستند؟
«فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ». عرفات یعنی شناساییها: شناسایی خدا، شناسایی خود، شناسایی حق درک تفاهم و مفاهیم و مفاهیم یکدیگر.
اینها همه آرایشها و پیرایهها را کنار گذاشتهاند تا خود و آفریننده خود و حقوق همدیگر را بشناسند. آنجا الهامبخش مراتب عرفان بر حسب استعدادها میباشد. دعای مفصل عرفه حضرت سیدالشهداء (ع)، بیان کامل و جامعی از تجلی و ظهور صفات خداوند در سراسر عالم و حقایق معارف و عرفان است. کسانی که در قید انواع عبودیتها گرفتارند، چگونه میتوانند این چکیدهی حقایق و افکار عرفانی عالی را درک کنند؟! قرنها است که خداپرستان گروه گروه از همه علاقهها، از زن و بچه و همه چیز خود میگذرند و با خرجهایی که میکنند و زحمتهایی که متحمل میشوند، در آن بیابان خشک لم یزرع جمع میشوند. این قدرت ایمان و جاذبه حق است که آنان را بدان سو میکشاند و چنین اجتماع پاک و نورانیای تشکیل میدهد. آیا سزاوار نیست برای چنین فکر و اجتماعی همه با هم جشن بگیریم و خدا را یاد کنیم و آن مجتمع حق را در نظر آریم و با آنها همصدا شویم و این روز را عید بنامیم؟ راستی اگر باید برای انسان عیدی باشد بالاتر از چنین روزی نیست که فطرت انسانی و معرفت و اجتماعی پاک در آن ظاهر میشود و در همهی شئون حیاتی اثر میگذارند.
در این آیه، سه بار لغت «افاضه» ذکر شده: 1- «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ»؛ ٢ و 3- «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ». فيضان سرازیر شدن آب و سیل بسیار است. یعنی مانند سیل و آب، از عرفات به حرکت درآمدید. گویا با اجتماع حاجيان در عرفات و از میان رفتن امتیازات و جداییها، به صورت یک واحد متحرک درمیآیند. چون فطرت بشری که همان فطرت حقپرستی است، یکی است. محيط و عوارض و مشخصات است که همه را از هم جدا و گریزان کرده و همین که فوارق از میان رفت به وحدت میگرایند و دارای یک فکر و یک هدف و یک قدرت و یک رنگ میگردند: «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ».
امتیازجویی که از آثار محیطها و مجتمعهای منحط بشری است و خصلت و خوی بعضی مردم گردیده، ممکن است در عرصهی عرفات که عرصهی ظهور توحید فکری و عملی و وحدت بشریت است، ظهور کند. چنانکه میگویند قریش که خود را طبقه ممتاز میدانست، با مردم به سوی مشعر روی نمیآورد. چه بسا از جهت محل سکونت یا حرکت یا زمان حرکت، از عامه مردم فاصله میگرفت. به این جهت، در آخر آیۀ شریفه همقدمی و همآهنگی با مردم را به صورت امر و حکم بیان فرموده: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ».
بعد از حرکت از عرفات با وحدت نیّت و فکر و توقف در مشعر روز عید باید حاجی به منی آید. یکی از وظایف مهم، سنگباران کردن جمرات است که محل بتها یا وسوسههای اضطرابانگیز شیطانی بوده. لااقل هر حاجی هفت سنگ باید به آن پایه و اثر باقیماندهی بنای شرک و شیطنت بزند و تا نیمه روز، آن جمرات در زیر سنگ و ریگ پنهان شده و دفن میشود. راستی مگر جز با همدستی و همفکری میشود، «طاغوتها» و سرکشها و شيطانها را از سر راه تکامل بشری برداشت و تا آنها و باقیمانده آثار فکری و عملیشان پا بر جا است، ممکن نیست فکر و اراده مردم پیش رفته و استعدادها بیدار و فعال گردد. اگر همدستی و همفکری در میان مردم بود گرچه هیچ گونه سلاحی نداشتند، میتوانند با «ریگ» و «سنگ» سرکشان را که مردم را به عبودیت و بندگی خود میخوانند از سر راه بردارند و در میان شنها دفن کنند.
در عرفات نخست باید وحدت و معرفت حاصل شده و در مشعر الحرام شعور به حرمات و حقوق بیدار گردد و در منی بتها سنگباران شوند. سپس، آماده شدن برای هر گونه فداکاری و قربانی دادن و قربانی کردن در راه خدا پیش میآید و حیوانات مورد علاقه به عنوان قربانی ذبح میکنند. آخرین مرحله فداکاری کشته شدن است و از آن بالاتر این است که انسان بچهی خودش را فدا کند و از همه بالاتر این است که انسان فرزند دلبندش را به دست خودش فدا کند. این همان کار ابراهیم در همین سرزمین بوده که خود و فرزندش برای چنین فداکاری از هر جهت آماده شدند.
ابراهیم خلیل ندای توحید که همان ندای آزادی بشر از بندهای بندگی غیر خدا است، از کنار همین خانه سر داد و دعوت به حج و قربانی را اعلام کرد و پرچم حق و جهاد در راه آن را برافراشت. قرنها گذشت و ملل و اقوام آمدند و رفتند و شرک و بتپرستی و ظلم و طغيان جهان را تاریک کرد تا در کنار همین خانه و مکانها و مناسک الهام بخشش، خاتم پیمبران برخاست و ندای توحید و جهاد با شرک و پرستش غیر خدا و مبارزه با طغيان و دعوت به اسلام را با همه احکام و قوانینش به جهان واژگون بشر رساند. پس از آن حضرت، همین که جاهلیت با کفر و شرک و طغیانش در زیر نقاب اسلام روی آورد، فرزند عزیزش حسین بن علی(ع) که وارث جد اعلایش ابراهيم خليل و وحی و جهاد جدش رسول خدا و پدرش على بود، برای به ثمر رساندن مقاصد نیاکانش در کنار همین خانه در روزهای حج، در سال شصت هجری قیام کرد تا حج و قربانی را به صورت حقیقی خود بنمایاند و بدل را به اصل و تمرین را به عمل برگرداند و سنگ را به سلاح جنگی و گوسفند را به قربانی کردن عزیزان و فرزندان تبدیل کند.
خطابه که مانند اعلامیهای در شب حرکت به سوی عراق ایراد فرمود و در سال گذشته بیان شده و بیانات آن حضرت در آغاز حرکت از مکه و بین راه و نزدیک قربانگاه کربلا و شب و روز عاشورا و عمل و حرکتش در ایام حج، همه بیان و اعلام همین است که چون همه چیز مردم و مسلمانان در معرض یورش فرد یا افرادی قرار گرفت و حتی سرنوشت مسلمانان به دست کسی چون یزید افتاده است باید همه حج را بدل به عمره و جامۀ احرام را بدل به لباس جنگ و به جای قربانیان «منی» در صحنه کارزار قربانی دهند.
در روزهایی که سیدالشهداء آماده حرکت به سوی عراق میشد، اولین کسی که پیشرو قربانیان راه خدا شد مسلم بود. مسلم به تمام معنا و لفظ، وارث و مورد دعای ابراهیم بود که در هنگام ساختمان کعبه میگفت: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا». چنان تسلیم فرمان امام و مشیت خدا بود که یک تنه به شهری روی آورد که دشمن با همهی قوای خود بر آن مسلط بود و دوستان در پراکندگی و اختفا به سر میبردند. روزی که او را تنها گذاردند، نه تسلیم شد و نه راه فرار پیش گرفت، صبح که خانه را محاصره کردند، شمشیرش را محکم بست و از زن میزبانش عذرخواست و پیش از آنکه به خانه هجوم آرند، از آن خانه بیرون آمد و یک تنه دفاع میکرد و میجنگید و رجز میخواند:
اَقسَمتُ لااَقُتَلُ اَلاحُراً وَ اِن رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکراً
کُلُ امرِهٍ یَوماً مُلاقٍ شَراً اَویَخلُطُ البارِدُ سُخناً مُراً
رُدَ شُعاعُ النَفسِ فَاستَقَرا اَخافُ اَن اُکَذبَ اَو اُغرا
من سوگند یاد کرده و پیمان بستهام که جز آزاد کشته نشوم. مرگ من باید مرگی آزادانه باشد. گرچه مرگ را امری ناشناس و هراسناک مینگرم. هر مرد و زنی باشد، روبهرو میشود و آن را ملاقات میکند و سرد و گوارا، به گرم و زهرآگین آمیخته میشود. شعاع و پرتوی قوای نفس برگشت و استقرار یافته. فقط از آن نگرانم که تکذیب یا فریفته شوم.
مسلم در این رجز که در گرماگرم جنگ میخواند و ضربههای شمشیر و نیزه و سنگ از هر سو بر پیکرش وارد میشد، میگوید: «باید آزاد و آزادمرد کشته شوم و مرد همیشه مواجه با حوادث است و نباید از هیچ حادثه و مصیبتی در راه حق روی گرداند و با همهی مصائب پراکنده و ضربات پی در پی، قوای روحی و فکری من نیرومند و ثابت است. از کشته شدن و مصائب نمیهراسم. آنچه از آن هراسناکم این است که دعوتم تکذیب شود یا فریفته شوم.»
پس از آنکه سراپا مجروح شد، دستگیرش کرده و به سوی دارالامارهاش بردند. پس از ورود در قصر ظلم و بیدادگری و گفتگوهایی که با عبيداله جبار و عمر سعد منافق، به جان آمد، عبیداله با چند جمله مسلم را محاکمه کرد. محاکمهای که مانند محاكمات جباران دنیا که خودشان هم قاضی و هم مدعی و هم مجری هستند، بود. و خود فرمان کشتنش را داد.[3]
مردم در اطراف دارالاماره منتظر سرنوشت مسلم بودند که ناگاه چهره مسلم در بالای بام بلند دارالاماره نمایان شد. طولی نکشید که بدن بی سر او از بالا در مقابل چشم مردم به زمین افتاد. این اولین خونی بود که از آل هاشم، به دیوارهای کاخ ظلم جاری شد و آن را تزئین کرد.
السلام و الصلوت علیک ایها الشهيد المظلوم، المجاهد في سبيل الله.
//پایان متن
[1]) آنگاه که از عرفات کوچ کردید، پس خدا را در مشعرالحرام یاد کنید. او را آنسان یاد کنید که شما را راهبری کرده. گرچه شما پیش از آن از گمراهان بودید. سپس کوچ کنید از آنجا که همۀ مردم کوچ کنند و خدا را استغفار کنید که خدا است آمرزندهی مهربان.
[2]) به سخنرانی سال گذشته تحت عنوان: «عید قربان – قربانیان راه حق» که … چاپ شده رجوع شود.
[3]) در این محاکمه یک طرف، عبیداله خونخوار و مغرور به فتح و پشتیبانی یزید بود که در صدر مجلس با خشم و غرور نشسته بود. طرف دیگر، مسلم مجروح و دست بسته بود. حاضرین اشراف و سپاهیانی بودند که دین و شرافت و وجدان و همۀ مواهب انسانی خود را به عبیداله و اربابش فروخته بودند. خلاصه این محاکمه نظامی و کوتاه و بدون حق دفاع چنانکه مورخین ضبط کردهاند، چنین بوده:
عبيداله خشمآلود و زیر چشم به مسلم نگاه میکند.
– مسلم وای بر تو در شهری وارد شدی آرام که مردمش جمع بودند. آرامش آن را بر هم زدی و مردم را متفرق
کردی و سلب آسایش عمومی نمودی.
مسلم – اهل این شهر چنین میاندیشند که پدر تو و تو و همدستان شما اخیار آنها را با زجر و شکنجه میکشتند و اشرار را بر مردم مسلط میکردند و در میان آنها مانند کسری و قيصر حکومت و رفتار میکردند. ما آمدیم ستمکاری را از میان برداریم و حق و عدل را برقرار و برپا داریم.
عبیداله – خشمگینتر – مگر در میان اینها حق و عدل اجرا نمیشد؟ آن وقتی که تو در مدينه …
مسلم – خدا میداند که تو دروغ میگویی و افترا میبندی. آن کسی که دستش به خون مردم آلوده است و در
خون مردم غوطه میخورد، شراب میخورد.
– عبیداله اندکی سکوت کرده و سر برداشت و شروع کرد نسبت به امیرالمؤمنین علی (ع) و امام حسین (ع) و
عقیل و مسلم، ناسزا گفتن. آنگاه به یکی از جلادان خود (بکیر بن حمران) اشاره کرد تا مسلم را گردن زند.
این چنین عبیداله به تنهایی مسلم را به اتهام «قیام علیه امنیت عمومی و مصالح عالیه مملکتی!» در چند دقیقه، خود محاکمه و خود محکوم و سپس امر به کشتن او داد! اللهم العنه و اشباهه و اتباعه، لعناً و بيلاً عذّبهم عذاباً اليماً.
منارهای در کویر؛ مجموعه مقالات آیتالله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بستهنگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، 219-225، به نقل از دستنوشته سید محمد مهدی جعفری
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
فلسفۀ حج
سخنرانی منتشر نشدهای از آیتالله طالقانی که در عید قربان سال ۱۳۸۴ قمری (۱۳۴۴ شمسی) در زندان قصر ایراد کرده است. این سخنرانی به قلم برادر محترم آقای سید محمد مهدی جعفری تنظیم و تهیه شده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»
الصلوت والسلام على هادی السبيل و قائد الحق، محمد و آله المعصومين الطاهرين.
«فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (آیات: ۱۹۸ و ۱۹۹ سورۀ بقره)[1]
عيد فطر و قربان از آن جهت که عید منصوص و عمومی مسلمانان است از بزرگترین عیدهای اسلامی است. اهمیت این دو عید و امتیازشان را بر اعیاد و جشنهای طبیعی یا اعتباری دنیا که به عناوین مختلف برقرار میکنند، در صحبت سال پیش گفتیم.[2]
جشنها و عیدهای زیادی در بین ملل جهان مرسوم است که همه قابل توجه میباشند، به خصوص که در این روزگار برای تحزیبها، تأسیسها، تحولات، مرامها، جشن گرفته میشود و در دنیای امروز بیش از هر چیز و هر کار مؤثری مانند «صلح و سلامت، و کشفیات علمی و غيره» عید زاییده میشود. چون عيد وسیلهی تذکار و تنبه است و از پدیدههای مؤثر اجتماعی است. لذا هر چه فکر بشر بیشتر پیش برود و وسعت یابد، ارزش اجتماع و پیوستگیها هم بیشتر دانسته میشود. اجتماعی که امروز در جهان منشأ تحولاتی است، در سابق نبوده است. زیرا در قرون گذشته افراد یا طبقات منشأ آثار بودند و چون عيدها از وسایل اجتماعی هستند، باید اهمیت نسبی آنها بررسی شود و عیدهای مختلف با هم سنجیده شوند. چه بسا جشنهایی که گروهی به خاطر یاد عمل فردی یا روزی میگیرند که در واقع جا دارد بدان مناسبت عزا بگیرند.
در این بحث - عيد فطر و قربان - با همهی اعیاد دنيا مقایسه و امتیاز آن بر همهی اعیاد اجتماعی و شخصی بررسی میشود.
روز دهم ذیحجه برای همۀ مسلمانان جهان عید است. برای این منظور که در این دنیای پر جنجال، اجتماعی در گوشهای از جهان فراهم شده است که یک قسمت برای انجام عبادت حج است. عبادتی که وظیفهی دینی افراد میباشد. نزدیکی به حق و قرب به خدا و انجام این تکلیف مهم است و از طرفی هم باید این اجتماع در مکه و اطراف آن و منظرهی آن را در نظر گرفت و هم وضع دنیای امروز را. مهمترین مطلبی که امروز مورد بحث مصلحین و خیراندیشان جهان - نه جنگ افروزان و مفسدان – میباشد: تفاهم بين مردم دنیا است. زیرا اختلافات و جنگهای ناشی از آن که موجب همهی نابسامانیها و محرومیتها و نابودیها میگردد، نتیجۀ عدم تفاهم میباشد. تفاهم میان ملل مختلف خود یکی از فلسفههای مهم و قابل توجه حج است که به طریق ذیل عمل میشود:
فلسفۀ حج، قربانی کردن و لباس احرام پوشیدن:
چون انسان خودش را نمیشناسد، خود را فراموش کرده و هر چیزی را که به وی تعلق گرفت، آن را جزء خود میپندارد، همین که لباس نویی به تن خود دید، خویشتن را گم میکند. انسان از این جهت به قدری بیچاره است که لباس هم او را مغرور میکند و میفریبد. لباسی که مواد آن از گیاه و حیوان فراهم شده و دیگران بافته و خیاط دوخته است، همین که بر تن خود آراست، گمان میکند بر شخصیتش افزوده شده است. انسان در خانهی نویی هم که ساخته و مینشیند، خود را عوض شده میبیند. پول و مقام هم بیش از هر چیز انسان را از حقیقت خویشتن بیخبر میکند. آیا مکتبهای کنونی جهان میتوانند این اشتباه را از سر انسان بیرون و این بیماری و انحراف را علاج کنند؟ اگر انسانی به ارزش و شخصیت خود پی برد و مردم دنیا دارای چنین رشدی شدند، آنگاه بسیاری از مشکلات فردی و اجتماعی حل میشود و استعدادها بیدار میگردد.
مهمترین مقصد حج یافتن چنین شخصیت و ایجاد رابطه میان خود و خدا و خلق و از بین بردن اینگونه اشتباهات و انحرافات است. سرتاسر اعمال و احکام آن تربیت است.
امروز سعی دنیا بر این است که همهی مردم را گرد یکدیگر جمع کند تا خواستههای هم را درک کنند و مقاصد یکدیگر را بفهمند. در این راه بسیار کوشش میشود ولی کوششها به جایی نمیرسد. کدام قدرت میتواند مردم را با روحیهها و اوضاع و احوال مختلف در یک سرزمین جمع کند که به هم برتری نفروشند و امتیازی بر یکدیگر نداشته باشند؟ با یک لباس و یک زبان -که اختلاف هر دو منشأ اختلاف و سؤتفاهم است؟ همه را به اعمال و دستورات واحدی دعوت کند.
احکام حج:
همینکه سر مرز آن رسیدی میگوید: لباست را بکن تا وجه تمیز از بین برود و با یک زبان که همان زبان فطرت و انسانیت است، گرد هم آیید. حتی دوختن لباس هم که باز ممکن است اختلاف و امتیازی ایجاد کند، ممنوع است.
با یک شعار عمومی: «الله اکبر، لبیک: داعي الله» که منادی باطنی و ندای وجدانی و ندای فطرت بشر است و قرنها پیش از دهان ابراهيم خارج شد و با زبان نبوت و آزادیبخش و عمل ندا در داد: بیایید بتها را بشکنیم و همه به فطرت انسانی برگردیم و به سوی خدای واحد روی آریم. انعکاس دعوت ابراهیم است که حاجیان بانگ بر میدارند و جواب میدهند: لبیک داعی الله.
بدون هیچ تبلیغات دامنهدار و با سرمآیۀ خود و بدون اکراه و اجباری همه بدان سرزمین رو میآورند: «يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ». تا کنون که مردم دنیا با هم نزدیک نبودند و از هم بیخبر بودند، احساس نمیشد که اجتماع چه آثاری دارد و چگونه منشأ تحولات میگردد ولی امروز فهمیده میشود. این عید و حرکت فکری و وجدانی بشریت است. کسانی که به آنجا میروند فکر و مغزشان کمتر از فکر سطحی درس خواندههای مغرور به معلومات ناقص نیست. استعداد ذاتی آنها کمتر از کسانی که در کاخهای ریاست خود نشسته و سرنوشت ملل دیگر را تعیین میکنند، نیست. اینها خودباخته تبلیغات دروغین دنیا نیستند؟
«فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ». عرفات یعنی شناساییها: شناسایی خدا، شناسایی خود، شناسایی حق درک تفاهم و مفاهیم و مفاهیم یکدیگر.
اینها همه آرایشها و پیرایهها را کنار گذاشتهاند تا خود و آفریننده خود و حقوق همدیگر را بشناسند. آنجا الهامبخش مراتب عرفان بر حسب استعدادها میباشد. دعای مفصل عرفه حضرت سیدالشهداء (ع)، بیان کامل و جامعی از تجلی و ظهور صفات خداوند در سراسر عالم و حقایق معارف و عرفان است. کسانی که در قید انواع عبودیتها گرفتارند، چگونه میتوانند این چکیدهی حقایق و افکار عرفانی عالی را درک کنند؟! قرنها است که خداپرستان گروه گروه از همه علاقهها، از زن و بچه و همه چیز خود میگذرند و با خرجهایی که میکنند و زحمتهایی که متحمل میشوند، در آن بیابان خشک لم یزرع جمع میشوند. این قدرت ایمان و جاذبه حق است که آنان را بدان سو میکشاند و چنین اجتماع پاک و نورانیای تشکیل میدهد. آیا سزاوار نیست برای چنین فکر و اجتماعی همه با هم جشن بگیریم و خدا را یاد کنیم و آن مجتمع حق را در نظر آریم و با آنها همصدا شویم و این روز را عید بنامیم؟ راستی اگر باید برای انسان عیدی باشد بالاتر از چنین روزی نیست که فطرت انسانی و معرفت و اجتماعی پاک در آن ظاهر میشود و در همهی شئون حیاتی اثر میگذارند.
در این آیه، سه بار لغت «افاضه» ذکر شده: 1- «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ»؛ ٢ و 3- «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ». فيضان سرازیر شدن آب و سیل بسیار است. یعنی مانند سیل و آب، از عرفات به حرکت درآمدید. گویا با اجتماع حاجيان در عرفات و از میان رفتن امتیازات و جداییها، به صورت یک واحد متحرک درمیآیند. چون فطرت بشری که همان فطرت حقپرستی است، یکی است. محيط و عوارض و مشخصات است که همه را از هم جدا و گریزان کرده و همین که فوارق از میان رفت به وحدت میگرایند و دارای یک فکر و یک هدف و یک قدرت و یک رنگ میگردند: «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ».
امتیازجویی که از آثار محیطها و مجتمعهای منحط بشری است و خصلت و خوی بعضی مردم گردیده، ممکن است در عرصهی عرفات که عرصهی ظهور توحید فکری و عملی و وحدت بشریت است، ظهور کند. چنانکه میگویند قریش که خود را طبقه ممتاز میدانست، با مردم به سوی مشعر روی نمیآورد. چه بسا از جهت محل سکونت یا حرکت یا زمان حرکت، از عامه مردم فاصله میگرفت. به این جهت، در آخر آیۀ شریفه همقدمی و همآهنگی با مردم را به صورت امر و حکم بیان فرموده: «ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ».
بعد از حرکت از عرفات با وحدت نیّت و فکر و توقف در مشعر روز عید باید حاجی به منی آید. یکی از وظایف مهم، سنگباران کردن جمرات است که محل بتها یا وسوسههای اضطرابانگیز شیطانی بوده. لااقل هر حاجی هفت سنگ باید به آن پایه و اثر باقیماندهی بنای شرک و شیطنت بزند و تا نیمه روز، آن جمرات در زیر سنگ و ریگ پنهان شده و دفن میشود. راستی مگر جز با همدستی و همفکری میشود، «طاغوتها» و سرکشها و شيطانها را از سر راه تکامل بشری برداشت و تا آنها و باقیمانده آثار فکری و عملیشان پا بر جا است، ممکن نیست فکر و اراده مردم پیش رفته و استعدادها بیدار و فعال گردد. اگر همدستی و همفکری در میان مردم بود گرچه هیچ گونه سلاحی نداشتند، میتوانند با «ریگ» و «سنگ» سرکشان را که مردم را به عبودیت و بندگی خود میخوانند از سر راه بردارند و در میان شنها دفن کنند.
در عرفات نخست باید وحدت و معرفت حاصل شده و در مشعر الحرام شعور به حرمات و حقوق بیدار گردد و در منی بتها سنگباران شوند. سپس، آماده شدن برای هر گونه فداکاری و قربانی دادن و قربانی کردن در راه خدا پیش میآید و حیوانات مورد علاقه به عنوان قربانی ذبح میکنند. آخرین مرحله فداکاری کشته شدن است و از آن بالاتر این است که انسان بچهی خودش را فدا کند و از همه بالاتر این است که انسان فرزند دلبندش را به دست خودش فدا کند. این همان کار ابراهیم در همین سرزمین بوده که خود و فرزندش برای چنین فداکاری از هر جهت آماده شدند.
ابراهیم خلیل ندای توحید که همان ندای آزادی بشر از بندهای بندگی غیر خدا است، از کنار همین خانه سر داد و دعوت به حج و قربانی را اعلام کرد و پرچم حق و جهاد در راه آن را برافراشت. قرنها گذشت و ملل و اقوام آمدند و رفتند و شرک و بتپرستی و ظلم و طغيان جهان را تاریک کرد تا در کنار همین خانه و مکانها و مناسک الهام بخشش، خاتم پیمبران برخاست و ندای توحید و جهاد با شرک و پرستش غیر خدا و مبارزه با طغيان و دعوت به اسلام را با همه احکام و قوانینش به جهان واژگون بشر رساند. پس از آن حضرت، همین که جاهلیت با کفر و شرک و طغیانش در زیر نقاب اسلام روی آورد، فرزند عزیزش حسین بن علی(ع) که وارث جد اعلایش ابراهيم خليل و وحی و جهاد جدش رسول خدا و پدرش على بود، برای به ثمر رساندن مقاصد نیاکانش در کنار همین خانه در روزهای حج، در سال شصت هجری قیام کرد تا حج و قربانی را به صورت حقیقی خود بنمایاند و بدل را به اصل و تمرین را به عمل برگرداند و سنگ را به سلاح جنگی و گوسفند را به قربانی کردن عزیزان و فرزندان تبدیل کند.
خطابه که مانند اعلامیهای در شب حرکت به سوی عراق ایراد فرمود و در سال گذشته بیان شده و بیانات آن حضرت در آغاز حرکت از مکه و بین راه و نزدیک قربانگاه کربلا و شب و روز عاشورا و عمل و حرکتش در ایام حج، همه بیان و اعلام همین است که چون همه چیز مردم و مسلمانان در معرض یورش فرد یا افرادی قرار گرفت و حتی سرنوشت مسلمانان به دست کسی چون یزید افتاده است باید همه حج را بدل به عمره و جامۀ احرام را بدل به لباس جنگ و به جای قربانیان «منی» در صحنه کارزار قربانی دهند.
در روزهایی که سیدالشهداء آماده حرکت به سوی عراق میشد، اولین کسی که پیشرو قربانیان راه خدا شد مسلم بود. مسلم به تمام معنا و لفظ، وارث و مورد دعای ابراهیم بود که در هنگام ساختمان کعبه میگفت: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا». چنان تسلیم فرمان امام و مشیت خدا بود که یک تنه به شهری روی آورد که دشمن با همهی قوای خود بر آن مسلط بود و دوستان در پراکندگی و اختفا به سر میبردند. روزی که او را تنها گذاردند، نه تسلیم شد و نه راه فرار پیش گرفت، صبح که خانه را محاصره کردند، شمشیرش را محکم بست و از زن میزبانش عذرخواست و پیش از آنکه به خانه هجوم آرند، از آن خانه بیرون آمد و یک تنه دفاع میکرد و میجنگید و رجز میخواند:
اَقسَمتُ لااَقُتَلُ اَلاحُراً وَ اِن رَأَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکراً
کُلُ امرِهٍ یَوماً مُلاقٍ شَراً اَویَخلُطُ البارِدُ سُخناً مُراً
رُدَ شُعاعُ النَفسِ فَاستَقَرا اَخافُ اَن اُکَذبَ اَو اُغرا
من سوگند یاد کرده و پیمان بستهام که جز آزاد کشته نشوم. مرگ من باید مرگی آزادانه باشد. گرچه مرگ را امری ناشناس و هراسناک مینگرم. هر مرد و زنی باشد، روبهرو میشود و آن را ملاقات میکند و سرد و گوارا، به گرم و زهرآگین آمیخته میشود. شعاع و پرتوی قوای نفس برگشت و استقرار یافته. فقط از آن نگرانم که تکذیب یا فریفته شوم.
مسلم در این رجز که در گرماگرم جنگ میخواند و ضربههای شمشیر و نیزه و سنگ از هر سو بر پیکرش وارد میشد، میگوید: «باید آزاد و آزادمرد کشته شوم و مرد همیشه مواجه با حوادث است و نباید از هیچ حادثه و مصیبتی در راه حق روی گرداند و با همهی مصائب پراکنده و ضربات پی در پی، قوای روحی و فکری من نیرومند و ثابت است. از کشته شدن و مصائب نمیهراسم. آنچه از آن هراسناکم این است که دعوتم تکذیب شود یا فریفته شوم.»
پس از آنکه سراپا مجروح شد، دستگیرش کرده و به سوی دارالامارهاش بردند. پس از ورود در قصر ظلم و بیدادگری و گفتگوهایی که با عبيداله جبار و عمر سعد منافق، به جان آمد، عبیداله با چند جمله مسلم را محاکمه کرد. محاکمهای که مانند محاكمات جباران دنیا که خودشان هم قاضی و هم مدعی و هم مجری هستند، بود. و خود فرمان کشتنش را داد.[3]
مردم در اطراف دارالاماره منتظر سرنوشت مسلم بودند که ناگاه چهره مسلم در بالای بام بلند دارالاماره نمایان شد. طولی نکشید که بدن بی سر او از بالا در مقابل چشم مردم به زمین افتاد. این اولین خونی بود که از آل هاشم، به دیوارهای کاخ ظلم جاری شد و آن را تزئین کرد.
السلام و الصلوت علیک ایها الشهيد المظلوم، المجاهد في سبيل الله.
//پایان متن
[1]) آنگاه که از عرفات کوچ کردید، پس خدا را در مشعرالحرام یاد کنید. او را آنسان یاد کنید که شما را راهبری کرده. گرچه شما پیش از آن از گمراهان بودید. سپس کوچ کنید از آنجا که همۀ مردم کوچ کنند و خدا را استغفار کنید که خدا است آمرزندهی مهربان.
[2]) به سخنرانی سال گذشته تحت عنوان: «عید قربان - قربانیان راه حق» که ... چاپ شده رجوع شود.
[3]) در این محاکمه یک طرف، عبیداله خونخوار و مغرور به فتح و پشتیبانی یزید بود که در صدر مجلس با خشم و غرور نشسته بود. طرف دیگر، مسلم مجروح و دست بسته بود. حاضرین اشراف و سپاهیانی بودند که دین و شرافت و وجدان و همۀ مواهب انسانی خود را به عبیداله و اربابش فروخته بودند. خلاصه این محاکمه نظامی و کوتاه و بدون حق دفاع چنانکه مورخین ضبط کردهاند، چنین بوده:
عبيداله خشمآلود و زیر چشم به مسلم نگاه میکند.
- مسلم وای بر تو در شهری وارد شدی آرام که مردمش جمع بودند. آرامش آن را بر هم زدی و مردم را متفرق
کردی و سلب آسایش عمومی نمودی.
مسلم - اهل این شهر چنین میاندیشند که پدر تو و تو و همدستان شما اخیار آنها را با زجر و شکنجه میکشتند و اشرار را بر مردم مسلط میکردند و در میان آنها مانند کسری و قيصر حکومت و رفتار میکردند. ما آمدیم ستمکاری را از میان برداریم و حق و عدل را برقرار و برپا داریم.
عبیداله – خشمگینتر - مگر در میان اینها حق و عدل اجرا نمیشد؟ آن وقتی که تو در مدينه ...
مسلم - خدا میداند که تو دروغ میگویی و افترا میبندی. آن کسی که دستش به خون مردم آلوده است و در
خون مردم غوطه میخورد، شراب میخورد.
- عبیداله اندکی سکوت کرده و سر برداشت و شروع کرد نسبت به امیرالمؤمنین علی (ع) و امام حسین (ع) و
عقیل و مسلم، ناسزا گفتن. آنگاه به یکی از جلادان خود (بکیر بن حمران) اشاره کرد تا مسلم را گردن زند.
این چنین عبیداله به تنهایی مسلم را به اتهام «قیام علیه امنیت عمومی و مصالح عالیه مملکتی!» در چند دقیقه، خود محاکمه و خود محکوم و سپس امر به کشتن او داد! اللهم العنه و اشباهه و اتباعه، لعناً و بيلاً عذّبهم عذاباً اليماً.
منارهای در کویر؛ مجموعه مقالات آیتالله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بستهنگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، 219-225، به نقل از دستنوشته سید محمد مهدی جعفری
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.