پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 110 تا 120
«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْرآ لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ» (110)
«لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذىً وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الاْدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنْصَرُونَ» (111)
«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَيَقْتُلُونَ الاْنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» (112)
«لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللَّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ» (113)
«يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُوْلَئِکَ مِنَ الصَّالِحِينَ» (114)
«وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ» (115)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئآ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (116)
«مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِي هَذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلَكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (117)
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاْيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» (118)
«هَا أَنْتُمْ أُوْلاَءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الاَنَامِلَ مِنْ الغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (119)
«إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئآ إِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ» (120)
گزیده امتى بوديد كه براى مردم برآورده شديد همى امر مىكنيد به معروف و نهى مىكنيد از منكر و به خدا مىگراييد، و اگر اهل كتاب ايمان بياورند، همانا براىشان خير مىبود، برخى از اينان مؤمن هستند و بيشترشان فاسقاند. (110)
هرگز زيان نرسانند شما را مگر اندک آزارى، و اگر با شما كارزار كنند پشت كنند شما را سپس يارى نشوند. (111)
زبونی برآنان زده شده هر جا كه يافت شوند (موضع گيرند)، مگر به رشتهاى از پيمان خدا و رشتهاى از پيمان مردم و بازگشتند به خشمى از خدا و درماندگى بر آنان زده شده است، زيرا آنان به آيات خدا كفر مىورزيدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند، اين بدان سبب است كه نافرمان بودند و تجاوز مىكردند. (112)
از مردم اهل كتاب يكسان نيستند گروهى كه به پا خاستهاند و آيات خدا را پى در پى در اثناى شب همى خوانند و آنان همى سجده مىكنند. (113)
به خدا و روز بازپسين مىگرايند و به معروف امر مىكنند و از منكر نهى مىكنند و در خيرات مىشتابند و همان كسان از شايستگاناند. (114)
و هر خيرى را انجام مىدهند هرگز از آن پوشيده نگردند (ناسپاس نگردند آن را) و خدا بس داناست به منش پرواداران. (115)
بی گمان آنان كه كافر شدند هرگز اموالشان و نه اولادشان بىنياز نكند آنان را از خدا (و هر چه از اوست) چيزى را، همين كسان وابسته آتشاند و خود در آن جاوداناند. (116)
مثل آنچه در اين زندگى دنيا انفاق مىكنند چون داستان تندباد سوزانى است كه برسد و به كشت مردمى كه به خود ستم كردهاند بزند و آن را نابود كند، پس خدا بر آنان ستم نكرده است بلكه ايشان خود بر خويش ستم مىكنند. (117)
هان اى كسانى كه گراييدهايد! جز از خودتان دوست همرازى نگيريد از هيچ كوششى براى آشفتگى شما باز نمىمانند، بس دوست دارند كه شما را به گرفتارى و رنجورى اندازند، به راستى خشم و كينه از دهانهاى آنان هويدا گشته است و آنچه سينههایشان نهان مىدارد بزرگتر است، ما نشانهها را به روشنى براى شما بيان كرديم اگر خرد مىورزيديد. (118)
اینک شما آنان را دوست مىداريد و شما را دوست نمىدارند و شما مىگراييد به همۀ كتاب و چون به شما برخوردند گفتند ايمان آورديم و هرگاه به خلوت روند سرانگشتها را عليه شما از خشم به دندان گزند بگو به خشم خود بميريد، چه خدا بس داناست به محتويات سينهها. (119)
اگر نيكىاى شما را رسد آنان را بدآيد و اگر شما را يك بدى رسد بدان شاد شوند و اگر پايدارى ورزيد و پروا پيشه كنيد، نيرنگشان هيچ زيانى به شما نمىرساند، همانا خدا بدانچه مىكنند محيط است. (120)
شرح لغات:
ذِلَّت (به كسر ذال): نوع مخصوصى از زبونى است، مانند «جِلسَه» (به كسر جيم) كه نوع مخصوصى از نشستن را گويند. وزن «فِعلَة» (به كسر فاء) دلالت برهيأت مىكند، «ضَربُ الذِّلَة» برآنان، يا عبارت از نقش زبونى خوردن و آشكار شدن اثر زبونى در آنان است، مانند ضرب سكّه و نقشى كه بر روى آن ظاهر مىشود و يا مانند زدن خيمه بر روى كسى به معنى فرا گرفتن و احاطه كردن زبونى چون خيمه بر سر آنان است.
ثُقِفُوا، ماضى مجهول از «ثقافة»: كارايى، كاردانى، چابكى، دستيابى، دريافت.
باؤوا، از «بواء» است يعنى مساوات و سزاوارى، يا از «مباءة» است يعنى در محيط چيزى درآمدن و وارد شدن و جاى گزيدن.
آناء، جمع «انَى» چون «معَى»: قسمت پيوسته زمان و روز، هنگام، آسانگيرى، بردبارى.
اصحاب، جمع «صاحب»: ملازم، همراه، معاشر، مالك، وزير.
صِرّ: سرماى تند، زبانه آتش، آواى باد، فرياد، سختى كار، گرماى سوزان.
بطانة: آستر لباس (مقابل ظهارة)، نزديكان خاص، همراز، هم درك، از «بطن» : درون، شكم، پيچ و خم درّه.
يألوا: فعل مضارع از «الو وَلأى»: ناتوانى، كوتاهى، سستى، كندى.
خَبال: تباهى، ديوانگى، فريفتگى، فلجى، چموشى، سم كشنده.
عَنِتّم، ماضى «عنت»: سختى، گرفتارى، فساد، مصيبت، هلاكت نقص در انديشه.
افواه، جمع «فوه» (به ضم و فتح فا، فاه، فيه): دهان. «فاهَ» (به صورت فعل): سخن گفت.
«كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَتَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَتُومِنُونَ بِاللّهِ وَلَو آمَنَ أَهلُ الكِتابِ لَكانَ خَيراً لَّهُم مِّنهُمُ المُومِنُونَ وَأَكثَرُهُمُ الفاسِقُونَ».
چون «كُنتُم» فعل ماضى ناقص و خبر از گذشته و خطاب به امّت حاضر است، بعضى از مفسرين براى توجيه معناى خبرى آن گفتهاند به اعتبار نام و نشان و نويدهايى است كه در اخبار و نوشتههاى گذشتگان دربارۀ چنين امّتى آمده است و يا در علم خدا گزيده شدند. ابومسلم «كُنتُم خَيرَأُمَّةٍ» را پيوسته به «اَلَّذِينَ اَبيَضَّت وُجُوهُهُم» و خطاب دانسته است، مانند خطاب «اَكفَرتُم» كه به «اَلَّذِينَ اَبيَضَّت وُجُوهُهُم» است: درآن روزى كه روىها سياه يا سفيد مىشود، بدانان چنان و چنين خطاب گردد.[1] اين توجيه، با فاصلۀ دو آيه و ظاهر «تَأْمُرُونَ…» سازگار و هماهنگ نيست. برخى «كُنتُم» را به معناى «صرتم» و يا آن را تامه و به معناى «انتم، وجدتم» گرفتهاند. اين تفسير نيست كه كلمات و لغات آيات را با كلمات و لغات ديگرى تفسير و توجيه كنند و معانى آنچه را خود آوردهاند ناآگاهانه رساتر و بليغتر از آنچه در قرآن آمده بنمايانند، مگر نازل كننده آيات نمىتوانست در اين آيات بگويد: «صرتم» يا «وجدتم» يا «انتم خير امة…»؟!
«كُنتُم» به همان معنى «كُنتُم» و خبر از گذشته است و خبرآن «خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت» است. به جاى تأويل و توجيه معناى ظاهر آن، بايد ظرف گذشتۀ اين خبر را بيابيم كه آيا چنانكه برخى گفتهاند در علم ازلى خدا و بشارات انبيا بوده است كه در اين صورت، اين ظروف با وصف تفضيلى خير و معناى فعل «أُخرِجَت» راست نمىآيد، مگر آنكه نظر به علم فعلى خداوند باشد كه در متن و حركت تاريخى انسان تحقق يافته و در وحى و اشارات انبياء اشاراتى بدان شده است؛ چنانكه در همۀ پديدههاى طبيعى و صنعتى، علت غايى نخست معلوم فاعل و صانع و نخستين محرك عليّت و تحقق آن است، به اصطلاح: در وجود ذهنى مقدم و در وجود خارجى مؤخَّر از همۀ اسباب و علل است و يا در ضمن علل و عوامل تحققدهنده و درون آنها جريان دارد تا آنجا كه يكسره تحقق يابد و ظهور نمايد. اين علم و انديشۀ صانع و مخترع و مهندس به نتيجه و علت غايى صنع و اختراع و ساختمان است كه محرك ارادۀ او مىشود تا اعضا و اسباب و ابزار و وسايل و مواد را به كار مىبرد و با آنها و در ضمن آنها و به تدريج علت غايى رخ مىنمايد و اخراج مىشود و تحقق مىيابد. در همۀ اعمال عاقلانه و آگاهانه تصوير و علم به علت غايى، نخستين محرك است. ساختمانى كه بالا مىآيد، گياهى كه كشت مىشود و موادى كه صورت اختراع مىگيرد، همگى پيش از آنكه درخارج پديد آيد، در ذهن انسان عاقل و مختار تصوير مىشود. و هر چه اتقان و استحكام مصنوع بيشتر باشد، دليل بر قدرت ذهنى و علمى بيشتر صانع است و چون نتايج و غايات تحركات و تركيبات طبيعى و اعمال غريزه و روابط عناصر و پديدههاى بىپايان آنها، در منتهاى اتقان و كمال استحكام است؛ بايد ابداع كننده و پديد آورندۀ آنها، در قدرت و علم و آفرينش و گزينش و تكامل آنها براى وصول به هدفى عالى و علتى غايى بىنهايت باشد. چه آن را بتوانيم درک كنيم و يا نتوانيم. عناصر و قوا و خواص و صفات و تضاد و ائتلاف و تجزيه و تركيب آنها چه تنظيم شده به شمار آوريم و چه معلول تصادف در مسير و زنجيرۀ مشخصى تا پديد آمدن حيات پيش رفته و مىرود. پيدا شدن نخستين واحد حيات، انقلاب جهندهاى در جهان طبيعت بوده است كه جز كار مايهاى كه از عناصر طبعيت دارد و درمىيابد؛ در تركيب و تنظيم و سازندگى و جذب و دفع، هنجار و ناهنجار (معروف و منكر) و جهتگيرى، شباهتى با عناصر و تركيبات پيش از آن ندارد. در مسير تكاملى و شناخته (معروف) پيش مىرود تا تركيبات عالى و عالىتر، تا پديد آمدن انسان و انسانتر. از اين پس، سازندگى و تكامل در تركيب و شكل اجتماع و ضمن آن است كه از عناصر افراد و اقوام و خواص و صفات و تضاد و ائتلاف آنها صورت مىبندد. براى ادامۀ حيات و نياز به تعاون جمعى، قبيله پديد مىآيد و از خصايص محيط و مواريث نژادى شكل مىگيرد و متمايز مىگردد و از اختلاف و ائتلاف قبايل پراكنده، اقوام پديد مىآيد و از سكونت و تركيب اقوام و خصايص قومى و محيطى، ملّتها رخ مىنمايند. احتياج و درگيرىها با عوامل طبيعى و كوچها و جابجا شدنها و برخوردها و آميختگى و تركيبهاى اقوام و ملل و جنگها و تجربيات و اكتشافات، محرک و پيشبرنده در طريق تكامل اجتماعات كوچک و بزرگ است. عناصر مقاوم و مدافع در برابر عوامل متضاد محيط بقا يافتند و آنها كه تسليم و منطبق با محيط شدند به تدريج از ميان رفتند (به عكس نظريۀ استنتاجى داروين). پس از شكل گرفتن و سكونت جوامع، پديد آمدن حكومت و طبقات و تضاد ميان آنها، عامل و محرک ديگرى بود كه بر عوامل بىشمار خارج از محيط و درون اجتماعها و انگيزههاى خاص انسانى، رخ نمود. در آغاز و مسير طولانى تاريخ، هميشه عقايد ناشى از فطرت جويندۀ علل و اوهام و شرک هاى ناشى ازجهل و ترس و متأثر از محيطها و انواع عبادتها و عبادتگاهها كه نمودار انگيزه و خواست روابطى در عمق ذهن بشر و بيش از روابط نژادى و اقتصادى و بر مبناى عقيده و اخلاق است و كوشش براى تعالى انسانى و اقناع درونى و شناخت علل و علّت اصلى پديدهها و حوادث و بيرون آمدن از انديشههاى محدود و محيطهاى بسته قومى و نژادى و روابط تحديدكنندۀ اقتصادى بوده و هست.
در فصول تاريخ و انسان پيشرفته و آگاه بعثت و نقش پيمبران جهشى بوده مانند جهش عنصر حيات از درون عناصر طبيعى براى بيدارى شعور و رهايى از اوهام و شرک و بندها و بندگىها و شناساندن توحيد و مسئوليتها و معروف و منكرها و پديد آوردن امّت از ميان ملتها. دعوت پيمبران ضربۀ محرك و موجآورندهاى بود در درون بشر و عمق تاريخ و بر عقايد شركآميز و اوهام و سنّتهاى گذشته و روابط اجتماعى كه كم و بيش و گاه گاه و در گوشه و كنار جهان و جوامع كوچک و محيط مساعد خاورميانه رخ مىنمود و پس از گذشت زمانى، انديشهها و كششهاى گذشته و واكنش و چيرگى عوامل متضاد آن را به درون افكار و جوامع مىكشيد. واپسين رسالت جهانى و اشراق وحى قرآنى ضربۀ شديدى بود بر عقايد و نظامات كهنۀ جاهليت و واپس راندن آنها و برآوردن و گسترش و تبيين اصول دعوت پيمبران از درون تاريخ و انديشهها و روشنگرى مسايل حيات و ابعاد آن و شخصيت تاريخساز انسان تا از عناصرى شناسا و مؤمن و آگاه امّتى توحيدى و گزيده و همنوا و هماهنگ پديد آيد كه در پرتو ايمان و اشراق وحى معروف و منكر را بشناسد و پيشبرنده به سوى خير و معروف و بازدارنده از شرّ و منكر و معتصم به حبل اللّه باشد. پديد آمدن چنين امّتى در علم و ارادۀ خدا بود و در درون تاريخ و عوامل پيشبرندۀ آن تكوين مىيافت و گزيده مىگرديد تا از آن بيرون كشيده شد. «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ»: «خَير»، به معناى صفت تفضيلى و نسبى و يا مخفف «اخير»، خود گزينش و تكامل را مىرساند، «أُخرِجَت» ماضى مجهول متعدى، عوامل و علل ناشناخته و ناپيدا را كه نسبت به فاعل نخستين داده شده است مانند «اَلَّذِى اَخرَجَ المَرعى» و نه همين عوامل طبيعى مانند «وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ اَثقالَها». «لِلنّاس»، براى همه يا نوع مردم و به سود و خدمت آنان نه حاكميّت و تفوق بر آنان: «عَلَى النّاس»، و نه براى ملّتى يا طبقهاى، چه متعلق به «كُنتُم» باشد يا «خير» يا «اُخرِجت»، اِشعار به تكوين و گزينش و برآوردن امّتى براى مردم دارد. فعلهاى مضارع «تأمرون…تنهون…تومنون»، اوصاف استمرارى و ضمير «كُم»، پس از «خَيرَ أُمَّةٍ»، بيان عليّت است: گزيدگى و برآمدن شما براى مردم بدين سبب بود كه پيوسته به معروف امر كنيد و… اين امر و نهى فرع شناخت معروف و منكر است و شناخت معروف و منكر شناخت همۀ مسائل و مسئوليتها و امر به معروف و نهى از منكر، امر و نهى همۀ آنها و زمينه و ظروف و شرايطى است براى تكوين و پديد آمدن و صُوَر تكوينى و دوام چنين امّتى گزيده كه در انجام ديگر احكام متعبد و مأمورند و در انجام اين حكم انديشمند و آمر و داراى مسئوليت همگانى و براى همۀ مردم، بى آنكه امتياز قومى و طبقهاى و علمى در ميان باشد.
در مسائل اعتقادى و فكرى، حقايق را با راهنمايى وحى و منطق فطرى بشناسند و تبيين كنند و اوهام و خرافات را از اذهان بزدايند و در اعمال فردى و روابط اجتماعى هركس درحدّ درک و شناختش به خير و معروف امر كند و از منكر و فساد باز دارد. شكل چنين امّت همه مسئولى داراى ابعاد طولى و عرضى و افقى طبقاتى و حاكم و محكومى و فرمانده و فرمانبرى نيست. همه هم سطح است و شكل ظاهر آن كروى است كه مانند همۀ كرات و ذرّات در محور حق و معروف و كمال توحيد مىگردد. رهبرى از آن كسانى است كه شناساتر وآگاهتر به هدفها و به معروف و منكرها در همۀ زمينهها و جهات و ابعاد اخلاقى و روابط زندگى و مسائل حادثه و نو به نو باشند و مسئوليت امر و نهى را برخود هموار سازند. مانند اعضاى انديشه و خبرگير و فرمان كه تفوق آنها بر ديگر اعضا طبيعى است نه امتيازى از اين نظر تركيب عمومى چنين اجتماعى همچون تركيب مستقيم بدن انسان است كه از ميان خزندگان و چهارپايان سر به زير سر برآورده، همۀ جهات را مىنگرد و در همۀ مسائل مىانديشد و با تعقّل و اختيار مىگزيند و حركت مىكند. و اگر هنوز بيشتر انسانها با وجود استقامت در قامت و ترتيب اعضا و دستگاهها دربند شكم و توليد و شهوات و روابط ناشى از آنها به سر مىبرند و استعدادهاى روحى و فكرى راكد و عواطف انسانى سرد و خاموشى دارند و واژگوناند، روزى بايد مغزها و قلبها گرم و فعّال شود وگرمى و فعّاليّت از اسافل بالا آيد و همۀ اعضا و آن كانونها را عقل و انديشه و تشخيص معروف و منكر تنظيم و مستقيم كند.
امّت (گروه هم هدف) از اين آدمهاى مستقيم رخ مىنمايد و افراد و اجتماع را از پيوستگى نژادى و طبقاتى و اشكال اقتصادى و از هرگونه بندهاى ناشى از آنها رهايى مىبخشد و عقبماندگان واژگون را پيش مىبرد و مستقيم و هدفى مىسازد و مغزها و قلبها را آگاهى و گرمى و نرمى مىبخشد و از آدمنماهاى خشك و سرد و سنگدل و سركش و افسارگسيخته، انسانهاى با طراوت و پرجوش و خروش و گرم و متحرك و پرعاطفه و تسليم حق و مسئول مىسازد و استعداد و شعور هنر و ادب و صنعت و علم و قلم و زبان را به سوى كمال و خير و محبت همه رهبرى مىكند. تشعشع چنين امّت رهبرى، همچون پرتو وحى سيناء و غار حراء است كه كوه و سنگ و گياه را حيات بخشيد و همنوا و مستقل گردانيد و همچون عصاى موسى و آيات قرآن است كه اوهام شركزا و جادوها و دامها و كاخهاى فريبنده را رسوا و بىاثر گردانيد و چشمها را گشود و توحيد را نقش دلها و انديشهها و چهرهها و زبانها و اعمال و ساختمانها كرد.
حركت تاريخ و تكامل اجتماع، راه رهبرى چنين امّتى را هموار مىكند. حركت و تحول اجتماع، رهبرى فردى و طبقۀ تحميلى را عقب مىراند و از آنها مىگذرد. رهبرى انتخابى، چه طبقهاى يا تودهاى (انواع دموكراسى)، دنبالهروى تمايلات اكثريّت ناآگاه به مسايل انسانى است كه چشم انداز آنها از نيازهاى زندگى و وسائل توليد و اقتصاد و محدود و زندانى شدن انسان در مقياسها و حدود آنها نمىگذرد و خواستهاى متعالى انسانها و هماهنگى ميان عقل و قلب و غرايز را تأمين نمىكند. هر چه علم و صنعت و كشف و اختراع راههاى نفوذ در اعماق طبيعت و هوا و دريا و كرات و ذرّات را باز كرده، راه انسان را به درون خود بسته است و او را از خود بىخبر و بيگانه ساخته عواطف و فضايلش را خشكانيده دركشتن و دريدن و سوزاندن همنوع خود بىباكترش گردانيده است. تحيّر و طغيان ناشى از كشمكشهاى درونى و اجتماعى، داخل جوامع را پرآشوب كرده، هر شورش و آشوبى را با فشار خاموش مىكنند آشوب ديگرى سرمىزند. هر نظامى را ساقط مىكنند، گرفتار مصايب و ناهنجارىهاى نظام ديگر مىشوند، از خودكامگى فرد مىرهند گرفتار خودكامگى جمعى مىشوند، از آن مىرهند در آشوب دموكراسى غرق مىشوند. فلسفهها و مكتبهاى رنگارنگ و متضاد با هم انديشمندان را گيج و سردرگم كرده با وجود قوانين حقوقى و تبصرهها و موادى كه در كتابها متراكم و بار گرانى بر دوش دولتها و مجريان شده است، جرايم و جنايات روزافزون است و گروه گروه مجرمين و بيمارىهاى تخديرى و عصبى به سوى زندانها و بيمارستانها و تيمارستانهايى كه گسترش مىيابد و بودجۀ سنگينى را مىبلعد و نمودار انحطاط اخلاق و ابدان است، روانه مىشوند و با تجربه و آموزش انواع جنايات و عقدههاى بيشتر بيرون مىآيند. از همين افراد و نسلها و خانوادههاىشان، اجتماعات مايه و پايه مىگيرند. دوزخ فقر و گرسنگى و كمبود مواد تغذيه، ملّتهاى عقبرانده را مىگدازد و درآمدها و منابع ثروتشان براى نگهدارى نظامات اجتماعى و تحميلى صرف تهيۀ ابزارهاى نو به نوی جنگى مىشود و داسهاى مرگ را تيزتر مىكند. نيروهاى مولِّد به سربازخانهها و پايگاهها كشيده مىشوند و بودجههاى نظامى پيوسته تصاعد مىيابد. ملّتهاى در حال دفاع يا هجوم همه نگران آتش جنگى هستند كه كرۀ زمين را به گونۀ جهنم و سپس قبرستان عمومى درآورد.
اين پديدهها و علل روحى و اخلاقى و اجتماعى مشهود و آنچه به چشم نمىآيد و يا در حال پديد آمدن است از يك سو و از سوى ديگر علايم پيشدرآمدهاى ورشكستگى تمدن تحميلى غرب كه از قرن نوزدهم بر پايۀ علم و صنعت نهاده شده، ملل جهان را بر سر دو راهى سقوط يا عبور قرار داده است. عبور از نظاماتى كه بر پايۀ اقتصاد نهاده شده سدّ تفاهم و تعالى انسانها گرديده است و آزادى و حق سرنوشت افراد را سلب كرده يا سازمانهاى اجتماع به دنبال آزادى بىبند و نامحدود و بىهدف افراد و گروهها مىروند. اگر انسان ناچار و به حكم حركت و تكامل تاريخ بايد از اين گونه نظاماتى كه در شرايط خاص و محدود تاريخى پديد آمده و در حال سپرى شدن است عبور كند و نمىتواند به دورانهاى پيش از آن برگردد، بايد چه جهتى را برگزيند كه با روابط روزافزون و سرنوشت مشترک و تفاهم و سلامتجويى و خواستهاى فطرى و همگانى همگام و هماهنگ باشد؟ و به اصول نژادى و تضاد اقتصادى و كينهها و دشمنىها و خشونتها و جمودهاى ناشى از آنها باز نگرداند و از آنها بگذراند؟
فطرت عميق و همگانى، محبوب و معبودى مىجويد كه اعتصام به آن كمال و خير و رحمت و توحيد و جوشش مىآورد: «وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَمِيعاً…» و ديدگاه انسان را براى شناخت معروف و منكر باز و بازتر مىكند: «وَلتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعُونَ اِلَى الخَيرِ وَ يَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ يَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحُون» چون اين آيه امر به تكوين و پديد آوردن چنين امّتى مىكند، آيۀ «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ …» خبر و تعريف و بيان فصل مميز و ارشاد به آن است تا در زمينۀ عقايد و اصول و احكام و نظامات اسلامى پديد آيد و دوام يابد. مانند هر فصل مميزى كه پس از تركيب و رشد و كمال هر پديدهاى آشكار مىشود، افعال مضارع در هر دو آيه همين دوام و حركت را مىرساند. اگر در آغاز ظهور اسلام و زمان و مكان نامساعد و كوتاه و پرآشوب رسالت و خلافت رخ نمود و سپس در پردۀ جاهليت و ارتجاع و آداب و سنن و نظامات آن پنهان گرديد و مسخ شد و مسلمانان متفرق و از اصول و مبانى دور افتادند و سلطنت و ملوكيّت در چهره خلافت نمودار گرديد و منكرها و نكرهها غلبه يافتند، نبايد خبر و امر اين آيات را پايان يافته دانست. به عكس، آگاهى و توحيد و وحدت مسلمانان و گسترش اسلام و حركت و ضرورت تاريخ در جهت ظهور و تحقق و چشمانداز چنين امّتى پيش مىرود، از اين نظر موردى براى بحث مفصل برخى از مفسرين نيست تا معلوم شود كه آيا امر و خبر اين دو آيه تا چه حدى و زمانى تحقق يافته يا نيافته است. توجيه در پى آمدن فعل مضارع «تُومِنُونَ بِالله»، با آنكه ايمان اصل نخستين و امر به معروف و نهى از منكر از فروع و لوازم آن است. اين است كه پس از ايمان بسيط و فطرى و تعبدى و ادامه امر و نهى گروهى، محيط روحى و اجتماعى براى ايمان به خدا باز و تأثر جواذب كفر بسته مىشود و ايمان به خدا در همۀ ابعادش عمق و كمال و دوام و گسترش مىيابد. با اينگونه ايمان است كه پيوسته معروف و منكر بيشتر شناخته و جوانب آنها بيشتر مىشود و از ابهام و تفسيرهاى مجرد و تمايلات و مصالح فردى و جمعى محدود بيرون مىآيد و داراى سامان و اعتبار و دوام و نظم و تحرك و تعهدى مىگردد كه از درون روح ايمانى و اصول شريعت مىجوشد نه مقياسهاى مصلحتى كه پس از تغيير شرايط به خودگرايى و منفعتجويى مبدل شود.
آنان كه اهل كتابند و شناختى از وحى و نبوت و تعهدى در امر به معروف و نهى از منكر دارند اگر به اين رسالت واقعى كه با ايمان توحيدى مرزهاى معروف و منكر را همى مبين مىسازد و نيز ايمان توحيدى را تحرک مىدهد، ايمان آرند خير آن، بيش از ديگران براى خودشان است:
«وَلَو آمَنَ أَهلُ الكِتابِ لَكانَ خَيراً لَّهُم». «لَو»، مشعر به امتناع و آرزوست. مفعول فعل «آمَنَ» با قرينۀ مقام، بايد امّت موصوف و مسئول چنين رسالتى باشد، «لَكانَ خَيراً لَّهُم»، پايه گرفتن خيرى را مىرساند كه عايد اهل كتاب مىشود. از آن جهت كه اهل كتاب و وابسته بدان هستند: آنها با اين ايمان، رسالت و كتاب پيمبران گذشته را از درون شرك و اوهام و از عقب ماندگى زمان مىرهانند و به پايه گرفتن خير و معروف و اسلام و سلامت كه اصول دعوت كتاب است، مايه و حركت مىبخشند و يا اين حركت تاريخى و تكاملى را تضمين و تسريع مىكنند. زيرا تودۀ مردم را اتحاد و اتفاق نظر اهل كتاب و رهبران اعتقادى و فكرى اطمينان و حركت و دلگرمى مىدهد و همين موجب حركت و تكامل اجتماعات است و به عكس، اختلاف و پراكندگى آنان مردم را دچار شك و تحيّر و پراكندگى و سكونت مىسازد. براى همين است كه قرآن پيمبران را داراى يك آيين و يك هدف و همه را يك امّت مىشناساند: «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُم أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُم فَاعبُدُونِ (فَاتَّقُون)»[2].
اين خير امّت گزيده و اكمال همان امت است با مسئوليت مبيّن و مشخص امر به معروف و نهى از منكر و تكامل ايمانى. و چون شناسايى و تميز معروف و منكر و خير و شر خواست فطرى و وجدانى هر فرد و قوم و ملّت و از لوازم اراده و اختيار و اصل روابط و نظام اجتماع و روشنتر از اصول اعتقادى و برتر از مسايل اخلاقى است، اهل كتاب در ايمان و پذيرش آن بايد پيش قدم باشند و چنين رسالتى را تأييد كنند تا پيروان كتاب و رسالت آسمانى را از پراكندگى به امّت واحد بازگردانند و انديشهها و وجدانهاى ايمانى و مسئوليتپذير را كه اختلافات دينى، بىتفاوت و بىحركت و بىفروغ ساخته است، متعهد و متحرك و فروزان گردانند. اين هدف غايى كتاب و اديان توحيدى است كه بيشتر اهل كتاب از آن رو گرداندهاند و در برابر آن جبهه گرفتهاند و كمترى از آنان ايمان دارند:
«مِّنهُمُ المُومِنُونَ وَأَكثَرُهُمُ الفاسِقُونَ». همين اكثريت فاسق از اهل كتاب بودند كه راه خير و كمال را بستند و وجدانها را از درک مسائل زندگى باز داشتند و نفوس را فاسد كردند و اختلافات و تضادها پديد آوردند و راه را براى عناصر فاسد و پست و خودكامه و سلطۀ آنها گشودند و استعدادهاى خير و معروف و جوشش آنها را در نفوس خشكاندند و جوامع را از نظامى كه بايد بر اين اصول پايه گيرد تهىساختند تا اين خلاء را منكرات و شرور و قساوتها و تضادها و درگيرىها و نظامات ناشى از آنها پر كردند.
«لَن يَضُرُّوكُم إِلاَّ أَذًى وَإِن يُقاتِلُوكُم يُوَلُّوكُمُ الأَدبارَ ثُمَّ لاَ يُنصَرُونَ».
«لَن يَضُرُّوكُم»، ضرر هميشگى و در همۀ شرايط را نفى مىكند. ضمير جمع فاعل راجع به «أَكثَرُهُمُ الفاسِقُونَ» است و ضمير جمع مخاطب، مؤمنان بدين رسالت و موصوفان به «خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ». ضرر منفى، زيانى است كه اين امت را متوقف يا متلاشى گرداند. «أَذًى»، آزارى است نه در حد ضرر. بنابراين، «إِلاَّ أَذًى»، استثناى منقطع و تأكيد نفى «لَن يَضُرُّوكُم» است. پيوست اين آيه، شرط يا فعل مقدرى را مىرساند: بيشتر اهل كتاب كه فاسقند و از مرزهاى اصلى آيين خدا بيرون رفتهاند اگر به دشمنى با شما برخيزند و بخواهند و يا مىخواهند بر شما زيان رسانند، هيچ گاه و يا براى هميشه به شما خير امت ضررى نمىرسانند مگر آزارى… چون شما امتى هستيد مشعلدار توحيد و شريعت فطرى و عقلى و شناخت مرزهاى معروف و منكر و مسئوليت امر و نهى كه از درون تاريك تاريخ و زير هواهاى شرك و اوهام با تدبير و لطف خداوند برآمديد و داراى تركيبى زنده و رشد يابنده و ريشهدار شديد، با اين اوصاف و شرايط است كه هيچ قدرت مقاومى نمىتواند بر شما صدمه و ضررى رساند كه از رشد و حركت بازتان دارد يا رسالتتان را از ميان بردارد مگر در حد آزارى در انجام دعوت و مال و جان افرادتان كه جبران مىيابد، چون درخت ريشهدار سالم و زنده و رشد يا بندهاى كه آفات و طوفانها مىتوانند بر شاخ و برگ و پوستش آزارى رسانند و نمىتوانند آن را بخشكانند و از رشدش بازدارند. چون امتى تكامل يافته و در مسير تكامل اجتماع و تاريخ هستيد؛ جويندگان راه كمال را رهنماييد و تشنگان حق را سيرابىبخش و يار و جاذب محرومين و ستم زدگان و دافع و دشمن ستمكاران و آگاه و شناساى معروف و منكر و امر و نهى و گرايشگر به حق و هشيارى به انگيزهها و تحريكهاى متضاد درونى و اجتماعى و جهاد دايم:
«يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيكُم أَنفُسَكُم لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهتَدَيتُم…»[3] . «عَلَيكُم أَنفُسَكُم»: آگاهى و پاييدن خود و امت و جهاد درونى و اجتماعى است كه با اين شرايط، گمراهان ضررى به شما نمىرسانند، «لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ»: خودخواهان عافيت جوىاند كه اين آيه را دليلى براى ترك مسئوليت و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد مىنمايانند و گمان دارند كه چون انزوا رفتند و خود را از درگيرى با عناصر ضد اين حركت و دعوت باز داشتند، دشمن رهاشان كرده و عافيتشان تأمين شده است و حال آنكه دشمن، عنصر ضد اين امت و دعوت است وگرنه امتى كه به سود مردم برآمده تا معروف را گسترش دهد و منكر را مهار و ايمان را استوار كند، نمىتواند جنگجو باشد مگر آنكه خود مورد تعرض و جنگ واقع شود و مىشود آنگاه كه تحريكات ضرردار و نقشههاى موذيانۀ دشمن در اين امت و دعوت كارى نشده، خواه نخواه دست به سلاح مىبرد و راه جنگ را پيش مىگيرد و پيش مىآورد و بازهم شكست رسوايى در پيش دارد: «وَإِن يُقاتِلُوكُم يُوَلُّوكُمُ الأَدبارَ» و اگر با شما جنگيدند روى مىگردانند و ادبار را سپر مىكنند، سپس روحيه و همبستگى و قدرت يارى بخشى بر ايشان نمىماند: «ثُمَّ لاَ يُنصَرُونَ».
اين آيه پيشرفت امت گزيده و بىاثر ماندن مخالفتها و شكست قطعى دشمنان را در جنگ پيشگويى كرده و اين پيشگويىها تاكنون براى امت موصوف تحقق يافته است و اگر توقف و يا شكستى در مسير طولانى تاريخ اين رسالت پيش آمده گذرا بوده و يا ازآنِ حكومتها و مردمى در چهرۀ اسلام و فاقد شايستگى و شرايط و هدفهاى موصوف بوده است. اقوام و مللى كه با سنن و اديان و مذاهب مختلف دعوت اين رسالت فطرى و عقلى و كمال بخش را در برابر قدرتهاى حاكمه و منكرزا پذيرفتند و مىپذيرند، اگر مقهور بودند و انگيزهاى جز حقجويى و هدايت و عدالت و كمال انسانى داشتند بايد با از ميان رفتن حكومتهاى اسلامى و قدرت فاتحين و انگيزهها، به اديان و سنن گذشته خود برگردند و برنگشتند.
«ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ أَينَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبلٍ مِّنَ اللّهِ وَحَبلٍ مِّنَ النّاسِ وَبآوُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَضُرِبَت عَلَيهِمُ المَسكَنَةُ…»
«ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ»، استعاره است: زبونى همچون خيمه بالاى سرشان زده شده آنان را فرا گرفته است يا همچون نقش بر سكه بر آنان نقش بسته است. ضمير جمع «عَلَيهِمُ»، مانند ضماير قبل، راجع به اهل كتاب و ناظر به يهوديان است: «…وَضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسكَنَةُ وَبآوُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ…»[4]. «الذِّلَّة» (به كسر، از ذل به ضم) نوعى زبونى را مىرساند. «أَينَ ما ثُقِفُوا»، ظرف مكان تعميمى يا تقييدى است: زبونى به گونۀ خاصى بر آنان خيمه زده و نقش بسته در هرجا كه يافت و نمودار شوند (هرجا ثقافت: اجتماع و تمركزى، يابند)، «إِلاَّ بِحَبلٍ مِّنَ اللّهِ…» استثناء واقعى يا تأكيد «ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ»، است: مگر پيمانى يا ريسمانى از خدا و مردم آنان را از چنين ذلّتى برهاند و بالا برد.
در سورۀ بقره، اين آيه و خبر از هنگام بيابانگردى بنى اسرائيل در بيابان سينا آمده است، پس از آن بهانهجويىها وگستاخىها و خستگى از آن زندگى و درخواست از موسى كه از خدا بخواهد تا براىشان گياههاى خوردنى بروياند و خوراكشان را تنوع دهد، آنگاه فرمان هبوط با ذلّت و مسكنت: «اهبِطُو مِصراً فَاِنَّ لَكُم ما سَئَلتُم وَ ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّ لَّةُ وَ المَسكَنَةُ…»، دراين سوره، پس از موضعگيرى اهل كتاب در برابر امت گزيده، با بسط بيشتر و قيد «أَينَ ما ثُقِفُوا» و استثناى «إِلاَّ بِحَبلٍ …» و تكرار فعل «ضُرِبَت…» آمده است و سرنوشت يهوديتى را مىنماياند كه پايه و ريشۀ مسيحيّت است و وحدانيّت مطلق و رسالت عام پيمبران را در بنىاسرائيل و انديشهها و روابط و احكام قومى محدود كرد و سپس دربرابر رسالت همگانى و باز مسيح و گرايش روم و اروپاى شرقى به آن، دچار انزوا و ذلّت و مسكنت گرديد. بيش از نيم قرن از ظهور مسيح نگذشته بود كه رسالت جهانى و همگانى مسيح نيز با شركها و اوهام نژادى روم و يونان تركيب يافت و مبدأ مطلق عالم از گريبان مسيح سربرآورد و محدود در اضلاع مثلث آن گرديد و سرنوشت خير و شر و معروف و منكر و دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ در انحصار كليسا كه گونهاى از معابد قديم و در نژاد برتر غربى بود، درآمد. پس از ظهور رسالت جهانى اسلام و توحيد همگانى و ربط مستقيم خدا با خلق و خروج امّت داعى به خير و آمر به معروف و ناهى از منكر و مؤمن به خداى يگانه، مسيحيت به سوىغرب و نژاد غربى عقب نشست و پايگاههاى دعوتى و اعتقاديش متزلزل گرديد تا اينكه در قرن هجدهم و انقلاب فرانسه يكسره فرو ريخت و درهاى تفكر آزاد و علم باز شد و حاكميت نامحدود كليسا با امتيازات و تبعيضاتش از ميان رفت. با شورش عليه تبعيضات نژادى (در محدودۀ غرب) و حاكميت دينى، يهوديان پراكندهاى كه در نظر نهضتهاى ضد تبعيضات نژادى نمونۀ بارز قومى و نژادى و در نظر مسيحيان قاتلين پيمبران و عاملين شيطان شناخته شده بودند، جذب مليّتها و فرهنگهاى ملى و محكوم قوانين اجتماع آنان شدند و در برابر سيل خروشان فكرى و اجتماعى غرب، چون رسوباتى در لايهها جوامع و در آرزو و انتظار وعدۀ خداى خود «يَهُوَّه» ماندند.
وعدۀ برگشت به سرزمين موعود و تشكيل حكومت جهانى اسرائيل و بازپس گرفتن دنيايى كه خداىشان (مطابق نصوص تورات و تلمود و ديگر نوشتههاىيهود) بدانان بخشيده بود. اين آرزوها و چشم اندازهاى بيش از دو هزارسالۀ اسرائيل و پس از رانده شدن از سرزمين قدس و پراكندگى و سپس جذب و تحليل آنها در ملّتها كه مىرفت از خاطرهها محو شود، دوباره در پى فشارها و تبعيضات برخى ازكشورهاى غربى چون آلمان بيزماركى و هيتلرى و نفوذ اقتصادى و سياسى آنان دركشور نوپاى امريكا و پيدايش انديشۀ صهيونيزم در مغز نويسندگانى چون «تئودرهرتصل كتاب يك دولت يهود 1896»، تحرك يافت و بسيارى از يهوديان را بسيج كرد تا با پشتيبانى و نقشۀ آزمندان استعمارگر و وعدۀ بالفور و امپراتورى انگلستان و دستاويزى پيشتازان صهيون به ريسمان تعهدات مالى و نظامى «حبل من الناس» آنان و در ميان آتش و خون و ويرانى، هستۀ روياى دولت اسرائيل را در سرزمين مغصوب فلسطين كاشتند و وعدۀ خداى خود «يَهُوَّه» را كه با نيروى الهى پيمبران بزرگ انجام نيافت، اميد انجام آن را در چهره و قدرت مسيحهاى موعودى چون «اشكول، دايان، ماير و…» يافتند.
رؤيايى كه در قرنها خفتگى و بىخبرى و پراكندگى و ناشناسى ملتها تعبير نشد، مىخواهند در قرن بيدارى و هشيارى و شناسايى ملتها به تعبير رسانند! در ميان رؤياى غرورانگيز صهيون و بادى كه استعمارگران در آنها مىدمند و بودى كه ديگران به آنان مىدهند، بانگ تكبير و غرش طيارهها و تانكهاى مجاهدان اسلامى در صحرا و تپههاى سينا و جولان مغزهاى بسته يهوديان و همريسمانان «هم پيمانان» آنها را تكان داد و استحكامات نظامى و روحىشان را فرو ريخت و ريسمانهاى تعهدات آنها را با بسيارى از كشورهاى جهان گسيخت.[5] و منجيان و مسيحهاى موعودشان از آسمان احلام سقوط كردند و نداى محكوميت متجاوزان و مظلوميت راندهشدگان از كرسى سازمان ملل برخاست. در آن روزها در اجتماع سران اسلامى و آفريقايى در جده و اوگاندا به اخراج اسرائيل از سازمان ملل رأى دادند و دوباره شبح و خيمه زبونى و عزلت و مسكنت بر سرشان سايه افكنده اگر يكسره آنان را فرا نگرفته براى آن است كه مسلمانان هنوز به توحيد فكر و عقيده و قدرت كامل خود پى نبرده و باز نگشتهاند و شخصيت امت گزيده و مسئوليت در امر به معروف و نهى از منكر را بازنيافتهاند و رسوبات استبداد و استعمار و عوامل تفرقه افكن و منحرفكننده از انديشهها و اجتماعشان زدوده نگرديده و ريسمان پوسيده تعليمات دشمنانشان با يهود «حبل من الناس» كه ضامن نگهدارى آنها در منطقه و در مقابل قدرتهاى معارض است يكسر نگسيخته. همين علل و عوامل و شرايط است كه چنين قوم بسته و به خود پيچيده و پراكنده و ساكن را به حركت درآورد و اميد و قدرت و جرأتشان داده كه بر حقوق و حدود شناخته و پذيرفته بتازند و به تاخت و تازهاى بىحساب خود بنازند. چون برج مراقبت و پايگاه استعمار و گسيخته از پيمانهاى خدا و خلق و گرفتار خشماند؛ خشمى از خدا كه از درون خلق سر مىزند: «إِلاَّ بِحَبلٍ مِّن اللّهِ وَحَبلٍ مِّنَ النّاسِ وَبآوُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَضُرِبَت عَلَيهِمُ المَسكَنَةُ…»
«ذالِكَ بِأَنَّهُم كانُوا يَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَيَقتُلُونَ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ ذالِكَ بِما عَصَوا وَّكانُوا يَعتَدُونَ».
«ذالِكَ»، اشاره به مفهوم «وَضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّ لَّة…» است و «بِأَنَّهُم»، بيان سبب؛ «كانُوا»، مشعر به خوى تكوينى و شيوه؛ افعال مضارع «يَكفُرُونَ ، يَقتُلُونَ ، يَعتَدُونَ»، دوام و استمرار را مىرساند و فعل ماضى «عَصَوا»، خبر از گذشته و منشأ اين افعال فكرى و عضوى را. «ذالِكَ» دوم، تأكيد اول و يا بيان علت «يكفرون… و يقتلون…» است:
اين ذلّتزدگى و گرفتارى به خشم الهى و مسكنت بدان سبب است كه به شيوۀ خود به آيات خدا كفر مىورزيدند و پيمبران را به ناحق مىكشتند و به سبب آن است كه سرپيچى كردند و شيوۀ آنان تجاوز و ستم بود. يا كفر و قتل پيوسته آنان به سبب عصيان و ستم پيشگى بود و همه اينها منشأ ذلت زدگى و خشم و مسكنت. چون از هر مسئوليت و تسليم به حق سر باز زدند «بِما عَصَوا» و به حقوق و حدود خدا و خلق تجاوز مىكردند «وَّ كانُوا يَعتَدُونَ» آيات خدا را كه از زبان پيمبران و در پديدههاى آفرينش تبيين گرديده و ايمان و آگاهى و شناخت مىآورد پوشيده مىدارند «يَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ» و پيمبران را كه پيام جهانى داشتند و هاديان به حق و دعوتكنندگان به خير و تكليف و مهاركنندگان سركشىها بودند، به ناحق مىكشتند و از سر راه طغيان خود برمىداشتند. اين گونه كفر و كفران و كشتار و طغيان جز از مردمى كه خود را برتر از مسئوليت و گزيدۀ خدا «شعب اللّه المختار» و مشمول شفاعت بىچون و چرا و نجات يافته از عواقب ستمگرى و گناه مىپندارند سر نمىزند. اينان آيين خدا و رسالت پيمبران را درخدمت آرمانهاى قومى و زندگى دنيوى خود مىنگرند و با هر چه مخالف با آنها باشد مىستيزند. با آن همۀ آيات توحيدى و نجاتبخش موسى، گوسالۀ طلايى را به خدايى گرفتند و مىكوشيدند كه قدرت و نبوت موسى را در راه هواهاى خود رام كنند تا آنجا كه موسى به جان آمد و نجات خود را از خدا خواست و دعايش به اجابت رسيد و از سينا بيرون نيامده اندوهگين جان سپرد. پس از آن در تاريخ يهود آنچه چشمگير است كشتار از خود و بيگانه و تجاوز و سركشى است.
چون در لاک نژادى و پوست قومى و خودبرتربينى سر فرو بردند، از آيات و سنن و قوانين عمومى جهان و انسان روى گرداندند و آنها را نفى كردند: «يَكفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ»: و چون رسالت و هدايت پيمبران معارض با انديشهها و طغيانهاىشان بود، پيمبران را به ناحق مىكشتند: «وَيَقتُلُونَ الأَنبِياءَ بِغَيرِ حَقٍّ». چنين قوم كفركيش و سركَش و پيمبركُش و بسته به انديشههاى قبيلگى و تحجّر يافته در برابر تحرک آيات و تحول و گسترش روابط بايد دچار زبونى و مسكنت باشد و بيش از آنكه زبون ديگران شود در انديشهها و خوىهاى خود مسكنت دارد و چون آيات و حقوق انسانها را نفى مىكند خود نفى مىگردد. خدايى را مىستايند كه بدون قيد و شرط و تعهد متقابل و مسئوليت عهد كرده كه آنان را برترى دهد و مالك زمين گرداند! و مردم را متعهد مىدانند كه آنان را برتر و ممتاز و گل بوستان هستى بشناسند و جان و مال و سرزمين خود را در اختيارشان گذارند وگرنه طغيان گرند و بايد با هر وسيله و دسيسه و زور و تقلب و رباخوارى اموال آن اغيار را بربايند و آنان را زبون و بردۀ خود گردانند. هر آيه و رسالتى كه اين تعهدات و امتيازات آنها را نفى كند از آن سر باز مىزنند و همۀ اينها را از برگزيدگى و برترى خود مىپندارند. همان عواملى كه قرآن موجب ذلّت و مسكنتشان مىشناساند: «ذالِكَ بِأَنَّهُم…»
آن خدايى كه در ميان همۀ مردم جهان، يهود را قبيله ويژۀ خود گردانيده عهدهدار است كه حاكم و مالک جهانشان گرداند، همان «يَهُوَّه» خداى ساخته و آرايش شده يهود است كه به چهرههاى گوناگون درمىآيد، گاه خشمگين است و گاه آرام و رحيم، گاه بر بنىاسرائيل خشم مىگيرد و گاه دلجويى و عذرخواهى مىكند، گاه آشكار مىشود، گاه روى نهان مىدارد، گاه در آسمانها صعود مىكند و گاه درگوشهاى از زمين فرود مىآيد و با يعقوب «اسرائيل» كشتى مىگيرد و تا صبح برمىآيد يعقوب رهايش نمىكند تا چنين عهدهايى از او مىستاند، بىآنكه تعهدى از خود و فرزندانش به خدا دهد و رسالتى به عهده گيرد.[6] اين خداى بنى اسرائيل است، نه آن كمال هستى و قدرت مطلق و حكيم مريد و پديد آورندۀ سنن و قوانين و هدايتكنندۀ بدانها كه بر طبق آن سنن و ارادۀ حكيمانه عزت و قدرت و ذلّت مىدهد و درحد شايستگى و آگاهى وارث زمين مىگرداند:
«اِنَّ الاَرضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»[7]. اگر زمانى بنى اسرائيل قدرت و برترى يافت، براى همين بندگى خدا و شايستگى و انجام احكام اصلى تورات و در هنگامى بود كه نداى توحيد را در ميان اقوام و قبايل مشرك در مىدادند و آنان را به بندگى خدا مىخواندند. همين وظايف عهد خدا با آنان بود و چون از اين عهد روى گردانيدند و به آيات كافر شدند و پيمبران را كه مبيِّن احكام و سنن بودند، كشتند و عصيانگر و ستمگر شدند؛ دچار زبونى و ذلّت گشتند و ديگر هيچگونه اجتماع و ثقافت و عزتى نيافتند. اگر در گوشه و كنار زمين مانند يمن و ولگا براى چندى حكومتى تشكيل دادند، با قدرت و پشتيبانى بوميان بود نه يهوديان اصلى.
چون مسير حركت بشرى و تحولات اجتماعى، گسترش روابط و تفاهم ملل و اقوام است، اسلام با پديد آوردن امّتى كه رسالت جهانى دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر را دارد، موجب سرعت و جهش در اين جهت گرديد و با مسئوليت و تعهد: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ …» ديوارهاى تبعيضات و فواصل طبقاتى را فرو ريخت و رسالت و دعوت توحيدى و همگانى ابراهيمى و ديگر پيمبران را از ميان بستگىها و جمودهاى تعاليم عهد عتيق و دساتير تلمودى برآورد و در مجراى تكامل تاريخى و اجتماعى به حركت واداشت. پس از آن قوميّتها و ثقافتهاى بسته و پيچيده، يا بايد باز و هماهنگ با تاريخ شوند و يا منزوى و بركنار و دچار مسكنت. همين رسالت باز و جهانى و اصول متحول و نافى امتيازات نژادى و بهرهكشى و بندگى انسان از انسان بود كه امّت اسلام، جوامع مختلف و به خود پيچيده و دچار مسكنت را رهبرى كرد و به هم پيوست و تفاهم و تحرك بخشيد. دورۀ مسكنت امّت اسلامى آنگاه آغاز شد كه بيش از هر عامل اجتماعى و تاريخى، عنصرهاى ملى گوناگون اصول رسالت جهانى اسلام را به گونه رنگهاى مذاهب و مسالک تجزيه كرد و به تحليل برد و چون اين عوامل مسكنتزا براى امت اسلامى عارضى است و اصول مسئوليتهاى جهانى و جهاد و اجتهاد براى تحقق آنها نقش ثابت كتاب و سنت و پايدار و هميشگى است، گرفتار آن گونه زبونى و مسكنتى كه اقوامى چون يهود دچار شدند. نگشتند و هميشه و در همه شرايط و صورتهايى، از مبارزه و تحرك در برابر عوامل فاسد و مفسد داخلى و خارجى باز نايستادند و يكسره تسليم نشدند.
«لَيسُوا سَواءً مِّن أَهلِ الكِتابِ أُمَّةٌ قآئِمَةٌ يَتلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيلِ وَهُم يَسجُدُونَ».
ضمير جمع «لَيسُوا»، راجع به اهل كتاب «وَلَوآمَنَ اَهلُ الكِتابِ» و «سَواء»، خبرآن است. «مِّن أَهلِ الكِتابِ»، كلام استينافى و بيان جمله «لَيسُوا» است، يا متعلق است به «سَواء» و اسم «لَيسُوا» و «أُمَّةٌ» خبرآن: اهل كتاب يكسان نيستند، از اهل كتاب امّت به پا خاستهاى است كه… يا يكسان نيست از اهل كتاب امّت به پا خاسته… اين آيه بيان تفصيلى «مِنهُم المُومِنُون وَ اَكثَرُهُم الفاسِقُون» است، و سپس «لن يضروكم… و ان يقاتلوكم… ضربت عليهم الذله… ذالك بانهم كانوا يكفرون»، اوصاف و احوال اكثر فاسقين از اهل كتاب است، تا امّت اسلامى همۀ اهل كتاب و پيروان رسالتهاى گذشته را در اين اوصاف و موضعگيرى و جمود يكسان و همۀ آنان را هماهنگ با اين رسالت ندانند. اين تقسيم و توصيف دو گونه از اهل كتاب است، به وصف اهل كتاب بودن، نه اهل كتابى كه به گفتۀ بعضى از مفسرين به رسالت اسلام ايمان آورده باشند زيرا در اين صورت، موصوف به اهل كتاب نيستند و موصوف به مسلمين هستند.
اين گروه از اهل كتاب، با اكثريت فاسق «وَ اَكثَرُهُم الفاسِقُون» و پراكنده و بازنشسته از مسئوليتها و وابسته به غرورها و كافر به آيات و كشندۀ پيمبران و سركش به حقوق، يكسان نيستند. اينها مردمى هماهنگ و هم مقصدند «أُمَّةٌ» كه از خفتگى و پيچيدگى و بستگى به خود و غرورهاى دينى و قومى برآمده «قآئِمَةٌ»، از خودبينى و فرديّت و قوميّت برترآمده ديدشان به آيات خدا بازشده و آنها را در كتاب آفرينش و وحى و هنگامهاى شب و درگذرگاههاى آسمان و معبر كاروان ستارگان همى خوانند: «يَتلُونَ آياتِ اللّهِ آنآءَ اللَّيلِ»، در هنگامهاى شب كه روشنايى روز زير پرده مىرود و روابط را قطع مىكند و پرده از رخسار دورترين و عظيمترين آيات برداشته مىشود، وآنگاه كه از مسئوليتها و كوششهاى روزانه و انگيزهها و جواذب آن رهايى مىيابند و به خود و آيات برمىگردند، آيات از هر سو و از دورترين چشمانداز و نزديكترين نوشتهها بر اذهانشان پرتو مىافكند و از زبانشان تلاوت مىشود و تلاوتها درگوششان طنين مىاندازد و برخلال نفوسشان جريان مىيابد و آنها را روشن و پاك از طغيان و در برابر عظمت خاضع و ساجد مىگرداند: «وَ هُم يَسجُدُونَ».
«يُومِنُونَ بِاللّهِ وَاليَومِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِىالخَيراتِ وَأُولَئِكَ مِنَ الصّالِحِينَ».
فعل مضارع «يُومِنُونَ…»، و قرينه ترتيب افعال و اوصاف، بيان ايمان استمرارى و تكاملى اين گروه اهل كتاب است: با قيام در انديشه و تفكر و براى انجام تكاليف و مسئوليتها و تلاوت آيات و انديشه در مظاهر و پديدهها كه راهنماى به اصول و علل فاعلى و غايى است و خضوع در برابر عظمت و قدرت مبادى آيات، از جمود ايمان بسيط و بسته برمىآيند و در ايمان به خدا و آخرت پيش مىروند و گسترش مىيابند. با ايمان پيشرو و متكامل است كه مىتوان از تاريكى حجابهاى خودگرايى و دگرگون نماياندن آيات و اشياء و جمود و غرور رهايى يافت. ايمانى كه از قيام فكرى و تلاوت آيات و حالات سجده امداد مىشود و سرچشمه مىگيرد و روابط و ابعاد حيات و جهان و معروف و منكر را تبيين مىكند و مسئوليت امر و نهى مىآورد: «وَيَأْمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ». با اين گونه باز شدن آفاق ذهنى و بينش جهانى است كه انسانها در مسابقه خيرات و كمالات سرعت مىيابند: «وَ يُسارِعُونَ فِى الخَيراتِ». آنان كه در انگيزههاى خود و هواهاى خود درماندهاند و يا بينشى كوتاه دارند و جهان و انسان را در ابعاد محدودى مىنگرند، نه شناسايى آيات و تلاوت آنها را دارند و نه شناخت و ايمان به مبدأ و مبادى «اللّه» و نهايات «آخرت» و معروف و منكر و مسئوليت امر و نهى و نه سرعت در خيرات. چون مبدأ هرگونه حركت فكرى و اجتماعى و تكاملى، تغيير و تحول انسان است و هرچه انسان از خود و مركزيّت انديشههاى محدود خود دورتر شود و برتر آيد آيات و حقايق آنها نمايانتر مىگردد.
سرفصلهاى تغييرات و تحولات فكرى و اجتماعى همين تحول درونى وگريز از مركزيّت خودى و قومى و مكان و مليّت و آيينهاى قومى و انديشههاى ناشى از اينها بوده است. توحيد كه اولين پايۀ دعوت و رسالت پيمبران است از همين بستگىها و وابستگىها مىرهاند و ذهنها را باز و منبسط مىگرداند و هرچه توحيد كاملتر شود حقايق جهان و حيات و روابط آنان روشنتر مىگردد، چنانكه كشف مركزيّت نداشتن زمين و سپس كشف ستارگان و كهكشانها ديد علمى را بازتر و كاملتر و كشف و تسخير قواى طبيعت را آسانتر كرد. چون خودبينى ضد خدابينى و جهانشناسى است و همه چيز براى خود بين ناآشنا و مبهم است و در پرده مىماند و هرچه را در حدود شخصيت موهوم و آرزوهاى محدود خود مىنگرد به خدايى مىگيرد و در برابرش كرنش مىكند و پاى مىكوبد و شعار مىدهد و شعر مىسرايد و از آنها بتى مىسازد؛ الهۀ جمال و زشتى، خير و شر، رحمت و غضب… تا مكتب ساخته و ناشى از اينها… تا علوم استخدام شده و اديان مسخ شده در راه اينها، كه همه در بندان رهاشدگى و تكامل و حركت به سوى مطلق «فِى سَبِيل اللّه» است و ورشكستگى اينها با پيشرفت فكرى و علمى و آگاهى عموم هرچه بيشتر آشكار مىگردد.
زمينۀ قيام امّتى كه تالى آيات و آمر به معروف و ناهى از منكر و داراى مسئوليت جهانى است فراهمتر مىشود: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ… لَيسُوا سَواءَ مِّن أَهلِ الكِتابِ أُمَّةٌ قآئِمَةٌ…»، اين خير امّت كه ساخته مكتب و رسالت اسلام است و آن امت قائمه از اهل كتاب كه شايسته نجات و رهبرى خلق: «اولئِكَ مِنَ الصّالِحِين»، و در دنبالۀ رهبرى پيمبران گذشته است، بايد عهدهدار چنان مسئوليتى شود. ابراهيم كه آيات خدا را در هنگامهاى شب تلاوت كرد و حقايق و ملكوت آسمانها و زمين برايش رخ نمود و از حاكميّت بندهاى شرك و اوهام محيط رهايى يافت و براى اعلام توحيد و ابطال شرك و امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد، خود به تنهايى امّتى بود «كانَ اِبراهِيمَ أُمَّةٌ واحِدَةٌ» و مبدأ تكوين امّتى. و پس از او كوشش پيمبران و فرزندان شايسته و مسئولش و موسى با تعاليم و احكام توراتش براى تكوين و تشكيل چنين امّت توحيدى بود. آنچه در تورات از خصايص و سوابق و نعمتها و فضيلتها و احكام آمده، (رجوع شود به سفر لاويان و تثنيه) نظر به همين بوده كه در متن دنياى كفر و شرک و ظلم، قومى هماهنگ و متضامن تكوين شود و پايه گيرد و امّت قائمه و مسئول رسالت توحيدى گردد. بنى اسرائيل اين هدفها و مقاصد را ناديده گرفتند و از ياد بردند و در پى اين تعاليم دچار غرور برترى قومى و خونى شدند و در روابط و قشرهاى نژادى خود ماندند. رسالت مسيح كه باز و جهانى و براى محبّت و روابط و عواطف انسانى بود، خود اصول و احكام امّت ساز نداشت و همى خواست تا امّت اسرائيل را از پوست قوميّت و غرورهاى نژادى برهاند و با داشتن احكام و سنن و قدرت و پيوستگى جمعى، امّتى باشند مسئول و در جهت رسالت جهانى. گرچه بنىاسرائيل مسيح و رسالتش را طرد كردند و دعوتش به سوى محيط بيرون از اجتماع و سرزمين نبوتها رانده شد و تورات و انجيل از هم جدا شدند و در دو جهت قرار گرفتند، مىبايست از ميان اينها و از مجموع تعاليم و كتابهاى پيمبران (اهل كتاب) امّت قائمهاى تكوين شود و برآيد… «مِّن أَهلِ الكِتابِ أُمَّةٌ قآئِمَةٌ…» و از همۀ آنها زمينهاى براى امّت گزيده: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ…»، در جهت رسالت پيمبران و تكميل آن و توحيد خالص و اسلام و تسليم، با حدود و احكام و مرزهاى گسترش ياب.
اوصاف و افعالى كه در اين آيات بىواسطه عطف آمده پيوستگى و تلازم آنها را مىرساند: همين كه اصول كتاب را دريافتهاند و هم مقصدند «أُمَّةٌ» با همۀ قواى فكرى و عملى خود برخاسته آيات را تلاوت مىكنند: «قآئِمَةٌ يَتلُونَ آياتِ اللّهِ»، و در جهت ايمان پيش مىروند: «يُومِنُونَ بِاللّهِ…»
حرف عطف و ضمير ظاهر و مقدم «وَ هُم يَسجُدُون» و ديگر عطفهاى «وَيَأمُرُون…وَ يَنهَون…وَ يُسارِعُون…» اتكاء و خصوصيّت وصفى را مىرساند: و همين افراد هستند كه به راستى، سجده مىآورند و به معروف، امر و از منكر، نهى مىكنند و در جهت خيرات مىشتابند و همينها از شايستگان انتساب و تعقيب مقاصد كتاب و پيمبران و خود شايستۀ رهبرى ديگراناند: «وَأولئِكَ مِنَ الصّالِحِينَ».
«وَما يَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَلَن يُكفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ».
ما ابهامى و شرطى با قرائت «ياء»، «يَفعَلُوا، يُكفَرُوهُ»، بر طبق سياق افعال سابق، ضمير راجع به اهل كتاب است. و با قرائت «تاء»، خطاب به مسلمانان و يا با اهل كتاب موصوف و يا مخصوص اهل كتاب و توجه از غيبت به خطاب كه در پى وصف شايستگى آنان آمده «وَأولئِكَ مِنَ الصّالِحِينَ». «مِن خَيرٍ» به جاى «خَيراً»، توسعه و تعميم را مىرساند و «لَن»، ابديّت را. تعدى «يُكفَرُوهُ» به دو مفعول و به جاى «لَن يُكفَر» مجهول، از جهت تضمين مفهوم جريان و براى ربط شهودى عمل با عامل است: هر خيرى كه انجام دهند، چون در پرتو تلاوت آيات است و از سرچشمۀ ايمان مايه مىگيرد و سرعت مىيابد، هرگز و براى هميشه ناسپاس و پوشيده نخواهد ماند، بلكه پيوسته به آنان است و ظهور مىيابد و بدان وسيله پاداش داده مىشوند و از حيطۀ علم خدا بيرون نيست: «وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ»، از افعال ارادى انسان كه همچون امواج پخش مىشود و همچون بذر پراكنده و در پوسته زمان و لايههاى طبيعت پوشيده مىگردد. آنچه از ايمان مايۀ حياتى و از تقوا قدرت و جهتگيرى مىيابد، خداوند عليم آنها را در حد ايمان و اخلاص و تقوا امداد مىكند و رشد مىدهد و از پرده بيرون مىآورد و صورت بقا مىبخشد. اين محكمترين تأمين و تضمين مشروط است براى انسانى كه خود را در معرض فنا و به انگيزۀ فطرت، بقايش را وابسته به عمل و در پرتو سازندگى آن مىنگرد و نگران است كه كوشش او چه محصولى به بار آرد و چه آيندۀ جاويدانى بسازد.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغنِىَ عَنهُم أَموالُهُم وَلاَ أَولاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَيئاً وَأُولَئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فِيها خالِدُونَ».
«لَن تُغنِىَ»، نفى مؤبَّد و در مقابل «لَن يُكفَر»، به قرينه «عَنهُم»، متضمن معناى دفاع است. «مِنَ اللّه»، سنن و قوانين و هرچه را از خدا است و وجهۀ خدايى و ابديّت دارد شامل مىشود و در مقابل اموال و اولاد و هر چه گذرا و اعتبارى و ناپايدار و مركز اتكاء و وسيلۀ قدرت و دفاع براى كافران محجوب و تهى از ايمان است:
آنها كه در جهت كفرند براى هميشه اموالشان و اولادشان آنها را هيچگونه بىنياز و از آنان در برابر آنچه از خدا و سنن پايدار خدايى است دفاع نمىكند. اين آيه بازگوى آيۀ دهم همين سوره است كه در پى بيان نزول كتاب مصدِّق كتابهاى گذشته و متكامل به محكمات و متشابهات و اصول آنها و كمال رسالت آمده تا راسخون در علم و انديشمندان «اولوالالباب» در آنها بينديشند و راه انديشه را در همه جهات بازگشايند و تحرك عقلى و فكرى پديد آرند و از وابستگى به اموال و اولاد كه نيرومندترين و نزديكترين مراكز اتكاست، برهانند. آن آيه مشعر بدين است كه با پديد آمدن چنين نيروى ايمانى و معنوى، كافرانى كه وابستگى به اموال و به كسانشان آنها را از اين حقيقت و ايمان به آن باز مىدارد، ديگر بىنيازى و نگهبانى ندارند. اين آيه پس از بيان تكوين امّتى آمده است كه براى مردم از متن و درون تاريخ برآمدهاند و آمر به معروف و ناهى از منكرند: «كُنتُم خَيرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنّاسِ…» و گروهى از اهل كتاب كه با خير امّت هم هدفند و «مِّن أَهلِ الكِتابِ أُمَّةٌ قآئِمَةٌ…». آن آيه كه آغاز حركت فكرى و تاريخى و چشم گيرى كافران و درگيرى و تضاد درونى و بيرونى و مايه و گيرانۀ آتش شدن آنان است به خبر «اُولئِكَ هُم وقود النار» پايان يافته، اين آيه كه پس از ساخته شدن و خروج خير امّت و موضعگيرى آشكار كافران و برافروخته شدن و تلازم و مصاحبت آتش با آنان است به : «وَأُولئِكَ أَصحابُ النّارِ هُم فِيها خالِدُونَ».
نه سنن جاهليت عربى و غير عربى آن عصر، با اتكاء به مال و منال و قدرتهاى روزش توانست آن كفركيشان را بىنياز و جاى و خلأ خدا و آياتش را پركند و پيشرفت اين تحول و جنبش را باز دارد و نه جاهليت غربى و دنباله روانش با همه صنايع و نقشههاى استعمارى و مالاندوزى و سرمايهسوزيش، كه وقود و اصحاب آتش به جان خودشان و ديگران شدند. لهيب درونش استعداد و مواهب انسانى را مىسوزاند و خاكستر مىكند و شعلۀ بيرونش آتشهاى جنگ نابودكننده و ويرانگر است. انسان تهى و بيگانه از خود و خدا كه با مال يگانه شده، جز آنكه خود و اموالش گيرانه و مايه آتش باشد، چه باشد؟!
«مَثَلُ ما يُنفِقُونَ فِى هَذِهِ الحَياةِ الدُّنيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَت حَرثَ قَومٍ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم فَأَهلَكَتهُ وَما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلَكِن أَنفُسَهُم يَظلِمُونَ».
ضمير فاعل «يُنفِقُونَ»، راجع به «اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِى هذِهِ الحَياتِ الدُّنيا»، با ظرف و قيد اشاره نزديك و وصف «الحَياتِ الدُّنيا»، چشمانداز و محيط محدود و بسته انفاق و افعالشان را مىنماياند. در مقابل «فِى سَبِيلِ اللّه» كه با چشم انداز باز و در جهت حيات متكامل و گسترده راه مىيابد. «صر» به معناى سرماى سوزان و شديد و صدادار و يا گرماى سوزنده است. (فَأَصابَها إِعصارٌ فِيهِ نارٌ فاحتَرَقَت )[8] كه در مناطق استوايى گاه به صورت گِردباد و گاه بادهاى سوزنده برمىخيزد. مثل، نمودار و بيان محسوس و مشهود از حقيقت و واقعيتى است كه جز با تمثيل براى همه از جهت معنا و عمق و يا گسترش زمانى احساس و ادراك نمىشود:
انفاقى كه در محدودۀ دنيا، محيط كفرآلود آرزوها و در راه شهوات پست و هواهاى فردى و يا گروهى انجام مىگيرد و تموُّج مىيابد، چون از منشأ ديد باز و فوق دنيا نيست، همچون بادى است كه به جاى حيات بخشى و تلقيح و پرورش، درونش حرارت و يا سرماى شديد و سوزنده باشد كه بركشتزارى زند و آن را بسوزاند. كشتزار ستمكاران به خود و به مواهب خود: «قَومٍ ظَلَمُوا اَنفُسَهُم» مانند ديگر اعمال و گفتارهايى كه از منشأ تعقل و اختيار و هدفگيرى پيوسته پديدار مىشود و در اشياء و انسانها درحد مبدأ حركت و قصد و محتوايش اثر مىگذارد، آنچه بيهوده است محو مىگردد و آنچه حق و خير و كمال بخش است بر دلها مىنشيند و انديشهها را بارور مىكند و اجتماع را در جهت كمال پيش مىبرد و بقاء مىيابد و آنچه در متن دنيا و پستىها و فرومايگىهاى فردى و طبقهاى و گمراهى است، دلها و استعدادها و فراوردههاى انسانى را مىسوزاند و هستىها را پوك و خاكستر مىكند. هم محصول كشت و حاصل كوشش انفاق كنندۀ كفركيش فريبكار و بهرهكش و سرمايهاندوز و هستىسوز را و هم سرمايه و فراوردههاى انفاقپذير زيردست و خود باخته را: «قَومٍ ظَلَمُوا اَنفُسَهُم»[9].
شايد همۀ آيه تمثيلى از انفاق و كشت كار كافران باشد كه با گذشت زمان و امواج حوادث مىسوزد و همراه با خودشان به باد مىرود. اينها چون بينشى وسيع و شناختى از خير ندارند اگر كار خيرنمايى انجام دهند تنها در حد انفاق است آن هم براى تثبيت وضع خود و بهرهآورى براى دنياىشان در مقابل مؤمنان پيشرو، آگاه و قائم به خير در همۀ جهات و اعمال: «وَما يَفعَلُوا مِن خَيرٍ فَلَن يُكفَرُوهُ» آنها كه كافر شدند به خود ظلم مىكنند و سرمايه و نقش و مواهب انسانى خود را از ميان برمىدارند و محكوم عوامل زمان و زندگى پست مىشوند و همه چيز را با ديدۀ جبر الهى و يا قهر تاريخ مىنگرند: «وَما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلَكِن أَنفُسَهُم».
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِّن دُونِكُم لاَ يَأْلُونَكُم خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم وَما تُخفِى صُدُورُهُم أَكبَرُ قَد بَيَّنّا لَكُمُ الآياتِ إِن كُنتُم تَعقِلُونَ».
«يا أَيُّها الَّذِينَ»، خطاب هشداردهنده و آگاهكننده است به افراد و مجتمع ايمانىكه خير امّتاند و مسئول اجراى معروف و بازداشت از منكر: «كُنتُم خَيرَ اُمَّة» اينان نبايد كسانى را كه چنين شناخت و مسئوليتى ندارند چه در داخل جامعه باشند يا خارج آستر و پوشش زيرين و مستشار، در سازمان رهبرى و روش و تدبير امور خود گيرند. اينان همچون عنصر ناجورى هستند درخلال بدن كه خود به خود منشأ بيمارى و ازميان رفتن تعادل جسم مىشوند، و مانند ميكروبهاى بيمارى كه مىكوشند تا راه باز كنند و هر مانعى را بردارند تا به دستگاه عصبى و مغزى رسند و فكر و حركت مستقيم را مختل كنند.
«اِتِّخاذ»: كوشيدن براى جذب و اخذ چيزى است كه دور از دسترس باشد، «بِطانَةً»: آسترلباس درمقابل «ظهاره»، استعاره ازكسى يا كسانى است كه چسبيده به شخص و مشاور مخصوص و محرم راز باشند و از چشمها پنهان. «خَبل» : بىاعتدالى و ناهماهنگى كه نتيجه تجزيه فرهنگى و اجتماعى اقتصادىاست كه كار بطانه مستشار خارجى دون المومنين است، چون بطانه بيگانه مىكوشد كه فرهنگ و اقتصاد و نظام سياسى اسلامى را منحرف كند و در قالب معهود خود درآورد.[10] مفهوم «مِن دُونِكُم» بيش از «مِن غَيرِكَم، دُونِكُم بطانَة» است:
آگاه باشيد اى كسانى كه ايمان آوردهايد، جذب نكنيد و نگيريد هيچ گونه محرم راز و مشاور خاصى از حد پايين و مرتبه پست و دور از مقام شما، مقام «خَيرَاُمَّةٍاُخرِجَت لِلنّاسِ…»، چه خطاب بايد متوجه به همان افراد باشد. «لاَ يَأْ لُونَكُم»، معنايى رساتر و عميقتر از مانند «يَسعَى عَلَيكُم» را مىرساند. «آل»، سستى و ناتوانى و كوتاهى، «لاَ يَأْلُوا»، نفى هرسستى و ناتوانى. ضمير متصل «كُم» توجه آنان را به اشخاص مخاطب نيز مىرساند نه تنها ديگران را. «خَبل» «عَلَيكُم» «خَبالاً» حال يا تميز به معناى فساد در انديشه، ديوانگى و مشقت: همۀ توان خود را به كار مىبرند و از هيچ كوششى سستى و كوتاهى ندارند تا شما را تباه و آشفته كنند و مغز و اعصاب شما را مختل گردانند، علاقه و انگيزۀ شديد آنان «وَدُّوا» همين است كه دچار هرگونه دشوارى و بىسر و سامانى گرديد. «ماعَنتُم»، تتميم فعل به تأويل مصدر و معنايى بيش از معناى مصدرى «عنتكم…» دارد. «قَد بَدَتِ البَغضاءُ مِن أَفواهِهِم»، تحقق ناآگانه اين فعل را مىرساند: كينه و دشمنى جوشان «البَغضاء» از دهان و زبان و از خلال سخنانشان بيرون آمده و آشكار شده است. و آنچه از كينهها را سينههايشان در درون نهان مىدارد بزرگتر و سنگينتر است از آنچه از سخنانشان بيرون مىجهد: «وَما تُخفِى صُدُورُهُم أَكبَرُ».
اين افعال و اوصاف: «لاَ يَأْ لُونَكُم»، و «وَدُّوا ما عَنِتُّم قَد بَدَتِ البَغضاء مِن أَفواهِهِم»، بيان حال و روش آگاهانه و يا ناآگاهانۀ مردم و گروههايى از اديان و مكتبها و مليّتهاى ديگر است كه در شناخت و هدف و مسئوليتها مغاير و پستتر از خير امّت باشند. اينها اگر در درون و مغزهاى رهبرى و مسلمانان راه يابند و به عنوان بطانه گرفته شوند، مىكوشند تا دستگاه رهبرى و هماهنگى و رابطه آن را با مردم آشفته و مختل و دچار «خَبل» و درگيرى و سختى «عنت» كنند. اين اوصاف و افعال طبيعى مردم و گروههايى است كه انديشه و ديد پست و محدود و متضاد «دونكم» با خير امّت دارند و نمىتوانند روش و منشى جز اين داشته باشند. چه ناآگاهانه چه آگاهانه و با نقشه و مأموريت، مانند ميكروب بيمارى كه اگر در باروى جسم زنده راه يافت و اتِّخاذ شد «لا تَتَّخِذُوا» و در درون جاى گرفت و «بِطانَة» گرديد، همى كوشد تا به مراكز و دستگاههاى حياتى و اعصاب و قلب و مغز برسد و آنها را تباه و مختل و آشفته «خَبل» و كارش را دشوار «عنت» كند.
خبر «قَد بَدَتِ البَغضاءُ…» براى راهنمايى و روشنگرى مسلمانان است تا در سخنان و گفتهها و رفتار آنان با هشيارى بينديشند و به انديشهها وكينههاى درونىشان آگاه شوند و به تظاهر دوستى و خيرخواهىشان اغفال نشوند. اينها با تضاد و كينهاى كه در درون دلها و اجتماعشان جريان دارد و خطرهايى كه از پيشرفت عقايد و اصول اسلامى براى قدرتها و سودهاى خود احساس مىكنند، پس از آنكه در جنگهاى رويارويى شكست خوردند، جنگهاى فكرى و اعتقادى را به كار مىبرند و طرحها مىريزند و دامها مىگسترانند، تا مستشارهاى كارآزموده و انديشهها و فرهنگهاى گمراه كنندۀ خود را در عقايد و جوامع مسلمانان نفوذ دهند. دگرگونىهاى اجتماعى و پيدايش استعمار جهانى و تجربيات ملتهاى به پا خاسته، اين آيه را همچون ديگر آيات اجتماعى و جهانى بيان و تفسير مىكند و از تحديد و تطبيق بر همان يهوديان و يا مشركان و منافقان آن زمان برتر و بازتر مىنماياند.
بعضى از مفسرين[11] اخير براى ارائه حسن روابط و تساهل اسلامى، افعال : «لاَيَأْلُونَكُم…» را بر خلاف سياق ظاهر آيه قيود وصفى و به تقدير «اَلَّذِينَ» گرفته نه خبرهاى تبيينى، تا نهى «لا تَتَّخِذُوا بِطانَة» محدود به كسان و بيگانگانى باشد كه چنين اوصاف و افعالى دارند، چه نامسلمان باشند يا مسلمان، نه همۀ ملل غيراسلامى و يهود را شاهد مىآورد كه در آغاز اسلام دشمن سرسخت مسلمانان بودند و در فتوحات اندلس مسلمانان را يارى كردند و همچنين قبطيان مصر. و از مفسرين سلف به نظر ابن جرير استناد كرده كه او در رد نظر قتاده كه اين آيه را تنها دربارۀ منافقان گرفته، گفته است: «اين نهى دربارۀ كسانى است كه به كينهتوزى و دسيسه نسبت به مسلمانان با اين اوصاف شناخته شده باشند…» مفسر معاصر اين نهى را با قيودى كه دارد مانند قيود نهى از اتخاذ كافران را ياران و اولياء دانسته: «لا يَنهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَم يُقاتِلُوكُم فِى الدِّينِ وَلَم يُخرِجُوكُم مِّن دِيارِكُم أَن تَبَرُّوهُم وَتُقسِطُوا إِلَيهِم…»[12] را شاهد آورده و به تفسيرآن از آيه «لاَّ يَتَّخِذِ المُومِنُونَ الكافِرِينَ أَولِياء…» احاله كرده است. با آنكه برداشتن نهى درآيۀ 8 ممتحنه دربارۀ كافرانى كه با مسلمانان نجنگيدند و آنها را از سرزمينشان اخراج نكردند، تنها در حد برّ (نيكى) و قسط (رفتار عادلانه) است و بايد در اين حد با آنها رابطه داشت، نه آنكه بيگانه را دوست متصرف و هم پيمان (وليّ) گرفت و يا دوستى صميمى (مودّت) با آنان داشت كه در آغاز همان سورۀ ممتحنه از آن نهى شده است، «يا اَيَّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّى وَ عَدُّوَ كُم اَولِيآءَ تُلقُونَ اِلَيهِم بِالمَوَدَّةِ…»
«ها أَنتُم أُولاء تُحِبُّونَهُم وَلاَ يُحِبُّونَكُم وَتُومِنُونَ بِالكِتابِ كُلِّهِ وَإِذا لَقُوكُم قالُوا آمَنّا وَإِذا خَلَوا عَضُّوا عَلَيكُمُ الأَنامِلَ مِنَ الغَيظِ قُل مُوتُوا بِغَيظِكُم إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ».
«ها»، تنبيه است و «انتم» خطاب به مؤمنان، «اولاء» اشاره بدانان و تأكيد «انتم» اِشعار به تعظيم دارد: هان شما، همين شما مردم بلند نظر آنان را دوست مىداريد و آنان شما را دوست ندارند. امكان دارد كه «هولاء» اشاره به ديگران «دون المومنين». همان افراد كه داراى چنين نهادها و روش هستند «لايألونكم…» و مرجع ضمير جمع «تُحِبُّونَهُم» است: همين شما آنان را با همان اوصاف و روشها كه نسبت به شما دارند دوست مىداريد. برخى از مفسرين اين كلام را چون استفهام تعريضآميز گرفتهاند، يعنىنبايد دوستشان داشته باشيد. ظاهر آيه خبر است از دو صفت و روحيۀ متقابل: مؤمن با هدفهاى برتر و مقام روحى و ديد و رسالتى كه دارد بايد همه را دوست بدارد و چون خير و آزادى و كمال همه را مىخواهد، دشمنى او هم همان دوستى است، و دشمنِ دشمن دوست است. و آنان كه در تاريكى كفر و تعصبات و شهوات خود به سر مىبرند نبايد دوست مؤمنان باشند. آن كس كه به تاريكى انس گرفته روشنايى با جسم و اعصابش ناسازگار است و ازآن حالت گريز دارد و هركه بخواهد اين شخص را از تاريكى غار انديشههايش برهاند او را دشمن خود مىپندارد.
«وَتُؤمِنُونَ بِالكِتابِ كُلِّهِ». «الكِتاب» جنس نوع كتاب، و «كُلِّهِ» به اعتبار اقسام و اجزاى آن است: شما به نوع كتاب ناشى از وحى و همه اقسام و اجزاى آن ايمان مىآوريد. شما نقش ايمان به وحى و نبوت و كتاب را داريد، آنان نقش خود را در كتاب مىيابند، از اين رو به چيزى گرايش دارند كه با نفسشان سازگار است: «يُومِنُونَ بِبَعضِ الكِتابِ وَ يَكفُرُونَ بِبَعض». شايد «وَتُومِنُونَ» خبر ديگر باشد، و يا حاليه براى «لاَ يُحِبُّونَكُم» باشد: و حال آنكه به همه كتاب ايمان داريد آنان با شما روى دوستى ندارند. از اين تعريض معلوم مىشود كه «دون المومنين» نظر به اهل كتاب است.
«وَإِذا لَقُوكُم قالُوا آمَنّا وَإِذا خَلَوا…» اين توصيف كه تظاهر به ايمان باشد، شبيه به اوصاف منافقان است كه «دون المومنين» شامل آنان نيز مىشود. «عَضُّوا عَلَيكُمُ الأَنامِلَ» بيان استعارهاى است از كينه و خشم آنان نسبت به مؤمنان: كسىكه توانايى فرو ريختن زهر خشم خود را ندارد از شدت هيجان انگشتان خود را مىگزد، مانند گزندگانى كه از شدت خشم خود را مىگزند. اين گونه خشم پرهيجان كه راه بروز بر آن بسته است گاه موجب مرگ خشمگين مىگردد و چنين خشمگين كينهتوز به حق و اهل حق، همان به كه با خشم خود جان دهد: «قُل مُوتُوا بِغَيظِكُم»، چه خداوند دانا به انگيزههايى است كه چنين خشمى را برمىانگيزد. «إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ».
«إِن تَمسَسكُم حَسَنَةٌ تَسُوهُم وَإِن تُصِبكُم سَيِّئَةٌ يَفرَحُوا بِها وَإِن تَصبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُم كَيدُهُم شَيئًا إِنَّ اللّهَ بِما يَعمَلُونَ مُحِيطٌ».
نيرومندى مسلمانان و قدرت رهبرى آنان چنان است كه دشمنان نمىتوانند خود نيكى و خيرى را به مباشرت از آنان بازدارند و يا ضربهاى رسانند، لذا چشم به حوادث دوختهاند، اگرچه در تلاش و كيد بر مسلمانان نيز هستند. همين كه خوبى و نيكى و پيشرفتى به مسلمانان روى آرد و تماس يابد آزرده خاطر مىشوند و همين كه بدىاى رسد خشنود و شادمان مىگردند. مس حسنه و اصابت سيئه، مقياس نظر آنان را مىرساند كه نمىتوانند براى مؤمنان اندك خوشى اگرچه مس باشد، بنگرند و آرزوى ضربه و اصابت سيئه را دارند.
در برابر اينگونه خشم و كينهاى كه منشأ نقشهها و حيلهها عليه مسلمانان است، چه بايد كنند؟ «وَإِن تَصبِرُوا وَتَتَّقُوا…» صبر در راه پيشرفت مسلمانان و توحيد و خوددارى از ابراز اسرار مسلمانان و اتخاذ بطانه از بيگانگان و صبر از انگيزههاى خشم وكينه و اقدام نابجا و تقويت نيروى اجتماعى گرچه خويشان و دوستان سابق باشند كه با چنين جاذبههايى به سوى آنان و آنان را به سوى خود مىكشانند و هشيارى و پرواگيرى از كيدها و نقشههاى آنان، كه معناى تقوا دراين مورد بايد همين باشد، با داشتن اين دو خصلت همراه با ايمانى كه سرآمد است، ديگر كيدها و دسايس آنان كارى نمىشود: «لاَ يَضُرُّكُم كَيدُهُم شَيئًا».
«إِنَّ اللّهَ بِما يَعمَلُونَ مُحِيطٌ» احاطۀ علم و احاطۀ قدرت. احاطۀ علم به اندازۀ تأثير كيد و انديشههاى آنان و طريق جلوگيرى از اثر آن، چنانكه شما را بدان هدايت كرد، «وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا». و احاطۀ قدرت به نافرجام گذاردن كيدشان و جلوگيرى از به فرجام رسيدن نقشۀ آنان. «تَعمَلُونَ» نيز قرائت شده كه خطاب به مؤمنين است: خداوند به اعمال و نياتى كه منشأ آن اعمال است و به كار بردن فرمانهاى او عالم است و اگر ضررى از كيد دشمنان به شما رسيد از همان جهت است كه به فرمان و رهبرى او عمل نكردهايد.
//پایان متن
[1] فخر رازى، تفسير «مفاتيح الغيب» ج 8 ص 324.
[2] اين است امّت شما كه امتى يگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستيد (پروا داريد). انبياء (21)، 92 ومؤمنون (23)، 52.
[3] اى كسانى كه ايمان آوردهايد خود را بپاييد هرگاه شما هدايت يافتيد آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند. مائده (5)، 105.
[4] و [داغ] خوارى و نادارى بر [پيشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند. بقره (2)، 61
[5] اشاره به جنگ رمضان (اكتبر 1972) كه در پى آن بسيارى از كشورهاى آسيايى و افريقايى با اسرائيل قطع رابطه كردند، و استعمارگران هم عهد آنان دچار اختلاف و دودلى شدند.
[6] گويا هيچ عهد و رسالتى براى دعوت و هدايت مشركان نداشتند، جز آنكه چون به شهرها و سرزمينهاى آنان دست يافتند زندگان را بكشند و شهرها را ويران كنند و در اين راه هر وسيلهاى مانند به جاسوسى گرفتن زن فاحشه را به كار برند، چنانكه در داستانهاى پس از ورود آنان به سرزمين فلسطين مىخوانيم. (مؤلّف)
[7] كه بدون شك اين بندگان شايسته من هستند كه زمين را به ارث مىبرند. الانبياء (21)، 105.
[8] (ناگهان) گردبادى آتشين برآن (باغ) زند و (باغ يكسر) بسوزد. بقره (2)، 266.
[9] اين بيان و تمثيل كوتاه قرآن را روابط كنونى ملل بيشتر باز و تبيين كرده، انفاقها وكمكهاى اقتصادى وغذايى كشورهاى سرمايه جو و سرمايه سوز، چگونه سرمايههاى انسانى و كشت كارهاى انفاق شدگان رامىسوزاند و آنها را نيازمند و جيره خوار و مصرف كننده به سود آنها نگه مىدارد؛ گزارشها و تجربياتنشان مىدهد كه اين گونه انفاقها از هر سلاحى مخربتر و سوزندهتر است. (مؤلّف)
[10] پس از رحلت رسول خدا كه بطانهاش مؤمنان خالص و مجاهدين بودند؛ عناصر شك و ارتجاع بيگانه از اسلام به تدريج در دستگاههاى رهبرى نفوذ كردند. از زمان خليفه سوم كه مردى اثرپذير و نرمخوى بود حزب أموى چون مروان، و يهوديانى چون كعب الاحبار، در درون دستگاه خلافت جاى باز كردند و مستشار و بطانه شدند و افرادى مانند على و اباذر و عمار را بركنار داشتند. على كوشيد تا اين از اسلام بيگانهها و فرصتطلبان را از متن دستگاه خلافت براند، و همين كوشش سرآغاز جنگها شد و سرانجام شهيد تزكيه جامعه اسلامى شد و سپس از زمان معاويه و خلفاى اموى، مسيحيان رومى و يهوديان امور مستشارى را به دست گرفتند. در اجتماعى كه رهبريش دچار خَبل (مُخَبَّل، مُخَبَّط) شده پيوسته دچار تصادم طبقاتى مىگردد، و دين وفرهنگ و اقتصاد و… مُخبّل مىشود، و همه چيز بايد از طبقه جاى گرفته در بالا و دربارها صادر شود و مردم چشم و گوش بسته بپذيرند و يا پيوسته حاكم و محكوم در حال برخورد باشند؛ حاكمان از محكومان ومحكومان از حاكمان در حال وحشت و نگرانى هستند. (مؤلّف)
[11] اين توجيه از مؤلّف تفسير المنار، سيد رشيد رضا* است كه با اين توجيه خواسته اعتراضات متعصبان اروپايى را كه مىگويند اسلام سخت گير است جواب گويد. سپس براى تأييد نظر خود مقاله مفصلى را كه استادش مرحوم شيخ محمد عبده* در مجله عروةالوثقى پيرامون اين آيه نگاشته نقل كرده است. اينك فشرده آن مقاله: «كشورها بيش از برج و بارو و سپاه و سلاح، نيازمند به مردانى مجرب و مصلح و صاحبنظرو دل سوز هستند… هر حاكمى مىتواند پول و اموال فراهم كند و براى بسيج سپاه و تهيه سلاح صرف كند ولى چگونه مىتواند «بطانه» خردمند و غيرتمند و دل سوز وگزيده بگزيند و به دست آرد؟ در اين امر خطير بايد قانون فطرت و ناموس طبيعت را مراعات كرد كه انديشه را از خطا باز مىدارد و دقايق امور را كشف مىكند.. و قانون ثابت فطرى و طبيعى اين است كه كسانى براى كشور و ملتى دل سوز و غيرتمندند كه داراى ريشه پايدار و پيوندى استوار با ملت و در ملت داشته باشند، چنين مردمى به انگيزه نهاد و فطرت، پيوسته رابطه خود را با ملت نگه مىدارند و از حريم آن دفاع مىكنند… پس بر زمامداران كشور است كه كار اداره كشور را جز به يكى از اين دو گروه نسپارند: كسانى كه با ملت خود پيوند سالم و استوار و ناگسستنى دارند… يا مردانىكه پيش از پيوند ملى رابطه دينى داشته باشند كه مانند و به جاى رابطه ملى يا موقعيتى برتر از آن درقلوب داشته باشند مانند دين اسلام… بيگانهاى كه رابطه ملى و يا دينى با كشورى ندارد مانند مزدورى است كه پيوسته چشم به مزد دارد و اگر خانهاى بسازد برايش مهم نيست كه سيل يا زلزله آن را ويران كند، چون مزدوراست و پيوندى با ملت ندارد و اگر كارش را صادقانه انجام دهد و مزدش را دريابد و يا در ميان آن ملت زندگيش تأمين نشود از آن جدا مىشود و به زادگاهى كه با آن نسبت دارد باز مىگردد و هيچ جاذبه و انديشه وانگيزه و دل سوزى براىكشورى كه مزدور آن شده ندارد. البته اين حالت در صورتى است كه كارش صادقانه وبىغرض و نظر باشد. و اگر نظر راست و صادقانهاى نداشته باشد، و برخلاف آن، براى انجام مقاصد سياسى كشورش و آماده كردن وسيله نفوذ دولتش به اين كشور آمده باشد، ديگر چه داعى به امانت و خدمت صادقانه دارد و جز خيانت و فريب نبايد چيز ديگرى از او انتظار داشت… بررسى تاريخى كه احوال ملل را مىنماياند وسنّت خدا را در خلقش بازگو مىكند اين است كه دولتهاى در حال رشد و گسترش ياب بايد اداره كارش به وسيله مردانى باشد كه حق ملت را بشناسند و ملت حق آنها را و نبايد اداره هيچ امرش به دست بيگانه باشد. و هيچ حكومتى موضع تاريخى خود را پست نكرده به سوى سقوط نرفته است مگر با دخالت و ارتقاء عنصر بيگانه درآن كه اين نشانه ويرانى و به همريختگى است… همان گونه كه اخلاق شخصى به سبب عوامل خارجى فاسد مىشود، فرزندان يك ملت و جامعه را هم سستى درانجام وظايف و بىغيرتى و بىمهرى عارض مىشود تا آنجا كه ديگر به مصالح مردم وطنشان نمىانديشند و مصالح عموم را فداى منافع خصوصى خود و نظام و روابط اجتماعى را مختل مىكنند. باز آسيب و زيان اين اشخاص كمتر و جبران پذيرتر است از به دست گرفتن بيگانگان امور و ديوان و اداره كشور را… چه تأسف بار و دردآور است كه زمامداران شرق،به ويژه اسلامى، براى حمايت خود كارهاى كشور را تسليم بيگانگان كنند و تا آنجا آنها را مورد وثوق و ولى خودگيرند كه خدمات خصوصى و درون خانههاى خود را به آنان سپارند و از مقام ولايت و سرپرستى كه دارند به سود آنان كنار روند… بيگانه كه چه بسا كينههاى ميراثى از زمانهاى گذشته و مطامع بسيار دارد، اگر مورد امانت قرار گيرد خيانت، و اگر قدرت يابد اهانت كند، احسان را به بدى پاسخ گويد و احترام را به تحقير و نعمت را به ناسپاسى. در برابر لقمهاى لطمه زند و چون مورد وثوق شود شانه خالى كند و ستم روا دارد وبفريبد… آيا اكنون زمان آن نرسيده است كه زمامداران شرق به احكام بىنقص خدا تن دهند و به احساس و وجدان خود بازگردند و به آنچه حوادث و مصايب آموخته رشد يابند و عمل كنند و ديگر خانههاى خود را به دست خود و دشمنان خود ويران نكنند؟ به سوى فرزندان خود و برادران دينى خود روى آرند و بشتابند وبراى آنان بپذيرند بعضى از آنچه را از بيگانه مىپذيرند و ازآنان بهترين ياور و برترين پشتيبانى يابند؟ سنت خدايى را درآنچه به شما الهام بخشيده فطرت تان را برآن نهاده است پيروى كنيد، حكمت بالغه او را در آنچه شما را امر و نهى كرده مراعات كنيد تا گمراه نشويد و لغزشها و اشتباهات شما را به سستترين موضع ساقط نكنند. نمىبينيد؟ نمىدانيد؟ احساس نمىكنيد؟ تجربه نمىآموزيد؟ تا كى؟ تا كى؟ «اِنا لِلّهِ وَ اِنا اِلَيهِ راجِعُونَ».(مؤلّف) محمد رشيد رضا، تفسير «المنار» ج4،دارالمعرفة،لبنان، چ 2، ص 84 تا 88.
[12] [اما] خدا شما را ازكسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد… ممتحنه (60)، 8.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 342 تا 380
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, اختیار, ادیان توحیدی, امر به معروف و نهی از منکر, انفاق, انقلاب فرانسه, اهل کتاب, ایمان توحیدی, بشارت انبیا, بیابان سینا, پرتوی از قرآن, تأویل, تاریخ, تبعیضات نژادی, تحجر, تعقل, تفسیر آل عمران, تفسیر قرآن, تفسیر قرآن در زندان, تکامل, تورات, جاهلیت, جبر الهی, جنگ, حاکمیت دینی, حبل الله, حق جویی, خاورمیانه, دموکراسی, ذلت, روم, سازمان ملل, سوره آل عمران, شرکت سهامی انتشار, عبادتگاه, عصای موسی, عهد عتیق, غار حراء, فتوحات اندلس, فلسطین, قبطیان مصر, قبیله, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, مسیحیت, منافقان, یهودیان, یهوه, یونان
- تاریخ, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار