پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 81 تا 92
«وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ» (81)
«فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (82)
«أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالاْرْضِ طَوْعآ وَكَرْهآ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ» (83)
«قُلْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالاْسْبَاطِ وَمَا أُوتِىَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (84)
«وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاْسْلاَمِ دِينآ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الاْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (85)
«كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمآ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (86)
«أُوْلَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ» (87)
«خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ» (88)
«إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (89)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرآ لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ» (90)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الارْضِ ذَهَبآ وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ» (91)
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (92)
آن گاه كه خدا پيمان استوار پيمبران را برگرفت: همين كه آوردم شما را كتابى و حكمتى سپس بيايد شما را رسولى كه تصديق كننده باشد مر آنچه را با شماست، بىچون به وى ايمان آريد و ياريش دهيد. گفت آيا اقرار كرديد و پيمان محكم مرا به اينها برگرفتيد؟ گفتند: اقرار كرديم. گفت پس گواه باشيد و من هم با شما از گواهانم. (81)
پس هر كه از آن پس روى گرداند آن كسان همان فاسقاناند. (82)
پس، آيا آيينى جز آيين خدا را مىجويند؟ با آنكه براى او، هركه درآسمانها و زمين است، خواه ناخواه، تسليم شده و به سوى او بازگردانده مىشوند. (83)
بگو گراييديم به خدا و بدانچه فرو فرستاده شده بر ما و آنچه فرو فرستاده شده بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و آنچه داده شده به موسى و عيسى و ديگر پيمبران از جانب پروردگارشان، جدايى نمىاندازيم ميان هر يك از آنان و ما براى او تسليميم. (84)
و آن كه بجويد جز اسلام آيينى را هرگز از او پذيرفته نشود و اوست در آخرت از سرمايه باختگان. (85)
چگونه هدايت كند خدا گروهى را كه كافر شدند پس از ايمانشان و گواهى دادند بدان كه آن رسول حق است و روشنگرىها براىشان آمد و خدا هدايت نمىكند گروه ستمكار را. (86)
پاداش آنان همين است كه بر ايشان است لعنت خدا و فرشتگان و مردمان همگى. (87)
جاودانند در آن، سبك نشود از آنان عذاب و نه آنان مورد نظر قرار گيرند. (88)
مگر آنان كه توبه كردند پس از آن و به اصلاح دست زدند پس به راستى خدا بس آمرزنده و مهربان است. (89)
به راستی آنان كه كافر شدند بعد از ايمانشان سپس افزايش يافتند از جهت كفر، هرگز توبهشان پذيرفته نشود، و همين كسان گمراهاناند. (90)
بیگمان كسانى كه كافر شدند و مردند در حالى كه كافر بودند، هيچگاه پذيرفته نشود از هيچ یک از آنان به اندازه پُرِى زمين از طلا هر چند باز خريد كند خود را به آن. براى همين كسان عذابى بس دردناک است و هيچ ياورى برايشان نيست.(91)
هرگز به مقام نيكى نمىرسيد مگر آنكه از آنچه دوست مىداريد انفاق كنيد و هر چه كه انفاق كنيد پس به راستى خدا بدان بسى داناست.(92)
شرح لغات:
مِيثاق: پيمان محكم، تضمين شده. از «وثق» (فعل ماضى): محكم گرديد، ثبات يافت، استوار شد. «وثاق»: كمربند، بند محكم.
اِصر: ريسمان، باربند، كشى پالان، ميخ چادر، به معناى مصدرى: بستن و محكم كردن.
مِلأ: (به كسر ميم وسكون لام): پرى، آكندگى. به معناى مصدرى: پركردن ظرف (به فتح ميم ولام): چشمگير، چشم پركن، اشراف، بزرگان.
يَبغُونَ: مضارع از «بغى»: جستجو كردن، پىجويى كردن، از حق برگشتن. به معناى اسمى: ظلم، خيانت، تباهى، زنا.
«وَ اِذ اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيّينَ لَمآ آتَيتُكُم مِّن كِتابٍ وَّحِكمَةٍ ثُمَّ جآئَكُم رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ… وَ اَنَا مَعَكُم مِّنَ الشّاهِدِينَ».
«أخذ ميثاق»، اشاره به نوعى تضمين و يا گروگانى است كه در معاملات و مبادلات جارى است، در مقابل «اخذ»، «اتيان» بايد باشد و «اخذ» و «اتيان» آنگاه است كه تعهد در ميان دو طرف انجام يابد، پس اگر شخصى با خود تعهدى كند كه نه اخذى در ميان باشد و نه اتيانى، آن ميثاق شخصى و یک طرفه است. «اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيّينَ» به جاى: «اَخَذَ اللّهُ المِيثاقَ مِن النَّبِيّينَ» همين را مىرساند كه ميثاقى كه پيمبران خود دارند به صورت اخذ و اتيان درآمده است. مانند: «وَإِذ أَخَذنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُم وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ …»[1] كه از متصفين به نبوت با ميثاق مضاف به آنان آمده است: «مِيثاقَهُم». چون نبوت آگاهى خاصى است كه در شعاع نسبى آن تعهد و مسئوليّت مىآيد، و همين كه تعهد از شعاع محيط و زمان آن نبوت برتر آمد و وسعت يافت بايد اخذ و اتيانى دربرداشته باشد: «وَ اِذ اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيّينَ لَمآ آتَيتُكُم مِّن كِتابٍ وَّحِكمَةٍ». اخذ ميثاق نبوت از انبياء در مقابل اتيان كتاب و حكمت آمده كه چگونگى آن ميثاق را مىنماياند، و مورد ميثاق ايمان و يارى رسولى است كه مصدق و مكمل نبوتى است فوق ابعاد زمان تاريخى محدود و نبوت نسبى. هيأت جمعى النبيين و معناى نبوت، پيوستگى و استمرار پديدۀ نبوت را مىرساند و هيأت نكره و افراد و معناى رسول، جهش و نمودارى رسول و مطلق رسالت را در مسير تكاملى نبوتها: نبوت، با ميثاق كتاب و حكمت كامل مىشود و زمينۀ ايمان و يارى رسالت مصدق را كه تبيين و ابلاغ كامل اصول كتاب و حكمت و نظامات و احكام و تشكيل و تحقيق نبوات گذشته است به كمال مىرساند. پيغمبران به رسول مصدق ايمان مىآورند و با بشارت و باز كردن و بيان اصول كتاب و حكمت و آماده ساختن انديشه و اذهان مستعد، رسالت رسول را يارى مىدهند، رسول مصدق، نبوات را از انحرافها و كجىها مىرهاند و راست و مستقيم مىنماياند. اين ايمان و يارى و تصديق پيغمبران كه شخصيتهاى آگاه و داراى كتاب و حكمتاند و رسالتهاى مصدق، در عمق زمان عادى جريان دارد و وراى ظواهر متضاد تاريخ و محرک آن است و در يك خط مستقيم چنان به هم پيوسته است كه گويا يک حادثه است و در یک زمان انجام مىيابد وگرنه ايمان پيغمبران گذشته به رسول آينده و يارىدادن به او يعنى چه؟ «لِتؤمننَّ به ولتنصرنّه». مگر به گفته برخى از مفسران مضافى مقدّر باشد: «وَ اِذ اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ اُمَمِ النَّبِيّينَ…» كه خلاف ظاهر و فاقد قرينه است. ظاهر از اضافه «ميثاق» به «النبيّين» همين است كه خداوند از پيغمبران (نه براى پيغمبران) ميثاق گرفته است.
اين ميثاق با اتيان كتاب و حكمت يا در مقابل آن بود و همينها پس از خبر ماضى «اذ اَخَذنا…» و در هنگام بستن ميثاق مورد خطاب «لَما آتَيتُكُم»، واقع شدند. چه به فتح لام «لَما» و براى تأكيد و يا به كسر آن و براى تعليل و «ما» مصدرى و يا موصوله يا شرطيه باشد. چون ايتاء كتاب و حكمت هيچگاه از جانب خدا به امتها نبوده، آنچه هست تعليم كتاب و حكمت است آن هم به امتى در دورۀ كاملترين رسالت: «… وَ يُعَلِّمهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ…».
«ثُمَّ جآئَكُم»، با دلالت به تأخر و پىآمد هر رسول يا رسول گزيدهاى از نبوتها، اشعار به مقدمه بودن نبوتها براى پديدۀ رسالت يا رسالت خاص دارد. همين كه امتها به واسطۀ انبياء آگاهى يابند و داراى كتاب و حكمتى گردند، در ميثاق آنان وارد مىشوند و براى ايمان و يارى به رسول، چه پيش از زمان و چه هنگام انجام رسالتش، مسئوليّت دارند و بايد ياريش دهند، چنانكه ريشه و ساق و برگ براى رسيدن ميوۀ امدادگر است. كمال اين ميثاق به ثبت و اقرار و تحقق آن است تا در مسير و قرار تاريخ واقع شود:
«قال أَاَقرَرتُم؟» اين استفهام تقريرى همين حقيقت را مىرساند كه اين ميثاق بايد به وسيلۀ پيغمبران و پيروان آنان تحقق يابد و با عمل و كوشش آنان تثبيت گردد تا سر رشتۀ آن را كه سررشتۀ تاريخ و تحولات و تغييرات آن است، محكم به دست گيرند: «وَ اَخَذتُم عَلَى ذالِكُم اِصرِى؟» عطف به «اَقرَرتُم» و استفهام تقريرى ديگر. «ذالِكُم»، اشاره به مجموع و اصل ميثاق و ايمان و يارى رسول است. «اِصر»، محكم بستن رشته يا رشته محكم يا ميخكوب كردن سر رشته يا سر رشتۀ ميخكوب شده.
تمثيل ميثاقى است كه با اقرار ثبات يافته. سر رشتۀ آن به دست پيمبران محكم گرفته شده است و يك سررشته را خدا گرفته: «وَ اِذ اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيّين»، سر ديگر رشتۀ اين ميثاق را پيغمبران: «وَ اَخَذتُم عَلَى ذالِكُم اِصرِى»، تا تاريخِ كُند و بند محكوميت انسان به حكم طبيعت و غرائز و عادات طبيعى و علائق مادى، تاريخ حاكم بر سرنوشت و اختيار و سرعت گردد و اين ميثاق با همۀ آثار و نتايجش روى آيد و اعلام شود: «قالَ فَاشهَدُوا». «اِشهاد»، اعلام و آشكار كردن امر پنهان است كه با تعدى «عَلَيه، لَه» به شخصى نسبت داده مىشود. همين كه آن بندهاى طبيعى با اين ميثاق و تكامل باز شد و سرنوشت و سررشته به اختيار انسان متعهد و مسئول درآمد، نظارت و معيت خاص خدا نيز وارد در اشهاد و اعلام و نمودارها مىگردد: «وَ اَنا مَعَكُم مِنَ الشّاهِدِين» كه قيد «مَعَكُم» به جاى «لَكُم» همين معيت همراه با نظارت را مىرساند.
پيش از اين مسير تاريخ، انسان محكوم عوامل نيازهاى طبيعى و غريزى و انگيزهها و روابط اقتصادى ناشى از آنها بود. پس از ظهور نبوات انسانهاى آگاه و ميثاقهاى آن، اراده و نظارت خاص خدا وارد در تغييرات و جهشهاى تاريخى انسان گرديد و آن را شكافت و شكفت و پيش برد و زمينۀ رسالتها را فراهم كرد و آنها را يارى داد و رسالتِ نبوّات را تصديق كرد و از كجىها و انحرافهايى كه در آنها پديد آمده محو كرد: «مُصَدِقٌ لِّما مَعَكُم»، تا نبوات و رسالات وابسته به وحى به اوج و نقطۀ كمال رسيد و بدان ختم گرديد تا انسانهاى مؤمن و آگاه تعاليم اولى و وحىهاى آن را فرا گيرند و نبوات با واسطه را گسترش دهند و مردم و جامعه را براى مراحل تحول و تكامل آماده كنند و در مفصلهاى تاريخى رسالتهاى انقلاب و سازندگى پديد آيند. در مسير طولانى ظهور نبوتها و رسالتها و ميثاقها است كه چهرۀ متعهدهاى مسئول و يارىدهندگان به تكامل، و از طرف ديگر اِعراض كنندگان از ميثاقها، آشكار و شناخته و مشخص مىگردد:
«فَمَن تَوَلَّى بَعدَ ذالِكَ فَاولئكَ هُمُ الفاسِقُونَ». «فسق»: خروج و اعراض و بيرون جستن از حدود و مواثيق است، اشاره «اولئك» با ضمير جمع، بيان همين نمودارى و نمونههاى فسق است نه بيان حصر، مانند: «اولئِكَ هُمُ المُتَّقُون، اولئِكَ هُمُ المُومِنُون، اولئِكَ هُمُ الظّالِمُون…».
«اَفَغَيرَ دِينِ اللّهِ يَبغُونَ وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَّ كَرهاً وَّ اِلَيهِ يُرجَعُونَ».
عطف و استفهام انكارى وارد بر فعل مقدّر براى تحریک انديشه و تقرير دليل است. اضافۀ دين به خدا از جهت مشيّت خداست: دينى كه خدا خواسته و مىخواهد. ضمير جمع «يَبغُونَ» به قرينه تفريع و روند آيات، راجع به نبيين و رسول است: آيا پس از تبيين روش پيمبران و ميثاق آنان و پيروانشان، مىشود كه جز دين خدا را بجويند و جز آن مطلوب و مقصودى داشته باشند؟! همان پيغمبرانى كه داراى كتاب و حكمتاند و تعليم و دعوتشان همين كتاب و حكمت است تا همه ربّانى شوند و از آنان ميثاق گرفته كه رسالت را يارى دهند و به آن ايمان آرند و رسول مصدق و مكمل دعوت و ميثاق آنان است. پس همۀ اينها در طريق دين خدا و اقامۀ آناند. «وَ لَهُ اَسلَم…» جواب دو استفهام متوالى و مقدّر است و بيانى كلى و ارائۀ روشن دين خداست: دين خدا چيست؟ همان كه سراسر آفرينش و عناصر و نظامات آن پيرو و نمودار آن هستند. چگونه؟ همين كه همه خواه ناخواه، تسليماند:
«وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَّ كَرهاً…» فعل ماضى «اَسلَمَ» تحقق تسليم را مىنماياند. «مَن»، به جاى «ما»، شعور تكوينى و يا مسيرى و نهايت كمال را مىرساند. ظرف «فِى السَّماواتِ»، نيروى درونى و نهادى را كه محرك و منشأ تحولات و شكلدهنده و تنظيمكننده و پيشبرنده است كه در تغييرات ظواهر و نمودها نمايان مىشود. «وكَرهاً»، به جاى «اَو كَرهاً» عطف و پيوستگى تسليم طوعى و كرهى را در همه مىنماياند، نه تقسيم و دو دستگى را كه قسمى «طَوعاً» و قسم ديگر «كَرهاً» تسليم شده باشند: همه از آن رو كه به سوى كمال مىگرايند و ميل تكوينى و طبيعى و غريزى در جهت اراده و عقلى دارند كه از آن ناشى شده و تنزل يافتهاند، «طوعاً»؛ و از جهت مقهور و محكوم نخستين ارادۀ قاهر و قوانين ناشى از آن «كرهاً»؛ و همين كه در مسير تكامل درآمدند يكسره «طوعاً».آيه 11 فصلت كه نخست با عطف ترديدى «اَو» آمده، آغاز امر و حركت، اطاعت شوقى و اختيارى و غيراختيارى را در مسير حركت مىرساند و سپس اطاعت كامل: «ثُمَّ استَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِىَ دُخَانٌ فَقالَ لَها وَلِلأَرضِ اِئتِيا طَوعاً أَو كَرهاً قَالَتَا أَتَينَا طائِعِينَ»[2]. آن سان كه مواد آلى و غذايى با قهر وارد و مجذوب بدن زنده مىشوند و گزيده و تكامل يافتۀ آنها، مطيعانه به صورت اعضا و اعصاب و قواى حركتى و حسى و عقلى درمىآيند، همين سان عناصر فشرده و هستهاى، دربند قوانين عمومى و خصوصى جهان بزرگ و تسليم سلسلههاى زنجيرى آن هستند و در همين سلسله پيوسته و با فعل و انفعالها و تركيبهاى متوالى و نيروهاى محرك به صورتهاى كاملتر درمىآيند و همين كه بر اثر تضادها و تصادمها، ذرهاى يا كرهاى از مدار و مسير تعيين شده و در برگيرندهاش خارج شود، باز در نظام و سلسله قوانين ديگرى درمىآيد و خواه ناخواه تسليم منظومۀ ديگر و به صورت ديگرى بارز مىشود و قوانين جهانى كه تجلى ارادۀ خداست آن را در بر مىگيرد و همه در مسير تجليات كمال حق مطلق پيش مىروند: «وَ اِلَيهِ يُرجَعُونَ».
اكنون با آخرين ديد علمى و كشف دقيق، نمودها و اشكال و صورتهاى مادى در واقع نيروهاى تمثّل يافته و متبلورى از قوانين موّاج و متسلسل است كه فقط بُعد مادى و محسوس آنها به چشم عادى در مىآيد. با اين ديد پيشرفتۀ علمى، اگر ماده و طبيعت ناشناخته و اوصاف و عوارض بسيط و محدود آن را منشأ اين همه قوانين و نظامات مختلف و متنوع و متضاد كشف شده و نشده بدانيم، به دليل آن است كه به انديشههاى بسته و كوتاه مادى گذشته و ارتجاعى علمى برگشته و در ميان آنها ماندهايم. «مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ» نمودارتر از هر تعريف و توصيفى در متن و درون اشيا و طبايع و خصايص آنها، تسليم و محكوميت آنها به قوانين قاهر و فراگيرنده است. در اجزاى بسيط و مركب و در ذرّات و كرات و روابط و جواذب و فعل و انفعالها و تشعشعها و تركيبات آنها تا تركيبها و صورتهاى عالى، و در هر جزء و عضوى از بدن انسان كه محكوم هزارها قانون و فرمول كشف شده و نشده است همه «طوعاً و كرهاً» تسليم آن قوانين و روابط خاص و عام هستند و در مسير تكامل و بروز قواى روحى پيش مىروند. طلوع عقل مختار و فطرى و انديشۀ آزاد در پى يافتن راه و روش و قوانينى است كه قوا و جواذب را تسليم آنها كند تا در جهات و ابعاد مختلف مسير توحيد و تكامل عمومى و انسانى پيش برد. ناتوانى و نارسايى انديشه و عقل فطرى در برابر انگيزهها و جواذب نفسانى و تأثيرات حواس و محيط متضاد با تكامل، جهت انديشه را از كشف و تسليم به قوانين متعالى و هماهنگى با طبايع اشياء و نظام آفرينش باز و جدا مىدارد. يا بايد حركت طولانى تسليمى و تكاملى متوقف گردد كه توقف ملازم بازگشت و دچار شدن به تضادها و جواذب بىپايان و راهنماى مختلف و حيرتانگيز و وحشتآور و سقوط و فرو ريختن انسان و به هدف نرسيدن همۀ قوا و تلاشهاى هستى است. ادامۀ حركتى كه از طبيعت و متن اشياء آغاز شده تا به غريزه و عقل فطرى رسيده است و از آنها عبور كرده، بايد با عقل آگاه و آزاد و نيرومند و داراى ميثاق و دريابندۀ كتاب و حكمت و رسالت باشد. چنين عقل و انديشهاى است كه راز جهان و الهامات وحىهاى پى در پى و اصول احكام و قوانين تسليم كننده و پيش برندۀ آن را درمىيابد و با تنزيل و تنظيم آنها، انسان و مجتمع را هماهنگ آفرينش و تسليم آفريدگار مىكند: «ما كانَ لِبَشَرٍ أَن يُوتِيَهُ اللّهُ الكِتابَ وَ الحُكمَ وَ النُّبُوَّةَ… وَ اِذ اَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَمآ آتَيتُكُم مِن كِتابٍ وَ حِكمَةٍ…» اين آيين خدا و پيغمبران و بازگشاى رجوع به كمال و حق است: «اَفَغَيرَ دِينِ اللّهِ يَبغُونَ وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَّ كَرهاً وَّ اِلَيهِ يُرجَعُونَ؟»، «وَّ اِلَيهِ يُرجَعُونَ؟» و همين نواى كاروان پيمبران و پيروان آنان در ميان گمراهىها و تاريكىهاست.
«قُل آمَنّا بِاللّهِ وَ ما اُنزِلَ عَلَينا وَ ما اُنزِلَ عَلَى اِبراهِيمَ وَ اِسماعِيلَ وَ اِسحاقَ وَيَعقُوبَ وَ الاَسباطِ وَ ما اُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِم لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِّنهُم وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ».
«قُل…» امر اعلامى به رسول (ص) است، جمع «آمَنّا»، بيان پيوستگى و هماهنگى همۀ مؤمنان با شخص و آهنگ رسول است. تكرار جملۀ فعلى «ما اُنزِلَ»، اِشعار به دو گونه از «ما اُنزِلَ» دارد كه «ما اُنزِلَ عَلَينا»، گونه بسط و كمال «ما اُنزِلَ عَلَى اِبراهِيمَ…» واين «ما اُنزِلَ» واپسين، پيوسته به آن «ما اُنزِلَ» نخستين و همه، اصول مجمل و مفصل كتاب و حكمت است كه ابهام «ما» اشاره به آن دارد و تا سطح اذهان بشرى نزول يافته است. «عَلَينا.. وَ عَلَى اِبراهِيم…» اِشعارى به تسليم قهرى به «ما اُنزِلَ» و هماهنگى با «وَ لَهُ اَسلَمَ مَن فِى السَّماواتِ وَ الاَرضِ طَوعاً وَّ كَرهاًً» دارد. در آيۀ 136 بقره، چون مخاطب امّت و در مقام امتنان است با حرف «الى» آمده: «قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما اُنزِلَ اِلَينا وَ ما اُنزِلَ اِلَى اِبراهِيم…».
تقديم «ما اُنزِلَ عَلَينا» بر «ما اُنزِلَ عَلَى اِبراهِيم وَ…» اِشعار به استناد دارد: زيرا دليل روشنگر ما به آنچه بر گذشتگان نازل شده همين «ما اُنزِلَ عَلَينا» آن هم با فاصله زمانها و ابهامها و تحريفهاست. اسباط، سبطهاى يعقوب (اسرائيل) چون داوود و سليمان و ديگر پيمبراناند. تغيير فعل «ما اُنزِلَ» به «ما اُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ»، پيش از نزول وحى وكتاب و حكمت، تحقق و دريافت آنها و رسالت اين پيغمبران را مىرساند. عطف «وَ النَّبِيُّونَ»، تعميم نبوت و رسالت را در نسلها و زمانها و مكانهاى ديگر، «مِن رَّبِّهِم» عنايت و گزينش پروردگار براى پرورش، «لانُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِّنهُم»، ايمان به هماهنگى و پيوستگى دعوت و رسالت همۀ پيمبران و رسل را، «وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ»، حد كمال ايمان به خدا و «ما اُنزِلَ» و «ما اُوتِىَ» را؛ چون ايمان حركت و تحول و گرايش است و اسلام به مفهوم حقيقى، رهايى كامل از هر جاذبه و تسليم و هماهنگى با رسل، پيمبران، و جهان است.
«وَ مَن يَّبتَغِ غَيرَ الاِسلامِ دِيناً فَلَن يُّقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِينَ».
عطف به «قُل آمَنّا»، يا اعلام نتيجۀ اين آيات است؛ لغت و هيأت «يَبتَغِ»، جويايى و گزيدن و پيروى را مىرساند. «لَن يُّقبَلَ مِنهُ»، نفى استمرار و به معناى هرگز يا هميشه است. بدين معنى مىشود كه گاهى مشعر به اثبات باشد: همين كه اسلام آيين آفرينش و پيمبران و پيروان به حق آنهاست، هر كه جز اسلام آيينى جويد و پيروى كند هرگز يا براى هميشه از او پذيرفته نيست. گرچه پيش از يافتن و رسيدن به اسلام، آيينى كه گزيدۀ مقبول و يا در پيروى از آن معذور باشد. «فِى الآخِرَةِ» صفت ظرف مقدر است: «فِى الحَيات الآخرة» يا خود ظرف: او در زندگى ديگر و برتر يا در آخر و نهايت و سرانجام، با پىجويى و گزيدن غير آيين اسلام، از زيان بردگان است. مانند آنان كه آيين و مذهبى نيافته يا پيروى نكنند.
با اين تبيين و برهان قرآنى، اسلام، حقيقت و واقعيتى پذيرفته شده است: «إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ، وَإِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ»[3]. و جز آن پذيرفته نيست و زيانآور است؛ چون سرپيچى و خروج و گريز از نظام آفرينش و از خود است و در نتيجه بازيچۀ بىوزن هوا و غرورها و آرزوهاى بىپايه شدن است؛ از درون دچار تضادها و در بيرون و محيط اجتماع گرفتار تصادمهاى طبقاتى و قومى و مكتبهاى خود ساخته شدن كه نهايت و نتيجۀ آن جز بر باد رفتن موهبتها و سرمايههاى فردى و اجتماعى و زيان درهمۀ جهات و ابعاد نيست، و فقد ارزشها تا سرخوردگى از حيات و مسخ و پوچى و بىوزنى و هيچى: «وَ هُوَ فِى الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِينَ». «وَمَن خَفَّت مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِما كانُوا بِآيَاتِنَا يَظلِمُونَ ،… قَد خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَضَلَّ عَنهُم مّا كانُوا يَفتَرُونَ»[4]، «قُل إِنَّ الخاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم وَأَهلِيهِم يَومَ القِيامَةِ أَلا ذالِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبِينُ»[5]. با اين هدايت و تبيين قرآن، اسلام همين رسوم و عادات ظاهرى و انتساب به اسم و عنوان نيست، بلكه پس از اقرار و بيان و عقيده و ايمان و پيش از اينها، بينش جهانى و راه و روش حياتى و تحول درونى و هماهنگى با نظام آفرينش و يارى و انجام مشيّت خدا و يافتن خود در محضر و مشهد خداست: «اِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الاِسلامُ… فَقُل اَسلَمتُ وَجهِىَ لِلّهِ… فَاِن اَسلَمُوا فَقَدِ اهتَدَوا… نَحنُ اَنصارُ اللّهِ، آمَنّا بِاللّهِ وَ اشهَد بِاَنّا مُسلِمُونَ»[6] .
«كَيفَ يَهدِى اللّهُ قَوماً كَفَرُوا بَعدَ اِيمانِهِم وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جائَهُمُ البَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهدِى القَومَ الظّالِمِينَ».
استفهام كيفى و انكارىِ «كَيفَ…» به جاى نفى «لا يَهدِى» براى اين است كه هر انديشمند و متفكرى بينديشد تا شايد راهى براى هدايت اين گونه برگشتگان به كفر بيابد و نخواهد يافت. چون اينها پس از دريافت و پيوستگى به ايمان، به اختيار خود به كفر برگشتند و راههاى هدايت را به روى خود بستند. فعل «كَفَرُوا» و اضافه «اِيمانِهِم»، همين اختيار كفر پس از پيوستگى به ايمان را مىرساند. اگر دچار كفر اولى و غيراختيارى بودند و اگر گرايش ايمانى داشتند و پيوستگى و ثبات ايمانى نيافته بودند، هنوز قابليت و شايستگى هدايت داشتند. و همچنين اگر با مشاهده آثار و صفات رسول، به حق بودن رسالت او گواهى نمىدادند و تعهد نمىكردند و يا به شهود خود رسالت رسول را در نيافته بودند، بازهم شايستگى راه يافتن را به دست مىآوردند:
«وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ»، بيان چگونگى و حال از ضمير «اِيمانِهِم» و يا عاطفه به تأويل اسم است و يا تقدير فعل: «وَ شَهادَتِهِم بَعدَ اَن آمَنوا…» تا عطف جمله فعليه به اسميه صورت نبندد. اگر عطف به «كَفَرُوا» باشد نيز تقديري لازم است: «بَعدَ أن شَهِدُوا» چون شهادت آنها پيش از كفر بوده است. و همچنين دريافت بيّنات و «جائَهُمُ البَيِّناتُ»: پس از ايمانشان كافر شدند و حال آنكه يا پس از آنكه گواهى دادند يا شهود كردند بدين كه رسول حق است و بيّنات براى شناخت و تبيين حق از باطل و صدق از كذب، بر ايشان آمد و آنها را دريافتند.
راهها و وسيلههايى كه خداوند براى هدايت آدمى نهاده همين است: ايمانى كه با نهاد شخص و عقل فطرى حاصل شود: «اِيمانِهِم»؛ صفات و خصايصى كه در رسول گزيده مشهود باشد از تعقل و بينش خارقالعاده و شناخته شدن ولادت و خانواده و راستى و پاكى و وارستگى در سراسر زندگى و مبرّا بودن از هر نقص عضوى و عيب اخلاقى و انحراف فكرى و دروغ و افتراء… «وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ»؛ و بيش از اينها بيّناتى كه در انديشهها و اذهان راه يابد و به بينشها فروغ بخشد و مسايل زندگى را تبيين كند، از مبادى گرفته تا غايت و مسئوليتها و احكام و خارق عادات: «وَ جائَهُمُ البَيِّنات». آنان كه اين چراغها و نورافكنهاىهدايت فرا راهشان آمد تا از تاريكىهاى كفر و بيراهههاى آن رهيدند و ايمان آوردند و در مسير هدايت پيش رفتند و سپس به كفر و تاريكىهاى وهمانگيز برگشتند، چگونه خدا هدايتشان كند؟! اينان به خود و ديگران ظلم كردند و با شهود براهين حق به ظلمت روى آوردند و خدا ظالمان را هدايت نمىكند: «وَ اللّهُ لا يَهدِى القَومَ الظّالِمِينَ». اين سنّت و قانون خداست و برهان «كَيفَ يَهدِىاللّهُ…» و نفى هر اميدى به هدايت چنين قومى.
روند اين آيات مىنماياند كه مطلب ناظر است به گروههاى اهل كتاب و يا پيشوايانشان كه از آيين خدايى اسلام و اصول دعوت پيمبران و ميثاق آنان برگشتند و آنها را به گونۀ سنتها و اوهام كفرآميز درآوردند و به افراد و ملتهايى كه اين چنين به عقب برگشتند نيز تعميم مىيابد. با اين نظر، اضافه شدن «اِيمانِهِم» به جاى «بَعدَ أن آمَنُوا» اِشعار به ايمان خاص و وابسته آنان دارد. «وَ الرَّسُولَ». راجع به نوع است و اوصاف تفصيلى كه به صورت افعال ماضى«كَفَرُوا، شَهِدُوا، جائَهُمُ، تابُوا، اَصلَحُوا» آمده شواهد اين نظر است، و با تعميم و شمول، شامل كسانى مىشود كه به اسلام گراييدند و سپس مرتد شدند. و اگر تنها راجع بدانان و كفر جارى باشد، افعال مضارع بيشتر تناسب دارد. نامهايى كه از مرتدين زمان نزول اين آيات آمده (مانند حارث بن سويد، ابو عامر راهب، قيس بن زيد، يا يهود بنى قريظه و بنى نضير) با اين تفصيل تطبيق كامل ندارد.
«أُولَئِكَ جَزآوُهُم أَنَّ عَلَيهِم لَعنَةَ اللّهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجمَعِينَ. خالِدِينَ فِيها لاَ يُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَلاَ هُم يُنظَرُونَ».
«أُولَئِكَ»، اشاره است به همان مردمى كه در آيۀ قبل توصيف شدند، و اشاره به دور، اِشعار به دورى و راندگى آنان از هدايت و كمال و خير دارد. «أَنَّ عَلَيهِم»، شدت فراگيرى و برچسبى را مىرساند: «لَعنَةَ»، حاصل «لَعن»: دور كردن و راندن ناشى از خشم و نفرت. «أَجمَعِينَ»، صفت تأكيدى است براى«اللّهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنَّاسِ» يا فقط براى «النَّاسِ»: همه مردم؛ چون «اللّه»، مبدأ خير و حق و كمال مطلق؛ «المَلائِكَةِ»، نيروهاى الهام بخش و راهگشاى تكامل؛ «النَّاسِ»، با انگيزۀ فطرى و وجدانى؛ راه جو و پويا به سوى آن است:
هر كه و هر چه در خلاف مسير اراده و فعل خدا و فرشتگان و مردم باشد، رانده و طرد شده همه مىگردد. همگى خدا و فرشتگان و مردمان و همۀ مردمان، گرچه همراه و همكيش آن راندهشدگان باشند، چون وجدان حقّ جو و كمال يابشان در حال تضاد و تنافر با روش و سنّتشان است، مورد لعن خود هم هستند. «وَالنَّاسِ أَجمَعِينَ». اگر «أَجمَعِينَ» صفت «النَّاسِ» باشد تعميم و تأكيد شموليابى است به همۀ انسانها از گذشته و آينده و آنان كه در راه حقاند و يا از آن برگشتهاند، و هم به خود آنان اگر خاصۀ انسانىشان يكسره مسخ نشده باشد. چه آنكه حقّ را با همه آيات و بيّناتش يافتهاند و بدان گراييدهاند و سپس به كفر برگشتهاند، هم خود برگشتهاند و هم سد راه ديگران شدهاند و هركس را به مقدار شعاع تأثيرش گمراه ساخته از خصايص و كمال انسانيش بازداشتهاند.
حاصل لعن (لعنت) خدا و فرشتگان و انسانها و آثار قهرى آن به گونه محدوده و سقوط گاه فراگيرندۀ دوزخيان درمىآيد كه روزنۀ رحمت و راه صعود را برايشان بسته مىدارد. «خَالِدِينَ فِيها»، خلود به معناى پايدارى است نه ابديّت. چنانكه خداوند صفت ابدى دارد نه خلود. ضمير «فِيها»، راجع به «لَعنَةَ اللّهِ وَ…» است كه گويا اين گونه لعنت چنين ظرف و محيطى را فراهم مىسازد. همين محيط آگاهى بخش و متضاد، عذابى مىآورد كه تخفيف ندارد: «لاَ يُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ». تعلق «عَنهُمُ» به فعل «لاَ يُخَفَّفُ»، دلالت بر نفى تخفيفى دارد كه حاصل از صرف و برگرداندن عذاب باشد و مفهوم آن لزوم عذابى است كه اگر حساستر نشود و تشديد نيابد تخفيف هم ندارد. اين گرفتاران به عذاب تخفيفناپذير كه هر روزنۀ نجاتى به رويشان بسته و از هر جاذبۀ خيرى رانده شدهاند اميدشان بدين است كه صاحب نظرى بدانان نظرى افكند، شايد آن نظر رحمتانگيز باشد و شفاعتى آورد. چه اميدى! «وَلاَ هُم يُنظَرُونَ»، از چشمانداز هر ناظر بسى به دورند. فعل مجهول، تعميم ناظر را مىرساند. و مىشود كه اين فعل از اِنظار به معناى اِمهال باشد: نه در عذابشان تخفيف و نه مهلت و ناظرى است. و يا مهلت داده نمىشوند تا بينديشند و به خود آيند. در حديث است كه اگر دوزخى بتواند خدا را به ياد آرد از عذاب برهد و يا عذابش تخفيف مىيابد.
«إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعدِ ذالِكَ وَأَصلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ».
استثناست از «عَلَيهِم لَعنَةَ اللّهِ…» و معطوف يا معطوفهاى آن. پس از آن حكم عام، اين استثنا حصر را مىرساند: برچسب لعنت برآنان زده شده ايشان را احاطه كرده است و يا در لعنت جاويدند و عذابشان تخفيفناپذير است و يا نظرى بدانان نمىشود، مگر به كسانى كه توبه كردهاند. «بَعدِ ذالِكَ»، اشاره به كفر پس از ايمان و ارتداد است و به قرينه «ثُمَّ اَزدادُوا»، درآيۀ بعد، اشاره به بعد از كفر و پيش از افزايش آن است. چه، اگر توبه كه بازگشت از كفر و گناه و گشودن عقدههاى شرمآور است، پس از آگاهى و تأثر و پشيمانى، باز ندارد و بازنگرداند، قهراً كفر و گناه و جرمها و رسوبات آنها افزايش مىيابد و از بازگشت باز مىدارد. «وَأَصلَحُوا»، كه به مفعولى نسبت نيافته، شامل اصلاح شخص تائب و مردم جاهلى مىشود كه كفر و ارتداد از ايمان برگشتگان كه شاهدان رسالت و از دريافتگان بيّنات بودند، گمراه و تباهشان ساخته است.
چون شخص تائب پس از شناخت گناه و آثار آن و پشيمانى و اراده برگشت، پيوسته بايد در ترك گناه بكوشد و با انجام حسنات، تاريكىها و خلاءهاى روحى و اخلاقى آثار گناه را بزدايد تا به صلاح گرايد و صلاحيّت كمال يابد و عوامل و انگيزههاى متضاد و اوهام شيطانى و هواها را كه سدّ راه صلاح و كمال هستند طرح كند و بر خفايا و كمينگاههاى آنها مسلّط شود. اصلاح جوارح و حواس با مراقبت هميشگى در ترک عمل گناه است؛ اصلاح نفس و اخلاق با زدودن جرمهاى گناه و پرورش فضايل؛ اصلاح انديشه با آگاهى و شناخت خير و شرّ و مسئوليتها و جبران غفلتها و رهايى از غرور؛ اصلاح تفكّر[7] با استدلال و استنتاج آزاد از تعصبها؛ و بالاخره سرآمد همۀ اينها؛ اصلاح ديد ايمانى است تا گرفتار غرور و جمود و كفر ايمانى نگردد. و بيش از اينها اصلاح كسانى است كه كفر ارتدادى و گناهان اين گونه رهبران چشمگير و دينى، آنان را از ايمان و ديد حق و تأثير و آثار گناه بازداشته به سوى كفر و ناديدن و ناچيز شمردن گناهان كشانيده است؛ چنانكه اصلاح و توبۀ حقوقى، رسانيدن حقّ مالى و جبران حقّ شرف و حيثيت تجاوزشدگان است، توبه سد راه حق شدن و گمراه كردن و جرأت به گناه دادن، تا آنجا كه ممكن است و بتواند جبران كند: اعلام و نماياندن حقّ و خطر گناهان به حاضران و آيندگان است.
اينها مراتب و ابعاد توبه و اصلاح براى مردمى است كه به مرتبۀ درک ايمان و كفر رسيدهاند و دچار جواذب متضاد خير و شرّ و ثواب و عقاب و انگيزههاى انسانى و غرايز حيوانى باشند، چه آن كس كه دركى و انگيزۀ ضدى ندارد و مانند حيوانات محكوم غرايز است و يا كمبود و بيمارى بدنى و غريزى دارد، توبهاى بر او نيست. اين ابعاد توبه و اصلاح براى تسليم به حقّ و قانون و پيوستگى و هماهنگى اجتماع سالم است تا همه در محيط صلاح درآيند و به آداب الهى مؤدب شوند و آماده و راهجوى كمال گردند.
شايد معناى «أَصلَحُوا»، همين ورود درمحيط صلاح باشد، مانند «أَصبَحُوا، آمَنُوا». ورود در صلاح آغاز توبه پيوسته و دائم و متكامل و رهايى از هرگونه غفلت و سكون است، اگرچه شناخت و نيكى نسبى و ضد كمالى باشد: توبۀ مقرّبين. در اين بعد و جهت انسان متكامل هميشه بايد درحال توبه يعنى آگاهى و تأثر و جهاد و تحول و برگشت باشد و هيچگاه خود را برتر از گناه نسبى نپندارد: «لِيَغفِرَ لَكَ اللّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ…»[8]، «حَسَناتُ الاَبرارِ سَيِّئاتُ المُقَرَّبِينَ»[9] تا شايد از هر جاذبۀ مخالف آزاد شود و شعاعهاى معرفت از هر سو او را فراگيرد و با كمال آرامش و اطمينان به رجوع رسد و مورد خطاب: «يا اَيَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ! اِرجِعِى اِلَى رَبِّكِ راضِيَّةً مَرضِيِّةً»[10] قرار گيرد.
«إِنَّ اللّه غَفُورٌ رَّحِيمٌ»، فعليّت و فعّاليّت وكليّت و شمول اين دو صفت را مىرساند نه وعدۀ قبول توبه را: «إِنَّ اللّهَ يَقبِلُ توبَتَةُ»، تا چگونه و چه اندازه تائب و مراتب و جهات توبهاش او را پذيرا و فراگيرنده شود و در معرض تابش و جذب اين صفات قرار دهد!
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعدَ إِيمانِهِم ثُمَّ ازدادُوا كُفراً لَّن تُقبَلَ تَوبَتُهُم وَأُولَئِكَ هُمُ الضّآلُّونَ»
تكرار «بَعدَ إِيمانِهِم»، تأكيد صريحى است كه احكام اين آيات راجع به كفرهاى بعد از ايمان است، نه كفرهاى اولى و نه ديگر گناهان. «ثُمَّ»، بيان فاصله و تأخير از مجال توبه است. فعل «ازدادُوا»، (باب افتعال)، جذب و كشش كفر را مىرساند و نسبت فعل به شخص و تميز آمدن «كُفراً»، به جاى: «زادَ كُفرِهِم»، تكوين شخصيت كفرى و تكامل آن را، مانند «زادُوا اِيماناً»، مىرساند: آنان كه بعد از ايمانشان كافر شدند و مجال توبه را پشت سر گذاردند و توبه نكردند و سپس مجذوب كفر شدند و شخصيتشان با آن تكوين و افزايش يافت، هرگز توبه آنان پذيرفته نخواهد شد.
با اين بيان خاصّ، «لَّن تُقبَلَ تَوبَتُهُم»، نفى امكان توبه فرضى است: چون مجال توبه به پايان رسيده و در مسير كفر تزايد مىيابند، اگر هم توبهاى مىكردند هيچگاه پذيرفته نمىشد. چون توبه آگاهى و پشيمانى، وكمال آن تحكيم ارادۀ ايمانى و تغيير جهت است كه اگر تحقق يافت پذيرفته و مشمول مغفرت مىشود. و يا تحقق چنين توبهاى همان مقبوليّت آن است: «غافِرِ الذَّنبِ وَ قابِلِ التَّوبِ…»[11]، «وَ هُوَ الَّذِى يَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عِبادِهِ وَ يَعفُو عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعلَمُ ما تَفعَلُونَ»[12] پس آنكه فاقد ارادۀ ايمانى و محكوم كفر شد و با آن تركيب و افزايش يافت فاقد قدرت توبه مىشود. شايد سكوت از توبۀ آنان «ثُمَّ تابُوا، اِن تابُوا» و به جاى آن، «ثُمَّ ازدادُوا كفراً»، نظر به همين فقد توبه، و يا توبۀ مضاف «تَوبَتهم» همين مرحلۀ آگاهى و پشيمانى و يا ارادۀ سست و گذرا باشد كه بسا براى كفركيش و گناهانديش پيش مىآيد و به كمال توبه و تغيير كامل نمىرسد. چه اينها دركفر و گمراهى پايدارند و از آن رهايى ندارند: «وَ أُولَئِكَ هُمُ الضّالُّونَ»، جملۀ اسميه مؤكَّد همين را مىرساند.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَماتُوا وَهُم كُفّارٌ فَلَن يُقبَلَ مِن أَحَدِهِم مِّلءُ الأرضِ ذَهَباً وَلَوِ افتَدَى بِهِ أُولَئِكَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ وَما لَهُم مِّن نّاصِرِينَ».
كفر به حق و كمال و تعالى انسانى، آن چنان ملازم با گرايش و جذب به زمين و منابع جذاب آن است كه پيوسته هريك مؤثر و متأثر از ديگرى است. كفر، به سوى سقوط در زمين، و جذب به زمين به سوى تاريكىهاى كفر همى كشاند تا يك سر به اسارت زمين و ثروتهاى آن در مىآيد و مجالى براى آگاهى و به خود آمدن و توبه نمىيابد و منشأ كفر و اسارت را وسيلۀ كمال و آزادى مىپندارد و اسارت فكرى و اخلاقى را احساس نمىكند و اگر احساس كند با تكان مرگ است و رسيدن به گردنۀ عبور كه ديگر مجال توبه و تجديد حيات گذشته است و آنچه به جاى ماندۀ زمين و ثروتها و علاقههاى آن است كه اگر همه آن را بدهد تا توبۀ مقبولى و آگاهى و بازگشت مطلوبى بيابد، براى هميشه و هيچ نخواهد يافت: «فَلَن يُقبَلَ مِن أَحَدِهِم مِّلءُ الأرضِ ذَهَباً». «وَ لَيسَتِ التَّوبَةُ لِلَّذِينَ يَعمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ إِنِّى تُبتُ الآنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُم كُفّارٌ أُولَئِكَ أَعتَدنا لَهُم عَذابًا أَلِيماً»[13]. آنچه براى اينها از حاصل حيات مىماند تجزيه و تضاد و عذاب دردناک است، بىآنكه ياورى و مددكارى يابند: «أُولَئِكَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ وَما لَهُم مِّن نّاصِرِينَ».
اين آيات شرايط توبه و تحوّل را در سه نمونه و گونۀ كفر اختيارى مىنماياند: آنان كه بعد از ايمانشان كافر و سپس تائب شدند و آنان كه با كفر تركيب و تكامل يافتند و آنان كه به اسارت زمين و اموال آن در آمدند و مجاز را به جاى حقيقت و عَرَض را به جاى جوهر گرفتند. گروه چهارم كسانى هستند كه ناآگاهانه دچار كفر تقليدى و تأثرى و عقيده و گناهان شرمآور شده به انگيزۀ فطرت و وجدان و ذهن جوينده، جوياى رهايى از كفر و پذيراى هدايت و راه شستشوى از گناه باشند. با هدايت قرآن و گشودن درِ توبه، هر كس بايد مراقب خود باشد و از خود انتقاد كند و پيش از آنكه به كليسا و كرسى اعتراف آن و مسجد و مراسم آن روى آرد، كرسى اعتراف را در درون خود برپا سازد و هميشه و در همۀ حالات درحال توبه باشد.
«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَما تُنفِقُوا مِن شَىءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ».
«نيل»، دريافت چيزى است كه مورد آرزو باشد. مفهوم حاصل مصدرى «بِرّ» و نسبت فعل «لَن تَنالُوا» بدان، بيش از خير و احسان، افزايش و فضا و مقامى باز و فزاينده را مىرساند، همان چيزى كه به ميل ذاتى و انگيزۀ فطرى نيل بدان را مىجويد، مانند مرغ پر بستهاى كه در قفس محبوس و محدود باشد همىتلاش مىكند تا راهى باز يابد و بال و پر گشايد و در فضا پرواز كند. منشأ همه يا بيشتر كوششها و فداكارىها و چشم پوشى از آسايش و سكون و خوشى همين انگيزۀ فطرى است: آنكه از آسايش در خانه و شهر ناآسوده مىشود و سر به بيابان مىزند و بر فراز كوه بالا مىرود و وسيلهاى مىجويد و مىسازد كه هر چه بيشتر در فضاهاى بالا، بالاتر رود؛ و آنكه با فراهم كردن ثروت مىكوشد تا محيط زندگى را فراختركند و يا در نردبان مقامات اجتماعى بالا رود و چشم انداز نفوذش وسيعتر گردد و آنكه به علم و مطالعه روى مىآورد و آنكه از محيط محدود اجتماعى به تنگ مىآيد و راه و مكتبى براى آزادى و گشودن فضاى باز اجتماعى مىجويد، به سبب همين انگيزۀ عميق فطرى است كه براى بيشتر محكومين روى زمين و محسوسات و جواذب آن حقيقت با مجاز و محسوس با معقول و فانى با باقى آميخته و مشتبه و معكوس مىگردد و اين گونه مردم گمراه به جاى تعالى و نيل به مقام «بِرّ» و فزايندگى استعدادها، واژگون در كفر و گناه و حقّ برى و ستم مىشوند. اولين تكان و حركت براى برگشت و استقامت و گشودن گناهان و جرمهاى شرمانگيز و كفرهاى تاريككننده، همان توبۀ آگاهانه و كامل و اصلاحى است كه آفاق ديد و تعالى را باز و شخص تائب را براى نيل به مقام «بِرّ» آماده و جوياى راه آن مىكند:
«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ». مخاطب مؤمنان و تائبان از كفرند، و لحن نفى مؤبَّد و اثباتى آيه، حصر را مىرساند. مفهوم انفاق با نظر به ريشۀ لغوى آن: از دلبستگى به خود و علايق خود باز شدن و راه نهانى «نفق» به سوى ديگران گشودن است. «مِمّا تُحِبُّونَ»، همه گونه محبوبها و علايق انفاقكننده را مىرساند، نه انفاق شونده. چه اگر در نظر قرآن انفاق تنها براى دستگيرى بينوايان بود، به خواستها و محبوبهاى آنان توجّه مىكرد: «مِمّا تُحِبُّونَ». هرگونه محبوب طبيعى و نسبى به كفر و گناه و اسارت فكرى و اخلاقى به بند محبوب مىكشاند و از مقام برتر باز مىدارد و از دلبستگى و تركيب با آن، شخصيت ساكن و كاذبى مىسازد كه همان كفر و گرايش به «من» است و هرگونه راهگشايى و انفاق به ديگران، شخصيتى متكامل و پيوسته به ديگران «ما».
براى انسان آگاه در هر انفاقى، اين رهايى و اوجگيرى و وسعتيابى مشهود است و هر چه بيشتر مورد نياز باشد و كار و كوشش بيشترى براى فرا آوردنش شده باشد، دلبستگى و محبوبيّت بيشترى دارد و هرچه محبوبتر باشد، انفاق آن تكان دهندهتر و رهاكنندهتراست: از مال تا نيروهاى فكرى و تا جان؛ پس آنكه محبوب و دلبستگى و كوششى و محبوب قابل انفاقى ندارد و آنكه يكسره مجذوب رشتههاى مالى و محكوم علاقههاى آن است، جاذب و انگيزۀ تكاملى ندارد. ايمان و عقيده به هدفهاى برتر است كه انگيزه و جاذبۀ متضاد با جواذب مالى پديد مىآورد و آدمى را حاكم و متصرّف در علاقههاى مالى مىگرداند و روابط توليد و مصرف را بر طبق آن ترسيم مىكند و به مقام خلافت در زمين و مالكيّت الهى و حقيقى مىرساند. روابط مالى و مادى كه با هندسۀ ايمان و هدفهاى انسانى تنظيم و ساخته شود، همچون هواپيما و كشتىِ موج شكاف است كه بالاى هوا و آب سير مىكند و مجذوب و محكوم آنها نمىگردد. اگر اين گونه هدفگيرى و نقشهها و برنامهريزىهاى عملى و اجرايى نباشد، روابط مالى و اقتصادى به هر صورت و شكلى تنظيم شود، حاكم و مالك بر انسان و انديشه و اخلاق و روابط اجتماعى او مىگردد، چنانكه هست. چه در روابط سرمايهدارى و چه در سيستمهاى مخالف با آن، در هر دو، اكثريّت خلق ابزار توليد و مصرف هستند و محكوم طبقۀ حاكماند و طبقۀ حاكم خود محكوم و مملوك علاقههاى مالى و تحولات و پديدههاى روابط اقتصادىاند. در اين گونه تركيبهاى اجتماعى، كانالهاى جريان محبّت و رحمت و انفاق و تبادل و پيوستگى قلبىگشوده نمىشود و افراد در اسارت بندها و قيدهاى آزادىكُشى و مجهول بشرى در مىآيند و هيچگاه به مقام فزاينده و رهايىبخش «بِرّ» كه به مقام رضا و رحمت و جنّت تفسير شده، نائل نمىشوند: «لَن تَنالُوا البِرَّ…» اوصاف و ابعاد انسان نمونهاى كه به مقام عالى و سازندگى «بِرّ» نائل شدهاند درآيه «بِرّ» به تفصيل تبيين شده است: (لَّيسَ البِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُم…)[14] تأثير و سازندگى و شعاع و فزايندگى هرگونه انفاقى را جز خداى دانا و اثر بخش نمىداند: «وَما تُنفِقُوا مِن شَىءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ».
//پایان متن
[1] و [ياد كن]هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نوح… احزاب (33)، 7.
[2] سپس آهنگ [آفرينش] آسمان كرد و آن بخارى بود پس به آن و به زمين فرمود خواه يا ناخواه بياييد آن دو گفتند فرمانپذير آمديم. فصلت (41)، 11.
[3] تنها آنچه وعده داده شدهايد راست است، و [روز] پاداش واقعيّت دارد. الذاريات (26)، 5 و6.
[4] و هركس ميزانهاى [عمل] او سبك باشد پس آناناند كه سرمايه وجودى خود را باختهاند چرا كه به آيات ما ستم كردهاند. …به راستى كه [آنان] سرمايه وجودى خود را باختهاند و آنچه را به دروغ مىساختند از كف دادند. اعراف (7)، 9 و53.
[5] … بگو سرمايه باختگان در حقيقت كسانىاند كه سرمايه وجودى خود و كسانشان را در روز قيامت باختهاند! آرى اين همان سرمايهسوزى آشكار است. الزمر (39)، 15.
[6] آل عمران (3)، 19 و 20 و 52.
[7] منظور مؤلف ازتفكّر در اين جا، تعقّل يعنى خرد ورزيدن است و منظورشان از انديشه همان فكر است و تفاوت تفكّر و تعقّل، در بسيارى از موارد، كم يا هيچ است.
[8] تا خداوند از گناه گذشته وآينده تو درگذرد.. الفتح (48)، 2.
[9] اين سخن حديث نيست، برخى از محقّقان در حديث آن را از كلام «ابىسعيدخزّاز» از بزرگان صوفيه (ف.280ه .) مىدانند. (آيت الله نجفى مرعشى، شرح «احقاق الحق» قاضى نورالله، ج 1، ص 335).
[10] الفجر (89)، 27 و 28.
[11] گناهبخش و توبهپذير… المؤمن (40)، 3.
[12] و اوست كسى كه توبه را از بندگان خود مىپذيرد و ازبدىها درمىگذرد و آنچه مىكنيد مىداند. الشورى (42)، 25.
[13] و توبۀ كسانى كه گناه مىكنند تا وقتى كه مرگ يكى از ايشان در رسد مىگويد اكنون توبه كردم پذيرفته نيست و [نيز توبه] كسانى كه در حال كفر مىميرند پذيرفته نخواهد بود آناناند كه برايشان عذابى دردناک آماده كردهايم. نساء (4)، 18.
[14] نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد… بقره (2)، 177. ن. ك، مجموعه آثار، ج 3، ص 92.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 272 تا 294
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, اخذ و اتیان, ارتداد, انفاق, اهل کتاب, بینات, پرتوی از قرآن, تبیین قرآن, تعلیم, تفسیر آل عمران, تفسیر قرآن, تفسیر قرآن در زندان, توبه, توحید, ثبات ایمان, خلود, رسول مصدق, سوره آل عمران, شرکت سهامی انتشار, عقل فطری, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, کتاب و حکمت, کرسی اعتراف, کلیسا., کمال, مرتد, مشیت خدا, میثاق پیامبران, نبوت, نزول وحی
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار