پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ اللیل، آیات 1 تا 11
سورة اللیل، مکّی و دارای 21 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى (١)
وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى (٢)
وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى (٣)
إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (٤)
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى (٥)
وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى (٦)
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى (٧)
وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَى (٨)
وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى (٩)
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى (١٠)
وَمَا يُغْنِي عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى (١١)
به نام خدای بخشندة مهربان.
سوگند به شب آنگاه که همى پوشاند. (١)
و به روز هنگام، آنگاه که تابان مىشود. (٢)
و به آنچه نر و ماده را آفریده. (٣)
همانا کوشش شما بس پراکنده است. (٤)
اما آن کس که ببخشد و پروا گیرد. (٥)
و بهین را راست داند. (٦)
پس او را آسان گردانیم براى آسانترى. (٧)
و اما آن کس که بخل ورزد و خود را بىنیاز گیرد. (٨)
و بهین را دروغ شمارد. (٩)
پس او را آسان گردانیم براى سختترى. (١٠)
و مال او بىنیازش نگرداند و او را نگاه ندارد آنگاه که پایش بلغزد و پرت شود. (١١)
شرح لغات
سعى: کوشش فکرى و عضوى براى رسیدن به مقصود.
شتَّى، وصف مفرد: پراکنده. جمع شتیت (مانند مرضى و جرحى- جمع مریض و جریح): از هم پراکندهها.
حسنى، یسرى، عسرى، به ترتیب: بهین، آسان، دشوار. به معناى وصف تفضیلى: بهتر، آسانتر، دشوارتر.
تردى: لغزید و پرت شد، رداء دربر کرد. تفعل از ردى: چیزى را شکست، با سنگ بزد، پرت شد، هلاک گشت، بى باکى کرد.
«وَ اللَّیلِ إِذا یَغْشَى. وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. وَ ما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الأُنْثَى. إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى»: فعلهاى مضارع یغشى، و تجلّى (تتجلى) به حسب مادة لغوى و هیأت فعلى، حدوث تدریجى، و تصریح نشدن به مفعول آنها اطلاق و تعمیم را مىرساند: شب همى پوشاند آنچه را که روز آشکارش مىنماید: «وَ اللَّیلِ إِذا یغْشاها». و روز آشکار مىنماید آنچه را شب مىپوشاند، سایة شب دامن مىگسترد، و جنب و جوش زندگان و طبیعت آهسته آهسته آرام میگیرد، و بیشتر جنبندگان درجهتِ عکس دامنة تاریکى، به سوى خانه و لانه و آشیانة خود روى مىآورند، و پوشیده میشوند. در میان این پوششها چراغهاى حواس و ادراکات، یکى پس از دیگرى خاموش میشود، تا آخرین حرکت خیال و شعور از کار مىافتد و پوشیده میگردد. شب اینگونه سراسر ظاهر و باطن عالم را مىپوشاند. سپس دیرى نمىپاید که اشعة نور از آفاق دور مىتابد، و عناصر و قواى حیات را اندک اندک بیدار مینماید و برمىانگیزد، و دامنههاى پردة شب را برمىچیند، تا آنکه همة افسردگان و خفتگان را گرم و بیدار و فعال میگرداند. در میان این تناوب متضاد شب و روز، و تبادل نور و ظلمت، و حرکت و سکون و گرمى و سردى و پوشیده شدن و نمایان شدن آفاق دور و نزدیک، از درون عناصر و فعل و انفعالهاى مرموز آن، حیات نمودار میشود، و صورتهایى رخ مینماید، که جز پروردگار بر آنها احاطه ندارد: «وَ ما خَلَقَ الذَّکرَ وَ الأُنْثَى».
اسم ما، در این آیه مانند آیات سورة والشمس، عنوان آن نیروى حیاتى است که به اذن پروردگار متعال، عناصر طبیعت را استخدام مینماید، و صورتهاى متنوع و زنده پدید مىآورد. بعضى از مفسرین در این آیه نیز «ما» را به معناى «من» و مقصود از او، ذات مقدس بارى را دانستهاند. بعضى «ما» را مصدرى گرفتهاند. این دو معنا برخلاف ظاهر، و تأویل غیر لازم است. و بنابر مصدرى بودن، فعل خلق به معناى مصدر باز میگردد و احتیاج به ضمیر فاعل و مقدرى دارد که مرجع مذکورى ندارد. بعضى هم قرائت مجهول و نامشهورى را پیش آورده «و الذکر و الانثى» خواندهاند.
این توجیهات و تأویلات که براى لفظ «ما» در اینگونه آیات قائل شدهاند، براى این است که نخواستهاند فعل «خلق» و امثال آن را به غیر خدا منسوب دارند، و این نسبت را ناروا دانستهاند. با آنکه در قرآن، نسبت خلق به غیر خداوند نیز داده شده است: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیر» من (مسیح): از گل براى شما چون اندام مرغى مىآفرینم» (آلعمران 3/49) «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی»: آنگاه که از گل پیکرى پرنده مانند را به اذن من مىآفرینى» (مائده 5/110) و ادلة شرعى و براهین عقلى، وجود قوا و فرشتگان را که کارشان، به اذن پروردگار، تدبیر و افاضه و تصویر است، اثبات مىنماید، و هر مسلمانى باید به آنها معتقد باشد.
این سه سوگند: «وَ اللَّیلِ إِذا یغْشى…» اشهاد از آیات مشهود انسان است براى نمایاندن و اثبات مقصود نامشهود. دو سوگند اول، اوضاع متقابل شب و روز را مىنمایاند، سوگند سوم، نظر ناظر را از این ظواهر، به اسرار درونى و قواى آن جلب مىنماید: این تغییر و تحول و قبض و بسط، عناصر و مواد را براى تابش شعاع حیات مستعد مىنماید، تا بهصورت زندگانى، با تجهیزات کامل درمىآیند، و به سر فصل دوگونه و جداى نر و ماده مىرسند که هر یک داراى خواص و صفات معین و تعداد محدود مىباشند. و از ازدواج هر دوگونه و نر و ماده، گونههاى متنوع دیگر پدید آمده تا از میان آنها صورت کامل انسانى رخ نموده است. از این پس انسان است که با اختیار و کوشش خود، طرق مختلف حیات را باز مىنماید:
«إِنَّ سَعْیَکمْ لَشَتَّى»: جواب قسمتها و مورد شواهد است. «شَتَّى»، صفت مفرد، و بر گونههاى مختلف دلالت دارد. اگر جمع شتیت باشد، پراکندگى و اختلاف بیشتر را مىرساند. تشخیص و اختیار هر مطلوبى، شوق رسیدن به آن را در انسان برمىانگیزد، و شوق، قواى فکرى و اعضاى ارادى را به حرکت و کوشش وا مىدارد، و چون تشخیص و اختیار افراد مختلف است، کوششها پیوسته پراکنده و از هم دور میشود، و محصول کوششها که افکار و عقاید و اخلاق و صفات تحقق یافته و صورت گرفته و قابل انتقال است، زمینه را براى پدید آمدن افرادى با صفات و خواص و مشخصات متمایز و از هم جدا، آماده مینماید.
«فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقىَ. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیسْرَى»: فاء براى عطف و تفریع، اما براى بیان و تفصیل آیة قبل «إِنَّ سَعْیکمْ لَشَتَّى» است. این آیات و آیات بعد تفصیل و ترتیب دو طریق و خط متمایز و از هم جدایى است که کوشش انسانى در مسیر هر یک از آنها پیش میرود، و آثار و سرانجامى دارد. دیگر راهها و کوششهاى پراکنده و نامشخص، در بین این دو خط متمایز و محدود واقع میشود، یا در نهایت به یکى از این دو خط متمایز میرسد، یا چون راه و سرانجام مشخصى ندارد متوقف میگردد.
از این که هیچ یک از دو مفعول فعل «اعطى»، و مفعول فعل «اتقى» ذکر نشده، معلوم میشود که خود «اعطاء و اتّقاء» موردِنظر است. و همچنین است ذکر نشدن موصوف «الحسنى و الیسرى». با این نظر، مفعولها و موصوفهایى که در تفاسیر براى این افعال و اوصاف ذکر شده، جز بیان نمونه و مصداق نباید باشد. و بعضى از موصوفات مذکور در تفاسیر، با صفت مؤنث الحسنى و الیسرى تطبیق ندارد. و اگر این صفات، مؤنث تفضیلى باشد، موصوفهاى آنها نامعین و نسبى است و با سیاق این آیات که کوششهاى پراکنده را شرح میدهد، مناسبتر مىباشد، زیرا معناى سعى متضمن حرکت مستمر است، و فعل مضارع «فسنیسره» نیز اشعار به حدوث و دوام دارد. از اینجهت موصوفهاى این صفات نیز پیوسته تغییر مینماید و کاملتر میشود. چنانکه در بعضى از آیاتى که اینگونه صفات: حسنى، تقوا، ایمان، کفر، عصیان، آمده، صریحاً یا ضمناً افزایش آنها ذکر شده:
«لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَ زِیادَةٌ» (یونس 10/26). «وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى» (النجم 53/31). «وَ إِنْ تَکُ حَسَنَةً یُضاعِفْها» (النساء 4/40). «وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً» (شُوری 42/23). «ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا» (مائده 5/93)
تصدیق، حکم ذهن، بعد از استدلال، بر موضوعات تصورى است، و حسنى صفت موضوع مورد تصدیق مىباشد. و چون موضوع تصدیق و موصوف به حسنى «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى» هم مدرکات نظرى و عقلى برتر، و هم موضوعات عملى مانند عدل و احسان و گفتار و کردار نیکتر است، اینگونه تصدیق منشأ تحرک و پیشرفت به سوى معارف و کمال علمى و عملى مىگردد، آن چنانکه شخص مصدق به حسنى، هر موضوع جمیل و نیک را دریابد، موضوع جمیلتر و نیکتر برایش رخ مىنماید، تا در پرتو جمال و کمال و خیر مطلق درمىآید.
به قرینة ترتیب افعال در این آیه: «أَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى» اعطاء و اتقاء مقدمة چنین گرایش و حرکت عقلى مىباشد. اعطای مطلق و بدون ذکر مفعول، صرف هر گونه سرمایه و امور مورد علاقه در راه خیر دیگران است. به این طریق، شخصیت انسان، از خودبینى و پیچیدگى به خود برمىگردد و استعدادها و دیدش باز مىشود و به حرکت درمىآید.
اتقاء (= اخذ وقایه) قواى متحرک نفس را منظم و هماهنگ مىگرداند، و از مصرف بیهودة سرمایهها و انحراف در مسیر هواها و شهوات بازش مىدارد. همینکه انسان در شعاع اعطاء، و قدرت تقوا پیش رفت و دیدش وسعت یافت، و استعدادهاى نفسانیش به ثمر رسید، قدرت عقلیش باز و شکفته و روشن مىشود: «وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى». و در این طریق فکرى و عقلى هرچه پیشتر رود بیشتر مشمول جاذبه و عنایات پروردگار مىگردد و خداوند مشکلات و موانع را برایش آسان مىگرداند: «فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیُسْرَى».
سین «سنیسره»، دلالت بر آیندة نزدیک و عنایت خاص دارد، و ضمیر مفعول آن، راجع به من «مَنْ أَعْطى» میباشد. چنانکه در تفسیر آیة «وَ نُیسِّرُک لِلْیُسْرَى»، «سورة اعلى» گفته شده این تعبیر خاص، «فَسَنُیسِّرُهُ لِلْیُسْرَى» دلالت بر این واقعیت دارد که همة مشکلات و موانع و سختىها، از خود انسان و در وجود او میباشد، و همینکه وجودش به حرکت درآمد، و دیدش باز شد، خود او آسان میشود و هرچه مشکل مىنمود نیز آسان میگردد.
«وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى. وَ کذَّبَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى»: بخل، در مقابل اعطاء، خوددارى از بذل هر گونه دارایى ذاتى یا اکتسابى است. فعل «استغنى» را متعلق «مفعول بواسطه» مقدر یا مذکور مىباید: استغنى به عنه، به آن از دیگرى بى نیاز شد. و گاه مفعول آن، همان فاعل، از دو جهت است: استغنى به = خود را به آن از دیگرى بى نیاز کرد. این فعل در این آیه گویا از اینجهت مطلق و بدون متعلق آمده که بعد از فعل بخل و در مقابل اتقى، واقع شده است: اما کسى که بخل ورزد و با آن بخل خود را از تقوا بى نیاز دارد.
تعلق فعل «کذّب» به وصف «الحسنى»، اشعار به این دارد که به هیچ موضوع و حقیقت نیکو و زیبایى، از جهت نیکى و زیبایى تصدیق ندارد. اگر چیزى را تصور و تصدیق نماید، از جهت جذب به سوى خیر و نیکى نیست، بلکه درجهتِ علایق و شهوات پست مىباشد. این راه و روش کسانى است که خود را به شهوات و علاقههاى مادى محکم بسته و از توجه به دیگران گسستهاند، و با تعلق به این امور، خود را از تقوا و مسیر انسانى بى نیاز دانستهاند. براى اینها علم و معرفت و تصدیق به «حسنى» جاذبه و جلال و جمالى ندارد، و معلومات ابزار و وسیله براى به دست آوردن مال و تأمین شهوات است، و در نظرشان جهان با این شکوه و جلال، خشک و مرده مینماید.
کوشش و سعى «من اعطى…» چون در مسیر خیر و حق و جواذب آنها مىباشد، پیوسته انسان ساعى را سبک و آسان میگرداند. در مقابل آن، کوشش و سعى «من بخل…» چون درجهتِ مخالف با آن است، ساعى، هرچه در این جهت پیش رود خود پیچیدهتر و دشواریهایش بیشتر میشود، و چون به اینگونه پیچیدگى و دشوارى و ماندن در تاریکىِ تکذیب، خوى میگیرد، اقدام به هر کار دشوار و رفتن در راه ناهموار، برایش آسان میشود : «فَسَنُیسِّرُهُ لِلْعُسْرى». فاء تفریع، پیوستگى این نتیجه را با آن مقدمات، و فعل جمع «نیسر» سنن الهى را میرساند.
این گروه تفصیل داده شده در این آیات: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى… و أَمَّا مَنْ بَخِلَ…» چون دوگونة نر و ماده «وَ ما خَلَقَ الذَّکرَ وَ الأُنْثى»، گرچه از اصل و قواى حیاتى برآمدهاند، ولى با اختیار خود، از هم ممتاز و مشخص گشته، و چون شب و روز، اندکاندک در دو جهت مقابل واقع شدهاند: «وَ اللَّیلِ إِذا یغْشى» «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى».
این آیات: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى…» «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ» ناظر به سه مرتبه یا مرحلة وجود انسان است: عمل عضوى، خُلقى یا نفسى، عقلى. عمل عضوى: اعطاء یا بخل؛ نفسانى: تقوا یا استغناء؛ فکرى: تصدیق یا تکذیب است.
«وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى»: ما، نافیه، عنه که متعلق به یغنى است، اشعار به دفاع و رفع خطر دارد. اذا، ظرف فعل محقق «تردَّى» است: او را مالش بى نیاز نمیگرداند، و از خطر بازش نمیدارد، هنگامى که پایش بلغزد و سقوط نماید.
فعل «تردَّى» در ضمن خبر حتمى، چگونگى نهایت کوشش و پایان زندگى اینها را مىنمایاند: اینها که بخل ورزیدند و سرمایههای مادى و معنوى خود را در راه خیر به کار نبردند، و به مال و طبیعت لغزان آن متکى شدند، و از اتکاء به تقوا و استعدادهاى معنوى خود، خود را بى نیاز پنداشتند، و از هر حقیقت برترى روىگردانده و آن را تکذیب نمودند، پیوسته در معرض سقوط هستند و خواهند ساقط شد، و مالى که به آن دل بسته و اتکا دارند، از این سقوط حتمى بازشان نمىدارد، زیرا طبیعت ماده و متعلقات آن که خود هیچگونه پایه و ثباتى ندارد، و پیوسته در معرض تغییر و فناست، چگونه مىتواند متکى به خود را نگه دارد. «وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى». چشمانداز اینها، در میان پیچ و خم زندگى محدود، و راهشان از لبة پرتگاههاى سست و لغزان، و مقصدشان مجهول است، زیرا با اراده و با پاى خود راه نمىروند، این رشتههاى مال است که آنها را به این سو و آن سو مىکشاند و با بالا رفتن و پایین آمدن اعتبارات آن، بالا و پایین مىروند، و این اعتبارات چنان جزء سرشتشان شده که آن را خود و خود را آن مىپندارند. همینکه اعتبار دارند گمان مىکنند همه چیز دارند و همه چیز هستند، و همینکه اینگونه اعتبارشان رفت هیچ مىشوند. و در نهایت با فرو ریختن مادة تن و علاقههاى آن و تغییر طبیعت جهان، در آن سقوطگاه نهایى که نامش دوزخ است یکسره ساقط مىشوند.
مىشود که معناى ما «وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ…»، استفهام انکارى باشد: و چگونه مال او، بى نیازش مىنماید و نگاهش مىدارد، آنگاه که درغلتد، یا در دوزخ بیفتد؟!
نظرى کوتاه در آنچه از مفاهیم و اشارات و ترتیب آیات استفاده مىشود: گسترش پىدرپى تاریکى شب و فراگیرى آن، و بر آمدن و فروزان شدن روشنایى روز، و ترکیب و تجزیه و فعل و انفعالهاى عنصرى، که از تناوب شب و روز برمىآید، منشأ پیدایش قواى حیاتى و پدیدههاى مختلف نر و ماده مىشود و پیوسته پیش مىرود تا به صورت موجود عاقل و مختارى درمىآید که با کوششهاى اختیارى خود، و راههاى مختلفى که در پیش مىگیرد، و عقاید و آراء و اخلاق گوناگونى که کسب مىنماید، شخصیتش تکوین یافته و هر یک از دیگرى جدا و ممتاز مىشود، تا حدى که گروهى راه نور و جمال و بقا را در پیش مىگیرند و گروهى به سوى تاریکى و شرور و سقوط کشانده مىشوند.
اینگونه تقابل نیز مانند تقابل روز و شب، و تناوب فرمانروایى آنها، محرک فرد و اجتماع به سوى کمال و بروز استعدادها و تحصیل آزمایشهاست…
// پایان متن
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 173 تا 181
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.