معرفی: متن حاضر تفسیر سوره الهمزه به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد ششم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. آیت‌الله طالقانی در تفسیر این سوره به شرح وضع مال‌اندوزانی که می‌پندارند مالشان آنان را جاودان خواهد کرد و بدین ترتیب دچار انحراف غریزه می‌شوند، می‌پردازد. این جلد که تفسیر بخش دوم جزء سی‌ام است، از سوره اعلی تا سوره ناس را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر در نیمۀ دوم دهه چهل به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 335 تا 342.
متن

‌ پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ الهمزه

سورة الهمزه، مکّی و دارای 9 آیه است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» ‎(١)

«الَّذِي جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ» ‎(٢)

«يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ» ‎(٣)

«كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ» ‎(٤)

«وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ» ‎(٥)

«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ» ‎(٦)

«الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» ‎(٧)

«إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ» ‎(٨)

«فِي عَمَدٍ مُّمَدَّدَة» ‎(٩)

به نام خدای بخشندة مهربان.

وای‌ ‌بر‌ ‌هر‌ نکوهش‌کار طعن‌ زننده‌. (1)

همان‌ ‌که‌ مالی‌ ‌را‌ گرد آورده‌ و شمارش‌ نموده‌. (2)

می‌پندارد ‌که‌ همانا مالش‌ جاویدانش‌ دارد. (3)

نه‌ چنین‌ ‌است‌، هرگز؟ همانا دور افکنده‌ خواهد شد ‌در‌ حطمه‌.. (4)

چه‌ دانایت‌ نموده‌ ‌که‌ چیست‌ حطمه‌! (5)

آتش‌ خدایی‌ افروخته‌ ‌است‌. (6)

‌آن‌چنان‌ آتشی‌ ‌که‌ چیره‌ شود ‌بر‌ درون‌ دل‌ها. ‎(٧)

همانا ‌آن‌ آتش‌ ‌بر‌ آنها ‌در‌ بسته‌ ‌باشد‌. (٨)

در‌ میان‌ ستون‌های‌ کشیده‌ ‌شده‌. (٩)

شرح‌ لغات‌:

ویل، (چون‌ ویه‌ و ویب‌) کلمه‌ای است‌ ‌که‌ ‌در‌ مورد پریشانی‌ و بیچارگی‌ ‌خود‌ کرده‌، گفته‌ می‌شود، ‌چنان‌که‌ «ویح‌ و ویخ‌» ‌در‌ مورد ترحم‌ «ویس» کلمة استصغار‌-‌ «پست‌ و خوار داشتن‌» «وی‌» تعجب‌، «ویه‌» تعجب‌ ‌از‌ خوبی‌ گفته‌ می‌شود.

همزة‌، (وزن‌ مبالغه‌ و عادت‌): شخص‌ ناهنجار، سرکوفت‌زن‌، عیبجو. ‌از‌ همز (فعل‌ ماضی‌): ‌او‌ ‌را‌ درهم‌ شکست‌، فشرد، ‌به‌ پهلویش‌ زد، افکندش‌.

لمزة: طعن‌زننده، عیبجوی‌ ‌به ‌زبان یا چشم‌، نکوهش‌کننده‌ ‌با‌ اشاره‌ یا آهسته‌. ‌از‌ لمز (فعل‌ ماضی‌): راندش‌، زدش‌، عیب‌ گرفت‌، ‌با‌ چشم‌ اشاره‌ کرد. همزه‌ و لمزه‌ (‌به‌ سکون‌ میم‌): شخص‌ مسخره‌، بازیگر، دلقک‌.

لینبذن‌: مضارع‌ مجهول‌ مؤکد ‌از‌ نبذ (فعل‌ ماضی‌): شخص‌ یا چیزی‌ ‌را‌، ‌با‌ خواری‌ و بی‌ارزشی‌ ‌به‌ دور افکند، ‌در‌ کار اهمال‌ کرد، عهد ‌را‌ شکست‌.

الحطمة، (مبالغه‌‌،‌ مانند همزه‌ و لمزة) بسی‌ درهم‌ شکن‌، خورد کن‌، پرخور. ‌از‌ حطم‌: درهم‌ شکست‌، خورد کرد، پایمال‌ نمود، آتش‌ سوزان‌، دوزخ‌. شاید جمع‌ حطمه‌ (به کسر حاء) یا حطام‌ ‌باشد‌، خورده‌های‌ هیمه‌ و کاه‌ و ‌هر‌ چیز خشک‌.

الافئدة، جمع‌ فؤاد: قلب‌، قسمت‌ حساس‌ و رقیق‌ قلب‌، عقل‌، ضمیر.

مؤصدة، (مفعول‌) ‌از‌ اوصد: در‌ ‌را‌ محکم‌ بست‌، ‌بر‌ ظرف‌ سرپوش‌ نهاد، شخص‌ ‌را‌ ‌در‌ تنگنای‌ گذارد، غافلگیر کرد.

عمد: جمع‌ عماد: ستون‌ یا پایة بنا. جمع‌ عمود: ‌هرچه‌ بنا ‌بر‌ ‌آن‌ تکیه‌ داشته‌ ‌باشد‌. به ضم‌ عین‌ و میم‌ و به سکون‌ میم‌ نیز خوانده‌ ‌شده‌.

 

«وَیل لِکل هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»:‌‌ ویل‌ متضمن‌ نسبت‌ ‌است‌. چون‌ نسبت‌ به دیگری‌ گفته‌ شود «ویله‌»‌،‌ به معنای نکوهش‌ و سرزنش‌ یا نفرین‌، و چون‌ نسبت‌ به خود داده‌ شود «ویلی‌» ابراز نالة بیچارگی‌ و پریشانی‌ است، ‌از‌ این ‌جهت‌ نکره‌ آوردن‌ ‌آن‌ ‌در‌ ابتدا جایز ‌شده‌. «لکل»‌، خبر و ‌برای‌ تعمیم‌ ویل‌ ‌است‌. «همزة‌ لمزة‌»‌ ‌بر‌ وزن‌ فعله،‌ خوی‌ و روش‌ و عادت‌ افراد خودبین‌ و خودپرست‌ (مستبدی‌) ‌را‌ می‌رساند ‌که‌ ‌در‌ ‌هر‌ وضعی‌ باشند و به هر وسیلة آشکار و پنهانی‌ ‌که‌ دارند‌-‌ گرچه‌ ‌با‌ اشاره‌ و طعن‌ ‌باشد‌‌-‌ کوشش‌ دارند ‌که‌ دیگران‌ ‌را‌ موهون‌ نمایند و خصائل‌ انسانی‌ و شخصیت‌ آنها ‌را‌ خورد کنند ‌تا‌ راه‌ نفوذ و بهره‌کشی‌ ‌از‌ مردم‌ ‌را‌ به سود ‌خود‌ بی‌مانع‌ و بازگردانند.

«الَّذِی جَمَع مالاً وَ عَدَّدَه»: الذی‌،.. بدل‌ یا صفت‌ دیگر ‌»کل»‌ ‌است‌. «مالاً»، نکره‌، بسیاری‌ یا ناچیزی‌ این‌گونه مال‌ ‌را‌ می‌رساند‌،‌ مالی‌ ‌که‌ ‌با‌ ‌از‌ میان‌ بردن‌ و خورد کردن‌ شخصیت‌ مردم‌ گردآوری‌ و انباشته‌ ‌شده‌ ‌است‌. «عدده»‌، ‌از‌ عد: (به فتح‌ عین‌) شماره‌ نمودن‌ ‌است‌، می‌شود ‌از‌ عده‌ (به ضم‌ عین‌): ذخیره‌ و آماده‌ کردن‌، ‌باشد‌. «عدده»‌، بدون‌ تشدید نیز قرائت‌ ‌شده‌، بنابراین می‌شود ضمیر راجع‌ ‌به‌ الذی‌ ‌باشد‌: جمع‌ کرده‌ مال‌ ‌را‌ و عدد ‌خود‌ ‌را‌.

این ‌آیه‌ ‌در‌ ضمن‌ وصف‌ دیگر «‌کل‌ همزة‌ لمزة»، اصل‌ و منشأ ‌این خوی‌ و روش‌ ‌را‌ بیان‌ می‌نماید: این‌ها مال‌ ‌را‌ ‌که‌ به هر صورت‌ وسیلة به کار افتادن‌ چرخ‌ اقتصاد و مقدمة زندگی‌ برتر ‌است‌، جمع‌ و نگهداری‌ ‌آن‌ ‌را‌ هدف‌ زندگی‌ گرفتند و به جای‌ شناختن‌ ارزش‌ واقعی‌ مال‌ ‌به‌ مقدار و شمارة ‌آن‌ پرداختند (میلیونر‌،‌ میلیاردر؟) و به همان‌ دلبسته‌ شدند. و ‌به‌ مقیاس‌ بزرگداشت‌ جمع‌ و عدد شماری‌ مال‌، ارزش‌های‌ انسانی‌ ‌در‌ نظر این‌ها بی‌ارزش‌ و ناچیز به‌شمار آمده‌. و چون‌ چگونگی‌ دید و روابط و علاقه‌های‌ انسان‌ ‌به‌ مال‌، ‌از‌ شرایط اولی‌ چگونگی‌ روابط عمومی‌ و تکوین‌ عقاید و اخلاق‌ ‌است‌، ‌با‌ این‌گونه دید انحرافی‌ ‌که‌ مال‌ و علاقه‌ ‌به‌ شماره‌اش‌ هدف‌ زندگی‌ شود، دید و روش‌ این‌ها نسبت‌ به دیگران‌ ‌از‌ واقع‌بینی‌ و روابط انسانی‌ ‌تا‌ آنجا منحرف‌ گشته‌ ‌که‌ انسان‌ها و روابط انسانی‌ ‌در‌ نظرشان‌ وسیله‌ای‌ ‌برای‌ جمع‌ و شمارة مال‌ گردید و فطرت‌ و استقامت‌ روحی‌شان چنان‌ دگرگون‌ گشته‌ و دچار بیماری‌ و دیوانگی‌ شده‌اند ‌که‌ ‌برای‌ جمع‌ و نگهداری‌ و شمارة ثروت‌ و حفظ قدرت‌ متکی‌ ‌به‌ ‌آن‌، پیوسته‌ می‌خواهند شخصیت‌ انسان‌ها ‌را‌ درهم‌ شکنند و ‌از‌ ‌این کار ‌خود‌ لذت‌ می‌برند. ‌آن‌سان‌ ‌که‌ ‌هر‌ ناتوان‌ روحی‌ و اخلاقی‌ و ‌هر‌ مست‌ و دیوانه‌ای‌ این‌گونه می‌خواهد ‌خود‌ ‌را‌ توانا بنمایاند. آیا ‌برای‌ نموداری‌ وضع‌ روحی‌ و عاقبت‌ زندگی‌ این‌ها تعبیری‌ جامع‌تر ‌از‌ «ویل‌« می‌توان‌ یافت‌!‌ «وَیل‌ لِکل‌ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ...»

«یحسَب أَن مالَه أَخلَدَه»: حسبان، اندیشة ‌غیر‌ واقعی‌ «پندار» و اخص‌ ‌از‌‌‌ زعم‌ و ظن‌ «گمان‌« ‌است‌. اضافة مال‌ ‌به‌ ضمیر‌-‌ ماله‌‌-‌ و تصریح‌ ‌به‌ ‌آن‌ به جای‌ «انه‌» تحکیم‌ نسبت‌ و تقریر حسبان «پندار» ‌را‌ می‌رساند. فعل‌ ماضی‌ اخلده‌ به جای‌ «یخلده‌» اشعار ‌به‌ فراغت‌ ‌از‌ ‌این پندار و تحقق‌ ‌آن‌ دارد: می‌پندارد ‌آن‌ مالی‌ ‌که‌ به خود پیوسته‌ و ‌به‌ جمع‌ و شمارة ‌آن‌ دل‌بسته‌ وی‌ ‌را‌ جاودان‌ داشته‌ ‌است‌. سبب‌ و منشأ جمع‌ و شمارة مال‌، همین‌ پندار جاویدانی‌ شدن‌ ‌است‌.

غریزه‌ یا انگیزة جاویدانی‌ شدن‌ (تأمین‌ بقا) ‌که‌ ریشة عمیق‌ و فطری‌ ‌در‌ وجود انسان‌ دارد، محرک‌ کوشش‌های‌ نامحدود و مختلف‌ انسان‌ ‌برای‌ جمع‌ مال‌ و تحکیم‌ ساختمان‌ و ابقای نام‌ و اتکای به قدرت‌های‌ مادی‌ و معنوی‌، ‌تا‌ ایمان‌ ‌به‌ غیب‌ و پیوستگی‌ ‌به‌ ‌آن‌، می‌باشد. و همین‌ ‌خود‌ دلیل‌ فطری‌ و طبیعی‌ ‌برای‌ اثبات‌ بقای انسان‌ ‌است‌. وگرنه‌ باید ‌این غریزه‌ ‌که‌ منشأ ‌این پدیده‌ها‌ست،‌ بدون‌ هدف‌ و نامطابق‌ ‌با‌ واقعیات‌ و بیهوده‌ ‌باشد‌، ‌با‌ آنکه‌ ‌در‌ ریز و درشت‌ و ظاهر و باطن‌ آفرینش‌ ‌تا‌ گونه‌های‌ ساختمان‌ ریشه‌ و برگ‌ریز گیاه‌ و اعضا و اندام‌ جانوران‌ و غرایز آنان‌ چیزی‌ بیهوده‌ نیست‌. ‌این غریزة تأمین‌ بقا، چون‌ دیگر غرایز و قوای‌ انسانی،‌ ‌اگر‌ ‌به‌ سمت‌ منظوری‌ ‌که‌ ‌برای‌ ‌آن‌ آفریده‌ ‌شده‌‌:‌ ایمان‌ به مبادی‌ ثابت‌ و غیب‌ و پیوستگی‌ به آن‌ها‌‌، هدایت‌ نشود ناچار انسان‌ ‌را‌ ‌به‌ سمت‌ امور فانی‌ و زایل‌که‌ مظهر مشهود ‌آن‌ مال‌ و علاقه‌های‌ وابسته‌ به آن است‌ سوق‌ می‌دهد ‌تا‌ چنین‌ پندار ‌بر‌ وی‌ چیره‌ می‌شود ‌که‌ یگانه‌ وسیلة خلود جمع‌ و شمار مال‌ ‌است‌‌.‌ ‌آن‌ مردمی‌ ‌که‌ دچار ‌این پندار می‌شوند و ‌به‌ مال‌ و علاقه‌های‌ ‌آن‌ ‌خود‌ ‌را‌ می‌آویزند، چون‌ گرفتاران‌ امواج‌ دریا هستند ‌که‌ به جای‌ چشم‌ داشتن‌ به ساحل‌ و اتکا به قدرت‌ ‌خود‌، ‌به‌ تخته‌ پاره‌ها و چوب‌هایی‌ چشم‌ می‌دوزند و ‌خود‌ ‌را‌ به‌دست‌آویزهایی‌ می‌آویزند، ‌که‌ موج‌هایی‌ آنها ‌را‌ پهلوی‌ ‌هم‌ کشانده‌ و امواج‌ دیگر ‌از‌ ‌هم‌ جداشان‌ می‌نماید: «یَحسَب‌ أَن‌ مالَه‌ أَخلَدَه‌».

این‌ سه‌ ‌آیه‌ به ترتیب‌ عکس‌، پیوستگی‌ سبب‌ و مسببی‌ دارند: ‌این پندار ‌که‌ مال‌ جاودان‌ می‌دارد، به سوی‌ جمع‌ و شمارة ‌آن‌ می‌کشاند، و ‌هرچه‌ ارزش‌ جمع‌ و به حساب‌ آوردن‌ مال‌ ‌در‌ نظر آزمندان‌ بیشتر شود، ارزش‌های‌ انسانی‌ ‌در‌ نظرشان‌ کمتر می‌شود و ‌هرچه‌ ‌به‌ جمع‌ و شمار مال‌ بیشتر اتکا نمایند، خوی‌ امتیازجویی‌ و ‌در‌هم‌ شکستن‌ شخصیت‌ دیگران‌ ‌در‌ نفوسشان‌ ریشه‌دارتر می‌گردد ‌تا‌ آنکه‌ معرف‌ و خوی‌ خاص‌ چنین‌ کسانی‌ دو وصف‌‌-‌ همزه‌، لمزه‌‌-‌ می‌شود و بیچارگی‌ نهایی‌ و درون‌ مضطرب‌ و عاقبت‌ هول‌انگیزشان‌ ‌را‌ «ویل‌» نشان‌ می‌دهد.

این‌ ابعاد عمیق‌ ‌که‌ مرتبط ‌با‌ انگیزة فطری‌ و چگونگی‌ دید ذهنی‌ و امور نفسانی‌ و روابط اقتصادی‌ و اجتماعی‌ ‌است،‌ ‌در‌ ‌این سه‌ آیة کوتاه‌، به‌صورت‌ پیوسته‌ ‌با‌ ‌هم‌ و صریحاً و ضمناً آمده‌. ولی‌ اندیشمندان‌ ‌در‌ ‌این مسائل‌، آنها ‌را‌ جداجدا و ‌در‌ ‌بُعد‌ سطحی‌ می‌نگرند، ‌این پیوستگی‌ و تسلسل‌ باز ‌بعد‌ عمیق‌تری‌ دارد:

«کَلاّ لَیُنبَذَن فِی الحُطَمَةِ»: کلا، ردع‌ «یَحسَب‌ أَن‌ مالَه‌ أَخلَدَه‌»، و ضمناً نفی‌ دوام‌ خوی‌ همز و لمز ‌است‌. فعل‌ مؤکد و مجهول‌ «لینبذن»‌ اشعار ‌به‌ کوشش‌ و فعالیت‌ عوامل‌ ناشناخته‌ای‌ ‌برای‌ دور افکندن‌ ‌او‌ «همزه‌ لمزة» دارد. «الحطمة‌« - چون‌ همزه‌‌-‌ ‌از‌ حطم‌، دلالت‌ ‌بر‌ طبیعت‌ و خوی‌ درهم‌ شکنندگی‌ دارد و شاید جمع‌ حطام‌ ‌باشد‌: هرگز چنین‌ نیست‌ ‌این اندیشه‌ و حساب‌‌‌که‌ جمع‌ و شمارة مال‌ جاوید می‌دارد و ‌این دژم‌ خوی‌ شخصیت‌‌‌کش‌ «همزه‌ لمزة» پایدار می‌ماند، بسی‌ خطا و نارساست‌. بلکه‌ به یقین‌ ‌در‌ دوزخی‌ درهم‌ شکننده‌ (یا ‌در‌ میان‌ هیمه‌های‌ خورد) افکنده‌ می‌شود، ‌‌آن‌ چنان‌که‌ سلسله قوانین‌ پیشرو و قوای‌ محرک‌ حیاتی‌، ‌هر‌ مانع‌ و فشار و ‌هرگونه‌ سنگ‌ و گل‌ و یخبندان‌ ‌را‌ ‌از‌ میان‌ برمی‌دارد و به دور می‌افکند و خورد می‌کند ‌تا‌ راه‌ رشد ‌هر‌ زنده‌ و موجود متکاملی‌ ‌را‌ باز نماید و ‌هر‌ بذر ریز و ‌هر‌ تار زنده‌ و ‌هر‌ ریشة نازکی‌ ‌را‌ نیرو بخشد و رشد دهد.

«وَ ما أَدراک مَا الحُطَمَةُ، نارُ اللّه المُوقَدَةُ»: ‌ما، نافیه‌ یا استفهام‌ تعجبی‌ ‌است‌. اضافة نار ‌به‌ اللّه «نار اللّه» ‌مبدأ و منشأ الهی‌، و «الموقدة»، علل‌ استعدادی‌ ‌آن‌ آتش‌ ‌را‌ می‌نمایاند: تو نمی‌دانی‌ یا چه‌ دانی‌ ‌که‌ الحطمة‌ چیست‌! آتش‌ ‌خدا‌ست‌ ‌که‌ مبادی‌ خدایی‌ و فاعلی‌ ‌آن‌ ‌را‌ برافروخته‌ نموده‌ و اعمال‌ گناه‌پیشگان‌ هیمه‌ و آتشگیرانة ‌آن‌ ‌را‌ فراهم‌ ساخته‌ ‌است‌.

الحطمة، ‌بُعد‌ بعیدتری‌ ‌از‌ شعاع‌ و انعکاس‌ روش‌ و منش‌ افراد سرکش‌ و شخصیت‌‌کش‌ «همزه‌ لمزة» ‌را‌ می‌نمایاند ‌که‌ همان‌ فرو کوبیدن‌ و ‌در‌ ‌هم‌ شکستن‌ و خورد شدن‌ وجود آنها می‌باشد. باز «الحطمة»، ‌بُعد‌ و عمق‌ دارد ‌که‌ ‌از‌ درک‌ عموم‌ بسی‌ دور ‌است‌: «وَ ما أَدراک‌ مَا الحُطَمَةُ‌»‌ ‌آن‌ آتش‌ خدایی‌ و مستند ‌به‌ ارادة ‌او‌ می‌باشد ‌که‌ ‌از‌ ظاهر و باطن‌ خورد ‌شده‌ و هیمه‌های‌ آمادة آنها «الحطمة‌،‌ الموقدة» درمی‌گیرد: «فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِی‌ وَقُودُهَا النّاس‌ وَ الحِجارَةُ أُعِدَّت‌ لِلکافِرِین»‌ (بقره 2/24). ‌آن‌ حطمه‌ و وقود ‌از‌ نفس‌ کفرپیشه‌ و خوی‌ آزمند و اعمال‌ آتش‌زای‌ ‌او‌ ‌که‌ پیوسته‌ ‌در‌ حال‌ تضاد ‌با‌ قوای‌ حیاتی‌ و حقوق‌ دیگران‌ ‌است‌ ناشی‌ و آمادة «اعداد» ‌شده‌، ‌تا‌ ‌با‌ تغییر جهان‌ و بسط ابعاد و بروز مکامن‌، و ‌آنگاه‌ و ‌آن‌ جور ‌که‌ ‌خدا‌ می‌خواهد و می‌داند، درگیر و برافروخته‌ گردد.

«الَّتِی تَطَّلِع عَلَی الأَفئِدَةِ»: ‌الّتی‌... جملة وصفیه‌ ‌برای‌ نار اللّه‌... «تطلع‌«، ‌از‌ طلوع‌ به معنای سر برآوردن‌ ‌از‌ خفا و چیره‌ شدن‌ ‌است‌ و هیأت باب‌ افتعال‌ پذیرش‌ و درخواست‌ یا مبالغه‌، و ‌»علی»‌، تسلّط و چیره‌ شدن‌ کامل‌ ‌را‌ می‌رساند. جمع‌ آمدن‌ «الافئدة»، به جای‌ «فؤاد» ‌که‌ اسم‌ جنس‌ ‌است‌، گویا ‌از‌ جهت‌ مراتب‌ فؤاد «ضمیر، مبدأ خواست‌ و شعور» فرد یا افراد مختلف‌ می‌باشد: ‌آن‌ آتشی‌ ‌که‌ می‌خواهد و راه‌ می‌جوید ‌تا‌ آشکار شود و سر برآورد و یکسر ‌بر‌ فؤادها چیره‌ شود. فؤادهای‌ ستمگرانی‌ ‌که‌ شخصیت‌ انسان‌ها ‌را‌ خورد می‌کنند و آتش‌ ‌به‌ وجدان‌ها و ضمیرها «افئدة» می‌زنند، و شاید منشأ و مطلع‌ ‌این آتش‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌آن‌ سر برمی‌آورد و شراره‌ می‌کشد، همان‌ ضمایر حق‌بُردگان‌ و دلسوختگان‌ ‌باشد‌.[1]

«اِنَّها عَلَیهِم مُؤصَدَةٌ، فِی عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ»: ضمیر مفرد «ها» راجع‌ ‌به‌ نار اللّه‌، و ضمیر جمع‌ «‌هم» راجع‌ ‌به‌ «الافئدة» و تقدیم‌ ‌علیهم‌ ‌برای‌ اختصاص‌ ‌است‌. مؤصدة، درِ بسته‌ یا مانند آن است‌ ‌که‌ هیچ‌ راهی‌ ‌برای‌ باز شدن‌ و خروج‌ ‌از‌ ‌آن‌ نباشد. گویا ‌از‌ جهت‌ اشعار ‌به‌ ‌این‌گونه‌ بسته‌ بودن‌، ‌با‌ معانی‌ «المطبقة‌، المغلقة» و امثال‌ این‌ها فرق‌ دارد. ‌«فی‌ عمد» متعلق‌ ‌به‌ «مؤصدة»، یا عامل‌ مقدر یا حال‌ ‌از‌ ضمیر ‌علیهم‌ یا خبر مبتدای مقدر «‌هم‌» یا صفت‌ «مؤصدة» ‌است‌: ‌آن‌ آتش‌ ‌بر‌ همین‌ گروه‌، احاطه‌ نموده‌ و راه‌ نجات‌ و خروجشان‌ ‌را‌ ‌در‌ میان‌ ستون‌های‌ ممتدی‌، بسته‌ ‌است‌. یا ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ آنها ‌در‌ میان‌ پایه‌‌های‌ ممتد گرفتارند، یا...

این‌ها ‌که‌ ‌در‌ زندگی‌ دنیای‌ ‌خود‌، ‌در‌ میان‌ ستون‌های‌ خوی‌های‌ راسخ‌ و دوزخی‌ ‌خود‌ گرفتار بودند و ‌ماورای ‌آن‌ ‌را‌ نمی‌دیدند و ‌در‌ ‌آن‌ نمی‌اندیشیدند و درهای‌ معرفت‌ حق‌ و رحمت‌ و خیر به خلق‌ ‌را‌ به روی‌ ‌خود‌ بستند، باید ‌در‌ آخرت‌، روزنة نجات‌ و دریچة رحمت‌ به رویشان‌ بسته‌ ‌باشد‌ و ‌در‌ میان‌ ستون‌های‌ ممتد آتش‌ گرفتار شوند.

این سوره‌ با‌ آیات‌ کوتاه‌ و فصول‌ متشابه‌ و طنین‌ خاص‌ و هراس‌انگیز، دو روی‌ و دو وضع‌ متقابل‌ و متعاکس‌ زندگی‌ و خوی‌ و اندیشه‌ و اعمال‌ کسانی‌ ‌را‌ به شتاب‌ ‌از‌ نظرها گذرانده‌ ‌است‌: همز، لمز‌،‌ جمع‌، حسبان،‌ خلود.‌ روی‌ دیگر متقابل‌ و متعاکس‌:

نبذ، حطم‌، نار، موقدة، مؤصدة... ‌از‌ آیة 6 ‌که‌ نمودار ‌بُعد‌ دورتر ‌از‌ انظار ‌را‌ دارد آیات‌ کوتاه‌تر و سریع‌تر ‌شده‌ ‌است‌.

لغات‌ و اوزان‌ کلمات‌ خاص‌ ‌این سوره‌: همزه‌، لمزة، عدده‌، اخلده‌، لینبذن‌، الحطمة، نار اللّه‌، الموقدة، المؤصدة، ممددة ‌است‌.

//پایان متن

[1] چون‌ ز خشم‌ آتش‌ تو ‌در‌ دل‌ها زدی

مایة نار جهنم‌ آمدی‌

آتشت‌ اینجا چو‌ آدم‌ سوز ‌بود‌

آنچه‌ ‌از‌ وی‌ زاد مرد افروز ‌بود‌

آتش‌ تو قصد مردم‌ می‌کند

نار کز وی‌ زاد ‌بر‌ مردم‌ زند

(مثنوی مولانا، دفتر سوم، بیت 3472)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 335 تا 342.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدئویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *