پرتوی از قرآن، جلد دوم؛ تفسیر سورۀ بقره، آیات 233 تا 242
«وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (٢٣٣)
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» (٢٣٤)
«وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لَا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفًا وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ» (٢٣٥)
«لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ» (٢٣٦)
وَإِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (٢٣٧)
«حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ» (٢٣٨)
«فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» (٢٣٩)
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِأَزْوَاجِهِمْ مَتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (٢٤٠)
«وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ» (٢٤١)
«كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (٢٤٢)
مادران همی شیر میدهند اولاد خود را دو سال کامل. این برای کسی است که میخواهد تمام کند شیر دادن را و بر آنکه برای او زاده شده خوراک و پوشاک آنان است به متعارف. تكليف نمیشود هیچ کس مگر به اندازه توانش. نباید آزرده شود زایندهای به سبب زادهاش و نه آنکه برای او زاده شده به سبب زادهاش و بر وارث است همانند این، پس اگر خواستند از شیر گرفتن از روی رضایت پدر و مادر و مشورت، پس گناهی بر آنها نیست. و اگر خواستید به دایه دهید نوزادان خود را، پس گناهی نیست بر شما چون تسلیم کنید آنچه را دادید به نیکی و پروا گیرید خدا را و بدانید که همانا خدا به آنچه میکنید بس بیناست. (233)
و کسانی که وفات یابند از شما و واگذارند همسرانی را، باید همسران درنگ کنند و خود را بدارند چهار ماه و ده روز. پس چون رسیدند به پایان مدتشان را، پس گناهی بر شما نیست در آنچه انجام دهند درباره خودشان با پسندیدگی، و خدا به آنچه میکنید خبردار است. (234)
و گناهی نیست بر شما در آنچه به کنایه کنید به آن از خواستگاری آن زنان یا نهان دارید در اندیشههای خود، خدا داند که همانا به زودی به زبان خواهید آورد آن زنان را، ولی مواعده نکنید با آنان نهانی، مگر آنکه بگویید گفتاری نیک شناخته. عزم نگیرید بستن نکاح را تا برسد آن حکم مکتوب به پایانش، و بدانید که همانا خدا میداند آنچه را در اندیشه شماست؛ پس بیندیشد از او و بدانید که همانا خدا بس آمرزنده و بردبار است. (235)
گناهی نیست بر شما اگر رها کردید زنان را مادامی که مس نکردید آنها را؛ یا فرض کنید برای آنان مقدار مفروضی را و برخوردار کنید آنها را، بر توانگر به اندازهاش. و بر تنگدست به اندازهاش برخوداری به نیکی حق است بر نیکوکاران. (236)
و اگر رها کردید آنها را پیش از آنکه مس کنیدشان و حال آنکه فرض کرده باشید برای آنان مقدار مفروضی را، پس نصف آنچه کردید، مگر آنکه گذشت کنند آنها یا گذشت کند آنکه در دست او بستن نکاح است. و اینکه گذشت کنید نزدیک تر است به تقوا، و از یاد نبرید نیک فزایی میان خودتان را. همانا خدا به آنچه میکنید بس بیناست. (237)
نگهدار باشید بر نمازها و نماز میانه و به پا ایستید برای خدا فروتنانه. (238)
پس اگر بترسیدید پس پیادگان و سوارگان، پس چون امن شدید به یاد آرید خدا را آن چنان که شما را آموخته آنچه را که خود نبودید بیاموزید. (239)
و کسانی که وفات یابند از شما و واگذارند همسرانی را وصیتی باید برای همسرانشان: برخورداری بهرهای تا پایان سال بدون بیرون کردن. پس اگر خود بیرون رفتند پس گناهی بر شما نیست در آنچه انجام میدهند درباره خودشان از کار پسندیده. و خدا عزیز حکیم (240)
و برای زنان طلاق داده شده بهرهای است به پسندیدگی، حق است بر متقین. (241)
این گونه بیان میکند خدا برای شما آیات خود را باشد که خردیاب شوید. (242)
شرح لغات:
يرضعن، جمع مؤنث رضع (به فتح ضاد): طفل از پستان شیر مکید (به ضم ضاد): با پستی درخواست کرد.
حول: سال، گذشت، دگرگونی، برگشت، قوه، کاردانی، نیک اندیشی.
تكلف، مضارع مجهول تکلیف: وادار ساختن به کار دشوار. از كلف: چهرهاش دگرگون شد، کارش دشوار گردید، اثر چیزی نمودار گشت، او را بسیار دوست داشت.
تشاور، تفاعل شور: عسل را از کندو بیرون آوردن و برگرفتن، گفتگو برای یافتن رأی درست، آزمایش چهارپا برای راهروی. اشاره: نشان دادن، راهنمایی. شاره: لباس جالب و مورد اشاره [انگشت نما].
فصال: از شیر گرفتن طفل. از فصل: جدا شدن. فصيله: فرزندان جدا شده از یک پدر، پا جوش درخت.
يتوفون، مضارع توفي: حقی را کامل گرفتن، مدت را به آخر رساندن، کاری را تا آخر انجام دادن، همه افراد را شمردن، از دنیا رخت بستن.
يذرون، جمع يذر: وامیگذارد. ماضی آن «وذر، چون ودع» در کلام عرب استعمال نشده و به جای آن «ترک» گفته میشود.
خبير: دانای به حقیقت و درون، دانای به خبر از روی تجربه، شخم گر، زمین رام و نرم.
عرضتم، از تعریض: گفتن سخن کنایه آمیز و غیر صریح، جاده را پهن کردن. از عرض : نمایاندن متاع، اظهار کلام، سان دیدن سپاه، مقابل طول.
خطبة: خواستگاری. ( به ضم خاء): سخن آراسته و پند آمیز، مقدمه کتاب، رنگ آمیخته سرخ و زرد.
اکننتم، ماضی اکنان: نهان داشتن در خاطر. از کن (به فتح كاف): نگهداری از فساد، پوشاندن از آفتاب. (به کسر): محل نگهداری و پوشیدن. کانون: محل اجتماع و تراکم.
متعوا: امر به دادن متعه: بهرهای. توشه ای، آنچه بهره مند شود و به مقصد رساند. متاع: آنچه از آن بهره مند شوند اندک یا بسیار، بهره ناپایدار.
موسع: دارا، دست باز. از وسع: باز بودن راه زندگی. مقابل مقتر: تنگدست، سخت گیر.
فرضتم از فرض: چیزی را با اندازه جدا کردن، در ذهن تصویر و تقدیر کردن، مقدار مالی را مشخص کردن، حکمی را واجب کردن.
حافظوا، امر از باب مفاعله (محافظة): یکدیگر را نگهداشتن. از حفظ: نگهداری در ذهن یا به دست.
قنوت: اطاعت، فروتنی، دعا در حال قیام، خودداری از کلام، کم خوری، ادامه به داد کار خیر.
رجال، جمع راجل: پیاده. از رجل (به کسر جیم): پیاده رفتن، به پایش اصابت کردن، سپیدی یک پای چهارپا، موی آویخته، رها کردن بچه حیوان برای خوردن شیر.
ركبان، جمع راكب، مانند فرسان جمع فارس: سوار، و آنچه بر روی و بالای چیزی باشد.
«وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ». «والدات» اخص از امهات است چون امهات به مادران با واسطه نیز گفته میشود. و نیز «الوالدات» اشعار به علت حکم: (يرضعن)، دارد که فعل مضارع و متضمن امر است: والدات، چون زاینده اولاد خود میباشند، به عاطفه طبیعی و غریزی آنها را شیر میدهند. زیرا شیر ماده غذایی است که به وسیله غدهها و جهازات بدن مادر و از همان ترکیبات خونی و غذایی ساخته میشود که تار و پود طفل تكوین یافته است و منشأ عواطف رقیق و متبادل مادر و طفل، همین تناسب و جذب طبیعی میباشد که با آهنگها و نگاههای مهرآمیز مادر، جسم و جان طفل را میپروراند و آثاری از مهر و رحمت و شعور به مسئولیت در کانون درونش به ودیعه میگذارد و با گذشت زمان و در سنین رشد این آثار ظاهر میشود[1]. گویند آهنگ و نگاه و رفتار مادر، در چهره و اوتار صوتی طفل نیز آثاری میگذارد و دگرگونیهایی پدید میآورد. رابطه معنوی مادر با طفل چنان مرموز است که حالات و ناراحتیها و سیری و گرسنگی طفل، در جوشش شیر و فعالیت غدههای پستانی و شور دل مادر تأثير میکند و مادران این احوال را از دور احساس میکنند «جل الخالق عن حساب المخلوق»! در مدت دو سال، به تدریج قوای بدنی و دستگاههای جذب و هضم نوزاد برای تغذیه مستقل آماده میشود و دندانها برای جویدن انواع غذاها میروید و صورت عواطف و مزاج مادر در آن مدت تغییر مییابد. تعبير «حولين» که مترادف با «عامين و سنتين» است گویا همین حالات و تغییرات را میرساند. چون معنای ضمنی «حول» [به معنای] سال از جهت حالات و تحولاتی است که در آن میگذرد و رو به کمال میرود: «حولین کاملین».
«لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ»، قید استثنایی و ناظر به اختیار زن است که اگر راضی شد دو سال کامل شیر دهد، شوهر حق ندارد که او را به ترک وادار کند، و اگر راضی نشد، شوهر نمیتواند به شیر دادن وادار میکند. و نیز ناظر به مواردی است که برای مادر عارضه بیماری یا حمل پیش آید و با شیر مادر برای طفل سازگار نباشد. این حکم، ظاهر یا شامل زنان مطلقه است، به سیاق آیات، و هم نامطلقه است، به اطلاق.
«وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَّهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ». «المولود له» به جای «الاب یا الوالد» اشعار به حکمت این حکم دارد: آنکه فرزند برای او و بهرهاش عاید او و نگهبان و وارث نامش میباشد، باید لوازم زندگی متعارف و اولیه مادران شیرده را تأمین کند. چه زنان مطلقهای باشند که این آیات درباره آنها است یا مادران شوهرداری که درآمد و تعهدی دارند و در مدت شیر از عهده و انجام آن بر نمیآیند. «لاتكلف نفس…» قاعده کلی در مورد انفاق و شیر و اجرای هر حکمی است: نه پدران منفق بیش از توانایی مكلفند و نه مادران مکلفند که به کمتر از متعارف (معروف) بسازند و طفل را شیر دهند و نه هیچ مکلفی بیش از توانایی مالی و بدنی و عقلی تکلیف دارد. «لاتضار والدة بولدها…» که به فعل مجهول و بدون عطف و از باب مفاعله آمده، بیانی از «لاثكلف… » و مشعر به ضرر دو جانبه است: نه باید به مادری به سبب و از ناحیه مولودش ضرر رسد به اینکه با اندک نفقهای بسازد و شیر دهد و یا طفل از او جدا گردد؛ و نه پدری وادار شود که بیش از توانایی تعهد انفاق کند و یا طفل به او واگذار شود. به هر صورت باید حسن تفاهمی در میان باشد که مادر با دلگرمی فرزندش را حضانت کند و شیر دهد و پدر در حد توانایی و متعارف از او نگهداری کند. و اگر چنین نباشد هم به پدر و مادر ضرر میرسد و هم به طفل شیرخوار که باید در آغوش گرم مادر و با شیر نیالوده به اندوه رشد یابد. «لاتضار»، به فتح تاء و سكون راء، به صورت نهی نیز قرائت شده است. تکرار «بولده» برای این است که اگر ضمیر «به» میآمد، مرجعش نامستقیم و حکمت حکم درباره پدر مبهم میماند. «و على الوارث»، مقصود وارث پدر بعد از فوت و وارث بالقوة طفل است. «مثل ذالك»، شامل هر سه حكم: وجوب انفاق به معروف و در حد توانایی و نفی مضاره، میشود.
«فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّا آتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ». «فإن أرادا»، تفریع بر «والوالدات» یا «لا تضار.» و یا مجموع احکام مستفاد از آنها میباشد. «فصالا»، به صورت اطلاق، شامل گرفتن از شیر مادر و سپردن به دایه و بریدن از شیر هر دو، پیش از اکمال دو سال میشود. «عن تراض»، بیان منشأ فصال است: اگر پدر و مادر جدایی طفل را از شیر مادر یا هر شیری، خواستند جدایی که از روی تراضی پدر و مادر و مشورت باشد، نه بدون تراضی و نه رضایت یکی از آنها گناهی بر آنها نیست. «و شاوره، بدون قید «منهما» وسعت دایره مشورت – از پدر و مادر و طبیب و دیگر افراد باتجربه – را میرساند. این مشورت که به صلاح نوزاد و پدر و مادر انجام میگیرد، پایه صلاح اندیشی و تفاهم خانواده و در حدود احکام اسلام است تا دیگر روابط و مصالح اجتماعی بر آن پایه بالا آید و وسعت یابد. آیا این مسائل زنده و پیش برنده و مصرح قرآن، نباید به اندازه دیگر مسائل فرعی و فرضی مورد بحث و توجه و عمل مسلمین باشد و در رسالههای عملیه عنوان شود؟![2] خطاب «وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ»، به پدرانی است که حق دایه گرفتن از آن آنها میباشد. این حق به قرینه پیوستگی آیه، باید در زمینه رضایت و مشورت باشد. شرط «إذا سلمتم» اشعار به تفاهم و فروتنی دارد. «ما آتيتم» (با مد الف)، تعهد مالی است که برای مادر یا دایه پیش آورده و در دسترس آنان گذارده است: اگر شما پدران خواستید برای فرزندان خود، دایه بگیرید گناهی بر شما نیست در صورتی که آنچه از مال پیش آوردهاید با فروتنی به آنان به مادران یا دایه – تسلیم کنید تا با این کار از حق مادر فروگذار نشود و دایه با خاطر آسوده و دلگرمی، همچون مادر پذیرای بچه شود و او را شیر دهد. به قرائت «اوتيتم» (به ضم همزه و کسر تاء) راجع به امکان مالی پدران است: آن گاه که تسلیم کنید آنچه از تمکن که به شما داده شده. برای انجام کامل این احکام خطير، باید خدا را در نظر داشت و از او پروا گرفت و از صفت بصیرش اندیشید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ». بصیر، بینا و مراقب امور دقیق و لطیف است. مؤمنین به خدای بصیر باید متصف به بصارت در فهم و انجام مسئولیتهای دقیق باشند.
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا…» تا آخر آیه. «والذين يتوفون منکم»، به جای تعبیری مانند «النساء المتوفي زوجها» ، با نظر به موضوعیت «الذين…» و معنای لغوی «توفی» و تعلق «منکم» به آن، حکمت حکم «یتربصن»، را میرساند: آنها که از شما مسلمانان تعهدهای خود را انجام داده و از دنیا رخت بر بسته و درگذشتند و همسرانی واگذاردند، آن همسران باید همین چهار ماه و ده روز درنگ کنند. با درگذشت شوهر و واگذار شدن زن، دیگر علاقه و رابطهای – آن چنان که بعضی از مردم میپنداشتند – نمیماند تا چون رسم ناهنجار مسیحیت لازم باشد که زن پس از شوهر در همه عمر عزادار و بی شوهر بماند و یا چون روش هندوان، با جسد شوهرش بسوزد و یا چون عادت بعضی از اعراب جاهلیت، تا یک سال از شستشو خودداری کند و در کناری دور از نظر مردم به سر برد و پس از آن با تشریفات خاصی سرگینی را بردارد و به دور افکند تا از عزا به در آید، آن گاه با مصلحت و اجازه شیوخ و خویشان بتواند شوهر اختیار کند. و نه چون زنان دیگری که هیچ گونه قید و بند و عده و عادات و سنن و قوانین و فصل زمانی پس از درگذشت شوهر ندارند. حکمت عليه وفات که بیشتر از عده طلاق است، بیش از برائت رحم یا ظهور حمل، آرامش روحی زن و کسان شوهر و کاسته شدن اندوه و سست شدن علاقه و مجال اندیشه و بررسی وضع خود و آمادگی جسمی و روحی برای اختیار شوهر آینده است. و چون مرد اثر پذیریاش کمتر و آمادگیاش برای تولید بیشتر است، عده وفات ندارد. «فاذا بلغن أجلهن» همین که این عده زنان به سر رسید آزادند و کسی حق سلب اختیار آنها را ندارد؛ بخواهند شوهر کنند و یا بمانند و یا بیرون روند و هرچه به مصلحت خودشان است انجام دهند: «فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» تصریح در همین آزادی مطلق و مشروط به معروف است، یعنی در حد احکام شناخته و عرف پسندیده. «وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ».
«وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنتُمْ فِي أَنفُسِكُمْ…» تا آخر آیه. تعریض در مقابل تصريح، گفتن اوصاف کلی و قابل انطباق به مورد است. مثل آنکه در مورد خواستگاری گوید: «من به پیمان زناشویی وفادارم و حدود آن را میشناسم و عدالت را انجام میدهم، یا خواستگار زنی هستم که چنین اخلاق و اوصافی داشته باشد». «النساء»، به قرینه آیه قبل و آیه بعد و یا آیات گذشته، همان زنهایی است که در عده وفات یا در عده طلاق و وفات میباشند. و شاید «النساء»، راجع به همه زنان اهل ایمان باشد و یا این آیه آداب و روش عمومی خواستگاری آنها را ضمن بیان میکند: بر شما گناهی نیست که به کنایه و اشاره، از زنهایی که در عده وفاتند و یا هر گونه عدهای را به سر میبرند، خواستگاری کنید، و همچنین در خواستگاری هر زنی، و یا درباره آن بیندیشید. مفهوم اولی «ولا جناح عليکم…»، همین است که در میان عده – و یا در مرحله اول – نباید و یا روا نیست که تصریح کنید تا اگر زن مورد نظر، در عده وفات است احترام به آنکه در گذشته رعایت شود و عواطف خویشان او جریحه دار نشود و اگر حملی دارد آشکار گردد و مجال تصمیم و اندیشه داشته باشد و همچنین است وضع زنی که در عده طلاق به سر میبرد و هنوز ربط و علاقهای با شوهر سابق دارد. و نیز بجاست که این آداب در هر گونه خواستگاری مراعات شود تا مرحله بررسی و تناسب و دیگر شرایط، با بینش و سنجش بگذرد. با آنکه خدا میداند که با صراحت خواهید به زبان آورد، این روش را مینمایاند: «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا»، استثنا از «لا جناح» و بیان مفهوم آن باید باشد. «سرا»، مفعول مطلق و یا مفعول به «لاتواعدوهن» است: گناهی نیست که با کنایه با اشاره از آنها خواستگاری کنید… ولی با آن زنان مورد نظر، مواعده و قراری که پنهان از دید کسان و خویشان و اولیا باشد نگذارید. چون بیشتر این گونه مواعدههای نهانی در جهت اغفال و فریب است. مگر آنکه سخنی شایسته و دور از فریب و اغفال بگویند: «إِلَّا أَن تَقُولُوا قَوْلًا مَّعْرُوفًا». اگر نهی «لأتواعدوهن» بیان مفهوم «لا جناح» باشد، حكم تصریح، نه به صراحت بیانشده و نه از مفهوم آن بر میآید.
«وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ…» تا آخر آیه. «لا تعزموا»، ظهور در نهی از عزم دارد – نه از بستن کابین – که «لاتعقدوا النكاح» باید گفته شود. «عقد»، استعاره از پیمان نکاح است که گویا رشته آن با قراردادهایی به هم رسیده و سپس بسته و گره زده میشود. «الكتاب»، همان مدت عده است که تربص در آن مکتوب «واجب و تعهدآور» شده است: تصمیم به بستن پیمان نکاح نگیرید، مقدمات نزدیک به انجام آن را فراهم نکنید، یا به حریم انجام آن وارد نشوید (مانند «تلک حدودالله فلا تقربوها») تا آن مدت واجب و تعهد شده به آخر رسد. حسن اجرای این احکام و اصلاح نیات و اندیشههایی که در این روابط و علاقهها مؤثر است و به حدودی تحدید نمیشود و در ظرف تشریع در نمیآید، باید با ایمان و به علم خدا و صفات و نظارت او اصلاح و رهبری گردد: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»
«لَّا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ… » تا آخر آیه. «أو تفرضوا»، عطف تردیدی به «تمسوهن»، و به تقدیر «فرضتم له فريضة اولم تفرضوا» میباشد: گناهی نیست بر شما اگر طلاق دادید زنها را مادام که مس نکردهاید آنها را، چه فرض کرده باشید برای آنها فریضهای یا فرض نکرده باشید. این نفی جناح (گناه) از طلاق زنان، پیش از تماس و همچنین بدون فرض فریضه (ایجاب مهر مشخص) از این جهت است که گمان نرود که طلاق در این صورت ناروا است و شاید که شرط طلاق، عقد متضمن تماس و فرض مهر معین باشد. ضمیر جمع «متعوهن» راجع به «النساء» است: به همان زنهایی که پیش از تماس (دخول) و بدون مهر مفروض طلاق دادهاید، بهره و وسیلهای دهید، به اندازه وسع دهنده که شوهر باشد یا ولی او «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ». متاعی که عرف پسندد و زن از آن بهرهای گیرد و در مقابل این شکست دل خوشش دارد و به وی آبرو و سامانی بخشد: «متاعا بالمعروف». ظاهر امر «متعوهن» و تفصيل «على الموسع قدره و…»، وجوب است. آیه مقدار متاع را تعیین نکرده ولی بعضی از مفسرین و فقها خواستهاند که مقدار آن را در حد خدمتگزار یا جامه و یا انگشتری و امثال اینها تعیین کنند یا نمونهای نشان دهند. و بعضی نصف مهرالمثل را تعیین کردهاند. این گونه نظرها اجتهاد در موضوع و مورد و برخلاف نص آیه است. «حقا على المحسنين». «حقا»، چون «متاعا»، حال یا مفعول مطلق و برای تأكید فعل است: این حقی است ثابت بر متصفین به احسان. چون اینان مسئول اجرای حقوق و ملزم به احساناند و باید همه مردم چنین باشند. این معنا غیر از اختصاص اصل حکم به محسنین است تا قرینهای برای استحباب امر «متعوهن» باشد.
«إِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ…» تا آخر آیه. «و إن طلقتموهن»، عطف به حکم سابق و بیان صورت دیگری است: چون طلاق پیش از تماس (دخول) گناهی ندارد، اگر فرض فریضهای نباشد باید به آن زن طلاق داده شده متاعی داد. و اگر طلاق پیش از تماس با فرض فریضه «مهر المسمی» باشد باید نصف آن مهر را داد. این دو حکم راجع به طلاق پیش از تماس در دو صورت نبود یا بوډ فرض فریضه است و حکم آن بعد از تماس، از مفهوم این دو آیه و دیگر آیات چنین برمیآید: ۱- با فرض فریضه یعنی مشخص شدن مقدار مهر، باید همه آن را بی کم و کاست بپردازد. ۲- بدون فرض فریضه باید مهرالمثل بدهد. و نیز از این آیات معلوم میشود: با آنکه ذکر مهر و مقدار آن شرط عقد نکاح نیست، تعهد و یا دادن مقداری از مال – مهرالمسمی و یا مهرالمثل و یا متاع – خود واجب است. «إِلَّا أَن يَعْفُونَ»، به سیاق آیه، راجع به نصف مهر و در مورد طلاق قبل از تماس است و شامل موارد دیگر نیز میشود: مگر آنکه آن زنان طلاق داده شده خود چشم بپوشند و بگذرند. «أَوْ يَعْفُوَ الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ» راجع به اولیای زن است در صورتی که خود او بالغه و رشیده نباشد: یا عفو کند آن که به دست اوست بستن عقد. و شاید مقصود شوهر باشد که بستن و اثر عقد «عقد النكاح» به دست اوست تا از مهری که داده یا تعهد کرده و یا بیش از نصف که واجب است، در گذرد و چشم پوشد.
«وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» خطاب به شوهران است و یا به زنان و شوهران و هر که حق عفو دارد، تا شامل همه موارد و همه کسانی شود که امکان عفو دارند؛ چه شوهری که امکان مالی دارد و یا اقدام به طلاق کرده و یا زنی که خود طلاق خواسته و ناسازگار است و میتواند از حق خود بگذرد و یا اولیایی که حق دخالت و گذشت دارند، تا با این گونه چشم پوشیها و گذشتها به مقام تقوا رسند و از کینه توزی و دشمنی پروا گیرند. «ولآتنسوا»، متضمن نهی از خصومت و بداندیشی، «الفضل بینکم» همان رابطه احسان و تعاون است که از سرچشمه ایمان و در میان مؤمنین باید جریان داشته باشد و هر گونه حقوق و روابط و ناسازگاریها را فرا گیرد و از خاطرها ببرد: و از یاد نبرید فضلی را که در میان شماست. و خدا را بصیر به اعمال خود دانید: «إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».
«حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ». فعل «حافظوا»، اشعار به نوعی درگیری در حفظ متعلق و مقاومت در جهت مخالف آن دارد و تعدیه آن به حرف «على»، تفوق و تسلط را میرساند و جمع آمدن صلوات توالی را. «صلاة»، نموداری از ایمان به مبدأ فيض و فضل و احسان و تعالی جویی انسان و رهایی از جواذب و تمایلات پست و انگیزهها و برخوردهای حیات است. اگر هشیاری دائم و اراده ایمانی برتر برای محافظت «صلاة» نباشد، کششها و موجبات غفلت، آن نور و جذبه متعالی را خاموش و سست و فراموش میگرداند. این از قدرت و جامعیت تربیت قرآن است که انسان مؤمن را در همان حال که به سوی زندگی دنیا و قوانین آن رهبری میکند و از عزلت جویی به متن و وسط تصادمات حیاتش میکشاند، شعاع دیدش را وسیع و روشن میدارد و عقربه اراده و قصدش را در میان همه جواذب به سمت کمال مطلق و تقرب به او وامیدارد.
«وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى» عطف خاص به عام برای تخصیص است. در روایات و گفتههای مفسرین، مصادیقی برای «صلاة وسطی» ذکر شده: نماز ظهر یا جمعه[3]، چون در وسط روز انجام میشود و همچنین دیگر نمازها که از جهتی در وسط میباشند. یا نماز عصر، به استناد گفته رسول خدا (ص) در عصر کارزار احزاب: «ملا الله قبورهم وبيوتهم نارا كما شغلونا عن الصلاة الوسطى حتى غابت الشمس»[4]: «خدا گورها و خانههای آنان را پر از آتش کند که ما را از نماز وسطی باز داشتند تا آفتاب غروب کرده و روایت دیگری از آن حضرت: «چون نماز عصر بین دو نماز روز و دو نماز شب است… و چون غالبا در هنگام اشتغال مردم انجام می شود». از اسامه روایت شده که گفت: «وسطی نماز ظهر است چه رسول خدا به نماز ظهر را در میان گرمای روز انجام میداد و با او بیش از یک یا دو صف نبود و مردم سرگرم گفتگوها و داد و ستد بودند تا این آیه نازل شد»[5]. از بیان و موارد این روایات معلوم میشود که تطبیق نماز وسطی به نماز عصر یا ظهر از جهت اشتغال و گرفتاری مردم در این هنگام است و نظر به تعیین در این موارد نیست.[6]
چون در این آیه جز توصیف «الوسطى» قرينه و نشانهای از تعیین آن نیست و وسطی»، صفت تفضیلی و مؤنث اوسط «وسطتر» است که متعلق آن ذکر نشده، باید نظر آیه به هر نمازی باشد که در میان گرفتاریها و کشمکشهای غفلت آور بر پا میشود. جالب توجه این است که این آیه در وسط احکام ازدواج و انواع طلاق و مهر و اختلافات و برخوردهای ناشی از آن آمده یا گذارده شده که منشأ این حدود و احکام، جاذبه غریزی میان زن و مرد و سپس برخورد و اختلافات و آثار آن است و همینها انسان را از تحرک به سوی کمال و صعود باز میدارد و به هبوط میکشاند. درباره خلقت و هبوط آدم در جزء اول این کتاب بحث شده است. امیرالمؤمنین (ع) با منطق بلیغش راز هبوط آدم را در وضع هبوط گاه این گونه نمایانده است: «فاهبطه إلى دار البلية و تناسل الذرية»[7]. حفاظت نماز و قیام به آن، آن هم با ترکیب قیام و رکوع و سجده و اذکار خاص، انسان را از بندهای غرایز و تسلیم شدن در برابر هواها میرهاند و به مبدأ قدرت و حیات مرتبط میسازد و اراده و اندیشه و قوا را مستقیم میدارد و همین معنای جامع قيام به صلاة و حال قنوت است: «وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ».
«فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا فَإِذَا أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ». «قان خفتم» تفریع از «حافظوا» یا «قوموا»، و به قرینه «فرجالا ..»، مقصود ترس در حالت جنگ و غافلگیری دشمن است. «رجالا أو ركبانا»، حال و به تقدیر فعل «حافظوا» یا «قوموا» است: پس اگر ترسناک بودید از غافلگیری و حمله دشمن، محافظت داشته باشید نماز را، یا قیام کنید به قنوت، در حالی که گروهان پیاده یا سوارهاید تا از ضربه دشمن خود را نگه دارید و در برابرش موضع بگیرید. این فرمان به محافظت و قیام به نماز وسطی است که مجاهدان در میان هنگامه کارزار باید به دو صورت انجام دهند: نماز خوف که گروهی با سلاح خود از موضعی که در برابر دشمن دارند کنار میروند و با امام که همان فرمانده است به نماز میایستند و در رکعت دوم فرادا و شتابان نماز خود را به اتمام میرسانند و در برابر دشمن موضع میگیرند تا گروه دیگر به رکعت دوم امام برسند. این نماز در سفر و حضر قصر است. [و دیگر] نماز مطارده و آن در هنگامی است که درگیری با دشمن مجال نمیدهد تا از موضع جنگی جدا شوند و به صف نماز ایستند. در این حال باید با ذکر و اشاره و راست و خم شدن برای قیام و رکوع و سجده یا سرگذاردن روی زین اسب نماز گذارند و تا میتوانند روی به قبله آرند و اگر به اینصورت هم نتوانند همان تسبیح و ذکر گویند. حال «فرجالا أو ركبانا»، شامل همه این حالات است. «فان خفتم» نیز شامل هر حالت خوفی است: حالت جنگ، گریز، حریق، غرق، سقوط، تعقیب دشمن، عقب ماندن از کاروان. در همه این حالات روح نماز که قصد و توجه و ذکر و اشارات است باید حفظ شود. و در حال امنیت باید نماز را به صورت کامل و جامع انجام داد: «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ». «کما…»، بیان صورت و روش ذکر (نماز) است: به آن صورتی که خدا تعلیم داده و خود نمیدانستید، همان خدایی که حکمت هر صورت و ترکیبی را او میداند و او پدید آورده است؛ با بیان سپاس در برابر تعلیم دین و همه مسائل است: پس خدا را به یاد آرید در برابر چنین نعمتی که به شما تعلیم داده آنچه را که خود نمیدانستید.
«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا وَصِيَّةً لِّأَزْوَاجِهِم مَّتَاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ…» تا آخر آیه. «يتوفون» به معنای رسیدن حال وفات است. «وصية»، به قرائت نصب، مفعول فعل مقدر و به قرائت رفع، مبتدای موصوف یا مؤخر. «متاع»، مفعول فعل مقدر، «غير اخراج»، صفت یا حال متاعة: آنها که از شما به مرحله وفات میرسند و همسرانی وامیگذارند باید توصیه کنند وصیتی را. یا بر آنها است وصیتی برای همسران خود که بدهند متاعی را با این وصف، یا در حال غیراخراج. گویند این آیه پیش از آیه «وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا» نازل شده و به آن نسخ گردیده و حکم این آیه ناظر به سنت جاهلیت بوده که بعد از وفات شوهران زنان در خانه آنها تا یکسال میماندند.[8]
این نظر مفسران درباره نسخ این آیه، مانند نظرشان درباره نسخ آیه وصیت برای والدین و اقربین، به آیات ارث است و هیچ دلیل و قرینهای ندارد و سؤالاتی را پیش میآورد: توصیه به وصیتی واجب و مشروط و یا مستحب برای زنها پس از وفات، چه منافاتی با حکم تربص آنها در مدت چهار ماه و ده روز دارد که به این حکم نسخ شده باشد؟ چرا آیاتی که درباره یک نوع مسائل و پی در پی در قرآن آمده پس و پیش شود و منسوخ بعد از ناسخ باشد؟ با چه توجیهی میتوان گفت: که قرآن سنت جاهلیت را درباره یکسال تربص زن پس از وفات شوهر، تثبیت و پس از فاصله کوتاهی آن را نسخ کرد؟ اگر «وصية لأزواجهم» جمله خبری و متضمن شرط باشد، «فَاِن خرجنَ» جواب شرط و حکم مورد نظر آیه « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ»، خبر از درگذشت میباشد، نه به معنای حضور وفات که خلاف ظاهر است: کسانی که از شما وفات کرده اگر همسرانی باقی گذارده که برای آنها وصیت کردهاند تا متاعی به آنان داده شود و اخراج نشوند، پس اگر خود خارج شدند گناهی بر شما نیست در آنچه از هر کار پسندیده و نیکی درباره خود انجام میدهند:
«فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِي مَا فَعَلْنَ فِي أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ». اگر «وصية لأزواجهم» حکمی به شوهر یا وارثان او باشد – نه شرط خبری – ظاهر از «قان خرجن» این است که حکم این وصیت مشروط است به اینکه زن پس از وفات شوهر و به سبب علاقه به خانه و زندگی که مدتی در آن به سر برده یا نداشتن خانه و سامانی، خود نخواهد پس از انقضای عده بیرون رود. و به هر تقدیر حکم این آیه منافی با حکم عدۂ وفات نیست و یا مکمل آن است. و حکمی است ناشی از صفات عزت و حکمت خداوند: «وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».
«وَلِلْمُطَلَّقَاتِ مَتَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». «وللمطلقات»، عطف به حکم آیة سابق و «لام» مشعر به حقی است برای زنان طلاق داده شده. این حق باید نفقه در مدت عده طلاق یا بهره (متاع) پس از انقضای عده و به حسب استحقاق باشد، نه مهرالمثل یا مهرالمسمی یا نصف مهر که در آیات سابق صریح یا تلویحاً آمده است. «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»، مبين تأكيد حكم -واجب یا مستحب- یا ترتیب تکلیف است: بر آنها که به مقام تقوا رسیدهاند چون بیش از دیگران احساس به مسئولیتها دارند، این حق ثابت و محقق است. چنان که در بیان «حقا على المحسنين» گفته شد، نباید نظر به اختصاص اصل حکم باشد. این آیات، بیش از تبیین احکام و حدود و حقوق، انگیزنده عقل برای تفکر و اجتهاد و شناخت اصول مصالح است. و اگر عقل فطری دارای تحرک و اکتساب نباشد دچار توقف و جمود میشود. آنکه اندیشه و تعقل ندارد گویا عقل ندارد: «كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». و آن مردمی که تعقل و عقل ندارند، دچار مرگ روحی و سپس مرگ اجتماعی میشوند:
// پایان متن
[1] خشکی عواطف و سنگدلی و بی تفاوتی بعضی اشخاص از آثار تغذیه شیر خشک و ننوشیدن شیر و نچشیدن عواطف مادران هوس باز است. گویا مثل عامیانه « پستان مادرش را گاز گرفته»، کنایه از نخوردن شیر مادر است (مؤلف).
[2] روش عمومی مسلمین، در این گونه مصالح و روابط خانوادگی به مانند دیگر مسائل اجتماعی – یا تحمیل نظر و عقیده و استبداد است؛ چنان که اگر شوهر یا زن خواستند بدون رضایت دیگری و مشورت، طفل بیچاره را از شیر میگیرند و یا به جای مشورت و تعقل، دانه های جامد تسبیح را پس و پیش می کنند. سیره رسول خدایا این بود که مسائل و حوادث اجتماعی و یا خانوادگی را در میان می نهاد و رأی می گرفت. و گاه با دختر و یا همسرش در مسائل مربوط به آنان، جلسه ای تشکیل می داد و به صورت رسمی و جدی آنچه لازم بود مطرح می کرد. گویند در داستان افک عایشه، آن حضرت به خانه ابابکر رفت و نشست و خطبه خواند، آن گاه روی به عایشه کرد و درباره حادثه فتنه انگیز و گفتگوهای منافقین با وی سخن گفت [ درباره داستان افک عایشه و تهمتی که به وی زده شد، نک: الطباطبایی، المیزان، ج ۱۵، ص ۹۶-۱۰۵]. پایه و مایه تمدن به معنای واقعی آن همین است : مشورت، احترام متقابل، رأی دادن و رأی گرفتن از مردمی که پایه ای از تمدن در میان خود دارند نقل می کنند که با زنانشان چنین رفتاری دارند، تا آنجا که در سر میز غذا با لباس رسمی می نشینند و سبک سری و شوخی شان محدود به روابط زناشویی است! (مؤلف).
[3] الكلینی، الکافی، ج ۳، ص ۲۷۱؛ الطوسی، التهذیب، ج ۲، ص ۲۴۱؛ الطبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۹۹ -۶۰۰
[4] السیوطی، در المنثور، ج ۲، ص ۴۲۵۷۴۴؛ محمد رشيد رضا، المنار، ج ۲، ص ۴۳۷، ذیل آیه شریفه.
[5] الطبرسی، همان ؛ السیوطی، همان، ص ۷۲۰.
[6] الطبرسی، همان ؛ السیوطی، همان، ص ۷۲۰.
[7] درباره نظرات مختلف درباره «صلاة الوسطی» نک: الطوسی، التبیان، ج ۲، ص ۲۷۵-۲۷۶؛ مجمع البیان، همان. ۴. پس (خدا) او را به سرزمین گرفتاری آزمایش و سرگرم شدن به زادرود فرو فرستاد. نهج البلاغه، خطبه اول .
[8] الطوسی، التبیان، ج ۲، ص ۲۷۸ – ۲۷۹؛ الطبرسی، همان، ص ۶۰۲، الطباطبایی، المیزان، ج ۲، ص ۲۴۸، همگی ذیل آیه شریفه.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد دوم، (جلد سوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 234 تا 252.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.