پرتوی از قرآن، جلد دوم؛ تفسیر سورۀ بقره، آیات 186 تا 189
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (١٨٦)
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (١٨٧)
«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٨)
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (١٨٩)
و چون بپرسند تو را بندگانم از من، پس من نزدیکم، اجابت میکنم خواندن خواننده را چون مرا بخواند. پس، باید برای من بپذیرند دعوت مرا (استجابت کنند) و باید به من ایمان آورند. شاید به رشد گرایند (186)
برای شما روا شده در شب روزه آمیزش با زنهای خود. آنها پوششاند برای شما و شما پوششید برای آنها. خدا میداند که شما به خیانت میاندازید خود را؛ پس توبه پذیر شد بر شما و گذشت از شما؛ پس، اکنون بیامیزید با آنها و بجویید آنچه را خدا سرنوشت کرده برای شما. و بخورید و بیاشامید، تا یکسر نمودار و جدا شود برای شما رشته سفید از رشته سیاه از فجر؛ سپس به پایان رسانید روزه را تا شب؛ و نیامیزید با زنان در حالی که معتکفید در مساجد. این است حدود خدا۔ پس، نزدیک نشوید آن را. این چنین بیان میکند خدا آیاتش را برای مردم، شاید آنها به تقوا گرایند. (187)
و نخورید اموالتان را در میان خود به باطل، در حالی که سرازیر میکنید آن را به سوی حکام، تا پارهای از اموال مردم را به گناه بخورید و حال آنکه میدانید. (188)
میپرسند از تو از هلالها، بگو آن مواقع زمان برای مردم و حج است. و نیکی این نیست که به خانه از پشتهای آنها وارد شوید، ولی نیک کسی است که پروا گیرد. و روی آورید به خانهها از درهای آنها. و پروا گیرید خدای را، باشد که به رستگاری گرایید. (189)
شرح لغات
اجيب (صيغه متکلم از أجاب): پرسشش را جواب گفت؛ درخواستش را برآورد؛ استجاب: درخواست اجابت کرد؛ نیازش را پذیرفت؛ از جاب: صخره را شکافت؛ مسافت را پیمود؛ جامه را برید؛ مانع را از میان برداشت.
يرشدون (مضارع شد، مقابل غى): رهبری شدن، استقامت و پیشرفت؛ برتر آمدن در فکر و عمل؛ راه یافتن به خیر و دریافت آن.
الرفث: عمل زناشویی، گفتگو و آمادگی برای آن؛ تعدی به «الی» کشیده شدن و نزدیکی به آن را می رساند.
تختانون (مضارع إختان، ماضی باب افتعال): خود را به خیانت افکند؛ خیانت را پذیرفت؛ از خان (فعل ماضی): عهد و قراری را شکست؛ به مال یا عرض دیگری تجاوز کرد.
باشروا ( امر از باشر): کار را به دست گرفت؛ با زن درآمیخت؛ خوشی به وی روآورد؛ از بشره [به معنی] پوست بدن.
عاکفون (از کوف): جای گزینی، بست نشینی، ماندن در جایی برای عبادت، باز داشتن از کاری، واداشتن به کاری.
تدلوا (مضارع أدلی): دلو را در چاه رها کرد؛ آن را از چاه بالا کشید؛ دلیلش را پیش آورد؛ نیازش را برآورد؛ دربارهاش به زشتی سخن گفت.
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ». عطف «وإذا…»، بر ارتباط این آیه با آیات سابق دلالت دارد، و ظرف «إذا»، به قرينه مورد سؤال، إشعار به وضع و مرتبه روحی سائل است، نه آنکه شرط مطلق و به معنای «ان سألک» باشد.
آیات سابق، با احکام و شرایط روزه، اطوار روحی و نفسانی را که روزهدار واقعی باید بدان رسد، بیان کرد: مقام تقوا، تکمیل ایام عروجی و متدرج روزه، تکبیر و تعظیم خداوند و هدایتش، رها شدن روح از جواذب غرایز و عادات و باز شدن افق ذهن از غبار شهوات و مشاهدة انعام خدا و شكر آنهاست. منشأ این اطوار و مدارج، تعبد و تقوای روزهدار است که با انگیزه گرسنگی و تشنگی و دیگر عادات و شهوات، پیوسته به یاد خدا و حکم و حاکمیت اوست و خود را به سوی او میکشد، تا آنجا که بیش از قرب، شهود او را میجوید: «واذا سألك عبادی عنی»؛ آنگاه و در چنان حالی که بندگان من، که خود را از هر بندی آزاد کرده و بنده من شدهاند، از تو «جویای من میشوند»، همان را که پس از گذشت دورۂ فطرت گم کردهاند و در ایام تکمیل روزه به جستجوی او هستند؛ «فائی قریب» – بدون فاصله «قل» – چون فاصله، خود بنده و غفلت و اعراض اوست و همین که هشیار و جویا شد، فاصله از میان برداشته میشود.[1] و قرب علمی و شهودی برای متقرب خود حاصل است، نه قرب زمانی و مکانی؛ زیرا حق آفریننده و محیط بر زمان و مکان است، و نه قرب و جودی و قیمومی که با همه موجودات دارد و مخصوص «عبادی» نیست؛ و نه قرب مقامی، چه صاحبان این قرب در عرض هماند و «تعالى الله عن ذالك». چون این گونه نزدیک است، همی خواهد که روی اجابت بنمایاند، به شرط آنکه بنده جوینده یکسر به او روی آورد و فاصلههای فکری و نفسی را از میان بردارد : «أجيب دعوة الداع إذا دعان». معنای اصلی و لغوی «جاب» و «أجاب»، قطع راه و برداشتن فاصله است. برآوردن حاجت یا رفع گرفتاری، نموداری از نشان دادن روی اجابت کننده است، نه مفهوم لغوی آن. ضمیر متکلم و مستتر «إذا دعان (دعانی)» به از خود گذشتن و مستغرق شدن در مدعو اشعار دارد.
«فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»: فليستجيبوا، تفریع بر «فانی قریب أجيب…» است. استجابت، از جانب داعی کوشش و طلب اجابت، و از جانب مدعو، درخواست کوشش برای اجابت است. انتساب به متکلم «فليستجيبوا لى» معنای دوم را میرساند: پس بکوشید تا در راه اجابت به سوی من و برای من برآیید. اکمال روزه و انجام دادن احکام ظاهر و سلوک باطن آن، همان طریق اجابت است. این گونه استجابت، بنده را به ایمان و کمال پیوستگی میرساند.
«وليؤمنوا بی»، ضمایر واحد متکلم و مکرر «عبادی، عى، فانی، أجيب، دعان، فليستجيبوا لى، وليؤمنوا بی» وابستگی خاص و قرب به مسئول را مینمایاند که خود مسئول عنه است و قرب سائل از طریق استجابت یعنی اجابت و انجام اوامر او به قصد قربت و تطبیق خود بر سنن اوست. این گونه قرب موجب اعتلا و بصیرت متقرب است: «إذا سألك عبادی عنی». معنا و حقیقت و مطلوب از دعا همین است، نه برآوردن حاجات و آمال و رفع بلیات.
از نظر واقع و بینش توحیدی، امواج مصایب و محرومیتها برای پویندگان راه تکامل و قرب، انگیزنده دعاست. اگر مصائب و آلام عادی زندگی از میان رود، باید گرفتار و نگران دردهایی چون دوری و مهجوری شوند، تا آرام و متوقف نگردند و هشیار و باخبر شوند.[2] این گونه آلام انگیزنده چنین سؤالی است: «إذا سألك عبادی عنی» تا روی اجابت و لطف خدا را مشاهده کند. این سؤال و تعبیرات آیه همین معنا از اجابت را میرساند. بهاین معنا، وعده صریح «أجيب دعوة الداع» همیشه انجام میشود. اما اگر نظر به برآوردن حاجات یعنی مسئول عنه باشد، که در آیه نیامده، پس چرا این وعده صریح و قاطع همیشه انجام نمیشود؟ این گونه دعا مخالف سنن الهی است، مگر خود کشف سنن کند یا راه قرب را بنماید.[3] آیه «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»[4] همین حقیقت را میرساند که دعای مضطر را اجابت و کشف سوء میکند؛ [یعنی] سوء را از میان میبرد، یا باطن سوء و شیر را که بسا خیر و صلاح است، کشف میکند، تا دل مضطر آرام شود و به قضا تن دهد. صریحتر از این، آیه ۴۱ سوره انعام است: «بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ»[5]. کشف «ماتدعون»، اعم از اجابت نیاز است، و «تنسون ماتشرکون»، معنایی عمیقتر دارد. در آیه ۴۲: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»[6]، و آیه بعد آن و آیاتی چون: «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ»[7]. «وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا»[8]، «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً»[9]، صریح است در اینکه سختیها برای تضرع و دعا، خود مطلوب و مقصود و تجلی کامل توحید است. آیه «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»[10] نیز صراحت دارد که خواندن خدا خود مطلوب است، نه خواندن او برای نیازها؛ و استجابت به «سود» خلق است، نه به خواست آنها؛ و هر که از خواندن او سرپیچی کند از بندگی تکبر ورزیده و از هماهنگی با راز جهان سر باز زده است: «إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَٰنِ عَبْدًا»[11]
مفسران چون اجابت دعا را در این آیه و بعضی از آیات دیگر به معنای وعده صریح در برآوردن حاجات فهمیدهاند، گفتهاند: سبب به اجابت نرسیدن بیشتر دعاها فقد شرایطی چون اخلاص و انقطاع کامل است.[12] با آنکه اگر این آیات متضمن این گونه شرایط باشد، مقدمهای برای پیدایش حالت دعاست، نه شرط اجابت آن؛ و چون به ارتباط معنوی این آیه که در بین آیات روزه آمده، توجه نفرمودهاند، بعضی همین آیه را شاهد مراعات نشدن ارتباط در تدوین و جمع قرآن آوردهاند. بعضی [نیز] گفتهاند که گویا در ضمن نزول پی در پی بعضی آیات، حوادث و سوالاتی پیش آمده، مانند «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي»، و جواب آنها در خلال اینگونه آیات به هم پیوسته ذکر شده است. اینان مفهوم ارتباط آیات را چون ربط و تنظیم کتابهای معمولی فهمیدهاند که در موضوعات و مسائل و ابوابی تنظیم میشود. به نظر اینها، اگر در قرآن بابی در احکام روزه و بابی راجع به دعا و همچنين [ابواب دیگر گشوده میشد، مراعات نظم و ربط در آن شده بود. با آنکه این کتاب الهی، اگر در تعبیرات و آهنگ و ربط، چون کتابهای بشری تدوین میشد، سب اعجازی نداشت. آیات قرآن راجع به انسان است که دارای مراتب و مدارج و قوا و رشتههای به هم پیوسته است؛ هر حکم و ادب ظاهری در دیگر قوای او اثر میگذارد و وتر آن را به اهتزاز در میآورد و بعكس [تصور آنان]، همین راز تنوع مطالب و آهنگهای قرآنی است.
«لعلهم يرشدون». فراهم شدن زمینه رشدگرایی محصول نهایی دعا و استجابت خدا و ایمان کامل و باز شدن افق دعا در پی کمال روزه و تکبیر و شکر است. رشد، در مقابل غئ، راه یافتن به سوی هدفهای برتر و استقامت در آن است؛ آنچنان که گرایش به حق و ایمان و عمل بدان، خود محبوب و مطلوب اصلی شود، نه برای پاداش و ثواب، و برکناری از کفر و زشتی و باطل خود مکروه گردد، نه از ترس عذاب و تعقیب. آیه ۷ سوره حجرات رشد را این گونه میشناساند: ….«وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»[13] اثر نمودار رشد و شکفتگی استعدادها، آرامش و تصمیم برای پیشبرد هدف ها و حاکمیت بر غرایز و عادات و انگیزهها و انفعالهای نفسانی است.[14]
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ». فعل «أحل»، به حرمت سابق با اندیشه آن اشعار دارد. میگویند، پیش از تحلیل این آیه، آمیزش با زن در شب روزه حرام بوده و چون بعضی از مسلمانان نتوانستند پاس این حرمت را بدارند، این آیه نازل شد. آیا حرمت سابق از جانب خدا بوده یا روش مسلمانان این بود؟ به دلالت روایات و ظاهر این آیات، روزه و حدود آن به تدریج نازل و تکمیل شده است. گویا پیش از تبیین کامل روزه، مسلمانان امر «كتب عليكم الصيام» را به معنای امساک از آمیزش با زن در شب و روز ماه روزه و نخوردن و نیاشامیدن جز در شبها و در حد ضرورت، میفهمیدند. و رسول خدا (ص) هم در بیان حدود روزه به انتظار وحی بوده تا آنکه آیه «أحل لكم …» و آیه بعد نازل شد و اندیشه حرمت را (مانند آیه «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ»[15]) برداشت. «الرفث»، با تعديه «إلى»، تعبیر کنایی خاص و نمودار ادب قرآنی است.
«هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»، استعاره برای تمثیل آمیزش و رابطه مرد و زن است. زن و مرد برای یکدیگر لباس وقار و عفاف و ساترند. آن پرده و قاری که از آمیزش مشروع مرد و زن بر چهره ظاهر و درونی انگیزههای حیوانی و طغیان شهوت کشیده میشود، حافظ رسوایی و پرده دری و سبکسری است. پس آمیزش محدود به شبهای ماه روزه، به خصوص برای جوانان در حال بحران، خود نگهبان عفت و تقوا و همان حکمت روزه است، نه ناقض آن، چنان که گمان داشتند.
«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ». استناد خبر «انکم کنتم..» به علم سابق خدا، گویا از جهت اختفا و مرموز بودن آن است که بسا شخص مؤمن، به غرور ایمانی خود، از انگیزههای نیرومند نفسانی خود بی خبر است و گمان میبرد که میتواند در برابر آنها مقاومت کند. میگویند مخاطب «انکم…»، مؤمنانی بودند که با علم و تعهد خود به حرمت مباشرت در شبهای روزه، خود را به خیانت و شکستن تعهد دچار و مباشرت کردند. «کنتم تختاون»، به جای «اختنتم»، ناظر به همین وضع تکوینی است. ظاهر خطاب و بیان تعمیم دارد که اگر مباشرت با زنان در شبهای روزه حرام بود با تحریم میشد، خدا داناست که شما این تعهد حرمت را از میان میبردید و خود را دچار خیانت میکردید. اگر حكم «كتب عليكم الصيام» نخست بدون قید و حد نازل شده و سپس این حدود بیان گردیده باشد، [در آن صورت] شاید حکم واقعی و نفسالامري، همین تحریم بوده تا برای مدتی انسان تعالی جو خود را از جواذب شهوات برهاند (چنان که روش همیشگی در رهبانیت مسیحی و بودایی است و با این روش و تعهد خیانتها به افراد و اجتماع پیش آمده است). آنگاه، در مرتبه اجرا و در شریعت سهل و فطری، تعدیل گردیده است. «فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ» مؤید همین تحریم اولی و واقعی است و همچنین:
«فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ»، تفریع به «احل» یا «علم الله…»، «الآن»، اشاره به زمان حلیت یا زمان مبین شدن حکمت آن است: پس از حکم «أجل لكم ..» و بیان حکمت آن (هن لباس لكم.. علم الله..)، اکنون و به صورت امر، در شبهای روزه با زنان مباشرت کنید، و جویای منظور و مکتوب خدا باشید که در طبیعت سرنوشت ساخته، از بقای نسل، یا در شریعت واجب گردانیده و به سود نهایی شماست. با این نظر و در این طریق، انجام هر گونه شهوات و لذات مشروع، خود راه تعالی است، نه گرایش به پستی و حیوانی.
«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ». گویند که پیش از نزول این آیه، وقت خوردن و آشامیدن در ماه رمضان محدود به غروب تا بعد از نماز عشا بود و یا هر روزه داری که هنگام غروب به خواب میرفت، از آن پس افطار را بر او حرام میپنداشتند.[16] شاید از اطلاق «کتب علیکم الصیام» چنین فهمیده بودند که در خوردن و آشامیدن شبهای روزه باید به کمترین وقت و در حد ضرورت اکتفا کنند، چنان که حرمت مباشرت با زن را همین گونه فهمیده بودند، تا امر «کلوا واشربوا» آمد و وقت آن را وسعت داد و نهایتش را مشخص کرد: «حتى يتبين ..»، تا رشته روشن و سپیدی که پس از رشتههای طولانی و آمیخته با تاریکی، در عرض افق شرقی «من الفجر» آشکار و کشیده شود، آنچنان که از رشته تاریک بالای افق به وضوح جدا و متمایز گردد. از آن پس باید روزه را تا شب به اتمام رسانند : «ثم اتموا الصيام إلى الليل»؛ و چون فرا رسیدن شب را همه تشخیص میدهند، مانند طلوع فجر توضیح و بیانی ندارد.
«وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ». این نهی، متمم «أحل لكم…» است و امر ارشادی «کلوا واشربوا…»، در وسط و به تبع آمده: همین که مباشرت با زن در شب ماه رمضان که موجب نگرانی روزه داران شده بود، حلال گردید، «کلوا واشربوا» فقط برای تعیین وقت و حد آن آمده است. در ضمن نهى «لا تباشروهن…»، اعتكاف روزه دار در مساجد تجویز و تأیید شده است. این گونه عبادت برای کسانی است که بخواهند بیش از فریضه روزه واجب، خود را از علاقهها و شهوات تجرید کنند.
فقها برای اعتکاف احکام و شرایطی بیان کردهاند [17]که بعضی مورد اتفاق است و در بعض دیگر اختلاف دارند. از جمله باید در یکی از چهار مسجد (مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد کوفه، مسجد بصره یا در مسجد جامع) باشد؛ با زن آمیزش نکند؛ کمتر از سه روز نباشد؛ جز در مورد لزوم از مسجد بیرون نرود.[18]
«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ». تلک، به مجموع احکام و شرایطی اشاره دارد که حدود حیات انسان پیشرو و مترقی است و باید از وسط آن بگذرد و به افراط و تفریط و چپ و راست و سر حدات آن متمایل نشود، تا مبادا یکسر از آن بیرون افتد: «لا تقربوها» تبیین این آیات و احکام و حدود، چون دیگر احکام، برای رسیدن به محیط تقواست: «لعلهم يتقون». .
«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ». نهی از اکل مال، استعاره از نهی هر گونه تصرف است، چون توجه اولی و اصلی به مال از جهت وسیله روزی بوده است. «بینکم»، ظرف «لا تأكلوا»، یا حال برای «اموالكم»، «بالباطل» متعلق به مفعول مطلق مقدر «أكلاه، یا به «لا تأكلوا»؛ اضافه «أموالكم»، و ظرف «بینکم»، مبين حکمت نهی و مقیاس خوردن به حق است: اموالی که به همه شما تعلق دارد، در حالی که در بین شماست، به صورت باطل، یا به سبب باطل، نخورید.
از تعبیر و ترکیب فشرده این آیه، دو اصل اقتصاد قرآنی استفاده میشود:
- اصل مال، به وضع اولی، از آن همه و باید در بین همه باشد، نه در سویی و برای طبقهای.
۲. چون چنین است، هر گونه تصرف خاص و کشیده شدن در جهتی باید، به حق یا به باطل، منشأ تعلقی داشته باشد. تعلق و تصرف به حق در حد ضرورت و احتیاج یا به سبب ایجاد سودمندی و ارزش، یا مبادلاتی است که بر این اساس و برای خدمت به دیگران که صاحبان اولی مالاند انجام میگیرد و شریعت اسلام حدود آنها را مشخص کرده است. جز این، خوردن و تصرف، به باطل و منهی است: «لا تأكلوا..»، [نهی] از خوردن هر چیزی است که حقی ایجاد نکند و یا تصرف مضر به اجتماع و افراد باشد، مانند ربا و حیله و قمار و احتکار و دزدی.[19] از نظر برتر قرآن، مالکیت به حق و حقیقی از آن خداوند و حق بهرهمندی و انتفاع، در حد احتیاج و خدمت و کار، مانند میهمان و واجبالنفقه و خدمتکار صدیق برای بندگان است.
«ادیم زمین پهنور خوان اوست که هر بنده یک عمر مهمان اوست»[20]
«وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ»: اگر «واو» عاطفه و به اضمار «لا» باشد( ولاتدلوابها)، بیان مصداقی از خوردن مال به باطل و رشوه خواری است، و اگر «واو» حالیه باشد، ترکیب عبارت پیوستهتر میشود و احتیاجی به اضمار «لا» نیست و بیان نتیجه نهایی خوردن اموال به باطل را مینمایاند. تعبیر «دلوا»، با ضمیر «بها»، که راجع به اموال با قید «بالباطل» است و اشعار به «مصاحبت» دارد، استعاره بلیغی از کشیدن و جذب کردن اموال به سوی خود و آسان سرازیر کردن به سوی حکام است: و حال آنکه اموالی را که به باطل جمع و تصرف میکنید از خلال و درون زندگی تودههای مردم، دلو دلو، بالا میآورد و به سوی چاه حکام سرازیر میکنید.
«الحكام»، ظاهر در معنای عرفی و ناظر به طبقه خاصی است که حاکم به معنای قاضی جزء و وابسته به آن است. چون در نظام اجتماعی اسلام طبقهای به عنوان قشر حاکم، آن هم وابسته و همدست باطل خورها، نیست، جمله حالیه «و تدلوا بها إلى الحكام»، اعلام خطری است از پدید آمدن چنین قشر حاکمی؛ زیرا از نظر عالی اسلامی، حکومت از آن شریعت الهی است که مظهر اراده و حاکمیت خداوند است: «إن الحكم إلا لله»، و امام و خلیفه اسلامی مسئولیت و نظارت بر اجرا دارد. پیدایی طبقهای به عنوان حاکم نه از جانب خداست و نه مصوب آیین او. این مجتمع واژگون است که نخست میدان باطل خواران و سودپرستان در آن باز میشود و سپس تصادم و تضاد میان آکل و مأكول و حقبران و حق بردگان. رقابت میان سود پرستان در میگیرد، آن گاه نطفه طبقهای به عنوان حاکم در آن بسته و تکوین میشود و بروز و سلطه مییابد تا تعادل قوا و منافع سودجویان را نگه دارد؛ و هرچه سودجویی و دست اندازی سودجویان بیشتر گردد، ریشه و فروع طبقه حاکم محکمتر و وسیعتر میشود.
«لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ» لتأكلوا، تعلیل «تدلوا»، و فاعل مخاطب آن همان فاعل «لا تأكلوا» و «تدلوا»، یا به انضمام «الحكام» است: آن اموال مشترک را به سوی چاه حکام سرازیر میکنید تا شما به تنهایی، یا با همدستی حکام، قسمت خاصی از اموال مردم را با ستم و گناه بخورید. این مرحله تکامل یافته از طبقه سود پرست و همکاری آن با قشر حاکم است: طبقه سودجو با خوردن اموال عمومی به باطل بنیه میگیرد. خوردن به باطل اعم از خوردن به ستم و گناه (بِالاِثم) است، زیرا همین که در اموال مشترک تصرف به حق و در حد استحقاق نباشد، اکل به باطل است. این طبقه، برای حمایت خود، اموالی را به چاه حکام سرازیر میکند تا آنکه خود قدرت مییابد و قشر حاکم شکل میگیرد. در این مرحله، سهم خاصی از اموال مردم را برای نگهداری و سلطه خود و قشر حاکم و به عنوانهای گوناگون جدا میکنند: «لتأكلوا فريقا من أموال الناس»؛ و بیش از باطل خوری، دست به ستم و سرمایه سوزی دیگران باز میکنند: «بالاثم»، آن هم با علم و آگاهی و برنامه شکل یافته: «و أنتم تعلمون». احکام قصاص و وصیت و صوم، مبنای اجتماعی و روحی مجتمع اسلامی است و این آیه زیربنای اقتصاد آن. روابط اینها را «واو» عطف مینمایاند: «ولا تأكلوا أموالكم…».
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ». ظاهر فعل مضارع «یسئلونک»، خبر از آینده و جمع «أهله»، سؤال از چگونگی و سبب تغییرات شکل هلال است، که نزدیکترین و جالبترین ستارگان به زمین و برای زمینیان است. اگر به نقل بعضی از روایات، سؤالی از پیش بوده، باید به فعل ماضی خبر داده شود [و مثلا گفته میشد]: «سألوك عن الأهلة». امر «قل…»، جوابی است که مسئول و سائل را از اندیشه در چگونگی و سبب اشکال هلال، منصرف و محدود میکند، تا به منافع و نتایجی که برای آنها در بر دارد توجه کنند: «قل هي مواقيت للناس والحج»؛ بگو: أهله تعیین کننده اوقات کارها و معاملات و عبادات شماست؛ چون ساعت مرتفعی در سقف فضا و در برابر چشم ساکنان زمین آویخته شده حرکت یکنواخت زمان را تقسیم و شماره میکند. اما بیان چگونگی این تغییرات نه وظیفه رسالت است و نه به صلاح و توانایی فکری همه. درهای رازها و حسابهای ریاضی و فلکی آن با گذشت زمان و کشفهای علمی باز میشود و هوشمندان و جویندگان این گونه کشفها باید از درهای مخصوص آن وارد شوند.
«وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا». در شأن نزول این قسمت از آیه گفتهاند که روش عرب در زمان جاهلیت بر این بود که چون از سفر باز میگشتند، از بام خانه یا نقبی که در پشت دیوار باز میکردند وارد خانه خود میشدند و یا، در روزهای حج، از پشت چادرها به درون آنها راه مییافتند و این آیه، چنین عادت جاهلی را نکوهش و نفی میکند. بنابراین، شأن نزول «وليس البر»، که با عطف به «یسئلونک عن الأهلة»، و در یک آیه آمده، [با قسمت دیگر آیه] چه تناسب و ربطی دارد؟ و این عادت محدود جاهلی، در میان دیگر رسوم و عادات عرب چه اهمیتی داشته که در این کتاب ابدی یادآوری و نکوهش شود؟ شاید این عادت جاهلی در تفسیر و توجیه همین آیه آورده شده. باید «ليس البر»، متمم همین سؤال «یسئلونک عن الأهله» باشد، نه مسأله دیگر. این گونه سؤالات یا سؤال نومسلمانانی بوده که هدایت وحی افکارشان را برمیانگیخت و میخواستند به اسرار کائنات آشنا شوند، و یا از سوی کسانی بود که با طرح این مسائل میخواستند پیمبر را بیازمایند و اندیشهها را از اصول رسالت اسلام منصرف گردانند و به بحثهای محدود و پیچیدهای درباره چگونگی آفرینش و پدیدههای جهان مشغولشان کنند.
رسالت اسلام و هدایت قرآن برای برانگیختن عقول و فطرت و مبین روابط انسان و جهان و حقایق مطلق است تا به عظمت آفریننده و آفرینش چشم بگشایند و درهای بسته و کلیدها و راه گشودن آنها را بشناسند و پله به پله و قدم به قدم به نهانخانه اسرار علمی وارد شوند؛ چنان که متفکران اسلام این راه را با شتاب پیمودند و درهایی را گشودند، تا آنکه دیگران به گنجینههای طبیعت دست یافتند و درهای آن را به روی مسلمانان بستند و گشودن رازهای آفرینش را وسیله جنگ افروزی و سرمایهسوزی ملل ساختند، چون تمدن و پیشرفتشان بر پایه ایمان و هدفهای انسانی و تقوا مستقر نیست.
«و لكن البر من اتقی»، با فعل ماضی، و امر «و أثوا البيوت من أبوابها»، اشعار به همین دارد که پایه تقوا باید در نفوس قرار گیرد آن گاه به سوی گشودن درهای بسته روی آورند. راه رسیدن به آن کمال و خیری که جویای آن هستند همین است: «و لكن البر من اثقی…».
«وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». مبدأ و پایه حرکت روحی و فکری باید بر تقوا و همچنین در مسیر حرکت باشد تا سختی ها هموار و درهای بسته باز و همه رستگار شوند.
// پایان متن
[1] «در وصلم و از هجر بود ناله زارم گویا که به گلبن زدهاندی قفس من» (مؤلف).
اصل شعر : «در وصلم و از هجر بود ناله زارم آویخته صیاد به گلبن قفسم را»
دیوان مشتاق اصفهانی، با مقدمه حسین مکی
دوست نزدیکتر از من به منست این عجبتر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم» (مؤلف)
حکایتی از باب دوم گلستان سعدی (در اخلاق درویشان)، حکایت ۱۱.
[2] «عاقلان از بی مرادیهای خویش با خبرگشتند از مولای خویش
بی مرادی شد قلاووز بهشت حفت الجه شنو ای خوش سرشت
این جفای خلق بر تو درجهان گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو بد و بدخو کند تاتو را یکباره رو آن سو کند» (مؤلف)
مثنوی معنوی، مولانا جلال الدين محمد بلخی، دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره، بیت ۴۹ تا ۵۲.
[3] موریس مترلینگ، چون عامه مردم، دعا را به معنای درخواست انجام هر گونه نیاز فهمیده که گوید: «دعا جسارت به درگاه خدا و نسبت جهل و ظلم به اوست؛ یعنی او احتیاج و گرفتاری ما را نمی داند و ما باید به او تذکر دهیم و از او بخواهیم به عدل با ما رفتار کند و تقاضا کنیم که قواعد ازلی جهان را به سود ما تغییر دهد»؛ دکتر آلکسیس کارل، که راز دعا را دریافته، در مقاله «نیایش» (ترجمه دکتر علی شریعتی)، می گوید: «چنین به نظر می رسد که نیایش کشش روح است به سوی کانون غیر مادی جهان… ناله مضطربانه و طلب یاری و استعانت و گاهی یک حالت کشف و شهود روشن و آرام درونی و مستمر و دورتر از اقلیم همه محسوسات، به عبارت دیگر، پرواز روح است به سوی خدا؛ و یا حالت پرستش عاشقانه ای است نسبت به آن مبدئی که معجزه حیات از او سرزده است؛ و بالاخره نیایش نمودار کوشش انسان است برای ارتباط با آن وجود نامرئی، آفریدگار همه هستی، عقل کل، قدرت مطلق، خیر مطلق…» و نیز می گوید: «بی شک انجام خواست خدا عبارت است از پیروی قوانین حیات، قوانینی که در تار و پود ما، خون ما و روح ما، ثبت شده است»، «کاملا مشروع است که برای کسب نیازمندی های خود از خدا کمک بگیریم، ولی در عین حال نامعقول است که از او بخواهیم تا به هوس های ما جامه عمل بپوشاند و یا آنچه را به کوشش میسر است به دعا عطا کند»، «نیایش، در مرحله عالی ترش، از سطح درخواست و عرض حال فراتر میرود. انسان در برابر خداوندگار هستی نشان می دهد که او را دوست دارد، نعمات او را سپاس میگزارد و آماده است تا خواست او را هر چه باشد انجام دهد. در اینجا نیایش به صورت یک سیر روحانی و مکاشفه درونی در می آید» (مؤلف). (شریعتی، علی، نیایش، انتشارات الهام، تهران، ۱۳۷۰، چاپ ۴، ص ۱۱-۳۵.). مترلینک، موریس (۱۳۲۹ چاپ اول) اندیشه های یک مغز بزرگ، خدا و هستی. ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات انشتین. صص ۲۱۱-۲۱۲.
توضیح : موریس مترلینک (۱۸۲۶ – ۱۹۴۹) نویسنده بلژیکی، خالق نمایشنامه معروف «پرنده آبی» و آثاری چون «زنبوران عسل»، «موریانهها»، «مورچگان» و برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۱۱ م.
[4] «یا چه کسی به ناچار شده، هنگامی که او را می خواند، پاسخ می دهد و بدی را از میان برمی دارد؟»، النمل (27)، 62.
[5] «بلکه او را می خوانید سپس آنچه را به سوی او می خوانید کشف و روشن می کند، اگر بخواهد، و آنچه را [با او] شریک می سازید فراموش میکنید»، الانعام (۶)، ۴۱.
[6] «و پیش از تو [پیامبرانی] به سوی امت هایی فرستاده ایم، پس آنان را با دشواری ها و زیان های سخت فروگرفتیم باشد که به زاری و تضرع در آیند».
[7] خالصانه خدا را بخوانید. الاعراف (۷)، ۲۹.
[8] «و او را با ترس و طمع بخوانید»، الاعراف (۷)، ۵۶.
[9] «پروردگارتان را با زاری و فریاد و پنهانی بخوانید»، الاعراف (۶)، ۵۵.
[10] «و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید که اجابت می کنم به سود شما. بی گمان کسانی که از پرستش من خود را بزرگتر می پندارند به خواری درون دوزخ خواهند شد»، المؤمن (۲۳)، ۶۰.
[11] «بیگمان هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر اینکه به صورت بندهای، آینده به سوی خدای مهربان
است»، مریم (۱۹)، ۹۳.
[12] الطباطبایی، سید محمد حسين، المیزان، ج ۲، ص ۳۵. ۴. نقل شده که شخصی از رسول اکرم که پرسید: آیا خدای ما به ما نزدیک است تا با او نجوا کنیم یا دور است تا او را صدا زنیم؟! در پاسخ این آیه شریفه نازل شد. و هم چنین نقل شده این آیه در پاسخ کسانی نازل شده است که می خواستند بدانند خدا را چگونه باید خواند. نک: الطوسی، التبیان، ج ۲، ص ۱۲۹، ذیل آیه شریفه.
[13] … ولیکن خدا دوست داشتن ایمان را به سوی شما کشانید و آن را در دل های شما بیاراست، و ناخوشایندی کفر و تبه کاری و نافرمانی را به سوی شما کشانید. آنان همان رشد یابندگان و بالندگان هستند.
[14] دکتر الکسیس کارل در مقاله «نیایش» می نویسد: «نیایش در عین حال که آرامش را پدید آورده است، به طور کامل و صحیحی در فعالیت های مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی و گاه قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند. نیایش خصایل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردی نشان میدهد : صفای نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادی بی دغدغه، چهره پر از یقین، استعداد هدایت و نیز استقبال از حوادث، به سادگی در آغوش گرفتن یک سرباز یا یک شهید مرگ را. اینهاست که از یک گنجینه پنهان در عمق جسم و روح ما حکایت می کند. تحت این قدرت و سلطنت، حتی مردم عاقل، عقب مانده، ضعفا و کم استعدادها نیز می توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن بیشتر بهره گیرند. چنین به نظر می رسد که نیایش انسانها را آن چنان رشد می دهد که جامه ای که وراثت و محیط به قامتشان دوخته است برایشان کوتاه می گردد. ملاقات پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبریز می سازد به طوری که شعشعۀ پرتو این صلح از چهره شان نمودار است و آن را هر جا که روند با خود می برند». (مؤلف) ، همان.
[15] المائده (۵) ، ۹۶.
[16] القمي، التفسير، ج ۱، ص ۶۶؛ الطبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۰۳؛ الطباطبایی، المیزان، ج ۲، ص ۴۹-۵۱.
[17] نک: الیزدی، السيد محمد کاظم، العروة الوثقی، ج ۲، ص ۲۴۶، کتاب الاعتکاف.
[18] اعتکاف به معنی اقامت گزیددن در جایی است به طوری که فرد معتکف خود را محبوس و ملتزم به آن مکان بداند و این التزام ناشی از اهمیت و عظمت آن موضع باشد. بنابراین آنچه باعث تفاوت میان اعتکاف و سایر اقامتها می شود این است که در اعتکاف، یک نحوه توجه و رویکردی وجود دارد که مانع اشتغال فرد به امور دیگر، غیر از آنچه که به او روی کرده می شود. پیامبر اسلام (ص) نیز پس از بعثت، به این سنت دیرینه عمل می فرمود و همه ساله در دهه سوم ماه رمضان در مسجد النبی در مدینه چادری بر پا می کرد، در آنجا معتکف می شد و به عبادت می پرداخت. ایام اعتکاف، دهه آخر ماه رمضان و نیز ایام البيض (سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رجب است. پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «ثواب اعتکاف در ماه رمضان، برابر با ثواب دو حج و عمره است».
[19] نک: به کتاب «اسلام و مالكيت». (مؤلف) که در مجموعه آثار به شماره 8 تحت عنوان «مباحث اقتصادی» منتشر شده است.
[20] سعدی شیرازی، بوستان، در نیایش خداوند، بیت ۱۴. این بیت در نسخه فروغی چنین آمده است:
ادیم زمین سفره عام اوست چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست
کتاب پرتوی از قرآن، جلد دوم، (جلد سوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 119 تا 135.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد دوم؛ تفسیر سورۀ بقره، آیات 186 تا 189
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» (١٨٦)
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» (١٨٧)
«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١٨٨)
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (١٨٩)
و چون بپرسند تو را بندگانم از من، پس من نزدیکم، اجابت میکنم خواندن خواننده را چون مرا بخواند. پس، باید برای من بپذیرند دعوت مرا (استجابت کنند) و باید به من ایمان آورند. شاید به رشد گرایند (186)
برای شما روا شده در شب روزه آمیزش با زنهای خود. آنها پوششاند برای شما و شما پوششید برای آنها. خدا میداند که شما به خیانت میاندازید خود را؛ پس توبه پذیر شد بر شما و گذشت از شما؛ پس، اکنون بیامیزید با آنها و بجویید آنچه را خدا سرنوشت کرده برای شما. و بخورید و بیاشامید، تا یکسر نمودار و جدا شود برای شما رشته سفید از رشته سیاه از فجر؛ سپس به پایان رسانید روزه را تا شب؛ و نیامیزید با زنان در حالی که معتکفید در مساجد. این است حدود خدا۔ پس، نزدیک نشوید آن را. این چنین بیان میکند خدا آیاتش را برای مردم، شاید آنها به تقوا گرایند. (187)
و نخورید اموالتان را در میان خود به باطل، در حالی که سرازیر میکنید آن را به سوی حکام، تا پارهای از اموال مردم را به گناه بخورید و حال آنکه میدانید. (188)
میپرسند از تو از هلالها، بگو آن مواقع زمان برای مردم و حج است. و نیکی این نیست که به خانه از پشتهای آنها وارد شوید، ولی نیک کسی است که پروا گیرد. و روی آورید به خانهها از درهای آنها. و پروا گیرید خدای را، باشد که به رستگاری گرایید. (189)
شرح لغات
اجيب (صيغه متکلم از أجاب): پرسشش را جواب گفت؛ درخواستش را برآورد؛ استجاب: درخواست اجابت کرد؛ نیازش را پذیرفت؛ از جاب: صخره را شکافت؛ مسافت را پیمود؛ جامه را برید؛ مانع را از میان برداشت.
يرشدون (مضارع شد، مقابل غى): رهبری شدن، استقامت و پیشرفت؛ برتر آمدن در فکر و عمل؛ راه یافتن به خیر و دریافت آن.
الرفث: عمل زناشویی، گفتگو و آمادگی برای آن؛ تعدی به «الی» کشیده شدن و نزدیکی به آن را می رساند.
تختانون (مضارع إختان، ماضی باب افتعال): خود را به خیانت افکند؛ خیانت را پذیرفت؛ از خان (فعل ماضی): عهد و قراری را شکست؛ به مال یا عرض دیگری تجاوز کرد.
باشروا ( امر از باشر): کار را به دست گرفت؛ با زن درآمیخت؛ خوشی به وی روآورد؛ از بشره [به معنی] پوست بدن.
عاکفون (از کوف): جای گزینی، بست نشینی، ماندن در جایی برای عبادت، باز داشتن از کاری، واداشتن به کاری.
تدلوا (مضارع أدلی): دلو را در چاه رها کرد؛ آن را از چاه بالا کشید؛ دلیلش را پیش آورد؛ نیازش را برآورد؛ دربارهاش به زشتی سخن گفت.
«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ». عطف «وإذا...»، بر ارتباط این آیه با آیات سابق دلالت دارد، و ظرف «إذا»، به قرينه مورد سؤال، إشعار به وضع و مرتبه روحی سائل است، نه آنکه شرط مطلق و به معنای «ان سألک» باشد.
آیات سابق، با احکام و شرایط روزه، اطوار روحی و نفسانی را که روزهدار واقعی باید بدان رسد، بیان کرد: مقام تقوا، تکمیل ایام عروجی و متدرج روزه، تکبیر و تعظیم خداوند و هدایتش، رها شدن روح از جواذب غرایز و عادات و باز شدن افق ذهن از غبار شهوات و مشاهدة انعام خدا و شكر آنهاست. منشأ این اطوار و مدارج، تعبد و تقوای روزهدار است که با انگیزه گرسنگی و تشنگی و دیگر عادات و شهوات، پیوسته به یاد خدا و حکم و حاکمیت اوست و خود را به سوی او میکشد، تا آنجا که بیش از قرب، شهود او را میجوید: «واذا سألك عبادی عنی»؛ آنگاه و در چنان حالی که بندگان من، که خود را از هر بندی آزاد کرده و بنده من شدهاند، از تو «جویای من میشوند»، همان را که پس از گذشت دورۂ فطرت گم کردهاند و در ایام تکمیل روزه به جستجوی او هستند؛ «فائی قریب» - بدون فاصله «قل» - چون فاصله، خود بنده و غفلت و اعراض اوست و همین که هشیار و جویا شد، فاصله از میان برداشته میشود.[1] و قرب علمی و شهودی برای متقرب خود حاصل است، نه قرب زمانی و مکانی؛ زیرا حق آفریننده و محیط بر زمان و مکان است، و نه قرب و جودی و قیمومی که با همه موجودات دارد و مخصوص «عبادی» نیست؛ و نه قرب مقامی، چه صاحبان این قرب در عرض هماند و «تعالى الله عن ذالك». چون این گونه نزدیک است، همی خواهد که روی اجابت بنمایاند، به شرط آنکه بنده جوینده یکسر به او روی آورد و فاصلههای فکری و نفسی را از میان بردارد : «أجيب دعوة الداع إذا دعان». معنای اصلی و لغوی «جاب» و «أجاب»، قطع راه و برداشتن فاصله است. برآوردن حاجت یا رفع گرفتاری، نموداری از نشان دادن روی اجابت کننده است، نه مفهوم لغوی آن. ضمیر متکلم و مستتر «إذا دعان (دعانی)» به از خود گذشتن و مستغرق شدن در مدعو اشعار دارد.
«فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»: فليستجيبوا، تفریع بر «فانی قریب أجيب...» است. استجابت، از جانب داعی کوشش و طلب اجابت، و از جانب مدعو، درخواست کوشش برای اجابت است. انتساب به متکلم «فليستجيبوا لى» معنای دوم را میرساند: پس بکوشید تا در راه اجابت به سوی من و برای من برآیید. اکمال روزه و انجام دادن احکام ظاهر و سلوک باطن آن، همان طریق اجابت است. این گونه استجابت، بنده را به ایمان و کمال پیوستگی میرساند.
«وليؤمنوا بی»، ضمایر واحد متکلم و مکرر «عبادی، عى، فانی، أجيب، دعان، فليستجيبوا لى، وليؤمنوا بی» وابستگی خاص و قرب به مسئول را مینمایاند که خود مسئول عنه است و قرب سائل از طریق استجابت یعنی اجابت و انجام اوامر او به قصد قربت و تطبیق خود بر سنن اوست. این گونه قرب موجب اعتلا و بصیرت متقرب است: «إذا سألك عبادی عنی». معنا و حقیقت و مطلوب از دعا همین است، نه برآوردن حاجات و آمال و رفع بلیات.
از نظر واقع و بینش توحیدی، امواج مصایب و محرومیتها برای پویندگان راه تکامل و قرب، انگیزنده دعاست. اگر مصائب و آلام عادی زندگی از میان رود، باید گرفتار و نگران دردهایی چون دوری و مهجوری شوند، تا آرام و متوقف نگردند و هشیار و باخبر شوند.[2] این گونه آلام انگیزنده چنین سؤالی است: «إذا سألك عبادی عنی» تا روی اجابت و لطف خدا را مشاهده کند. این سؤال و تعبیرات آیه همین معنا از اجابت را میرساند. بهاین معنا، وعده صریح «أجيب دعوة الداع» همیشه انجام میشود. اما اگر نظر به برآوردن حاجات یعنی مسئول عنه باشد، که در آیه نیامده، پس چرا این وعده صریح و قاطع همیشه انجام نمیشود؟ این گونه دعا مخالف سنن الهی است، مگر خود کشف سنن کند یا راه قرب را بنماید.[3] آیه «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ»[4] همین حقیقت را میرساند که دعای مضطر را اجابت و کشف سوء میکند؛ [یعنی] سوء را از میان میبرد، یا باطن سوء و شیر را که بسا خیر و صلاح است، کشف میکند، تا دل مضطر آرام شود و به قضا تن دهد. صریحتر از این، آیه ۴۱ سوره انعام است: «بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ»[5]. کشف «ماتدعون»، اعم از اجابت نیاز است، و «تنسون ماتشرکون»، معنایی عمیقتر دارد. در آیه ۴۲: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»[6]، و آیه بعد آن و آیاتی چون: «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ»[7]. «وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا»[8]، «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً»[9]، صریح است در اینکه سختیها برای تضرع و دعا، خود مطلوب و مقصود و تجلی کامل توحید است. آیه «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»[10] نیز صراحت دارد که خواندن خدا خود مطلوب است، نه خواندن او برای نیازها؛ و استجابت به «سود» خلق است، نه به خواست آنها؛ و هر که از خواندن او سرپیچی کند از بندگی تکبر ورزیده و از هماهنگی با راز جهان سر باز زده است: «إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَٰنِ عَبْدًا»[11]
مفسران چون اجابت دعا را در این آیه و بعضی از آیات دیگر به معنای وعده صریح در برآوردن حاجات فهمیدهاند، گفتهاند: سبب به اجابت نرسیدن بیشتر دعاها فقد شرایطی چون اخلاص و انقطاع کامل است.[12] با آنکه اگر این آیات متضمن این گونه شرایط باشد، مقدمهای برای پیدایش حالت دعاست، نه شرط اجابت آن؛ و چون به ارتباط معنوی این آیه که در بین آیات روزه آمده، توجه نفرمودهاند، بعضی همین آیه را شاهد مراعات نشدن ارتباط در تدوین و جمع قرآن آوردهاند. بعضی [نیز] گفتهاند که گویا در ضمن نزول پی در پی بعضی آیات، حوادث و سوالاتی پیش آمده، مانند «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي»، و جواب آنها در خلال اینگونه آیات به هم پیوسته ذکر شده است. اینان مفهوم ارتباط آیات را چون ربط و تنظیم کتابهای معمولی فهمیدهاند که در موضوعات و مسائل و ابوابی تنظیم میشود. به نظر اینها، اگر در قرآن بابی در احکام روزه و بابی راجع به دعا و همچنين [ابواب دیگر گشوده میشد، مراعات نظم و ربط در آن شده بود. با آنکه این کتاب الهی، اگر در تعبیرات و آهنگ و ربط، چون کتابهای بشری تدوین میشد، سب اعجازی نداشت. آیات قرآن راجع به انسان است که دارای مراتب و مدارج و قوا و رشتههای به هم پیوسته است؛ هر حکم و ادب ظاهری در دیگر قوای او اثر میگذارد و وتر آن را به اهتزاز در میآورد و بعكس [تصور آنان]، همین راز تنوع مطالب و آهنگهای قرآنی است.
«لعلهم يرشدون». فراهم شدن زمینه رشدگرایی محصول نهایی دعا و استجابت خدا و ایمان کامل و باز شدن افق دعا در پی کمال روزه و تکبیر و شکر است. رشد، در مقابل غئ، راه یافتن به سوی هدفهای برتر و استقامت در آن است؛ آنچنان که گرایش به حق و ایمان و عمل بدان، خود محبوب و مطلوب اصلی شود، نه برای پاداش و ثواب، و برکناری از کفر و زشتی و باطل خود مکروه گردد، نه از ترس عذاب و تعقیب. آیه ۷ سوره حجرات رشد را این گونه میشناساند: ....«وَلَٰكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»[13] اثر نمودار رشد و شکفتگی استعدادها، آرامش و تصمیم برای پیشبرد هدف ها و حاکمیت بر غرایز و عادات و انگیزهها و انفعالهای نفسانی است.[14]
«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ». فعل «أحل»، به حرمت سابق با اندیشه آن اشعار دارد. میگویند، پیش از تحلیل این آیه، آمیزش با زن در شب روزه حرام بوده و چون بعضی از مسلمانان نتوانستند پاس این حرمت را بدارند، این آیه نازل شد. آیا حرمت سابق از جانب خدا بوده یا روش مسلمانان این بود؟ به دلالت روایات و ظاهر این آیات، روزه و حدود آن به تدریج نازل و تکمیل شده است. گویا پیش از تبیین کامل روزه، مسلمانان امر «كتب عليكم الصيام» را به معنای امساک از آمیزش با زن در شب و روز ماه روزه و نخوردن و نیاشامیدن جز در شبها و در حد ضرورت، میفهمیدند. و رسول خدا (ص) هم در بیان حدود روزه به انتظار وحی بوده تا آنکه آیه «أحل لكم ...» و آیه بعد نازل شد و اندیشه حرمت را (مانند آیه «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ»[15]) برداشت. «الرفث»، با تعديه «إلى»، تعبیر کنایی خاص و نمودار ادب قرآنی است.
«هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»، استعاره برای تمثیل آمیزش و رابطه مرد و زن است. زن و مرد برای یکدیگر لباس وقار و عفاف و ساترند. آن پرده و قاری که از آمیزش مشروع مرد و زن بر چهره ظاهر و درونی انگیزههای حیوانی و طغیان شهوت کشیده میشود، حافظ رسوایی و پرده دری و سبکسری است. پس آمیزش محدود به شبهای ماه روزه، به خصوص برای جوانان در حال بحران، خود نگهبان عفت و تقوا و همان حکمت روزه است، نه ناقض آن، چنان که گمان داشتند.
«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ». استناد خبر «انکم کنتم..» به علم سابق خدا، گویا از جهت اختفا و مرموز بودن آن است که بسا شخص مؤمن، به غرور ایمانی خود، از انگیزههای نیرومند نفسانی خود بی خبر است و گمان میبرد که میتواند در برابر آنها مقاومت کند. میگویند مخاطب «انکم...»، مؤمنانی بودند که با علم و تعهد خود به حرمت مباشرت در شبهای روزه، خود را به خیانت و شکستن تعهد دچار و مباشرت کردند. «کنتم تختاون»، به جای «اختنتم»، ناظر به همین وضع تکوینی است. ظاهر خطاب و بیان تعمیم دارد که اگر مباشرت با زنان در شبهای روزه حرام بود با تحریم میشد، خدا داناست که شما این تعهد حرمت را از میان میبردید و خود را دچار خیانت میکردید. اگر حكم «كتب عليكم الصيام» نخست بدون قید و حد نازل شده و سپس این حدود بیان گردیده باشد، [در آن صورت] شاید حکم واقعی و نفسالامري، همین تحریم بوده تا برای مدتی انسان تعالی جو خود را از جواذب شهوات برهاند (چنان که روش همیشگی در رهبانیت مسیحی و بودایی است و با این روش و تعهد خیانتها به افراد و اجتماع پیش آمده است). آنگاه، در مرتبه اجرا و در شریعت سهل و فطری، تعدیل گردیده است. «فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ» مؤید همین تحریم اولی و واقعی است و همچنین:
«فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ»، تفریع به «احل» یا «علم الله...»، «الآن»، اشاره به زمان حلیت یا زمان مبین شدن حکمت آن است: پس از حکم «أجل لكم ..» و بیان حکمت آن (هن لباس لكم.. علم الله..)، اکنون و به صورت امر، در شبهای روزه با زنان مباشرت کنید، و جویای منظور و مکتوب خدا باشید که در طبیعت سرنوشت ساخته، از بقای نسل، یا در شریعت واجب گردانیده و به سود نهایی شماست. با این نظر و در این طریق، انجام هر گونه شهوات و لذات مشروع، خود راه تعالی است، نه گرایش به پستی و حیوانی.
«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ». گویند که پیش از نزول این آیه، وقت خوردن و آشامیدن در ماه رمضان محدود به غروب تا بعد از نماز عشا بود و یا هر روزه داری که هنگام غروب به خواب میرفت، از آن پس افطار را بر او حرام میپنداشتند.[16] شاید از اطلاق «کتب علیکم الصیام» چنین فهمیده بودند که در خوردن و آشامیدن شبهای روزه باید به کمترین وقت و در حد ضرورت اکتفا کنند، چنان که حرمت مباشرت با زن را همین گونه فهمیده بودند، تا امر «کلوا واشربوا» آمد و وقت آن را وسعت داد و نهایتش را مشخص کرد: «حتى يتبين ..»، تا رشته روشن و سپیدی که پس از رشتههای طولانی و آمیخته با تاریکی، در عرض افق شرقی «من الفجر» آشکار و کشیده شود، آنچنان که از رشته تاریک بالای افق به وضوح جدا و متمایز گردد. از آن پس باید روزه را تا شب به اتمام رسانند : «ثم اتموا الصيام إلى الليل»؛ و چون فرا رسیدن شب را همه تشخیص میدهند، مانند طلوع فجر توضیح و بیانی ندارد.
«وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ». این نهی، متمم «أحل لكم...» است و امر ارشادی «کلوا واشربوا...»، در وسط و به تبع آمده: همین که مباشرت با زن در شب ماه رمضان که موجب نگرانی روزه داران شده بود، حلال گردید، «کلوا واشربوا» فقط برای تعیین وقت و حد آن آمده است. در ضمن نهى «لا تباشروهن...»، اعتكاف روزه دار در مساجد تجویز و تأیید شده است. این گونه عبادت برای کسانی است که بخواهند بیش از فریضه روزه واجب، خود را از علاقهها و شهوات تجرید کنند.
فقها برای اعتکاف احکام و شرایطی بیان کردهاند [17]که بعضی مورد اتفاق است و در بعض دیگر اختلاف دارند. از جمله باید در یکی از چهار مسجد (مسجد الحرام، مسجد النبي، مسجد کوفه، مسجد بصره یا در مسجد جامع) باشد؛ با زن آمیزش نکند؛ کمتر از سه روز نباشد؛ جز در مورد لزوم از مسجد بیرون نرود.[18]
«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ». تلک، به مجموع احکام و شرایطی اشاره دارد که حدود حیات انسان پیشرو و مترقی است و باید از وسط آن بگذرد و به افراط و تفریط و چپ و راست و سر حدات آن متمایل نشود، تا مبادا یکسر از آن بیرون افتد: «لا تقربوها» تبیین این آیات و احکام و حدود، چون دیگر احکام، برای رسیدن به محیط تقواست: «لعلهم يتقون». .
«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ». نهی از اکل مال، استعاره از نهی هر گونه تصرف است، چون توجه اولی و اصلی به مال از جهت وسیله روزی بوده است. «بینکم»، ظرف «لا تأكلوا»، یا حال برای «اموالكم»، «بالباطل» متعلق به مفعول مطلق مقدر «أكلاه، یا به «لا تأكلوا»؛ اضافه «أموالكم»، و ظرف «بینکم»، مبين حکمت نهی و مقیاس خوردن به حق است: اموالی که به همه شما تعلق دارد، در حالی که در بین شماست، به صورت باطل، یا به سبب باطل، نخورید.
از تعبیر و ترکیب فشرده این آیه، دو اصل اقتصاد قرآنی استفاده میشود:
- اصل مال، به وضع اولی، از آن همه و باید در بین همه باشد، نه در سویی و برای طبقهای.
۲. چون چنین است، هر گونه تصرف خاص و کشیده شدن در جهتی باید، به حق یا به باطل، منشأ تعلقی داشته باشد. تعلق و تصرف به حق در حد ضرورت و احتیاج یا به سبب ایجاد سودمندی و ارزش، یا مبادلاتی است که بر این اساس و برای خدمت به دیگران که صاحبان اولی مالاند انجام میگیرد و شریعت اسلام حدود آنها را مشخص کرده است. جز این، خوردن و تصرف، به باطل و منهی است: «لا تأكلوا..»، [نهی] از خوردن هر چیزی است که حقی ایجاد نکند و یا تصرف مضر به اجتماع و افراد باشد، مانند ربا و حیله و قمار و احتکار و دزدی.[19] از نظر برتر قرآن، مالکیت به حق و حقیقی از آن خداوند و حق بهرهمندی و انتفاع، در حد احتیاج و خدمت و کار، مانند میهمان و واجبالنفقه و خدمتکار صدیق برای بندگان است.
«ادیم زمین پهنور خوان اوست که هر بنده یک عمر مهمان اوست»[20]
«وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ»: اگر «واو» عاطفه و به اضمار «لا» باشد( ولاتدلوابها)، بیان مصداقی از خوردن مال به باطل و رشوه خواری است، و اگر «واو» حالیه باشد، ترکیب عبارت پیوستهتر میشود و احتیاجی به اضمار «لا» نیست و بیان نتیجه نهایی خوردن اموال به باطل را مینمایاند. تعبیر «دلوا»، با ضمیر «بها»، که راجع به اموال با قید «بالباطل» است و اشعار به «مصاحبت» دارد، استعاره بلیغی از کشیدن و جذب کردن اموال به سوی خود و آسان سرازیر کردن به سوی حکام است: و حال آنکه اموالی را که به باطل جمع و تصرف میکنید از خلال و درون زندگی تودههای مردم، دلو دلو، بالا میآورد و به سوی چاه حکام سرازیر میکنید.
«الحكام»، ظاهر در معنای عرفی و ناظر به طبقه خاصی است که حاکم به معنای قاضی جزء و وابسته به آن است. چون در نظام اجتماعی اسلام طبقهای به عنوان قشر حاکم، آن هم وابسته و همدست باطل خورها، نیست، جمله حالیه «و تدلوا بها إلى الحكام»، اعلام خطری است از پدید آمدن چنین قشر حاکمی؛ زیرا از نظر عالی اسلامی، حکومت از آن شریعت الهی است که مظهر اراده و حاکمیت خداوند است: «إن الحكم إلا لله»، و امام و خلیفه اسلامی مسئولیت و نظارت بر اجرا دارد. پیدایی طبقهای به عنوان حاکم نه از جانب خداست و نه مصوب آیین او. این مجتمع واژگون است که نخست میدان باطل خواران و سودپرستان در آن باز میشود و سپس تصادم و تضاد میان آکل و مأكول و حقبران و حق بردگان. رقابت میان سود پرستان در میگیرد، آن گاه نطفه طبقهای به عنوان حاکم در آن بسته و تکوین میشود و بروز و سلطه مییابد تا تعادل قوا و منافع سودجویان را نگه دارد؛ و هرچه سودجویی و دست اندازی سودجویان بیشتر گردد، ریشه و فروع طبقه حاکم محکمتر و وسیعتر میشود.
«لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ» لتأكلوا، تعلیل «تدلوا»، و فاعل مخاطب آن همان فاعل «لا تأكلوا» و «تدلوا»، یا به انضمام «الحكام» است: آن اموال مشترک را به سوی چاه حکام سرازیر میکنید تا شما به تنهایی، یا با همدستی حکام، قسمت خاصی از اموال مردم را با ستم و گناه بخورید. این مرحله تکامل یافته از طبقه سود پرست و همکاری آن با قشر حاکم است: طبقه سودجو با خوردن اموال عمومی به باطل بنیه میگیرد. خوردن به باطل اعم از خوردن به ستم و گناه (بِالاِثم) است، زیرا همین که در اموال مشترک تصرف به حق و در حد استحقاق نباشد، اکل به باطل است. این طبقه، برای حمایت خود، اموالی را به چاه حکام سرازیر میکند تا آنکه خود قدرت مییابد و قشر حاکم شکل میگیرد. در این مرحله، سهم خاصی از اموال مردم را برای نگهداری و سلطه خود و قشر حاکم و به عنوانهای گوناگون جدا میکنند: «لتأكلوا فريقا من أموال الناس»؛ و بیش از باطل خوری، دست به ستم و سرمایه سوزی دیگران باز میکنند: «بالاثم»، آن هم با علم و آگاهی و برنامه شکل یافته: «و أنتم تعلمون». احکام قصاص و وصیت و صوم، مبنای اجتماعی و روحی مجتمع اسلامی است و این آیه زیربنای اقتصاد آن. روابط اینها را «واو» عطف مینمایاند: «ولا تأكلوا أموالكم...».
«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ». ظاهر فعل مضارع «یسئلونک»، خبر از آینده و جمع «أهله»، سؤال از چگونگی و سبب تغییرات شکل هلال است، که نزدیکترین و جالبترین ستارگان به زمین و برای زمینیان است. اگر به نقل بعضی از روایات، سؤالی از پیش بوده، باید به فعل ماضی خبر داده شود [و مثلا گفته میشد]: «سألوك عن الأهلة». امر «قل...»، جوابی است که مسئول و سائل را از اندیشه در چگونگی و سبب اشکال هلال، منصرف و محدود میکند، تا به منافع و نتایجی که برای آنها در بر دارد توجه کنند: «قل هي مواقيت للناس والحج»؛ بگو: أهله تعیین کننده اوقات کارها و معاملات و عبادات شماست؛ چون ساعت مرتفعی در سقف فضا و در برابر چشم ساکنان زمین آویخته شده حرکت یکنواخت زمان را تقسیم و شماره میکند. اما بیان چگونگی این تغییرات نه وظیفه رسالت است و نه به صلاح و توانایی فکری همه. درهای رازها و حسابهای ریاضی و فلکی آن با گذشت زمان و کشفهای علمی باز میشود و هوشمندان و جویندگان این گونه کشفها باید از درهای مخصوص آن وارد شوند.
«وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا». در شأن نزول این قسمت از آیه گفتهاند که روش عرب در زمان جاهلیت بر این بود که چون از سفر باز میگشتند، از بام خانه یا نقبی که در پشت دیوار باز میکردند وارد خانه خود میشدند و یا، در روزهای حج، از پشت چادرها به درون آنها راه مییافتند و این آیه، چنین عادت جاهلی را نکوهش و نفی میکند. بنابراین، شأن نزول «وليس البر»، که با عطف به «یسئلونک عن الأهلة»، و در یک آیه آمده، [با قسمت دیگر آیه] چه تناسب و ربطی دارد؟ و این عادت محدود جاهلی، در میان دیگر رسوم و عادات عرب چه اهمیتی داشته که در این کتاب ابدی یادآوری و نکوهش شود؟ شاید این عادت جاهلی در تفسیر و توجیه همین آیه آورده شده. باید «ليس البر»، متمم همین سؤال «یسئلونک عن الأهله» باشد، نه مسأله دیگر. این گونه سؤالات یا سؤال نومسلمانانی بوده که هدایت وحی افکارشان را برمیانگیخت و میخواستند به اسرار کائنات آشنا شوند، و یا از سوی کسانی بود که با طرح این مسائل میخواستند پیمبر را بیازمایند و اندیشهها را از اصول رسالت اسلام منصرف گردانند و به بحثهای محدود و پیچیدهای درباره چگونگی آفرینش و پدیدههای جهان مشغولشان کنند.
رسالت اسلام و هدایت قرآن برای برانگیختن عقول و فطرت و مبین روابط انسان و جهان و حقایق مطلق است تا به عظمت آفریننده و آفرینش چشم بگشایند و درهای بسته و کلیدها و راه گشودن آنها را بشناسند و پله به پله و قدم به قدم به نهانخانه اسرار علمی وارد شوند؛ چنان که متفکران اسلام این راه را با شتاب پیمودند و درهایی را گشودند، تا آنکه دیگران به گنجینههای طبیعت دست یافتند و درهای آن را به روی مسلمانان بستند و گشودن رازهای آفرینش را وسیله جنگ افروزی و سرمایهسوزی ملل ساختند، چون تمدن و پیشرفتشان بر پایه ایمان و هدفهای انسانی و تقوا مستقر نیست.
«و لكن البر من اتقی»، با فعل ماضی، و امر «و أثوا البيوت من أبوابها»، اشعار به همین دارد که پایه تقوا باید در نفوس قرار گیرد آن گاه به سوی گشودن درهای بسته روی آورند. راه رسیدن به آن کمال و خیری که جویای آن هستند همین است: «و لكن البر من اثقی...».
«وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». مبدأ و پایه حرکت روحی و فکری باید بر تقوا و همچنین در مسیر حرکت باشد تا سختی ها هموار و درهای بسته باز و همه رستگار شوند.
// پایان متن
[1] «در وصلم و از هجر بود ناله زارم گویا که به گلبن زدهاندی قفس من» (مؤلف).
اصل شعر : «در وصلم و از هجر بود ناله زارم آویخته صیاد به گلبن قفسم را»
دیوان مشتاق اصفهانی، با مقدمه حسین مکی
دوست نزدیکتر از من به منست این عجبتر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم» (مؤلف)
حکایتی از باب دوم گلستان سعدی (در اخلاق درویشان)، حکایت ۱۱.
[2] «عاقلان از بی مرادیهای خویش با خبرگشتند از مولای خویش
بی مرادی شد قلاووز بهشت حفت الجه شنو ای خوش سرشت
این جفای خلق بر تو درجهان گر بدانی گنج زر آمد نهان
خلق را با تو بد و بدخو کند تاتو را یکباره رو آن سو کند» (مؤلف)
مثنوی معنوی، مولانا جلال الدين محمد بلخی، دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره، بیت ۴۹ تا ۵۲.
[3] موریس مترلینگ، چون عامه مردم، دعا را به معنای درخواست انجام هر گونه نیاز فهمیده که گوید: «دعا جسارت به درگاه خدا و نسبت جهل و ظلم به اوست؛ یعنی او احتیاج و گرفتاری ما را نمی داند و ما باید به او تذکر دهیم و از او بخواهیم به عدل با ما رفتار کند و تقاضا کنیم که قواعد ازلی جهان را به سود ما تغییر دهد»؛ دکتر آلکسیس کارل، که راز دعا را دریافته، در مقاله «نیایش» (ترجمه دکتر علی شریعتی)، می گوید: «چنین به نظر می رسد که نیایش کشش روح است به سوی کانون غیر مادی جهان... ناله مضطربانه و طلب یاری و استعانت و گاهی یک حالت کشف و شهود روشن و آرام درونی و مستمر و دورتر از اقلیم همه محسوسات، به عبارت دیگر، پرواز روح است به سوی خدا؛ و یا حالت پرستش عاشقانه ای است نسبت به آن مبدئی که معجزه حیات از او سرزده است؛ و بالاخره نیایش نمودار کوشش انسان است برای ارتباط با آن وجود نامرئی، آفریدگار همه هستی، عقل کل، قدرت مطلق، خیر مطلق...» و نیز می گوید: «بی شک انجام خواست خدا عبارت است از پیروی قوانین حیات، قوانینی که در تار و پود ما، خون ما و روح ما، ثبت شده است»، «کاملا مشروع است که برای کسب نیازمندی های خود از خدا کمک بگیریم، ولی در عین حال نامعقول است که از او بخواهیم تا به هوس های ما جامه عمل بپوشاند و یا آنچه را به کوشش میسر است به دعا عطا کند»، «نیایش، در مرحله عالی ترش، از سطح درخواست و عرض حال فراتر میرود. انسان در برابر خداوندگار هستی نشان می دهد که او را دوست دارد، نعمات او را سپاس میگزارد و آماده است تا خواست او را هر چه باشد انجام دهد. در اینجا نیایش به صورت یک سیر روحانی و مکاشفه درونی در می آید» (مؤلف). (شریعتی، علی، نیایش، انتشارات الهام، تهران، ۱۳۷۰، چاپ ۴، ص ۱۱-۳۵.). مترلینک، موریس (۱۳۲۹ چاپ اول) اندیشه های یک مغز بزرگ، خدا و هستی. ترجمه ذبیح الله منصوری، انتشارات انشتین. صص ۲۱۱-۲۱۲.
توضیح : موریس مترلینک (۱۸۲۶ - ۱۹۴۹) نویسنده بلژیکی، خالق نمایشنامه معروف «پرنده آبی» و آثاری چون «زنبوران عسل»، «موریانهها»، «مورچگان» و برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۱۱ م.
[4] «یا چه کسی به ناچار شده، هنگامی که او را می خواند، پاسخ می دهد و بدی را از میان برمی دارد؟»، النمل (27)، 62.
[5] «بلکه او را می خوانید سپس آنچه را به سوی او می خوانید کشف و روشن می کند، اگر بخواهد، و آنچه را [با او] شریک می سازید فراموش میکنید»، الانعام (۶)، ۴۱.
[6] «و پیش از تو [پیامبرانی] به سوی امت هایی فرستاده ایم، پس آنان را با دشواری ها و زیان های سخت فروگرفتیم باشد که به زاری و تضرع در آیند».
[7] خالصانه خدا را بخوانید. الاعراف (۷)، ۲۹.
[8] «و او را با ترس و طمع بخوانید»، الاعراف (۷)، ۵۶.
[9] «پروردگارتان را با زاری و فریاد و پنهانی بخوانید»، الاعراف (۶)، ۵۵.
[10] «و پروردگارتان گفت: مرا بخوانید که اجابت می کنم به سود شما. بی گمان کسانی که از پرستش من خود را بزرگتر می پندارند به خواری درون دوزخ خواهند شد»، المؤمن (۲۳)، ۶۰.
[11] «بیگمان هیچ کس در آسمانها و زمین نیست مگر اینکه به صورت بندهای، آینده به سوی خدای مهربان
است»، مریم (۱۹)، ۹۳.
[12] الطباطبایی، سید محمد حسين، المیزان، ج ۲، ص ۳۵. ۴. نقل شده که شخصی از رسول اکرم که پرسید: آیا خدای ما به ما نزدیک است تا با او نجوا کنیم یا دور است تا او را صدا زنیم؟! در پاسخ این آیه شریفه نازل شد. و هم چنین نقل شده این آیه در پاسخ کسانی نازل شده است که می خواستند بدانند خدا را چگونه باید خواند. نک: الطوسی، التبیان، ج ۲، ص ۱۲۹، ذیل آیه شریفه.
[13] ... ولیکن خدا دوست داشتن ایمان را به سوی شما کشانید و آن را در دل های شما بیاراست، و ناخوشایندی کفر و تبه کاری و نافرمانی را به سوی شما کشانید. آنان همان رشد یابندگان و بالندگان هستند.
[14] دکتر الکسیس کارل در مقاله «نیایش» می نویسد: «نیایش در عین حال که آرامش را پدید آورده است، به طور کامل و صحیحی در فعالیت های مغزی انسان یک نوع شکفتگی و انبساط باطنی و گاه قهرمانی و دلاوری را تحریک می کند. نیایش خصایل خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردی نشان میدهد : صفای نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادی بی دغدغه، چهره پر از یقین، استعداد هدایت و نیز استقبال از حوادث، به سادگی در آغوش گرفتن یک سرباز یا یک شهید مرگ را. اینهاست که از یک گنجینه پنهان در عمق جسم و روح ما حکایت می کند. تحت این قدرت و سلطنت، حتی مردم عاقل، عقب مانده، ضعفا و کم استعدادها نیز می توانند نیروی عقلی و اخلاقی خویش را بهتر به کار بندند و از آن بیشتر بهره گیرند. چنین به نظر می رسد که نیایش انسانها را آن چنان رشد می دهد که جامه ای که وراثت و محیط به قامتشان دوخته است برایشان کوتاه می گردد. ملاقات پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبریز می سازد به طوری که شعشعۀ پرتو این صلح از چهره شان نمودار است و آن را هر جا که روند با خود می برند». (مؤلف) ، همان.
[15] المائده (۵) ، ۹۶.
[16] القمي، التفسير، ج ۱، ص ۶۶؛ الطبرسی، مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۰۳؛ الطباطبایی، المیزان، ج ۲، ص ۴۹-۵۱.
[17] نک: الیزدی، السيد محمد کاظم، العروة الوثقی، ج ۲، ص ۲۴۶، کتاب الاعتکاف.
[18] اعتکاف به معنی اقامت گزیددن در جایی است به طوری که فرد معتکف خود را محبوس و ملتزم به آن مکان بداند و این التزام ناشی از اهمیت و عظمت آن موضع باشد. بنابراین آنچه باعث تفاوت میان اعتکاف و سایر اقامتها می شود این است که در اعتکاف، یک نحوه توجه و رویکردی وجود دارد که مانع اشتغال فرد به امور دیگر، غیر از آنچه که به او روی کرده می شود. پیامبر اسلام (ص) نیز پس از بعثت، به این سنت دیرینه عمل می فرمود و همه ساله در دهه سوم ماه رمضان در مسجد النبی در مدینه چادری بر پا می کرد، در آنجا معتکف می شد و به عبادت می پرداخت. ایام اعتکاف، دهه آخر ماه رمضان و نیز ایام البيض (سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رجب است. پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «ثواب اعتکاف در ماه رمضان، برابر با ثواب دو حج و عمره است».
[19] نک: به کتاب «اسلام و مالكيت». (مؤلف) که در مجموعه آثار به شماره 8 تحت عنوان «مباحث اقتصادی» منتشر شده است.
[20] سعدی شیرازی، بوستان، در نیایش خداوند، بیت ۱۴. این بیت در نسخه فروغی چنین آمده است:
ادیم زمین سفره عام اوست چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست
کتاب پرتوی از قرآن، جلد دوم، (جلد سوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 119 تا 135.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.