«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» (١٩٠)
«وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ» (١٩١)
«فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (١٩٢) «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ» (١٩٣)
«الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ» (١٩٤)
«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» (١٩٥)
«وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (١٩٦)
«الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ» (١٩٧)
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ» (١٩٨)
«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (١٩٩)
و کارزار کنید در راه خدا با آنان که با شما کارزار می کنند و تجاوز مکنید، چه خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد. (190)
و بکشید آنان را آنجا که به پایگاهشان دست یافتید و بیرون برانیدشان از آنجا که بیرون راندند شما را، و فتنه سختتر از کشتن است و مجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام، تا آنکه بجنگند با شما در آن. پس اگر بجنگند با شما، پس بکشید آنها را. چنین است پاداش کافران. (191)
پس اگر باز ایستند، همانا خداوند بس آمرزنده و مهربان است. (192)
و بجنگید با آنها تا آنجا که فتنهای نباشد و آیین برای خدا شود. پس اگر باز ایستند، تجاوز جز بر ستمکاران نیست. (193)
آن ماه حرام به ازای آن ماه حرام است و حرمتها قصاصآور است. پس هر آنکه بر شما ستیزد شما هم بستیزید بر او، آن سان که بر شما ستیزه کرده است. از خدا پروا گیرید و بدانید که خدا با پرواداران است. (194)
و انفاق کنید در راه خدا و میفکنید به دست خود، خود را به نابودی؛ و نیکی کنید؛ همانا خدا نیکوکاران را دوست میدارد.( ۱۹۵)
و به اتمام رسانید حج و عمره را برای خدا۔ پس اگر بازداشته شوید، هر چه بشود از قربانی، و متراشید سرهای خود را تا آنکه برسد قربانی به جای خود. پس هر که از شما بیمار یا آزاری از سرش باشد پس فدایی از روزه باشد، یا صدقه، یا انجام قربانی، و همین که امنیت یافتید، پس هر که بهرهمند شود به عمره تا آغاز حج آنچه میسر شود از قربانی؛ و هر که نیافته، پس روزه سه روز در حج و هفت روز چون بازگشتید. این ده روز کامل است. تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله این برای کسی است که خانوادهاش از حاضران مسجدالحرام نباشد. و پروا گیرید خدای را و بدانید که خدا سخت عقوبت است. (196)
حج ماههای معلوم است. پس هر که در آنها انجام حج را باید، دیگر نه آمیزش با زن و نه بی بندی و نه ستیزگی است در حج. و آنچه از خیری انجام دهید خدا آن را میداند. و هر چه بیشتر توشه گیرید. پس بهترین توشه تقواست. و پروا گیرید از من، ای خردمندان. (197)
بر شما گناهی نیست که فضلی از پروردگار خود جویید. پس چون یکباره روی آوردید از عرفات، به یاد آورید خدای را در نزد مشعر الحرام، و ياد آورید او را آن چنان که رهبری کرده شما را، و راستی که پیش از این از گمراهان بودید. (198)
سپس، یکباره روی آورید از آن جا که مردم روی آوردهاند؛ و آمرزش خواهید از خدا که خداوند بس آمرزنده و مهربان است. (199)
سبیل: راه باز و عمومی؛ طریق اعم از آن است.
لاتعتدوا (نهی از اعتداء): تجاوز کردن، در دشمنی از حد بیرون رفتن؛ از عدو : دویدن به شتاب.
ثقفتموا (جمع فعل ماضی قف): در کار آزموده شد؛ بر او با آزمودگی دست یافت و چیره شد؛ او را دریافت؛ سخنش را به خوبی و زود دریافت؛ ثقاف: آهنی که شمشیر را تیز و راست میکند.
فتنه: گرفتاری، گمراهی، فریب، اختلاف و تحیر، رسوایی، آزمایش.
انتهوا (جمع فعل انتهى): از چیزی بازش داشت؛ کار را به آخر و خبر را به شخص رساند.
لاتلقوا (نهی از ألقى): چیزی را به زمین افکند؛ سخن را بر او املا کرد و به گوشش رساند؛ در ظرفی گذارد؛ از آن برگرفت.
التهلكة (به ضم و فتح و کسر لام): آنچه به هلاکت میرساند؛ هلاکت بیشتر و فراگیرندهتر؛ از هلاک: نابودی، مردن بد، پرت شدن.
أحصر (ماضی مجهول): از سفر با کار و کوشش و رسیدن به مقصود، به سبب مانعی، باز داشته شد، از حصر: او را فرا گرفت؛ راه را بر او بست؛ در سخن لکنت یافت؛ بخل ورزید؛ می گویند: حصر، مانع داخلی و صد، مانع خارجی است.
الهدی (جنس هدیه): قربانیای که به پیشگاه خدا یا حرم او اهدا شود؛ هر هدیهای که به سوی شخص فرستاده شود.
نسک: آنچه برای خدا تقدیم شود، بندگی و پرستش، قربانی، شمش طلا و نقره.
جدال: به هم پیچیدن، درگیری، بگو مگو؛ از جدل: ریسمان را تاب داد؛ یا جليل [یعنی] خصومت نمود؛ قوی پی شد.
افضتم (أفاض): آب را یکباره سرریز و جاری کرد، ظرف را پر و لبریز کرد؛ جمعیت با هم از جای حرکت کرد؛ پی در پی سخن راند.
عرفات (اسم به صورت جمع): نام یکی از مواقف حج، در دوازده میلی مکه؛ مفرد ندارد، یا مفرد آن، عرفان است به معنی کمال شناسایی؛ یا عرفه که نام کوهی است واقع در آن مکان؛ یا عرف [به معنی] شناسایی، شناخته، جود، موج دریا، مکان مرتفع، تاج خروس.
مشعر: محل شعار، جای دریافت و احساس؛ مشعر الحرام نام یکی از مواقف حج است که آن را «مزدلفه» نیز میگویند.
«وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ». واو، ربط این حکم با احکام سابق و هیئت «قاتلوا»، جنگ و برخورد دو جانبه را میرساند. «سبيل الله »، راهی است که مردم را از شرک و بندگی غیر خدا برهاند و به توحيد عقیده و کمال و قرب خدا برساند. اجرای احکام ارائه شده و نظامات الهی نیز همان «سبيل الله » است. حکم «قاتلوا»، در ظرف محدود «في سبيل الله»، مسیر جهاد را مینمایاند: در حدی که راه خدا برای خلق خدا باز شود و قشرها و صخرههای طبقات راهزن و مانع از میان بروند. «الذين يقاتلونکم»، همان طبقات مانع را مینمایاند. فعل مضارع دلالت بر حال و استقبال دارد؛ [کارزار با] آنان که اکنون با شما میجنگند و بعد از این با شما سرجنگ دارند.
«وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ». این نهی، تأكید و تحديد امر «قاتلوا..» و جلوگیری از تجاوز و دشمنی است: مجاهد في سبيل الله نباید از هدف خدایی منحرف شود و خشم و خون خواهی و انگیزههای نفسانی او را از سبيل الله بيرون ببرد و به مردمی که جزء دشمناند ولی در حال جنگ نیستند و یا شکست خوردهاند، دشمنی و تجاوز کند. مجاهد في سبيل الله با همان دشمنان جنگ افروز نیز نباید دشمنی و کینه ورزی داشته باشد. اگر از آغاز به انگیزه دشمنی با خودنمایی یا کشورگشایی جنگید، یا سپس تغییر قصد داد، نه جنگش جهاد است و نه في سبيل الله و نه تقرب به خدا. «إن الله يحب المعتدین»، مبين حکمت نهی «لاتعتدوا» است. دوست داشتن و نداشتن خدا از جهت آثار آن است: دوستی خدا موجب تأييدات معنوی و جذب دوستی خلق خدا میشود. تجاوز و کینه ورزی به خلق خدا این تأییدات و جاذبه را قطع میکند، و مردمی که این جاذبه را ندارند تنها و ناتواناند، گرچه به ظاهر قدرتمند و دارای جاذبه کاذب باشند. دگرگونی قصد و روش مسلمانان شاهد صادق این حقیقت است: تا آنگاه که قصدشان جهاد في سبيل الله و آزادی طبقات مظلوم و محروم بود، قلوب خلق به سویشان جذب میشد و ملتهایی که مرزهاشان باز میشد به آنها روی میآوردند و از آنها پشتیبانی داشتند؛ و همین که غرور به دماغشان راه یافت و هدفهای جهاد را از یادشان برد و دست به تجاوز باز کردند و خود را برتر گرفتند و از سبيل الله روی برگرداندند، دلهای خلق نیز از آنها برگشت و کینهها برانگیخته شد و گرفتار جنگهای داخلی و فرسودگی و زبونی گشتند.
«وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ». حيث، بدون قرینه، شامل ظرف مکان و زمان و جهت میشود. «ثقفتموهم» مرادف با «وجدتموهم» نیست. ثقافت، دستیابی و چیره شدن با آزمودگی است که وصف ضمنی فاعل یا مفعول است: و بکشید آنان را هر جا و هر زمان که شما با آزمودگی آنها را دریافتید، یا آنها موضع و پایگاه گرفته بودند. بنابراین، ظرف «اخرجوهم» و «اخروکم» نیز تعمیم ندارد: آنها را از آنجا بیرون کنید که پایه گرفته آماده شدهاند، چنان که آنها شما را از هرجا که جمع و متمرکز شدید (چون مکه که نخستین محل اجتماع و دعوت مسلمانان بود) بیرون کردند. اگر فعل «ترفتموهم» مرادف با «وجدتموهم» باشد، باید امر «اقتلوهم» و «خرجوهم» تعمیم داشته باشد: در هر جا و در هر حال که آنها را یافتید، بکشید و از مسکن و شهرشان اخراج کنید. این امر موافق با «وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا» و دیگر احکام جهاد نیست، چنان که روش هم چنین نبوده است. «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» که بیان حکمت امر «اقتلوهم» است، نیز اجتماع فتنه انگیز را میرساند و «القتل»، باید اشاره به همین امر باشد: گرچه کشتن انسان بر عواطف انسانی سخت و ناگوار است، ولی فتنهای که از پایه گرفتن دشمنان حق فراهم میشود و آثاری که دارد، از چنین کشتنی ضربهاش شدیدتر است.
«وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ». «لأتقاتلوهم»، تحديد جهاد و «عند المسجد الحرام»، مبين تعظیم و حکمت آن است: چون پیشگاه خضوع و سلم در برابر خداوند و حریم امن اوست، در آن مجنگید تا همه در حال خضوع و امنیت و مسالمت باشید و از آن الهام بگیرید و الهامات آن را گسترش دهید، مگر اینکه آنها به جنگ آغازند و حریم حرمت و امن آن را بشکنند: چون دست به جنگ گشودند، شما هم دست بسته منشینید. تغییر تعبیر از «عند المسجد الحرام» به «فيه»، همین تغییر وضع از جانب دشمنان را مینمایاند. و «فاقتلوهم»، در مقابل «قاتلوكم»، اشعار به این دارد که تا حد کشتن و برگرداندن امنیت حرم توقف کنید، نه ادامه جنگ. جزای کافران که پاس حرم را نمیدارند، در این حد است: «كذالک جزاء الكافرين».
«فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»: اگر مشرکین از جنگ در حریم مسجدالحرام باز ایستادند، مسلمانان باید از کشتن آنها دست بدارند، چون در معرض دو صفت «غفور» و «رحيم» درآمدهاند، و همین حرمت خون آنها را در مسجدالحرام نگه میدارد تا شاید آماده جلب و شمول مغفرت و رحمت فعلی شوند. گویا نظر به همین حقیقت است که دو صفت «هور» و «رحيم» به جای فعل و وعده صریح مغفرت آمده است.
«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ». فرمان پیشبرد جهاد از حدود دشمنان جنگجو است تا هر جا و هر زمان که فتنهای درگیرد و مانع پیشرفت رسالت و دعوت اسلام شود و مردم را در شرک و حاکمیت غیرخدا و عقاید و عادات جاهلیت نگه دارد، این گونه فتنه باید از میان خلق برداشته شود تا از هر مسئولیت و تعهدی، جز در برابر خدا، آزاد شوند و پذیرای آیین و حاکمیت او گردند: «و يكون الدين له». پس، این فرمان «قاتلوا»، که در دو مرحله نفی و اثبات است (لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ)، فرمان جهاد با شرک و کفری نیست که در مرتبه عقیده و فکر باشد و از آن تجاوز نکند.
«فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ». فلاعدوان…، تفریع و تعلیل برای جواب شرط مقدر است. حصر «عدوان» بر ظالمان دلالت بر این دارد که تا [زمانی که] مشرکان دست به ستم باز نکرده و درحد عقیده ایستادهاند، آزادند: پس اگر باز ایستادند، شما هم باز ایستید، چون عدوان جز بر ستمکاران روا نیست.
«الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ». الشهر الحرام، مانند «الحر بالحر»، کلامی کوتاه و بلیغ است تا هر فعل مناسبی تقدیر شود: قتل، عدوان و قصاص در ماه حرام، مقابل و به سبب همان حرمت شکنی است که در آن واقع شده است. ماههای حرام ذیقعده و ذیحجه و محرم و رجب است که کشتن و تعدی در آنها حرام بوده و قرآن هم نگهداری حرمت این ماهها را واجب کرده تا تحديد زمانی جنگ و وسیله سلم و تفاهم باشد. «الشهر الحرام…»، چون بدون قرینه و اشاره آمده، نشاید که نظر به ماه خاصی چون ذیقعده سال حديبيه باشد. «و الحرمات قصاص» نیز کلامی جامع و کوتاه و منشأ احكام حریم و نگهبانی آن است. «حرمات» جمع حرمت، شامل هر گونه و هر اندازه حرمت و حق حریم میشود، اعم از حریم حقوقی افراد و اجتماعات و حریمهای خدایی، مانند ماههای حرام و مسجدالحرام. حمل قصاص بر «حرمات»، تلازم و پیوستگی حرمات و قصاص را میرساند: هر که و در هر حتى حرمتی را بشکند حق حرمت خود را شکسته و قصاص را بر خود واجب ساخته است، چون هر حرمتی ملازم با نگهبانی و قصاص آور است.
«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ». [این آیه ] تفریع بر «الحرمات قصاص» است: چون حرمتها ملازم با قصاص است، پس هرکس در هر حدی به حریم شما تجاوز کرد، شما هم در همان حد تجاوز کنید. این حکم کلی دفاع از حریم عقیده و حق، همیشه و در هر حال باید اجرا شود.
«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ». این امر به تقوا در پایان امرها و احکام و حدود و ابعاد جهاد اسلامی آمده تا مسلمانان در قصد و عمل و در گرمی جنگ و به جوش آمدن خشم و خون و در حال پیروزی و شکست، چشم به هدف داشته و خوددار و پرواگیر باشند و از حدود ترسیم شده بیرون نروند. در هر حال اگر تقوا داشته باشند باید آگاه باشند که خدا با متقین است.
این آیات اولین آیات جهاد است، یا پس از آیة و«أذن للذين يقاتلون…»[1] که در مدینه نازل شده است. مسلمانان در سالهای پس از بعثت و اوایل هجرت، در مقابل تجاوزها و ستمها و شکنجههای مشرکان، به صبر و توکل دعوت میشدند، تا آنکه بنیه ایمانی و قدرت انضباط و صبر در آنان ریشه گیرد و محکم شود و به صورت اجتماع نیرومندی درآیند. پس از گذشت از آزمایشها و هجرت به مدینه، صفوفشان از آمیختگی با مشرکان که خود مانع قيام وجنگ بود، جدا شد و از علاقههای چشمگیر خانه و وطن بیرون آمدند و با نو مسلمانان مدینه که شهر و خانه و اموالشان را در اختیار مسلمانان مهاجر گذارده بودند، پیمان برادری بستند و در یک صف درآمدند و شکل گرفتند. پس از اینکه صفوف از هم جدا و مشخص و جنگ و تصادم سرنوشت حتمی شده بود، فرمانهای جهاد و احکام آن و دیگر احکام اجتماعی و انقلابی اسلام پی در پی نازل شد، تا مردمی که سالهای سخت و پر رنج را به آرامی و صبر گذرانده بودند، در راه پیشبرد رسالت خود و برای همیشه، چون طوفان به حرکت درآیند و منشأ و سازنده انقلاب تاریخ شوند.
این آیات هدف و مقصد جهاد اسلامی و حدود و ابعاد آن را در هر جهت ترسیم و تحدید کرده است: «وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا … وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ … وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»
اینها حدود و ابعاد فکری و معنوی و اجتماعی و مکانی و زمانی جهاد است. هدف نهایی همان است که فتنه از میان برود و دین و حاکمیت برای خدا باشد، چه این فتنه در خارج از اجتماع اسلامی شکل بگیرد یا در داخل آن، و نیز این آیات مبين مراتب و آغاز و انجام جهاد است: از جهاد با کسانی که سر جنگ دارند، تا هر جا و هر زمان که دشمنان تمرکز یافتند و پایه گرفتند، تا از میان برداشتن هرگونه فتنه و تحقق آیین خدایی کدام آیین انسانی و وجدان بشری است که جنگ در راه تکامل و آزادی انسانها و از میان برداشتن فتنه و جنگ و استقرار آیین حق و عدل و رحمت را واجب نداند با تصویب نکند؟ مگر جنگ به صورتهای مختلف و در راه تکامل یک حقیقت جهانی و واقعیت اجتماعی نیست؟ از جنگ درونی انسان و در میان اندیشههای متضاد و قوای نفسانی گرفته تا جنگ در میان مواد و عناصر طبیعت. کدام آیین و مرام است که زود یا دیر به جنگهای عادلانه و یا ظالمانه کشیده نشده؟ هر مرام و آیینی که بر پایه حقی باشد و از فریب و سازشکاری منزه باشد و بخواهد مردم مظلوم و محکوم را از ظلم و سستی و توقف و مرگ برهاند و به تحرک در آورد، بعد از ارائه هدف و مرام، باید قانون مبارزه و جنگ پایه دوم آن باشد.
«وَأَنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ». امر انفاق در پایان احکام جهاد برای این است که انفاق – امداد مستمر و عمومی – پایه و مایه جهاد است، از این جهت که موجب تعاون و پیوستگی خلق و قوای داخلی اجتماع و تهیه تجهیزات و تسلیحات سپاهی است، و نیز انفاق في سبيل الله منشأ كار و تحرک و بروز استعدادها و آزاد شدن از علاقهها و کشانده شدن در میدان جهاد میشود؛ چنان که بخل و بستگی به مال موجب رکود فکری و خاموشی استعداد و ناتوانی و سستی اراده و زبونی و سازشکاری میگردد.
«و لاتلقوا»، عطف به جواب شرط ضمنی است: اگر از انفاق خودداری کنید، دچار هلاکت میشوید و نباید به دست خود، خود را به هلاکت افکنید. حروف زائد و هیئت «تهلکه»، اشعار به هلاکت شدید و همه جانبه دارد. مال اندوز که از انفاق خوددار است، گمان میکند که مال او را جاودان میدارد: «ويحسب أن ماله أخلده»[2]، با آنکه همین جمع و خودداری وی را به هلاکت میرساند: «لينبذن في الحطمة»[3]. شاید «لاتلقوا» نهی از انفاق بیش از حد باشد تا به بینوایی و هلاکت نرساند. امر «حوا»، مكمل «آنفقوا» است، چون احسان اعم از دستگیری مالی و غیر مالی و بیش از استحقاق است و شاید معنای احسان، هرچه بهتر و نیکوتر انجام دادن کار و مسئولیت باشد.
« وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ». اتمام، کوشش برای انجام آخرین جزء مکمل است. عمره را در پی حج آوردن و جمع آنها، که حج قران[4] نامیده میشود، صورت کامل حج است که با یک نیت انجام میشود و باید با قصد قربت و به جاذبه الهی باشد: «الله»، «واو عطف و امر اتموا»، حج و عمره را مکمل و متمم دیگر فرایض و مکتوبات مینمایاند: پس از احکام بنیادی و شکل گرفتن اجتماع اسلامی و حکم جهاد، مناسک و آداب حج و اتمام آن صورت و نمودار مشهود اجتماع خدایی و اسلامی است، اجتماعی که با یک قصد و جاذبه الهی شکل میگیرد و امتیازات را پشت سر میگذارد و با فکر و زبان و لباس متحد، به سوی هدفی برتر پیش میرود.
«فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ». فإن أحصرتم، عطف و تفریع بر «اتموا» است و اشعار به این دارد که اتمام و اكمال حج به انجام هدى (قربانی) میرسد؛ و اگر پویندگان این راه محصور شدند و نتوانستند خود را به نهایت و کمال آن رسانند، هرچه از هدیه (قربانی) که بتوانند باید پیش فرستند، چون اهدای قربانی در پایان حج، مکمل آن و رمز تسلیم و فدیه ابراهیم است؛ سپس، حلق[5] رأس، (ستردن موی سر)، اعلام سر تسلیم فرود آوردن و تن به عبودیت خدا دادن یا آزاد شدن است و چون شخص محصور از حج نمیتواند خود را به قربانگاه برساند، در محل حصر متوقف میشود تا قربانی به محل خود برسد و ذبح شود، آن گاه سر میتراشد: «وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ». محل اصلی هدی، پیشگاه حرم است: «هَدْيًا بَالِغَ الْكَعْبَةِ»[6]، «ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ»[7]، برای کسی که عمره انجام میدهد کنار بیت و برای حاج در منی و روز قربان است. در این آیه برای محصور، محل هدی مشخص نشده تا هرچه بتواند پیش برد و در آنجا که هدی، مانند حاج اهدا کننده، به مانع رسید قربانی کند. در حدیبیه[8]، چون قریش از پیشرفت رسول خدا (ص) و اصحابش و از فرستادن هدی به سوی کعبه مانع شدند، امر فرمود تا در همان جا شتران قربانی را ذبح کردند و سرها را تراشیدند.
«فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِّن رَّأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِّن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ». فمن كان، تفریع و استثنا از نهی «و لاتحلقوا»، «من رأسه»، بیان «أذي»، و «من صیام»، بیان «فدية» است: پس هر که از شما بیمار باشد یا آزاری از سرش داشته باشد که نتواند موی سرش را تا رسیدن هدی به جایش نتراشد، باید از صیام یا صدقه یا نسک فدیه دهد. در روایات ما، «صیام» به سه روز روزه، «صدقه» به اطعام شش تن بینوا، و «نسک» به قربانی کردن یک گوسفند تعیین شده است.[9] گویند در سال حدیبیه، چون در موی سر یکی از مسلمانان (کعب بن عجره) شپش جای گرفت، آن حضرت به او امر فرمود تا سرش را بتراشد و به همین ترتیب فدیه دهد. ظاهر آیه این است که این سه گونه فدیه، به ترتیب، به اختیار و امکان شخص واگذار شده است.
«فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ». فإذا امنتم عطف به «فإن أحصرتم» است. تمتع به سبب عمره چنین است که پس از احرام، برای عمره و انجام آن از احرام بیرون آید و از آنچه در حال احرام حرام بود بهرهمند (متمتع) شود. ظاهر شرط و خبر «ممن تمتع و ترتیب جزای «فما استيسر»، این است که تمتع در میان عمره و حج به دلیل دیگر جایز است، و وجوب هدی به سبب تمتع است که در میان عمره و حج، که در اصل یک عمل پیوسته و مترتب و متکامل [به شمار میرود] ، واقع شده است.
به استناد همین ظاهر، بعضی گفتهاند که قربانی بر کسانی که حج را بدون عمره انجام میدهند (افراد) و یا عمره را به حج متصل میکنند (قران) و در بین متمتع نمیشوند، واجب نیست. این نظر در صورتی است که ظاهر «افمن تمتع…» شرط منحصر باشد و دلیل دیگری برای قربانی حج نباشد. ظاهر سياق این آیه متوجه به اتمام حج و انجام هدی (قربان) یا بدل آن است که متمم حج است. بنابراین تفریع و جزای ما استير»، تکرار و تأكید همان انجام هدی است که در پایان حج صورت میگیرد تا تصور نشود که چون تمتع در میان عمره و حج آمده، حکم هدی ساقط میشود. الله اعلم.
«فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ». فمن لم يجد، تفریع بر «فما استيسر من الهدي» است: آن که هدی نیابد، به جای آن، سه روز روزه در محل یا ایام حج بدارد: ایام ترویه[10]، عرفه و پیش از قربان یا پس از ایام تشریق[11]، یا در آخر ایام حج و هفت روز پس از بازگشت به وطن یا از منی[12]. خطاب «إذا رجعتم»، اشعار به استقرار در وطن دارد. «تلک عشرة كاملة»، تأكید به انجام ده روز کامل است تا بدل هدی باشد؛ و یا این ده روز کمال و متمم حج به جای هدی است. بعد از آیات جهاد و امر به اتمام حج، از تکرار امر به هدی و بدل آن (در این آیه و آیات سوره حج) معلوم میشود که هدى (قربانی) متمم و كمال مناسک حج است. قربانی برای خدا، رمز برترین مقام انسان و تسلیم به امر خدا، چون ابراهیم بزرگ و فرزندش است.
«ذَلِكَ لِمَن لَّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ». ذالک، اشاره به حکم تمتع مستفاد از «فمن تمتع بالعمرة» است: این تمتع برای کسانی است که از راه دور برای گزاردن حج میآیند (نائی) و در مکه وطن و خانواده ندارند. «من لم يكن أهله»، به جای «من كان مسافرا» یا «نائيا»، اشعار به حکمت این حکم دارد: چون بر آنها که در مکه خانواده و وطن ندارند بسی دشوار است که احرام عمره را به حج متصل کنند و در این میان متمتع نشوند. مفهوم من لم ين .. حرمت تمتع برای کسی است که در مکه وطن و خانواده دارد. اینان اگر احرام عمره بستند، باید تا پایان حج محرم باشند.
از نظر آنان که هدی و بدل آن برای جبران تمتع است، «ذالک» به هدی و روزه اشاره دارد. از این نظر، بر ساکنان مکه که تمتع ندارند، هدی یا روزه واجب نیست. این آیه، در ضمن امر به اتمام و اکمال حج و انجام هدی، انواع حج (تمتع و قران و افراد و عمره)[13] نیز بیان شده تا هر که هرچه بتواند و به هر صورت شرایطی و با خلوص نیت آن را انجام دهد و از آنچه در حال احرام و حج تحریم شده پرواگیرد: «واتقوا الله»؛ و چون در حریم قرب خدا پیش میرود، باید با هشیاری و مراقبت آن را تکمیل گرداند: «واعلموا أن الله شديد العقاب».
«الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ». ماههای معلوم حج شوال و ذیقعده و ذیحجه است[14] که در آنها میتوان قصد حج کرد و احرام بست. حمل «أشهر» بر «حج»، اشعار به همین پیوستگی دارد. «فمن فرض»، به تقدیر «على نفسه» است و «فیهن»، بر وجوب و ورود دلالت دارد: کسی که حج را بر خود فرض دانسته و در ماهها و محیط حج وارده شده است. «فلا رفث…»، جواب شرط و برای نفی جنس است. در این آیه نفی به جای نهی و تكرار لا، نفی مؤكد هر یک از این امور را در محیط حج مینمایاند: چنان که گویا محيط الهی و انقلابی حج و شرایط آن خود، اینها را نفی میکند.
«رفث»، به معنای لغوی و کنایی، شامل هر گونه انگیزه شهوت جنسی، از سخن گفتن و اشاره و قرار تا عقد و آمیزش میشود که قسمتی از تروک احرام است. «فسق»، در لغت به معنای بیرون رفتن از حدود حق و مسئولیت است. حروف زاید و هیئت «فسوق»، کثرت این معنا را میرساند و در حج همان خروج از احکام احرام است که شامل رفث و جدال هم میشود. «جدال» به معنای ستیزه در گفتگو برای تحميل نظر است. فقها میگویند: «لاوالله و بلى والله» گفتن است. این سه پدیده نمودار مبدأها و انگیزههای پست شهوت و غضب و برتریجویی و منشأ هبوط و اختلاف و تنازع است که در محیط حج و جاذبه انسانی آن باید این انگیزهها محدود گردد تا راه صعود باز شود. تکرار «الحج»، به جای ضمیر یا اشاره، برای توجه به مقام حج و تثبیت آن است.
«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ». و ما تفعلوا من خير، مبین دلیل و نتیجه فعل مقدر است: در هنگام حج، به هر کار خیری بکوشید، چه هر گونه خیری که انجام دهید، خدا میداند و به صورت ذخیرۂ باقی در میآید. امر «تزودوا» و هئیت آن، اشعار به سفر و حرکتی دارد که برای آن باید هرچه بیشتر توشه برداشت، چون «زاد» توشه سفر است: چون از جواذب پست رها میشوید و راه کمال و قرب به رویتان باز میشود، باید از نیروی اعمال خیر ذخیره و توشه برگیرید، تا تقوا ملکه شود و صورت گیرد: «فان خير الزاد التقوى»؛ و ملکه و مغز تقوای عمومی شکوفان شود و به تقوای خاص ربوبی برساند: «واتقون يا أولي الألباب». شاید امر تزودوا»، راجع یا متضمن برگرفتن هرچه بیشتر توشه و وسیله مادی باشد تا قاصد این سفر، بینوا و درمانده و سربار دیگران نشود، که این خود از تقوا به دور است.
«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّبِّكُمْ». اعراب پیش از اسلام در موسم حج بازارهایی چون «عكاظ» و «مكة» و «ذوالمجاز» داشتند که در آنها به سوداگری و سپس به مفاخره و حماسه سرایی و عرض اشعار میپرداختند. پس از ظهور اسلام و نزول آیات حج و تبیین مقام و حدود و اصول مناسک آن، مسلمانان از تشکیل این بازارها خودداری میکردند تا مبادا سنن جاهلیت احیا شود. «لیس علیکم جناح»، این نگرانی و گمان گناه را نفی و به دریافتن فضل رب ترغيب میکند، تا در چنین اجتماعی که از فضل ربوبی پدید میآید، در هنگام فراغت از عبادت و تحرک روحی[15]و به جای پرداختن به افتخارات و حماسه سرایی جاهلانه، به تبادل فکر و نظر درباره امور مسلمانان جهان و مبادله کالاها و محصولات سرزمینهای خود بپردازند و اجتماع معنوی و سالیانه خود را با بازار زندگی بپیوندند، آن چنان که اجتماع هفتگی نماز جمعه را باید با کار و کوشش در پهنای زمین پیوسته دارند: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».[16]
«فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ». إذا، شرط تفریعی از «ليس عليكم جناح..» است: پس از انجام عمره و پیش از حرکت به سوی عرفات و وقوف در آن، محیط آزادی برای بیشتر حاجیان فراهم میشود که میتوانند در آن به مبادلات و تبادل نظر و گفتگو یا دیگر عبادات (ابتغای فضل رب) بپردازند. آنگاه به سوی عرفات که آغاز حج و اجتماع عظیم آن است، روی می آورند. گویند از این رو آن مکان عرفات نامیده شده که به ابراهیم شناسانده شد، آدم و حوا پس از هبوط یکدیگر را در آنجا شناختند، جبرائیل مناسک حج را در آنجا به ابراهیم شناساند، ابراهیم تأویل خوابش را درباره ذبح اسماعیل شناخت، یا آدم در آنجا به گناه خود اعتراف و توبه کرد، و یا از این رو که چون تاج خروس مکانی برآمده و مرتفع است. وجه تسمیه آن هرچه بوده و گفتهاند، این اسم جمع نمایانند، معانی و حقایقی از این موقف است، موقفی که در آن باید دیدهای عرفان به خالق و خلق باز شود، بعد از آنکه حجابهای جواذب مرزی و انگیزهها و امتیازات قومی و فردی و شعارها و پوششها و آرایشها و فواصل دیوارها و بناهایی که اندیشهها را پراکنده و دیدها را بسته بود، «رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي الْحَجِّ»، یکی پس از دیگری از میان رفته و اندیشهها متحد و جانها همه جانهای مردان خدا شده و به صورت یک واحد حیاتی در آمده باشند؛ چون قطراتی که سیال گشته و از میان سنگلاخها و شنها گذشته و به هم پیوسته و سیل خروشانی گردیده است: «افَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ». معنی و هیئت فعل «أفضتم» همین را مینمایاند.
در این موقف است که باید حق مطلق و حقوق نسبی و صفات علیای مبدأ هستی، در همه مظاهرش، شناخته شود. دعای عرفه سیدالشهداء سلام الله عليه، الهام گویایی از معانی عرفات است. افاضه از عرفات به سوی مشعرالحرام (مزدلفه) بعد از غروب آفتاب روز عرفه و وقوف به مشعر تا هنگام طلوع فجر روز قربان است. مشعر الحرام که در مسیر عرفات به سوی قربانگاه (منا) است، خود اسمی شعورانگیز دارد. در این اجتماع پاک و شبانه و هماهنگ و در زیر آسمان باز و ستارگان پرفروغ آن، باید همه دل و چشم و گوش و وجدان و شعور به حقوق خالق و خلق و حرمتها شوند و شعار و دعایشان از این گونه شعور برآید: «فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ».
«وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ». تکرار امر «اذکروا…»، برای تأكید ذکر در مشعر الحرام یا مطلق ذکر، و «گما هدام»، بیان نعمت هدایت یا چگونگی ذکر است: خدا را به یاد آرید و سپاس گزارید، برای نعمت هدایتی که به شما ارزانی داشته، یا طريق ذکری که او خود شما را به آن هدایت کرده تا در همه مظاهر هستی و حکمت و تدبیر و نعمت هدایت به یاد او باشید، نه با اوهام جاهلیت و مظاهر آن. «وَإِن كُنتُم مِّن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ»، با «إن» مخفف، عطف به جمله «کما هداکم» است: به یاد او باشید که پیش از این هدایت، گمراهانی بودید دچار تاریکیهای تحیر و پس از تابش نور هدایت، دارای چنین بینش و وحدتی شدید و معارف و مناسک خود را شناختید.
«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ». اگر امر «أفيضوا»، راجع به عرفات و متوجه گروهی باشد، «ثم» تأخیر بیانی است. گویند قریش و هم پیمانهای آنان، چون خود را اهل حرم و برتر از دیگران میدانستند، در مزدلفه میماندند و به عرفات نمیرفتند تا با دیگر مردم کوچ نکنند. یعنی شما هم از همان عرفات و همانگاه که دیگر مردم کوچ میکنند کوچ کنید. ولی در آیه قرینهای نیست که مخاطب آن، قریش و گروه خاصی باشد. و به سیاق آیه، باید مخاطب امر «ثم أفيضوا»، همان مخاطبين أَفَضْتُم و فَاذْكُرُوا اللهَ و كُنتُم باشد که متوجه به هر قابل خطاب و برای همیشه و تأكیدی است بر «فَإِذَا أَفَضْتُم مِّنْ عَرَفَاتٍ»، تا هیچ فرد و گروهی، از جهت امتیازجویی یا غفلت، خود را از توده واحد و متحرک آن مردم (الناس) جدا نکند. شاید «ثم أفيضوا»، راجع به افاضه از مشعر و پس از افاضه از عرفات باشد: پس از افاضه از عرفات و وقوف شب در مشعر، با هم و در یک زمان و از یک راه به سوی منا کوچ کنید. این، مراتب اتمام و اکمال حج است (واتموا الحج والعمرة لله) است که به صور مختلف نمایاننده كمال خصایل انسانی است: کمال معرفت و شعور در مرتبه عرفات و مشعر، كمال اختیار و قدرت اراده در رمی و قربانی. انسانهای تجرد یافته هرچه بیشتر در مراتب قرب و توحید پیشروند، فاصلهها و امتیازات کمتر میشود، تا «منها»، «ما»، و «ما» به صورت یک روان خروشان روان میگردند و چون آب روان از آلودگیها و رسوبات گناه و آثار جاهلیت پاک و پاکتر میگردند تا مجذوب دو صفت خاص «غفور» و «رحيم» شوند: «واستغفروا الله إن الله غفور رحيم».
// پایان متن
[1] «برای کسانی با آنان پیکار می شود اجازه داده شد…»، الحج (۲۲)، ۳۹.
[2] «می پندارد که دارایی اش او را جاویدان میکند». الهمزه (۱۰۴)، ۳.
[3] «بی گمان در حطمة افکنده می شود». الهمزه (۱۰۴)، ۴.
[4] حج قران یعنی پس از برگزاری حج تمتع، عمره را با همان نیت انجام دهد.
[5] تقصیر از نظر لغت به معنای کوتاه کردن، و در اصطلاح فقهی و شرعی، به معنای تراشیدن موی سر در سرزمین منی بعد از انجام رمی جمره عقبه است. تقصیر برنامه ای است که به عنوان خواسته حق از عبد در قرآن مجید مطرح است، و انجامش نشانه تواضع، خشوع، خضوع، و تسلیم بی قید و شرط عبد در برابر مولا، و خاکی بودن این موجود مکلف در برابر عظمت بی نهایت حضرت محبوب است.
[6] المائده (۵) ، ۹۵.
[7] الحج (۲۲)، ۳۳.
[8] حدیبیه نام محلی است در دو فرسخی مکه. در نزدیکی حدیبیه درختی است که در سال ششم هجرت، در زیر آن بیعت رضوان صورت گرفت. پیامبر اکرم (ص) در ماه ذیقعده سال ششم هجری به قصد به جا آوردن عمره راهی مکه شد، اما وقتی به حدیبیه رسید با جلوگیری مشرکان مکه مواجه شد و در همان جا پیمان معروف حدیبیه را با قریش امضا فرمود. پس از آنکه یاران پیامبر در حدیبیه با پیامبر بیعت کردند که به «بیعت رضوان» معروف است، تکلیف مسلمانان روشن شد، زیرا قریش یا با زیارت آنان از خانه خدا موافقت میکرد یا مخالفت ؛ که در صورت دوم درگیری میان دو گروه حتمی بود. عثمان که آخرین نماینده اعزامی پیامبر به مکه بود برگشت و پیام قریش را رساند و اظهار داشت: مشکل قریش سوگندی است که یاد کرده اند که نگذارند شما و یارانتان با زور وارد مگه شوید. در همین هنگام سهيل بن عمرو نیز از سوی قریش برای مذاکره به حضور پیامبر رسید. پیامبر پس از کمی گفتگو، امام علی(ع) را فرا خواند و دستور داد که پیمان صلح را بنویسد.
[9] وسائل الشیعه ج ۱۰، ص ۳۶۷.
[10] هشتم ذی الحجه روز ترویه است و این روزی است که حجاج نیت حج تمتع میکنند و محرم شده از مکه به سمت منا حرکت کرده و شب را در آنجا بیتوته میکنند و صبح عرفه به جانب عرفات رهسپار میگردند.
[11] تشريق، عنوانی برای روزهای ۱۱ تا ۱۳ ذیحجه است که بخش مهمی از مناسک حج در همین ایام صورت می گیرد. نزد فقهای امامیه نیز قول مشهور در وقت قربانی کردن در منا روز عید قربان و تمامی ایام تشریق، و در غير منا روز عید و دو روز پس از آن بوده است. از دیگر واجبات حج در ایام تشریق، رمی جمرات و بیتوته کردن حاجیان در منا تا نیمه شب این سه روز است.
[12] محلی است در مکه معظمه که محل قربانی است.
[13] «حج تمتع» مخصوص کسانی است که فاصله شان تا مکه معظمه شانزده فرسخ یا بیشتر باشد؛ ولی «حج افراد» و «حج قران» وظیفه کسانی است که اهل خود مکه یا اطراف آن تا فاصله کمتر از شانزده فرسخ باشند؛ البته در برخی موارد افرادی که وظیفه شان حج تمتع است به علت بیماری یا عذر دیگری به جای آن باید حج افراد انجام دهند. در حج قران و افراد اعمال عمره کاملاً مستقل و جدای از حج است؛ ولی در حج تمتع اعمال عمره پیش از حج و وابسته به آن و همچون جزئی از آن می باشد که باید در یک سال و در ماه های حج به جا آورده شود. پس حج تمتع مرکب از دو عمل عبادی «عمره تمتع » و «حج تمتع» است.
[14] چون در روزگاران گذشته که با هواپیما به مکه نمی رفتند، آمدن از راه های دور مستلزم آن بود که چند ماه در راه باشند، میتوانستند از ماه شوال یا ذی قعده هم قصد حج کنند، از این روی ماه های حج را این سه ماه پشت سر هم فرموده است.
[15] نشاط و فعالیت روحی و آمادگی یافتن برای پرداختن به مسائل فکری و معنوی.
[16] «پس هنگامی که نماز به انجام رسید در زمین پراکنده شوید و از فضل خدا جستجو کنید»، الجمعه (۶۲)، ۱۰.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad