معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 8 سوره الاعلی به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد ششم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. جلد ششم با تفسیر این آیات شروع می‌شود. طالقانی در تفسیر این آیات از حقیقت تسبیح، تنزیه، تقدیس، پیوستگی و اشتراک موجودات در این امر سخن گفته است. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی که تفسیر بخش دوم جزء سی‌ام است، از سوره اعلی تا سوره ناس، را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مولف، توسط وی ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 21 تا 42
متن

پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ الاعلی، آیات 1 تا 8

سورة الاعلى، ‏مکّى و دارای ۱۹ آیه است‏.

‏بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» ‎(١)‏

«الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى» ‎(٢)‏

«وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى» ‎(٣)‏

«وَالَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَى» ‎(٤)‏

«فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى» ‎(٥)‏

«سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَى» ‎(٦)‏

«إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَى» ‎(٧)‏

«وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى» ‎(٨)

به نام خدای بخشندة مهربان.

پاک و برتر نما نام پروردگارت را که والاتر است. (1)

همان‌که بیافرید و بیاراست. (2)

همان‌که به اندازه درآورد پس رهبرى نمود. (3)

و همان‌که برآورد سبزه‏زار را. (4)

پس گرداند آن را خاشاکى تیره. (5)

به زودى خوانایت کنیم پس، از یاد نبرى. (۶)

مگر آنچه خدا خواسته چه به‌راستى می‌داند آشکار را و آنچه نهان می‌شود. (7)

و شخص تو را براى آسان‌ترین، آسان گردانیم. (۸)

 

شرح لغات:

سبح، امر از تسبیح: سبحان اللَّه گفتن، تنزیه خداوند از نقص و بدى و بدخواهى، تقدیس او به عظمت. از سباحت: به‌شتاب روان و دور شدن، شناورى در آب و در هوا، در زندگى پیش‌رفتن، آرام‌گرفتن، سخن بسیار گفتن.

المرعى، اسم مکان: چراگاه، سبزه‏زار. از رعى: چریدن، چراندن، نگهدارى و سرپرستى کردن.

غثاء: خاشاک، کف روى آب، آنچه سیلاب کنار مى‏اندازد، برگ پوسیده.

احوى: سیاه مایل به سبز، سرخ مایل به سیاه، تیره‏رنگ.

نقرء، جمع متکلم از اقرء: او را خوانا کرد، به خواندنش واداشت، کتابى را از نظرش گذراند.

 

«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الأَعْلَى»: امر به تسبیح به قرینۀ آیات پیوسته به آن که ظاهر در بیان آثار تسبیح است، باید متوجه به شخص رسول اکرم (ص) باشد. شاید توجه این امر به دیگران بواسطه و از جهت پیروى از آن حضرت باشد.

تسبیح به معناى ذکر و تذکر و عبادت خاص، از اصطلاحات مخصوص قرآن است، و به صورت‌ها، اشتقاق‌ها، نسبت‌ها و متعلقات مختلف آمده است: «سبحان اللَّه. سبحان ربک. سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ. یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ. یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ الطَّیرُ... یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ، وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه. وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یسَبِّحْنَ وَ الطَّیرَ. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِی وَ الأِشْراقِ. وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک». در بعضى آیات تسبیح، فاعل آن ذکر نشده: «سبحان اللَّه» در بعضى آیات، فاعل آن آسمان‌ها و زمین، یا آن‌که یا آنچه در آنها هستند: فرشتگان، انسآنهایى، رعد، طیر، کوه، آمده است. متعلَّق تسبیح گاه ذات مقدس بدون واسطۀ حرف است «یسبحونه، یسبحونه، نسبحک» در بیشتر موارد بواسطۀ حرف لام آمده: «یسبح، سبح للَّه» و در بسیارى از این آیات متعلَّق آن حمد یا حمد رب آمده: «نُسَبِّحُ بِحَمْدِک. سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک» و گاه متعلق تسبیح اسم رب است: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الأَعْلَى؛ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ» در این‌گونه آیات فعل تسبیح به‌صورت امر آمده که مخاطب و مکلّف شخص رسول اکرم (ص) است.

از مجموع این آیات، معلوم می‌شود که معنا و حقیقت تسبیح از نظر قرآن، عام و سارى در همۀ موجودات است و اختلاف در نسبت‌ها و متعلقات، راجع به کیفیت و خصوصیتى از تسبیح است که در هر موجودى رخ می‌نماید. از معناى لغوى تسبیح و انطباق با مفهوم مشترک آن، می‌توان حقیقت عام و سارى تسبیح را در همۀ موجودات، آن‌چنان‌که در این آیات آمده، فهمید. تسبیح از سبح (مصدر مجرد) برآمده که معناى لغوى و متناسب آن، به‌شتاب دور شدن و شنا نمودن و آسان و روان رفتن و براى کارى دست ‌‌و ‌پا زدن است

«کلٌّ فِی فَلَک یُسْبَحُونَ، وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً، و إِنَّ لَک فِی النَّهارِ سَبْحاً طَوِیلاً» و هیأت تفعیل، دلالت بر تکثیر و کوشش دارد. پدیده‏هاى هستى با همۀ اختلافى که در صورت‌ها و کمالات و مراتب و حدود دارند، در همین معناى لغوى و مفهوم هیأت تسبیح مشترک‌اند، همه آسان و پیوسته و کوشا و منظم، حرکات شناورى دارند. این حرکات و کوشش‏ها، از درون ذات و هستۀ اصلى و هستى آنها انگیخته می‌شود و سر برمى‏آورد. نمودار آن حرکت ذاتى، حرکات کمى و کیفى و زمانى و مکانى است. و نظامات و قوانین حاکم و حکیمانه، این حرکات را تنظیم و تحکیم می‌‌کند. قدرت نیروى (ذاتى)، مبدأ این‌گونه حرکات و قوانین حکیمانه و ناظم سلسلة حرکات می‌باشد، و از حرکات ذاتى متسلسل، رشتۀ زنجیرى امواج تسبیح صورت مى‏بندد و آهنگ‌هاى موزون آن پدید مى‏آید. همین رشتۀ زنجیرى امواج است که دانۀ ریز و بسیار ریز و درشت و بسیار درشت کائنات را به‌صورت منظم، واحدى به‌هم ‌پیوسته و هماهنگ می‎دارد و قدرت و ارادۀ حکیمانه‏اى را می‌نمایاند که همه از او و به سوى او می‌باشند. صورت‌هاى متنوع و متکامل و پیوستۀ موجودات، پدیده‏اى از زنجیر حرکات تسبیحى است که ذات و کمال مطلق «اللَّه» را در ظرف و رشتۀ محدود خود ابراز می‌دارند: «سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ» (الحدید، (57) ۱)؛ (الحشر، (59) 1)؛ (الصف، (۶۱) ۱)، «یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» (نور، (24)، ۴۱)، «یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الأَرْضِ» (حشر، (۵۹)24) ؛ (جمعه، (62) ۱)؛ (تغابن، (64) ۱)، «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» (اسراء، (17) ۴۴). این‌گونه تسبیح عام، نشأت گرفته از شعور طبیعى یا فطرى یا عقلى به قدرت و ذات مطلق «اللَّه» است. برتر و کامل‌تر از این تسبیح، تسبیحى است که از شعور به کمال و جمال و رحمت و نعمت خاص ناشى می‌شود که کلمۀ جامع این صفات، حمد است. «وَ إِنْ مِنْ شَی‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» (اسراء، (17) ۴۴). «وَ یسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» (رعد، (13)۱۳). کامل‌تر از تسبیح به‌ حمد، تسبیح به ‌حمد رب است که بیش از استشعار به‌ حمد، مبین شعور به ترتیب و تکمیل ناشى از حمد می‌باشد. این‌گونه تسبیح، مخصوص اندیشمندانى چون فرشتگان و آدمیان برتر می‌باشد. «وَ الْمَلائِکةُ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبهم» (زمر، (39) ۷۵)؛ (غافر، (40) ۷)؛ (شوری، (42) ۵). «وسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِم» (سجده، (32) ۱۵). «و سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک» (طه، (20) 130)؛ (غافر، (40) 55)؛ (ق، (50) ۳۹)؛ (طور، (52) ۴۸). «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک» (نحل، (15) ۹۸)؛ (نصر، (11) ۳). بالاترین تسبیح آن است که از درک صفت ربوبى اعلى و عظیم برآید و مخصوص انسان اعلى و مورد خطاب این دو آیة است: «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ» (واقعه، (56) ۷۴و۹۶)؛ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الأَعْلَى» «افتتاح این سوره».

از این آیات و تعبیرات و نسبت‌ها، چنین برمى‏آید که حقیقت عمومى و مشترک تسبیح، حرکت و جوش ‌و ‌خروشى است که از درون ذرات و موجودات رخ می‌نماید و هریک با نظم و پیوستگى و آهنگ خاصى و در مسیر کمال و قدرت ربوبى پیش می‌روند. با این‌گونه تسبیح طبیعى و فطرى، مسبح از یک‌سو خود را از نقص و آلودگى پاک و استعداد و قدرت ذاتى خود را ظاهر و کامل مى‏نماید، از سوى دیگر منشأ خیر و تربیت دیگران می‌شود.[1]

پس ‌از این‌گونه تسبیح که ناشى از حرکات و تموجات طبیعى موجودات است، و پس از شعور فطرى به حمد که درک کمال مطلق است، مرتبۀ ظهور عقل و اختیار است که مسبح هم پستى و نقص خود را درک و تصور مى‏نماید، و هم تنزه و جلال ربوبى را درمى‏یابد، با ادراک نقص، و توجه به سرشارى خود از قدرت و استعداد براى برترى، به کوشش درمى‏آید و با درک محصول کوشش خود که همان وصول به کمال برتر است امیدوار مى‏شود و عزم و همّتش بیشتر مى‏گردد و مانند شناور هرچه بیشتر تصمیم می‌گیرد و قوا و اعضای خود را منظم می‌نماید و به آنها قدرت می‌دهد و به تناوب به حرکتشان درمى‏آورد و هر وسیله‏اى را براى طى طریق خود استخدام مى‏نماید، و هر مانعى را با عزم خود از سر راه برمى‏دارد و امواج را مى‏شکافد تا از ربوبیّتى به ربوبیّت برتر و از هر کمالى به کمال بالاتر رسد، و در هر مرحله‏اى از کمال، افق روشن‏ترى برایش نمایان می‌شود: از تسبیح اسم رب، تا عین رب، تا حمد رب، تا اسم رب اعلى. اگر مسبح شناور، اندکى غافل و متوقف شود، یا خود را در برابر موانع و امواج ببازد، مغلوب می‌شود و در کام امواج فرو مى‏رود و هستى و بقایش که عین حرکت یا در گرو آن است از میان مى‏رود.

با این‌ بیان و از این‌ نظر، تسبیح سراسرى موجودات، ناشى از جنبش ذاتى و طبیعى آنها می‌باشد و تسبیح خردمندان (فرشتگان و آدمیان) ناشى از شعور به تنزّه ذات و صفات پروردگار است. تسبیح فرشتگان (قواى مدبرۀ جهان) ملازم با تنزیه و تکمیل شعاع قدرت آنها می‌باشد، تسبیح انسان پیوسته است به شعور و به نقص فعلى و قدرت استعدادى مسبح. ادراک ذات و صفات پروردگار و تنزّه او از ناتوانى و کوتاهى، و استشعار به ذات خود، از جهت نقص و قدرت استعدادى، منشأ تحرک می‌گردد و آنگاه جنبش تسبیحى از درون و اعضا و زبان شخص مسبح سر می‌زند، و انسان گرفتار تاریکی‌ها و محکوم طبیعت و آثار آن را، از سکون و موطن محدود خود برمى‏انگیزد و در خط شعاع انوار صفات ربوبى پیش مى‏برد، براى طى این طریق قواى طبیعت و استعدادهاى خود را به کار مى‏اندازد و عوامل فنا را براى تأمین بقا استخدام می‌نماید و در برابر طوفان هواهاى مخالف و هراس‏انگیز، خود را نمى‏بازد و چون شناگر توانایى از کنار و درون امواج می‌گذرد، تا خود را به ساحل امن اسماء و صفات رساند و یکسره مجذوب آنها گردد. در این مقام اعلى، حدود و مشخصات سراسر موجودات از میان مى‏رود و از ذرات ریز تا کرات عظیم، به‌صورت امواجى از قدرت و جمال و ربوبیّت نمایان می‌شود.

گویا آن تسبیح مورد امر یا خبر این آیات، که با «باء» استعانت یا سببیّت یا «لام» اختصاص و تعلق آمده، مانند: «سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک. سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک. یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. یسبح للَّه» راجع به آغاز حرکت تسبیحى می‌باشد. در این مرحله، تسبیح با استشعار به اسم و حمد «رب»، یا مبدأ صفات «اللَّه» شروع می‌شود و کائناتِ محدود در استعداد، از این حد پیش نمی‌روند. در این آیه «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الأعْلَى» بدون واسطۀ «باء» و «لام»، امر تسبیح به اسم ربِّ مضاف و اعلى پیوسته است، و مخاطب گزیده‏ترین انسان عالى مى‏باشد. این‌گونه نسبت و تعبیر، مشعر به پیوستگى و استغراق مسبِّح در صفت رب است. همان رب اعلى که وصف علو او در هیچ مرتبه و مقامى از وجود متوقف و محدود نمی‌گردد و شخص مسبح و پیوسته به آن، در تنزیه و تقدیس پیش می‌رود.

اسم در این آیه، می‌شود نام و عنوان یا صفت رب باشد. به ‌هرتقدیر و هر نوع اضافه، بیانیه یا صفت به موصوف، متعلَّق واقعى تسبیح، رب است که به وصف اعلى توصیف شده. و رب، صفت جامع علم و قدرت و کمال است. گاه مقصود از این صفات، معانى متصور و معقولى است، که ذهن واصف توصیف می‌نماید و گاه مقصود، حقایق عینى آنهاست و چون معقول ذهنى و مظهر عینى، نوعى اتحاد، مانند اتحاد ضوء و انعکاس دارند، می‌شود قدر جامع میان وجود عینى و انعکاس ذهنى صفت، موردِنظر باشد. به ‌هر تصویر، باید تسبیح در همۀ مراتب، اسم رب باشد. تسبیح لفظى اسمِ رب، برتردانستن آن از اطلاق بر ماسوى ‌اللَّه است. ولى تنزیه تنها لفظ اسم رب، معنا و مفهومى ندارد مگر به اعتبار نمایاندن معناى خاص[2] زیرا تنزیه و تشریک و هر نسبتى راجع به مفاهیم است نه الفاظ و لغات و علامات. از این ‌جهت تسبیح و تنزیه پروردگار، راجع به هر انسان عاقلى است و مخصوص اهل زبان و لغت خاصى نیست و چنان‌که در تعلیم اسماء به آدم «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کلَّها» لغات خاصى موردِ نظر نبوده است.[3]

بنابراین، مفهوم اولى تسبیح همین است که صفات ربوبى را از امکان و نقص و آنچه مى‏اندیشیم و مقایسه می‌نماییم، و از تغییر، تکثیر، عارضى، محدود و مخلوق بودن، برتر بیندیشیم، و نیز حقایق عینى این صفات یا به تعبیر دیگر، تجلّیات آنها را در عالم و موجودات، از نقص و نابسامانی و بیهودگى و شرّ، منزه دانیم. از این بالاتر تنزیه و تقدیس موصوف به این صفات و ذات مقدس احدیّت است. چون آن ذات احدى را با هیچ‌گونه توصیف و تمثیل و تشبیه نمی‌توان تصویر یا وصف نمود و برتر از صفات عارضى و متقابل و مضاف است. کمال تسبیح و توحید، نفى هرگونه صفات از ذات می‌باشد.[4] و چون منشأ هر نوع و مرتبه‏اى از تسبیح انسانى، نوعى از شعور و تحرک فکرى به سوى ربوبیّت و کمال مطلق است، حقیقت و مشخّص انسان، حرکت به سوى نور و خیر یا ظلمت و شر می‌باشد، پس در حقیقت تسبیح حرکت و تحولى در ذات و ضمیر انسانى است که از اندیشه آغاز می‌گردد و قواى نفسانى را در پى خود می‌کشد و تحول در فکر و نفسیات فرد، منشأ انقلاب صورت اجتماعى‏ می‌شود. در تعالیم و نظامات شریعت مقدس اسلام، این تحرّک و تحوّل فکرى و نفسانى، آنگاه اجتماعى، به‌صورتِ کامل نماز تشریع شده است که فصول تحولى رکوع و سجدۀ آن همراه با تذکر و ذکر تسبیح مى‏باشد. پس از آنکه ذهن قائم به تکبیر و تحمید از ماسوا تخلیه شد، هشیار به عظمت و تنزه رب می‌شود و به رکوع می‌گراید. در این حال، از نصف جهان و جهانیان چشم مى‏پوشد و با توجه به ناتوانى خود و عظمت رب، سر فرود مى‏آورد و به ذکر «سبحان ربى العظیم و بحمده» مترنّم می‌شود. آنگاه به سوى سجده می‌رود و برهه‏اى همۀ ماسوى اللَّه را نادیده می‌گیرد و در برابر عظمت رب‌ اعلى، ناچیز و فانى می‌شود، این اندیشه و خاکسارى، عنوان ذکر «سبحان ربى الاعلى و بحمده» است.

گویا چون در فواصل رکعات نماز، ذکر تسبیح باید گفته شود، گویند[5] آیۀ «فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ. وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ عَشِیاً وَ حِینَ تُظْهِرُونَ» (روم (30)، ۱۷و ۱۸) اشاره به نمازهاى روزانه است.

و در حدیث است که چون آیۀ «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ» (واقعه 56/74) نازل شد، رسول اکرم (ص) فرمود: آن را در رکوع خود قرار دهید. و چون آیۀ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الأَعْلَى» نازل شد، فرمود: آن را در سجود خود قرار دهید. [صدوق، علل‌الشرایع، ج2، ص 333]

«الَّذِیِ خَلَقَ فَسَوَّى، وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى»‏: چنان‌که ظاهر است، «الذى...» صفت «اسم ربک» است، بنابراین باید اسم «رب» عنوان ربوبیّت و شعاع فعل «رب» باشد که در خلق و اطوار متکامل آن نمودار شده، و «رب اعلى» را می‌نمایاند و منظور از اسم، لفظ آن نیست.

اگر «الذى» صفت «ربک» باشد، اسم نام لفظى و وصفى و نشان‌دهندۀ «رب اعلى» است، همان «رب اعلى» که در این مظاهر و افعال ظاهر شده است. تکرار «الذى» در فصول این آیات، گویا براى بیان فواصل مشهود و اطوار ربوبیّت «رب اعلى» می‌باشد. به‌ ‌هر تقدیر، به مقتضاى صفت رب اعلى، که صفت نسبى و تفضیلى است و طرف دیگر نسبت «مفضلٌ علیه» ذکر نشده، موجودات جهان طبیعت، پیوسته از مرتبه و صورتى به مرتبۀ عالی‌تر درمى‏آیند: خلق و تسویه، تقدیر و هدایت...، «خلق» ترکیب شکل یافته و صورتى است که در زمینۀ مادۀ‏ مستعد پدید مى‏آید. «تسویه» یکسان و هماهنگ نمودن اعضا و اجزا و قواى هر موجودى در حدّ خود و تنظیم حرکات و فواصل و نسبت‌هاست. «فَسَوَّى»، با فاء تفریع و وزن فعل (به‌تشدید) دلالت به ترتیب و تغییر دارد. چنان‌که در تفسیر آیۀ «الَّذِی خَلَقَک فَسَوَّاک...» سورة انفطار گفته شد،[6] «تسویه» متضمن تبدّل و تحرک به سوى کمال و نظم برتر است و همین‌که مفعول این افعال ذکر نشده و مطلق آمده، معانى آنها سراسر موجودات را فرا می‌گیرد. خلق و تسویه اولین فعل و بروز قدرت رب است، که از ذره و مادۀ ابتدایى تا عناصر و ترکیبات‌ آنها و صورت‌هاى نهایى پدیده‏هاى جهان تعمیم دارد، زیرا همان صفت رب و قدرت (نیروى) مطلق است که نخست شکل می‌گیرد، آنگاه به‌صورت عناصر اولیه با صفات، خواص، اندازه، حجم، وزن مخصوص، فواصل و حرکات محدود، مشخص و تسویه می‌گردد و پیوسته تشخیص و تسویه، در ترکیبات برتر پیش می‌رود. تقدیر و هدایت، فعل و صفت رب را در مرحلۀ کامل‌تر ترکیبات و صورت‌ها می‌نمایاند. در این مرحله که از نخستین شعاع حیات شروع می‌شود و تا عالی‌ترین مراتب آن می‌رسد، بیش از قواى طبیعى، قواى حیاتى و غریزىِ ادراکى متناسب با اعضا و جوارح و محیط، مقدّر می‌گردد. پس از تقدیر، هر پدیدۀ زنده‏اى براى تأمین بقا و تکمیل خود و در طریق به‌کاربردن این قوا و اعضا، احتیاج به هدایت دارد.

مراتب هدایت همگام با مراتب کمال هر گونه‏اى تکمیل می‌شود که آن را در پنج مرحلۀ مشخص می‌توان بیان نمود:

  1. هدایت طبیعى: این‌گونه هدایت، اعضا و اجزای درونى و بیرونى پیکرة گیاه و حیوان را فراگرفته، هسته‏هاى منفرد و مجتمع حیات (سلول‌هاى تکى و گروهى) محکوم و مستغرق در این هدایت هستند و هر کدام با هدایت مقدر و مخصوص، خود را در محیط مساعد قرار می‌دهند و تغذیه، تولید، دفاع، جذب و دفع دارند. بدن گیاه و حیوان از میلیون‌ها هسته‏هاى حیاتى صورت یافته که همه از یک مبدأ برآمده آنگاه بر حسب وظایف مختلف، گروه‏ها تشکیل می‌دهند و هر گروه، اعضا و جهازات متنوع بدن را می‌سازند و به تناسب ساختمان هر عضوى، نور و هوا و غذا را تبدیل به مواد خاصى می‌نماید تا ساختمان عمومى بدن را تکمیل کند و آن را به‌ پا دارد و از نفوذ هر گونه دشمنى با اسلحۀ گوناگون خود جلوگیرى کند و یا از داخل دیوارهاى بدن بیرونش راند. با این‌گونه هدایت طبیعى، نسوج و پوست بدن گیاه و حیوان به تناسب محیط تغذیه، گرما، سرما، نور و هوا، تغییر می‌نماید. پشم، مو، پوست و برگ به اندازۀ لازم، نور و حرارت و رطوبت را جذب و دفع می‌نماید. در هواى بسیار سرد یا گرم، وضع بدن و پوست و چگونگى تنفس حیوانات اندازه‏گیرى می‌شود. در سرما جریان خون در دهان و چشم و بینى حیوانات کم می‌شود، تا همۀ بدن سرد نشود. ریشه‏هاى گیاه، به سوى زمین‏هاى نرم و حاوى مواد غذایى راه‌یابى می‌شوند و شاخه‏ها و برگ‌ها به سوى نور و هوا و رطوبت راه باز می‌نمایند، بعضى براى برپاماندن خود، ریشه‏ها و تنه‏ها را محکم می‌سازند و بعضى با رشته‏هاى طناب‌هایى که مى‏بافند به دیوارها و تنه‏هاى درختان استوار می‌گردند. براى دفاع از خود، بعضى خارهاى تیز برمى‏آورند و بعضى مواد چسبنده یا سمى می‌سازند و بیرون می‌ریزند و بعضى با بوهاى تند، دشمنان را مى‏رمانند و براى تلقیح و تولید و پرورش نسل، صدها گونه وسیله برمى‏انگیزند و همچنین...
  2. هدایت غریزى: در این‌گونه هدایت که مخصوص حیوانات است، به‌حسب مراتب رشد غریزى، اندک اراده و شعورى مشهود است و درجهتِ هدایت، کم و بیش پذیراى تقلید و عادت و تربیت می‌باشند. به‌هر صورت این‌گونه هدایت در همۀ اطوار حیوانات و حوایج آنها نمودار است. از هدایت به تغذیه و تشخیص و تهیۀ غذا، شناخت دوست و دشمن و چگونگى به‌کاربردن سلاح دفاعى یا فرار و اختفای در تولید و پرورش موالید و فصل و مکان حمل و وضع و در ساختن خانه و همچنین....

آن مورچه یا موریانه یا زنبور یا مرغى که از گل و چوب نرم و مایع گیاه‏ها و افراز لعاب‌ها، خانه‏ها و لانه‏هاى منظم و فراخور مدت احتیاج خود مى‏سازد، آن عنکبوت که از لعاب خود، تارهاى نازک و محکم بیرون می‌کشد و آنها را به هم مى‏تابد و به دیوارهاى سنگ و درخت مى‏چسباند و در وسط آن کمینگاه مى‏سازد، آن کرم ابریشم که با تارهایش آرامگاهى نرم و نفوذناپذیر براى دوران خوابش درست می‌کند، پرندگانى که با ابزار محدود خود لانه‏هاى محکمى براى خود بنا می‌کنند، طرق گوناگونى که همۀ جانوران براى شکاریابى به‌کار می‌برند، مانند لغزشگاه طاس لغزنده و کمند تارهاى عنکبوت، اختفا و سرعتِ خیز و نفوذ چشم درندگان بزرگ، هدف‏گیرى پرندگان شکارى و همچنین هدایت جانوران اجتماعى به تنظیم و تقسیم کارها. این‌ها نمونه‏هایى از هزارها اسرار پیچیده و بسیار لطیف و دقیق تقدیر و هدایت است که با همۀ وسایل علمى و کوشش‌ها، کشف شده که تقدیر هدایت را در همۀ جهات زندگى و ساختمان درونی و بیرونی جانوران ریز و درشت و آبى و خاکى و هوایى نمودار کرده است.[7]

  1. هدایت فطری: این‌گونه هدایت، صورت کامل‌ترى از هدایت غریزى و اولین دریچۀ عقل و اختیار در طرق زندگى است که به روى ذهن انسان باز می‌شود و همچنین درک مسائل بدیهى و اولى از طریق هدایت فطرى است. مانند؛ مسائل هستى و نیستى، امکان و امتناع و قانون علیّت و مقایسات و تشخیص زشت و زیبا و خیر و شر. با انگیزۀ فطرت است که ذهن، صورت‏هاى جزئى و کلى را تجزیه و ترکیب می‌نماید و حدود هر پدیده‏اى را مشخص می‌سازد و مقدمات استدلال را براى دریافت مسائل نظرى فراهم می‌کند.

۴. هدایت عقلى مستقل و مختار: طریق این‌گونه هدایت، ترتیب دریافت‌هاى فطرى و محسوس و بدیهى براى رسیدن به مسائل نظرى است. چون ترتیب دریافت‎هاى اولى و استنتاج از آنها پیوسته در معرض عوامل نفسى و تقالید و آثار محیط واقع می‌شود و ذهن انسان از درک و تصدیق مسائل فطرى و عمومى و تشخیص حق و باطل باز می‌ماند و یا منحرف می‌شود، احتیاج به هدایت برترى، پیش مى‏آید تا طریق عقل را روشن نماید.

۵. هدایت وحى و نبوت: این هدایت، تکمیل هدایت‌هاى سابق و عالی‌ترین مراتب هدایت براى تقویم عقل و استقامت بر صراط مستقیم است. هر یک از این مراتب، انواع و درجاتى دارد که در ظروف تکامل پدیده‏هاى حیات و چگونگى قوا و جهازات آنها، مقدر گردیده: «وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى‏» تأمل.

«وَ الَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى‏، فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوَى»‏: سبزه‏زار و چراگاه را از خلال زمین و قوا و عناصر طبیعت برآورد. پس از بیان خلق، تسویه، تقدیر و هدایت، این آیه نمونۀ مشهود و سریعى از مراحل گذشته و رساندن به‌غایت منظور را می‌نمایاند. نشان‌دادن این نمونۀ مشهود گویا ازاین‌جهت است که درک غایات و نتایج اطوار خلق، تسویه، تقدیر و هدایت، برتر و وسیع‌تر از دید محدود انسان است. دید محدود انسان را چنان به شکوفه‏ها و برگ‌هاى رنگارنگ زندگى جلب می‌نماید که از مسیر نهایى آنها محجوب می‌ماند. ازنظرِ آیات دیدگشاى قرآن، سراسر جمال خلق و تسویه و تقدیر، مانند سبزه‏زار خرم، پس از چندى تیره و پراکنده می‌شود و آنچه از آنها می‌ماند، گیاه‌هاى خشک شده‏اى است که روزىِ خاک و حیوانات است، سپس بذر زنده و فشرده‏اى است‏ که بقای نوع و سیر حیات را تأمین و تکثیر نماید یا به هدایت طبیعى، مجذوب مزاج برترى شود و از آن، نور درک و عقل پرتو افکند. این نمودار و مثلى از مجموع اطوار حیات است: «وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ...» (کهف (18)، ۴۵)؛ «إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ...» (یونس (10)، ۲۴). براى آنان زندگى دنیا را با مثلى بنمایان: چون آبى که از آسمان فرو فرستیم پس با آن آمیخته شد گیاه زمین، سپس بامدادان خاشاکى شد که بادها پراکنده‏اش گردانند...

همین‌که مراحل خلق، تسویه، تقدیر و هدایت انجام یافت و قوا و استعدادهاى عقلى افراد و نوع انسان، چنان‌که باید ظاهر شد و به فعلیّت و فعالیّت رسید، با همۀ شاخ و برگ و شکوفه‏هاى زندگى، تیره و خشک می‌گردد و فرو می‌ریزد تا از زندگى دیگر و برتر سر برآورد.

«سَنُقْرِئُک‌ فَلا تَنْسى»: «سین» تقریب زمان و تأکید قرائت را می‌رساند. گویند معناى «سنقرئک» (به‌زودى و همانا تو را به خواندن وا می‌داریم تا روان گردى) یا (خواندن را به تو الهام می‌نماییم) است. این دو معنا از فعل «سنقرئک»، جز با توجیه برنمى‏آید. بیشتر مفسرین گویند: مقصود قرائت قرآن بر آن حضرت است، بنابراین باید فعل متعدى نُقرأ (به ‌ضم نون) به معناى نَقرأ (به ‌فتح) باشد و احتیاج به تقدیر حرف «على» و مفعول که «القرآن» باشد، دارد: «سنقرأ علیک القرآن» مانند: «لتقرئه على الناس»، «و اذا قرئ علیهم القرآن». با آنکه قرینه‏اى براى این‌گونه تقدیر در کلام نیست و بنابراین معنا، باید این آیه پیش از دیگر آیات قرآن نازل شده باشد و نیز به دلالت مفهومى فعل «فلا تنسى» و استثنای «إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ» باید بعضى از آیات در معرض فراموشى و بعضى فراموش شده باشند و این مخالف اجماع مسلمین و آیاتى است که حفظ همۀ قرآن را تضمین نموده است.

معناى ظاهر و مستقیم «نقرئک» که فعل، بدون واسطۀ حرف به مفعول رسیده، تو را خوانا گردانیم، است.

شرح قاموس: «اقرأته» از باب افعال یعنى: خواننده کردم من او را. المنجد: «اقرء اقراء الرجل: جعله یقرء»و بیضاوى: «سنقرئک: بر زبان جبرئیل یا با الهام قرائت، تو را به‌زودى خوانا گردانیم».

این آیه مانند آیۀ «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک» به‌صورت مطلق و بدون ذکر مورد قرائت آمده است. آیۀ «اقرأ» در آغاز نزول، گویا امر ارشادى به قرائت نخستین تجلّى اسم رب بوده که در مطلق خلق و خصوص خلق و تعلیم انسان آشکار گردیده است، این آیه با فعل مضارع قریب و محقق، گویا مبیّن یا مکمّل همان قرائت اسم «رب» است که در نقش مطلق خلق، تسویه، تقدیر و هدایت ظهور نموده. آن‌چنان‌که چگونگى اندیشه و حالات روحى نویسنده، در حروف و کلمات منقوش ظاهر می‌شود و هرچه چشم خواننده به حروف و کلمات و ترکیبات نوشته بازتر شود، خواناتر می‌شود، تا آنکه روح نویسنده، فکر خواننده را فرا می‌گیرد و چیزى از اندیشه‏ها و عواطف نویسنده بر خواننده پوشیده نمی‌ماند و فراموش نمی‌شود؛ همچنین نام رب و اوصاف ربوبیّت او، براى مسبح «رب اعلى»، در نقش خَلق و خُلق انسان و تعلیم او و فصول تسویه و تقدیر و هدایتش، تجلّى می‌نماید: «وَ کذلِک نُرِیَ إِبْراهِیمَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ...» ؛ «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» ؛ «وَ عَلَّمَک ما لَمْ تَکنْ تَعْلَمُ»‏ ؛ «ما کنْتَ تَدْرِی مَا الْکتابُ وَ لا الإِیمانُ وَ لکنْ جَعَلْناهُ نُوراً».

تسبیح که در حقیقت روى‌گرداندن از متغیرات و حدود محدود و محسوسات و روى‌آوردن به نام رب و صفات محقق اوست، آیینۀ ذهن و فطرت را از کدورت‌ها پاک می‌نماید و حقایق صفات جلال و جمال را در آن متجلّى می‌گرداند. هرچه صفات متجلّى‏تر و افق‌هاى تیرۀ طبیعت بازتر شود، حروف و کلمات و آیات ربوبى آشکارتر می‌گردد و ذهن مسبح، اصول حقایق و نظامات و مبادى و غایات را روشن‌تر می‌خواند؛ زیرا مسبح با تسبیح مستمر، از قشرهاى طبیعت و سایه‏هاى مختلط محدود آن می‌گذرد و در پرتو تجلّى صفات و اسماء، نمودهاى مشهود و محسوس خلقت را چنان‌که هستند، می‌نگرد.

گرچه هر اندیشنده‏اى در حد اندیشۀ خود، اصول و حقایق مجرد و مطلق را درک می‌کند ولى این درک‌ها پیوسته مبهم و مشتبه است. اگر چنین درکى براى انسان نباشد نمی‌تواند دربارۀ هیچ موضوعى قضاوت نماید، یا حکم و تصدیق به اینکه این صورت ذهنى وجود دارد یا نه؟ این موجود جمیل است، این انسان عادل یا قادر است و همچنین...

براى این است که حقیقت وجود و جمال و عدل و قدرت مطلق، تحقّق دارد و درک می‌شود. هرچه این حقایق مطلق روشن‌تر درک شود، قدرت انطباق و استنتاج دربارۀ پدیده‏هاى ذهنى و خارجى بیشتر می‌شود. در حقیقت و از نظر قرآن، همۀ حقایق مطلق و پدیده‏هاى محدود، انعکاس‌ها و سایه‏هاى اسم رب و صفات ربوبى می‌باشد که جامع صفات دیگر است و مجموع صفات متجلّى از ذات، نخست حروف مواد و عناصر را پدید آورده و ترتیب داده، آنگاه آنها را آراسته و تسویه و تقدیر نموده و به‌صورت کتاب وجود و خلقت درآورده است. مسبح بصیر از این کتاب، صفات را می‌خواند و از جلوۀ صفات، اراده و صفات ذات متعالى را می‌نگرد. واماندگان از تسبیح و درماندگان در اوهام و اندیشه‏هاى محدود خود، جز پدیده‏هاى پراکنده و خطوط آشفته و منقطع نمى‏بینند. علما و محققین، آنچه از اسرار طبیعت و پدیده‏هاى آن درمى‏یابند، همان حروف و کلمات جداجداست که آهنگى دارد و معنایى را نمی‌رساند، مانند شاگردان مبتدى که فقط صداها و خطوط حروف را مى‏شناسند.

آنها که در مکتب فطرت و وحى تعلیم یافته‏اند، به‌حسب استعداد و مقام معنوى خود روابط کلمات و معانى و مقاصد نگارندۀ عالم را از این نگارش مى‏فهمند. خطوط و اشعۀ نورانى صفات و بروز آنها به‌صورتِ حروف و کلمات جهان، آن‌چنان روح و مشاعر گزیدۀ عالم را فرا گرفت که از صفحۀ خاطرش محو نمی‌شد: «سنقرئک فلا تنسى».

«فلا تنسى» تفریع بر «سنقرئک» یا جزای شرط مقدر است: همین به‌زودى خوانایت گردانیم یا چون خوانا شدى از یادت نرود. می‌شود «فلا تنسى» نهى، و انشاء، و الف براى فاصله باشد: پس از آن، از یاد مبر!

مفسرین در توجیه این نفى یا نهى «فَلا تَنْسى‏» گویند: در همان هنگام نزول وحى، آن حضرت آیات را به زبان مى‏آورد تا مبادا پس از آن از یادش برود و گاه هنوز وحى تمام نشده آیات را می‌خواند، پس از نزول این آیه دیگر به زبان نیاورد و از یاد نبرد.

بنابراین توجیه و شأن نزول که در مجمع از ابن‌عباس نقل شده، این آیۀ کوتاه، هم‌سیاق آیۀ (۱۱۴ طه) است... «... وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى‏ إِلَیکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً»: «پیش از آنکه وحى قرآن به سوى تو، پایان یابد به آن شتاب منما و بگو: پروردگار من! مرا درجهتِ علم بیفزا» و همچنین آیۀ ۱۶ قیامت «لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَک لِتَعْجَلَ بِهِ‏»: «حرکت مده به آن زبانت را براى شتاب به آن....»

چنان‌که گفته شد چون ظاهر تعبیر و لغت این آیة «سنقرئک...» خبر از خواناگرداندن است و چون مورد قرائت، مفعول دوم «سنقرأ» ذکر نشده و مطلق آمده مانند «امر اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک» شاید که مورد قرائت، همان اسم رب مذکور باشد که در اطوار خلق نمودار گشته است.

و مورد تأیید مفسرین براى توجیه خود از این آیه، به تفسیر دو آیۀ «طه» و «قیامت» گوییم: اولاً این تفسیر سند معتبرى جز گفتۀ بعضى از مفسرین و پیروى دیگران ندارد. ثانیاً بعضى از مفسرین معانى دیگرى براى این دو آیه بیان کرده‏اند که با سیاق آیات و اوضاع وحى و احوال وحى گیرنده بیشتر تطبیق می‌نماید؛ مانند این معنى در آیۀ «طه»: «پیش از آنکه وحى قرآن- مجموع حقایق یا آیات آن- به سوى تو، پایان یابد، آن را از روى شتاب‌زدگى به دیگران بازگو منما» یا «پیش از آنکه وحى قرآن و نزول آن حتمى گردد...» و ظاهر سیاق آیۀ «قیامت» نیز راجع به قیامت و یا آیات آن است. ثالثاً نویسندگان سیره نقل کرده‏اند که هنگام نزول آیات، چنان قوا و مشاعر آن حضرت را سیطرۀ وحى می‌گرفت و ضبط می‌کرد که مجالى براى تصرفات ذهنى و فکریش نمی‌داد تا آیات را دوباره به ‌خاطر آورد و یا به زبان قرائت نماید. رابعاً اگر همۀ توجیه و بیانى که مفسرین از آیۀ «طه» و «قیامت» نموده‏اند درست باشد، با ظاهر این آیۀ «سَنُقْرِئُک فَلا تَنْسى‏» درست درنمى‏آید؛ زیرا این‌گونه قارى‌شدن از آثار بینایى و شنوایى چشم و گوش باطن و برترآمدن قواى ادراکى و شرح صدر است و نسبت به قدرت معنوى پیمبران و اهل کشف، شدت و ضعف و محو و ثبت دارد و از طلایع وحى می‌باشد؛ ولى وحى کامل که همان وحى قرآن است از تصرف گیرندۀ وحى خارج است و اصل، مقدار، ضبط و حفظ آن، راجع به مبدأ وحى می‌باشد.

«إلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفَى»: مفسرین بر مبناى نظر خود، این استثناء را از مفعول مقدَّر که قرآن یا آیات آن باشد گرفته‏اند. از این نظر، چون مفهوم این استثناء، «انساء» (از یاد بردن) بعضى از آیات است و چنین عقیده‏اى با اصول اسلام و سیرۀ محقَّق، درست نمى‏آید، گفته‏اند که مفهوم این استثناء ناظر به نسخ بعضى از احکام آیات می‌باشد. این توجیه و تطبیق، تأویل نارسایى است، زیرا نه «انساء» به معناى نسخ است و نه نسخ بعضى از آیات احکام (از نظر قائلین به نسخ) موجب فراموشى «انساء» آنها شد. بعضى استثناء را منقطع و براى تأکید «فلاتنسى» یا توجه و تذکر به مشیت خداوند دانسته‏اند. این بیان و توجیه نامستقیم نیز مخالف ظاهر استثناء و تعلیل مستقیم «انه یعلم...» است.

اگر به قرینۀ هماهنگى این آیات و دیگر آیاتى که از مظاهر وجود به کلمات تعبیر نموده، مفعول «سَنُقْرِئُک» آیات و کلماتى باشد که از قلم صفات رب اعلى تجلّى یافته و به‌صورت‌هاى خلق، تسویه، تقدیر و هدایت براى مسبِّح مورد امرِ «سبح اسم...» نمودار شده، این‌گونه توجیهات و تأویلات در این آیه پیش نمى‏آید. اگر مشیت مورد استثناء «إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ» راجع به قرائت حدوثى قرآن باشد، فعل مضارع «إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ» مناسب‌تر از فعل ماضى و مستند به اسم جامع «اللَّه» است که اِشعار به مشیت قضایى و ازلى ذات مقدس دارد. گویا تغییر فعل و اسناد، از مضارع متکلم مع‌الغیر «سنقرئک» به ماضى مستند به ظاهر «شاءاللَّه» اشاره به این حقیقت است که مشیت حتمى و گذشتۀ ذات مقدس چنین بوده که بعضى کلمات و حقایق وجود از دید مسبِّح پنهان و ناخوانده شود. روى‌ نهان‌داشتن این‌گونه کلمات و اسماء مکنونه یا از اسرار مخصوص علم ربوبى است و یا کلمات نازله‏اى است که پس از قرائت مسبِّح و گذشتن از آنها تحت‌الشعاع انوار کلمات قاهر و اصول آنها واقع می‌شود و از نظر مسبِّح پنهان می‌گردد؛ زیرا هرچه مسبِّح (شناور در صفات و کلمات ربوبى) پیش‌تر رود، به اصول و منابع صفات و آیات که صورت‌هایى از مشیت است نزدیک‌تر می‌شود و مراتب نازله و مفاهیم و مظاهر گذشته، بیشتر تحت‌الشعاع انوار قاهره می‌رود و از جهت دید مسبِّح پنهان می‌شود؛ مگر نه این است که تابش مستقیم نور، خود حجاب پرتو و انعکاس‌ها و نیم‌سایه و سایه‏ها می‌شود؛ مگر نه این است که بازشدن چشم انسان به آثار و صفات کسى یا چیزى، صورت ظاهر او یا آن را، از هدف دید برکنار می‌دارد و هرچه اوصاف و احوال و مقاصد نویسنده بیشتر تجلّى نماید، چگونگى و اشکال حروف و کلمات نوشته، بیشتر محو می‌شود تا آنجا که یکسره شخصیت و صفات نویسنده، مشاعر خواننده را پر می‌نماید؛ اما از علم محیط و قاهر خداوند که پدیدآورندۀ مبادى و مظاهر وجود است، چیزى پنهان نمى‏شود: «اِنَّهُ یعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یخْفى»‏. «اِنَّهُ»، تأکید مشعر به حصر و تعلیل براى مشیّت است. «جهر»: آنچه خود آشکار باشد. فعل مضارع «و ما یخفى»، دلالت بر حدوث خفاء دارد: چه همان خداست که می‌داند آشکار را و آنچه را که همى پنهان مى‏شود.

می‌شود که این جمله تعلیل براى سنقرئک باشد: تو را خوانا می‌گردانیم... چه او خدایى است که...

«وَ نُیسِّرُک لِلْیُسْرَى»‏؛ «نیسرک» مانند «سنقرئک» جمع متکلم و مشعر به خواست خداوند درجهتِ تسبیب و تشریک علل و اسباب است. می‌شود که جمع براى تعظیم مقام و اراده باشد. «یسرى»، صفت تفضیلى «یسر» است: آسان‌تر. از این تعبیر نامتعارف چنین فهمیده شده: سختى یا سخت‌تر را براى تو آسان گردانیم. با آنکه براى این معنى این‌گونه تعبیر مناسب‌تر است: «و نیسر لک العسرى» و این تعبیر یکسره غیر از تعبیر آیه است، زیرا در آیه مفعول اول، بدون واسطه و مفعول دوم با واسطه آمده و مفهومى از معناى «عسرى» در آن نیست. معناى صریح آیه این است که: ما وجود و شخص تو را آسان می‌گردانیم براى آسان‌ترى! از این تعبیر آیه چنین فهمیده می‌شود که در حقیقت، سختی‌ها و دشواری‌ها وجود خارجى ندارد، در خارج وجود انسان آنچه هست آسانى و آسان‌تر از آسانى است و منشأ مشکلات و سختی‌ها و همچنین آسانی‌ها همان چگونگى وجود و نفسیات انسانى می‌باشد؛ این انسان است که اگر چشم عقلش باز و بازتر نشد و دچار گمراهى و هواهاى نفسانى شد و استعدادها و قوایش خاموش و به‌هم ‌پیچیده ماند و از قوانین حیات سرپیچى نمود، گرفتار رنج‌ها و سختی‌ها می‌شود و هرگونه انعکاس و برخورد اوضاع و حوادث با دیوارهاى نفس گرفته و اندیشۀ محدودش به‌صورت صاعقۀ مرگ و آواى مصیبت نمودار می‌شود و پیوسته در هر قدم و اقدامش، سراب، آب و زشتی‌ها، زیبا می‌نماید و چون به جلو تاخت جز رنج و آلام و خستگى چیزى برایش نمی‌ماند و اگر با نور هدایت، آفاق دیدش به مبادى و نهایات زندگى باز شد و با چنین دیدى هرچه را به جاى خود و با چشم حکمت‌بین و جمال‏آرا دید و به قواى درونى خود پى برد و عقده‏هایش گشوده شد و دیوارهاى اندیشه‏هاى محدودش از میان رفت و خود را جزء عالم و عالم را کل خود دانست، چنین انسانى استعدادهایش شکفته می‌شود و ذهنش در پرتو هدایت، همه‌ چیز را چنان‌که هست مى‏نگرد و قواى درونیش هماهنگ و نیرومند به حرکت درمى‏آید و بال ‌و پَر عقلش باز می‌شود و آهنگ تسبیح سر می‌دهد و پیوسته عقربۀ هدایت را با هدف‌هاى عالى و عالی‌تر تطبیق می‌‌دهد. چنین انسانى در مسیر بلند خود، دیگر تاریکى و مانع و مشکلى نمى‏بیند و با جاذبۀ حق و رشته‏هاى صفات ربوبى اوج می‌گیرد و از بالا و کنار امواج مخالف و ابرهاى متراکم عبور می‌نماید و از مشاهدۀ قدرت و نظم و حکمت و جمال مشهود - خلق و تسویه و تقدیر و هدایت- به‌سوى اصل و از محدود، به‌سوى سرچشمۀ صفات و اسماء حسنى، به‌سوى دریاى بیکران قدرت و حیات، آسان می‌گراید.

به‌ ترتیب آیات: آسان‌شدن و آسان پیش‌رفتن، مترتب بر خواناشدن و هر دو مترتب بر تسبیح اسم «رب اعلى» می‌باشد. فهم این حقیقت از تسبیح؛ و قرائت و تیسیر نیز مترتب بر تسبیح است تا ذهن باز شود و از حدود اصطلاحات راکد و تقالید بیرون آید، تا معانى و اشارات قرآن آسان دریافت شود. آن‌سان که اعجاز این تعلیم در شخص رسول اکرم(ص) نمایان گردید: مسبّح و خوانا شد و آنچه خدا خواست در قلبش تابید و با وجودش ترکیب یافت و محو نشد و در طریق کمال روح و اعلام دعوت، همۀ دشواری‌ها آسان و بر همۀ مشکلات پیروز شد و دل‌ها و دست‌هاى مخالف به یاریش شتافت و نقشه‏ها و کیدهاى دشمنان نقش‌ بر آب شد.

// پایان متن

[1] ذره ذره عاشقان آن جمال

مى‏شتابند در علو همچون نهال

سبح للَّه هست اشتابشان

تنقیة تن می‌کنند از بهر جان

(مثنوی مولانا، دفتر پنجم، بیت 3858)

[2] اسم خواندى رو مسمى را بجوى

مه به بالا دان نه اندر آب جوى

گر ز نام و حرف خواهى بگذرى

پاک کن خود را ز خود هان یک‌سرى

(مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 3457)

[3] ن. ک به ذیل آیة 31 بقره: ج2 مجموعه آثار، ص 192.

[4] «و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه...» از خطبۀ اول «نهج البلاغه». (مؤلف)

[5] این گفته از ابن‌عباس نقل شده است (مؤلف).

[6] ج 6 مجموعه آثار، ص 302

[7] کتاب «اصول کافى» باب ۱۶، دربارۀ معانى اسماء مشترکه و معناى لطیف، آخر حدیث اول: از فتح‌بن‌یزید جرجانى و او از حضرت رضا(ع) چنین آمده: «اى فتح این که لطیف گوییم، براى آفریدن لطیف و علم خداوند به شى‏ء لطیف است، آیا اثر صنع خداوند را در گیاه لطیف و غیر لطیف نمی نگرى؟... و در حیوان کوچک و پشة درشت و ریز و آنچه از این‌ها ریزتر است که در چشم‌ها درنمى‏آید و آشکار نشود! چنان‌که نر و ماده و موالید جدید و قدیم آن از هم متمایز نمی‌شوند. پس چون در ریزى آنها، لطف خداوند را می‌نگریم و همچنین در هدایت آنها به جفت‏گیرى و فرار از مرگ و گردآورى غذا. آنچه مشهود است و آنچه در اعماق دریاها و پوست درختان و خلال بیابان‌هاى خشک به‌سر می‌برند و زبان خود را به یکدیگر و اولاد خود مى‏فهمانند و به آنها غذا می‌رسانند... سپس ترکیب رنگ‌هاى آنها... از همۀ این‌ها به‌خوبى مى‏فهمیم که آفرینندۀ این آفریدگان، لطیف است...» (مؤلف).

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 21 تا 42

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدئویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *