پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ البلد، آیات 11 تا 20
«فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» (١١)
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ» (١٢)
«فَكُّ رَقَبَةٍ» (١٣)
«أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ» (١٤)
«يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ» (١٥)
«أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ» (١٦)
«ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» (١٧)
«أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ» (١٨)
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا هُمْ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» (١٩)
«عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌ» (٢٠)
پس با کوشش آن گردنه را نپیموده. (١١)
و چه دانى تو که آن گردنه چیست؟(١٢)
آزاد کردن گردنى. (١٣)
یا خوراندن، در روزى گرسنگى آور. (١٤)
یتیمى را که خویشى دارد. (١٥)
یا درماندهاى را که خاکنشین است. (١٦)
پس از آن از کسانى باشد که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایى سفارش کردهاند و هم به مهربانی. (١٧)
اینان هستند یاران راست. (١٨)
و آنان که به آیات ما کافر شدند، هم آنان هستند یاران چپ. (١٩)
بر آنان آتشِ فرو بسته است. (٢٠)
شرح لغات
اقتحم: در تنگنا یا کار سختى با فشار وارد شد، به انجام کار سختى ناگهان اقدام کرد. بر کسى یورش آورد، زبونش نمود، پذیراى سختى شد. از قحم: بى باکانه و ناگهانى به کارى پرداخت، به سوى چیزى نزدیک شد.
العقبة: گردنة مرتفع و سخت، راه یا تنگة بالاى کوه، از اینجهت چنین راهى را عقبه گویند که راهپیماها باید پشت سر هم بروند.
فک: دو چیز به هم پیوسته را از هم جدا کردن، گره را گشودن، قید و مانع را از دست و پا برداشتن، بنده را رها و آزاد کردن.
مسغبة، به معناى مصدرى: گرسنگى. و به معناى اسمى: زمان یا مکان گرسنگى.
مقربه، مصدر میمى: نزدیکى، نزدیک شدن، زمان و مکان نزدیکى.
متربه: بینوایى، نادارى، خاکنشینى از ترب: چیزى خاکآلود شد، جایى پرخاک گردید، شخصى دچار بینوایى شد. اضافة ذى به این اوصاف مصدرى «مسغبه، مقربه، متربه» براى مبالغه است.
المیمنه: خوشى، برکت، خیر، جهت راست. از یمن فعل ماضى (با فتح یا کسر و ضم میم): شخصى داراى برکت شد، براى کسى خوشى و برکت آورد، از سمت راست آمد.
مؤصده: دربسته، تنگناى، اسم مفعول از اوصد: در را به روى کسى بست، بر او تنگ گرفت.
«فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراکَ مَا الْعَقَبَةُ»: فلا اقتحم، تفریع و بیانى از «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ… یا هَدَیناهُ النَّجْدَینِ»، یا جملگى آیات قبل است. لا، چون بر سر فعل ماضى درآید، باید عدیل و لنگة دیگرى به همان صورت نفى داشته باشد، مانند «لا صدق و لا صلى». عدیل فلا اقتحم، جملة مقدرى است که از مفهوم اولویت معلوم مىشود: نه با سختى وارد عقبه شده، و نه از آن گذشته است. چون کسى که رنج ورود در عقبه را بر خود هموار نکرده، چگونه مىتواند از آن بگذرد.
این احتمال هم نابجا نیست که عدیل آن از مفهوم «فک رقبه» استفاده شود: پس نه با کوشش وارد عقبه شده و نه گردنى را آزاد کرده.
اگر «فَلا اقْتَحَمَ…» چون در سیاق و فرع آیات قبل، و متضمن انکار و توبیخ است، خبرى نباشد، عدیلى براى آن لازم نیست! آیا هنوز وارد عقبه نشده؟! در این آیه، تعریف، یا نشانى و وصف تعیینکنندهاى براى العقبه نیست، و مفاد و ما ادراک ما العقبه، با استفهام انکارى نیز مبین آن است که حقیقت این عقبه چنانکه هست دریافت شدنى نیست. از معانى و هیأت ماضى فعل اقتحم و سیاق آیات بیش از این برنمىآید، که العقبه طریق دشوار و سختى است که انسان باید با رنج و کوشش و در همین دنیا در آن وارد شود، و مخصوص به انسان و در جهتِ خصایص انسانى است.
بنابراین، العقبه مانند النجدین باید تمثیل محسوسى از طریق دشوار تکلیف و مسئولیت باشد، که چون قدم نهادن در آن و پیمودنش مخالف با هواها و کشش غرایز پست و شهوات است، جهادها و فشارها و سختىها در بر دارد، چنانکه بعضى از مفسرین گفتهاند: مقصود از اقتحام عقبه، مجاهده با نفس و شیطان است، و این عقبه یکى از دو نجد است: «وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ» که انسان، با شخصیت متحرک و متطورى که دارد، پس از پیمودن راه غرایز و فطریات اولیه، به دامنة آن مىرسد، در این دامنه است که شعور به تکلیف و اختیار عقیده و عمل پیش مىآید، و انسان با تشخیص و آزادى باید یکى از دو نجد را پیش گیرد. اگر نجد شر و گناه و رهایى از تکلیف و مسئولیت را پیش گرفت، گرچه در آغاز دچار فشار احساس مسئولیت و رنج و مؤاخذة وجدانى یا قانونى مىشود، ولى زمانى پس از آن، خود را آزاد و توانا مىپندارد: «أَ یَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیهِ أَحَدٌ- أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ» و با اختیار و جواذب هواها به سوى هبوطگاه غرایز پست برمىگردد. و اگر با عقل ایمانى حق و تکلیف خود را براى انجام مسئولیتها تشخیص داد، و این عقبة دشوار را در پیش گرفت، چون پیوسته گرفتار کشش و فشار هواها مىشود، باید همواره هشیار و متذکر باشد و عقل خود را روشن، و کشش ایمانى خود را نیرومند دارد، تا راهش باز شود و از تنگنا و فشار انگیزههاى مخالف و پرتگاه هواها برهد. اگر در این جهاد سست یا غافل شود، خودبهخود به پستى برمىگردد.
تعالیم دین و تشریع احکام، براى همین است که انسان را نیرومند و این گذرگاه را آسان گرداند. از رسول اکرم (ص) است که فرمود: «اِنَّ اَمامَکُم عَقَبَةً کَؤُوداً لا یَجُوزَهَا المُثقِلُونَ وَ اَنَا اُرِیدُ اَن اُخَفِّفَ عَنکُم لِتِلکَ العَقَبةِ»[1]: «در حقیقت برابر شما گردنهاى بس سخت و ناهموار است، که سنگین بارها از آن نمىتوانند گذشت، و من مىخواهم براى گذشتن از این گردنه شما را سبکبار کنم».
بعضى از مفسرین مانند مجاهد و ضحاک گفتهاند مقصود از عقبه صراط یا عقبة جهنم، یا بین بهشت و جهنم است. اگر بنابراین نظر و تأویل مفسرین، عقبه راجع به آخرت و نامرتبط به دنیا باشد، مخالف روش مجموع این آیات، و ظاهر بیان خبرى یا انکارى «فلا اقتحم العقبة»، و حدیث فوق است.
«فَکُّ رَقَبَةٍ. أَوْ إِطْعامٌ فِی یوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ. یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ. أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ»: رقبه مجاز در کلمه و از قبیل بیان جزء و ارادة کل و مقصود انسان است. بنده را از اینجهت رقبه گویند که بند بندگى را به گردن دارد، و چون حیوان است که اختیارى ندارد. فک رقبه، خبر براى ضمیر مقدَّر است که راجع به العقبه و جملة جواب استفهام و ما ادراک، مىباشد. چون با این ترکیب، حمل «فک» بر «العقبه»، حمل مصدر بر ذات است.
بیشتر مفسرین فک رقبه را خبر براى ضمیرى گرفتهاند که راجع به اقتحام است که از فعل اقتحم برمىآید، با این که این تقدیر و حمل، خلاف ظاهر آیه است.
اینگونه استفهام «وَ ما أَدْراک» که در قرآن مکرر آمده، چنانکه پیش از این نیز یادآورى شده، راجع به حقایق و واقعیاتى است که برتر از اندیشه و درک مخاطب است، تا شخص مخاطب در آن بیندیشد و بفهمد که مورد استفهام را چنانکه هست درنمىیابد: «وَ ما أَدْراک مَا الْحَاقَّةُ- وَ ما أَدْراک ما عِلِّیونَ- وَ ما أَدْراک مَا الْقارِعَةُ….» قرآن پس از القاء اینگونه استفهامها و تحریک اندیشة انسان، جوابهایى از زمان و حوادث و لوازم آن بیان مىنماید. در این آیه نیز فک رقبه، از آثار و لوازم عقبة مورد استفهام است. عقبهاى است که از انسان و شخصیت متحرک و متطور او برمىآید، و وجود محسوس دنیایى ندارد. از اینجهت چگونه انسان غافل و نادان مىتواند بفهمد که خود یا دیگرى به این عقبه رسیده، یا در آن وارد شده، یا از آن گذشته است. آنچه این مراحل یا بعضى از آنها را مىنمایاند و مىشناساند و از آثار بارز آن است، همین فک رقبه و… مىباشد.
کسى که با اقتحام عقبه و گذشت از آن، جلوى دیدش باز و ماوراء آن برایش نمایان شد، و از بندهاى شهوات و جاذبههاى آن رها گردید و شخصیت آزاد و مستقل و سرفراز یافت، مىتواند قید و بند از دیگران نیز بردارد، و آزادشان سازد. بلکه وجود و گفتار و رفتار او، روح آزادیخواهى و آزادمنشى را در دیگران برمىانگیزد، زیرا کسانى که به بندگى شهوات و هواها و مظاهر آنها خو گرفتهاند، و جز بندگى چیزى نمىفهمند، چگونه مىتوان آنها را خرید و آزاد کرد؟ راه آزادى اینها همین بیدار شدن شعورشان به مقام انسانیت است[2] آنگاه آنها به بندگى و درماندگى خود پى مىبرند و شعور آزادى در آنها بیدار و برانگیخته مىشود که کسانى از همنوعان خود را آزاد و سرفراز و در قلة بلندى بنگرند که آفاق باز و خرمى آن سوى گردنه را به آنان نشان مىدهند و صفیر آزادى درمىدهند تا همتها را برانگیزند و آنها را به حرکت و پرواز درآورند. جز از این طریق که راه و روش پیمبران و اولیای خداست، چگونه مىتوان بندیان درمانده را از جا و جاذبة زمین برکند، و رسنهاى به هم تابیده و محکم نفسانى را از آنها گشود.[3]
این بیان بلیغ و حکیمانه: «فک رقبه» به جاى «عتق رقبه» و حمل و تلازم آن با «اقتحام عقبه»، باید مبین همین حقیقت باشد. تعبیر «او اطعام…» اثر و عمل دیگر، یا نازلتر از فک رقبه را مىرساند: اگر فک رقبه نشد، در محیط و شرایط سخت و گرسنگى اطعام نماید، این نیز کوششى در راه آزادى است، زیرا گرسنگى و بینوایى، بندگى در پى دارد، یا بندهاى بندگى را محکمتر مىکند، آنهم در وضع سختى که درهاى نجات از گرسنگى، به روى گرسنگان بسته مىشود: «فِی یوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ».
و اگر اطعام همة بینوایان نشد، یتیمان نزدیک و درماندگان خاکنشین را دستگیرى نماید، و از خاکنشینى برشان دارد: «یتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ. أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ».
اینها کار و اثر کسانى است که از گردنه گذشته و در آن سوى گردنه، محیط باز و روشن و خرم را مىنگرند، و در این سوى گردنه و در میان پیچ و خمهاى آن درماندگان را. اینها چون داراى سرمایة روحى و بىنیاز از توشهها و رهاوردهاى دنیوى هستند، آنچه دارند براى نجات و بالا آوردن دیگران انفاق مىنمایند. آنچنانکه مسافر مشرف به آبادى، توشة ماندة خود را مىبخشد.
«یَتِیماً ذا مَقْرَبَةٍ، أَوْ مِسْکیناً ذا مَتْرَبَةٍ»، پس از «إِطْعامٌ فِی یوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ» براى بیان موارد و ذکر خاص بعد از عام است. و اوصاف مصدرى: «مسغبه، مقربه، متربه» و اضافة ذى و ذا به آنها تأکید وصف و تعیین مسئولیت و تثبیت حق را مىرساند.
«ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ. أُولئِک أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ»: ثم، تأخیر مطلب بعد: «کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا…» از مطلب قبل: «فَک رَقَبَةٍ. أَوْ إِطْعامٌ…» را مىرساند. چون اینگونه خیرات و نیکیها از آثار ایمان و پس از آن است، مىشود که ثم به معناى بیش از این، و براى بیان مقام برتر ایمان و توصیه به صبر و رحمت باشد، نه براى ترتیب و تأخیر، کان که خبر از گذشته است همین معنا را تأیید مىکند: بیش از این و پیش از آن، از کسانى باشد که ایمان آورده و…
حرف ثم، اگر هم به این معنى آمده باشد نادر و خلاف معناى ظاهر و متعارف آن است. به نظر میرسد که تغییر روش و آهنگ این آیه، از خبرهاى اسمى به فعلى، و از کوتاهى به تفصیل و تعبیر «ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ»، به جاى ثم آمنوا، مقام و مرحلة دیگر را بیان مىنماید. با این بیان که ایمان به حقایق برتر، انسان را به سوى اقتحام عقبه مىکشاند که اثر آن فک رقبه و اطعام است. پس از اینگونه کشش و کوشش، و انجام تکالیف و خیرات، ایمان تکوین مىشود و پایه مىگیرد، و چنین افراد مؤمن و آزاد شده، با هم مرتبط مىشوند، و پایة اجتماعى مؤمن مىگردند، این حقیقت را از «ثم» که براى تأخیر و به معناى متبادر خود مىباشد، و «کان» که شدن و تکوین یافتن، و «من الذین» که پیوستن را مىرساند، مىتوان دریافت.
تواصوا، که از باب تفاعل و بهصورت جمع آمده، مبیّن شدت ارتباط و تعاون پیوستة همگى و همگانى، و تکرار آن، مؤکد این پیوستگى است، و اهمیت هر یک از صبر و رحمت را مىرساند.
آن صورت اجتماعى که داراى روح و حیات و حرکت و گراینده به سوى هدفهاى عالى باشد، مگر جز با این شرایط و مقدمات تکوین مىیابد؟ افرادى مىتوانند چنین اجتماعى پدید آورند که خود از بندهاى اوهام و شهوات آزاد شده، و به آن سوى گردنة دنیا رسیده باشند. ساختن چنین افرادى جز با تعالیم وحى و به وسیلة پیغمبران ساخته نیست. چنانکه پیامبر اسلام با آن سختیها و دشواریها، در سرزمین مکه چنین افرادى مؤمن و آزاد و آزادکننده ساخت که از آنها در شهر یثرب، اجتماعى به هم پیوسته و متحرک تکوین یافت: «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ».[4]
پس از تکوین چنین اجتماعى: «ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا» پیوسته مراقبت و توصیة همگانى لازم است، زیرا گذشت از خودبینى و خودخواهى «فردیت» در طریق خیر و حیات دیگران، مخالف با هواها و کششهاى نفسانى است، و با اندک غفلت و سستى و بلا شعور، آن کششها افراد را به سوى خود برمىگرداند، و از دیگران جدا مىنماید، آنگاه آنها را فرد فرد، و گروه گروه، در برابر هم وا مىدارد، و این خطر همیشه یک اجتماع زنده و مترقى را تهدید مىنماید.
رنج انسان در زندگى فردى و خانوادگى، همین نگهدارى و دفاع محدود است، ولى همینکه به جمع گرایید و در برابر آن، حقوق و مسئولیتهایى را به عهده گرفت، تکلیفش سنگین و رنج انجام آن بیشتر مىشود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ فِی کَبَدٍ». بنابراین براى پیشبرد این کاروانى که بهصورت اجتماع درآمده و رساندن آن به سر منزل سعادت و آزادى، باید همه هشیار و مددکار یکدیگر باشند، و همدیگر را در برابر انگیزههاى فردى و بىمهریها، به شکیبایى و رحمت توصیه نمایند، و نیز از یکدیگر بپذیرند و پیوسته این دو خوى عالى انسانى را که صبر و رحمت است، بیدار و فعال بدارند، تا خود و اجتماع خود را نیرومند سازند، و از بروز خودگرایى یکدیگر را بازدارند، تا پایة زندگى اجتماعى بر اساس قدرت و گذشت و رحمت استوار گردد، و تنه و شاخة آن رشد یابد و ثمرات نیکو به بار آرد.
و نیز پیچیدگیها و سستىها و درماندگیها جز از این طریق که گراییدن به جمع و تحکیم رابطة ایمان و صبر و رحمت است، از میان نمىرود: «وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ».
در چنین اجتماعى، همّتها برانگیخته مىشود، و استعدادهاى انسانى و طبیعى شکفته مىگردد، و برکات و خیرات از هر سو رو مىآورد «أُولئِک أَصْحابُ الْمَیمَنَةِ». اولئک براى اشاره به دور، و نمایاندن چنین اجتماع با شکوه و مقام بلند اصحاب آن است، که یاران همراه و ملازم هماند، و بناى مصدرى و وصفى «المیمنة»[5] با حروف زائد، کثرت برکت و خیر را مىرساند، اینها هستند ملازم و همراه با خیر و برکت، نه آنها که در شهوات و هواهاى پیچیده خود غرق شده و بىخبر ماندهاند، و نه آنها که به نام سلوک و اخلاق، در بافتههاى خود سر فرو برده و براى خود برجهاى عاجى و زرین ساختهاند و خود را از دردها و بینواییهاى عمومى بر کنار داشتهاند.
در زندگى فردى و گوشهگیرى، نه راه سلوک به سوى خدا باز مىشود، و نه اخلاق مفهوم درستى دارد. زیرا اینگونه به خودگرایى، سلوک به سوى خود است، نه به سوى خدا. و اخلاق معنون و فریبندة ناشى از آن بلندپروازى وهم و وسوسة شیطانى است که شخص را از واقعیات برکنار مىدارد، و دوگونه و دو روى به بار مىآورد، که یک روى به سوى اندیشهها و آرزوهاى وهمى، و روى دیگر در مسیر جبار زندگى و اجتماع دارد، از میان این تضاد روانىِ افراد، اجتماعى بىهدف و بى تصمیم و متحیّر و مقلّد بار مىآید و پستترین اخلاق، با زرورق فضیلت پیراسته و آراسته و نمودار مىشود.
براى حل عقدههاى روانى که منشأ کینه و حسد و آز و ترس و یأس و دیگر رذایل خلقى است، و همچنین دیگر مسائل به هم پیچیدة اجتماعى و اقتصادى، راهى جز گراییدن افراد آزاد، به اجتماع رهبرى شده و صالح نیست، گرایش به چنین اجتماعى از روى ایمان و به قصد قربت و در راه خدمت، یگانه و روشنترین راه به سوى خدا و خشنودى او مىباشد، و همهگونه خیرات و برکات معنوى و مادى را دربردارد: «ثُمَّ کانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا… أُولئِک أَصْحابُ الْمَیمَنَة».
«وَ الَّذِینَ کفَرُوا بِآیاتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ. عَلَیهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ»: آیاتنا، به قرینة پیوستگى با آیات قبل، و تقابل این آیه با اوصاف اصحاب المیمنه، باید ناظر به حقایق آیات سابق باشد. کسانى که به آیات ربوبى و قدرت ادراک و بیان: «عَینَینِ وَ لِساناً وَ شَفَتَینِ» و هدایت: «وَ هَدَیناهُ النَّجْدَینِ» کافر شوند، و از آنها چشم بپوشند، و از اقتحام عقبة تکلیف روى گردانند، و به آزادى گردنها و اطعام نپردازند، و به اجتماع ایمانى نگرایند، و پیوسته به صبر و رحمت توصیه نکنند، همینها اصحاب المشئمه هستند، اینان وجودشان شوم و ملازم با شومى است، و چون به خود پیوسته و از دیگران گسستهاند، و روزنة تابش نور حیات و دریچة نسیم رحمت را به روى خود و دیگران بستهاند، آتشى فراگیرنده و دربسته براى خود و جمع فراهم ساختهاند: «عَلَیهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ».
علیهم، دلالت بر تسلط و احاطه، و نار «نکره» دلالت بر نوعى از آتش، و جملة اسمیه دلالت بر ثبات و دوام دارد.
از آیة یک تا هفت این سوره «أَ یَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ» یکنواخت و هماهنگ و هم وزن، و با فواصل فعل (با دو فتحة متوالى) در آخر، و دال آمده که اگر ساکن خوانده شود، آیات بسته و مقید مىشود، و اگر متحرک و متصل خوانده شود، پیوسته مىگردد. در این بین، آیة ششم با وزن فعل (با ضم فاء و الف اطلاق، لبدا) آمده که هماهنگ و متناسب با حکایت حال از رها نمودن مال و صرف آن است. دامنة طول مجموع این آیات یکسان است، و اندک گسترش مىیابد. در این میان، آیة سوم کوتاهتر شده است.
این اوزان و حرکات، هماهنگى و توازنى وصف ناشدنى با معانى و جوّ این آیات دارد. از آیة 8 تا 10 «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَینَینِ» داراى فتحهها و سکونهاى متوالى و متناوب و فواصل فعلین است. موج دامنهدارى که از این حرکات و فواصل برمىآید، نمایانندة وسعت میدان و پیشرفت مطلب است، که در این آیات، گویا قدرت اثر این مدارک «عینین» و اعضا «وَ لِساناً وَ شَفَتَینِ» و هدایت «النجدین» را مىنمایاند. از آیة 11 «فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» وزن و آهنگ آیات، بهصورت دیگر و طول متفاوت تغییر یافته و کلمة آخر، با وزن فعله آمده است. فتحههاى متوالى این آیه و آیة بعد و کشش و طول «وَ ما أَدْراک…» حرکت به سوى طریق و طول راه را مىنمایاند.
لحن مشدد و کوتاه «فَکُّ رَقَبَةٍ» هماهنگ با شدت و رهایى و گذشت از عقبه است. طول دامنهدار آیة 17 «ثم کان…» نمایانندة وسعت میدان عمل، پس از گذشت از عقبه و پیوستگى به کاروان ایمان است.
سپس آیة 18 لحن کوتاه تکریم و آیة طولانى 19 لحن بیان و تفصیل دارد. و سوره به آیة مجمل و سربستة 20 که نمودارى از آتش دربستة دوزخ است به پایان مىرسد و بسته مىشود.
لغات و اوزان خاص اسم و فعل این سوره: کبد. اهلکت. لبدا (با ضم لام). عینین. شفتین. النجدین. اقتحم. العقبه. فک. مقربة. متربة. المرحمة.
// پایان متن
[1] مجمعالبحرین.
[2]بندة شهوت بتر نزدیک حق
از غلام و بندگان مسترق
کاین به یک لفظی شود از خواجه حُر
وآن زِیَد شیرین و میرد سخت مُر
بندة شهوت ندارد خود خلاص
جز به فضل ایزد و انعام خاص
(مثنوی مولانا، دفتر اول، چاپ کلالة خاور، صفحة 74/10)
[3] بند پنهان لیک از آهن بتر
بند آهن را کند پاره تبر
بند آهن را توان کردن جدا
بند غیبى را نداند کس دوا
(همان، دفتر اول، بیت 3246 و 47)
از کدامین بند مىجویى خلاص
و ز کدامین قید مىخواهى مناص
بند تقدیر و قضاى مختفى
هان نبیند آن به جز جان صفى
گرچه پیدا نیست آن در مکمن است
بدتر از زندان و بند آهن است
زانکه آهنگر مر آن را بشکند
حفرهگر هم خشت زندان برکند
ای عجب ایـن بند پنهان گران
عاجز از تکسیر آن آهنگران
(همان، دفتر سوم، بیت 1658 تا 1662)
[4] افلاطون در کتاب «الجمهوریة، یا مدینة فاضله» مهمترین شرط تأسیس مدینة فاضلة «آرمانی» را این مىداند که باید چهرة مردمى که در بند و تاریکى غار دنیا به سر مىبرند و به اشباح منعکس در آن خوى گرفتهاند، آرام آرام به سوى روشنى گرداند، و بندها را از آنان گشود، و به حقایق اصیل آشناشان کرد. (مؤلّف)
[5] در معناى یمین و میمنه، به آیة «فَأَمَّا مَنْ أُوتِی کتابَهُ بِیمِینِهِ»، از سورة (انشقاق) رجوع شود. (مؤلّف) (ج6 مجموعه آثار، ص 389-392)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 142 تا 152
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آزاد کردن بنده, آیتالله طالقانی, اسلام, اصحاب مشئمه, اصحاب میمنه, اطعام, امیرالمومنین, انسان, پرتوی از قرآن, پیامبر اسلام, تفسیر, تفسیر قرآن, تکلیف, جز سی, رسول الله, رنج, سورۀ البلد, شرکت سهامی انتشار, شکیبایی, شهر, صبر, عقبه, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, گردنه, مذهبی, مسئولیت, مسکین
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار