معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 16 سوره الغاشیه به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد ششم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. طالقانی در تفسیر این آیات وضع و سرنوشت انسان را در قیامت شرح می‌دهد و از حالت چهره دو گروه متمایز در آن روز سخن می‌گوید که نشانگر وضع و اعمال آنان است. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی که تفسیر بخش دوم جزء سی‌ام است، از سوره اعلی تا سوره ناس را دربرمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 53 تا 63
متن

پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ الغاشیه، آیات 1 تا 16

سورة الغاشیه، مکى دارای ۲۶ آیه است.‏

‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

«هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ» ‎(١)‏

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ» ‎(٢)‏

«عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ» ‎(٣)‏

«تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً» ‎(٤)‏

«تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ» ‎(٥)‏

«لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ» ‎(٦)‏

«لَّا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِن جُوعٍ» ‎(٧)‏

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ» ‎(٨)‏

«لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ» ‎(٩)‏

«فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ» ‎(١٠)‏

«لَّا تَسْمَعُ فِيهَا لَاغِيَةً» ‎(١١)‏

«فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ» ‎(١٢)‏

«فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ» ‎(١٣)‏

«وَأَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ» ‎(١٤)‏

«وَنَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ» ‎(١٥)‏

«وَزَرَابِيُّ مَبْثُوثَةٌ» ‎(١٦)

به نام خدای بخشندة مهربان.

آیا خبر آن حادثۀ فراگیرنده به تو رسیده است؟ (1)

در آن روز روی‌هایى سر فرود آورده. (2)

کوشاى رنج‏کش است. (3)

آتشى را درآیند گدازنده. (4)

آنها آشامانده شوند از چشمه‏اى سوزان (جوشان). (5)

براى آنها خوراکى جز از ضریع نیست. (6)

نه فربه نماید و نه از گرسنگى برهاند. (7)

روی‌هایى در آن روز شادابند. (8)

از کوشش خود خشنودند. (9)

در بهشتى بلندمرتبه جاى دارند. (10)

در آن بیهوده سخن نمى‏شنوند. (11)

در آن چشمه‏اى روان است. (12)

در آن تخت‌هایی است بالا آمده. (13)

و تنگ‌هایی است برنهاده. (14)

و بالش‌هایى پیوسته چیده. (15)

و پرده‏هایى به‌ هر سو گسترده. (16)

شرح لغات

حدیث: داستان، پیشامد. از حدوث: پدید آمدن بى‏سابقه.

غاشیه: پوشاننده، فراگیرنده؛ فاعل غشى.

ناصبه: کوشنده، رنج‌کش، پایدار؛ از نصَب (به‌ فتح صاد): بیمارى یا اندوه او را رنجور یا دردمند کرد، چیزى را به ‌پا داشت؛ از نصِب (به‌ کسر صاد): در کار خسته و فرسوده شد، کوشش نمود.

آنیه: آنچه به ‌آخرین درجۀ حرارت رسد، نزدیک شونده به ‌نهایت، پخت آمده؛ از انى‏: نزدیک شد، رسید، به نهایت رسید، پخته شد.

ضریع: همانند، گیاه خاردارى که شبرق گویند، گیاه سرخ و بدبو.

ناعمه: وصف لازم از نعمت.

لاغیه، به معناى مصدرى: لغو. و به ‌معناى اسم فاعل: داراى لغو، مانند دارع و نابل.

سرر، جمع سریر: تخت. شاید از سِرّ (به ‌کسر سین) به معناى نهان و پوشیده یا سُرّ (به‌ ضم) به‌ معناى خوشى، اشتقاق یافته باشد.

نمارق، جمع نمرقه (به‌ ضم و فتح و کسر نون): بالش، پشتى کوچک.

زرابى، جمع زُربى (به‌ ضم ز) و زَربیه (به فتح ز): فرش‌هاى الوان که گسترده یا به آن تکیه شود، فرش‌هاى ریشه‏دار، گیاه سبز گلگون یا زرد.

مبثوثه، مفعول از بث: گسترد، پراکنده کرد، برانگیخت.

 

«هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیةِ»: استفهام، اشعار به تقریر و اعجاب و تعظیم دارد. حدیث به معناى پیشامد بى‏سابقه یا به معناى مصدرى (حدوث) یا حادثه و به تقدیر مضاف (خبر) و اضافۀ حدیث به «الغاشیه» اضافۀ موصوف به صفت است. گویا اکتفا به وصف کوتاه «الغاشیه» براى این است که چگونگى و خصوصیات آن را نمی‌توان دریافت. تصویرى که از این حادثۀ بزرگ می‌توان نمود، همین است که همه‌کس و همه‌‌چیز را فرا می‌گیرد و می‌پوشاند: «فَارْتَقِبْ یوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ، یَغْشَى النَّاسَ هذا عَذابٌ أَلِیمٌ»: «مراقب و نگران باش روزى را که آسمان با خود دودى آشکار آورد، مردم را فرا می‌گیرد، این عذاب بس دردناک است». (دخان، (44) ۱۰و۱۱) «أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیهُمْ غاشِیةٌ مِنْ عَذابِ اللَّهِ»: (آیا از اینکه فراگیرنده‏اى از عذاب خدا به آنان رخ نماید در امان هستند) (یوسف، (12) ۱۰۸). از بیان و اشارۀ این دو آیه، چنین برمى‏آید که مقصود از غاشیه، اوضاع و احوالى است که در نهایت کار جهان و پیش از رستاخیز بزرگ حادث می‌شود و تعبیر دیگرى است از «طامّة» که در سورۀ النازعات آمده. شاید که «الغاشیه» تعبیر جامعى از عذاب و احوال و اهوال قیامت باشد، چنان‌که در این آیات به آن تصریح شده است: «یوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ»: «روزى که فراگیرد عذاب آنان را از بالایشان و از زیر پایشان» (عنکبوت (29)، 55)؛ «و تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ»: «و می‌پوشاند روى آنان را آتش» (ابراهیم، (14) ۵۰)؛ «وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ»: «و از بالاى سرشان پوشنده و فراگیرنده‏هاست» (اعراف، (7) ۴۱). درحقیقت این عذاب محیط و فراگیرندة در قیامت، شاید بروز کفر و شرک و احاطۀ آثار گناه بر فطرت و استعدادها ‌باشد: «بَلى‏ مَنْ کسَبَ سَیئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِک أَصْحابُ النَّارِ»: «آرى کسى که بدى فراهم آرد و خطاى آن وى را فراگیرد، پس همین‏ها یاران آتش‌اند» (بقره، (2) ۸۱)؛ «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ به هم سُرادِقُها»: «ما براى ستمکاران آتشى را فراهم کرده‏ایم که پرده‏هاى افراشتۀ آن، فراگرفته آنان را» (کهف، (18)، ۲۹)؛ «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ»: «و همانا جهنم احاطه دارد بر کافران» (توبه (9)، 49 و عنکبوت (29)، 54)

به ‌هر صورت که باشد، کلمۀ «الغاشیه» می‌توان اشاره‏اى به حوادث نهایى جهان و پیش‌درآمد قیامت باشد، از این ‌جهت که سراسر زمین و آسمان ما را فرا می‌گیرد و اندیشه‏ها را پر از هراس و وحشت می‌نماید و همه چیز را از یاد می‌برد و نیز مى‏تواند عذابى باشد که در قیامت دوزخیان را فرا می‌گیرد و منافذ رحمت و خیر و نجات را به روى آنان مى‏پوشاند، مایۀ این عذاب همان کفر و ظلم و گناه است. همۀ این حوادث و تحولاتى که از اندیشۀ بشر دور و برتر است، معلول ارادۀ قاهرانۀ خداوند و قسمتى مربوط به مکتسبات و اعمال انسان می‌باشد.

«وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ»: نکره آمدن وجوه، براى تنویع و تحقیر است. «یومئذ» اشاره به روز غاشیه یا بروز آن است. خشوع که سرافکندگى آمیخته با شرمندگى و نگرانى است، از انفعال نفسانى و در برابر قدرت و قهر است. «عاملة ناصبة» عطف و بیان «خاشعة» و از متعلقات ظرف «یومئذ» است. می‌شود که «عاملة» خبر مبتداى مقدر «هى» و «ناصبة» خبر بعد از خبر یا صفت باشد. بنا بر تعلق به ظرف، راجع به روز قیامت و بنا به خبریت، مطلق است: «وجوه خاشعه» در روز قیامت یا مطلقاً، «عاملة ناصبة» است. ظاهر تعبیر «عاملة ناصبة» و اینکه آخرت سراى جزاست و عمل و کوششى در آن نیست، همین است که مطلق باشد.

این دو آیه و آیات ردیف، جواب و توضیح استفهام «هل اتاک...» می‌باشد، چون تصویر حدیث «غاشیه» چنان‌که هست دریافت شدنى نیست، آیات، پس از استفهام از آن، اندیشه‏ها را به آنچه راجع به سرنوشت انسان است برمی‌گرداند: مردم در آن روز به دو گروه متمایز و دو چهرۀ متقابل درمى‏آیند. تعبیر از اشخاص به وجوه، براى این است که وجه، نمایانندۀ اندیشه‏ها و احوال درونى مى‏باشد. بعضى گفته‏اند که وجوه تعبیرى از سران و سرکشان است؛ مانند: «وجوه القوم». این وجوه، ناگهان مواجه با محیط سراسر هراسى می‌شوند که نه آن را پیش‏بینى می‌کردند و نه خود را براى آن آماده کرده بودند. سراسر زندگى آنان، دو وصف مشخص دارد که «عاملة ناصبة» است: در میان کوره راه‌هاى پر از نشیب و فراز و براى رسیدن به سراب آرزوها و در دنبال سایۀ اوهام می‌کوشند و از کوشش پیوستۀ خود محصولى جز خستگى و فرسودگى ندارند. اینان اگر خود را تزکیه می‌کردند و از غشاهاى به‌هم پیچیده و شهوات و آمال گمراه‌کننده و بندهاى غرایز حیوانى بیرون مى‏آمدند و خود را آزاد می‌کردند و به سوى نور اسماء و صفات رب‌اعلى برمی‌گشتند و مانند مسبحین پیش می‌رفتند، در هر مرحله آثار حرکت خود و تجلّى جمال را مى‏دیدند و مى‏آرمیدند و احساس رنج نمى‏کردند و همى امیدوار و با نشاط بودند و سایۀ دنیا را در پى داشتند.

«تَصْلَى‏ ناراً حامِیةً. تُسْقَى‏ مِنْ عَینٍ آنِیةٍ»: آیات سابق با اوضاع و جمله‏هاى اسمى، ثبات موصوفین را در این صفات می‌رساند، این دو آیه که با فعل مضارع آمده، اشعار به ورود در مرحلۀ دیگر دارد و چون جوابى از سؤال مقدر است: محصول کار و کوشش پر از رنج آنان چه خواهد بود؟. اینان در آتش ‌بس سوزان درآیند و از چشمه‏اى بس داغ و جوشان آشامانده شوند.

«تصلَى» (فعل معلوم)، دلالت بر این دارد که به اختیار و تشخیص خود، آتشى را بر مى‏افروزند و در آن درمى‏آیند و از «تُسقَى» (فعل مجهول) چنین برمى‏آید که آنان بدون اختیار از آب جوشان آشامانده شوند. چنان‌که هر کفرپیشۀ گناهکار، نخست با اختیار و کوشش خود، به سوى کفر و گناه می‌رود و با اصرار و تکرار اندیشه و کار خود، هیمۀ دوزخ را فراهم می‌سازد یا خود هیمۀ آن می‌شود، آنگاه محکوم محصول و کوشش خود می‌گردد، سپس از غاشیه‏هاى کفر و فعل و انفعال و ترکیب اندیشه‏ها و اعمال ناهنجار و از سرچشمۀ غرایز بى‏بند و انفجار شهوات و کینه‏ها و عقده‏ها، سیلاب گدازنده‏اى مى‏جوشد که به جاى تسکین آلام و به خیال آن، تشنگى و سوز درونى را مى‏افزاید و ریشه‏هاى استعدادها و مواهب انسانى را مى‏سوزاند.

«لَیسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِیعٍ، لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ‏»: بیشتر مفسرین، «ضریع» را نوعى از گیاه (شبرق، درخت یا بوتۀ خار) دانسته‏اند. حسن در بیان معناى «ضریع» توقف کرده. بعضى ضریع را به معناى مضرع (مانند الیم به معناى مولم) گفته‏اند؛ چون درد و گرسنگى را مى‏افزاید و دوزخى را به زارى وا می‌دارد. به‌هر صورت معنى و مصداق معین و مورد اتفاق براى کلمۀ ضریع ذکر نشده است. آیة 43 سورة دخان (44) ، از خوراک دوزخیان به «شجرۀ زقوم» تعبیر نموده: «إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الأثِیمِ» آیۀ 63 تا 66 از سورة صافات (37)، «شجرۀ زقوم» را چنین توصیف نموده: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ طَلْعُها کأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّیاطِینِ فَإِنَّهُمْ لآکلُونَ مِنْها فَمالِئُون مِنْهَا الْبُطُونَ»: «شجرۀ زقوم را همانا فتنه براى ستمکاران قرار دادیم. به‌راستى آن درختى است که از اصل دوزخ بیرون مى‏آید. شکوفۀ آن، گویا سرهاى دیوان است، پس به‌راستى آنها از آن خورنده سپس از آن پرکننده‏اند شکم‌هاى خود را». آیۀ 36 و 37 از سورة الحاقة (69)، خوراک منحصر خطاکاران را «غسلین» (چرکاب) نامیده است: «وَ لا طَعامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِینٍ لا یَأْکُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُونَ» چون مفهوم هر یک از این حصرها «إِلاَّ مِنْ ضَرِیعٍ، إِلاَّ مِنْ غِسْلِینٍ» نفى طعام دیگر است، یا باید هر یک از «ضریع» و «زقوم» و «غسلین» براى گروهى از دوزخیان باشد، یا این الفاظ تعبیرات و تمثیل‌هایى از غذاى آنان است: گویا از این جهت طعامشان ضریع نامیده شده که به‌ظاهر مانند طعام است و باطن و حقیقت آن اثر غذایى ندارد، بلکه آتش سوزان و سم جانگداز می‌باشد، زیرا معناى لغوى «ضریع» (همانندى) است که نماى ظاهر آن، شخص را دچار اشتباه می‌نماید، چنان‌که توصیف «لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ» همین شباهت و اشتباه را می‌رساند.

شیخ ابوعلى دربارۀ لغت «ضریع» و اطلاق آن به‌گیاه خاص گفته است: «از این‌رو آن گیاه ضریع نامیده شده که مشتبه مى‏شود و گمان برى که مانند گیاه‌هاى خوردنى است»[1] تعبیر و تمثیل رسول اکرم(ص) در حدیث ابن‌عباس مؤید همین تشبیه است که فرمود: «ضریع چیزی‌ است که در آتش «دوزخ» می‌باشد، خار مانند و تلخ‌تر از صبر و بدبوتر از مردار و سوزان‌تر از آتش است». [مجمع‌البیان، ذیل همین آیه]

غذاى حقیقى و معنوى که مزاج سالم انسانى پیوسته جویا و گرسنۀ آن است، معارف و ادراکات پاک و سالم می‌باشد تا از طریق حواس و تعقل صحیح جذب و هضم شود و بنیۀ روحى و اخلاقى را پرورش دهد و به هدف‌هاى برتر رساند. از این ‌جهت شهوات و لذات جسمانى بلکه صنایع و علومى که در طریق تغذیه و تربیت معنوى و هدف‌هاى انسانى باشد تا حدى می‌تواند گرسنگى و تشنگى انسان را رفع نماید و آلام او را تسکین بخشد و کوشش‌هاى فرد و اجتماع را به نتایج رضایت‌بخش و جاودان رساند. انحراف‌ها و اشتباهات در انتخاب غذاى روحى ناشى از انحراف فطرت و مزاج انسانى است که قوت اصلى را فراموش کرده یا در مزاجش ناسازگار گردیده و به تغذیه از اوهام و شهوات خو گرفته است و سراب را آب و سموم غذا مانند «ضریع» را غذاى اصلى مى‏پندارد و پیوسته براى تغییر ذائقه و تبدیل غذا در تکاپو می‌باشد و از هرچه برخوردار شود بر گرسنگى و اشتهاى کاذبش مى‏افزاید و در پایان جز فرسودگى و خستگى آنگاه سوختگى و دود شدن مواهب بهره‏اى ندارد: عامِلَةٌ ناصِبَةٌ... [2]

«لا یسمن» اشعار به نفى هر گونه خاصیت غذایى دارد: پس از تبدل جهان و برآمدن روز قیامت چهره‏هایى زبون و اندوهگین می‌گردد، دوزخ درگیر می‌شود و دوزخیان را دربر می‌گیرد، در آن میان آبشان از سرچشمۀ سوزان و غذاشان همان ضریع است.

«وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ. لِسَعْیِها راضِیَةٌ»: وجوه در این آیه، به قرینۀ تقابل، اشعار به تنویع و تعظیم دارد. «ناعمة»، صفت لازم است و دلالت بر این حقیقت دارد که نعمت از وجوه برمى‏آید و ملازم با آن است، یا وجوه نمایانندة خوشى و بهره‏مندى درونى می‌باشد. اگر نعمت عارضى باشد و از بیرون به آنها رسد تعبیر «متنعمة یا فى النعمة» مناسب‌تر است. «لسعیها راضیة» به‌جاى «من سعیها...»، اشعار به علت دارد: از این‌رو، این‌گونه چهره‏ها نعمت همراه دارد و نمایاننده و تابانندة نعمت است که از کوشش خود خشنود است، گویا این وجوه چنان نتایج گوناگون و پیوستۀ کوشش خود را می‌نگرند که هیچ‌گاه بهرۀ خوشى و لذات ناشى از آنها سلب یا متوقف نمی‌شود. در مقابل «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» که کوشش آنان جز رنج و فرسودگى و شرمندگى فرآورده‏اى ندارد و آنچه دارد آتش سوزان و سرچشمۀ جوشان و ضریع است.

«فِی جَنَّةٍ عالِیةٍ، لا تَسْمَعُ فِیها لاغِیةً»: «فى جنة» راجع به وجوه و متعلق به مقدرى است که ثبات و قرار را می‌رساند. می‌شود که ظرف متعلق به ناعمة، یا لسعیها، یا راضیة، باشد: آن وجوه در بهشت بلندمرتبه جاى و قرار دارند یا در آن خوش و خرّم‌اند یا به کوشش خود دربارۀ بهشت برین خشنود‌ند.

«لا تَسمع» (به فتح تاء) می‌شود ضمیر آن غایب و راجع به وجوه باشد، می‌شود ضمیر حاضر و مخاطب آن هر شخص قابل خطاب باشد، مانند «إِذا رَأَیتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ...» به ضم «تاء» یا «یاء» «فعل مجهول» نیز خوانده شده؛ بنابراین «لاغیة» مرفوع و نایب فاعل می‌شود و چون تأنیث «لاغیة» لفظى است و «فیها» فاصله شده، فعل مذکر «یسمع» جایز است: نمی‌شنود آن وجوه یا نمی‌شنوى تو یا شنیده نمی‌شود در آن هیچ‌گونه لغوى.

«لاغیه» صفت لازم است و اشعار به طبیعت دارد. آیه، وضع و طینت عمومى بهشت برین «عالیه» را می‌نمایاند. گویا چون این بهشت از قدرت معنوى و ارادۀ بهشتیان عالی‌مقام و مقربین، به اذن حکیمانۀ خداوند ناشى و انشاء می‌شود، هیچ تصور و اراده و سخن بیهوده در آن نیست، هرچه اراده و تصور و گفته شود، جدى و بر طبق مشیت ازلى و داراى هوده است که خود صورت می‌گیرد و تحقق مى‏یابد. این‌ها ماده و منشأهاى اصلى بهشت است؛ اما نعمت‏هاى دیگر:

«فِیها عَینٌ جارِیةٌ، فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ»: تقدیم ظرف «فیها» و تکرار آن اختصاص و تأکید را می‌رساند. «عَینٌ» نکره است و دلالت بر تکثیر و تعظیم و وصف «جاریه» اشعار به دوام دارد. سریر، به دلالت اصل اشتقاقى، تخت پوشیده و پرده‏دار یا بهجت‏انگیز است. «مرفوعة» دلالت بر حدوث دارد: بالا برده شده است، نه آنکه خود بالا (رفیع) باشد. بدون حرف عطف آمدن «فیها عین... فیها سرر...» و تکرار «فیها» اشعار به ثبوت اصل وجود و امکان جمع میان آنها دارد. اگر حرف عطف مى‏آمد: «فیها... و فیها...» دلالت بر این داشت که «عَینٌ جاریةٌ» و «سُرُرٌ مَرفوعَةٌ» همیشه باهم وجود دارند. مگر نه این است که از باطن و روح شخصیت‏هاى مؤمن و عارف که پیوسته به منبع کمال و علم و قدرت است هرگاه بخواهند و توجه کنند، سرچشمه‏هاى معارف و خیر می‌جوشد و به سوى دیگران جارى می‌شود؟ مگر نه این است که این‌ها چون تکیه به قدرت و ارادۀ ایمانى دارند، می‌توانند سطح اتکاء خود را بالا برند، یا در سطح اندیشه‏هاى عمومى پایین آرند؟

«وَ أَکوابٌ مَوْضُوعَةٌ؛ وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ؛ وَ زَرابِیُّ مَبْثُوثَةٌ»: عطف‏هاى پِى‌درپِى و بدون «فیها» که در این آیات بهشتى آمده، جمع این نمودارها را با «عَینٌ جاریةٌ» و «سُرُرٌ مَرفوعَة» می‌نمایاند: در پى «عین جاریه» و از لوازم آن تنگ‌هاى اندازه‏گیرى شده و برنهاده شده است «قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً»: «تا بهشتیان به‌قدر ظرفیت استعداد خود، از آن سرچشمۀ جارى بهره‏مند شوند». (انسان (76)، 16) «نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ وَ زَرابِی مَبْثُوثَةٌ» نیز از لوازم «سررٌ مرفوعه» است تا هرکس به اندازۀ جایگاهى که فراهم کرده بر آنها تکیه زند و خوشى و آسایش یابد. اصول این چشمه‏هاى جارى و بارگاه‌هاى بلند و ظروف برنهاده و بالش‌هاى رج‌شده و فرش‌هاى به هرسو گسترده، شعاع‌هاى چهره‏هاى تابناک و نعمت‌خیز و کوشش‌هاى ثمربخش و خشنودى‏آور و ذهن‌هاى جمال‌آرا و قدرت اراده و انشای همان بهشتیان عالی‌مقام و موصوف «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ...» است و گویا دیگر بهشتیان که در مقامات پایین‏تر هستند، به اندازۀ استعداد و کوشش خود، از آنها فیض و جمال و کمال مى‏یابند آن‌چنان‌که در این جهان، ایمان و معرفت و قوانین، از سرچشمۀ روح کشاف و افکار بلند و اذهان تابناکِ، گزیدگان و پیشروان به دیگران می‌رسد و چنان‌که در عناصر اثرپذیر طبیعت آنچه نقش مى‏بندد و تجلّى مى‏نماید، اثرى از کشف و نقش ذهنى نگارنده، سازنده و بافنده است. ارادۀ خلاقۀ کسانى که در مرتبۀ بلند بهشت «فِی جَنَّةٍ عالِیةٍ» و قرب خداوند جاى دارند، همان ظرف انعکاس و مجراى اراده و حکمت و قدرت پروردگار است که هرچه بخواهند انشاء می‌شود و در سراى بهشت مى‏تابد و آنان را به جمال و نعمت و خوشى و به‌صورت‌هاى «سُرُر مرفوعَةٌ و...» مى‏آراید:«إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً» (واقعه، (56) ۳۵) و چنان‌که از تقارن و ترکیب هر ماده و عنصرى با مادۀ دیگر صورتى پدید مى‏آید و از تقارن و برخورد ذهن با یک حقیقت علمى، حقیقت دیگرى روى می‌نماید، از تقرب بهشتیان به مشیت پروردگار و تقارن روح آنان با صورت‏ها و انعکاس‌ها، صورت‌ها و جمال‌هاى دیگر پدید مى‏آید و همچنین... که جز با این اجمال و تصویر براى ما دریافت شدنى نیست:

«فِیها عَینٌ جارِیةٌ؛ فِیها... و...»[3]

اگر انسان نمی‌تواند این پدیده‌هاى قیامت را باور کند، به این پدیده‌هاى مشهود نظر کند و بیندیشد:

// پایان متن

[1] مجمع‌البیان.

[2] چون کسى کو از مرض گِل داشت دوست

گرچه پندارد که آن خود قوت اوست

قــوت اصــلى را فرامــش کــرده است

روى در قــوت مــرض آورده است

قوت اصلى بشــر نور خـــداست

قوت حیوانى مر او را ناسزاست

روى زرد و پاى سست و دل سبک

کو غذاى وَ السَّما ذاتِ الْحُبُک

آن غذاى خاصگان دولت است

خوردن آن بى‌گلو و آلت است

شد غذاى آفتاب از نور عرش

مر حسود و دیو را از دود فرش

در شهیدان یُرَزقُون فرمود حق

آن غذا را نی دهان بد نی طب

(مؤلف)، مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 1080

[3] دل ز هر یارى غذایى می‌خورد

دل ز هر علمى صفایى مى‏برد

از لقای هر کسى چیزى خورى

وز قران هر قرین چیزى برى

از قران مرد و زن زایـــد بشر

وز قران سنگ و آهن هم شرر

از قـران خــاک بـا بــاران‌ها

میوه‏ها و سبزه‏ها ریحان‏ها

وز قـران سبـزه‏ها بـا آدمـى

دلخوشى و بى‏غمى و خرمى

وز قـران خـرمى بـا جـان ما

مى‏بزاید خوبى و احسان ما

(مؤلّف)، مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 1089

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 53 تا 63

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *