سورة الفلق، مکّی و دارای 5 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (١)
«مِن شَرِّ مَا خَلَقَ» (٢)
«وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» (٣)
«وَمِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ» (٤)
«وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (٥)
به نام خدای بخشندة مهربان.
بگو پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم. (١)
از شر آنچه آفریده. (٢)
و از شر هر تاریکی فشرنده آنگاه که فرا گیرد. (٣)
و از شر دمندگان در گرهها. (٤)
و از شر حسدورز آنگاه که حسد نماید. (٥)
عوذ: پناهندگی از شر، در حریم پناهنده در آمدن، ملازم او گشتن.
الفلق: سپیدهدم، شکاف باز، آفریدگان، حقی که آشکار شده، فلق (فعل ماضی): سپیدة صبح را از میان تاریکی برآورد، چیزی را سرشکاف نمود، کاری شگفتانگیز آورد.
غاسق، فاعل: شب بس تاریک، یورش آورنده. مار سیاه. از غَسَقَ: شب تاریک شد، آب فروریخت و فرا گرفت، چشم از اشک پر شد، اشک از چشم جاری شد، باران فرو ریخت.
وقب: شخص روی آورد، تاریکی فرا گرفت، آفتاب به غروب رفت، چیزی داخل و پنهان شد، ماه در سایة کسوف درآمد. الوقب. گودی در سنگ، هر گونه فرو رفتگی.
النفاثات، جمع نفاثه: دمندگان، پرتکنندگان آب دهان و خلط سینه.
عقد، جمع عقده: گره، معامله، عزم، اندوه.
«قُل أَعُوذُ بِرَب الفَلَق»: امر قل، در این سوره و سورة بعد، مانند سورة الکافرون و اخلاص و دیگر امرهای «قل« که بسیار در قرآن آمده، فرمانهایی است از جانب خداوند به پیمبر اکرم(ص) که به عنوان مقام نبوت، باید به دیگران اعلام شود تا دیگران به مضمون مورد فرمان آگاه شوند و یا بیش از آگاهی پیروی نمایند. شایستة مقام نبوت و فرمانهای ابدی قرآن نیست که گفته شود این اوامر راجع به زندگی خصوصی پیمبر اکرم (ص) یا دستور ذکر و وردی باشد که باید به زبان آورده شود. «عوذ»، خود را در پناه بردن، و «استعاذه» طلب پناهندگی، و گفتن «اعوذ»، خبر و اعلام آن است. «الفلق»، به معنای اصلی و مصدری، چنانکه موارد استعمال آن نشان میدهد؛ هر گونه سرشکاف شدن قشر و پردهای است که از آن پدیدهای رخ نماید و سر برآورد: «فالِق الحَب وَ النَّوی، فالِق الإِصباح»، و به معنای مفعولی، پرده و پوستی است که سرشکاف شده یا پدیدهای است که از درون آن سر میزند. اگر الف و لام الفلق اشاره به فلق خاص باشد، منصرف به فلق سپیدهدم که معنای مشهور آن است میشود. و اگر اشاره به نوع باشد شامل هر گونه فلقی میشود : آن شعاعی که از شکافته شدن تاریکی، و آن گیاه و جانوری که از زمین و بذر و تخم و رحم، سر بر میآورد، آن چشمهها و بارانهایی که از درون کوهها و ابرهای فشرده جاری میشود، اعمالی که از نیّات و خویها، و معارفی که از اذهان و افکار، و صورتهایی که از ترکیب عناصر و ماده، و وجودی که از عدم پدیدار میشوند. اضافة اسم «رب»، به «الفلق» اِشعار به چنین ربوبیّت وسیع و فراگیرندهای دارد که پیوسته در درون جهان و زیر پوستها و پردههای گوناگون، هر موجودی را میپروراند و چون آمادة ظهور شدند آن پردهها و پوستها را سرشکاف مینماید و آنها را پدید میآورد.
«مِن شَرِّ ما خلق»: ما، دلالت بر تعمیم و شمول دارد و اضافة شر به آن، و فعل«خلق» و نسبت آن به خالق، مشعر به آن است که شرّ از خلق و ترکیب و امتزاج و تفصیل کائنات و مواد و قوا برمیآید، نه از عالم امر و ارادة فاعلی خالق. این شرور فقط همان مضاف به «ما خلق» است و در واقع نمایشی از چگونگی نظر و اندیشه و دریافت انسان از حوادث متضاد میباشد و وجود عینی و مستقلی ندارند.
پس اگر انسان خود را برتر آرد و در حریم قدرت ربّ رساند و به او ایمان آرد و پناهنده شود و با نظر ربوبی به حوادث و پدیدههای جهان بنگرد، از مواجهه با آنچه شرّ مینماید امنیت مییابد، و در درون هر حادثة شرّ نمایی خیری یا مقدمة خیری مینگرد و با بینش وسیع و نیروی ارادهای که در حریم رب مییابد، میتواند هر حادثهای را رو به خیر و مقاصد برتر بگرداند و بالای امواج حوادث به سوی ساحل خیر پیش رود. و بهعکس، برای فرد تنها و بیپناهی که خود را از حریم پناهندگی رب بر کنار داشته و در میان و درون حوادث واقع شده، هر موج حادثه و هر پدیدهای که از گریبان آفرینش یا از درون اجتماع یا از باطن اندیشهها سر زند «منفلق گردد»، شر مینماید و در مسیر شرّش پیش میبرد: «قُل أَعُوذُ بِرَب الفَلَق، مِن شَرِّ ما خَلَق»[1].
«وَ مِن شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ»: نکره آمدن «غاسق»، و قید ظرف «اذا وقب»، شامل هرگونه تاریکی فشرنده و فراگیرندهای میشود که همة محیط و ظرف تابش را پر کند و هر روزنة نوری را مسدود نماید. مثال بارز و محسوس اینگونه غاسق، تاریکی شب دیجور است که در آن راهزنان و جانوران و احلام و اوهام وحشتانگیز از لانهها و کمینگاههای زیرزمین، و خلال نفوس سر برمیآورند و تاخت و تاز مینمایند. تاریکی فراگیرندة کفر و جهل و هوا و خشم و شهوت مثالهای دیگری از «غاسِق إِذا وقب» است که شر آنها از نفس آدمی و در او است، و خطیرتر از هر شرّی میباشد. همینکه این تاریکیهای نفسانی محیط درونی آدم را فرا گرفت و نور ایمان و پرتو عقل و شعاع و جدان را خاموش داشت، غرایزو خویهای حیوانی و عقدهها از بندها و کمینگاههای درونی رها میشوند و چون جانورهای متنوع و متلون به تاخت و تاز درمیآیند و به مرکز فرمان و اراده یورش میآورند تا همینکه آن را به دست گرفتند، همة قوا و جوارح را به خواست خود و در مسیر انجام شهوات و اوهام و زبانههای خشم خود به هر سو برمیگردانند و در این مسیر، هر حد و قید قانونی و اخلاقی و مانعی را از میان برمیدارند و هر استعداد و شخصیتی را درهم میشکنند و هر قدرت و نیرویی را در اختیار خود میگیرند.
«وَ مِن شَرِّ النَّفّاثات فِی العُقَدِ»: این تعبیر آیة «النَّفّاثات فِی العُقَدِ» و فعل «اعوذ» که عوذ و تعویذ، از مشتقات آن است، اذهان را به کارهای جادوگرانة زنان متوجه نموده، به خصوص در آن زمان و در میان مردم جاهلیت که جادوگری و کهانت و تعویذ به مهره و سنگ و چوب برای ابطال جادو، رایج بوده است. و چون مأمور به امر «قل« شخص رسول اکرم (ص) بوده، این توهم پیش آمده که آن حضرت در معرض سحر و جادو بوده است. روایتی هم که آورده شده این توهم را تأیید نموده و بیش از این آن حضرت را چند روز مسحور کار جادوگران نشان داده است.
اینگونه توهمات منافی مقام نبوت و عصمت و سیرة قطعی رسول اکرم (ص) است، چه اولا. اگر آن حضرت در معرض تأثیر جادوگران و تصرفات و تلقینات روحی آنها که دچار نقص جسمی و انحراف روحی و خلقی بودند قرار میگرفت، اساس و تکیهگاه وحی و رسالت سست و بیپایه میشد. تاریخ روشن زندگی آن حضرت نشان میدهد که از آغاز طفولیت تا پایان زندگی، اندیشهها و خاطرات و اعمالش تحت مراقبت و در میان حصن عصمت بوده است. و تأثیر روانی سحر و جادو را نباید مانند تأثیر بیماریهای بدنی دانست. و اگر سحر و کهانت در روح آن حضرت تأثیر مینمود، با آن همه کاهنان و ساحرانی که در عربستان و اطراف آن بودند و با آن همه دشمنیها و مقاومتها، در روح مقدس آن حضرت تصرفی مینمودند تا از اعلام نبوت و ابلاغ رسالتش جلوگیری نمایند.
ثانیاً. آیة «وَ اللّه یَعصِمُک مِن النّاس» (مائده 5/67) به آن حضرت وعده داده که از هر آسیبی نگاهش دارد. و آیات: «إِذ یَقُولُ الظّالِمُون إِن تَتَّبِعُونَ إِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً» (اسراء 17/47)، «انظُر کیف ضَرَبُوا لَک الأَمثال فَضَلُّوا فَلا یستَطِیعُون سَبِیلاً» (فرقان 25/9)، این گفته را که پیمبر مسحور شده به ظالمین نسبت داده و آن را گمراهی و تحیّر دربارة نبوت شمرده است. و آیة 69 طه/20 «وَ لا یُفلِح السّاحِرُ حَیث أَتَی»: «رستگاری و پیروزی ساحر را از هر جهت که روی آورد»، و نیز آیة 102 بقره/2 «… وَ ما هُم بِضارِّین بِه مِن أَحَدٍ إِلاّ بِإِذن اللّه…»: «زیان رساندن ساحران را جز به اذن خدا« نفی نموده است.
ثالثا. روایتی را که بعضی راجع به مسحور شدن رسول اکرم (ص) آوردهاند، بیش از آنکه مضمونش مختلف است و اسنادی جز نسبت به عایشه و ابن عباس برای آن ذکر نشده، از نظر امامیه و بیشتر راویان اهل سنت و متکلمین معتزله مردود است. طبری با آنکه همهگونه اقوال و روایات را با سند در تفسیر خود آورده، این روایت را نیاورده است. و نیز این سوره به گفتة بیشتر مفسرین و به مقیاس کوتاهی و آهنگ آیاتش، مکی است و داستانی که به عنوان شأن نزول این سوره آوردهاند، راجع به سرزمین مدینه است که در پیرامون آن یهودیان ساحر و جادوگر به سرمیبردند. و شاید بعد از پرداخت این داستان بوده که بعضی احتمال دادهاند که این سوره مدنی باشد.[2]
چون خطاب و سیاق و مضامین آیات این سوره و همچنین سورة بعد، نشاندهندة اصول شرور و آفاتی است که از حوادث خلقت و قوا و انگیزههای نفسانی برمیآید و متوجه رسالت اسلام و ایمان و عقاید و اجتماع مسلمانان میشود، باید تعبیر «النَّفّاثات فِی العُقَدِ»، نوعی تشبیه لطیف و استعاره باشد برای نشان دادن تبلیغات آهستة زنانه و ساحرانه و ماهرانهای که در مشاعر و تصمیمات ایمانی و عِقدهای اعتقادی نفوذ مینماید و آنها را یکی پس از دیگری سست و باز میگرداند، از این رو کار دمیدن و گره زدن جادوگرانه را «عزیمة- عزائم- رقیة- رقی» گویند. گویا در این آیه به «فی العقد» تعبیر شده تا اِشعار به همان گرههای عقیده و ایمانی داشته باشد که جادوگران و دشمنان عقاید محکم، میکوشند و با نَفَسهای مسموم خود همی آهسته و پنهانی میدمند تا آنها را سست نمایند و صاحبان عقیده را تحت نفوذ و بهرهگیری «استثمار» خود درآورند.
میشود که «النفاثات»، صفت موصوف مقدَّری مانند: «جماعات، نفوس« باشد. و یا به گفتة ابو مسلم «النفاثات زنانیاند که آرای مردان را به خود جلب مینمایند و آنها را از مرادشان برمیگردانند، زیرا از عزم و رأی به عقد تعبیر میشود…». [مجمعالبیان]
«وَ مِن شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ»: حاسد، صفت لازم است: کسیکه دارای طبیعت و خوی حسد است. این خوی چون دیگر خویهای پست ناشی از کوتاهبینی و ناتوانی و زبونی روحی است و اثرش در نفس حاسد این است که بدون حساب سود و زیان، از نعمت و قدرت دیگری رنج میبرد و خود را میخورد و چون این خوی برانگیخته شد و از درون سر زد: «اذا حسد» فتنهها برمیانگیزد و زیانها میرساند.
مردم زمان جاهلیت و اوهام آن، از تاریکی شب که در آن دیو و دد از مکامن خود سر بیرون میآورند و از جادوی جادوگران و حیلههای حسودان هراسان بودند و به تعویذات و باطل السحر و چشمبندی متوسل میشدند. این سوره با تعبیرات متشابه، بعد از بیان شرّی که میشود از سراسر «ما خلق» برخاسته گردد، منشأهای اصلی و واقعی شروری را نشان میدهد که در کمین اجتماع و نفوس و افکار و عقاید مسلمانان است، همانها که شب دیجور جاهلیتشان تازه به پایان رسیده بود و در معرض سپیدهدم «فلق» و پرتو وحی واقع شده بودند. شرور و فتنههایی که از خشم و شهوت طبقات امتیاز جو و راندهشده و نفوس مستبد و خودسر و تبلیغات و شبهات جادوگرانه و کید و نقشههای حسودان، برانگیخته میشود. آن پناهگاه و حصنی که مسلمانان به پیروی از رسول خدا (ص)، میبایست و میباید به آن پناهنده شوند، مقام ربوبی و آیات و مظاهر ربوبیّت او است: «قُل أَعُوذُ بِرَب الفَلَق…»، نه تعویذات و اوراد جاهلیت.
آن رسول گرامی و قائم به حق و عدل که در پرتو وحی و تلاوت آیات و بیست و سه سال جهاد و رنج، مردمی را از تاریکی شرک و جاهلیت رهانید و به آنها کتاب و حکمت آموخت و قلوبشان را با خالق و یکدیگر پیوند داد و عزّت و قدرتشان بخشید، همواره نگران فتنههایی بود که پس از رحلت و پایان رسالتش روی آرد و تاریکیهایی که جای گیرد و راه نفسهای جادوگرانه و کاهنانهای که باز شود و دامها و نقشههای حسودانهای که از هر سو گسترده گردد.[3]
آن فتنهها و تاریکیهای متنوع و موحش و حیرتانگیز- در تعبیرات، تشبیهات، معانی، آهنگ، طول، اوزان و فواصل آیات این سوره- در یک رشتة پیوسته و بهصورتهای متقابل و متقارن و بارز نمایش داده شده است: آن پرتو ربوبیّتی که از گریبان «الفلق» میدمد، آن تاریکی ابهام انگیزی که از «ما خلق« روی آورد، آن «غاسق« نکره که از کمین بیرون میآید و حملهور میشود «إِذا وَقَب». آن دمندگان شدید و ساحرانه «النفاثات«، آن «حاسد» نکره، که سر برمیآورد، و پی نقشة خود را میگیرد: «اذا حسد».
کلمات و اوزان فعلی و اسمی خاص این سوره: الفلق، غاسق، وقب، النفاثات، العقد، حاسد، حسد، است.
// پایان متن
[1] در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
تا پناهی یابی آن گه چه پناه
آب و آتش مر تو را گردد سپاه
نوح و موسی را نه دریا یار شد؟
نی بر اعداشان به کین قهار شد؟
آتش ابراهیم را نی قلعه بود؟
تا برآورد از دل نمرود دود؟
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند؟
قاصدانش را به زخم سنگ راند؟
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
(مؤلّف)، مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 1839 به بعد.
[2] شیخ طبرسی در مجمعالبیان مسحور شدن رسول اکرم | را به این صورت نقل کرده:
«گویند: لبید بن اعصم یهودی رسول خدا را سحر نمود و سپس آن را در چاهی که از آنِ بنی زریق بود پنهان ساخت، از این رو آن حضرت بیمار شد. در بین خواب دو فرشته آمدند یکی بالای سر و دیگری پایین پای آن حضرت نشستند و او را آگاه کردند و گفتند که آن جادو در چاه روان و در میان پوست شاخة خرما و زیر سنگی پنهان میباشد، آن حضرت بیدار شد و علی و زبیر و عمار را فرستاد تا آب چاه را کشیدند و تخته سنگ را برداشتند و پوست را بیرون آورده دیدند که در آن خوردههای موی سر و دندانههای شانه و یازده گره است که با سوزن به هم دوخته شده است؟ پس این دو سوره نازل شد و هر آیهای که خوانده میشد گرهی بازمیگشت و رسول خدا خود را سبک یافت که گویا از بندی رها شده؟ و جبرئیل میگفت به نام خدا تو را میرهانم از هر شری که آزارت رساند از حسود و چشم؟ و خداوند شفایت میدهد؟ این روایت را عایشه و ابنعباس نقل کردهاند». آنگاه شیخ طبرسی این روایت را رد و توجیه مینماید. (مؤلّف)
[3]. این نگرانی را رسول خدا | گاهبهگاه و با بیانات مختلف به زبان میآورد. گویند چون احساس بیماری نمود، یا اندکی پیش از آن، با جماعتی از اصحاب به بقیع رفت و با مردان با ایمانی که پس از طلوع اسلام و در سالهای هجرت و جهاد، در قبور آرمیده بودند این راز را در میان نهاد: «السلام علیکم یا اهل القبور لیهنئکم ما اصبحتم فیه مما فیه النّاس اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها اوّلها الآخرة شرّ من الاولی» [سیرت رسول الله، ج2، ص 1098]. رجوع شود به مقدمة جلد اول این تفسیر. [ج 2 مجموعه آثار، ص 51] (مؤلّف).
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad