پرتوی از قرآن، جلد ششم؛ تفسیر سورۀ انشراح
سورة انشراح، مکّی و دارای 9 آیه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» (١)
«وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ» (٢)
«الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ» (٣)
«وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» (٤)
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (٥)
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا» (٦)
«فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ» (٧)
«وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَب» (٨)
به نام خدای بخشندة مهربان.
آیا براى تو سینهات را نگشودهایم. (١)
و از تو سنگینىات را فرو نهادهایم(٢)
همان که پشتت را کوفته بود. (٣)
و یاد نامت را براى تو بلند کردهایم. (٤)
پس به راستى با هر سختى آسانى است. (٥)
راستى با هر سختى آسانى است. (٦)
پس همینکه فراغت یافتى باز خود را به پادار. (٧)
و یکسره به سوى پروردگارت روى آر. (٨)
شرح لغات
نشرح، متکلم از شَرَحَ (فعل ماضى): مسأله به هم پیچیدهاى را حل و مطلب مشکلى را بیان کرد، گوشت را از هم جدا و باز نمود.
وضع: چیزى را به جاى خود نهاد، از دست افکند، از کسى دست نگه داشت، گناهش را از میان برد، از مقامش کاست، کتاب را تألیف کرد، به دروغ خبر ساخت.
وزر: بار سنگین و تحمیل شده، گناه. به فتح «واو» و «زاء»: پناهگاه، کوه بلند.
انقض: ساختمان را به هم ریخت، استخوان را درهم شکست، ریسمان را باز کرد، پیمان را از میان برد.
انصب، امر از نصب: اندوه یا بیمارى دردمندش کرد، سخت گرفتارش نمود، پرچم را بلند کرد، آن را بر زمین راست نمود، شخص را به کارى گماشت، در کارش کوشش کرد.
ارغب، امر از رغب: یکسره به سوى چیزى روى آورد، به چیزى چشم داشت، از چیزى روى گرداند.
«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ»: استفهام الم نشرح، براى انکار نفى، و تقریر اثبات است. از مفهوم لک، و تقدم آن اختصاص فهمیده میشود. صدر «بالاى سینه» قفس حفظ قلب و صندوقچة ریه و مجراى خون و هواست که از استخوانها و عضلات و پردههاى نرم و کشدارى ساخته شده و پیوسته در حال انقباض و انبساط است، و چون هرگونه تأثر فکرى و نفسانى، در حرکات قلب و دوران خون و چگونگى تنفس ظاهر میشود، آن آثار معنوى را به این دستگاههاى عضوى نسبت میدهند: قلب یا سینة باز، روشن، گرفته، تاریک، بیمار، منحرف و همچنین…
گرفتگى قلب یا سینه یا به اصطلاح عامه، کمحوصلگى و یأس، از نافرجامى آرزوها و شهوات و ناامیدى از رسیدن به خواستهها یا از آلودگى به گناه ناشى میشود و همة اینها از آثار جهل به حقایق و واقعیات و سُنَن حیات است که جز از طریق الهام و ارائة وحى، چنانکه باید شناخته نمیشود. از اینجهت بیشتر مردم براى نجات از هموم و سرنوشت مبهم و گرفتگىها به انواع موجبات غفلت و وسایل تخدیر شعور متوسل میشوند.
گرفتارى پیمبران و فشار روحى و گرفتگى سینة آنها، بیش از عوامل و انفعالهاى نفسانى، ناشى از فشار وحى و سنگینى رسالت بوده، آنها در آغاز طلوع وحى و فرمان رسالت، از یک سو مقهور و راندة فرمانهاى پىدرپى وحى بودند که باید در هر وضع و شرطى رسالت خود را ابلاغ نمایند. از سوى دیگر قدرتمندان و بتسازان و در پى آنها تودة مردم، در برابر پیمبران سخت مىایستادند تا عقاید و وضع کنونى خود را نگه دارند. موسى پس از فرمان رسالت، نگران تکذیب فرعون و فرعونیان بود و خود را در تنگناى سختى میدید که با لحن عاجزانه میگفت: «رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکذِّبُونِ وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی…»[1] (شعراء 26/12 و 13) و پیش از درخواست هرگونه مددى و اعجازى، از پروردگارش شرح صدر میخواست: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی»[2] (طه 20/25 و 26) آیاتى از قرآن، فشار روحى و ضیق صدر رسول اکرم (ص) را در آغاز رسالت، با لحنهاى مختلف بیان مینماید، گاه عاقبت بى صبرى بعضى از پیمبران گذشته را به رخش میکشد و تهدیدش میکند: «فَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّکَ وَ لا تَکنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادَى وَ هُوَ مَکظُومٌ…»[3] (قلم 68/48) از آیة 12 هود چنین برمیآید که آن حضرت چنان دچار فشار و ضیق صدر شده بود که احتمال میرفت ابلاغ بعضى از وحى را ترک گوید: «فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحَى إِلَیکَ وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یقُولُوا…»[4] از ظاهر این آیه و کلمة «به»، آنگاه تفصیل گفتههاى مخالفین معلوم میشود که سبب ضیق صدر آن حضرت از یک سو سائقة وحى و از سوى دیگر پرخاشهاى مشرکین بوده، چنانکه مفهوم آیة دوم اعراف، میخواهد تا تنگسینهاى آن حضرت از ناحیة وحى، از میان برود: «کتابٌ أُنْزِلَ إِلَیک فَلا یکنْ فِی صَدْرِک حَرَجٌ مِنْهُ…»[5] (آیة 127 نحل)، میخواهد تا فشار مکرهاى دشمنان نادیده گرفته شود: «وَ لا تَکُ فِی ضَیقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ».[6]
این آیات، هم متضمن علل ضیق صدر پیمبر اکرم (ص) و نهى از آن است، و هم به چارهجویى و از میان بردن ضیق صدر اشارهاى مینماید. بیشتر آیاتى که راجع به سختى و سنگینى انجام رسالت و ضیق صدر آن حضرت است، چگونگى بیرون آمدن از سختى و فشار و پیشرفت دعوت را مینمایاند و فرمانهایى میدهد: آیات آخر سورة حجر، پس از فرمان به اعلام آشکار و بىپرواى رسالت: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» به اعراض از مشرکین امر مینماید: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ» تا دشمنیها و قدرتنماییهاى آنان را ندیده بگیرد و یکسر ناظر به هدف دعوت و انجام رسالت باشد و خداوند را ناظر و کافى دسیسهها و دشمنىهاى بازیگرانة آنها بداند: «إِنَّا کَفَیناکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ». و از آگاهى خداوند به ضیق صدرش خبر میدهد: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ» و در پایان، به تسبیح و سجده و عبادت مستمر امر مینماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ. وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیکَ الْیقِینُ»[7] تا سینهاش منشرح گردد و از تنگناى میان فرمانهاى رسالت و دشمنیهاى دشمنان نجات یابد و راه انجام دعوت، آسان و آفاق تیره بازگردد.
به طور کلى ضیق صدر و گرفتگى خاطر که موجب تحیّر در تصمیم و درماندگى در کار میشود، نوعى انفعال و تأثر روحى و از آثار کشش اندیشهها و جواذب مختلف است و همینکه انسان بتواند خود را از معرض جاذبة مخالف و تأثیرات آن برهاند و در یک جهت مصمم شود و به آن روى آرد، از تنگناى انفعالها و تضادها بیرون مىآید و سینهاش بازمیگردد و تصمیم میگیرد و مسیرش آسان میشود.
شاید شرح صدر راجع به اسلام و کفر که در قرآن آمده به همین معنا باشد: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ…» (زمر 39/22): «آیا کسى که خداوند سینهاش را براى اسلام گشوده، پس در پرتو نورى از جانب پروردگار خود است…»، «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً…» (انعام 6/125): «پس هر کسى که خداوند بخواهد هدایتش کند سینهاش را براى اسلام مىگشاید، و کسى را که بخواهد گمراه نماید سینهاش را تنگ و دشوار مىگرداند»، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ…» (نحل 16/106): «ولى کسانى که به کفر سینه گشودهاند پس بر آنها است غضبى از جانب خدا…».
از ابن عباس روایت شده که از رسول اکرم(ص) سؤال شد: آیا سینهاى گشوده میشود؟ فرمود آرى! پرسیدند: آیا نشانهاى براى آن هست که بتوان شناخت؟ فرمود آرى: «برکنارى از سراى غرور و روى آوردن به سراى خلود و آماده شدن براى مرگ پیش از رسیدن آن.» (روضةالواعظین و بصیرةالمتعظین، ج2، ص 448)
معناى واقعى و نفسانى شرح صدر هرچه باشد، اثر آن بیرون آمدن از حال تردید، و تصمیم در کار و تحمل دشواریها و اطمینان نفس است، و از مضمون آیاتى که دربارة موسى و پیمبر اسلام آمده و سیرهاى که از پیمبران رسیده، معلوم میشود که پیشرفت دعوت پیمبران پس از فراگرفتن وحى و قیام به رسالت همین شرح صدر بوده که در ضمن قیام به رسالت و برخورد به دشمنیها و سختیها و یا راهنمایى خداوند حاصل میشده. همان اتصال با وحى و فرمانهاى پىدرپى به صبر و مقاومت و اتکای همیشگى به قدرت حق و چشمپوشى از قدرت باطل و ناچیز شمردن آن و ارائة طریق پیشرفت دعوت و چگونگى مواجه شدن با مردم و نشاندادن پشتپردة ظواهر خلق و نفسیات بشر و مرعوبنشدن از کثرت و قدرتهاى ظاهرى و اندوهگیننشدن در شکستها و مغرور نشدن به پیروزىها و برتر از همه پیوسته مسبِّح و ساجد و عابد بودن، راهنماییها و فرمانهایى بود که پیمبران را از ضیق صدر و تنگناى مسئولیت رسالت میرهاند و با سینة باز با دشواریها مواجه میکرد و موانع را از میان برمیداشت.
جامعترین بیان مفسرین از این آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» این است: آیا با نور علم سینهات را باز و قلبت را وسیع نکردیم تا به ادای رسالت قیام نمودى و بر ناسازگاریها و آزارها بردبار شدى و با نیروى ایمان چنان آرامش یافتى که دچار ضیق صدر و بىحوصلگى نشدى؟.
گفتة بعضى از مفسرین که این آیة (الم نشرح…) راجع به داستان شق صدر است[8] از جهاتى مورد تردید مىباشد: اولاً در طرق روایات امامیه از این داستان خبرى نیست. ثانیاً، اگر هم سند آن معتبر باشد راجع به زمان طفولیت آن حضرت است، با آنکه سیاق ظاهر این آیات راجع به هنگام بعثت و پس از آن میباشد. ثالثاً از آیاتى که دربارة شرح یا ضیق صدر آمده و همچنین از مفاهیم عرفى اینگونه اصطلاحات، معناى شرح صدر فهمیده میشود و در فهم آن احتیاجى به توجیه یا تطبیق به اینگونه حوادث مشکوک نیست.
«وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ»: مفهوم وضع، برداشتن و فرو نهادن است. و چون به عن متعدى شده، پیوستگى یا چسبندگى پیش از وضع را میرساند. «وزر» عموماً به سنگینىهاى معنوى گفته میشود، مانند آثار گناه و مسئولیت و تعهد، اضافه به ضمیر مخاطب، اشاره به سنگینى مخصوص است که شخص مخاطب دچار آن بوده است. «الذى انقض»، جملة وصفیه براى وزر است. نقض که به معناى در هم شکستن یا صداى آن است، از قبیل استعاره از معناى محسوس براى نمایاندن سختى و سنگینى توانفرسا و نامحسوس است و نسبت آن به ظهر «پشت» که محل تحمل بار سنگین است، نیز استعاره از تحمل ناپذیرشدن عضو نیرومند و تحمل پذیر میباشد.
به قرینة پیوستگى این آیه به آیة «الم نشرح…» و ترتیب در بیان و همچنین مضمون دیگر آیاتى که ذکر شد، این وزر مضاف و توانفرسا اثر یا تعبیر دیگرى از ضیق صدر است، گویا از این جهت که فشار و سنگینى راه تنفس آزاد را مىبندد، به اثر آن ضیق صدر گفته میشود و از اینجهت که اعضای حمل را ناتوان میکند به اثر آن وزر کمرشکن گفته میشود. و چون این آیات دربارة ابلاغ و انجام رسالت و فشارهاى اولى آن است، مقصود از وزر همان سنگینى فشار وحى و فشار موانع خارج میباشد و تناسبى با معناى گناه ندارد، آن هم چنان گناهى که پشت آن پیمبر اطهر را خم یا خورد کرده باشد!! عطف «وَضَعْنا عَنْک وِزْرَک»، بر «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک»، خود مبیّن تناسب و نوعى تلازم وضع وزر با شرح صدر است.
«وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکرَکَ»: رفع مقابل وضع، برداشتن و بالا بردن است، چون ذکر شخص، پیش از نام و عنوان است، شامل روش و اوصاف و دعوت و تعلیم و اثری است که او را به یاد آرد. لام «لک» در این آیه و آیة «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک»، براى اختصاص یا انتفاع است، و اگر براى انتفاع باشد راجع به مقام ممتاز نبوت است، زیرا این رفع ذکر به سود مقام و دعوت بود، نه براى بهرهگیرى و انتفاع شخصى و عادى. تقدیم لک بر مفعول «صدرک- وزرک» نیز اشعار به اختصاص و فصل استفهامى دارد: آنچه گشودیم چه بود؟ سینهات! و آنچه فرو نهادیم؟ وزرت! و آنچه بالا بردیم؟ ذکرت بود.
چون همة اصول معارف عالى ایمانى و فضایل و شریعت انسانى و حق و عدل و خیر در شخصیت و دعوت آن حضرت تحقق و تمثل یافت، یاد و نمودار اینها یاد او میباشد. هر کس و در هر زمان حق و عدلى را متذکر شود و نمونة محقق آن را بجوید در راه و روش و گفتار و تعالیمش نمونة برتر آن را مىیابد. هر حکیم و عارفى که در اسرار مبادى و غایات آفرینش بینش یابد، در وحى و تعالیم او برتر از آن را مىنگرد. هر قانونشناس و قانونگذارى بخواهد نظامات و روابط حقوقى بشر را بشناسد در شریعت محمدى (ص) اصول عمیق و پایدار آنها را مىیابد.
نام و یاد او مانند خورشید و ماه در افق و مدار بلندی است که بر همه کس و در هر زمان و فراخور استعدادها مىتابد و تیرگى اوهام و اندیشهها و انحرافهاى بشرى، نمیتواند آن را از تابندگى باز دارد یا بیالاید. آواى گواهى به رسالتش با شهادت به توحید خداوند جهانیان پیوسته، و در قرون متمادى و مفاصل حیات و آفاق مختلف بلند است و با همة دشمنیها و تیرگیها، روز بروز وسعت بیشتر مىیابد.
مگر نور نبوتش در اندک زمانى نخست جزیرةالعرب تاریک، آنگاه شرق و غرب و جنوب و شمال را روشن نکرد و شعاع آن، قلوب پراکنده را به هم نپیوست، و از اندلس تا هند نام محمد و تعالیم او بر نام و تعالیم ساکنین این سرزمینها برترى نیافت؟
آیا آن بلندآوازىِ یتیم عیالمند و بىپناه و درس نخوانده و در میان مردمى جاهل و بیابانگرد و گمراه، آن هم با این سرعت، جز به یارى خداوند و لطف و قهر او بود؟ آیا تاریخ میتواند نمونهاى از این رفعت و سرعت نشان دهد؟ «وَ رَفَعْنا لَک ذِکرَک» [9]
و شاید که مقصود از ذکر در این آیه «وَ رَفَعْنا لَک ذِکرَک» مانند آیة {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ} (حجر 15/9) قرآن باشد. درحقیقت پیشرفت و برترى ذکر محمد همان پیشرفت و برترى قرآن است که همان ارادة محقَّق پروردگار مىباشد، و همان ارادة نافذ است که در طریق علل و اسباب، موانع را از میان برمیدارد و راه پیشرفت حق را آسان میگرداند:
«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً. إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»: فاء تفریع و اِنَّ تأکید و جملة اسمیه، خبرها و مطالب سابق را تأیید میکند و از نظام و حقیقت ثابتى خبر میدهد. حرف «مع» به جاى بعد، پیوستگى یُسر را با عُسر میرساند. الف و لام «العسر» نباید براى جنس یا استغراق باشد، زیرا سختیهایى که در مسیر شر و فساد است، همراه آسانى و در مسیر آن نیست، بلکه پیوسته سختتر میگردد: «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ کذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُیسِّرُهُ لِلْعُسْرى» (اللیل 92/8 تا 10) بنابراین باید «عُسر» معهودى مقصود باشد که به قرینة مقام عسر در راه حق و دعوت به خیر است، «یسراً»، بهصورت نکره دلالت بر اطلاق و تعظیم دارد: یُسرى بىقید و چشمگیر. تکرار آیه بدون حروف ربط، براى تأکید و تقریر مستقل است. العسر با الف و لام چون اشاره به عسر معهود یا نوع عسر است اشعار به وحدت عسر دارد و یسراً نکره و مکرر، تنویع و تکرار یسر را مىرساند: با آن عسر یا نوع آن، یسرى دیگر و مکرر است.
در حدیث است که روزى پیغمبر اکرم (ص) خوشحال و شادمان بیرون آمد و میگفت: «هیچگاه یک سختى بر دو آسانى چیره نشود «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْراً…»[10]
و از مفهوم آیه چنین برمیآید که همیشه آسانى در پى رنج است و هر کس خود را پیوسته به خدا و مصلحت خلق میداند باید سختى و رنج را به جان بخرد و دردمند باشد، تا آسانى پیش آید و مشمول رحمت خداوند شود. «نابرده رنج گنج میسر نمیشود…».
«فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّک فَارْغَبْ»: فاذا فرغت، تفریع به آیات، یا دو آیة قبل است. در تقدیر متعلق فعل «فرغت» و مفعول «فانصب» وجوهى ذکر شده است: چون سینهات را باز نمودیم و وزرت را فرو نهادیم و یادت را بلند کردیم، یا چون با آنگونه سختى آسانى است، پس همینکه از نماز واجب یا انجام رسالت یا کارزار فراغت یافتى، یکسر به نوافل و دعا یا هر عمل شایستهاى بکوش. چون متعلق و مفعولى براى این افعال ذکر نشده، آنچه مفسرین آوردهاند، باید بیان موارد و مصادیق باشد، و کاملترین و مناسبترین مورد همان فراغت از انجام دعوت است، و خبرهاى این سوره از شرح صدر و وضع وزر و رفع ذکر، مؤید همین است، زیرا این خبرها باید راجع به سالهاى پس از بعثت و پیش از هجرت باشد که آن حضرت از مرحلة اول رسالت و سختىهاى آن فراغت یافت و گروهى از مرد و زن مکه و یثرب اسلام آوردند و براى نگهدارى و پیشرفت اسلام سخت پایدارى و فداکارى مینمودند و هر یک در حد ایمان و دریافت خود، داعى وفادار اسلام و طلیعة آیندة آن و مبشر وعدهاى خداوند بودند. از این پس آن حضرت براى از میان رفتن دعوت و رسالتش نگران نبود و از ضیق صدر و سختى آن مرحله فراغت یافته بود. پس از سازندگى اشخاص با ایمان و نخستین پایهگذارى اسلام مراحل دیگرى در پیش بود که باید با کوششهاى دیگر و هدایت و فرمانهاى پى در پى آیاتى که نازل میشد و اوضاع و حوادثى که پیش مىآمد، آنها را انجام دهد و بگذرد. مراحل بعد از دعوت، ابلاغ و تعلیم و اجرای احکام و توحید مسلمانان و تنظیم اجتماع و تحکیم قدرت دفاع و جهاد بود تا تحول همه جانبه در افکار و نفوس و نظامات پدید آید و حصارهاى شرک و نظامات کهن متلاشى گردد. براى انجام این مسئولیتها که بیش از ابلاغ و دعوت نخستین بود باید کوششهاى دیگر نماید و سختیها و پایداریهاى دیگرى لازم بود: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ». و اگر مقصود از فاذا فرغت، فراغت از همة وظائف رسالت و تکمیل آن باشد، فانصب، امر به یکسر روى آوردن و قیام به عبادت و آیة «و إِلى رَبِّک فَارْغَبْ» مبیّن آن است. و این دو آیه متضمن مفهوم آیات سورة نصر «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ» میباشد.
با همة آنچه گفته شد، چون در آیة «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ»، اشارهای به امر یا مرحلة خاصى نیست، باید همچنان مطلق و ناظر به فراغت هر امر و مرحلهاى باشد، زیرا با انجام هر کوشش و رسیدن به هر مطلوبى هرچه هم بزرگ باشد. مسئولیت و وظیفة حیاتى به آخر نمیرسد، آن هم براى پیمبرى که رسالتش برانگیختن استعدادهاى نامتناهى انسانى و برپا داشتن نظامى هرچه برتر و در نهایت برگرداندن و سوق دادن خلق به سوى پروردگار نامتناهى در کمال و قدرت است. چنین پیمبرى هرچه بکوشد و از گردنة مشکلات بگذرد و هر مرحلهاى که برایش آسان گردد، نباید وظیفة رسالت خود را از هر جهت پایان یافته و انجام شده بداند و فراغت یابد و خلوت گزیند. و باید خود را براى هموار کردن سختىهاى دیگر که در راه کمال انسان است، پیوسته آماده کند تا راهها هموار شود.
در حقیقت موجود متحرکى چون انسان، اگر متوقف و ساکن شود و پس از فراغت از هر وظیفه خود را آماده براى کوششها و تحمل سختیهاى دیگر ننماید، استعدادهاى انسانیش فاسد میگردد، همچنانکه آب و هوا اگر ساکن شدند فاسد و منشأ بیماریها میشوند و خاصیت حیاتبخششان از میان میرود.
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگى ما عدم ماست[11]
این خاصیت و روح تحرک دائم، در پیمبران و پیشوایانى که هدفهاى برتر انسانى را بهصورت کامل تشخیص دادهاند، شدیدتر و نیرومندتر و احساس و شعور آنها به دردها و وزرها بیشتر است. همین احساسها و دردهاى متراکم است که با انگیزة وحى و الهامات، منشرح و منفجر میگردد: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک…» و تشعشع آن، عناصر ناقابل را میسوزاند و قابلها را به حرکت در مىآورد و نورانى و ربّانی مینماید. چون اینها به دنیا نیامدهاند تا چون عامة مردم آلت شهوات شوند و در خدمت امیال و هواها درآیند یا خود را برکنار دارند و آسایشطلبى گزینند.
اینها آمدهاند تا هرچه قدرت دارند و کسب مینمایند به کار برند و کوشش نمایند و دمى نیاسایند تا همة قوا و نیروهاى بشرى را در راه و خدمت حق و عدل و کمال درآورند و همة موانع و شرور را که تغییر رنگ میدهند از سر راه انسان بردارند و نظامات واژگون را واژگون سازند و براى رسیدن به این مطالب کوشش نمایند و رنج برند و در برابر مصائب و مصاعب پایدار و بردبار باشند: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» تفریعات این آیه بر آیة: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً…» همین کوششها و قیامها و آمادگى براى سختیها را میرساند: چون با هر سختى آسانى در پیش است و این قانون زندگى و حیات است، پس از هرچه فراغت یافتى و به هر مطلوبى رسیدى و راه آن آسان شد، به وظیفه و مطلوب دیگر قیام نما و آمادة سختى دیگر باش! و از این طریق زمینة تربیت و مسیر ربوبیّت را بازگردان و یکسره به پروردگارت روى آر و از او قدرت بیاب: «وَ إِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ».
در روایات ما (امامیه) سورة والضحى و الم نشرح در حکم یک سوره آمده و فاصلة بسم اللَّه لازم شمرده نشده است. و چون بیشتر فقها قرائت یک سورة کامل را در نماز واجب میدانند باید پس از سورة حمد هر دو سوره خوانده شود. دلیل وحدت حکمى این دو سوره اگر روایات معتبرى باشد باید پذیرفت و اگر از جهت وحدت مضمون یا نزول این دو سوره است که آنها را در حکم یک سوره گرفتهاند، مورد تأمل است، زیرا گر چه آیات «أَ لَمْ نَشْرَحْ…» و «أَ لَمْ یجِدْک…» با هم شباهتى در تعبیر و مفهوم دارند، ولى ظاهر آیات اول «وَ الضُّحى» این است که در آغاز بعثت نازل شده و وعدههاى آن راجع به سالهاى بعد از بعثت است، و آیات «أَ لَمْ نَشْرَحْ…» از نعمتهاى انجام یافته خبر میدهد و نزول آن باید در سالهاى پس از بعثت باشد.
طول آیات این سوره به تقریب، یکسان و متوسط، و داراى سه گونه لحن و فاصله است: تا آیة چهارم با فتحه و سکونهاى متوالى (جز کلمة وزرک، که به کسر واو آمده) و فواصل «فعلل» و پىدرپی آمدن کاف خطاب، فضایى از تنبیه و حکایت و لطف را متمثل مینماید. در آیة 5 و 6 ناگهان آهنگ تغییر یافته و باطنین انگیزندة «ان» و حرکات کلمات و ایقاعات مختلف و فاصله «فعلا» انگیزنده است و قانون و مسیر مختلف و سخت زندگى و آسانى نهایى را مینمایاند. آهنگ آیة 6 و 7 به آیات قبل برمیگردد و با فاصلة «افعل» بهصورت لحنى خفیف مانند آیات آخر والضحى، آمرانه آمده و سوره بسته شده است. هر یک از آیات متضمن سه ایقاع است که از ترکیب حروف و حرکات یک یا دو کلمة پیوسته برمىآید: أَ لَمْ نَشْرَحْ- لَک- صَدْرَک- و همچنین تا آخرین آیات.
لغات و کلمات این سوره معانى متقابل و متناسب با هم را تصویر مینمایند:
شرح (باز و سبک نمودن) در مقابل نقض. لک- عنک. صدر- ظهر. وضع وزر- رفع ذکر. عسر- یسر. فراغت از کار گذشته- نصب و رغبت به سوى آینده.
لغات و هیأتهای فعلى که در همین سوره آمده: الم نشرح، انقض، فرغت، انصب، ارغب.
// پایان متن
[1] پروردگارا، میترسم که مرا تکذیب کنند و سینهام تنگ میشود، و زبانم به روانی نمیگردد.
[2] پروردگارا سینهام را گشاده گردان و کارم را آسان کن.
[3] برای حکم پروردگارت پایداری کن و مانند همدم ماهی مباش که خشم فروخورده ندا داد… .
[4] پس شاید تو برخی از آنچه را به سوی تو وحی میشود ترککننده باشی و سینهات به وسیلة آن تنگ باشد که میگویند …
[5] کتابی است که به سوی تو نازل شده پس در سینهات هیچ تنگنایی از آن نباشد…
[6] از مکری که میکنند در تنگنا مباش.
[7] آیات 94 تا 99 سورة حجر (15).
[8] خلاصة این داستان در صحیح مسلم (1- 101) و احمد (3- 121) و بعضى از کتب دیگر اهل سنت به این صورت نقل شده است: «در یکى از روزهایى که پیمبر اکرم |در میان قبیلة بنى سعد به سرمیبرد و با برادران رضاعى خود در صحرا سرگرم بازى بود، سفیدپوشى نمایان شد و او را ربود. همبازیانش هراسان و شتابان به سوى قبیله برگشتند و به آنها خبر دادند. همینکه مادر و کسانش به سوى صحرا شتافتند و طفل ربوده را یافتند و دربارة این حادثه از او پرسیدند، گفت: «آن شخص سفیدپوش مرا ربود و در زمین دورى بر زمین نهاد پس از آن سینهام را شکافت و خون بستهاى از آن بیرون آورد و سینهام را با آبى شستشو داد و آن را بست و به جایى که بودم بازم گرداند.» شبیه این داستان را بخارى (1- 232) و مسلم (1- 103) و نسایى (1- 76) راجع به پس از بعثت و هنگام اسراء (معراج) نقل کردهاند. و بعضى نوشتهاند که این داستان سه بار واقع شده است.
اگر این احادیث معتبر باشد و چنین پیشامدى بوده است، باید آن را به صورت رمز تطهیر باطن آن حضرت از محل دست آویز وسوسهها تأویل نمود. (مؤلّف)
[9] من تــو را اندر دو عــالم رافعـم
طاعنــان را از حدیثــت دافــعم
رونقــت را روز روز افــزون کنم
نــام تــو بـــر زر و بر نقره زنم
منبر و محــراب ســـازم بهر تو
در محبــــت قهر من شــد قهر تو
مـن منــاره پُرکنــم آفــاق را
کــور گــردانم دو چشـــم عاق را
چاکـرانـت شهــرها گیرند و جاه
دیـن تــو گیـرد ز مـــاهى تا به ماه
تـــا قیـامت بـاقیـش داریـم مــا
تو مترس از نسخ دین اى مصطفى
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفــرهــا را درکشـــد چون اژدها
تو اگــر در زیــر خـاکى خفتهاى
چون عصایش دان تو آنچه گفتهاى
(مؤلّف)، مثنوی مولانا، دفتر سوم، بیت 1199 به بعد
«ویلیام مویر» در کتابش «سیرت محمد ص» گوید: محمد سخنش روشن و آیینش آسان بود، او کارهایى را انجام داد که خردها را متحیّر مىنماید، تاریخ به خود مصلحى را مانند محمد ندیده که در اندک زمانى نفوس را بیدار و اخلاق را زنده و شأن فضیلت را بالا ببرد. (مؤلّف)
[10] مجمعالبیان
[11] اقبال لاهوری
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد هفتم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 207 تا 220.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.