معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 1 تا 9 سورۀ انشقاق به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. در تفسیر این آیات طالقانی می‌کوشد با آوردن شواهد علمی دربارۀ ساختار کهکشان‌ها و سیارات سخن قرآن در این باره را توضیح دهد. همچنین در پایان به شرح احوال اصحاب یمین و درستکاران می‌پردازد. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 363 تا 392.
متن

پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ انشقاق، آیات 1 تا 9

 

سورة انشقاق، از سوره‌‏هاى مكى، بيست و پنج آيه است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ

«إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ» ‎(١)‏

«وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ» ‎(٢)‏

«وَإِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ» ‎(٣)‏

«وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ» ‎(٤)‏

«وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ» ‎(٥)‏

«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ» ‎(٦)‏

«فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ» ‎(٧)‏

«فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا» ‎(٨)‏

«وَيَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا» ‎(٩)

 

به نام خدای بخشندة مهربان.

آن‌گاه كه آسمان شكافته شود. (1)

و اذن دهد به پروردگارش و ثابت شود (تحقق يابد). (2)

و آن‌گاه كه زمين كشيده يا كشانده شود. (3)

و بيفكند آنچه در آن است و يكسر تهى گردد. (4)

و اذن دهد به پروردگارش و ثابت شود (تحقق يابد). (5)

هان اى انسان همانا تو سخت كوشايى به سوى پروردگارت. چه كوششى! پس دريابنده‏‌اى او را. (6)

اما كسى كه آورده شود كتاب او به سمت راستش. (7)

پس زود رسيدگى شود رسيدگى آسان. (8)

و بازگردد به سوى كسانش شادان. (9)

 

شرح لغات:

انشقت: شكافته و از هم جدا شد.

اذنت: روا داشت، براى تصرف راه داد، فرمان داد، به سخنش گوش داد، به چيزى دانا شد.

حقت، ماضى مجهول: محقق شد، حق چيره و آشكار گرديد، ثابت گرديد.

القت: چيزى را به دور افكند، سخن خود را رساند، مطلب را املا کرد، گوش به سخنش داد، نيكى برايش فراهم ساخت.

تخلت: خود را با كوشش يك‌سر تهى كرد، از او خود را بركنار داشت، به او واگذار كرد.

كدح: كوشش با رنج، خراشيدن روى.

يمين: جهت راست، دست راست، بركت، قوت، سوگند.

«إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»: اذا، شرطيه و جواب شرط مقدر است مانند جواب شرط ظاهر «علمت» كه در سورة تكوير و انفطار آمده است. مي‌شود كه «اذا» زمانى و بدون معناى شرط باشد. «السماء»، اشاره به جرم يا جسم و ستاره‌‏هایي‌ست كه بر ما احاطه دارد. چون انشقاق شكافته و جدا شدن جسمى است كه به هم سخت چسبيده باشد، با انفطار كه به معنای گسيختن و پاره شدن است، فرق دارد، هر دو فعل «انفطرت و انشقت» چون از باب انفعال و براى پذيرش است، اِشعار به وضع و حال طبيعى موضوع فعل كه آسمان است دارد: آن‌گاه (يا زمانى رسد) كه اين آسمان خود‌به خود و طبيعتاً شكافته و از هم جدا شود.

اگر انشقاق و انفطار، مرادف و به يك معنا نباشد، بايد هر يك از اين دو آيه خبر از مرحله، يا قسمت ديگرى باشد، به اين صورت كه نخست جرم يا اجرام به هم چسبيده و پيوستة آسمان از هم جدا شود، آن‌گاه سست شده و يكسره از هم گسيخته (منفطر) گردد، چنانكه آية 16 «الحاقّة» اشاره‏اى به اين دو مرحله دارد: «وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ» آسمان شكافته و جدا شود پس آن در چنين روزى سست است. گويا آية 25 «فرقان»، مرحله و صورت ديگر پس از انشقاق يا با آن را مي‌نماياند: «وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ» و روزى كه از هر سو آسمان از هم بشكافد با (همراه، به سبب) پاره‌‏اى ابر (ابر سفيد فراگيرنده‌‏اى)».

بيان و تعبير و فعل‌هاى آياتى كه از مرحله يا مراحل نهايى آسمان خبر مي‌دهد و به صورت‌هاى مختلف آن را مي‌نماياند، دلالت به اين حقيقت دارد كه اين حادثة نهايى در مسير و علل طبيعى جهان و از لوازم آن است و خود بدون استناد به تصادف يا علل خارج پيش مى‌‏آيد، مانند افعال ماضى محقق و لازم «كوّرت، انكدرت، كشطت، انفطرت، انشقت». آية 5 «شورا»، آسمان‌ها را پيوسته در معرض گسيختن و پراكنده شدن مي‌نماياند: «تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ»: «همى نزديك است و مي‌خواهد آسمان‌ها از فراز آنها (آنچه در آسمان‌ها و زمين است) گسيخته و پراكنده شود». آية 18 «مزّمّل»، آسمان را در معرض گسيخته شدن و خبر از آن را وعده‏اى حتمى و شدنى بيان نموده است: «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً» آسمان خودبه خود گسيخته شدني‌ست، وعدة خداوند خود انجام شدنى است».

با توجّه به آياتى كه در سوره‏‌هاى مختلف خبر يا اشاره‌‏اى به اين واقعة آينده و مهم جهانى دارد، به خوبى معلوم مي‌شود كه هر آيه‏‌اى با بيان و لحن مخصوصى آمده است و در هر بيان و تعبيرى مرحله و صورتى از آن واقعه را مي‌نماياند. گاه از مرحلة ابتدايى آن خبر مي‌دهد، مانند آياتى كه ذكر شد، گاه مراحل بعد و صورت‌هاى ديگر پس از وقوع آن را مي‌نماياند، چنانكه آية 9 «طور»، صورتى را مي‌نماياند كه پس از انشقاق و گسيخته شدن آسمان، عناصر آن به هم آميخته و روان مي‌شود و چون امواج دريا روى هم مي‌ريزد و به هر سو موج مي‌زند: «يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مورا»: «روزى كه روى هم مي‌ريزد و موج مي‌زند آسمان چه موج زدنى!» و آية 8 «معارج»، آن را مانند فلز گداخته نشان مي‌دهد: «يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ» روزى كه آسمان چون فلز گداخته شود». آية 37 «الرحمان»، آسمان را پس از انشقاق چون شكوفه يا پردة رنگارنگ و مانند روغن به هم آميخته و روان مي‌نماياند: «فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ»: «آن‌گاه كه آسمان شكافته شود پس شكوفة رنگارنگى شود مانند روغن (يا روغن‌هاى) روان، يا پوست سرخ رنگ»[1].

سماء به معنای لغوى، فضاى محيط بر ما مي‌باشد، در اين آيات كه اين اوضاع و احوال و تحوّلات به «السماء» با الف و لام نسبت داده شده، بايد مقصود از سماء، جسم يا اجسام خاصى باشد كه در معرض اين‌گونه فعل و انفعال‏‌ها درمى‌‏آيند. چنانكه پيش از اين اشاره شد، اين اوصاف و تحولات و فعل و انفعال‌ها و حوادث كه در آيات قرآن دربارة آسمان به صراحت بيان و اعلام شده است، هيچ‌گونه تناسب و انطباق با آسمان‌ها و اجسام فلكى مفروض علماى يونان و پيروان آنها ندارد، زيرا آنها اجسام فلكى را عنصرى بسيط و يكسر جداى از عناصر زمين مي‌دانستند و تنها حركتى كه براى افلاك فرض مي‌شود همان حركت دَوَرانى يك نواخت بود. و همچنين هيچ‌گونه تغيير و تكوين و فساد و تحول و زوالى دربارة آنها روا نمي‌داشتند، اين فرض‏‌ها قرن‌ها پيش از طلوع قرآن و بعد از آن مورد قبول بلكه يقين متفكرين شرق و غرب بود، از اين رو بعضى از حكماى اسلام براى توافق ميان آنها و اين آيات صريح دچار مشكل پيچيده و دشوارى بودند[2].

از اواخر قرن شانزده با نظريات دانشمندان و اختراع دوربين‌‏هاى بزرگ و عكس‌بردارى‌‏ها، درهاى بستة فضا و آسمان گشوده شد، پس از آن پيوسته افق جهان به روى بشر مغرور به عالم محدود خود، باز و بازتر و وسيع و وسيع‌تر گرديد[3].

اكنون با مشاهدات و تجربيّات متوالى و همه جانبه، ثابت شده است كه ساختمان كهكشان‌ها و كواكب از عناصري‌ست كه پيكر نخستين زمين ما از آنها ساخته شده است و هر قانون و آثارى كه در اين عناصر است در عناصر آسمانى نيز جاري‌ست و كهكشان‌ها و كواكب مانند زمين و مواليد آن در معرض تغيير و تحوّلند و پيوسته از اطوار ولادت و جوانى و پيرى مي‌گذرند و رو به مرگ مى‏‌روند.

اكنون از كلمة آسمان جز فضا و كهكشان‌هاى در ميان فضا، و ستاره‌‏هايى كه قسمت بيشتر كهكشان‌ها را تشكيل مي‌دهند چيز ديگر تصور نمي‌شود. مقصود از اين آسمان (سماء) كه آيات قرآن، انفطار و انشقاق آن را اعلام نموده است، نمي‌توان فضا باشد، زيرا فضا آن چنان جسمى نيست كه از هم گسيخته و جدا شود، كهكشان‌هاى ديگر هم ارتباط مستقيم با ما ندارند. مي‌توان مقصود از «سماء» در اين آيات، كهكشان محيط بر ما و ستاره‌‏هاى‏ آن باشد، از اين رو كه كهكشان، جسم تركيب شده‏‌اى از كواكب گوناگون و مواد ابرى (گاز) است كه مجموع آن در معرض گسترش و انفجار و از هم گسيختن مي‌باشد، ولى از اين جهت كه اين آيات (چنانكه گفته شد) از مسير طبيعى آسمان و منظومة شمسى ما و طور نهايى آن خبر مي‌دهد، با كهكشان تطبيق نمى‏‌نمايد، زيرا چنانكه مى‏‌گويند اصل كهكشان‌ها از مايه‌‏اى ساخته شده كه پيوسته از آن و در ميان آن ستاره‏‌هايى توليد مي‌شوند و دوره‌‏هاى مختلفى را مي‌گذرانند و اكنون ميلياردها ستاره در آن شناورند[4]. پس چگونه مي‌توان تصور نمود كه كهكشان با اين‌همه ستاره، يكباره به آخرين دورة عمر خود رسند و از هم‌گسيخته و با هم منفجر شوند. اگر فرض كنيم كه اين آيات خبر از نهايت عمر خورشيد و منظومة شمسى ما باشد، چنانكه سورة «تكوير» از آن خبر داده است، گرچه اين فرض اشكالات انطباق با كهكشان يا كهكشان‌ها را ندارد، ولى با معناى كلمة سماء و انشقاق تطبيق ندارد، زيرا ظاهر كلمة سماء، جسم يا اجسام بالا و محيطى است كه خورشيد ضمن آن مى‏‌باشد و انشقاق به معنای جدا شدن جسم محكم از يكديگر مى‏‌باشد. چنانكه سورة «انفطار» از گسيخته شدن آسمان و پراكنده شدن كواكب كه ستاره‏‌هاى درخشانى مانند خورشيدند، جدا جدا خبر مي‌دهد.

فرض ديگر اين است كه مقصود از «السماء» در اين آياتى كه از انفطار و انشقاق آن و از هم گسيختن ستاره‏‌هاى آن و دگرگون شدن زمين به تبع آن، خبر مي‌دهد، قطعه يا خوشه‏‌اى از كهكشان باشد كه پيوسته به آن است و خود متضمن ستارگان درخشان و منظومة شمسى ما مي‌باشد. در اين فرض آن اشكالاتى كه در فرض تطبيقى آسمان (سماء) اين آيات با فضای كهكشان، يا منظومة شمسى است، پيش نمى‌‏آيد و مخالف با ظاهر اين آيات نيست. و اين نظر را از جهاتى آخرين تحقيقات و كشفيات كيهان‏‌شناسى تأييد مى‌‏نمايد:

  1. منظومة شمسى ما در لبة سطح خارجى كهكشان يا در يكى از بازوهاى مارپيچ آن واقع است.
  2. منظومة شمسى ما و ديگر ستاره‌‏هايى كه در لبه و بازوهاى مارپيچ كهكشان واقع‏اند، در مرحلة كامل‌تر و با هم شبيه‌‏ترند از ستاره‏‌هايى كه در قسمت‌هاى داخلى و نزديك‌تر به سطح استوا و مركز كهكشان مي‌باشند[5].
  3. منظومة شمسى ما با ديگر ستاره‏‌ها با دَوَران سريع كهكشان مي‌گردند و با نيروى گريز از مركز پيوسته در معرض گسيخته شدن مي‌باشند.
  4. بنا به اصل انبساط عمومى جهان و انبساط جرم كهكشان‌ها، بايد حواشى و بازوهاى كهكشان ما كه منظومة شمسى ما به يكى از آنها پيوسته است، در زمانى از آن گسيخته و جدا گردد.[6].

اين خلاصه و نتيجة مشاهدات و دقت‌هاى همه جانبه و با وسایل مختلف است كه دانشمندان نجومى دنيا در چند سال اخير دربارة ساختمان شكل كهكشان‌ها به آن رسيده‌‏اند.

اين اكتشافات بسيار دور و حيرت انگيز كه به وسيلة كتاب‌هاى مختلف و انواع عكس‌ها در برابر چشم ما گذارده شده است، راه ذهن را براى فهم و تفسير اين آية «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» و آيات مانند آن باز مي‌نمايد.

پيش از دوربين‌‏هاى قوى، علماى كيهان‌شناس ما دوربين‌‏هايى از نبوّت و وحى به صورت روايات صحيح داريم كه راه فهم اين گونه آيات را پيش از اين روشن نموده است: نمونه‌‏اى از اين‌گونه روايات بياني‌ست كه در تفسير اين آيه از امير المؤمنين (ع) و از رسول اكرم (ص)رسيده است: «تنشق من المجرّة». اين بيان مبيّن اين حقيقت است كه آسمان ما هر چه هست، متصل به كهكشان «مجرّة» است و در مقدمة تحوّل جهان و آغاز قيامت از آن گسيخته و جدا مي‌شود. از ابن عباس در تفسير آية «و يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ‌‌...» چنين رسيده است: «تشقّق السماء الدنيا»[7].

از مجموع اين نظريات و مشاهدات علمى و تأييد اين دو روايت مي‌توان فهميد كه آسمان ما، منظومة شمسى ما و كواكب ديگرى است كه مانند آونگ انگور به هم پيوسته است و يكى از شاخه‏‌هاى پيچيدة، كهكشان ما مي‌باشد. چنانكه كهكشان ما يكى از ميليون‌ها كهكشان مارپيچ و شاخه‌‏اى است كه به مرحله‏‌اى از تكامل رسيده‌‏اند[8].

اين مجموعة اخترى كه با سيارات و خورشيد ما و ديگر كواكب آن زمين را فراگرفته و آسمان ما را به پا ساخته است، زمانى به آخرين مرحلة تكامل و عمر خود مي‌رسد و از پيكر بزرگ كهكشان جدا مي‌شود: «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ».

«وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ»: آسمان تأثير قدرت و تدبير پروردگارش را پذيرفت و به آن تن داد. فرمان پروردگارش را شنيد. چون فرمان انشقاق از سوى پروردگارش به او رسيد خاموش شد و به آن تن داد، و حق و سزاوار همين است كه تن دهد و فرمان پذيرد.

اين بيانات مفسرين است كه ضمناً اِشعار به استعاره و تمثيلى در اين آيه دارد: آسمان چون شخص سر به فرمانى نمايانده شده است كه بي‌درنگ اشاره و فرمان پروردگارش را پذيرا شود.

«ملاصدرا» در «مفاتيح‌الغيب» گويد: «آسمان در روز خروج، دعوت حق را اجابت نمايد و به آن حقيقت وجودى كه نزد خداوند دارد تحقق پذيرد».

بيان حكيم عالى قدر ما در معناى اين آيه مبتنى بر نظر عمومى او دربارة عالم است، از نظر او همة موجودات اين جهان نمودارى از صورت‌هاى واقعى و حقيقى هستند كه در اقشار طبيعت و ماده رخ نموده است كه اصول و حقايق آن صورت‌هاى ثابتى در عالم برتر و نزد خداوند مي‌باشند. بنابراين منشأ و علت غايى انواع حركات و تكامل‌ها و اطوار صور ظاهر، همان رسيدن و تحقق يافتن به آن صورت‌هاى ثابت و حقيقى مي‌باشد و اين كمال مطلوب همة متحركات و حركات طبيعى است. «صدرالدين» در كتاب‌هاى خود براى اثبات اين حقايق ثابته ادلّه و براهين فلسفى و قرآنى بسيارى آورده است، و گويد مقصود از حق كه در آية «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَرْضَ بِالْحَقِّ» و مانند آن آمده، همان حقايق ثابت و برتر آسمان‌ها و زمين است و باء «بالحق» براى بيان منشأ و سبب مي‌باشد: آسمان‌ها و زمين را به سبب آن حق آفريده است. بنا بر همين اصل، هر متحرك طبيعى آن‌گاه كه به كمال خود كه همان صورت واقعى آن است برسد، صور و اشكال طبيعى و مادى از ميان مي‌رود و خود به فعليّت مي‌رسد و به آن حقيقت تحقق مي‌يابد: «وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».

«اذن»، از مقام بالا و متصرف، اجازه يا رفع مانع براى انجام كارى است كه مأذون آمادة آن است، و از مرتبة پایين و مورد تصرف، ابراز آمادگى است. بنابراين هر استعدادى كه از مستعدى ظاهر مي‌شود، در حقيقت آمادگى خود را ابراز مي‌دارد و خود را در دسترس تصرف ما فوق مي‌گذارد. همين كه موجود به آخرين صورت و كمال خود مي‌رسد و آماده مي‌شود كه از تنه و شاخة اصلى جدا شود، به قدرت متصرف اذن تصرف مي‌دهد و خود را در وضع ديگر و در دسترس پرورش برتر مي‌گذارد و به آن مى‌‏پيوندد. از اين جهت در سراسر زنجيره‌اى اصلى و فرعى پديده‌‏ها و به‌ صورت‌هاى گوناگون، اشتقاق (برآمدن) و انشقاق (جدا شدن) و پيوستن مشهود است: هر گونه تركيب عنصرى آن‌گاه كه به صورت كاملى درآمد از عناصر اصلى خود جدا مي‌شود و به صورت مستقل و در دسترس پرورش ديگر درمى‌‏آيد. بذر گياه‌‏ها و ميوة درخت‌ها و نطفه و جنين حيوانات، در هر مرحله‏‌اى تا به صورت كامل و قابل بقا در نيامده است، از موطن و شاخة اصلى خود به طور طبيعى جدا نمي‌شوند. هر يك از اين‌ها همين كه به صورت كامل رسيد، از پوست‌‏ها و پرده‌‏هاى خود بيرون مى‌‏آيد و از شاخة داخل خود جدا مي‌شود و تحقق مى‌‏يابد. اين همان‌گاه است كه رسيدن به كمال و قابليت بقای خود را اعلام مي‌دارد. اين نظام برآمدن و رسيدن و آمادگى و جدايى كه از لوازم حركت و تحوّل مي‌باشد، در محسوسات و مشهودات ما و در همة پديده‌‏هاى مادى با اشكال مختلف چون قوانين ثابت، نمايان است، از اين جهت در آنچه بيرون از ديد ما مي‌باشد نيز بايد اين قانون جارى باشد: در واقع اين كهكشان‌هاى عظيم مانند شاخه‌‏هايى از درخت تنومند خلقت است كه ريشه‌‏هاى آن در اعماق عناصر طبيعت جاى دارد و تنه و شاخه‌‏هاى آن در اطراف فضا برآمده است و محصول و ميوة آنها ستاره‌‏ها و منظومه‏‌ها و آنچه دربر دارند و مى‌‏پرورانند، مي‌باشد و چون دورة پرورش هر يك يا هر مجموعه‏‌اى از آنها كامل گشت و آماده شد، و تحقق يافت، از شاخة اصلى جدا مي‌شود: «وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ».

بنابراين نظام و قانون طبيعى، گسيختن (انفطار) آسمان‌ها و منظومه‏‌ها و جدا شدن (انشقاق) هر يك از پيكرهاى اصلى عالم خود، نتيجة تكامل صورت‌هاى مادى و رسيدن به غايات است. به اين ترتيب كه قوه كه اصل جهان است تبديل به ماده مي‌شود و از تركيبات مادى صورت‌ها پديد مى‌‏آيد و در مسير تكامل پيش مي‌رود و چون به غايات خود رسيدند، صورت‌هاى تحقق يافته كه از ديد و انديشه و عالم ما بيرون است، مانند ميوه و جنين، از اصل خود جدا مى‌‏گردند و از قشرها بيرون مى‏‌آيند و به قدرت ربوبى برترى پيوسته مي‌شوند.

از اين ديد نهايى و نظر عالى قرآنى، انفطار و انشقاق آسمان، مانند همة موجودات مادى، نتيجة تكامل و در مسير آن است، و تحولات عنصرى و داخلى هر موجودى از آثار تحولات ذاتى آن مي‌باشد.[9]

با توجّه به اين بيان، معناى «اذنت» ابراز و اعلام كمال و آمادگى آسمان در آخرين طور تكامل خود، براى تصرف رب مضاف است، و از باب تشبيه و تمثيل نيست. مقصود از رب مضاف «لِرَبِّها» نيز صفت لفظى نيست، بلكه صفت حقيقى پرورش دهندة خاصى از جانب پروردگار مطلق مي‌باشد كه در باطن هر موجودى ظهور نموده و به صورتى، قوا و استعدادهاى آن را پرورش مي‌دهد و بر مى‌‏انگيزد و تحقّق مى‌‏بخشد: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَى الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى‌‌...»[10].

اين آية «وَ أَذِنَتْ‌‌... » كه با واو، عطف به «انشقّت» شده است، دلالت بر اين دارد كه انشقاق و اذن و تحقق، در يك زمان و با هم يا پيوسته به هم واقع مى‌‏شود، مى‏‌شود كه واو حاليه و به تقدير ضمير باشد: و حال آنكه آسمان به پروردگارش اذن داده و تحقق يافته است.

«وَ إِذَا الأرْضُ مُدَّتْ»: گسترده و كشيده شدن «امتداد» زمين كه به فعل مجهول «مُدَّت» در اين آيه آمده است و راجع به پايان عمر زمين مي‌باشد، غير از چگونگى كشيده شدن زمين در آغاز تكوين آن است كه قرآن در آيات ديگر از آن خبر داده است: «وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الاَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ‌‌...»: «او است آن خداوندى كه زمين را گسترد و در آن لنگرهايى قرار داد» (رعد/ 3 ). «وَ الأرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ‌‌...»: «زمين را گسترديم و افكنديم در آن لنگرهايى» (حجر/19) اين گسترش آغازى زمين چون اثر تصرف خاص و قاهري‌ست كه زمين به هم فشرده و ناهموار را، هموار كرد و به هر سويش گستراند و برخلاف طبيعت و ساختمان اولى زمين بوده است، خداوند به خود نسبت داده و آن را از نعمت‏‌ها و منت‌‏هاى خود بر خلق شمرده است. در اين آيه «وَ إِذَا الأرْضُ مُدَّتْ» كه خبر از مسير نهايى و طبيعى زمين و برگشت ظاهر زمين به وضع اولى و پيش از تكوين آن مي‌باشد، گسترش و دگرگونى زمين مانند آيات قبل، به خود زمين نسبت داده شده است.

در سورة «نبأ» وضع نهايى و دگرگونى زمين به صورت به راه افتاده و سراب نما گشتن كوه‌‏ها نمايانده شده است: «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً» در سورة «نازعات»، از رجفة (زلزله و انفجار شديد) چيزى كه طبيعتِ رجفه‏‌اى دارد (زمين) خبر داده شده است: «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ». و همچنين سورة «عبس»: «فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى»}. در سورة «تكوير» و «انفطار» از برافروخته گشتن و به هم آميخته شدن و انفجار درياها خبر داده است: «وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ، وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ».

اين‌ها آياتى است كه در اين تفسير مورد بحث واقع شده است. ديگر آياتى كه از وضع نهايى زمين خبر داده بيشتر از كوه‏‌ها نام برده است كه پاية ساختمان زمين هستند و آنها را در اين حادثة بزرگ به صورت‌هاى گوناگون به نظر آورده است: در سورة «معارج» و «قارعه» كوه‏‌ها را مانند پشم، پشم رنگين، پشم‏ زده و از هم باز شده مي‌نماياند:

«وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ، يوم تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ». در سورة «واقعه» از باز شدن و پراكنده شدن كوه‏‌ها خبر داده است: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا» آية 5. آية 14 سورة «مزمّل» كوه‌‏ها را چون تل شن روان يا فلز يا روغن ذوب شده به نظر مى‏‌آورد: «يَوْمَ تَرْجُفُ الارْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلاً». آية 10 سورة «المرسلات» از ريشه‏‌كن شدن كوه‏‌ها آگاهى مي‌دهد: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ». آية 14 سورة «الحاقّه» زمانى را به نظر مى‌‏آورد كه زمين و كوه هر دو از جاى خود برداشته مي‌شوند و يكباره به هم كوبيده مي‌گردند: «وَ حُمِلَتِ الأرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَة».

هر يك از اين آيات، حادثة نهايى و دگرگون شدن زمين و كوه‏‌ها را به صورت خاصى مي‌نماياند و رويى از آن را نشان مي‌دهد. از همة اين آيات كه اوضاع و احوال مختلف زمين و كوه‌‏ها در آن هنگام و در مراحل مختلف نمايانده شده است، معلوم مي‌شود كه مقصود از گسترش و امتداد نهايى زمين: «وَ إِذَا الأرْضُ مُدَّتْ». امتداد سطح ظاهر زمين نيست، بلكه با انفجار كوه‌‏ها و درياها و به هم ريختن وضع فعلى آنها، ماده و عناصر زمين به صورت ديگر درمى‏‌آيد و از هم باز و گسترده و مبدّل مي‌گردد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ وَ السَّماواتُ‌‌...» (ابراهیم14/48). از فعل «مدّت» كه امتداد زمين به خود آن نسبت داده شده است نه به فاعل خارج، چنين برمى‌‏آيد كه زمين به عامل طبيعى منبسط مي‌گردد. بنابراين، چون علل تراكم و فشردگى زمين كه خارج از طبيعت عنصرى آن است، از ميان برداشته شد، عناصر زمين به صورت اصلى برمي‌گردد و ممتد مي‌شود[11] كه فعل «مدّت» به معنای كشيده‏ و مجذوب شدن به سويى باشد: «مدّت اليه، اى جذبت». بنابراين با انشقاق آسمان، زمين از مدار و وضع ثابت خود بيرون مي‌رود و به سويى جذب مي‌شود و آن سو جز جرم بزرگ و منفجر شدة خورشيد نبايد باشد. آية 9 «القيامة»: «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» و همچنين مضمون آية 67 «زمر»: «...وَ الأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ‌‌...»[12] مؤيد اين احتمال است. اين معنا كه زمين به سوى چيز ديگر كشيده شود منافات با معناى انبساط آن ندارد: مي‌شود كه همان هنگام كه مجموعة زمين به سويى كشيده مي‌شود، جرم آن نيز منبسط و ممتد گردد.

«وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ»: واو استينافى يا عاطفه يا حاليه است. «القاء»، چيزى را به دور و به سوى ديگرى افكندن است. «ما»، دلالت بر ابهام و تعميم مظروفى دارد كه غير از نوع ظرف زمين مي‌باشد، آن مظروف گويا عناصر و تركيبات سنگين وزن يا سنگين قيمت درون‏ مي‌شود كه مقصود از «ما» «ما فيها‌‌... » همگى اجزا و قوا و استعدادهايى باشد كه با القاء و ابراز آن، مانند همة موجودات متحول و زنده، عمر زمين به پايان مي‌رسد و پيكر و بدنة تهى شده‏‌اش متلاشى و ممتد مي‌گردد. «تخلّت»، از باب تفعّل، دلالت بر پذيرش، تكلّف، تكرار، كوشش و مجانبة فعل دارد: زمين پذيراى تهى شدن شد، با كوشش يا پى در پى خود را تهى كرد، خود را بركنار داشت و جاى تهى نمود، همة اين معانى با وضع و ساختمان زمين موافق و متناسب است. زمين كه توده‌‏اى از مواد مستعد برآمده است و پيوسته در معرض تأثير عوامل و قواى طبيعت و تركيبات مختلف مي‌باشد، از تأثيرات و تركيبات متنوّع در آن، صور و انواعى حاصل مي‌شود كه در داخل و آميخته با عناصر و مواد اصلى زمين است و اندك اندك از آن جدا و متمايز مي‌گردند و همة صور و انواع حاصله از زمين در طريق انسان و به سود او درمى‌‏آيند، تا آنجا تركيبات و تصويرات پيش مى‏‌رود كه نيرو و قدرت تحرّك و تركيب مواد و عناصر اصلى زمين تمام مي‌شود و در پايان قشرى بى‏‌جان از آن به جاى مى‌‏ماند، آن چنانكه ميوه در آغاز تكوين و رشدش، پيوسته به شاخه است، و از سراسر اعضای گياه كه اتصال به منابع طبيعت دارد به آن كمك مي‌رسد. چون به كمال محدودش رسيد و مغز از پوست مشخص شد و ميوه از شاخه جدا گرديد، براى مرحلة ديگر و تكامل نوعى، آنچه در بردارد بيرون مى‌‏افكند و پوست از مغز تخليه مى‌‏شود. اگر معناى «تخلّت» جاى تهى نمودن و بركنار شدن باشد -مانند تخلّت عن المكان- مقصود اين است كه زمين از مدار مستقرّ، يا دایرة هستى يكسره بركنار و خارج مى‌‏شود. اين معنا با آن معناى مدت، كه به يك سو كشيده شدن باشد، تناسب بيشترى دارد: آن‌گاه كه زمين به يك سو كشيده شود و آنچه در بردارد بيرون افكند و يكسره جاى خود را خالى گرداند و از آن بركنار شود.

«وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ»: ظاهر آيه اين است كه اذن و تحقّق يافتن زمين، مانند امتداد و القاء و تخلّى آن، از اوضاع و احوال نهايى زمين مي‌باشد. مى‌‏شود كه واو حاليه و فعل «اذنت و حقت» خبر از گذشته باشد: زمين براى گسترش يافتن، يا القاء و تخلّى، يا جملگى آنها، به پروردگارش اذن داد. چنانكه به تفصيل بيان شد، ظاهر معناى اذن در اينجا، ابراز آمادگى براى تصرف پروردگار است كه مرحله‌‏اى از اطوار زمين مي‌باشد، و «حُقّت»، بيان تحقق نهايى آن است. اين تحقق آن‌گاه صورت گيرد كه سراسر قوه و استعداد مادة اصلى زمين به فعليّت رسد. مى‌‏شود كه مقصود از اذن و تحقّق، رسيدن آنچه القا و تخلّى شده به صورت نهايى و كامل باشد: زمين آنچه را در بردارد و در خود مى‌‏پرورانده است القاء نمايد و از آن تهى شود و به پروردگارش اذن تصرف در آنها دهد و آنچه القا و تخليه شده محقق شود.

آنچه در نهايت كار زمين به تصرف مستقيم پروردگار درمى‌‏آيد و از عناصر زمين يكسره جدا مى‌‏شود و ملقَى و ثابت و محقَّق مى‏‌گردد، جز نفس يا عقل مستقل و مجرد نبايد باشد، زيرا قوا و استعدادهاى عناصر زمين كه به سوى عالي‌ترين مراتب حيات پيش مي‌رود، بايد به اين گونه صورت نهايى و مجرد و مستقل از ماده منتهى گردد. آن صورت نهايى هر چه باشد، حق و ثابت و بيرون از تأثير جهان ماده و حركات است. جهان بايد به سوى چنين فرجامى پيش برود، زيرا اگر چنين غايت و فرجامى در پيش نباشد، اين جهان با نظم و قانونى كه حاكم بر آن است، بايد بيهوده و باطل باشد: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الأرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا‌‌...» (ص 38/27)، «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً‌‌...». (آل عمران3/191).

اين آيه «وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ» كه دربارة آسمان و زمين هر دو آمده، مانند آيات ديگرى كه راجع به آسمان و زمين است، دلالت بر اين حقيقت دارد كه يك نوع قوانين و اصول در آسمان و زمين و سراسر عالم حاكم و جاري‌ست، بنابراين آيه: «وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ» كه فقط دربارة زمين آمده است، گويا از اين جهت است كه وطن و محل پرورش ما مي‌باشد و به اوضاع و مسير نهايى آن توجّه خاصى داريم و اطوار و تكامل خلقت آن براى ما مشهود و قابل فهم است[13].

«يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»: اين ندا تنبّهى براى بيدارى و هشيارى انسان و توجّه به منتهاى مسيري‌ست كه در كوشش و كشش خود در پيش دارد و متضمن جواب شرط «اذا السماء‌‌... و اذا الارض‌‌... » مي‌باشد: آن‌گاه كه آسمان شكافته و جدا شد‌‌... و آن‌گاه كه زمين كشيده گرديد انسان با كوششى كه در پيش دارد يا پس از آن به ملاقات رب خود مي‌رسد. يا به قرينة اين خبر خطابى «انّك كادح‌‌... » جواب شرط فعل مقدر است، مانند علمت، كه در سورة تكوير و انفطار براى جواب شرط آمده است: آن‌گاه انسان خواهد دانست كه به سوى ملاقات ربّش رهسپار بوده است. هم آن‌گاه است كه انسان خود هشيار و بيدار شده و متوجّه مي‌شود به اينكه زمين و زندگى و كوشش در آن گذرگاه و پلى بوده است كه چون كاروانيان از آن گذشتند، گذرگاه ويران و پل‏ كشيده شد «وَ إِذَا الأرْضُ مُدَّتْ» و انسان با اعمال و نيّات خود به سوى رستاخيز و پيشگاه پروردگارش روى آورد.

كدح (و كدّ) كوشش مستمر و مؤثّر و به كار بردن همة قواى ذهنى و بدنى براى رسيدن به مطلوب يا گريز از منفور است. چون منشأ و انگيزه‏‌ها و مطلوب‌‏هاى انسانى محدود به احتياجات بدنى و غرایز حيوانى نيست، هيچ‌گاه از رنج و كوشش باز نمى‏‌ايستد. كدح انسان از حوایج بدنى و غرایز حيوانى و عوامل ميراثى شروع مي‌شود، پس از آن ادراكات فطرى و ذهنى همواره بيدار مي‌گردد و براى تحديد و هدايت غرایز به كوشش و رنج درمى‏‌آيد، سپس عقل اكتسابى براى دريافت و رسيدن به هدف‌هاى برتر به كار مى‏‌افتد. از اين كوشش‌ها و تضادهاى درونى، دريافت‌هايى حاصل و اعمالى ناشى مي‌شود، هر دريافتى راهى باز مي‌كند و هر عمل مستمرى روش و خويى را تحكيم مي‌نمايد و همة آنها پيوسته قوا و استعدادها را به فعليّت مي‌رسانند و بارز مي‌نمايند. اين بروز استعدادها و دريافت فعليّت‌ها خود مرتبه و نوعى از ملاقات (رسيدن و دريافت) رب مضاف «ربك» مي‌باشد كه هر كس در هر طريقى باشد به آن نایل مي‌گردد و به دريافت آن مي‌رسد. به تعبير ديگر، قوا و استعدادها و غرایز و فطرت مظاهرى از صفت رب مضاف و پرورش دهندة خاص است كه در اعماق وجود هر انسانى جاى گرفته و در هم پيچيده و مكمون است، محركات و انگيزه‌‏هاى گوناگون منشأ كوشش و عمل مستمر مي‌گردد و كوشش و عمل پيوسته آنها را بارز و باز مي‌نمايد و به فعليّت و مرتبة دريافت مي‌رساند. اگر كشش غرایز و آرزوهاى ناشئة اين موجود كادح (انسان) را متوقف يا منحرف نگرداند و خود را در مسير شعاع‌هاى مستقيم ربوبى پيش برد، مي‌تواند به سر رشتة رب مضاف كه معاقد و كانون‌هايى از تابش انوار رب مطلق است برآيد[14]. از اين نظر، در هر مرتبه‌ای از كمال و پرورش، شعاع ربوبى براى انسان قابل خطاب «انّك، ربّك» رخ مي‌نماياند و دريافت «ملاقات» مي‌شود. ظاهر جمله‏‌هاى اسمية «انك كادح‌‌... فملاقيه» كه متلبّس به زمان نيست همين است. شايد هم مخاطب در واقع نوع انسان باشد، ولى خطاب «انْك كادح‌‌... » راجع به شأن انسان و متوجه مصداق گزيدة آن كه انسان متعالى است باشد: اى انسان تو بسى كوشايى و شأن تو كشش به سوى پروردگارت مي‌باشد، و تو انسان متعالى و پيشرو ملاقات كنندة پروردگار خود هستى. اين‌گونه وحدت مصداق و نوع از اين جهت است كه انسان گزيده، صورت عالى و تحقق يافتة، نوع انسان مي‌باشد و نسبت آن به نوع خود چون نسبت فصل به جنس است. در واقع نوع انسان يك واحد حياتى مشخص و ممتاز از جنس حيوان است كه انسان عالى صورت تحقق يافتة نوع، و نسبت به آن مانند رأس مخروط نسبت به قاعدة آن است. پس چون هدف و چشم انداز و كوشش اين انسان عالى به تناسب مقام برترى كه دارد رسيدن به كمال ربوبيّت و تلاقى با رب است، در واقع نوع انسان كوشاى به سوى اين مقصد مي‌باشد[15]. از اين رو خطاب به نوع «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ‌‌... ». در حقيقت و مستقيم خطاب به اشخاص برتر، و به تبع و غير مستقيم خطاب به ديگراني‌ست كه استعداد قرب به مقام آنها را دارند و در اين طريق آگاهانه يا ناآگاه كوشا «كادح» هستند. با توجّه به آنچه بيان شد، جهتى براى صرف آيه از معناى ظاهر و تقديرى مانند جزاء يا حكم «ملاقى جزاء ربك، حكم ربك» نيست. اصلاً توجيه اين‌گونه آيات و صرف آنها از ظاهر، از جهت تصوّر دخالت جسم و تن در ملاقات است، با آنكه ملاقات كه درك و دريافت دو جانبه است، راجع به جسم نيست، چه بسا كه دو تن به جسم با هم نزديك شوند و هيچ‌گونه با هم تلاقى نداشته باشند. در حقيقت هر چه دريافت بيشتر و روشن‌تر باشد، ملاقات كامل‌تر مي‌باشد، از اين جهت چون ادراكات جزئى در حدود سطوح و الوان و حركات است، انسان دريافت واقعى از آنها ندارد. آن‌گاه انسان مي‌تواند حقايق اشياء را (اگر خود حقيقتى داشته باشند) دريابد كه ذهنش از ملابسات و جزئيات برتر آيد، هر چه از جزئى به كلى و از نسبى به مطلق نزديك‌تر شود، حقايق و ربوبيّات آشكاراتر رخ مي‌نمايد. اين همان مسيري‌ست كه انسان كادح مي‌پيمايد، همين انسان ريزى كه در اين جهان بزرگ جسمش به حساب نمى‏‌آيد و خود حساب دورترين كهكشان‌هاى عظيم را در مسافت ميليون‌ها سال نورى بررسى مي‌نمايد و ذهنش سريع‌تر از نور در اطراف و اعماق عالم سير مي‌نمايد و از حدود محيط زمان و مكان در مي‌گذرد و با آنكه تنش در ميان سيارة ناچيزى پنهان است، روحش براى درك حقايق مطلق و دريافت ربوبيّت آنها كوشا «كادح» مي‌باشد.

بروز اين ذهن جوّال و سبك تاز و روح مجرّد و نافذ در عالَم، از ميان لفافه‌‏ها و پوست‌هاى طبيعت و قواى بدن بايد غايت و مقصد نهايى وجود باشد، آن چنانكه بروز مبدأ حياتى ميوه «نوكچه» و حركت آن به سوى رشد و تكثير، مقصد نهايى گياه و اعضای آن مي‌باشد: درخت با همة اعضا و قواى فعّال و گوناگونش، به برآوردن ميوه مي‌رسد و ميوه با پوست‌ها و لفافه‌‏هايش براى پرورش دانه است و دانه پرورانندة منشأ و مبدئي‌ست كه در آن نهان مي‌باشد. آن‌گاه كه ميوه به منتهاى كمال خود رسيد و تحقق يافت، از شاخه و تنة درخت جدا مي‌گردد و تسليم قواى طبيعت مي‌شود و اذن تصرف مي‌دهد، و آن‎گاه كه ميوه در محيط مساعد قرار گرفت و آن مبدأ حياتى از درون دانه و پوست‌ها حركت كرد، لفافه‌‏هاى ميوه باز و منبسط و محقّق مي‌شود و تسليم تصرفات قواى طبيعت مي‌گردد و اذن مي‌دهد و آن مبدأ مرموز و نهان حياتى به سوى كمال ربوبى و پرورش و تكثير نوع كوشا (كادح) مي‌شود.

اين مثل كوچك و مشهودي‌ست از جهان بزرگ غير مشهود و اطوار نهايى آن، اين جهان محيط و وسيع (آسمان) مانند درختى است كه حركات و تكامل آن به انشقاق جزء و قسمتى از آن منتهى مي‌شود و اين جدايى مانند جدا شدن ميوه از درخت است. «إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ». اين انشقاق آن‌‎گاه است كه تحقّق يافته و اذن داده و تسليم تصرف پروردگارش گرديده است: «وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ» و زمين مانند ميوه‏اي‌ست كه قشر آن با تكوين و حركت منشأ حياتيش، امتداد مى‏‌يابد و قواى خود را در طريق رشد و پرورش آن القاء و تخليه مي‌نمايد: «وَ إِذَا الأرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ» و اين نيز آن‌گاه است كه تحقّق يافته و اذن تصرف داده است: «وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ». آنچه از ميان اين لفافه و قوا و حركات سر برآورده و براى دريافت ربوبيّت مي‌كوشد ذهن جويا و كوشاى انسان است[16].

با توجّه به اين تمثيل، ادوار جهان بزرگ از نظر قرآن، مانند يك گياه ريز و درخت مشهود است كه آخر كارِ آن به انشقاق و اذن و تحقق و امتداد و القاء و تخليه، و كدح به سوى دريافت ربوبيّت منتهى مي‌شود. بنابراين، ايمان به لقاء (دريافت) ربّ به هر معنا كه باشد و يقين به آن، با ارزش‌ترين و واپسين محصول وجود انساني‌ست كه خود محصول خلق و برافراشته شدن و تدبير اين جهان مي‌باشد: «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الاَمْرَ يُفَصِّلُ الآيات لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ». (آية 2 رعد)، «اَوَ لَم يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السماوات وَ الارْضَ وَ ما بَيْنَهُما إلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ».[17].

و نيز قرآن، علم يا گمان به ملاقات رب را موجب خشوع و صبر و عبادت شناسانده و به آن امر و دعوت نموده است: «الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ‌‌... ، وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ». (آية 46 و 222 بقره). و اعلام مي‌نمايد كه انزال كتاب براى ايمان به ملاقات رب است. و كوشش در عمل شايسته، ترتّب به آن است. «ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِ‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ» (آية 154، انعام). «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عملاً صالِحاً‌...» (از آية 110 كهف)[18] و كفر به ملاقات رب و تكذيب آن را منشأ زيان، يأس از رحمت، انكار حق، سركشى، سقوط در عذاب رانده شدن به سوى آن اعلام نموده است: «قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ» (آية 31 انعام و 45 يونس). «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» (آية 23 عنكبوت) «وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى‏ رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً» (آية 21 فرقان). «إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا‌‌... أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ‌‌... فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (آية 7 و 11 يونس)[19].

ملاقات رب، كه اين آية «يا أَيُّهَا الإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ‌‌...» با ندای تنبيهى از آن خبر داده است، هدف و مقصد كوشش ذهنى انسان متعالى و برترين مقام معرفت است، همين ايمان است كه قواى فكرى و عملى و استعدادهاى خاص انسانى را به كوشش پيوسته و در صراط مستقيم برمى‏‌انگيزد و هيچ‌گاه در اين كدح يأس و توقف پيش نمى‌‏آيد. دعاى هميشگى و تذكارى مؤمنين در شب و روز و مفاصل حركت زمان و زمين براى تذكر به اين مقصد عالى است: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‌‌... ».

«فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ‌‌...»: فاما، تفريع و تفصيلى براى كدح انسان است. «كتاب» مضاف، صورت ثبت شدة اعمال خاص هر كسى است. «باء»، براى تعديه يا به معنای مع، يا الصاق و امساك، يا سبب و استعانت است. مقصود از يمين جهت راست يا دست راست، يا قدرت و بركت مي‌باشد: اما كسانى كه در كدح به سوى رب، كتابشان به دست يا جهت راستشان، يا به سبب و با كمك قدرت فعّال و منشأ خيرشان، داده شود‌‌... اعمال و كوشش فكرى و عضوى انسان اگر از مبادى فعّال درك حق، و شعور به خير پديد آيد و اثر ثابت و محرّك و سازنده داشته باشد، موجب خير و بركت و تعالى انسان مي‌شود: «إِنَّ كِتابَ الاَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ». چنين انسانى كه در جهت مستقيم و راست حق پيش مي‌رود از اصحاب يمين و ميمنه مي‌باشد كه شعاع اعمال و آثار و وجود آنان اعجاب انگيز است: «فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ، ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ؟!‌‌... وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ؟!‌‌... وَ أَمَّا إِنْ كانَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ. فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ». (آيات 8، 27، 90، 91 از واقعه). اصحاب يمين كسانى هستند كه از گروگانى بندهاى عادات و شهوات پست و اعمال ناشى از آنها مي‌رهند: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمِينِ» (آية 38 و 39 مدّثر): «هر نفسى به آنچه فراهم كرده گروگان است جز اصحاب يمين». و چون دفتر اعمال خود را دريابند و بنگرند به آن سرفرازند و ديگران را به خواندن آن مي‌خوانند «فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ‌ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ‌...» (آية 19 الحاقه): «اما كسى كه نامه‌‏اش به دست راستش داده شود گويند: هان بيایيد بخوانيد نامة مرا». اين‌ها با سربلندى نامة اعمال خود را مي‌خوانند و از اينكه چيزى در آن فرو گذار نشده و از ثمرات آن برخوردار مي‌شوند خوشحال‌اند». «فَمَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَؤُنَ كِتابَهُمْ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً» (آية 71 اسراء): «پس كسانى كه كتابشان به دست راستشان داده شود، پس اين بزرگواران نامة خود را بخوانند و به اندازة فتيل (رشتة نازك ميان هسته كه منشأ حيات است) ظلم نشوند».

«فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً. وَ يَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً»: سوف آيندة متصل به فعل و متأخر از آن را مي‌نماياند. «حساب»، جمع و تفريق اعداد و مقادير و نماياندن حاصل آنهاست. «يسير»، به معناى آسان يا اندك مى‏‌آيد. «ينقلب»، دلالت به برگشتن از وضع يا حال به وضع ديگر دارد. «اهل»، اشخاص يا محيط زندگى جور و مأنوس است. از عبارت «فسوف»، معلوم مي‌شود كه پس از نشر و اتيان كتاب، رسيدگى حساب، يكى از مراحل و روزهاى قيامت است. قرآن باور نداشتن و فراموش نمودن چنين روزى را موجب گمراهى و سركشى و عذاب سخت بيان نموده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (آية 26 ص). «وَ قالَ مُوسى‏ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ» (آية 27 مؤمن). و از زبان ابراهيم مي‌گويد: «رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» (آية 41، ابراهيم)[20].

پس از آنكه صفحات حسنات و سيئات و اعمال مُقرَب و مُبعَد باز و گشوده و در معرض مشاهده واقع شد، هر كس حاصل جمع ريز و درشت آنها را مى‌‏يابد: «وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً» (آية 49 كهف): «كتاب نهاده شود پس تبهكاران را مي‌نگرى بهت‏زده و نگران از آنچه در آن است و مي‌گويند واى بر ما چيست اين كتاب را كه فرو گذار نكرده هيچ كوچك و بزرگى را مگر آنكه به حساب آورده است و بر شمرده آن را و مى‌‏يابند آنچه انجام داده‌‏اند حاضر، و ستم نمي‌كند پروردگار تو كسى را» ظاهر فعل «احصاها» اين است كه كتاب خود، بررسى و شماره مي‌نمايد، اين كتابى است گويا و زنده و پيوسته به نفس انسان و حسابگر: «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفَى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» (14 اسراء): «بخوان كتاب خود را، همين كافي‌ست به شخص تو امروز، بر تو حساب‏گر است».

از اين آيات معلوم مي‌شود كه موقف حساب از سخت‌ترين مواقف قيامت است، پناه به خدا مي‌بريم.

اصحاب يمين و مقرّبين كه با كشش ايمان و عمل صالح از جواذب تقاليد و شهوات و مواقف و لغزش‌گاه‌هاى گناه به شتاب درگذشته‌‏اند، در معرض حساب توقفشان اندك و گذشتشان از جواذب پست آسان خواهد بود. گذشت از اين موقف در حقيقت تحولى در عالم آنها مي‌باشد، با اين تحوّل بيش از پيش مشمول رحمت و لطف مي‌گردند و يكسره و آسان و شادان به سوى محيط خير و نور و كسانى كه به آنها مأنوس و به سوى آنان مجذوبند روى مى‌‏آورند: «فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ...» مي‌شود كه آية: «فاما من‌‌...» تفريع بر ملاقات رب «فملاقيه» و تفصيل مترتب به آن باشد، اين معنا مؤيد اين است كه مقصود از ملاقات رب به فعلیت رسيدن و ظهور انديشه‏ها و اعمال و تحقق ربوبيّت مضاف و خاص است، زيرا آلودگان به گناه و كسانى كه كتابشان از پشت سرآورده مى‌‏شود به ملاقات رب جز به اين معنا نائل نمى‌‏شوند: «كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ».

// پایان متن

[1] وردة، نوعى از ورد است و معانى مختلف براى آن ذكر كرده‏‌اند. مفردات راغب: «اولين ميوه‏‌اي‌ است كه وارد شود و به دست آيد، شكوفة هر درخت، تشبيه به رنگ اسب، سرخى شديد آسمان كه از مقدمات قيامت است». مجمع‌البيان: «رنگ سفيد كه به سرخى يا زردى مي‌رود. گلى كه در زمستان سرخ و در سرماى سخت خاكسترى و در بهار زرد مي‌شود». مجمع البحرين: «رنگى كه از زردى به سرخى گرايد».

اين تمثيل «فَكانَتْ وَرْدَةً» چگونگى انفجار و احتراق آسمان و ستاره‏هاى آن را مي‌نماياند كه به رنگ‌هاى مختلف درمى‌‏آيد آن چنان كه در درجات مختلف حرارت و اشتعال، رنگ شعاع پيوسته دگرگون مي‌شود. گويا كواكب يا ماده يا موادى كه پيرامون آنها مي‌باشد، پس از سال‌هاى دراز كه تشعشع يك‌نواخت و وضع ثابت دارند، ناگهان منفجر و از هم گسيخته مي‌شوند و به رنگ‌هاى گوناگون و مانند روغن يا روغن‌هاى درهم آميخته و ذوب شده نمايان مي‌گردند.

با آنكه علماى نجوم با مطالعات دائم خود به اين نتيجه رسيده‌‏اند كه چون ستارگان به تدريج سوخت (كارمايه) خود را مصرف مي‌كنند، بايد مراحلى از عمر را بگذرانند تا در نهايت خاموش و فشرده و سرد شوند، ستاره‏‌هايى را مشاهده مي‌كنند كه ناگهان منفجر مي‌شوند و در حدود صد هزار بار نور افشان‌تر از وضع عادى خود مي‌گردند و پوستة خارجى آنها با سرعتى نزديك به ثانيه‏‌اى دو هزار كيلومتر منبسط مي‌شود و سپس اندكى به اين وضع نمى‏‌پايد كه تشعشع و حرارت آن فرو مى‌‏نشيند و لفافه‌‏اى از گاز درخشان كه رو به افزايش است آن را فرا مى‌‏گيرد. در اصطلاح نجومى اين‌گونه ستاره‏‌هايى را كه در معرض انفجار ناگهانى مي‌باشند «نووا» و آنها را كه انفجارشان شديدتر و بزرگ‌تر است «سوپر نووا» مي‌نامند. گويند انفجار «نوواها» در هر سال چهل بار مشاهده مي‌شود و انفجار «سوپر نوواها» كمتر است. و هنوز نتوانسته‌‏اند علل طبيعى اين تغييرات و انفجارهاى ناگهانى را بفهمند. (رجوع شود به صفحة 340 و 341 از كتاب «يك، دو، سه، بي‌نهايت». (مؤلّف)

[2] بيشتر متفكرين و فلاسفة اسلام كه مقهور و تسليم انديشه‏‌هاى يونانيان بودند، اين‌گونه آيات را تأويل مى‌‏كردند. متكلمين كه يكسره پيرو ظواهر قرآن و سنت بودند، به انديشه‌‏هاى فلاسفه توجّهى نداشتند. در اين ميان امثال مرحوم «ملاصدرا» كه نمي‌توانستند از نظريات يونانيان چشم بپوشند و نيز محكوم هدايت قرآن بودند، براى تطبيق و توافق بين اصول انديشه‌‏هاى فلاسفه و اين‌گونه آيات قرآن دچار مشكلى بس دشوار بودند.

مرحوم «صدرالمتألهين» اولين كسى از متفكرين اسلام بود كه با هدايت قرآن به خود جرأت‏ داد تا بر خلاف اين‌گونه نظريات و اصول مسلمة فلاسفة قديم، ويرانى و متلاشى شدن اجرام فلكى را مانند ديگر كائنات در كتاب‌ها و نظريات اخير خود اعلام نمايد. در يكى از فصول مفتاح 12 از «مفاتيح الغيب» پس از بحث مفصل، چنين مي‌گويد: «اكنون نور حق از افق بيان و خورشيد حقيقت از مطلع برهان سر برآورد و براى عارف بصير و محقق خبير كشف شد كه آسمان و آسمانى مانند زمين و زمينى است كه هيچ گونه بقای شخصى و نوعى براى آنها نيست و حالِ آفتاب و ماه در تبدّل و دثوّر و زوال از جهت طبيعت سائل و زائل، چون حال زيد و عمرو است‌...»

[3] مي‌گويند: با دوربين دو متر و نيمى (100 اينچى) رصدخانة مانت ويلسن، تا فاصلة پانصد سال نورى ديده مي‌شود. در اين مسافت تقريباً صد ميليون كهكشان مي‌باشد كه فاصلة هر كهكشان با همساية خود، دو ميليون سال نورى است. به وسيلة دوربين پنج مترى (200 اينچى) رصدخانة كوه «پالومار» كه پس از جنگ جهانى اخير تكميل شده است، تا فاصلة بيش از دو ميليارد سال نورى را جلو ديد بشر باز كرده است كه در آن صدها ميليون كهكشان ديده مي‌شود. با همين مقياس هر چه حجم عدسى دوربين‌‏ها بيشتر شود و فضاهاى دورتر را بنماياند كهكشان‌هاى بيشترى نمودار مي‌شود، تا به كجا برسد؟!!. (رجوع شود به «مجموعة علمی جهان»). (مؤلّف)

[4] چنان كه مي‌گويند چهل ميليارد ستاره در كهكشان ما هستند كه قطر آن صد هزار سال و ضخامت آن از پنج تا ده هزار سال نورى است. اين ستارگان در مدارات مختلف قسمت مركزى كهكشان شناورند. (از صفحه 296 كتاب «يك، دو، سه، بي‌نهايت».) مؤلّف.

[5] بازوهاى مارپيچ بعضى كهكشان‌ها كه در چند سال اخير كشف شده از مسائل مشكل علم نجوم است و خود مسائل تازه‏‌اى دربارة ساختمان كهكشان و بازوهاى مارپيچ پيش آورده است. اكنون معلوم شده است كه هشتاد درصد كهكشان‌ها از انواع مارپيچ‌ها مي‌باشند، از روى قراین احتمال مي‌دهند كه بازوهاى مارپيچ پس از تكامل صورت اولى كهكشان، از موادى ساخته شده‌‏اند كه در اثر دوران سريع جرم كهكشان، به خارج پرتاب گرديده و به صورت قطعاتى جديد و پيوسته به جرم اصلى كهكشان درآمده‌‏اند و ماده و زمينه‌‏اى براى ساختمان ستارگانى هستند كه مانند خوشه‏‌اى به جرم كهكشان آويخته شده‌‏اند. منجمين نشان داده‌‏اند كه ستاره‏‌هايى كه در بازوهاى مارپيچ هستند داغ و آبى ‏رنگ و احاطه شده به گاز ئيدروژن مي‌باشند و سوخت آنها به سرعت مصرف مي‌شود و عمرشان زودتر به پايان مي‌رسد.

خورشيد و منظومة شمسى ما در يكى از اين بازوها و خوشه‏‌هاى كهكشان واقع است كه از بيليون‌ها ستاره تشكيل شده است و اين كهكشان خود يكى از خوشه‌‏هاى 17 كهكشان است كه در شعاع تقريبى هشتصد هزار تا يك ميليون سال نورى قرار گرفته‏‌اند. براى اطلاع بيشتر رجوع شود به صفحات 197 «پيدايش و مرگ خورشيد»، و صفحات 296 و 303 و 307 كتاب «يك، دو، سه بي‌نهايت» تأليف «ژرژگاموف» و صفحة 18 و 52 و 61 و 63 از «مجموعة علمى جهان» نوشته «هاوردپ. رابرتسن» و «والترباد» و «جان اورت» ترجمة آقايان «احمد آرام» و «احمد بيرشگ». (مؤلف)

[6] اين مسئله از نظر مطالعات كيهانى معمايى شده است كه چگونه با حركت سريع دورانى كهكشان، اين بازوها محفوظ مي‌ماند. نظر قابل ملاحظه‏‌اى كه داده‌‏اند اين است كه اختلاف حركات دورانى كهكشان و حركت درونى بازوها، موجب تبخير شدن و از ميان رفتن آنها مي‌شود و سپس به عللى بازوهاى ديگر پديد مى‌‏آيد. رجوع شود به صفحات 66 و 67 و 71 و 72 «مجموعه علمى جهان». (مؤلّف)

[7] اين دو روايت صريح است كه مقصود از «السماء الدنيا» قسمتى از كهكشان است كه به ما نزديك‌تر است. و با افلاك بطلميوسى و ارسطويى و كهكشان‌ها و مجموعة كهكشان ما انطباق ندارد. (مؤلف)

[8] مراحل تكامل كهكشان را بعضى از محققين كيهان‌شناس چنين تصور كرده‌‏اند كه از بى‌‏نظمى به صورت كروى درآمده، آن‌گاه از مراحل صورت‌هاى مختلف مارپيچى گذشته تا شكل بيضى به خود گرفته است، ولى علت و چگونگى تحول از مارپيچى به بيضى را نيافته‌‏اند. (رجوع شود به صفحة 63 «مجموعه علمى جهان»).

شكل 56 صفحة 193 كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» كه به وسيلة «هبل» منجم رصدخانة «مونت ويلسون» تنظيم شده است، مراحل اشكال كهكشان را چنان مي‌نماياند كه از شكل مدور آن‌گاه بيضى آغاز شده تا به اشكال مختلف مارپيچ‌ها رسيده است. (مؤلف)

[9] ميدان ديد علماى طبيعى همان ظواهر فيزيكى و فعل و انفعال‌ها و تحولات عنصرى است. از نظر اين‌ها تكوين و ولادت و كمال و مرگ، در موجودات طبيعى و در زندگان معلول تغييرات عنصرى و سلول‌هاى حياتى است. و چون توجهى به تحولات ذاتى و غايات ندارند، علت اين تغييرات بر آنها پوشيده است. ولى در نظر متفكرين دورانديش، فهم غايات و علل ذاتى حركات اهميت به‌سزايى دارد. زيرا فهم علل غايى حركات را، كليدى براى درك علت فاعلى و گشودن مسائل پيچيدة تكامل و مسير نهايى موجودات مي‌شناسند. بنا بر اصل علل غايى، هر گونه حركت متحرك، چگونگى بروز قوه و استعداد آن است و همين كه استعداد آن به فعليّت رسيد و صورت نهايى آن تحقق يافت، در آن جهت متوقف مي‌شود، سپس آن صورت تحقق يافته مايه و استعدادى مي‌شود براى غايات و صورت‌هاى برتر، چنان كه انواع حركات درونى و بيرونى گياه براى رساندن ميوه و بذر است، و چون ميوه و بذر كامل شد، از اصل خود جدا شده و در ميدان وسيع‌تر مايه‌‏اى براى حفظ نوع خود و غذا براى صور حيوانى مى‌‏گردد.

اين زنجيرة حركات و غايات پيوسته پيش مي‌رود تا به صورت نهايى كه تجرد از استعداد و تحقق به فعليت و فعاليت برتر از طبيعت و ماده است برمى‏‌آيد.

انديشمندان بزرگ اين تسلسل حركات و غايات را اصل و نظام جارى در سراسر جهان مي‌دانند. آنچه براى سابقين انطباقش بر اين نظام مشكل و ناجور مي‌نمود، اجرام فلكى و سماوى بود، زيرا آنها اين اجرام را فعليّت محض و برتر از تركيب عنصرى و قوه و استعداد مي‌دانستند و اين نظر با اصل اساسى و كلى آنها كه: حركات جز براى بروز استعداد و رسيدن و تحقق به فعليّت و كمال ممكن نيست، سازگار نبود. از اين‌جهت براى يافتن علل غايى حركات فلكى، دچار آن چنان توجيهات و اختلافاتى شدند كه در مسائل عقلى و طبيعى اين‌گونه اختلاف نظر از آنها كمتر ديده مي‌شود. مرحوم «صدرالدين شيرازى» آخرين راه حلى كه دريافته و به آن بسيار باليده است، اين است كه حركات اجرام سماوى براى تشبيه به عقول مجرد است و اين تشبيه چون تدريجى است، هيچ‌گاه متوقف نمي‌شود. اين بحث را در كتاب «اسفار» و «مفاتيح الغيب» به تفصيل بيان نموده است. بنابراين غايات و حركات و ساختمان اجرام فلكى را يكسره از عالم طبيعت و ماده جدا كرده‌‏اند و حساب خاصى براى آنها باز نموده‌‏اند.

ولى آيات قرآن حكيم در هر موردى كه از آسمان‌ها و زمين نام برده با صراحت و اشاره آنها را در سلسلة يك نظام و محكوم يك قانون و متضمن يك نوع حركات و تحولات و غايات، اعلام نموده است. (مؤلف).

[10] تسبیح‌گوی نام پروردگار اعلایت را که آفرید پس به سامان و همسانی پرداخت... (اعلی (87)، 1 و 2).

[11] آخرين فرضية محققين دربارة تشكيل سيارات اين است كه از مواد و گازهايى پديد آمده‌‏اند كه در آغاز مانند لفافة بسيار وسيعى در پيرامون خورشيد بوده است، ذرات و اجزای اين لفافه در اثر حركت شديد و تصادمات، به تدريج با هم پيوسته و متراكم گرديده است و پس از زمانى‏ طولانى صورت زمين و ديگر سيارات از آن برآمده است. اين فرضيه را فيزيك‏دان آلمانى «واتيس زيگر» در سال 1943 در زمينة مطالعات دانشمندان فيزيكى سيارات، ابراز داشت، با پيش آمدن اين فرضيه تا حدى مشكلات فرضيه حلقه‌‏اى «كانت و لاپلاس» و تصادفى «بوفن» رفع گرديد. صفحة 320 تا 330 «يك، دو، سه، بي‌نهايت».

چگونه اين ذرات به تدريج متراكم و بزرگ شده و در مدار مخصوص به گردش درآمده است؟ چگونه پس از آن عناصر كنونى زمين پديد آمده است؟ چگونه سيارات در فواصل معين و منظم با يكديگر قرار گرفته‏‌اند؟ همچنين براى بسيارى از مسائل پيچيدة ديگر كه مهم‌تر از همه مسئلة حيات است، جواب روشن و راه حل طبيعى نيافته‏‌اند. بنابراين كه مادة اصلى خورشيد و سيارات از عناصر منبسط و گازى تشكيل شده باشد، همين كه جرم خورشيد به علتى منفجر و مبدل گرديد، سيارات تابع آن نيز در پى تشعشع خورشيد و از ميان رفتن توازن جذب و دفع ميان آنها، امتداد مى‏‌يابند و به صورت اولى خود برمى‌‏گردند. از اين نظر، نبايد انفجار و تغيير نهايى وضع زمين را مسبب از انفجار مواد گداختة درون زمين دانست، گرچه اكنون قشر سرد زمين نسبت به درياى مذاب درونى آن چون پوست نازكى در حدود پنجاه كيلومتر است كه تقريباً يك صدم فاصله با مركز زمين مي‌باشد، ولى اين را مسلّم مي‌دانند كه مادة مذاب درونى زمين با گذشت زمان كاهش مى‏‌يابد و بر قشر سرد آن افزوده مي‌شود.

مي‌توان چنين فرض نمود كه با انشقاق آسمان و انفجار و تشعشع شديد خورشيد كه ناگهان رخ مي‌نمايد و توازن زمين را از ميان مي‌برد، مواد داخلى و فشردة زمين از هر سو باز مي‌گردد و روى زمين را فرا مي‌گيرد، سپس يكسره صورت زمين و عناصر آن ديگرگون و باز مي‌شود. مجموع آياتى كه وضع نهايى زمين را مي‌نماياند، و همچنين آيات «وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ، وَ إِذَا البحار فُجِّرَت» مؤيد چنين فرضی مي‌باشد.

زمين است كه در سورة «زلزال» به اثقال تعبير شده است: «وَ أَخْرَجَتِ الأرْضُ أَثْقالَها». مي‌شود مقصود از القاء و اخراج، واقع شدن در دسترس و بهره‏‌بردارى انسان باشد، بنابراين چون به تدريج و پيش از امتداد ناگهانى زمين پيش مى‏‌آيد، واو استينافيه يا حاليه و آيه بيان حال و وضع پيشين زمين مي‌باشد. اگر مقصود آخرين اجزايى باشد كه از زمين بيرون افكنده شود، عطف اين آيه به آية سابق مناسب مي‌باشد. (مؤلف)

[12] و زمین همگی در روز قیامت در مشت اوست و آسمان‌ها پیچیده‌اند در دست راست او. (زمر (39)، 67).

[13] وحدت اصول عمومى و جارى در آسمان و زمين، به زبان خاصى در احاديث معصومين بيان شده است، از حضرت صادق (ع) چنين رسيده است: «چيزى در زمين و آسمان نمى‏باشد مگر به اين هفت اصل گزيده (خصال) شده‌اند: به «مشيت و اراده و قدر و قضا و اذن و كتاب و اجل». روايت ديگر به اين مضمون از موسى بن جعفر (ع) است كه در ترتيب بيان اين هفت اصل با اين روايت اختلاف دارد و اذن در آخر آن آمده است. رجوع شود به شرح اصول كافى، علامة محقق مرحوم ملاصدرا، باب 24 از كتاب توحيد «فى انه لا يكون شى‏ء فى السماء و الارض الا لسبعة» حديث 378. چهار اصل اول «مشيت و اراده و قدر و قضا» چنان كه اين تعبيرات دلالت دارد، راجع به مبادى اولية خلقت عالم است، و سه اصل آخر «اذن و كتاب و اجل» راجع به غايات مى‌‏باشد.

هر چه تحقيقات علمى طبيعى دربارة ساختمان مادى و فيزيكى و روابط عمومى عالم پيش مي‌رود، وحدت اصول و هما‏هنگى نظام جارى در جهان و يك نواخت بودن ساختمان ريز و درشت آن بيشتر مشهود مى‌‏گردد و احتمال تصادف در پديد آمدن موجودات از اذهان پيشرو (نه ذهن‌هاى جامد) زائل و فراموش مي‌شود، چنان كه فرضية «واتيس زيگر» كه به آن اشاره شد، فرضية تصادفى گذشتگان را دربارة تكوين سيارات ابطال نمود. بنابراين فرضيه، سيارات منظومة شمسى ما كه جزء ناچيزى از جهان بزرگ است، بر طبق اصول ثابت و منظمى پديد آمده‌‏اند، و به مقتضاى همين اصول و بر طبق آن، بايد ميليون‌ها ثوابت (خورشيدهاى) ديگر كه در كهكشان ما و ديگر كهكشان‌ها به دورة كمال رسيده‌‏اند، داراى زمين و سياراتى مانند سيارات منظومة ما باشند و نبايد پيدايش سيارات در منظومة ما يك واقعة تصادفى و استثنايى باشد. و همچنين ظهور حيات در زمين نيز نبايد معلول تصادف و مخصوص اين سيارة بسيار كوچك باشد. رجوع شود به صفحة 330 از كتاب: «يك، دو، سه، بي‌نهايت». (مؤلف)

[14] اين، همان وطن يا حريم و ساحت وطن اصلى انسان است كه از غم دورافتادگى از آن اين همه شور و نوا به راه انداخته است:

هر كسى كو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش

(مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 4)

اين كانون‌ها و معاقد نور ربوبى گويا همان كنگرة عرش رب مطلق است كه پيوسته سفير امواج نور آن چون صفير به گوش هوش انسان مي‌رسد:

تو را ز كنگرة عرش مي‌زنند صفير

ندانمت كه در اين خاك‌دان چه افتاده است

حافظ

ضمير و ذات جويا و كوشاى انسان در درون خاك چون كبوتر دور افتاده از وطن است كه خود را غريب و براى جهان ديگر مي‌نگرد و دلش به ياد آن موطن عزت مى‏‌تپد و به خيال آن بال مي‌زند:

هَبَطَتْ إِلَيْكَ مِنَ المَحَلِّ الأَرْفَعِ

وَرْقَاءُ ذَاتُ تَعَزُّزٍ وَتَمَنُّـــعِ

«ابن سينا» (مؤلف)

[15] درخواست و آرزوى لقاء و قرب پروردگار، در دعاها و مناجات‌هاى اوليای حق و گزيدگان، بسيار آمده است: «و هب لى الجدَّ فى خشيتك و الدوام فى الاتصال بخدمتك حتى اسرح اليك في ميادين السابقين و اسرع اليك في المبادرين و اشتاق الى قربك فى المشتاقين». (از دعاى كميل)، «يا من هو غاية مراد المريدين، يا من هو منتهى طلب الطالبين». (از دعاى جوشن كبير)، «الهى‌... و ان انامتنى الغفلة عن الاستعداد للقائك‌... الهى فاسلك بنا سبل الوصول اليك و سيِّرنا فى اقرب الطرق للوفود عليك. قَرِّب علينا البعيدَ و سَهِّل علينا اليسيرَ الشديدَ‌... فانت لا غيرك مرادى و لك لا لسواك سهرى و لقائك قرة عينى و وصلك مُنَى نفسى». «از مناجات 5 و 8 خمس عشر»، «الهى و ألحقني بنور عزّك الأبهج». «از مناجات ماه شعبان».

حكماى بزرگ در تحقيق علل و مبادى و غايات خلقت به اين نتيجه رسيده‏‌اند كه انسان غايت حركات است و غايت وجود انسان رسيدن به وجود و كمال و جمال مطلق مي‌باشد. محققين‏ برجسته و صاحب نظر علوم طبيعى و رياضى نيز رسيدن به حقيقت مطلق را ورای قوانين طبيعى و بالاترين هدف جستجوهاى علمى مي‌شناسند.

پوانكاره كه از نوابغ علمى و صاحب نظريات مشهور است مى‌‏گويد: «جستجوى حقيقت بايستى غايت فعاليت ما باشد و اين يگانه هدفى است كه شايستة تلاش بشرى تواند بود. مسلماً بايد قبل از هر چيز بكوشيم كه رنج‌هاى بشرى را تسكين و تخفيف دهيم، ولى براى چه؟ رنج نبردن آرمانى منفى است كه وصول به آن در صورت انهدام و نابودى جهان مطمئن‌‏تر است. اگر بخواهيم هر چه بيشتر انسان را از غم‌هاى ماديش رها سازيم، بدان منظور است كه بتواند آزادى باز يافته را در تحقيق و تماشاى حقيقت به كار برد‌... ». و نيز گويد: «... من وقتى در اينجا سخن از حقيقت مي‌گويم مسلماً در مرحلة اول قصدم حقيقت علمى است، ولى حقيقت اخلاقى نيز مورد نظر است، همان حقيقتى كه آنچه به نام عدالت ناميده مى‌‏شود جز يك جنبة آن نيست. به نظر مي‌رسد كه من از كلمات سوء استفاده كرده دو چيزى را كه هيچ وجه مشترك ندارند تحت يك عنوان مى‌‏خوانم. چه، حقيقت علمى را كه اثبات شدنى است، به هيچ روى نتواند به حقيقت اخلاقى كه احساس شدني ا‌ست، نزديك دانست ولى من نمي‌توانم آنها را از هم جدا كنم و آنان كه يكى را دوست مى‌‏دارند، نمى‌‏توانند ديگرى را دوست نداشته باشند. براى يافتن هر دو بايد بكوشيم تا روح خود را از هواها و شهوات و گمان و قضاوت قبلى رها سازيم، بايستى به صداقت و اخلاص مطلق نایل گرديم. اين دو شكل حقيقت همين كه كشف و مشاهده گرديد براى ما يك نوع لذّت به بار مى‏‌آورند. همين كه اين يا آن را مشاهده كنيم، درخشندگى همانندى پرتو مى‌افكند كه ناچار بايد آن را ديد، يا ديده بر هم نهاد. هر دو هم ما را جذب مى‏‌كند و هم به سرعت از ما مى‏‌گريزند، هرگز ثابت و ساكن نيستند. چون تصور رود كه وصولشان دست داده به زودى درمى‏‌يابيم هنوز راهى براى وصول در پيش است و آن كسى كه آنها را جستجو مى‏‌كند هرگز روى آسايش نبيند». (نقل قسمت‏‌هايى از كتاب ارزش علم، ترجمة مهندس «عزت الله سحابى»). (مؤلف)

[16] خاك آدم چون كه شد چالاك حق    پيش خاكش سر نهند املاك حق‏

السماء انشقت آخر از چه بود    از يكى چشمى كه خاكى برگشود

خاك از دُردى نشيند زير آب      خاك بين كز عرش بگذشت از شتاب‏

آن لطافت پس بدان كز آب نيست    جز عطاى مبدع وهاب نيست

(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 2614)

[17] خداوند همان است كه آسمان‌ها را به پا داشت بدون ستونى كه آن را ببينيد، سپس بر عرش برآمد و رام گرداند آفتاب و ماه را، هر يك براى فرجامى نامبرده (معين) روان مي‌باشند. تدبير مى‏‌نمايد كار را، تفصيل مى‏‌دهد آيات را شايد شما به ملاقات پروردگار خود يقين آريد. (رعد/2)

آيا نمى‌‏انديشند در نفوس خود؟ نيافريده است خداوند آسمان‌ها و زمين را و آنچه ميان آنهاست جز به حق و فرجامى نامبرده و هر آينه بسيارى از مردم به ملاقات پروردگار خود كافرند. (روم 30/8)

[18] سپس، به موسى كتاب داديم در حالى كه اتمام (تكميل) بوده است بر كسى كه نيكى نموده، و تفصيل هر چيزي‌ است و هدايت و رحمت است تا شايد كه آنها به ملاقات رب خود ايمان مى‌‏آوردند. پس كسى كه اميدوارى به ملاقات رب خود دارد بايد بكوشد به كار شايسته.

[19] زيان كرده‌‏اند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نموده‏‌اند‌... و كسانى كه به آيات خدا و ملاقات او كافر شدند همان‌ها از رحمت من نااميد شده‌‏اند و براى همان‌ها عذابى دردناك است... و كسانى كه اميد لقای ما را ندارند گويند چرا بر ما فرشتگان فرود نيايند يا چرا پروردگار خود را نبينيم؟ راستى دربارة خود بزرگ انديشى نمودند و سركشى بس بزرگى کردند... راستى كسانى كه اميد ملاقات ما را ندارند و به زندگى دنيا (پست) خوشنود شده‌‏اند‌... همين‌‏ها جايگاهشان آتش است‌... كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند به خود وا مي‌گذاريم كه در طغيان‏شان سرگشته به سر برند.

[20] «به راستى براى كسانى كه از راه خدا برگشته و گمراه مى‌‏شوند عذاب سختى است از اين رو كه روز حساب را فراموش كردند»، «و موسى گفت من به پروردگار شما پناه مي‌برم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى‏‌آورد»، «پروردگار ما! آمرزش آر براى من و براى پدر و مادر من و براى مؤمنان در روزى كه حساب به پا مي‌شود.»

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 363 تا 392.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *