پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ انفطار، آیات 1 تا 8
سوره «انفطار» در مكّه نازل شده، 19 آيه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«إِذَا السَّمَاءُ انفَطَرَتْ» (١)
«وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ» (٢)
«وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ» (٣)
«وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» (٤)
«عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ» (٥)
«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (٦)
«الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (٧)
«فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» (٨)
به نام خدای بخشندة مهربان.
آنگاه كه آسمان شكافته و گسيخته شود. (1)
و آنگاه كه ستارگان پراكنده شوند. (2)
و آنگاه كه درياها شكافته گردند. (3)
و آنگاه كه قبرها برانگيخته شوند. (4)
داند هر نفسى چه پيش فرستاده و چه واپس گذارده. (5)
هان اى انسان! چه تو را نسبت به پروردگار كريمت فريفته؟ (6)
همان كه تو را بيافريد پس راست آوردت پس بياراستت. (7)
در هر صورتى كه خواست تركيبت داد. (8)
شرح لغات:
انفطرت: شكافته شد، گسيخته شد. زمين به سبب رويش گياه، باز شد. از فطر: چيزى را آغاز نمود، اختراع كرد، پديد آورد.
الكواكب، جمع كوكب: ستاره، برق و شعاع آهن و برافروختگی آن، شدت گرما، شمشير، آب، گياه بلند، سرور قوم، كوه، بزرگ از هر چيز. كوكب (فعل ماضى): آهن برافروخت و برق زد.
انتثرت: پراكنده شد، از هم گسيخت، فرو ريخت. افتعال از نثر: چيزى را بپراكند و فرو ريخت.
فجرت، مجهول از باب تفعيل: پى در پى راه بازگرديد و راه يافت. بندها و موانع از ميان رفت.
بعثرت: زير و زبر شد، برانگيخته گرديد.
غرّ، از غرور: فريفته شدن، به خود باليدن، از خطر و امر مهم غافل ماندن.
اَىَّ، اسم شرط، موصول، استفهام، تعجب و تعظيم، صله در ميان حرف نداء و الف و لام به الحاق هاء تنبيه: يا أَيُّهَا الإِنْسانُ.
ركب، از باب تفعيل: چيزى را با كوشش بالاى چيز ديگر برآورد و بر آن نهاد، بر اسب همى سوار شد.
«إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»: اذا، شرط زمان آينده و مشعر بر تحقّق پيشآمد ناگهانى است. انفطار، انفعال- قبول و پذيرش- اثر فطر ميباشد. از موارد استعمال لغت فطر چنين استنباط ميشود كه معناى آن شكافته شدن و سر برآوردن است: فطرت، صفات و خواصى است كه از درون انسان (نه عوامل خارج) سر برمىآورد. فُطر (به ضم فاء) گياهى است مانند قارچ كه ناگهان از زمين برمىآيد. بنابراين چون مقصود از «السماء» جسم يا اجرام محيط بر ماست، بايد عامل و علت طبيعى انفطار آن از خود آن يا باطن آن باشد.
گرچه معلومات و تحقيقات كيهانشناسى با همة پيشرفتهايش، هنوز راجع به پايان جهان يا به هم ريختن وضع موجود نظام كهكشانها نميتواند مانند قرآن اظهار نظر قاطع نمايد، ولى در مسير اينگونه بررسيها چنين وضع نهايى پيشبينى ميشود: از مجموع مشاهدات و محاسبات رياضى اين اصل مسلّم شده است كه سراسر جهان و كهكشانها پيوسته در حال انبساط است و اين انبساط نتيجة قوا و تغييرات و تحولاتيست كه در عناصر و مواد اولى آن روى ميدهد[1].
آية 47 سورة الذاريات: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» آسمان را بنياد نهاديم به نيرويى، و همانا ما گسترش دهندهايم»، با تعبير جامع و صريح، قوا و نيروهاى نخستين جهان و گسترش آن را بيان كرده. چون اصل گسترش جهان و دور شدن كهكشانها از نظر قرآن و علم امروز مسلّم است، اين اصل يا قانون عمومى، شامل مجموعههاى كواكبى و مادة ميان آنها كه تشكيل دهندة كهكشانها ميباشند، نيز هست و بايد مجموعههاى كوكبى داخل آنها نيز پيوسته از هم دور شوند. در نتيجة اين انبساط، نيروى ثقل مركزى كمتر و مدارات وسيعتر ميگردد. به اين ترتيب زمانى گرچه بسيار دور خواهد رسيد كه رشتههاى جاذبة مركزى كهكشانى خود گسيخته «منفطر» شود، آن چنانكه مجموعة كهكشانها از هم گسيخته و جدا شدهاند. اين از هم گسيختن (انفطار) چنانكه براى هر يك از كهكشانها پيشبينى ميشود براى كهكشان ما يا قسمتى از آن كه آسمان فراگيرندة ما ميباشد روزى پيش خواهد آمد[2].
اگر علت طبيعى از هم گسيختگى (انفطار) آسمانها (كهكشان يا منظومة شمسى كه ما را فرا گرفته) همين انبساط عمومى جهان باشد، علت به هم پيچيدن و تاريك شدن خورشيد ما هم كه آية اول سورة «تكوير» از آن خبر داده نيز همين از هم گسيختن آسمان است. اگر مقصود از آسمان در اين آيه: «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» همان منظومة شمسى ما باشد، انفطار تعبير ديگرى از به هم پيچيدن و گسيختن خورشيد و انكدار ستارگان است كه در سورة «تكوير» بيان شده است. بنابراين علت انفطار آسمان همان تكوير (انقباض و بههم پيچيدگى) خورشيد ميباشد.
از سوى ديگر خطوط امواج و عكسهايى كه از وضع كهكشانها برداشته شده مينماياند كه كهكشانها در معرض تصادم با يكديگرند، اينگونه تصادمها گاهى شديد و عمقى است، آن چنانكه قسمتى از دو كهكشان مصادم داخل يكديگر ميشوند، گاهى سطحى است كه دو كهكشان با هم نزديك ميشوند و قسمتى از آن دو با هم برميخورند، چنانكه ميگويند اينگونه تصادم سطحى در ميان كهكشانها بيشتر پيش مىآيد و در نتيجه اين تصادم و وارد شدن نيروى جاذبة متقابل بر يكديگر، وضع حركات و نظم ستارگانى كه در معرض كشش خارج از مركز خود واقع ميگردند آشفته و گسيخته ميشود.[3]
با توجّه به اينكه خورشيد و منظومة شمسى ما در قسمتى از محيط كهكشان ما ميباشد (كه به شكل عدسى و 000/30 سال نورى از مركز كهكشان دور است) راه احتمال چنين تصادم و از هم گسيختگى آن بيشتر است.
اين راهها و احتمالاتى است كه علم امروز به سوى وقوع چنين حادثهاى كه قرآن از آن خبر داده باز نموده است و هر روز انتظار اخبار و آثار ديگرى از وضع گذشته و آينده و كنونى اين جهان بزرگ و اسرار آميز بايد داشت.
«وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ»: با توجّه به معانى كوكب، معلوم ميشود كه اين كلمه مرادف با نجم نيست: كوكب به حسب وضع اوّلى به ستارة فروزان و درخشان گفته ميشود و نجم اعمّ از آن است. اينكه در استعمالات عرفى و عادى به هر ستارهاى كوكب گفته ميشود مطابق وضع اولى آن نيست.
در سورة تكوير كه تيره شدن نجوم پس از تاريك شدن و به هم پيچيده شدن خورشيد بيان شده، معلوم ميشود مقصود سيارات است كه از خود نور و شعاعى ندارند. در اين سوره كه «انتثار كواكب» پس از «انفطار آسمان» بيان شده معلوم ميشود كه مقصود مجموعهاى از خورشيدها ميباشد.
انتثار از باب افتعال، دلالت بر قبول يا مبالغه دارد و معناى انتثار از هم گسيخته شدن رشتة ارتباط و پراكنده شدن شديد است، مانند پاره پاره و پراكنده شدن دانههاى مرواريدى كه به يك رشته درآمده باشند. با نظر به ترتيب اين آيه با آيه قبل مقصود اين است که:
با از هم گسيختن (انفطار) آسمان، كواكبی (خورشيدهایى) كه مانند دانهها در يك رشته به هم پيوسته و منظّم گرديدهاند، پراكنده گردند. اين آيه ميرساند كه مقصود از سماء در آية قبل، همان اجرام نورانى (مجموعة خورشيدى) با رشتههاييست كه آنها را به هم پيوند داده است (نه منظومة شمسى ما).
«وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ»: اين اولين يا مهمترين اثريست كه از گسيختن نظامات آسمانى در زمين ظاهر ميشود: درياها آن چنان از جاهاى خود بركنده و طوفانى ميشوند كه به همه جا ميريزند و فواصل ميان آنها برداشته ميشود. و اين در مقدمة حوادث ديگريست كه منتهى به دگرگونى زمين خواهد شد:
«وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ»: بعثرت از جاى برانگيخته شد (بعث) و غبار فرا آورد (اثار). با توجّه به اين معنا به نظر ميرسد كه اصل آن، بعث است كه حرف آخر اثار (ر) به آخر آن پيوسته و به صورت فعل رباعى درآمده است[4].
گويا اينگونه تركيب از دو فعل از تصرفات لطيف و بليغ قرآن در لغت ميباشد.
به مناسبت همين معناى تركيبى، اين فعل به قبور نسبت داده شده است: آنگاه كه قبور و آنچه از مواد و عناصر زمين كه اصول باقى و آثار و اعمال انسان را در بر گرفته، خود برانگيخته و غبار شود، يا سراسر زمين كه قبر ابدان و آثار انسان است، دگرگون گردد. آيات: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ… ، وَ أَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها…» قرينهاى است كه مقصود از قبور در اين آيه، محلها و مدفنهاى خاص نيست[5].
«عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ»: آنگاه كه آسمان گسيخته و كواكب پراكنده شد و درياها درهم ريخت و قبرها از جاى بركنده و پراكنده گرديد، هر نفسى داند كه چه پيش فرستاده و چه پس از خود گذارده است.
نفس انسانى پس از مبدأ هستى، يگانه پديدهايست كه در عالم خود در اختيار عمل و صدور آن استقلال دارد. با اين استقلال و اختيار است كه عملى را با قدرت عقل ميگزيند و پديد مىآورد. آن چنانكه همة موجودات معلول خداوند و پيوسته به او هستند و به سوى او باز ميگردند، اعمال انسان نيز به قانون بقای آثار و تبدّل و ارتباط با علت، به صورتى باقى و ناپيدا پيوسته به منشأ عقل و اختيار انسان است تا روزى آشكارا به او بپيوندد. اين روز آنگاه است كه قشرهاى ماده و طبيعت كه پردههاى متراكمى بر آثار و بينش انسان است از ميان برود و موجبات غفلت برداشته شود، آنگاه هر نفسى همة آثار و اعمال مقدم و مؤخر خود را به خود پيوسته و آشكارا مينگرد.
«يا أَيُّهَا الاِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟!»: اين بانگ و ندای انگيزندة ممتد براى هشدارى به انسان ناآگاه از خود و مسير و آثار و اعمال خود است. انسانى كه آن چنان فريفتة آرزوها و شهوات خود ميشود و به آنها چشم ميدوزد كه از خود و مصلحت و سعادت خود چشم ميپوشد و آن چنان به نقش و نگار اوهام و احلام درونى خود سر خوش است كه از جلال و عظمت و نهايت اين جهان بزرگ و جهاندار آن غافل گشته است. مای (ما غرّك)، استفهامى است، صفت رب و اضافه شدن آن به كاف خطاب، براى توجّه به قدرت ربوبى مشهود در وجود انسانيست كه پيوسته او را با همة قواى معنوى و جسمى برتر مىآورد. توصيف رب به كريم- كه بخشندة بىمنّت و بيش از استحقاق است- اشعار به اين دارد كه فيض و امدادش پس از ربوبيّت و بيش از آن انسان را فراگرفته است، و چون انسان مجموعة استعدادها و قوا ميباشد، اثر كرامتش همة آنها را در هر طريقى كه به اختيار خود گزيند و پيش رود كمك مينمايد. پس اين دو صفت ربوبى و كرامت بايد انسان را هميشه نگران بدارد نه آنكه مغرور و فريفته شود.
از بعضی از اهل سلوك و عرفان، جوابهايى براى اين استفهام «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟» نقل شده است كه آن جوابها خود غرور انگيز است: بعضى گفتهاند كه: «خداوند در ضمن سؤال، جواب را تلقين نموده كه همان كرم پروردگار است». به «فُضَيل بن عياض» گفته شد كه چون روز قيامت پروردگارت به پايت دارد و بپرسد: «ما غَرَّكَ… ؟» چه جواب گويى؟ گفت ميگويم: «پردههاى آويختهات مرا مغرور داشت». ديگرى گفته، ميگويم: «نيكىهايت، يا حلمت». بيشتر مردم، دنيا را موجب غرور مىپندارند. هيچ يك از اين انديشهها و جوابها نه درست است و نه موجب غرور. چگونه كرامت پروردگار موجب غرور است با آنكه چنانكه گفته شد، ربوبيّت و كرامت خداوند و آثار اين دو صفت موجب نگرانى است. گويا آنها كه اين عذر و جواب را پيش آوردهاند، صفت كرم را با عفو و صفح مرادف دانستهاند. چه پردة غرور انگيزى خداوند آويخته؟ با آنكه به وسيلة عقل و آيات، هر پردهاى را از ميان برداشته است. چگونه نيكيها، يا حلم پروردگار، غرورآور است، با آنكه ديدن نعمتها و الطاف او چشم بينش را باز ميكند. و چگونه اين دنيا غرور انگيز است، با آنكه همه چيز و سراسر آن عبرت انگيز است. اين جواب جوييها در صورتى است كه «ما غَرَّكَ» استفهام باشد، و اگر چنانكه ظاهر است انكارى و تعجبى باشد، نظر به اين است كه هيچگونه منشأ غرورى بيرون از وجود انسان نيست، فقط منشأ غرور انسان، از سوء اختيار و جهلش ميباشد.
از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه گاه تلاوت اين آيه فرمود: «غَرَّهُ جَهلُهُ»: «جهلش او را مغرور داشته است».
اميرالمؤمنين على(ع) گاه تلاوت اين آيه، هر عذر و حجّتى را در مقابل اين استفهام «ما غَرَّكَ؟… » رد نموده و انسان را به غرورش نكوهش ميكند و الطاف و نعمتهاى پروردگار كريم و پردهپوشيهايش را مىنماياند، و به اطاعتش ميخواند.سپس ميفرمايد: «به راستى مىگويم اين دنيا نيست كه تو را مغرور نموده، تو هستى كه به دنيا فريفته شدهاى. همانا دنيا پندهاى عبرت انگيزش را به تو آشكارا نمايانده و يكسان به تو اعلام خطر نموده است. همين كه از بلاها و مصایبى كه به جسمت و ناتوانى كه در قوتت فرود مىآيد، پيوسته تو را به آينده آگاه مينمايد، دنيا راستگو و با وفاتر از آن است كه تو را به دروغ دچار كند و يا مغرورت بدارد. و چه بسا ناصح اين دنيا كه پيش تو متّهم است و خبر دهندة راستگوى آن كه مورد تكذيب تو است. اگر بخواهى دنيا را در درون خانههاى خراب و ديوارهاى تهى بشناسى، از جهت تذكر نيك و پند رسا آن را بسان دوست دلسوز و بىتاب به خودت مييابى. وه كه چه نيكو سرایي است براى كسى كه به سراى دارى آن دل ندهد. و چه خوب منزلگاهى است برای كسى كه آن را وطن نگزيند. همانا فردا سعادتمندان به سبب دنيا همان گريزندگان امروز از آنند… كلام 222 از نهج البلاغه».
«الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ»: اين آيه، مبيّن صفت رب و كرمش در تكوين و تكميل انسان ميباشد كه در چهار مرحلة خلق، تسويه، تعديل و تركيب آشكار شده است. «خلق»، آفرينش مادة مستعد و ماية اولى حيات است. «تسويه» (از باب تفعيل) پيوسته جور و يكسان گرداندن قوا و غرایز و مشاعر و اعضا با يكديگر و با محيط خارج ميباشد. «فعدلك» (به تخفيف دال) خبر از كمال آراستن پس از خلق و تسويه و قبل از تركيب صورت است. ميشود كه به معنای عدول (مانند عدل الطريق) باشد: تو را از مسير طبيعى خلق و تسويه به سوى ديگر برگرداند. معناى اول بيان كمال اعتدال و آراستگى قوا و استعدادهاى انسان است كه شعورهاى عالى و عقل انسانى از همان اعتدال كامل، برميآيد. معناى دوم، عدول از تحولات تدريجى خلق و تسويه به صورت برتر يا استعداد براى ظهور آن است. بنابراين معنا، فعل «فَعَدَلَكَ» بيان ديگريست از انشاء خلق ديگر كه در آية 14 «مؤمنون» پس از ذكر اطوار نطفه و تحولات آن با «ثُمَّ»، بيان شده است: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ… ». و تعبير آية 37 «كهف»: «… ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً» اشاره به همين طور ناگهانى است كه پس از تسويه يا با آن، به صورت مردى آراسته درآمده است. در آيات 7، 8، 9 «سجده» پس از بيان آغاز خلقت انسان از گل، آنگاه قرار دادن و پديد آوردن نسل او را از آب چكيده، از تسويه و نفخ روح خداوندى و پديد آمدن مراكز درك انسانى خبر ميدهد: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَبْصارَ وَ الأَفْئِدَة». اين همان تحوّل وجهش و برآمدن به صورت پديدهاى برتر از مسير طبيعى و تدريجى است. در آية 29 «حجر» پس از بيان خلقت انسان از گلى تيره و آماده، و آية 72 «ص»، چنين بيان نموده است: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ». اين دو آيه بهخصوص، صريح در اطوار تكامل انسان در ظرف طبيعت، مانند تكامل در ظرف رحم و محيط محدود و مشهود آن ميباشد. تكامل سريع جنين در رحم، نمايانندة اطوارى است كه در مسير تكامل، در زمانهاى دراز و در رحم وسيع خلقت پيش آمده و گذشته است.
چنانكه از تعبير بيان آيات معلوم ميشود، تسويه- كه معناى آن تغيير و تبديل اعضا و غرایز و يكسان و هماهنگ شدن با يكديگر و انطباق با محيط است- محرك تكامل و واسطة جهش به سوى حيات برتر و تعديل قوا ميباشد[6].
بنا به قرائت تشديد در فعل «فَعَدَّلَكَ» منظور تعديلهاى پيوستة گذشته در قوا و استعدادها مىباشد تا آنكه به آخرين مرتبة تعديل برآمده است.
«فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ»: فِي أَيِّ صُورَةٍ، متعلق به «ركّبك»، «اىّ»، استفهام تعجبى. «ما»، زائده و اشعار به ابهام دارد. پيوست ما به «صورة» نكره و فعل «شاء» كه خواست برتر از اسباب طبيعى را ميرساند، و تقدّم ظرف «فى اىّ» و فعل «ركّبك» كه دلالت بر پى در پى برآوردن دارد، بيانى اعجابانگيز و اسرارآميز از پيچيدگى صورت تركيب يافتة انسان است: در صورتى بسى مهم و اسرارآميز؟! كه خواسته است تو را تركيب نموده، يا برآورده است.
مىشود كه «اىّ»، شرطيه و فعل شرط به قرينة جزای محذوف باشد: در هر صورتى كه خواسته تو را برنهد، برنهاده است. به اين ترتيب اين آيه، عطف بيان براى آية قبل است: تو را آفريد، پس از آن تسويه، آنگاه تعديل كرده، اين چنين در صورتى كه خواسته برآوردت يا تركيب نمود. مىشود كه جملة «فِي أَيِّ صُورَةٍ» متعلق به فعل «فعدلك»، و «ركّبك» عطف به آن باشد كه از جهت شدت اتصال، حرف عاطفه نيامده است: تو را در آن صورتى كه خواسته تعديل نموده برآورده است. چون «صورة» نكرة موصوفه و مقصود يك صورت است، معناى تركيب «ركّبك» برآوردن و سوار كردن ميباشد، نه به هم آميختن و پيوند دادن كه بايد در ميان چند چيز باشد. ميشود كه عنصر ديگر تركيب، شخصيت ثابت انسان باشد كه ضميرهاى خطاب متوجّه به آن است، با توجّه به ظرفيت صورة و كلمات اىّ و ما «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما… » معناى آيه چنين است: «تو را اى انسان در صورتى بس مهم و مرموز كه مورد مشيّت پروردگار كريم است بر آورده است». آن صورت نميتوان آخرين صورت و فصل انسانى باشد، زيرا فصل اخير در ظرف تركيب درنمىآيد. آن صورتى كه پاية تركيب نوع يا فرد است، بايد همان خواص و آثار نوعى و صفات و محصولى از مكتسبات گذشته باشد كه به وراثت و به صورت مؤثّر و مرموز در نطفه آشكار و محقق ميشود و آنگاه صورت نفسانى و بر طبق آن، صورت جسمانى از آن پديد مىآيد.
مؤيد اين مقصود حديثى است از حضرت رضا (ع) و او از پدرانش و از رسول اكرم (ص):
«آن حضرت به مردى گفت: برايت چه تولد يافته؟ آن مرد گفت: اى رسول خدا چه بايد باشد، يا پسر است يا دختر. آن حضرت فرمود: به چه كسى شبيه است؟ آن مرد گفت به چه كسى بايد شبيه باشد؟ يا شبيه پدرش هست يا مادرش. آن حضرت گفت: چنين مگو، همين كه نطفه در رحم استقرار يافت، خداوند هر نسبتى را كه ميان آن و آدم است حاضرش مينمايد، مگر اين آيه را نخواندهاى: «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ». يعنى هر صورتى كه بين تو و آدم است».
با نظر به ترتيب و تعبير اين آيه، پس از خلق اولى انسان و تسويههاى پيوسته، استعدادها و قواى انسانى تعديل گشته و آماده براى بروز عقل و اختيار كه فصل اخير انسان است شده آنگاه در مسير تكامل در آمده است و آنچه از صفات و آثار اكتسابى، صورت بقا يافته است، به وراثت در نسلْ باقى و منتقل شده است، آنگاه با تركيبهاى پى در پىِ صورتِ باقى و برآمدن به آخرين صورت، شخصيت جديدى پديد آمده است[7].
در همة اين اطوار آشكارتر از هر چيز صفت ربوبى پروردگار است كه پيوسته اين زندة متحرك را برتر مىآورد، و صفت كرامت است كه آن را از هر جهت امداد مىكند.
اين نظام عظيم، و پيوستگى آسمان و كواكب و زمين با منابع و درياها، براى ظهور صفت ربوبى در چنين موجودى ميباشد كه بايد در راه تكامل عقل و عمل پيش رود.
همين كه عقلها به كمال ممكن و اعمال به آثار باقى رسيد، اين نظام آسمان منفطر و كواكب آن منتثر و درياها منفجر و اين عالم دگرگون ميشود و انسان در محيط اعمال و از عالم ديگر سر برميآورد: «و عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ».
// پایان متن
[1] دانشمندان كيهانشناس امروز دربارۀ تكامل يا استوارى جهان دو فرض مختلف دارند. آنها كه جهان را در حال تكامل فرض ميكنند ميگويند: اصل مادۀ جهان متراكم بوده سپس انبساط يافته اكنون در حال تغيير و تكامل است. آنها كه جهان را در حال استوارى فرض ميكنند ميگويند به همين وضع آفريده شده و مادۀ اصلى آن (ئيدروژن) پيوسته به وجود مىآيد و جهان را در حال متعادل ميدارد. اين هر دو گروه در اين مطلب اتفاق دارند كه مجموع جهان در حال انبساط است (رجوع شود به كتاب «مجموعۀ علمى جهان» ترجمۀ احمد بيرشگ). (مؤلّف)
[2] دانشمندان نجوم امروز از اين جهت نميتوانند صريحاً وقوع اينگونه حوادث آينده را خبر دهند كه مبناى تحقيقاتشان مشاهدات و تغييرات و آثاري است كه از مسافتهاى بسيار دور به وسایل فنى ضبط و بررسى ميگردد، و از احوال و تغييرات گذشتۀ جهان نيز در حد آثار مشهود كنونى و عناصرى كه در حال تكوين و تغيير است ميتواند نظرى يا خبرى دهند، ولى نسبت به آينده چنين نشانيها و آثار محسوس در ميان نيست، زيرا اگر كهكشانى از هم گسيخته شده باشد و ستارگانى در انفجارهاى نهايى از ميان رفته باشد، يا مادۀ اصلى آنها هم به صورت تودۀ ابر در آمده و به ديگر ابريهاى كيهانى پيوسته است يا آن چنان تغيير و تبديل يافته كه اثرى از ساختمان ويران سابق آنها به جاى نمانده است و اگر مقدارى هم به جاى مانده باشد شعاع و موجى از آنها كه در معرض مشاهده و ضبط واقع شود در ميان نيست. از اين رو و از طريق اين تحقيقات آنچه ميتوان نسبت به آينده پيشبينى نمود، همان مشاهدة تغييرات پيوستة كنونى و گذشته و فرض محقق انبساط عمومى جهان است. در كتاب «يك، دو، سه، بينهايت» ص 350 «تأليف ژرژگاموف» ميخوانيم: «پيش از اين تاريخ ابرهاى مجزايى كه امروز در آسمان مىبينيم و كهكشان مىناميم قسمتهاى مختلف جهانى بودند مركب از ستارگانى كه به نحوى يك نواخت توزيع گرديده بودند و باز پيشتر از آن تاريخ خود آن ستارگان به يكديگر فشرده شده و پيوسته جهان را از گازى سوزان پر مىداشتند، باز هم اگر در زمان به عقبتر برويم، اين گاز را سوزانتر و سنگينتر مىيابيم…». با اين نظر، كه اكنون اصل آن مورد اتفاق است، مجموعۀ جهان از گازهاى فشردهاى تكوين يافته كه سراسر آن پيوسته در حال گسترش است. وضع گسترش جهان را تشبيه ميكنند به بالُن (بادكنك) كه روى آن نقاطى باشد و در آن دميده شود. هر چه حجم بالُن با دميدن منبسطتر گردد، نسبت فواصل آن نقاط بيشتر ميشود. اين تشبيه را كه براى نماياندن انبساط و دور شدن كهكشانها از يكديگر آوردهاند، انبساط داخلى كهكشانها را نيز مىنماياند، زيرا با انبساط جرم عمومى جهان، اجرام كهكشانها كه به صورت نقطههايى روى بالُن نمايانده شده كه همان مجموعة منظومههاى اختري است، نيز از هم دور ميشوند. اين انبساط كه در قسمتهاى سطحى بيشتر از قسمتهاى عمقى بايد باشد، ناچار به حدى ميرسد كه رشتة پيوند آن قسمتى از منظومهها كه نزديكتر به سطح كهكشانها واقع ميشوند گسيخته «منفطر» گردد. (مؤلّف)
[3] در كتاب «مجموعۀ علمى جهان» صفحه 74، زير عنوان «كهكشانهاى مصادم»، نوشتة «رودلف مينكوفسكى» ميخوانيم: «در برخورد دو كهكشان، نيروى جاذبۀ ستارهها موجب بر هم خوردن نظم حركت آنها و آشفته شدن ساختمان كهكشانها مىشود، اما تصور نمىرود كه در هر يك از ستارهها تغيير محسوس روى دهد. اما بايد منتظر تغيير عظيمى در ابرهاى غبار و گاز موجود در كهكشانها باشيم… ».
هر يك از اين سه نظريه: انبساط جهان، انفجار ستارگان، فرضيۀ احتمالى تصادم كهكشانها، طريقههاى علمى امروز است كه جلوى ديد اهل نظر را به آيندهاى كه اين آيه «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» خبر داده باز ميكند. احتمال تأييد نشدۀ ديگر، برگشت انبساط جهان به انقباض است. در كتاب «يك، دو، سه، بينهايت» ص 354 مىخوانيم: «اكنون مىتوانيم از خود بپرسيم كه چه نيروهايى موجب انبساط جهان بودهاند و آيا اين انبساط روزى متوقف خواهد شد يا تبديل به انقباض خواهد گرديد؟ آيا اشكال دارد كه جهانى كه در حال انبساط است، باز پس آيد و دستگاه كواكب و كهكشان و خورشيد و زمين و بشرى را كه بر روى زمين است درهم فشارد و به خميرى به سنگينى هستۀ اوليه تبديل كند؟ تا جايى كه جامعترين اطلاعات ما حكايت مىكند چنين امرى صورت پذير نيست. در زمانى بسيار دور، در اولين مراحل تكامل جهان كه در كار انبساط بود، هر پيوندى كه اجزای آن را به يكديگر مىپيوست، درگسست. و امروز به تبعيّت از قانون جبر (اينرسى) هم چنان بسط مىيابد. پيوندهايى كه گفتيم نيروهاى جاذبه بودند كه سعى ميكردند اجزای جهان را از جدا شدن از هم بازدارند». (مؤلّف).
[4] اينگونه تركيب دو فعل در كلمات ديگر نيز آمده است، مانند: «بحثر» كه از بحث (جستجو كرد) و اثار (پراكنده نمود) و (زلزل) كه تكرار زل (لغزيد) ميباشد.
[5] چه، با گذشت زمان و پس از حوادث زمين و آخرين تحولات پيش از قيامت، ديگر اثرى از قبور و صورت ابدان اموات باقى نمىماند. از جهت ديگر بسيارى از ابدان مردگان در روى زمين و ميان درياها از ميان رفته و يا سوخته و يا خوردۀ جانوران ميشوند. و تعميم «القبور» دلالت بر همين دارد كه مقصود صورت اين قبور نيست. (مؤلّف)
[6] لغت تسويه، براى نماياندن چگونگى اطوار گذشتۀ، حيات انسان و تطبيق پيوستۀ قوا و غرایز و جوارح با حوایج و محيط، از لغات و اصطلاحاتى كه علماى زيستشناسى براى رساندن اين معنا به كار ميبرند رساتر و جامعتر است، زيرا اصطلاحاتى كه مانند انتخاب طبيعى و تطبيق با محيط اگر دو اصل درستى باشد، معناى وسيع و عميق تسويه را نميرساند.
محرك تكاملى كه در موجود زنده است و همچنين تغيير پيوستهاى كه در محيط خارج است، موجب تغييرات و ناهماهنگى در ساختمان درونى و اعضا ميگردد و اصل تسويه كه منشأ هماهنگى و انطباق است، غرایز و اعضا و صفات را هماهنگ و منطبق مىنمايد و موجود زنده را به سوى تكامل پيش ميبرد. در اين ميان هر موجود زندهاى كه قدرت تسويهاش متوقف شود، از مسير تكامل خارج شده و منقرض ميشود و آنكه قدرت حيات و تسويهاش بيشتر و صفت ربوبى و كرم پروردگار در آن وافرتر باشد، همى پيش ميرود و قدرت مقاومتش در برابر عوامل متضاد افزوده ميگردد و هر چه در مدارج حياتى بالاتر درمىآيد، به ثبات و اعتدال مىگرايد و به آخرين حد اعتدال ميرسد. و آنگاه كه با تحوّل ناگهانى و جهش به صورت انسانى درآيد، از تصرفات محيط و عوامل آن ميرهد و خود متصرف در محيط و تسخير كنندة قواى طبيعت مىشود.
تحولات ناگهانى و نامسبوق در صفات و خواص افراد عضو داران و فصلهاى در ميان انواع متنوع، كه از آن به جهش (موتاسيون) تعبير ميكنند، اكنون مورد نظر يا پذيرش علماى زيستشناسى مىباشد و براى اثبات آن، آثار و شواهد بسيارى در تحوّلات صفات و انواع يافتهاند. با نظريۀ جهش، آن گونه پيوستگى انواع كه در آغاز پيدايش نظريۀ تكامل انواع تصور مىشد، رد شده است و بعضى از اشكالات تكامل پيوسته كه مهمتر از همه همان فواصل انواع مىباشد، از ميان رفته است. مشهودترين تحوّل ناگهانى، جهش در فاصلۀ ميان تركيبات غير آلى و تركيبات حياتى، آنگاه در ميان غرایز حيوانى و قواى انسانى و عقل مىباشد. نخستين جهش بروز حيات در تركيبات غير آلى بوده است كه پس از آن موجود زنده از جهت تسخير قوا و تغذيه و نمو و توليد و سمتيابى و تنظيم ساختمان، يكسره از ديگر پديدهها جدا شده و طريق تكامل پيش گرفته است. پس از آن جهش اولى و در فواصل تكامل انواع، جهشهايى پيش آمده تا به سر حد عالى اعتدال قوا و استعدادها و غرایز و عواطف و اعضا رسيده است.
آخرين جهش به سوى عقل و اختيار بوده است كه در اصطلاح قرآن، خلق ديگر و نفخۀ روح وابسته به مبدأ حيات ميباشد. پس از اين، تكامل به اختيار و تصرّف و تدبير عقل درآمده و از محكوميت عوامل طبيعت جَسته و حاكم بر قواى آن گرديده است. (مؤلّف)
[7] علم زيستشناسى و وراثت با دقتها و تجربيات حسى تا آنجا پيش رفته كه به اسرار و رموز حيرت انگيزى از توارث خواص و صفات رسيده است. اين علم هزارها خواص و صفات را در نقطههاى بسيار ريزى (ژن) نشان ميدهد كه در طول نخهاى بسيار نازك (كروموزوم) قرار گرفتهاند. اين رشتهها آنگاه كه به صورت شبكى به هم پيچيده است همان هسته ياخته مىباشد. همين كه نطفه كه تركيبى از ياختۀ نر و ماده است در رحم قرار گرفت و الياف نرينه و مادينه به هم پيوستند و به دور هم پيچيدند، نخستين هستۀ شبكى شكل سلول جديد را تشكيل مىدهند، آنگاه رشتههاى باريك آن از هم در طول جدا و تقسيم مىشوند و در دو نقطۀ مقابل به شكل هستههاى جديد ديگر درمىآيند و ياختۀ مانند خود را مىسازند و پيوسته با تصاعد عددى افزايش مىيابند تا آنكه صورت كامل موجود زنده را پديد مىآورند. به اين ترتيب صورت نفسانى و بدنى موجود زنده با همۀ خواص و صفات، تركيبى از سلولهاى بسيار و متنوع است كه از هستة سلول اول برآمده، و آن هسته از رشتهها (كروموزومها)ى مركب از نر و ماده ساخته شده است كه نسخۀ بسيار مرموز و متراكمى از هزارها صفات و آثار ثابت پدران و مادران است. و قسمى از آن خواص و صفات در نقطهها (ژنها) متمركز و انباشته شده است كه پديد آورندۀ صورتها و محرك اصلى توليد و تقسيم ميباشند. اين نقطهها (ژنها)ى هم شكل و محدود كه در 48 تار سلول انسان جاى گرفتهاند و اين همه خواص و صفات را در بردارند چيست؟ هنوز نظر علمى انسانهاى كنجكاو به جواب آن نرسيده است.
محققين بيش از اين نرسيدهاند و نظر نميدهند: كه هر يك از اينها وارث و حامل قسمتى خاص از صفات و آثارند كه با تقسيم متساوى آنها به وسيلۀ تارها (كروموزومها) به نسلهاى جديد منتقل ميشوند و سبب اينكه صفات توارثى متفاوت است و گاهى مولود شباهت ظاهرى به پدران و مادران نزديك خود ندارد، آن است كه هنگام آن تقسيم، تارها به دور يكديگر مىپيچند و يا تا مىشوند، و به اين طريق «ژنها» تغيير جا و تغيير وضع و صفات ميدهند. و جهشهايى كه در صفات و خواص روى ميدهد و منشأ وراثت ندارد، مربوط به تغييرات و تحولاتي است كه در درون ناپيداى آنها (تغييرات ايزومرى در مولكولهاى ژن) رخ ميدهد.
در حقيقت همۀ صفات و خصایص از اجزايى برمىآيد كه در اعماق نقاط ريز (ژنها) نهفته است و نقاط (ژنها) در صورت دادن به موجودات زنده مانند هستۀ اتمى در مواد غير آلى ميباشند، هم چنان كه خواص و اشكال مختلف اجسام را اختلاف بارهاى الكتريكى اتم پديد مىآورد، اختلاف صفات و صور موجودات زنده از اختلاف و تفاوت ساختمان داخلى ژنها كه بسيار مرموزتر و پيچيدهتر از هستۀ اتمى اجسام غير آلى است، پديد مىآيد.
اين مطلب را بهتر آنكه مستقيم از بيان دانشمند نامى «ژرژگاموف» دريابيم: «در حقيقت اگر از يك طرف دوام قابل ملاحظۀ ژن را كه خواص هر نوع را بدون انحراف در طول هزاران نسل منتقل مىسازد و از طرف ديگر تعداد بالنسبه كم اتمهايى را كه ژن را تشكيل ميدهد در نظر بگيريم، به ناچار اين فكر را مىپذيريم كه ژن بر طبق نقشۀ قبلى منظمى ساخته و پرداخته شده كه در آن هر اتم يا هر دسته از اتمها، در محلى كه قبلاً براى آن تعيين شده قرار گرفته است. پس به نظر ميرسد تفاوتهاى بين خواص ژنهاى مختلف كه در تفاوتهاى خارجى بين موجودهاى مختلف منعكس و ظاهر ميشود و صفات و خصايلى كه ژنها موجب هستند نتيجۀ اختلاف در طرز توضيع اتمها در داخل ژنها باشد». (نقل از «كتاب يك، دو، سه، بينهايت» ترجمة بيرشك). آنچه در اينجا آورده شده نمونۀ بسيار اندكى ار نتيجۀ مطالعات و دقتهاى عدۀ بسياری از علماى زيستشناسى و علم وراثت «ژنتيك» است كه همۀ آنها خلاصه ميشود در بيانى سراسر اعجاب و حيرتانگيز و احاله به مشيت خداوند: «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ؟!» و آنچه اكنون در ظهور صفات و خواص بيشمار گذشتگان را به صورت نقطهها (ژنها) در تقسيم طول تارها (كرموزومها) هنگام قرار گرفتن نطفه و پس از اختلاط و اتحاد ياختههاى نر و ماده، دريافتهاند، مطابق است با بيان حديث نبوى از حضرت «رضا»(ع) كه ترجمۀ آن در متن ذكر شده: «ان النطفة اذا استقرت فى الرحم احضرها اللَّه كل نسب بينها و بين آدم». (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 293 تا 307.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ انفطار، آیات 1 تا 8
سوره «انفطار» در مكّه نازل شده، 19 آيه است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«إِذَا السَّمَاءُ انفَطَرَتْ» (١)
«وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ» (٢)
«وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ» (٣)
«وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ» (٤)
«عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ» (٥)
«يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (٦)
«الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (٧)
«فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ» (٨)
به نام خدای بخشندة مهربان.
آنگاه كه آسمان شكافته و گسيخته شود. (1)
و آنگاه كه ستارگان پراكنده شوند. (2)
و آنگاه كه درياها شكافته گردند. (3)
و آنگاه كه قبرها برانگيخته شوند. (4)
داند هر نفسى چه پيش فرستاده و چه واپس گذارده. (5)
هان اى انسان! چه تو را نسبت به پروردگار كريمت فريفته؟ (6)
همان كه تو را بيافريد پس راست آوردت پس بياراستت. (7)
در هر صورتى كه خواست تركيبت داد. (8)
شرح لغات:
انفطرت: شكافته شد، گسيخته شد. زمين به سبب رويش گياه، باز شد. از فطر: چيزى را آغاز نمود، اختراع كرد، پديد آورد.
الكواكب، جمع كوكب: ستاره، برق و شعاع آهن و برافروختگی آن، شدت گرما، شمشير، آب، گياه بلند، سرور قوم، كوه، بزرگ از هر چيز. كوكب (فعل ماضى): آهن برافروخت و برق زد.
انتثرت: پراكنده شد، از هم گسيخت، فرو ريخت. افتعال از نثر: چيزى را بپراكند و فرو ريخت.
فجرت، مجهول از باب تفعيل: پى در پى راه بازگرديد و راه يافت. بندها و موانع از ميان رفت.
بعثرت: زير و زبر شد، برانگيخته گرديد.
غرّ، از غرور: فريفته شدن، به خود باليدن، از خطر و امر مهم غافل ماندن.
اَىَّ، اسم شرط، موصول، استفهام، تعجب و تعظيم، صله در ميان حرف نداء و الف و لام به الحاق هاء تنبيه: يا أَيُّهَا الإِنْسانُ.
ركب، از باب تفعيل: چيزى را با كوشش بالاى چيز ديگر برآورد و بر آن نهاد، بر اسب همى سوار شد.
«إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ»: اذا، شرط زمان آينده و مشعر بر تحقّق پيشآمد ناگهانى است. انفطار، انفعال- قبول و پذيرش- اثر فطر ميباشد. از موارد استعمال لغت فطر چنين استنباط ميشود كه معناى آن شكافته شدن و سر برآوردن است: فطرت، صفات و خواصى است كه از درون انسان (نه عوامل خارج) سر برمىآورد. فُطر (به ضم فاء) گياهى است مانند قارچ كه ناگهان از زمين برمىآيد. بنابراين چون مقصود از «السماء» جسم يا اجرام محيط بر ماست، بايد عامل و علت طبيعى انفطار آن از خود آن يا باطن آن باشد.
گرچه معلومات و تحقيقات كيهانشناسى با همة پيشرفتهايش، هنوز راجع به پايان جهان يا به هم ريختن وضع موجود نظام كهكشانها نميتواند مانند قرآن اظهار نظر قاطع نمايد، ولى در مسير اينگونه بررسيها چنين وضع نهايى پيشبينى ميشود: از مجموع مشاهدات و محاسبات رياضى اين اصل مسلّم شده است كه سراسر جهان و كهكشانها پيوسته در حال انبساط است و اين انبساط نتيجة قوا و تغييرات و تحولاتيست كه در عناصر و مواد اولى آن روى ميدهد[1].
آية 47 سورة الذاريات: «وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» آسمان را بنياد نهاديم به نيرويى، و همانا ما گسترش دهندهايم»، با تعبير جامع و صريح، قوا و نيروهاى نخستين جهان و گسترش آن را بيان كرده. چون اصل گسترش جهان و دور شدن كهكشانها از نظر قرآن و علم امروز مسلّم است، اين اصل يا قانون عمومى، شامل مجموعههاى كواكبى و مادة ميان آنها كه تشكيل دهندة كهكشانها ميباشند، نيز هست و بايد مجموعههاى كوكبى داخل آنها نيز پيوسته از هم دور شوند. در نتيجة اين انبساط، نيروى ثقل مركزى كمتر و مدارات وسيعتر ميگردد. به اين ترتيب زمانى گرچه بسيار دور خواهد رسيد كه رشتههاى جاذبة مركزى كهكشانى خود گسيخته «منفطر» شود، آن چنانكه مجموعة كهكشانها از هم گسيخته و جدا شدهاند. اين از هم گسيختن (انفطار) چنانكه براى هر يك از كهكشانها پيشبينى ميشود براى كهكشان ما يا قسمتى از آن كه آسمان فراگيرندة ما ميباشد روزى پيش خواهد آمد[2].
اگر علت طبيعى از هم گسيختگى (انفطار) آسمانها (كهكشان يا منظومة شمسى كه ما را فرا گرفته) همين انبساط عمومى جهان باشد، علت به هم پيچيدن و تاريك شدن خورشيد ما هم كه آية اول سورة «تكوير» از آن خبر داده نيز همين از هم گسيختن آسمان است. اگر مقصود از آسمان در اين آيه: «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» همان منظومة شمسى ما باشد، انفطار تعبير ديگرى از به هم پيچيدن و گسيختن خورشيد و انكدار ستارگان است كه در سورة «تكوير» بيان شده است. بنابراين علت انفطار آسمان همان تكوير (انقباض و بههم پيچيدگى) خورشيد ميباشد.
از سوى ديگر خطوط امواج و عكسهايى كه از وضع كهكشانها برداشته شده مينماياند كه كهكشانها در معرض تصادم با يكديگرند، اينگونه تصادمها گاهى شديد و عمقى است، آن چنانكه قسمتى از دو كهكشان مصادم داخل يكديگر ميشوند، گاهى سطحى است كه دو كهكشان با هم نزديك ميشوند و قسمتى از آن دو با هم برميخورند، چنانكه ميگويند اينگونه تصادم سطحى در ميان كهكشانها بيشتر پيش مىآيد و در نتيجه اين تصادم و وارد شدن نيروى جاذبة متقابل بر يكديگر، وضع حركات و نظم ستارگانى كه در معرض كشش خارج از مركز خود واقع ميگردند آشفته و گسيخته ميشود.[3]
با توجّه به اينكه خورشيد و منظومة شمسى ما در قسمتى از محيط كهكشان ما ميباشد (كه به شكل عدسى و 000/30 سال نورى از مركز كهكشان دور است) راه احتمال چنين تصادم و از هم گسيختگى آن بيشتر است.
اين راهها و احتمالاتى است كه علم امروز به سوى وقوع چنين حادثهاى كه قرآن از آن خبر داده باز نموده است و هر روز انتظار اخبار و آثار ديگرى از وضع گذشته و آينده و كنونى اين جهان بزرگ و اسرار آميز بايد داشت.
«وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ»: با توجّه به معانى كوكب، معلوم ميشود كه اين كلمه مرادف با نجم نيست: كوكب به حسب وضع اوّلى به ستارة فروزان و درخشان گفته ميشود و نجم اعمّ از آن است. اينكه در استعمالات عرفى و عادى به هر ستارهاى كوكب گفته ميشود مطابق وضع اولى آن نيست.
در سورة تكوير كه تيره شدن نجوم پس از تاريك شدن و به هم پيچيده شدن خورشيد بيان شده، معلوم ميشود مقصود سيارات است كه از خود نور و شعاعى ندارند. در اين سوره كه «انتثار كواكب» پس از «انفطار آسمان» بيان شده معلوم ميشود كه مقصود مجموعهاى از خورشيدها ميباشد.
انتثار از باب افتعال، دلالت بر قبول يا مبالغه دارد و معناى انتثار از هم گسيخته شدن رشتة ارتباط و پراكنده شدن شديد است، مانند پاره پاره و پراكنده شدن دانههاى مرواريدى كه به يك رشته درآمده باشند. با نظر به ترتيب اين آيه با آيه قبل مقصود اين است که:
با از هم گسيختن (انفطار) آسمان، كواكبی (خورشيدهایى) كه مانند دانهها در يك رشته به هم پيوسته و منظّم گرديدهاند، پراكنده گردند. اين آيه ميرساند كه مقصود از سماء در آية قبل، همان اجرام نورانى (مجموعة خورشيدى) با رشتههاييست كه آنها را به هم پيوند داده است (نه منظومة شمسى ما).
«وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ»: اين اولين يا مهمترين اثريست كه از گسيختن نظامات آسمانى در زمين ظاهر ميشود: درياها آن چنان از جاهاى خود بركنده و طوفانى ميشوند كه به همه جا ميريزند و فواصل ميان آنها برداشته ميشود. و اين در مقدمة حوادث ديگريست كه منتهى به دگرگونى زمين خواهد شد:
«وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ»: بعثرت از جاى برانگيخته شد (بعث) و غبار فرا آورد (اثار). با توجّه به اين معنا به نظر ميرسد كه اصل آن، بعث است كه حرف آخر اثار (ر) به آخر آن پيوسته و به صورت فعل رباعى درآمده است[4].
گويا اينگونه تركيب از دو فعل از تصرفات لطيف و بليغ قرآن در لغت ميباشد.
به مناسبت همين معناى تركيبى، اين فعل به قبور نسبت داده شده است: آنگاه كه قبور و آنچه از مواد و عناصر زمين كه اصول باقى و آثار و اعمال انسان را در بر گرفته، خود برانگيخته و غبار شود، يا سراسر زمين كه قبر ابدان و آثار انسان است، دگرگون گردد. آيات: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ... ، وَ أَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها...» قرينهاى است كه مقصود از قبور در اين آيه، محلها و مدفنهاى خاص نيست[5].
«عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ»: آنگاه كه آسمان گسيخته و كواكب پراكنده شد و درياها درهم ريخت و قبرها از جاى بركنده و پراكنده گرديد، هر نفسى داند كه چه پيش فرستاده و چه پس از خود گذارده است.
نفس انسانى پس از مبدأ هستى، يگانه پديدهايست كه در عالم خود در اختيار عمل و صدور آن استقلال دارد. با اين استقلال و اختيار است كه عملى را با قدرت عقل ميگزيند و پديد مىآورد. آن چنانكه همة موجودات معلول خداوند و پيوسته به او هستند و به سوى او باز ميگردند، اعمال انسان نيز به قانون بقای آثار و تبدّل و ارتباط با علت، به صورتى باقى و ناپيدا پيوسته به منشأ عقل و اختيار انسان است تا روزى آشكارا به او بپيوندد. اين روز آنگاه است كه قشرهاى ماده و طبيعت كه پردههاى متراكمى بر آثار و بينش انسان است از ميان برود و موجبات غفلت برداشته شود، آنگاه هر نفسى همة آثار و اعمال مقدم و مؤخر خود را به خود پيوسته و آشكارا مينگرد.
«يا أَيُّهَا الاِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟!»: اين بانگ و ندای انگيزندة ممتد براى هشدارى به انسان ناآگاه از خود و مسير و آثار و اعمال خود است. انسانى كه آن چنان فريفتة آرزوها و شهوات خود ميشود و به آنها چشم ميدوزد كه از خود و مصلحت و سعادت خود چشم ميپوشد و آن چنان به نقش و نگار اوهام و احلام درونى خود سر خوش است كه از جلال و عظمت و نهايت اين جهان بزرگ و جهاندار آن غافل گشته است. مای (ما غرّك)، استفهامى است، صفت رب و اضافه شدن آن به كاف خطاب، براى توجّه به قدرت ربوبى مشهود در وجود انسانيست كه پيوسته او را با همة قواى معنوى و جسمى برتر مىآورد. توصيف رب به كريم- كه بخشندة بىمنّت و بيش از استحقاق است- اشعار به اين دارد كه فيض و امدادش پس از ربوبيّت و بيش از آن انسان را فراگرفته است، و چون انسان مجموعة استعدادها و قوا ميباشد، اثر كرامتش همة آنها را در هر طريقى كه به اختيار خود گزيند و پيش رود كمك مينمايد. پس اين دو صفت ربوبى و كرامت بايد انسان را هميشه نگران بدارد نه آنكه مغرور و فريفته شود.
از بعضی از اهل سلوك و عرفان، جوابهايى براى اين استفهام «ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ؟» نقل شده است كه آن جوابها خود غرور انگيز است: بعضى گفتهاند كه: «خداوند در ضمن سؤال، جواب را تلقين نموده كه همان كرم پروردگار است». به «فُضَيل بن عياض» گفته شد كه چون روز قيامت پروردگارت به پايت دارد و بپرسد: «ما غَرَّكَ... ؟» چه جواب گويى؟ گفت ميگويم: «پردههاى آويختهات مرا مغرور داشت». ديگرى گفته، ميگويم: «نيكىهايت، يا حلمت». بيشتر مردم، دنيا را موجب غرور مىپندارند. هيچ يك از اين انديشهها و جوابها نه درست است و نه موجب غرور. چگونه كرامت پروردگار موجب غرور است با آنكه چنانكه گفته شد، ربوبيّت و كرامت خداوند و آثار اين دو صفت موجب نگرانى است. گويا آنها كه اين عذر و جواب را پيش آوردهاند، صفت كرم را با عفو و صفح مرادف دانستهاند. چه پردة غرور انگيزى خداوند آويخته؟ با آنكه به وسيلة عقل و آيات، هر پردهاى را از ميان برداشته است. چگونه نيكيها، يا حلم پروردگار، غرورآور است، با آنكه ديدن نعمتها و الطاف او چشم بينش را باز ميكند. و چگونه اين دنيا غرور انگيز است، با آنكه همه چيز و سراسر آن عبرت انگيز است. اين جواب جوييها در صورتى است كه «ما غَرَّكَ» استفهام باشد، و اگر چنانكه ظاهر است انكارى و تعجبى باشد، نظر به اين است كه هيچگونه منشأ غرورى بيرون از وجود انسان نيست، فقط منشأ غرور انسان، از سوء اختيار و جهلش ميباشد.
از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه گاه تلاوت اين آيه فرمود: «غَرَّهُ جَهلُهُ»: «جهلش او را مغرور داشته است».
اميرالمؤمنين على(ع) گاه تلاوت اين آيه، هر عذر و حجّتى را در مقابل اين استفهام «ما غَرَّكَ؟... » رد نموده و انسان را به غرورش نكوهش ميكند و الطاف و نعمتهاى پروردگار كريم و پردهپوشيهايش را مىنماياند، و به اطاعتش ميخواند.سپس ميفرمايد: «به راستى مىگويم اين دنيا نيست كه تو را مغرور نموده، تو هستى كه به دنيا فريفته شدهاى. همانا دنيا پندهاى عبرت انگيزش را به تو آشكارا نمايانده و يكسان به تو اعلام خطر نموده است. همين كه از بلاها و مصایبى كه به جسمت و ناتوانى كه در قوتت فرود مىآيد، پيوسته تو را به آينده آگاه مينمايد، دنيا راستگو و با وفاتر از آن است كه تو را به دروغ دچار كند و يا مغرورت بدارد. و چه بسا ناصح اين دنيا كه پيش تو متّهم است و خبر دهندة راستگوى آن كه مورد تكذيب تو است. اگر بخواهى دنيا را در درون خانههاى خراب و ديوارهاى تهى بشناسى، از جهت تذكر نيك و پند رسا آن را بسان دوست دلسوز و بىتاب به خودت مييابى. وه كه چه نيكو سرایي است براى كسى كه به سراى دارى آن دل ندهد. و چه خوب منزلگاهى است برای كسى كه آن را وطن نگزيند. همانا فردا سعادتمندان به سبب دنيا همان گريزندگان امروز از آنند... كلام 222 از نهج البلاغه».
«الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ»: اين آيه، مبيّن صفت رب و كرمش در تكوين و تكميل انسان ميباشد كه در چهار مرحلة خلق، تسويه، تعديل و تركيب آشكار شده است. «خلق»، آفرينش مادة مستعد و ماية اولى حيات است. «تسويه» (از باب تفعيل) پيوسته جور و يكسان گرداندن قوا و غرایز و مشاعر و اعضا با يكديگر و با محيط خارج ميباشد. «فعدلك» (به تخفيف دال) خبر از كمال آراستن پس از خلق و تسويه و قبل از تركيب صورت است. ميشود كه به معنای عدول (مانند عدل الطريق) باشد: تو را از مسير طبيعى خلق و تسويه به سوى ديگر برگرداند. معناى اول بيان كمال اعتدال و آراستگى قوا و استعدادهاى انسان است كه شعورهاى عالى و عقل انسانى از همان اعتدال كامل، برميآيد. معناى دوم، عدول از تحولات تدريجى خلق و تسويه به صورت برتر يا استعداد براى ظهور آن است. بنابراين معنا، فعل «فَعَدَلَكَ» بيان ديگريست از انشاء خلق ديگر كه در آية 14 «مؤمنون» پس از ذكر اطوار نطفه و تحولات آن با «ثُمَّ»، بيان شده است: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ... ». و تعبير آية 37 «كهف»: «... ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً» اشاره به همين طور ناگهانى است كه پس از تسويه يا با آن، به صورت مردى آراسته درآمده است. در آيات 7، 8، 9 «سجده» پس از بيان آغاز خلقت انسان از گل، آنگاه قرار دادن و پديد آوردن نسل او را از آب چكيده، از تسويه و نفخ روح خداوندى و پديد آمدن مراكز درك انسانى خبر ميدهد: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَبْصارَ وَ الأَفْئِدَة». اين همان تحوّل وجهش و برآمدن به صورت پديدهاى برتر از مسير طبيعى و تدريجى است. در آية 29 «حجر» پس از بيان خلقت انسان از گلى تيره و آماده، و آية 72 «ص»، چنين بيان نموده است: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ». اين دو آيه بهخصوص، صريح در اطوار تكامل انسان در ظرف طبيعت، مانند تكامل در ظرف رحم و محيط محدود و مشهود آن ميباشد. تكامل سريع جنين در رحم، نمايانندة اطوارى است كه در مسير تكامل، در زمانهاى دراز و در رحم وسيع خلقت پيش آمده و گذشته است.
چنانكه از تعبير بيان آيات معلوم ميشود، تسويه- كه معناى آن تغيير و تبديل اعضا و غرایز و يكسان و هماهنگ شدن با يكديگر و انطباق با محيط است- محرك تكامل و واسطة جهش به سوى حيات برتر و تعديل قوا ميباشد[6].
بنا به قرائت تشديد در فعل «فَعَدَّلَكَ» منظور تعديلهاى پيوستة گذشته در قوا و استعدادها مىباشد تا آنكه به آخرين مرتبة تعديل برآمده است.
«فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاءَ رَكَّبَكَ»: فِي أَيِّ صُورَةٍ، متعلق به «ركّبك»، «اىّ»، استفهام تعجبى. «ما»، زائده و اشعار به ابهام دارد. پيوست ما به «صورة» نكره و فعل «شاء» كه خواست برتر از اسباب طبيعى را ميرساند، و تقدّم ظرف «فى اىّ» و فعل «ركّبك» كه دلالت بر پى در پى برآوردن دارد، بيانى اعجابانگيز و اسرارآميز از پيچيدگى صورت تركيب يافتة انسان است: در صورتى بسى مهم و اسرارآميز؟! كه خواسته است تو را تركيب نموده، يا برآورده است.
مىشود كه «اىّ»، شرطيه و فعل شرط به قرينة جزای محذوف باشد: در هر صورتى كه خواسته تو را برنهد، برنهاده است. به اين ترتيب اين آيه، عطف بيان براى آية قبل است: تو را آفريد، پس از آن تسويه، آنگاه تعديل كرده، اين چنين در صورتى كه خواسته برآوردت يا تركيب نمود. مىشود كه جملة «فِي أَيِّ صُورَةٍ» متعلق به فعل «فعدلك»، و «ركّبك» عطف به آن باشد كه از جهت شدت اتصال، حرف عاطفه نيامده است: تو را در آن صورتى كه خواسته تعديل نموده برآورده است. چون «صورة» نكرة موصوفه و مقصود يك صورت است، معناى تركيب «ركّبك» برآوردن و سوار كردن ميباشد، نه به هم آميختن و پيوند دادن كه بايد در ميان چند چيز باشد. ميشود كه عنصر ديگر تركيب، شخصيت ثابت انسان باشد كه ضميرهاى خطاب متوجّه به آن است، با توجّه به ظرفيت صورة و كلمات اىّ و ما «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما... » معناى آيه چنين است: «تو را اى انسان در صورتى بس مهم و مرموز كه مورد مشيّت پروردگار كريم است بر آورده است». آن صورت نميتوان آخرين صورت و فصل انسانى باشد، زيرا فصل اخير در ظرف تركيب درنمىآيد. آن صورتى كه پاية تركيب نوع يا فرد است، بايد همان خواص و آثار نوعى و صفات و محصولى از مكتسبات گذشته باشد كه به وراثت و به صورت مؤثّر و مرموز در نطفه آشكار و محقق ميشود و آنگاه صورت نفسانى و بر طبق آن، صورت جسمانى از آن پديد مىآيد.
مؤيد اين مقصود حديثى است از حضرت رضا (ع) و او از پدرانش و از رسول اكرم (ص):
«آن حضرت به مردى گفت: برايت چه تولد يافته؟ آن مرد گفت: اى رسول خدا چه بايد باشد، يا پسر است يا دختر. آن حضرت فرمود: به چه كسى شبيه است؟ آن مرد گفت به چه كسى بايد شبيه باشد؟ يا شبيه پدرش هست يا مادرش. آن حضرت گفت: چنين مگو، همين كه نطفه در رحم استقرار يافت، خداوند هر نسبتى را كه ميان آن و آدم است حاضرش مينمايد، مگر اين آيه را نخواندهاى: «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ». يعنى هر صورتى كه بين تو و آدم است».
با نظر به ترتيب و تعبير اين آيه، پس از خلق اولى انسان و تسويههاى پيوسته، استعدادها و قواى انسانى تعديل گشته و آماده براى بروز عقل و اختيار كه فصل اخير انسان است شده آنگاه در مسير تكامل در آمده است و آنچه از صفات و آثار اكتسابى، صورت بقا يافته است، به وراثت در نسلْ باقى و منتقل شده است، آنگاه با تركيبهاى پى در پىِ صورتِ باقى و برآمدن به آخرين صورت، شخصيت جديدى پديد آمده است[7].
در همة اين اطوار آشكارتر از هر چيز صفت ربوبى پروردگار است كه پيوسته اين زندة متحرك را برتر مىآورد، و صفت كرامت است كه آن را از هر جهت امداد مىكند.
اين نظام عظيم، و پيوستگى آسمان و كواكب و زمين با منابع و درياها، براى ظهور صفت ربوبى در چنين موجودى ميباشد كه بايد در راه تكامل عقل و عمل پيش رود.
همين كه عقلها به كمال ممكن و اعمال به آثار باقى رسيد، اين نظام آسمان منفطر و كواكب آن منتثر و درياها منفجر و اين عالم دگرگون ميشود و انسان در محيط اعمال و از عالم ديگر سر برميآورد: «و عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ».
// پایان متن
[1] دانشمندان كيهانشناس امروز دربارۀ تكامل يا استوارى جهان دو فرض مختلف دارند. آنها كه جهان را در حال تكامل فرض ميكنند ميگويند: اصل مادۀ جهان متراكم بوده سپس انبساط يافته اكنون در حال تغيير و تكامل است. آنها كه جهان را در حال استوارى فرض ميكنند ميگويند به همين وضع آفريده شده و مادۀ اصلى آن (ئيدروژن) پيوسته به وجود مىآيد و جهان را در حال متعادل ميدارد. اين هر دو گروه در اين مطلب اتفاق دارند كه مجموع جهان در حال انبساط است (رجوع شود به كتاب «مجموعۀ علمى جهان» ترجمۀ احمد بيرشگ). (مؤلّف)
[2] دانشمندان نجوم امروز از اين جهت نميتوانند صريحاً وقوع اينگونه حوادث آينده را خبر دهند كه مبناى تحقيقاتشان مشاهدات و تغييرات و آثاري است كه از مسافتهاى بسيار دور به وسایل فنى ضبط و بررسى ميگردد، و از احوال و تغييرات گذشتۀ جهان نيز در حد آثار مشهود كنونى و عناصرى كه در حال تكوين و تغيير است ميتواند نظرى يا خبرى دهند، ولى نسبت به آينده چنين نشانيها و آثار محسوس در ميان نيست، زيرا اگر كهكشانى از هم گسيخته شده باشد و ستارگانى در انفجارهاى نهايى از ميان رفته باشد، يا مادۀ اصلى آنها هم به صورت تودۀ ابر در آمده و به ديگر ابريهاى كيهانى پيوسته است يا آن چنان تغيير و تبديل يافته كه اثرى از ساختمان ويران سابق آنها به جاى نمانده است و اگر مقدارى هم به جاى مانده باشد شعاع و موجى از آنها كه در معرض مشاهده و ضبط واقع شود در ميان نيست. از اين رو و از طريق اين تحقيقات آنچه ميتوان نسبت به آينده پيشبينى نمود، همان مشاهدة تغييرات پيوستة كنونى و گذشته و فرض محقق انبساط عمومى جهان است. در كتاب «يك، دو، سه، بينهايت» ص 350 «تأليف ژرژگاموف» ميخوانيم: «پيش از اين تاريخ ابرهاى مجزايى كه امروز در آسمان مىبينيم و كهكشان مىناميم قسمتهاى مختلف جهانى بودند مركب از ستارگانى كه به نحوى يك نواخت توزيع گرديده بودند و باز پيشتر از آن تاريخ خود آن ستارگان به يكديگر فشرده شده و پيوسته جهان را از گازى سوزان پر مىداشتند، باز هم اگر در زمان به عقبتر برويم، اين گاز را سوزانتر و سنگينتر مىيابيم...». با اين نظر، كه اكنون اصل آن مورد اتفاق است، مجموعۀ جهان از گازهاى فشردهاى تكوين يافته كه سراسر آن پيوسته در حال گسترش است. وضع گسترش جهان را تشبيه ميكنند به بالُن (بادكنك) كه روى آن نقاطى باشد و در آن دميده شود. هر چه حجم بالُن با دميدن منبسطتر گردد، نسبت فواصل آن نقاط بيشتر ميشود. اين تشبيه را كه براى نماياندن انبساط و دور شدن كهكشانها از يكديگر آوردهاند، انبساط داخلى كهكشانها را نيز مىنماياند، زيرا با انبساط جرم عمومى جهان، اجرام كهكشانها كه به صورت نقطههايى روى بالُن نمايانده شده كه همان مجموعة منظومههاى اختري است، نيز از هم دور ميشوند. اين انبساط كه در قسمتهاى سطحى بيشتر از قسمتهاى عمقى بايد باشد، ناچار به حدى ميرسد كه رشتة پيوند آن قسمتى از منظومهها كه نزديكتر به سطح كهكشانها واقع ميشوند گسيخته «منفطر» گردد. (مؤلّف)
[3] در كتاب «مجموعۀ علمى جهان» صفحه 74، زير عنوان «كهكشانهاى مصادم»، نوشتة «رودلف مينكوفسكى» ميخوانيم: «در برخورد دو كهكشان، نيروى جاذبۀ ستارهها موجب بر هم خوردن نظم حركت آنها و آشفته شدن ساختمان كهكشانها مىشود، اما تصور نمىرود كه در هر يك از ستارهها تغيير محسوس روى دهد. اما بايد منتظر تغيير عظيمى در ابرهاى غبار و گاز موجود در كهكشانها باشيم... ».
هر يك از اين سه نظريه: انبساط جهان، انفجار ستارگان، فرضيۀ احتمالى تصادم كهكشانها، طريقههاى علمى امروز است كه جلوى ديد اهل نظر را به آيندهاى كه اين آيه «إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» خبر داده باز ميكند. احتمال تأييد نشدۀ ديگر، برگشت انبساط جهان به انقباض است. در كتاب «يك، دو، سه، بينهايت» ص 354 مىخوانيم: «اكنون مىتوانيم از خود بپرسيم كه چه نيروهايى موجب انبساط جهان بودهاند و آيا اين انبساط روزى متوقف خواهد شد يا تبديل به انقباض خواهد گرديد؟ آيا اشكال دارد كه جهانى كه در حال انبساط است، باز پس آيد و دستگاه كواكب و كهكشان و خورشيد و زمين و بشرى را كه بر روى زمين است درهم فشارد و به خميرى به سنگينى هستۀ اوليه تبديل كند؟ تا جايى كه جامعترين اطلاعات ما حكايت مىكند چنين امرى صورت پذير نيست. در زمانى بسيار دور، در اولين مراحل تكامل جهان كه در كار انبساط بود، هر پيوندى كه اجزای آن را به يكديگر مىپيوست، درگسست. و امروز به تبعيّت از قانون جبر (اينرسى) هم چنان بسط مىيابد. پيوندهايى كه گفتيم نيروهاى جاذبه بودند كه سعى ميكردند اجزای جهان را از جدا شدن از هم بازدارند». (مؤلّف).
[4] اينگونه تركيب دو فعل در كلمات ديگر نيز آمده است، مانند: «بحثر» كه از بحث (جستجو كرد) و اثار (پراكنده نمود) و (زلزل) كه تكرار زل (لغزيد) ميباشد.
[5] چه، با گذشت زمان و پس از حوادث زمين و آخرين تحولات پيش از قيامت، ديگر اثرى از قبور و صورت ابدان اموات باقى نمىماند. از جهت ديگر بسيارى از ابدان مردگان در روى زمين و ميان درياها از ميان رفته و يا سوخته و يا خوردۀ جانوران ميشوند. و تعميم «القبور» دلالت بر همين دارد كه مقصود صورت اين قبور نيست. (مؤلّف)
[6] لغت تسويه، براى نماياندن چگونگى اطوار گذشتۀ، حيات انسان و تطبيق پيوستۀ قوا و غرایز و جوارح با حوایج و محيط، از لغات و اصطلاحاتى كه علماى زيستشناسى براى رساندن اين معنا به كار ميبرند رساتر و جامعتر است، زيرا اصطلاحاتى كه مانند انتخاب طبيعى و تطبيق با محيط اگر دو اصل درستى باشد، معناى وسيع و عميق تسويه را نميرساند.
محرك تكاملى كه در موجود زنده است و همچنين تغيير پيوستهاى كه در محيط خارج است، موجب تغييرات و ناهماهنگى در ساختمان درونى و اعضا ميگردد و اصل تسويه كه منشأ هماهنگى و انطباق است، غرایز و اعضا و صفات را هماهنگ و منطبق مىنمايد و موجود زنده را به سوى تكامل پيش ميبرد. در اين ميان هر موجود زندهاى كه قدرت تسويهاش متوقف شود، از مسير تكامل خارج شده و منقرض ميشود و آنكه قدرت حيات و تسويهاش بيشتر و صفت ربوبى و كرم پروردگار در آن وافرتر باشد، همى پيش ميرود و قدرت مقاومتش در برابر عوامل متضاد افزوده ميگردد و هر چه در مدارج حياتى بالاتر درمىآيد، به ثبات و اعتدال مىگرايد و به آخرين حد اعتدال ميرسد. و آنگاه كه با تحوّل ناگهانى و جهش به صورت انسانى درآيد، از تصرفات محيط و عوامل آن ميرهد و خود متصرف در محيط و تسخير كنندة قواى طبيعت مىشود.
تحولات ناگهانى و نامسبوق در صفات و خواص افراد عضو داران و فصلهاى در ميان انواع متنوع، كه از آن به جهش (موتاسيون) تعبير ميكنند، اكنون مورد نظر يا پذيرش علماى زيستشناسى مىباشد و براى اثبات آن، آثار و شواهد بسيارى در تحوّلات صفات و انواع يافتهاند. با نظريۀ جهش، آن گونه پيوستگى انواع كه در آغاز پيدايش نظريۀ تكامل انواع تصور مىشد، رد شده است و بعضى از اشكالات تكامل پيوسته كه مهمتر از همه همان فواصل انواع مىباشد، از ميان رفته است. مشهودترين تحوّل ناگهانى، جهش در فاصلۀ ميان تركيبات غير آلى و تركيبات حياتى، آنگاه در ميان غرایز حيوانى و قواى انسانى و عقل مىباشد. نخستين جهش بروز حيات در تركيبات غير آلى بوده است كه پس از آن موجود زنده از جهت تسخير قوا و تغذيه و نمو و توليد و سمتيابى و تنظيم ساختمان، يكسره از ديگر پديدهها جدا شده و طريق تكامل پيش گرفته است. پس از آن جهش اولى و در فواصل تكامل انواع، جهشهايى پيش آمده تا به سر حد عالى اعتدال قوا و استعدادها و غرایز و عواطف و اعضا رسيده است.
آخرين جهش به سوى عقل و اختيار بوده است كه در اصطلاح قرآن، خلق ديگر و نفخۀ روح وابسته به مبدأ حيات ميباشد. پس از اين، تكامل به اختيار و تصرّف و تدبير عقل درآمده و از محكوميت عوامل طبيعت جَسته و حاكم بر قواى آن گرديده است. (مؤلّف)
[7] علم زيستشناسى و وراثت با دقتها و تجربيات حسى تا آنجا پيش رفته كه به اسرار و رموز حيرت انگيزى از توارث خواص و صفات رسيده است. اين علم هزارها خواص و صفات را در نقطههاى بسيار ريزى (ژن) نشان ميدهد كه در طول نخهاى بسيار نازك (كروموزوم) قرار گرفتهاند. اين رشتهها آنگاه كه به صورت شبكى به هم پيچيده است همان هسته ياخته مىباشد. همين كه نطفه كه تركيبى از ياختۀ نر و ماده است در رحم قرار گرفت و الياف نرينه و مادينه به هم پيوستند و به دور هم پيچيدند، نخستين هستۀ شبكى شكل سلول جديد را تشكيل مىدهند، آنگاه رشتههاى باريك آن از هم در طول جدا و تقسيم مىشوند و در دو نقطۀ مقابل به شكل هستههاى جديد ديگر درمىآيند و ياختۀ مانند خود را مىسازند و پيوسته با تصاعد عددى افزايش مىيابند تا آنكه صورت كامل موجود زنده را پديد مىآورند. به اين ترتيب صورت نفسانى و بدنى موجود زنده با همۀ خواص و صفات، تركيبى از سلولهاى بسيار و متنوع است كه از هستة سلول اول برآمده، و آن هسته از رشتهها (كروموزومها)ى مركب از نر و ماده ساخته شده است كه نسخۀ بسيار مرموز و متراكمى از هزارها صفات و آثار ثابت پدران و مادران است. و قسمى از آن خواص و صفات در نقطهها (ژنها) متمركز و انباشته شده است كه پديد آورندۀ صورتها و محرك اصلى توليد و تقسيم ميباشند. اين نقطهها (ژنها)ى هم شكل و محدود كه در 48 تار سلول انسان جاى گرفتهاند و اين همه خواص و صفات را در بردارند چيست؟ هنوز نظر علمى انسانهاى كنجكاو به جواب آن نرسيده است.
محققين بيش از اين نرسيدهاند و نظر نميدهند: كه هر يك از اينها وارث و حامل قسمتى خاص از صفات و آثارند كه با تقسيم متساوى آنها به وسيلۀ تارها (كروموزومها) به نسلهاى جديد منتقل ميشوند و سبب اينكه صفات توارثى متفاوت است و گاهى مولود شباهت ظاهرى به پدران و مادران نزديك خود ندارد، آن است كه هنگام آن تقسيم، تارها به دور يكديگر مىپيچند و يا تا مىشوند، و به اين طريق «ژنها» تغيير جا و تغيير وضع و صفات ميدهند. و جهشهايى كه در صفات و خواص روى ميدهد و منشأ وراثت ندارد، مربوط به تغييرات و تحولاتي است كه در درون ناپيداى آنها (تغييرات ايزومرى در مولكولهاى ژن) رخ ميدهد.
در حقيقت همۀ صفات و خصایص از اجزايى برمىآيد كه در اعماق نقاط ريز (ژنها) نهفته است و نقاط (ژنها) در صورت دادن به موجودات زنده مانند هستۀ اتمى در مواد غير آلى ميباشند، هم چنان كه خواص و اشكال مختلف اجسام را اختلاف بارهاى الكتريكى اتم پديد مىآورد، اختلاف صفات و صور موجودات زنده از اختلاف و تفاوت ساختمان داخلى ژنها كه بسيار مرموزتر و پيچيدهتر از هستۀ اتمى اجسام غير آلى است، پديد مىآيد.
اين مطلب را بهتر آنكه مستقيم از بيان دانشمند نامى «ژرژگاموف» دريابيم: «در حقيقت اگر از يك طرف دوام قابل ملاحظۀ ژن را كه خواص هر نوع را بدون انحراف در طول هزاران نسل منتقل مىسازد و از طرف ديگر تعداد بالنسبه كم اتمهايى را كه ژن را تشكيل ميدهد در نظر بگيريم، به ناچار اين فكر را مىپذيريم كه ژن بر طبق نقشۀ قبلى منظمى ساخته و پرداخته شده كه در آن هر اتم يا هر دسته از اتمها، در محلى كه قبلاً براى آن تعيين شده قرار گرفته است. پس به نظر ميرسد تفاوتهاى بين خواص ژنهاى مختلف كه در تفاوتهاى خارجى بين موجودهاى مختلف منعكس و ظاهر ميشود و صفات و خصايلى كه ژنها موجب هستند نتيجۀ اختلاف در طرز توضيع اتمها در داخل ژنها باشد». (نقل از «كتاب يك، دو، سه، بينهايت» ترجمة بيرشك). آنچه در اينجا آورده شده نمونۀ بسيار اندكى ار نتيجۀ مطالعات و دقتهاى عدۀ بسياری از علماى زيستشناسى و علم وراثت «ژنتيك» است كه همۀ آنها خلاصه ميشود در بيانى سراسر اعجاب و حيرتانگيز و احاله به مشيت خداوند: «فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ؟!» و آنچه اكنون در ظهور صفات و خواص بيشمار گذشتگان را به صورت نقطهها (ژنها) در تقسيم طول تارها (كرموزومها) هنگام قرار گرفتن نطفه و پس از اختلاط و اتحاد ياختههاى نر و ماده، دريافتهاند، مطابق است با بيان حديث نبوى از حضرت «رضا»(ع) كه ترجمۀ آن در متن ذكر شده: «ان النطفة اذا استقرت فى الرحم احضرها اللَّه كل نسب بينها و بين آدم». (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 293 تا 307.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.