پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ تکویر، آیات 15 تا 21
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (١٥)
الْجَوَارِ الْكُنَّسِ (١٦)
وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ (١٧)
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (١٨)
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (١٩)
ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (٢٠)
مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (٢١)
پس سوگند ياد نمىكنم به واپس شوندگان. (١٥)
روندگان رخ نهان كننده. (١٦)
و شب، آنگاه كه همى واپس رود و رقيق شود. (١٧)
و صبح آنگاه كه بدمد. (١٨)
به راستى آن گفتة فرستادهاى گرامى است. (١٩)
داراى نيرويى است، در پيشگاه خداوند آن بارگاه ارجمند است. (٢٠)
فرمانروايى است، در آن مقام امين است. (٢١)
شرح لغات:
خنس، جمع خانس، از فعل خَنَس: خود را باز پس برد، منقبض شد، پنهان گرديد، نهان شد.
الجوار، جمع جاريه: رونده، شتابنده.
كنس، جمع كانس. از فعل كَنَسَ: آهو در نهانگاهش رفت، خانه را جاروب كرد.
كناس به كسر كاف: لانه و آشيانة وحوش و طيور است.
عسعس: شب اندك اندك رو گرداند يا روىآورد، تاريكى رقيق گرديد، ابر به زمين نزديك شد. ميشود تكرار «عَسَسَ» باشد: شبگردى نمود، در شب پاسبانى كرد.
العرش: پايه، تخت پادشاه. سقف خانه.
ثَمَّ، (به فتح ثاء) اسم اشاره به دور است.
«فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ»: بعضى اين لا را زائده و براى تأكيد قسم، بعضى براى نفى و ردّ انكار مقدّر دانستهاند. زاید و بىمعنا بودن «لا» در اين آيه و در آيات مانند آن شايستة بلاغت و مقام قرآن نيست. اينگونه «لا» كه پيش از فعل قسم آمده، يا مانند كلاّ، براى نفى انديشة خلاف است، يعنى در مطلب سابق جاى شبهه و انكار نيست، يا براى تأكيد قسم است: موردى براى قسم و نيازى بدان نيست. چنانكه در گفتگوهاى متعارف گویيم: به جان شما نباشد. «الخنّس»، موصوفى را مىنماياند كه صفت آن واپس روى، نهان شدن و انقباض است. به قرينة آيات بعد، مفسرين گويند مقصود اختران يا سيّارات است كه هنگام دميدن صبح اندك اندك كم سو ميشوند و رو به اختفا مىروند.
«الْجَوارِ الْكُنَّسِ»: دو صفت ديگر مورد قسم است. «الجوار» جمع «جاريه» متضمن تشبيه به كشتى است كه در دريا روان است، همين وصف «الجوار» منشأ نظر مفسرانيست كه اين قسم را بهخصوص سيّارات تطبيق كردهاند. ميشود كه صفت «الجوار» بعد از «الخنس»، بيان خاص بعد از عام باشد. بنابراين در آيه قرينهاى براى تطبيق «الخنّس» به سيّارات نيست، از اين گذشته آياتى در قرآن هست كه خورشيد و ديگر ستارگان را به جريان و حركت وصف نموده: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها، وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» خورشيد جارى مىباشد براى قرارگاه خود، و هر يك در فلكى شناورند. (یس 36/38 تا 40) الكنس، متضمن تشبيه ستارگان در حال اختفاست به آهوان و وحوش آنگاه كه در جايگاه خود روى نهان ميكنند. مفسّرين جواب اين قسم و دو قسم آيات بعد را آية «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» گرفتهاند.
فاء تفريع:« فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ…» قرينهايست كه اين قسم راجع به آيات قبل است، و اوصاف «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» كه اوصافى لازم و ذاتى ميباشند نه اسمهاى فاعل حدوثى، با حالت و وضع عارضى ستارگان هنگام دميدن صبح كمتر تطبيق ميكند.
با توجّه و دقت به اين دو قرينه چنين بهنظر ميرسد كه اين قسم شاهد و راهنمايى براى اثبات آيات قبل و سوگند پس از ذكر مدّعا باشد. اين اوصاف «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» هر يك مبيّن نوعى از تغيير صور و تحوّل و ظهور و اختفا و قبض و بسط جِرم اختران است. اين گونه تغييرات، مورد بحث و دقت دانشمندان فيزيك نجومى و ستارهشناسى پيشرفته ميباشد، چنانكه با كشف و مشاهدة انواع تشعشعها و رنگهاى طيفى و درجات حرارت ستارگان به چگونگى عناصر و مقدار جرم و ساختمان و تغييرات درونى آنها پى بردهاند و از اين طريق به نتایج ارزندهاى دربارة مراحل تحوّل و مقدار عمر ستارگان رسيدهاند. با اينگونه محاسبات، معلوم شده كه ستارههايى مانند افراد اجتماع، در حال رشد و تكامل؛ و ستارگانى در حال نقصان و زوال ميباشند و همه در خط سير تحوّل با سرعتهاى مختلف حركت ميكند. هر ستارهاى كه سنگينتر و بنابراين نورانىتر است، عنصر درونى آن «ئيدروژن» سريعتر از ستارگان سبكتر مصرف ميشود و زودتر مىميرد. دانشمندان ستارهشناس هر گروهى از ستارگان را بهحسب تشعشع و رنگهاى طيفى كه نمايانندة مقدار حرارت و وضع خاص تحوّل آنهاست، به نام حيواناتى خواندهاند: «غولهاى سرخ، غولهاى آبى، غولهاى سرد، كوتولههاى سرخ، كوتولههاى سفيد» كه با تغيير صورت و رنگ، نام آنها نيز تغيير ميكند. گروهى از ستارگان را تپنده گويند، زيرا قشر سطحى آنها مانند ضربان نبض آهسته و منظم است و پيوسته بالا و پایين ميرود. مدت تغيير و وضع تپش انواع ستارگان تپنده مربوط به مقدار سنگينى جرم و درخشندگى آنهاست، گروهى از چند ساعت تا چند سال، گروهى بين شش ساعت و يك روز، يك روز تا يك هفته، و چند هفته تا يك سال تغيير ميكند. همة اين تحوّلات و تغييرات را معلول چگونگى عناصر و فعل و انفعالهاى آنها ميدانند. علل و شرایط اصلى اين تغييرات هنوز مجهول است. آخرين دورة اين تغييرات را ستارههايى مينماياند كه شعاع آنها از حدود متعارف كاسته شده و چون جرم آنها كوچك و شعاعشان سفيد است، به نام كوتولههاى سفيد خوانده شدهاند. گويند اينها آخرين مرحلة زندگى را مىنمايانند كه پس از آن سرد و ويران ميشوند[1].
اين صورتها و رنگهاى طيفى كه به وسيلة دوربينهاى قوى به چشم و به محاسبه درآمده و نمايانندة تغييرات درونى و مدت عمر هر گروهى از ستارههاست، وضع و مراحل عمر خورشيد ما را نيز مينماياند.
قرآن با اين تشبيهات لطيف و بليغ: «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ»، ستارگان يا گروهى از آنها را چون آهوان و حيواناتى مينماياند كه خود را به تدريج جمع ميكنند و به عقب ميكشند و در نهانگاه خود پنهان ميشوند و فروغى از چشمشان نمايان است يا مانند كشتى نور در فضا روانند.[2] شايد «الكنّس» نمايانندة آن گروهى از ستارگان باشد كه به آخرين مرحلة تحوّل و عمر رسيدهاند.
بنا بر اينكه اين قسم راجع به آيات قبل باشد چنانكه گفته شد، شاهد و راهنماى فكرى براى بشر است تا آيات اول و دوم «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ» را، كه آيات بعد، از لوازم و آثار و نتايج آن دو آيه است، تصديق كنند.
«وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ»: اگر آية «فَلا أُقْسِمُ… » شاهد و سوگند براى آيات قبل باشد، واو، در اين آيه براى قسم است، و اگر جواب قسم، آية «فَلا أُقْسِمُ… ، إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» باشد، واو عاطفه، و «الليل» مجرور به «باء» مقدّر ميباشد. اين آيه قسم به شب است آنگاه كه در برابر طليعههاى نور عقب نشينى ميكند و دامنههاى تاريك شب كه فضا و زمين و همة موجودات را فرا گرفته برچيده شود، چنانكه با از ميان برداشتن تاريكى و درهم شكستن سنگينى آن، محيط دگرگون و فضا و هوا روشن ميگردد و زندگان به جنبش درآيند.
«وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»: عطف به «الليل» و نمايانندة منظرة روشن افق و بالا آمدن اشعة خورشيد است كه مانند دميدن در آتش پيوسته رنگ افق روشنتر و آنگاه يكسره برافروخته ميگردد، و با گرم شدن و بسط هواى افق مجاور نسيم حياتبخشى بر فضاى ساكن و خفتگان همى دمد و آنها را از سكون به حركت ميكشاند و از بىخبرى به بيدارى و هشيارى برمیانگيزد.
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»: به گفتة مفسّرين سابق، اين آيه جواب قسم براى «فَلا أُقْسِمُ» و آيات قسم بعد از آن است كه وضع اختفاى ستارگان، واپس رفتن تاريكى شب، دميدن روشنايى صبح را مىنمايانند. چنانكه گفته شد، اين نظر مفسرين منافى با فاء تفريع و صفات لازميست كه در آية «فَلا أُقْسِمُ…» آمده است. از اين جهت كه آية «فَلا أُقْسِمُ…»، بيان صفات لازم و عمومى ستارگان است، بايد شاهد و رهنما براى اثبات آيات اول اين سوره باشد. و از اين رو كه وضع ستارگان را در هر صبحگاه مىنماياند ميتوان همرديف سوگندهاى بعد: «و الليل… » و شاهد صدق اين آيه: «إِنَّهُ لَقَوْلُ… » باشد. اين توجيه از بلاغت رسا و پرتوافكنى وسيع كه مخصوص بيان قرآن كريم است، دور نيست. به هر نظر، اين آيات و قسمها، گواههایي است از مناظرة مشهود هنگام صبح براى توجيه انديشهها به سوى حقيقت عالى غير مشهود: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ». ضمير «انّه» راجع به قرآن، و مقصود از «رسول كريم» فرشتة وحى است كه جبرئيل ناميده شده. قرآن از اين جهت به آن فرشته نسبت داده كه حقيقت بسيط عقلى قرآن به واسطة آن متمثّل گرديده و به صورت كلمات ذهنى و مسموع بر قلب رسول اكرم (ص) نازل شده است. مانند قدرت فعال ذهن انسانى كه اصول معارف و علوم بسيط و غير متشكل را به صورت كلمات درمىآورد و به واسطة آلات صوت و تلفّظ ظاهر مىسازد. و از اين جهت كه مبدأ علم و قدرت وجود خداوند است و واسطهها، گيرنده و منعكسكنندة نور علم و قدرت غير منتهاى او بر حسب استعدادهاى خود مىباشند، قرآن، كلام خدا و فرشتة وحى، رسول است؛ و كريم است از اين رو كه فيض سرشار از مبدأ فيّاض ميگيرد و بىدريغ به نفوس مستعد مىرساند.
اين رسول كريم و سرچشمة علم و قدرت، مانند خورشيد در عالم ظاهر، و نفوس مستعدّى كه گذشت روزگار و دوران آن بذرهاى معارف را در آنها آماده كرده، چون آفاق گردونة زمين ميباشند تا همين كه حركات استعدادى، اذهان آنها را به سوى فراگرفتن معارف برگرداند و مقابل به آن منشأ علم و قدرت كرد، بر حسب استعدادهاى مختلف در معرض اشعة كشف و الهام و وحى واقع ميشوند. و با تابش فكرى آنها خفتگان جهل و بيخبرى هشيار ميگردند و فضاى اذهان روشن ميشود.
همان قدرت و حكمتى كه نظام مشهود جهان و تحوّل شب و روز و تبديل پردههاى روشن و تاريك و تناوب خواب و بيدارى زندگان را در آفاق مختلف تدبير كرده، بر طبق همين نظام مشهود، نظام برتر را تقدير نموده، آن چنانكه پيوسته و متناوب ملل و اقوامى را كه در تاريكى جهل و اوهام به خواب رفتهاند، آهسته آهسته در معرض بيدارى و فرا گرفتن پرتو علوم و معارف عالى قرار ميدهد و به پا ميدارد.
مگر نه اين است كه آدمى را بيش از چشم و گوش ظاهر، چشم و گوش برتريست كه بدون نور محسوس، صورتهاى خيالى و عقلى را مينگرد و بدون امواج هوا صداهايى را ميشنود؟
چون براى ديدن و شنيدن حسّى، فقط بينايى چشم و شنوايى گوش و تقابل با مرئى و مسموع كافى نيست و بيش از اينها تابش و انعكاس نور ميبايد، براى ديدن صورتها و شنيدن صداهاى غير حسّى نيز نورى فراخور آن بايد باشد. در عالم برتر، انوار و امواج، عين صور و حقايق موجودات مشعشع و متموّج است، اين امواج نورانى همين كه به اذهان مستعدّ تابيد، صور علمى را ديد باطنى مشاهده ميكند و آن امواج در حس شنوايى درون به صورت كلمات مسموع درمىآيد.
با بيان برهانى، بروز حقايق و معارف در اذهان آماده از حوادث است، و هر حادثى به هر صورت كه حادث شود بايد علت و مبدأ احداثى هم سنخ خود داشته باشد، چون صور حسّى غير از حقايق علمى است و نميتواند علت احداث آنها باشد، بايد براى آنها مبدأ و علتى برتر باشد[3].
از سوى ديگر آن مبدأ بايد تقابل و تناسب با اذهان و نفوس بشرى داشته باشد و چون خداوند متعال و مبدأ علم و قدرت غير متناهى، برتر از وضع و محاذات و تناسب است، براى گرفتن و رساندن و تنزل دادن اصول وحى بايد رسول و واسطهاى متناسب با اذهان در ميان باشد. از اين رو الهامها و وحىها، با صور متنوع و در زمانها و مراتب مختلف، پرتو علمى اين رسول كريم است كه مستقيماً بر عقولى ميتابد و از آنها بر نفوس منعكس ميشود و كاروانهاى تاريكى گرفته و ميان راه خفته را بيدار مىكند و به راه مىاندازد[4].
قرآن با كلمات و آياتش مرتبة كامل و جامع وحى آن رسول كريم است كه بر ذهن وسيع و پاك خاتم وحى گيران تابيده و از آن به نفوس آماده منعكس گشته است. شعاع وحى قرآن در تاريكى متراكم جاهليت طلوع و نفوذ كرد و آن را از جا بركند و به عقب راند و از ميان آن بامداد تابان رخ نمود و فروزان گشت سپس نفوسى را كه در معرض تابش آن واقع شدند برانگيخت و به راه انداخت و براى هميشه مطالب انسان و هدفهاى زندگى و مسير فكرى را روشن كرد: «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ، وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ… ».
با توجّه به اين حقايق و واقعيات علمى و عينى و درك هماهنگى و همبستگى جهان مشهود زيرين با عالم معقول كامل و برتر[5] و رابطه و وحدت نظم، گواهى اين سوگندهاى مشهود: «و اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ… » بر حقيقت عالى غير مشهود: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» به آشنايان بلاغت و نظم آيات قرآن، معلوم ميشود. گرچه مفسرين (رحمه اللَّه عليهم) اينگونه روابط و نظم را ناديده گرفتهاند.
«ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ»: اين آيه بيان دو صفت ديگر براى «رسول كريم» است.
نكره آمدن «قوة» دلالت بر عظمت آن دارد: صاحب قوهايست وصف نشدنى. قوة آن رسول كريم را با هيچ قوهاى نميتوان مقايسه كرد. او با قوهاى كه از مبدأ قدرت و علم يافته است، سراسر موجودات را به حركت آورده و قدرتمند كرده، قدرت همة موجودات نيرويى است از او كه شكل گرفته و منظم شده، منشأ اين نيرو، اراده و علم سارى در عالم است. و همان ارادة علمى، در وجود موجودات زنده به صورت الهامات غريزى و فطرى و عقلى در مىآيد كه خود قواى محرّك و سازندهاند.
قول آن رسول كريم ذى قوة، شعاع اراده و علم اوست كه بر آیينة پاك روح رسول امين تابيده است. و به عبارت ديگر: موجود هر چه بسيطتر و برتر از تركيب و مجردتر باشد، نيرومندتر و سازندهتر است، قدرت نفوذ و سرعت سير و وسعت ميدان خيال و عقل به مراتب بيش از نور و نيروى مادة محسوس است. در اجسام مركب، ذرات (مولكولها) محرّك و سازندة عناصرند، و آنها از اجزايى (اتمها) ساخته شدهاند كه قدرت سازندگى و حركت آنها منشأ حركت و صورتهاست. قدرت فوق ذرّات (انرژى فوق اتمى) كه هيچگونه شكل و صورت خارجى و ذهنى ندارد، مبدأ سراسر قدرتهاى ماديست كه از آن جز ظهور ارادة علمى، تعبير ديگرى نتوان نمود. آنچه اين ارادة علمى را در عالم مشهود پديد آورده بايد جوهر عقل و علم و قوة بس عظيم و توصيف نشدنى باشد: «ذى قوة» كه در پيشگاه خداوند عرش و مبدأ قدرت مقامى دارد: «عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ».
راجع به حقيقت عرش كه در آيات قرآن مكرر آمده، مفسرين و متكلّمين و عرفاى اسلامى توجيهات و تفسيراتى دارند. مفسرينى مانند زمخشرى، رازى، نيشابورى، بيضاوى، به تبعيت از نظر قفّال معتزلى، اسمايى مانند عرش و كرسى را، از قبيل تشبيه و تمثيل دانسته و گفتهاند استوای خداوند بر عرش، تصوير عظمت اوست، هم چنانكه كعبه و طواف و حجر تمثيل است. بنابراين عرش، تمثيل قدرت و فرمانفرمايى خداوند است و واقعيتى ندارد. اين گونه توجيهها علاوه بر اينكه درهاى تشبيه و تأويل را دربارة كلمات و حقايقى كه راجع به مبدأ و معاد است مانند: صراط، ميزان، جهنّم، بهشت… باز ميكند، با ظاهر آياتى كه عرش و كرسى را نام برده و توصيف كرده مطابق نيست.
عرفا و اهل حديث گفتهاند: مقصود از عرش و كرسى، علم و قدرت خداوند است كه عالم را پديد آورده و نگهداشته و در سراسر موجودات نافذ است.
بنابراين نبايد عرش، عنوان علم و قدرت ذاتى خداوند باشد، زيرا آن علم و قدرت، عين ذات خداوند است، با آنكه عرش، حقيقت و موجودى مشخص است كه علم و قدرت آن را پديد آورده است. آية «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كه در شش سورة قرآن[6] بعد از بيان خلقت آسمانها و زمين آمده و آية «رَبُّ الْعَرْشِ» كه نيز در شش آية ديگر آمده[7]، دلالت بر همين دارد كه عرش، در مرتبة نازل ذات و صفات مقدّس ربوبى موجود و حقيقى است و مخلوقيست از علم و قدرت، و آنچه در روايات معتبر در توصيف عرش آمده نيز مبيّن همين حقيقت است[8].
از تأمّل در اين آيات و احاديثى كه در بيان حقيقت عرش از معصومين رسيده و از سوى ديگر نظر در ساختمان انسان كه نمونهاى از عالم بزرگ است و چگونگى ظهور اراده و علم و قدرت از مبادى وجود انسان، دريچهاى براى تصوّر حقيقت عرش بر ذهن ميگشايد، گرچه انديشه و نظر در اين حقايق نورانى برتر از خيال و قياس بشرى است: انسان در حقيقت نفخهاى از اراده و قدرت است و پرتو آن اراده در مرتبة نازل به صورت قدرت مشخص درآمده، از آن قدرت است كه قواى ذهنى و ادراكى روشن ميشود و براى ابراز اراده و علم پيوسته به قواى جزئى و اعضای حركت فرمان ميرسد، سپس انديشهها در خارج ذهن ظاهر و محقق ميگردد. به تعبير ديگر: انسان براى تحقق اراده، مىانديشد، مىگزيند، ميخواهد، آن اراده در عالم نفس صورت ميگيرد، و آن صورت محقق نفسانى منشأ عزم و حركت و به صورت كلام و عمل منظم درمىآيد، آن ارادة محقق كه مبدأش ارادة علمى بسيط است، آنگاه به صورت عزم درمىآيد كه مانعى براى بروز آن در خارج از نفس نباشد و اگر مانع اختيارى در سر راه عزم باشد، ميكوشد تا آن را از ميان بردارد و اگر مانع خارج از اختيار باشد به حال انتظار مىماند تا مانع از ميان برود[9].
نخستين بروز علم و قدرت ازلى الهى، مخلوق ابداعى، و كانونى از انعكاس آن قدرت و علم بسيط و نامحدود است كه حركت و نظم و قدرت بر عوالم موجودات از آن مىتابد، و با تعبير و زبان بعضى از احاديث اسلامى، همان مشيّت است كه فرمودند:
«خداوند مشيت را به خود آفريده آنگاه چيزهاى ديگر را به وسيلة مشيت آفريده»، و عنوان عرش اشاره به همان است، از اين جهت فرمان ارادة ازلى و بروز علم و قدرت و فيض وجود در مرتبة آن عرش مشيّت، از مبدأ صادر ميشود و ديگر انوار قاهرة وجود در پيشگاه جلال آن كه مرتبهايست از جلال الهى، خاضعند و از آن كسب علم و قدرت مىنمايند. آن رسول امين ذى قوة «جبرائيل» مقام خاصى در پيشگاه عرش و خداوند عرش دارد و علم و قدرت و وحى از پرتو آن عرش علم و قدرت به وى ميرسد و او به نفوس مستعد ميرساند.
«مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»: ثمّ، اسم اشاره به دور و مقام بلند و ظرف متعلّق به «مطاع» است: در آن مقام والا، مطاع و فرمانروا مىباشد. يا متعلّق به «امين» است: در آن مقام خاص و بلند، امين ميباشد.
آن رسول كريم كه جايگاه خاصى در پيشگاه خداوند عرش دارد، از ديگر فرشتگان و قواى قاهرة عالم انوار برتر است و آن چنانكه آنها فرمانبر او هستند و از اراده و فرمان وى تجاوز نمىكنند، و امين است: آنچه از علم و قدرت از مبدأ به وى ميرسد، به ديگر حقايق عالم انوار و نفوس و مواد در حد ظروف استعدادها و قابليتها ميرساند، و از رازداران و كليد داران غيب است.
اين اوصاف ششگانة آن جوهر قدرت و كمال و خورشيد علم كه در اين آيات بيان شده، براى تحكيم مقام وحى و بيان كمال و قدرت فاعلى فرستندة آن است، آن چنانكه هيچگونه نقص و اختلال و كم و بيش شدن در افاضة علم و وحى از ناحية مبدأ يا مبادى فاعلى نيست: آن مبدأ وحى چون رسول است، هر چه درمىيابد به صورت مختلف الهام و وحى و در نهايت و كمال استعداد به صورت قول و كلمات مقدّر، به دريابندگان ميرساند. چون كريم است از رساندن فيض علم دريغ ندارد. چون داراى قوّهاى بس عظيم و شديد و فشرده است، پرتو علم و وحى را از حجابها و طبقات نازله ميگذراند و هيچ قدرتى نميتواند مانع نفوذ آن شود يا مسيرش را منحرف كند[10]. چون در پيشگاه خداوند عرش جايگاه بس بلندى دارد، از آن مقام اعلاى وجود و كمال بلاواسطه، علم و قدرت و اسرار و رموز ربوبى را درمىيابد. چون مطاع است، همة قوا و قدرتهاى ما دون، فرمان و ارادة او را اجرا ميكنند. چون امين است، به هر مستعد و صاحب حقى حقش را ميرساند. اين اوصاف مبيّن آن است كه در جهت قدرت فاعلى علم و وحى هيچگونه نقص ذاتى و استعدادى نيست و داراى كمال فعليّت علم و قدرت است، از اين رو اگر اختلال و نقص و ابهامى در كشف و الهام رخ دهد، از ناحية مستعد و قابل ميباشد. آيات بعد بيان كمال قدرت استعدادى و قابل نفس مقدّس خاتمى است.
// پایان متن
[1] رجوع شود به كتاب: «پيدايش و مرگ خورشيد» فصل «غولهاى سرخ خورشيد»، «كوتولههاى سفيد و احتضار خورشيد». و كتاب: «مجموعة جهان» نوشته ويليام فاولر. بخش دوم، «جنس جهان، منشأ عنصرها». (مؤلّف)
[2] علماى قديم نجوم به شكل دسته جمعى بعضى از اختران نام بعضى از حيوانات را گذارده بودند. دانشمندان جديد نيز از جهت وضع و مقدار جرم و رنگ شعاع، هر گروهى از ستارگان را چنان كه بيان شد، به نام و صفت بعضى از حيوانات خواندهاند. قرآن در اين آيه با تشبيه و با بيان غير صريح اختران را در حال اختفا به صورت آهوان و حيوانات نمايانده است.
علماى قديم تغيير منظر ستارگان را به وسيلة رصد تا حدى ميديدند، ولى چون ساختمان و جرم ستارگان را به حسب مبناى خود غير متغير ميدانستند، اين تغييرات را معلول حوادث جوى و مقارنات ستارگان مىپنداشتند. ولى قرآن اين تغييرات را بهعنوان ذاتى آنها بيان نموده است. (مؤلّف)
[3] در كتاب «دانش و جهان ناديده» اثر «آرتور استانلى ادينگتون»، ترجمة «مصطفى مفيدى» پس از بحث در چگونگى احساس و درك از طريق اعصاب و سلولهاى مغزى، چنين ميخوانيم: «معرفت ما نسبت به جهان مادى به هر حال بايد از اين محرّكها كه در طول اعصاب نقل ميشوند استنباط گردد. اگر بتوانيم طرح منظمى از دانش طبيعى را از چنين ارتباط غير مستقيم نتيجهگيرى كنيم، در حل و كشف رموز شاهكارى ارائه دادهايم». ولى پر واضح است كه نوعى معرفت هم وجود دارد كه با عبور از خلال اين گذرگاهها تحصيل نميشود و آن عبارت از معرفت است به ماهيّت ذاتى چيزى كه در انتهاى خيلى دور از خط ارتباط قرار دارد. معرفت استنتاج شده (از طريق تعقّل كه در بالا به آن اشاره شد) به منزلة اسكلتى است كه اجزای تشكيلدهندة آن ماهيتى افشا نشده دارند… پس بىشك با توجه به ماهيت ذهنى و روحى ما كه تماسى نزديك و درون و ما فوق روشهاى مادى شناخته ميشود، نوعى تفسير دربارة سمبلها لازم مىآيد كه مسلماً علم از ارائة آن ناتوان است… در مقام مقايسه، جنبة قطعيت چيزهاى معنوى و غير معنوى اين نكته را فراموش نكنيم كه: ذهن اولين و سر راستترين چيز در تجربه و ادراكات ماست، در صورتى كه استنباط ما نسبت به اشياء ديگر با واسطه و از دور به عمل مىآيد. (مؤلّف)
[4] پيمبران و حكماى بزرگى كه افق ذهنهاى آنان به پيمبران نزديك بوده، در زمانهايى طلوع كردند كه جهل و خرافات و ظلم مانند تاريكى اواخر شب، نفوس را فرا گرفته و از حركت باز داشته بود، دوام و فشار اين تاريكيها نخست منشأ احساس به فشار و خستگى ميگردد، در اين ميان ذهنهايى به حركت درمىآيد و چشمهايى گشوده ميگردد و در وضع محيط و انديشههاى ديگر خفتگان با حيرت و شك مينگرد، اين وضع باطنى چون پايان شب است كه سلطة تاريكى به تدريج متزلزل ميشود: «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ». پس از آن اينگونه اذهان زودخيز و هشيار متوجه آفاق آسمان و منتظر طليعة صبح ميشوند تا در روشنايى صبح كاروان خفته را بيدار كنند و به راه اندازند: «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ».
تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد محيط و روش تعلم و تعاليم پيمبران و حكماى بزرگ چنين بوده، اينها در مسير طلوع خورشيد و از سر زمين شرق و در ميان تاريكى اوهام و ظلم برخاستند، از يك سو ناظر خفتگان بودند و از سوى ديگر در آسمان و نظامات و جلوههاى آن مينگريستند و تعمق ميكردند و در انديشة كشف راز آغاز و انجام بودند تا پرتو الهام يا وحى، اذهان آنان را روشن و فروزان ميكرد، و فروغ آنان بر اذهان و نفوس آماده منعكس ميشد و تا عمق روح آنها نفوذ ميكرد و بر پايشان ميداشت، اينها براى تعميم تعاليم دريافته و برگرداندن وجهة مردم به سوى حق، معابدى تأسيس ميكردند، اين معابد هميشه مراكز عبادت، خواندن سرودهاى دينى، تعاليم اصول معارف و اخلاق تا قضاوت و طبابت و عقود بود، و خواندن و نوشتن و هنرهاى بشرى از ساختمان و درون معابد رخ نمود. اجتماع و هماهنگى طبقات و قبایل نامأنوس با هم، و متوحش از هم، در ميان همين معابد و همراه عبادتها و سرودهاى دستهجمعى پايهگذارى شد و تمدنهاى محكم و مقتدر بر پاية آن تعاليم و آشنايى به حقوق انسانى بالا آمد.
تاريخ حركت فكرى و پايههاى اجتماعى بشر، به روشنى گواهى ميدهد كه سرچشمة معارف و علوم و اصول اخلاقى از اذهان مردان الهى و حكماى بلند انديشى بوده كه از شرق دور و شرق نزديك و مطالع نور برخاستند، و تعمق در گفتهها و آثار و كتابهاى آنان در زمانها و سرزمينهاى مختلف مبيّن اين حقيقت است كه اصول تعاليم آنان يكى بوده و از يك مبدأ بر آنها تابيده است. اگر گرد و غبار و انحرافاتى كه در طول زمان پيش آمده و تعبيرات و اصطلاحات مختلفى كه به حسب انديشههاى مردم هر زمان و سرزمين بوده، از روى تعاليم اين بزرگان و پدران تربيت بشر، بزدایيم به روشنى وحدت اصول و گوهر تعاليم امثال بودا، كنفسيوس، زردشت، و حكماى كلده و بابل و مصر، و پيمبران بنى اسرائيل و حكماى يونان را مينگريم. هر يك از اينها با زبانى مردم را به توحيد و يكتاپرستى و عقيده به بقا و فضایل خلقى و محبت به نوع و كوشش براى زندگى برتر و باقى خواندهاند. اصول تعليم اين بزرگان آن قدر به هم شبيه و نزديك است كه بعضى از محققين تاريخ اديان دچار اين انديشه و اشتباه شدهاند كه شايد آنها از يكديگر الهام گرفتهاند. با آنكه اين انديشه نه هيچ سند تاريخى دارد و نه با زندگى و تاريخ روشن اينگونه افراد تطبيق ميكند. اينها كه در زمانها و مكانهاى دور از هم به سر ميبردند، چگونه از يكديگر الهام گرفتند؟ چرا ميليونها مردمى كه در بين اين افراد به سر مىبردند، داراى چنين قدرت انديشنده و انگيزنده نبودند و اين حقايق را درنيافتند؟ با آن همه احترامى كه اين اشخاص در ميان ملتها داشته و دارند و سخنان آنها را ميليونها بشر تصديق و حفظ و ضبط كردهاند، چگونه اشارهاى به اينكه از انسان ديگر مثلاً زردشت از بودا، مسيح از بودا يا زردشت، گرفته باشد نمىيابيم؟ بلكه آنها خود معترف بودند و زندگى آنها گواهى ميدهد كه آنچه دريافتهاند از اشخاص و مكتبها نبوده است و از طرف خداوند مُلهَم شدهاند و همين شباهت و وحدت اصول تعاليم آنها گواهى ميدهد و دليل است كه پرتوى بالاتر از انديشههاى بشرى بر عقول آنها تابيده تا مردم را به پرستش مبدأ قدرت و جلال و پاكى و نور و بقا، دعوت كنند.
كتاب ودا (دانش) كه قديمىترين كتاب دينى هند و از بودا (483 قبل از ميلاد) است متضمن ترانهها و سرودهاى بهجتانگيز و مضامين عاليهاي است كه هنوز براى برانگيختن نفوس و توجه به عالم قدس و عظمت كم مانند است. از كنفسيوس (كه خود را در پنجاه سالگى مشمول نور ازلى ميدانست و ميگفت به مشيّت آسمانى پى برده و راز آن را كشف كرده) نقل شده كه: «انسان كامل بايد در برابر جلال آسمانى سر تعظيم فرود آورد.» تائوئيزم، تائو «صراط» را طريق به سوى قدرت دانسته كه آسمانها و زمين را به هم پيوسته. و همچنين دعوت زردشت و علماى صابئين بينالنهرين و حكماى قديم مصر و يونان و پيمبران بنىاسرائيل، همگى به يكتاپرستى و ايمان به مبدأ و نور علم و حيات بوده، ولى آیين و دعوت همة آنها پس از گذشت زمانها و عبور از اذهان آلودة آميخته با شرك و مظاهر آن گرديد. (مؤلّف)
[5]. چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت هم چنان بالا رود با اصل خود يكتاستى
«ميرفندرسكى» (مؤلّف)
[6] آيات: 45 اعراف، 3 يونس، 2 رعد، 59 فرقان، 4 سجده، 4 حديد.
[7] آيات: 129 توبه، 86 و 116 مؤمنون، 26 نمل، 22 انبياء، 82 زخرف.
[8] اصول كافى باب 19 از كتاب توحيد، در ضمن حديث اول، در توصيف عرش چنين نقل شده: فقال اميرالمؤمنين (ع) «ان العرش خلقه اللَّه تعالى من انوار اربعة…» «عرش را خداوند از چهارگونه نور آفريده» و در ضمن حديث دوم از ابى الحسن الرضا (ع): «العرش ليس هو اللَّه و العرش اسم علم و قدرة و عرش فيه كل شىء…» «عرش، خداوند نيست، عرش نام علم و قدرتى است و عرش است كه در آن همه چيز است». در اين روايت كه علم و قدرت نكره ذكر شده، دلالت بر اين دارد كه عرش نوعى از علم و قدرت خداوند و ظهورى از آن است. (مؤلّف)
[9] آن قدرت مقدر ذهنى كه از ارادة بسيط پديد آمده، عرش فرمانروايى براى حقيقت عالى انسانى و مركز اجرای ارادة بسيط او است. در ساختمان بدن، مغز (يا قلب) مركز اجرای اراده به وسيلة اعصاب حسى و حركتى بر سراسر بدن مسلّط است و نفس مجرد انسانى به وسيلة مراكز اعصابى كه فرمانگير از اراده و فرمانده بر اعضا و اجزای بدن ميباشند، بر سراسر قواى بدنى يكسان استيلا دارد. اين نمونهاى از حقيقت «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» است. (مؤلّف)
[10] در سورة النجم، آن مبدأ وحى، هم به «شَدِيدُ الْقُوى» و هم به «ذُو مِرَّةٍ» توصيف شده. مرّة، به قوة به هم پيچيده، شديد، اصل عقل، قدرت نافذ و مرور دهنده گفته ميشود. (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 255 تا 269.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ تکویر، آیات 15 تا 21
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (١٥)
الْجَوَارِ الْكُنَّسِ (١٦)
وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ (١٧)
وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ (١٨)
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (١٩)
ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (٢٠)
مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (٢١)
پس سوگند ياد نمىكنم به واپس شوندگان. (١٥)
روندگان رخ نهان كننده. (١٦)
و شب، آنگاه كه همى واپس رود و رقيق شود. (١٧)
و صبح آنگاه كه بدمد. (١٨)
به راستى آن گفتة فرستادهاى گرامى است. (١٩)
داراى نيرويى است، در پيشگاه خداوند آن بارگاه ارجمند است. (٢٠)
فرمانروايى است، در آن مقام امين است. (٢١)
شرح لغات:
خنس، جمع خانس، از فعل خَنَس: خود را باز پس برد، منقبض شد، پنهان گرديد، نهان شد.
الجوار، جمع جاريه: رونده، شتابنده.
كنس، جمع كانس. از فعل كَنَسَ: آهو در نهانگاهش رفت، خانه را جاروب كرد.
كناس به كسر كاف: لانه و آشيانة وحوش و طيور است.
عسعس: شب اندك اندك رو گرداند يا روىآورد، تاريكى رقيق گرديد، ابر به زمين نزديك شد. ميشود تكرار «عَسَسَ» باشد: شبگردى نمود، در شب پاسبانى كرد.
العرش: پايه، تخت پادشاه. سقف خانه.
ثَمَّ، (به فتح ثاء) اسم اشاره به دور است.
«فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ»: بعضى اين لا را زائده و براى تأكيد قسم، بعضى براى نفى و ردّ انكار مقدّر دانستهاند. زاید و بىمعنا بودن «لا» در اين آيه و در آيات مانند آن شايستة بلاغت و مقام قرآن نيست. اينگونه «لا» كه پيش از فعل قسم آمده، يا مانند كلاّ، براى نفى انديشة خلاف است، يعنى در مطلب سابق جاى شبهه و انكار نيست، يا براى تأكيد قسم است: موردى براى قسم و نيازى بدان نيست. چنانكه در گفتگوهاى متعارف گویيم: به جان شما نباشد. «الخنّس»، موصوفى را مىنماياند كه صفت آن واپس روى، نهان شدن و انقباض است. به قرينة آيات بعد، مفسرين گويند مقصود اختران يا سيّارات است كه هنگام دميدن صبح اندك اندك كم سو ميشوند و رو به اختفا مىروند.
«الْجَوارِ الْكُنَّسِ»: دو صفت ديگر مورد قسم است. «الجوار» جمع «جاريه» متضمن تشبيه به كشتى است كه در دريا روان است، همين وصف «الجوار» منشأ نظر مفسرانيست كه اين قسم را بهخصوص سيّارات تطبيق كردهاند. ميشود كه صفت «الجوار» بعد از «الخنس»، بيان خاص بعد از عام باشد. بنابراين در آيه قرينهاى براى تطبيق «الخنّس» به سيّارات نيست، از اين گذشته آياتى در قرآن هست كه خورشيد و ديگر ستارگان را به جريان و حركت وصف نموده: «وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها، وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» خورشيد جارى مىباشد براى قرارگاه خود، و هر يك در فلكى شناورند. (یس 36/38 تا 40) الكنس، متضمن تشبيه ستارگان در حال اختفاست به آهوان و وحوش آنگاه كه در جايگاه خود روى نهان ميكنند. مفسّرين جواب اين قسم و دو قسم آيات بعد را آية «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» گرفتهاند.
فاء تفريع:« فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ...» قرينهايست كه اين قسم راجع به آيات قبل است، و اوصاف «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» كه اوصافى لازم و ذاتى ميباشند نه اسمهاى فاعل حدوثى، با حالت و وضع عارضى ستارگان هنگام دميدن صبح كمتر تطبيق ميكند.
با توجّه و دقت به اين دو قرينه چنين بهنظر ميرسد كه اين قسم شاهد و راهنمايى براى اثبات آيات قبل و سوگند پس از ذكر مدّعا باشد. اين اوصاف «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ» هر يك مبيّن نوعى از تغيير صور و تحوّل و ظهور و اختفا و قبض و بسط جِرم اختران است. اين گونه تغييرات، مورد بحث و دقت دانشمندان فيزيك نجومى و ستارهشناسى پيشرفته ميباشد، چنانكه با كشف و مشاهدة انواع تشعشعها و رنگهاى طيفى و درجات حرارت ستارگان به چگونگى عناصر و مقدار جرم و ساختمان و تغييرات درونى آنها پى بردهاند و از اين طريق به نتایج ارزندهاى دربارة مراحل تحوّل و مقدار عمر ستارگان رسيدهاند. با اينگونه محاسبات، معلوم شده كه ستارههايى مانند افراد اجتماع، در حال رشد و تكامل؛ و ستارگانى در حال نقصان و زوال ميباشند و همه در خط سير تحوّل با سرعتهاى مختلف حركت ميكند. هر ستارهاى كه سنگينتر و بنابراين نورانىتر است، عنصر درونى آن «ئيدروژن» سريعتر از ستارگان سبكتر مصرف ميشود و زودتر مىميرد. دانشمندان ستارهشناس هر گروهى از ستارگان را بهحسب تشعشع و رنگهاى طيفى كه نمايانندة مقدار حرارت و وضع خاص تحوّل آنهاست، به نام حيواناتى خواندهاند: «غولهاى سرخ، غولهاى آبى، غولهاى سرد، كوتولههاى سرخ، كوتولههاى سفيد» كه با تغيير صورت و رنگ، نام آنها نيز تغيير ميكند. گروهى از ستارگان را تپنده گويند، زيرا قشر سطحى آنها مانند ضربان نبض آهسته و منظم است و پيوسته بالا و پایين ميرود. مدت تغيير و وضع تپش انواع ستارگان تپنده مربوط به مقدار سنگينى جرم و درخشندگى آنهاست، گروهى از چند ساعت تا چند سال، گروهى بين شش ساعت و يك روز، يك روز تا يك هفته، و چند هفته تا يك سال تغيير ميكند. همة اين تحوّلات و تغييرات را معلول چگونگى عناصر و فعل و انفعالهاى آنها ميدانند. علل و شرایط اصلى اين تغييرات هنوز مجهول است. آخرين دورة اين تغييرات را ستارههايى مينماياند كه شعاع آنها از حدود متعارف كاسته شده و چون جرم آنها كوچك و شعاعشان سفيد است، به نام كوتولههاى سفيد خوانده شدهاند. گويند اينها آخرين مرحلة زندگى را مىنمايانند كه پس از آن سرد و ويران ميشوند[1].
اين صورتها و رنگهاى طيفى كه به وسيلة دوربينهاى قوى به چشم و به محاسبه درآمده و نمايانندة تغييرات درونى و مدت عمر هر گروهى از ستارههاست، وضع و مراحل عمر خورشيد ما را نيز مينماياند.
قرآن با اين تشبيهات لطيف و بليغ: «بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ»، ستارگان يا گروهى از آنها را چون آهوان و حيواناتى مينماياند كه خود را به تدريج جمع ميكنند و به عقب ميكشند و در نهانگاه خود پنهان ميشوند و فروغى از چشمشان نمايان است يا مانند كشتى نور در فضا روانند.[2] شايد «الكنّس» نمايانندة آن گروهى از ستارگان باشد كه به آخرين مرحلة تحوّل و عمر رسيدهاند.
بنا بر اينكه اين قسم راجع به آيات قبل باشد چنانكه گفته شد، شاهد و راهنماى فكرى براى بشر است تا آيات اول و دوم «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ، وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ» را، كه آيات بعد، از لوازم و آثار و نتايج آن دو آيه است، تصديق كنند.
«وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ»: اگر آية «فَلا أُقْسِمُ... » شاهد و سوگند براى آيات قبل باشد، واو، در اين آيه براى قسم است، و اگر جواب قسم، آية «فَلا أُقْسِمُ... ، إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» باشد، واو عاطفه، و «الليل» مجرور به «باء» مقدّر ميباشد. اين آيه قسم به شب است آنگاه كه در برابر طليعههاى نور عقب نشينى ميكند و دامنههاى تاريك شب كه فضا و زمين و همة موجودات را فرا گرفته برچيده شود، چنانكه با از ميان برداشتن تاريكى و درهم شكستن سنگينى آن، محيط دگرگون و فضا و هوا روشن ميگردد و زندگان به جنبش درآيند.
«وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ»: عطف به «الليل» و نمايانندة منظرة روشن افق و بالا آمدن اشعة خورشيد است كه مانند دميدن در آتش پيوسته رنگ افق روشنتر و آنگاه يكسره برافروخته ميگردد، و با گرم شدن و بسط هواى افق مجاور نسيم حياتبخشى بر فضاى ساكن و خفتگان همى دمد و آنها را از سكون به حركت ميكشاند و از بىخبرى به بيدارى و هشيارى برمیانگيزد.
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ»: به گفتة مفسّرين سابق، اين آيه جواب قسم براى «فَلا أُقْسِمُ» و آيات قسم بعد از آن است كه وضع اختفاى ستارگان، واپس رفتن تاريكى شب، دميدن روشنايى صبح را مىنمايانند. چنانكه گفته شد، اين نظر مفسرين منافى با فاء تفريع و صفات لازميست كه در آية «فَلا أُقْسِمُ...» آمده است. از اين جهت كه آية «فَلا أُقْسِمُ...»، بيان صفات لازم و عمومى ستارگان است، بايد شاهد و رهنما براى اثبات آيات اول اين سوره باشد. و از اين رو كه وضع ستارگان را در هر صبحگاه مىنماياند ميتوان همرديف سوگندهاى بعد: «و الليل... » و شاهد صدق اين آيه: «إِنَّهُ لَقَوْلُ... » باشد. اين توجيه از بلاغت رسا و پرتوافكنى وسيع كه مخصوص بيان قرآن كريم است، دور نيست. به هر نظر، اين آيات و قسمها، گواههایي است از مناظرة مشهود هنگام صبح براى توجيه انديشهها به سوى حقيقت عالى غير مشهود: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ». ضمير «انّه» راجع به قرآن، و مقصود از «رسول كريم» فرشتة وحى است كه جبرئيل ناميده شده. قرآن از اين جهت به آن فرشته نسبت داده كه حقيقت بسيط عقلى قرآن به واسطة آن متمثّل گرديده و به صورت كلمات ذهنى و مسموع بر قلب رسول اكرم (ص) نازل شده است. مانند قدرت فعال ذهن انسانى كه اصول معارف و علوم بسيط و غير متشكل را به صورت كلمات درمىآورد و به واسطة آلات صوت و تلفّظ ظاهر مىسازد. و از اين جهت كه مبدأ علم و قدرت وجود خداوند است و واسطهها، گيرنده و منعكسكنندة نور علم و قدرت غير منتهاى او بر حسب استعدادهاى خود مىباشند، قرآن، كلام خدا و فرشتة وحى، رسول است؛ و كريم است از اين رو كه فيض سرشار از مبدأ فيّاض ميگيرد و بىدريغ به نفوس مستعد مىرساند.
اين رسول كريم و سرچشمة علم و قدرت، مانند خورشيد در عالم ظاهر، و نفوس مستعدّى كه گذشت روزگار و دوران آن بذرهاى معارف را در آنها آماده كرده، چون آفاق گردونة زمين ميباشند تا همين كه حركات استعدادى، اذهان آنها را به سوى فراگرفتن معارف برگرداند و مقابل به آن منشأ علم و قدرت كرد، بر حسب استعدادهاى مختلف در معرض اشعة كشف و الهام و وحى واقع ميشوند. و با تابش فكرى آنها خفتگان جهل و بيخبرى هشيار ميگردند و فضاى اذهان روشن ميشود.
همان قدرت و حكمتى كه نظام مشهود جهان و تحوّل شب و روز و تبديل پردههاى روشن و تاريك و تناوب خواب و بيدارى زندگان را در آفاق مختلف تدبير كرده، بر طبق همين نظام مشهود، نظام برتر را تقدير نموده، آن چنانكه پيوسته و متناوب ملل و اقوامى را كه در تاريكى جهل و اوهام به خواب رفتهاند، آهسته آهسته در معرض بيدارى و فرا گرفتن پرتو علوم و معارف عالى قرار ميدهد و به پا ميدارد.
مگر نه اين است كه آدمى را بيش از چشم و گوش ظاهر، چشم و گوش برتريست كه بدون نور محسوس، صورتهاى خيالى و عقلى را مينگرد و بدون امواج هوا صداهايى را ميشنود؟
چون براى ديدن و شنيدن حسّى، فقط بينايى چشم و شنوايى گوش و تقابل با مرئى و مسموع كافى نيست و بيش از اينها تابش و انعكاس نور ميبايد، براى ديدن صورتها و شنيدن صداهاى غير حسّى نيز نورى فراخور آن بايد باشد. در عالم برتر، انوار و امواج، عين صور و حقايق موجودات مشعشع و متموّج است، اين امواج نورانى همين كه به اذهان مستعدّ تابيد، صور علمى را ديد باطنى مشاهده ميكند و آن امواج در حس شنوايى درون به صورت كلمات مسموع درمىآيد.
با بيان برهانى، بروز حقايق و معارف در اذهان آماده از حوادث است، و هر حادثى به هر صورت كه حادث شود بايد علت و مبدأ احداثى هم سنخ خود داشته باشد، چون صور حسّى غير از حقايق علمى است و نميتواند علت احداث آنها باشد، بايد براى آنها مبدأ و علتى برتر باشد[3].
از سوى ديگر آن مبدأ بايد تقابل و تناسب با اذهان و نفوس بشرى داشته باشد و چون خداوند متعال و مبدأ علم و قدرت غير متناهى، برتر از وضع و محاذات و تناسب است، براى گرفتن و رساندن و تنزل دادن اصول وحى بايد رسول و واسطهاى متناسب با اذهان در ميان باشد. از اين رو الهامها و وحىها، با صور متنوع و در زمانها و مراتب مختلف، پرتو علمى اين رسول كريم است كه مستقيماً بر عقولى ميتابد و از آنها بر نفوس منعكس ميشود و كاروانهاى تاريكى گرفته و ميان راه خفته را بيدار مىكند و به راه مىاندازد[4].
قرآن با كلمات و آياتش مرتبة كامل و جامع وحى آن رسول كريم است كه بر ذهن وسيع و پاك خاتم وحى گيران تابيده و از آن به نفوس آماده منعكس گشته است. شعاع وحى قرآن در تاريكى متراكم جاهليت طلوع و نفوذ كرد و آن را از جا بركند و به عقب راند و از ميان آن بامداد تابان رخ نمود و فروزان گشت سپس نفوسى را كه در معرض تابش آن واقع شدند برانگيخت و به راه انداخت و براى هميشه مطالب انسان و هدفهاى زندگى و مسير فكرى را روشن كرد: «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ، وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ... ».
با توجّه به اين حقايق و واقعيات علمى و عينى و درك هماهنگى و همبستگى جهان مشهود زيرين با عالم معقول كامل و برتر[5] و رابطه و وحدت نظم، گواهى اين سوگندهاى مشهود: «و اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ... » بر حقيقت عالى غير مشهود: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» به آشنايان بلاغت و نظم آيات قرآن، معلوم ميشود. گرچه مفسرين (رحمه اللَّه عليهم) اينگونه روابط و نظم را ناديده گرفتهاند.
«ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ»: اين آيه بيان دو صفت ديگر براى «رسول كريم» است.
نكره آمدن «قوة» دلالت بر عظمت آن دارد: صاحب قوهايست وصف نشدنى. قوة آن رسول كريم را با هيچ قوهاى نميتوان مقايسه كرد. او با قوهاى كه از مبدأ قدرت و علم يافته است، سراسر موجودات را به حركت آورده و قدرتمند كرده، قدرت همة موجودات نيرويى است از او كه شكل گرفته و منظم شده، منشأ اين نيرو، اراده و علم سارى در عالم است. و همان ارادة علمى، در وجود موجودات زنده به صورت الهامات غريزى و فطرى و عقلى در مىآيد كه خود قواى محرّك و سازندهاند.
قول آن رسول كريم ذى قوة، شعاع اراده و علم اوست كه بر آیينة پاك روح رسول امين تابيده است. و به عبارت ديگر: موجود هر چه بسيطتر و برتر از تركيب و مجردتر باشد، نيرومندتر و سازندهتر است، قدرت نفوذ و سرعت سير و وسعت ميدان خيال و عقل به مراتب بيش از نور و نيروى مادة محسوس است. در اجسام مركب، ذرات (مولكولها) محرّك و سازندة عناصرند، و آنها از اجزايى (اتمها) ساخته شدهاند كه قدرت سازندگى و حركت آنها منشأ حركت و صورتهاست. قدرت فوق ذرّات (انرژى فوق اتمى) كه هيچگونه شكل و صورت خارجى و ذهنى ندارد، مبدأ سراسر قدرتهاى ماديست كه از آن جز ظهور ارادة علمى، تعبير ديگرى نتوان نمود. آنچه اين ارادة علمى را در عالم مشهود پديد آورده بايد جوهر عقل و علم و قوة بس عظيم و توصيف نشدنى باشد: «ذى قوة» كه در پيشگاه خداوند عرش و مبدأ قدرت مقامى دارد: «عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ».
راجع به حقيقت عرش كه در آيات قرآن مكرر آمده، مفسرين و متكلّمين و عرفاى اسلامى توجيهات و تفسيراتى دارند. مفسرينى مانند زمخشرى، رازى، نيشابورى، بيضاوى، به تبعيت از نظر قفّال معتزلى، اسمايى مانند عرش و كرسى را، از قبيل تشبيه و تمثيل دانسته و گفتهاند استوای خداوند بر عرش، تصوير عظمت اوست، هم چنانكه كعبه و طواف و حجر تمثيل است. بنابراين عرش، تمثيل قدرت و فرمانفرمايى خداوند است و واقعيتى ندارد. اين گونه توجيهها علاوه بر اينكه درهاى تشبيه و تأويل را دربارة كلمات و حقايقى كه راجع به مبدأ و معاد است مانند: صراط، ميزان، جهنّم، بهشت... باز ميكند، با ظاهر آياتى كه عرش و كرسى را نام برده و توصيف كرده مطابق نيست.
عرفا و اهل حديث گفتهاند: مقصود از عرش و كرسى، علم و قدرت خداوند است كه عالم را پديد آورده و نگهداشته و در سراسر موجودات نافذ است.
بنابراين نبايد عرش، عنوان علم و قدرت ذاتى خداوند باشد، زيرا آن علم و قدرت، عين ذات خداوند است، با آنكه عرش، حقيقت و موجودى مشخص است كه علم و قدرت آن را پديد آورده است. آية «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كه در شش سورة قرآن[6] بعد از بيان خلقت آسمانها و زمين آمده و آية «رَبُّ الْعَرْشِ» كه نيز در شش آية ديگر آمده[7]، دلالت بر همين دارد كه عرش، در مرتبة نازل ذات و صفات مقدّس ربوبى موجود و حقيقى است و مخلوقيست از علم و قدرت، و آنچه در روايات معتبر در توصيف عرش آمده نيز مبيّن همين حقيقت است[8].
از تأمّل در اين آيات و احاديثى كه در بيان حقيقت عرش از معصومين رسيده و از سوى ديگر نظر در ساختمان انسان كه نمونهاى از عالم بزرگ است و چگونگى ظهور اراده و علم و قدرت از مبادى وجود انسان، دريچهاى براى تصوّر حقيقت عرش بر ذهن ميگشايد، گرچه انديشه و نظر در اين حقايق نورانى برتر از خيال و قياس بشرى است: انسان در حقيقت نفخهاى از اراده و قدرت است و پرتو آن اراده در مرتبة نازل به صورت قدرت مشخص درآمده، از آن قدرت است كه قواى ذهنى و ادراكى روشن ميشود و براى ابراز اراده و علم پيوسته به قواى جزئى و اعضای حركت فرمان ميرسد، سپس انديشهها در خارج ذهن ظاهر و محقق ميگردد. به تعبير ديگر: انسان براى تحقق اراده، مىانديشد، مىگزيند، ميخواهد، آن اراده در عالم نفس صورت ميگيرد، و آن صورت محقق نفسانى منشأ عزم و حركت و به صورت كلام و عمل منظم درمىآيد، آن ارادة محقق كه مبدأش ارادة علمى بسيط است، آنگاه به صورت عزم درمىآيد كه مانعى براى بروز آن در خارج از نفس نباشد و اگر مانع اختيارى در سر راه عزم باشد، ميكوشد تا آن را از ميان بردارد و اگر مانع خارج از اختيار باشد به حال انتظار مىماند تا مانع از ميان برود[9].
نخستين بروز علم و قدرت ازلى الهى، مخلوق ابداعى، و كانونى از انعكاس آن قدرت و علم بسيط و نامحدود است كه حركت و نظم و قدرت بر عوالم موجودات از آن مىتابد، و با تعبير و زبان بعضى از احاديث اسلامى، همان مشيّت است كه فرمودند:
«خداوند مشيت را به خود آفريده آنگاه چيزهاى ديگر را به وسيلة مشيت آفريده»، و عنوان عرش اشاره به همان است، از اين جهت فرمان ارادة ازلى و بروز علم و قدرت و فيض وجود در مرتبة آن عرش مشيّت، از مبدأ صادر ميشود و ديگر انوار قاهرة وجود در پيشگاه جلال آن كه مرتبهايست از جلال الهى، خاضعند و از آن كسب علم و قدرت مىنمايند. آن رسول امين ذى قوة «جبرائيل» مقام خاصى در پيشگاه عرش و خداوند عرش دارد و علم و قدرت و وحى از پرتو آن عرش علم و قدرت به وى ميرسد و او به نفوس مستعد ميرساند.
«مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»: ثمّ، اسم اشاره به دور و مقام بلند و ظرف متعلّق به «مطاع» است: در آن مقام والا، مطاع و فرمانروا مىباشد. يا متعلّق به «امين» است: در آن مقام خاص و بلند، امين ميباشد.
آن رسول كريم كه جايگاه خاصى در پيشگاه خداوند عرش دارد، از ديگر فرشتگان و قواى قاهرة عالم انوار برتر است و آن چنانكه آنها فرمانبر او هستند و از اراده و فرمان وى تجاوز نمىكنند، و امين است: آنچه از علم و قدرت از مبدأ به وى ميرسد، به ديگر حقايق عالم انوار و نفوس و مواد در حد ظروف استعدادها و قابليتها ميرساند، و از رازداران و كليد داران غيب است.
اين اوصاف ششگانة آن جوهر قدرت و كمال و خورشيد علم كه در اين آيات بيان شده، براى تحكيم مقام وحى و بيان كمال و قدرت فاعلى فرستندة آن است، آن چنانكه هيچگونه نقص و اختلال و كم و بيش شدن در افاضة علم و وحى از ناحية مبدأ يا مبادى فاعلى نيست: آن مبدأ وحى چون رسول است، هر چه درمىيابد به صورت مختلف الهام و وحى و در نهايت و كمال استعداد به صورت قول و كلمات مقدّر، به دريابندگان ميرساند. چون كريم است از رساندن فيض علم دريغ ندارد. چون داراى قوّهاى بس عظيم و شديد و فشرده است، پرتو علم و وحى را از حجابها و طبقات نازله ميگذراند و هيچ قدرتى نميتواند مانع نفوذ آن شود يا مسيرش را منحرف كند[10]. چون در پيشگاه خداوند عرش جايگاه بس بلندى دارد، از آن مقام اعلاى وجود و كمال بلاواسطه، علم و قدرت و اسرار و رموز ربوبى را درمىيابد. چون مطاع است، همة قوا و قدرتهاى ما دون، فرمان و ارادة او را اجرا ميكنند. چون امين است، به هر مستعد و صاحب حقى حقش را ميرساند. اين اوصاف مبيّن آن است كه در جهت قدرت فاعلى علم و وحى هيچگونه نقص ذاتى و استعدادى نيست و داراى كمال فعليّت علم و قدرت است، از اين رو اگر اختلال و نقص و ابهامى در كشف و الهام رخ دهد، از ناحية مستعد و قابل ميباشد. آيات بعد بيان كمال قدرت استعدادى و قابل نفس مقدّس خاتمى است.
// پایان متن
[1] رجوع شود به كتاب: «پيدايش و مرگ خورشيد» فصل «غولهاى سرخ خورشيد»، «كوتولههاى سفيد و احتضار خورشيد». و كتاب: «مجموعة جهان» نوشته ويليام فاولر. بخش دوم، «جنس جهان، منشأ عنصرها». (مؤلّف)
[2] علماى قديم نجوم به شكل دسته جمعى بعضى از اختران نام بعضى از حيوانات را گذارده بودند. دانشمندان جديد نيز از جهت وضع و مقدار جرم و رنگ شعاع، هر گروهى از ستارگان را چنان كه بيان شد، به نام و صفت بعضى از حيوانات خواندهاند. قرآن در اين آيه با تشبيه و با بيان غير صريح اختران را در حال اختفا به صورت آهوان و حيوانات نمايانده است.
علماى قديم تغيير منظر ستارگان را به وسيلة رصد تا حدى ميديدند، ولى چون ساختمان و جرم ستارگان را به حسب مبناى خود غير متغير ميدانستند، اين تغييرات را معلول حوادث جوى و مقارنات ستارگان مىپنداشتند. ولى قرآن اين تغييرات را بهعنوان ذاتى آنها بيان نموده است. (مؤلّف)
[3] در كتاب «دانش و جهان ناديده» اثر «آرتور استانلى ادينگتون»، ترجمة «مصطفى مفيدى» پس از بحث در چگونگى احساس و درك از طريق اعصاب و سلولهاى مغزى، چنين ميخوانيم: «معرفت ما نسبت به جهان مادى به هر حال بايد از اين محرّكها كه در طول اعصاب نقل ميشوند استنباط گردد. اگر بتوانيم طرح منظمى از دانش طبيعى را از چنين ارتباط غير مستقيم نتيجهگيرى كنيم، در حل و كشف رموز شاهكارى ارائه دادهايم». ولى پر واضح است كه نوعى معرفت هم وجود دارد كه با عبور از خلال اين گذرگاهها تحصيل نميشود و آن عبارت از معرفت است به ماهيّت ذاتى چيزى كه در انتهاى خيلى دور از خط ارتباط قرار دارد. معرفت استنتاج شده (از طريق تعقّل كه در بالا به آن اشاره شد) به منزلة اسكلتى است كه اجزای تشكيلدهندة آن ماهيتى افشا نشده دارند... پس بىشك با توجه به ماهيت ذهنى و روحى ما كه تماسى نزديك و درون و ما فوق روشهاى مادى شناخته ميشود، نوعى تفسير دربارة سمبلها لازم مىآيد كه مسلماً علم از ارائة آن ناتوان است... در مقام مقايسه، جنبة قطعيت چيزهاى معنوى و غير معنوى اين نكته را فراموش نكنيم كه: ذهن اولين و سر راستترين چيز در تجربه و ادراكات ماست، در صورتى كه استنباط ما نسبت به اشياء ديگر با واسطه و از دور به عمل مىآيد. (مؤلّف)
[4] پيمبران و حكماى بزرگى كه افق ذهنهاى آنان به پيمبران نزديك بوده، در زمانهايى طلوع كردند كه جهل و خرافات و ظلم مانند تاريكى اواخر شب، نفوس را فرا گرفته و از حركت باز داشته بود، دوام و فشار اين تاريكيها نخست منشأ احساس به فشار و خستگى ميگردد، در اين ميان ذهنهايى به حركت درمىآيد و چشمهايى گشوده ميگردد و در وضع محيط و انديشههاى ديگر خفتگان با حيرت و شك مينگرد، اين وضع باطنى چون پايان شب است كه سلطة تاريكى به تدريج متزلزل ميشود: «وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ». پس از آن اينگونه اذهان زودخيز و هشيار متوجه آفاق آسمان و منتظر طليعة صبح ميشوند تا در روشنايى صبح كاروان خفته را بيدار كنند و به راه اندازند: «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ».
تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد محيط و روش تعلم و تعاليم پيمبران و حكماى بزرگ چنين بوده، اينها در مسير طلوع خورشيد و از سر زمين شرق و در ميان تاريكى اوهام و ظلم برخاستند، از يك سو ناظر خفتگان بودند و از سوى ديگر در آسمان و نظامات و جلوههاى آن مينگريستند و تعمق ميكردند و در انديشة كشف راز آغاز و انجام بودند تا پرتو الهام يا وحى، اذهان آنان را روشن و فروزان ميكرد، و فروغ آنان بر اذهان و نفوس آماده منعكس ميشد و تا عمق روح آنها نفوذ ميكرد و بر پايشان ميداشت، اينها براى تعميم تعاليم دريافته و برگرداندن وجهة مردم به سوى حق، معابدى تأسيس ميكردند، اين معابد هميشه مراكز عبادت، خواندن سرودهاى دينى، تعاليم اصول معارف و اخلاق تا قضاوت و طبابت و عقود بود، و خواندن و نوشتن و هنرهاى بشرى از ساختمان و درون معابد رخ نمود. اجتماع و هماهنگى طبقات و قبایل نامأنوس با هم، و متوحش از هم، در ميان همين معابد و همراه عبادتها و سرودهاى دستهجمعى پايهگذارى شد و تمدنهاى محكم و مقتدر بر پاية آن تعاليم و آشنايى به حقوق انسانى بالا آمد.
تاريخ حركت فكرى و پايههاى اجتماعى بشر، به روشنى گواهى ميدهد كه سرچشمة معارف و علوم و اصول اخلاقى از اذهان مردان الهى و حكماى بلند انديشى بوده كه از شرق دور و شرق نزديك و مطالع نور برخاستند، و تعمق در گفتهها و آثار و كتابهاى آنان در زمانها و سرزمينهاى مختلف مبيّن اين حقيقت است كه اصول تعاليم آنان يكى بوده و از يك مبدأ بر آنها تابيده است. اگر گرد و غبار و انحرافاتى كه در طول زمان پيش آمده و تعبيرات و اصطلاحات مختلفى كه به حسب انديشههاى مردم هر زمان و سرزمين بوده، از روى تعاليم اين بزرگان و پدران تربيت بشر، بزدایيم به روشنى وحدت اصول و گوهر تعاليم امثال بودا، كنفسيوس، زردشت، و حكماى كلده و بابل و مصر، و پيمبران بنى اسرائيل و حكماى يونان را مينگريم. هر يك از اينها با زبانى مردم را به توحيد و يكتاپرستى و عقيده به بقا و فضایل خلقى و محبت به نوع و كوشش براى زندگى برتر و باقى خواندهاند. اصول تعليم اين بزرگان آن قدر به هم شبيه و نزديك است كه بعضى از محققين تاريخ اديان دچار اين انديشه و اشتباه شدهاند كه شايد آنها از يكديگر الهام گرفتهاند. با آنكه اين انديشه نه هيچ سند تاريخى دارد و نه با زندگى و تاريخ روشن اينگونه افراد تطبيق ميكند. اينها كه در زمانها و مكانهاى دور از هم به سر ميبردند، چگونه از يكديگر الهام گرفتند؟ چرا ميليونها مردمى كه در بين اين افراد به سر مىبردند، داراى چنين قدرت انديشنده و انگيزنده نبودند و اين حقايق را درنيافتند؟ با آن همه احترامى كه اين اشخاص در ميان ملتها داشته و دارند و سخنان آنها را ميليونها بشر تصديق و حفظ و ضبط كردهاند، چگونه اشارهاى به اينكه از انسان ديگر مثلاً زردشت از بودا، مسيح از بودا يا زردشت، گرفته باشد نمىيابيم؟ بلكه آنها خود معترف بودند و زندگى آنها گواهى ميدهد كه آنچه دريافتهاند از اشخاص و مكتبها نبوده است و از طرف خداوند مُلهَم شدهاند و همين شباهت و وحدت اصول تعاليم آنها گواهى ميدهد و دليل است كه پرتوى بالاتر از انديشههاى بشرى بر عقول آنها تابيده تا مردم را به پرستش مبدأ قدرت و جلال و پاكى و نور و بقا، دعوت كنند.
كتاب ودا (دانش) كه قديمىترين كتاب دينى هند و از بودا (483 قبل از ميلاد) است متضمن ترانهها و سرودهاى بهجتانگيز و مضامين عاليهاي است كه هنوز براى برانگيختن نفوس و توجه به عالم قدس و عظمت كم مانند است. از كنفسيوس (كه خود را در پنجاه سالگى مشمول نور ازلى ميدانست و ميگفت به مشيّت آسمانى پى برده و راز آن را كشف كرده) نقل شده كه: «انسان كامل بايد در برابر جلال آسمانى سر تعظيم فرود آورد.» تائوئيزم، تائو «صراط» را طريق به سوى قدرت دانسته كه آسمانها و زمين را به هم پيوسته. و همچنين دعوت زردشت و علماى صابئين بينالنهرين و حكماى قديم مصر و يونان و پيمبران بنىاسرائيل، همگى به يكتاپرستى و ايمان به مبدأ و نور علم و حيات بوده، ولى آیين و دعوت همة آنها پس از گذشت زمانها و عبور از اذهان آلودة آميخته با شرك و مظاهر آن گرديد. (مؤلّف)
[5]. چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى
صورت زيرين اگر با نردبان معرفت هم چنان بالا رود با اصل خود يكتاستى
«ميرفندرسكى» (مؤلّف)
[6] آيات: 45 اعراف، 3 يونس، 2 رعد، 59 فرقان، 4 سجده، 4 حديد.
[7] آيات: 129 توبه، 86 و 116 مؤمنون، 26 نمل، 22 انبياء، 82 زخرف.
[8] اصول كافى باب 19 از كتاب توحيد، در ضمن حديث اول، در توصيف عرش چنين نقل شده: فقال اميرالمؤمنين (ع) «ان العرش خلقه اللَّه تعالى من انوار اربعة...» «عرش را خداوند از چهارگونه نور آفريده» و در ضمن حديث دوم از ابى الحسن الرضا (ع): «العرش ليس هو اللَّه و العرش اسم علم و قدرة و عرش فيه كل شىء...» «عرش، خداوند نيست، عرش نام علم و قدرتى است و عرش است كه در آن همه چيز است». در اين روايت كه علم و قدرت نكره ذكر شده، دلالت بر اين دارد كه عرش نوعى از علم و قدرت خداوند و ظهورى از آن است. (مؤلّف)
[9] آن قدرت مقدر ذهنى كه از ارادة بسيط پديد آمده، عرش فرمانروايى براى حقيقت عالى انسانى و مركز اجرای ارادة بسيط او است. در ساختمان بدن، مغز (يا قلب) مركز اجرای اراده به وسيلة اعصاب حسى و حركتى بر سراسر بدن مسلّط است و نفس مجرد انسانى به وسيلة مراكز اعصابى كه فرمانگير از اراده و فرمانده بر اعضا و اجزای بدن ميباشند، بر سراسر قواى بدنى يكسان استيلا دارد. اين نمونهاى از حقيقت «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» است. (مؤلّف)
[10] در سورة النجم، آن مبدأ وحى، هم به «شَدِيدُ الْقُوى» و هم به «ذُو مِرَّةٍ» توصيف شده. مرّة، به قوة به هم پيچيده، شديد، اصل عقل، قدرت نافذ و مرور دهنده گفته ميشود. (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 255 تا 269.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
- آفرینش, آیتالله طالقانی, اسلام, انسان, بهشت, پرتوی از قرآن, پیامبر اسلام, تحولات زمین, تفسیر, تفسیر قرآن, تفکر, تکامل, جهنم, حیات, دوزخ, رسالت, زمین, سرنوشت نهایی زمین, سورۀ تکویر, سوگند, شب, شرکت سهامی انتشار, صبح, طلیعه قیامت, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, مذهبی, نشانههای قیامت, نظر
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار