معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 22 تا 29 سوره تکویر به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. در تفسیر این آیات، طالقانی تاریخ زندگی پیامبران را بهترین شاهد صدق آنان برمی‌شمرد و خصوصیات و امتیازات پیامبر اسلام را نسبت به کاهنان بررسی می‌کند. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 270 تا 292.
متن

پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ تکویر، آیات 22 تا 29

 

وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ ‎(٢٢)‏

وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ ‎(٢٣)‏

وَمَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ ‎(٢٤)‏

وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ ‎(٢٥)‏

فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ ‎(٢٦)‏ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ‎(٢٧)‏

لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ ‎(٢٨)‏

وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ‎(٢٩)‏

 

و رفيق معاشر شما هيچ‌گونه ديوانگى ندارد. (22)

و همانا او را در افق آشكارا ديده. (23)

و او بر غيب هيچ‌گونه بخيل و خوددار نيست. (24)

و آن گفتار شيطان رانده شده نيست. (25)

پس به‌كجا مي‌رويد؟(26)

نيست آن مگر يادآورى براى جهانيان. (27)

براى كسانى از شما كه بخواهند مستقيم شوند. (28)

و نمى‏‌خواهيد شما مگر آنكه (چنانكه) خداى پروردگار جهانيان مي‌خواهد. (29)

 

شرح لغات:

صاحب: دوست ملازم، رفيق، معاشر، مالك.

مجنون، اسم مفعول از جن: چيزى را پوشاند، عقل زائل و تباه شد.

افق: ناحية طلوع خورشيد. چشم انداز دور زمين كه به‌نظر پيوسته به آسمان مى‌‏نمايد.

مبين، اسم فاعل از ابان و متعدى است: آشكار كننده. استعمال آن به معنای لازم از جهت وحدت فاعل و مفعول است، مانند قرآن مبين و نور مبين، كه خود را خود آشكارا مى‌‏نمايد.

ضنين: خوددار، بخيل. بنا به قرائت ظنين: بدگمان، كسى كه مورد بدگمانى است.

رجيم: رانده شده. كسى كه با پرتاب سنگ رانده، يا زده، يا كشته شده.

 

«وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ»: اين آيه عطف به جواب قسم: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ» و مقصود از صاحبكم، شخص رسول اكرم، و باء «بمجنون» براى تأكيد و تعميم منفى است: سوگند به‌‌... رفيق شما هيچ‌گونه و هيچ وجه ديوانه نيست. عنوان «صاحبكم»، اشاره به وضع زندگانى مشهود آن حضرت از زمان طفوليت تا قبل از بعثت و بعد از آن، و شاهد براى مطلب است.

هيچ دليل و شاهدى براى صدق پيمبران به حق، رساتر و محكم‌تر از تاريخ زندگى و وضع نفسانى و گفتار و رفتار آنان نيست، زيرا انگيزة نبوت و وحى كه پيمبران را برمى‌‏انگيخت و براى گرفتن و ابلاغ وحى بر آنها غلبه داشت، موضوع و حقيقتى است كه با تعليل‌‏ها و تحليل‏‌هاى روانى معمول امروز نمي‌توان آن را شناخت و راز آن را گشود.

هم چنان كه منشأ هر نيرويى را جز با آثار و قدرتى كه در مظاهر شخصى آن پديد مي‌آيد نمي‌توان شناخت.

چنانكه تاريخ مى‌‏نماياند، نبوت يك پديدة فردى و محدود نبوده، بلكه در آفاق مختلف و مفاصل زمان پيوسته و مكرر پديد آمده، و همة پيمبران را خصایص و اوصاف مشتركى بوده و در اصول دعوت و راه و روشى كه با مردم و در ميان مردم داشتند با هم شبيه بودند و وضع روحى و اخلاقى و بدنى آنان براى مردم هم عصر و قومى كه در ميان آنها قيام مي‌كردند بسى روشن بوده، چنانكه هيچ محقق دقيق و پى‌‏جويى نمي‌تواند ادعا كند كه آنها اندكى دچار انحراف‏‌هاى روحى يا اخلاقى يا بدنى و تشنج‌هاى عصبى بوده‌‏اند. از سوى ديگر هر چه از تاريخ آنها به وسيلة آثار مختلف و منقولات ملل رسيده، مبيّن اين است كه آنها پيش از قيام به دعوت، نمونة كامل سلامت جسمى و اعتدال خلقى و قدرت عقل و تشخيص بودند.

تاريخ زندگى و خصایص رسول اسلام (ص) كه خود مصدّق ديگر پيمبران است، روشن‌تر و مدوّن‏‌تر از كسانى است كه در گذشتة دور و نزديك و به هر صورت اثرى در تاريخ بشر داشته‌‏اند، تا آنجا كه پس از كار تدوين تاريخ و ظهور چاپ نيز زندگى و راه و روش اين‌گونه اشخاص چنين بارز و روشن نيست.

نام و نشان پدران و مادران و خويشان و افراد قوم و قبيله‌‏اى تا آداب و اخلاق و گفتگوهاى آنان در برابر خواننده‏‌هاى تاريخ مستند اين پيمبر، چنان نمايان است كه زندگى نامداران هم‌عصر و گذشتگان نزديك آنها نمايان نيست.

در اين نمايش تاريخى اوضاع پيش از ظهور و مقدمات ولادت، دوره‏‌هاى شيرخوارگى، طفوليت، كفالت، جوانى، اخلاق، آداب، مسافرت، جنگ، صلح، آراء، ازدواج، انعزال، بعثت، دعوت، هجرت، اوصاف شخصى گروندگان و دشمنان، جنگ‌ها، سخنان تا وفات آن حضرت، واضح و روشن ديده مي‌شود.

در سراسر زندگى و احوال مختلفش، با آنكه در شهر و بيابان و در ميان قومى بت‌پرست و جاهل و ستمگر و بد خوى و بد كردار به سر مى‌‏برد، تاريخ اندك سبك‌سرى و طغيان و بدخويى و رفتار ناروا و بيمارى جسمى و روحى، از او نشان نمي‌دهد. و از طوفان هواها و گرد و غبار عقايد و خوي‌هاى جاهليت اثرى بر چهرة روحش ديده نمي‌شود،

و سبك‌سرى و هوس‌ها و سركشى و بى‏‌بندى جوانان، و غرور و نخوت پيران مكه را در دوران‌هاى حياتش نمي‌توان يافت.

در محيط مكه روابط، گفتگوها، رفت و آمدها، در حدود افتخارات و اختلافات و جنگ و تجارت و شعر و ادب و زن بود. خواب و خيال و آرزوها و احلام جوانان، قهرمانى و عشق و رجزهاى عشره و اشعار آنها در وصف شمشير و اسب و نيزه و شتر و غزل‌هاى امرؤ القيس بود. همين‏‌ها آنها را به سوى قهرمانى گذشتگان و خانة زنانى كه بالاى خانه‏‌هاشان علامت پرچم قرمز بود، مي‌راند. با آنكه آن حضرت دوران جوانيش را در ميان همين جوانان گذراند، اين آرزوها و احلام اثرى در خاطرش نگذاشت و پايش را نلغزاند و دشمنان سرسختش هم سخن و عملى در اين‌گونه امور از او نقل نكرده‌‏اند، تا آنجا كه پس از اظهار دعوت گروهى از همان همسالانش نخستين گروندگانش شدند.

در آن زندگى بى‏بند و آلوده آنچه از او مي‌ديدند، صفا، وقار، امانت و آنچه مي‌شنيدند سخنان كوتاه و پر مغز و قضاوت به حق، بود. امانتش در آن محيط خيانت، چنان بر همه آشكار بود كه به لقب امين بيش از نامش آشنا بودند. او را هميشه به اين لقب كه توصيف رسايى از راه و روش و خوى آن حضرت بود، مي‌خواندند و همه با چشم احترام و تجليل به او مي‌نگريستند[1].

محيط اعتقادى كه در آن نشو و نما يافت، تركيبى از انواع شرك و بت‌پرستى بود، از توحيد اسماعيلى تصور مبهم و پيچيده‌‏اى كه اثرى در عقايد شرك‌‏آميز عرب نداشت، در بعضى اذهان مانده بود. مقاومت شديد عرب در برابر دعوت به توحيد، شاهد بر همين مطلب است.

در مكه و پيرامون آن، كنيسه يا دير و دعوت مسيحيت و يهوديت نبود. كسانى از مردم مكه به سرزمين‌‏هاى مسيحى و يا با يهوديان يثرب رفت و آمد داشتند و سخنان و بشارت‌هايى دربارة ظهور پيمبرى شنيده بودند و يا بعضى در انتظار ظهور مردى از فرزندان اسماعيل بودند، چنانكه گويند خديجه با اين سابقة ذهنى آرزوى همسرى چنين شخصى را داشت. ولى اين‌گونه بشارت‌ها و انتظارها اثرى در خاطر حضرتش نداشت، چنانكه كلمه‌‏اى پيش از بعثت از آن حضرت نقل نشده كه مشعر به تطبيق با خودش باشد يا بخواهد اذهان را براى دعوت به رسالتى آماده كند. و همچنين پيشگويى‏‌هاى پراكندة بعضى از كاهنان و راهبان، مانند «بحيراء» در خوى و روش و مصاحبتش با مردم تأثيرى نگذاشت.[2] بيش از چهار سال كودكى را در بيابان و ميان خيمه‌‏هاى بنى اسد به سر برد. از آن پس در سراسر دوران كودكى و نوجوانى تا بيست و پنج سالگى مصاحب و ملازم با مردم مكه بود، دورة كمال رشد جسمى و عقلى به خلوت‏‌گزينى متمايل گرديد. خلوت‏‌گزينى و عزلت‏‌جوئيش مانند كاهنان و راهبان، پيوسته و هميشگى نبود، آنچه مسلم است مدت عزلتش فقط در يك ماه رمضان در سال، بوده كه در اين ماه در غار «حراء» يا در ميان شعاب و غارهاى اطراف مكه تنها به سر مي‌برد. چون به مكه بازمي‌گشت، مانند هميشه در ميان مردم و خانواده‌‏اش مى‌‏زيست و به كارهاى روزانة زندگى مى‌‏پرداخت. تاريخ از اين مرحلة انزواجويى خبرى نمى‏‌دهد، گويا ناگهان پرده‌‏اى به ميان آمده كه تاريخ از ورای آن چيزى نمى‏‌نماياند. چه انگيزه‏‌اى به خلوتش مي‌كشاند؟ چگونه به سر مى‌‏برد؟ چه انديشه‏‌ها و هدف‌هايى داشت؟ آنچه بعضى از محققين مانند «درمنگام» مستشرق نامى، گفته‌‏اند: «براى يافتن آیين و شريعت مى‌‏انديشيد و به خلوت مي‌گرایيد»، تصوري ا‌ست كه هيچ سند تاريخى ندارد و با آية 84 سورة قصص: «وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقَى‏ إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ» و تو چنين نبودى كه اميد داشته باشى كه كتاب به سويت القاء شود، مگر رحمتى از پروردگارت» سازگار نيست.

از عقايد و افكار و حالات نفسانيش آنچه در تاريخ آمده و از قرائن فهميده مي‌شود اين است كه به خداوند يكتا و توحيد فطرى كه جدش ابراهيم خليل به آن دعوت كرده، ايمان‏ كامل داشت، از شرك و انحراف و عقايد باطل قوم خود كه وارثان دعوت و ساختمان خانة خدا بودند رنج مي‌كشيد و انديشناك بود، هيچ‌گونه افكار فلسفی و نظريات اخلاقى و اجتماعى مكتب‏‌هاى ديگران در ذهنش سايه نيفكنده بود. از انديشه‌‏هايى كه در اعماق روحش و حوادثى كه در محيطش مي‌گذشت، هيچ‌گاه نگرانى و اضطراب در او مشاهده نشد. روش عزلتش مانند مرتاض‌ها و كاهنان و صوفيان و براى منظور و مقصود خاصى نبود. همان انديشه‏‌هاى درونى و جواذب معنوى و ناسازگارى محيط بود كه به خلوتگاهش مي‌كشاند تا مدتى از ميان مردم و آلودگي‌ها و سرگرمي‌هاى زندگى دور بماند و به اعماق ضميرش و انديشه‏‌هايى كه از آن مي‌جوشد و جلال و جمال و شكوهى كه از عالم، دلش را مي‌ربايد مشغول باشد و دور از چشم قومش به عبادات خداى يكتا روى آرد و در برابر قدرت و جلالى كه سراسر وجودش را پر كرده خضوع نمايد.

هر چه زمان مي‌گذشت و مدت عزلتش و سكوت عميقش بيشتر و به چهل سالگى نزديك‌تر مي‌گشت، آثار نگرانى و اضطراب در كلمات كوتاه و حركاتش بيشتر ديده مي‌شد تا آنجا كه اين حالات همسر مهربان و مراقبش را نيز نگران كرد و اندكى از راز درونش را با او در ميان نهاد كه: نورى چون سپيدة صبح بر او پرتو مى‏‌افكند و صداهايى باطنين و پيوسته مانند زنگ به گوشش مي‌رسد!‌‌... همسرش با اين عبارت پر مغز دلداريش مي‌داد:

«به خداوند سوگند، خداوندت تو را هيچ‌گاه زبون نخواهد كرد، تو همانا صلة رحم مى‌‏نمايى، بار ناتوان را برمي‌دارى، و نادار را دستگيرى مي‌كنى و ميهمان را گرامى مي‌دارى و در حوادث و مصایب حق را يارى مي‌دهى»[3].

با آنكه تاريخ، حوادث و جزئيات زندگى رسول خدا (ص) را با اهتمام و تفصيل ضبط كرده است، از پشت پردة عزلت و احوال روحى و انديشه‏‌هايش بيش از آنچه گفته شد خبرى نداده تا آنكه در آخرين مرتبة سكونتش در غار «حراء» ناگهان‏ بانگ: «يا محمد!‌‌...» آن‌گاه فرمان: «اقرء! ...» به گوشش رسيد، و نگران و وحشت گرفته به خانه‌‏اش بازگشت.

از اين پس پردة اختفا و آرامش بركنار شد و تلاوت آياتى محرك و انگيزنده كه آهنگ و تركيب كلمات و بلندى و معانيش هيچ‌گونه شباهتى به سخنان كوتاه و سنجيدة شخص رسول و نثرها و شعرهاى سخنوران و شعراى عرب نداشت، آغاز گرديد، و آن آرامش و سكوت رفيق و مصاحب و همدم و يار مردم، مبدّل به دعوت و حركت و كشمكش و تشريع و سازندگى شد كه به شهادت آيات قرآن و احوال و رفتار شخصى آن حضرت، در ابلاغ رسالت و دعوت هيچ‌گونه مقاومت از خود نداشت و به شدت مقهور وحى بود، گرچه در طريق انجام رسالت خويشان نزديك و دور و عرب و مردم دنيا در برابرش بايستند، گرچه خود و كسانش از ميان بروند، و گرچه در برابر خودداريش هر گونه سرورى و قدرت به او دهند!

«وَ لَقَدْ رَآهُ بِالاُفُقِ الْمُبِينِ»: اين آيه عطف به آية سابق و مورد ديگر قسم‌ها و به دلالت لام «لقد» خود متضمن قسم و تأكيد مطلب است و «باء» به معنای سببيت، يا مصاحبت، يا استعانت، و متضمن ظرفيت «فى» مي‌باشد: سوگند به‌‌... صاحب شما (پيمبر)، آن رسول كريم را در افق آشكار كننده و به سبب و كمك آن ديد.

اين افق مبين (كه خود را مي‌نماياند) نمى‏‌توان هيچ‌يك از آفاق زمين و فضاى جهان كه آفتاب و ستارگان در آن طلوع و غروب مي‌نمايند باشد، زيرا اين آفاق دريابنده و منعكس‌كنندة انوار حسى است كه خود آنها شعاع‌هايى از عقل و ارادة برتر مي‌باشند.

برتر و وسيع‌تر از اين آفاق، افق ذهن انسان است كه در آن هزارها خورشيد و ستارگان با حساب و دقت و بررسى‏‌هاى علمى، مي‌درخشد، و اين فروغ‌هاى ذهن شعاع و پرتوى از آن «ذِي قُوَّةٍ» است، كه به صورت الهام و كشف بر اذهان مستعد و ناآلوده مى‏‌تابد.

افق ذهنى مي‌تواند دريافت‌كننده و تابانندة جوهر عقل و علم باشد كه هيچ‌گونه ناهنجارى در قواى ادراكى و اختلالى در اقشار بدنى و عصبى و نفسانيش نباشد و پرده‏‌هاى تقاليد و اوهام ذهنش را تيره نساخته باشد: «وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» و حجاب‏‌هاى اصطلاحات و معارف محدود آن را نپوشانده و برتر از همة آنان باشد: «وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى‏- النجم»، تا آن حقيقت اعلى را بنماياند و آن را بنگرد: «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالاُفُقِ الْمُبِينِ».

در ميان اذهان بشر، ذهن‌هاى سالمى كه دچار اختلال‌ها و پوشش‌هاى اوهام و تقاليد و آثار محيط نباشد بس اندك است. آن ذهن‏‌هاى پاك و درخشان و درّاك نيز در ميان ديوار معلومات اكتسابى محدود مي‌گردد و در پردة مفاهيم و اصطلاحات و عناوينى كه نمايانندة جزئى از اسرار و مظاهر وجود است، پوشيده مي‌شود.

معلومات محدود مانند چراغى در فضاى وسيع است كه پيرامون چراغ‌دار را اندكى روشن مي‌دارد ولى خود حجاب ماوراء است. مفاهيم و اصطلاحات كه نمايانندة حد ادراك است، حقيقت و عظمت ادراك شده را چنان محدود مى‏‌نمايد كه آن را دگرگون مى‌‏نماياند. مگر عنوان‌ها و نام‌هاى متعارف مانند: انسان، عقل، حيوان، گياه، آسمان، زمين، خورشيد‌‌... نشان‌دهندة وجود واقعى آنها است؟ مگر اصطلاحات علمى مانند: وجود، ماهيت، ماده، طبيعت، فضا، نور، قوه،‌‌... نماياننده حقايق وجود آنها مى‌‏باشد؟

اين اصطلاحات و عناوين نمايانندة ادراك محدود علمى است كه واقعيات و حقايق و جلال و جلوه‌‏هاى عالم را محدود مي‌سازد و پرده‌‏اى بر روى ذهن فطرى مي‌كشد كه چشم باطن به تماشاى داخل آن سرگرم و از ديدن ورای آن ناتوان مي‌شود. آفاق اين‌گونه اذهان كه گرفتار پوشش‌ها يا نوعى «جنون» است، چون عالى و مبيّن نيست، جوهر عقل و علم به صورت اصلى در آن طلوع نمى‌‏نمايد. افق عالى و مبيّن آن ذهن وسيع و درخشاني‌ست كه انواع حجاب‌ها را از ميان برداشته و از سطح عالى نفسى برآمده است كه از ريشه‌‏ها و مواريث فضيلت و تقوا و قواى موزون درونى تكوين يافته، و بدنى سالم و قوى آن قواى سالم را در برگرفته باشد. حكمت و رحمت پروردگار اين شرایط روحى و جسمى را در وجود محمد (ص) و ديگر پيمبران با درجات مختلف پديد آورد، تا در مرتبة اول، وحى خداوند را صريح و روشن بشنوند و ابلاغ نمايند و در مرتبة برتر فرشتة وحى را به صورت تمثل يافته‏‌اى بنگرند. انجذاب شديدتر آن حضرت به سوى افق اعلى و تسلّط آن بر حواس و خيال و همة قوا و لوازم بدنيش، تا آنجا رسيد كه با چشم عقلى آن مبدأ وحى و جوهر عقل را به صورت اصليش ديد. انجذاب به اين افق مبين و اعلى، و ديدن مبدأ وحى و شديد القوى، به صورت اصلى، مخصوص كمال نبوّت و ختم آن بود.

چنانكه از مضامين سورة «النجم[4]» و بعضى از احاديث برمى‏آيد، آن حضرت به چنين مقامى دوبار برآمد.

اين رؤيت و مشاهده نمي‌تواند با چشم ظاهر باشد، زيرا چشم ظاهر قابليت و توانايى ديدن حقيقت عقلى و روحانى را ندارد. آنچه چشم ظاهر مى‏بيند انعكاس صورت موجود به وسيلة نور در بينایي‌ است نه عين صورت خارجى آن. پس از انعكاس اولى هر گاه بيننده بخواهد همان صورت را بدون واسطة بينايى و تقابل با صورت خارجى ببیند، در ذهن مي‌نگرد و هر چه قدرت ذهن بيشتر باشد، صورت‌هاى محسوس در آن آشكارتر و مشهودتر مي‌شود. صورت‌هاى عقلى چون برتر از مقدار و حدود و نور محض است، ديدن آنها مانند محسوسات مشروط به تقابل حسى و انعكاس نور نيست.

صورت عقلى را چشم عقلى و بصيرت و ضمير بينا مشاهده مي‌نمايد، در اين گونه مشاهده اشتباه و انحراف و كج بينى راه ندارد: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏، ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏» آية 11 و 17 النجم. چون در ميان شاهد و مشهود فاصلة دور و نزديك و انعكاس و انكسار و لغزش و انحراف شعاع نيست و بيننده در افق مبين است: «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالاُفُقِ الْمُبِينِ».

«وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ»: اين آيه، و آية «وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» كه «ما نافيه» پيش از اسم آمده، شخص و ذات را از جهت نسبت به جنون و ضنّ، نفى كرده: اين بيان‏ غير از تعبير: «و صاحبكم ليس بمجنون، و هو ليس على الغيب بضنين» است كه فقط صفت را نفى مي‌كند. «على»، دلالت بر اطلاع كامل، «باء بضنين»، دلالت بر تلبّس دارد: شخصيت محمّد (ص) كه بر غيب اطلاع و تفوق يافته چنين نيست كه خوددار در بيان و ابلاغ آن باشد.

بنابراين متعلَّق «بضنين» می‌تواند جمله‌‏اى مانند «فى ابلاغ و الاعلام» باشد که محذوف است. مي‌شود كه «على الغيب» متعلق به «بضنين» باشد كه براى توجّه به اهميّت آن مقدم آمده: او هيچ‌گونه خوددار بر غيب نيست، (روح او براى اطلاع به غيب و اسرار آن، شيفته و منجذب است) و هيچ‌گونه موانع نفسانى در وجود او نيست تا از اين سير و كمال روحى و عقلى بازش بدارد.

اين آيه نيز مبيّن امتياز روحى و خُلقى رسول اكرم (ص) از ديگر اهل كشف و شهود و كاهنان و دانشمندان است، اين‌ها هر چه داراى استعداد عقلى و نفسانى و ممتاز از ديگر مردم باشند، چون مغرور به معلومات و اوهام، و مجذوب هواها و شهوات نفساني‌اند، نمي‌توانند بى‌پرده اصول و حقايق پشت پردة محسوسات را چنانكه هست دريابند، و آنچه درمى‏‌يابند صريح و روشن بيان نمى‏‌كنند يا نمي‌توانند بيان كنند، و آنچه بيان مي‌كنند براى گروه خاص و در لفّافة اصطلاحات خاصّى است، و آنچه از معارف و حقايق اصول اعتقادى و اخلاقى و اجتماعى درك مي‌كنند، براى حفظ مقام و شهوات خود و عواطف و اميال عامّة مردم كتمان يا تأويل مي‌نمايند[5].

اين شخصيت عالى و مقدّس به هيچ يك از اين اشخاص ممتاز شباهت ندارد، آنچه از حقايق پوشيده و نهان كه پروردگارش خواسته دريابد، دريافته و آن چنان مقهور وحى است كه صريح و بى‌‏پرده و بر خلاف عقايد و اميال مردم و مصلحت شخص خود آن را ابلاغ و اعلام مي‌نمايد.

شاهد اين حقيقت، خود قرآن است: «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ».

بنا به قرائت «بظنين»، بدگمانى و تهمت افتراء و دروغ را از ذات و شخص آن حضرت نفى كرده: تاريخ زندگانى آن حضرت و بيان معجز نماى آيات قرآنى او را از اتهام و بدگمانى دربارة اطلاع بر غيب و ابلاغ و كم و بيش نمودن آن مبرّا مي‌دارد، چون ذاتاً مبرّاى از دروغ و افتراست خداوند او را امين وحى و مبلّغ رسالات خود گردانیده است.

«وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ»: ضمير هو، راجع به غيب مشتمل بر وحى و قرآن، يا به قرينة مطلب راجع به قرآن است. و مقصود از قول شيطان چنان كه گويند گفته‏‌هاى كاهنان و جادوگران است كه شيطان به آنها القاء نموده و آنان آنچه دريافت مي‌كردند با كلمات و تعبيرات به هم پيچيده و مبهم به اشخاص هم افق خود مي‌خواندند. نسبت قول به شيطان رجيم براى بيان مبدأ قول و دليل بر مطلب است: چون گفتار و آثار شيطان كه مبدأ شرّ و وسوسه است (رجوع شود به تفسير آية 33 از سورة بقره ج 2، مجموعه آثار، صص 200 تا 203) و از مقام عقل و آسمان درك حقايق به سوى اوهام و انديشه‏‌هاى پست، رانده و پرت شده و متمرد از درك و خضوع براى حق است، نمي‌توان قرآن كه سراسر مبيّن حقايق عقلى و اصول هدايت و راهنماى به حق و پرستش خداوند و درك منتها و نتيجة آثار و اعمال خير و شرّ است، گفتار شيطان رجيم باشد[6].

اين آيات «وَ ما صاحِبُكُمْ‌‌... » مبيّن حقيقت وحى قرآنى، و اوصاف و امتيازات روحى و نفسى فراگيرندة آن است، همين خواص و اوصاف است كه پيمبران به حق را از علما و عرفا و اهل كشف و رياضت و كاهنان و دروغ‌پردازان جدا مى‌‏نمايد.

اين خواص و مميزات كه براى همة پيمبران خدا، با مراتب مختلف بوده، براى خاتم پيمبران به صورت بارز و كامل‌تر و با سندهاى محكم تاريخى و آيات قرآن اثبات مي‌شود.

اين آيات با بيان صريح و اشارات ضمنى، مبيّن اين امتيازات و خواصّ است:

  1. اين شخص همراه و همدم «صاحب» قوم و مردم خود بوده، و در ميان آنها ناشناخت نبوده است.
  2. خود درس خوانده نبوده و سابقة تعلّم نداشته و از ميان درس ناخوانده‌‏ها برخاسته است.
  3. داراى عالى‌‏ترين فضایل خُلقى و آرای محكم بوده و دروغ و خيانت و اعمال بد از او ديده نشده است.
  4. دچار اختلال روحى و عصبى كه از بيماري‌هاى مزاجى و نقص بدنى يا رياضت‏‌هاى غير معمول طولانى و گوشه‏‌گيرى ناشى مي‌شود نبود، و تا پيش از اعلام رسالت خود نسبت جنون و اختلال به او داده نمي‌شد و به امتياز عقل و امانت معروف بود و مردم زمانش هشيارى و توجهش را به آنچه در زندگى عموم مي‌گذشت و علاقه‌‏اش را به جلوگيرى از هر ستم و كمك به مظلوم مي‌ديدند[7]: «وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ».
  5. وحى را صريح و روشن مى‌‏شنيد و آن را در مرتبة عالى يقين باور داشت و گاهى منشأ وحى را به صورت نازل مي‌ديد. و گاهى هم در حالات خاصى مبدأ وحى را به صورت اصلى مشاهده مي‌كرد.

كاهنان آنچه در حال بى‏‌خودى درمى‏‌يابند، مبهم و جزئى و شك‌‏آميز و تحيّرآور بوده، و آنچه از حقيقت علمى براى محقّق يا عارف كشف مي‌شود براى خودشان يقين‏‌آور نيست، مگر آنكه پس از كشف، برهان يا تجربه آن را اثبات نمايد. گاهى هم دريافت‌ها و كشف‌‏هاى علمى كه از طريق رياضت يا تمركز ذهن و تفكر و مقدمات برهانى پيش مى‌‏آيد، نوعى حدس و الهام و مستند به مبادى خارج از نفس و رشته‏‌اى از وحى ناقص است. مشاهدات صورت‌هاى ذهنى بيشتر از منشأ ناآگاه و در خواب و بعضى از حالات نفسانى‏ رخ مي‌نمايد كه سبب آن از ميان رفتن قدرت آگاهانة شعور است و براى اهل رياضت و مجذوب‌ها پيش مى‌‏آيد. منشأ اين‌گونه شعور ناخودآگاه، درك‌ها و شعورهاى آگاهانه و انديشه‏‌ها و تمايلات نفسانى مي‌باشد كه در اعماق نفس جاى مي‌گيرد و پنهان مي‌شود و آن‌گاه كه قدرت شعور آگاهانه و اراده از ميان رفت، در حال خاصى ظهور مي‌نمايد و در ذهن منعكس مي‌شود. و چون اين‌گونه مشاهدات و ادراكات با عقل و شعور ارادى ناسازگار است، بر همة مبادى شعور و اراده تسلّط دائم ندارد و همين كه عقل و اراده بيدار و برانگيخته شد، مشهودات تخيلى و آثار آنها از ميان مي‌رود.

ظهور وحى بر رسول اكرم(ص) هيچ‌گونه شباهتى با اين‌گونه كشف‌ها و مشاهدات نداشته و هميشه صريح و روشن و مسلّط بر اراده و عقلش بوده آن چنانكه انديشه و عقل و همة مبادى ادراك شخصى آن حضرت يكسره تسليم آن مي‌شد و هيچ‌گونه مقاومتى در مقابل آن نداشت و چون تسلّط وحى از ميان مي‌رفت و شعور شخصى آن حضرت آزاد مي‌شد، مطالب وحى و آثار آن آنچنان سازگار با عقل هشيار و مسلّط بر شعور فطريش بود كه اندكى هم از حدود آن تمايل نمى‏يافت، زيرا از افقى برتر و روشن‌تر از شعور و عقل فطريش برمى‌‏آمد: «وَ لَقَدْ رَآهُ بِالأفُقِ الْمُبِينِ».

6- در برابر فرمان و ابلاغ وحى نيز هيچ‌گونه مقاومتى نداشت. حبّ ذات و شعور به مصلحت شخصى كه نافذترين عواطف و شعورهاى انسانى است، چنان تسليم و مقهور به وحى و غيب بود كه از ابلاغ صريح آن نمي‌توانست خوددارى كند، گرچه جان و كسانش از ميان بروند و مورد استهزا و دشمنى دور و نزديك گردد.

7- دعوتش عموماً مخالف با معتقدات و ناسازگار با تمايلات نفسانى مردم و قدرتمندان بود، به‌خصوص دعوت به‌ توحيد و مخالفت با شرك و نفى بت‏هايى كه با مظاهر مختلف ريشة عميق در نفوس آن مردم داشت. همچنين خبر و حكم قطعى او از حوادث آينده‌‏اى كه با وضع و سير عادى تاريخ سازگار نبود و مردم هم‌عصر اين‌گونه مطالب را باور نمى‌‏كردند و به استهزا مي‌گرفتند: «وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ- بظنين».

8- دعوت و رسالتش موافق با شهوات و اوهام و انگيزندة اين‌گونه هواهاى پست و تخيّلات نبود و به‌عكس انگيزندة عقل و بصيرت و حاكميت بر اين انگيزه‏‌ها بود «وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ».

اشخاصى كه داراى اين امتيازات و اوصاف بودند، با اختلاف در مراتب و زمان، در تاريخ ظاهر شدند و همه با اشتراك در اصول دعوت و مخالفت شديد هم عصرهاى خود، مسير فكر و تاريخ را به سوى خير و حق برگرداندند. اين خود نمايانندة يك قانون و ناموسى است كه حاكم بر آنها و تعيين كنندة مسير دعوت آنها بوده چنانكه در آغاز ظهور وحى، حقيقت آن براى آنها نامأنوس بود و گاهى مى‏‌خواستند از سلطه و قدرت آن رها شوند. اين‌گونه اشخاص با اين امتيازات، مبعوث از طرف خداوند و مأمور به ابلاغ رسالت او بودند. و به‌عكس فريب‏‌كاران و دروغ‌گويان، هر چه تاريخ پيش رفت صدق گفته‌‏ها و پيش‌‏بينى‌‏هاى آنان‌ آشكارتر گرديد. و مردم دنيا جز طريق هدايت آنها، هر راهى براى احراز سعادت و تأمين حيات، با انديشه و تشخيص عقلى و علمى خود پيش گرفتند، از بيابان تحيّر و گمراهى سر برآوردند:

«فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»: فاء تفريع بر آيات نفى، «اين»، استفهام مكانى تعجبى يا انكارى و پرسش از راه يا منتهاى آن است: اكنون كه صاحب شما نه مجنون و نه ضنين و نه قرآن گفتة شيطان رجيم است، پس چه راهى براى شناختن او و وحيش پيش مي‌گيريد؟! مشركين قريش و عرب جاهليت براى اقناع خود و ديگران و براى توجيه شخصيت محمد (ص) و وحيش انديشه‏‌ها كردند و راه‌هايى خواستند باز كنند، ديوانه و كاهن و ساحرش خواندند. ولى هم چنانكه در اين آيات اين انديشه‌‏هاى كوتاه و سفيهانه را نفى كرده، گذشت زمان و بروز قدرت عقل خلاّقة محمّدى و تابش قرآن بر عقول خردمندان، اين نسبت‌‏ها و افترائات را از ميان برد. پس از آن نيز مخالفان از هر ملت و آیينى خواستند براى حلّ راز وحى قرآن و آورندة آن، بر مبناى كينه‌‏ها و دشمنى‏‌هاى خود راهى باز كنند و توجيهى نمايند، به به ن‏بست رسيدند و رسوا شدند. بيشتر علما و محققين روانى و اجتماعى عصر جديد هم در اين باره خود را آشنا نكردند و سكوت نمودند و آنها كه خواستند نظرى دهند، شعاع نظرشان از رسيدن به اين حقيقت و راز مشكل خلقت ناتوان شد و از ديوار تصوّرات محدودشان نگذشت.

مي‌شود كه اين استفهام، از طريق سعادت و هدايت باشد: چون اين نسبت‌ها ناصواب و وحى قرآن برتر از اوهام و براى هدايت به سوى حق و كمال است، پس چه راهى در پيش مي‌گيريد و به كجا روى مى‌‏آوريد؟! مانند كسى كه راه مستقيم را رها كرده يا راهى در پيش گرفته كه به مقصودش نمي‌رساند، به او گفته مي‌شود: به كجا مي‌روى؟! راه‌هايى كه بشر متحرّك و متكامل براى حل مشكلات عقلى و حياتى خود و رسيدن به اطمينان و سعادت فردى و اجتماعى تاكنون گشوده، پس از زمان‌ها سرگردانى و راهپيمايى به جايى نرسيده تا امروز كه پيشرفت‌هاى فكرى و اجتماعى بر تحيّرشان افزوده است. روبرو شدن بشر امروز با مسائل پيچيده و ناتوانى و شكست فلسفه و علوم تجربى براى حل مشكلات و مسائل زندگى و انسانى، تناقضات اصول اجتماعى و اقتصادى، اين سؤال را كه قرآن نخست متوجّه مردم جاهليت، سپس مردم ديگر نموده بود، امروز هم متوجّه بشري‌ست كه به همه جا و هر چيز سركشيده و در ميان افكار و مصنوعاتش گرفتار شده، و براى همة هشياران و روشن بينانى كه نگران آينده‌‏اند مطرح است: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ»؟![8]

و چون سائق فطرت براى رسيدن به كمال و جمال مطلق و پيوستن به تكيه‌‏گاه بقا و رهايى از رنج‌ها و نابساماني‌ها، راه مي‌جويد و جوينده خود را گمراه مي‌نگرد، اين سؤال را با خود در ميان مي‌گذارد: به كجا مي‌روم؟!

«إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»: ان نافيه و ضمير هو راجع به قرآن است و حرف «الاّ» بعد از نفى براى حصر مطلب مي‌باشد: اين قرآن فقط ذكر است، كه شعور و فطرت خفته و به فراموشی رفته را بيدار مي‌كند و آنچه از ياد رفته به ياد مى‌‏آورد: «كَلاّ إنَّها تَذْكِرَةٌ» (سورة عبس). و براى جهانيان است، چون همه در اصل چنين شعورى مشتركند، اگر شعور خفته و فطرت بيدار شود و به راه آيد، راهش همان راه خدا و بقاست كه انسان گمراه آن را از خارج ذات خود و عوارض آن مي‌جويد. از اين رو راه‏جو و راه يكي‌ست، انسان از جهت عقل اكتسابى راه‏ جوست و از جهت عقل و شعور فطرى راه است. و اگر عقل مكتسب هماهنگ با عقل فطرى گرديد، مستقيم مي‌شود و در راه مستقيم سير مى‏‌نمايد:

«لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ»: اين ذكر براى كسانى اثر و سود دارد كه خواست مستقيم‌شدن و به راه مستقيم درآمدن داشته باشند. اگر چنين خواستى باشد به وسيلة همين ذكر قرآن است كه قوا و عواطف و خلال‌هاى نفسانى هماهنگ و مستقيم مي‌گردد و به راه مستقيم مي‌گرايد.[9]

«وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ»: مشيئه (مصدر شاء) اولين ظهور صورت و شي‏ء شدن در ذهن است كه پس از اراده و عزم و برانگيختن قواى عمل و نبودن مانع، در خارج صورت مي‌گيرد. از اين جهت مشيّت خداوند غير از ارادة جازم و تخلّف ناپذير اوست[10].

در قرآن، از خواست جزمى خداوند به قضا و اراده و امر، تعبير شده. فعل مضارع (تشاءون، يشاء) دلالت به خواست مستمرّ و حدوثى دارد، چنانكه فعل ماضى (شاء) خواست حتمى گذشته را مي‌نمايد.

وصف پيوستة «رَبُّ الْعالَمِينَ» دلالت بر اين دارد كه مشيّت مستمر خداوند در مجراى ربوبيّت مي‌باشد. با توجّه به اين تعبيرات آيه، و نظر به آية قبل، معناى اين آيه چنين است: آن كسانى كه خواسته‏‌اند مستقيم شوند، خواستشان پيش نمي‌رود (و ما تشاءون) جز آنكه همان خواست مستمرّ خداوند پروردگار عالميان باشد. خواست مستمرّ خداوند همان راه‌‏هايي‌ست كه در عالم مقرّر داشته و اسباب و عللى است كه آفريده و اصولي‌ست كه به وسيلة عقل فطرى و پيمبران به آن هدايت نموده. يافتن اين اسباب و علل و راه‏‌ها و اصول و به راه افتادن به سوى راه مستقيم، پس از خواست و تذكر مي‌باشد. بنابراين خواست خداوند، سلب قدرت و اختيار از انسان فاعل مختار نمي‌كند، بلكه با پيشرفت عقل متصرف‏ و ارادة فعّال براى درك خواست خداوند و انجام آن و دور شدن از عالم حيوانات كه داراى قوا و غرایز محدودند، تشخيص سود و زيان و خير و شر، و آزادى و اختيار و اراده افزايش مي‌يابد.

لحن و اوزان آيات اين سوره يا انطباق و هماهنگى با معانى و مقاصد، سه ‏گونه است: از آية يك تا آية چهارده كه محرك اذهان به سوى مفاصل تحوّلات عظيم و انقلاب‌هاى عمومى جهان در مقدمات قيامت و پس از آن است، با كلمة «اذا» و برخورد آن با حروف اول كلمات بعد، و طنين خاصّ آن، آغاز شده و با تاء ساكنه كه نمايانندة به هم پيچيدن و قطع خبر است، ختم گرديد و كلمات وسط، هماهنگ با معانى كوتاه و بلند آمده است.

از آية پانزده تا آية هيجده، كه آيات قسم و نمايانندة حركات مشهود و محسوس ستارگان و پس و پيش رفتن آنها و خليدن روشنايى در تاريكى و جدا شدن از يكديگر است، آخر آيات با سين، كه حروف قبلش مشدّد يا مكرر است، آمده كه نمايانندة پيوستگى و جدايى و تحرّك است. از آية نوزده تا آخر سوره كه معانى از اوج بلند و دور از ذهن‌ها و نظرها تنزّل يافته و به اذهان همى نزديك‌تر مي‌گردد، آخر آيات به ياء ساكنة، ما قبل مكسور و ميم يا نون كه در آخر مخارج ادا مي‌شوند، پايان يافته كه نمايانندة حركات صوتى و نزولى و ملايم است. و طول آيات با اختلاف مطالب كوتاه و بلند آمده است، و سوره به طولانى‌ترين آيه كه بيان مسير طولانى انسان است، ختم گرديده.

آيات اول اين سوره در بيان و نماياندن مقدمات قيامت و پس از آن، از كامل‌ترين آيات قرآن است: در حديث از رسول خدا (ص) رسيده كه فرمود: «هر كس بخواهد كه روز قيامت را بنگرد، بايد سورة «اذا الشمس» را بخواند».

از ابابكر نقل شده كه به رسول خدا (ص) عرض كردم: پيرى زود به شما روى آورد. فرمود: «هود و الواقعه و المرسلات و عم يتسائلون و اذا الشمس كورت، پيرم كرد».

// پایان متن

 

[1] در كتب معتبر و مستند سيره، در ضمن نقل حوادث و اوضاع پيش از بعثت، تجليل و احترام مكيان و اعتراف به برترى عقل و بزرگوارى آن حضرت مشهود است. يكى از اين اسناد تاريخى سخنان ابى طالب در خطبه‏‌هاى عقد برادرزاده‌‏اش با خديجه است: «همانا محمد با هر جوان قريشى سنجيده شود، در شرافت و بزرگوارى و فضل و عقل برترى دارد‌....».

ديگر داستان ساختمان كعبه و حكميت محمد امين (ص) است، چند سال پيش از بعثت در وادى مكه سيلى جارى شده و قسمتى از بنای بيت و كعبه را ويران كرد، سران قريش كه افتخار نگهبانى كعبه را مخصوص به خود مي‌دانستند، به تجديد بنای آن پرداختند، در اين كار سران قوم از همه پيشى مي‌گرفتند و ديگر مردم را اجازة دخالت نمي‌دادند، همين كه خواستند حجر الاسود را در محل مخصوص به آن نصب كنند، براى بردن اين امتياز در ميان شيوخ كشمكش درگرفت، چنان كه نزديك بود جوان‌ها به ميان آيند و دست به شمشير برند و خون يكديگر را در ميان بيت الحرام بريزند. «ابى امية بن مغيرة مخزومى» ميانجى شد و پيشنهاد كرد كه حَكَم در ميان آنها اولين وارد‌شونده از باب الصفا باشد، ناگهان محمد(ص)وارد شد، همين كه او را ديدند همگى با خوشحالى‏ بانگ برداشتند: «اين امين است: به قضاوتش راضى هستيم»‌... آن حضرت جام‌ه‏اى را به زمين گسترد و حجر الاسود را در ميان آن‌ها نهاد و شيوخ را خواند تا همگى اطراف جامه را بگيرند و نزديك كعبه برند، آن‌گاه خود آن را برداشت و در محل مخصوص نصب كرد.

از اين داستان مشهور معلوم مي‌شود كه آن حضرت چه احترامى در ميان مردم مكه و قريشيان داشت كه هم آواز، او را امين خواندند و با آنكه سنش از شيوخ متكبر قريش كمتر بود، همه به قضاوتش تسليم شدند، زيرا آنها مي‌ديدند با آنكه از انديشه‏‌ها و كارهاى شرك‌‏آميز و آلوده‌‏شان كناره‌‏گيرى مي‌كند، در مشكلات به حق قضاوت مي‌نمايد و در هر كار خير و دفاع از حق و مظلوم وارد مي‌شود و در راه احقاق حق و اقامة عدل به هر خطرى تن در مي‌دهد.

از سوى ديگر در جنگ‌ها و كشمكش‌ها و پيمان‌هايى كه براى به دست آوردن امتيازات و يا از ميان بردن حقوق و ستم بر مردم بود، هيچ‌گاه وارد نشد با آنكه مركز حكومتى بى‏شكل عرب، در مكه بود و كار مهم مكيان كه سروران عرب بودند، پيوسته بستن پيمان‌ها «حلف‏ها» و دخالت مستقيم و غير مستقيم در جنگ‌ها و كشمكش‏‌ها بود. آنچه تاريخ ثبت كرده آن حضرت تنها در يك جنگ و يك پيمان شركت كرد، آن جنگ «حرب الفجار» بود كه براى حفظ حرمت ماه‌هاى حرام درگرفت و قريب چهار سال ادامه داشت. آن حضرت از پانزده تا نوزده سالگى در آن شركت نمود. تفصيل اين جنگ در تاريخ بيان نشده. و آن پيمان، حلف الفضول بود كه در ميان مردان با غيرت و شريف مكه براى دفاع از حق مظلومين و ناتوانان بسته شد. راجع به اين پيمان از آن حضرت چنين نقل شده: «من با عموهايم براى بستن پيمانى در خانة «عبد اللَّه بن جدعان» حاضر شديم. در برابر ارزش آن پيمان دوست نداريم كه براى من حمر النعم (شتران بس گران قيمت) باشد (مقصود اين است كه ارزش آن با هيچ چيز با ارزشى سنجيده نمي‌شود) و اگر در اسلام هم به آن دعوت شوم اجابت خواهم كرد». (مؤلّف)

[2] اين پيشگويى‌‏ها بيش از اخبار گذشتگان، نتيجة قطع رسالت و طول دورة فترت، و تراكم گمراهي‌ها و ستمگري‌ها بود، در چنين وضعى بود كه اهل بينش و كسانى كه به ناموس پيمبرى آشنا بودند و مي‌دانستند كه در زمان‌هاى گذشته و در ميان بنى اسرائيل پى در پى پيمبرانى ظاهر شدند، اميد و انتظار ظهور پيمبر يا مصلح عظيمى داشتند.

اين اميد و انتظار چنان شايع بود كه بعضى از سخنوران و شاعران، خود و ديگران را آمادة چنين حادثه‌‏اى مي‌نمودند و يا اميدوار بودند كه آن مصلح و داعى بزرگ خودشان باشند.

دربارة شخص آن حضرت معروف‌تر از همه پيشگويى «بحيراء» راهب نسطورى بود كه در دير بُصرَا و در حدود شام به سر مى‌‏برد: گويند در سفرى كه آن حضرت همراه عمويش ابوطالب به شام مي‌رفت پس از آنكه اين راهب او را ديد و از احوال و انسابش پرسيد، به ابوطالب گفت: او را به شهرش بازگردان و از گزند يهود بركنارش دار، چه او را كار و شأن بزرگى در پيش است. (مؤلّف)

[3] متن عبارتى كه در تاريخ از خديجة بزرگوار نقل شده چنين است: «و اللَّه ما يخزيك اللَّه ابدا، انك تصل الرحم و تحمل الكل و تكسب المعدوم و تقرى الضيف و تعين على النوائب الحق».

اين مستند تاريخى دو مطلب را آشكار مي‌نماياند: يكى ايمان محكم نزديكان و خانوادة آن حضرت به خداوند يگانه و عنايات او، ديگر شهرت همه خلق و راه و روشش با بيچارگان و درماندگان و ستمزدگان. (مؤلّف)

[4] آيات 5، 6، 7، 13 سورة النجم: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏. وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى‏‌... وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏‌...» همى آموخته او را شديد القوى، صاحب قوه‏اى بس پيوسته و نيرومند. پس آن را فرا گرفت و استوار شد. در حالى كه او در افق اعلى بوده‌... و به راستى او را بار ديگر ديد‌...

در تفسير «مجمع البيان»، بدون ذكر سند چنين نقل كرده: «جبرائيل هميشه به صورت آدميان به سوى پيمبر مى‏‌آمد. پس رسول خدا(ص) از او خواست تا خود را به همان صورتى كه خداوند آفريده‌‏اش بنماياند. پس از اين درخواست، جبرائيل دو بار خود را به آن صورت نماياند، يك بار در زمين و بار ديگر در آسمان، آن بار كه در زمين خود را نماياند، آن‌گاه بود كه جبرئيل در افق اعلى و محمد بالاى كوه حراء بود، پس جبرئيل از شرق طلوع كرد و سراسر افق را تا مغرب پرنمود. محمد (ص) با مشاهدة آن به زمين افتاد و بيهوش شد، پس از آن جبرئيل به صورت آدميان فرود آمد و او را در برگرفت»

در حديث نبوى، از طريق عامه از ابن عباس نقل كرده: «رسول اكرم (ص) از جبرئيل خواست تا او را با آن صورتى كه در آسمان است ببيند جبرئيل گفت: در كجا مي‌خواهى براى تو متمثل شوم؟ آن حضرت گفت: ابطح. جبرائيل گفت: گنجايش مرا ندارد. آن حضرت گفت: در منا، گفت گنجايش مرا ندارد، و همچنين در عرفات‌... تا آنكه كوه حراء را ميعاد قرار داد. آن حضرت به آنجا رفت، پس جبرئيل را ديد كه از ناحية كوه‏‌هاى عرفات با طنينى مانند برخورد فولاد و آهن‌... روى آورد و سراسر مشرق و مغرب را پر كرد... همين كه آن حضرت او را ديد بيهوش شد و به زمين افتاد‌...» اگر اين حديث صحيح باشد، گفتگوى دربارة انتخاب مكان اشاره به تأثير ديدگاه حسى در ديدگاه ذهن و عقل است.

عارف شوريده جلال الدين بلخى رومى كه گاهى ذوق و شورش از حد مي‌گذرد و حدود را به هم مى‏ريزد، اين داستان را در كتاب مثنوى به تصويرى آميخته با تخيل عرفانى آورده است. قسمتى از اشعار مربوط به اين مطلب است:

مصطفى مي‌گفت پيش جبرئيل    كه چنان كه صورت تست اى خليل

مر مرا بنماى محسوس آشكار      تا ببينم من تو را نظّاره‏وار

گفت نتوانى و طاقت نبودت        حس ضعيف است و تَنُک سخت آيدت‏

گفت بنما تا ببيند اين جسد      تا چه حد حس نازك‌ست و بى‏مدد

***

چون كه كرد الحاح بنمود اندكى     هيئتى كه كُه شود زآن مَندكى

شهپرى بگرفته شرق و غرب را      از مهابت گشت بي‌هُش مصطفى‏

چون ز بيم و ترس بي‌هوشش بديد    جبرئيل آمد در آغوشش كشيد

***

آفتاب از ذرّگى مدهوش شد؟    شمع از پروانگى بي‌هوش شد؟

جسم احمد را تعلق بُد بدان      آن تغيّر آنِ تن باشد بدان

***

نقش احمد ز آن نظر بيهوش گشت     بحر او از مِهرِ كف پرجوش گشت‏

مه همه كفّ است مُعطِى نور پاش      ماه را گر كف نباشد گو مباش‏

احمد ار بگشايد آن پَرِّ جليل              تا ابد مدهوش ماند جبرئيل‏

چون گذشت احمد ز سِدره مِرصَدَش    و ز مقام جبرئيل و از حدش‏

***

گفت او را هين بپر اندر پي‌ام      گفت رو رو كه حريف تو نِي‌ام‏

باز گفتا كز پيم آى و مايست      گفت رو زين پس مرا دستور نيست‏

باز گفت او كه بيا اى پرده سوز    من به اوجِ خود نرفتستم هنوز

گفت بيرون زين حد اي خوش فَرّ من      گر زنم پَرّى بسوزد پَرِّ من‏

حيرت اندر حيرت آمد اين قصص      بيهشى خاصّگان اندر اَخصّ

(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، دفتر چهارم، ابیات 3759 به بعد)

[5] مغلق‏گويى عارفان و دانشمندان و كتمان علماى دينى و اجتماعى، كلمات مرموز كاهنان، معلول همين علل روحى و نفسانى است. (مؤلّف)

[6] شيطان بنا بر توصيف قرآن و عقايد ملل و آثار مشهود نفسانى، جوهر شر و سركشى بر حق و نظامات و منشأ عقايد فاسد و نماياندن حق به صورت باطل و باطل به صورت حق و نماهاى بى حقيقت و انگيزندة اوهام و شهوات پست و غرور انگيز و پوشانندة عواقب شرور است. همين كه بر طبق بيان قرآن، ظاهر پيكر و مادة آدم را ديد و مقام عالى و استعدادهاى نهانى او را نديد و با غرور از سجده و خضوع به آن سرپيچيد، شاهد بر اين است كه قدرت درك حقايق برتر را ندارد. و همين كه با ديدن آيات و گذشت زمان تغيير و تكامل در جهت خير نيافته، دليل بر اين است كه جز فعليّت شر نيست. (مؤلّف)

[7] كاهنان و مرتاض‌ها يا در اصل ساختمان مزاجى دچار اعصاب خشك و ادراكات ناقص و در فهم واقعيات زندگى و مطالب علمى ناتوانند يا در اثر رياضت گرفتار چنين عوارضى مي‌شوند كه از عالم خارج بى‏‌خبر و منصرف مي‌گردند و هميشه در حالتى ميان خواب و بيدارى به سر مى‏‌برند، آن‌گاه كه حال اغماء يا خوابشان سنگين‌‏تر مي‌شود، اشباحى در چشم باطنشان نمايان مي‌گردد و سخنانى به گوششان مي‌رسد كه از اين راه خبرهاى ناقص و مبهمى از حوادث دور و آينده مي‌دهند.

اين‌گونه مردم به همان قدر كه مورد توجّه ساده ‏لوحان و عوام هستند، نزد اهل نظر و علم براى كار و گفتارشان ارزشى نيست، زيرا از درك اصول معارف و حقايق علمى و واقعيات زندگى دورند و چه بسا خود به علل حالات روحى، از كار و گفتار خود ناآگاهند. (مؤلّف)

[8] راه‏‌هايى كه بشر امروز به‌وسيلة تجربيات و تحقيقات علمى براى حل مسائل وجود، و به وسيلة بررسي‌هاى روانى براى تنظيم قواى اخلاقى و تنظيم اصول اجتماعى و اقتصادى براى ايجاد عدالت، گشوده، بيشتر بر مشكلات افزوده و در اين راه‏‌ها هر چه پيش مي‌رود مطلوب‏‌هاى خود را نمى‏‌يابد و از رسيدن به محيط سعادت و بهشت كه به آن خود را دلخوش و اميدوار كرده بود نااميدتر مي‌شود. (مؤلّف)

[9] ن. ک: به شرح آیة {اهدنا الصراط المستقیم}، ج2، مجموعه آثار، ص 73.

[10] در حديث از حضرت صادق (ع) چنين آمده: «چيزى در زمين و آسمان نمى‌‏باشد مگر به سبب هفت خصلت (مرحله): به سبب مشيّت و اراده و قَدَر و قضا و اذن و كتاب و اجل.»

و از حضرت باقر (ع): «چيزى وجود نمى‏‌يابد مگر آنكه خداوند خواسته و اراده و تقدير نموده و فرمان داده باشد‌... ». در حديث يونس (راوى حديث) است كه گفت: «وجود نمى‏‌يابد مگر به سبب آنچه خدا خواسته و اراده و تقدير كرده و گذرانده». حضرت رضا (ع) فرمود: «اى يونس چنين نيست، وجود نمى‌‏يابد مگر آنكه خدا خواسته‌... (نه به سبب خواست خدا)...» و فرمود: «اى يونس! مي‌دانى مشيت چيست؟ گفتم نه. گفت: مشيّت تذّكر است‌... اراده، عزيمت و جزم است‌... قدر، هندسه و وضع حدود است‌... قضا، ابرام و اقامة عين است».

اين احاديث كه از اصول كافى و مجمع البحرين (در لغت شاء) نقل شده، دلالت بر همين دارد كه مشيت خداوند، ارادة جزمى و تخلّف ناپذيرش نيست. (مؤلّف)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 270 تا 292.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *