پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ عبس، آیات 33 تا 42
«فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ» (٣٣)
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ» (٣٤)
«وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ» (٣٥)
«وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ» (٣٦)
«لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (٣٧)
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ» (٣٨)
«ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ» (٣٩)
«وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ» (٤٠)
«تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ» (٤١)
«أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ» (٤٢)
پس آنگاه كه آن فرياد هراسانگيز گوش خراش آيد. (٣٣)
آن روزيست كه همى ميگريزد مرد از برادرش. (٣٤)
و از مادرش و پدرش. (٣٥)
و همسرش و فرزندانش. (٣٦)
براى هر كس از آنان در چنين روز گرفتارى بزرگيست كه از هر چيز باز و بىنيازش ميدارد. (٣٧)
چهرههايى در آن روز درخشان است. (٣٨)
خندان و نويدبخش است. (٣٩)
و چهرههايى است در آن روز كه بر آنها گرد نشسته. (٤٠)
فرا ميگيرد آنها را تيرگى. (٤١)
همينها هستند كافران گناه پيشۀ بىبند. (٤٢)
شرح لغات:
الصاخة: صدايى كه سخت به گوش برخورد، گوش را كر كند. پيشامد هولانگيز. اصخ: كسى كه هيچ نمیشنود.
شأن: مقام، كار بزرگ و جالب.
مسفرة، اسم فاعل از اسفر: صبح روشن شد. جنگ درگرفت. درخت برگش ريخت.
مستبشرة، اسم فاعل استبشر: دريابندۀ خوشيهاى پى در پى و آينده.
غبرة، مفرد: نوعى گرد و خاك پراكندهاى كه از بالا بر سر و روى بنشيند. میشود كه جمع غبار باشد.
ترهق، مضارع رهق: سبك شد. ستم و زشتى كرد. شتافت. نزديك شد. دروغ گفت.
قترة: دود غليظ. غبار از زمين برخاسته. بوى بخور. گوشت كباب شده. استخوان سوخته، تاريكى و سياهى.
فجرة، جمع فاجر: گناه پيشه. بىبند و پردهدر، دروغگو، تباه، چشم ناتوان. از فَجَرَ: آب راهش باز شد و جريان يافت. صبح برآمد و روشن شد.
«فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»: اين صفت و عنوان «الصاخة» كه فقط در همين آيه ذكر شده، بيان و نمايانندۀ بعضى از حوادث و مقدمات قيامت است كه در نهايت حوادث و اطوار گذشتۀ زمين پيش میآيد. اين آيه و ديگر آياتى كه به اين مضمون در قرآن آمده، خبر قطعى از دگرگونى سراسر زمين پس از آرايش و آسايش و خرّمى كنونى و دورههاى محدود و متوسط عمران آن ميدهد.
در دورۀ متوسط است كه زندگى پديد آمده و روى زمين آرايش يافته و بارآور شده تا انسان به آن بهره گيرد و از آن بگذرد: «مَتاعاً لَكُمْ وَ لانْعامِكُمْ». همين كه اين دوره با تكامل انسان به نهايت رسيد، زمين دگرگون ميشود، زيرا همان علل و عوامل افروزنده و شكافنده و كوبنده، در درون و بيرون زمين در كمين و آمادهاند تا اين وضع موقت زمين را به هم ريزند. همچنان كه چگونگى و علل پيدايش عناصر اوليه و حيات و علل طبيعى بسيارى از پديدهها و حوادث زمين هنوز بسيار پيچيده و مجهول است، علل و عوامل طبيعى تحولات آيندۀ زمين و جنبشهاى درونى آن معلوم نيست[1]. در همۀ اين حوادث و پديدهها و تحولات، سرانگشت مرموز و بس توانايى مشهود است.
تعبير «الصاخّه» پس از اشاره به انشقاقها و انفجارهاى مهيب و كوبندۀ گذشته است و متناسب با اين نمودارها بيان شده، چنانكه تعبير «الطّامه» در سورۀ و النازعات، پس از بيان مراحل و اطوار گذشتۀ زمين آمده كه هر مرحلهاى فراگيرندۀ مرحلۀ سابق و پديد آورندۀ مرحله جديدى بوده، تا مرحلۀ فراگيرندۀ نهايى فرا رسد: «الطامه».
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ»: يوم، ظرف براى فعل مقدر و متضمن جواب «اذا» ميباشد: آنگاه كه صداى انفجار مهيب و كركننده روى آورد، روزى پيش میآيد و ظاهر مىشود كه شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزند خود ميگريزد. اين آيه وضع وحشتزدگى و هراس آدمى را در آن روز مينماياند.
كه در پى اين تحوّل عظيم و روبهرو شدن با عالم و وضع ديگر رخ ميدهد، در اين تحول، از يك سو همۀ علایق و روابطى كه ريشۀ عميق در نفس انسان دارد كه ريشهدارتر و بارزتر از همه علاقۀ عاطفى به زن و فرزند و پدر و مادر است، يكپارچه گسيخته مىشود و از سوى ديگر متاع معرفت و اعمالى كه هر كس با خود آورده آشكارا ميشود، از اين جهت كه مبادا اعمال و رهاوردهای كسانى كه با آنها پيوستگى و نسبت به آنان مسئوليت داشته دامنگير او شود، از آنها مىگريزد:
«لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ»: اين آيه بيان وضع مخصوص هر فرد و تعليل براى آيات قبل «يَوْمَ يَفِرُّ» مىباشد. چه در آن روز هر كس چنان به خود مىآيد و گرفتار نتايج و آثار اعمال و ملكات خود ميشود كه به ديگران نميتواند توجّهى داشته باشد و آن عواطف و علاقههايى كه در دنيا افراد و طبقات را به هم مىپيوست و به وسيلۀ آن نظام زندگى اين جهان پايه ميگرفت و قسمتى از محركهاى كوشش و اعمال انسان از آن ناشى مىشد، قطع و فراموش مىشود.
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»: روزى كه روابط خويشاوندى از ميان برود و علاقهها گسيخته شود و موارد اين علاقهها از هم دور و گريزان گردند، در اين روز كه طليعۀ قيامت است، چهرهها آشكار مىشود، چهرههايى كه نمايانندۀ انديشهها و اعمال و ناظر به سوى آيندهايست كه از حال و وضع كنونى و باز شدن پرونده و از نزديك ديدن خطوط اعمال و آثار خود مسير نهايى را پيشبينى ميكند.
در ميان چهرههاى مختلفى كه آشكارا ميشود دوگونه چهره ممتاز و از هم جدا ميباشند:
چهرههاى «مسفرة» كه مانند سپيدۀ صبح از ميان پردههاى تاريك طبيعت رخ مينمايد و به سوى حشر و قيامت كلى روى ميآورد و هر چه به آن نزدیكتر مىشود و بيشتر از تاريكيهاى دنيا و افق طبيعت سر برمىآورد، درخشانتر ميگردد. اين چهرههاييست كه در دنيا روى به مبدأ و چشم به رحمت و جمالش داشتند و دلهاشان به نور معرفت درخشان بود و از ريشة ايمان و شاخههاى خرّم اعمال خير سبز و خرّم بودند، شكوفههاى خندان اعمال اينان مبشّر ميوههاى بهشتى به آنان است: «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ». اين اوصاف فاعلى دلالت بر حركت و حدوث و اراده دارد: پيوسته چشمشان بازتر و آينده و بشارتهاى آن برايشان نمايانتر ميگردد. اما چهرههاى مقابل اين چهرهها:
«وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ، تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»: اين چهرههاييست كه غبار زبونى و نگرانى، و تاريكى گناه و كفر، آنها را فراگرفته است؛ اين چهرهها به مانند شاخه و برگ درختى كه ريشه و مغز آن را آفتزده و قدرت حياتى آن از ميان رفته و شكوفه و بهرهاى به بار نمىآورد و خود در انتظار سوختن و هيمۀ جهنم شدن است.
اين چهرهها كه حركت و حيات انسانى و قواى نفسانيشان از ميان رفته و خشك شده، با اوصافى عارضى و جامد و خارج از اراده توصيف شدهاند: «عَلَيْها غَبَرَةٌ…».
اين آيات دو چهرهاى را كه سر از افق دنيا برآورده و به قيامت روى آوردهاند، به دو صورت متقابل كه هر يك نمايانندۀ حالات نفسانى و خوشىها و نگرانىهاى آنهاست، چنان تصوير نموده كه گويا اكنون در برابر چشم خيالاند، صورت اول نمايانندۀ خرمى و حركت و حيات است و صورت دوم نمايانندۀ پژمردگى و جمود است.
«أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»: اينها همان كفر پيشگانند كه استعدادهاى انسانى خود را تباه كردند و راه گناه پيش گرفتند و كار بىبندى و سركشى آنها به آنجا رسيد كه همۀ بندهاى اخلاقى و قانونى را از ميان بردند.
آهنگها و الحان و قافيههاى متنوع آيات اين سوره مانند آيات ديگر، نمايانندۀ محيط و جوّ مطالب و مقاصد آن است: تا آيۀ: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» كه نمايانندۀ محيط حكايت و شكايت ملايم و دوستانه است، به الفهاى مقصوره پايان يافته و كلمات و حركات و طول هر يك از اين آيات متناسب با مطالب متنوع آن است. از آيه «كَلاّ أنّها تَذْكِرَةٌ» موج و ايقاع آيات، شديد و كوتاه (و جز يك آيه) با رنين «تاء» ختم شده كه فضايى از برخورد و انعكاس و تحريك و تحرك افكار را مىنماياند. آيه «قُتِلَ الاِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» سر فصل تحوليست از مطالب و محيط آيات قبل به فضايى كه نمايانندۀ اطوار و احوال يك نواخت و تدريجى گذشته و آيندۀ انسان مىباشد. اين آيات با طول و آهنگ يك نواخت پى در پى آمده و به هاء و فتحههاى متوالى پايان يافته كه آيۀ نهايى نمايانندۀ يك حركت ناگهانى و تنبّه و توجّه به گذشته است: «كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ».
آيۀ «فَلْيَنْظُرِ الاِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» با اندك طول و نواى آرامتر، سر فصل تحوّل نظر انسان، از اطوار خلقت خود به علل و عوامل و اطواريست كه در تحوّلات شديد و كوبندۀ زمين پيش آمده و به بروز رويندگان منتهى شده است. موج حركات فتحههاى متوالى و باءهاى مشدد و آخر چهار آيۀ اول، جوّ حركت متوالى شديد و نهايى را مينماياند.
آيه «مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَنْعامِكُمْ» با دو حركت «كاف ميم» كه در انتهاى مخرج دهان و بسته شدن لب است، هماهنگ با منتهى شدن و بسته شدن حركات و اطوار گذشته ميباشد كه با آيۀ «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» طور و فصل جديدى گشوده ميشود. اين دو آيه كه اولى نهايت گذشته و دومى سرفصل آينده ميباشد، هر يك حركات و نوايى خاص و جداى از آيات قبل و بعد دارند.
آيات بعد از آن با قافیههاى «ياء مكسوره و هاء» نمايانندۀ گسيختگى علاقه و پيوستگيهاى زير بناى روابط زندگى گذشته است، و منتهى ميشود به آيۀ «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» كه كشش و طول آيه هماهنگ با دوام مرحلهايست كه انسان وارد آن ميگردد. در اين ميان يا پس از آن ناگهان چهرهها آشكار ميشود: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ». لحن اين دو آيه و حركات آنها كه از نكرۀ منوّن و مضمون آغاز شده و به كسره و تاء منتهى ميشود، حركت و شگفتى ناگهانى را مىنماياند كه از درون و باطن انسان سرچشمه میگيرد.
آيات بعد كه با فتحه و تاء پايان يافته، چهرههاى زبون و اندوهگين و نااميدى را در برابر چشم تصوير ميكند كه شعلۀ حيات آن خاموش شده و گرد و غبار و دود محيط خود ساخته آنها را گرفته و فرسوده كرده است.
انديشه در معانى و مقاصد اين آيات و گوش فرا دادن به حركات و الحان و امواج آن چنان دل را ميربايد و خيال را فرا میگيرد، كه بسا كلمات و حروف از ميان ميرود و معانى و صور از طريق شنوايى در برابر چشم ظاهر ميشود و بيننده را از هر فصل و گذرگاهى ميگذراند و وارد محيط و جوّ ديگرى مينمايد. لحن و آهنگ هر جملهاى از آيات چنان متناسب با مطالب و معانى است كه با هر تغييرى در مطلب، متغير و متنوع ميگردد. اين رمز اعجازى قرآن براى كسانى مشهود است كه دلدار و دلدادهاند و دستگاه گيرندۀ گوش و دريابندۀ دل را يكسره تسليم نغمات آيات نمايند:
«إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»[2]. با دل دادن به نغمات اين آیات، معانى جذاب و حقايق درخشان آن سراسر ِشعور و مراكز ادراك را فرا ميگيرد، و نفس انسانى را از آلودگيها و هواها پاك و آن را درخشان ميكند و در سايۀ رحمت و الطاف خداوند جايش ميدهد و اميدوار و خرسندش ميدارد:
از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده: «هر آن كس كه سورۀ عبس را بخواند در حالى به قيامت ميآيد كه رخسارش خندان و بشارتآور است». از حضرت صادق(ع) نقل شده: «هر كس سورۀ عبس و اذا الشمس را بخواند، در بهشت زير سايۀ خداوند و كرامت وى به سر برد».
// پایان متن
[1] در كتاب «فرسايش و دگرگونى زمين» صفحۀ 70 ميخوانيد: «با تمام اينها نه فرضيۀ تعادلى و نه حرارتهاى درونى زمين و نه فرضيۀ ديگرى، هيچكدام دانشمندان را در مورد اصلى و عامل واقعى به جنبش آورندۀ پوستۀ زمين قانع و راضى نكرده است. شايد توازن طبقات، حرارتهاى درونى و انتقال آنها و همچنين كيفيت فرسايش زمين، هر كدام به نوبت نقشى در اين ميان بازى ميكنند، شايد دستهاى ناشناختۀ ديگرى در كارند كه پوستۀ زمين را به حركت و لرزش وا ميدارند بىآنكه هنوز سر از پردۀ اسرار به در كرده باشند. زمينشناسان چيرهدست با فروتنى تمام اعتراف مىكنند كه هنوز براى بزرگترين پرسشهاى دانش زمينشناسى پاسخ قاطع و صريحى نيافتهاند. پرسشهايى اين چنين كه اين سياره از كجا و چگونه زاده شده، خاستگاه حرارت عظيمش از كجاست و عامل اصلى جنبشهاى پوسته آن چيست؟ پاسخ روشن و قطعى ندارند». دربارۀ خاستگاه آتشفشانها، در صفحۀ 258 اين كتاب چنين آمده: آتشفشانها و سيلهاى آتشين، آبفشانها و چشمههاى سوزان آثارى هستند كه زمينشناسان آنها را پديدههاى آتشفشانى مىنامند. مادرِ، تمام اين پديدهها حرارت درونى زمين به شمار مىرود. زادگاه اين حرارتها و چگونگى پيدايش آنها هنوز هم به طور كاملى شناخته نشده، اما بخش بزرگى از آن بیترديد از گاينهاى راديو آكتيو، توليد ميگردد. گاينهاى راديواكتيو در طى زمانهاى بسيار طولانى به تدريج فاسد مىگردند يا به گاينهاى ديگرى تبديل مىشوند. اين دگرگونى موجب توليد حرارت مىگردد. حرارتهاى ديگرى نيز در اثر واكنشهاى شيميايى پوسته بيرونى زمين به حرارت درونى اضافه ميگردد. گاهى نيز جابهجا شدن طبقات عظيم و حركت آنها حرارت فراوانى به وجود مىآورد. زيرا طبقات با يكديگر اصطكاك پيدا ميكنند. شايد حرارت بخش مركزى زمين نيز به قشرهاى فوقانى رخنه كند …». (مؤلّف)
[2] بیگمان در این موضوع یادآوری و توجّه کردن برای کسی است که دارای قلبی [دریابنده] باشد یا گوش فرا دهد در حالی که خود شاهد و نظارهگر [آن حقایق] است. (ق (50)، 37).
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 225 تا 232.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ عبس، آیات 33 تا 42
«فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ» (٣٣)
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ» (٣٤)
«وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ» (٣٥)
«وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ» (٣٦)
«لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» (٣٧)
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ» (٣٨)
«ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ» (٣٩)
«وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ» (٤٠)
«تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ» (٤١)
«أُولَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ» (٤٢)
پس آنگاه كه آن فرياد هراسانگيز گوش خراش آيد. (٣٣)
آن روزيست كه همى ميگريزد مرد از برادرش. (٣٤)
و از مادرش و پدرش. (٣٥)
و همسرش و فرزندانش. (٣٦)
براى هر كس از آنان در چنين روز گرفتارى بزرگيست كه از هر چيز باز و بىنيازش ميدارد. (٣٧)
چهرههايى در آن روز درخشان است. (٣٨)
خندان و نويدبخش است. (٣٩)
و چهرههايى است در آن روز كه بر آنها گرد نشسته. (٤٠)
فرا ميگيرد آنها را تيرگى. (٤١)
همينها هستند كافران گناه پيشۀ بىبند. (٤٢)
شرح لغات:
الصاخة: صدايى كه سخت به گوش برخورد، گوش را كر كند. پيشامد هولانگيز. اصخ: كسى كه هيچ نمیشنود.
شأن: مقام، كار بزرگ و جالب.
مسفرة، اسم فاعل از اسفر: صبح روشن شد. جنگ درگرفت. درخت برگش ريخت.
مستبشرة، اسم فاعل استبشر: دريابندۀ خوشيهاى پى در پى و آينده.
غبرة، مفرد: نوعى گرد و خاك پراكندهاى كه از بالا بر سر و روى بنشيند. میشود كه جمع غبار باشد.
ترهق، مضارع رهق: سبك شد. ستم و زشتى كرد. شتافت. نزديك شد. دروغ گفت.
قترة: دود غليظ. غبار از زمين برخاسته. بوى بخور. گوشت كباب شده. استخوان سوخته، تاريكى و سياهى.
فجرة، جمع فاجر: گناه پيشه. بىبند و پردهدر، دروغگو، تباه، چشم ناتوان. از فَجَرَ: آب راهش باز شد و جريان يافت. صبح برآمد و روشن شد.
«فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ»: اين صفت و عنوان «الصاخة» كه فقط در همين آيه ذكر شده، بيان و نمايانندۀ بعضى از حوادث و مقدمات قيامت است كه در نهايت حوادث و اطوار گذشتۀ زمين پيش میآيد. اين آيه و ديگر آياتى كه به اين مضمون در قرآن آمده، خبر قطعى از دگرگونى سراسر زمين پس از آرايش و آسايش و خرّمى كنونى و دورههاى محدود و متوسط عمران آن ميدهد.
در دورۀ متوسط است كه زندگى پديد آمده و روى زمين آرايش يافته و بارآور شده تا انسان به آن بهره گيرد و از آن بگذرد: «مَتاعاً لَكُمْ وَ لانْعامِكُمْ». همين كه اين دوره با تكامل انسان به نهايت رسيد، زمين دگرگون ميشود، زيرا همان علل و عوامل افروزنده و شكافنده و كوبنده، در درون و بيرون زمين در كمين و آمادهاند تا اين وضع موقت زمين را به هم ريزند. همچنان كه چگونگى و علل پيدايش عناصر اوليه و حيات و علل طبيعى بسيارى از پديدهها و حوادث زمين هنوز بسيار پيچيده و مجهول است، علل و عوامل طبيعى تحولات آيندۀ زمين و جنبشهاى درونى آن معلوم نيست[1]. در همۀ اين حوادث و پديدهها و تحولات، سرانگشت مرموز و بس توانايى مشهود است.
تعبير «الصاخّه» پس از اشاره به انشقاقها و انفجارهاى مهيب و كوبندۀ گذشته است و متناسب با اين نمودارها بيان شده، چنانكه تعبير «الطّامه» در سورۀ و النازعات، پس از بيان مراحل و اطوار گذشتۀ زمين آمده كه هر مرحلهاى فراگيرندۀ مرحلۀ سابق و پديد آورندۀ مرحله جديدى بوده، تا مرحلۀ فراگيرندۀ نهايى فرا رسد: «الطامه».
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ»: يوم، ظرف براى فعل مقدر و متضمن جواب «اذا» ميباشد: آنگاه كه صداى انفجار مهيب و كركننده روى آورد، روزى پيش میآيد و ظاهر مىشود كه شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزند خود ميگريزد. اين آيه وضع وحشتزدگى و هراس آدمى را در آن روز مينماياند.
كه در پى اين تحوّل عظيم و روبهرو شدن با عالم و وضع ديگر رخ ميدهد، در اين تحول، از يك سو همۀ علایق و روابطى كه ريشۀ عميق در نفس انسان دارد كه ريشهدارتر و بارزتر از همه علاقۀ عاطفى به زن و فرزند و پدر و مادر است، يكپارچه گسيخته مىشود و از سوى ديگر متاع معرفت و اعمالى كه هر كس با خود آورده آشكارا ميشود، از اين جهت كه مبادا اعمال و رهاوردهای كسانى كه با آنها پيوستگى و نسبت به آنان مسئوليت داشته دامنگير او شود، از آنها مىگريزد:
«لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ»: اين آيه بيان وضع مخصوص هر فرد و تعليل براى آيات قبل «يَوْمَ يَفِرُّ» مىباشد. چه در آن روز هر كس چنان به خود مىآيد و گرفتار نتايج و آثار اعمال و ملكات خود ميشود كه به ديگران نميتواند توجّهى داشته باشد و آن عواطف و علاقههايى كه در دنيا افراد و طبقات را به هم مىپيوست و به وسيلۀ آن نظام زندگى اين جهان پايه ميگرفت و قسمتى از محركهاى كوشش و اعمال انسان از آن ناشى مىشد، قطع و فراموش مىشود.
«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ»: روزى كه روابط خويشاوندى از ميان برود و علاقهها گسيخته شود و موارد اين علاقهها از هم دور و گريزان گردند، در اين روز كه طليعۀ قيامت است، چهرهها آشكار مىشود، چهرههايى كه نمايانندۀ انديشهها و اعمال و ناظر به سوى آيندهايست كه از حال و وضع كنونى و باز شدن پرونده و از نزديك ديدن خطوط اعمال و آثار خود مسير نهايى را پيشبينى ميكند.
در ميان چهرههاى مختلفى كه آشكارا ميشود دوگونه چهره ممتاز و از هم جدا ميباشند:
چهرههاى «مسفرة» كه مانند سپيدۀ صبح از ميان پردههاى تاريك طبيعت رخ مينمايد و به سوى حشر و قيامت كلى روى ميآورد و هر چه به آن نزدیكتر مىشود و بيشتر از تاريكيهاى دنيا و افق طبيعت سر برمىآورد، درخشانتر ميگردد. اين چهرههاييست كه در دنيا روى به مبدأ و چشم به رحمت و جمالش داشتند و دلهاشان به نور معرفت درخشان بود و از ريشة ايمان و شاخههاى خرّم اعمال خير سبز و خرّم بودند، شكوفههاى خندان اعمال اينان مبشّر ميوههاى بهشتى به آنان است: «ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ». اين اوصاف فاعلى دلالت بر حركت و حدوث و اراده دارد: پيوسته چشمشان بازتر و آينده و بشارتهاى آن برايشان نمايانتر ميگردد. اما چهرههاى مقابل اين چهرهها:
«وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ، تَرْهَقُها قَتَرَةٌ»: اين چهرههاييست كه غبار زبونى و نگرانى، و تاريكى گناه و كفر، آنها را فراگرفته است؛ اين چهرهها به مانند شاخه و برگ درختى كه ريشه و مغز آن را آفتزده و قدرت حياتى آن از ميان رفته و شكوفه و بهرهاى به بار نمىآورد و خود در انتظار سوختن و هيمۀ جهنم شدن است.
اين چهرهها كه حركت و حيات انسانى و قواى نفسانيشان از ميان رفته و خشك شده، با اوصافى عارضى و جامد و خارج از اراده توصيف شدهاند: «عَلَيْها غَبَرَةٌ...».
اين آيات دو چهرهاى را كه سر از افق دنيا برآورده و به قيامت روى آوردهاند، به دو صورت متقابل كه هر يك نمايانندۀ حالات نفسانى و خوشىها و نگرانىهاى آنهاست، چنان تصوير نموده كه گويا اكنون در برابر چشم خيالاند، صورت اول نمايانندۀ خرمى و حركت و حيات است و صورت دوم نمايانندۀ پژمردگى و جمود است.
«أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»: اينها همان كفر پيشگانند كه استعدادهاى انسانى خود را تباه كردند و راه گناه پيش گرفتند و كار بىبندى و سركشى آنها به آنجا رسيد كه همۀ بندهاى اخلاقى و قانونى را از ميان بردند.
آهنگها و الحان و قافيههاى متنوع آيات اين سوره مانند آيات ديگر، نمايانندۀ محيط و جوّ مطالب و مقاصد آن است: تا آيۀ: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» كه نمايانندۀ محيط حكايت و شكايت ملايم و دوستانه است، به الفهاى مقصوره پايان يافته و كلمات و حركات و طول هر يك از اين آيات متناسب با مطالب متنوع آن است. از آيه «كَلاّ أنّها تَذْكِرَةٌ» موج و ايقاع آيات، شديد و كوتاه (و جز يك آيه) با رنين «تاء» ختم شده كه فضايى از برخورد و انعكاس و تحريك و تحرك افكار را مىنماياند. آيه «قُتِلَ الاِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» سر فصل تحوليست از مطالب و محيط آيات قبل به فضايى كه نمايانندۀ اطوار و احوال يك نواخت و تدريجى گذشته و آيندۀ انسان مىباشد. اين آيات با طول و آهنگ يك نواخت پى در پى آمده و به هاء و فتحههاى متوالى پايان يافته كه آيۀ نهايى نمايانندۀ يك حركت ناگهانى و تنبّه و توجّه به گذشته است: «كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ».
آيۀ «فَلْيَنْظُرِ الاِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» با اندك طول و نواى آرامتر، سر فصل تحوّل نظر انسان، از اطوار خلقت خود به علل و عوامل و اطواريست كه در تحوّلات شديد و كوبندۀ زمين پيش آمده و به بروز رويندگان منتهى شده است. موج حركات فتحههاى متوالى و باءهاى مشدد و آخر چهار آيۀ اول، جوّ حركت متوالى شديد و نهايى را مينماياند.
آيه «مَتاعاً لَكُمْ وَ لاَنْعامِكُمْ» با دو حركت «كاف ميم» كه در انتهاى مخرج دهان و بسته شدن لب است، هماهنگ با منتهى شدن و بسته شدن حركات و اطوار گذشته ميباشد كه با آيۀ «فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ» طور و فصل جديدى گشوده ميشود. اين دو آيه كه اولى نهايت گذشته و دومى سرفصل آينده ميباشد، هر يك حركات و نوايى خاص و جداى از آيات قبل و بعد دارند.
آيات بعد از آن با قافیههاى «ياء مكسوره و هاء» نمايانندۀ گسيختگى علاقه و پيوستگيهاى زير بناى روابط زندگى گذشته است، و منتهى ميشود به آيۀ «لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» كه كشش و طول آيه هماهنگ با دوام مرحلهايست كه انسان وارد آن ميگردد. در اين ميان يا پس از آن ناگهان چهرهها آشكار ميشود: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ، ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ». لحن اين دو آيه و حركات آنها كه از نكرۀ منوّن و مضمون آغاز شده و به كسره و تاء منتهى ميشود، حركت و شگفتى ناگهانى را مىنماياند كه از درون و باطن انسان سرچشمه میگيرد.
آيات بعد كه با فتحه و تاء پايان يافته، چهرههاى زبون و اندوهگين و نااميدى را در برابر چشم تصوير ميكند كه شعلۀ حيات آن خاموش شده و گرد و غبار و دود محيط خود ساخته آنها را گرفته و فرسوده كرده است.
انديشه در معانى و مقاصد اين آيات و گوش فرا دادن به حركات و الحان و امواج آن چنان دل را ميربايد و خيال را فرا میگيرد، كه بسا كلمات و حروف از ميان ميرود و معانى و صور از طريق شنوايى در برابر چشم ظاهر ميشود و بيننده را از هر فصل و گذرگاهى ميگذراند و وارد محيط و جوّ ديگرى مينمايد. لحن و آهنگ هر جملهاى از آيات چنان متناسب با مطالب و معانى است كه با هر تغييرى در مطلب، متغير و متنوع ميگردد. اين رمز اعجازى قرآن براى كسانى مشهود است كه دلدار و دلدادهاند و دستگاه گيرندۀ گوش و دريابندۀ دل را يكسره تسليم نغمات آيات نمايند:
«إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»[2]. با دل دادن به نغمات اين آیات، معانى جذاب و حقايق درخشان آن سراسر ِشعور و مراكز ادراك را فرا ميگيرد، و نفس انسانى را از آلودگيها و هواها پاك و آن را درخشان ميكند و در سايۀ رحمت و الطاف خداوند جايش ميدهد و اميدوار و خرسندش ميدارد:
از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده: «هر آن كس كه سورۀ عبس را بخواند در حالى به قيامت ميآيد كه رخسارش خندان و بشارتآور است». از حضرت صادق(ع) نقل شده: «هر كس سورۀ عبس و اذا الشمس را بخواند، در بهشت زير سايۀ خداوند و كرامت وى به سر برد».
// پایان متن
[1] در كتاب «فرسايش و دگرگونى زمين» صفحۀ 70 ميخوانيد: «با تمام اينها نه فرضيۀ تعادلى و نه حرارتهاى درونى زمين و نه فرضيۀ ديگرى، هيچكدام دانشمندان را در مورد اصلى و عامل واقعى به جنبش آورندۀ پوستۀ زمين قانع و راضى نكرده است. شايد توازن طبقات، حرارتهاى درونى و انتقال آنها و همچنين كيفيت فرسايش زمين، هر كدام به نوبت نقشى در اين ميان بازى ميكنند، شايد دستهاى ناشناختۀ ديگرى در كارند كه پوستۀ زمين را به حركت و لرزش وا ميدارند بىآنكه هنوز سر از پردۀ اسرار به در كرده باشند. زمينشناسان چيرهدست با فروتنى تمام اعتراف مىكنند كه هنوز براى بزرگترين پرسشهاى دانش زمينشناسى پاسخ قاطع و صريحى نيافتهاند. پرسشهايى اين چنين كه اين سياره از كجا و چگونه زاده شده، خاستگاه حرارت عظيمش از كجاست و عامل اصلى جنبشهاى پوسته آن چيست؟ پاسخ روشن و قطعى ندارند». دربارۀ خاستگاه آتشفشانها، در صفحۀ 258 اين كتاب چنين آمده: آتشفشانها و سيلهاى آتشين، آبفشانها و چشمههاى سوزان آثارى هستند كه زمينشناسان آنها را پديدههاى آتشفشانى مىنامند. مادرِ، تمام اين پديدهها حرارت درونى زمين به شمار مىرود. زادگاه اين حرارتها و چگونگى پيدايش آنها هنوز هم به طور كاملى شناخته نشده، اما بخش بزرگى از آن بیترديد از گاينهاى راديو آكتيو، توليد ميگردد. گاينهاى راديواكتيو در طى زمانهاى بسيار طولانى به تدريج فاسد مىگردند يا به گاينهاى ديگرى تبديل مىشوند. اين دگرگونى موجب توليد حرارت مىگردد. حرارتهاى ديگرى نيز در اثر واكنشهاى شيميايى پوسته بيرونى زمين به حرارت درونى اضافه ميگردد. گاهى نيز جابهجا شدن طبقات عظيم و حركت آنها حرارت فراوانى به وجود مىآورد. زيرا طبقات با يكديگر اصطكاك پيدا ميكنند. شايد حرارت بخش مركزى زمين نيز به قشرهاى فوقانى رخنه كند ...». (مؤلّف)
[2] بیگمان در این موضوع یادآوری و توجّه کردن برای کسی است که دارای قلبی [دریابنده] باشد یا گوش فرا دهد در حالی که خود شاهد و نظارهگر [آن حقایق] است. (ق (50)، 37).
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 225 تا 232.
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
- آفرینش, آیتالله طالقانی, اسلام, انسان, پرتوی از قرآن, پیامبر اسلام, تحولات زمین, تفسیر, تفسیر قرآن, تفکر, تکامل, حیات, درباره فلسفه و علم, زمین, سرنوشت خطاکاران, سرنوشت مؤمنان, سرنوشت نهایی زمین, سورۀ عبس, شرکت سهامی انتشار, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, گسسته شدن روابط, مذهبی, نظر
- دربارۀ فلسفه و علم, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار