پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ مطففین، آیات 7 تا 13
«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ» (٧)
«وَمَا أَدْرَاكَ مَا سِجِّينٌ» (٨)
«كِتَابٌ مَّرْقُومٌ» (٩)
«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ» (١٠)
«الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ» (١١)
«وَمَا يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ» (١٢)
«إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا قَالَ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ» (١٣)
هيچ چنين نيست، همانا نوشتة تبهكاران در سجّين است. (7)
چه دانايت نموده كه سجّين چيست؟!(8)
نوشتهايست آشكارا (خوانا). (9)
واى در چنين روز، از آنِ تكذيبكنندگان است. (10)
همان کسان كه همى تكذيب ميكنند به روز جزا. (11)
تكذيب نميكند به آن مگر هر تجاوزكار گناه پيشه. (12)
چون آيات ما بر او خوانده شود گويد افسانههاى بافتة پيشينيان است. (13)
شرح لغات:
كلاَّ: در مورد رد و دفع مطلب مورد نظر گفته ميشود و مانند صه و مه، يك كلمه است. بعضى گفتهاند مركب از كاف تشبيه، و لاء نافيه است كه براى مبالغه مشدد گرديده.
سجّين، (به تشديد جیم): دائم، شديد. مبالغه از سجن: زندان ابد، سخت. وزن فِعِّيل (به تشديد) براى خوى، هميشگى، افزايش نيز مىآيد مانند: شرّير و صدّيق.
مرقوم، مفعول از رقم (فعل ماضى): نوشته را نشانهگذارى كرد، حروف و كلمات را معرب نمود، نقش را آشكار ساخت.
معتد، فاعل از باب افتعال: ستم پيشه، پرخاشجو، متجاوز. از عدو: تندروى، پرش، ستم، كينه.
اثيم، از اثم: گناه، آثار گناه. فعيل دلالت بر صفت ذاتى و خوى دارد: گناه پيشه.
تتلى: پى در پى خوانده شود. از «تلى»: كسى يا چيزى پى در پى آمد.
اساطير، جمع اسطوره (به ضم همزه) و اسطاره (به كسر): افسانه، داستان دروغ، نوشته. از سطر: خط كشيدن، نوشتن، رديف ساختن، بريدن.
«كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ»: كَلاَّ، رد و نفى جزمى انديشة مطففين است. انديشة نينديشيدن و باور نداشتن بعث. «إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ…» بيان چگونگى و عاقبت كار مطففين تبهكار، و مانند نشاندادن مصداق، و صغراى برهان ميباشد. كبراى آن، ثبوت كلى كتاب و ثبت اعمال در صفحاتى از موجودات و انسان است كه آيات جهان و قرآن به آن گواهى ميدهند. كتاب، به معنای مصدرى، عمل نوشتن و به معنای حاصل مصدرى و مفعولى، نوشته است. «فى»، براى ظرف است. و گاهى اشعار به مصاحبت دارد: «جاء فى القوم»: همراه قوم آمد. گاه متضمن سببيّت است: «قتل فى ذنبه»: به سبب گناهش كشته شد. گاه درباره و شأن است: «قال فى فلان كذا»: درباره و شأن فلانى چنين گفت. «سجين»، به قرينة وزن مبالغه و تقابل با «عليين»، به معنای زندان بس سخت ميباشد كه گويا بر سختى و تنگى آن افزوده ميشود: گمان و ناباورى مطففين هيچ درست نيست، چه در حقيقت نوشته يا نوشتن تبهكاران درباره و در شأن، يا در محيط يا در جهت سجين است. بنابراين معنا، «سجين» زندان و محيط عذاب و رنج است كه انديشه و عمل تبهكاران در جهت آن پيش ميرود، در آن صورت ميگيرد و ثبات مىيابد. اين معنا موافق است با آنچه مفسران گفته يا نقل كردهاند: «روح تبهكاران از آسمانها به سوى زمين و از زمين به سوى سجين رانده ميشود كه محل سپاهيان ابليس است»، «سجين از چاههاى جهنم است»، «سجين نام كتاب جامع ديوان شّر است كه در آن اعمال آنها ثبت ميشود».
اگر «فى»، مشعر به سببيّت باشد، كتاب فجار، خود سبب و منشأ سجين است، و «كِتابٌ مَرْقُومٌ» مؤيد همين معنا ميباشد: نوشته يا نامة اعمال تبهكاران سبب و منشأ زندان سخت و سختتر و عميقتر آنهاست.
«وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ؟!»: ابو مسلم كه گفته است: «از اين آيه معلوم ميشود كلمة سجين براى عرب ناشناخته بوده است» گويا گمان كرده كه استفهام انكارى آيه دربارة كلمة سجين است. با آنكه مانند: «و ما ادراك ما يوم الدين»، و به قرينة جواب، استفهام راجع به حقيقت سجين ميباشد. زندان ابدى تبهكاران را كه با انواع عذاب هميشه در آن گرفتارند، با تمثيل و تشبيه و مقايسه با سختترين زندانهاى دنيا نميتوان شناخت. آن زندان را صورت ثبت شدة اعمال تبهكاران و ستمكاران مىسازد و با اصرار به تبهكارى و گناه، ديوارهاى آن هر چه ضخيمتر و بلندتر و اعماق آن بيشتر ميگردد و از در و ديوار و محيط آن دود و آتشى برميخيزد كه گيرانه و افروزندهاش انسان گناهپيشه و اعمال او ميباشد و در آن نسيم رحمتى نمىوزد. آن زندان را جز از طريق وحى و انديشة برتر نميتوان شناخت: «وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ؟! «كِتابٌ مَرْقُومٌ» سبك ظاهر آيات و پيوستگى جواب تقريرى با استفهام انكارى و وصف با موصوف، قرائن بارزيست كه اين آيه جواب استفهام «وَ ما أَدْراكَ… ؟» و وصف «سجين» است. بعضى از مفسران كه به حقيقت مقصود توجّه نداشتهاند و وصف «كتاب مرقوم» را با «سجين» نامتناسب ديدهاند، اين آيه را وصف توضيحى براى «كتاب الفجار»، گرفتهاند.
اين دو كلمه: «كتاب مرقوم»، تعريف و توصيف كوتاهى است، براى اهل نظر و انديشمندان تا رابطة عمل و ثبات آن را با نهايت بروز آن دريابند و از دريچة اين آيه و از دور به چگونگى «سجين» نظر كنند. «سجين»، كتاب است، چون صورت ثبت شدة اعمالى است كه در جهت محدود و اقشار طبيعت و هبوطگاه غرایز حيوانى، و در خلاف جهت تعالى انسان ميباشد. مرقوم است، زيرا تا اعمال، سخت و بارز و محكم نشود و از هر سو انسان را فرا نگيرد، با تحول و توبه، راه گريز از آن باز است. همين كه اعمال به صورت عادات سپس ملكات و خوىهاى بارز و ثابت درآمد و بندها و ديوارهاى آن محكم شد، راه گريز از آن دشوار يا محال ميشود و از هر سو و هر جهت ديدگاه بينش را مىپوشاند و روح آزاد و بلند پرواز آدمى را دربند ميگيرد و منافذ ادراك را جز در مسير سجين و به سوى جهنم مىبندد.
تبهكاران سركش و ستم پيشه كه با طوفان شهوات و خودخواهيشان بندهاى اخلاقى و وجدانى و قانونى را پاره ميكنند و ميكوشند تا از هر قيد و بندى آزاد شوند، چنان در همين جهان رفتار و خوهايشان مكتوب و مرقوم ميگردد و به بندهاى عادات و در ميان ديوارهاى گناه و سركشى «سجين» خود گرفتار و زندانى ميشوند كه ديگر هيچگونه خير و صلاح خود و ديگران را نمىبينند و در آن نمىانديشند و چنان گرفتار انعكاس اعمال و تضاد و كشمكش درونى و وحشتزدگى ناشى از آنها ميگردند كه از ساية خود مىهراسند و از لذّات عقلى و بهرهمندى از جمال هستى يكسره محروم ميشوند و تنها راه آسايش و خوشى را در تحذير احساس و اغفال عقل خود مىيابند و چنان از قلوب و عواطف خلق و رحمت خالق رانده ميگردند كه با همه به دشمنى برمىخيزند و با نظر بد و كينهتوزى مينگرند، اينها در ميان بوستان و محافظين خود، محروم و زندانى ميشوند و اين زندان پيوسته تنگتر و دشوارتر ميگردد تا سراسر جهان و هستى براى چنين زندانى، بندى به صورت زندانى و وحشتزا و پر از شكنجه مينمايد[1].
«وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ»: يومئذ، اشاره به روز عظيم «لِيَوْمٍ عَظِيمٍ» يا روز قيام «يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ» يا روز صورت بستن كتاب در سجين، يا در آمدن در سجين «كِتابٌ مَرْقُومٌ» است. بىترتيب موضوع، و بيان آيات، كار مطففين به فجور (بىبندى و تبهكارى) كشيده ميشود و ادامة در فجور به تكذيبشان ميكشاند، كه آخرين بانگ ويل، و پستترين مرحلة سقوط فكرى و روحى انسان است، پس از آن يكسره در چاه تاريك سجين رها و فراموش ميشوند، زيرا انگيزة دريافت و تصور و باور، از خواص ذاتى و فطرى انسان است. همين انگيزه است كه انسان را به درك حقايق و تعالى ميكشاند و وجود او را با همة قوا و ادراكات با عالم وجود پيوند ميدهد و به سوى رشد و ثبات و نور رهبرى مينمايد.
همين كه انسان با نردبان تصديق بالا رفت و با استدلال قدرت دريافتش افزوده شد، به هر حقيقتى روى آورد يا هر حقيقتى به او رخ نمود، آن را درمىيابد و خود را فراتر ميگرداند تا به مرتبة صدّيقين كه قرآن آنها را در رديف پيمبران ذكر كرده است، درمىآيد. در برابر صدّيقين، دو گروهند: گروهى كه خود به سوى دريافت و تصديق روى نمىآورند و در طريق تعالى نيستند، ولى اگر نور هدايتى درخور فهم خود دريافتند مىپذيرند و از آن سر نمىپيچند. گروه ديگر مكذبيناند كه نور فطرت را به ارادة خود خاموش و عقل خود را تباه مينمايند و در زندان جهل مركب خود گرفتارند. اينها چون از هر حقيقتى كه براى هدايت و روشن نمودن وجود و مسيرشان به آنها روى آرد روى مىگردانند، پيوسته رو به تاريكى و سقوطند و شايسته و فراخور حالشان جز ويل نيست.
«الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ»: اين آيه بيان مصداق كامل و ظاهر روح تكذيب و معرف مكذّبين است، زيرا شعور به پاداش مطلق كه ملازم با شعور به مسؤوليت، و از دركهاى اولى انسان است و نخستين منشأ قوانين جزایى و ريشة ايمان به روز جزا ميباشد، همين شعور فطرى و وجدانيست، كه با انجام هر عمل نيك بيدار و فعّال ميگردد و با ارتكاب زشتى شرمسار ميشود. هدايت پيمبران اين شعور فطرى را رهبرى و شكوفا و براى هميشه هشيار مينمايد و اعمال انسان را در حد فضيلت و قانون محدود ميدارد و زمينة استعدادها را براى انبعاث فراهم ميسازد. در مقابل، تكذيب به روز جزا بندهاى مسئوليت فطرى و قانونى را از ميان ميبرد و استعدادها را فاسد ميگرداند.
«وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ»: چون اين تكذيب مستند به هيچ دليلى نيست، بايد علّت و منشأ آن نفسانى باشد كه همان خوى ستم و گناه پيشگى است: «معتد أثيم». و از تكرار ستم، اصرار به گناه، وراثت، محيط پست، محروميت و عقدههاى نفسى، بر ميآيد[2].
چنين نفوسی براى باز شدن راه طغيان و آزاد شدن از هر مسئوليت، نخست هر قيد و بند اخلاقى و قانونى و پردة حيا را پاره ميكنند، آنگاه با درك فطرى و عقلى خود دشمنى مينمايند و عقل و فطرت را به عقب ميرانند، و چون تكذيب، تجاوز به حقِ انديشه و عقل است، مرتبة كامل اعتداء ميباشد. مرتبة اول اعتداء هتك مسئوليت وجدانى و قانون زندگى است، مرتبة دوم انكار (ناشناسايى و روى گرداندن) از هر گونه درك وجدانى و عقلى است كه معارض به اعتداء باشد، مرتبة سوم تكذيب (نفى واقعيت) هر حقيقتى است كه با طغيان و شهوات طاغى ناسازگار باشد. چه بسا كه منكر، براى انكار محدود به انديشة خود، توجيه يا دليلى داشته باشد، زيرا انكار يا نفى، مانند قبول يا اثبات، بايد مستند به دليلى باشد. ولى مُكذِّب كه واقعيت را نفى و رد ميكند، تكذيبش مستند به هيچ دليلى جز اعتداء نيست. چون روح تكذيب و طغيان بر حق و عقل شدت يافت، هر آيه و برهانى كه به معتدى اثيم روى آرد تا عقل و فطرتش را روشن نمايد، با خشم و نفرت از آن روى ميگرداند و بدون رَوِيّه و تعقّل، اعراض خود را توجيه مينمايد:
«إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ»: اذا، به جاى «اِنْ»، و فعل تُتلى دلالت دارد بر اينكه آيات خداوند براى هدايت و برانگيختن عقل مكذب، بخواهد يا نخواهد، پى در پى خوانده ميشود. «على»، تفوق آيات، ضمير «نا»، نسبت آيات به ذات خداوند و حقايق وابسته به او را ميرساند. ذكر نشدن مبتداى اساطير، اِشعار به ناشناسى آيات و تعميم گفته دارد: گويند اينگونه چيزها همهاش، اساطير اولين است.
اين گفته، بيان عقيدة مكذبين، يا توجيه تكذيب، يا شعار عمومى آنها ميباشد. اين كوردلان تاريك فكر، چون آيات وحى، و هر نشانة خداوند و حقايق برتر از انديشههاى خود را در نمىيابند، معتقدند كه اينها ساخته و نوشتة گذشتگان است و آيندگان بدون تعقل آنها را بازگو مينمايند. يا براى موجَّه نمودن تكذيبشان چنين ميگويند، يا شعاريست كه بدون تعقّل بازگو ميكنند. گويا مكذّبين با اين گفته و قضاوت عجولانه ميخواهند خود را به مقياس پيشرفت زمان واقع بين و نو انديش، و گذشتگان و گفتههاى آنان را كهنه و اوهام بنمايانند.
از اين آيه و آيات مشابه آن، چنين استفاده ميشود كه اينگونه گفتار، مبيّن كيفيت نفسانى و انديشة منكران آيات و طاغيان و زبانزد آنان در هر زمان ميباشد. آية قرآن، همين كلام را از زبان كافران و منكران، آنگاه كه آيات بر آنان تلاوت ميشود و يا به معاد خوانده ميشوند نقل كرده است. روش بيان اين آيات كه با جملة «اذا تتلى» و فعل «يقول» آمده است، دلالت بر همين تعميم دارد. آية 17 سورة «احقاف» اين كلام را از زبان جوانان مغرور و طاغى كه موجب نابودى اجتماع ميشوند بازگو كرده است، آنها در مقابل پدران و مادران مهربان و عاقبت انديش و ناصح و دعوت كننده به ايمان، همين كلام را ميگويند. جوانان عاصى از اين جهت مانند طاغيان گناه پيشهاند كه هر دو ميخواهند در برابر شهوات و آرزوهاى خود، هر قيد و بند ايمانى را از ميان بردارند، آنان را گناه پيشگى به تكذيب وا ميدارد، آنها را غرور به جوانى و نوخاستگى و عصيان بر روش زندگى نياكان، و هر دو گروه به مقياس پيشرفت در آزادى از مسئوليتها و گسيختن بندهاى اخلاقى، و پيشرفت زمان خود را پيشرفته و روشنبينتر از «اولين» مىپندارند[3].
// پایان متن
[1]زندان تو است اگرت باغ است بستان نشناسى همى ز زندان
بر خويش اين بندهاى پنهان بنگر به رسنهاى سخت و الوان
بنگر كه بند بسته بر چيست؟ در بند چرا گشته بسته اينسان
در بند بود مستمندِ بندى تو شاد چرايى به بند و خندان
***
بندى، كه شنود است شاد هموار؟ و انگه كه رهانندش، بينند گريان
اين قفل كه داند گشادن از خلق؟ آن كيست كه بگشود قفل يزدان
«ناصر خسرو»، (مؤلّف)
[2] اين عوامل، هم چنان كه موجب طغيان و اعتداء فرد يا طبقه بر حقوق افراد و طبقات ديگر ميشود، گاهى منشأ طغيان همة افراد نسبت بهيكديگر و ملتى نسبت به ملل ديگر ميگردد. پس از آنكه انواع ستمها و ستمپذيريها و كينه توزيها در قرون متوالى بر جوامع و نفوس سرزمين غرب متراكم گرديد، با شروع قرن هجده و تحولات صنعتى اجتماع محرومين راههايى براى بروز عقدههاى متراكم باز كرد. در آغاز برانگيختهشدن كينهها و تجاوز افراد و طبقات نسبت به يكديگر، براى گسيختن هر قيد و بند ايمانى و اخلاقى، روح انکار و تكذيب رایج شده و با پيشرفت علوم طبيعى، مكذبين از هر نظريه و كشفى براى توجيه انكار خود دليل تراشى نمودند، مكذّبين و منكرين در انكار خود تا آنجا پيش رفتند كه دركهاى عقلى و اصول وجدانى را كه مبانى تعاليم پيمبران است، از اوهام و اساطير خواندند. ستمپيشگانِ متعدى، گرچه پس از ستمها و كشتارها در ميان خود، با هم سازش نمودند، ولى خوى اعتداء و تكذيب آنها متوجه به سرزمينهاى ديگر گرديد و تا توانستند به مواريث فكرى و اخلاقى و ايمانى ملل ديگر، مانند ميراثهاى مادى، تجاوز كردند. (مؤلّف)
[3] چون تمدن غرب، همراه علم و صنايع و اكتشافات خود، از يك سو شك در انديشههاى صحيح و ناصحیح گذشتگان و در اصول ايمانى و اخلاقى با خود آورد، و از سوى ديگر درهاى آرزوهاى مادى و شهوات رنگارنگ را به روى همه گشود، اين انديشه و شعارى كه قرآن از زبان گروه مكذّبين و منكران آورده است: «اساطير الاولين»، از زبان همة بند گسيختگان عصر جديد بهخصوص نسل جوان در سراسر دنيا و در مقابل افكار و آداب گذشته تعميم يافت، و بهعنوان شعار آزادى، نسل جوان در بند هواها و شهوات و پوست غرور گرفتار شدند و پايههاى ايمان عمومى سست شد و بندهاى وجدانى و اخلاقى گسيخت، تا آنكه انسان قرن نوزده و بيست، دچار چنان اضطراب و ناامنى شده است كه براى چارهجويى، مصلحين و خيرانديشان را متحيّر كرده است. عاقبت اين بحران فكرى و اخلاقى و سرنوشت ملل، به كجا مىانجامد؟ معلوم نيست.
در فصل اول كتاب «راه و رسم زندگى»، تأليف «دكتر آلكسيس كارل»، ترجمة «دكتر پرويز دبيرى» علل و خطرات سرپيچى از قوانين زندگى، عصيان بر راه و رسم زندگى نياكانى و… با دقت بررسى شده است. (مؤلّف)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 328 تا 336.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.