معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 14 تا 21 سوره مطففین به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. طالقانی در تفسیر این آیات به بیان وضعیت کفار و مکذبان در برابر مقربان و علیین می‌پردازد. این جلد از این کتاب شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق را دربرمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 337 تا 347.
متن

پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ مطففین، آیات 14 تا 21

 

«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ» ‎﴿١٤﴾‏

«كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ» ‎﴿١٥﴾‏

«ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِيمِ» ‎﴿١٦﴾‏

«ثُمَّ يُقَالُ هَذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ» ‎﴿١٧﴾‏

«كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ» ‎﴿١٨﴾‏

«وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ» ‎﴿١٩﴾‏

«كِتَابٌ مَّرْقُومٌ» ‎﴿٢٠﴾‏

«يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» ‎﴿٢١﴾

چنين نيست، بلكه چيره و بسته شده است بر دل‌های آنان آنچه براى خود فراهم مي‌كردند. (14)

چنين نيست، همانا آنها از پروردگارشان در چنين روز محجوبند. (15)

سپس به آنها درآيندگان دوزخند. (16)

سپس گفته شود اين همان است كه شما خود آن را همى تكذيب مي‌كردید. (17)

چنين نيست، به راستى نوشتة نيكان در عليين است. (18)

چه دانایي‌ات داده كه عليُّون چيست؟ (19)

نوشته‌‏اي‌ست رقم‌‏يافته (خوانا). (20)

مي‌نگرند آن را مقربان. (21)

 

شرح لغات:

ران: بر او چيره شد، به او بسته شد. چيزى مانند زنگار با آن تركيب يافت. شخص پليد گشت، چنان گرفتارى به وى رسيد كه نتواند از آن بيرون آيد. خواب هوشش را گرفت.

مرگ او را ربود. رَين: چرك. پردة غليظ.

عليين، جمع «عِلِّین» چون سجين، مبالغة علو: علو بالاى علو. صورت جمع مذكر سالم براى نسبت درك و شعور به آن مقامات برتر است.

«كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»: كَلاَّ، تكرار كلا در آية 7 «كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ‌...» و نفى ما قبل آن. يا نفى تكذيب: «يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ». يا نفى اساطير است. مى‏‌شود راجع به همة اين مطالب باشد: باور نداشتن بعث، تكذيب روز جزا، نسبت اساطير به آيات، به هيچ وجه مطابق با واقع و نتيجة نظر و انديشة صحيح نيست، بلكه در واقع، محصول عمل و انديشة پيوستة آنان چون پرده‌ه‏اى دل‌هاشان را فرا گرفته و چون زنگار به دل‌هاشان برنشسته، تركيب يافته، چيره شده و تيره‏‌شان کرده است. مقصود از قلب كه در معرض تاريك شدن و از كار افتادن است، ضمير يا وجدان درّاك و انگيزندة انديشه و تفكر و گزينندة طريق تعقّل مى‌‏باشد (رجوع شود به تفسير آية 7 سورة بقره: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِم». (ج 2، مجموعه آثار، ص 119). «ما»، اشاره به نتيجه و محصول كسب دارد. كانوا، دلالت به روش ثابت و وضع وجود آنها دارد. «يكسبون»، استمرار در كسب را كه فرآوردن محصول طلب و عمل است، مى‌‏رساند. از اين آيه و آيات مشابه با اين آيه، آشكار مى‌‏شود كه كفر و تكذيب محصول استمرار در گناه است و بر فطرت انسانى عارض مى‌‏شود، و انسان به فطرت اولى چنانكه ايمان تعقّلى و اكتسابى ندارد، كافر و مُكِّذب هم نيست: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّوأَى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِءُون». (روم 30/10): سپس فرجام كسانى كه به بدى گرایيدند اين است كه به آيات خدا تكذيب كردند، و همى به آنها استهزا مي‌نمودند. روايات معصومين (ع) با زبان خاصى اين حقيقت را مي‌نماياند: از ابى جعفر (ع): «بنده‏اى نيست مگر آنكه در قلبش نقطه‌ای سفيد (درخشان) وجود دارد، همين كه شخص گناهى انجام داد در آن نقطه سياهى وارد مى‏‌شود، چون توبه نمود آن نقطه سياه از ميان مي‌رود، و چون در گناه اصرار ورزيد افزايش مى‌‏يابد تا همة قلب را مى‏‌پوشاند و چون نقطة سفيد پوشيده شد، صاحب آن به هيچ خيرى روى نمى‌‏آورد. اين همان گفتة خداوند است: «بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»[1].

چون سرشت اولى و قلب انسانى پاك و درخشان و آمادة ايمان آفريده شده است و آلودگى و تيرگى از ادامة كسب شر و عمل به بدي‌ها عارض مى‏‌شود، بايد تمايلى كه بعضى از اشخاص به گناه و كفر از آغاز زندگى دارند نيز اكتسابى باشد نه فطرى. و چون اكتساب از خود آنها نيست، بايد از محصول كسب گذشتگان خود به ارث برده باشند. از اين نظر، اكتسابى كه در اين‌گونه آيات بيان شده است توسعه دارد. پس چنانكه شخص مرهون اعمال خود و گذشتگان خود هست، مسئول آيندگان نيز مى‌‏باشد و مجموع اعمال شخص و گذشتگان و آيندگان در يك حساب درمى‌‏آيد. و اگر هم اكتساب و مسئوليت، راجع به اعمال فرد باشد از اين جهت است كه شخص نسبت به صفات پست و ناشايست ميراثى مجبور و نامسئول نيست، زيرا قدرت تعقّل و اختيار كه محصول و مخصوص برآمدن روح و برجستگى مغز انسانى است، با امداد هدايت هاديان و قوانين وجود، آن چنان نيرومند است كه مي‌تواند شخص را از بندهاى آثار توارثى آزاد كند. پس اگر كسى به اختيار خود از اين قدرت‌ها استمداد نكرد و تسليم به خصایص و عوامل ناپسند وراثت شد، به اختيار خود بدى و شر را اكتساب نموده است.

«كَلاَّ، إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»: اين كَلاَّ، ردع و رد مي‌كند آنچه را كه كَلاَّ در آية قبل نفى كرده است. مى‏شود كه براى نفى انديشة از ميان رفتن رَين (زنگار چيره) قلوب باشد: اگر گمان رود كه اين‌گونه قلوبِ تيره و تباه شده، تجديد حيات مي‌كنند و آثار مكتسبات را از خود مي‌زدايند، هيچ چنين نيست. «عن»، ايماء (اشارة خفى) به دور شدن دارد. اضافة «رب»، صفت ربوبى خاص را مي‌رساند: اين‌ها همانا از پروردگارشان در اين روز دور شده و محجورند. «يومئذ»، مي‌شود تكرار يومئذ آية دهم و اشاره به همان يوم، يا يوم‌الدين، يا زمانى باشد كه قلوب مكذبين تيره و مكتسبات بر آنها چيره شده است. مفهوم مخالف اين آيه اين است كه اشخاص غير مكذّب و روشن ضمير در آن روز از پروردگارشان محجوب نيستند و او را مي‌نگرند. چون ديد پروردگار (به معنای متعارف) با هدايت عقل و دين سازگار نيست بلكه ممتنع است، بعضى از مفسران كلمه‌‏اى مانند رحمت، احسان، ثواب، كرامت، بر «ربهم» اضافه و تقدير نموده‏‌اند، يا اين آيه را تمثيل براى نماياندن بى‌ارزشى و راندگى آنها از درگاه خداوند دانسته‌‏اند. اين‌گونه تقدير و توجيه، از بى‌توجهى بعضى از مفسّران به سياق و تعبير اين آيات ناشى شده است. از سياق اين آيه چنين فهميده مي‌شود كه چون بدي‌ها و رذایل خلقى بر قلوب آنها چيره شده و حجاب تيره‌‏اى از رشته‏‌هاى گناهان ضمایرشان را فرا گرفته است، از پروردگارشان دور و محجوبشان نموده است. پس اگر چنين حجابى قلب را فرا نگيرد، آن قلب مي‌تواند با نور ايمان جمال رب را مشاهده كند و هر چه روشن‌تر و ديدش بيشتر شود، تجلّى رب بر آن بيشتر مى‏‌شود. اين‌گونه شهود قلبى بيش از آنكه مخالف با عقل و شرع نيست، برهان عقلى و آيات و روايات و ادعية مأثوره آن را تأييد مي‌نمايد.[2]

رب مضاف «ربهم» در اين آيه، اشاره به ظهور صفت رب در وجود خود انسان و استعدادهاى آماده براى تربيتش دارد. رب مضاف شعاعى از رب مطلق «رب العالمين» است و رب مطلق از صفات اضافى ذات احديّت مى‌‏باشد. با توجّه به اين حقيقت، از اشارة لطيف اين آيه و آياتى كه به همين تعبير است مي‌توان پى برد كه قلوب روشن و غير محجوب، تجلّى رب را در وجود خود مشاهده مى‌‏نمايند و هر چه قلب با معارف ايمانى روشن‏‌تر گردد ظهور و تجلّى رب در آن نمايان‏‌تر شود، چنانكه صورت خيالى هر چه در ذهن روشن‏تر بشود انعكاس آن در اعصاب باصره بيشتر مي‌گردد، تا آنكه مانند صورت محسوس ديده مي‌شود. اين‌گونه شهود رب مضاف، براى هر عارف و سالكى ميسّر است. بيش از اين براى عموم و در ميان حجاب‌هاى دنيا ميسّر نيست. آن‌گاه كه پردة حواس و طبيعت و متعلقات آن از ميان برداشته شد و قلب از تعلق به دنيا بريده و به معارف ايمانى‏ خود پيوست، در حد نور معرفت و ايمان، جمال و جلال اعلاى ربوبى را مشاهده مي‌نمايد، اين منت‌هاى شهود است زيرا معرفت بذر مشاهده است.

«ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ»: ثم، ان، هم، لصالوا، به جاى «فيصلون»، و جملة اسميه، مبيّن اين حقيقت است كه مكذّبين پس از آنكه مكتسباتِ اعمال قلوبشان را فراگرفت و از ربّشان رانده و محجوب داشت، خود دوزخى و وارد شوندگان دوزخند و به لازم طبيعى وجود خود به آن درمى‌‏آيند. اين ملازمة طبيعى را به اراده و اختيار خود از آن زمان فراهم نمودند كه آيات خدا را تكذيب كردند. چون از هدايت آيات روى گرداندند و به سجّين روى آوردند و وجهة فكر و عمل خود را به آن سوى نمودند، چنان آتشى افروختند كه استعدادها و مواهب ربانى خود و ديگران را سوختند، آن‌گاه خود ملازم و درآيندگانِ دوزخ گشتند، دوزخى كه از تكذيب به آيات و چيره شدن گناه‌ها و حجاب از رب و تضاد انگيزه‏‌هاى عالى انسان با غرایز و شهوات حيوانى مايه گرفته و درگير مي‌شود.

«ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ»: هذا مبتداء، الذى خبر آن است و مقصود از «به» خبر به آن مي‌باشد: سپس گفته شود كه اين همان است كه شما خبر آن را تكذيب مي‌كرديد. اگر جملة موصول با صله خبر باشد، احتياج به تقدير خبر ندارد: اين آن چیزی است که شما تكذيب مي‌كرديد. بنا به اين معنا، دوزخ مورد اشاره، خود يا صورتى از عمل و روش مكذّبين مي‌باشد. از اين رو قائل ذكر نشده است كه نظر به گفته مي‌باشد، يا آنكه قائل شخص معيّن نمي‌باشد: گويا دوزخيان پس از درآمدن به دوزخ اين گفته را از ذهن هشيار شدة خود و از بانگ نگهبانان دوزخ و لهيب آتش و همه چيز آن كه همه بُروزى از تكذيب و اعمال خودشان مي‌باشد، مى‌‏شنوند و تكذيب‏‌هاى خود را به عيان مى‏‌نگرند. مي‌شود كه اين گفته براى سرزنش و نكوهش آنها باشد.

ترتيب اين آيات، متضمن تحول وضع تغيير و صورت روحى و خلقى گناهكار تا سرانجام سر از دوزخ درآوردن است، تطفيف در كيل و وزن به فجور «گسيختن هر قيد و بند» مي‌رسد: «إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ‌‌... .». فجور، به سركشى و آلودگى، و آن به تكذيب مي‌كشاند: «ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ»، در ميان انديشة تكذيب و دود و جرم گناهان، نور فطرت در قلب خاموش مي‌شود و آن را پردة تاريكى فرا مي‌گيرد: «كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ‏». آن‌گاه كه طبيعتِ چنين قلب و نفسى دگرگون گشت، خود به سائق طبيعى به دوزخ درمى‌‏آيد و ملازم آن مي‌گردد: «ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ».

«كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ»: اين كَلاَّ، سر فصل كتاب ابرار، در مقابل كتاب فُجّار، و ردع و نفى باور نداشتن بعث است. عليين جمع عِلِّى، وزن مبالغه و هيئت جمع سالم مقامات پايدار و وسيع و مراتب بلندى را مي‌نماياند كه همراه درك و عقل است، يا خود عاقل و مدرك، و برتر از يكديگرند: اين گمان و باور نداشتن بعث بسى ناصواب است، چه همانا نوشتة نيكوكاران در شأن يا جهت مقامات عقلى و علمى پايدار و همى وسيع‌تر و برتر مي‌باشد. پايدارى اين مقامات از وزن مبالغه، تكثير و توسعه و ادراك، از جمع سالم «عليين» برمى‌‏آيد. در مقابل عليّين، سجين، بدون علائم جمع آمده كه دلالت بر محدوديت هر چه بيشتر و تاريكى و فقد نور عقل دارد.

ابرار كه ديدگاه نظرشان به سوى عالَم‌هاى برتر است و گرفتار پرده‌‏هاى جهل و غرور و بندهاى مكتسبات ناروا نيستند، با كوشش و اعمالشان، در آن عوالم علوى مقامى مي‌گيرند و هر چه ديدشان وسيع‌تر و گوششان برتر آيد مقامشان بالاتر مي‌شود. انگيزندة انسان به سوى چنين مقامات عالى، حب بقا و جمال و نور و حيات و تعالى‌جويي‌ست كه نيرومندتر و نامحدودتر از هر انگيزة نفسانى مي‌باشد. هر چه انسان با بال علم و كوشش در عمل بيشتر اوج گيرد، شوق و شيفتگى به عالم نور و حيات اعلى بيشتر و كشش به آن سو قوي‌تر مي‌شود تا كشش عالم انوار مجذوب را يكسره از اين‌سو مي‌گرداند و به آن سويى مي‌برد كه سراسر انعكاس نور جلال و جمال و حيات است[3].

در تعريف و توصيف «عليين» چنين گفته‌‏اند: «مراتب عالى محفوف به جلال، آسمان هفتم و زير عرش كه ارواح مؤمنان در آن جاى دارند، سدرة المنتهى كه هر امرى به آن منتهى مي‌شود، ديوان خيرى كه اعمال ابرار و مقرّبان در آن تدوين مي‌گردد». اين توصيف‌ها دورنمايى از «عليين» است كه از ديد بشر نزديك‌‏بين بس دور و با انديشه‌‏هاى خاص و استعدادها و هدف‌هاى تعالى جويى انسان بسى مطابق و سازگار است، زيرا اين‌گونه خصایص روحى براى مقاصد و غاياتى مي‌باشد كه محدود به زمان و شهوات حيوانى و تأمين بقا در اين جهان نمي‌شود و رهيدن از محكوميت طبيعت و زمان و رسيدن به قدرت ذاتى و كمال و جلال برتر و تأمين بقای ابدى از مقاصد و غاياتى است كه فطريّات و قواى انسانى جوياى آنها مي‌باشد و به سوى آنها پيش مي‌رود. پس اگر عالمى مناسب و مطابق اين خواست‌ها و انگيزه‏‌ها نباشد، اين‌گونه قواى انسانى بيهوده و ناموافق و بدون غايات مي‌ماند و براى تكامل فردى و جمعى سمت و جهت و سرانجامى نمي‌توان يافت. يا آنكه براى هر انديشه و قوه و حركتى سمت و غايت و محيطى فراخور آن است. مشاهدات عينى و تجربى و قانون عليّت و انطباق پيوسته به كشف علل غايى، در اين جهت پيش مي‌رود.

«وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ؟ كِتابٌ مَرْقُومٌ»: استفهام انكارى دلالت به اين دارد كه حقيقت عليون مانند سجين، بر همه پوشيده است و ذهن انسانى راهى به درك آن ندارد. تعريف و تصويرى از آن، كتاب مرقوم است تا هر ذهنى به اندازة قدرت تصوّر و تطبيق خود آن را دريابد. توصيف و تقارن كلمة جامع «عليّون» به كتاب مرقوم، صفحات درخشان و زندة عالَم‌هاى بالا را مي‌نماياند كه ابرار در آن نوشته و نقشى دارند. قلم آن نوشته و نقش، اشعه و امواج انديشه و اعمال خيري‌ست كه از ارواح توانا و بلند نظر و اعضای فعال ابرار ساطع مي‌شود و پيوسته بالا مي‌رود تا به صفحات عليون مي‌رسد و صورت و نقش ثابت مي‌گيرد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ»: «به سوى او همى صعود مي‌كند سخن پاكيزه و عمل شايسته را بالا مي‌برد» (فاطر 35/10). كتاب مرقوم همان درجات و جايگاه‌‏هاى ابرار است كه به مقياس ايمان و علمشان، لطف خداوند آنها را بالا مي‌برد و جايگزين مي‌گرداند: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»: «خداوند بالا مي‌برد كسانى از شما را كه ايمان آورده‌‏اند و كسانى كه علم داده شده‌‏اند درجاتى و خداوند به آنچه عمل مي‌كنيد بس آگاه است». (مجادله/11).

«يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»: يشهد، از شهود به معنای حاضر شدن و چيزى را نيك از نزديك ديدن و بر آن مطلع شدن است، آن‌گاه به معنای گواهى دادن مى‏‌آيد كه به وزن افعل درآيد يا لفظا يا معنا به حروف جارّه تعديه شود: مقربون حاضر شوند و از نزديك و به صورت كامل بنگرند كتاب مرقوم «عليون» را. مقرّبون (اسم مفعول باب تفعيل) چون بدون موصوف ذكر شود، كسانى هستند كه به تدريج و با كوشش قرب يافته‌‏اند.

پس توصيف مقرّبين از فرشتگان و علويان كه داراى مقام معلوم و قرب هميشگى و معين هستند، همان نظر به مقام آنها و تجريد از مفهوم حصولى و حدوثى مي‌باشد، يا گروه خاصى از آنها مورد نظر است كه داراى قابليت كمال و قربند: «لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ‏» (نساء4/172). بنابراين، گفتة بعضى از مفسران در اين آيه كه «المقربون فرشتگان و كرّوبيانى هستند كه شاهد و ناظر و كاتب كتاب ابرارند» مخالف اطلاق المقربون در اين آيه، و توصيف آية هشتم «عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» است. مقرّبون گروهى از پيشروان ابرارند كه به مقام قرب مي‌رسند، «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون» (واقعه56/10 و 11). آيات سورة «واقعه» مردم را هنگام رستاخيز، سه گروه نمايانده است: مقربون، اصحاب الميمنه يا اصحاب اليمين و اصحاب المشئمة يا اصحاب الشمال. گروه نخست پيش‏روان و پيش‌آهنگانى هستند كه با فروغ عقل مقتبس از ايمان و قدرت عمل در طريق كمال و قرب پيش مي‌روند و راه سعادت و خير را براى رهروان باز و روشن مي‌سازند، اين رهبران ممتاز و پيشتاز، پيمبران، گزيدگان، سر سالاران قافلة خلق، اولين گرايندگان به اسلام و هر آیين خدايى هستند،‌‌... «اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ». (آل عمران 3/45). از پيروان و واپسين دسته اندكى به اين مقام مي‌رسند: «ثُلَّةٌ مِنَ الاَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الآخِرِينَ» (واقعه56/13 و 14). اصحاب ميمنه يا يمين، اشخاص با ايمان و منشأ بركت و خيرند كه با ايمان اقتباسى و قدرت عمل در طريق مقربين سابقين پيش مي‌روند و نقشه‌‏هاى سعادت و خير آنها را بالا مي‌برند. گروهى از اين‌گونه اشخاص براى تكميل نظرها و اعمال پيشروان اولين، در هر زمانى هستند: «ثُلَّةٌ مِنَ الأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الآخِرِينَ» (واقعه/39 و 40).

در سورة واقعه مطابق مقام مقربين و اصحاب يمين، بهشت‌ها و نعمت‌هاى مشترك و خاص آنان به تفصيل بيان شده است.

مقرّبين و اصحاب يمين با درجات و مقامات متفاوتى كه دارند از اين جهت كه منشأ خيرات و بركاتند و در طريق تعالى پيش مي‌روند، از ابرارند. سورة انسان «هل اتى» اوصاف ابرار و مقامات بهشتى آنها را بيان مي‌كند. آيه «إِنَّ كِتابَ الابْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ»، وصف كوتاهى از مقامات عالى ابرار است.

از ابرار آنها كه برترند و به مقام قرب و شهود رسيده‌‏اند، مشرف بر عليين «كِتابٌ مَرْقُومٌ» مي‌شوند، يا از نزديك آن را مي‌نگرند: «يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ». آيات بعد مقام بهشتى آنها را كه به مقام مقرّبين نرسيده‌‏اند وصف مي‌نماید:

// پایان متن

[1] کلینی، اصول کافی، از قول زراره به نقل امام باقر (ع).

[2] از آياتى كه ظاهر يا صريح است در رؤيت قلبى، همين آيه و آية 23، قيامت است: «إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ». از اميرالمؤمنين(ع) «در كلام 174، نهج البلاغه» و ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) است كه: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان (الأبصار) و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»: چشم‌ها به سبب مشاهدۀ عينى «ديد خود» او را درک نمي‌كنند، ولى قلب‌ها به سبب حقايق ايمان او را درک مي‌نمايند». شهود مقام ربوبى از ديد قلب نورانى سيد الشهدا (ع) در دعاى عرفه و كلمات پر از شوق و تضرّع آن حضرت نمايان است: «متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدل عليك و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التي توصل اليك، عميت عين لا تراك عليها رقيبا‌... الهى امرت بالرجوع الى الآثار فارجعنى اليك بكسوة الانوار و هدايت الاستبصار‌...»: «كى نهان بودى تا يافتنت نياز به دليلى باشد كه به تو دلالت كند. و كى دور بودى تا این آثار باشد که به تو رساند، كور باد چشمى كه تو را مراقب بر آثار نبيند‌... خداوندا تو روى آوردن به آثار را امر فرموده‌‏اى، پس مرا با پوشش انوار و هدايت بينش‏ جويى به سوى خودت برگردان‌... » در مناجات منسوب به اميرالمؤمنين و ديگر امامان (ع) (در ماه شعبان) مراتب كمال مشاهدۀ قلب با اين تعبيرات آمده است: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك»: «خداوندا، به من ببخش كامل‌ترين مقام انقطاع به سوى خودت را، و روشنى ده بينش‌هاى قلوب ما را به سبب پرتو نظرش به سوى تو، تا بينش‌هاى قلوب حجاب‌هاى نور را بشكافد پس به معدن عظمت رسد و ارواح ما به مقام عزّت قدس تو آويخته گردد». (مؤلّف)

[3] آن جهان چون ذره ذره زنده‌‏اند

نكته دانند و سخن گوينده‌‏اند

در جهان مرده‏‌شان آرام نيست

كاين علف جز لايق انعام نيست‏

هر که را گلشن بود بزم و وطن

كى خورد او باده اندر گولخَن

جاى روح پاك، عليين بود

جاى روح هر نجس، سجّين بود

جاى بلبل گلبن و نسرين بود

کِرم باشد كش وطن سرگين بود

(مؤلّف)، (مثنوی مولانا، دفتر پنجم، ابیات 3591 تا 94)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 337 تا 347.

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *