پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ مطففین، آیات 22 تا 36
«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ» (٢٢)
«عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ» (٢٣)
«تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ» (٢٤)
«يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ» (٢٥)
«خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ» (٢٦)
«وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ» (٢٧)
«عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» (٢٨)
«إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» (٢٩)
«وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ» (٣٠)
«وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ» (٣١)
«وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلَاءِ لَضَالُّونَ» (٣٢)
«وَمَا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حَافِظِينَ» (٣٣)
«فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ» (٣٤)
«عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ» (٣٥)
«هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ» (٣٦)
به راستى نيكان در نعمت پايدارى هستند. (22)
بر اورنگها نشسته مينگرند. (23)
در چهرة آنان شادابى آن نعمت سرشار را مىشناسى. (24)
نوشانده شوند از بادة ناب مُهر زده. (25)
مُهر آن مُشك است، و دربارة به دست آوردن آن بايد همى بكوشند كوشندگان نفيسجو. (26)
و مزاج آن از تسنيم است. (27)
سرچشمهايست! كه همى نوشند از آن مقربان. (28)
همانا كسانى كه تبهكارى پيش گرفتند به كسانى كه ايمان آورده بودند همى نيشخند ميزدند. (29)
چون بر آنها ميگذشتند با اشارة چشم و ابرو عيبجويى مىكردند. (30)
و چون برمىگشتند به سوى كسان خود، سرخوش باز مىگشتند. (31)
و چون مؤمنان را ديدندى گفتند همانا اينها گمراهانند. (32)
و فرستاده نشدند بر آنها تا نگهبانان باشند. (33)
پس امروز همانها كه ايمان آوردهاند به كافران مىخندند. (34)
به اريكههايى برنشسته مينگرند. (35)
آيا خوب پاداش داده شدند كافران به آنچه همى انجام ميدادند؟! (36)
شرح لغات:
ارائك، جمع اريكه: تخت مزيَّن و با شكوه. اورنگ (تخت سلطنت). تخت پردهدار و در ميان حجله، هر چه بر آن تكيه شود.
رحيق: شراب خالص (بادة ناب). عطر مخصوص. مُشك خالص. نياى پاك.
مختوم، مفعول از خَتَمَ (فعل ماضى): بر آن مهر نهاد، آن را پايان داد. ختام به معنای مصدری: پايان دادن. به معنای اسمی: چيزى كه به آن مُهر زنند.
ليتنافس، امر از تنافس: كوشيدن و از هم پيشى گرفتن براى به دست آوردن نفيس يا افتخار. [رقابت، چشم هم چشمی].
مزاج: آميختن. آنچه آميخته مىشود. طبيعت.
تسنيم، مصدر از سَنَّمَ (به تشديد نون): چيزى را بالا برد، چشمه را از بالا جارى كرد.
چشمهاى كه از بالا بريزد. سنام: بالاى كوهان شتر، بالاترين مقام. سنمة: آنچه بالاى گياه درمىآيد مانند شكوفه و سنبل.
اجرموا: به گناه گرایيدند. از جَرَمَ: بريد، چيد، گويا مجرم از حق بريده و گناه برميچيند.
يتغامزون، تفاعل از غمز: عيبجويى با اشارة چشم و ابرو، گوشه و كنايهزدن.
فكهين، جمع فَكِه صفت مشبهه: شوخ طبع، خندهرو، سرمست، ولخرج، ميوه خوار، فاكهين نيز قرائت شده.
ثُوِّبَ: پاداش داده شد. از ثواب: رجوع. باب تفعيل دلالت بر استمرار و پيوستگى دارد.
«إِنَّ الاَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ»: جملة اسمية مؤكّد، ظرف واقع شدن «نعيم»، وزن فعيل، دلالت بر ثبات ابرار در خوشى، و پايدارى و فراگيرى و ملازمت نعمت دارد: ابرار كه خود منبع بركات و نعمتند، در ميان خوشى و نعمتى سرشار و پايدار به سر ميبرند.
«عَلَى الأَرائِكِ يَنْظُرُونَ»: على الارائك خبر يا حال براى ضمير «هم» كه راجع به ابرار است. «ينظرون»، نيز خبر يا جملة حاليه است: آن ابرار بر اريكهها نشستهاند در حالى كه مينگرند، يا در حالى كه بر اريكهها نشستهاند مينگرند. به هر حال، استقرار و تكيه بر اريكه، و نظر، با هم مورد نظر است. و چون نظر، مورد نظر آيه است، منظور يا منظر ذكر نشده است، كه به چه مينگرند. شايد هم ذكر نشدن از جهت نامحدود و نامعين بودن آن است. كسى كه تكيهگاه فكرى و معنوى ندارد، پيوسته در اضطراب و ناامنى به سر ميبرد، و شخص نگران و مشوَّش مجال نظر ندارد، چه بسيارى از مناظر زشت و زيبا عبرتانگيز يا لذتبخش، از برابر چشم شخص نگران ميگذرد كه به آنها نمينگرد. و همچنين كسى كه از سطح پایين آرزوها و انديشههاى خود، يا از روزنة معلومات محدود به عالم و آيات آن مينگرد، و از جهات و رنگها و دريچههاى خاص آنها را ميبيند در حقيقت و چنانكه بايد و هست به آنها نمينگرد.
ابرار كه به تكيهگاه عقيده و اعمال خير خود متّكى هستند و در سطح بلند ايمان به آيات و نظرية مبادى و غايات، قرار ميگيرند، پيوسته جلو چشم اندازشان باز و بازتر ميشود و به هرچه چنانكه هست مينگرند. همين ثبات اصل ايمان در آنها و ارتفاع فروغ خيرات از آنها، تختشان را در بهشت بالا ميبرد و پاية آن را ثابت ميدارد و به اندازة ثبات و ارتفاع جايگاهشان قدرت نظر و وسعت منظرشان بيشتر ميگردد. آنان بى پرده به جلال و شكوه متجلّى در بهشت و بهشتيان كه مانند انعكاس در آیينههاى متقابل بى نهايت است، مينگرند، و بر طبقات زيرين و دوزخها و دوزخيان مشرف هستند و از رسيدن به آن و رهيدن از اين، و در هر نظر به بالا و شكوه عليين، و زير و دور افتادگان در سجين، شادمانى تازهاى دارند: «عَلَى الأرائِكِ يَنْظُرُونَ»[1]
«تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ»: عدول به خطاب مفرد، فعل تعرف، جمع وجوه، اِشعار به تعميم معرفت و تكثير وجه دارد: تو بينندة شناسا به هر روى آنان روى آرى و در آن بنگرى، سبزى و خرمى آن نعمت سرشار و پايدارى را كه از درون آنها رخ مينمايد، مينگرى.
اين سر سبزى و خرمى چون از نعيم (نعمت پايدار و فراگيرنده) است هر سو و هر جانب آنها را فرا گرفته و ريشههاى همة حواس و مشاعرشان را سيراب ميكند و رخسارشان را پيوسته شاداب و خرّم مينمايد. هر كس به روى آنها مينگرد ميشناسد كه اين شادابى از نعمت و لذاتى سرچشمه ميگيرد كه مانند خوشيها و لذات دنيا گذرا و بىريشه و يك جانبه و سطحى نيست. از اين رو خوشيها و اميدهاى آنها در ميان مصایب و آلام دنيا نيز، خود نمايانندة بهشت و نعمتهاى جاودان آن است.
تعرف، «به ضمّ تاء» نيز قرائت شده: خود به خود شناخته شود در روى آنها خرّمى آن نعمت.
«يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ»: فعل مجهول يسقون، مينماياند كه ابرار از دست ديگرى مىنوشند. در سورة انسان، فراخور مقامات ابرار و نوع مشروب، شرب آن هم به خودشان نسبت داده شده: «إِنَّ الأبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً» و هم ساقى مجهول آمده: «وَ يُسْقَوْنَ فِيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبِيلاً» و در آخرين مرتبه نسبت به رب داده شده است: «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً». در اين آيه و آن آية سورة انسان كه فعل مجهول آمده است، گويا اشارهاى به نخستين مقام ابرار دارد كه هنوز به مقام عالى قرب و شهود نرسيدهاند، در اين مقام هنوز رخ ساقى و سرچشمة آن رحيق نمايان نيست. آنچه درمىيابند از ماورای حجاب و در ظرف محدود «كأس» است كه آنها را با مزاج زنجبيلى سرخوش و سرگرم مينمايد و از همة تعلّقات واميرهاند. آنگاه جاذبة آن تا آنجا ميكشاند كه ظرف و مظروف و حجاب از ميان برداشته شود و به سرچشمه رسند و از فيض ربّ سيراب شوند. «من»، بيان تبعيض يا نوع است. «رحيق»، كه لغت غير متعارف و نكره است، ناشناسى و غير متعارف بودن آن رحيق را مىرساند. مختوم به معنای مهر شده، كنايه از دربست بودن و اختصاص، و به معنای پايان يافته، اشاره به پايان يابى آن دارد: نوشانده شوند از بادة نابى كه فراخور آنها در ظروفشان ريخته و مهر شده، يا آن مشروب پايان پذير است.
«خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»: ختام، مهر يا مادهايست كه بر آن مهر زنند: مهر يا مادة مهر زدة آن مُشك است، از اين رو عطر افشان و جالب است. ميشود كه مقصود از ختام پايان آن باشد كه عطرش مشام را پر ميكند. فى ذلك، به تناسب فى، بايد اشاره به عالم سراسر بهجت و نعمت ابرار باشد كه به رحيق مختوم ختم ميشود. «تنافس»، مسابقه و كشاكش براى بردن افتخار، يا ربودن نفيس است: در آن عالم سراسر نعمت و براى رسيدن به مقامات خوشيهاى روح انگيز و پاك از كدورتهاى آن مىسزد و بايد اهل مسابقه و كوشش بكوشند و به مسابقه در آيند و از يكديگر پيشى گيرند. عنوان متنافس، مردم خاص و ممتازى را مينماياند كه انگيزة تعالى و جويايى زندگى برتر به ميدان مسابقهشان ميكشاند، زيرا بيشتر مردم يا در ميدان زندگى محدود و براى رسيدن به اوهام و لذّات حيوانى كشمكش و مسابقه دارند، يا در ميان خيالات و انديشههاى خود ساكن و دلخوش ماندهاند، و آنها كه به سوى مقامات و زندگى برتر برانگيخته ميشوند، با تصوير خود نميتوانند اهداف و غايات عالى و مشخصى را دريابند.
اين آيات، پس از آنكه مقامات ابرار و لذات جاويد را بيان و تصوير نموده و دورنماى آنها را نشان داده است، سبقتجويان و كوشندگان براى تعالى را امر و دعوت مينمايد تا هر چه بيشتر قدرت فكر و عمل خود را براى نيل به آنها به كار برند. اين مسابقه و تنافس، چون در ميدان بينهايت و برتر از محيط محدود دنيا ميباشد، تزاحم و مغلوبيّت و محروميّت ندارد و هر كس به قدر همّت و كوشش خود به هدف نفيسى كه حق خودش ميباشد ميرسد و از حق ديگرى چيزى نمىبرد.
متنافسون از ابرار، مردم ممتازى هستند كه در دنيا و پيش از رسيدن به مقامات بهشت، اشراق وحى چشم آنها را گشوده و شامّة روحشان را معطّر كرده، اينها بو و بريق آيات حكمت و جمال و آب حيات را در ظروف ملون خلقت درمىيابند و در ورای تيرگيها، عطر حقايق در بسته را استشمام مينمايند، و با قدرت ايمان و عمل از تيرگيها ميگذرند و درهاى بسته را باز ميكنند تا به منابع آب حيات رسند و از آن بنوشند، و از غير آن برهند و بو و خوى آن را بگيرند[2].
«وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ، عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»: مزاج، به معنای آميخته، يا طبيعت است. «من» براى بيان بعض يا منشأ ميباشد. «تسنيم» به معنای اسمى، مقامى بس بلند، و به معنای مصدرى «تفعيل» يا با تضمين آن، بالا بردن و برتر گرداندن است: آميختة آن رحيق مختوم يا طبيعت آن، قسمتى يا ناشى شده از مرتبة عالى يا رو به علوّ ميباشد. بعضى از مفسّرين گفتهاند: تسنيم بهترين شراب بهشتى است. شيخ ابوعلى گفته: نهريست كه در هوا جاريست و در ظروف اهل بهشت به اندازة احتياجشان ميريزد. «عيناً»، تميز يا حال يا مفعول يا منصوب به مدح يا نزع خافض است، ميتواند راجع به آية «و يسقون… » و متعلقات آن، يا راجع به «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ» باشد. به هر حال مانند آية «وَ فَجَّرْنَا الأرْضَ عُيُوناً» (القمر 54/12) و «اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً» (مریم 19/4) با بلاغت خاصى ظهور و شمول را مينماياند: نوشيده شوند از رحيق مختوم، طبيعت يا مزاج آن از تسنيم است… چشمهايست نمايان و فراگيرنده! آن نوشيدن «يسقون» يا آن مزاج برتر «تسنيم» به سرچشمهاى ميرسد، يا چشمهاى نمايان ميگردد كه مقرّبان خود از آن يا به سبب آن مينوشند.
ابرار به دست ديگرى و در ظرف دربسته و از رحيق ممزوج نوشانده شوند، مقربان از سرچشمة خالص خود مىنوشند.
اين اوصاف و نشانيهایي است كه آيات وحى از نعمتهاى سرشار و مشروبات بهشتى ابرار و مقربان، فراخور ذوق و درك و لغات ما خاكنشينان محجوب بيان كرده است. حقايق و صورت واقعى آنها آنگاه كشف شود كه وجود خاكى متبدّل گردد و حجابها از ميان برداشته شود[3].
«إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ»: فعل و لغت «اجرموا»، در مقابل «آمنوا»، آلودگى به تبهكارى، روى آوردن به كفر، بريدن از حق و خير را ميرساند. «كانوا»، دلالت بر وضع و حال ثابت دارد. «من»، بيانى از راه و روش است. دو فعل متقابل اجرموا. آمنوا، به جاى مجرمين و مؤمنين، بيانى از روى آوردن به دو جهت متقابل است: آنها كه به تبهكارى روى آوردند و از خير و حق بريدند چنين بودند كه به راه و روش كسانى كه به حق و خير گرایيدند مىخنديدند.
آيات قبل، مقامات ابرار و مقرّبين را در ميان انواع نعمتها و لذات و منظرها، آن چنان نمايانده و تصوير نموده است كه گويى دنيا با همة آلام و لذّات و خوشيها و نگرانيهايش پايان يافته و از نظرها محو شده است و بهشت با مقاماتش در برابر چشم و خاطر شنوندة اين آيات تجلّى نموده است. ناگهان اين آيه با سه فعل ماضى پى در پى اذهان را به گذشته برميگرداند و در مقابل مناظر بهشت، پرده ميكشد و وضع و روش مجرمين را با مؤمنين در دنيا مينماياند.
«وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ»: مرور، گذشتن بى درنگ، «تغامز»، با هم به كنايه و اشارة چشم و ابرو تفاهم و عيبجويى نمودن است. اين آيه با عطف به آية قبل، بيان روش خاص مُجرمين است: مجرمين در هر حال به مؤمنين ميخندند يا نيشخند ميزنند، و چون به آنها برخورند بى درنگ ميگذرند و با هم آهسته و با اشاره به عيبجويى مىپردازند.
مرور به آنها و اينگونه دربارة آنها عيبجويى نمودن، افكار مشوّش و آميخته با ابهام و نگرانى آنها را دربارة مؤمنين مىرساند. ميشود كه فاعل «مرّوا» را مؤمنين و ضمير «بهم» راجع به مجرمين باشد: آنگاه كه مؤمنين از مجرمين عبور كنند، مجرمين به اشاره و كنايه از آنها بدگويى و عيبجويى نمايند.
«وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ»: انقلاب، انفعال از قلب و به معنای پذيرش و كشيده شدن و برگشت به سوى چيزى است. مقصود از اهل، خويشان و دوستان است كه شخص به سوى آنها كشيده ميشود و برميگردد: اينها چون به كشش و ميل طبيعى به سوى خويشان و دوستان خود برگردند، شوخ و خوشحالاند.
اين خوشحالى و سرخوشى گويا در مقابل ناخوشى و گرفتگى آنها، هنگام برخورد و روبرو شدن با مؤمنين است. براى تبهكارانى كه به آلودگى خوى گرفته و در بند تقاليد گرفتارند و ديد وسيعترى ندارند، منطق و عمل و چهرة مردان با ايمانى كه از خوشيهاى مألوف روى گردانده و پاى ايمان خود ايستاده و به هر رنجى تن ميدهند، شگفتانگيز و نگران كننده است و بسا انديشة ترديد آميزى در ضميرشان رخ نمايد كه شايد گفتهها و بيمها و وعدههاى آنها راست آيد. ولى اينگونه انديشههاى متضاد دير نمىپايد و خوى به تقاليد و عادات، به زندگى عاديشان ميكشاند و به سوى اهلشان برميگرداند، در محيط آرام و مأنوس زندگى با زن و بچه و كسانِ مانند خود، دو دلى و نگرانى و انديشة سود و زيان و مسير اجتماع و انسان كه چهرة مردان با ايمان بر فكرشان سايه افكنده بود، از ميان ميرود و در انديشة خود احساس به امنيت و ثبات مينمايند و مؤمنان را به مسخره ميگيرند و خندههاى مستانه راه مىاندازند.
چهرة مردان حق و با ايمان و دعوت و رسالت آنها به همان اندازه كه اشخاص آماده را به سوى تحرّك و تحوّل روحى و خلقى و نوسازى فكرى و خلقى و اجتماعى پيش ميبرد، در مجرمين مرتجع اثر عكس دارد و اينها با روبرو شدن با دعوت آنان، به سكون و تحفّظ و انقلاب معكوس برميگردند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ».
«وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ»: اين مجرمين كه راهى جز گناه و ستمگرى و ستمكشى در پيش ندارند و به بندهاى عادات و تقاليد گمراه كننده گرفتارند، چون مؤمنين را بنگرند كه اينگونه عادات و قيد و بندهاى ناهنجار را گسيخته و از پردههاى كفر و شرك بيرون آمدهاند، گويند اين گروه گمراهانند!!.
«وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ»: سياق ظاهر آيات اين است كه واو عاطفه، و نايب فاعل «ارسلوا»، مؤمنين و ضمير جمع، راجع به مجرمين، و آيه قسمتى ديگر از گفتار آنان باشد: چون مجرمين مؤمنين را بنگرند گويند همانا اينها گمراهانند و فرستاده نشدهاند كه بر آنان (مجرمين) نگهبانان باشند. با اين تركيب و ترتيب، اين آيه متضمن دعوت و رسالت مؤمنين است كه همان نگهدارى ديگران از سقوط و عذاب ميباشد. ميشود (چنانكه مفسرين گفتهاند) واو استينافى و نایب فاعل ارسلوا، مجرمين و ضمير جمع راجع به مؤمنين، و آيه گفتار خداوند باشد: اين مجرمين كه با مؤمنين چنين رفتارى دارند و آنها را گمراه ميشمارند، رسالتى براى نگهدارى آنها ندارند.
اين آيات چگونگى انديشههاى نارسا و مبهم و چهرههاى گوناگون مجرمين را دربارة مؤمنين از دور و نزديك و برخوردها مينماياند: از دور و نزديك و در نهان و آشكار به آنها نيشخند ميزنند، چون از آنها (يا مؤمنين از مجرمين) عبور كنند زير لب و با اشارة چشم و ابرو آنها را به هم نشان دهند و گوشه و كنايه زنند و چون به سوى كسان خود برگردند دستاويز بگو و بخندشان گردانند. و چون با آنان روبرو شوند گمراهانشان خوانند.
اينها نمونهاى از انديشه و گفتار و رفتار عادى مجرمين و بتپرستان عرب بوده است كه با نخستين مؤمنين به دعوت اسلام داشتند. رفتار دشمنان و مخالفان با داعيان به حق و صلاح هميشه و در ميان همة ملل همينگونه بوده است، در هر زمان و هر جا كه روشنبينان و دور انديشان يا صاحبان نظر و فكرى برخاستند تا انديشهها را روشن و چشمها را باز نمايند و نابسامانيها را سامان دهند، گروهى براى نگهدارى مصالح و منافع خود، نادانان فرومايه از جهت خوىگرفتن به تاريكى و زندگى مأنوس، برخى به انگيزة حسد، آنها را به باد مسخره گرفتند و تا توانستند ريشخندشان نمودند و گمراهشان خواندند تا پيش از كشتن و از ميان بردن خود آنها، انديشه و افكارشان را خفه كنند و شخصيتشان را بكُشند و آنان را به سوى عقايد و راه و روش هميشگى خود بكَشند و برگردانند. در اين ميان آن مردان با ايمانى كه پاى ايمان و انديشههاى پاك و روشن خود ايستادند و پيش رفتند و راه ديگران را باز و روشن كردند، دعوت و نظرياتشان در مسير تاريخ و ارادة خداوند جهان برترى يافت و در اذهان جا گرفت و در اين جهان تكيهگاه آيندگان و ملل شدند و بر دلها و افكار صاحبدلان و انديشندگان تكيه زدند. و در سراى ديگر در پيشگاه خداوند و بهشت برين بر اريكهها جاى دارند. و در مقابل، مجرمين و دشمنان پرخاشجوى آنها رو به محاق رفتند و مورد ريشخند آيندگان، در اين سرا گرديدند و بهشتيان در آن سرا ميگردند:
«فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ»: اين آيه، دوباره انظار را به عالم ديگر و ظهور نهايى حقايق و نفوس برميگرداند و از آن پرده برميدارد، و بر دنيا و ستيزهها و مسخرگيهاى آن پرده ميكشد: در آن روز كه نور حق از افق دنيا برآيد و حسابها و ضميرها روشن، و اشخاص مشخص شدند و پردههاى تاريك وهم انگيز دنيا از ميان رفت، آنها كه ايمان آوردند و در برابر آزارها و زخم زبانها و پاى عقيدة خود ايستادند، به مجرمين كفر پيشه همى خندند: از اين رو به آنها مىخندند كه درهاى بهشت را خود به روى خود بستند و درهاى دوزخ را گشودند و خود را دستخوش هواها و شهوات گمراه كننده نمودند. اينها بودند كه هرگاه دريچههاى نور به انگيزة فطرت به رويشان باز ميشد، با طوفان هواها و قفلهاى تقاليدشان بسته ميگرديد، پيوسته از تابش نور ميرميدند و به تاريكى ميگرایيدند!!.
در روايتى سبب خندة مؤمنان به كافران در روز قيامت چنين بيان شده است: «درى از بهشت به روى آنان گشوده شود. و به آنها گويند از اين در از دوزخ بيرون رويد. همين كه نزديك آن در رسند به رويشان بسته شود. و اين وضع تكرار ميشود و موجب خندة مؤمنان ميگردد».
«عَلَى الأرائِكِ يَنْظُرُونَ»: به قرينة آيه قبل مورد نظر «ينظرون» در اين آيه كافران دوزخى مىباشند: در آن روز مؤمنان به كافران ميخندند، بر اريكهها تكيه داده و از افق بلند به دوزخيان كفر پيشه مينگرند. پس در معنا اين آيه تكرار آية 23، نيست.
«هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»: استفهام تقريرى، ثواب پاداش و برگشت عمل است، چون بيشتر دربارة عمل نيك گفته ميشود، در اين آيه با تعريض به كافران يا از نظر انديشة آنان است: آيا چنانكه كافران مىپنداشتند پاداش نيك آنچه ميكردند دريافتند؟ ميشود كه از فعل «ثُوِّبَ» باب تفعيل، و به قرينة «ما كانوا» به جاى «بما كانوا» برگشت پى در پى و كامل خود اعمال، منظور باشد: آيا آنچه كافران در دنيا انجام ميدادند به آنها كاملاً برگشت؟
جملة اين آيه، ميتوان مفعول «ينظرون» و بيان چگونگى نظر و انديشة مؤمنان باشد: مؤمنان بر اريكهها نشسته مينگرند كه… و ميتوان استينافى و اعلام و تقريرى از سوى خداوند در پايان كار باشد.
در اين سوره، اسماء و صفات و مشتقات و افعالى آمده است كه در ديگر آيات و سورههاى قرآن نيست: «اسم: رحيق و مسك. اوصاف و مشتقات: مطففين و سِجِّين و مرقوم و عليّون و مختوم و ختام و تسنيم و متنافسون».
افعال ماضى: «اكتالوا و كالوا و ران و ثوّب». فعل امر، «فليتنافس». فعل مضارع «يتغامزون».
كلمات «سِجّين و عليّون و تسنيم»، از لغات اشتقاقى و خاصّ قرآن است كه اصلاً يا عرفاً در كلمات عرب نبوده است.
طول و لحن و وزن آيات اين سوره، هماهنگ با مضامين، از طول كوتاه و لحن خفيف شروع ميشود و اوزان آنها به واو يا ياء و نون پيش ميرود، و از طول متوسط ميگذرد، در بين و فواصل به آيات كوتاه و وزن واو يا ياء و ميم، بسته و ختم ميشود. بعضى آيات با موج شديدتر: «كلاّ انّ»، شديد: «كلا بل»، و شديد نسبى «انّ»، اوج و تحوّل مييابد و شدت مطلب و منظور را مينماياند.
در شأن اين سوره از رسول خدا (ص) است: «هر كس اين سوره را بخواند خداوند در روز قيامت از رحيق مختوم به وى بياشاماند».
و از صادق(ع) است: «كسى كه در نماز واجب قرائتش اين سوره باشد خداوند روز قيامت از آتش در امانش دارد، نه او آتش را ببيند نه آتش او را… ».
// پایان متن
[1] وارهيده از جهان عاريه ساكن گلزار و عين جاريه
بر سرير سرّ عالى همّتش مجلس و جا و مقام و رتبتش
مقعد صدقى كه صديقان بر او جمله سر سبزند و شاد و تازهرو
حمدشان چون حمد گلشن از بهار صد نشانى دارد و صد گير و دار
(مؤلّف)، (مثنوی مولوی، دفتر چهارم، ابیات 1768 تا 1771)
[2] از باد صبا دلم چو بوى تو گرفت بگذاشت مرا و جستجوى تو گرفت
اكنون ز من خسته نمىآرد ياد بوى تو گرفته بود خوى تو گرفت
***
شود بلبل نخست از بوى گل مست
ز گل ديدن به گل چيدن برد دست
(مؤلّف)
[3] عرفاى اسلام ادعا دارند كه رياضت و انقطاع و صفاى نفس و هدايت قرآن، حقايق آن نعمتها و شرابها را در همين جا به ما مىنماياند و آنها را ميتوان دريافت، بلكه ميتوان از آنها برخوردار شد. جلالالدين رومى در قسمتهايى از اشعار مثنوى، بادههاى بهشتى را چنان كه گويا ديده و چشيده چنين توصيف نموده است:
چون كه با او مىخورم از جام هو چشم بگشايم ببينم روى او
بعد از آن از خود به كلى بگسلم هم ز مى خوردن شود اين حاصلم
این دو بیت در آخر دفتر ششم مثنوی چاپ کُلالة خاور (ص 423) آمده است.
قطرهاى از بادههاى آسمان پر كند جان را ز مى و ز ساقيان
تا چه مستيها بود املاك را وز جلالت روحهاى پاك را
كه به بويى دل بر آن بربستهاند خُمّ باده این جهان بشكستهاند
جز مگر آنها كه نوميدند و دور همچو كفاری نهفته در قبور
(همان، دفتر سوم، 823 تا 826)
عارفان كه جام حق نوشيدهاند رازها دانسته و پوشيدهاند
هر كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند
(همان، دفتر پنجم، 2239 و 40)
مست مى هشيار گردد از دبور مست حق نايد به خود با نفخ صور
بادة حق راست باشد نى دروغ دوغ خوردى دوغ خوردى دوغ دوغ
(همان، دفتر سوم، 688 و 89)
گفت نى نى من حريف آن ميام
من به ذوق اين خوشى قانع نيام
وارهيده از غم خوف و اميد
کژ همى گردم به هر سو همچو بيد
من چنان خواهم كه همچون ياسمين
کژ شوم گاهى چنان گاهى چنين
همچو شاخ بيد گردان چپّ و راست
كه ز بادش گونه گونه رقصهاست
آنكه خو كرده است با شادىِّ مى
اين خوشى را كى پسندد خواجه كى؟
انبيا ز آن زين خوشى بيرون شدند
كه سرشته در خوشىِّ حق بدند
زانكه جانشان آن خوشيها ديده بود
اين خوشيها پيششان بازى نمود
هر كه را نور حقيقى رو نمود
كى شود قانع به تاريكى و دود
(همان، دفتر پنجم، 3583 به بعد)
لذّت تخصيص تو وقت خطاب
آن كند كه نايد از صد خم شراب
چون كه مستم كردهای حدم مزن
شرع مستان را نيارد حد زدن
چون شوم هشيار آن گاهم بزن
كه نخواهم گشت خود هشيار من
هر كه از جام تو خورد اى ذو المنن
تا ابد رَست از هُش و از حد زدن
خالدين فى فناء سُکرُهُم
من تفاتی فى هواكم لميقم
(همان، دفتر پنجم، 4201 به بعد)
حافظ عارف شيراز به خيال و اميد يا وصول رشحه يا جرعه از بادة آسمانى سر مست شده و شور و غوغايى به راه انداخته است. و براى تمثيل آن مستى و جذبة خود آن قدر از مى و ميخانه و پيرمغان دم زده و ستايش نموده و حقيقت را با مجاز و عليا را با دنيا در هم آميخته است كه بر گمراهى گمراهان افزوده و اشعارش شعار جاهلان تبهكار و درماندگان بدكار شده است. ولى در بعضى اشعارش از رشحات آن رحيق مختوم و حالات و تجلّيات ناشى از آن چنان توصيف نموده كه رهنماى اهل نظر و تفسيرى از اينگونه آيات است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعة پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلّى صفاتم دادند
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدة اين دولت داد
كه بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند
بعد از اين روى من و آينة وصف و جمال
كه در آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند
(دیوان حافظ، غزل185)
در اشعار ساقىنامه آن مى را واضحتر نشان داده است:
بيا ساقى آن مى كه حال آورد
كرامت فزايد كمال آورد
به من ده كه بس بيدل افتادهام
در اين هر دو بيحاصل افتادهام
بيا ساقى آن مى كز او جام جم
زند لاف بينايى اندر عدم
به من ده كه گردم به تأييد جام
چو جم آگه از سِرّ عالَم تمام
من آنم كه چون جام گيرم به دست
ببينم در آن آينه هر چه هست
(مؤلّف)، (دیوان حافظ، مثنوی، ساقینامه)
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 348 تا 362.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.