معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 6 تا 16 سوره نباء به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد پنجم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. طالقانی در تفسیر این آیات که دربارۀ زمین و نسبت آن با آسمان و جهان است، از داده‌های علمی روز بهره جسته است. این جلد از این مجموعۀ شش جلدی، تفسیر بخش نخست جزء سی‌ام، از سورۀ نبأ تا سورۀ طارق، را در برمی‌گیرد. تفسیر جزء سی‌ام پس از جزء اول قرآن کریم و در مدت حبس در زندان قصر به نگارش درآمده و پس از آزادی مؤلف، توسط وی در سال 1346 ویرایش و منتشر شده است. لازم است یادآور شویم کتاب‌های «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1346
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 31 تا 45
متن

پرتوی از قرآن؛ جلد پنجم، تفسیر سورۀ نباء، آیات 6 تا 16

 

«أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَادًا» (6)

«وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا» (7)

«وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا» (8)

«وَجَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا» (9)

«وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِبَاسًا» (10) ‎

«وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا» (11)

‏«وَبَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا» (12)

«‏وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا» (13)

«وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا» (14)

«لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَنَبَاتًا» (15)

«وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا» (16)

آيا ما زمين را مهد آسايش. (6)

و كوه‏‌ها را ميخ‌هايى (نگهبان آن) نگردانيده‌ايم؟ (7)

شما را جفت آفريديم. (8)

و خوابتان را مايۀ آسايش و آرامش قرار داديم. (9)

و شب را پوششى. (10)

و روز را هنگام معيشت. (11)

و بر فرازتان هفت (آسمان) محكم ساخته‌‏ايم. (12)

و چراغى روشن و پرتو افشان برافروختيم. (13)

و از فشارنده‏‌ها آبى پى در پى فرو فرستاديم. (14)

برای اینکه ما بدان آب، دانه و گياه. (15)

و باغ‌هاى پر درخت انبوه برويانيم. (16)

 

شرح لغات:

مهاد، اسم مفرد: محل آماده براى زندگى و پرورش (پرورشگاه). ممكن است جمع مهد به معناى گهواره باشد مانند سهام جمع سهم.

اوتاد، جمع وتد: به معنى ميخ است و هر چه از چوب يا فلز يا سنگ كه در ديوار يا زمين فرو رود و جايگير و ثابت گردد.

ازواج، جمع زوج: يكى از دو جفت انسان و حيوان، و جز اين‌ها مانند كفش، در، و هر يک از همانندها و قرين‏‌ها، مانند اصناف و طبقات است كه با همانندى، در كار و پيشه و استعداد و علم و جهل مختلف‌اند.

سبات، از سبت به سكون باء به معناى آسايش و قطع. خواب را از آن جهت سبات گويند كه آسايش و قطع كردن كار است.

معاش: وسيلۀ زندگى، زمان و مكان معيشت.

شداد، جمع شديد: به معنای نيرومند، بلند پايه، محكم و به هم پيوسته است.

وهّاج، صيغۀ مبالغه از وهج: در گرفتن آتش، تلألؤ و انتشار نور و حرارت، پراكندگى بوى خوش.

معصرات، اسم فاعل از اعصر «باب افعال» است، يعنى وادار به فشار كرد. مجرد آن‌ هم (عصر) متعدي‌ست يعنى فشار داد. پس آوردن آن به باب افعال يا براى تعديه است كه خود متعدى است، يا بدين منظور است كه وارد در مرحله و زمان فعل شود (كه از منظورهای ديگر باب افعال است) پس «اعصر» يعنى وارد مرحلۀ عصر شد مانند: احصد الزرع (زمان درو كشت رسيد). عصر هم معناى زمانى دارد يعنى وارد پسينگاه شد كه در اين‌جا منظور نيست و هم معناى مرحله‏‌اى، يعنى وارد مرحلۀ تراكم و فشردگى شد.

ثجّاج: سيل‏آسا، تند، پى در پى ريختن آب، ثج، لازم و متعدى هر دو آمده: روان شدن، و روان كردن آب، ثج به معنای بلند كردن صدا هم آمده.

الفاف: بسيار به هم پيچيده، جمع لف و لف جمع لفاء است، پس الفاف جمع جمع است، و ممكن است جمع بدون مفرد باشد مانند اوزاع.

 

«أَ لَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهاداً»؟ حرف آخر (روى) از اين آيه تا آخر سوره الف است.

اين‌گونه روى را به‌خصوص در اين آيات مي‌توان اطلاق ناميد.[1] و اين اطلاق صوتى با مضامين آيات هماهنگ است، چه اين آيات با تحريك ذهن، جلو فكر و نظر را باز مي‌كند و از آيۀ 17: «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً» به بعد راه‌‏ها و مراحل آيندۀ انسان را مي‌نماياند.

اين آيه با استفهام تقريرى، اذهان را به انديشه و اقرار بدين حقيقت كه: زمين محل پرورش انسان است، برمى‌‏انگيزد.

اين توجّه نظر براى تفكر و اعتراف، مقدمه‌‏ای ا‌ست براى پيشرفت تفكر و استنتاج نهايى، يا به تعبير منطقى «اعتراف به صغراى قياسى است»: زمين گهوارۀ پرورش است، پرورش جسمى و نفسانى همۀ انواع زندگان. نظر به همين تعميم، «مهادا» به طور مطلق ذكر شده و مانند آيات بعد به انسان مورد خطاب اضافه نگرديده است، ولى پرورش هر يک از انواع حيوانات از حد ظواهر جسمانى تجاوز نمي‌كند، زيرا قواى نفسانى و غرایز هر نوع يا فرد از حيوانات، يا در همان زمان تكوين و ولادت نخستين متوقف مي‌شود يا اندكى تكامل مى‌‏يابد سپس متوقف و يا (بنا به نظريۀ تكامل) تبديل به نوع ديگر مي‌گردد. اين تنها افراد و نوع انسان است كه با حفظ صورت نوعى پيوسته در حال پرورش و تكامل مي‌باشد و پايان عمر هر فردى- بر حسب استعدادها و عوامل تربيتى- پرورش كامل نسبى قواى عقلى و نفسانى او است. همچنين تكامل مجموع انواع، به نوع انسان منتهى مي‌شود، و به مقياس كوتاه شدن عمر زمين كه پرورشگاه است (پايان يافتن عمر زمين مطابق آخرين نظريۀ بررسى شده مي‌باشد) نوع انسان كامل‌تر مي‌گردد. با اين بررسى و نظر اجمالى اين اصل (صغروى) بايد مورد اقرار و تصديق واقع شود كه زمين پرورشگاه است. «أَ لَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهاداً». اصل دوم كه كبراى قياسى است، اين است كه: پرورشگاه مقصد و منزلگاه نهايى براى پرورش يافته نيست، زيرا پرورشگاه و گهواره، وسيلۀ پرورش جسم و قواى نفسانى است، همين كه اين دوره به پايان رسد پرورش يافته از آن برگرفته و وارد زندگى ديگر مي‌شود كه متناسب با ساختمان و ميدان بروز قواى پرورش يافته است. چون پرورش، همان آماده كردن پرورده براى محيط و زندگى ديگر است. اين حقيقت مورد تصديق و تشخيص آن، فطري‌ست و اثبات آن احتياج به دليل و برهان ندارد.

علاوه بر اين قضاوت و حكم فطرى، قوانين عمومى عليّت و پيوستگى و تطابق و تناسبى كه در نظام طبيعت و موجودات زنده و مواد طبيعى مي‌باشد، همه شواهد و دلائلى است كه خواص و آثار طبيعى و غرايز حيوانات، معلول علل و در عين حال مبدأ غاياتى است و هيچ چيز به ى‏تناسب و بيهوده در جهان وجود ندارد. پيشرفت‏هاى علمى و كشف مجهولات و اسرار خلقت جز بر اساس تصديق علل و معلول‏‌ها و غايات و تناسبات و انطباق‌ها نيست و نتايج علمى هم خارج از اين مطالب نمي‌باشد.[2]

پس از اينكه تصديق كرديم كه اصولى مانند عليّت و تناسب و تطابق، اساس بررسي‌ها و كشف‌هاى علمى است و هر چه بشر به اسرار خلقت آشنا شده بر اساس احراز همين‌گونه اصول است، چرا در بررسى و كشف سرّ وجود انسان و نهايت زندگى و محيط متناسب با او، به همين اصول اتكاء نداشته باشيم؟ آيا با بررسى نفسانى در ساختمان نفوس و قواى انسانى بدين حقيقت نمي‌رسيم كه: چون پرورش فكر و قواى عقلى و ملكات و اخلاق از آغاز ولادت شروع مي‌شود و در تمام مراحل، ملازم و نتيجۀ وجود انسان است و كمال آن به آخر عمر طبيعى منتهى مي‌شود، مرحلۀ ديگرى هم اين موجود در پيش دارد؟ از سوى ديگر به‌صورت واضح مي‌نگريم كه انگيزه‌‏هاى انسانى محدود به غذا و مسكن و شهوات و دفع ضرر نمي‌باشد، بلكه بعد از گذشتن از اين حد به آمال و آرزوهاى غير محدود به زمان و مكان سر بر مي‌آورد، و چه بسا از شهوات و لذات و مقام و جان خود در راه مقاصد برترى چشم مى‌‏پوشد. آنچه در همۀ دوران‌هاى زندگى ملازم با انديشه و خاطر اوست، همان احساس به بقا و پى‌‏جويى تأمين بقای خود است و جز هنگامى كه متوجّه مرگ و فنای طبيعى خود مي‌شود، فطرتاً شك و ترديدى در بقای خود ندارد.

با دقت و بررسى در اين‌گونه قوا و انگيزه‏‌ها كه نيرومندترين محرک‌هاى حيات انسان و محور اصلى آن است و ملكات رشد يابنده‌‏اى كه اراده و عقل انسان را محكوم خود مي‌گرداند، انسان وادار به تصديق بدين مطلب يا انديشه در آن مى‌‏شود كه وجود وى در حال پرورش و آمادگى براى زندگى ديگر است.

اگر فرض كنيم كه حيوانات و انسان‌هايى كه در درون بستۀ زهدان‌ها و تخم‌ها پرورش مى‌‏يابند، انديشه و تفكرى داشته باشند و انديشۀ آنان محكوم آن محيط محدود نباشد، و بخواهند در موقعيت سرمنزلى كه به سر مي‌برند و مسيرى كه در پيش دارند بينديشند، بارزترين دليلى كه نمايانندۀ موقعيت كنونى و زندگى آينده‌‏شان باشد همان حواس و مدارك و اعضايى است كه يكى پس از ديگرى ظاهر مى‌‏شود و رشد مي‌يابد، كه قسمت قابل ملاحظه آن‌ها فراخور آن زندگى محدود نيست و يا بيش از آن است و تناسب بدان حوایج ندارد؛ پس مي‌تواند چنين نتيجه بگيرد كه اين اعضا و حواس متناسب و مطابق جهانى است برتر و غير از آن عالمى كه اكنون در آن به سر مي‌برد، تا در آن جهان اين اعضا و حواس با تحريک غرايز به كار افتد و به كار آيد.

همين مقايسه و بررسى، به مقياس وسيع‌تر، در پرورشگاه زمين نيز مورد نظر و استناد است. با مقايسۀ پرورشگاه زمين با جهان و زمان و مكان بى‌‏نهايت، زمين و آنچه در آن در حال پرورش است، بيش از زهدان‌ها و تخم‌هاى ريز و درشت نيست و همان عوامل و قواى مرموزى كه موجودات درون آن‌ها را به صور گوناگون و متناسب با محيط بعد مي‌پروراند، به‌صورت بارزترى در پرورشگاه زمين دست به‌كار است.

«وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»: عطف به «الارض» و تكرار ضمنى و غير صريح استفهام تقريرى «أَ لَمْ نَجْعَلِ.» و مكمل و مبيّن آن مي‌باشد.

كوه‏‌ها، ميخ‌ها و پايۀ زمين‌اند كه آن را به‌صورت مهد (پرورشگاه) كامل درآورده‏‌اند. فعل جعل (قرار دادن) اشعار به اين دارد كه زمين، بعداً مهاد و كوه‏‌ها، اوتاد گرديده.

زمين، با ميخكوب شدن به وسيلۀ تكوين مستمر كوه‏‌ها، از اضطراب و زلزله‏‌ها و انفجارها به سكون گرایيد و قسمت‌هاى درونى (مواد مذاب) و قشرهاى بيرونى و آب و هوا، كه پيوسته درهم مى‌‏آميخت و تغيير مكان مي‌داد، مانند قطعات جدايى بود كه با هم متصل گشت و با فشرده شدن مواد رسوبى كه پايۀ نخستين كوه‏‌ها مي‌باشد، هر قسمت و قطعه‏‌اى از طبقات آن در جاى خود قرار گرفت و سطح زمين را از فشار انفجارهاى درونى و زلزله‏‌هاى هميشگى بازداشت. اگر فشار و به هم پيوستگى كوه‏‌ها نبود كه مانند ته ميخ‌ها در درون زمين پرچ شده و از بعضى قسمت‌هاى زمين سر برآورده، زمين به‌صورت مهد آسايش و پرورش كنونى درنمى‌‏آمد.[3] و نيز در حركت سريع زمين، ثقل بسيار و نسبى پايۀ درونى كوه‏‌ها نسبت‏ به بيرون است كه سطح زمين و موجودات در زمين را از پراكندگى و متلاشى شدن نگه مي‌دارد. كوه‏‌هاى رسوبى ريشه‏‌دار كه به تدريج از عمق درياها بالا آمده است، محيط مساعدى براى تنوع و تكامل و اشتقاق موجودات زنده و تحول آنها گرديده و نيز همين كوه‏‌هاست كه محل چشمه‌‏ها و منشأ رودها و فشار هوا و وزش بادها مي‌باشد، از اين جهت موجودات زنده و شهرها و تمدن‌ها پيوسته در دامنه‌‏هاى كوه‏‌ها يا كنارۀ رودهاى جارى از آن‌ها، پرورش مى‌‏يابد، چنان‌كه در هر قطعه‌اى از زمين كه كوهى سر برآورده خيمه‏‌هاى زندگى نيز برافراشته شده و پايه‌‏هاى آن استقرار يافته است و با جابجا شدن اين ميخ‌ها، خيمۀ زندگى و تمدن هم تغيير محل مي‌دهد. با توجّه به وضع و آثار كوه‌‏ها در پرورش و نگهدارى ملاحظه مي‌شود كه رساترين تعبير در اينجا همين تشبيه كوه‌‏ها به ميخ‌هاى محكم است.

اين دو آيه كه پايۀ دليل است و بايد با نظر و تأمل مورد اعتراف و اقرار واقع شود، به‌صورت استفهام تقريرى درآمده است. چون مطلب آيات بعد مانند توضيح و بيان مفصل در پيرامون اين دو آيه مي‌باشد و از نظر عمومى مشهود و يا نزديك به شهود است به‌صورت خبرى بيان شده:

«وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً»: با توجّه به معناى لغوى زوج، ظاهر اين است كه مقصود زن و مرد و اصناف و گروه‏‌هاى گوناگونى است كه داراى استعدادهاى جسمى و نفسى مختلف‌اند، چون با اين‌گونه اختلافات و سلائق احتياج و ميل غريزى است كه اصناف و طبقات مانند عناصر مختلف به اختلاط و امتزاج روى مي‌آورند، از اين جهت بدان‌ها ازواج گفته مي‌شود. با اين امتزاج- كه حاصل از ميل باطنى است- استعدادها بيدار مي‌شود و به كار مي‌افتد و نتيجۀ نهايى آن پرورش عقول و نفوس است.

«وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً»: آنچه در حالت خواب محسوس است از كار افتادن حواس بيرونى و ادراكات مغزى مي‌باشد، و آنچه در بررسي‌هاى عضوى معلوم گشته، مسموميت عصبى و قطع ارتباط دنده‏‌هاى اعصاب ارادى مغز و تغييرى است كه در ضربان قلب و جريان خون حاصل مي‌شود و حالت خواب و مدت و عمق آن ارتباط خاصى با مقدار كار نسبى دارد.[4]

بنابراين آنچه از حالت خواب محسوس و معلوم است، همان انقطاع موقت و قهرى اعصاب از درک، و عضلات از عمل، و آرامش عمومى مي‌باشد (سبات).

«وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً»: پردۀ شب، بدن و اعصاب را از شعاع نور مى‌‏پوشاند و انسان و حيوان را در پناه تاريكى خود آسوده و مطمئن از چشم رقيب و دشمن مي‌دارد، از اين رو انقطاع و آرامش كامل (سبات) بر محيط و جنبندگان حاكم مي‌گردد، چنان‌كه جنبش و آرامش جنبندگان، پيرو گسترش و برگشت نور و سايه است؛ همين كه هنگام عصر تابش نور لغزيده شد و سايه يكسره برگشت، همۀ جنبندگان- اعم از انسان و حيوان- از ميدان زندگى با سستى و خستگى به سوى خانه و لانه و آشيانۀ خود برمي‌گردند و لباس تاريكى شب هر چه بيشتر فراگيرد، آرامش و خواب‌ها عميق‌‏تر مي‌گردد.

«وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً»: در مقابل، هر چه گسترش نور آفتاب و تابش شعاع آن بيشتر مي‌گردد، جنبندگان را بيشتر به ميدان زندگى مي‌كشاند. بالا آمدن آفتاب (وقت نهار) از سويى، و محرک‌هاى احتياج از سوى ديگر، جنبندگان را برمي‌انگيزد، و ميدان كوشش گرم مي‌شود و قدرت‌هاى بدنى و فكرى كه در نتيجۀ خواب و آسايش شب ذخيره و آماده شده به كار مى‌‏افتد.

اين خواب و بيدارى و تاريكى و روشنى و شب و روز پى در پى، منشأ و عامل مهم پرورش و تكامل است.

«وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً»: اين آيه، پس از بيان اصول و عوامل پرورشى زمين، توجّه را به ‌سوى جهان وسيع‌تر خانوادۀ شمسى معطوف مي‌دارد.

آهنگ لفظ «بنينا ...» با فتحه‏‌هاى متوالى و متدرّج[5] نمايانندۀ بالا بردن و توسعۀ بنا و توجّه ذهن بدان‌سو مي‌باشد.

«بناء»، ساختن و بالا آوردن ماده يا موادي‌ست به‌صورت منظم. «شداد» جمع شديد، هم ممكن است كه ناظر به هم پيوستگى و ناگسيختگى همۀ سيارات با هم باشد و هم امكان دارد كه كلمۀ جمع، ناظر به شدّت و استحكام هر يك از آنها باشد.[6]

«وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»: اين دو صفت، وضع و چگونگى ساختمان و موقعيت آفتاب را مى‌‏نماياند: سراج، چراغ است، چون در ميان خانۀ منظومۀ شمسى چنان قرار گرفته كه هر يك از غرفه‌‏ها و گوشه‌‏هاى اين خانه را روشن مى‏كند، وهّاج است.

نور و حرارت از خود می‌‏افروزد و مى‌‏پراكند (و مانند چراغ‌هاى معمولى) مايه و مادۀ روشنى از غير بدان نمي‌رسد. با دقت در معانى لغوى «وهّاج» معلوم مي‌شود كه اين لغت مرادف با «وقّاد» نيست كه فقط مفيد فروزندگى و منشأ پرتو و حرارت باشد، بلكه بيش از آن، وهّاج مفيد انتشار خواص و آثار ديگر است. مجموع اين معانى فقط دربارۀ خورشيد صدق مي‌نمايد كه سرشار از نور و حرارت و انرژى است و پيوسته از سرچشمۀ درون خود، انواع قدرت‌ها (انرژي‌ها) به‌صورت نور و حرارت به سطح و از سطح آن به اطراف فضا و سيارات ساطع مي‌كند كه قسمتى از آن منشأ حيات و زندگى زمين مي‌گردد. پيشرفت آخرين نظريات و كشفيات فيزيك نجومى‏ پيوسته از اين مطلب پرده برمي‌دارد.[7]

با توجّه بدين كشفيات و در نظر گرفتن جملۀ كوتاه «سراجاً وهّاجاً» مي‌توان به اعجاز قرآن در اين توصيف و بيان اين حقيقت، آشنا شد و آن را مقياسى براى بيان عمومى قرآن از ديگر مطالب و حقايق دانست. خصوصيات و مميزات اين كلام را از كلامى كه مشابه يا مرادف آن باشد، در چند جهت مي‌توان يافت.

  1. معناى دو لغت خاص «سراج» و «وهّاج» كه پيش از اين بيان شد.
  2. آمدن دو وصف متوالى كه هر يك نمايانندۀ صورت و جهتى از موصوف است و وصف دوم مكمّل وصف اول و هر دو مبيّن واقع است: «سراج»، نمايانندۀ نور آن بر سطح زمين و ديگر سيّارات، «وهّاج»، نمايانندۀ تشعشع پيوستۀ درونيش.
  3. مفعول اول «جعلنا» كه «الشمس» مقدّر موصوف است، ذكر نشده تا ذهن، يكسره و بدون تبعيت از نام عمومى و توجّه بدان نام، متوجه صورت و واقعيت آن شود.
  4. هر دو وصف نكره آمده: «سراجاً وهّاجا» نه معرفه «السراج الوهّاج»، كه مشعر بر اهميت و برتر بودن آن از تصوّر عموم است.
  5. از برخورد دو جيم با تنوين- كه بين هر دو فاصله‌‏اى است و هر دو كلمه پى در پى مي‌باشد، موج خاصى آشكار مي‌سازد كه هماهنگ با تشعشع و تموّج آفتاب است.
  6. طنين خاص «وهّاجاً»- كه با برخورد «واو» به «هاى مشدّده» يعنى با فشار خارج شدن هوا از ريه سپس امتداد يافتن با «الف ساكنه»، و متموّج گرديدن با «جيم منوّن» (يا در حال سكون با امتداد الف رها مي‌گردد)- همه نشان دهندۀ هماهنگى با حركت شديد تشعشع از درون آفتاب و رسيدن و بر خورد به سطح و آن‌گاه آزاد شدن و موج برداشتن در فضا مي‌باشد.

اين خصوصيات نمونه‏‌اى است از بلاغت اعجازى قرآن كه پيشرفت‌هاى علمى هر چه بيشتر آن را آشكار مي‌سازد.

چون معناى «جعل» گرداندن از وضعى به وضع ديگر است، نه تكوين، آيه بيانِ گرديدن آفتاب به‌صورت «سراج وهّاج»، پس از تكوين «سبع شداد» است، پس نبايد تصور كرد كه تأخير ذكر «سراج وهّاج» بعد از بنياد «سبع شداد»، مشعر بر تأخير تكوين آفتاب بعد از آن است.

تنوّع افعال: «جعل، بناء و خلق» كه در اين آيات آمده است و هر يك معنا و جاى مخصوص به خود دارد، شايان توجّه است.

«وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً»: چنانكه در شرح لغات گفته شد، معصر، اسم فاعل اعصر، هم به معناى فشرنده و هم به معناى ورود در مرحلۀ عصر مي‌باشد. و از مجموع معانى «ثجّاج»، برآمدن و سرازير كردن يا شدن استفاده مي‌شود، بنابراين معناى آيه چنين است:

از ابرهايى كه وارد در مرحلۀ تراكم و فشردن شده، يا بادها و ابرهاى فشرنده، آبى را فرو فرستاده‌‏ايم كه برآمده، پرتاب شده و سرازير گشته است. اين چند آيه كه بعد از: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً» آمده نمايانندۀ مهم‌ترين آثار آفتاب در تكوين و تنظيم زندگى در زمين است،[8] همين آثار نور و حرارت مداوم و نافذ است كه زمين را براى پرورش عمومى جانوران و انسان متناسب گردانيده است.

تا اينجا بيان و اثبات اين حقيقت است كه زمين با همۀ عوامل و قواى مؤثّر حياتى كه از دور و نزديك آن را احاطه كرده پرورشگاه موجودات زنده- و در نهايت- نوع انسان است.

چنانكه گفته شد، اين اصل صغراى قياس (شكل اول بديهى الانتاج) است. اصل ديگر كه كبراى قياس است، با اندک توجّه درك مي‌شود و تصديق بدان فطرى است: پرورشگاه سر منزل نهايى نيست، زيرا پرورش يابنده در آخرين دورۀ پرورش بايد وارد مرحله و زندگى ديگرى شود كه متناسب با ظهور نيروها و استعدادها و ساختمان نوخاستۀ پرورش يافته در آن باشد. بنابراين صورت قياس چنين است: زمين پرورشگاه است؛ هيچ پرورشگاهى سرمنزل نهايى براى پرورش يابنده نيست. پس زمين مرحلۀ نهايى زندگى انسان نيست.

چون مرحله يا مراحل نهايى، بيرون از ادراک حسى و عقلى محدود ما مي‌باشد، بايد با پرتو هدايت قرآن و نشاني‌ها و تمثيل‌هايش، بدان آشنا شويم.

// پایان متن

 

[1] چنان كه تلفظ كلمه و جمله‏اى را كه به «ميم» بسته شده مي‌توان امساك ناميد و در مقابل آن آياتى كه به واو و نون پايان يافته ارسال ناميده شده است، آياتى را كه به الف اصلى مانند: {طه، ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى}‏، يا الف در حال وقف و سكون (مانند اين آيات)، منتهى مي‌شود، اطلاق مى‏ناميم؛ از اين جهت كه صوت يا نفسى كه از ريه بيرون مي‌آيد، آزاد و بدون برخورد به مخارج صوتى رها مى‏شود.

در زبان فارسى، الف اطلاق يا اشباع را، در آخر مصراع‌ها (در شعر) براى تتميم وزن درآورند:

«ز بیژن بسی آگهی یابما

بدین کار هشیار بشتابما.»

(مؤلّف)، (فردوسی)

[2] از همين طريق است كه از تشعشع و الوان طيفى ستارگان مواد و عناصر موجود در آن كشف مي‌شود و از شكل فسيل‌ها و استخوان‌هاى حيوانات منقرض شده كه ميليون‌ها سال از آن گذشته آثار و خواص و ساختمان و محيط و زمان و نوع و تنوع را مي‌توانند بشناسند. (مؤلّف)

[3] اين شرح مختصرى است كه جناب آقاى دكتر سحابى (استاد زمين‌شناسى) دربارۀ تكوين و ساختمان كوه‏ها مرقوم داشته‏اند:

«يكى از نظريه‏هاى علمى كه امروز اساس مطالعه و تحقيق، راجع به ساختمان پوستۀ جامد زمين و تغييرات تدريجى آن می‌باشد، نظريۀ تعادلى يا نظريۀ «ايزوستازى» است.

قشر جامد زمين كه خشكي‌ها و كف اقيانوس‌ها را تشكيل مي‌دهد، از قطعات منفصل از هم ساخته شده است، اما اين قطعات كاملاً در مجاورت يكديگر قرار گرفته هيچ فاصله‏اى در ميان آنها نيست. در زير پوستۀ جامد قشرى از مواد گداختۀ نسبتاً سنگين قرار دارد كه با قطعات پوستۀ جامد روى خود تعادل دارند بدين توضيح:

كوه‏ها و مناطق كوهستانى كه قسمت‌هاى سنگين و ضخيم قشر جامد زمين هستند در قشر مذاب زير خود بيشتر نفوذ كرده ريشه و بيخ آن‌ها مثل ميخ در قشر مذاب فرو رفته است، اما قسمتى از قشر جامد كه در زير اقيانوس‌ها قرار دارد نازک‌تر بوده جبران نازكى و سبكى نسبى آن را ضخامت بيشترى از قشر مذاب سنگين زيرين مي‌كند.

بنابراين قشر مذاب سنگين، جبران كنندۀ سنگينى و سبكى نسبى پوستۀ جامد زمين- كه بر روى آن قشر قرار دارد- مي‌باشد. هر جا كه پوستۀ جامد سنگين‏تر و ضخيم‌تر است، قشر مزبور نازک‌تر و هر جا پوستۀ جامد نازک‌تر باشد، اين قشر ضخيم‌تر و قطورتر مي‌باشد و بدين شكل است كه تعادل ميان پوستۀ جامد و قشر مذاب زير آن برقرار مي‌گردد.

قشر مذاب زير پوستۀ جامد زمين وضع ثابت ندارد و هميشه در حركت است تا وضع تعادل دو قشر جامد و گداختۀ زير آن پيوسته پابرجا بماند.

كوه‏ها و ارتفاعات، در نتيجۀ عوامل خارجى دائماً تراشيده شده تدريجاً سبک‌تر مي‌شوند و آنچه از تراش و فرسايش برجستگى‏ها حاصل می‌شود به وسيلۀ آب‌هاى جارى به دريا حمل و جزء رسوب آب‌ها در مى‌آيد و مرتباً بر تراكم و سنگينى رسوب اقيانوس‌ها مي‌افزايد.

سنگينى تدريجى رسوب‌ها باعث مي‌شود كه قسمتى از كف اقيانوس‌ها پيوسته پایين رفته در قشر گداختۀ زيرين خود بيشتر فرو رود. اين فرو رفتن موجب مي‌شود كه مواد گداختۀ قشر مذاب از زير اقيانوس‌ها به زير كوه‏ها كه سبک‌ترشده‏اند رانده شود. بدين طريق قشر مذاب زير پوستۀ جامد و يا قسمت‏هاى سطحى‏تر آن پيوسته در تغيير و حركت بوده بر حسب آن‌كه هر قسمت از پوستۀ جامد نسبت به وضع سابقش سبک‌تر و يا سنگين‌تر شود، قشر مذاب زير آن ضخيم‌تر و يا نازك‌تر مي‌شود تا تعادل برقرار مانده وضع عمومى زمين براى امكان و ادامۀ تغييرات تدريجى پابرجا باشد.

وقتى كف اقيانوس‌ها بر اثر سنگينى تدريجى آن‌ها فروتر رود، رسوب‌هاى متراكم تحت تأثير فشارهاى جانبى و فوقانى قرار گرفته مرتباً و به طور نامحسوس جمع شده، چين خورده‏ و در هم مي‌شوند. اين چين‏ها در زمان‌هاى محدود چند سال و چند صد سال چندان نمايان نيست، اما ادامۀ چين‌خوردگى در طول ميليون‌ها سال عظيم جلوه خواهد كرد، و در طول چنين مدت‌ها رسوب‌ها سر از آب برآورده ارتفاع‌هاى زياد پيدا می‌كند و بدين ترتيب است كه سلسله جبال تشكيل می‌شود.

رشته كوه‏هايى كه در نقاط مختلف سطح زمين مثل البرز، آلپ، آند و غيره از سمتى به سمت ديگر كشيده شده‏اند در نتيجۀ همين كيفيات زمين شناسى در اعصار گذشته تشكيل شده‏اند.» (مؤلّف)

[4] اختلاف مدّت و عمق خواب مرد و زن و پير و جوان مناسب با مقدار كار نسبى (نسبت به قدرت كار) مغز و اعصاب است، در حيوانات نيز خواب، مناسب با وضع ساختمان و كارهاى عنصرى آنها مي‌باشد. (مؤلّف)

[5] صداى فتحۀ باء بعد از واو عطف، پس از آن طنين فتحۀ نون پيش از ياء ساكنه و اوج فتحۀ نون پيش از الف ساكنه، حركت ارتفاعى تدريجى و متوالى را مى‏نماياند، و همچنين طنين حروف كلمات بعد نمودار توسعۀ بنا است كه به كسرۀ شين «شداداً» منتهى مي‌گردد. (مؤلّف)

[6] با بررسى‏هاى علمى تا اين حد معلوم شده كه ثوابت و سيارات از مادۀ گاز مانند گداخته‏اى كه به تدريج منقبض شده پديد آمده‏اند و در سيارات به صورت اجسام جامد محكم و به هم فشرده‏اى درآمده كه با حركت سريع پراكنده و متلاشى نمي‌گردد، اما اينكه مبدأ پيدايش سيارات چگونه بوده مورد اختلاف است. رجوع شود به كتاب: «پيدايش و مرگ خورشيد» تأليف «ژرژ گاموف» ترجمۀ آقاى احمد آرام، صفحۀ 180. دربارۀ هفتگانه بودن سيارات رجوع شود به جزء اول «پرتوى از قرآن» تفسير آيۀ: «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ ...» (جلد دوم مجموعه آثار، ص 181) (مؤلّف).

[7] مجموع انرژى كه به‌صورت تشعشع نور و حرارت از كل سطح خورشيد در هر سال منتشر مي‌شود 1024 × 2/1 وات مي‌باشد. در سطح خورشيد حرارتى حدود 6000 درجۀ سانتيگراد وجود دارد. در چنين حرارتى همۀ عناصر به صورت گاز مي‌باشند و از اين گذشته، تركيبات شيميايى از هم گسسته و مخلوطى مكانيكى از عناصر بخار شده در حال فروزندگى است.

در خورشيد هم كربن وجود دارد و هم اكسيژن، بنابراين اولين چيزى كه به خاطر مي‌رسد اين است كه سوختن كربن اين انرژى عظيم را توليد مي‌كند، ولى حتى در درجۀ حرارت سطحى خورشيد (6000 درجه) هم هيچ‌گونه تركيب شيميايى صورت نمي‌گيرد چه رسد به درون آن كه درجۀ حرارت به 20 ميليون درجه مي‌رسد. وانگهى انرژى حاصل از سوختن يك گرم زغال، نيم ميليون مرتبه از انرژى كه يك گرم از جرم خورشيد در طى عمر خود تشعشع كرده است، كمتر مي‌باشد. بنابراين سرچشمۀ انرژى تشعشعى خورشيد جاى ديگر بايد باشد. علم فيزيك قرن گذشته توانايى آن را نداشت كه اين سرچشمه را براى ما تعيين كند، ولى پس از كشفِ نمودِ انحلال و تجزيۀ تشعشعى ماده در اوايل قرن بيستم و امكان تحويل عناصر به يكديگر و تبدلات هسته‏اى زير اتمى، روشنى خاصى بر اين مشكل افكنده شد و اين نكته به دست آمد كه در ژرفناى ماده و در داخل هستۀ بى‌نهايت كوچك اتم‌ها مقادير عظيمى از انرژى نهفته است كه آن را انرژى زير اتمى مى‏نامند. اگر نور و حرارت خورشيد نتيجۀ سوختن مادۀ آن بود، در عرض پنج شش قرن، تمام جرم عظيم آن مي‌سوخت و نابود مي‌شد، ولى خورشيدى كه انرژى خود را از سرچشمۀ زير اتمى مي‌گيرد، ميليون‌ها سال پرتوافشانى كرده و خواهد كرد.

اين سرچشمۀ عظيم و لايتناهى درونى خورشيد، طبق آخرين نظريات علمى فيزيك كه با مشاهدات نجومى اثبات شده عبارت است از: يك رشته فعل و انفعالات هسته‏اى كه به صورت حلقوى زنجيرى صورت مي‌گيرد و در طى اين حلقه، مقادير عظيمى از انرژى آزاد مي‌شود.

در طى اين فعل و انفعال حلقوى، هسته‏هاى كربن و ازت دخالت مستقيم و نقش كاتاليزر دارند و سرانجام پس از طى يك دوره، هستۀ كربن يا ازت به همان حال اولى خود برمي‌گردد و پروتون‌هاى آزاد ئيدرژن تبديل به هستۀ هليوم مي‌گردد. انرژى كه در جريان اين فعل و انفعال در تحت درجۀ حرارت 20 ميليون درجه آزاد مي‌شود، درست مطابق با همان مقدار انرژى است كه در نتيجۀ تشعشع از خورشيد صادر مي‌شود.

براى آشنايى بيشتر به اين مطالب و ادلۀ علمى آن به فصل‌هاى اول و پنجم كتاب «پيدايش و مرگ خورشيد» رجوع شود. (مؤلّف)

 

[8] امروز مسلّم شده است که صرف نظر از حرارت و روشنايى ظاهرى كه ما از تابش آفتاب حس مى‏كنيم، حتى چوب و زغال سنگ يا نفتى را كه در خانه يا كارخانه‏ها براى توليد حرارت و انرژى مي‌سوزانيم، همه بر اثر تغييراتى كه انرژى آفتاب به تركيبات كربنى داده است، توليد شده‏اند. چون شعاع آفتاب بر سطح برگ سبز گياه مى‏تابد، انيدريد كربنيك حاصل از تنفس برگ در مجاورت آن به اكسيژن و كربن تجزيه مي‌شود، اكسيژن به هوا متصاعد و مايۀ تلطيف هوا مى‏گردد و مقدار زيادى از كربن آن در تنه و برگ و جاهاى ديگر درخت به حالت ذخيره باقى مي‌ماند و با گذشت زمان‎هاى طولانى به اشكال مختلف مواد سوختنى، در اختيار ما قرار مي‌گيرد. پس بدون خورشيد نه گياه و جنگلى پيدا مي‌شود و نه مواد سوختنى و مولد انرژى.

آب نيز نيروى خود را از خورشيد مي‌گيرد؛ آفتاب است كه آب درياها و اقيانوس‌ها را بخار مي‌كند، اين بخار به ارتفاعات هوا رسيده دوباره مبدّل به باران مي‌گردد و در نقاط مرتفع زمين ذخيره مي‌شود و ما از آن استفاده مي‌كنيم.

باد و تغييرات جوى و انرژي‌هايى كه ممكن است از آن حاصل شود نيز به علت تابش خورشيد است و تغيير درجه حرارت بين نقاط مختلف سطح زمين به يك اندازه گرم نمي‌شود و در نتيجۀ اختلاف حرارت و وزن، هوا به حركت در مى‌آيد و باد توليد مي‌شود، و به طور خلاصه در همه جا مى‏بينيم كه سرچشمۀ انرژي‌هايى كه در اختيار بشر است، همان خورشيد مى‏باشد و اگر اين چشمۀ فروزان نبود نه حياتى بر سطح زمين ما ديده مي‌شد و نه حركتى.

براى اطلاع بيشتر دربارۀ خورشيد به كتاب «زندگى و مرگ خورشيد» و دربارۀ باد و باران به كتاب: «باد و باران در قرآن» نوشتۀ آقاى «مهندس بازرگان» رجوع شود. (مؤلّف)

 

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 31 تا 45

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *