پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ نباء، آیات 17 تا 20
«إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقَاتًا» (17)
«يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا» (18)
«وَفُتِحَتِ السَّمَاءُ فَكَانَتْ أَبْوَابًا» (19)
«وَسُيِّرَتِ الْجِبَالُ فَكَانَتْ سَرَابًا» (20)
همانا آن روز جدايى وعدهگاه بوده است. (17)
همان روزى كه در صور [شيپور يا صورتها] دميده شود، پس فوج فوج روى آريد. (18)
و آسمان گشوده گردد (يا پى در پى گشوده گردد) و زان پس درهايى شود. (19)
و كوهها به راه انداخته شود و سرابى گردد. (20)
شرح لغات:
يوم: مقصود از يوم در اينجا به معنای مرحلۀ پيدا شدن وضع يا عالم جديدى است. (دربارۀ معانى مصطلح يوم به تفسير «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» در جلد اول «پرتوى از قرآن» رجوع شود به (جلد دوم مجموعه آثار، ص 64)
فصل، به معنای مصدرى: جدا شدن. به معنای اسمى: جدايى. به معنای فاعلى: فاصلۀ بين دو چيز و همچنين به معنای قضاوت نهايى است.
ميقات: وعدهگاه زمانى، هنگام سررسيد يا آغاز كار، به محل و مكان نيز به اعتبار زمان گفته ميشود.
نفخ: دميدن، باد در چيزى افكندن، متورم كردن. نفخ الضحى: بالا آمدن روز. نفخ الريح: وزيدن ناگهانى باد.
صور (به سكون واو): شيپور، بوق. (به فتح واو) جمع صورۀ به معنى شكل، صفت نوع است. بعضى صور (به سكون واو) را هم جمع صورۀ دانستهاند، مانند «بسر جمع بسرۀ». در اينصورت از صار به معنای «اَمالَ» است يعنى به سوى او گرداند، چون صورتها به اشباه خود مىپيوندند.
افواج، جمع فوج يعنى گروه و دستۀ همراه يا همشكل.
فتحت: يعنى گشوده شود. عدهاى به تشديد تاء خواندهاند در اين صورت يعنى: پى در پى گشوده شود. (از باب تفعيل).
سراب: آنچه در نيمروز و در شدت تابش و انعكاس نور آفتاب به صورت آب به چشم ميآيد.
كان، در اين آيات، يا منسلخ از معانى زمان و فقط بيان شدن و تكوين يافتن است، يا خبر از گذشته كه ظاهر كان ميباشد، از جهت استعداد و آمادگى براى صورت گرفتن يا تحول به چنين وضعى ميباشد.
«إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً»: مفسران يوم الفصل را به روز حساب، قضاوت ميان حق و باطل و فصل اختلافات تفسير كردهاند. آيۀ 25 سورۀ سجده: «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَۀِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» نيز شاهد همين معنا ميباشد. جز اين آيه، آيات ديگرى كه كلمۀ يوم الفصل در آن ذكر شده، دلالت بر معانى مذكور ندارد. از يوم الفصل در اين آيه و آيات ديگر مانند آن، با قرائن و اشاراتى كه دارند، همان جدايى و جدا شدن كه معناى لغوى و اصلى كلمۀ «فصل» است، فهميده ميشود، زيرا معانى ديگر مانند: قضا، حكم و حساب، از موارد و مصاديق فصل ميباشد.
ظاهراً «يوم الفصل» در آيۀ 40 سورۀ دخان دربارۀ آسمانها و زمين يا موجودات بر آنهاست: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الاَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ، و ما خلقنا هما إلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ، إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ». در آيۀ 21 سورۀ صافات، يوم الفصل، پس از «زجرۀ»- كه به معناى بانگ يا تحريك شديد است- آمده كه پس از آن همه از وضع و جا و موطن خود كنده و جدا ميشوند: «فَإِنَّما هِيَ زَجْرَۀٌ واحِدَۀٌ، فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ، وَ قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ، هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ».
ظاهر آيه اين است كه: آنان پس از برانگيخته شدن مىپندارند روز جزا فرا رسيده، قرآن ميگويد: آن روز روز فصل است. (بنابر اينكه هذا يَوْمُ الْفَصْلِ… گفتۀ آنان نباشد).
آيههاى 13 و 38 سورۀ مرسلات (77) نيز دلالت دارد بر اينكه: روز فصل، منتهاى اين جهان و آغاز عالم ديگر و روز جمع است نه هنگام حساب و حكم نهايى: «لأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ؟ لِيَوْمِ الْفَصْلِ»، «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الأوَّلِينَ».
در اين سوره، آيات بعد از «إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ…» صريحاً دلالت بر اين دارد كه يوم الفصل و نفخ صور، آغاز و مقدمۀ قضاوت و فصل نهايى ميباشد.
اگر الف و لام «الفصل» اشاره به فصل معهود ذهنى باشد، اين فصل همان جدایی و جدا شدن از مهد پرورش زمين است كه از پرتو آيات قبل به ذهن مىتابد. بنابراين گرچه مقصود فصل معهود و خاص باشد (و الف و لام براى جنس نباشد)، ولى لحن آيه و فعل «كان» مشعر بر اين است كه آيه، هم در مقام اشاره به قانون كلى خلقت است و هم بيان يوم الفصل، خاص افراد انسان يا نوع آن؛ چه اينها از زمين جدا ميگردند، و زمين از شاخسار بزرگ جهان. و اين فصل انسان و زمين مظهر و فرع بارزى از يوم الفصلهاى عمومى و كلى است، چنانكه ديگر مظاهر و فروع آن در مفاصل خلقت، ظاهر و پيوسته ميباشد، چنانكه هر پديدهاى همين كه به كمال خاص به خود رسيد، از اصل و منشأش جدا ميشود و وارد مرحلۀ ديگرى ميگردد كه قوا و خواصّ ذاتى و اكتسابيش در آن مرحله، بارز ميگردد. اين جدايى و بروز براى هر موجودى، يوم الفصل آن و از نظر پيوستگى خلقت و حيات، مفاصل جهان است.
«يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»: اين آيه عطف بيان يا بدل يا بيان مورد كامل يوم الفصل است، و ممكن است كه ظرف براى فعل مقدّر باشد: «به ياد آر، يا واقع ميشود يا مىآيد و …». لغت «نفخ» در آياتى از قرآن كه در موارد زندگان و اطوار حيات آمده به معنای دميدن ناگهانى حيات در موجودات مستعد ميباشد: آيۀ 9 از سورۀ سجده پس از اشاره به اطوار گذشتۀ خلق انسان: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ… »
پس از آن به معاد ميپردازد. آيۀ 29 سورۀ حجر و 72 سورۀ ص، دربارۀ خلق آدم: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي». آيۀ 91 سورۀ انبياء (و 12 سورۀ تحريم) دربارۀ مريم و خلق مسيح: «وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا».
در همۀ اين آيات، از پيدا شدن حيات جديد و ناگهانى يا فوقالعاده، به نفخ تعبير شده است كه پس از تسويه و آماده شدن خلق سابق يا آماده شدن فكرى و جسمى محل يكباره از طرف بارى دميده ميشود. با توجّه بدين آيات، نفخ در اين موارد دميده شدن روح (سرّ حيات) در محل قابل و بهصورت ناگهانى و غير منتظره است.
«صور» (به سكون واو، به قرائت مشهور) تمثيلى از دميدن حيات و حشر نهايى است كه در اين آيه به شيپور حركت، احضار و جمع و كوچ سربازان تشبيه شده است و با اين تشبيه، آن حقيقت غير محسوس و معنوى، براى فهم عموم، در مشهودات حسى تصوير گرديده است. جملۀ: «فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» مبيّن و مكمّل همين تمثيل است. اين تمثيل نمايانندۀ ظهور كامل قدرت حق و فرمانفرمايى الهى، دميدن حيات و فرمان جمع و حركت ناگهانى گروههاى انسان به سوى عرصۀ محشر است. چنانكه در آيات ديگرى كه اين تمثيل آمده نمايانندۀ همين حقايق است: آيۀ 73 سورۀ انعام: «وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ، عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَۀِ». آيۀ 102 سورۀ طه: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً». آيۀ 107 سورۀ كهف: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً». آيه 51 سورۀ ياسين: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فإذا هم مِنَ الا جْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ». آيۀ 68 سورۀ زمر: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الارْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللَّهُ، ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ». اين آيه صريح است در اينكه نفخۀ حيات و قيام نفخۀ دوم است. نفخۀ اول با بانگ شديد هولانگيز است چنانكه همۀ هوشياران مدهوش و صاعقهزده ميشوند. بعضى از علما و محققان اسلام چنين فهميدهاند كه نفخۀ اول فرمان مرگ و نفخۀ دوم حيات است، و آن دو را به دميدن در آتش تشبيه كردهاند كه گاه براى خاموش كردن و گاه براى برافروختن آتش ميباشد، ولى فعل «صعق» تنها بر دهشت و هراس دلالت دارد و به هيچ وجه مشعر بر خاموش شدن شعلۀ حيات نيست، آيۀ 87 سورۀ نمل نيز به همين مضمون است: «وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الاَرْضِ»
آنچه از ظواهر جميع آياتى كه بدين مضمون آمده به ذهن ميآيد اين است که: نفخۀ اول همراه با انفجار و دگرگونى وضع جهان يا زمين و بانگ هراسانگيزى است كه هم زمين و زمان را به هم ميريزد و هم مواد و صور موجود در خلال طبيعت مادّه را برمىانگيزد و مدهوش ميكند. آيۀ 13 و 14 سورۀ الحاقۀ نيز شاهد همين مطلب است:
«فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَۀٌ واحِدَۀٌ وَ حُمِلَتِ الارْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّۀً واحِدَۀً». بنابراين، نفخۀ واحده در اين آيه، و نفخۀ اولى كه از مفهوم آيۀ سورۀ زمر فهميده ميشود، و همچنين آيۀ سورۀ نمل، خبر از نفخۀ اول و ناگهانى ميباشد. در سورۀ نمل پس از خبر از اين واقعه ميگويد: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَۀً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ …». و به نظر ميرسد كه نفخۀ واحدۀ يا نفخۀ اولى و ابتدايى چنين باشد كه پس از نفخۀ مطلق پيوستۀ حيات، براى جمع، قيامت و حركت، روى ميآورد.
آيات ديگر هم با اين نفخه يا مطلق نفخۀ حيات و حركت و تحوّل ميباشد، آيۀ 20 سورۀ ق: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الْوَعِيدِ وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ». و آيۀ 102 سورۀ مؤمنون: «فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَسائَلُونَ»
نيز بيان همين نفخۀ مطلق و پيوسته ميباشد كه متضمّن نفخۀ اولى (واحدۀ) يا پس از آن است.
بعضى از مفسران و قرّاء نخستين مانند ابى عبيده و قتاده «صُوَر» را جمع صورۀ دانستهاند. قرائت حسن كه به فتح واو ميخوانده مؤيّد نظر ابى عبيده و قتاده است. بنابراين، صورتهاى نوعى، كه همان حقيقت و فصل انسانى است، با صورتهاى شخصى كه محصول كسب و ملكات و آراء ميباشد، تحقق و بقا مىيابد و در خلال و درون طبيعت به حال انتظار و استعداد ميگذراند تا همين كه روز ميقات و فصل موعود فرا رسيد و نفخۀ خاصّ حيات بردميد، از موطن خود برانگيخته ميشوند:
«فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»: ظاهر آيه اين است كه پس از نفخ صور به حركت در ميآيند و روى ميآورند و در همان هنگام روى آوردن بهصورت افواج و گروهها درميآيند. به چه سو روى ميآورند؟ اگر جهت و مقصد خاصى در ميان يا مورد نظر آيه بود، بدان تصريح ميشد، چون زمين و زمان و طبيعت دگرگون ميشود و انسانها از درون آن سر برميآورند، نبايد جهت و مكان خاصى در ميان باشد. از مجموع بيانات و اشارات قرآن راجع بدين حقيقت چنين درك ميشود كه: افراد و گروههاى مختلف به سوى هدفها و مقاصد و نتايج اعمال خود روى میآورند، همان مقاصدى كه موارد آرزوهاى زندگى گذشته و پيش از مرگ طبيعى آنان بوده با تكرار و كوشش و درک يا تلقينهاى مستمرّ، با ذات و ضميرشان سرشته و متحد شده است و در مسير زندگى دنيا آنها را در درون خود میپروراندند و اخلاق و اعمال خود را با آن مقاصد تطبيق ميكردند، زيرا مقاصد و آرزوهايى كه از حقايق و كمالات و لذات واقعى در خيال انسان پرتو مىافكند و آمال و لذّاتى كه سايۀ خيال و وهم است، منشأ بهشت و جهنم ميباشد.
همچنان كه مادّۀ اولى حيات در حيوانات يك شكل و يكسان است، و هر چه اعضا و جوارح آنها از منشأ غرايز نهفته در نهاد، در درون تخمها و رحمها، كاملتر ميشود، صور آنان ممتاز ميگردد و در فضاى وسيع زمين گروههايى پديد مىآورد كه بعضى در خلال زمين ميخزند، گروهى در ميان آب شناورند، گروهى در هوا به پرواز در مىآيند و بالاخره گروهى هم بهصورت انسان با استعدادها و آمال و مقاصد گوناگون درمىآيند، فطرت اولى انسان نيز كه يكسان و ساده است هر چه پيش ميرود، مواريث فكرى و خلقى گذشته ظاهرتر ميشود، اين مواريث با ملكات كسب شده به وسيلۀ تكرار و استمرار تركيب مىيابد، لذّات و حوایج جسمى، عواطف مختلف و ظهور شهوات، محبّت و عشق و هنر نمايى پس از دورۀ بلوغ هر يك در درون انسان آهنگى ساز ميكنند و مشاعر و عقل را با خود دمساز ميگردانند. قدرت تعقل ميكوشد كه آزاد از اين جواذب و آهنگهاى مختلف درونى، مصلحتانديش و آيندهبين باشد و علل و غايات و مبادى را خوب درك كند، اگر نور ايمان وى را كمك دهد و محيط تعليم و تربيت پر و بال عقل فطرى و عملى آن را بروياند، ميتواند همۀ عواطف و مشاعر و انگيزهها را در طريق حق و صلاح هدايت كند و پيش بَرد وگرنه منكوب و مقهور خويهاى ميراثى و اكتسابى و شهوات سركش ميگردد و آتشهاى شهوات و خشم پر و بال آن را ميسوزاند. پس از آغاز پيرى و گذشتن از چهل سالگى گرچه خواستها و جواذب و لذّات جسمى سرد و ناتوان ميگردد، ولى استقلال و قدرت مكتسبات عقلى و نفسانى، راسختر و قويتر ميشود. آرزوهاى شهوات، همراه غم و افسردگى از بیآلتى، و حرص و طمع، شديدتر ميگردد و سركشى و خونخوارى خونخواران بيشتر ميشود. همچنين ملكات نويسندگى و هنر و استنتاجهاى علمى قوىتر ميگردد، آثار علمى و فنى و تربيتى، ادارۀ صحيح و فصل امور و قيام براى اصلاح كار مردم از كسانى است كه به آخرين دورۀ حيات رسيدهاند.
در اواخر سنين عمر از مايهها و مادّههاى بدن جز پوست ضعيف و نازكى كه در معرض زوال است چيزى باقى نمیماند كه آن هم قدرت كسب و درک و امتصاص خود را به تدريج از دست ميدهد، پديدهها و عوامل جسمى، مانند پوستۀ تخم پس از تكميل، حيوان ميگردد، ولى باطن همين پوستۀ نازک كه در معرض از هم گسيختگى ميباشد پر است از اندوختههاى فكر و تجربه و ملكات، چنانكه بر حسب غلبۀ هر يک از آنها چهرۀ درونى موجود تكوين يافته نمايان ميشود تا بدان حد ملكات و خويها قوى و فعال ميگردند كه يكسره اعضا و حواس را تحت تأثير خود ميگيرند و در پوست چهرۀ ظاهر نيز آشكار ميگردد.
«وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً»: بيشتر قاريان كوفه، تاى (فتحت) را مخفّف خواندهاند و ديگر قاريان مشدّد. شاهد قرائت به تشديد آيۀ 50 از سورۀ ص است: «جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَۀً لَهُمُ الابْوابُ». و همچنين آيۀ 40 از سورۀ اعراف: «إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّۀَ». بنابراين معناى آيه چنين است: پى در پى آسمان گشوده میشود…
اين آيات دلالت صريح دارد بر اينكه مقصود از آسمان و درهاى آن در آيۀ مورد بحث، درهاى بهشت است. آيۀ 29 از سورۀ نحل: «فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ». و آيۀ 44 سورۀ حجر: «لَها سَبْعَۀُ أَبْوابٍ، لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»، از درهاى جهنم خبر ميدهد. در آيات سورۀ ص و اعراف كه خبر از درهاى بهشت و آسمان ميدهد، دربارۀ گشوده شدن و نشدن آن درها است. ولى در اين آيات فقط خبر از درهاى جهنم است. اين دوگونه خبر و تعبير دربارۀ درهاى بهشت و جهنم براى اهل تحقيق شايستۀ تأمل ميباشد، در آيات 71 و 73 از سورۀ زمر خبر از گشوده شدن درهاى بهشت و جهنم هر دو است: «وَ سِيقَ الَّذِينَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا…، وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّۀِ زُمَراً حَتَّى إِذا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها».
ولى در اين دو آيه نيز واو عطف «فتحت» مميّز گشوده شدن درهاى بهشت از درهاى جهنم است!!
آنچه در پرتو اين آيات از آيۀ مورد بحث میفهميم اين است: بعد از آنكه نفوس با نفخۀ حيات از طبيعت جدا شدند و پوسته و زمان و مكان محدود از ميان رفت، با اهداف و صور مختلف، گروههاى همشكلى ميگردند و به حركت در مىآيند.
صورتى كاندر نهادت غالب است
هم بر آن تصوير حشرت واجب است
چنانكه موجودات زنده كه در آغاز ولادت در پوست و محيط خود حواس و ادراكات و غرايز و اعضايشان خفته و خاموش و به هم پيچيده است و همين كه بيرون آمدند و مواجه با فضاى وسيع اين عالم و عوامل انگيزنده و آسمان محيط بر آن شدند، يكباره حواس و ادراكات و غرایزشان بيدار و هشيار میشود و اعضایشان به كار میافتد و براى رسيدن به مقاصد گوناگون راههايى در پيش ميگيرند؛ همچنين انسانها با صور فكرى و نفسانى خود همين كه از رحم و پوست طبيعت جدا شدند، اگر درک و شعور و اعمالشان به سوى معارف و كمالات انسانى گرایيده به جاذبۀ سنخيت با محيط متناسب، به جانب بهشت و آسمانهاى آن كشانده ميشوند، و آنان كه در دربندان شعور و حواس محدود مانده و انگيزههاى شهوات و آمال پست محصورشان كرده است، درهاى بهشت به رويشان بسته ميباشد و درهاى جهنم به روى آنان، خود باز است.
«از «ضحاك» روايت شده كه براى آتش جهنم هفت در است و آن هفت ادراك ميباشد كه بعضى بالاى بعضى ديگرند… پارهاى ديگر از مفسران مانند «حسن» و «ابى مسلم» نيز نظر ضحاك را گفتهاند.
بعضى از عرفاى اسلام درهاى هفتگانۀ جهنم (يا منشأ آن) را حواس هفتگانه دانستهاند: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى، بساوايى، خيال و فكر. بعضى هم منشأ درهاى هفتگانۀ جهنم را صفات رذيله دانند: كفر، نفاق، كبر، حسد، حرص، آرزوهاى بیپايه و بخل.
متفكر و عارف اسلامى «صدرالدين شيرازى»، در كتاب «مفاتيح الغيب» درها و منشأهاى جهنم را حواس هفتگانۀ نفسانى دانسته است كه حواس ظاهر مظاهرى از آن است، گويد: «اگر ادراكاتْ مسخّر هواها و شهوات گردد، وسيلهها و درهايى براى سقوط در مهالک ميگردد و اگر عقل به نور ايمان فروزان شد و از استعداد به فعليت رسيد و مدرك حقايق گرديد و قوا و شهوات نفسانى را در راه عبوديت استخدام كرد، از هر حس و ادراک باطنى آيهاى از آيات طالع ميشود و درى از درهاى معارف باز ميگردد، و هر يک را شعور خاصى حاصل ميشود كه معانى و معارف و اسرار الهى از آن انتزاع ميگردد، بر خلاف اهل هوا و جهالت، همانها كه از شنيدن آيات الهى اعراض دارند و بر سركشى خود اصرار مىورزند، چنانكه خداى تعالى دربارۀ آنان فرموده: «يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها كَأَنَّ فِي أُذُنَيْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» (جاثیه، 8): آيات خدا را ميشنود، سپس برترى جويانه چنان اصرار میورزد كه گويا هرگز آن را نشنيده است، در گوشهايش سنگينى است، پس آنان را به عذاب دردناكى بشارت ده. اينان همان كسانى هستند كه درها به رويشان محكم بسته شده و راه در برابرشان مسدود گرديده است: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (یس، 9) از پيش رويشان سدى و از پشت سرشان نيز سدى قرار ميدهيم و آنان را چنان ميپوشانيم كه هيچ نمیبينند. درهاى آسمان به روى ايشان گشوده نشود و داخل بهشت نگردند… اينان نه آن درجۀ عقلى را دارند كه معقولات فطرى را درك كنند و نه آن سلامت صدر را دارند كه شنيدنيها را تلقى كنند، ناچار حال آنان در آخرت چنان است كه خود اعتراف ميكنند، آنگاه كه اعتراف سودى بدانان ندارد: «لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ. فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ» (الملک، 10 و 11) اگر گوش ميداديم و تعقل ميكرديم چنين از ياران جهنم نبوديم، پس به گناهان خود اعتراف ميكنند.
اين بيان و تحقيق عرفا و متفكرين اسلامى دربارۀ درهاى جهنم (يا منشأهاى) آن، مطابق بسيارى از آيات است كه اهل جهنم را فاقد تعقل و درک صحيح و كر و كور و گنگ معرفى كرده است، از اين نظر طبقات بالاى يكديگر درهاى جهنم كه در روايات آمده مطابق با حواس و مشاعر است كه هر يک برتر از ديگر و ناظر بر آن است، اين حواس و ادراكات از حس بساوايى (لامسه) شروع ميشود و به درك و شعور عقلى پايان میيابد، چنانكه هر مبدأ حس و ادراک برتر، محيط و فوق حس و ادراک زيرين ميباشد و هر يك از آنها ميتواند راه و طريقى به سوى جهنم باشد يا به سوى مبادى عاليتر و محيط بهشت پيش برد، و ظاهر آيۀ 44 سورۀ حجر «لَها سَبْعَۀُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»، اين است كه «مِن» براى بيان مبدأ و منشأ است، يعنى هر درى از وجود گمراهان جزء تقسيم شدهاى دارد.
از نظر اهل بينش و عرفا اين درها چنان مشهود است كه مانند محسوسات احتياج به دليل و برهان ندارد:
آن دلى كو مطلع مهتابهاست بهرِ عارف «فتّحت ابوابها»ست
با تو ديوار است و با ايشان در است با تو سنگ و با عزيزان گوهر است
آنچه تو در آينه بينى عيان پير اندر خشت بيند پيش از آن
(مثنوی مولانا، دفتر دوم، بیت 165)
«وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً»: آياتى كه از سورههاى «الحاقۀ» و «نمل» ذكر شد، و همچنين آيات ديگرى كه راجع به قيامت است، دلالت صريح دارد بر اينكه با نفخ صور يا پس از آن و در مقدمات قيامت، زمين به هم ميريزد و بساط آن برچيده ميشود. اين آيه تنها از به حركت درآمدن كوهها و بهصورت سراب درآمدن آنها خبر ميدهد، چون كوهها ميخهاى نگهدارنده و به هم پيوند دهندۀ قطعات مهد زمينى است كه با رشتههاى ناپيداى جاذبه در فضا آويخته شده است و به حركت درآمده تا آنگاه كه دورۀ پرورش و تكميل آن پايان يافت و جز پيكرهاى خشک و بیمايه از آن باقى نماند، ميخهاى اين گهواره بركنده و طناب آن گسيخته ميشود. هم چنان كه بند و بستهاى هستهها و بذرها پس از دورۀ پرورش و تكميل مواد زندۀ درونى، سست و گسيخته ميگردد. اين علت و سبب طبيعى شكافته شدن و از هم گسيختن قشرهاى در برگيرندۀ مواد زندۀ متكامل است، چنانكه اين نظام و تحوّل را در همۀ موجودات و مواد متحرک و زندهاى كه در دسترس نظر و تجربه است مينگريم، مجموع جرم فشرده از عناصر و مواد زندۀ زمينى نيز نبايد از قوانينى كه در داخل آن حاكم است خارج باشد. اين مسير طبيعى منافى آن نيست كه با حادثهاى درونى مانند انفجار مواد مذاب مركزى زمين يا عوامل بيرونى مانند تصادم با جرمى يا انقلاب در وضع آفتاب، همراه باشد.
اكنون دانشمندان طبيعى، به اتفاق، انقراض يا تحوّل زمين را پيشبينى ميكنند. گويا پس از آنكه اين پيشامد را از مجموع بررسیهای عمومى محرز ميدانند، در جستجوى علل خصوصى آن ميباشند.
//پایان متن
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 46 تا 62
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.