پرتوی از قرآن، جلد پنجم؛ تفسیر سورۀ نباء، آیات 27 تا 30
«إِنَّهُمْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ حِسَابًا» (٢٧)
«وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كِذَّابًا» (٢٨)
«وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَابًا» (٢٩)
«فَذُوقُوا فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلَّا عَذَابًا» (٣٠)
اينان چنين بودند كه اميد و انديشه به هيچگونه حسابى نداشتند. (٢٧)
و آيات ما را تكذيب كردند بس تكذيبى. (٢٨)
و حال آنكه هر چيزى را شماره كرديم و كتابى فرا آورديم. (٢٩)
پس بچشيد كه هيچ نمىافزاييم شما را مگر عذابى. (٣٠)
شرح لغات:
يرجون، فعل مضارع از مصدر رجاء، يعنى: آرزو، انديشه، اميد، نگرانى.
حساب: شماره، بررسى، جورى.
آيه: نشانه، عبرت، قسمتهايى از قرآن.
احصاء: شماره، شمارهدارى، بررسى.
«إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً»: اين آيه آغاز بيان چگونگى انديشه و ريشۀ فكرى و علت طغيان و جهنمى شدن طاغيان و جواب اين سؤال مقدّر است كه اينان كه مانند ساير انسانها داراى فطرت انديشنده و طالب كمال و خير بودند، از چه نقطهاى انعطاف و انحراف يافتند و حسابشان يكسره جدا شد تا مآب و مآلشان جهنم گرديد؟
مبدأ انحراف اين سركشان جهنمى از اينجا شروع شده كه بر اثر پيروى از هواهاى نفسانى و افروختن شعلههاى شهوات و كينه و خشم، عقل حسابگر را خاموش و نفس خود را تاريک كردند، سپس اين نینديشيدن و بيحسابى، لازمۀ وجود يا جزء سرشت آنان گرديد و دوام و استمرار يافت آن چنانكه هيچگونه حساب يا اندك حسابى را هم نمیانديشيدند. از فعل ماضى كانوا، لزوم و تكوين، و از فعل مضارع يرجون، استمرار و دوام، و از حساباً نكره، نفى هر گونه حساب يا كمترين حساب استفاده ميشود. حساب انديشى، انگيزۀ نخست فطرت انسانى و كار نهايى عقل تكامل يافته است. انگيزۀ فطرت در آغاز حواس را بهكار مياندازد، اشباحى كه در پردۀ چشم و مغز منعكس ميگردد و امواجى كه به گوش ميرسد و دريافتهايى كه از تماس بدن به اجسام مجاور و مزهها و بوها حاصل ميشود، ذهن را براى شمارۀ مقدار و بررسى و تناسب ميان آنها و جمع مناسبها و تفريق نامناسبها برمىانگيزد. از اين شماره و تناسبگيرى و جمع و تفريق و سنجش سطوح و لوازم محسوس، آثار غير محسوس و جزئى مانند حبّ و بغض و دشمنى و دوستى، به حساب درمىآيد، سپس با همين قدرت حسابگرى ذهن منفعل، عقل بيدار و فعّال مىشود و در ميان صور محسوس و معنوىِ جمع شده حكم كلى ميكند و از جمع و ترتيب احكام جزئى و كلى، برهان و قياس تشكيل ميدهد و پيوسته به حقايق و معارف وسيعتر و ثابتتر ميرسد. اين راه كمال انسان است كه از حساب جزئيات حسى و معنوى آغاز ميگردد و تا حسابهاى كلى عقلى پيش ميرود.
پس از بروز تمايلات گوناگون، عقل كه با سائق فطرت به سوى درك هر چه بيشتر حساب حيات و دريافت حق و مصلحت پيش ميرود، دستخوش هواهاى تمايلات شده در استخدام آنها درمیآيد. از يک سو هر چه تمايلات نفسانى قوى و شديدتر گردد محكوميت عقل بيشتر ميشود، از سوى ديگر همين كه عقل يكسره در ميان تمايلات و هواها محكوم و نور انديشه خاموش گرديد، انديشه و احتمال حساب خير و مصلحت و آثار و لوازم اعمال از ميان ميرود، سپس چنان عقل تيره و وجدان خاموش ميشود كه ديگر خطر احتمالى را هم نسبت به خود و اعمال خود پيشبينى نميكند و نسبت به آينده انديشهاى به خود راه نميدهد.[1] از اين پس وصف عنوانى و نام نمايانندۀ چنين شخصى كه بر عقل و وجدان و حق و قانون و حساب و مصلحت طغيان ميكند، به تعبير قرآن كريم، طاغى (مستبدّ جهنم جايگاه) گرديده است.[2]
«وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً»: اين آيه بيان سبب ديگر طغيان طاغيان و جهنمى شدن آنان است: چون انديشۀ حساب نداشتند و آيات ما را با سرسختى تكذيب كردند، سر به طغيان برداشتند. ممكن است كه به حسب ترتيب آيات. اين آيه سبب (يا مسبّب) آيۀ قبل باشد: چون آيات ما را به شدت تكذيب كردند، انديشۀ حساب را به خود راه ندادند، از اين جهت طاغى و ياغى گشتند. (يا چون انديشۀ حساب را نداشتند آيات ما را تكذيب كردند).
ظاهراً كلمۀ «آيات» مضاف به ضمير «نا» به معنای مطلق آيات وجود و وحى است. قرآن آيات وجود و خلقت و حوادث تاريخ را مخصوص اهل تفكر، تعقل، خرد، تذكر، شنوايى، يقين، ايمان، تقوا و نشان يابان و حقيقت جويان و دانشمندان بيان كرده است: {لآيات (لايۀ) لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، لاُولِي الأَلْبابِ، لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ، لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ، لِلْمُوقِنِينَ، لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ، لِلْمُتَوَسِّمِينَ، لِلْعالَمِينَ}. و آيات وحى و نبوّت و معجزات را به طور مطلق و بدون لام اختصاص و با تعبير انزال (فرود آوردن)، اتيان (پيش آوردن)، تلاوت (پى در پى خواندن)، تبيين و تصريف (بيان كردن و گرداندن) و ارائه (نشان دادن) بيان فرموده است. در موارد خاصى كه قرآن به هر دو جهت نظر دارد. اينگونه تعبيرات را در بيان هر دو گونه آيات ذكر كرده است. اين دو نوع بيان و تعبير قرآن دربارۀ آيات خلقت و آيات وحى از اين جهت است كه عالم و موجودات آن، فقط از نظر كسانى كه داراى فطرت زنده و داراى خرد و تفكّرند، نمايانندۀ تجلّى آيات و نشانۀ مبدأ حكمت و قدرت و پيوستگى مبادى با غايات است، ولى از نظر كسانى كه عادت و حواس، بر عقل و انديشۀ آنان چيره شده يا داراى عقل و انديشۀ توانا نيستند يا مغرور به علوم و مفاهيم سطحى كوتاهند، عالم و عالميان درهم و مشوّش يا مانند دستگاه ماشين، جامد و بىروح مىنمايد. عموم مردم چنين ميباشند، چون محكوم عادات و حواسند و چنان قدرت فكر و تعقّلى كه آنان را به سوى آيات وجود بالا برد و گرايش دهد، ندارند. معجزات و آياتى كه به وسيلۀ پيمبران آورده و نازل ميشود براى همين است كه عادتها را خرق كند و عقلها و فطرتها را برانگيزد و آيات خلقت را بنماياند.[3]
بنابراين تكذيب آيات خدا، روى گرداندن و باور نداشتن آيات خلقت و معجزات است از اين جهت كه نشانه و نمايندۀ حق و حكمت و حساب ميباشد.
«وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً» واو حاليه در اين آيه، بيان حال و وضع واقعى ميباشد. «زيرا اين آيه با آيات و جملههاى قبل وحدت فعل يا فاعل يا مفعول ندارد تا عطف بدانها باشد و جملۀ مستأنفه و غير مرتبطه هم نيست». كلّ مضاف به شىء، براى تعميم است: «و حال آنكه همه چيز را احصاء كردهايم». تعميم در اين آيه، قرينۀ ديگريست بر تعميم حساب و آيات، كه در آيههاى قبل ذكر گرديده است. كتاباً به معناى مصدرى، مفعول مطلق براى تأكيد يا بيان نوع فعل مقدّر است: «احصاء كرديم و بر نوشتيم چه نوشتنى! يا چنان نوشتنى (جامع و كامل و دقيق).» كتاب، ممكن است، به معناى نوشته (مكتوب) و حال براى نسبت فعل باشد: «احصاء كرديم در حالى كه بهصورت كتابى است». و نيز ممكن است تميز براى رفع ابهام باشد: «احصاء كرديم از جهت كتابت».
اين جهنميانى كه از آيات متجلّى در وجود و ظاهر و باطن عالم و از آيات تنزل يافتۀ وحى و نبوّت كه همان اراده و علم ازلى است، روى گردانده آنها را تكذيب ميكنند و در لاک هواهاى نفس خود سر فرو برده انديشۀ حساب را از سر بردهاند و به هر حق و قانونى سركشى كردهاند، نميدانند و بايد بدانند كه بينديشند يا نينديشند، تصديق كنند يا تكذيب، خود و انديشهها و اعمالشان جزء ناچيز از عالمى هستند كه همه چيز آن حساب و بررسى شده است، بنابراين تصديق به آيات و انديشۀ حساب و تسليم به نظامات، تسليم شدن و پيوستن به جهان و جهاندار است و تكذيب و سركشى، طغيان بر نظام خلقت و ارادۀ خالق ميباشد: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ، اَلاّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ»[4].
كتاب، صورت مضبوط و ثبوت يافتۀ كلام است. كلام، ظهور انديشه و فكر گوينده ميباشد كه به وسيلۀ موج هوا و مخارج حروف صورت ميگيرد، و يا با حروف و كلمات منقوش ثبوت میيابد و بهصورت كتاب در میآيد. كلامِ شنيدنى و كتابِ ديدنى هر دو اثرِ مشهود است، آنچه غير مشهود بلكه حقيقت آن مجهول ميباشد: مبدأ انديشنده و كيفيت انديشه است. ظهور اراده و انديشه بهصورت كلام يا كتاب، نسبت به انسان، مقياس بینهايت كوچكيست براى آشنايى با ظهور اراده و علم نسبت به عالم بینهايت بزرگ: عالم، تأليف بینهايت بزرگى است در هر جهت كه نقوش و كلمات (موجودات و پديدههاى آن) از حروفى تركيب يافته است، فرض نمایيم كه حروف آن، عناصر اوليه باشد: عناصر حساب شده (به احصاء درآمده)ای كه با تركيب كمّى بهصورت موجودات و كيفيات و روابط و آثار حساب شده (يا كتاب) درآمده است.
اصل عناصر چيست؟ حركات و نيروى شكل يافته است. مانند فشار هواى فشردۀ درونى كه بهصورت صوت در مىآيد و با برخورد به مخارج صوتى در مراتب مختلف شكل يافته است. مشهودات علمى تا اين حد پيش رفته است. آيا كلام (يا كتاب) همان هوا و صوت متشكّل (يا مادۀ منقوش) يا هوا و (مادّۀ) سازندۀ حروف و كلمات است؟ يا در كلمات و حروف ظاهرتر از هوا و صوت و مادّه، اراده ميباشد و در تنظيم و تقدير و معانى آنها و قدرت و علم نمايان است؟ و همين اراده و قدرت و علم است كه هوا و ماده را بهصورت حروف و كلمات درآورده است، بلكه براى شنونده و بيننده كلمات، اراده و قدرت و علم، آشكاراتر از ماده و اصوات و حروف ميباشد.
چون بيان به وسيلۀ كلام و كتاب، يگانه فصل مخصّص و مميّز انسان، يا عاليترين و بارزترين مرتبۀ كمال او ميباشد: «خَلَقَ الانْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَيانَ»[5]. و چون انسان با همۀ كوچكى، نمونۀ كامل عالم بزرگ و منعكس كنندۀ آن است، در هر قسمت و گوشهاى از آیينۀ وجود انسانى ميتوان جهتى از عالم بزرگ و رابطۀ ظاهر و باطن آن را مشاهده كرد.
انسان، با قدرت و ارادۀ خلاّقۀ خود، پيش از آنكه افكار و انديشههاى خود را بهصورت كلام و نوشته در مادۀ صوت و هوا و اجسام ظاهر سازد، آنها را در ذهن خود بهصورت كلمات در مىآورد. كلام ذهنى جز اراده و خواست نيست و از آن منفک نميشود و فقط به علّت فاعلى، كه همان اراده است، قائم ميباشد، و ماده و استعداد و گذشت زمان در پديد آمدن آن هيچگونه دخالت ندارد. همين كه انسان خواست، از مبدأ يا مبادى نهانىِ (غيب) علم و انديشه، در عالمِ ذهنِ خود، ايجاد كلام ميكند و با نخواستن و انصراف ذهن، كلام و صور و نقوش آن محو ميگردد، اگر متكلّم خواست اين ارادۀ ذهنى را با ارادۀ پيوسته و تدريجى بهصورت صوت و حروف در هوا و در اجسام ظاهر ميگرداند. آنچه بهصورت صوت و كلمات ملفوظ ظاهر ميشود از اين جهت كلام است كه وابسته به متكلّم و ارادۀ مستمرّ او ميباشد و همين كه اراده نفى شد، كلام قطع ميگردد و از اين رو كه در صفحات هوا و امواج آن ظاهر ميشود، كتاب است و اگر همين حروف و كلمات در جسمى ثبات يافت، فقط كتاب است. بنابراين بيان، پديدههاى ذهنى، كلام است چون تنها به ارادۀ فاعل قائم و وابسته است و پديدههاى صوتى از يک جهت كلام است و از جهت ديگر كتاب، و آنچه ثبوت میيابد تنها كتاب است.
در عالم بزرگ و بینهايتى كه انسان جزء ناچيزى از آن است، پديدههاى پيوسته و منظّم آن، حروف و كلماتى است كه اراده و قدرت فاعل در آن، ظاهرتر از مادۀ قابل است.
آن اراده و قدرت و علم است كه مادّه را پس از خلق و پيش از تشكّل، به حركت درمىآورد و استخدام ميكند، سپس با همان اراده، بهصورت نيرو و حركت يا مادّه در مىآيد و مقدّرات علمى (يا ذهنى) را بهوسيلۀ آن ظاهر ميسازد. اين ظواهر و پديدهها از جهت قيام به ارادۀ فاعلى، كلام و از حيث ثبوت در ماده، كتاب ميباشد كه همه چيز در آن به حساب و احصاء در آمده است. [6]
در چشم بينندگان بر حسب مراتب بينش و عقل، كتاب بزرگ وجود مانند كتابهاى بشرى، مختلف مينمايد، در چشم نادانان و بيسوادان، جسم و نقوش غير منظم نمايان است، كسانى كه فقط حروف و كلمات را ميشناسند، ميتوانند صوتهاى حروف و تركيب كلمات را دريابند، ولى مطالب و مقاصد بر آنها پوشيده است، آنان كه درک عقلى و بينش كاملتر دارند، پيش از جسم و خط و حروف، يکسره متوجّه به مطالب و مقاصد نويسنده ميشوند. با تأمل و تفكر بيشتر و آشنا شدن به اراده و علم نويسنده، خواننده ديگر توجهى به حروف و كلمات و كيفيات آن ندارد و يكسره اراده و قدرت و علم و حالات نفسانى گوينده و نويسنده را مشاهده ميكند و حروف و عبارات نشانيهاى نشان دهندۀ (آيات) مؤلّف و سخنور ميگردد. {لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ}.
به نزد آنكه جانش در تجلّى است
همه عالم کتاب حق تعالی است[7]
آن اراده و قدرت و علمى كه مادۀ نخستين را به حركت درآورده است و ذرّات كوچک و كرات بزرگ و موجودات محسوس و غيرمحسوس و باطن و ظاهر را به حساب برآورده و با هم پيوسته است، چنانكه امواج هوا و قطرات باران و غرایز و وسایل حياتى ريزترين حيوانات و مويى كه بر مژه و ابروى انسان رویيده است، از آن حساب كلى و مطلق خارج نيست، همان انديشه و اعمال انسانى را كه بهرهاى از اراده و علم دارد و آثارى كه بر آنها مترتب ميشود بهحساب ميآورد: «وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً».
«فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً»: اين آيه، با روى آوردن به مخاطب و لحن تند و خشمآلود و عتابآميز، حضور جهنّميان را در پيشگاه قاهر قادر و بروز كامل قهر و عذاب را مينماياند: آن سركشانى كه انديشۀ حساب و كتابى نداشتند و آيات را تكذيب همى كردند و غافل از اين بودند كه همه چيز به حساب و كتاب درآمده است، اكنون كه برانگيخته شدهاند، از يك سو جهنّمى كه خود فراهم كردهاند بديشان رخ نموده، از سوى ديگر درک و احساسشان قوى و شديد گشته است، چون با قهر خداوند روبرو شدهاند مورد چنين خطابى قرار گرفتهاند: «فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إلاّ عَذاباً».
اين درک و چشيدن عذاب با يک بار و چند بار به پايان نمىرسد، بلكه پيوسته افزايش مىيابد، زيرا مايه و مادّۀ عذاب جزء وجود و سرشت آنان شده است و با تكامل و افزايش وجود و قدرت دركشان در اين جهت، عذابشان افزوده ميشود: «فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً».
سرّ تعبير قرآن كه به جاى: «فلن نزيدكم الا عذابكم» يا «فلن نزيد لكم الا عذابا» كه تعبير عرفى است، به: «فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاّ عَذاباً» آمده است و مفعول (افزايش يافته) خودِ اشخاص و مخاطبين گرديدهاند، همين است كه چون عذاب از آثار وجودى و جزء سرشت آنان شده است، با تكامل شخصيّت كه قانون كلّى و لازمۀ وجود متكامل انسانى است، آثار آن هم افزوده ميگردد.
اينگونه تعبير كه در صيغهها و افعال زاد «در جهات ايمان و كفر، ضلال، تبار، سعير، عذاب، نفور، طغيان، مرض، هدايت، خشوع و علم» خودِ اشخاص آمده، مفعول فعل و افزايش مستقيماً به شخص و وجود آنها نسبت داده شده باشد، مخصوص قرآن است، مانند: {فَزادَهُمْ إِيماناً، وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إِيماناً، أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً، ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً، وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً، وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاّ تَباراً، زِدْناهُمْ سَعِيراً، زِدْناهُمْ عَذاباً، وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلاّ نُفُوراً، فَما يَزِيدُهُمْ إِلاّ طُغْياناً، فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً، زادَهُمْ هُدىً، يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً، و لَئِنْ شَكَرْتُمْ لا زِيدَنَّكُمْ، و زِدْنِي عِلْماً}. در اين آيات و امثال اينها، كه در قرآن بسيار است، مفعول افعال «زاد» نفس اشخاص است، و اوصاف و آثار نفسانى بهصورت تميز ذكر شدهاند كه بيان جهت افزايش ميباشند.[8] اينگونه تعبير قرآنى بيانى است كه متضمّن این دليل است كه: اين اوصاف و آثار از لوازم چنين نفوسى است، و چون نفوس در هر جهت كامل ميشود و افزايش مىيابد، پس اين اوصاف و آثار هم با نفوس و به تبع افزايش مىيابند.
به تعبير ديگر: انديشهها منشأ اعمال و اعمال در صفحات نفوس بهصورت كتاب ثابت ميگردد، اعمال ثبات يافته كه با «حساب و احصاء» به صور خويها و عقدهها و ملكات نفسانى درآمده است، شخصيت وجودى اشخاص را ميسازد و منشأ آثار و اعمال شديدتر و بيشتر ميگردد و از هر اثر و عملى باز آثار ديگرى در نفس مؤثّر و نفوس ديگران پديد میآيد.
به حكم همين قوانين و اصول نفسانى و سنن الهى (چنانكه فعل مؤبّد «فَلَنْ نَزِيدَكُمْ» را خداوند نسبت به خود و ديگر علل و اسباب داده است) از منشأ نفوس و اعمال سركشان مكذّب و حساب نينديش، پيوسته عذاب رو به افزايش ميرود، اين آتش و عذابى است كه در طومار نفوس آنان در هم پيچيده شده و آثارش در اجتماع و نفوس خود و ديگران پيوسته منعكس ميگردد تا روزى كه از كمين ظلمات طبيعت شراره ميكشد و چون جانوران خفته سر برمىآورد. و آن جهنّميان مستحقّ چنين خطابى ميگردند: «فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إلاَّ عَذاباً».[9]
// پایان متن
[1] مبدأ تعقل و تفكر در انسان ميكوشد كه به نظريات و نتايج علمى و يقينى برسد. و اثر نتايج علوم عملى، عمل به خير و مصلحت يقينى و باز ايستادن از عمل به شر و اقدام به خطر است. وجدان پيوسته به خير و صلاح و نفع احتمالى توصيه ميكند و از شر و زيان احتمالى بازميدارد، اعمال و اقدامات انسان يا نتيجۀ تشخيص خير و شر عقلى است يا لازمۀ هدايت احتمالى وجدان است. بيشتر اعمال عمومى بر محور احتمالات و اميدها و نگرانىها دور ميزند، كسى كه نيرو و مال خود را در راه كسب مقام يا مال به كار يا به خطر مىاندازد براى احتمال سود و مصلحت است. اگر ناشناسى خبر داد كه عبور از اين جاده خطرى در پيش دارد، و اينكه هيچ دليل قانع كنندهاى نباشد، انسان از رفتن و عبور از آن جاده صرف نظر ميكند گرچه سود احتمالى هم داشته باشد، زيرا دفع خطر احتمالى را بر سود احتمالى راجح ميداند. دفع خطر احتمالى، پيش از مرحلۀ وجدان و عقل انسانى، از غرایز حيوانى ميباشد، چارپايان از راه و پلى كه احتمال سقوط آن را ميدهند عبور نميكنند، سگ و گربه و پرندگان همين كه شبحى ديدند يا كسى دستى حركت داد يا به زمين خم شد، براى دفع خطر احتمالى ميگريزند. مبنا و اساس همۀ معلومات و انديشههاى انسان همين حساب احتمالات ميباشد، بنابراين شخص طاغى كه انديشه و احتمال حساب را ندارد از مرتبۀ عقل و وجدان و غريزۀ حيوانى نيز ساقط شده است.
[2] وصف عنوانى هر شخصى از نظر واقع همان صفتى ميباشد كه بر او غلبه يافته است، شخصيت علمى كسى است كه متفكر و انديشنده است، انسان ايمانى كسى است كه بر انديشه و اعمال او ايمان حاكم است، انسان شهوى پيرو لذّات جسمى و شهوات نفس است، اشرافى كسى است كه مبدأ غضبى و برترىجويى بر وى حاكم است. مقياس اين عناوين غلبۀ هر يك از اين اوصاف است، و در اكثر مردم هر يك از اين مبادى و اوصاف بر حسب ظروف و محركات، به تناوب و موقتاً، حاكم ميگردد.
[3] اميرالمؤمنين على (ع) (در خطبۀ اول نهج البلاغه) هدف بعثت پيامبران را چنين ميفرمايد: «فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسىّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدرة من سقف فوقهم مرفوع …»
سپس خدا فرستادگان خود را در ميان مردم برانگيخت و پيمبرانش را يكى پس از ديگرى به سوى آنان فرستاد تا به ادای عهد فطرت خدايى وادارشان كنند و نعمت فراموش شدۀ خدا را به يادشان آرند و به وسيلۀ تبليغ، بر آنان احتجاج كنند و گنجينههاى خردها را برانگيزند و آيات مقدر (منظم و پيوسته و محكم) را بدانان بنمايانند: از سقفى كه بالاى سرشان بر افراشته شده…) (مؤلّف)
[4] آسمان را بالا برد و سنجش را بر نهاد تا در سنجش طغيان نكنند. (سورۀ الرحمان(55)، 7 و 8).
[5] انسان را آفرید، بیان را به او آموخت. الرحمان (55)، 3 و 4.
[6] محقق عارف صدرالدين شيرازى در «مشهد چهاردهم» از كتاب «مفاتيح الغيب» كلام و كتاب حق و فرق ميان آن دو را چنين بيان كرده است: «بدان كه عالم امر به منزلۀ كلام حق و عالم خلق كتاب او است. و فرق است ميان كلام خدا و كتاب او، كلام بسيط است و كتاب مركب از حامل و محمول، كلام، امرى بلكه امر است و كتاب خلقى: {إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ} فقط گفتار ما (امر ما) براى چيزى همين كه آن را اراده كرديم اين است كه گویيم بشو پس ميشود. (النحل 16/ 40). و اهلِ عالَمِ امر و تصوير خود آنان علوم عقليه ميباشند، مانند الواحى كه در آنها نقوش يا سينههايى كه در آنها علوم است. به خلاف اهل عالم خلق و تقدير، چه علوم و معانى آنها زائد است مانند حال مدارک و قوابل مشاعر آنان، پس اولى كلام حق و دوم كتاب او است. عالم امر خالى از تضاد بلكه مقدس از تغيير و افزايش است: {وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ} امر ما جز يكى نیست. (القمر 54/ 50). و اما عالَمِ خلق مشتمل بر تضاد و تباهى است: {وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ} هيچ تر و خشكى نيست مگر آنكه در كتاب آشكارايى ثبت است. (المائده 6/ 59). و كتاب خدا پذيراى نسخ و تفسير است: {ما نَنْسَخْ مِنْ آيَۀٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها} هيچگونه آيهاى نيست كه آن را برداريم يا از يادش ببريم مگر آنكه بهتر از آن يا مانند آن را مىآوريم. (البقره 2/ 106). و همچنين در معرض زوال و تبديل است: {يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْضُ غَيْرَ الاَرْضِ}: روزى كه زمين به غير آن تبديل گردد. (ابراهيم 14/ 48). و همچنين در معرض محو و اثبات است، به خلاف كلام خدا كه آن امالكتاب يعنى عالم قضای الهى است: {يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ} محو ميكند خداى آنچه را بخواهد و اثبات ميكند و نزد او است امالكتاب. (رعد 13/ 41). و چنان كه آن كتاب آيات را فرا گرفته است: {تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ} آن آيات كتاب مبين است. (يوسف 12/ 1). همچنين كلام، با آنكه بسيط است مشتمل بر آيات ميباشد: {تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ} اينها آيات خداست كه پى در پى بر تو مىخوانيم. (البقره 2/ 252) زيرا آنچه در عالم خلق موجود ميشود، پس آن در عالم امر به صورت عاليتر و شريفتر وجود دارد و كلام آنگاه كه مشخص شد كتاب ميگردد، چنان كه امر چون نازل شد فعل ميگردد: {إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}. (يس 36/ 82). پس دانستى كه صفحۀ وجود عالم خلق، كتاب خداى عزوجل و آيات آن اعيان موجودات است: {إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الارْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ} بهراستى در اختلاف شب و روز و آنچه در آسمانها و زمين آفريده، آياتى است براى گروهى كه متقى ميباشند. (يونس 10/ 6). و همين آيات، در مواد عالم خلق صورت و تحقق يافته است تا صاحبان انديشه و بينش به سبب مطالعه اين آيات فعلى پراكنده در آفاق، اهليت شنيدن آيات قولى را بيابند كه پراكنده در عقول و نفوس است تا در اثر تفكر از محسوس آن به معقولش انتقال و از جزئيات به كليات آن ارتحال و از شهادت به سوى غيب مسافرت و از دنيا به سوى آخرت هجرت حاصل شود، تا براى ملاقات خداى تعالى و فائز شدن به نعمت پايدار مستعد شوند، چنان كه خداى تعالى ميفرمايد: {سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ} آيات خود را در آفاق و در نفوس آنان مىنمايانيم تا برايشان به خوبى آشكار گردد كه همان او حق است، آيا همين كه پروردگار تو بر هر چيزى گواه است براى تو كافى نيست؟ (فصلت 41/ 53)
[7] . شیخ محمود شبستری، گلشن راز.
[8] بعضى از مفسرين اين اسماء را مفعول دوم گرفتهاند، و اين از دو جهت صحيح نميآيد: يكى آنكه كتب نحو افعال داراى دو مفعول را منحصر به افعال قلوب و افعال مخصوص ملحق بدانها ذكر كردهاند و حال آنكه فعل «زاد» از اين قبيل نيست، ديگر آنكه در استعمالهاى عرفى و كتابهاى لغت عرب، فعل «زاد» لازم يا متعدى به يك مفعول آمده است، مثل: «زاد ماله» (به ضم و فتح لام)= مالش افزايش يافت يا مالش را افزود». بنابراين، اين اسماء جز تميز براى رفع ابهام نسبت نميتواند باشد، مانند: «طاب زيد نفسا». و اگر در اين آيات بر خلاف عرف و لغت، اين اسماء را مفعول دوم بگيريم بايد از جهت تصرف خاص قرآن باشد. اينگونه تصرفات قرآنى در لغات و تعبيرات بسيار است و كتابها در اين باره نوشته شده است. رجوع شود به كتاب: «الاتقان» سيوطى. (مؤلّف)
[9] تيره كردى زنگ دادى در نهاد
اين بود «يَسْعَوْنَ فِي الارْضِ فَساد»
هين مراقب باش گر دل بايدت
كز پى هر فعل چيزى زايدت
آن چنان كز عكس دوزخ گشتهاى
آتش و در قهر و حق آغشتهاى
كه ز عكس نار و دوزخ همچو مار
گشتهاى بر اهل جنت زهر بار
كه ز عكس جوشش آب حميم
آب ظلمت كرد خلقان را رميم
(مؤلّف)
[مؤلّف ابیات بالا را از دفتر چهارم مثنوی مولانا به طور پراکنده آورده است: به ترتیب ابیات 2480، 2469، 2540 تا 2542]
کتاب پرتوی از قرآن، جلد پنجم، (جلد ششم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 75 تا 86.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.