معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 121 تا 129 سورۀ آل عمران به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد چهارم کتاب «پرتوی از قرآن» آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر آیاتی از سورۀ آل عمران و سورۀ نساء است که با تفسیر همین آیات 121 تا 129 سورۀ آل عمران آغاز می‌شود. طالقانی در تفسیر این آیات که مربوط به ماجرای جنگ احد است به شیوۀ رهبری پیامبر توجه کرده است. لازم به ذکر است که کتاب‌ شش جلدی «پرتوی از قرآن» از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را نگاشته و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1350 الی 1354
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 17 تا 37
متن

پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران، آیات 121 تا 129

بسمِ اللّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ

«َإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (121)

«إِذْ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (122)

«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (123)

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُنزَلِينَ» (124)

«بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِّنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ» (125)

‏«وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» (126)

«لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنقَلِبُوا خَائِبِينَ» (127)

«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ» (128)

«وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (129)

 

و همين كه صبح پرتو افکند از نزد خاندانت براى جايگزين ساختن مؤمنان در مواضع خود براى جنگ، (بيرون رفتى) و خدا بس شنوا و داناست. (121)

آن گاه كه دو گروه از شما قصد كردند سستى پيشه سازند و خداست ولىِّ آنان و بر خدا بايد توكل كنند مومنان. (122)

و حال آنكه خدا شما را در بدر يارى كرده است درحالى كه شما مردمى زبون و بيچاره بوديد پس خداى را پروا پيشه كنيد باشد كه سپاس‌گزاريد. (123)

هنگامى كه به مومنين مى‌گفتى آيا براى هميشه شما را بسنده نمى‌شود كه پروردگارتان شما را به سه هزار فرشته نازل شده امداد كند؟ (124)

آرى اگر پايدارى كنيد و پروا گيريد و شما را از این جوششتان بيايد، پروردگارتان شما را به پنج هزار فرشته نشانگذار ياری مى‌كند. (125)

و خدا آن (وعده) را جز به عنوان مژده‌اى براى شما قرار نداد و براى اين است كه دل‌هاى شما بدان وسيله اطمينان يابد و يارى جز از پيشگاه خداى بس با عزت و حكمت نيست.(126)

براى اينكه جانبى از آنان را كه كفر ورزيدند بِبُرّد يا سركوبشان كند و در نتيجه زيان‌كار باز گردند.(127)

چيزى از امر در اختيار تو نيست، يا توبه آنان را مى‌پذيرد يا عذاب مى‌كند ايشان را چه بى‌گمان آنان ستمگرند. (128)

خداى راست آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است، بيامرزد هر كه را خواهد و عذاب مى‌كند آن كس را كه مى‌خواهد و خدا بس آمرزنده‌اى بس بخشايشگر است.(129)

شرح لغات:

غدوت، از غدوّ : بامدادان بيرون آمدن.

تبوّء: جابه‌جا كردن، جايگاه تعيين كردن، تعيين موضع.

اذلّة، جمع ذليل: بيچاره، زبون، خوار، پست.

يمدّ، از مدّ: كشش دادن، گسترش دادن. درباره چيزى است كه مايه ماده‌اى داشته باشد، مانند امداد آب قليل به آب كثير.

فور: جوشش آب و خشم، ناگهان فرو ريختن، با شتاب روى آوردن.

مسوّمين، از سَوَمَ (فعل ماضى) : (او را) رها كرد، به كارى واداشت، (به كسر واو) نشانه گذار، (بر او) يورش آورد. مسوَّمين (به فتح واو) : فرشتگانى رها شده، وادار گرديده، نشان گذارده شده. مسوِّمين (به كسر واو) : علامت گذارندگان، رها كنندگان به سوى كارزار، واردكنندگان به يورش و كارزار.

طرف: آخر هر چيز، بخش، جانب، گروه گزيده، يكى از اطراف بدن، سر و دست و پا.

كبت: بر زمين زدن، خوار كردن، دَرهم شكستن، از پا درآوردن، سست و بى پا كردن.

خائبين، جمع خائب: آنكه به آرزويش نرسد و سرخورده و مأيوس شود، كسى كه از آرزويش باز ماند.

الامر: اراده و شأن و تدبير خداوند.

«َإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. اذْ هَمَّت طَّائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

عطف و متعلق به آيه يا آيات سابق است: متذكر باش و پند ياب كه اگر صبر و تقوا داشته باشيد، كيد و كين دشمنان به شما زيان قطعى نمى‌رساند و يا اتخاذ دون المومنين، مانند منافقان مدينه كه رهبرشان عبد اللَّه بن ابى سلول بود، را رعايت كنيد... اين آيه به قرينه «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ» ظاهراً در داستان كارزار احد است كه مسلمانان صبر و تقوا را از دست دادند و دچار مشقت شدند. و همچنين منافقان، در اسرار رهبرى دخالت كردند و در موقع حساس با عقب‌نشينى، گروهى را باز گرداندند و گروهى كه دو طایفه بودند به سستى و زبونى گراييدند. [1]

اين عقب‌گرد و  سستى آن گاه بود كه رهبر عظيم، صبح‌گاهان مومنان را از مدينه بيرون برد تا جايگاه و كمينگاه‌ها را معين و مواضع را بررسى كند. همان‌گاه كه دشمن با عده پنج‌هزار نفرى خود و با ساز و برگ كامل به مدينه يورش آورده بود و اُحُد را موضع جنگى ـ استراتژيكى ـ خود كرده بود، اين منظره جالب و قاطع؛ با عده اندك به سوى سپاه دشمن بيرون رفتن و خانه و زندگى را پشت سرگذاردن: «إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ...»، آن‌هم بامدادن كه هنوز دشمن خود را كاملاً جمع و جور نكرده، برترين نمونه رهبرى و وحدت ايمان است و در مفصل تاريخى چنان مؤثر و با اهميت بود كه در تاريخ جهان و ملكوت منعكس شد. اين گونه شب را به صبح رساندن و با گشودن چشم به اشعه صبحگاهى صف‌آرايى كردن، جالب توجه خاص خدا و در ديدگاه او بود. همان‌گاه كه پرتو خورشيد فضاى يثرب و پيرامون آن را درخشان مى‌كرد و از بالاى بلندى‌ها، قعر وادى‌ها و تپه‌ها را فرا مى‌گرفت و سايه‌هاى سايه‌داران را همى كوتاه مى‌كرد، نخستين صف توحيد پس از غافل‌گير شدن در بدر، آرايش جنگى مى‌يافت. اين صف در طول زمان همى گسترش مى‌يافت تا تاريكى‌هاى شرك و سايه‌هاى شرك‌آوران را كوتاه كرده از زمين كه عبادت‌گاه خداست يكسره بزدايد. اگر در صفوف رزمى آن پراكندگى و ناتوانى پيش آمد، در صف هماهنگ فكرى همى به پيش مى‌رود «... وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ ...» روز يك‌شنبه ششم شوال سال سوم هجرت، پرچم‌دار توحيد، پيغمبر اكرم (ص) صبح‌گاه با حدود هزار مرد رزمى از مدينه بيرون رفت و در دامنه وادى اُحُد آنان را آرايش جنگى داد. هر دسته‌اى از فرماندهان و سواران و پيادگان در جاى و صف خود قرار گرفتند. تيراندازان را به فرماندهى عبد اللَّه جُبَير در دهانه كوه مستقر ساخت كه تا آخرين نفس موضع خود را در برابر يورش دشمن از پشت جبهه نگه دارند.

پس از آن همه صف آرايى‌هاى اهل كتاب و مشركان و برخوردها و دسيسه‌ها و تحريف‌ها كه قرآن پيش‌بينى و درس‌هايى كه براى هميشه به مسلمانان درباره افكار و انديشه‌ها و روابط با آنان تعيين كرده است و آن آگاهى‌ها، اكنون دامنه آن به ميدان جنگ مسلحانه أُحُد رسيده است كه مشركان و منافقان با تحريكات يهود، آن ميدان را در مقابل مسلمانان آراستند تا در پى تبليغات و تحريكات نهان و آشكار، ضربه سخت خود را بزنند.

آن رهبرى و هشيارى و فرماندهى و موضع‌گيرى و جابه‌جا كردن تيراندازان و سواران و پيادگان و پرچم‌دار، و آن عقب‌گرد گروهى و سستى گروه‌هاى ديگر: «و إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا». و چون با پايه ايمانى كه داشتند، با اخلال و وسوسه منافقان متزلزل شدند، خداوند با ولايت و تصرف خاص خود آنان را پايدار گردانيد: «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما»

از ميان همه حوادث و جريانات كه خداوند اين صفحه را نمايانده: «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ»! گويا براى آن است كه رهبرى قاطع و مصمم و متوكل را با دقت و هشيارى در سر بنماياند: همين كه صبح پرتو افكند خانه و زندگى را پشت سر گذاردى و از آنها بريدى و به استقبال دژهاى دشمن شتافتى، سپاهيان ايمان را جابه‌جا كردى و در موضع خود گذاشتى! خدا مى‌داند چه گفتگوها و چه انديشه‌ها و چه انگيزه‌ها و جواذبى در زبان‌ها و قلب‌ها مى‌گذشت: «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».

پيش‌درآمد و تصوير نخستين صف‌بندى رسمى اسلام و كفر است كه با همه نيرويش آمده تا پشت ديوار مدينه تاخته بود، تصويرى زنده كه با نظارت كامل خداوند بود و به گفتگو و انديشه‌ها شنوا و دانا، تا نظارت خداوند را در همه انديشه‌ها و گفتگوها و حركت‌ها آگاه و هشيار باشند.

ميدان بدر، ميدانى محدود و گذرا نسبت به وسعت و امتداد مكان و زمان و هميشه و همه جا بود. ميدان احد يك برخورد جنگى گذرا و محدود نبود، برخورد انديشه‌ها و روحيات و كشش‌هاى گوناگون مسلمانان با مشركان، و زير پرده، با ديگر كافران بود كه اين آيات بر همان مسائل تكيه كرده آن ميدان وسيع همه جانبه را مى‌نماياند و جزئيات حادثه را به وقايع‌نگاران مى‌گذارد و از آن‌ها مى‌گذرد و عبرت‌ها و نمايش‌هاى درونى و نفسانى را از هر سو نشان مى‌دهد و مى‌گشايد كه براى هميشه و براى اين گروه نوخاسته ميدانى است از دريافت‌ها و برداشت‌هايى‌از آيين و آثار و جاذبه‌هاى متضادى از ايمان و تقوا و خلوص با غرورها و رسوب‌هاى انديشه‌هاى جاهليت و شهوات، و ميدانى از صدق در ايمان و عمل، و دورويى و نفاق به همان درون‌هاى مستور كه حوادث از آن پرده برمى‌دارد و از پشت ظاهر چهره‌ها مى‌نماياند.

با اشاره اين آيه معلوم مى‌شود كه بيرون رفتن آن حضرت به سوى اُحُد پيش از رأى شورا، از جهت همان نيروى روحى آن حضرت بود كه پيوسته مى‌خواست بر دشمن پيشى گيرد و يا به استقبال او برود، نه آن‌كه در شهر سنگر گيرد و دشمن بر او بتازد. گرچه به معيار ظاهر، مصلحت آن چنان بود كه گروهى از سال‌خوردگان و منافقان رأى دادند كه در شهر بمانند و حالت دفاعى به خود گيرند تا مدينه و خانه‌ها به صورت سنگرهاى دفاع درآيند و مرد و زن وضع دفاعى گيرند.

اين دو صفحه و نمودارى از حادثه اُحُد است تا در خلال آيات ديگر عبرت‌ها و حكمت‌هايى كه از كارزار اُحُد بايد آموخت، بيايد. اين روش بيان قرآن در حوادث است كه آنها را با جريان‌هاى روحى و قوانين حيات و امور معنوى تبيين مى‌كند، نه چون تاريخ‌نگاران كه اشخاص را موضوع نگارش و بحث مى‌گذارند و حوادث را بر محور آنان و ترتيب زمان و مكان مى‌نگارند. از اين نظر وقايع و حوادث اشخاص، در موارد خاص، جريان قوانين و اصول و روحيات و برخوردهاى تكرار شده كه در حقيقت تكرار نيست، بيان قسمت‌ها و بروز انگيزه‌ها و چهره‌هاى اشخاص است كه در ضمن نماياندن اصول و تبيين حقايق حيات و برخورد انسان‌هاى گوناگون، با آن اصول بيان مى‌شود و تبيين اعماق و ابعاد نفوس است و از همان آغاز، تصفيه نفوس و جدايى صفوف آشكار مى‌گردد: صف منافقان با عبد اللَّه بن ابى يكسره جدا مى‌شود و برمى‌گردد، در پى اين برگشتن، دو طايفه از صف ايمانى دچار سستى مى‌گردند. «منكم» دلالت بر همين ايمان دارد ولى ولايت خدايى آنان را فرا مى‌گيرد و ثابت‌شان مى‌دارد.

«إِذْ هَمَّتْ»، بدل از «غدوت»، يا متعلق به «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» است: خدا بس شنوا و داناست آن‌گاه كه دو گروه از شما قصد كردند، يا انديشه داشتند و يا خواستند سستى پيشه سازند و عقب‌گرد كنند. بنابراين دو وصف «سميع» و «عليم» هم بيان «إِذْ غَدَوْتَ» و هم متعلّق «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ» است، و يا متعلق به «تبوّء»: آن‌گاه كه مومنان را جابه‌جا و جايگاه‌شان را تعيين مى‌كردى، دو گروه از شما سستى نشان داده خواستند عقب بنشينند.

گرچه تاريخ كلى صحنه اُحُد بسيار روشن و درخشان است و قرآن در اين سوره، بخش‌هاى آموزنده آن را تبيين مى‌كند، ولى جزئيات آن، در هنگامى كه چهره مردان باايمان و پايدار از يك طرف، و اشخاص سست و پابه‌فرار از طرف ديگر بايد نمايان شود، اغراض و خودستايى‌ها و ناتوانى‌ها آن را مى‌پوشاند، مگر با نظرى بى‌طرفانه «نظر صائب» بررسى شود و مجموع نوشته‌ها و اسناد راويان با آن مقايسه گردد.

نخستين مرحله شكست با آن قدرت و بصيرت رهبرى، همين بود كه دو گروه از مومنان در ميان راه دچار ترديد و سستى شدند. از گروه منافقان كه بطانه شده بودند، انتظار مى‌رفت كه از ميان راه و يا در موقع حسّاس درگيرى خود را بركنار دارند و يا به دشمن بپيوندند و يا با او رابطه برقرار سازند. اما مومنان چرا با عقب‌نشينى آن افراد دچار سستى شدند و اگر آن پايه و رابطه ايمانى با خدا نبود، آنها هم چون منافقان كه براى عقب نشينى توجيهى داشتند، عقب‌نشينى مى‌كردند، ولى ولايت خدايى سستى و دو دلى آنان را جبران كرد: «وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُوْمِنُونَ».

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ».

اين صفحه و صحنه بدر براى تقابل و مقايسه با صفحه اُحُد آمده تا مومنان آگاه شوند و علل روحى و موجبات آن را به وضوح كشف كنند. در آن ميدان شما از جهت ساز و برگ و آمادگى كارزار زبون و زيردست بوديد ولى با توكل به خدا آن‌گاه با ايمان و نيروى لا يزال او عزيز و پيروزمند شديد: «وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ». اذله جمع ذليل است، مردمى بيچاره و اندك. در اُحُد با همه نيرو و تجهيزات و سپاه آماده شكست خورديد.

از اين دو حادثه عبرت‌انگيز بايد عبرت جوييد و راز پيروزى و شكست را دريابيد كه جامع آن همين است: «فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». تقوا ـ خوددارى از هواها و اميال ـ موجب نيرومندى روحى و آگاهى فكرى است كه منشأ شناخت علل و نيروها و نعمت‌ها و اجرا و به‌كار گرفتن درست و بهره‌گيرى از آن‌ها است: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» و فقد تقوا ـ سستى اراده و پيروى از هواها و اوهام و غرورها ـ موجب تاريكى و ناآگاهى و سردرگمى است.

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُوْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ.»

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُوْمِنِينَ»، راجع به «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ» است: شما را خدا يارى كرد در بدر آن‌گاه كه به مومنين مى‌گفتى... يا راجع به «إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ»، و يا «اذ تبوءوا» يا «وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» و يا همه آنها كه راجع به كارزار اُحُد است.

«أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ»، ترغيبى و وعده‌اى است آميخته با نكوهش بر اظهار ناتوانى و مرعوب شدن در مقابل قدرت دشمن. امداد، از مدّ: «كشش دادن» درباره چيزى است كه ماده و مايه‌اى داشته باشد و آن را كشش و گسترش دهند. مانند امداد آب قليل به آب كثير، امداد به مال «أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ»[2]  و نيروى ضعيف به نيروى بيشتر. بنابراين، مايه‌اى بايد در خود امداد شده باشد تا از پايه برتر و نيرومندتر به آن رسد. اين عدد ملائكه و عدد آيه بعد، شايد به شماره نيروهاى غيبى و مكمونى است كه امداد و بروزكننده قواى مرموز انسان است و شايد منطبق با شماره افراد مومن و پايدارى است كه در جنگ بدر و يا اُحُد با دشمن درگير شدند. و مى‌شود كه به حسب اختلاف نيروهاى ايمان كه بعضى مانند رهبر نيرومند «پيغمبر اكرم» بيشتر و براى بعضى كمتر باشد. به‌هرحال نيروهاى امداد كننده‌اى است كه براى مردم مومن و داراى هدف و پايدار ـ چنان كه مشهود است ـ رخ مى‌نمايد و در روح و چهره و جوارح و دست و بازو و پاى ثبات آنان تنزل مى‌يابد و ظاهر مى‌شود.

اين وعده امداد غيبى، در محيط و شرايط كارزار اُحُد است كه بيشتر مسلمانان دچار ترس و ناتوانى شده بودند و خود را در ميان تجهيزات كامل و يورش بى‌سابقه قريش و تحريكات و هم‌دستى يهوديان و دسايس و تبليغات منافقان يافتند، همه نگران و سرگشته. ظاهر آن است كه «إِذْ تَقُولُ» پس از يادآورى يارى خدا و پيروزى در بدر: «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ...» باشد كه چون سپاه مجهز قريش ناگهان سررسيدند و مسلمانان اندك و نيامده و ناآماده براى جنگ نگران و آشفته شدند، اين آيه خبر از آن موقعيت و اطمينان امدادى بود كه آن حضرت داد و اكنون كه سپاه قريش با ساز و برگ و افراد بيشتر به مدينه يورش آورده‌اند، همان را يادآورى مى‌كند. «أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ»، استفهام تقريرى براى نفى هميشه است: آيا براى هميشه شما را كفاف نمى‌كند كه ... «أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ»: كه مى‌شود و امكان دارد كه قدرت ربوبى شما را با سه هزار فرشته امداد كند، چون عده رزمندگان باايمان بدر در حدود سيصد تن بودند، امكان آن داشت كه با شرايط خاصى براى هر تن ده برابرش نيروى امدادى رسد. اين امكان كفايت، آيا در بدر فعليت و تحقق يافت؟ آيه 9 تا  12 انفال، از امداد هزار فرشته خبر مى‌دهد: آن گاه كه استغاثه نموديد و به رب خود پناه برديد و از او خواستيد، او اجابت كرد: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا» اين آيه ملائكه امدادى را به منزَلين (نازل شدگان) توصيف كرده، آيه سوره انفال به مردفين (در رديف هم و پى‌درپى آينده) و يا به قرائت فتح دال (پى‌درپى آمده)، كه گويا اين هزار ملائكه پيشتازان و طليعه‌هايى بودند.

«مُنْزَلِينَ» (بدون تشديد)، گويا اشعار به زمينه استعدادى و آمادگى نفوس و فرشتگان براى نزول دارد. به قرائت تشديد زاء، اشعار به فرود آورده شدن با نيرويى قاهر دارد و تدريج را نيز مى‌رساند. اين آيه نويدى است به رسول اكرم (ص) به امكان فرود آمدن گروهى از فرشتگان براى جبران ضعف و ناتوانى مومنان. آيا در همه كارزارها به مومنان چنين امدادى رسيده يا در بعضى از كارزارها؟ و به چه صورتى متمثل شده است؟ هر كس با استناد به روايات و قرائن نظرى داده كه نمى‌توان آنها را قطعى‌تر از آنچه در قرآن تصريح شده است دانست. گويند در كارزار بدر چنين امدادى مشهود بوده گاه به صورت سوارانى ادعاى رويت شده است.اللَّه اعلم.

از فعل «فاستجاب لكم» در آيه 9 سوره انفال: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ» كه درباره كارزار بدر است، نيز برمى‌آيد كه چنين امدادى به مومنان در آن جنگ رسيده است، با هزار فرد از فرشتگان مُردَف نه سه هزار مُنزل كه آن حضرت امكان آن را خبر مى‌داد كه گويا بيش از اين، چنان استعداد و آمادگى فراهم نگرديده بود. و هم‌چنين در كارزار احزاب[3]: «إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» احزاب (33)، 9. و هم‌چنين «وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها... » توبه (9)، 26.

«بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ».

اين آيه گفته پروردگار است و اثبات و تحقق حتمى آيه قبل كه از زبان رسول بود و استدراك به دو شرط روحى و نفسى: «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا»، و يك شرط خارجى: «يَأْتُوكُمْ». «فور»: جوشش آب و خشم، ناگهان فرو ريختن، با شتاب روى آوردن (فوّاره از همين ماده است). ضمير «يَأْتُوكُمْ» و «فَوْرِهِمْ» راجع به دشمنان است:

آن دشمنان رزم‌جو، ناگاه و شتابان بر شما يورش آرند و بر سرتان بريزند. در زمينه صبر و تقوا، اين گونه حوادث، روح را يك‌باره از تعلقات و اسباب مى‌كَنَد و به اصطلاح فلاسفه روحى حالت نزعه و نزوع[4] رخ مى‌دهد و مومن را از اتكاء به اسباب و علل ظاهرى مى‌رهاند و به سوى نيروهاى درونى سوق مى‌دهد، در همان حدى كه فاقدين تقوا و صبر و ايمان را مرعوب مى‌كند و شكست مى‌دهد. در اين صورت است كه زمينه براى امداد تا پنج‌هزار ـ با توجه به توضيحات پيش از اين درباره عدد فرشتگان ـ فراهم مى‌شود.

«هذا»، اشاره موكّد براى «فورهم» است: از هر سو برانگيخته از خشم و حماسه‌هاى خود سرازير شوند، با همين خشم و جوششى كه دارند، نه سرد شده باشند و نه سست. ممكن است هذا منقطع از جمله «مِنْ فَوْرِهِمْ» و اشاره به مجموع شرائط و خبر از امداد باشد: با تحقق اين شرايط پروردگارتان به شما يارى مى‌رساند...اين‌گونه بيان از بلاغت‌هاى خاص قرآن است، شايد هم اين آيه از زبان رسول خدا باشد.

«مُسَوِّمِينَ» از سَوَمَ: او را رها کرد، به کاری واداشت، بر او نشانه گذارد، بر او يورش آورد. فرشتگانى رها شده، وادار گرديده، نشان گذارده شده. «مسوِّمين» (به قرائت كسر واو) : علامت گذارندگان، رها كنندگان به سوي كارزار، واداركنندگان به يورش و كارزار. آن سه هزار (فرشتگان جنگ بدر) به «مُنزِلِينَ» توصيف شده، اين پنج‌هزار فرشته جنگ اُحُد به «مسوّمين» و هزار فرشته‌اى كه در سوره انفال آمده است به «مُردفِينَ» كه قابل تأمل است.

جمع مهاجران و انصارى كه خود را به ميدان اُحُد رسانيدند در حدود هفتصد تن بودند كه جمعى از آنان ناتوانان رزمى و سست‌ايمان و دودلان و گروهى آب‌آور و جرّاح و جزء خدمات بودند. بنابراين رزم‌آوران باايمان و پايدار و ميدان‌دار شايد بيش از پانصد تن نبودند كه وعده نيروى امدادى آنان مانند وعده بدر ده برابر است، «يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ ...»، با اين شرايط روحى و نظامى، پايدارى و ثبات‌قدم، تسلط بر انديشه و انگيزه‌ها و كشش‌هاى خلاف ايمان و نفوذ وابستگى‌ها، ناگهان سررسيدن دشمن و فوران آنها كه نفوس را تكان مى‌دهد و از اتكاء به وسايل عادى مى‌رهاند، در اين حالات و شرايط روحى كه مركز اتكاء، ايمان و قدرت معنوى و ربوبى مى‌گردد، نفوس بالا مى‌رود و وسعت مى‌يابد و محل نزول و تلاقى قواى ملكوتى مى‌شود كه در اين آيه به «مسوّمين» (به كسر يا فتح واو) توصيف شده‌اند: فرشتگانى نشان دهنده و نماياننده قدرت خود و نشان‌گذاران در قلوب و چهره‌ها، يا داراى نشان و يا رها شده از مبادى خود و تنزل يافته.

«وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِّلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ».

ظاهر اين است كه ضمير «جعله» راجع به امداد آن گروه شماره‌دار، كه از فعل «يمددكم» برمى‌آيد ـ و اين خبر راجع به گذشته زمان كه يكى از كارزارهاى بدر و يا اُحُد باشد نيست ـ خبرى است از جعل اين گونه فرشتگان مخصوص كه اثر و فعل‌شان اين است: «بُشْرَى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ». و خطاب متوجه مومنين صابر و باتقواست كه مورد وعده همان افراد هستند. جعل كه قرار دادن چيزى است به جاى و موقع خاصى، شايد اشاره به نيروهايى باشد كه در كمون باطن انسان است، مانند جعل نيروهاى درون ماده و شايد نيروهاى متراكم و مترتبى است از سه هزار واحد نوعى تا پنج‌هزار و شرط بروز آن ايمان و تقوا و صبر و برخورد سريع با مقاوم و همانند تشعشع نيروهاى مادى است: «بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا...» كه ظهور آن گسترش هستى و بينش درونى است كه موجب ثبات و پايدارى قلب و جوارح مى‌شود.

تعبير «بُشْرى» بدون لام، مرحله نخستين ظهور آن را مى‌رساند و آن‌گاه اطمينان قلب است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ».

اين حصر از جهت چگونگى امداد است تا گمان نرود كه آنها به‌گونه ديگرى مانند آمدن در صف مومنان و شمشير زدن و يا دشمن را از حركت باز داشتن و يا دست و پاى او را بستن است. و يا اشعار بدين دارد كه آنان چون جز براى بشارت و اطمينان نيستند، نبايد گمان رود كه پيروزى نهايى به‌وسيله آن‌هاست :

«وَ مَا النَّصْرُ إِلّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ». وگرنه اين خود شرك و اتكاء به غير خدا و موجب شكست مى‌باشد.[5]

عزيز قاهر و مسلّط بر همه علل و قوانين و عوامل و ظهور عزتش، ملازم با حكمت و سنن است. اين‌گونه فرشتگان مأمور و مقرر، اثرشان همين است كه جلو ديدها را باز مى‌كنند و آينده جهاد و شهادت را مى‌نمايانند و چهره‌هاى ترسناك و گرفته از ترس و دشمنى را گشوده مى‌گردانند و به قلب‌ها اطمينان و ثبات مى‌بخشند و اين بينش و آينده‌نگرى و ثبات و اطمينان قلب، از هر قدرت عددى و سلاحى نيرومندتر است.

بعضى از مفسرين ضمير «جعله» را راجع به وعده خدا يا گفته رسول كه از مضمون آيه و يا خبر ـ تقوا ـ استفاده مى‌شود، گرفته‌اند: اين وعده خدا و گفته رسول : «يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ ...» را خدا قرار نداده مگر بشارتى براى شما و براى آنكه قلوب شما مطمئن شود. با آنكه مناسب اين ارجاع، ما وعده و ما قاله الا... است، و نيز مبناى حصر اين مى‌شود كه اين وعده و گفته فقط براى همين است، آيا مفهوم آن اين نمى‌شود كه اين وعده و گفته حقيقت ندارد و فقط براى بشارت و دل‌خوشى و اطمينان قلوب بوده است؟! آيه 12 سوره انفال كار آن فرشتگان را تنها تثبيت قلوب نشان داده كه اثر همان بشارت و اطمينان و در برابر و نتيجه القاى رعب در قلوب كفار است: «إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ». [6]

در اين آيه: «وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ»، و در آيه 10 سوره انفال: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ»، كه تقديم ظرف، حصر را مى‌رساند: در موردى مانند كارزار بدر كه هيچ اطمينانى به نيروى افراد اندك بى‌ساز و برگ خود نداشتند، يكسر اطمينان به امداد الهى بايد باشد، و همين كه داراى تجهيزات شدند، مانند اُحُد و ديگر غزوات، به وضع خود نيز تا حدى مطمئن بودند. اين وعده بشارتى است پيوسته و امدادى كه امتداد و بسط روح و وسعت ديد مى‌آورد و نتايج كوشش و پايدارى شما را در راه حق و آثار آن را در آينده تاريخ و مسير زندگى تا بيرون اين جهان مى‌نماياند و دل‌هاى مضطرب شما را ثابت و مطمئن مى‌دارد.

چنان‌كه از اين آيات و رواياتى برمى‌آيد، اين‌گونه امداد يا كمال آن در واقعه بدر بوده كه سرفصل تاريخى و سرنوشت دو جبهه توحيد و شرك را تعيين مى‌كرد. پس آيا اين امدادهاى ملكوتى براى همان زمان نبوت و رهبرى الهى بوده؟ اين آيات و مخاطبين آن‌ها اگر محدود به موارد زمان خاصى بودند، شرايط و اوصاف بيان شده عام و هميشگى است: ايمان خالص و حاكم، صبر، تقوا و گسستن از وابستگى‌هاى پست‌كننده كه بيشتر هنگام ضربه‌هاى ناگهانى دشمن حاصل مى‌شود: «بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا...»، «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِياوُكُمْ فِى‌الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الآخِرَةِ ...»[7] «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ  اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[8]. در تاريخ و سيره روش آن حضرت  مى‌نگريم كه با آن وحى و نبوت و نويدهاى الهى، چگونه آن حضرت عده و تجهيزات و مواضع و حركات مشركان را زير نظر مى‌گرفت و شناسايى مى‌كرد و در مقام رهبرى و فرماندهى نظامى، فرماندهان و مواضع و مسئوليت هر گروهى را فراخور وضع دشمن و مكان‌هاى دور و نزديك و زمان‌ها و اوقات شب و روز و مغرب و مشرق خورشيد از نظر دور نمى‌داشت، چنان‌كه در اُحُد، جهت تابش آفتاب را براى موضع‌گيرى سپاهيانش چنان در نظر گرفت كه به چشمان آن‌ها نتابد تا بتوانند حركات دشمن را به وضوح در نظر گيرند. پس از همه اين‌ها از پروردگارش امداد و يارى مى‌جست. خداوند به او و يارانش هر چه هم اندك بودند امداد مى‌كرد.

اين‌گونه قدرتمندى و پايدارى و يافتن نيروى اضافى، براى هر انسان تحول‌يافته‌اى، به سبب ايمان و هدف‌هاى برتر، مشهود است. همان كه فاقد هدف‌هاى انسانى و وابسته به علاقه‌هاى پست و تحت‌تأثير حوادث گذرا، ناتوان و زبون و خودباخته است، همين كه داراى ايمان و هدف برتر و مسئوليت شد و از وابستگى‌هاى زبونى‌آور رهيد و خلأهاى انفعالى روحش را ايمان و اطمينان فرا گرفت، قدرت و پايداريش در مواجهه با حوادث افزايش مى‌يابد و به مقياس پايه ايمانى و برترى اهداف و وسعت چشم‌انداز، چند برابر مى‌گردد.

چون اين امر خود حادثه‌اى است و هيچ حادثه كوچك و بزرگ بى‌علت نيست، منشأ و علت حدوث چنين نيروى اضافى و فزاينده چيست؟ علت آن مادى و طبيعى نمى‌تواند باشد، پس بايد آن را از وراى علل و اسباب عادى و طبيعى جست.

نه‌تنها انسان، حيوانات و مرغ‌هاى ضعيف هم كه از برابر هر مهاجم و حمله‌ورى مى‌گريزند، همين كه اولاد آوردند و مسئول پرورش آنها و ابقاى نسل خود شدند، چهره و اندام و مو و پرشان دگرگون مى‌شود، از آب و غذا جز در حد ضرورت، چشم مى‌پوشند و در برابر هر مهاجمى هر چه هم قوى‌تر باشد مى‌خروشند و مى‌ايستند و مقاومت مى‌كنند و تا پاى جان روى نمى‌گردانند.

«لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ. لَيْسَ لَكَ مِنَ الامْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ. وَ لِلَّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الاَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».

طَرَف: آخر هر چيز، بخش، جانب، گروه گزيده، يكى از اطراف بدن: سر و دست و پا. كَبت: بر زمين زدن، خوار كردن، درهم شكستن، از پاى در آوردن، سست و بى‌پا كردن. خائب: آنكه به آرزويش نرسد و سرخورده و مأيوس شود، كسى كه از آرزويش باز ماند، چه پيش از آرزو و چه پس از آن.

لِيَقْطَعَ: متعلق به «ما جَعَلَهُ اللَّهُ» و بيان نتيجه غايى آن است. مقصود از طرف، سمت و ناحيه و جناح و ستون سپاه و يا آخرين ستون امدادى و پشتيبان است. شكافتن و جدا كردن يك جناح و آخرين جناح، پيوستگى و نظم آنها را به هم مى‌ريزد، يا منظور سران و فرماندهان و پرچم‌داران است. به هر معنا، منظور چنان ضربه موثر زدن است كه نظم و روحيه دشمن را به هم ريزد و خراب كند. شايد مقصود طرفى از جوارح افراد سپاه باشد: مانند «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ» كه سر و دست و پا و نوك انگشتان تا كشته شوند و جوارح‌شان از كار بيفتد و عبرت و وبال ديگران شوند. فاعل «يقطع» همان فاعل «ما جعله اللَّه» است : خداوند آن فرشتگان را قرار داده تا با آن بشارت و اطمينان مومنان را ثابت گردانند تا بتوانند طرفى از كافران قطع و يا آنان را يكسر از پاى درآورند. شايد كه يقطع متعلق و راجع به «وَ مَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» باشد[9]. بيان علت غايى امدادها و يارى‌هاست: براى همين است كه در اين برخوردهاى ايمانى، جناحى و طرفى از كافران بشكند و از صف‌شان جدا گرداند، يا به سوى ايمان كشد، يا همه را سركوب و سرافكنده كند و با انقلاب توحيدى، منقلب و سركوب شده و تهى‌دست و نااميد به عقب برگردند: «فَيَنْقَلِبُواخائِبِينَ». اين امدادها براى همين است كه توحيد در دنياى تسلط كفر و شرك اين گونه به حركت آيد و راه باز كند و جاى گيرد، نه براى پيروزى و دگرگونى نهايى كه مرهون تاريخ و مراحل و شرايط آن به اراده و سنن خدايى است.

«لَيْسَ لَكَ مِنَ الامْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» تكميل تقسيم و عطف به «لِيَقْطَعَ طَرَفاً» است: تا بخشى از جناح و نيروى آنان را قطع كند: يا آنان را از پاى درآورد و يا براى آنان توبه آرد و يا عذاب‌شان كند، كه ظاهر اين دو ترديد توبه و يا عذابى است كه به اراده خدا و خارج از درگيرى‌ها و جنگ‌ها، يا راجع به آخرت است. بنابراين «لَيْسَ لَكَ ...» كلام فاصله ميان اقسام امورى است كه خدا درباره آنان در ميدان جنگ و بيرون از آن ميدان به مشيت حكيمانه خود انجام مى‌دهد.

«الاَمْرِ»، همان اراده و شأن و تدبير خداوند است: كه هيچ چيز از آن به تو و خواست تو نيست، تو رسولى و رسالتت همين دعوت و ابلاغ و تشكيل صف توحيدى است، امر و امور و تدبير خلق به دست خداست.

مفسرين اين آيات را محدود به كارزار اُحُد كرده‌اند و بر اين مبنا «الامر» را مربوط به جبهه كفر قريش در آن جنگ گرفته‌اند «أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ» را راجع به همان افراد. و چون نزول اين آيات پس از حادثه اُحُد است، افعال «لِيَقْطَعَ طَرَفاً، أَوْ يَكْبِتَهُمْ» كه خبر از آينده و مشعر به استمرار است، تطبيق نمى‌كند و بايد مانند «إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ ... و إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ» با افعال ماضى ذكر شود.

گويند: پيغمبر اكرم (ص)، پس از پايان كارزار كه گروهى از بزرگان مسلمانان چون حمزه كشته شدند و پيكر حمزه را مثله كردند و سنگ بر پيشانى و دندان آن حضرت زدند، ابو سفيان و ديگر سران و انگيزنده‌هاى جنگ اُحُد را نفرين و لعن كرد، اين آيه در رد آن نفرين و لعن است (بعضى گويند راجع به داستان «بئر معونه» است و درباره عامر بن طُفَيل نفرين كرده است[10]: كه كار تو رسالت و انجام مسئوليت آن است، امر عذاب و آمرزش به اراده خداوند است. در روايات و نقليات بعضى از مفسرين[11] چنين آمده كه خداوند هم، پس از اسلام آوردن‌شان از آنان درگذشت و مشمول مغفرت‌شان گرداند. آيا همان گراييدن به اسلام و آن اسلام كسى مانند ابى سفيان و پذيرش ظاهرى اسلام آنان با كفرى كه در هر فرصتى ظاهر مى‌كردند، دليل بر آمرزش آنها است؟ مگر حساب مغفرت خداوند و حساب تظاهر به اسلام و پذيرش آن را يك حساب بدانيم! آرى آن حضرت، از ابى سفيان و قريش كه اين‌گونه دريچه هدايت را به روى خود و ديگران مى‌بستند و با خير و هدايت و سعادت خود دشمني مى‌كردند و آن‌گونه درنده‌خويى در احد نشان دادند به خشم آمد، و نه‌تنها گروه كفر پيشه ابى سفيان منشأ خشم آن حضرت بود، همان منافقاتى كه در رأس آنان ابن ابى سلول بود و با بهانه جويى از ميان راه برگشت و دو گروه از انصار را دودل و سست كرد، نيز آن حضرت را خشمگين مى‌داشت، و هم‌چنين آنان كه با شنيدن فرياد «الا قد قتل محمد (ص)» به هر سو فرار كردند و در ميان غارها و سنگ‌ها پنهان شدند و بعضى از آنان در انديشه پيمان‌بندى با ابى سفيان برآمدند، و مانند عثمان و چند تن ديگر كه به سوى مدينه فرار كردند تا خود را در ميان خانه‌ها پنهان كنند، همه اينها آن حضرت را خشمگين مى‌كرد. اگر نفرين بر اينان در همين حد لعن بوده ـ چنان‌كه نقل شده ـ اين روش قرآن است كه به ستم‌كاران و دشمنان هدايت و منافقان لعن مى‌كند و آن حضرت هم از روش قرآن خارج نشده تا چنين تذكرى داده شود «لَيْسَ لَكَ مِنَ الأمْرِ شَيْءٌ». و اگر نفرين به هلاكت و نابودى‌شان بوده، برخلاف سيره آن حضرت است كه در سخت‌ترين مواقع و دشوارترين حوادث، مانند داستان طائف و شِعب ابى طالب و خشونت‌ها و شكنجه‌هاى جان‌فرساى مكيان، هيچ‌گاه از حد «اللّهم اهدهم فانّهم لا يعلمون»[12] بيرون نمى‌رفت. آنچه مسلّم است پس از پايان اُحُد، آن حضرت یاری از  خدا و جبران شكست و قصاص از مثله كردن قريش را مى‌خواست. پس اين امر بايد همان هدايت و ضلالت و اختيار قلوب و نفوس خلق باشد كه پيوسته قرآن به آن حضرت تذكر مى‌دهد، و فعل‌هاى مضارع استمرارى نيز همين را مى‌رساند.

«فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ» بيان سبب تعذيب است كه موافق با رحمت و لطف الهى نيست كه آنان خود ستم‌كارند و زمينه عذاب را به اختيار خود فراهم كرده‌اند، و «يتوب عليهم»، نياز به بيان علت ندارد، سبب آن همان صفت غفور و رحيم است: «وَ لِلَّهِ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأرْضِ ... وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» كه مالك آسمان‌ها و زمين متضمن مالك نفوس است كه امر و فرمان و تدبير همه براى او است نه در اختيار و به اراده و خواست كسى، اگر چه پيامبر باشد: «لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ». «وَ لِلَّهِ ...» تعليل عام براى اثبات «لَيْسَ لَكَ ...» است و «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» بيان علت «يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ» كه بايد چنين باشد. «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ» كه در وسط آمده استثنايى است.

//پایان متن

[1] . این دو طایفه از بنی سلمه و بنی حارثه بودند که پس از بازگشت و عقب‌نشینی عبدالله بن ابی و کسانش، سست و دو دل شدند. خداوند به وسیلۀ مرد مصمم و با ایمان –ابی جابر سلمی- به آنان روحیه و ثبات بخشید. (مؤلف)

[2] . آیا می‌پندارید که ما با دارایی و پسران آنان را یاری می‌کنیم؟ مؤمنون (23)، 55.

[3] . کارزار أحد و پیش از آن بدر، در نقطه‌ای از زمان و مکان پایان یافت، لیکـن آيـات الهـی و کتاب جاودان، عبرت‌ها و رموز نفسانی آن را در صفحه و سطور ابدی برای همیشه نگاشت. زندگی روحی و اجتماعی مسلمانان و ممیزات آن را با اخلاق و اجتماع جاهلیت و فتوحات آن را با فتوح و جنگ‌های جاهلی و دنیایی

ترسیم کرد تا نفوس مسلمانان یکسر از رسوبات و شهوات جاهلی تصفیه شود و آماده برای رهبری جهان به سوی صفا و حق و عدل گردد. هر قسمتی از حوادث مشهود را با انگیزه های نامحسوس پیوند دهد تا به وضوح دریابند که میدان کارزار آنان همین میدان اسلحه و شمشیر و نیزه نیست، میدانی وسیع‌تر و پردامنه‌تر دارند و در واقع این صفحه از حیات را باید حقیقی دانست، تا هنگامی که مسلمانان از این کارزار بزرگ و جهاد اکبر پیروز در نیایند، از کارزار برونی و مکانی و زمانی پیروزمند نخواهند شد و اگر پیروز شوند ارزش ندارد. آن

پیروزی ارزشمند است که در راه خدا و تحقق شریعت او باشد و این آن‌گاه است که خود فی سبیل الله و در آن مستغرق شده باشند و دل و دیده از آن بر ندارند و همه انگیزه‌ها و آرزوها و جنگ و سیاست و اقتصادشان در آن راه باشد و جز این هر پیروزی گذرا شکست دائم در پیش دارد و با آن هر شکستی پیروزی ها دارد، هم‌چون شکست احد. (مؤلف)

[4] . قوۀ نزوعیه عبارت از قوتی بود که بواسطۀ آن اشتیاق به چیزی یا تنفر و اکراه از چیزی حاصل می‌شود.... این همان قوه‌ای بود که اراده وابسته به او و بواسطۀ اوست... (سجادی، سید جعفر: فرهنگ معارف اسلامی، ج۳، ص ۵۵۰)

[5] . چنانکه در حدیث است که چون فرشته به ابراهیم، هنگام افتادن در آتش، گفت «الک حاجة» ؟ آیا نیازی داری؟ ابراهیم گفت: «اما بک فلا» دارم ولی به تو نیاز ندارم. (مؤلف) علل الشرایع، ج ۱، ص ۳۶.

[6] . هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی می‌کند که من با شما هستم پس کسانی را که ایمان آورده‌اند ثابت‌قدم بدارید. به زودی من در دل کافران وحشت خواهم افکند. پس فراز گردن‌ها را بزنید و همۀ سرانگشتانشان را قلم کنید. انفال (8)، 12.

[7] . بی گمان کسانی که گفتند پروردگار ما خداست سپس پایداری ورزیدند فرشتگان بر آنان فرود می‌آیند: هان بیم مدارید و اندوهگین نباشید و مژده باد شما را به بهشتی که وعده یافته بودید. در زندگی دنیا و در آخرت دوستانتان ماییم. فصلت (41)، 30 و 31.

[8] . احقاف (46)، 13.

[9] . طرفا، به صورت نکره، اشعار به یک سو، یک پایگاه، یک جناح، یک مرکز قدرت، یک قطعه سرزمین اشغال شده و یک جناح هم‌پیمان دارد. (مؤلف).

[10] . طبرسی، مجمع‌البیان، ج 2، ص 831.

[11] . طبرسی، مجمع‌البیان، ج 2، ص 832.

[12] . خدایا آنان را هدایت کن زیرا آنان نمی‌دانند. به روایت مجمع‌البان همبن دعا را در همان هنگام که خون از سر و رویش جاری بود بیان می‌کرد. (مؤلف)

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 17 تا 37

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *