پرتوی از قرآن، جلد چهارم؛ تفسیر سورۀ آل عمران آیات 176 تا 189
«وَلَا يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (176)
«إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (177)
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ» (178)
«مَّا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ» (179)
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَّهُم بَلْ هُوَ شَرٌّ لَّهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ» (180)
«لَّقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ» (181)
«ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ» (182)
«الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (183)
«فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ جَاءُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ» (184)
«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ» (185)
«لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثِيرًا وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» (186)
«وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ» (187)
«لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوا وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (188)
«وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (189)
و اندوهگينت نكند كسانى كه پىدرپى با يكديگر در كفر شتاب مىگيرند، بىگمان آن كسان هرگز اندك زيانى خداى را نرسانند، خدا مىخواهد كه بهرهاى ايشان را در آخرت قرار ندهد، و براى ايشان است عذابى بس بزرگ. (176)
بىگمان كسانى كه كفر را به ايمان خريدند (نيز) هرگز اندك زيانى خداى را نرسانند و براى ايشان است عذابى بس دردناك. (177)
و هرگز نبايد كسانى كه كفر ورزيدند پيش خود حساب كنند كه ما مهلتى را كه به ايشان دادهايم حتما برايشان خير است، بلكه تنها بدانان مهلت مىدهيم براى اينكه از لحاظ گناه افزوده مىشوند و براى ايشان است عذابى خوار كننده. (178)
خدا چنين نبوده است كه واگذارد مومنان را بر آن چيزى كه شما بر آن حال هستيد تا اينكه آلوده و ناپاك را از پاكيزه جدا گرداند، و خدا چنين نبوده است كه آگاه سازد شما را برناديده، و ليكن خدا از فرستادگان خويش هر كه را خواهد بر مىگزيند و جذب مىكند، پس به خدا و فرستادگانش ايمان بياوريد، و اگر ايمان بياوريد و پروا پيشه كنيد در نتيجه شما راست پاداشى بس بزرگ. (179)
و هرگز نبايد كسانى كه نسبت بدانچه خدا ايشان را داده است بخل مىورزند چنين حساب كنند كه آن برايشان خير است، بلكه برايشان شرّ است، به زودى به وسيله آنچه كه بخل ورزيدند روز قيامت بر گردنشان طوق زده خواهد شد. و خداىراست ميراث آسمانها و زمين، و خدا بدانچه مىكنيد بس آگاه است. (180)
البته خدا شنيده است گفتار كسانى را كه گفتند بىگمان خدا فقير است و ما بىنيازيم، به زودى مىنويسيم آنچه را گفتند و بدون حق كشتنشان پيامبران را و گوييم بچشيد عذاب سوختن را. (181)
آن (عذاب) به خاطر چيزى است كه دستهايتان پيش فرستاد و بدون شك خدا به هيچ وجه براى بندگان ستمگر نيست. (182)
آنان كه گفتند بىگمان خدا عهد كرد به ما كه به هيچ فرستادهاى ايمان نياوريم تا اينكه قربانىاى ما را بياورد كه آتش آن را بخورد، بگو پيش از من رسولانى بينات روشنگر و آنچه را گفتيد براى شما آوردهاند، پس چرا آنان را كشتيد اگر راستگويانيد. (183)
پس اگر ترا دروغ دانستند پس دروغ دانسته شدهاند فرستادگانى پيش از تو كه بينات و نوشتههاى استوار و نامه (قوانين) روشنگر آوردند. (184)
هر كسى چشنده مرگ است و تنها در روز قيامت مزدهاىتان را (كاملاً) دريافت مىداريد، پس هر كس از آتش دور داشته شد و به بهشت وارد شد در واقع به رستگارى دست يافته است، و زندگانى اين جهان چيزى جز بهره فريب نيست. (185)
هر آينه حتماً در مالها و جانهاتان مورد آزمايش قرار مىگيريد و حتماً از كسانى كه پيش از شما كتاب بدانان داده شده است و از كسانى كه شرك ورزيدند آزار بسيارى مىشنويد، و اگر پايدارى ورزيد و پروا پيشه كنيد پس بىگمان آن (پايدارى و پروا پيشگى) از تصميم قاطع به امور است. (186)
و هنگامى كه خدا پيمان استوار كسانى را گرفت كه كتاب بدانان داده شد تا حتما آن را براى مردم تبيين و روشن كنيد و پنهان نگه نداريد، پس آن را پشت سر خويش افكندند و آن را به بهايى اندك فروختند، پس چه بد است آن بهايى را كه مىستانند. (187)
هرگز نبايد به حساب آوريد كسانى را كه شاد مىشوند بوسيله آنچه آوردند (از دستاوردهاى خود) و دوست مىدارند كه در برابر آنچه نكردهاند مورد ستايش قرار گيرند پس هرگز نبايد آنان را بر رستگاهى از عذاب به شمار آوريد و ايشان راست عذابى دردناك. (188)
و قدرت تصرف آسمانها و زمين در اختيار خداست و خدا بر هر چيزى بس تواناست. (189)
شرح لغات:
نملى، فعل مضارع متكلم مع الغير از املاء: پر كردن، امكان دادن، سر خود رها كردن، مدت دادن، جلو شخص را رها كردن.
يطلع، فعل مضارع غايب مفرد از اطلاع (باب افعال): از بالا نگاه كردن، به سوى چيزى سركشيدن.
يجتبى، از اجتباء: گزينش، جمع و جذب و فراهم كردن با كوشش.
قربان، همچون برهان و سلطان: اسم آنچه وسيله تقرب است، و همچون عدوان و خسران مصدر است: نزديک ساختن، تقرب جستن.
الزّبر، جمع زبره: بناى سنگى محكم، پارهآهن ضخيم، عقل. شايد زبر به معنى اصول محكم و ثابت عقلى باشد و كتاب، احكام شرعى و روشنگر عقل و عمل. جمع زبور: نوشته حكيمانه، از زَبَرَ (فعل): كتاب را به استوارى نوشت، مرد را شكنجه داد، پيرامون چاه را محكم چيد، موهاى شانه شير انبوه شد.
ذوق: چشيدن طعم، اندكى خوردن.
توفّون، فعل مضارع مخاطب جمع از ايفاء: كاملاً بهرهمند كردن، بطور تمام و كمال به چيزى دست يافتن.
زُحزِح، فعل ماضى مجهول از زحّ (مانند زلّ): از بيخ بركند، از جاى خود چيزى را دور كرد، زحزح (معلوم مانند زلزل): پىدرپى بركند.
فاز، فعل ماضى از فوز: بيرون آمدن از تنگنا و گرفتارى و رسيدن به وسعت، مفازه: بيابان باز.
ميثاق: عهد محكم و پيمان مشدّد. وثاق: ريسمانى كه با آن مىبندند.
ملك (به ضم ميم): تصرف با قدرت و علم.
«وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً، يُرِيدُ اللَّهُ ألّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِى الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ».
«يُسارِعُونَ» تأثير سرعت متقابل و خوفِ «فِى الْكُفْرِ»، محيط كفر درونى آنها و در غلطيدن در كفرشان را مىرساند كه روزنه هدايت را به روى خود بسته و آگاه و ناآگاه سرعتى به گونه بازتاب «سرعت اكتسابى» و حركت كفرآميز از خود و از يكديگر مىيابند و سستايمانان را در پى مىكشند و پايان اين مسارعت و مسابقه را درنمىيابند و اميدى به توقف و برگشت آنها نيست. اين سرعت يابى، پيمبر رحمت و هدايت همگانى را محزون و مشغول مىدارد. اين تخويفها (آيه قبل) كه در دل هوچىگران و اولياى شيطان خانه مىگزيند و از زبانشان بيرون مىآيد، مردمى را كه ايمانى بىپايه دارند و در حال نوسان به سر مىبرند، به سوى قدرت فريبنده و جاذبه شرك مىكشاند و به سوى آن شتابزده مىشوند. اين شتابزدگى بعضى سستايمانها به سوى جاهليت، چنان كه در پايان احد و پس از آن نمودار شد، آن حضرت را پس از آن كوششها و جهاد و هجرت، از جهت كندى پيشرفت دعوت، يا انديشه كوتاهى در رسالت، غمگين مىساخت. «وَ لا يَحْزُنْكَ …» نهى از حزن از جهت آثار آن است كه مبادا موجب توقف در انجام رسالت شود. ديد محيط پيمبر، حال و آينده اين سرعت گيرنده و سرعت يابنده در كفر را مىبيند كه خودشان از آن غافلند، و خداوند محيط به همه است و پيمبرش را هشيار و تثبيت مىكند كه اينها هيچ و براى هميشه به خدا ـ اراده و سنن متحرك و متكامل او ـ زيان نمىرسانند، تنها خود زيانكارند.
اين آيه خطاب تسليتآميزى براى رسول اكرم (ص) است: نه اينها نمىتوانند به خدا و مشيت و سنن او زيان رسانند، بلكه شتاب آنان به كفر، اگر در سطح، حق و ايمان را زيان رساند، آن را پايدارتر و عميقتر و نيرومندتر خواهد كرد، و اگر وقفهاى در گسترش آن پيش آيد، براى هميشه نيست و با نيروى بيشترى آشكار مىشود: «لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً»، و نه آنها از برگشت و روى آوردن به كفر بهره وافرى كه اشباع همه قواى انسانى است در جهت مادى و معنوى و دنيوى و اخروى، خواهند داشت: «يُرِيدُ اللَّهُ أَلّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِى الآخِرَةِ». در محيط دنياى محدود حيوانى و غرائز و درگيرى آنان دچار عذاب بزرگى هستند: «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ».
«إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالأيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ».
و همچنين آنان هم كه بيش از شتاب گرايشگرانه به كفر، همچون مشترى در بازار زندگى خريدار كفر و فروشنده سرمايههاى فطرى ايماناند، نمىتوانند اندك زيانى به خدا رسانند و با اين تجزيه روحى دردآور، ايشان را هم عذابى دردناك است.
«وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ».
اين آيه درسى است به مومنان كه فريفته امكانات كافران نشوند، و هشدارى به كافران، تا شايد به پايان زندگى خود بينديشند. هيچ نبايد پيش خود حساب و گمان كنند كه اين آرزوها و شهوات و بهرههايى كه چشم و گوش و دل و زندگى آنان را پر كرده است و در ميان آنها رهايشان كردهايم، براى خود و نفوسشان خير و از طرف ما خيرخواهى براى آنها باشد. اينگونه امكانات و رهايى و افسار گسيختگى، براى آن است كه تا هر چه بتوانند در سركشى و طغيان خود تا عذاب زبونى و زبونى آور پيش روند.
تهديدهاى دو آيه قبل كه گرايندگان و خريداران كفر، بهره در آخرت ندارند و تكرار «لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» و همچنين آيات مانند آنها، و از سوى ديگر باز بودن راه زندگى و خوشى براى آنان، منشأ اين انديشه و گمان است، كه خداوند براى آنان خير و خوشى خواسته و آنها را شايسته چنين زندگى ساخته است، اين انديشه هميشه براى آنان و ديگر كوتهانديشان هست. اين آيه پرده از چنين راز و ظاهر فريبنده برمىدارد كه نبايد آنها كه رو به كفر رفتهاند چنين گمان برند كه همين كه به آنها ثروت و قدرت داديم و جلو پيشرفت آنها و دستشان را باز گذارديم به خير و سعادت آنان خواهد بود. قرآن اين حقيقت را براى آنان كه مىتوانند چشم خود را باز كنند عريان مىنمايد: «إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً». لام ليزدادوا، ظاهر در اراده است نه عاقبت، چون كفروا، ظاهر در اين است كه به اراده خود به سوى كفر گرويدهاند. همين كه آنها به اراده خود به كفر گرويدهاند، اراده خدا هم بر طبق سنن، بدين تعلق گرفته تا آنها خود در گناه و از جهت گناه افزايش و تكامل يابند كه نتيجه قهرى املاء است، نه «لِيَزْدادُوا إِثْمُهُم» و پايانش در مقابل سركشى و خود بزرگ بينى آنان عذاب خواركننده است: وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ در پايان مهلت.[1]
«ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُوْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ إِنْ تُوْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ».
آگاهى و درس ديگرى است به مومنان براى آمادگى و هشيارى. در جهت مقابل كافر كه سرعت و مسارعت مىگيرند و از خدا و خود رها مىشوند تا هر چه خواهند در زمين و در ميان بندگان خدا تاخت و تاز كنند، مومنين كه با خدا پيوند و پيمان دارند، به همان حال كه هستند و در هر حال، خدا رهايشان نمىكند، درگيرىها و مصائب و آزمايشها برايشان پيش مىآورد (مضمون اين مطلب مقدر است) «حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» اين سنت جارى و هميشگى خدايى است، از همان هنگام آگاهى و ايمان، و هميشه بوده و هست.
مفهوم «ما كانَ اللَّهُ …»، بجاى «ليس، ما، اللَّه» و «لِيَذَرَ الْمُوْمِنِينَ»، به جاى «ليذركم» بيان سنت الهى درباره همه متصفين به ايمان است. مخاطب «عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ»، به ظاهر سياق، مومنان حاضر در زمانند، نه كافران و منافقان، چنان كه بعضى از مفسران گمان كردهاند. ما، اشاره به وضع كنونى آنهاست با جمله بس بليغ اسميه، حال ثبات و امنيت و بهرهگيرى از انتساب به ايمان كه در آن مومن حقيقى و ثابت با ضعفاى در ايمان و منافقان ممتاز نيستند. «حَتَّى …» بيان نهايت اين وضع است. از «ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ»، تا «يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ» كه بر طبق سنت الهى حوادث و مصائب و ابتلاآت بايد پيش آيد: حكمت و سنت خدا اين نيست كه مومنان را به همان حال و وضعى كه شما داريد، ثابت و راكد واگذارد، گرفتارى و مصائب و ابتلاآت بايد پيش آيد، تا آلودگان به كفر و جاهليت و جواذب آن از پيشروانِ پاكيزه شده و تكامليافته جدا و مشخص شوند. نه املاى كافران در پايان به خير آنها و نه گرفتارى و مصائب مومنان به زيان اينان است، هر دو بر طبق حكمت و سنّت سنيه الهى مىباشد، كه در باطن آفرينش جهان و حيات انسان جريان دارد و تا به غايت نرسد و از پرده بيرون نيايد، كسى آگاهى همه جانبه از آن ندارد: «وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ». پس مجالى نيست تا كسى گمان برد كه خداوند پيش از برخورد با حوادث و مصائب خبيث را از طيب جدا كند و آنها را بشناساند. روش خداوند اين است كه بر طبق مشيت خود، از ميان هزارها مردم، كسانى را بر مىگزيند و به سوى خود جذب مىكند: «وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ». ديگر آيه در اينجا از حد اطلاع و غيب يابى آنان بيانى ندارد، زيرا درجات رسل مختلف و حد اطلاعشان محدود است و آنان را آگاه مىكند نه از غيب اطلاع كامل مىدهد. «من رسله» اگر تبعيضى باشد نه بيانى، اشاره به همين وظيفه است كه كسانى را برمىگزيند كه غيبشناس و رازدانند. پس بر ديگران همين وظيفه است كه به خدا و رسلش ايمان آورند و اگر ايمان آوردند و پروا گرفتند، پاداش بزرگ مىيابند و شود كه در پرتو آن چشمشان باز و رازبين شود: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُوْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ».
«وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ».
«ما آتاهُمُ اللَّهُ»، هر گونه سرمايه مادى و معنوى است. اين آيه هشدارى ديگر به مؤمنانى است كه هنوز وابسته و دلبسته به مال هستند و خصلت بخل دارند كه بخل منافى با جهت حركت ايمانى و وابستگى به خدا و هدفهاى برتر است. و همچنين، منافى با اين ديد ايمانى است كه ديگر سرمايهها و ثروتها از فضل خداست كه در دسترسشان قرار داده نه ملك آنها كه هرگونه خواهند در آن تصرف يا ذخيره كنند و بخل ورزند: «بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».
بخل ورزان هم مانند كافرانند، كافران همين كه راه تاخت و تازشان و دستشان در راه تجاوز باز است گمان مىكنند به خير آنهاست، بخيلان هم همين كه دست خود را از دستگيرى ديگران باز مىدارند. آنان را كفر و اينان را بخل از بينش و عاقبتانديشى باز مىدارد، آنان با گناه و ستم افزايش مىيابند و دچار عذابند، اينان بخلشان چون ريسمان و زنجيرى خواهد شد، همچنان كه بخل چشم و گوششان را از هر بانگى جز اندوختن و انباشتن ثروت و دستشان را از دستگيرى مستمندان و در راه خير و پايشان را از راه اقدام در حق، مىبندد و غلهايى بر گردن و دستشان زده مىشود.
اين آيه از آينده «يَوْمَ الْقِيامَةِ» آنان خبر مىدهد. سين «سيطوقون» و فعل مجهول از باب تفعيل، نزديكى و تكامل اين طوق را مىرساند، بدون اينكه فعل را به فاعل استناد دهد اشعار به وضع طبيعى بخل دارد. آيه 8 سوره يس: «إِنَّا جَعَلْنا فِى أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»
[2] از گذشته خبر مىدهد. ما بَخِلُوا، اشاره به همان علاقهها و بستگى به مال است. اينها چشمشان از ديدن جهت بقاى مال كه همان انفاق است، كور شده به جهت فانى آن كه نگهدارى است دلبستهاند. البته در عين اينكه سين، تقريب و تأكيد را مىرساند، ظهور كامل اين سرانجام در روز قيامت است، پس پيش از آنكه محكم و پيچيده شود، بايد طول وابستگى و بخل را بريد و خود رااز بستگى به آن ـ نه تصرف و مالكيت به حق در آن ـ آزاد ساخت.[3] با اين بينش ايمانى كه خدا قدرت تصرف داده اين سرمايههاى حياتى را در دسترس گذارده است؛ ميراث از او و وارث او است و از شما عمل و انفاق: «وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ». تا علاقه به هر چه، غير خدا، بند و زنجير روح و انديشه نشود. مال خواه و ناخواه دست به دست مىگردد و وارث همه مالك الملك است و آنچه بر آنان مىماند همان طوق دوزخى است. اين عميقترين حكمت انفاق است كه از سرچشمه ايمان و قصد تقرب ناشى مىشود، نه قانون و تحميل. هر انسان آگاهى اين را احساس مىكند كه در هر انفاق مال و هر چه به آن وابسته است، از بند و قيدى آزاد و رها مىشود. اين حكمت و تأثير روانى انفاق ثابتتر و همگانىتر از تعاون و تبادل محبت و رحمت و سامان يافتن زندگى، در مجتمع اسلامى و انسانى است.
«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ، سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ. ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ».
اين گفته كه خدا فقير است و ما بىنيازيم، به قرينه آيه بعد و رواياتى كه در شأن نزول آن آمده، از يهوديان و يهود مسلكان است. يهوديانى كه گويا در انتظار منجى موعود و به سراغ او، به اطراف يثرب هجرت كردند و براى دفاع از خود و نگهدارى اموال و ذخايرشان قلعهها ساختند و سرمايهدارانشان به شغل رباخوارى و زرگرى و امثال آن پرداختند. پس از آنكه اسلام در مدينه پايه گرفت با نزول آيات گذشت و انفاق، دست و دل مسلمانان باز گرديد و با تحريم ربا و بهرهكشىها نفوذ مالى يهوديان در ميان مسلمانان بسته شد، چنان كه يثربِ قبيلگى و كينهتوزى و اختلاف جاهليت، به گونه و نمونه بارز تعاون و تبادل خير و رحمت درآمد، بيش از آنكه راههاى سودبرى و بهرهكشى يهوديان بسته شود، وحدت و تعاون و انفاق در ميان مسلمانان از هر قبيله و نژاد، با خوى ميراثى و آيين نژادى و خصلت مال اندوزى و بخل يهوديان ناسازگار بود، شايد همين تضادهاى روش و تعاليم اسلام با قوميت و خوى يهوديت بود كه با آن بشارات و انتظارات و هجرت، به دشمنى با تبليغات و استهزاها و طعنهايى به تعاليم و احكام آن پرداختند. يكى از گفتهها و طعنهاى آنها در مقابله با آيات انفاق (براى خدا، و فى سبيل اللَّه) همين بود، كه خدا ـ خداى شما ـ فقير و ما غنى هستيم: «إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ». همان كسانى كه از انفاق بخل مىورزند و براى توجيه بخل و مال پرستى خود، اينگونه شبههها و عذرها مىآورند يا سوالها طرح مىكنند تا از انفاق و دستگيرى مالى كه نخستين حركت انسان به سوى خدا و خلق و از پايههاى دعوت رسل است خوددارى كنند. گويا اين گفته با انديشه آنان سوالى انكارى را مىرساند: خداوند نيازمند و ما بىنيازيم؟! كه طالب انفاق است. اگر بىنياز است چرا خود نياز نيازمندان را بر نمىآورد؟ اگر از ما مىخواهد پس ما بىنيازيم؟ چون اين گفتهها و شبههتراشىهاى اسرائيلى كه به دليل ضماير جمع، از گروههايى فرومايه تراوش مىكرد و در ضعفا و مسلمانان اثر مىگذاشت و جلو پيشرفت دعوت را كه بر پايه فداكارى و گذشت نهاده شده بود، مىگرفت و شايسته جواب نبود و آن حضرت را آزرده مىساخت، خداوند در قرآن با بيانى تسليت آميز آورده است: «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ …» كه خداوند پيش از علم، سخن آنان را شنيده، آن را ضمن پرونده جنايات و سركشىهاىشان ثبت خواهد كرد: «سَنَكْتُبُ ما قالُوا». با كشتارهايى كه مىكردند: «وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِياءَ». آنان با همين بهانهجويى پيمبران خود را كه مىخواستند دعوت و سنّت ابراهيمى را احياء كنند مىكشتند، چون سران آنها را به گذشت از مال و جان و تعالى دعوت مىكردند.
اين گناهان و سركشىها، و كشتارهاى ثبت شده، آتشى مىشود كه سراپاى هستى آنان را مىسوزاند و همين است قول و فرمان: «وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ». اين آتشهايى كه در سراسر تاريخ هستى بنىاسرائيل را سوزانده، زبانهاى است از همين خوىها و راه و روشى كه از درون آنان سرمىزند نه از خداست و نه از خلق: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ». نسبت به «أَيْدِيكُمْ»، از جهت آن است كه نمودار آن انديشهها و خوىها مىباشد. صفت مبالغه، بيان نفى هر گونه ظلم است.
«الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلّا نُوْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ، قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ».
«الَّذِينَ»، در محل جرّ، رد به «الَّذِينَ قالُوا…» در آيه سابق است: محققا شنيد خداوند سخن آنان را كه گفتند خدا با ما عهد بسته است …، و يا در محل رفع و وصفى ديگر از آنان است: همان كسان كه گفتند… اينان به جاى گذشت از تعلقات در راه خدا و كمال و بسط روح، قربانى فصلى را از رسوم و احكام ثابت و تقربى و آن را نشانه نبوت و سوختنش را نمودار تقرب و عهد خدا مىدانستند. اينهم بهانه ديگر بنىاسرائيل بود براى ردّ و سرپيچى از ايمان به اين رسالت كه: خداوند با ما پيمان بسته كه به هيچ رسول ـ مدعى رسالت ـ ايمان نياوريم تا آنكه چنان قربانى پيش آورد كه آتش آن را بخورد! «حَتَّى … تَأْكُلُهُ النَّارُ». حتى دلالت بر آخرين نشانه آن رسول و قبول قربانى، به گمان آنان بود. آتشى از آسمان فرود آيد و قربانى را بربايد. و يا نظر به شعار مشهور بنىاسرائيل است كه قسمتى از قربانى بايد سوخته «محرقه» شود، همچنان كه در تورات آمده است. جواب بهانهجويى و غرور و سركشى آنها را خداوند رازدان به پيمبرش القاء فرموده است: «قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالْبَيِّناتِ …». «بالبينات» كه در نشانه درخواستى آنان نيامده، همان است كه آثار كفر و خودپرستى را مىسوزاند، اشعار بدان دارد كه نشانه خدايى همين بينات (تبيين حق و مشخص كردن آنها) است. «بِالَّذِى قُلْتُمْ»، به جاى «عهد اليكم اللَّه» اشعار بدين دارد كه اين نشانه زبانزد و ساخته خود آنان است. با همه اينها، نه اينكه به پيمبران ايمان نياورديد، آنان را كه مخالف هواها و سودپرستى شما بودند، كشتيد: پس در اين پيشنهاد كه راستگو نيستيد، اگر آن را هم اين پيامبر بياورد باز ايمان نخواهيد آورد.
«فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاوُو بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِير».
بيان اين آيه تسليتى است به رسول گرامى (ص)، در برابر عذرها و عنادها و بهانههاى مخالفان: اين روش تكذيب مكذبين هميشه بوده است، تو نخستين پيمبرى نيستى كه مورد اينگونه تكذيبها و بهانهجويىها واقع شدهاى، پيمبران گذشته با همه بينات و نوشتهها و كتاب روشنىبخش كه درون و عقل را مشتعل مىكند و غرائز و خوىهاى پست را، به جاى قربانىِ سوخته كه درخواست مىكنند مىسوزاند، آمدند، با همه اينها آنان را تكذيب كردند.
«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ، وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتاعُ الْغُرُور».
ذوق (چشيدن طعم، اندكى خوردن) در آيات قرآن بيشتر درباره عذاب آمده و كمتر درباره رحمت و نعمت: (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الاِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً … وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ….)[4]. اين مسير هر پديده زنده و داراى نفس است كه طعم و مزه مرگ را مىچشد. «و كُلُّ نَفْسٍ» خود دليل بر عارضى بودن و از ميان رفتن اين حيات است.
در پيامد اين حيات، مرگ جزء طبيعت و مسير نهايى آن است: «ذائِقَةُ الْمَوْتِ». آيا مسير نهايى هر نفس به موت پايان مىيابد؟ تعبير آيه چشيدن و اشاره آن به گذشتن از آن است. چون چشيدن وسيله عبرت و عبور است. چشيدن مرگ بايد پيشدرآمدى از ظهور و بسط كامل انسان ساخته شده اختيار و عمل باشد. همچنان كه احساس و ذائقه، نخستين نشانه ظهور حيات در پديده تكامل يافته است، مرگ نخستين چشش مرحله بعد است تا ذائقهها و چشيدن آن چگونه باشد و چه طعمى دريابد! در اين مرحله كوتاه است كه همه عوارض زندگى اين جهان به پايان مىرسد. پس چرا اهل آن از راه حق با همه سختى و سرسختىهاى معاندين و فرومايگان طرفدار باطل، باز ايستند و چشم به پايان اين زندگى و آغاز زندگى ديگر نداشته باشند كه در آن، همه كوششها بىكموكاست پاداش داده شود. «وَ اِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ»، توفون، دلالت بر بهرهمندى ـ ايفاء ـ كامل دارد كه اين جهان و زندگى محدود آن نمىتواند ظرف آن باشد. خطاب از شخص پيمبر كه در آيه سابق آمده به سوى جمع ـ او و پيروانش ـ جهت يافته، همانها كه سنگينى انجام رسالت به عهده آنان آمده، گوى مسابقه در انجام تعهدها و رسالتها در نهايتِ ميدانِ وسيع آن حيات است: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ…» فعل مجهول، زحزح ـ «زلزل» ـ تكرار معنا را مىرساند: پس همان كسان كه همى تكان داده و بر كنده و دور شوند از آن آتش و داخل شوند به بهشت، پس گوى نجات را برده به آرزوى برتر نائل گشتهاند. بركندگى پىدرپى از آتش است كه راه به بهشت را مىگشايد. بركنده شدن از آتش و برتر آمدن از آن دشوار است چون روى و بعد ديگر آن دنيا و بهرههاى آن است كه در جان و درون ريشه دوانيده و فريبنده گشته است و در حقيقت جز غرور و فريب نيست: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتاعُ الْغُرُور». اگر انسان متعهد و داراى رسالت، به اين چهار اصل آگاهى يافت و بينشش اينچنين سرعت يافت، ديگر بهانهگيرىهاى دشمنان و دنياپرستان از مشركين و يهود و ماوراى آنان، او را سست و افسرده و مأيوس نمىدارد: 1ـ پايان اين زندگى چشيدن مرگ است.2 ـ پاداش كامل و تام آن گاه است كه شب تاريك دنيا سپرى شود و روز قيامت طالع گردد.3 ـ فوز نهايى به بركندگى از آتش و علاقههاى آتشزا و سر برآوردن از بهشت است. 4ـ آگاهى به اينكه زندگى دنيا بهرهاى است آنهم غرورانگيز.
چون مرگ در مسير حيات و هر نفسى چشنده آن است، پس چه بايد كرد كه آسان مرد و برتر آمد و پر و بال گشود؟ قرآن راه و روش آن را مىنماياند: با گذشت و انفاق آنچه تعلق گرفته، بايد از وابستگىها و تعلقاتى كه ريشه دوانده و به زندگى پست دنيا بسته و آتشافروز است، يكى پس از ديگرى بركنده شد. زيرا در پى آن زندگى برتر است و ورود به بهشت: «وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ»، كه اين بايد، به صورت شرط، در آيه بيان شده: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ»، هر كه از اين آتش مورد اشاره، كه محصول علاقههاى پست و درون آن است و زبانههاى آن سوختن مواهب انسانى خود، و آتشافروزىها و ستمها و حقبرىها و سوختن استعدادها و حيات ديگران است،[5]اگر بركنده و بر كنار شد و داخل بهشت گرديد، در اين ميدان مسابقه حيات كه منتهاى آن مرگ است، فائز شده از تنگناى دنيا به فراخناى آخرت و جوائز آن نائل شده است: «فقد فاز» آنگاه است كه اين واقعيت براى همه مشهود مىشود كه دنيا جز بهرهاى فريبنده و غرورانگيز نبوده و نيست: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلّا مَتاعُ الْغُرُور».[6] پيمبران همين خطه و سير حيات: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ …» و پس از آن را مىنمايانند. يهوديان كه خود را پيرو و وابسته به پيمبران گذشته مىدانند، آيين خود را مسخ كرده همه را در خدمت دنيا و علاقههاى آن گرفتهاند و به هدايت قرآن و انفاق آن طعن مىزنند: «إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ» چون حريصترين مردم به دنيا و مالند و بخيلترين در انفاق: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ»[7]. «زحزح و مزحزح» را در قرآن در همين دو مورد آورده است.
«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ».
هشدار و آماده باش به مسلمانان است كه اين درگيرى و آزمايش ادامه دارد. افعال موكَّد به لام و نون «لتبلونّ و لتسمعن»، لزوم حتمى اين آزمايشها و گرفتارىها را مىرساند. آزمايشها و ابتلاآتى كه در متن زندگى و نفوس واقع مىشود: «فِى أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»، اينها لازمه آن آگاهى به واقعيت مرگ و آن بينش به ماوراى آن و غايت حيات است كه آفاق ديد را باز و احساس به مسئوليت را شديد مىگرداند، و همه اينها منشأ درگيرى و ابتلاست. آزمايشها و گرفتارىهايى كه در زندگى و نفوس وارد مىشود و همه را در معرض خطر قرار مىدهد : «فِىأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ». و تبليغات و تهمتها و شايعهسازى هايى كه از زبان و ساخته كتاب ديدهها و آموزش يافتهها و مشركين و دستها و زبانهاى ناپيدا، جوّ روحى و اجتماعى شما را نگران و مضطرب مىسازد. همچون امروز كه مادهپرستان مشرك و اهل كتاب شرق و غرب، همان روشهاى مشركان و اهل كتاب آن زمان را درباره اسلام و مسلمانان دارند، چون آيين توحيد مخالف هرگونه شرك و طغيان است: «وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ …» آنچه در برابر اين ابتلاآت و خطرات، پايدار مىسازد و راه را روشن و باز مىگرداند، صبر و تقواست كه ناشى از تصميمها و عزم راسخ ايمانى در همه پيشامدها و گرفتاريهاست: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ».[8]
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً، فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ».
اين پيمان محكم خدا و پيمبران و و جدان علمى است كه چون از هر جهت با رشتههايى توثيق گرديده بيش از عهد و تعهد است. آيه كلى و شامل هر كسى است كه كتاب به او داده شده و آن را دريافته به رهبرى و قوانين و اصول حياتى روشن گشته است. گرچه ظرف نزول، «أُوتُوا الْكِتابَ» را به علماى يهود و نصارا منصرف مىگرداند. همان دريافت و روشنى، مسئوليت و تعهدآور و اخذ ميثاق براى تبيين و روشنگرى ديگران است. «أَخَذَ اللَّهُ»، اشعار به اين دارد كه مخاطبين همچون گذشتگان مشمول اين عهد و ميثاقند. مانند: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ»[9] . «لتبيننه»، موكد با لام و نون و آهنگ حركت و حروف، تبيين حتمى و استمرارى را مىرساند. «لِلنَّاسِ»، اشعار به سود مردم دارد كه مردم و سود مردم را در نظر گيرند، آگاهى و تبيين براى مردم از هر سودى برتراست، همين كه مردم روشن و آگاه شدند منافع و مضار خود را مىشناسند. «وَ لا تَكْتُمُونَهُ»، تأكيد موكد «لِتُبَيَّنُنَّهُ» است. چه اگر مردم روشن و آگاه نشوند، و براى آنان كتاب و علم و مسئوليتها و هدفها تبيين نشود و مكتوم ماند، رسالت روحى تكاملبخش بىحاصل مىماند، چنان كه گويا رسالت و نبوتى نبوده است. اهل كتاب و دانش، پس از گذشت زمانى، نه اينكه اين ميثاق محكم را ناديده گرفتند و از برابر ديد خود بر كنار كردند، آن را يكسره پشت سر افكندند: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ». براى چه؟ براى جلب هواى طاغوتها يا هوسهاى عوام كه هر چه باشد در برابر آن ميثاق بهاى اندكى است: «وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً، فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ».
«لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
قرائت مشهور «لا يحسبن» با ياء است، به قرينه «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ»، «الَّذِينَ يَفْرَحُونَ» مفعول اول و «بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ» مفعول دوم است، به قرائت «لا يحسبن» با ياء، «الذين»، فاعل و مفعول اول مقَّدر است. «لا يحسبن الذين يفرحون … انفسهم». به هر صورت اين آيه نيز همچون آيات همانندش، بيان واقعيت ديگرى از گمانها و انديشهها و حسابهاى پيش خودِ گروهى از مردم است كه بايد زدوده شود و انديشهها و افكار با ايمان از آن پاك گردد: نبايد گمان كنيد و پنداريد كه چون مردمى قدمى در راه حق بردارند و يا دستى به بخشش بگشايند و به آن سرخوش و مغرور شوند و سد راه خدايند و چشمداشت به ثناخوانى نسبت به خود را درباره آنچه نمىكنند داشته باشند، بىآنكه براى مردم سودبخش و خدمتگزار باشند، نبايد گمان كنيد كه اينها بر كنار از عذابند و رستگارند! همه اينها در معرض عذاب و سقوط هستند و رهايى ندارند: «فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ». تكرار «لا تَحْسَبَنَّ»، براى همين است كه مسلمانان مرعوب و مجذوب آنان نشوند و پايدارشان نپندارند. اين گمان بايد از اذهان زدوده شود، مانند گمان به اينكه با اظهار ايمان و يا ايمان قلبى به بهشت راه مىيابند بىآنكه به جهاد برخيزند و پايدارى كنند: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُواالْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» (آيه 142). يا همچون گمان اينكه كشتهشدگان در راه خدا مردهاند و زندگى و آثارشان پايان يافته: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً». (آيه 169) يا همچون اين گمان كه مال و قدرت كافران نشانه خير و به سود آنان است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ». (آيه 178) و نيز گمان بخلورزان كه از انفاق خوددارى مىكنند به خير آنان است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ». (آيه 180). اين گمانزدايىها با فاصله در آيات اين سوره آمده تا انديشههاى آلوده و انحرافى از افكار آنان پاك گردد و موانع ذهنى حركت و پيشرفت و تكامل براى مجتمع اسلامى برداشته شود، تا خود و جهان را يكسر در تصرف و ملك خدا بنگرند و همى در آن بينديشند و بر صبر و تقوا و عزم پايدار باشند، چون تصرفى فوق هر تصرف و تدبيرى برتر از هر تدبير و قدرتى برتر از هر قدرت، قدرت حاكم بر جهان است.
«وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ». همين كه آسمان و زمين و آنچه در آنهاست، ملك حقيقى خداوند است، او پديد آورده و بر پاشان داشته و به اراده او برپا هستند و در آنها پيوسته تصرف دارد، از كهكشانها تا ذرات تا پديدهها تا انسان كه خود مالك خود نيست و وجودش و همه جهازات مرموز و معلومش به علم و اراده خود پديد نيامده خود كار و فعاليت دارند، پس چرا انسان خود را در تصرف مال و ثروت و قدرتهاى كاذب گذارد تا اگر مالى مىدهد و خدمتى مىكند سرخوش شود، و چشمداشت ثناى ديگران را داشته باشد و يا از مالى كه از آن او نيست و ملكى اعتبارى و وهمى است، بخل ورزد: «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا …»، «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ …»؟ چون ملك او است اگر خود را ملك آرزوها و آمال و مال ساخت، نبايد خشنود شود و آن را خير خود پندارد: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا انَّما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ …» چون ملك اوست نبايد گمان كند اگر با اختيار خود را در تصرف او گرداند و در راه او جان داد مرده است: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً…» نبايد گمان كند كه جز با دادن جان و مال و ابتلاء، درهاى بهشتش باز شود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ …» اين مملوكيتها و وابستگىهاى روحى و گمانهاى پست جز از طريق تفكر متعالى و ديد جهانى حاصل نمىشود و درنمىيابد كه سراسر آفرينش نماينده و نشانه چنين تصرف عالمانه و قدرتمندانهاى است.
// پایان متن
[1] «و لئن امهل اللّه الظالم فلن يفوت اخذه، و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشّجا من مساغريقه». (نهج البلاغه، از خطبه 96): و اگر خدا به ستمگر مهلت و فرصت داد، گرفتن او هم هرگز از ارادهاش محو نمىشود، و او (خدا) براى ستمگر در گذرگاه راهش به كمين ايستاده است، و چون استخوان در گلو راه براو مىگيرد. (مؤلّف)
[2] بىگمان ما بر گردنهايشان طوقهايى نهادهايم كه تا زير چانههايشان قرارگرفته، از اين رو سر به هواىاند.
[3] كُنده تن را ز پاى جان بكَن تا كند جولان به گِرد آن چمن
غلّ بخل از دست و گردن دور كُن بخت نو درياب از چرخ كُهُن
هر ندايى كه ترا بالا كشد آن ندا مىدان كه از بالا رسد
هر ندايى كه تو را حرص آورد بانگ گرگى دان كه او مردم دَرَد
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى، دفتردوم، بيت 1948.
[4] و اگر از جانب خود رحمتى را به انسان بچشانيم… و اگر پس از زيان سخت نعمتى از جانب خود به او بچشانيم… هود (11)، 9 و 10.
[5] حرص تو چون آتش است اندر جهان باز كرده صد زبانه هر زمان
(مؤلّف) مولوى، مثنوى، دفتردوم، بيت 249.
[6] از نظر بينايان هر كسى در دنيا بهرهاى دارد كه وسيله است. دنيا همچون گلخن حمام است و مزدوران دنيا تونتاب و هيمهآور، بهره اهل ايمان و تقوا همين شستشوى در حمام و به هواى باز برگشتن است :
شهوت دنيا مثال گلخن است كه از او حمام تقوا روشن است
يك قسم متقى زين تون صفاست زانكه در گرمابه است و در نقاست
اغنيا ماننده سرگين كشان بهر آتش كردن گرمابه بانان
در ايشان حرص بنهاده خدا تا بود گرمابه گرم و با نوا
ترك اين تون گوى و در گرمابه ران ترك تون را عين آن گرمابه دان
هر كه در حمام شد سيماى او هست پيدا بر رخ زيباى او
تونيان را نيز سيما آشكار از لباس و از دخان و از غبار
(مؤلّف)، همان، دفتر چهارم بيت 238
[7] و بىگمان آنان را از همه مردم و حتى از كسانى كه شرك ورزيدهاند به زندگى آزمندتر مىيابى. هر يك ازآنان را مىبينى كه آرزو دارد كاش هزار سال زندگى داده شود. و حال آنكه اين عمر هزار ساله هم دور كننده او از عذاب نيست و خدا بدانچه مىكنند بيناست. بقره (2)، 96.
[8] خوف و جوع و نقص اموال و بدن جمله بهر نقد جان ظاهر شدن
اين وعيد و وعدهها انگيخته است بهر اين نيك و بدى كآميخته است
پس محك مىبايدش بگزيدهاى در حقايق امتحانها ديدهاى
(مولّف)، مولوى، مثنوى، دفتردوم، بيت 2964.
[9] و هنگامى را [به ياد آور] كه خدا با پيامبران پيمان بست كه از هر كتاب … به شما دادم. آل عمران (3)، 81 .
کتاب پرتوی از قرآن، جلد چهارم، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 162 تا 182
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.