پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 37 تا 39
فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيهِ اِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ (37)
قُلنَا آهبِطُوا مِنهَا جَمِيعاً فَاِمّا يَاتِيَنَّكُم مِنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَلاَ هُم يَحزَنُون(38)
وَالَّذِينَ كَفَروا وَكَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِکَ أَصحَابُ النَّارِ هُم فِيها خالِدُونَ(39)
پس، آدم كلماتى را از پروردگارش خوب دريافت. پس، خداوند توبه او را پذيرفت. چه خداوند بسى پذيراى توبه و مهربان است. 37
گفتيم: فرود آييد از آن همگى. پس، شما را هدايتى از جانب من براستى خواهد آمد. پس، كسانى كه هدايت مرا پيروى كنند نه بيمى بر آنها است و نه اندوه مستمرى. 38
و آنها كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند ياران آتشاند و در آن جاوداناند. 39
شرح لغات
تلقّى: روى آوردن، فرا گرفتن، خوب دريافتن.
كلمات، جمع «كلمه»، لفظى است كه داراى معنا باشد. از «كَلم» به معناى جرح است. چون كلمه از جهت معنى، اثر و انفعالى در نفس مىگذارد.
تاب «إليه» به سوى او بازگشت و توبه كرد، «عليه» به او عطف توجّه كرد و توبه اش را پذيرفت.
خوف: ترس و نگرانى از پيشامد.
حزن: اندوه به آنچه از دست رفته.
آيه: نشانه، نمونه، عبارتى ازقرآن.
در همان هنگام هبوط، يا پس از آن كه آدم در جهان بى قرار و زندگىِ سراسر تنازع عالم طبيعت و زمين، قرارگاه مىجست، كلماتى را از جانب پروردگارش دريافت، يا كلمات او را دريافت. (به قرائت نصب «آدم» و رفع «كلمات») تا از هبوط نهايى بازش داشت يا از هبوطگاه برترش آورد و به سوى صعودش كشاند.
اين كلمات چه بوده يا چيست؟ در آيه، «كلمات» مطلق ذكر شده است و از جمع آيه مىتوانيم تا اندازهاى چگونگى كلمات را بشناسيم: از «تلقّى» درمىيابيم كه منظور، لفظ يا نوشته نيست كه آدم آن را شنيده يا ديده باشد، بلكه معنا و حقيقتى بوده كه عقل و ادراك آدم آن را دريافته و روى دلش را به سوى پروردگارش (ربّه) گردانده است. كلماتى كه خود ربط رشته ربوبيت پروردگار با سازمان معنوى آدم بوده و با او تناسب مخصوصى داشته تا آنكه او را از هبوط نهايى به سوى «ربّ» كشانده است: «فتاب عليه». پس اين كلمات مناسب و مخصوص فطرت و عقل پيامبرى آدم بوده (براى توبه و دريافت هركس، كلماتى فراخور استعداد اوست كه با تركيب صوت و حروف يا صورتهاى وجودى، از راه چشم و گوش، در درون و دل جاى مىگيرد و او را به سوى گوينده و پديدآورنده كلمات مىگرداند و به او مىپيوندد). در چشم چنين بينشى، عالم با پديدههاى گوناگونش چون كتاب گشودهاى است كه از حروف و كلماتش مقصود و صفات نويسنده هويداست:
به نزد آن كه جانش در تجلى است همه عالم كتاب حق تعالى است[1]
چون كلماتى از اين كتاب در جان نشيند (تلقّى شود)، دريابنده را از جاذبههاى گوناگون و دشمنىها برهاند و با فكر و اراده گوينده يا نويسنده پيوند دهد؛ چنان كه هر شنونده و خوانندهاى روح گوينده و نويسنده را درمى يابد و در ميان آن كتاب و نوشتهها كلماتى با راز درون گوينده يا نويسنده دمسازش مىسازد، چه بسا در اين كلمات، يكسره از خود بى خود و با روح گوينده متحد مىشود. هر چه ربوبيت كلام بيشتر و مبدأ آن برتر باشد، وى را بالاتر مىبرد. با اين يگانگى ضميرِ گوينده و دريابنده، ضميرِ فعلِ «تاب» مىتواند هم به «ربّه» و هم به «آدم» نسبت داده شود و «تاب» به معناى همان برگشت و توبه باشد، نه پذيرش؛ يعنى ربوبيّتى كه در كلمات ظهور كرد و با ضمير آدم متحد شد! از جهت نسبت به آدم، «علَى» براى «مصاحبه» و ضمير راجع به «ربّ» است: ربوبيتِ ربّ در كلمات رخ نشان داد، كلمات در ضمير (درون) و انديشه آدم درآمد. پس با همراهى آن، آدم به سوى ربّ برگشت و توبه كرد.
«وَ هُوَ التوّابُ الرَّحيم»: آن ربّ بس توبه پذير و مهربان است؛ يا آدمِ متّحد با ربّ توبه كار است . [و اين هر دو معنى موجه است]. زيرا وزن «فَعّال» براى مبالغه و كار و پيشه مىآيد، مانند بزّاز، خبّاز، عطّار. پس همان سان كه آيه خبر از پيوستگى ربّ و كلمات و آدم مىدهد، فعل و ضمير و وصف آخر آيه هم مىتواند پيوسته و راجع به ربّ و آدم باشد. اين كلمات منشأ توبه و تحول و ربوبيت آدم و پيوسته با ضمير او بوده است. اين حقيقت و چگونگى كلماتى است كه از آيه مىفهميم . آنچه در روايات آمده بيان مصداق تام اين كلمات ربوبى است : كلمه توحيد، تسبيح، استغفار، رسالت، ولايت. اين كلمات، از جهت و وضع روحى دريابنده، وضوح، خفا و چگونگى يكسان نيست.[2]
«قُلنَا اهبِطوا مِنها جَميعاً». اين امر از هر جهت تأكيد و تكرار امرِ «اهبطوا» اوّل نيست، زيرا اين مقام جاى تكرار و تأكيد نيست و جملههاى پس از اين دو امر «اهبطوا» هم دو گونه هبوط را مىرساند. بدين جهت، مفسّرين[3] گفتهاند كه هبوط اوّل به يك جا (آسمان اوّل) يا در يك حال (عداوت و دشمنى) يا براى يك دسته (آدم، حوّا و شيطان)؛ و هبوط دوم به جاىِ ديگر (زمين) و حال ديگر (پس از عداوت) و براى دسته ديگر (ذُريّه) است. امر به هبوط پس از اين، درباره بنى اسرائيل نيز آمده است: چون اين قوم بيابانگرد از زندگى باز، فطرى و بى مزاحمت بيابان و زير سايه هدايت پيمبران سر باز زدند و درخواست تنوّع غذا و بهرهها كردند (كه براى آنها يك نوع نزديكى به شجره بود) دستور هبوط به آنها داده شد: «اهبِطُوا مِصراً فَاِنَّ لَكُم مّا سَأَلتُم وَ ضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِّلَّةُ …»[4] گويا اين هبوط يک مرتبه و صورت ديگرى از همان هبوط آدم است.
بنابراين، هبوط تحول از وضع و زندگى برتر به محيط پستتر است، نه از جايى به جاى ديگر. پس هبوط را درجات يا مراتبى است كه به حسب سازمان معنوى هبوط كننده دو مرتبه متمايز دارد و هر يك از آن دو هم مراتبى دارد: گزيدگان و پيمبرانى چون آدم، در همان مرتبه نخست راه صعود را با «تلقى كلمات» پيش مىگيرند و توبه مىكنند؛ براى عموم، هدايت و دستگيرى هاديان، راه برگشت را باز و روشن مىكند. اين آيات آشكارا مىرساند كه داستان آفرينش، خلافت، بهشت و هبوط آدم حقايق نوعى و عمومى است كه قرآن در يك فرد گزيده آن را متمثّل كرده است.[5] و نخستين «اهبطوا»، كه با ضمير جمع آمده با آنكه ضميرهاى پيش از آن به صورت فعل تثنيه ذكر شده، اشاره به هبوط عمومى و شركت همه در علل نفسانى و مقدمات اين هبوط است و چون انجام دادن هر امر و فرمانى اختيارى است، پس همه با اختيار و اراده اين راه را پيش مىگيرند. اگر اجبار و قهر بود، بايد «اهبطناهُم» گفته شود؛ در سوره «اعراف»، در آغاز، خلقت آدم را به صورت جمع آورده: «وَلَقد خَلَقناكُم ثُمّ صَوَّرناكُم ثُمّ قُلنا لِلملائِكة اسجُدوا لآدَمَ».[6] ولى در اين آيات سوره بقره هبوط دوم با «جميعاً» ذكر شده است: همگى، نه جمعاً [به معناى] با هم.
«فَامّا يَأتيَنَّكُم منّى هُدًى» تأكيد «يَأتِيَنَّ» با شرط «امّا» اعلام مىكند كه آمدن هاديان به حسب قانون خلقت و لازمه حكمتِ حتمى و براى تدارك هبوط است؛ ولى تأثير هدايت آنان بسته به استعداد و فراگرفتن و هشيارى هبوط كنندگان است كه اگر پيروى از هدايتهاديان كردند از هبوط رستهاند. نشانه اين رستگارى اين است كه نه خوفى براى آنهاست و نه حزن پيوسته اى: خوف، كه نگرانى از آينده است، با جمله اسميه نفى شده، يعنى هيچ گونه خوفى نيست. حزن، كه اندوه بر گذشته است، با جمله فعليه آمده: اندوهى كه اثر هبوط و از دست دادن زندگى، نعمتها، سرمايهها و موقعيتهاى گذشته بوده جبران مىشود و نمىپايد: زندگىِ سراسر اضطراب آدمى در اين جهان، پيوسته در ميان خوف و حزن است. گويا آدمى پديده حباب مانندى است كه در ميان موجهاى اندوه و نگرانى به سر مىبرد و پيوسته براى رَستن از ميان همين موجها است كه دست و پا مىزند. آنچه مىتواند وى را ثابت و دلخوش بدارد، همين پيروى از نورهاى هدايت است تا به ساحل نجات يا صعودگاه نخستينش رساند.
در اين دو آيه، دستور هبوط و پيش بينى و وعده صعود با فاصله و مشروط است: «فامّا يأتينّكم». معلوم مىشود كه هبوط كنندگان سه گروهاند: گروهى كه در آغاز و اوان هبوط، «كلمات» آنها را درمى يابد و از هبوط و سقوط نهايى بازشان مىدارد. اينان صاحبان فطرت و عقلهاى نيرومندى هستند كه خود بدون واسطه حقايقى را درمى يابند و از كتاب درخشان عالم كلماتى را درك مىكنند. در اصطلاح علمى، اينها را «مُستكفى بذات»: (مستمد از نيرو و سرمايههاى ذاتى خود)[7]مىنامند. گروه دوم: آن كسانى كه با به كار بردن استعداد ذاتى و عقل حقجوى خود، نور هدايت را مىيابند و با كمک رهبران حق، راه صعود و نجات از هبوطگاه سراسر ترس و اندوه را پيش مىگيرند و با هدايت مطلق: «هدىً» به هدايتِ مخصوص و مضاف مىگرايند: «هُداىَ».[8] پيمبران كه فراگيرندگان و ترجمان كلماتِ ربّ و كتاب خلقتاند و با قدرت عقلى خود راه صعود و بهشت را مىپيمايند و با راهنمايى و تذكر و تشريح قوانين و حدود و اعلام نتايج اعمال، ديگران را از درماندگى و انس گرفتن و سوختن و ساختن در اين سقوطگاه تاريک مىرهانند. نفوس مستعد و فطرتهاى آماده، همين كه چشمشان به نور هدايت باز شود، آرامش و اطمينانى در خود مىيابند؛ چون اين پيروى درست انجام گرفت و كامل شد، اثر و نشانهاش اطمينان كامل و رفع نگرانى و اندوه است: «فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنون». دلخوشى و اميد به آينده و راه و روش مستقيم اين گونه پيروى، اندک اندک جاى اندوه بر زيانها و مصائب گذشته را پر مىكند. چشم گشودن به نور هدايت و پيروى از آن براى كسانى است كه تاريكىهاى هبوطگاه چشم عقل و فطرتشان را كور نكرده و شرايط محيط تربيت، استعداد هدايت را در نفوس آنان از ميان نبرده است. در ميان هدايت يافتگان، كسانى كه پيروى كامل كنند تا خوف و حزن از نفوس و محيطشان رخت بربندد اندكاند؛ بدين جهت تأثير هدايت و رفع خوف و حزن هر دو مشروط آمده: «اِمّا» و «مَن»، موصوله متضمن معناى شرط است.[9]
در سوره «التّين»، سازمان نخستين و قويم آدمى و آخرين مرتبه هبوط، و استثنايى بودن برتر ـ آيندگان را كه برمىگردند و راه صعود را پيش مىگيرند، با تعبير ديگرى فرموده است: «لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فى اَحسَنِ تَقويم . ثُمّ رَددناهُ اَسفَلَ سافِلينَ . اِلاَّ الَّذين آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُم اَجرٌ غَيرُ مَمنُونٍ»[10] .
«وَالّذينَ كَفَروا وَ كَذَّبوا بِآياتِنا». آنهايى كه در «اسفل السّافلين»: (پستترين غرايز و شهوات حيوانى)، قرار گزيدند و كافر شدند، چشم عقل را نگشودند و در تاريكى اوهام به سر بردند، چنان كه از نور آيات رميدند و آنها را تكذيب كردند، اينها ملازم و خوى گرفته با آتش و در آن جاويدان اند. از آيه چنين مىفهميم كه كفر، اگر به حد تكذيب و جهل مركّب نرسد، كافران جاويدان در آتش نمىباشند و اميد نجات براى آنها هست . و آنها كه در بند و سلسله شهوات ميخكوب شدهاند و چشم عقلشان از ديدن رشتههاى انوار آيات ناتوان گشته و فطرت نخستين آنها واژگون گرديده و به اين آتش خوى گرفتهاند جاويدان خواهند ماند.
آيات و نشانههاى حق همان هدايت موعود است: از جهت نسبت به خالق و نشانه او بودن، گوناگون و پراكندهاند: «آياتنا». از جهت نسبت به خلق و تأثير در هدايت، يک حقيقت جامع است: «هدًى …». جمله «أصحاب النّار» مشعر بر اين است كه جهنم و آتش آن، باطن و سرّ همين هبوط و اسفل سافلين است و هدايت مانند پلى بر اين آتش است كه رهروان را از آن مىگذرانند. آيات آغاز خلقت و اطوار و اسرار نفسانى، علل هبوط، راه صعود و پايان زندگى آدمى تا اينجا به پايان مىرسد:
اين آيات با بيانات اعجازآميزى، اسرار مرموز و به هم پيچيده اين پديده خلقت را از هم مىگشايد و مقام والاى آدمى را در برابر چشمش مىنماياند و وطن و مقام نخستين را به يادش مىآورد؛ از نزديكى به موارد لغزش و موجبات واماندن در سقوط گاه آگاهش مىسازد، تا عقل و استعدادهاى خود را در راه خير و كمال به كار اندازد و خود را براى بازگشت و پرش به عالم قدسِ بهشت آماده گرداند. اين آيات بيان حقيقتى است كه مىتواند آدم را بلند همت، حق دوست، صلاح انديش و نيرومند گرداند و دست و زبان حقگويى و خدمتگزارى او را به كار اندازد و جهان را سايه بهشت و امنيت سازد.
در برابر پندارهاى دانشمندنمايان مادى كه گوهر آدم را در خلال زمين و از استخوانها و اسكلتهاى پوسيده جانوران و ددان جستجو مىكنند و او را از همان جانوران مىشمارند و غرايز ميراثى درندگان را ملازم جدانشدنى از او مىدانند، نتيجه اين پندار بى پايه، جز دژخويى، درندگى، جنگافروزى و آدمخوارى نخواهد بود، چنان كه مىنگريم!
در هشت سوره قرآن كريم اسرار خلقت آدم آمده است: بقره، آل عمران، اعراف، حِجر، بنى اسرائيل، كهف، طه، ص. در آيات سوره «بقره» جامعتر و كاملتر از همه بيان شده است. در سورههاى ديگر با تعبيرات مخصوص و مناسب با آيات، قسمتى و رويى و جهتى از اين حقيقت نمايانده شده است.
هبوط آدم با دشمنى آغاز گرديد. آدم، با عقل و اراده و اختيار، در ميان دشمنى و كشمكش نيروهاى خير و شرّ و صلاح و فساد قرار گرفت. اين نيروها از باطن و نفس آدمى تا محيط زندگى و اجتماع آشكار شده است. در ميان اين دشمنىها و كشمكشهاى قوا، عهود فطرت و موطن اصلى فراموش مىشود؛ پيمبران را خداوند برانگيخت تا عهود فطرت و نعمات فراموش شده را به ياد آرند و با تذكر و برهان، استعدادها را برانگيزند و خردها را به نظام خلقت و آيات ربوبيت متوجّه گردانند.[11]
از اينجا قرآن داستان تاريخى بنى اسرائيل را به ياد مىآورد. آن قسمتى از تاريخ بنى اسرائيل در اين آيات آمده كه همان ظهور و تحقق عهدها و پيوندها، اسرار هبوط و صعود (انحطاط و ترقى) اين امت است: همان امتى كه پيمبران بزرگ پدران آنها بودند و از ميان آنها برخاستند و در ميان دنياى شرک و كفر و دشمنى و خوف، مردمى را به ياد خدا انداختند و جامعهاى بر پايه توحيد ساختند و قوانينى از جانب خدا تشريع كردند…
//پایان متن
[1] شبسترى، شيخ محمود، گلشن راز، مثنوى، «قاعده در تشبيه كتاب آفرينش به كتاب وحى»، بيت 1.
[2] يعنى كلمات ياد شده در بالا كه در روايات به عنوان كلماتى كه آدم از پروردگارش دريافت، اگرچه هر يک از آنها مىتواند مصداقى و نمونهاى كامل، در حالات و موارد گوناگون، براى هركسى، در زمانى و حالاتى مخصوص باشد، ليكن با توجّه به وضع روحى آدم در آن موقعيت معلوم نيست كه كدام يک از آن كلمات متناسب با او بوده است و كدام يک آشكارتر يا پنهانتر است و چگونه آنها را دريافته است .
[3] الطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 1، ص 203ـ 204.
[4] در شهرى فرود آييد زيرا كه آنچه را درخواست كرديد داريد، و مُهر خوارى بر آنان زده شد. البقرة (2)، 61.
[5] يعنى همه آنچه اين آيات درباره آفرينش آدم، گفتگوى با فرشتگان، سجده فرشتگان، خوددارى ابليس از سجده بر آدم، جايگزيدن در بهشتِ نخستين و مطالب بعد تا هبوط آدم به وضعى پستتر گفته، همه نمادى از يک حقيقت است براى نوع آدم يعنى همه انسانها چنين وضعيت و مراحلى را داشتهاند و دارند و خداوند آدم نخستين و همسرش را به عنوان مثال بيان كرده است.
[6] «و بىگمان شما را آفريدهايم. سپس شما را صورتگرى كردهايم. آنگاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد». الاعراف (7)، 11.
[7] خودبسنده يا خواستار يارى جُستن از نيروهاى درونى خويش مانند عقل و درك و اراده.
[8] ن .ك به آيه 38 سوره بقره .
[9] اِمَّا يعنى اگر و مَن يعنى هر كسى كه هدايت را بپذيرد، نداشتن ترس و اندوه به شرطى است كه هدايت رابپذيرد. گروه سوم ـ كه مؤلّف بزرگوار از آنان نام نبرده ـ كسانى هستند كه از هدايت پروردگار رويگردان شده،چشمهاى خود را برروى آن بستهاند و در نتيجه در همان وضع پست هبوط گاه حيوانى ماندهاند: والّذين كفروا و كذّبوا بآياتنا…
[10] «بىگمان ما انسان را در نيكوترين پيكرهبندى آفريدهايم. سپس او را از همه فروتران فروتر برگردانيدهايم، مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، پس ايشان را مزدى بىپايان [يا بىمنّت] است».التّين (95)، 4 ـ 6.
[11] اميرالمؤمنين(ع) سرّ بعثت پيمبران را چنين بيان مىكند. (مؤلّف).آيتاللّه طالقانى ترجمه جملههاى زير از خطبه اوّل نهجالبلاغه را در متن آورده است. متن آن سخنان چنين است: «وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ»، نهجالبلاغه، خطبه 1.
منظور از عهود فطرت، پيمانها و تعهّداتى است كه پروردگار در دوران فطرت از نوع انسان گرفته است. انسان تعهّد كرد كه كسى، جز خداى يگانه را نپرستد و به پروردگارى نگيرد، ليكن هنگامىكه از دوره فطرت بيرون آمد و به جهان طبيعت پاگذاشت و به زندگى پرداخت، آن عهد و پيمانها را فراموش كرد و به پرستش غيرخدا و پيروى از شيطان و ناديده گرفتن نعمتهاى خدادادى خود مانند عقل و فكر و اختيار و اراده پرداخت .خداوند مىفرمايد: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَأَنِ اعْبُدُونِي هَٰذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (يس (36)، 60 و 61): اى فرزندان آدم! آيا با شما پيمان نبستهام كه شيطان را نپرستيد كه به راستى او براى شما دشمنى آشكار است؟ [و با شما عهد نبستهام] كه مرا بپرستيد؟ اين است راهى راست وپايدار. و اشاره اميرالمؤمنين(ع) هم به اين آيه است: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟» (الاعراف (7)، 172): و هنگامى كه پروردگارت از پشتهاى فرزندان آدم از زاد و رودهايشان پيمان گرفت و خود آنان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟…
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 214 تا 222.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.