پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 47 و 48
«يَا بَنِى اِسرائِيلَ اذكُرُوا نِعمَتِىَ الَّتِى أَنعَمتُ عَلَيكُم وَأَنِّى فَضَّلتُكُم عَلَى العَالَمِينَ» (47)
«وَ آتَّقُوا يَومًا لاَّ تَجزِى نَفسٌ عَن نَّفسٍ شَيئًا وَلاَ يُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤخَذُ مِنهَا عَدلٌ وَلاَ هُم يُنصَرُونَ» (48)
اى فرزندان اسرائيل، به ياد آريد آن نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و همانا من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. 47
و پروا گيريد از روزى كه هيچ كس از ديگرى بلاگردان نشود و شفاعتى از او پذيرفته نگردد و همانندى از وى گرفته نشود و نه يارى مىشوند. 48
شرح لغات
فضل: افزايش در خير، باقيمانده، برترى.
جَزى به و عليه: پاداش داد شخص را به آن، جَزى عنه: به جاى او قرار گرفت؛ بى نيازش ساخت.
شفاعة از شفع : ضميمه كردن، جفت كردن چيزى به چيزى كه با آن جور است. (كسى كه از مجرمى شفاعت مىكند، آبرو و اعتبار خود را ضميمه با او كرده و گويا از خود آبرو و اعتبار به او بخشيده است).
عِدل (به كسر): مانند، قيمت، لنگه بار. عَدل (به فتح)، مقابل ستم : ميانهروى، همتا.
خطاب به بنى اسرائيل و تذكر به نعمت مخصوص دوباره تكرار شده است، تا سرآغاز بيان نعمتها و عنايات مخصوصه خداوند درباره آنها باشد. در خطاب اول، تذكّر به نعمت و درخواست وفاى به عهد است، همان عهدى كه منشأ نعمتهاى مخصوص پروردگار گرديد. آياتِ پس از خطاب اوّل، تفصيل و بيان همان عهد مخصوص و مجمل است كه ايمان و پيروى باشد. در اين خطاب، تذكّر و توجّه به نعمتى است كه منشأ برترى بنى اسرائيل گرديد. آيات بعد هم تفصيل و بيان نمونههاى همين برترى و الطاف خداوند و گذشت در مقابل لغزشها و كفران نعمتها و سرپيچىهاى آنان است. خداوند بنى اسرائيل را به نعمت هدايت در دنياى گمراهى، و توحيد در دنياى شرک، و نور ايمان در دنياى جهل و تاريكى، و قوانين و شرايع در جهان بى بندوبارى و توّحش، و پيوستگى در دنياى از هم گسيخته، برترى داد. اين خلاصه بعثت و دعوت پيامبران است كه بيشتر آنان از ميان بنى اسرائيل برخاستهاند.
بنى اسرائيل اين برترى را قدردانى نكردند: توحيد را به شرك، ايمان را به كفر و به جاى عمل صالح و اجراى شريعت، به تشريفات غرورانگيز سرگرم شدند و آيين عمومى خدا را به صورت امتيازات قومى درآوردند و آن را با اوهام ملل مجاور و معاشر درهم آميختند و به جاى تقوا و نگرانى از آثارِ اعمال در روز واپسين به پروراندن آمال و اميدهاى بى پايه پرداختند، تا آنكه عقيده عمومى آنها اين شد كه مردم دنيا هر چه باشند، اهل جهنم و عذاباند و ما هر چه باشيم، اهل نجات و بهشتيم و پيامبران و بزرگانى كه از ميان ما برخاستهاند شافعين و مدافعين ما هستند. اين اوهام و عقايد بى پايه همان اوهام مصريان و ديگر ملل آن روز دنيا بود كه به صورت ديگرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر شد. در ميان عموم مردم، آن ايمان فطرى به بقا و آميخته با رسوم و عادتهاى معمول در دنيا و دستگاههاى قدرتمندان بود كه منشأ چنين اوهامى گرديد. به اين جهت نمونهاى از آنچه وسيله قدرت و دفاع بود با مردگان خود همراه مىكردند؛ مانند جواهراتِ قهرمانان، سلاحها و بتها، تا با توسل به هر كدام كه مقتضى شد، مرده گناهكار در سراى ديگر خود را نجات دهد و اگر پول و اسلحه كارى از پيش نبرد، بتهاى كوچک را در پيشگاه خداى بزرگ شفيع سازند.
اين آيه چنين اوهامى را يكسره نفى كرده و حساب آخرت را از آنچه در دنيا متعارف است، جدا ساخته است: گناهكار و مجرم در دنيا، نخست متوسل به اعتبار و ضمانت مىشود؛ اگر آن مؤثر نشد، شخص آبرومندى را شفيع مىسازد؛ پس از آن، فديه و مال را وسيله قرار مىدهد؛ و اگر هيچ كدام از اينها مؤثر نشد، و توانست، از قوم و جمعيت خود يارى مىجويد.
«ولا يُقبَلُ مِنها شفاعة». در اين آيه شفاعت به كلى نفى شده است؛ چون در اصطلاح، نكره در سياقِ نفى، به خصوص در اينجا كه وصف روز است، عموم را مىرساند.[1] يعنى هيچ گونه شفاعتى در ميان نيست و هر كس در آن روز مسئول خود و اعمال خود مىباشد. در بعضى از آيات، شفاعت مطلق را مخصوص خداوند بيان كرده است مانند: «مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَلا شَفِيعٍ»[2] ، «قُل لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعًا».[3] در بعضى از آيات حق شفاعت را براى غيرخداوند مشروط به اذن، رضايت، شهادت و عهد كرده است: «مَن ذا الَّذى يَشفَعُ عِندَهُ إِلّا بِاِذنِهِ»[4]، «ما مِن شَفيعٍ إلّا مِن بَعدِ اِذنِه»[5]، «ولا يَشفَعونَ اِلا لِمَنِ ارتَضى»[6]، «وَلا يَملِکُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَهُم يَعلَمُونَ»[7]، «لا يَملِكُونَ الشَّفَاعَةَ اِلاَّ مَنِ آتَّخَذَ عِندَالرَّحمنِ عَهدًا»[8]، «يَومَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ اِلا مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحمنُ وَ رَضِىَ لَهُ قَولاً».[9] در اين آيات، حق شفاعت مطلق و مستقل را از غير خداوند سلب كرده است.
شفاعت در دنيا و از نظر عرف اين است كه شفيع، حاكم را وادار به عفو مىكند و اراده او را درباره مجرم برمىگرداند. پس اين سؤال پيش مىآيد كه حاكم به عدل چگونه رأى و نظرش با شفاعت تغيير مىكند؟ اين حاكم مستبد و ظالم است كه به حسب مصلحتِ خود، تغيير اراده و حكم مىدهد. چون عذاب مجرم در آخرت موافق عدل الهى است، پس گذشت از وى مخالف عدل است. با آنكه، حكم و اراده پروردگار عين حكمت و سنّت حتمى اوست و قابل تغيير نيست؛ چنان كه آياتى از قرآن به عدم تغيير سنّت و اراده خداوند تصريح مىكند.[10] ديگر آنكه با باز بودن راه شفاعت، آيين و شريعت در نظر عامّه سست مىشود و احكام دگرگون مىگردد. و اين نه تنها برخلاف حكمت بعثت پيامبران و تشريع شرايع است، بلكه منشأ اختلال نظم و ترويج گناه مىشود؛ چنان كه در بعضى از امم كه به اين آرزوها مغرورند، ديده مىشود. و چه بسا اين گونه مغروران از مردمى كه دين بر آنها حاكم نيست و تنها قوانين و وجدان بر آنها حكومت مىكند، گناه و قانون شكنىشان بيشتر مىشود، زيرا اينها به اميد و اتّكاى به شفاعت شافعين، سدِّ وجدان را هم مانند حدود دين درهم مىشكنند و به هر گناهى خود را مىآلايند و از هر اقدام به خير و توجّه به صلاح و اصلاحى وامانده مىگردند. از سوى ديگر نااميدى و يأس، مجرم و گناهكار را بيشتر به جرم و گناه مىآلايد و از توجّه به خير بازمىدارد و بر شقاوت او مىافزايد. گرچه درِ توبه به روى همه باز است ولى توبه كه برگشت و تحّول و انقلاب كامل است، براى همه يكباره آسان نيست، مگر آنكه اميد به دستگيرى و كشش حق و نمايندگان او، آهسته آهسته گناهكار را مستعّدِ توبه گرداند، و در ميان بيم و اميد، او را از يأس و تسليم به شر، غرور و سركشى برخير باز بدارد. پس اصلِ شفاعتِ محدود و نويد به آن، از اصول خير، رحمت و تربيت است. قرآن كريم هم مطابق همين اصل، مطلقِ شفاعت را نفى كرده و در حدّ اذن و رضايت پروردگار به آن وعده داده است. در روايات هم، شفاعت محدود و مشروط آمده است.
اصل شفاعت از نظر واقع، مانند اصول و قوانين جذب، حركت و سرعت، مشمول شرايط و حدودى بايد باشد. جسم مجذوب اگر در سرحد و دسترس تأثير نيروى جذب يا ميدان تشعشع مغناطيسى قرار نگيرد، مشمول جاذبه رحمت نيروى برتر نمىگردد. همين كه در سرحدِ نيروى جاذب قرار گرفت، از سقوط و انحراف نجات مىيابد: يا در مدار و مركز جاذب مىگردد يا با سرعت متصاعد به سوى آن مىرود. چنان كه جسم آدمى مانند ديگر اجسام، تابع قوانين و قواى جهانى است، نفس و باطن انسان هم به حسب تطابق عوالم، بايد مشمول اينگونه قوانين باشد: اگر آثار باقيه ايمان و عمل صالح، نفس آلوده انسانى را در سرحد جاذبه كلى حق و اشعه آن بدارد، گرچه ثقل و آلودگى به گناه در آن باشد، قواى برتر خير ضميمه و شفيع آن مىشوند و بيشتر از استحقاقش او را به سوى خودكشانند و از جرم و گناه و تاريكى پاكش مىسازند. اگر تكرار گناه، فطرت آدمى را از حركت به سوى خير و حق بازداشت و از سرحدّ جاذبه آن دور نگه داشت، مشمول رحمت نمىگردد. با اين ميزان مىتوان همه آيات و روايات مختلفى را كه درباره شفاعت آمده جمع كرد و نظر جامع آنها را فهميد.
مجموع رواياتى كه درباره شفاعت رسيده همين ميزان را مىرساند؛ چنان كه در «كافى» اين نامه از حضرت صادق (ع) آمده است. در نامهاى كه براى اصحاب خود فرستاد:
«بدانيد كه هيچ مخلوقى شما را از خداى بى نياز نمىگرداند، نه مَلَك مُقرَّب و نه نبى مرسل و نه جز اينها. كسى خرسند است كه شفاعت شافعين نزد خداى سودش دهد، پس از خدا بخواهد و روى به او آرد تا از وى راضى گردد».[11]
//پایان متن
[1] یعنی چون اسمى به صورت نكره و به صيغه منفى بيايد (ولا… شفاعة) همه مفاهيم و انواع آن اسم را منفى مىكند: هيچ گونه شفاعتى پذيرفته نمىشود، و هيچ گونه معادل و برابرى در برابر ديگرى گرفته نمىشود و…
[2] «شما را جز او هيچ سرپرست و شفيعى نيست». السجده (32)، 4.
[3] «بگو خداى راست شفاعت همگى» الزمر (39)، 44.
[4] «كيست آنكه جز به اذن او، نزد او شفاعت كند». البقره (2)، 255.
[5] «هيچ شفيعى نيست مگر پس از اذن او». يونس (10)، 3.
[6] «و جز براى كسانى كه او بپسندد و خشنود باشد شفاعت نمىكنند». الانبياءِ (21)، 28.
[7] «و آنان كه جز خداى را مىخوانند ياراى شفاعت كردن ندارند، مگر كسانى كه به حق گواهى داده باشند و ايشان هستند كه مىدانند»، الزخرف (43)، 86.
[8] «توان شفاعت ندارند، مگر آنان كه از نزد خداى رحمان پيمانى گرفته باشند»، مريم (19)، 87.
[9] «در آن روز، شفاعت سود نمىبخشد، مگر كسى كه خداى رحمان به او اجازه دهد و سخن او را بپسندد»،طه (20)، 109.
[10] «سُنَّة مَن قَد أَرسَلنا قَبلَکَ مِن رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحويلاً»، الاسراء (17)، 77؛ «سُنَّة اللّهِ فِى الَّذينَ خَلَوامِن قَبلُ وَ كانَ اَمرُ اللّهِ قَدَرًا مَقدورًا»، الاحزاب (33)، 38؛ «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّة اللّهِ تَبديلاً»، الاحزاب (33)،62؛ و همچنين ن .ك: فاطر (35)، 43 ؛ الفتح (48)، 23.
[11] الكلينى، كافى، همان، ج 8، ص 11.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 237 تا 242.
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.