پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 53 تا 56
«وَ اِذ آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَالفُرقَانَ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ» (53)
«وَ اِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ يَا قَومِ اِنَّكُم ظَلَمتُم أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ العِجلَ فَتُوبُوا اِلَى بَارِئِكُم فَاقتُلُوا أَنفُسَكُم ذلِكُم خَيرٌ لَّكُم عِندَ بَارِئِكُم فَتَابَ عَلَيكُم اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» (54)
«وَ اِذ قُلتُم يَا مُوسَى لَن نُّؤمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهرَةً فَأَخَذَتكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُم تَنظُرُونَ» (55)
«ثُمَّ بَعَثنَاكُم مِّن بَعدِ مَوتِكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ» (56)
و آنگاه كه به موسى كتاب و فرقان داديم باشد كه شما هدايت يابيد. 53
و آن گاه كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم شما به نفوس خود ظلم كرديد كه گوساله را به خدايى برداشتيد، اكنون به سوى پاکآفرين خويش برگرديد و توبه آريد؛ پس خود را بكشيد، اين (توبه و خودكشى) بهتر و به سود شماست نزد خداوند پاک آفرين شما، پس پذيرفت توبه شما را، چه اوست آن خداوند توبهپذير مهربان. 54
و آنگاه كه گفتيد: اى موسى، ما هرگز براى تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه خداوند را آشكارا بنگريم، پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه مىنگريستيد. 55
سپس، شما را بعد از اين مرگ برانگيختيم باشد كه شما شكرگزارى كنيد. 56
شرح لغات
الكتاب: نوشته، وظيفه واجب، حكم، تقدير.
فرقان: برهان، آنچه حق و باطل يا هر دو چيز را به خوبى از هم جدا كند.
بارء، از «بَرَءَ»: از بيمارى و آلودگى و نقص بهبودى يافت و پاك گرديد، آفرينش را بر فطرتِ درست و كامل آفريد.
رؤيت: ادراك به چشم.
جهر: آشكارا و بى پرده. نسبت به ديده شده است، و «معاينه» نسبت به بيننده.
صاعقه: آتشى كه با حركت شديد از آسمان فرود آيد. بانگ لرزاننده و كشنده؛ مرگ ناگهانى، بيهوشى.
بعث: برانگيختن از خواب و مرگ، حالت سكون و خفتگى.
«و اذ آتينا موسى الكتاب و الفُرقان» اين آيه سرآغاز تحول بنى اسرائيل به سوى زندگانى نوين است. موسى (ع)، با الواحى كه قوانين و احكام در آن ثبت شده، از ميعاد گاه به سوى آنان برمىگردد. اين الواح هم «كتاب» است كه قوانين و احكام در آن ثبت شده است، و هم «فرقان»، آيات و بيناتى است كه حق و باطل و حرام و حلال را از هم ممتاز و جدا مىگرداند. كتاب و فرقان براى آن بود كه اين قوم را از روش و انديشه پراكنده در يك نظام الهى و قانونى درآورد، تا چشم عقلشان با نور آيات و تعاليم آن، خير و شر و نيك و بد را تميز دهد تا راه هدايتِ مستقيم پيش گيرند.
«و اذ قال موسى لقومه …»: براى آنكه نفوس بنى اسرائيل به خوبى مستعد هدايت و فراگرفتن دستورهاى كتاب شوند، بايد انقلابى در اجتماع و نفوس آنان پيش آيد كه همان توبه است. توبه از شرك و گوسالهپرستى و برگشت به سوى بارى و فطرت اولى جز با ريختن خون فاسد و «فَصد اجتماعى» در پيشگاه بارى پذيرفته نگردد. اگر هم به ظاهر و نزد خداوندِ توّاب پذيرفته شود، از نظر انقلاب درونى و پاک شدن نفوس، جز تن دادن به ريخته شدن خونهاى فاسد و كشتن نفوسى كه با شرک سرشته شده و يكسره از خدا برگشته چارهاى نيست: «ذلكم خير لكم عند بارئكم». زيرا شرک و تقاليد فاسد چون در نفوس ريشه دواند، ريشه استعداد و حركت به سوى خير را مىخشكاند؛ گناهان ديگر مانند آفتهايى است كه بر ميوه و برگ و پوست درخت مىزند كه اميد تجديد حيات براى آن باقى است، ولى شرک مانند آفتى است كه مغز درخت را تباه مىكند؛ پس بايد از بن بريده شود، تا شايد از ريشه آن شاخههاى سالم برويد. بنابراين بيان، اين دستور با آيه سابق «ثُمّ عفونا عنكم» منافات ندارد. مىشود كه عفو پس از اين توبه بوده باشد: به قرينه «ثمّ». شايد، همچنان كه گفتهاند، اين دستور شأنى و آزمايشى بوده است؛ يعنى توبه چنين گناهى كشتن نفوس شركزاست، يا آماده شدن و تن دادن به خودكشى موجب پذيرش توبه آنان شد. با چشمپوشى از آنچه در تورات و احاديث اسلامى آمده، بعيد مىنمايد كه بنى اسرائيل به دستور موسى چنين تكليفى را پذيرفته و اقدام به خودكشى كرده باشند، با آنكه همينها پيوسته از هر تكليف سبـکترى سر باز مىزدند و براى فرار از آن بهانهاى مىجستند تا آنجا كه به موسى مىگفتند تو خود با خدايت برو و با دشمنان بجنگ، ما اينجا مىنشينيم!
در تورات مىگويد: «موسى در جلو محله (محل سكونت بيابانى يهود) ايستاد و گفت: هركه براى خداست پيش من آيد. گروهى از بنيلاوى نزد وى گرد آمدند. پس به آنها گفت: خداى اسرائيل چنين دستور داده است كه هر يك شمشيرش را بردارد و از هر محلهاى بگذرد و برادر و دوست و نزديك خود را بكشد، بنولاوى چنين كردند تا سه هزار از قبيله به خاك و خون افتادند…!»[1]
در بعضى از روايات چنين آمده است: «ابر تاريكى همه را فراگرفت و به جان هم افتادند، موسى و هارون دست به دعا برداشتند تا توبه آنها پذيرفته شد. بعضى عده كشتگان را هفتاد هزار گفتهاند!»[2]
احتمال ديگر اين است كه نفس سركشِ بت تراش خود را بكشيد: «فاقتلوا»، «ف» براى تفريع و بيانِ حدِّ توبه است: تا آنجا بايد توبه كنيد كه نفوس خود را بكشيد. قاضى بيضاوى مىگويد: «كمال توبه شما با از ميان بردن و قطع شهوات است؛ چنان كه گفته شده: كسى كه نفس خود را معذّب ندارد به نعمتش نرساند و كسى كه آن را نكشد زندهاش نمىگرداند.»[3]
عرفان پيشگان، به حسب روشى كه دارند، اينگونه آيات را به عوالم معنوى و قواى نفسانى تفسير يا تأويل مىكنند.[4] اين آياتِ صريح با نظرى كه به هدايت عمومى دارد، شايسته چنين تفسيرها بلكه تأويلها نيست. گرچه، تطبيق آيات بر قواى نفسانى كه ظواهر طبيعى، صورتى و مظهرى از آن است از قدرت بلاغت قرآن به دور نيست: «ظهور موسى مانند عقل الهى فطرى است كه با الهام و تأييدات خداوندى، در كشور نفس طلوع كرده است تا قوا و عواطف انسانى را از حكومت مستبد فرعونِ غضب و شهوت آزاد گرداند. ديو غضب و شهوت، قواى منفعله نفس را در برابر دعوت عقل بسيج مىكند و به حكم آيات توحيدى كه عقل مىنماياند تسليم نمىگردد. نيروهاى حق جو، به رهبرى عقل، از كنار طوفانهاى وهم و هواها و انگيزش آرزوها و وحشتها مىگذرند و به ساحل امن سرپرستى عقل مىرسند، مبادى شرانگيز و قواى مدافع آن محكوم و مغروق مىشوند. همان قواى پيرو عقل هم، گاه و بى گاه، به ياد تنپرورىها و لذّات، از همقدمىِ كامل با عقل پيشرو سستى مىكنند و به عقب برمىگردند. عقل ايمانى، براى اتصال به مبدأ اعلى و گرفتن دستور از سرپرستى نفسيّات و تدبير قواى آن چندى منصرف مىشود، مبدأ وهم، قوا را به ميل طبيعىِ پرستش گوساله طلايى كه مظهر شكمخوارگى و مالپرستى است، مىكشاند و از عبادت و توجّه به پروردگار غافل مىسازد. عقلِ كامل و مجهز به قوانين، پس از چهل شبانه روز (يا چهل سال)، براى نجات نفسيات، برمىگردد، اين همان «سير من الحق الى الخلق» است. اولين دستورش توبه و بازگشت و كشتن هواهاى نفسانى و از ميان بردن جنبشهاى آن است».
«و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك …». قواى ادراكى چون توانست از ساخت وسازهاى وهمى، مانند بت و گوساله، رهايى يابد و آن را محكوم كند و از كار بيندازد، به زودى نمىتواند از تأثير حواس ظاهر آزاد شود و با عقلِ مطلق، مطلق را درك كند؛ وهمى مىطلبد تا حقيقت مطلق و غيرمتناهى را در حد محدود حواس ظاهر دريابد.
ترتيب اين آيات، ظاهر در ترتيب وقايع است: پس از آنكه موسى الواح و قوانين را آورد، بنى اسرائيل مأمور شدند كه دستورات آن را جزء به جزء اجرا كنند. در اين مورد است كه چنين درخواستى كردند. گويند: «پس از مرگ هارون در بيابان سينا، يهود بيش از پيش از اطاعت موسى سر باز زدند و تقاضاهايى مىكردند؛ از جمله، مىگفتند: نعمتهاى خداوند به همه فرزندان اسرائيل ارزانى شده است، نه تنها بر موسى و فرزندان هارون؛ پس ما نيز بايد خداى را آشكارا بنگريم و از او بى واسطه دستورات را بشنويم».[5] «لن» نفى ابد و «لام» اختصاص و انتفاع : «لن نؤمن لك»،
مىرساند كه مقصود از ايمان، پيروى از موسى و كتاب و فرقان است. گويا گمان مىكردند كه فرمانبرى از دستورات كتاب فرمانبرى از موسى است، چون نمىخواستند يكسره تسليم موسى شوند، با اين لحن تند گفتند: «ما هرگز به تو و براى تو ايمان نخواهيم آورد مگر آنكه خداى را آشكارا بنگريم» و خود از وى بشنويم.
«فأخذتكم الصّاعقة …» ظاهر آن است كه مقصود از صاعقه، بانگ شديد همراه با زلزله و آتش است كه مرگ يا بيهوشى لازمه آن است. صاعقه اثر متراكم و فشار بيش از حد توانايى ظرف يا ماده است. گويا ظهور صاعقه (بر كوهى كه بنى اسرائيل يا شيوخ آنها در كنارش بودند) براى عامه آنها جواب ارعابى بود تا ديگر چنين درخواستى نكنند و براى اهل نظر و فكر، جواب علمى؛ چه آن قدرت لايزالى كه مواد و عناصر جهان را به اين نظم و سامان درآورده در حد معين و محدودى از آن در مظهر ماده ظاهر و متشكل گرديده اگر اندكى بيش از آنچه هست قدرت و نيرو به صورت مادى رسد، همه صُوَر و اشكال فرو ريزد و جز دود و آتشى، بسان خلقت نخستين، از آن باقى نماند، پس چگونه تصور شود كه قدرت غيرمتناهى در صور متناهى درآيد!
«ثمّ بعثناكم من بعد موتكم …». موت مقابل حيات است و مانند حيات داراى معانى اضافى و مراتبى است.[6] استعمالات لغت و اشارات قرآنى، دليل بر اختلاف معانى موت و حيات است. چون عرف عامه از لغت «موت» مرگ و فقدان حيات بدنى را مىفهمد، بعضى از مفسّرين هم اين كلمه را در هرجاى قرآن ذكر شده به همين معنا گرفتهاند. به فرض اينكه اين تفسير در همه جا درست باشد، در مواردى كه قراينى همراه آن است، درست نيست. در اينجا اگر بنى اسرائيل يا شيوخ آنها با موسى يكسره مرده بودند، مناسب بود به جاى «اَخَذَتكُم» (شما را گرفت)، «قَتَلَتكُم» (كشت شما را) گفته شود. و اگر در دم همه مىمردند، بايد جمله «وأنتم تنظرون» را توجيه كرد. و كلمه «بعث»، برانگيخته شدن و به پاى خاستن است؛ بنابراين اگر مرده بودند، «احياء» كه به خصوص در مقام منّت نهادن معناى خاص دارد، مناسبتر است. در مجمعالبيان مىگويد: «گفته شده است كه اينها پس از به هوش آمدن از خدا خواستند تا آنها را به پيامبرى برانگيزد».[7] در سوره «اعراف» درباره موسى «فَلَمّا أَفاقَ»[8] آمده كه «افاقه» به هوش آمدن است. و به جاى صاعقه، «رجفه» است كه حركت و زلزله شديد است و زلزله خود به خود كشنده نيست. آن گاه مىفرمايد: «قالَ ربِّ لَو شِئتَ أَهلَكتَهُم مِن قَبلُ وَ اِيّاىَ»[9] «گفت: پروردگارا! اگر خواستى، آنها را پيش از اين مىكشتى و مرا نيز». اين آيه به مردن همه صراحت ندارد و ضمناً از وضع و حال خود موسى و آنها با هم خبر داده است و «موتكم»، با اضافه به ضمير، موت مخصوصى را مىرساند نه موت مطلق را. بنا بر آنچه گفته شد: گويا موسى و بنى اسرائيل در پاى كوه در اثر صاعقه و زلزله دچار بيهوشى و برقزدگى شدند. بعضى از مفسّرين جديد گويند: موسى پس از اين درخواست، آنان را پاى كوه آتشفشانى برد كه در آن نواحى هنوز وجود دارد تا بترسند و از چنين درخواستهايى درگذرند. ولى اين بيان هم خلاف ظاهر آيات است. «لعلّكم تشكرون» مشعر بر اين است كه آنها براى زندگى جديدى از جاى برانگيخته شدند تا عظمت و قدرت خداوند بر دل آنها چيره شود و احكام و دستورات را درک و عمل كنند و در پرتو هدايت وحى و كتاب درآيند. و با انجام و اجراى دستورات كتاب، شكر اين نعمت بزرگ را چنانكه بايد به جاى آرند.
گويا ظهور قدرت و تابش آن بر دلهاى آنها آماده پذيرش حيات نوين شان كرد، تا قواى معنوىشان برانگيخته شود و راه و روش تازهاى در پيش گيرند. اين پيشامد اَخذِ صاعقه، فاصل ميان گذشته و آينده و منشأ حيات ديگرى براى آنها شد. اين آيه، با كلمات: «ثمّ بعثناكم» و «بعد موتكم» و «لعلّكم تشكرون»، بر ذهن چنين تجلّى مىنمايد. واللّه أعلم.
//پایان متن
[1] كتاب مقدّس، همان، سِفر خروج، ص 106، اصحاح 32.
[2] الطبرسى، همان، ص 238.
[3] البيضاوى، التفسير، همان، ص 102.
[4] ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 49 ـ 50.
[5] در تورات، داستان مفصلى در اينباره آورده كه همه آن تجليل از يهود است تا آنجا كه پيشنهاد روبهرو شدن و شنيدن سخن خداوند را از جانب خدا بيان مىكند، سپس مىگويد كه خداوند به موسى گفت: «اكنون من در ميان توده ابر به سوى تو خواهم آمد تا چون با تو سخن مىگويم، قبيله خود بشنود و براى هميشه به تو ايمان آرد». پس، به موسى گفت: «برو به سوى قبيله و امروز و فردا آنها را پاكيزه گردان …». كتاب مقدّس، همان،ص 161 ـ 162، سِفر خروج، اصحاح 19. (مؤلف)
[6] يعنى همان طور كه زندگى انسان داراى معانى مختلف و مراتبى است مانند: كودكى، جوانى، پيرى، زندگى نباتى، زندگى حيوانى، زندگى انسانى، زندگى پس از مرگ، زندگى شرافتمندانه، زندگى جاويدان و مانند اينها،مرگ هم به همين صورت، داراى معانى و مراتبى است مانند، مرگ زودرس، مرگ تدريجى، مرگ شرافتمندانه. اميرالمؤمنين امام على(ع) به يارانش مىگويد: مرگ شما هنگامى است كه در زندگى با كوتاهى و غفلت خودتان به زور مغلوب و مقهور دشمن شويد، اگرچه نفس هم بكشيد و فعاليت حيوانى داشته باشيد، و زندگى شما هنگامى است كه دشمن را مقهور و مغلوب كنيد، اگرچه كشته شده باشيد «نهجالبلاغه، خطبه 51».
[7]ا لطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 1، ص 241.
[8] «پس همين كه به هوش باز آمد»، الاعراف (7)، 143.
[9] الاعراف (7)، 155.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 252 تا 259
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 53 تا 56
«وَ اِذ آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَالفُرقَانَ لَعَلَّكُم تَهتَدُونَ» (53)
«وَ اِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ يَا قَومِ اِنَّكُم ظَلَمتُم أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ العِجلَ فَتُوبُوا اِلَى بَارِئِكُم فَاقتُلُوا أَنفُسَكُم ذلِكُم خَيرٌ لَّكُم عِندَ بَارِئِكُم فَتَابَ عَلَيكُم اِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» (54)
«وَ اِذ قُلتُم يَا مُوسَى لَن نُّؤمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهرَةً فَأَخَذَتكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُم تَنظُرُونَ» (55)
«ثُمَّ بَعَثنَاكُم مِّن بَعدِ مَوتِكُم لَعَلَّكُم تَشكُرُونَ» (56)
و آنگاه كه به موسى كتاب و فرقان داديم باشد كه شما هدايت يابيد. 53
و آن گاه كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم شما به نفوس خود ظلم كرديد كه گوساله را به خدايى برداشتيد، اكنون به سوى پاکآفرين خويش برگرديد و توبه آريد؛ پس خود را بكشيد، اين (توبه و خودكشى) بهتر و به سود شماست نزد خداوند پاک آفرين شما، پس پذيرفت توبه شما را، چه اوست آن خداوند توبهپذير مهربان. 54
و آنگاه كه گفتيد: اى موسى، ما هرگز براى تو ايمان نخواهيم آورد تا آنكه خداوند را آشكارا بنگريم، پس صاعقه شما را گرفت در حالى كه مىنگريستيد. 55
سپس، شما را بعد از اين مرگ برانگيختيم باشد كه شما شكرگزارى كنيد. 56
شرح لغات
الكتاب: نوشته، وظيفه واجب، حكم، تقدير.
فرقان: برهان، آنچه حق و باطل يا هر دو چيز را به خوبى از هم جدا كند.
بارء، از «بَرَءَ»: از بيمارى و آلودگى و نقص بهبودى يافت و پاك گرديد، آفرينش را بر فطرتِ درست و كامل آفريد.
رؤيت: ادراك به چشم.
جهر: آشكارا و بى پرده. نسبت به ديده شده است، و «معاينه» نسبت به بيننده.
صاعقه: آتشى كه با حركت شديد از آسمان فرود آيد. بانگ لرزاننده و كشنده؛ مرگ ناگهانى، بيهوشى.
بعث: برانگيختن از خواب و مرگ، حالت سكون و خفتگى.
«و اذ آتينا موسى الكتاب و الفُرقان» اين آيه سرآغاز تحول بنى اسرائيل به سوى زندگانى نوين است. موسى (ع)، با الواحى كه قوانين و احكام در آن ثبت شده، از ميعاد گاه به سوى آنان برمىگردد. اين الواح هم «كتاب» است كه قوانين و احكام در آن ثبت شده است، و هم «فرقان»، آيات و بيناتى است كه حق و باطل و حرام و حلال را از هم ممتاز و جدا مىگرداند. كتاب و فرقان براى آن بود كه اين قوم را از روش و انديشه پراكنده در يك نظام الهى و قانونى درآورد، تا چشم عقلشان با نور آيات و تعاليم آن، خير و شر و نيك و بد را تميز دهد تا راه هدايتِ مستقيم پيش گيرند.
«و اذ قال موسى لقومه ...»: براى آنكه نفوس بنى اسرائيل به خوبى مستعد هدايت و فراگرفتن دستورهاى كتاب شوند، بايد انقلابى در اجتماع و نفوس آنان پيش آيد كه همان توبه است. توبه از شرك و گوسالهپرستى و برگشت به سوى بارى و فطرت اولى جز با ريختن خون فاسد و «فَصد اجتماعى» در پيشگاه بارى پذيرفته نگردد. اگر هم به ظاهر و نزد خداوندِ توّاب پذيرفته شود، از نظر انقلاب درونى و پاک شدن نفوس، جز تن دادن به ريخته شدن خونهاى فاسد و كشتن نفوسى كه با شرک سرشته شده و يكسره از خدا برگشته چارهاى نيست: «ذلكم خير لكم عند بارئكم». زيرا شرک و تقاليد فاسد چون در نفوس ريشه دواند، ريشه استعداد و حركت به سوى خير را مىخشكاند؛ گناهان ديگر مانند آفتهايى است كه بر ميوه و برگ و پوست درخت مىزند كه اميد تجديد حيات براى آن باقى است، ولى شرک مانند آفتى است كه مغز درخت را تباه مىكند؛ پس بايد از بن بريده شود، تا شايد از ريشه آن شاخههاى سالم برويد. بنابراين بيان، اين دستور با آيه سابق «ثُمّ عفونا عنكم» منافات ندارد. مىشود كه عفو پس از اين توبه بوده باشد: به قرينه «ثمّ». شايد، همچنان كه گفتهاند، اين دستور شأنى و آزمايشى بوده است؛ يعنى توبه چنين گناهى كشتن نفوس شركزاست، يا آماده شدن و تن دادن به خودكشى موجب پذيرش توبه آنان شد. با چشمپوشى از آنچه در تورات و احاديث اسلامى آمده، بعيد مىنمايد كه بنى اسرائيل به دستور موسى چنين تكليفى را پذيرفته و اقدام به خودكشى كرده باشند، با آنكه همينها پيوسته از هر تكليف سبـکترى سر باز مىزدند و براى فرار از آن بهانهاى مىجستند تا آنجا كه به موسى مىگفتند تو خود با خدايت برو و با دشمنان بجنگ، ما اينجا مىنشينيم!
در تورات مىگويد: «موسى در جلو محله (محل سكونت بيابانى يهود) ايستاد و گفت: هركه براى خداست پيش من آيد. گروهى از بنيلاوى نزد وى گرد آمدند. پس به آنها گفت: خداى اسرائيل چنين دستور داده است كه هر يك شمشيرش را بردارد و از هر محلهاى بگذرد و برادر و دوست و نزديك خود را بكشد، بنولاوى چنين كردند تا سه هزار از قبيله به خاك و خون افتادند...!»[1]
در بعضى از روايات چنين آمده است: «ابر تاريكى همه را فراگرفت و به جان هم افتادند، موسى و هارون دست به دعا برداشتند تا توبه آنها پذيرفته شد. بعضى عده كشتگان را هفتاد هزار گفتهاند!»[2]
احتمال ديگر اين است كه نفس سركشِ بت تراش خود را بكشيد: «فاقتلوا»، «ف» براى تفريع و بيانِ حدِّ توبه است: تا آنجا بايد توبه كنيد كه نفوس خود را بكشيد. قاضى بيضاوى مىگويد: «كمال توبه شما با از ميان بردن و قطع شهوات است؛ چنان كه گفته شده: كسى كه نفس خود را معذّب ندارد به نعمتش نرساند و كسى كه آن را نكشد زندهاش نمىگرداند.»[3]
عرفان پيشگان، به حسب روشى كه دارند، اينگونه آيات را به عوالم معنوى و قواى نفسانى تفسير يا تأويل مىكنند.[4] اين آياتِ صريح با نظرى كه به هدايت عمومى دارد، شايسته چنين تفسيرها بلكه تأويلها نيست. گرچه، تطبيق آيات بر قواى نفسانى كه ظواهر طبيعى، صورتى و مظهرى از آن است از قدرت بلاغت قرآن به دور نيست: «ظهور موسى مانند عقل الهى فطرى است كه با الهام و تأييدات خداوندى، در كشور نفس طلوع كرده است تا قوا و عواطف انسانى را از حكومت مستبد فرعونِ غضب و شهوت آزاد گرداند. ديو غضب و شهوت، قواى منفعله نفس را در برابر دعوت عقل بسيج مىكند و به حكم آيات توحيدى كه عقل مىنماياند تسليم نمىگردد. نيروهاى حق جو، به رهبرى عقل، از كنار طوفانهاى وهم و هواها و انگيزش آرزوها و وحشتها مىگذرند و به ساحل امن سرپرستى عقل مىرسند، مبادى شرانگيز و قواى مدافع آن محكوم و مغروق مىشوند. همان قواى پيرو عقل هم، گاه و بى گاه، به ياد تنپرورىها و لذّات، از همقدمىِ كامل با عقل پيشرو سستى مىكنند و به عقب برمىگردند. عقل ايمانى، براى اتصال به مبدأ اعلى و گرفتن دستور از سرپرستى نفسيّات و تدبير قواى آن چندى منصرف مىشود، مبدأ وهم، قوا را به ميل طبيعىِ پرستش گوساله طلايى كه مظهر شكمخوارگى و مالپرستى است، مىكشاند و از عبادت و توجّه به پروردگار غافل مىسازد. عقلِ كامل و مجهز به قوانين، پس از چهل شبانه روز (يا چهل سال)، براى نجات نفسيات، برمىگردد، اين همان «سير من الحق الى الخلق» است. اولين دستورش توبه و بازگشت و كشتن هواهاى نفسانى و از ميان بردن جنبشهاى آن است».
«و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك ...». قواى ادراكى چون توانست از ساخت وسازهاى وهمى، مانند بت و گوساله، رهايى يابد و آن را محكوم كند و از كار بيندازد، به زودى نمىتواند از تأثير حواس ظاهر آزاد شود و با عقلِ مطلق، مطلق را درك كند؛ وهمى مىطلبد تا حقيقت مطلق و غيرمتناهى را در حد محدود حواس ظاهر دريابد.
ترتيب اين آيات، ظاهر در ترتيب وقايع است: پس از آنكه موسى الواح و قوانين را آورد، بنى اسرائيل مأمور شدند كه دستورات آن را جزء به جزء اجرا كنند. در اين مورد است كه چنين درخواستى كردند. گويند: «پس از مرگ هارون در بيابان سينا، يهود بيش از پيش از اطاعت موسى سر باز زدند و تقاضاهايى مىكردند؛ از جمله، مىگفتند: نعمتهاى خداوند به همه فرزندان اسرائيل ارزانى شده است، نه تنها بر موسى و فرزندان هارون؛ پس ما نيز بايد خداى را آشكارا بنگريم و از او بى واسطه دستورات را بشنويم».[5] «لن» نفى ابد و «لام» اختصاص و انتفاع : «لن نؤمن لك»،
مىرساند كه مقصود از ايمان، پيروى از موسى و كتاب و فرقان است. گويا گمان مىكردند كه فرمانبرى از دستورات كتاب فرمانبرى از موسى است، چون نمىخواستند يكسره تسليم موسى شوند، با اين لحن تند گفتند: «ما هرگز به تو و براى تو ايمان نخواهيم آورد مگر آنكه خداى را آشكارا بنگريم» و خود از وى بشنويم.
«فأخذتكم الصّاعقة ...» ظاهر آن است كه مقصود از صاعقه، بانگ شديد همراه با زلزله و آتش است كه مرگ يا بيهوشى لازمه آن است. صاعقه اثر متراكم و فشار بيش از حد توانايى ظرف يا ماده است. گويا ظهور صاعقه (بر كوهى كه بنى اسرائيل يا شيوخ آنها در كنارش بودند) براى عامه آنها جواب ارعابى بود تا ديگر چنين درخواستى نكنند و براى اهل نظر و فكر، جواب علمى؛ چه آن قدرت لايزالى كه مواد و عناصر جهان را به اين نظم و سامان درآورده در حد معين و محدودى از آن در مظهر ماده ظاهر و متشكل گرديده اگر اندكى بيش از آنچه هست قدرت و نيرو به صورت مادى رسد، همه صُوَر و اشكال فرو ريزد و جز دود و آتشى، بسان خلقت نخستين، از آن باقى نماند، پس چگونه تصور شود كه قدرت غيرمتناهى در صور متناهى درآيد!
«ثمّ بعثناكم من بعد موتكم ...». موت مقابل حيات است و مانند حيات داراى معانى اضافى و مراتبى است.[6] استعمالات لغت و اشارات قرآنى، دليل بر اختلاف معانى موت و حيات است. چون عرف عامه از لغت «موت» مرگ و فقدان حيات بدنى را مىفهمد، بعضى از مفسّرين هم اين كلمه را در هرجاى قرآن ذكر شده به همين معنا گرفتهاند. به فرض اينكه اين تفسير در همه جا درست باشد، در مواردى كه قراينى همراه آن است، درست نيست. در اينجا اگر بنى اسرائيل يا شيوخ آنها با موسى يكسره مرده بودند، مناسب بود به جاى «اَخَذَتكُم» (شما را گرفت)، «قَتَلَتكُم» (كشت شما را) گفته شود. و اگر در دم همه مىمردند، بايد جمله «وأنتم تنظرون» را توجيه كرد. و كلمه «بعث»، برانگيخته شدن و به پاى خاستن است؛ بنابراين اگر مرده بودند، «احياء» كه به خصوص در مقام منّت نهادن معناى خاص دارد، مناسبتر است. در مجمعالبيان مىگويد: «گفته شده است كه اينها پس از به هوش آمدن از خدا خواستند تا آنها را به پيامبرى برانگيزد».[7] در سوره «اعراف» درباره موسى «فَلَمّا أَفاقَ»[8] آمده كه «افاقه» به هوش آمدن است. و به جاى صاعقه، «رجفه» است كه حركت و زلزله شديد است و زلزله خود به خود كشنده نيست. آن گاه مىفرمايد: «قالَ ربِّ لَو شِئتَ أَهلَكتَهُم مِن قَبلُ وَ اِيّاىَ»[9] «گفت: پروردگارا! اگر خواستى، آنها را پيش از اين مىكشتى و مرا نيز». اين آيه به مردن همه صراحت ندارد و ضمناً از وضع و حال خود موسى و آنها با هم خبر داده است و «موتكم»، با اضافه به ضمير، موت مخصوصى را مىرساند نه موت مطلق را. بنا بر آنچه گفته شد: گويا موسى و بنى اسرائيل در پاى كوه در اثر صاعقه و زلزله دچار بيهوشى و برقزدگى شدند. بعضى از مفسّرين جديد گويند: موسى پس از اين درخواست، آنان را پاى كوه آتشفشانى برد كه در آن نواحى هنوز وجود دارد تا بترسند و از چنين درخواستهايى درگذرند. ولى اين بيان هم خلاف ظاهر آيات است. «لعلّكم تشكرون» مشعر بر اين است كه آنها براى زندگى جديدى از جاى برانگيخته شدند تا عظمت و قدرت خداوند بر دل آنها چيره شود و احكام و دستورات را درک و عمل كنند و در پرتو هدايت وحى و كتاب درآيند. و با انجام و اجراى دستورات كتاب، شكر اين نعمت بزرگ را چنانكه بايد به جاى آرند.
گويا ظهور قدرت و تابش آن بر دلهاى آنها آماده پذيرش حيات نوين شان كرد، تا قواى معنوىشان برانگيخته شود و راه و روش تازهاى در پيش گيرند. اين پيشامد اَخذِ صاعقه، فاصل ميان گذشته و آينده و منشأ حيات ديگرى براى آنها شد. اين آيه، با كلمات: «ثمّ بعثناكم» و «بعد موتكم» و «لعلّكم تشكرون»، بر ذهن چنين تجلّى مىنمايد. واللّه أعلم.
//پایان متن
[1] كتاب مقدّس، همان، سِفر خروج، ص 106، اصحاح 32.
[2] الطبرسى، همان، ص 238.
[3] البيضاوى، التفسير، همان، ص 102.
[4] ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 49 ـ 50.
[5] در تورات، داستان مفصلى در اينباره آورده كه همه آن تجليل از يهود است تا آنجا كه پيشنهاد روبهرو شدن و شنيدن سخن خداوند را از جانب خدا بيان مىكند، سپس مىگويد كه خداوند به موسى گفت: «اكنون من در ميان توده ابر به سوى تو خواهم آمد تا چون با تو سخن مىگويم، قبيله خود بشنود و براى هميشه به تو ايمان آرد». پس، به موسى گفت: «برو به سوى قبيله و امروز و فردا آنها را پاكيزه گردان ...». كتاب مقدّس، همان،ص 161 ـ 162، سِفر خروج، اصحاح 19. (مؤلف)
[6] يعنى همان طور كه زندگى انسان داراى معانى مختلف و مراتبى است مانند: كودكى، جوانى، پيرى، زندگى نباتى، زندگى حيوانى، زندگى انسانى، زندگى پس از مرگ، زندگى شرافتمندانه، زندگى جاويدان و مانند اينها،مرگ هم به همين صورت، داراى معانى و مراتبى است مانند، مرگ زودرس، مرگ تدريجى، مرگ شرافتمندانه. اميرالمؤمنين امام على(ع) به يارانش مىگويد: مرگ شما هنگامى است كه در زندگى با كوتاهى و غفلت خودتان به زور مغلوب و مقهور دشمن شويد، اگرچه نفس هم بكشيد و فعاليت حيوانى داشته باشيد، و زندگى شما هنگامى است كه دشمن را مقهور و مغلوب كنيد، اگرچه كشته شده باشيد «نهجالبلاغه، خطبه 51».
[7]ا لطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 1، ص 241.
[8] «پس همين كه به هوش باز آمد»، الاعراف (7)، 143.
[9] الاعراف (7)، 155.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 252 تا 259
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.