پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 57 تا 59
«وَظَلَّلنَا عَلَيكُمُ الغَمَامَ وَأَنزَلنَا عَلَيكُمُ المَنَّ وَالسَّلوَى، كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُونَ» (57)
«وَاِذ قُلنَا ادخُلُوا هذِهِ القَريَةَ فَكُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئتُم رَغَدًا وَادخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَّغفِر لَكُم خَطَايَاكُم وَسَنَزِيدُ المُحسِنِينَ» (58)
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَولاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُم فَأَنزَلنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفسُقُونَ» (59)
ابر را بر سر شما سايبان گردانديم و مَنّ و سلوى را براى شما فرو فرستاديم. بخوريد از پاكيزههاى آنچه روزى شما كرديم و بر ما ستم نكردند ولى بر خود ستم مىكردند. 57
و به ياد آريد آن گاه كه گفتيم: درآييد به اين آبادى، پس بخوريد هر جور و هر چه بخواهيد با خاطر آسوده، و از آن در، در حال سجده، وارد شويد و بگوييد «حِطّة» تا ما لغزشهاى شما را بپوشانيم و نيكوكاران را بيش از پيش بيفزاييم. 58
پس، اين گفتار را، كسانى كه به ظلم گراييدند، به گفتارى غير از آنچه به آنها گفته شده بود تبديل كردند، پس فرو فرستاديم بر آنان كه ستم كردند پليدى و عذابى را از بالا، از اين رو كه خود رو به فسق مىرفتند. 59
شرح لغات
غمام: ابرى كه آسمان را بپوشاند؛ ابر سفيد هم گفته شده؛ قطعه ابر غمامه، غَمامه از غم يعنى پوشش، و آن اندوهى است كه دل را مىپوشاند.
المَنّ: احسان به كسى كه سزاوار آن نيست. هر نعمتى؛ ضعف، قوّه، قطع، نقض. به ماده آبكى كه روى برگ بعضى از درختها شكرک مىبندد، مانند گزانگبين، نيز گفته مىشود چون نعمتى بى دريغ است.
سَلوى: آنچه موجب آرامش خاطر گردد، عسل؛ پرندهاى كه به فارسى «بلدرچين» گويند.
قريه: دهكده . به شهر و قصبه نيز گفته مىشود. گويند از «قرى»، به معناى گردآمدن و پيوستن، آمده.
رغدًا، سجّدًا.[1]
حِطّه، مصدر يا اسم مصدر از حَطّ: فروآوردن يا فرود آمده؛ گناه را فروريختن؛ بار را بر زمين نهادن.
نَغفر، از غَفر: پوشاندن، پرده كشيدن؛ از گناه درگذشتن و آن را زير پرده رحمت و لطف پوشاندن.
خطايا، جمع خَطيئة : گناه و لغزشى كه سبب آن عمدى باشد. خَطَأ: بى قصد رساند. أَخطَأ: با قصد رساند.
مُحسن، از احسان: به ديگرى خوبى كردن؛ انجام دادن كار نيك يا كارى را هر چه نيكوتر انجام دادن.
رِجز (به كسر راء): پليدى، عذاب نكبت بار. رَجَز (به فتح راء و جيم): صداى پىدرپى رعد و ابر سنگين بار.
«و ظلّلنا عليكم …». آيا اين نعمتها مخصوص فرزندان دُردانه اسرائيل و براى خاطر خطير آنان بوده است كه خود را گزيده و شَعب[2] ممتاز خدا مىدانند؟ آيا قطعه ابرى چون سايبان در سراسر مدتى كه در بيابان تيه گذراندند، بر سر آنها سايه مىافكند و هر روز مَنّ (ترنجبين) و سَلوى (مرغ بريان) پيشكش آنها مىشد؟ آيا با آن گمراهىها و گوسالهپرستىها و بدمنشىها ـ كه تورات آنها را كتمان نكرده و قرآن به آنها تصريح كرده است ـ و با آنكه پدران آنها پيامبران گزيده بودند و آن همه آيات خدايى را از نزديک مشاهده كردند، باز گزيدگان و نور چشميان خداوند بودند؟ آيا پروردگار اين عوالم غيرمتناهى جز به شايستگى معنوى و ايمان و عقيده نظر دارد؟ آن خداوندِ بزرگ با هيچكس پيمان مخصوص نبسته و پيوند دوستى و خويشاوندى ندارد.
با آنچه از خودبينى يهود مىدانيم كه خود را قبيله و گزيده خدا مىدانند، اگر بگوييم اينها افسانههاى اسرائيليات است كه در ميان مسلمانان رايج و جزء تفاسير قرآن گرديده، با قرائن ديگرى كه داريم، نابجا نگفتهايم.
عبارات و كلمات اين آيه هيچگونه دلالت بر اينكه قطعه ابرى هر روز بالاى سر آنها مىگشته و ترنجبين يا نان پخته و مرغ بريانى تقديم آنها مىشده، يا عمود نورى هر شب پيشاپيشِ آنها را روشن مىداشته، ندارد. اين آيه با بلاغت مخصوص و تصوير فنى،[3] تنها زندگانى بيابانگردى آنها را مىنماياند. صحراى سينا (كه قسمتى از آن پس از سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل در آن، «تيه» ناميده شده) چون نزديك به درياى سفيد[4] و بحر احمر و رودهاى بزرگ است و كوهستانهاى بلندى ميان صحرا و دريا نيست كه ابرها را در حوالى آن متراكم بدارد، بيشتر اوقات ابرهاى رقيقِ پيوسته يا پراكندهاى بالاى آن در حركت است. اگر قطعه ابرى مخصوص و مأمور بود تا در تمام اين مدت بر سر آنها سايه افكند، تعبير به «تَظَلَّلَكُم غَمامَة» شايستهتر بود، يعنى پيوسته قطعه ابرى بر شما سايه افكند.
درباره دو كلمه «مَنّ» و «سَلوى»، اگر از اخبارى كه به صورت احاديث اسلامى درآمده و به خوبى مورد بررسى قرار نگرفته و از آنچه در تورات آمده است چشم بپوشيم، و اين دو كلمه را به معنى اصلى آنها برگردانيم، از «منّ» مطلق احسان و نعمت بى دريغ بر ناسپاسان، و از «سَلوى» موجبات آرامش و تسليت مىفهميم و تعبير از رساندن و در دسترس قرار دادن اين دو نوع غذا، به حسب اين نقليات، به «بكم» و «اليكم» مناسبتر از «عليكم» بود، زيرا «عليكم» برترى و شمول نعمتهاى معنوى و ظاهرى را مىرساند؛ مانند «فَأَنزَلَ اللّهُ سَكيَنَتةُ عَلَى رَسُولهِ و عَلَى المؤمنينَ».[5]
اگر از «منّ و سَلوَى» مقصود ترنجبين و مرغ مخصوص باشد (كه اولى شبانگاه بر برگ بوتههايى به نام «تمرسك»، و دومى بر شاخهها و پيرامون آنها مىنشسته)، باز معلوم نيست كه مخصوص آنها بوده است، زيرا چنان كه از بعضى سيّاحان نقل مىكنند، اكنون نيز اين دو چيز در آن بيابانها بسيار ديده مىشود.
عنايت مخصوص پروردگار بر آنها همين بود كه موسى را برانگيخت تا آنها را از سايه ساختمانهاى مصريان و فرعونيان و از ميان گرد و غبار رنج و ذلَّت و زير تازيانه حكام ستمپيشه و جلادان خونخوار و ريزهخوارى بر سر سفره آنان، بيرون آورد و زير سايه لطف ابرها كه همان سايه لطف خداوند است، و در پرتو هدايت و در ميان هواى باز و بر سر سفره نعمتهاى بى دريغ خداوندى قرارشان داد تا شايد باطن و ظاهرشان در چنين محيطى دگرگون گردد؛ يا در اين مدت از فرزندان آنها، مردانى ورزيده و محكم و داراى ايمان و اخلاق پاک و ابدان سالم و همتهاى بلند، پرورش يابد تا از آنها اجتماعى پابرجا و نيرومند و تمدنى با شكوه پديد آيد.
پس آنچه از ظاهر و صريح اين آيه و آيات پيوسته به آن، بيش از هر مطلب و بيان داستان تاريخى مبهم، به ذهن مىرسد، همان نماياندن دوره صعود از مصر و زندگى بيابانگردىِ پيش از سكونت در قريه يا شهر است.
امرِ «كُلوا مِن طَيّبات»، بى ذكر امركننده، گويا اشاره به اين است كه در چنيـن محيط آزادى، دستِ دهنده و گيرندهاى در ميان و بالاى سر شما نبود، تنها به تقاضاى طبيعت و ميل خود از غذاهايى كه آلوده و آميخته به ذلّت و رنج و بيمارى نبود مىخورديد.
از «ما ظلمونا…» فهميده مىشود كه به اين زندگى عزّت بخش نساختند و پىدرپى آرزوى سكونت در قريه يا شهرى را داشتند و درخواست آن را مىكردند. ولى موسى، و ديگر رهبران الهى، هنوز بنى اسرائيل را براى سكونت و تشكيل تمدّن مورد نظر، صالح نمىديدند و مىخواستند، يا دستور داشتند كه بيابانگردىشان بيش از اين به طول انجامد تا شايد بهتر آماده گردند. گويا يهود، با كوتاهانديشى خود، گمان مىكردند كه خداوند يا پيامبران او از نگاه داشتن آنها در وضع بيابانگردى سود و بهرهاى دارند كه اگر در سرزمينى سكونت گزيدند آن بهره از ميان مىرود! ولى آثار و بهره آن زندگى آزاد و زيان و عاقبت اين زندگى محدود و ستمانگيز، به سود و زيان خودشان بود: «ولكن كانوا أنفسهم يظلمون».[6] چنان از دستورات خداوند سرپيچى و براى مسكن گزيدن در جايى پافشارى كردند تا اين فرمان رسيد: «و إذ قُلنا ادخلوا هذه القرية».
بعضى گويند مقصود از اين قريه «اَريحا»ست كه در ناحيه غربى نهر اردن و در شرق بيتالمقدس واقع بوده است[7] و بعضى گويند كه «اَريحا» همان بيتالمقدس است. از يكسو سياق اين آيات ظاهر در اين است كه موسى عليهالسلام چندى پس از اين دستور زنده بوده و با بنىاسرائيل به سر مىبرده است؛ از سوى ديگر در تاريخ، وفات او پيش از رسيدن به اين دو شهر آمده است، و چون متبادر از «قريه» شهر نيست، اگرچه گاهى به شهر هم «قريه» گفته مىشود، پس شايد مقصود يكى از قُراءِ ميان راه و يا محلههاى باديه نشين بوده كه براى مدتى محدود و پيش از هبوط در شهر ـ كه در سه آيه بعد از اين يادآورى شده است ـ در آنجا مسكن گزيدند. اين قريه هر كجا باشد، مورد نظر قرآن نيست. اگر نام و محل قريه جزء مقصود قرآن بود آن را بيان مىكرد. با آنكه، قرآن نخواسته اينگونه جزئيات مورد توجّه باشد، نبايد بحث در آنها نظر مفسّر را جلب كند و از مقصودهاى اصلى منصرفش دارد.
«فكلوا منها حيث شئتمُ رغَداً و ادخلوا الباب سُجّداً…». اين امر مانند امر (وكُلا مِنها رَغَدًا حَيثُ شِئتُما)،[8] بعد از سكون آدم و همسرش در بهشت بوده است، پس از آن امر، براى نگهدارى آدم و همسرش از هبوط و ستمكار شدن، نهى «ولا تقربا» آمد. در اينجا دو امر: «وادخلوا الباب سُجّدا و قولوا حطّة» آمده است كه هر دو سرآغاز تحّول است: و آن يك از اولين بهشت فردى، و اين از دومين بهشت فطرى و اجتماعى. در اين تحول دوم است كه پس از زندگى دشوار بيابان گردى و دخول در مجتمع قريه : (ادخلوا هذه القرية) و جاى گرفتن در محل و دلبسته شدن به جاى و مسكن، از يكسو درهاى آرزوهاى گوناگونى مانند مقام، جاه، شهوات، تنوع در غذا، لباس و خانه، به روى نفس هواپرست آدمى باز مىشود ـ مانند همان شجره مَنهيّه ـ اين زندگى، خوىهاى پست را برمىانگيزد و راههاى تجاوز به حقوق و ستم پيشگى را آسان مىگرداند؛ و بر اثر آن روح و جسم منحط، و فرد و اجتماع از زندگى فطرى يكسره ساقط مىشود؛ قوا و ادراكات انسانى در ميان اينگونه زندگى، به گفته بعضى از بزرگان، مانند اسفنج جالب گناه است. پس، كسى كه بخواهد در ميان محيط اجتماعى، فطرت خود را از سقوط نگه دارد، بايد مانند سربازى كه دشمن در ميانش گرفته است، پيوسته هوشيار و مراقب باشد: هوشيار و مراقب حق و خضوع كامل در برابر آن كه همان حقيقت سجده است : «سُجّداً» و تكان دادن و فروريختن گرد و غبار گناه از خود: «حِطّة»؛ و از سوى ديگر، با ورود در مجتـمع و سكون در آن، درهاى روابط افراد و طبـقات بصورت حدود و حقوق كه در زندگى بيابانگردى بسته بود، يكى پس از ديگرى گشوده مىشود. گرچه در اين زندگى به سبب تقسيم كار و تعاون، آسايش و خوشى فراهم مىشود، ولى بقا و سلامتش، آن گاه است كه در برابر حقوق و قوانين، همه خاضع شوند و از آلودگى خود را پاك دارند: «ادخلوا الباب …». اگر درِ محسوسى در ميان بوده، بايد رمزى از اينگونه معانى باشد.
بيشتر مفسّرين براى پيداكردن اين در (الباب) به دنبال هم به اين در و آن در رفتهاند، و درِ فهم آيه را گم كردهاند. اگر الف و لامِ الباب براى عهد باشد، آن در بايد نزد خواننده و شنونده معهود[9] باشد؛ و چون معهود نيست، پس درِ مخصوص و ساخته قريهاى را نبايد پىجويى كرد.
گويا براى هر دسته و طبقه و ملتى، درى است كه از آن به حقوق عمومى روى مىآورند و در برابر آن بايد خضوع كنند. از حضرت باقر (ع) منقول است كه فرمود: «ما باب حِطّه شما هستيم»[10] چه مىشود اگر بگوييم كه پس از سكونت در قريه و آغاز و تأسيس تمدن و زندگانى دسته جمعى، هر فرد و دستهاى بايد كار و پيشهاى در پيش گيرند و هر كدام را درى است كه واردشونده در آن با حقوق جزئى و كلى روبه رو مىشود. اين حقوق از جانب پروردگار و حق مطلق است. چون افراد و دستجات تشكيل دهنده اجتماع حق مطلق و حقوق يكديگر را بشناسند و در برابر آن خضوع كنند و سجده آرند، پيـوستگى آنها محكمتر و رشد و تكاملشان بيشتر و آفاتشان كمتر مىگردد. و چون پيوسته مراقب باشند تا گَرد و غبار گناهانى را كه از معاشرت و همجوارى با هم برانگيختهشود، از خود بتكانند و نفوس خود را از آلودگى و خردها را از تاريكى آثار آن بزدايند، ديگر آثار لغزشها و خطاهاى غيرعمدى را عنايت پروردگار مىآمرزد و مانند بيمارىهاى سطحى، نيروى حيات، خود آنها را مىزدايد: «و قولوا حِطّةٌ نغفر لكم خطاياكم». و چون كارهاى نيك انجام دهند، يا هرچه بيشتر كار و پيشه خود را رو به نيكى پيش ببرند ـ به حسب دو معناى احسان و محسن ـ خداوند بر قدرت و توانايىشان مىافزايد: «وَ سَنزيد المحسنين». پس، مقصود از سجده در اينجا سر بر خاك نهادن نبايد باشد، چه اين تصوير نه با دخول در باب جور درمى آيد و نه محصولى از آن برمىآيد. و نه مقصود تنها گفتن لفظ «حِطّة» است كه مانند وِردى بدون توجّه به حقيقت آن، به زبان گفته شود؛ بلكه اين كلمه بايد شعارى باشد كه از شعور و هوشيارى درونى اعلام گردد. چنان كه مجمع البيان گويد: بيشتر علما آن را امر به «استغفار» مىدانند و عِكرَمه گويد: آنان مأمور به گفتن «كلمه توحيد» بودند كه گناهان را مىريزد.[11]
«فبدّل الّذين ظَلموا قولاً غَيرالّذى قيل لهم». آنها كه از خضوع در مقابل حق سرپيچى كردند و راه ظلم را در پيش گرفتند، شعار و گفتارى را كه به آنها آموخته شده بود تبديل كردند و آنها هم، مانند عموم جوامع بشرى، شعارشان نان و شكم و شهوات پست گرديد.
اگر اقوالى كه در اين باره وارد شده است پايه درستى داشته باشد، بايد مقصود، تبديل شعار و توجّه به اين گونه چيزها باشد وگرنه، نه لفظ «حِطّة سريانى يا عبرانى» است و نه لفظ «حنطه» بدل از آن. بعضى گويند كه بنى اسرائيل حطّه را تبديل به «حِطّا سمقاتا» (يعنى گندم قرمز!)[12] كردند. اين تعبير آيه، تغيير توجّه و روش بنى اسرائيل را با علت و نتيجه مىرساند، نه آنكه تنها دستور را ترك يا آن را تأويل كردند. اگر مقصود همان گفتن لفظ «حطّة» بود، چرا گفتن يا تكرار اين لفظ آسان را ترك كردند؟ و ترك كلمهاى چگونه آنان را مستحق چنين عذابى كرد؟!
«فأَنزلنا على الّذين ظلموا رجزاً من السّماء». اسم ظاهر «الّذين ظلموا» به جاى ضمير «عليهم» هم اختصاص عذاب را به ستم پيشگان، هم علت آن و قانون كلى را مىرساند. نوع عذاب را «رجز» و از جانب آسمان بيان فرمود. پس عذابى نبوده كه ناگهان نابودشان كند، تاريخ هم چنين عذابى را در اين هنگام بر بنى اسرائيل سراغ نداده است. از لغت «رجز» معنى نكبت و ضعف قواى جسمى و نفسى و خوارى استفاده مىشود. و نسبت به آسمان شايد از جهت سلطه و احاطه عذاب و نسبت آن به قوانين عمومى جهان باشد: اشاعه ظلم منشأ از هم گسيختگى و بى بندوبارى و خروج از حدود مىگردد: «بما كانوا يفسقون». فسق دائم و مستمر[13] است كه چنين عذابى را به بار مىآورد.
//پایان متن
[1] براى شرح لغت رغد و سجده، ن . ك به شرح آيات 34 و 35 سوره بقره .
[2] قبيله بزرگ، ملت برگزيده .
[3] تصويرگرى هنرى يا تصوير تمثيل .
[4] درياى سفيد همان درياى مديترانه است كه اعراب به آن «بحر ابيض» مىگويند.
[5] «پس، خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو آورد»، الفتح (48)، 26.
[6] توضيح اين كه براى تشكيل يك نهاد مدنى در شهر و انتقال از دوره ذلّت و استثمار و وابستگى شديد به دوره عزّت و استقلال و آزادى، لازم است كه مدّت حداقل يك نسل (از 30 تا 40 سال)، از برزخ زندگى سخت و پالاينده و مقاوم سازنده بيابان گذر كنند، زيرا بيابان نعمت دهنده و نگاه دارنده از هرگونه آلودگى طبيعت است . اما بنىاسرائيل كه مدتهاى زيادى در زير يوغ جباران و فراعنه مصر استثمار مىشدند و از همه بهرههاى اقتصادى و اجتماعى محروم بودند و اين محروميت براى آنان آگاهانه و ناآگاهانه به صورت عقدهاى درآمده بود، درباره خدا و پيامبر خدا جناب موسى(ع) نيز تصورى مادهگرايانه و همراه با سوءظنّ داشتند و دستور سازنده و تعالى و تكاملبخش بيابانگردى و گذار از دوره برزخى را بهرهاى به سود خدا و پيامبرش وبه زيان خود به شمار مىآوردند و با اصرار و عجله خواستار درآمدن در يك شهر و زندگى مرفّه و آماده وراحت و بىدردسر شهرى بودند و سـرانجامِ زيانبخش آن را در نظر نمىگرفتند.
[7] مفسّران اجماع كردهاند كه مراد از قريه در اين آيه، بيتالمقدس است و مؤيد آن آيه شريفه ديگرى است كه به بنىاسرائيل خطاب مىكند: «ادخلو الارض المقدسة» و ابن زيد مىگويد: مراد از قريه، اريحا است كه روستايى نزديك بيتالمقدس است و بقاياى قوم عاد در آن وجود دارد كه همان عمالقه و رئيس آنها عوج بنعنق هستند»، الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247.
[8] البقره (2)، 35.
[9] عهد به معناى آشنايى قبلى است و معهود يعنى آشنا.
[10]«عن سليمان الجعفرى، قال سمعت اباالحسن الرضا(ع) فى قول اللّه: و قولوا حِطّة نغفرلكم خطاياكم، قال :فقال ابوجعفر(ع) نحن باب حطتكم»، الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247؛ العياشى، التفسير، همان، ص45، ح 47.
[11]لطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247.
[12]ن .ك: الطبرسى، مجمعالبيان، همان، ص 248؛ طبرسى در مجمعالبيان «حطاً سماقاتا» آورده است.
[13]چون فعل «كانوا يفسقون» به صيغه ماضى استمرارى است.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 260 تا 269
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 57 تا 59
«وَظَلَّلنَا عَلَيكُمُ الغَمَامَ وَأَنزَلنَا عَلَيكُمُ المَنَّ وَالسَّلوَى، كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُم يَظلِمُونَ» (57)
«وَاِذ قُلنَا ادخُلُوا هذِهِ القَريَةَ فَكُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئتُم رَغَدًا وَادخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَّغفِر لَكُم خَطَايَاكُم وَسَنَزِيدُ المُحسِنِينَ» (58)
«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَولاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُم فَأَنزَلنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفسُقُونَ» (59)
ابر را بر سر شما سايبان گردانديم و مَنّ و سلوى را براى شما فرو فرستاديم. بخوريد از پاكيزههاى آنچه روزى شما كرديم و بر ما ستم نكردند ولى بر خود ستم مىكردند. 57
و به ياد آريد آن گاه كه گفتيم: درآييد به اين آبادى، پس بخوريد هر جور و هر چه بخواهيد با خاطر آسوده، و از آن در، در حال سجده، وارد شويد و بگوييد «حِطّة» تا ما لغزشهاى شما را بپوشانيم و نيكوكاران را بيش از پيش بيفزاييم. 58
پس، اين گفتار را، كسانى كه به ظلم گراييدند، به گفتارى غير از آنچه به آنها گفته شده بود تبديل كردند، پس فرو فرستاديم بر آنان كه ستم كردند پليدى و عذابى را از بالا، از اين رو كه خود رو به فسق مىرفتند. 59
شرح لغات
غمام: ابرى كه آسمان را بپوشاند؛ ابر سفيد هم گفته شده؛ قطعه ابر غمامه، غَمامه از غم يعنى پوشش، و آن اندوهى است كه دل را مىپوشاند.
المَنّ: احسان به كسى كه سزاوار آن نيست. هر نعمتى؛ ضعف، قوّه، قطع، نقض. به ماده آبكى كه روى برگ بعضى از درختها شكرک مىبندد، مانند گزانگبين، نيز گفته مىشود چون نعمتى بى دريغ است.
سَلوى: آنچه موجب آرامش خاطر گردد، عسل؛ پرندهاى كه به فارسى «بلدرچين» گويند.
قريه: دهكده . به شهر و قصبه نيز گفته مىشود. گويند از «قرى»، به معناى گردآمدن و پيوستن، آمده.
رغدًا، سجّدًا.[1]
حِطّه، مصدر يا اسم مصدر از حَطّ: فروآوردن يا فرود آمده؛ گناه را فروريختن؛ بار را بر زمين نهادن.
نَغفر، از غَفر: پوشاندن، پرده كشيدن؛ از گناه درگذشتن و آن را زير پرده رحمت و لطف پوشاندن.
خطايا، جمع خَطيئة : گناه و لغزشى كه سبب آن عمدى باشد. خَطَأ: بى قصد رساند. أَخطَأ: با قصد رساند.
مُحسن، از احسان: به ديگرى خوبى كردن؛ انجام دادن كار نيك يا كارى را هر چه نيكوتر انجام دادن.
رِجز (به كسر راء): پليدى، عذاب نكبت بار. رَجَز (به فتح راء و جيم): صداى پىدرپى رعد و ابر سنگين بار.
«و ظلّلنا عليكم ...». آيا اين نعمتها مخصوص فرزندان دُردانه اسرائيل و براى خاطر خطير آنان بوده است كه خود را گزيده و شَعب[2] ممتاز خدا مىدانند؟ آيا قطعه ابرى چون سايبان در سراسر مدتى كه در بيابان تيه گذراندند، بر سر آنها سايه مىافكند و هر روز مَنّ (ترنجبين) و سَلوى (مرغ بريان) پيشكش آنها مىشد؟ آيا با آن گمراهىها و گوسالهپرستىها و بدمنشىها ـ كه تورات آنها را كتمان نكرده و قرآن به آنها تصريح كرده است ـ و با آنكه پدران آنها پيامبران گزيده بودند و آن همه آيات خدايى را از نزديک مشاهده كردند، باز گزيدگان و نور چشميان خداوند بودند؟ آيا پروردگار اين عوالم غيرمتناهى جز به شايستگى معنوى و ايمان و عقيده نظر دارد؟ آن خداوندِ بزرگ با هيچكس پيمان مخصوص نبسته و پيوند دوستى و خويشاوندى ندارد.
با آنچه از خودبينى يهود مىدانيم كه خود را قبيله و گزيده خدا مىدانند، اگر بگوييم اينها افسانههاى اسرائيليات است كه در ميان مسلمانان رايج و جزء تفاسير قرآن گرديده، با قرائن ديگرى كه داريم، نابجا نگفتهايم.
عبارات و كلمات اين آيه هيچگونه دلالت بر اينكه قطعه ابرى هر روز بالاى سر آنها مىگشته و ترنجبين يا نان پخته و مرغ بريانى تقديم آنها مىشده، يا عمود نورى هر شب پيشاپيشِ آنها را روشن مىداشته، ندارد. اين آيه با بلاغت مخصوص و تصوير فنى،[3] تنها زندگانى بيابانگردى آنها را مىنماياند. صحراى سينا (كه قسمتى از آن پس از سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل در آن، «تيه» ناميده شده) چون نزديك به درياى سفيد[4] و بحر احمر و رودهاى بزرگ است و كوهستانهاى بلندى ميان صحرا و دريا نيست كه ابرها را در حوالى آن متراكم بدارد، بيشتر اوقات ابرهاى رقيقِ پيوسته يا پراكندهاى بالاى آن در حركت است. اگر قطعه ابرى مخصوص و مأمور بود تا در تمام اين مدت بر سر آنها سايه افكند، تعبير به «تَظَلَّلَكُم غَمامَة» شايستهتر بود، يعنى پيوسته قطعه ابرى بر شما سايه افكند.
درباره دو كلمه «مَنّ» و «سَلوى»، اگر از اخبارى كه به صورت احاديث اسلامى درآمده و به خوبى مورد بررسى قرار نگرفته و از آنچه در تورات آمده است چشم بپوشيم، و اين دو كلمه را به معنى اصلى آنها برگردانيم، از «منّ» مطلق احسان و نعمت بى دريغ بر ناسپاسان، و از «سَلوى» موجبات آرامش و تسليت مىفهميم و تعبير از رساندن و در دسترس قرار دادن اين دو نوع غذا، به حسب اين نقليات، به «بكم» و «اليكم» مناسبتر از «عليكم» بود، زيرا «عليكم» برترى و شمول نعمتهاى معنوى و ظاهرى را مىرساند؛ مانند «فَأَنزَلَ اللّهُ سَكيَنَتةُ عَلَى رَسُولهِ و عَلَى المؤمنينَ».[5]
اگر از «منّ و سَلوَى» مقصود ترنجبين و مرغ مخصوص باشد (كه اولى شبانگاه بر برگ بوتههايى به نام «تمرسك»، و دومى بر شاخهها و پيرامون آنها مىنشسته)، باز معلوم نيست كه مخصوص آنها بوده است، زيرا چنان كه از بعضى سيّاحان نقل مىكنند، اكنون نيز اين دو چيز در آن بيابانها بسيار ديده مىشود.
عنايت مخصوص پروردگار بر آنها همين بود كه موسى را برانگيخت تا آنها را از سايه ساختمانهاى مصريان و فرعونيان و از ميان گرد و غبار رنج و ذلَّت و زير تازيانه حكام ستمپيشه و جلادان خونخوار و ريزهخوارى بر سر سفره آنان، بيرون آورد و زير سايه لطف ابرها كه همان سايه لطف خداوند است، و در پرتو هدايت و در ميان هواى باز و بر سر سفره نعمتهاى بى دريغ خداوندى قرارشان داد تا شايد باطن و ظاهرشان در چنين محيطى دگرگون گردد؛ يا در اين مدت از فرزندان آنها، مردانى ورزيده و محكم و داراى ايمان و اخلاق پاک و ابدان سالم و همتهاى بلند، پرورش يابد تا از آنها اجتماعى پابرجا و نيرومند و تمدنى با شكوه پديد آيد.
پس آنچه از ظاهر و صريح اين آيه و آيات پيوسته به آن، بيش از هر مطلب و بيان داستان تاريخى مبهم، به ذهن مىرسد، همان نماياندن دوره صعود از مصر و زندگى بيابانگردىِ پيش از سكونت در قريه يا شهر است.
امرِ «كُلوا مِن طَيّبات»، بى ذكر امركننده، گويا اشاره به اين است كه در چنيـن محيط آزادى، دستِ دهنده و گيرندهاى در ميان و بالاى سر شما نبود، تنها به تقاضاى طبيعت و ميل خود از غذاهايى كه آلوده و آميخته به ذلّت و رنج و بيمارى نبود مىخورديد.
از «ما ظلمونا...» فهميده مىشود كه به اين زندگى عزّت بخش نساختند و پىدرپى آرزوى سكونت در قريه يا شهرى را داشتند و درخواست آن را مىكردند. ولى موسى، و ديگر رهبران الهى، هنوز بنى اسرائيل را براى سكونت و تشكيل تمدّن مورد نظر، صالح نمىديدند و مىخواستند، يا دستور داشتند كه بيابانگردىشان بيش از اين به طول انجامد تا شايد بهتر آماده گردند. گويا يهود، با كوتاهانديشى خود، گمان مىكردند كه خداوند يا پيامبران او از نگاه داشتن آنها در وضع بيابانگردى سود و بهرهاى دارند كه اگر در سرزمينى سكونت گزيدند آن بهره از ميان مىرود! ولى آثار و بهره آن زندگى آزاد و زيان و عاقبت اين زندگى محدود و ستمانگيز، به سود و زيان خودشان بود: «ولكن كانوا أنفسهم يظلمون».[6] چنان از دستورات خداوند سرپيچى و براى مسكن گزيدن در جايى پافشارى كردند تا اين فرمان رسيد: «و إذ قُلنا ادخلوا هذه القرية».
بعضى گويند مقصود از اين قريه «اَريحا»ست كه در ناحيه غربى نهر اردن و در شرق بيتالمقدس واقع بوده است[7] و بعضى گويند كه «اَريحا» همان بيتالمقدس است. از يكسو سياق اين آيات ظاهر در اين است كه موسى عليهالسلام چندى پس از اين دستور زنده بوده و با بنىاسرائيل به سر مىبرده است؛ از سوى ديگر در تاريخ، وفات او پيش از رسيدن به اين دو شهر آمده است، و چون متبادر از «قريه» شهر نيست، اگرچه گاهى به شهر هم «قريه» گفته مىشود، پس شايد مقصود يكى از قُراءِ ميان راه و يا محلههاى باديه نشين بوده كه براى مدتى محدود و پيش از هبوط در شهر ـ كه در سه آيه بعد از اين يادآورى شده است ـ در آنجا مسكن گزيدند. اين قريه هر كجا باشد، مورد نظر قرآن نيست. اگر نام و محل قريه جزء مقصود قرآن بود آن را بيان مىكرد. با آنكه، قرآن نخواسته اينگونه جزئيات مورد توجّه باشد، نبايد بحث در آنها نظر مفسّر را جلب كند و از مقصودهاى اصلى منصرفش دارد.
«فكلوا منها حيث شئتمُ رغَداً و ادخلوا الباب سُجّداً...». اين امر مانند امر (وكُلا مِنها رَغَدًا حَيثُ شِئتُما)،[8] بعد از سكون آدم و همسرش در بهشت بوده است، پس از آن امر، براى نگهدارى آدم و همسرش از هبوط و ستمكار شدن، نهى «ولا تقربا» آمد. در اينجا دو امر: «وادخلوا الباب سُجّدا و قولوا حطّة» آمده است كه هر دو سرآغاز تحّول است: و آن يك از اولين بهشت فردى، و اين از دومين بهشت فطرى و اجتماعى. در اين تحول دوم است كه پس از زندگى دشوار بيابان گردى و دخول در مجتمع قريه : (ادخلوا هذه القرية) و جاى گرفتن در محل و دلبسته شدن به جاى و مسكن، از يكسو درهاى آرزوهاى گوناگونى مانند مقام، جاه، شهوات، تنوع در غذا، لباس و خانه، به روى نفس هواپرست آدمى باز مىشود ـ مانند همان شجره مَنهيّه ـ اين زندگى، خوىهاى پست را برمىانگيزد و راههاى تجاوز به حقوق و ستم پيشگى را آسان مىگرداند؛ و بر اثر آن روح و جسم منحط، و فرد و اجتماع از زندگى فطرى يكسره ساقط مىشود؛ قوا و ادراكات انسانى در ميان اينگونه زندگى، به گفته بعضى از بزرگان، مانند اسفنج جالب گناه است. پس، كسى كه بخواهد در ميان محيط اجتماعى، فطرت خود را از سقوط نگه دارد، بايد مانند سربازى كه دشمن در ميانش گرفته است، پيوسته هوشيار و مراقب باشد: هوشيار و مراقب حق و خضوع كامل در برابر آن كه همان حقيقت سجده است : «سُجّداً» و تكان دادن و فروريختن گرد و غبار گناه از خود: «حِطّة»؛ و از سوى ديگر، با ورود در مجتـمع و سكون در آن، درهاى روابط افراد و طبـقات بصورت حدود و حقوق كه در زندگى بيابانگردى بسته بود، يكى پس از ديگرى گشوده مىشود. گرچه در اين زندگى به سبب تقسيم كار و تعاون، آسايش و خوشى فراهم مىشود، ولى بقا و سلامتش، آن گاه است كه در برابر حقوق و قوانين، همه خاضع شوند و از آلودگى خود را پاك دارند: «ادخلوا الباب ...». اگر درِ محسوسى در ميان بوده، بايد رمزى از اينگونه معانى باشد.
بيشتر مفسّرين براى پيداكردن اين در (الباب) به دنبال هم به اين در و آن در رفتهاند، و درِ فهم آيه را گم كردهاند. اگر الف و لامِ الباب براى عهد باشد، آن در بايد نزد خواننده و شنونده معهود[9] باشد؛ و چون معهود نيست، پس درِ مخصوص و ساخته قريهاى را نبايد پىجويى كرد.
گويا براى هر دسته و طبقه و ملتى، درى است كه از آن به حقوق عمومى روى مىآورند و در برابر آن بايد خضوع كنند. از حضرت باقر (ع) منقول است كه فرمود: «ما باب حِطّه شما هستيم»[10] چه مىشود اگر بگوييم كه پس از سكونت در قريه و آغاز و تأسيس تمدن و زندگانى دسته جمعى، هر فرد و دستهاى بايد كار و پيشهاى در پيش گيرند و هر كدام را درى است كه واردشونده در آن با حقوق جزئى و كلى روبه رو مىشود. اين حقوق از جانب پروردگار و حق مطلق است. چون افراد و دستجات تشكيل دهنده اجتماع حق مطلق و حقوق يكديگر را بشناسند و در برابر آن خضوع كنند و سجده آرند، پيـوستگى آنها محكمتر و رشد و تكاملشان بيشتر و آفاتشان كمتر مىگردد. و چون پيوسته مراقب باشند تا گَرد و غبار گناهانى را كه از معاشرت و همجوارى با هم برانگيختهشود، از خود بتكانند و نفوس خود را از آلودگى و خردها را از تاريكى آثار آن بزدايند، ديگر آثار لغزشها و خطاهاى غيرعمدى را عنايت پروردگار مىآمرزد و مانند بيمارىهاى سطحى، نيروى حيات، خود آنها را مىزدايد: «و قولوا حِطّةٌ نغفر لكم خطاياكم». و چون كارهاى نيك انجام دهند، يا هرچه بيشتر كار و پيشه خود را رو به نيكى پيش ببرند ـ به حسب دو معناى احسان و محسن ـ خداوند بر قدرت و توانايىشان مىافزايد: «وَ سَنزيد المحسنين». پس، مقصود از سجده در اينجا سر بر خاك نهادن نبايد باشد، چه اين تصوير نه با دخول در باب جور درمى آيد و نه محصولى از آن برمىآيد. و نه مقصود تنها گفتن لفظ «حِطّة» است كه مانند وِردى بدون توجّه به حقيقت آن، به زبان گفته شود؛ بلكه اين كلمه بايد شعارى باشد كه از شعور و هوشيارى درونى اعلام گردد. چنان كه مجمع البيان گويد: بيشتر علما آن را امر به «استغفار» مىدانند و عِكرَمه گويد: آنان مأمور به گفتن «كلمه توحيد» بودند كه گناهان را مىريزد.[11]
«فبدّل الّذين ظَلموا قولاً غَيرالّذى قيل لهم». آنها كه از خضوع در مقابل حق سرپيچى كردند و راه ظلم را در پيش گرفتند، شعار و گفتارى را كه به آنها آموخته شده بود تبديل كردند و آنها هم، مانند عموم جوامع بشرى، شعارشان نان و شكم و شهوات پست گرديد.
اگر اقوالى كه در اين باره وارد شده است پايه درستى داشته باشد، بايد مقصود، تبديل شعار و توجّه به اين گونه چيزها باشد وگرنه، نه لفظ «حِطّة سريانى يا عبرانى» است و نه لفظ «حنطه» بدل از آن. بعضى گويند كه بنى اسرائيل حطّه را تبديل به «حِطّا سمقاتا» (يعنى گندم قرمز!)[12] كردند. اين تعبير آيه، تغيير توجّه و روش بنى اسرائيل را با علت و نتيجه مىرساند، نه آنكه تنها دستور را ترك يا آن را تأويل كردند. اگر مقصود همان گفتن لفظ «حطّة» بود، چرا گفتن يا تكرار اين لفظ آسان را ترك كردند؟ و ترك كلمهاى چگونه آنان را مستحق چنين عذابى كرد؟!
«فأَنزلنا على الّذين ظلموا رجزاً من السّماء». اسم ظاهر «الّذين ظلموا» به جاى ضمير «عليهم» هم اختصاص عذاب را به ستم پيشگان، هم علت آن و قانون كلى را مىرساند. نوع عذاب را «رجز» و از جانب آسمان بيان فرمود. پس عذابى نبوده كه ناگهان نابودشان كند، تاريخ هم چنين عذابى را در اين هنگام بر بنى اسرائيل سراغ نداده است. از لغت «رجز» معنى نكبت و ضعف قواى جسمى و نفسى و خوارى استفاده مىشود. و نسبت به آسمان شايد از جهت سلطه و احاطه عذاب و نسبت آن به قوانين عمومى جهان باشد: اشاعه ظلم منشأ از هم گسيختگى و بى بندوبارى و خروج از حدود مىگردد: «بما كانوا يفسقون». فسق دائم و مستمر[13] است كه چنين عذابى را به بار مىآورد.
//پایان متن
[1] براى شرح لغت رغد و سجده، ن . ك به شرح آيات 34 و 35 سوره بقره .
[2] قبيله بزرگ، ملت برگزيده .
[3] تصويرگرى هنرى يا تصوير تمثيل .
[4] درياى سفيد همان درياى مديترانه است كه اعراب به آن «بحر ابيض» مىگويند.
[5] «پس، خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرو آورد»، الفتح (48)، 26.
[6] توضيح اين كه براى تشكيل يك نهاد مدنى در شهر و انتقال از دوره ذلّت و استثمار و وابستگى شديد به دوره عزّت و استقلال و آزادى، لازم است كه مدّت حداقل يك نسل (از 30 تا 40 سال)، از برزخ زندگى سخت و پالاينده و مقاوم سازنده بيابان گذر كنند، زيرا بيابان نعمت دهنده و نگاه دارنده از هرگونه آلودگى طبيعت است . اما بنىاسرائيل كه مدتهاى زيادى در زير يوغ جباران و فراعنه مصر استثمار مىشدند و از همه بهرههاى اقتصادى و اجتماعى محروم بودند و اين محروميت براى آنان آگاهانه و ناآگاهانه به صورت عقدهاى درآمده بود، درباره خدا و پيامبر خدا جناب موسى(ع) نيز تصورى مادهگرايانه و همراه با سوءظنّ داشتند و دستور سازنده و تعالى و تكاملبخش بيابانگردى و گذار از دوره برزخى را بهرهاى به سود خدا و پيامبرش وبه زيان خود به شمار مىآوردند و با اصرار و عجله خواستار درآمدن در يك شهر و زندگى مرفّه و آماده وراحت و بىدردسر شهرى بودند و سـرانجامِ زيانبخش آن را در نظر نمىگرفتند.
[7] مفسّران اجماع كردهاند كه مراد از قريه در اين آيه، بيتالمقدس است و مؤيد آن آيه شريفه ديگرى است كه به بنىاسرائيل خطاب مىكند: «ادخلو الارض المقدسة» و ابن زيد مىگويد: مراد از قريه، اريحا است كه روستايى نزديك بيتالمقدس است و بقاياى قوم عاد در آن وجود دارد كه همان عمالقه و رئيس آنها عوج بنعنق هستند»، الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247.
[8] البقره (2)، 35.
[9] عهد به معناى آشنايى قبلى است و معهود يعنى آشنا.
[10]«عن سليمان الجعفرى، قال سمعت اباالحسن الرضا(ع) فى قول اللّه: و قولوا حِطّة نغفرلكم خطاياكم، قال :فقال ابوجعفر(ع) نحن باب حطتكم»، الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247؛ العياشى، التفسير، همان، ص45، ح 47.
[11]لطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 247.
[12]ن .ك: الطبرسى، مجمعالبيان، همان، ص 248؛ طبرسى در مجمعالبيان «حطاً سماقاتا» آورده است.
[13]چون فعل «كانوا يفسقون» به صيغه ماضى استمرارى است.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 260 تا 269
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.