پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 60 و 61
«وَ اِذِ استَسقَى مُوسَى لِقَومِهِ فَقُلنَا اضرِب بِعَصَاکَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت مِنهُ اثنَتَا عَشرَةَ عَينًا، قَد عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشرَبَهُم .كُلُوا وَاشرَبُوا مِن رِّزقِ اللّهِ وَلاَ تَعثَوا فِى الاَرضِ مُفسِدِينَ» (60)
«وَ اِذ قُلتُم يَا مُوسَى لَن نَّصبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادعُ لَنَا رَبَّکَ يُخرِج لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الاْرضُ مِن بَقلِهَا وَ قِثَّآئِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا، قَالَ أَتَستَبدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدنَى بِالَّذِى هُوَ خَيرٌ؟ اهبِطُوا مِصراً فَاِنَّ لَكُم مَّا سَأَلتُم وَضُرِبَت عَلَيهِمُ الذِلَّةُ وَ المَسكَنَةُ وَ بَاؤُو بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ، ذَلِکَ بِأَنَّهُم كَانُوا يَكفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَ يَقتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيرِ الحَقِّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّكَانُوا يَعتَدُونَ» (61)
و آن گاه كه موسى براى قوم خود آب طلبيد. پس گفتيم با عصاى خود بر آن سنگ بزن. پس، از آن دوازده چشمه بجوشيد و هركس آبشخور خود را دانست و به آن پى برد: از روزىِ خدا بخوريد و بياشاميد و در زمين تبهكارانه سركشى نكنيد! 60
و آن گاه كه گفتيد اى موسى، ما ديگر بر يک خوراك هرگز شكيبايى نخواهيم كرد، پس، از خدايت بخواه تا براى ما از آنچه زمين مىروياند، از سبزى و خيار و سير (يا گندم و هر آنچه نان گردد) و عدس و پياز، بيرون آرد. موسى گفت: آيا بَدَل مىگيريد آنچه را پستتر است به جاى برتر؟! فرود آييد در شهر، پس براى شما آماده است آنچه خواستيد و زبونى و بينوايى بر آنان زده شده و به هر سوى روى آرند دچار غضبى از جانب خداى شوند، از اين رو كه پيوسته به آيات خدا كافر مىشدند و پيامبران را به ناحق مىكشتند؛ از اين جهت كه نافرمانى كردند و تجاوزكارى پيش گرفتند. 61
شرح لغات
اِستسقاء: طلب سَقى، سيراب شدن.
انفجرت، از فَجَرَ الماءُ: آب راه باز كرد و جارى شد. باب انفعال براى پذيرش است.
عين: سرچشمه، محل ريزش، مخزن آب.
لا تعثوا، (از عثاء): شدت فساد، سركشى در فساد و خودسرى.
طعام، از «طعم»: چشيدن، غذاى سازگار و متناسب با ذائقه خورنده.
واحد: عدد نخستين، يك جور.
ادع، امر از دُعا: خواستن، درخواست كردن از مقام بالا كه در اصطلاح امر است.
بَقل: سبزيجات خوردنى كه از دانه برويد.
فوم: سير، گندم، نخود؛ هر دانهاى كه از آرد آن نان درست كنند.
قثاء (به ضم و كسر قاف): خيار، خيار چنبر.
بَصَل: پياز.
مِصر: فاصله ميان دو چيز، حد ميان دو زمين، شهر، ناحيه، شهر معروف.
باءَ: به سوى او برگشت و از غير او بريد، به او برگرداند، به حق و گناه اقرار آورد، به خشم دچار شد.
نَبييّنَ، جمع نبى (مشتق از نَبأ): خبر دهنده ناگهانى . بعضى نبىء (با همزه اصل)، قرائت كردهاند.
«و اِذ استسقى». اگر رديف آيات با ترتيب حوادث زندگى يهود پس از خروج از مصر مطابق باشد، اين درخواست آب و جارى شدن چشمهها پس از ورود و مسكن گزيدن در قريهاى بوده كه آيه پيشين به آن اشاره كرد، نه در حال و زمان بيابانگردى. آخر آيه كه مىفرمايد: «بخوريد و بياشاميد و در زمين تبهكارى و سركشى نكنيد»، شاهد سكونت گزيدن و آغاز زندگى آنان است. در اينجاست كه براى ادامه زندگى خود و حيواناتى كه همراه داشتند و يا كِشت و كارى كه به آن مشغول شدند، نيازمند به آبى بودند تا همه قبايل دوازده گانه، بدون تزاحم، از آن بهرهمند شوند. در آن سالها كه بيابانگرد بودند و پيوسته از جايى به جايى كوچ مىكردند، از آب باران و چاهها و شنزارها مىآشاميدند و گاهِ كوچ كردن با خود برمىداشتند. ظاهراً اين آيه فقط از يك داستان و در يك مورد مخصوص خبر مىدهد. و چنين نبوده است كه هرجا دچار بى آبى مىشدند، حضرت موسى با عصاى خود براى آنها آبى بيرون مىآورده است. بنابراين محل استسقاء بايد در پايان بيابانگردى و در جاى آماده براى سكونت آنها بوده كه در آنجا دهكدهاى وجود داشته يا چادرنشينهايى منزل داشتند يا بعد از ورود يهود به صورت دهكده درآمده است.[1]
در تفسير اين آيه نيز بعضى به سراغ عصا و سنگ رفتهاند كه آن چه عصايى بوده و الف و لام «الحَجَر» اشاره به كدام سنگ است. و حال آنكه آيه، تنها عصايى را به دست موسى و سنگى را در برابر چشمش نشان مىدهد. شايد صخره ـ چنانكه در تورات آمده ـ تخته سنگى از كوهى بوده كه آب از درون آن منفجر شده است. اگر تنها قدرت تأثير عصا، بدون آمادگى سنگ، آب بيرون آورده باشد، جمله «أفجَرَت» مناسبتر از «انفَجَرت» است، زيرا وزن باب انفعال، آمادگى و قبول اثر را مىرساند. در سوره «اعراف» عبارت «انبجست»[2] آمده است، «انبجاس» اندك اندك بيرون جستن آب است؛ بنابراين، آب به تدريج افزايش مىيافته است.[3]
و چون اولين وسيله زندگى پس از سكونت در زمين، آب است، از همان آغاز كار، عادلانه ميان دوازده سِبط بنى اسرائيل و در ميان محلهاى آنها، تقسيم گرديد، تا علاقه به ملكيت و عصبيتهاى خانوادگى، منشأ اختلاف و خصومت در ميان آنها نشود و وحدت قواى خود را در برابر دشمنانى كه در پيش داشتند نگه دارند. در هر حال هر چه بوده دستورات آخر آيه بيشتر مورد نظر است:
«كُلوا وَ اشرَبوا مِن رِزقِ اللّه ولا تَعثَوا فى الاَرضِ مُفسدِين». اين فرمان، بدون نام فرمانده، از باطن و ظاهر جهان و زمين و آسمان براى همه و هميشه است: دست و عصاى قدرت و كارگزاران طبيعت، پيوسته سنگها را مىشكافد و آبها را از دامنه كوهساران جارى مىسازد، تا عموم خلق كه در دامن زمين و كنار نهرها به سر مىبرند، بخورند و بياشامند و قواى خود را براى به كار انداختن و در دسترس گذاردن ذخيرههاى طبيعت متحد سازند و با هم بسازند. اين نداى حق است كه از وجدان خيرانديش و زبان حقگوى مصلحين بشر بلند است؛ ولى غوغـاى آز و طمع و شهوات نمىگذارد اين ندا به گوشها برسد و در دلها بنشيند و با اجراى آن روى زمين به صورت بهشت درآيد!
«و اذ قُلتم يا موسى لَن نَصبر…» ميل به تنوع در غذا، خستگى از زندگى در صحرا، بدخويى و بهانه جويىهاى بيجا، آنها را وادار به چنين گفتارى كرد. يهود با آن همه آياتى كه از موسى ديدند و آن همه وعدهها كه قسمتى از آن را مشاهده كردند و به قسمت ديگر كه فتح شهرها و تشكيل دولت مستقل نيرومندى بود كه بايد پس از اين صحرانوردى به آن برسند، باز از همقدمى و فرمانبرى با اين پيامبر بزرگ سر باز مىزدند، بلكه نسبت به او بدگمان بودند! چنانكه مىگفتند: تو ما را از مصر بيرون آوردهاى تا از فشار گرسنگى و تشنگى نابود كنى! و پيوسته در حال ترديد به سر مىبردند و هر روز بهانهاى مىجستند؛ گاه بر موسى مىشوريدند؛ گاه خداى مخصوصى از وى مىطلبييدند و گاه بازگشت به مصر را درخواست داشتند.
حرف «لَن» در اين آيه و آيه قبل «لن نؤمن لك»، مُشعر بر بهانه جويى و خيرهسرى آنان است. در حقيقت هم، حكمت الهى و مقصود موسى و بزرگان همين بود كه اين قومِ خوى گرفته به ذلّت و سست اراده و ناتوان، در مدت زندگانى بيابان از ميان بروند و فرزندانى نيرومند و بلند همت جاى آنها را بگيرند. احتمال اينكه بنى اسرائيل، چون به كشاورزى و كار در مصر خوى گرفته بودند، از بىكارى در بيابان به تنگ آمدند و چنين درخواستى كردند، درست نيست؛ زيرا در مصر هم، زير تازيانه فشار و جبر، به كار عملگى و كشاورزى مشغول بودند. آيه هم از زبان آنها مىگويد: «از پروردگار خود بخواه كه براى ما از محصولات زمين بيرون آرد»! اين تعبير، سستـى و انگلى بودن آنها را مىرساند كه يا بر مردم، يا بر موسى و خداى موسى بايد انگل باشند تا براى آنها بىرنج از محصولات زمين هر چه خواهند بروياند! اين سبزيجات و حبوبات «من بقلها و قثائها…» كه روياندنش را از پيامبر و خدا طلبيدند نمونههايى از محصولات زمين و درخواست تنوّع و تفنّن در غذا بوده است، چه، بنى اسرائيل در اوان بيابانگردى و پس از آنكه براى مدتى در سرزمين و قريهاى منزل گزيدند، از غذاهاى ساده و طبيعى صحرا و محصولات گاو و گوسفند ـ كه به گفته تاريخ همراه داشتند ـ بهرهمند بودند؛ و اين غذاها ساده و يكجور بود. اينگونه غذاهاى حيوانى، چون با انواع محصولات زمين تركيب شود، خورشهاى رنگارنگ تهيه مىگردد و تفنّن و تنوع شروع مىشود. توسعه در تنّوع، آن هم بى رنج و عمل، تنها در زندگى خوش نشينى شهر فراهم مىگردد.
اين درخواست، فصل نوينى در زندگى بنى اسرائيل باز مىكند كه پس از انتقال از زندگى بيابانگردى و سكونت در قريه، به شهرنشينى مىگرايند، و در حقيقت نمونه و تمثيلى از تحولات اجتماعى است كه قرآن در داستان زندگى يهود متمّثل كرده است. تحول از زندگى بَدَوى (بيابانى) اگر از مبادى ايمانى و اصول اخلاقى آغاز شود و اساس و مواد اولى آن از افرادى با ايمان و داراى مسئوليت وجدانى و خوى انسانى پايه گذارى شود و در تحت تعاليم رهبرانی انديشمند و كوشا قرار گيرند، نتيجهاش هماهنگى فكرى، پيشرفتهاى عقلى، بهره دادن و بهره گيرى افراد و طبقات، به كار افتادن قواى نفسى آنها و در دسترس قرار گرفتن خيرات طبيعت است. تمدّن و شهرنشينى صحيح و «مدينه فاضله» يا الهى همين است:
«شهرِ يثرب، پس از هجرت رسول اكرم (ص) و اصحاب آن حضرت، «مدينه» ناميده شد و هجرت به سوى آن براى كسانى كه در بيابان و شهرهاى كفر و شرك به سر مىبردند واجب گرديد و بازگشتن و بيرون رفتن از مدينه و بيابانگردى برگشت به جاهليت و «تعـرُّب بعد از هجرت» خوانده شد و مـورد نهى و مذمّت بود. از رسول اكرم (ص) است كه از خداوند مىخواست: پروردگارا، هجرت اصحابم را ثابت و مُمضى دار و آنها را به عقب برمگردان».[4]
اگر گراييدن به شهر و اجتماع در آن، از مبادى شهوات و تأمين لذّات آغاز گردد، ملازم با هبوط و سقوط قواى معنوى، عقلى و جسمى از محيط زندگى فطرىِ بدوى است؛ زيرا زندگى بيابان از هر جهت محفظه اى طبيعى است كه عقل فطرى و نفسيّات و جسم را از آفتها نگه مىدارد و قواى فطرى را پرورش مىدهد. در بيابان، عقل فطرى رو به روى با نظام خلقت است و جسم از نور، هوا و غذاهاى طبيعى تغذيه مىكند؛ و قيد و بند قوانين و حدود، محدودش نمىكند و هر فرد و قبيلهاى پيوسته هوشيار دشمن و مالك نفس و مدافع حق خود است. مردم و قبايل بيابانگرد، مانند شهرنشينان بيچاره، عيال و انگل ديگرى نيستند. خوىهاى بد، مسرى و بيمارىهايى كه از تفنّن و شكمخوارگى در شهرها شايع است در حريم بيابان راه ندارد. به اين جهت، اين گونه مردم بيشتر قابل تربيت و هدايتاند. چنانكه پيوسته پيروان پيامبران، مصلحين و مدافعين از حريم حق از ميان آنها برخاستهاند. ولى شهرنشينانى كه براى تفنن، پرخورى و تنبلى گرد هم جمع مىشوند، و نام چنين اجتماعى را «تمدّن» مىگذارند، جسم و روحشان ناتوان مىگردد و همواره انديشه و قواى عقلىشان در پى حيلههاى معيشت و جُستن راههاى آن به كار مىرود؛ بدين جهت مغزها از ادراكات فطرى تهى مىشود و انديشههاى شيطانى درون آن را تاريک مىسازد و از توجّه و درك هدف عالى زندگى و تشخيص خير و صلاح باز مىمانند و ارادهها در برابر قوانين و قهر حكومتها كه لازمه چنين زندگانىاى است، سست مىگردد. اينگونه شهرنشينان پيوسته در معرض تقليد و محاكات[5] قرار مىگيرند و به تحريك حرص، طمع و هيجان عواطف مىجوشند و مىخموشند و دنبال هر صدايى مىروند و هر روز با آهنگ هوسى دمسازند. چون در زير سيطره و سايه قوانين و پليس به سر مىبرند، قدرت دفاع ندارند و هوشيار دشمن نيستند و پيوسته در بستر راحت بىخيالى مىلمند. هر چه قدرت مقاومت و اراده و جسم اين شهرنشينان ضعيفتر مىشود، در زنجيرهاى بندگى كه به صورت قوانين و براى سلطه هيأت حاكمه است، بيشتر در مىآيند، تا آنكه باطنشان از استعداد خير و روح عزّت و شرافت و ديگر خصلتهاى آدمى تهى مىگردد. فرومايگانى مىشوند آدم نما و جاهلانى عالمنما و بيمارانى سالمنما و بندگانى آقامنش و محكومينى حاكم روش، با بدنهايى بيمار و نفوسى زبون و بى بندوبار؛ چنين مردمى دشمن هر ضعيف و بنده هر قوى و شكار هر صياد و مسخّر هر شيّادند. محيطى كه از چنين مردمى پديد آيد جز ناتوانى، بيچارگى و زبونى نزايد و درهاى سعادت و خير به رويشان بسته و درهاى شر و فساد باز گردد. آرى، شتابزدگى براى رسيدن به شهوات كاذب و روى آوردن به تنوّع و تفنّن آدمى را به چنين محيطى مىكشاند. يهود گفتند: «لَن نصبر على طعام واحد…» و آن پيامبر بزرگ خيرانديش و عاقبت بين گفت: «أتستبدلون الّذى هو أدنى بالّذى هو خير»؟ همزه براى انكار و تعجّب است: «الّذى» موصوف به «أدنى»، محيط و زندگى پست شرانگيزى را مىنماياند كه از تنوع در غذا و شهوات شروع مىشود. و «الذى» موصوف به «… هو خير»، محيط زندگى بسيط و سربلند پيشين را يادآورى مىكند كه منشأ هر خيرى است.
اين از بلاغت مخصوص قرآن است كه «خير» را در مقابل «ادنى» قرار داد كه در هر يك، هم وصف صريح و هم صفت متقابل با هم، فهميده شود: از «ادنى» شرخيزى و از «خير» برترى و بلندى.
«اِهبطوا مِصراً»: اين هبوط صورت ديگرى از هبوط آدم است: «اِهبطوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوُّ».[6] هبوطِ آدم، فردى و از بهشت عقل و فطرتِ پيامبرى و به سبب نزديكى به شجره و به سوى هبوطگاه تضاد و عداوت بود. اين هبوط، اجتماعى ـ در مثال داستان يهود ـ و محيط فطرت بَدَوى و به سبب توجّه به تنوع در غذا و به سوى هبوطگاه ذلت و مسكنت اجتماع منحط و سرپيچ از دستورات خدا و گرفتار به خشم خداست.
پس از هبوط آدم و ذُرّيهاش، پروردگار حكيم نويد داد كه هاديانى براى دستگيرى و روشن كردن راه صعود آنان خواهد فرستاد. كسانى كه از آنها پيروى كنند، از خوف و حُزنِ سقوط نجات مىيابند: «فَمَن تَبِعَ هُداىَ فَلاخَوفٌ عَليهِم وَ لا هُم يحزنون».[7]
يادآورى داستانهاى يهود، پس از قصه آدم، تحقق اين نويد است: بنى اسرائيل با پيروى از هدايت موسى از هبوطگاه خوف و حزن مصر صعود كردند و به بهشت امنيت و آزادى و فطرت بازگشتند؛ تا آنكه جاذبه شهوات دوباره آنها را پايين كشاند و از هدايت سرپيچى كردند و دچار هبوط در شهر و اجتماع شرخيز گشتند. مقصود از «مصر»، در اينجا ـ كه نكره با تنوين آمده ـ شهر و مجتمع وسيع است، نه آن كشور معروف؛ چنان كه گمان بعضى به آن سو رفته است. زيرا مسلّم است كه بنى اسرائيل ديگر نه به مصر برگشتند، و نه در زمان اين امرِ «اهبطوا» به بيت المقدس رسيده بودند، چون هنوز به آنجا نزديك هم نشده بودند. تعبير به «مصر» از شهر و مجتمع بزرگ، شايد از جهت تشابه لفظى براى يادآورى زندگى ذلّتبار بنى اسرائيل در مصر باشد كه با اين تقاضاها و بى صبرىها دوباره به چنين زندگى دچار خواهند شد.
«فَاِنّ لكم ما سألتم و ضُرِبَت عَليهمُ الذّلة و المسكنة وباؤو بِغَضَبٍ من اللّه»: در شهرنشينىِ بدون تقوا، آنچه بخواهيد هست و جلوى شهوات و تنوع در غذا و تفنن در زندگى باز است و همراه آن ذلت و مسكنت و كينه خلق و خشم خداست. در اين زندگى، هر چه جلوى آرزوهاى فريبنده بازتر گردد، بندهاى بندگى مال كه وسيله آنها است، و بندگى قدرتمندان و حكام بر نفوس، محكمتر مىگردد و شعله هدايت عقل و حرارت غيرت و مردانگى و همّت، خاموشتر و خوى نفاق و ريا و دروغ و تملّق در نفوس راسختر مىشود. ذلّت چون خيمهاى از هر سو چنين مردمى را احاطه مىكند، يا چون نقش ثابت بر نفوسشان باقى مىماند و به صورت مَلَكات و اخلاق درمىآيد. «ضربت عليهم الذِلّة». چنانكه ديگر شعور به عزت و سربلندى در چنين مردمى بيدار نمىگردد و چون آب راكد و ساكن، مورد هر وارد و محل نشو و انتشار هر گونه بيمارى مىشوند: «والمسكنة» و درهاى خير به رويشان بسته و درهاى شر باز مىشود، تا آنجا كه به هر سوى روى آورند، به غضب الهى كه از دل و ديده و زبان مردم سرمىزند، دچارند و خود نيز، به حكم وجدان، به خود خشمگين و از خود بيزارند. و چون شراره اين خشم از باطن مجرم و غيرمجرم سرمىكشد، چهره محيط و فضا را نيز خشمگين مىنماياند: «و باؤو بغضب من اللّه». با توجّه به اين بيان، پرده از روى اسرار لغت «باؤو» و تنكير «بغضبٍ»، و «مِنِ نشئيه و ابتدائية» «من اللّه» تا اندازهاى برداشته مىشود.
«ذلك بِأَنّهم كانوا يكفرون بِآيات اللّه» چون پيرو شهوات شدند، در معرض كوران هواهاى آن، نور عقلشان خاموش گرديد، چون به ملكات و عادات بد دچار شدند، صفحه فطرتشان را زنگار گرفت. در اثر اين دگرگونى، كفر به آيات خدا روش و پيشه هميشگى آنها شد. در نتيجه كفر به آياتى كه در جهان متجلّى است و از زبان و وجود پيامبران مىدرخشد، دچار ذلّت و مسكنت شدند، زيرا ايمان به آيات ربوبى است كه فطرتها را درخشان، عقلها را فروزان و ارادهها را در راه خير و عمل، مستقيم مىگرداند. «ذلك بأنهم …» بيان سبب ذلت و سكونت است. «كانوا» تغيير فطرت و «يكفرون» استمرار در كفر را مىرساند.
«و يقتلون النبيينَ بغيرِ الحّق» در اثر غوطه ورى در شهوات و كفر به آيات، پيامبران و مصلحين عالى قدر را كه به دستگيرى و هشيار ساختن آنها مىشتابند، چون معارض با هواها و شهوات آنها هستند، به ناحق مىكشند؛ چنان كه عقل و وجدان را كه پيامبران باطن اند، مىكشند، و اگر هم به ظاهر نكشند، پيوسته دعوت و صداى آنها را خاموش مىكنند.
«ذلك بما عَصَوا و كانوا يَعتَدون»: «ذلك» مىشود راجع به كفر و قتل پيامبران باشد، كه سببش سرپيچى و ستم پيشگى است، يا راجع به همه مطالب گذشته باشد.
از جمله «ضُربت عليهم …»: سياق آيه از خطاب به سوى خبر و غيبت برگشت: چنان كه آنها از خداى و دستوراتش روى گرداندند و به سوى شهوات پست روى آوردند، خداوند هم روى لطف خطاب را از آنها برگرداند و با خبر از ماضى محقق الوقوع، داستانِ ذلّت، مسكنت، غضب بر آنها، كفر به آيات، قتل پيامبران، عصيان و اعتداى آنها را به صفحات تاريخ سپرد. اين از معجزات بلاغت قرآن و تمثيل و تصوير آن است.[8]
//پایان متن
[1] در «سِفر خروج» باب 17 تورات مىگويد: «سپس بنىاسرائيل به امر رب از بيابان سينا كوچ كردند و در«رفيدم» منزل گزيدند. در آنجا براى قبيله آب نبود، قبيله بر موسى برآشفتند… و گفتند چرا ما را از مصر بيرون آوردى؟ آيا مىخواستى همه ما و اولاد ما را از تشنگى بكشى؟ موسى به درگاه خدا ناليد و گفت: خداوندا، بااين مردم چه سازم؟ به همين زودى سنگسارم مىكنند. رب گفت: شيوخ را با خود همراه كن و با عصايى كه برنهر زدى پيشاپيش آنها روان شو؛ من در اينجا، در مقابل تو، بر صخره در حوريب واقفم . پس بر آن سنگ بزن از آن آب بيرون مىآيد… و نام آن موضع را «مسه و مريبه» خواند براى ستيزگى بنىاسرائيل …»[کتابمقدّس، عهد عتيق، همان، ص85 ـ 86].در قاموس كتاب مقدّس نيز چنين آمده: «رفيدم» (راحتها) يكى از منازل بنىاسرائيل است، چندان از كوه سينا دور نبوده است، و چون در اينجا اعجازاً از صخره براى آن قومِ بهانهجو و گردنكش، آب بيرون آمد…بعضى برآنند كه اين واقعه در وادى «فاران» و برخى ديگر بر اينكه در وادى «شيخ» به وقوع پيوست … وادى فاران براى اجتماع قوم اسرائيل، به خوبى مناسبت دارد. و آن موضعى است كه به نام «حَصَى الخطاطين»ناميده مىشود و با موضع صخره مرقومه مناسبت كلى دارد…» و در همين باب مىگويد: قبايل «عمالقه» در«رفيديم» با بنىاسرائيل به جنگ برخاستند. (مؤلف)»
[2] الاعراف (7)، 160.
[3] محقق هندى (سيد احمدخان) ضرب عصا را به مانند «ضَرَبَ فى الأرض و الحَجَر»، به معناى پيمودن راه كوهستان سنگى گرفته است و مىگويد كه «موسى در كوه جستجو و كاوش كرد تا چشمهها را يافت». گويد :«اين مطابق است با آنچه در باب 15، آيه 27 سفر خروج تورات آمده: سپس بنىاسرائيل به سوى ايليم آمدند و در اينجا دوازده چشمه آب و هفتاد نخله بود، در سر اين آب فرود آمدند». اين چشمههاى كوهستانى درمحل ايلام كه موسى آنها را عصازنان يافت، اكنون بر اثر تحولات طبقات الارضى از ميان رفته ولى اطراف آن به يادگار آن چشمهها، قريب هفتاد چاه حفرشده كه به نام «عيون موسى» مشهور است، و در همين سرزمين است كه درخت «تمرسك» كه بر برگهايش «مَنّ» جمع مىشده است، پرورش مىيابد. توجيه اين محقق، گرچه موافق اين باب تورات است، ولى با ظاهر آيه و باب 17 تورات ـ كه پيش از اين ذكر شد ـ تطبيق نمىكند. (مؤلف)
[4] «اَللهُمَّ امضِ لاِصحابى هِجرَتَهُم و لاتَرُدَّهُم عَلى أعقابِهِم»، صحيح بخارى، دارالفكر، بيروت، 1401 ه .ق،ج 2، ص 83 .
[5] محاكات نيز به معناى شبيهسازى و تقليد است.
[6] البقره (2)، 36.
[7] همان، 38.
[8] از جمله آرايههاى ادبى و زيبايىهاى هنرى «التفات» است. گاه شخصى درباره كسى به صورت غايب سخن مىگويد و ناگهان روى سخن را برگردانيده به صورت حاضر و دوم شخص او را مخاطب قرار مىدهد، مانند: «الحمدللّه ربّ العالمين، الرّحمن الرّحيم، مالك يوم الدّين» كه درباره خداوند به صورت غايب و سوم شخص مىگوييم، يكباره به صورت مخاطب ادامه مىدهيم كه: «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين …». گاه برعكس است، يعنى از خطاب به صورت غايب و سوم شخص درمىآيد. هر يک از اين شيوههاى سخن گفتن به منظور يا منظورهاى خاصّى است. در آيه فوق (آيه 63) از سوره بقره خداوند نخست با يهود به صورت مخاطب سخن مىگويد و درخواستى را كه از موسى داشتند به آنان يادآورى مىكند. چون آن درخواست، ناديده گرفتن نعمتهايى است كه خداوند به آنان داده است تا بدان وسيله امتى پايدار و با استقامت از آنان بسازد، موسى (ع) به شكل مؤاخذه و توبيخ از آنان مىپرسد كه شما چيز پست و بىارزشى را مىخواهيد جانشين چيزى با ارزش و بهتر كنيد؟ چون اين درخواست در آينده نتيجهاى جز خوارى و مسكنت و خشم خداوند بر آنان ندارد و اين سرانجام حتماً به وقوع خواهد پيوست، خداوند نيز روى خطاب مهربانانه و نصيحتگرانه را از آنان برمىگرداند و با خشم سخن را به صورت غايب و سوم شخص درمىآورد و فعل را به صورت ماضى بيان مىكند كه گرچه در آينده اتفاق مىافتد، ليكن بدان جهت كه چنان سرانجامى براى مردمى كه از نعمتهاى الاهى و رهنمودهاى پيامبرشان رويگردان شدهاند، حتمى است، گويى در گذشته صورت گرفته است و اين نوع ماضى را «محقق الوقوع» مىگويند. و چون چنين درخواستى نتيجه عمل مستمرّ گذشته آنان يعنى ناديده گرفتن آيات الاهى و كشتن پيامبران بوده، فعل به صورت ماضى استمرارى (فعل ماضى كانوا+ فعل مضارع يكفرون و يقتلون) آمده و به گفته مؤلّف: اين [گونه سخن گفتن] از معجزات بلاغت قرآن وتمثيل و تصوير آن است .
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 270 تا 281
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, بلاغت قرآن, بنی اسرائیل, بیت المقدس, بیتالمقدس, پرتوی از قرآن, تاریخ, تفسیر بقره, تفسیر قرآن, تقلید, تورات, حضرت موسی (ع), خشم, سورهٔ بقره, شرکت سهامی انتشار, شهوت, طمع, عذاب وجدان, عصای موسی, عقل فطری, فطرت, قرآن, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, محاکات, مصر, هدایت, یهود
- تاریخ, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار