معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 62 تا 66 سورۀ بقره به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد اول کتاب پرتوی از قرآن آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر جزء اول قرآن کریم (سورۀ حمد و آیات 1 تا 143 سورۀ بقره) است. آیت‌الله طالقانی در این بخش پس از شرح لغات مهم این آیات به تفسیر آنها با موضوع سرگذشت بنی‌اسرائیل و راه‌های رستگاری و گمراهی انسان در ارتباط با ادیان، پرداخته است. کتاب‌ «پرتوی از قرآن» در شش جلد از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین، پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1342
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 282 تا 296
متن

پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 62 تا 66

«اِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئينَ مَن آمَنَ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لاَ خَوفٌ عَلَيهِم وَ لاَ هُم يَحزَنُونَ» (62)

«وَ اِذ أَخَذنَا مِيثَاقَكُم وَ رَفَعنَا فَوقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَينَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اذكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ» (63)

«ثُمَّ تَوَلَّيتُم مِّن بَعدِ ذلِکَ فَلَولاَ فَضلُاللّهِ عَلَيكُم وَ رَحمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَالخَاسِرِينَ» (64)

«وَ لَقَد عَلِمتُمُ الَّذِينَ اعتَدَوا مِنكُم فِى السَّبتِ فَقُلنَا لَهُم كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئينَ» (65)

«فَجَعَلنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلفَهَا وَ مَوعِظَةً لِّلمُتَّقِينَ» (66)

به راستى آنها كه ايمان آورده‌اند و كسانى كه يهودى گشته‌اند و نصارا و صابئين، همان‌ها كه به خدا و روز واپسين ايمان آرند و عمل شايسته‌اى انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان ثابت است، نه ترسى بر آنها است و نه اندوهگين مى‌شوند. 62

باز به ياد آريد آن گاه كه پيمان محكم با شما بستيم و عهد گرفتيم و كوه را بالاى سر شما بالا برديم: آنچه به شما داديم به تمام قوّه نگه داريد و متذكر شويد آنچه را در آن است، باشد كه پروا پيشه گيريد. 63

سپس، بعد از آن يكسره روى گردانديد، پس اگر نبود فضل خداوند بر شما و رحمتش، به يقين از زيانكاران مى‌شديد. 64

شما به خوبى دانستيد وضع كسانى از شما را كه در روز شنبه از حد تجاوز كردند، پس گفتيم به آنها: بشويد بوزينگانى رانده و زبون. 65

پس، اين (داستان) را پايبند و عبرت براى هر چه و هر كه با آن روبرو و پشت سر آن بود و پندى براى پرواپيشگان قرار داديم. 66

شرح لغات

هادوا: (يهودى شدند). گويند از «هادَ» (توبه كرد و برگشت) گرفته شده است؛ چون يهود از پرستش گوساله توبه كردند؛ يا از «هادَ» به معناى مايل شد، چون از دستورات موسى سرپيچى كردند. چون كلمه «يهود» لغت عبرى است، پس نمى‌توان آن را از ريشه عربى دانست، معناى آن به عبرى «ستايش» و نام چهارمين پسر يعقوب بوده است. چون مادرش هنگام ولادتِ او خداى را ستايش كرد. نيرومندترين سبط‌هاى اسرائيل فرزندان يهودا بوده‌اند و بهترين سرزمين‌هاى فلسطين، پس از آنكه با فرماندهى يوشع فتح شد، به دست آنها افتاد و شهر يهوديه مركز دينى و حافظ ناموس و قانون موسى گرديد و سلطنت سبط يهودا، پس از خرابى كشور اسرائيل، 135 سال باقى ماند. بدين جهت بعد از مراجعت بنى اسرائيل از اسارت بابل، همه اسباط به نام «يهود» خوانده شدند. «يهود» اسم جمع و واحد آن يهودى است؛ مانند زنج و زنجى و فارس و فارسى و روم و رومى.

نصارا: پيروان كيش عيسى (ع)، بعضى آن را از «نصر» (يارى) و جمعِ نصران گفته‌اند. وزن «فَعلان» براى مبالغه مى‌آيد؛ مانند غَضبان: (به شدت خشمگين) و عطشان (به شدت تشنه). بعضى آن را جمع «نَصَرِى» (به فتح صاد و كسر راء) دانسته‌اند چون مهارى جمع مَهَرىّ.[1]  مؤيد اشتقاق «نصارى» از «نصر» نقل قرآن از اصحاب مسيح است «نحن أنصاراللّه»[2]، زيرا شاگردان مسيح و مسيحيان نخستين، عيسى و آيينش را با پايدارى و صبر يارى كردند. ولى ظاهر اين است كه نصرانى، به غير قياس، منسوب به شهر «ناصره» است كه محل پرورش مسيح در كودكى و سكونت مادرش حضرت مريم  (س) بوده است و بدين جهت به عيسى، «ناصرى» گفته مى‌شود. ناصره، پس از مسيح، مقرّ اسقف بزرگ و زيارتگاه مسيحيان گرديد.

صابئين، جمع صابّى مى‌شود از «صَبَأَ» باشد: بيرون رفت و آيين خود را ترك كرد؛ چون صابئين آيين توحيد را ترك كردند و به شرک و پرستش ستارگان گراييدند. و شايد اصلاً نام مردمى است كه صاحب اين كيش بوده‌اند.

گويند اينان به بعضى از پيامبران و معاد ايمان داشتند و به تأثير روحانيان و تدبير ستارگان در امور جهان معتقد بوده‌اند. بيشتر اين‌ها در نواحى موصل و بابل به سر مى‌بردند. جمعى از فقها آنها را در حكم اهل كتاب دانسته‌اند. بنابراين، «صَبَأ» فعل ماضى از صابئين گرفته شده و سپس عربى گرديده است، يعنى: «به آيين ديگر درآمد، صابئى گرديد».

نظر بعضى از محققين اين است كه «صابئه» فرشتگان را مى‌پرستيدند؛ در مقابل «حُنَفاء» كه به فطرت توحيد مى‌خواندند و معتقد بودند كه چون خدا را چنان كه هست نمى‌توان شناخت، و به ذاتش پى برد، بايد با وسايط روحانى بدو تقرّب و تشبّه جست. اين وسايط روحانى كه از ماده و عوارض آن برترند، در هياكل قدسيه ستارگان ظهور و كار جهان را تدبير مى‌كنند.[3]

طور: كوه يا كوه مخصوص.

سَبت: شنبه؛ آسايش و دست كشيدن از كار.

قِرَدة، جمع «قِرد» به معنى بوزينه.

خاسئين، جمع «خاسى»: رانده و دور شده چنانكه از نزديكى به مردم ممنوع گردد. عَينٌ خاسئة: چشم خسته و ناتوان از ديدن.

نكال، از نُكُول: ترسيدن، عقب نشينى كردن، از كار هراسيدن . نِكْل (به كسر نون): قيد و پايبند محكم و دهنه اسب.

استنتاج و ارتباط

 

از آيه قبل، اين قوانين عمومى و ثابت اجتماعى استنتاج و خلاصه مى‌شود: پيروى از لذّات و شهوات كاذب نفسانى موجب سرپيچى از پيروى مصلحين و پيامبران مى‌گردد و به هبوطگاه شهر و مجتمعى مى‌كشاند كه در آن وسيله اشباع لذّات و شهوات كاذب فراهم است. در اين هبوطگاه، فروغ عقل و فطرت، چون از توجّه به حق برمى‌گردد، رو به خاموشى مى‌رود. در اثر تنوع در غذا و افزايش بيمارى‌ها و ناتوان شدن جسم و سست گشتن قواى نفسانى، خوارى و مسكنت بر همه احاطه مى‌كند؛ در نتيجه گسيخته شدن بندهاى فضيلت و تقوا، تجاوز و تعدى به حدود و حقوق پيش مى‌آيد و براى تحديد آن، قوانين و مقررات تشديد مى‌گردد. براى اجراى آن، سايه شومى از طبقه حُكّام و دستگاه‌هاى انتظامى بر سر همه گسترده مى‌شود. در ميان بندهاى مقررات سخت و زير سايه تاريك حكّام، هر چه بيشتر نفوس پست و ناتوان مى‌شود. در اين محيط، پيامبران، مصلحين و پيروان حقيقى آنها كه مى‌خواهند عقل‌ها را برافروزند و بندها را بگسلند و از اين درماندگان دستگيرى كنند، به نام مخلّ نظامات و مخالف مصالح، با قدرت حكام و دستيارى همين مردم زبون، رانده و محبوس و مقتول مى‌گردند. در چنين محيطى كه فطرت و فضايل نفسانى ساقط و مسخ شده، آيين خدايى و دين هم كه پذيرنده اش عقل فطرى است، ساقط و مسخ خواهد شد؛ و در ميان حدود قراردادها و امتيازات تمدن منحط، آيين فطرى خدايى به عناوين و انتساب و امتياز و عصبيت قومى تبديل مى‌شود. اين عناوين و انتساب‌ها با اعمال بى روح، وسيله برترى در دنيا و رستگارى در آخرت پنداشته مى‌شود؛ چنان كه يهود، پس از هبوط در شهرنشينى و تشكيل اجتماع و تأسيس هياكل عبادت و اجراى تشريفات و پيدا شدن طبقه ممتاز و تاجرِ دين (كَهَنه و خاخام‌ها)،[4] خود را، با عنوان و نسبت و انجام رسوم و عادات، برتر از همه مردم عالم و دنيا و آخرت را ويژه خود پنداشتند. پيروان همه پيامبران به حق نيز كم و بيش دچار اين غرور و هبوط دينى مى‌گردند.

اين آيه «اِنَّ الّذين آمَنوا و الّذين ...» آيين خدا و راه رستگارى را براى همه خلق خدا، در هر زمان و مكان، از افقِ عالى‌تر از كوتاه نظرى‌ها، اعلام مى‌دارد. همان آيينى كه مانند رحمت پروردگار، وسيع و شامل همه است و حدود و ديوارهاى عصبيت‌ها و امتيازاتى را كه نظر لطف خداوند و دعوت پيامبران را محدود ساخته فرو مى‌ريزد. اين آيه با صراحتى غيرقابل تأويل و تقييد، شرط رستگارى را ايمان به خدا و آخرت و عمل صالح معّرفى كرده است. و چون در مقام بيان قاعده كلى و در برابر انديشه‌هاى غرورانگيز يهود است، اگر قيد و شرط ديگرى لازم بود، بايد با صراحت بيان كند.

معلوم است كه مقصود از «الّذين آمنوا» مانند «الّذين هادوا...» كسانى‌اند كه وارد حوزه اسلامى شده و ايمان ظاهرى و نسبى آورده و خود را به اسلام وابسته‌اند. و مقصود از «مَن آمن بِالله» ايمان حقيقى است كه از قلب و باطن بجوشد و بر نفس پرتو افكند و عقل فطرى آن را تصديق كند و از تاريكى‌هاى شرك برهاند مانند: «يا أَيها الّذين آمَنُوا آمِنُوا بالله ...»[5]  ايمانى كه در برابر عظمت خداوند و نگرانى از آخرت ، نفس را خاضع كند و منشأ عمل صالح شود. اين ايمان عقلى و وجدانى از نسبت به آيين‌ها، رسوم، عادات، بافته‌ها، غرورها و آرزوهاى خيالبافانى كه در بافته‌هاى خود وامانده‌اند، جداست. اين‌ها قانون وسيع عالَم را از دريچه تارهاى بافته خود مى‌نگرند؛ با آنكه ايمان به حق از هر بند و تار وهمى آزاد مى‌كند و عقل را به سوى افق اعلى بالا مى‌برد: «لَيس باَمانِيَكُم و لا أَمانِىَّ أَهلِ الكِتابِ مَن يَعمَل سُوءً يُجز به»[6] «حق وابسته به آرزوها و بافته‌هاى اهل كتاب نيست، هركس بد كند جزاى آن بيند». قرآن، سنّت و قانون عمومى رستگارى و جزا را پيوسته يادآورى كرده است تا پيروان آن دچار غرورها و آرزوها و بافته‌هاى گذشتگان از ملل و اديان نشوند!

اين چهار آيين اسلام، يهود، نصرانى و صابئى كه در آيه ذكر شده، نمونه كامل مذاهب حقّه يا معروف است كه در شرق ميانه و مهد پرورش پيامبران ظاهر گشته است. در محيط دعوت و پرورش اين‌هاست كه بيشتر نفوس مستعده مى‌توانند به يگانگى مبدأ و عالم آخرت ايمان آرند و عمل صالح را به خوبى تشخيص دهند؛ و گرنه مقصود آيه، كلى و عمومى است و مخصوص به پيروان اين اديان نيست. از سياق و نظر آيه، زمينه بودن اين اديان فهميده مى‌شود: ابتدا اين چهار دين را ذكر كرده و «من آمن ...» را مطلق و بدون قيد به «منهم» يا «مِنَ الّذينَ آمنوا» آورده است. در محيط همين اديان است كه وابستگى، عادات و رسوم و تشريفات و غرور، اصل ايمان درونى به خداوند و آخرت و عمل صالح را ساقط و ضايع مى‌كند؛ چنان كه منتسبين به ظاهر و عنوانِ هر آيينى، تنها خود را رستگار و ديگران را محكوم به عذاب مى‌شمارند. نمونه كامل اين گونه غرور، يهوديان مورد خطاب آيات‌اند. پس مفهوم مخالف آيه اين است: كسانى كه به خدا و آخرت ايمان واقعى نياورند و عمل شايسته انجام ندهند، نه پاداشى نزد خداوند دارند و نه آسايش و اطمينانى براى آنان است، و تنها انتساب به دين و پيامبران، مقام و عمل كسى را پيش خداوند بالا نمى‌برد و نگرانى‌ها را نمى‌زدايد.

پيامبران پيشروان به سوى ايمان و عمل صالح‌اند و ديگران را به همين اصول دعوت مى‌كنند و به دنبال خود به آن سوى مى‌كشانند، نه به سوى خود. كسانى از آنان كه از حق پيروى كنند و به مقام ايمان و عمل صالح برسند، به يقين از رستگارانند. مردمى كه دعوت پيامبران را بشنوند و قدرت تحقيق داشته باشند و كوتاهى كنند، چون از دواعى نفسانى و تقاليد نرسته‌اند، رستگار نخواهند شد.[7]  و  كسانى كه دعوت پيمبران را نشنيده‌اند و يا شنيده و قدرت تحقيق ندارند، قاصر و معذورند. اگر اين‌ها به هدايت عقل فطرى ايمان آورند و راه صلاح در پيش بگيرند، مأجورند. اين هدايت در غيرمحيطِ دعوت و تربيت دين، گرچه محال نيست ولى نادر است، چنان كه گل‌ها و ميوه‌هاى شاداب و پيوندى عموماً در زمينه آماده و زير نظر باغبان داناى به شرايط تربيت، پرورش مى‌يابد؛ و اگر بوته گل و درخت ميوه‌اى اتفاقاً و خودرو در بيابان سربرآورد، باغبان آن را ناديده نمى‌گيرد و پايمالش نمى‌كند، بلكه در ميان باغ و گلزارش مى‌گذارد. پس، از جهت ايمان و اصول، مانند احكام و فروع، مكلّفين به «صائب»، «قاصر» و «مقّصر» تقسيم مى‌شوند و هر كدام حكمى دارند.

«من آمن باللّه و اليوم الآخر». ايمان به خدا ـ چنان كه در آيه دوم سوره بقره بيان شد ـ روى گرداندن از جواذب دنيا و ماسوا و متغيرات و پيوستن به حقيقت ثابت ابدى و داخل شدن در محيط امن الهى، و ايمان به آخرت باز شدن جلوى چشم‌انداز عقل است. شرايع و احكام به مقتضاى تكامل عقلى بشر، موجد شرايط و محيطى براى تحول نفس و باز شدن چشم‌انداز عقل مى‌باشند؛ يا مانند كشتى‌هاى مختلفى هستند كه آدمى را به ساحل امن رسانند و از ميان امواج خوف و حزن برهانند. هر چه استحكام و دقت در صنع موج شكنِ شريعت بيشتر باشد، براى وصول، اطمينان بخش‌تر است. در اين ميان، اگر شناگرى با تخته‌پاره‌اى يا قدرت شخصى توانست خود را به ساحل اَمن رساند، به رستگاران پيوسته و از خوف و هراس رَسته است.

«وعمل صالحاً». نكره آمدن مفعول (صالحاً) اجمال و عموم را مى‌رساند: هر عمل صالح بيش يا كم، خُرد يا بزرگ، كه ريشه‌اش بر منبع ايمان باشد: «فلَهم أجرهم عِند ربّهم». از لامِ ملكيت و اختصاص و اضافه «اجر» به ضمير جمع، چنين برمى‌آيد كه براى هركس، به اندازه ايمان و عمل صالح، پاداش مخصوصى است، آن هم در پيشگاه خاص ربوبى «عندربّهم» كه اضافه به همه شده است و هيچ چيز نزد او گم نشود و كم و كاست نگردد.

«ولا خوفٌ عليهِم و لا هُم يحزنون». اين آيات كه سِرِّ هبوط اجتماعى و راه صعود را در داستان بنى‌اسرائيل بيان فرموده، با آيات هبوط آدم و طريق صعود او مطابق و هماهنگ است. در آن آيات، نويد رستگارى به شرط پيروى از هدايت آمده، در اين آيات به شرط ايمان، و هر دو هبوط، به نسيم اطمينان‌بخشِ رهايى از خوف و حزن پايان يافته است.

«وإذ أَخذنا ميثاقكم و رَفَعنا فَوقَكم الطّور». جمله «و رفعنا» ظاهراً عطف تفسيرى براى «اذ أخذنا»ست: عهد و پيمان محكم را به صورت برداشتن كوه بالاى سر آنها نمايانديم. و اگر عطف تفسيرى نباشد، «رفع» براى تحكيم پيمان جداگانه‌اى است كه از آنها گرفته شده است. جمله «خذوا ما آتيناكم»، بدون واو و فاء رابطه و كلمه «قلنا»، تفسير «اذ أخذنا» و «رفعنا»ست: رفعِ طور به آنها اعلام مى‌كرد كه آنچه از احكام و دستورات به شما داده ايم با تمام نيرو و قوه كامل نگه داريد. از حضرت صادق  (ص)، «بقوة القلوب و الا بدان» تفسير شده است.[8]

احكام و دستورات دينى، وسيله براى نگهدارى ايمان قلبى و تقويت آن است؛ گاه سرگرمى به انجام دستورات به صورت عادات درمى آيد و خود پرده غرورى مى‌شود كه عقل و فطريات را مى‌پوشاند و مقدّمه و وسيله، مقصود بالذّات مى‌گردد. آيه سابق مقصود و هدف را چون قاعده و ميزانى نشان داد. گاه سست گرفتن شرايع و احكام از نيل به مقصود بازمى دارد؛ مانند سرنشينان كشتى نجات كه اگر نهايت سفر را فراموش كردند و سرگرم و دلبسته كشتى شدند، غفلت و امواج و حركات مختلف دريا منحرفشان مى‌كند؛ و اگر به استحكام كشتى و بستن منافذ آن نپرداختند، باز به ساحل و مقصد نمى‌رسند.

حافظ احكام و دستورات الهى و ضامن اجراى آن، بيش از هر چيز، ايمان به احكام و آورنده آن و احساس به مسئوليت باطنى نسبت به آن؛ آن گاه انديشه و نگرانى از عواقب ترک قوانين است. آنچه قرآن و تورات از حالات و نفسيّات يهود نقل مى‌كنند، شاهد بر اين است كه ايمان محكم به دستورات و رسالت پيامبرشان نداشتند و احساس به مسئوليت در آنها بيدار نبوده است؛ نه عقلِ عاقبت انديش داشتند و نه وجدان بيدار و نه گوش شنوا، در چنين مغزهاى جامد و انديشه‌هاى كوتاه، پند و عاقبت انديشى نيز اثر ثابت و هميشگى ندارد. اين گونه مردم را تنها از راه حس ظاهر و نشان دادن عواقب سرپيچى از دستورات مى‌توان براى چندى، تسليم و خاضع كرد. بايد چنان هراسى در دلشان انداخت و منظره هول انگيزى در برابر چشمشان نماياند كه هميشه در خاطرشان بماند. چنانكه علماى اجتماع و تربيت معتقدند كه عواقب گناه‌ها و لغزش‌ها را براى عامّه كوتاه‌انديش از مردم بايد در صورت‌هاى محسوس و منظور نشان داد.

نماياندن كوه لرزان و آتشفشان، بالاى سر يهود گويا نمايش خوفناك عاقبت سست گرفتن و ترك قانون بوده است، تا با جاى گرفتن اين منظره مَهيب در خاطره آنها همه نيروى خود را براى حفظ و اجراى دستورات به كار اندازند: «خُذوا ماآتيناكم بقوّةٍ». نكره بودن «قوّه» مُشعر بر اين است كه همه نيروى خود را بايد به كار بريد تا دستورات الهى را در برابر طغيان شهوات و طمع و تهديد، نگه داريد و از آن دفاع كنيد و آن را جزء به جزء بخوانيد و متذكر شويد و انجام دهيد: «واذكروا ما فيه».

نفوس فرد و روابط جمع را قانون الهى مى‌تواند در حدود خود نگه دارد: «لعلّكم تتّقون».

نظام شريعت، صورتى از نظام خلقت است و هر دو از يك مبدأ ناشى شده است. قدرتِ استوار دارنده كوه بر زمين و پيوست زمين به جهان بزرگ، همان است كه قوانين را فرستاده و نگهدارى و اجراى آن را به اختيار بشرِ مختار واگذار كرده است. اگر سستى و خللى در نظام خلقت يا شريعت پيش آيد، نه كوه بر زمين و سنگ بالاى سنگ قرار مى‌گيرد، نه نظام اجتماعى برپا مى‌ماند.

ظاهر آيه همين است كه كوه يا قطعه‌اى از آن با همان جسم مادى بالاى سر يهود بلند شد. بعضى از بزرگان و محققين احتمال داده‌اند كه صورت غيرمادى كوه كه قيام به علت فاعلى دارد، از طريق حس باطنى، بالاى سرشان متمثل گرديد. ديگرى گويد كه موسى، براى خاضع ساختنشان، آنها را به پاى كوه آتشفشان برد و كسى كه پاى كوه يا ديوارى باشد گويند كوه بالاى سرش است. براى اين توجيه، آيه «و اذ نَتَقنَا الجَبَل فَوقَهُم»[9]  سوره «اعراف» را گواه آورده‌اند، چون معناى «نتق» به حركت و جنبش درآوردن است. زيرا اگر مقصود كندن و از جاى برداشتن باشد، بايد «قَلَعنا» گفته شود. به هر صورت كه بوده، مقصود ارعاب يهود بود نه اكراه، چنان كه بعضى گفته‌اند؛ زيرا در شريعت اكراه نيست.

«ثمّ تَولَّيتُم من بعد ذلك فَلَولا فَضلُ اللّه علَيكم...». با آن پيمان محكم و مشهود و هراس انگيز باز از محكم گرفتن و انجام دادن دستورات روى گرداندند. و باز، فضل و رحمت خداوند شامل آنان شد و آنان را دچار عذاب سخت نكرد و پيامبران و مربّيانى فرستاد تا شايد به حسب سنّت الهى، نفوسشان آماده و از روى ايمان و هشيارى احكام را بفهمند و اجرا كنند.

«ولقد علمتم الّذين اعتدوا منكم فى السّبت». اين آيه از واقعه شگفت انگيزى، كه تاريخ بنى‌اسرائيل آن را پنهان داشته است، پرده برمى‌دارد، آن هم با جمله مؤكد به «و لقد» و «عَلِمتم»، زيرا «لام» براى تأكيد و سوگند و «قد» براى تحقق است. «علم» به اوضاع و احوال نسبت داده مى‌شود، نه به شخص، گويند «عَرَفَهُ» يعنى او را شناخت. و «عَلِمَ حالَهُ و أَوصافَهُ» يعنى حال و اوصاف او را دانست. اينجا تعبير به «علمتم» كه معلوم آن اشخاص‌اند، به جاى «عَرَفتُم»، اشاره به شناسايى اين گروه با اوضاع و احوالشان است.

در تورات كه سراسر در مناقب بنى اسرائيل آمده، از اين واقعه، مانند بسيارى از وقايعى كه قرآن آنها را يادآورى كرده، ذكرى نشده است. آنچه از وقايع كه در قرآن و تورات هر دو آمده، تعبيرات قرآن و بيان چگونگى آنها با گفته‌هاى تورات، تفاوت بسيارى دارد. اين خود گواه روشنى است كه قرآن از منبع ديگرى است. جالب توجّه اين است كه با آن مراقبت و توّجه علماى يهود و عامه آنها از نزديك به آيات قرآن، به خصوص آنچه درباره آنان نازل مى‌شد، شنيده نشده است كه اين مطالب و داستان‌هاى قرآنى را تكذيب كنند، و رواياتى كه به عنوان شرح و تفسير قرآن درباره داستان‌هاى يهود آمده، در تفسير اين گونه آيات كمتر آمده است. و اگر چيزى هست سربسته و مجمل است! اين خود گواه دسيسه بودن بيشتر اين گونه روايات از طرف يهود است.

اكنون به مطلب خصوصى و عمومى آيه توجّه كنيم: تعطيل شنبه از نظر تورات واجب، بلكه از شعارها و نواميس قوم يهود است و از ديگر فرايض آنها مهم‌تر آمده است. گويند: خداوند روز شنبه به ساختمان جهان پايان بخشيد و به استراحت پرداخت و بنى اسرائيل در چنين روزى از مصر بيرون آمد و از مصريان رهايى يافتند. در چنين روزى يهود بايد از هر كارى دست بكشند و به اقامه شعائر خود بپردازند. گروهى از آنها، كه از ساكنين سواحل و كارشان صيد ماهى بود، براى سرپيچى از انجام اين فريضه، حيله‌اى پيش گرفتند و حرمت اين ناموس را نگه نداشتند. اين‌ها چون ديدند روز شنبه ساحل‌ها خلوت و دام‌ها برچيده مى‌شود و ماهى‌ها بيشتر روى مى‌آورند، از روز پيش حوضچه‌هايى مى‌ساختند و دام‌هايى مى‌انداختند و چون ماهى‌ها روز شنبه در آنها مى‌افتادند، راه بيرون رفتنشان را مى‌بستند و روز بعد صيدشان مى‌كردند.[10]  چنان كه سستى در نگهدارى و اجراى احكام، آيين را از ميان مى‌بَرد ـ كه آيه سابق عاقبت آن را نماياند ـ حيله كردن در دستورات هم به نام دين، آن را دگرگون و مسخ مى‌سازد.

«فَقُلنا لَهُم كوُنوا قِرَدَة خاسِئِين». «فاء» تفريعى و امر «كونوا»، مشعر بر سرعت انجام فعل و تأثير آن گناه در بروز اين امر است. اين امر ظاهر در تكوين است: آن تجاوز به حريمِ شعائر دين، آنها را آماده كرد تا به امر تكوينى به صورت بوزينگانى درآيند.

تكرار هر عملى پيوسته در تكوين نفسيّات تأثير مى‌كند تا به صورت ملكات و خوى‌هاى راسخ متناسب با عمل درمى آيد. توجّه عامل، به مخالفت عمل با عقيده اصلى، موجب يك نوع تضاد نفسانى و دگرگونى و مسخ فطريات او مى‌شود و آن خوى‌ها هر چه بيشتر راسخ مى‌گردد. هر يك از خوى‌ها و ملكات چون بر نفسيّات غالب گرديد، آثار آن در چهره نيز ظهور مى‌كند؛ چنان كه غلبه خشم يا شهوت يا ديگر خويها بر نفسِ انسان، به زودى در چهره‌اش نمايان مى‌شود و او را مانند حيوانى مى‌نمايد كه مظهر همان خوى است. چنان كه خوى‌هاى ثابت شده در اندام صورت، در چشم و ابرو، دهان و دندان و خطوط روى و چگونگى موى، همواره ظهور دارد. تا آنجا كه با توجّه و مقايسه كامل در قيافه‌هايى، غرايز غالب شده از تركيب يك نوع يا چند نوع حيوان به چشم صاحبان نظر درمى‌آيد. و مى‌توان گفت كه سازنده صورت ظاهر، به اراده بارى، همان سيرت باطنى و ملكات و غرايز ثابت است، زيرا واحد نخستينِ حيات (يا اسپرمِ) همه يا بيشتر حيوانات در آغاز با هم امتياز ظاهرى ندارند و تنها امتياز آنها آثار وراثت غرايز حيوانى يا ملكات انسانى است. از اين رو هر چه تركيبات حياتى پيش مى‌رود غرايز آشكارتر مى‌شود و صورت‌هاى ظاهر بيشتر ممتاز مى‌گردد تا به صورت تركيب خاص جسمى و آلات و ابزار و جوارح گوناگون، مانند دندان، چنگال درندگان و نوك و بال پرندگان، بروز مى‌نمايد.

حس تقليد در راقى‌ترين حيوانات مانند ميمون و اطفال آدم، آغاز تحوّل و آزادى از غرايز محدود و ظهور نوعى انديشه است. پس از آن، تركيب سابق و مخصوص نفسانى فرو مى‌ريزد و ظهور عقل و تدبير در انسان منشأ و نتايج اعمال را مشخص مى‌كند، تا با انديشه آزاد راه خود را پيش گيرد. اينجاست كه بايد تربيت و تعليم صحيح و ايمان، طفل مستعد انسان را رهبرى كند كه در حدّ تقليد كوركورانه و نابجا نماند. اگر در مرحله تقليد بماند و اين خوى در او راسخ گردد، از پيمودن راه كمال متوقّف مى‌شود و از هر خير و كمالى به دور و رانده شده وسيله بازى مى‌گردد: «قردة خاسئين».

با توجّه به اين راز حيات، بايد اعتراف كرد كه غلبه ملكات پست، منشأ توقّف و مسخ نفسانى مى‌شود و متوقف را براى مسخ ظاهرى آماده مى‌كند؛ سپس با تصرّف مبادى فعّاله عالَم كه به اذن پروردگار پيوسته مواد مستعد را صورت متناسب مى‌بخشند، باطن بر ظاهر غالب مى‌شود؛ چنان كه به تدريج در همه حيوانات مشهود است.

اگر در اين جهان خداى رحمان ستّارى كرد، به حسب موازين نفسانى و اشارات قرآنى و صريح روايات صحيح، در عالم ديگر، ملكات، صورت‌هاى ظاهر را تغيير مى‌دهند:

اى دريـده آستيـن يوسفـان         گرگ برخيزى از اين خواب گران[11]

بعضى مانند مجاهد،[12]  گويند: باطن آنها، مسخ گرديد. اين نظرِ مخالفِ ظاهر آيه، براى آن است كه تاريخ يهود اين واقعه را تأييد نكرده است،[13]  ولى ظاهر آيه  60 سوره «مائده» مؤيّد همين مسخ باطنى است: «قُل هَل اُنبئكم بشَّرٍ مِن ذلکَ مَثوبَةً عنداللّه مَن لَعنهُ اللّه و غَضِب عليه و جَعَل مِنهُم الِقَرَدة و الخَنازِير و عَبَدالطاغوت اولئك شَرٌّ مكانًا واَضَّلَ عَن سَواءِ السَّبِيل».[14]  (شرح آن در جاى خود خواهد آمد).

بعضى اين امر را تعبيرى براى سرزنش و اهانت احتمال داده‌اند؛ چنان كه گويى: اكنون كه دلقكى پيشه خود ساخته‌اى، پس يكباره ميمون شو!

اين هر دو احتمال با آخر آيه سازگار نيست، زيرا مسخ باطنى يا سرزنش، موجب عبرت و پايبندى ديگران نمى‌شود. مگر آنكه نظر به صفت «خاسئين» باشد: اين بوزينه صفتان از آن جهت كه رانده و مطرود خلق يا ديگر[ان از] بنى اسرائيل گشتند، عبرتى شدند براى مردمى كه در آن زمان بودند و كسانى كه پس از آنها آمدند.

آن مردمى كه تربيت و شعائر دينى، آنها را بالا آورد و پيش برد، چون به اين مرحله از تكامل رسيدند، تربيت‌هاى غيردينى و شعائر قومى و ملى نمى‌تواند برپاشان دارد، اين‌ها چون شعائر و نواميس دين را رها كنند، وحدت و قدرت و معنويات خود را يكسره مى‌بازند و چون بوزينگان ملعبه و تقليدچى ديگران مى‌گردند. و ديگر در سرنوشت خود تأثيرى ندارند و از صحنه زندگى رانده مى‌شوند: «كونوا قردة خاسئين».

//پایان متن

 

[1] مَهَرى، شتر نيك و نجيب .

[2] «ما ياوران خداييم». آل عمران (3)، 52.

[3] طبرسى، مجمع البيان، همان، ص 259.

[4] جمع كاهن و خاخام، لقب روحانى بزرگ دين يهود است.

[5] «اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد به خدا ايمان بياوريد...»، النساء (4)، 136.

[6] «نه به سبب آرزوهاى شماست و نه به سبب آرزوهاى اهل كتاب است . هركس كه كار بدى را انجام دهد، به وسيله آن جزا داده مى‌شود». النساء (4)، 123.

[7] كسانى كه انگيزه‌هايى از قدرت‌طلبى و دنياپرستى و فرهنگ‌هاى ريشه‌دار در سنّت‌هاى جاهلى دارند و به آنها چسبيده و وابسته‌اند، با وجود ديدن حقيقت و شناخت آن، حاضر نمى‌شوند آن را بپذيرند و همچنان برانگيزه‌هاى نفسانى خويش پافشارى مى‌كنند.

[8] «عن اسحاق بن عمّار، قال: سألت أبا عبداللّه (ع) عن قول اللّه عزّوجل: «خذوا ما آتيناكم بقوة» أَقوة فى الابدان أم قوة فى القلوب؟ قال: فيهما جميعاً»، العياشى، التفسير، همان، ص 45، ح 52 و همچنين ن .ك :البحرانى، البرهان، فى تفسير القرآن، همان، ص 105، ح 2.

[9] «و آنگاه كه كوه را بركنديم و بالاى سرشان برديم». الاعراف (7)، 171.

[10]در اين باره ن .ك به: البحرانى، البرهان فى التفسير القرآن، همان، ص 106ـ107، ح 9 ؛ الطبرسى،مجمع‌البيان، همان، ص 264 ؛ البيضاوى، التفسير، همان، ص 109؛ الآلوسى، روح‌البيان فى التفسير القرآنالعظيم، مصر، دار الطباعة المنيرية، ج 1، صص 256ـ257.

[11] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم، «اطوار و منازل خلقت آدمى  از ابتدا»، بيت 26.

[12] «مجاهد [يكى از راويان حديث در تفسير از ابن عباس] مى‌گويد: آنها در ظاهر تبديل به ميمون نشدند واين آيـه آنها را تشبيه كرده است به ميمون چنان كه در آيه‌اى مى‌فرمايد: «كمثل الحمار يحمل اسفاراً»، چون خرانى كه كتاب حمـل مى‌كنند. هم‌چنين از وى نقل شده كه مى‌گويد: قلب آنها مسخ شد، پس قلوب آنها مانند قلوب ميمون‌ها نه موعظه قبول مى‌كرد و نه از نواهى خدا دورى مى‌كردند. ولى اين نظريه مخالف آن چيزى است كه اكثر مفسّران به آن اعتقاد دارند»، الطبرسى، مجمع البيان، همان، ص 264.

[13]در كتاب مقدّس، عهد عتيق، از ماجراى ميمون شدن ذكرى نشده و تنها آمده است: «روز سَبَّت را ياد كن تا آنرا تقديس نمايى . شش روز مشغول باش و همه كارهاى خود را بجا آور. اما روز هفتمين، سَبَّت يهوه خداى توست . در آن هيچ كار مكن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و كنيزت و بهيمه‌ات و مهمان تو كه درون دروازه‌هاى تو باشد، زيرا كه در شش روز خداوند آسمان و زمين و دريا و آنچه را كه در آنهاست بساخت، و در روز هفتم آرام فرمود. از اين سبب خداوند روز هفتم را مبارك خوانده آن را تقديس نمود»، سِفر خروج  20 و همچنين 23 ذيل «حكم سَبَّت».

[14] «بگو: آيا شما را به پاداشى بدتر از اين نزد خدا خبر بدهم؟ آن كس كه خدا او را لعنت كرده و بر او خشم گرفته و برخى از آنان را بوزينگان و خوكان گردانيده و كسى كه طاغوت را پرستيده است، آنان در جايگاهى بدترند و از ميانه راه گمراه‌تر».

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 282 تا 296

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *