پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 67 تا 71
«وَ اِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً، قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً، قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَن أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ» (67)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِىَ، قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكرٌ عَوَانٌ بَينَ ذلِکَ فَافعَلُوا مَا تُؤمَرُونَ» (68)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَونُهَا، قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ صَفرَاءُ فَاقِعٌ لَّونُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ» (69)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ اِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَينَا وَ اِنَّآ اِن شَاءَ اللّهُ لَمُهتَدُونَ» (70)
«قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَرضَ وَ لاَ تَسقِى الحَرثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الآنَ جِئتَ بِالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفعَلُونَ» (71)
به ياد آريد آن گاه كه موسى به قوم خود گفت:
خداوند به شما امر مىكند كه گاوى را ذبح كنيد! گفتند: آيا ما را به بازى گرفتهاى؟ [موسى] گفت: به خدا پناه مىبرم كه از نادانان باشم. 67
گفتند: پروردگارت را براى خاطر ما بخوان تا بيان كند براى ما كه اين گاو چيست؟ گفت: خداوند مىگويد: آن گاو نه پير كاركشته است و نه بكر به كار نيامده؛ سنش بين اين دو باشد. پس، آنچه به شما امر شده بى درنگ به جاى آريد. 68
گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا آشكار كند براى ما كه رنگ آن گاو چگونه است؟ گفت: مىگويد: آن گاوى است زرد رنگش يكدست كه بينندگان را شادان مىكند. 69
گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا خوب بيان كند اين گاو چيست؟ اين گاو بر ما مشتبه گشته اگر خدا بخواهد ما به راستى هدايت يافتگانيم. 70
گفت: مىگويد: آن گاوِ به كار نيامدهاى است كه نه زمين را شخم مىكند و نه كِشت را آب مىدهد؛ از هر عيبى سالم و خط و خالى در آن نيست. گفتند : اكنون حق را پيش آوردى. پس، ذبح كردند آن را و نزديك بود كه انجام ندهند. 71
شرح لغات
بقرة، با تاء تأنيث: ماده گاو. گاو نر را «ثور» گويند مانند: «رَجُل و مَرأة» يا «جَمَل و ناقة» كه نام ماده و نر اينها هم از دو لغت گرفته شده است. اينجا چون «تاءِ» بقرة براى وحدت است، بر گاو نر و ماده، در هر سنّ آن، اطلاق مىشود.
هُزؤ: ن .ك به آيه 14.
عَوذ: پناهندگى در حريم كسى كه مقتدر و مدافع باشد.
يُبيّن، از بَيَّن: فاصله و جدايى . هر چيزى كه در چشم و در تعريف عقلى روشنتر باشد و از مانندش جدا و مبيَّن گردد.
فارِض، از فَرض: جدايى از چيزى؛ بركنارى از كارى، از هم باز شدن . حيوانِ فارض آن است كه از ناتوانى از كار بركنار گردد يا در اثر زاييدن دندهها و شكمش باز و گشاد شود.
بِكر: آغاز هر چيز، نخستين مولود.
عَوان: ميان سالخوردگى و جوانى، عوانِ حرب: وسط گير و دار جنگ.
بَين، به معناى ظرفى: وسط و به معناى مصدرى: فرق. در اينجا به معناى ظرف است.
ذَلول، از ذلّت: خوارى، رامى، ناتوانى.
تُثير، از اِثاره: برانگيختن، زير و زبر كردن.
حَرث: آماده كردن زمين براى كشت؛ افشاندن بذر، كشتزار.
مُسلّمة، از سلامت: سالم از هر بيمارى و عيب و نقص و شكستگى.
شيَة، از وَشى: خال، هر رنگى كه غير از رنگ عموم بدن باشد.
«و اِذ قال موسى لقَومه انّ اللّه يأمُركم …». اضافه اختصاصى «موسى» به ضميرِ «قومه» اعلام محبت و خيرخواهى مخصوص موسى نسبت به آنان است. نسبت «امر» به خداوند براى جلوگيرى از ترديد و شبهه است. و تعبير به صيغه مضارع «يأمر» مؤكدتر از ماضى و اشاره به دوام اين امر است. ولى بنى اسرائيل، با همان روح جمود و ترديد درباره هر دستور، با لحن زنندهاى گفتند: «أتتّخذنا هزواً؟!» و موسى با لحن ملايم و تعبير پرمغز گفت: «أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين». نسبت بازى گرفتن ديگران به يك مرد الهى و پيامبر مربّى، از هر نسبت ناروايى نارواتر و نابجاتر است. به بازى گرفتن ديگران كار مردم پست و فرومايه است.
اينها هستند كه ديگران را ملعبه هوا و هوس خود مىسازند و ارزش خود و ديگران را نمىشناسند. پيامبران بزرگوار كه ارزش نيروهاى معنوى بشرى را شناختهاند، تنها هدفشان در مقام تعليم، شناساندن اين استعدادهاست و با دستوراتى كه مىدهند، اين ارزش و شخصيت را بالا مىبرند و از سقوط نگه مىدارند. پس ظاهراً مقصود از «جاهل» در اين آيه، جاهل به مقام انسانى است، وگرنه در برابر اسرار جهان و عظمت خالق آن، هيچكس عالم مطلق نيست و مانند پيامبر خاتم (ص) دستور داشت كه «رَبِّ زِدنى عِلماً»[1] گويد. چون استهزاء نتيجه چنين جهل و خود گناه بزرگى است، موسى در جواب اين تهمت، «استعاذه» كرد، نه استغفار يا تبرّى از آن جُست؛ زيرا استعاذه (طلب پناهندگى) درباره مصيبت يا گناهى است كه توبه و استغفار براى دفع يا رفع آن كافى نيست.
بعد از اين جواب، بنى اسرائيل به جاى آنكه درك كنند كه امر جدى است و بايد بى درنگ آن را اجرا كنند، به پرسشهاى بيجا درباره اوصاف و خصوصيات گاو پرداختند و با اين پرسشهاى سبكسرانه كار را بر خود دشوار كردند؛ زيرا مورد امر در ابتدا «بقرةً» نكره بود و هيچ اشاره به وصف و قيدى در آن نبود. پس، هر گاوى را ذبح مىكردند، از عهده تكليف برآمده بودند. ولى آنها با عبارتى كه در آن شك و سبك سرى و خودپسندى ظاهر است، نخست از ماهيت گاو مىپرسند: «ادع لَنا ربّك يُبيّن لنا ماهى». دوبار «لنا» تكرار شده است كه خودپسندى و غرور احمقانه آنها را مىرساند. ديگر آنكه به جاى «رّبنا»، «ربُّك» و به جاى «ما صفتُها»؟ «ماهى» گفتند كه گويا مورد امر از اوّل بيان نشده است و اكنون با درخواست آنها بايد معيّن گردد! در جواب اين پرسش فقط سن گاو معين شد. آن گاه با پندى آمرانه فرمود: «پس از اين توصيف كوتاه، بى درنگ آنچه مأموريد انجام دهيد.» دوباره از رنگ آن پرسيدند! سه باره، چنان كه گويى متحيرند كه چه بپرسند، ولى به حسب طبيعت بهانه جويى و خيرگى و اينكه شايد بتوانند پيامبر را در جواب عاجز و خود را از تكليف برهانند، باز از ماهيت گاو مىپرسند!: «ما هى» و چون متوجّه شدند كه گستاخى و خيرگىشان از حد گذشته، با لحن عذر و اعتراف به گمراهى خود، مىگويند: «انّ البقر تشابه علينا…» اين بار اوصاف گاو مورد امر بيشتر و موضوع تكليف محدودتر و انجام آن دشوارتر مىگردد.
عموم مفسّرين به تقليد يكديگر، براى پيدا كردن علت اين حكم (ذبح بقره) به جستجو پرداختهاند؛ بعضى از آنان از قاتل مجهول و علت قتل پى جويى كردهاند؛ بعضى براى خوش بختى كسى كه چنين گاوى در سراى او يافت شد و به بهاى گزافى آن را فروخت، داستانها بافتهاند كه همه آنها اخبارى اسرائيلى است و سند اسلامى درستى ندارد. ظاهر اين آيه، به قرينه آيات ديگرى كه درباره يهود و ماجراى گاو است، اين امر حكم مستقلى بوده است؛ و مقدّمه براى مطلب آيه بعد نيست. همين كه اين سوره، با آن همه حقايق و مطالبى كه در بردارد، به نام «بقره» ناميده شده دليل بر اهميت اين داستان و دستور است.
بنىاسرائيل، چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه نخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكى از مقدسات مصرىها گاو بود. گويا احترام و تقديس گاو در مصر، مانند هند، بيشتر در طبقه كشاورزان و دامداران شايع بود. چون بنى اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين را تشكيل مىدادند آميزش داشتند، تقديس و پرستش گاو به تدريج در آنها چنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى پدران خود را فراموش كردند. و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند پرستش گاو آپيس)،[2] اين عقيده در تاريخ به اندازه خدايان و طبقات حاكمه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج قوم بنى اسرائيل از مصـر و زندگى طولانـى در بيابـان و معاشرت با قبايل گاوپرست نيز اين عقيده در آنها مؤثر بوده است. در هر جا و به هر طريق باشد، تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانكه در آيه 93 همين سوره به آن اشاره مىكند: «و أُشرِبوا فى قُلُوبِهِمُ الِعجلَ بِكُفرهِم».[3] بنابراين، اتخاذ گوساله پس از چند روز از غيبت موسى، از جهت غفلت و پيشامد ناگهانى يا اغفال نبوده؛ بلكه منشأ آن علاقه و كشش باطنىِ آنها به چنين پرستشى بوده است. بنى اسرائيل كه شعور درك توحيد خالص را نداشتند، خواه نخواه مىبايد براى خود معبود محدود و محسوسى برگزينند و چون عصبيت قومى و تعليم پيامبران و نكوهش از خدايان ديگر، مانع آنها از تقديس و عبادت خدايان ديگر ملل بود، ناچار به اين معبود بينالمللى زيبا و زنده و زاينده و كارنده و مؤثر در زندگى روى آوردند.
چون تقديس و محبت غير خداوند، در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پيوسته خفته و پنهان مىدارد؛ اولين اقدام اصلاحى پيامبران، براى بيدار كردن شعور و وجدانهاى بشرى، مبارزه منطقى و عملى با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از سر راه پيشرفت عقل بشرى بوده است. يگانه راه به كار افتادن استعدادهاى عقلى و نامتناهى و احياى قواى معنوى و باز شدن سرچشمه عواطف خير، روى آوردن و مقابل داشتن نفس است به سوى يك مبدأ غيرمتناهى در قدرت و فعليت هر كمال. همين كه تقديس و محبت موجودى محدود، محسوس يا نامحسوس، عقل و شعور آدمى را پر كرد، پرتو آن حقيقت ازلى بر آن نمىتابد و از وراى قشر ضخيم شرك، آن اشعه وامى تابد. از جهت ديگر، چون پرستش و توجّه به غيرحقِ مطلق قواى عقلى را راكد مىگذارد و منابع عواطف خير را مىخشكاند، پرستنده بت يا گاو يا طاغوت (فرد خودسر و سركش) ارزش واقعى آدمى را درک نمىكند.
در نظر محدود بتپرست، با ارزشتر از هر چيز همان است كه مىپرستد و فقط در برابر آن خود را مسئول مىداند. ديگر احساس به مسئوليت در برابر قوانين عمومى و حدود و حقوق در ضمير او نيست. و نيز چون ترس و تهديد اثر ثابت و باقى ندارد، آن هم نمىتواند او را براى هميشه پاىبند حقوق و حدود نگه دارد، و همين كه ترس و تهديد از بالاى سرش رفت، تجاوز خواهد كرد ـ چنان كه آيات قبل، در داستان رفع طور و مسخ، تذكر داد ـ و براى رسيدن به كمترين آرزوى پست خود نفوس محترمى را از ميان مىبرد، كه آيه بعد به آن اشاره دارد.
با توجّه به اين حقيقت، دستور اجتماع عمومى يهود براى كشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاوكشى ـ يا عيد خون ـ دستور مستقلى بوده است كه بايد همگى گاوى را در ميان گذارند و در خريدن و كشتنش شريك شوند و آن را ذبح كنند. اين گاوكشى براى قربانى يا قصابى نبوده است؛ بلكه تا با اين خاطره، تقديس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر اين اجتماع عمومى در نفوس كوچك و بزرگ باقى بماند. اين روش پيامبران بزرگ و اولين قدم براى اصلاح و احياى نفوس است؛ چنان كه ابراهيم خليل اولين منادى آزادى، و آخرين مكمّل راه سعادت خاتم انبياء (ص)، نيز چنين روز تاريخى و بت شكنى داشتند. موسى (ع) هم گوساله ساخته طلايى را خرد كرد و آتش زد و خاكسترش را به آب و باد داد، ولى صورتهاى اصلى آن هميشه در ميان آنها مىزيست و محبتش در دلهاى آنان جاى داشت و آثار پرستش و تقديس آن در اعمال و انحرافهاى آنان آشكار بود.
پيشامد قتلى كه همگى بنى اسرائيل را تكان داد و سر و صدايى به راه انداخت، گويا به موسى فرصتى داد كه اين دستور را با آنكه اجرايش بر يهود بسى سنگين بود، اعلام كند. اعتراضها و سؤالات گوناگون بنى اسرائيل همه براى همين بود كه شايد انجامش متوقف شود.
«اِنّ اللّه يأمرُكم أن تَذبحوا بقرة». تعبير به فعل مضارع «يأمركم» مىتواند اشارهاى باشد به اينكه اين امر براى يك بار نيست. ظاهر اين آيات و ضماير و اشارات نشان دهنده اين است كه در واقع مورد امر، گاو معيّن و موصوف به اين صفات بوده است: گاوى ميانه سال، زرد يكدست و درخشنده، كار نكشته و چابك، سالم از هر عيب. ولى در ظاهر، گاوى را كه در ابتدا فرمان يافتند بكشند نكره و مطلق بود، و اگر بنى اسرائيل آن دستور را انجام مىدادند تكليف را انجام داده بودند. پس، در اين امر نه حكم اوّل نسخ شده و نه تأخير بيان از وقت حاجت است.[4]
همه احكام، خود يا به اعتبار موضوعات اگر داراى واقعيتى باشد، چون درك و عمل به واقع مشكل است، همين ناآسانى موجب تعطيل آن مىشود. از اين جهت، مردم تنها مكلّف به ظاهرند؛ زيرا در هر حكم و موضوعى، هر چه بيشتر بحث شود و راههاى احتمالات باز گردد، ذهن انسان به فهم حكم واقعى نزديكتر و مكلّف از اجرا و عمل دورتر مىشود: «و ما كادوا يفعلون».
در روايت است كه «اگر بنى اسرائيل هر گاوى را ذبح مىكردند، از عهده تكليف برآمده بودند، ولى آنها سخت گرفتند و خداوند هم بر آنان سخت گرفت».[5] اين هم درس و تذكّر ديگرى است كه اين آيات مىدهد و مبيّن ربط و نظم مخصوصى است كه با آيات سابق دارد: چنان كه سست گرفتن دستورها و تأويل احكام موجب تعطيل آنها مىشود، همچنين است سئوالات بيجا كردن و راههاى احتمالات را گشودن.[6]
//پایان متن
[1] «پروردگارا، مرا دانش افزاى». طه (20)، 114.
[2] از لاروس قرن بيستم: آپيس (sipA) يا هاپى، گاو مقدسى بوده كه در ممفيس پرستش مىشد. هاپى تجسم خداى «فِتاح» (به كسر فاء) و نشانه نيروى خلاقه طبيعت بوده است . اين گاو را علاماتى مىبايد: هلالى برپيشانى، سوسكى زير زبان، كركسى بر پشت . آپيس تا زنده بود، در معبدى نگهدارى مىشد؛ و چون مىمرد، اوزيريس، يا ازارهاپى، مىگرديد. نامهاى اسارپيس، هاساراپيس، سراپيس كه يونانيان و روميان به خدايان مصرى مىگفتند، از اين جهت بوده است. به مقبره آپيسها «سراپئوم» مىگفتند. نام هاپى به خداى نيل و بهارواح چهارگانه مراقب ظروف احشاى موميايى شده نيز گفته مىشد. از پتى لاروس: آپيس يا هاپى گاومقدّس در نظر مصريان قديم بود و از كاملترين خدايان شكل حيوانى ناشى مىشد، و بايد از «ازيرس» و«فتاح» نشانههايى داشته باشد؛ روى پيشانى لكهاى سفيد به شكل هلال، بر پشت شكل كركس يا عقاب، زيرزبان شكل سوسك، پس از چندى كاهنان آن را به عنوان قربانى آفتاب در آبگيرى غرق مىكردند وبعد جسدش را موميايى كرده مىپرستيدند. (مؤلّف)
[3] «به سبب كفر [مخصوص]شان [محبت] گوساله را در خلال قلبهايشان جاى دادهاند و سرشتهاند».البقره (2)، 93.
[4] مراد از عدم تأخير بيان در وقت حاجت اين است كه بدون فوت وقت از همان ابتدا به آنان گفته شد كه گاوى را ذبح كنند تا به وسيله زدن بخشى از اعضاى آن به بدن آن مرده، حقيقت امر روشن شود.
[5] «عن ابن عباس عن النّبى(ص): انهم امروا بادنى بقرة و لكنهم لما شددوا على انفسهم شدّداللّه عليهم»،الطبرسى، مجمعالبيان، همان، ص 274.
[6] مجمعالبيان، در تفسير «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لا تَسئلوا عَن اشياءَ ان تُبدَلَكُم تَسُؤكُم» (المائده (5)، 101) ازابن عباس روايت مىكند كه رسول خدا (ص) خطبهاى خواند و فرمود: «خداوند حج را بر شما واجب كرده است». عكاشه (يا سراقه) به پا خاست و عرض كرد: «آيا در هر سال، اى رسول خدا؟» آن حضرت از وى روى گرداند، تا او دو يا سه بار اين سؤال را تكرار كرد، آنگاه رسول خدا به او فرمود: «واى بر تو!» چه تأمين دارى اگر بگويم آرى؟ به خدا سوگند اگر بگويم آرى، بر شما واجب مىشود؛ و چون واجب گرديد، از عهده انجام آن برنمىآييد؛ و اگر آن را ترك كرديد كافر خواهيد شد. پس مادامى كه شما را واگذاردهام، مرا واگذاريد. پيش از شما مردمى هلاك شدند به سبب اينكه بر پيامبرشان همى رفت و آمد مىكردند و بيش از حد از وى مىپرسيدند. چون من شما را به چيزى امر كنم، به اندازه توانايى انجامش دهيد؛ و چون از چيزى نهى كنم، ازآن خوددارى كنيد». (مؤلف) [الطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 3، ص 386]. از اميرالمؤمنين(ع) است كه «خداوند احكامى را بر شما واجب كرده است كه نبايد آنها را ترك كنيد؛ وحدودى براى شما مقرر داشته است كه نبايد از آن تجاوز كنيد؛ و از چيزهايى شما را نهى كرده آنها را هتك نكنيد، و چيزهايى را به سود شما و نه از روى فراموشى، سكوت كرده است، پس خود را به مشقت و تكلّف دچار نكنيد». (مؤلف) حكمت 105 نهجالبلاغه، تصحيح صبحىالصالح.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 297 تا 304
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 67 تا 71
«وَ اِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم أَن تَذبَحُوا بَقَرَةً، قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً، قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَن أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ» (67)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لّنَا مَا هِىَ، قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ لاَّ فَارِضٌ وَلاَ بِكرٌ عَوَانٌ بَينَ ذلِکَ فَافعَلُوا مَا تُؤمَرُونَ» (68)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَونُهَا، قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ صَفرَاءُ فَاقِعٌ لَّونُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ» (69)
«قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّکَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ اِنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَينَا وَ اِنَّآ اِن شَاءَ اللّهُ لَمُهتَدُونَ» (70)
«قَالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنّها بَقَرَةٌ لاَّ ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَرضَ وَ لاَ تَسقِى الحَرثَ مُسَلَّمَةٌ لاَّ شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الآنَ جِئتَ بِالحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفعَلُونَ» (71)
به ياد آريد آن گاه كه موسى به قوم خود گفت:
خداوند به شما امر مىكند كه گاوى را ذبح كنيد! گفتند: آيا ما را به بازى گرفتهاى؟ [موسى] گفت: به خدا پناه مىبرم كه از نادانان باشم. 67
گفتند: پروردگارت را براى خاطر ما بخوان تا بيان كند براى ما كه اين گاو چيست؟ گفت: خداوند مىگويد: آن گاو نه پير كاركشته است و نه بكر به كار نيامده؛ سنش بين اين دو باشد. پس، آنچه به شما امر شده بى درنگ به جاى آريد. 68
گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا آشكار كند براى ما كه رنگ آن گاو چگونه است؟ گفت: مىگويد: آن گاوى است زرد رنگش يكدست كه بينندگان را شادان مىكند. 69
گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا خوب بيان كند اين گاو چيست؟ اين گاو بر ما مشتبه گشته اگر خدا بخواهد ما به راستى هدايت يافتگانيم. 70
گفت: مىگويد: آن گاوِ به كار نيامدهاى است كه نه زمين را شخم مىكند و نه كِشت را آب مىدهد؛ از هر عيبى سالم و خط و خالى در آن نيست. گفتند : اكنون حق را پيش آوردى. پس، ذبح كردند آن را و نزديك بود كه انجام ندهند. 71
شرح لغات
بقرة، با تاء تأنيث: ماده گاو. گاو نر را «ثور» گويند مانند: «رَجُل و مَرأة» يا «جَمَل و ناقة» كه نام ماده و نر اينها هم از دو لغت گرفته شده است. اينجا چون «تاءِ» بقرة براى وحدت است، بر گاو نر و ماده، در هر سنّ آن، اطلاق مىشود.
هُزؤ: ن .ك به آيه 14.
عَوذ: پناهندگى در حريم كسى كه مقتدر و مدافع باشد.
يُبيّن، از بَيَّن: فاصله و جدايى . هر چيزى كه در چشم و در تعريف عقلى روشنتر باشد و از مانندش جدا و مبيَّن گردد.
فارِض، از فَرض: جدايى از چيزى؛ بركنارى از كارى، از هم باز شدن . حيوانِ فارض آن است كه از ناتوانى از كار بركنار گردد يا در اثر زاييدن دندهها و شكمش باز و گشاد شود.
بِكر: آغاز هر چيز، نخستين مولود.
عَوان: ميان سالخوردگى و جوانى، عوانِ حرب: وسط گير و دار جنگ.
بَين، به معناى ظرفى: وسط و به معناى مصدرى: فرق. در اينجا به معناى ظرف است.
ذَلول، از ذلّت: خوارى، رامى، ناتوانى.
تُثير، از اِثاره: برانگيختن، زير و زبر كردن.
حَرث: آماده كردن زمين براى كشت؛ افشاندن بذر، كشتزار.
مُسلّمة، از سلامت: سالم از هر بيمارى و عيب و نقص و شكستگى.
شيَة، از وَشى: خال، هر رنگى كه غير از رنگ عموم بدن باشد.
«و اِذ قال موسى لقَومه انّ اللّه يأمُركم ...». اضافه اختصاصى «موسى» به ضميرِ «قومه» اعلام محبت و خيرخواهى مخصوص موسى نسبت به آنان است. نسبت «امر» به خداوند براى جلوگيرى از ترديد و شبهه است. و تعبير به صيغه مضارع «يأمر» مؤكدتر از ماضى و اشاره به دوام اين امر است. ولى بنى اسرائيل، با همان روح جمود و ترديد درباره هر دستور، با لحن زنندهاى گفتند: «أتتّخذنا هزواً؟!» و موسى با لحن ملايم و تعبير پرمغز گفت: «أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين». نسبت بازى گرفتن ديگران به يك مرد الهى و پيامبر مربّى، از هر نسبت ناروايى نارواتر و نابجاتر است. به بازى گرفتن ديگران كار مردم پست و فرومايه است.
اينها هستند كه ديگران را ملعبه هوا و هوس خود مىسازند و ارزش خود و ديگران را نمىشناسند. پيامبران بزرگوار كه ارزش نيروهاى معنوى بشرى را شناختهاند، تنها هدفشان در مقام تعليم، شناساندن اين استعدادهاست و با دستوراتى كه مىدهند، اين ارزش و شخصيت را بالا مىبرند و از سقوط نگه مىدارند. پس ظاهراً مقصود از «جاهل» در اين آيه، جاهل به مقام انسانى است، وگرنه در برابر اسرار جهان و عظمت خالق آن، هيچكس عالم مطلق نيست و مانند پيامبر خاتم (ص) دستور داشت كه «رَبِّ زِدنى عِلماً»[1] گويد. چون استهزاء نتيجه چنين جهل و خود گناه بزرگى است، موسى در جواب اين تهمت، «استعاذه» كرد، نه استغفار يا تبرّى از آن جُست؛ زيرا استعاذه (طلب پناهندگى) درباره مصيبت يا گناهى است كه توبه و استغفار براى دفع يا رفع آن كافى نيست.
بعد از اين جواب، بنى اسرائيل به جاى آنكه درك كنند كه امر جدى است و بايد بى درنگ آن را اجرا كنند، به پرسشهاى بيجا درباره اوصاف و خصوصيات گاو پرداختند و با اين پرسشهاى سبكسرانه كار را بر خود دشوار كردند؛ زيرا مورد امر در ابتدا «بقرةً» نكره بود و هيچ اشاره به وصف و قيدى در آن نبود. پس، هر گاوى را ذبح مىكردند، از عهده تكليف برآمده بودند. ولى آنها با عبارتى كه در آن شك و سبك سرى و خودپسندى ظاهر است، نخست از ماهيت گاو مىپرسند: «ادع لَنا ربّك يُبيّن لنا ماهى». دوبار «لنا» تكرار شده است كه خودپسندى و غرور احمقانه آنها را مىرساند. ديگر آنكه به جاى «رّبنا»، «ربُّك» و به جاى «ما صفتُها»؟ «ماهى» گفتند كه گويا مورد امر از اوّل بيان نشده است و اكنون با درخواست آنها بايد معيّن گردد! در جواب اين پرسش فقط سن گاو معين شد. آن گاه با پندى آمرانه فرمود: «پس از اين توصيف كوتاه، بى درنگ آنچه مأموريد انجام دهيد.» دوباره از رنگ آن پرسيدند! سه باره، چنان كه گويى متحيرند كه چه بپرسند، ولى به حسب طبيعت بهانه جويى و خيرگى و اينكه شايد بتوانند پيامبر را در جواب عاجز و خود را از تكليف برهانند، باز از ماهيت گاو مىپرسند!: «ما هى» و چون متوجّه شدند كه گستاخى و خيرگىشان از حد گذشته، با لحن عذر و اعتراف به گمراهى خود، مىگويند: «انّ البقر تشابه علينا...» اين بار اوصاف گاو مورد امر بيشتر و موضوع تكليف محدودتر و انجام آن دشوارتر مىگردد.
عموم مفسّرين به تقليد يكديگر، براى پيدا كردن علت اين حكم (ذبح بقره) به جستجو پرداختهاند؛ بعضى از آنان از قاتل مجهول و علت قتل پى جويى كردهاند؛ بعضى براى خوش بختى كسى كه چنين گاوى در سراى او يافت شد و به بهاى گزافى آن را فروخت، داستانها بافتهاند كه همه آنها اخبارى اسرائيلى است و سند اسلامى درستى ندارد. ظاهر اين آيه، به قرينه آيات ديگرى كه درباره يهود و ماجراى گاو است، اين امر حكم مستقلى بوده است؛ و مقدّمه براى مطلب آيه بعد نيست. همين كه اين سوره، با آن همه حقايق و مطالبى كه در بردارد، به نام «بقره» ناميده شده دليل بر اهميت اين داستان و دستور است.
بنىاسرائيل، چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه نخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكى از مقدسات مصرىها گاو بود. گويا احترام و تقديس گاو در مصر، مانند هند، بيشتر در طبقه كشاورزان و دامداران شايع بود. چون بنى اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين را تشكيل مىدادند آميزش داشتند، تقديس و پرستش گاو به تدريج در آنها چنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى پدران خود را فراموش كردند. و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند پرستش گاو آپيس)،[2] اين عقيده در تاريخ به اندازه خدايان و طبقات حاكمه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج قوم بنى اسرائيل از مصـر و زندگى طولانـى در بيابـان و معاشرت با قبايل گاوپرست نيز اين عقيده در آنها مؤثر بوده است. در هر جا و به هر طريق باشد، تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنانكه در آيه 93 همين سوره به آن اشاره مىكند: «و أُشرِبوا فى قُلُوبِهِمُ الِعجلَ بِكُفرهِم».[3] بنابراين، اتخاذ گوساله پس از چند روز از غيبت موسى، از جهت غفلت و پيشامد ناگهانى يا اغفال نبوده؛ بلكه منشأ آن علاقه و كشش باطنىِ آنها به چنين پرستشى بوده است. بنى اسرائيل كه شعور درك توحيد خالص را نداشتند، خواه نخواه مىبايد براى خود معبود محدود و محسوسى برگزينند و چون عصبيت قومى و تعليم پيامبران و نكوهش از خدايان ديگر، مانع آنها از تقديس و عبادت خدايان ديگر ملل بود، ناچار به اين معبود بينالمللى زيبا و زنده و زاينده و كارنده و مؤثر در زندگى روى آوردند.
چون تقديس و محبت غير خداوند، در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پيوسته خفته و پنهان مىدارد؛ اولين اقدام اصلاحى پيامبران، براى بيدار كردن شعور و وجدانهاى بشرى، مبارزه منطقى و عملى با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از سر راه پيشرفت عقل بشرى بوده است. يگانه راه به كار افتادن استعدادهاى عقلى و نامتناهى و احياى قواى معنوى و باز شدن سرچشمه عواطف خير، روى آوردن و مقابل داشتن نفس است به سوى يك مبدأ غيرمتناهى در قدرت و فعليت هر كمال. همين كه تقديس و محبت موجودى محدود، محسوس يا نامحسوس، عقل و شعور آدمى را پر كرد، پرتو آن حقيقت ازلى بر آن نمىتابد و از وراى قشر ضخيم شرك، آن اشعه وامى تابد. از جهت ديگر، چون پرستش و توجّه به غيرحقِ مطلق قواى عقلى را راكد مىگذارد و منابع عواطف خير را مىخشكاند، پرستنده بت يا گاو يا طاغوت (فرد خودسر و سركش) ارزش واقعى آدمى را درک نمىكند.
در نظر محدود بتپرست، با ارزشتر از هر چيز همان است كه مىپرستد و فقط در برابر آن خود را مسئول مىداند. ديگر احساس به مسئوليت در برابر قوانين عمومى و حدود و حقوق در ضمير او نيست. و نيز چون ترس و تهديد اثر ثابت و باقى ندارد، آن هم نمىتواند او را براى هميشه پاىبند حقوق و حدود نگه دارد، و همين كه ترس و تهديد از بالاى سرش رفت، تجاوز خواهد كرد ـ چنان كه آيات قبل، در داستان رفع طور و مسخ، تذكر داد ـ و براى رسيدن به كمترين آرزوى پست خود نفوس محترمى را از ميان مىبرد، كه آيه بعد به آن اشاره دارد.
با توجّه به اين حقيقت، دستور اجتماع عمومى يهود براى كشتن گاو و به پا داشتن جشنى به عنوان گاوكشى ـ يا عيد خون ـ دستور مستقلى بوده است كه بايد همگى گاوى را در ميان گذارند و در خريدن و كشتنش شريك شوند و آن را ذبح كنند. اين گاوكشى براى قربانى يا قصابى نبوده است؛ بلكه تا با اين خاطره، تقديس و پرستش آن از خاطرها برود و اثر اين اجتماع عمومى در نفوس كوچك و بزرگ باقى بماند. اين روش پيامبران بزرگ و اولين قدم براى اصلاح و احياى نفوس است؛ چنان كه ابراهيم خليل اولين منادى آزادى، و آخرين مكمّل راه سعادت خاتم انبياء (ص)، نيز چنين روز تاريخى و بت شكنى داشتند. موسى (ع) هم گوساله ساخته طلايى را خرد كرد و آتش زد و خاكسترش را به آب و باد داد، ولى صورتهاى اصلى آن هميشه در ميان آنها مىزيست و محبتش در دلهاى آنان جاى داشت و آثار پرستش و تقديس آن در اعمال و انحرافهاى آنان آشكار بود.
پيشامد قتلى كه همگى بنى اسرائيل را تكان داد و سر و صدايى به راه انداخت، گويا به موسى فرصتى داد كه اين دستور را با آنكه اجرايش بر يهود بسى سنگين بود، اعلام كند. اعتراضها و سؤالات گوناگون بنى اسرائيل همه براى همين بود كه شايد انجامش متوقف شود.
«اِنّ اللّه يأمرُكم أن تَذبحوا بقرة». تعبير به فعل مضارع «يأمركم» مىتواند اشارهاى باشد به اينكه اين امر براى يك بار نيست. ظاهر اين آيات و ضماير و اشارات نشان دهنده اين است كه در واقع مورد امر، گاو معيّن و موصوف به اين صفات بوده است: گاوى ميانه سال، زرد يكدست و درخشنده، كار نكشته و چابك، سالم از هر عيب. ولى در ظاهر، گاوى را كه در ابتدا فرمان يافتند بكشند نكره و مطلق بود، و اگر بنى اسرائيل آن دستور را انجام مىدادند تكليف را انجام داده بودند. پس، در اين امر نه حكم اوّل نسخ شده و نه تأخير بيان از وقت حاجت است.[4]
همه احكام، خود يا به اعتبار موضوعات اگر داراى واقعيتى باشد، چون درك و عمل به واقع مشكل است، همين ناآسانى موجب تعطيل آن مىشود. از اين جهت، مردم تنها مكلّف به ظاهرند؛ زيرا در هر حكم و موضوعى، هر چه بيشتر بحث شود و راههاى احتمالات باز گردد، ذهن انسان به فهم حكم واقعى نزديكتر و مكلّف از اجرا و عمل دورتر مىشود: «و ما كادوا يفعلون».
در روايت است كه «اگر بنى اسرائيل هر گاوى را ذبح مىكردند، از عهده تكليف برآمده بودند، ولى آنها سخت گرفتند و خداوند هم بر آنان سخت گرفت».[5] اين هم درس و تذكّر ديگرى است كه اين آيات مىدهد و مبيّن ربط و نظم مخصوصى است كه با آيات سابق دارد: چنان كه سست گرفتن دستورها و تأويل احكام موجب تعطيل آنها مىشود، همچنين است سئوالات بيجا كردن و راههاى احتمالات را گشودن.[6]
//پایان متن
[1] «پروردگارا، مرا دانش افزاى». طه (20)، 114.
[2] از لاروس قرن بيستم: آپيس (sipA) يا هاپى، گاو مقدسى بوده كه در ممفيس پرستش مىشد. هاپى تجسم خداى «فِتاح» (به كسر فاء) و نشانه نيروى خلاقه طبيعت بوده است . اين گاو را علاماتى مىبايد: هلالى برپيشانى، سوسكى زير زبان، كركسى بر پشت . آپيس تا زنده بود، در معبدى نگهدارى مىشد؛ و چون مىمرد، اوزيريس، يا ازارهاپى، مىگرديد. نامهاى اسارپيس، هاساراپيس، سراپيس كه يونانيان و روميان به خدايان مصرى مىگفتند، از اين جهت بوده است. به مقبره آپيسها «سراپئوم» مىگفتند. نام هاپى به خداى نيل و بهارواح چهارگانه مراقب ظروف احشاى موميايى شده نيز گفته مىشد. از پتى لاروس: آپيس يا هاپى گاومقدّس در نظر مصريان قديم بود و از كاملترين خدايان شكل حيوانى ناشى مىشد، و بايد از «ازيرس» و«فتاح» نشانههايى داشته باشد؛ روى پيشانى لكهاى سفيد به شكل هلال، بر پشت شكل كركس يا عقاب، زيرزبان شكل سوسك، پس از چندى كاهنان آن را به عنوان قربانى آفتاب در آبگيرى غرق مىكردند وبعد جسدش را موميايى كرده مىپرستيدند. (مؤلّف)
[3] «به سبب كفر [مخصوص]شان [محبت] گوساله را در خلال قلبهايشان جاى دادهاند و سرشتهاند».البقره (2)، 93.
[4] مراد از عدم تأخير بيان در وقت حاجت اين است كه بدون فوت وقت از همان ابتدا به آنان گفته شد كه گاوى را ذبح كنند تا به وسيله زدن بخشى از اعضاى آن به بدن آن مرده، حقيقت امر روشن شود.
[5] «عن ابن عباس عن النّبى(ص): انهم امروا بادنى بقرة و لكنهم لما شددوا على انفسهم شدّداللّه عليهم»،الطبرسى، مجمعالبيان، همان، ص 274.
[6] مجمعالبيان، در تفسير «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا لا تَسئلوا عَن اشياءَ ان تُبدَلَكُم تَسُؤكُم» (المائده (5)، 101) ازابن عباس روايت مىكند كه رسول خدا (ص) خطبهاى خواند و فرمود: «خداوند حج را بر شما واجب كرده است». عكاشه (يا سراقه) به پا خاست و عرض كرد: «آيا در هر سال، اى رسول خدا؟» آن حضرت از وى روى گرداند، تا او دو يا سه بار اين سؤال را تكرار كرد، آنگاه رسول خدا به او فرمود: «واى بر تو!» چه تأمين دارى اگر بگويم آرى؟ به خدا سوگند اگر بگويم آرى، بر شما واجب مىشود؛ و چون واجب گرديد، از عهده انجام آن برنمىآييد؛ و اگر آن را ترك كرديد كافر خواهيد شد. پس مادامى كه شما را واگذاردهام، مرا واگذاريد. پيش از شما مردمى هلاك شدند به سبب اينكه بر پيامبرشان همى رفت و آمد مىكردند و بيش از حد از وى مىپرسيدند. چون من شما را به چيزى امر كنم، به اندازه توانايى انجامش دهيد؛ و چون از چيزى نهى كنم، ازآن خوددارى كنيد». (مؤلف) [الطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 3، ص 386]. از اميرالمؤمنين(ع) است كه «خداوند احكامى را بر شما واجب كرده است كه نبايد آنها را ترك كنيد؛ وحدودى براى شما مقرر داشته است كه نبايد از آن تجاوز كنيد؛ و از چيزهايى شما را نهى كرده آنها را هتك نكنيد، و چيزهايى را به سود شما و نه از روى فراموشى، سكوت كرده است، پس خود را به مشقت و تكلّف دچار نكنيد». (مؤلف) حكمت 105 نهجالبلاغه، تصحيح صبحىالصالح.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 297 تا 304
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.