معرفی: متن حاضر تفسیر آیات 72 تا 75 سوره بقره به قلم آیت‌الله طالقانی است که در جلد اول کتاب پرتوی از قرآن آمده است. این جلد از این کتاب شامل تفسیر جزء اول قرآن کریم (سورۀ حمد و آیات 1 تا 143 سورۀ بقره) است. آیت‌الله طالقانی در این بخش پس از شرح لغات مهم این آیات به تفسیر آن‌ها با موضوع ویژگی‌های قوم بنی‌اسرائیل و یهودیان، پرداخته است. کتاب‌ «پرتوی از قرآن» در شش جلد از مهمترین آثار آیت‌الله طالقانی است. او راه رهایی مسلمانان از تفرقه و نیز راه رستگاری انسان را در ناملایمات و گمراهی‌های عصر مدرن، بازگشت به قرآن کریم می‌دانست. بنابراین پس از سال‌ها تفسیر شفاهی قرآن بر منبر و در جلسات مختلف، از سال 1341 تصمیم گرفت یک مجموعه تفسیر را به رشته تحریر درآورده و منتشر کند.
تاریخ ایجاد اثر: 1342
منبع مورد استفاده: کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 305 تا 316
متن

پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 72 تا 75

«واِذ قَتَلتُم نَفسًا فَادَّارَأتُم فِيهَا وَاللّهُ مُخرِجٌ مَّا كُنتُم تَكتُمُونَ» (72)

«فَقُلنَا اضرِبُوهُ بِبَعضِهَا كَذلِکَ يُحىِ اللّهُ المَوتَى وَيُرِيكُم آيَاتِهِ لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ» (73)

«ثُمَّ قَسَت قُلُوبُكُم مِّن بَعدِ ذَلِکَ فَهِىَ كَالحِجَارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً وَاِنَّ مِنَ الحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنهُ الأنهَارُ وَاِنَّ مِنهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخرُجُ مِنهُ المَاءُ وَ اِنَّ مِنهَا لَمَا يَهبِطُ مِن خَشيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ» (74)

«أفَتَطمَعُونَ أَن يُؤمِنُوا لَكُم وَقَد كَانَ فَرِيقٌ مِّنهُم يَسمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُم يَعلَمُونَ» (75)

به ياد آريد آن گاه كه نفسى را كشتيد. پس درباره آن به ستيزه برخاستيد و به گردن يكديگر گذارديد و خداوند آشكار كننده چيزى است كه پيوسته كتمان مى‌كرديد. 72

پس گفتيم بزنيد او را به بعض آن گاو، اين چنين خداوند مردگان را زنده مى‌كند و آيات خود را به شما مى‌نماياند، باشد كه به انديشه گراييد. 73

سپس، دل‌هاى شما بعد از آنچه گذشت سخت گرديد، پس آن دل‌ها از جهت قساوت چون سنگ يا سخت‌تر از سنگ است، و به راستى از پاره‌اى از سنگ‌ها نهرها مى‌جوشد و پاره‌اى از سنگ‌ها شكافته مى‌شود، پس آب از آن بيرون مى‌آيد، و پاره‌اى از سنگها از ترس خدا فرو مى‌ريزد، و هيچ خداوند از آنچه مى‌كنيد غافل نيست. 74

آیا پس از اين، چشم داشت داريد كه به سود شما ايمان آرند، با آنكه گروهى از اين‌ها بودند كه كلام خداى را مى‌شنيدند سپس بعد از آنكه آن را دريافتند تحريفش مى‌كردند با آنكه خود مى‌دانستند؟ 75

شرح لغات

نفس: روح، خون، جسد، شخص، خود، حقيقت. اگر روح مقصود باشد، تأنيث مجازى دارد.

أَدّارَء، از تَدارُء «باب تفاعل كه تاء در دال ادغام شده و همزه وصل بر سر آن درآمده»: به شدت از خود دفع كردن و به گردن ديگرى گذاردن.

تكتمون، مضارع مخاطب از كتمان: پنهان داشتن رأى و عقيده‌اى كه بايد اظهار شود و هيچ بروز نكند، پس كتمان اخصّ از اِخفاء و سِتر و مانند اين‌هاست.

ضَرب: زدن. مانند معناى فارسى، به حسب اضافات موارد استعمال بسيارى دارد؛ مانند: قدم زدن، برهم زدن، چادر زدن، بالا زدن، به پاى آن زدن، زدن نبض و قلب و...

آيات، جمع آيه : نشانه، صفت مخصوص، قسمتى از كتاب آسمانى.

قَسَت، از قسوة به معنى سخت و محكم شدن: سخت تاريك شد، پول وازده شد.

يتفّجر، مضارع باب تفعل از فجر: راه باز كردن با فشار و پى‌درپى بيرون آمدن و آشكار گشتن.

نهر: جوى بزرگ، آب بسيار.

يَشّقّقُ، ادغام يَتشَقَّقُ از شَقّ : شكافتن، گشودن راه.

طمع: علاقه و چشم داشتن به چيزى كه آسان به دست نمى‌آيد.

تحريف، از حرف به معنى جانب و كنار: چيزى را به يك جانب برگرداندن، از جاى خود برگرداندن.

«و اِذ قَتَلتُم نَفساً...» آنچه اين آيه به صراحت يادآورى مى‌كند و خبر مى‌دهد اين است كه يهود نفس محترمى را كشتند؛ آن گاه هر دسته يا قبيله‌اى براى برائت خود قتل را به گردن ديگرى انداخت؛ يا براى يافتن قاتل و سبب قتل به ستيزه با يكديگر برخاستند. از جمله اسميه «واللّه مُخرِج ...» حصر و ثبوت فهميده مى‌شود. بيرون آورنده اين راز از زير پرده كتمان همان خداوند است. اين راز تنها از جانب خداوند بايد كشف شود. چرا قتل به همه نسبت داده شده: «قتلتم»؟ چنان كه قرآن كريم نعمت‌ها و گناهان و خصلت‌هاى قوم يهود را به يهوديان زمان خود نسبت داده و همان كسان را مورد خطاب و عتاب قرار داده است. اين گونه نسبت دادن يا از جهت وحدت ملى و قومى است، چنان كه رفتار و اعمال افراد و طبقات قومى را به همه آن قوم نسبت مى‌دهند؛ يا چون قوم يهود در نفسيّات و روش و خوى‌هاى مخصوص خود با هم شباهت دارند، اعمال گذشتگان آن‌ها را آيندگان، به طبيعتِ همخويى، پيروى يا امضا مى‌كنند.

بيشتر مفسّرين اين آيه را مقدمه آيه قبل دانسته و گفته‌اند كه آن‌ها براى يافتن قاتل و حكم درباره او از موسى دادخواهى كردند. موسى گفت: از جانب خدا مأموريد كه گاوى را ذبح كنيد. چون اين جواب را با دادخواهى نامربوط پنداشتند، گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته‌اى؟[1] بنابراين دريافت، سزاوار اين بود كه اين آيه مقدّم باشد تا مطابق با واقع آيد. اگر اين دريافت مفسّرين سند درستى داشته باشد، مقدم داشتن دستور كشتن گاو خود مطلب مستقل و مهمى بوده است، و در ضمن اشاره به قاتل واقعى و نشان دادن مبدأ هر جنايت و شر است، زيرا فطرت آدمى به همان اندازه كه به حق و عدل و خير مايل است، از ستم و ناروا نفرت دارد. تجاوز به حقوق و كشتن نفوس و ستم پيشگى از عوارض نفسانى است و علل آن را، مانند بيمارى‌هاى جسمى، بايد از خارج نفس جستجو كرد. مصلح بصير اجتماعى، چون طبيب حاذق بايد ريشه‌ها و موجبات انحراف‌ها را بيابد، آن گاه به علاج بپردازد. به همان اندازه كه توجّه به حق مطلق مبدأ خير و كمال و عدل است، پرستش غيرخدا منشأ نقص و شر و فساد است؛ زيرا حقيقت پرستش، تقرب و همانند شدن عابد با معبودى است كه آن را كامل مطلق و پرستش آن را كمال خود مى‌پندارد. پرستش جماد، جمود مى‌آورد و پرستش حيوان، حيوانيت را مى‌افزايد و پرستش هر موجودى، پرستش كننده را در حد آن مى‌دارد. پرستش مطلق از هر بندى آزاد مى‌كند و به سوى هر كمالى پرواز مى‌دهد.

پس پرستش، به هر صورت، منشأ و ريشه فكرى و نفسانى هر خير و شرّى است. و همين است سِرِّ: «قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللّه تُفلِحُوا».[2] ايمان به اين حقيقت و اعلام  آن، رستگارى مطلق مى‌بخشد و از هر بند و حدى مى‌رهاند؛ پرستش حيوان، پرستش شهوات حيوانى است؛ خواه در صورت چهارپاى بى زبانى باشد يا آدم‌نماى مستبدى كه محكوم شهوات و هواهاى خويش است. به هر صورت اين گونه پرستش، بند و حد وجدانيات و فطريات را در هم مى‌شكند و موجب هرگونه ستمى مى‌گردد. پس قاتل ستمكار و دزد جنايتكار در حقيقت همان معبود ناحق و پرستش آن است، نه بشرى كه فطرت خيرخواهى و حق پرستى او، اگر منحرف نشود و با نيروى ايمان تقويت شود، از هر گناه و جنايتى بازش مى‌دارد.

پيامبران به حق، براى اصلاح نفوس، هم بت‌هايى را كه نمودار شهوات و هواهاى بشرى بودند مى‌شكستند و مى‌كشتند، و هم با دعوت به توحيد و حكومت ايمان و فطريات بشرى، شهوات طاغى نفسانى را.

در دنيايى كه حكومت و پرستش بتها و كاهنان و مستبدان و نظامات و قوانين آن‌ها، استعدادهاى علمى و عملى مردم را محدود ساخته و درون‌ها را تيره و فطرت‌ها را منحرف كرده و شعور انسانى را خفته نگاه مى‌دارد و براى نفوذ بيشتر و دوام قدرتشان راه‌هاى شر و فساد را از هر سو مى‌گشايد، در چنين دنيايى سران اجتماع و داعيان اصلاح، از روى غفلت يا براى اغفال، رژيم مى‌سازند. قانون سازان براى مباشرين جرم و آلت‌هاى جنايت، پيوسته قانون و بند و ماده وضع مى‌كنند و زندان‌ها را براى تحديد جرائم توسعه مى‌دهند و شمشير و طناب و گلوله را براى سر و گردن و مغز مباشرين جرائم، نه مسبّبين اصلى، تيز و محكم و جانگدازتر مى‌كنند؛ اخلاقيون پى‌درپى مكتب‌هاى اخلاقى جعل مى‌كنند؛ واعظان و ناصحان همواره گناهان را به گردن افراد مى‌اندازند و به پند و نصيحت آنان مى‌پردازند و مرشدان دستور رياضت‌هاى روحى مى‌دهند. اين‌ها همه يا نمى‌خواهند يا نمى‌توانند ريشه و علت اصلى جنايات و انحراف‌ها را درك كنند و به راهنمايى و روش پيامبران بزرگ و مصلحين بصير، فطرت‌ها را برافروزند و عقل‌ها را به سوى حق بگردانند و بت‌ها را از سر راه بردارند. جمعى كه گرفتار محيط تاريك و محدودى شده‌اند، همه مى‌كوشند تا راه خروج و نجاتى بيابند. در اين كوشش و حركات مختلف، قهراً با هم تزاحم و تصادم دارند. آيا در اين ميان مجرم كيست و راه خروج و دفع تزاحم چيست؟ آيا آن‌ها مى‌توانند حاكم تعيين و قانون وضع كنند و مزاحم و مجرم را بشناسند؟ مگر آنكه مرد بصير به محيط و آشناى به زمان، خود را به كليد برق رساند و فضا را روشن كند و همه را از تحيّر نجات دهد و راه خروج را بشناساند و منحرفين را از انحراف باز دارد و با نور هدايت در صراط مستقيم پيش برد.

«فَقُلنَا اضرِبوه بِبَعضِها...» مرجع ضمير مذكر «اضربوه» راجع به مقتول مستفاد از «قتلتم» و باء «ببعضها» براى سببيت و ضمير آن راجع به بقره است : آن مقتول را با بعض اعضاى گاو بزنيد. اين عضو را به اختلاف، پا، زبان، دُم و استخوان احتمال داده‌اند، اين نظر عموم پيشينيان از شارحين قرآن است. آن گاه با توجّه به «كذلك يُحيِى اللّهُ الموتَى ...» و با ضميمه كردن برخى از نقليات، چنين استنباط كرده‌اند كه سپس مقتول زنده شد و قاتلِ خود را شناساند. بنابراين بايد جمله‌اى مانند: «فَضُرِبَ بِهِ وأَحيَا» (به آن زده شد و زنده گشت) مقدّر باشد. بعضى از صاحبان نظر آن را چنين توجيه كرده‌اند: چنانكه پيوسته در جهان طبيعت از برخورد موادى كه در آن‌ها استعداد حيات نهفته است، سرّ حيات ظاهر مى‌گردد، و پوياى راه زندگى و گوياى اسرار آن مى‌گردند؛ مى‌توان از برخورد آدم و گاو كشته‌اى كه مايه حيات در آن است، زندگى ظاهر شود. و خداوند خواسته كه اين حقيقت در نظر بنى اسرائيل به صورت محسوسى نمايان شود. بعضى ديگر اين دستور را اشاره به علم ارواح و احضار دانسته‌اند كه اكنون اسرار آن كشف مى‌شود. ولى اين توجيهات همه بنابراين است كه پس از زدن عضو گاو بر مقتول، او زنده شده باشد و نيز آيه ناظر به كشف سرّ حيات و نشان دادن احياى اموات باشد. با آنكه نه آيه صراحت در زنده شدن مقتول دارد و نه سياق آن راجع به بعث و معاد است؛ محقق مصرى، شيخ محمد عبده در تفسير المنار گويد: آيه، اجمالاً هم زنده شدن مقتول را نمى‌رساند. چنان كه در تورات است، اين دستور براى از ميان بردن اختلاف و خصومت درباره مقتولى است كه قاتلش مجهول باشد. و آيه «كذلك يُحيى اللّهُ المَوتى» ناظر به حفظ نفوسى است كه به سبب اختلاف در معرض هلاك درآمده‌اند؛ مانند: «مَن أَحيَاها فَكَأنّما أَحيا النَّاسَ جَميعاً»[3]  و «و لَكُم فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولى الألبابِ».[4]

در باب 21، از سِفْر تثنيه تورات چنين آمده است: «چون در سرزمينى كه پروردگارت به تو دهد كُشته‌اى يافت شود كه در ميان كشتزارها افتاده و معلوم نيست چه كسى او را كشته است، شيوخ و قضات تو بيرون مى‌روند و مسكن‌هايى كه اطراف كُشته است اندازه مى‌گيرند. پس شيوخ آنجا كه نزديك‌تر است گوساله‌اى را كه با آن كِشت نشده و شخم نكرده است، با خود به سوى وادى دائم الجريان كه در آن كشت و زرع نيست، مى‌آورند و گردن آن گوساله را مى‌شكنند؛ آن گاه كاهنان بنولاوى پيش مى‌آيند، چون خداوند آن‌ها را براى خدمت خود و بركت خواستن به نام پروردگار گزيده و هر خصومت و ضرب‌هاى به حسب گفتار آنان بايد فيصل يابد. همه شيوخ نزديك به محل كشته دست‌هاى خود را روى آن گوساله گردن شكسته در وادى مى‌شويند و با صراحت مى‌گويند: دست‌هاى ما اين خون را نريخته و چشمان ما آن را نديده است، بيامرز قبيله خود «اسرائيل» را كه قربانيش كردى، اى پروردگار، و خون بى‌گناهى را در ميان قبيله‌ات قرار مده. آن گاه آن خون آمرزيده و خون بى‌گناه از ميان برداشته مى‌شود...»[5]

محقق ديگر، سيّد هندى، ضمير «ببعضها» را به «نفس» برگردانده، نه به «بقره» و مى‌گويد كه اين يادآورى داستان جداگانه‌اى است و مربوط به آيه سابق كه دستور كشتن گاو است نيست . دستور آيه اين است كه عضوى از مقتول را به خود او بزنيد. و مانند اين تدبير براى كشف قاتل و مجرم معمول بوده است تا متهمين به قتل جمع شوند و عضوى از مقتول را به دست گيرند. آن‌ها كه قاتل نبودند با جرئت مى‌گرفتند و مى‌زدند و چون قاتل، به جهت «الخائن خائف»، مرعوب و دچار ترديد مى‌شد، معلوم مى‌گشت!

اكنون كه با نظر دوختن در خود آيات، مى‌خواهيم از بند تقليد گذشتگان غير معصوم بيرون آييم، مى‌سزد كه در سياق آيات و تعبيرات آن بيشتر دقت كنيم: «ضرب»، چنان كه در شرح لغات به آن اشاره شد، از جهت نسبت به نوع فاعل و مفعول بى واسطه و باواسطه و حروفِ جارّه، معانى مختلف و وسيعى دارد. مثلاَ: «ضَرَبَ فى الاَرضِ» يعنى در زمين قدم زد و به راه افتاد. «ضَرَبَ بالارض» يعنى بر زمين ايستاد. «ضَرَبَهُ بِالعَصاء» يعنى او را با عصا زد. «ضَرَبَ العَدَدَ بِالعَدَدِ و الرَّقَمَ بِالحِساب» يعنى اين عدد را با آن عدد در آميخت و اين رقم را به پاى آن حساب زد. چون ضمير «ضربوه» در آيه مرجع صريحى ندارد، آن را به مقتولِ مستفاد از «قتلتم» برگردانده‌اند، با آنكه از فعل، مصدر، زودتر متبادر مى‌شود. با توجّه به اين بيان و آنچه در اسرار دستور كشتن گاو گفته شد، معناى آيه چنين مى‌شود: پس گفتيم آن قتل را به پاى آن گاو يا به حساب آن بزنيد؛ مانند آن عالم اجتماعى يا پزشكى كه منشأ شر و جنايت يا بيمارى مانند مُسكِر را معرفى مى‌كند و مى‌گويد: اين جنايت يا بيمارى، يكى از جنايت‌هاى آن شراب است و بايد به حساب آن نهاده شود.

اين لطف خداوندى است كه با شناساندن اصل و منشأ همه گناهان و جنايت‌ها و دستور از ميان بردن آن‌ها، نفوس و جوامع را پيوسته زندگى نوين مى‌بخشد و نفوس و حقوق را از هلاكت و تباهى همى نگه مى‌دارد: «كذلك يحيى اللّه الموتى». اين گونه دستور و باز كردن راه صلاح و خير از آيات خداوند است كه با اجراى آن براى هميشه چشم‌هاى همه براى ديدن آيات خداوند باز و بينا مى‌گردد: «وَيُرِيكُم آيَاتِهِ».

با پيروى از اين احيا و ارائه، سرمايه‌هاى خرد از جمود و تقليد مى‌رهد و راه تعقل باز مى‌شود: «لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ». افعال مضارع «يحيى، يرى و تعقلون» چون دلالت بر استمرار فعل دارد، مخصوص قومى و زمانى نبايد باشد. با اين بيان، پيوستگى اين آيه با آيه سابق و لاحِق مشهود مى‌گردد.

«ثُمّ قَسَت قُلوبُكم مِن بَعدِ ذلك». لغت «قساوت» سختى و تاريكى و از قابليت افتادن و وازده شدن را مى‌رساند. «قسىّ» و «قاسى» چيزى را گويند كه سخت شده و خود را گرفته است، چنان كه استعداد پذيرش حركت و حيات از آن رفته است. «أَرضٌ قاسيةٌ» زمينى است كه گياه از آن نمى‌رويد. يا «حِجارة قاسيةٌ» سنگ سختى است كه پذيرش ندارد. «قلب قسى» ضمير جامدى است كه احساس و عواطف و حيات معنوى از آن سلب شده است. قساوت صفت عارضى بر موجودى است كه به خودى خود پذيرنده باشد. ضمير و قلب آدمى براى درك نامحدود است و دستگاه حركت و رشته‌هاى اعصاب و عضلات براى تحرك دائم، آماده است. بنابراين، ضمير و قلب از بى خبرى و دستگاه حركت و عضلات ... از بى حركتى خسته و فرسوده مى‌شود. شعور ذاتـى به كمال و علاقه‌ها و نيازمندى‌ها حواس و بدن را به كار مى‌اندازد. ذهن، فراگرفته صورت‌ها را از صفحات درونى آشكار و رديف مى‌گرداند، و قدرت تعقل از تجربيات خيال و وهم، نتايج علمى و كلى مى‌گيرد.

آنچه اين حركت و حيات سرشار و پيوسته را متوقف مى‌سازد و قواى فعّال و خلّاق انسانى را از كار مى‌اندازد، غرور و دلخوشى داشتن به اندوخته‌هاى درونى و بيرونى است. پيامبران بزرگوار با ارائه آيات و بازكردن جلو چشم‌انداز عقول و در هم شكستن غرور و تقاليد كوشيده‌اند تا استعدادهاى خفته را بيدار كنند و انديشه‌ها را برانگيزند و زنگار و جِرم‌هاى خوى‌هاى پست را بزدايند و آدمى را از مرگ و جمود و قساوت ضمائر، برهانند.

موسى(ع) آن همه آيات را در مظاهر محسوس نشان داد، تا دشمن را درهم شكند و دوستِ پيرو را از سكون باطنى و ذلت نجات بخشد، و در آخر كار گوساله معبود را سوزاند و گاو محبوب را ذبح كرد، شگفتا كه پس از اين همه تدبير و آيات، يا آن گاوكشى و احياء (به حسب دو احتمال در مشاراليه من بعد ذلك) دل‌هاى آنان قسى و سخت شد! مانند چه؟

«فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً» آن دلها چون سنگ است، نه مانند خاك نرم كه داراى كشش و گرايش به زندگى و نمو و تسليم براى حق باشد. از اين رو هيچ گاه اميد خرمى و سرسبزى به آن نمى‌رود.[6]

آيا آن دل‌ها از هر جهت چون سنگ است؟ لغت «أو» اگر براى ترديد و تشكيك باشد، نسبت به مخاطب است؛ يعنى مى‌توانى آن دل‌هاشان را چون سنگ بدانى يا سخت تر. و مى‌توان براى تقسيم باشد؛ يعنى قلوب بعضى از آن‌ها ـ يا در مرتبه اولى ـ چون سنگ است و بعض ديگر ـ يا در مرتبه دوم ـ از سنگ سخت‌تر است . ظاهر آن است كه «أو» در اينجا به معناى «بل» و براى اِضراب[7]  است: آن قلوب چون سنگ است، بلكه از آن هم سخت‌تر.

«وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ» گرچه از سنگ چيزى نمى‌رويد، ولى از دل تخته سنگ‌هاى كوهستان با همه سختى نهرها مى‌جوشد و بيرون مى‌ريزد. اگر از دل سنگ‌ها نهرها نجوشد، از تأثير عوامل طبيعت شكافته مى‌شود و از خلال آن آب بيرون مى‌آيد: «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ».

يكى از اين عوامل، آب‌ها و رطوبت‌هايى است كه در خلال سنگ‌ها نفوذ مى‌كند. و چون يخبندان شد، آن آب منبسط مى‌شود و سنگ را مى‌شكافد، چون آب، برخلاف ديگر اجسام، از سرما نيز باز مى‌گردد. و اگر اين قانون مخصوص و استثنايى براى آب نبود، در زمستان يخ ، جوى‌ها و حوض‌ها را، به حسب قانون وزن مخصوص، پرمى كرد و در تابستان راه بيرون آمدن آب از كوه‌ها چنان كه بايد باز نمى‌شد! از ديگر عوامل شكافنده سنگ‌ها، تحريكات دائمى و درونى زمين است.

اين دل‌ها سخت‌تر از سنگ خاراست؛ نه پذيراى حق و نه داراى حيات معنوى و كمال عقلى است؛ نه از درونش عواطف و خير مى‌جوشد؛ نه پند و حكمت و عبرت از راه گوش و چشم به ضمير و وجدان خشك و مرده آن‌ها راه مى‌يابد، نه در مقابل عظمت و قدرت و آيات محسوس سر فرود مى‌آورند، با آنكه سنگ‌هاى سربرافراشته كوهستان در برابر قدرت و قهر آيات خداوند فرو مى‌ريزند: «وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّه».

يكى از دانشمندان طبيعى مى‌گويد: همين كه كوه‌ها، به حسب قوانين خلقت، تكوين شد و از ميان زمين و دريا سربرآورد و خود را گرفت و بر خود باليد، طبيعت كه دشمن تكبّر و خودبينى است، عوامل خود را، از نوسان‌هاى زمينى تا آتشفشان‌هاى درونى و بارش‌هاى بيرونى تا حشرات ريز، بر آن مسلط مى‌كند و از كبريائيت آن مى‌كاهد و سربه زيرش مى‌كند.

قرآن با اين تشبيه و تمثيل، كه با مشاهده آيات سابق از انفجار آب از سنگ و اضطراب كوه بالاى سر بنى اسرائيل، به ذهن‌ها آشناست، مراتب و درجات و اقسام قساوت آن قلوب را نمايانده است . جهت اشتراك اين قلوب با سنگ، مردگى و جمود و فقدان قابليت كمال و تكامل است. در مقايسه دل‌ها با سنگ و فرق با آن سه قسم يا درجه را مى‌رساند:

1ـ از دل و باطن سنگ‌ها چه بسا آب مى‌جوشد و نهر جارى مى‌شود، ولى اين قلوب قاسيه جوشش درونى ندارد.

2ـ سنگ از تأثير عوامل خلقت شكافته مى‌شود و از آن آبهايى بيرون مى‌آيد، ولى مواعظ و عبرت‌ها به دل‌هاى اينان راه نمى‌يابد و خيرى از آن ترشح نمى‌كند.

«تفجّر» كه از ميان رفتن موانع و جريان يافتن آب سرشار است، با «اَنهار» تناسب دارد، و «تشقّق» با خروج آب، گرچه اندك باشد.

3ـ سنگ‌ها در برابر قهر خداوند سر فرود مى‌آورند، ولى دل‌هاى اينان در برابر عظمت و آيات حق خضوع نمى‌كنند.

سختى دل‌هاى مردمى تا اين حد، از جهت سرشت آن‌ها نيست، اين آثار اعمال است كه دل‌هاى قابل را از قابليت مى‌اندازد و مسخ مى‌كند، و نتايج اعمال اين سنگدلان، آتشها خواهد بود: «و مَااللّهُ بغافل عمّا تعملون». اثر سنگدلى است كه به هيچ حقى، اگرچه به مصلحت صاحبان همين قلوب باشد، تسليم نمى‌شوند و نبايد هم به خضوع و تسليم آنان چشم اميد داشت:

«أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ...»؟ اين چشم داشت و طمع مسلمانان به ايمان يهود كه شايد به دعوت آنان بگروند، بجا بود؛ زيرا در جزيرة العرب، به خصوص در اطراف يثرب، تنها مردمى كه از كتاب‌هاى آسمانى و پيامبران آگاهى داشتند، يهوديان بودند. طوايف يهود در ميان مشركين محصور بودند و با ترس و در حال بيم در انتظار فرج به سر مى‌بردند و گاه‌گاهى ظهور پيمبر نجات دهنده را پيش‌بينى مى‌كردند. تا آنكه پيامبر خدا از ميان همين عرب برخاست و پيامبران بزرگوار بنى اسرائيل و قبله و كتاب آن‌ها را تصديق و تثبيت كرد.

مسلمانان اميد داشتند كه اين‌ها به زودى به اسلام بگروند يا لااقل به مخالفت برنخيزند. ولى يهود نه گرويدند و نه آنچه از اسرار و اخبار گذشتگان در دل‌هاى خود پنهان مى‌داشتند كه دعوت به توحيد و هدايت به راه پيامبران گذشته را تأييد مى‌كرد، آشكار كردند. اين هم شاهد ديگرى است كه دل‌هاى اينان از سنگ سخت‌تر است. دسته‌اى از اين‌ها كلمات خداى را از زبان پيامبرانشان مى‌شنيدند و به حسب هواهاى خود و براى پيروان خود، آن كلمات حق را تحريف مى‌كردند. اين سنگ‌دلان هواپرست و مال‌اندوز كه آن همه آيات مشهود و محسوس را براى پيروان خود، از جهت لفظ و معنا، تحريف مى‌كردند، چگونه انتظار مى‌رود كه به سود شما مسلمانان به آياتى كه با دل و عقل پيوسته است ايمان آرند: «وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ». اينان با علم و تعقّل كلمات خدا را تحريف مى‌كردند، نه از روى سهو و اشتباه و نفهميدن: «مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ».

//پایان متن

[1] الطبرسى، مجمع البيان، همان، ج 1، ص 273.

[2] نخستين شعار پيامبر اكرم (ص)  پس از مبعوث شدن . مجلسى، بحارالانوار، همان، ج 18، ص 202، بابالبعث، اظهار الدَعوة .

[3] «و هر كه نفسى را زنده بدارد (از مرگ رهايى دهد)، چنان است كه همه مردم را زنده كرده است». المائده (5)،32.

[4] «و شما را در قصاص گرفتن گونه‌اى زندگى است، اى خردمندان». البقره (2)، 179 ؛ ن .ك: رشيـد الرضا،محمد، المنار، دارالمعرفة، بيروت، ج 1، ص 351.

[5] سِفر تثنيه، باب 31.

[6] از بهـاران كى شود سرسبـز سنگ               خاك شو تا گُل برويى رنگ رنگ
سال‌ها تو سنگ بودى جان خراش                آزمـون را يك زمانـى خاك باش
مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اوّل، در تفسير «ماشاء اللّه كان»، بيت 34 و 35.

[7] مقصود اِعراض است . يعنى بيان را تغيير دادن و از آن برگشتن براى گفتن چيزى ديگر.

پی‌دی‌اف

کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 305 تا 316

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *