پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 76 تا 82
«وَ اِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَاِذَا خَلاَ بَعضُهُم اِلَى بَعضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيكُم لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُم أَفَلاَ تَعقِلُونَ» (76)
«أَوَلاَ يَعلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعلِنُونَ» (77)
«وَمِنهُم أُمِّيُّونَ لاَ يَعلَمُونَ الكِتَابَ اِلاَّ أَمَانِىَّ وَاِن هُم اِلاَّ يَظُنُّونَ» (78)
«فَوَيلٌ لِّلَّذِينَ يَكتُبُونَ الكِتَابَ بِأَيدِيهِم ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلاً فَوَيلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَت أَيدِيهِم وَوَيلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكسِبُونَ» (79)
«وَقَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ اِلّا أَيَّاماً مَّعدُودَةً قُل أَتَّخَذتُم عِندَ اللّهِ عَهدًا فَلَن يُخلِفَاللّهُ عَهدَهُ أَم تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعلَمُونَ» (80)
«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَت بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصحَابُالنَّارِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ» (81)
«وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِکَ أَصحَابُ الجَنَّةِ هُم فِيهَا خَالِدُونَ» (82)
و چون با كسانى كه ايمان آوردهاند ملاقات كنند، گويند: ايمان آوردهايم. و چون بعضى از اينها به سوى بعض ديگر روند و خلوت گزينند، گويند: آيا بازگويى مىكنيد به آنها آنچه را خداوند بر شما گشوده، تا با شما نزد پروردگارتان به آن احتجاج كنند؟ آيا درست نمىانديشيد؟ 76
مگر اينان نمىدانند كه خداوند مىداند آنچه را پنهان مىدارند و آنچه را آشكار مىكنند؟ 77
و گروهى از اينها بيسوادانى هستند كه كتاب را جز آرزوهاى بيجا نمىدانند، و نيستند اينها مگر آنكه رو به گمان مىروند. 78
پس، واى بر كسانى كه كتاب را با دست خود مىنويسند، آن گاه مىگويند كه اين از نزد خداست تا به آن بهاى اندكى به دست آرند. پس، واى بر آنها از آنچه دستهاشان نوشته است و واى بر آنها از آنچه كسب مىكنند. 79
و گويند: هرگز آتش به پوست ما نمىرسد، جز چند روز شمردهاى. بگو: آيا از خدا عهدى گرفتهايد، پس خداوند هيچ گاه مخالفت با عهد خود نمىكند؟ يا بر خدا گفتههايى مىبنديد كه نمىدانيد؟ 80
آرى، كسى كه گناهى پيشه كند و خطايش آنها را از هر سو احاطه كند، پس اين گروه ياران آتشاند و در آن جاوداناند. 81
و كسانى كه ايمان آرند و كارهاى شايسته به جاى آرند اينها ياران بهشت و در آن جاوداناند. 82
شرح لغات
حديث: چيزى كه حادث شده، خبر تازه.
فتح: گشودن، تعليم دادن، قضاوت كردن.
مُحاجّه (از حَجّ به معنى قصد): مجادله و مناظره؛ چون دو طرف براى اثبات مدعاى خود حجت (دليل) مىآورند.
اُمّى: كسى كه خواندن و نوشتن نداند. منسوب به «اُمّ» (مادر)، بى سواد مادرزاد، يا منسوب به «اُمّت»، چون مانند عامه مردم است.
اَمانىّ، جمع اُمنيه: دروغ، آرزوهاى پيش خود ساخته. به معناى تلاوت و قرائت نيز مىآيد.
وَيل: شّر و هلاكت، اندوه و زارى؛ كلمهاى است كه چون مصيبت و هلاكت روى آرد و راه نجاتى نباشد گفته مىشود؛ مانند واى.
كسب: كارى است كه براى جلب نفع يا دفع ضرر با جوارح انجام گيرد.
مَسّ، مانند لمس: رسيدن به ظاهر چيزى. در معناى لمس احساس هم هست.
خَطيئة: گناه، گمراهى، انحراف از راه.
«وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا…»: اين هم نمونه ديگرى از سختدلى يا تحيّر آنهاست كه در ميان جمود به تقاليد و عقايد قديم و هدايت جديد، متحيرند كه نمىتوانند از بندهاى اين تقاليد يكسره خود را برهانند و به حق بگروند. از سوى ديگر، نگراناند از اينكه هدايت جديد پيش رود و وضع قديم را بر هم ريزد و آنها عقب بمانند و دنبالهرو شوند. در ميان اين تحيّر، اظهار ايمانشان به حسب برخورد با مؤمنان و از روى مصلحت انديشى است: «و اذالَقوا…». ولى كشش نفسانىشان به سوى همان تقاليد و اوضاع قديم و همكيشانشان بوده است: «وَإِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ…» اين تحيّر و جذب و انجذاب ميان قديم و جديد مخصوص توده عوام آنها بوده است؛ اما پيشوايان و سران دينى آنها كه آيين را وسيله قدرت و نفوذ و مقام خود مىديدند، دچار چنين تحيّرى نبودند و پيروان خود را از اظهار آنچه از دين مىدانستند به مسلمانان، سرزنش مىكردند: «أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ». بنابراين، ضمير فاعل «قالوا آمنّا» راجع به گروه اول و ضمير «قالوا أتُحدّثونهم» راجع به گروه دوم است.
مقصود از «ما فتح اللّه»، اگر «فتح» به معناى گشودن باشد، احكام و شريعت است؛ و اگر به معناى حكم و دستور باشد، مقصود عهدها، دستورها و پيشگويىهاست. اينها منع و سرزنش پيروان خود را چنين توجيه مىكردند كه اگر مسلمانان از آنچه آنها مىدانند آگاه شوند، زبان احتجاجشان در پيشگاه كتاب و حكم پروردگار يا در قيامت، دراز خواهد شد: «لِيُحَاجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ». اين گفته قرآن از زبان يهود مىرساند كه آنان خدا و علم او را محدود پنداشتند و او را عالِم و محيط به باطن و ظاهر همه موجودات نمىشناختند؛ و گمان مىكردند فقط آنچه گفته و اظهار شود خداوند آگاه مىگردد. اين مغروران كه به خيال خود درهاى اسرار دين را تنها به روى خود گشوده مىديدند، اظهار اين اسرار را به مسلمانان از بى خردى و برخلاف دورانديشى مىپنداشتند: «أفلا تعقلون»؟
«أَوَلَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ» چرا اينان عقل خود را در راه علم به كار نمىبرند تا بدانند كه در پيشگاه علم خداوند پنهان و آشكار يكسان است. چون خداوند احاطه علمى به تحريفهاى مزوّرانهاى كه در كلامش كردهاند دارد و چون به نفاق و دورويى آنان با مسلمانان و آنچه مىخواهنـد از مسلمانان پنهان دارند، آگاه است، در دنيا رسوا و در آخرت مؤاخذهشان خواهد كرد. و آنچه براى مسلمانان حجت است، چه آشكارا كنند چه نكنند، خداوند مىداند؛ از اينرو اين آيه، با بيان احاطه علمى خداوند، متضمن تهديد و نكوهش و ردّ بر آنها درباره تحريف، نفاق، كتمان و احتجاجى است كه در دو آيه گذشته بيان شد. اين هم يك نوع بلاغت در توسعه مقصود و تطبيق مخصوص قرآن است. آن گاه، آنچه درباره عوام پيرو و پيشوايان منحرف در اين آيه به طور سربسته بيان شده، در آيه بعد چگونگى فهم و رفتار هر يک از اين دو دسته را نسبت به آيين جداگانه بيان مىكند:
«وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ…» اين گروه درس ناخوانده كه داراى انديشه بچگانه و مانند طفل طُفيلى مادرند، كتاب را كه راه و روش زندگى و پيشرفت به سوى سعادت است، يا از كتاب، بنا به تقدير «مِن»، جز غرور و يا فتنهها و آرزوهاى نابجا نمىپندارند. اينها با تعليمات و تلقينات غرورانگيز، گمان مىكنند كه خودشان برگزيدگان خدا و قومشان برتر از همه و در سراى آخرت، مورد شفاعت پيامبران خود هستند. اين مذمّت از جهت امّى بودن آنها نيست، بلكه از آن جهت است كه نه با هدايت كتاب به وظايف و مسئوليتهاى خود پى بردهاند، نه به رموز تربيت و مقاصد كتاب آشنا شدهاند و نه از علماى ربانى پيروى و تقليد كردهاند. آيه بعد معرف مسئولين اين عاميان آرزو پيشه و گناهكاران بزرگ است.
اينگونه گرفتارى عامه به آرزوها و اميدها و افتخار كردن به گذشتگان و آثار برازنده آنان، از نشانههاى انحطاط و زبونى و ضعف قواى عقلى و جسمى ملتهاست. آنان اينگونه «اُمنيّه»ها را يگانه وسيله سعادت دنيا و نجات آخرت خود مىپندارند و به همان دلخوشاند و از قوانين عمومى زندگى غافل مىگردند. تا آنجا كه مسلمانان اين آيات و تاريخ گذشتگان را مىشنوند و از انطباق به خود غافل و تنها چشم به گذشتگان دارند. از رسول اكرم (ص) است كه: «شما مسلمانان راه و روش پيشينيان را وجب به وجب و ذرع به ذرع پيروى خواهيد كرد».[1]
آيه اينگونه آرزوها و انديشههاى بى پايه را طرد كرده است و علماى بزرگ اسلام تحقيق و استدلال در اصول را بر همه و تحقيق در فروع را بر مستعدان واجب مىدانند. در قرون اوليّه اسلام، عقيده را جز با برهان؛ و عمل را جز از روايت و قرآن؛ و تقليد را جز در فروعِ غيرمنصوص، آن هم از موثّقين راويان موثّق، نمىپذيرفتند.
در تفسير صافى، در تفسير اين آيه حديثى آمده كه نظر آيه را درباره تقليد بجا و نابجا و شرح «امانىّ و انطبـاق آيه با عوام مسلمين و ميـزان شناسايى علماى حق و ناحق را به روشنى بيان كرده است». مضمون حديث اين است كه مردى به حضرت صادق (ع) عرض كرد كه عوام يهود از كتاب همان را مىدانستند كه از علماى خود شنيده بودند و راهى براى فهم دين جز شنيدهها نداشتند؛ پس چرا قرآن آنها را از اين پيروى و تقليد سرزنش كردهاست، آيا عوام يهود مانند عوام ما نيستند كه از علماى خود تقليد مىكنند؟ اگر براى آنها تقليد جايز نباشد براى ما مسلمانان نيز جايز نيست؟ آن حضرت فرمود: ميان عوام و علماى آنها با ما از جهتى تفاوت و از جهتى يكسانى است. اما از آن جهت كه يكسانى است، هم عاميان ما و هم عوام آنها را از تقليد علما سرزنش كرده است. اما از جهت فرقى كه دارند چنين نيست. آن شخص گفت: اى فرزند رسول خدا، بيشتر بيان فرما! فرمود: عوام يهود علماى خود را به دروغگويى، حرامخورى، رشوهگيرى و تغيير احكام به اميد شفاعتها و ساخت و سازهايى مىشناختند؛ چنان تعصباتى از آنها مىديدند كه در اثر آن يكسره از آيين خود دست مىكشيدند، اگر به زيان كسى بود حق وى را به ديگرى مىدادند كه مستحق نبود. به خاطر دوستان و طرفداران خود به ديگران ستم مىكردند و مرتكب محرّمات الهى مىشدند؛ اين عوام يهود، به حسب تشخيص قلبى خود، چنين مردمى را بايد فاسق شناسند و گفتههاى آنان را از قول خدا و واسطههاى بين خدا و خلق نمىبايست تصديق كنند، چون عوام يهود از اين مردم علماى يهود تقليد كردند، خداوند مذمّتشان كرده است كه نبايستى گفته آنها را بپذيرند و به آن عمل كنند. بر اين عاميان واجب بود كه خود در كار رسول خدا نظر مىكردند، زيرا دليلهاى راستى او واضحتر از آن بود كه پوشيده بماند و مشهورتر از آن بود كه براى آنان واضح نشود. همچنين عوام امت ما، چون فقهاى خود را به فسقِ هويدا و عصبيت خشك و تكالُب (سگ منشى) بر امور پست و جيفه دنيا و حرام آن شناختند و ديدند كه آنها نيز وقتى به زيان كسى تعصب ورزيدند، از ميانش مىبرند و از هستيش مىاندازند، گرچه سزاوار آن باشد كه كارش اصلاح شود، و چون به سود كسى سر تعصب آيند، در حق وى نيكى و دستگيرى مىكنند، گرچه سزاوار خوارى و اهانت باشد. لذا از عوام كسى كه از اينگونه فقها پيروى كند، مانند همان عوام يهود است كه خداوند مذمّتشان كرده است. اما فقهايى كه نگهدار نفس و نگهبان دين، مخالف هوى، و فرمانبر امر مولاى خود باشند، به سود مردم عوام است كه از وى تقليد و پيروى كنند. و اين اوصاف جز به بعضى از فقهاى شيعه راست نمىآيد. پس، از فقهايى كه بر مركب قبايح و فواحش، به روش فاسقان فقهاى عامّه سوارند، از آنان از طرف ما گفتهاى نپذيريد و هيچ ارزش و احترامى براى آنها نيست.[2]
بعضى «امانى» را از «تمنّى» به معناى قرائت و تلاوت گرفتهاند،[3] بنابراين معنى: از كتاب جز آنچه بر آنها قرائت مىشود چيزى نمىدانند. يا جز تلاوت و قرائت ظاهر نمىدانند (در اين دو جهت نيز مسلمانان از همه پيشى گرفتهاند!). چون انديشهها و ذهنهاى آنان رو به برهان و دليل و نتايج يقينى پيش نمىرود و در بافتههاى آرزوها و وهم خود گرفتارند و تنها به تلاوت و قرائت دلخوشاند، پس پيوسته رو به گمان مىروند: «وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ». حمل فعل يظنّون بر ذات هُم، و حصر إلا مىفهماند كه هستى و وجود اينان جز گمان و وهم نيست، چه آدمى همان انديشه است و مابقى جز رگ و ريشه نيست.[4]
«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِندِ اللَّه»: اين آيه كه به «ويل» مكرّر آغاز و ختم شده «ويل، مرگ، زبونى، كوتاهى و بريده شدن دست از هر خير و دستاويز نجات»، با «فاء» تفريع،[5] دلالت بر اين دارد كه انگيزنده آن غرورها (امانى)، در نفوس اُمّيون، و نگاه داشتن آنان در ميان گمان و وهم، همان بافتهها و اميد و آرزوانگيزى است كه به نام آيين و كتاب خدا نوشته مىشود و بيسوادان ساده دل را چشم و گوش بسته در ميان اوهام و خيالاتى كه با آيين و قوانين خدايى و برهان و دليل سازگار نيست نگاه مىدارد. اين عاميان مورد سرزنشاند كه چرا كتاب و دستورات و ميزانهاى الهى آن را در نظر نمىگيرند و چشم بسته تقليد مىكنند؛ ولى بيشتـر يا همۀ گناه بى خبرى آنان به عهده كسانى است كه خود را داناى به اسرار شريعت شناساندهاند و ساختههاى به سود شهوات خود را به نام كتاب خدا مىنمايانند. پس سبب آن غرورهاى عاميانه، اين نوشتههاى راهزنانه از صراط مستقيم آيين است؛ نوشتههايى كه به دست خود مىنويسند: «بِأيديهم». و اين قيدِ «أيديهم» دوبار در اين آيه تكرار شده است؛ همان دستهايى كه سودجويى، خودپرستى و عوامفريبى آن را از آستيـن بيرون آورده است و هـواى گمـراه كننده را به صورت نقش ديـن مىنگارند. اگر به كار برنده دست نگارنده، اراده حق و انديشه حق جويى و فرمان مولا و برتر از دخالت هوا باشد، همان دست خداست و به حسب مفهوم مخالف اين آيه، ويلى و وبالى بر آن نيست؛ بلكه خطاى آن هم صواب است.
توصيف و تعريف ائمّه هدى عليهمالسّلام، از فقهايى كه پيروى آنها بر عامه مردم واجب است، در حقيقت شرح مفهوم مخالف همين آيه است كه از قيد «بأيديهم» برمىآيد. توصيف ائمّه از چنين فقها بيشتر ناظر به تقوا، صيانت نفس، حفظ دين، سرپيچى از هوا و اطاعت امر مولاست. از جهت تخصّص علمى، بيش از وصف فقيه و راوى حديث نيامده است: «أَمّا مَن كانَ مِنَ الفُقَهاءِ؛ صائِناً لِنَفسِهِ، حافِظاً لِدِينهِ، مُخالِفاً لِهَواهُ وَ مُطِيعاً لأمرِ مَولاهُ؛ فِللِعَوامِ أن يُقَلِّدُوهُ».[6]
آنان كه از روى هوا و پيروى از شهوات، در برابر بهاى دنيوى و به دست خود كتابى مىنويسند و آن را به نام خدا مىباورانند، صواب آنها هم خطا و پيروى از آنان وبال عقول و اخلاق و مجتمع است. پس نفرينِ مرگ و تباهى و دستكوتاهى از هر خير، بر آنها از آن چيزهايى است كه خود مىنويسند و از آن چيزهايى است كه كسب مىكنند: «فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ».
«وَ قالوا لَن تمسّنا النّار الّا أيّاماً مَعدودَة …». اين نمونه ظاهر غرور و امانى عوام يهود درباره روز جزا و پاداش اعمال نارواست كه نتيجه آن كتابهاى مزوّرانه غرورانگيز، يا خلاصهاى از انديشههاى بىپايه شان است. اين فريب خوردگان مغرور، آتش جزاى اعمال را براى هميشه بر خود و قبيله خود، هركه باشند و هرچه بكنند، حرام مىپندارند: «لن» براى نفى ابد و هميشگى است. گناهكاران خود را در آخرت جز چند روزى انگشت شمار، يعنى به اندازه همان چند روزى كه گوساله مىپرستيدند، يا هفت روزِ روزگار خلقت جهان معذّب نمىدانند. آن آتش هم در آن چند روز تنها آنان را مس مىكند؛ يعنى فقط به پوست بدنشان مىرسد كه شايد درد و رنجى هم به آنان نرساند! اين منتهاى غرور و خودبينى و منشأ هر گناه و جنايت است. اينها اگر دروغ و افترا و غرور نيست، پس چيست؟ آيا عهد خصوصى يا عمومى از خدا و پيامبران گرفته اند؟ «قُل أتّخذتُم عنداللّه عَهداً فلن يُخلفَ اللّه عَهدَه؟» يا به خداوند چيزى را نسبت مىدهند كه نه از راه برهان و دليل و نه از راه وحى و كتاب به آن علم يافتهاند: «أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ؟»
«بَلَىٰ مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ..». حرف «بَلى» براى تصديق و تثبيت اين حقيقت و رفع آن توهّم است. اين آيه، قانون عمومى جزا و آثار عمل و راز خلود در دوزخ را با اين بيان جامع و رسا اعلام فرموده: كسب سيّئة، كه عملِ جوارحِ ناشى از نيت و قصد است، با تكرار و اصرار، آثار ثابتى در نفس مىگذارد و به صورت حالت و عادت و مَلَكه درمى آيد، تا آنجا كه ضمير و وجدان را فرامىگيرد و بر جوارح مسلط مىشود و از محيط هدايت و توجّه به حق بيرون مىبرد. پس از آن، هر عمل گناه و شرّى، بدون معارضه وجدانى، آسان مىگردد تا آنكه چنين مردمى دچار شرك و كفر معنوى مىشوند (حساب كفر ظاهرى و عنوانى از كفر معنوى جداست). هر چند آيه در مورد يهود نازل شده، ولى مقصودْ كلى و شامل همه است، گرچه به ظاهر موحد و مسلمان باشند.
در تفسير منسوب به امام عسكرى عليهالسّلام چنين آمده است: «سيّئه محيطه آن است كه گناهپيشه را از آيين خدايى يكسره بيرون ببرد و از ولايت خدايش بركنار دارد و از خشم خدا مأمونش بدارد. اين همان شرك به خدا و كفر به محمد(ص) و ولايت على و خلفاى معصومين است».[7]
بعضى از محققين از حكما و متكلمين خلود در جهنم را با اصول مسلم عقلى ناسازگار مىدانند. بعضى خلود را مخصوص مشركين دانستهاند. معتزله اهل كباير را نيز مخلّد مىدانند. اين گروه از محققين اسلامى مىگويند: خلقت جهان از مبدأ خير و رو به خير و كمال و صلاح است، و آدمى كه مستعد و كوشاى به سوى كمال و سرشت فطرتش بر خير است، در جهنم كه محيطى دور از حق و خير است، براى هميشه نمىپايد، زيرا دورى از خير و حق امرى قَسرى است و قَسر پايدار و ابدى نيست.[8] و آثار گناه عَرَضى است و عَرَض دير يا زود زايل مىگردد. و نيز ابديت در دوزخ با وسعت رحمت و شمول سازگار نيست. و همچنين عذاب نامحدود در برابر گناه محدود مخالف عدل است. روى اين موازين و اصول كه نزد اين محققين مسلم است، آياتى را كه دلالت بر خلود و ابديت در عذاب دارد به معناى زمانهاى طولانى دانستهاند.
آنها از اين حقيقت غافلاند كه گرچه در بيشتر نفوس استعداد خير و كمال غالب است، ولى در آغاز فطرت، همه نفوس در سرحدّ ميان خير و شر و كمال و نقص قرار گرفتهاند. اين قابليت، به سبب اختيار و كسب، در هر جهتى فعليت مىيابد. چون خوىها و ملكات ميراثى و اكتسابى و خصلتهاى حيوانى بر نفوس غالب آمد، صورت فطرى و باطنى را يكسره دگرگون مىكند و آن را از محيط جاذبه خير و رحمت بيرون مىبرد. آنگاه صورت و محيطى كه با اختيار و كسب فراآورده و فراهم ساخته است براى شخص، طبيعى مىگردد و ديگر بقا در اين محيط قسرى نخواهد بود كه دوام نيابد. و نيز آثار اَعراض در نفوسِ قابل، چون به صورت جوهرى درآمدند زايل نمىشوند و مانند حيوان يا پستتر از آن، خود فاقد استعدادِ فرا گرفتن رحمت مىگردند. از اين رو مانند هر موجود فاقد استعداد، مشمول رحمت واسعه نمىشوند، و همان سان كه حيوان محكوم غرايز است، اين گروه براى هميشه محكوم خوىهاى اكتسابى خود هستند و محيط عذاب، محيط خوى گرفته طبيعى آنها مىشود؛ چنان كه در دنيا اين طبيعت ثانوى و انقلاب نفسانى در معدودى از نفوس مشهود است. اين مضمون در احاديث آمده كه جهنميان چون به ياد خدا آيند يا ذرهاى از محبتِ خير در قلبشان باشد، سرانجام نجات مىيابند.
بنابراين، مطابق آيات صريح قرآن حكيم، خلود در عذاب با اصول خلقت و خير و كمال و رحمت و عدل ناسازگار نيست. و موافق قوانين و نواميسِ آفرينش و سرشت اثرپذير آدمى و تكامل نفوس، در جهتى است كه هركس خود اختيار كرده است. آن نفوسى كه به اختيار و پيوسته كسب «سَيّئه» كرده و آن را كمال هستى خود تشخيص داده، آثارِ مكتسباتْ لازمِ لاينفك و مصاحب ذاتى آنان شده و خود با كسب «سَيّئه» «سَيّئِى» شدهاند. چون لازمِ سيّئات، يا صور باطنى آن، آتش و جهنم است كه با آن ملازم و مصاحب و در آن جاودانند. «أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ ».
مقابل با اينها، نفوس درخشان ايمانى و كوشاى در راه عمل صالحاند كه « أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ». در ميان اين دو گروه كه بيشتر نفوساند، نه از آغاز يكسره مجذوب و رهسپار بهشتاند و نه براى هميشه مخلّد و رو به جهنماند. اين دو آيه، مانند آيه «اِنَّ الّذين آمنوا…»[9] بيان قانون عمومى و كلّى كسب و عمل و نتايج و آثار باقى آن است.
//پایان متن
[1]«لَتَركَبُنَّ سُنَنَ مَن كانَ قَبلَكُم ذِراعاً بِذِراعٍ وَباعاً بِباعٍ»، دَعائِم الاسلام، دارالمعارف، قاهره، 1383 ه .ق، ج 1،ص 1.
[2] الفيض الكاشانى، التفسير الصافى، همان، ص 218ـ219؛ التفسير المنسوب الى الامام العسكرى (ع)، همان، ص 299ـ300.
[3] تَمَنَّى تَمَنِّياً باب تفعّل الشىءَ: چيزى را خواست . تَمَنَّى الكِتابَ: كتاب را خواند. تَمَنَّى الحديثَ: حديث را ساخت و آفريد. (معجم عربى لاروس).
[4] اى برادر تو همه انديشهاى مابقى خود استخوان و ريشهاى
مولوى، مثنوى معنوى، دفتر دوم، بيت 35.
[5] فاء تفريع يكى از حروف عطف است و براى نتيجهگيرى از سخن قبل مىآيد.
[6] التفسير المنسوب الى الامام العسكرى، همان، ص 300، ح 143؛ الحرالعاملى، وسايل الشيعه، همان، ج 18،ص 94، ح 20.
[7] التفسير المنسوب الى الامام العسكرى(ع)، همان، ص 304 ،ح 147؛ المجلسى، بحارالانوار، همان، ج 8، ص 300، ح 55 و ص 358، ح 19؛ نسخهاى از تفسير امام عسكرى كه در دسترس ماست اين چنين است: «…و ترميه فى سخط اللّه» يعنى او را به سوى خشم و سخط الهى پرتاب مىكند. اما مرحوم مجلسى «…ويؤمنه من سخط اللّه» يعنى: او را از خشم خدا ايمن مىدارد؛ ذكر كرده است و هم چنين البحرانى در البرهان هم«تؤمنه من سخط اللّه» ذكر كرده است، ن .ك: همان، ص 119، ح 1. ولى فيض كاشانى در تفسير صافى ج 1،ص 221، به نقل از تفسير امام عسكرى(ع) «و لا تؤمنه من سخط اللّه» آورده است!
[8] در فلسفه مىگويند: «القسرى لايدوم»، چنانچه حاجى سبزوارى مىگويد :
وَالقسر لايكُون دائماً كَما لم يکُ بالاكثرِ فلينحَسِما
قسرى يعنى اجبارى، كسى را برخلاف خواست و ارادهاش مجبور به چيزى كنند.
[9] آيه 62 همين سوره .
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 317 تا 328
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.