پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 83 تا 86
«و اذ أَخَذنا ميثاقَ بَنى اِسرائيلَ لا تَعبُدُونَ الّا اللّهَ وَ بِالوالِدَينِ اِحسانًا و ذِى القُربَى وَ اليَتامَى وَ المَساكِينِ «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنًا وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيتُم الا قَلِيلاً مِنكُم وَ أَنتُم مُعرِضُونَ» (83)
«وَ اِذ أَخَذنَا مِيثَاقَكُم لاَتَسفِكُونَ دِمَاءَكُم وَ لاتُخرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُم ثُمَّ أَقرَرتُم وَ أَنتُم تَشهَدُونَ» (84)
«ثُمَّ أَنتُم هؤُلاءِ تَقتُلُونَ أَنفُسَكُم وَ تُخرِجُونَ فَرِيقًا مِّنكُم مِّن دِيَارِهِم تَظَاهَرُونَ عَلَيهِم بِالاِثمِ وَالعُدوَانِ وَ اِن يَأتُوكُم أُسَارَى تُفَادُوهُم وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيكُم اِخرَاجُهُم أَفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الكِتَابِ وَ تَكفُرُونَ بِبَعضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفعَلُ ذلِکَ مِنكُم اِلاَّ خِزىٌ فِى الحَيَاةِ الدُّنيَا وَ يَومَ القِيَامَةِ يُرَدُّونَ اِلَى أَشَدِّ العَذَابِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ» (85)
«أُولئِکَ الَّذِينَ اشتَرَوُا الحَيَاةَ الدُّنيَا بِالآخِرَةِ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذَابُ وَ لاَ هُم يُنصَرُونَ» (86)
به ياد آوريد آن گاه كه از فرزندان اسرائيل پيمان استوارى گرفتيم: جز خداى را نبايد پرستيد و به پدر و مادر، نزديكان، يتيمان و درماندگان احسان كنيد و به سود مردم نيكى گوييد و نماز را به پا داريد و زكات بدهيد. پس جز اندكى از شما، همه در حال سرپيچى از آن روى گردانديد. 83
و به ياد آريد آن زمان را كه از شما پيمان استوار گرفتيم كه خونهاى خود را رايگان مريزيد و خود را از خانه و زندگى خود بيرون مرانيد. سپس شما اقرار كرديد و گواهى داديد. 84
سپس، همين شما خود را مىكشتيد و گروهى از خودتان را از خانه و كاشانهشان بيرون مىرانديد و به زشت رفتارى و ستمگرى نسبت به آنها همدست و پشتيبان هم بوديد؛ و حال آنكه اگر آنها را به حال اسيرى نزد شما بياورند، براى آزادىشان فديه مىدهيد، با آنكه همان بيرون راندنشان بر شما حرام بود. آيا به بخشى از كتاب ايمان مىآوريد و به بخشى كافر مىشويد؟ پس پاداش كسى از شما كه چنين كند چيست؟ جز خوارى در دنيا، و روز قيامت به سوى سختترين عذاب رانده مىشوند و خداوند هيچ غافل نيست از آنچه به جا مىآوريد. 85
اینها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت خريدند؛ پس، نه از آنها عذاب كاسته گردد و نه يارى مىشوند. 86
شرح لغات
لا تعبدون، نفى در اين عبارت به معناى نهى است. گويند چون اين نفى خبر از عدم وقوع است، از نهى مؤكدتر است: نبايد پرستيد.
القُربى، به معناى مصدرى: نزديكى، خويشاوندى؛ و به معناى وصف تفضيلى: نزديك تر.
اليَتامى، جمع يتيم و يتيمة. از يَتَم و يُتم به معنـى ناتوانى، كوتاهى در كار، سستـى، بركنـارى، بىپدرى پيش از رشد. يتيم: انسان بىپدر و حيوان بىمادر.
المساكين جمع مسكين: بينوا، از سكون، گويا تهى دستى او را از حركت بازداشته.
حُسناً، صفت قولاً: گفتارى است كه اثر نيكو داشته باشد و راهنمايى و ارشاد كند. مانند حُسنى. حَسَن (به فتح حاء و سين) هم قرائت شده است.
تولّيتم از تولَّى: كار را به دست گرفت. فلانى را به ولايت و سرپرستى گرفت. از چيزى روى گرداند.
مُعرضون از اِعراض: يكسره روى گردانيدن و هرگز برنگشتن.
لاتسفكون از سفك: ريختن، به هدر دادن. در مواردى گفته مىشود كه خون يا آب رايگان و بىجهت ريخته شود.
اَنفُس جمع نفس: حقيقت، هستى. گويند از نفاست، به معنى با ارزشى و بهادارى است، چه نفس آدمى با ارزشتر از هر چيزى است.
ديار جمع دار: محل سكونت و قرار.
اقررتم از اقرار: اعتراف قولى يا عملى.
تَظاهَرون مخفّف تَتَظاهَرون؛ (از ظَهر به معنى پشت): پشت به پشت يكديگر دادن؛ همكارى كردن؛ آشكارا به پاخاستن «تظاهر».
اِثم: كار زشتِ سرزنشآميز.
عُدوان: از حد تجاوز كردن، ستم پيشگى.
اُسارى جمع اسير. البته جمع اسير «اَسرى» است مانند فعيل و فَعلى، بدين جهت برخى نيز آن را «اَسرى» قرائت كردهاند؛ «اُسارى»، مانند كُسالى، آمده از جهت شباهت به آن در واماندگى. اسير از اِساره، به معنى بند چرمى است. ترجمه فارسى اسير «بندى» است.
تفادوهم از تفادى: مالى دادن و اسير را باز گرفتن . فديه مالى است كه براى آزادى اسير مىدهند.
خِزْى: زبونى؛ رسوا و شرم آور؛ دچار و گرفتارشدن.
«و اذ أَخَذنا ميثاقَ بَنى اِسرائيلَ». پس از بيان آن نعمتها كه بر يهود ارزانى فرمود، و آن انحرافها و جمودهاى عقيدهاى و نفسانىاى كه بر آنان چيره شده و آن ميزانهاى جامعِ حق و صواب، آن دستورات حكيمانه براى رهايى از شرک و غرور و تأسيس ملتى پايدار و درستكار، و آنگونه نماياندنِ عاقبتِ شكستن عهد و پيمان، آن گاه تنبيهِ مسلمانان كه با اين غرورها و خودبينى و خودپسندى كه يهود دارند، نبايد چشم اميد به ايمان قلبى آنان به دعوت اسلام و صفاى قلبشان با مسلمانان و وفايشان به عهد و پيمان داشته باشند و همچنين بيان كجانديشى عوام و كجروى خواصِ آنان و بيان قانون عمومى گرفتارى به عذاب و رستگارى از عقاب ابدى. پس از اين مسائل، اكنون دستور جامع آيين خدايى را درباره عقيده، عمل و ربط افراد و طبقات بيان مىكند. قرآن، در اينگونه موارد، روى خطاب را از يهود برمىگرداند، كه گويا با آن روشهاى ناشايست، شايستگى خطاب را از دست دادهاند و از آنها تنها خبر مىدهد؛ آن «ميثاقى» را كه سربسته يادآورى كرد «و اذ أخذنا ميثاقكم …» اكنون تفصيل مىدهد.
گويا آن تذكرات و دستورها براى آماده ساختن نفوس براى چنين تحوّل عقيدهاى و اجتماعى است تا يكسره روى انسانى از پرستش و توجّه به غير مبدأ مطلق به سوى او برگردد و از همين پيوستگى باطنى با حق، افراد و طبقات با هم بپيوندند و نظام مجتمع بشرى مانند نظام عمومى گيتى همانند شود: آن نظام جهانى كه پيوسته با مبدأ قدرت است و با افاضه جواذب، نور و حرارت، همديگر را برپا و فعّال مىدارند، زيرا رابطه معنوىِ ايمانِ به خدا و احسانِ به خلق در نظام زندگى بشرى، صورت كاملتر همان رابطه جذب و انجذاب و گيرنده و دهنده كُرات و ذرّات است و احسان و رحمت، همان شعاع ايمان مستقيم و خالص است كه خانواده را چون منظومه كوچك اجتماع با هم محكم مىدارد.
«وَ بالوالدين احساناً». پس از حق خداوند، حق تربيت و سرپرستى والدين است كه مكمل كار آفرينش است. احسان و رحمتى كه از مبدأ رحمت در قلوب والدين مىجوشد، آنها را مسخّر اولاد خود مىگرداند. بدين جهت، احسان به اولاد در اين ميثاق نيامده، چون با ديدن روى اولاد، روى احسان به سوى پرورش اولاد مىگردد و از والدين كه رو به ناتوانى مىروند و از محيط زندگى دور مىشوند، برمىگردد. لذا احسان به آنان، كه منشأ احسان و ريشه تكوين خاندان (ذى القربى) هستند، با قرار ميثاق تحكيم شده است، و چون رابطه احسان به خويشان و ديگران فرع احسان به والدين است، «احساناً» به «والدين» چسبيده و نسبت به ديگران با «واو» عطف آمده است. اين شعاع احسان و عاطفه رحمت از دو جهتِ والدين و اولاد، بايد خويشان نزديك و نزديكتر را از هر جانب به هم بپيوندد؛ سپس از اين كانون جذب و انجذاب، با شعاع طولانىتر، شامل يتيمان بىسرپرست و واماندگان گردد: «وَذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ».
اگر سايه احسان افراد و خانوادهها بر سر يتيم بى سرپرست و بركنارشده از كانون مهر خانواده و عواطف پدرى نباشد و اگر به جاى پدر و مادر، جامعه عواطف و نيکانديشى را كه مهر و محبت پدر و مادر بايد اندک اندک در قلب كودک بيدار و سرشار كند، در وى بيدار نكند، عضوى عاطل و باطل و بدبين و خصم مردم مىگردد و هميشه در پى فرصت است تا عقده و كينه درونى خود را به هر صورتى بگشايد و حق ضايع شده خود را با خصومت و دشمنى بازستاند. افراد جنايت پيشه و بىرحم غالباً از ميان همين بىپدر و مادرها هستند كه اگر داراى قدرتى شوند، مردم يا جهانى را به خاك و خون مىكشند. تاريخ نشان مىدهد كه خونخواران بيشتر از راندهشدگان از محيط عواطف بودهاند. مساكين كه واماندگان امّتاند، اگر ديگران بارشان را بار نكنند و از مسكنت نجاتشان ندهند و با كاروان مجتمع به راهشان نياندازند، ديگر طبقات را وامانده و فلج مىكنند و منشأ اختلال نظم و مانع پيشروى ديگران مىشوند.
كلمه «احسان» جامع حقوق طبيعى است كه خداوند، به عهد فطرت، در نهاد آدمى قرار داده و با وثيقه دستور و تشريع بر آن ميثاق گرفته است،[1] و همين رشتههاى رابطه محكم حقِّ عملى و مربوط به هسته نخستين اجتماع است كه والدين و اقارب، آن گاه يتيم و مسكين باشد.
پس از ميثاقِ يكتاپرستى و احسان، ميثاق با عامه مردم است: «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا» كه بايد از كانونهاى عبادت خداوند و احسان به خانواده، با شعاع وسيعترى، خير و صلاح به ديگران برسد.
كسانى كه عامل به احساناند بايد حُسن را درك كنند و خود متّصف به آن باشند، زيرا احسان با حُسن همان به قدرِ «الف» زايد فرق دارد، كه آن يك رساندن نيكى و اين يك اتّصاف و ظهور و بروز آن است .[2] نخست، اشخاص بايد «حسن» را بفهمند و به آن روى آرند تا خود اهل احسان گردند. با گسترش احسان مىتوان محيط زمين را مدرسه تعليم عمومى درك خير و صلاح، آنگاه عمل به آن گردانيد. بيان خير و صلاح «قولوا للنّاس حسناً» هم عهد فطرى است، زيرا محرك فطرت، آدمى را وامىدارد تا آنچه را خود درک مىكند يا به تجربه آموخته، به ديگران بياموزد و از سكوت و نگفتن خير احساس فشار و ناراحتى مىكند. گرچه گفتن دچار رنجش كند، تا آنجا كه گاهى گفتن حق از اختيار و اراده هم خارج مىشود. بسا از زبان مردم بدكار هم گفتار حسن و راهنمايى به خير و بدگويى از بدى بيرون مىجهد؛ و هم عهد تشريعى است. پس در حقيقت، عهد فطرى است كه با وثيقه تشريع تحكيم شده است.[3]
چون رابطه عبادت و احسان نزديك و دور را به هم پيوست، چنين مردمى مىتوانند همه در صف واحدى درآيند و همه در يك جهت و يك روى، روى به خداى آورند و اقامه صلاة كنند و تحولى از توجّه به غرايز حيوانى به سوى خدا و مبادى انسانى پديد آورند و دستشان به منابع طبيعى باز شود و زكات دهند.
امر به اين ميثاقها و بيان هر يك، به حسب اهميت، مختلف آمده است: ميثاق عبادت كه اساس و ريشه است، به صورت خبر محقق الوقوع «لا تعبدون الا اللّه»؛ آن گاه احسان به والدين و ديگران به آن ضميمه شده: «و بالوالدين احساناً»؛ سپس، گفتار نيك و اقامه صلاة و ايتاء زكاة، به ترتيب به صورت امر بيان شده است: «و اقيموا الصَّلاة …» چنان كه شايسته اعجاز قرآنى است.
چون اين عهد و ميثاق از يهود است، اقامه صلاة و ايتاء زكاة به صورت و حدود مخصوصى نبايد مقصود باشد. روح اقامه صلاة، اجتماع و اخلاص در نيت و توجّه به خداوند است. و حقيقت زكات قدر معيّنى از ثمرات و بهرههاى توليدى و طبيعى است؛ چنان كه در تورات آمده است.
اين دستورها ريشهها و رشتههاى آيين خدايى است و ديگر دستورها فروع و ناشى از آن است: هدف آيينهاى الهى چنين تحول و پديده فكرى و اجتماعى است كه گذشتگان از پيامبران زمينه عقيدهاى و نفسانى آن را فراهم ساخته و پىريزى كردهاند، و در شريعت موسى به صورت دستور و ميثاق درآمده و در دوره تكامل خاتميت به صورت كامل و مُحَقَّق ظاهر گشته است.
سائق نيازمندى، آدمى را اجتماعى ساخته است؛ و پيوستگى با ديگران و زندگى شهرى و شهرنشينى، تمدن را طبيعى او گردانيده است. همين طبيعت، عقل و اخلاق را پيش برده و نيازمندىها را بيشتر و پهناور گردانده است. اگر اجتماع و تمدن تنها بر پايه نيازمندىها و اقتصاد برپا شود، خود را نفى مىكند؛ چون توسعه اقتصاد منشأ تصادم و ظهور طبقات به صورتهاى گوناگون و جدايى آنها از هم مىشود؛ و شكاف طبقات جبهههاى جنگ سرد و گرم را هرچه بيشتر حادّ مىكند و در نتيجه آن، پيكر تمدن و اجتماعها فرو مىريزد. براى بقاى تمدن و تأييد تكامل بايد چنين تحولى در مسير تاريخ پيش آيد تا عبادت و توجّه به غيرحق، به حق برگردد و جلب نفع و تأمين لذّات فردى و طبقاتى به تعاون و احسان و اقامه حقوق تبدل يابد و با اين تحول معنوى و اجتماعى پايههاى تمدن و اجتماع محكم و پابرجا و رو به پيشرفت خواهد گرديد.
بنىاسرائيل استعداد نگهدارى اين اصول و صورت چنين اجتماعى را نداشتند. پس از چندى كه با سرپرستى پيامبران و اجراى دستور آن اصول به پا ماند، جاذبه نفسيّات و غرايز، آنها را به عقب برگرداند و با تأويلات و تحريفات آن را رها كردند و يكسره از آن روى گرداندند: «ثُمّ تَوَلّيتُم اِلّا قَليلاً مِنكُم وَ اَنتُم مُعرِضُون»؛ جز اندكى از آنها كه براى به پاداشتن چنين مجتمع عالى و عادل الهى كافى نبودند. «تولّى» اعم از اعراض است، زيرا مىشود از خيرى روى گرداند ولى براى هميشه از آن مُعرِض نبود.
«وَ اِذ اَخَذنا مِيثاقَكُم لاتَسفِكُونَ دِمائَكُم وَ لا تُخرِجُونَ اَنفُسَكُم مِن دِيارِكُم». ميثاق آيه قبل پديدآورنده پيكر اجتماعى است كه اعضا و جوارح و قواى ادراكى آن فرمانبر اراده خداوند شوند و تنها در برابر وى خضوع كنند و در رگهاى اعضاى آن، روح احسان و خير و تعاون عمومى جريان يابد تا همه يكديگر را زنده و به پادارند.
اين ميثاق مكمّل و نتيجه چنين جسم زنده اجتماعى است كه خون هر فردى خون همه گرديده و در قلب و رگهاى همگان جارى است و به همه اعضاى آن حيات مىبخشد؛ پس اگر خون فردى ريخته شود، خون همه ريخته شده است: «لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ». با اين تركيب اجتماعى نفس هر فردى پيوسته و متحد با نفوس ديگران مىشود؛ و اگر نفسى محروم و رانده شد، گويا همه محروم و رانده و ضايع شدهاند: «وَلَا تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم…». اين قرآن است كه نفوس را متوجّه چنين جسم زنده و تركيب اجتماعى مىسازد و اينگونه شعور همبستگى و تعاون را بيدار مىكند.
بنى اسرائيل بر اساس اين مواثيق، براى چندى استقرار يافتند و آثار و بركات اين تركيب اجتماعى و وحدت و نگهبانى نفوس را خود مشاهده كردند: «ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ»؛ بر اين پيمانها مستقر شدند و به آن اقرار آوردند و خود گواهى دادند. اگر مقصود از «تشهدون» مشاهده باشد، مفعول مقدّرى مانند آثار و نتايج دارد. پس از اين مواثيق و اقرار و شهود، ديرى نپاييد كه از ميان طبقات و اسباط آنها اختلافاتى كه ناشى از تعصب قبيلگى و شهوات و كينه توزىها بود، آشكار گرديد. هر گروهى كه قدرت و سلطه مىيافت، نسبت به گروه ديگر هرگونه ستمى روا مىداشت، بعضى را به ناحق مىكشتند و بعضى را از شهر و خانهاش آواره مىكردند: «ثُمَّ أَنتُمْ هَٰؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ…». تأكيدِ «هؤلاء» اشاره سرزنش آميز به همان كسانى است كه خود مُقرّ و شاهد آن پيمانها بودند، و هر گروهى با دسته بندى و حزب سازىِ ناشى از تجاوز به حقوق و برترى جويى و ستم پيشگى بر گروه ديگر مىتاخت: «تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ».
بنى اسرائيل، پس از سليمان (974 ق .م) دو گروه شدند: ده سبط گروه شمالى و دو سبط گروه جنوبى گشتند و از هم جدا شدند و در برابر هم به ستيزه برخاستند. هر گروهى براى خود از كشورهاى همسايه پشتيبان مىگرفت و به كشتن و غارت بردن و بيرون راندن مردم خود پرداخت. در اثر اين اختلافات و پشتيبانى از ملل بت پرست و پيوستگى و خويشاوندى با آنان، مانند فينيقىها و مصرىها، عقايد و سنن آنها در ميان يهود شايع و عهود و نواميس تورات فراموش شد. همين كه معتقدات دينى و قواى اجتماعى آنان ضعيف گرديد، از هر سو مورد هجوم ملل ديگر واقع شدند و به بندگى بيگانگان درآمدند؛ چنان كه در برابر قدرت «نينوا»، پادشاه اسرائيل، ناچار از فرعون مصر كمك خواست. در نتيجه آن «سارگن دوم» با سپاهش (822 ق .م) به فلسطين هجوم آورد و بيت المقدس را ويران ساخت و ده سبط بنى اسرائيل را به اسارت با خود برد. بُختُنَصَّر (نَبوكَدنَصَّر؛ 568 ق .م) بر اورشليم يورش برد و آن را خراب كرد و گروه بسيارى را كشت و هفتاد هزار از يهود را به بابِل برد تا پس از هفتاد سال كورش پادشاه ايران آنها را آزاد ساخت و اين كپسولهاى دسيسه، خودخواهى و نفعپرستى را در ايران و بعضى از كشورهاى مجاور متفرق كرد.
اينها با ريختن خون هر فرد و گروهى از خود و بيرون راندن آنان، احساس مىكردند كه خون جسم اجتماعى خود را مىريزند و اعضاى خود را ناقص مىكنند و امت خود را رو به ضعف و نيستى مىبرند؛ زيرا همان كسانى را كه مىكشتند و طرد مىكردند، اگر بيگانگان به اسيرى مىبردند، براى رهايى آنان به هر قيمتى بود فديه مىدادند:
«وَإِن يَأْتُوكُمْ أُسَارَىٰ تُفَادُوهُمْ…». ولى خود احترام و حرمت آيين را درباره آنها رعايت نمىكردند و به خوارى بيرونشان مىراندند و اين حرام قانونى و فطرى را مرتكب مىشدند: «وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ».
به حسب بعضى از روايات، آيه «ثمّ أنتم هؤلاء…» اشاره و پيشگويى رفتارى است كه مسلمانان با خاندان پيامبر و سيدالشهداء، حسين بن على (ع)، و ابوذر غفارى كردند.[4] چنان كه رسول اكرم (ص) فرمود: «شما مسلمانان رفتار پيشينيان را در پيش خواهيد گرفت».[5] مسلمانان هم پس از چندى آن رشته وحدت و تعاون و مواثيق الهى را رها كردند. تعصّبها و شهوات و مواريث جاهليت بر توحيد و تعاليم اسلامى چيره شد و در نتيجه اختلافات و جنگهاى داخلى، حكومت و سلطنت استبدادى در چهره اسلام آشكار گرديد. در اثر آن مردان حقى كه ملجأ و پناه فكرى و لنگر و سنگر امت اسلام بودند، مانند ابوذر و سيدالشهداء و كسان و اصحابش، به دست همين مسلمانان تبعيد و كشته شدند، همان عاليقدر مردانى كه اگر بيگانگان رومى يا بت پرستها آنها را به اسارت مىبردند، مسلمانان به پا مىخاستند و براى آزادىشان از جان و مال دريغ نمىداشتند.
همين كه رشته ارتباط مواثيق بريده شد و اين دستورهاى به پا دارنده امّت توحيدى تعطيل گرديد، از دين تنها اعمال فردى و تشريفات و اوراد مىماند و آن قدرت و نيروى اجتماعى و همبستگى از ميان مىرود. اينجاست كه به اين گونه دين مسخ شده بايد با نظر تعجّبِ آميخته با سرزنش و تأثر نگريست: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»؟! آيا دستورهاى فردى را به جان و دل مىپذيريد و به آن رفتار مىكنيد، ولى دستورهاى عمومى و مواثيق حيات بخش را ناديده مىگيريد و ترک مىكنيد؟! آيا براى اسيران خود فديه مىدهيد و همانها را به دست خود مىكشيد و بيرون مىرانيد؟ از نظر قرآن تعطيل و عمل نكردن به اين گونه دستورها كفر است: «و تكفرون ببعض».
آنگاه عاقبت اين روش را به عنوان قانون عمومى مورد استفهام قرار داده است، زيرا ذهن فطرى و تجربه و تحقيق اجتماعى مىتواند جوابگوى آن باشد: «فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ »؟ جواب آن را علم و تجربه مىدهد: هر ملتى كه رشته وحدت و تعاونشان گسيخته شد، زبون مىگردد؛ و ملتى كه رابطه ميان افرادش توحيد و مواثيق دينى باشد، هنگامى كه نگهبان آن نشدند، روابط ديگر كه از آن عبور كردهاند و پستتر از آن است، نمىتواند آنها را به هم بپيوندد و برپا بدارد، بدين جهت يكسره رو به سقوط اجتماعى و زبونى مىروند:[6] «إلا خِزىٌ فِى الحياةِ الدّنيا»! سبب اصلى سقوط و ذلت بنى اسرائيل و مسلمانان همين است، تا كى عبرت گيرند!
عاقبت اين زبونى به همين دنيا پايان نمىيابد. عاقبت نهايى شوم و خطرناك اين زبونى را، جداى از جواب آن استفهام، تنها خداوند بايد خبر دهد: «ويوم القيامة يُردّون إلى أَشدُّ العذاب» معلوم مىشود كه زبونى در دنيا با سختترين عذاب در آخرت و نهايت مسير انسان مربوط است. آن روزى كه بواطن آشكارا مىگردد و نفوس با اتكا به ملكات و اعمال قيام مىكنند: «يوم القيامة». چون خوارى موجب اختلال قواى نفسانى و از ميان رفتن فضايل است و هر گناهى كه منشأ عذاب باشد، موجب ذلّت و محكوميت نفس در برابر شهوات و از ميان رفتن شخصيت مىشود؛ پس مردم زبون بايد دچار سختترين عذاب شوند: (رَبَّنا اِنَّکَ مَن تُدخِلِ النّارَ فَقَد أخزَيتَهُ ).[7]
چون افراد و ملل زبون نمىتوانند به حق و وظيفه قيام كنند و از كسب فضايل محروماند و زير لگد ستمكاران نفسيّات و حقوقشان پايمال مىشود، روز قيامت هم زير پاى ديگر جهنميان و در پستترين دركات دوزخ خواهند بود: «و يُومَ القيامة يُرَدّون اِلى أشَدِّ العذاب».
خوارى خلل درونى آرد بيدادگـرى زبونى آرد[8]
اين عاقبت و پايان زندگى، سراسر خوارى از نظر حقيقت و واقع است. آنها كه سببيّت و عليّت مقدمات را براى نتايج درک نمىكنند، از اراده حكيمانهاى كه موجد و نگهبان اين روابط است غافلاند؛ ولى آن خداوند حكيم بصير غافل نيست:[9] «وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ».
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْآخِرَةِ ». اينها به اراده و اختيار خود اين زندگى ذلت بار و جان سوز و عذاب انگيز را به جاى زندگى برتر عزتانگيز و بهشت دلاویز برگرفتند؛ پس چگونه مىشود كه عذاب از آنها برداشته شود يا تخفيف يابد و كسى به ياريشان برخيزد: «فَلا يُخفّفُ عَنهُم العَذابُ وَ لا هُم يُنصَرُون».
//پایان متن
[1] خداوند به هنگام آفرينش انسان پرستيدن تنها پروردگار و نيكى را در سرشت او گذاشته، در همان روزگار فطرت و پيش از آفريدن او به صورت مادّى آدمى، از او تعهد گرفته است و با او پيمان بسته است كه تنها خدا را به پروردگارى بگيرند و بپرستند و به پدر و مادر نيكى كنند و با مردم به نيكى و زيبايى و خير و خوبى سخن بگويند و رفتار كنند. اين تعبير ميثاق فطرت يا عهد فطرى، از اميرالمؤمنين امام على (ع) است كه در خطبه نخست نهجالبلاغه از آن بزرگوار نقل شده است .عهد تشريعى، دستور و پيمانى است كه پس از به رشد رسيدن انسان، خداوند به زبان وحى به وسيله پيامبران، به او ابلاغ مىكند، و اين تعهد و پيمان را از او مىگيرد كه جز خدا را نبايد بپرستند و به پدر و مادر و خويشان و بىسرپرستان و مسكينان نيكى كنند و با همه مردم به نيكى و زيبايى سخن گويند.
[2] احسان از باب اِفعال براى متعدّى كردن مىآيد و حُسن اسم و صفت است. پس كسى كه صفت نيكى (حُسن) را در خود ايجاد كرده است مىتواند نيكى كردن (احسان) به ديگران را درک كند.
[3] چنانكه در پاورقى (1) صفحه قبل توضيح داده شد، متصف شدن به نيكى و آنگاه نيكى كردن به ديگران پيمانى است كه خداوند در روزگار فطرت از انسان گرفته است، و سپس در دوران تبليغ پيامبران، از انسان تعهد گرفته است كه آن پيمان فطرت را در زندگى اجتماعى خويش به اجرا درآورند كه اين عهد تشريعى ياتعهدى است براى به اجرا درآوردن آن در زندگى اجتماعى .
[4] التفسير المنسوب الى الامام العسكرى (ع)، همان، ص 368 ـ 369؛ الفيض الكاشانى، التفسير الصافى، همان، ص 229.
[5] متن روايت در ص 267، پانوشت شماره 1 آمده است.
[6] ملتهاى پيشين كه پيمانها و ميثاقهاى غيرمذهبى و قوانين محلّى را وسيله تحكيم روابط اجتماعى خود قرار مىدادند، پس از آنكه دوره حاكميت مذهب رسيد تعهدات و پيمانهاى ميان خود را بر پايه توحيد وآموزشهاى وحى و برادرى ايمانى و قراردادهاى عقيدتى قرار دادند و از تعهدات پيشين كه بيشتر جنبه قومى و محلى داشت و در زير شرايط محدود زمانى و مكانى ايجاد شده بود، عبور كردند. اين جريان در ميان مسلمانان نخستين بيشتر مؤثّر بود. تا هنگامىكه بر پايه عهد و پيمان خدايى عمل مىكردند، پيوسته در حال پيشرفت بودند، ليكن از هنگامىكه دنياپرستى و قدرتطلبى باعث شد كه به جاى ميثاقهاى خدايى به پيمانهاى جهانخواران وابسته شوند، پيوسته رو به انحطاط و هلاكت رفتند، تا جايى كه به صورت ملّتهاى عقب مانده و بى تمدّن درآمدند و خودباخته مظاهر و نمودهاى زندگى همان كسانى شدند كه آنان را بدين روزسياه نشانيدهاند.
[7] «پروردگارا، هر كه را تو به آتش درآورى به راستى خوار و رسوايش كردهاى». آل عمران (3)، 192.
[8] خوارى خلل درونى آرد بيدادكِشى، زبونى آرد
نظامى، خمسه، ليلى و مجنون، بيت 79.
[9] هر سرانجامى براى مردمى پيش آيد نتيجه اعمال و رفتار و انديشههايى است كه خود كردهاند. رفتار آنان مقدمات و علّتها و اسباب آن سرانجام است و آنچه باعث مىشود كه آن مقدمات به چنان سرانجامى منتهى شود اراده حكيمانه خداوند است كه قانونى و سنّتى تغييرناپذير مىباشد.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 329 تا 341
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, ابوذر غفاری, احسان, اورشلیم, بنی اسرائیل, بیت المقدس, پرتوی از قرآن, تعاون, تفسیر بقره, تفسیر قرآن, تکامل, تمدن, تورات, رسول اکرم (ص), زکات, سورهٔ بقره, سیدالشهداء, شرکت سهامی انتشار, شریعت موسی, فطرت, فلسطین, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, کوروش, مصر, میثاق, نماز, والدین, وحدت, یتیم, یکتاپرستی, یهود
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار