پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 104 تا 109
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انظُرنَا وَاسمَعُوا وَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (104)
«مَّا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن أَهلِ الكِتَابِ وَلاَ المُشرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيكُم مِّن خَيرٍ مِّن رَّبِّكُم وَاللّهُ يَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ ذُو الفَضلِ العَظِيمِ» (105)
«مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أَو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيرٍ مِّنهَا أَو مِثلِهَا أَلَم تَعلَم أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ» (106)
«أَلَم تَعلَم أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلکُ السَّمَوَاتِ وَالاْرضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ نَصِيرٍ» (107)
«أَم تُرِيدُونَ أَن تَسأَلُوا رَسُولَكُم كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبلُ وَمَن يَتَبَدَّلِ الكُفرَ بِالاِيمَانِ فَقَد ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ» (108)
«وَدَّ كَثِيرٌ مِّن أَهلِ الكِتَابِ لَو يَرُدُّونَكُم مِّن بَعدِ اِيمَانِكُم كُفَّاراً حَسَدًا مِّن عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الحَقُّ فَاعفُوا وَاصفَحُوا حَتَّى يَأتِىَ اللّهُ بِأَمرِهِ اِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٌ» (109)
هان، اى كسانى كه ايمان آوردهايد! «راعِنا» نگوييد و «انظُرنا» بگوييد! و بشنويد. و براى كافران عذابى دردناك است. 104
آنها كه كافر شدهاند، چه از اهل كتاب و چه مشركان، خوش ندارند كه هيچ خيرى از جانب پروردگارتان بر شما فرود آيد و در دسترس شما قرار گيرد، و خداوند هر كه را بخواهد به رحمت خود مخصوص مىگرداند و خداوند داراى فضل بزرگ است . 105
هر آيهاى را يكسره برداريم يا از يادش ببريم، بهتر از آن يا مانندش را مىآوريم. آيا ندانستهاى كه خداوند بر هر چيزى تواناست؟ 106
آيا ندانستهاى كه مُلكِ آسمانها و زمين از آنِ خداست و جز خداوند شما را هيچ دوست و سرپرست و ياورى نيست؟ 107
مگر مىخواهيد از پيامبر خود بپرسيد، آنچنان كه از موسى پيش از اين پرسيده شد. كسى كه كفر را به جاى ايمان گيرد همانا از راه راست گمراه شده است. 108
بسيارى از اهل كتاب، از روى حسدى كه از نفوسشان انگيخته شده، بسى خوش دارند، كه شما را بعد از ايمانى كه داريد، به حال كفر باز گردانند؛ اين، پس از آن است كه حق از هر جهت براى آنان هويدا گشته است. پس درگذريد و چشم بپوشيد تا خداوند فرمان خود را بياورد، چه خداوند بر هر چيزى تواناست . 109
شرح لغات
راعنا از «رعى»: رها شدن و رها كردن گوسفند در چراگاه؛ زيردست را سرپرستى كردن؛ مراعات؛ نگريستن؛ رها ساختن، ملاحظه حال كردن؛ چيزى را به جاى خود گذاردن؛ گوش فرا دادن؛ رحمت آوردن .
انظرنا از «نظر»: با تأمل نگاه كردن؛ بررسى و تفكر كردن؛ اندازگيرى كردن؛ دادرسى در ميان مردم؛ بصيرت، استدلال. در اين مطلب نظر است يعنى مجال تفكر است.
فضل: احسان سر شار و بى سبب، افزايش بيش از حد از جانب محسن يا در مورد احسان.
نسخ: چيزى را از ميان برداشتن يا باطل كردن و چيز ديگرى جاى آن گذاردن؛ آفتاب سايه را و پيرى جوانى را نسخ كرد: آن را برداشت و جاى آن را گرفت . به همين معناست تناسخ ارواح و قرون.
ننسها از «انساء»: از ياد بردن، به فراموشى واداشتن، واگذاردن و به تأخير انداختن.
ولى: دوست، ياور، سرپرست، زمامدار، همسوگند.
سواء: ميان دو حد؛ راه يا خط مستقيم.
حسد: خويى نفسانى؛ آرزوى زوال نعمت از غير. فرق آن با غبطه به اين است كه غبطه آرزوى داشتن نعمتى است مانند نعمتى كه براى ديگرى است.
عفو: از ميان بردن اثر؛ درگذشت از گناه؛ چشم پوشى از بدى.
صَفح: صفحه روى را از كسى گرداندن، چيزى را ناديده گرفتن.
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا». اين آيه اولين خطاب به مؤمنين در اين سوره و اولين دستور به آنهاست. اين خطاب تنبيهى، مقارن به فعل ماضى «آمنوا» است كه مشعر به سبقت به ايمان و پايدارى در آن است و پس از بررسى انحرافهاى يهود از اصول دعوت و دستورهاى پيامبران آمده است؛[1] همان انحرافهاى در عقيده و اخلاق كه آنها را به پيروى از سحر و شعبده و اخترشناسى و ديگر اوهام كشاند. منشأ اين انحرافها همان روحيه و نفسيّات يهود است كه پيوسته مىخواستند آيين خدايى را با خواهشهاى نفسانى و آرزوهاى مادى خود سازگار كنند. بدين جهت بود كه توحيد خالص را به شرک گوسالهپرستى درآوردند و سراى آخرت و سعادت و رستگارى را كه بهره ايمان پاک و نيک است، هرچه باشند، براى خود پنداشتند؛ و هر دستور و قانونى را با هواهاى خود تبديل و تأويل كردند و آنچه از حق و كتاب كه با هواها و جواذب نفسى آنان سازگار نبود پشت سرافكندند و در نهايت اوهام خود را به صورت دين درآوردند.
قرآن تا اينجا زواياى انحراف و خلال نفسانى آنها را هرچه بوده در صورتها و بيانات متنوع نمايانده است. اكنون، در اين خطاب، كسانى را هشيار و متوجّه مىكند كه نفوس خود را در پرتو ايمان قرار دادهاند و به جاذبه ايمان از جواذب هواها رستهاند و از شهوات منحرفكننده برتر آمدهاند، براى آنكه دوباره جنبشها و خواهشهاى نفسانى مسلمانان، مانند يهود، آنها را منحرف نسازد و طلب آنها به صورت درخواست «راعنا» كه درخواست سازگار ساختن آيين با شرايط و ظروف نفسانى و مراعات خواستههاى آن است، در نيايد.
چنان كه در شرح لغات گفته شد، «مراعات»، ملاحظه حال كردن و گوسفند را در چراگاه به خود واگذاردن و رها ساختن و سرپرستى كردن است. از اين لغت و امر «راعنا» چنين مىفهميم كه مؤمنان نبايد از شارع دين درخواست تطبيق دستورات و احكام با منافع و شهوات خود داشته باشند؛ آنچه مىبايد بخواهند: نظر كردن در مصلحت واقعى و عاقبت و مآل است، تا با چنين نظرى سعادت خود و اجتماع تأمين شود، گرچه اينگونه نظر با آرزوها و منافع فرد يا دستهاى يا لذّات و شهوات عمومى جور درنيايد.
آيا از يك مصلح واقعبين اجتماع يا قانونگذار عادى يا پزشك حاذقى مىتوان درخواست داشت كه حال و آمال و منافع ما را رعايت كن؟ چه رسد به پيامبران كه به دستور خدا بايد نظر به صلاح دنيا و آخرت، ماده و معنى، فرد و اجتماع و حال و آينده داشته باشند. بيمارى كه از پزشك معالج بخواهد تا در علاج و دواى او مراعات حال و اشتهايش را كند، از سلامت و نجات نهايى خود چشم پوشيده و طبيب را تابع ميل خود پنداشته و به وى اهانت روا داشته است. شايد منشأ گفته مفسّرين كه گفتهاند اين كلمه «راعنا» از يهود است كه آن را به قصد اهانت به پيامبر مىگفتهاند همين باشد. آن بيمارى كه به سلامت خود نظر، و به طبيب ايمان دارد بايد بگويد: نظر و دستور بده! و من شنوا و عامل به دستور تو هستم.
«وَقُولُوا انظُرْنَا وَاسْمَعُوا». اين دستور اگر به شخص عاقل صلاحانديش دربارۀ سؤال مؤدبانه از پزشكى باشد كه مصون از اشتباه و خطا در تشخيص نيست، به جا مىباشد، و سائل پس از آن بايد دستور پزشک را بشنود و تسليم علاج وى شود. پس چگونه مىتوان از پيامبران كه طبيبان نفوس و اجتماعاند و به وحى راهنمايى مىشوند و از اشتباه و لغزش مصوناند درخواست «مراعات» كرد كه آيين خدا را با خواهشها و عادات مردم سازگار سازند؟
همان سان كه قوانين طبيعى و عمومى، نيروها و مواد عالم را با حكمت منطبق مىسازد و همه را سامان و نظم مىبخشد و به سوى هدف عالى خلقت، پيش مىبرد، دستورهاى تشريعى كه با قوانين تكوينى از يك مبدأ است، نيز براى تسليم و تطبيق عناصر بشرى و نيروهاى انسانى با حكمت و مصلحت و حق نه تطبيق حق با هواها و تقاليد بشرى: «ولَوِ اتَّبَعَ الحَقُّ أَهوائَهمُ لَفَسدَتِ السَّماواتُ والأرضُ و مَن فِيهِنَّ».[2]
اين درخواست مراعات و تطبيق آيين واقعى حيات با شهوات و تقاليد و هوسهايى كه اوضاع و احوال جوامع خودسر را تشكيل مىدهد، يا ناشى از مغز كوته انديشان و محكومين شهوات است كه پيروى از دين را همراه تأمين شهوات غيرقانونى مىخواهند؛ يا از تلقينهاى شياطين است كه مىخواهند آيين خدا را آلوده كنند و اثر و خاصيت هدايت و تربيت آن را از ميان بردارند؛ چنان كه يهود، با پيروى از تلقينهاى شياطين، دين خدا را آلوده كردند و گمراه گشتند.
آيا بيمارى مىتواند از پزشكى چنين درخواستى كند يا دستورهاى وى را به ميل خود اندكى كم و بيش كند؟ اگر دستور او را ناديده گرفت، يا به ميل خود كم و بيش كرد، جز اين است كه درد و رنج را به جان خود خريده و به استقبال مرگ رفته است؟
«وَ لِلكافِرينَ عَذابٌ اَليم». پس از خطاب به متّصفين به ايمان، در اين آيه متّصفين به كفر را بيم مىدهد. و نبايد كفر به خدا و اصل آيين باشد. به هر اندازه كه كسى بخواهد احكام و شريعت را با هواهاى خود بپوشاند و ناديده بگيرد به همان اندازه به آن كافر شده است. در قرآن چنين است كه در هر موردى و پس از بيان هر حقيقتى كه خطر كفر و عاقبت آن اعلام شده ناظر به يك حد از كفر و پوشش يك حقيقت و يا احكام شريعت است كه پيش از آن ذكر شده است.
آرى، به طبيبى كه درست عاقبت و دوران بيمارى و صلاح را تشخيص نمىدهد و قانونگذارى كه صلاح جامعه را تشخيص نمىدهد و مىخواهد براى چندى بيمار دردمند يا توده بى رشد را از خود راضى بدارد، يا به زمامدار مستبدى كه پيرو هوسهاى خود و مردم است، مىتوان «راعنا» گفت. گويا به همين جهت مستبدان و حكّام خودخواه مردم را «رعيت» مىنامند كه در نظر آنها مانند گوسفند تنها بايد رعايت آب و علف آنها بشود.[3] ولى به پيامبران و قانون گذاران الهى، كه خود محكوم به حكم حق و خير مطلق و ولى خلقاند، نبايد: «راعنا» گفت؛ بلكه بايد زبان درخواست از آنها «انظرنا» باشد، تا با بصيرت نافذ و حق بين و امداد خداوند قوانينى آورند و دستورهايى بدهند كه نخست سرمايههاى معنوى و استعدادهاى آدمى را از آفات نگه دارد و خردها را از بند غرايز حيوانى و كجانديشى برهاند؛ آنگاه حقوق زندگى و بهرههاى قانونى افراد و طبقات را تأمين كند. اگر به محفظه آيين خللى رسد، مانند خللها و انحرافهاى يهود، وسوسههاى شياطين و جادوگران و كاهنان با همدستى كسانى كه مىخواهند از قواى بشرى به سود خود بهرهبردارى كنند، نخست خرد و نفسيّات، پس از آن ديگر سرمايهها و بهرهها را تباه خواهند ساخت.
پس، اين دستور نگفتن «راعنا» و گفتن «أنظرنا» و شنيدن و به كار بستن، وظيفه هميشگى مؤمنين است. شايد اين دستور كه درباره همه قوانين و احكام است، در اين آيات پيش از هر حكم و دستورى آمده تا اصول احكامى كه پس از اين در قرآن مىآيد و آنچه رسول (ص) با گفته و عمل تشريع مىكند و آنچه فقهاى ربّانى از اين اصول استنباط مىكنند بدون كم و كاست و دخالت هوا و سودجويى، درک و اجرا گردد. گويا نظر به همين تعميم است كه مخاطب «راعنا» و «أنظرنا» ذكر نشده است.
آنچه گفته شد حقيقتى است كه از پرتو آيه با توجّه به پيوستگى محكم آن با آيات گذشته و آينده در آيينه ذهن صاف مىتابد. اگر نخست ذهن به توجيهات و تأويلاتى كه درباره اين آيه و مانند آن شده است توجّه كند، مفهوم و محصَّلى از جهت هدايت كه شأن مخصوص قرآن حكيم است، درنمىيابد و در ميان موجهاى مختلفى كه از آراء در ذهن پديد مىآيد پرتو هدايت قرآن درهم مىشكند!
مفسّرين گذشته و محققين روز، به پيروى از هم، اين آيه را نازل در مورد مبهم و محدودى دانسته و گذشتهاند يا تحقيق و توجيه نارسايى كردهاند. نوشتهاند كه كلمه «راعنا» را مسلمانانِ نخستين به رسول خدا (ص) مىگفتند. براى چه مىگفتند؟ چون آن حضرت آيات نازل شده را به شتاب تلاوت مىفرمود و مسلمانان نمىتوانستند به خوبى فراگيرند. چرا قرآن كريم گفتن اين كلمه را نهى و به گفتن كلمه ديگر امر كرد؟ مىگويند كه گفتن اين كلمه مانند شعارى در زبان مسلمانان رايج شد و از آنجا كه معناى آن در لغت عبرانى ناسزاست، مانند «بشنو! هرگز نشنوى» يهوديان از آن سوء استفاده كرده و در مقام تعريض[4] و بدگويى به آن حضرت به زبان مىآوردند. از اين رو از گفتن اين شعار و كلمه نهى و به جاى آن به گفتن «انظرنا» امر شد.
چگونه اين توجيهات درست است، با آنكه «انظرنا» مرادف با «راعنا» نيست! و در تاريخ اسلام ديده نشده كه اين كلمه در ميان مسلمانان صدر اسلام رايج بوده، چه رسد به آنكه به صورت شعار درآمده باشد. اگر هم يک تن يا چند تن اين كلمه را گفته باشند، و بعضى از يهوديان كينهجو و بدزبان، از آن معناى عبرى و ناسزا قصد كرده باشند، چه ارزشى دارد كه قرآن با كلمه تنبيه و به وصف ايمان مسلمانان را مخاطب سازد و از آن براى هميشه (كه ظاهر آيه است) نهى كند و به كلمه غيرمشابه آن امر كند و دستور شنوايى دهد، و مُعرِض: روى گردان. اين نهى و امر را به وصف كفر از عذاب دردناك بيم دهد؟! اگر براى اين گونه توجيه و تطبيق، روايت موثقى رسيده يا تاريخ روشنى باشد، بيش از بيان شأن نزول نيست و با چنين توجيهى نمىتوان آيه و هدايت قرآن را محدود ساخت.
هرچه باشد، اين يک دستور كلى و متوجّه به مؤمنان است تا خود را براى فراگرفتن خير بيشتر آماده كنند و اين آمادگى را با گفتن «أنظرنا» ابراز دارند و پيوسته خود را در حمايت هدايت و دستورات قرار دهند تا هرچه بيشتر خيرات، از منابع بى پايان شريعت، براى آنها بجوشد و جريان يابد و اجرا شود. اگر از نظر به رحمت و خير پروردگار چشم بپوشند و به رعايت حال خود توجّه كنند، كيدها و تلقينات سوء مشركان و كافران اهل كتاب در كمين آنهاست.
«ما يوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِن اَهلِ الكِتابِ وَ لا المُشرِكينَ …» آفت پيكره زنده اسلامى كه با روح ايمان به توحيد به پاخاسته و در ميان احكام و شريعتِ محكم مصونيت يافته، مشركين و كفرپيشگان اهل كتاباند.
موجود هرچه زندهتر و قوه جذب و دفعش بيشتر باشد، آفتش بيشتر است. اثر آفت اين است كه حركت حياتى موجود زنده را متوقف سازد و استقلال آن را سلب كند و در خود تحليل ببرد. كفار اهل كتاب و مشركان هم همين نظر را به مجتمع اسلامى داشته و دارند. اگر مسلمانان به رعايت منافع و هواها و شهوات فردى بپردازند و خود را در حدود قرآن و احكام و قوانين منبعث از آن قرار ندهند، كفرپيشگانى كه حدّ و سدّ و استقلال اسلامى را مانع هواها و بيدادگرىهاى خود مىبينند، مىكوشند تا پايههاى استقلال ايمانى مسلمانان را سست كنند و در حدود الهى رخنه كنند و درِ هر خيرى را به روى مسلمانان ببندند:
«اَن يُنَزَّلَ عَلَيكُم مِن خَيرٍ مِّن رَّبِّكُم». «من خيرٍ» براى تعميم، و «من ربكم» مشعر به منشأ ربوبيت و تربيت و برتر آوردن خير است: هر خيرى كه خردها را از شرك و نفوس را از رذايل جاهليت پاك گرداند، آن گاه با سنن فطرت و نظام حق، رو به صلاح و كمال پيش برد و با آيين و قوانين متقَن، حقوق را در حفاظ تقوا نگه دارد و درهاى خير مادى و معنوى را به روى همه بگشايد و درهاى شهوات جهنمى و ستمگرى را ببندد، چه، اينها با مزاج كفر و كفرپيشگى سازگار نيست. از اين رو آتشهاى كينه و حسدشان شعلهور مىشود و هر گونه تبليغات سوء و وسايل فريب و قواى شيطانى خود را تجهيز مىكنند تا توحيد مسلمانان را با اوهام شرکزاى خود بيالايند و در زير چهره خيرخواهى، عقايد پاک آنها را آلوده و منحرف سازند و احكام الهى را از اجرا بيندازند.
هر چه مسلمانان از مبادى اولى اسلام دورتر شدهاند، درستى اين پيشبينى قرآن مشهودتر گشت، چنانكه امروز بىپرده مىنگريم كه مشركان ماده پرست اين قرن كه صورت ديگرى از همان بتپرستان جاهليتاند، و آن گروه از يهوديان و مسيحيانى كه آيين پيامبران را وسيله پيشرفت و سلطه سياسى و اقتصادى خود بر ملل گرفتهاند، چگونه قواى دماغى و دسايس تبليغاتى خود را براى انحراف مسلمانان از عقايد فطرى و منطقى اسلامى به كار مىبرند و از هيچ گونه افترا و كوششى دريغ ندارند.[5]
اگر اهل ايمان خود از طلب خير و مجراى رحمت حق برنگردند، دشمنىهاى كافركيشان نمىتواند آنان را از شمول رحمت خاص پروردگار، كه منشأ هر خير است دور دارد: «وَ اللّهُ يختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن يشآءُ». اين رحمت خاص از منشأ فضل عام است كه هر نفس مستعدى را فرا مىگيرد:
«وَ اللّهُ ذُوالفَضلِ العَظيم». همين فضل عام، كه پديدآرنده و تنظيمكننده قانون عمومى حيات است، در نفوس مقدسى تجلّى مىكند و منشأ رحمت خاص و شريعت مىشود و شريعتى را نسخ مىكند و برتر و كاملتر را به جاى آن مىآورد:
«ما نَنسَخ مِن آيةٍ اَو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيرٍ مِنها اَو مِثلِها». «نسخ» در اصطلاح برداشتن صورتى است از محل اوّل خود و قرار دادن در جاى مناسب ديگر، يا گذاردن صورت ديگرى است به جاى آن. به همين مناسبت، جابه جا شدن ارواح را «تناسخ» و رونويسى نوشته را «استنساخ» مىگويند.
«من آيةٍ» دلالت بر عموم و شمول دارد: يعنى چون هر آيه كوچك و بزرگ تكوينى يا تشريعى را از كتاب هستى و قانونى يا از ذهنها و خاطرها: «أوننسها» برداريم، برتر و گزيدهتر از آن را مىآوريم: «نأتِ بخيرٍ منها». ناسخ يا بايد از هر جهت برتر از منسوخ يا از جهتى برتر و از جهتى مانند آن باشد: «أومثلها». اگر ناسخ و منسوخ مثلاً از جهت ظاهر و نظر سطحى همانند باشند، در واقع ناسخ بايد كاملتر و برتر از منسوخ باشد، يا از جهت واقع و مصلحت مانند هم هستند، و از جهت ظاهر و شرايط، ناسخ متناسبتر و برتر است. هرچه باشد، نبايد ناسخ و منسوخ از هر جهت مانند هم باشند، وگرنه نسخِ بدون علت و داعى، با حكمت درست نمىآيد.
«اَلَم تَعلَم اَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَديرٌ»: اين قدرت مشهود كه همه هستى را در زير پنجه تدبير خود گرفته، پيوسته در عناصر و مواد آسمانها و زمين تصرّف مىكند:
«اَلَم تَعلَم اَنَّ اللّهَ لَه مُلکُ السَّماواتِ وَ الاَرضِ». آن قدرت نافذ و اين تصرّف مالكانه كه مشهود اهل نظر است، مظاهر جهان و انواع را آماده نقشهاى آيات مىگرداند و پس از نسخ هر آيهاى، از مبدأ فيض و فضل عظيم، آيه ديگرى رخ مىنمايد: «واللّه ذوالفضل العظيم»، به صورت قانون تكامل در سراسر هستى در مىآيد و با ولايت و تدبير خاص پروردگار به پديده متكامل آدمى منتهى مىشود و تا كامل ترش گرداند و در برابر عوامل تضاد با تكامل ياريش دهد:
«وَما لَكُم مِن دونِ اللّهِ مِن وَلىٍّ وَ لا نَصيرٍ». آن فضل و قدرت و تدبير نامحدود پيوسته جوهر عالم را پيش مىبرد. اين پيشرفت و تكامل جوهرى در صفحه ماده، مانند تخته سياه، نقوشى رسم و محو مىكند تا نقش بهتر را كه اثر تكامل جوهرى است، پديد آرد. همين صفاتِ مُلك و قدرت خداوندى است كه در مظاهر تغيير رسوم و عادات بشرى و نسخ بعض شرايع آسمانى ظهور مىكند. پس توقف در تكامل و حركت جوهرى و تحديد تغيير صورى آياتِ وجود و شريعت، توقف و تحديد صفات و ذات است. «تعالى اللّه عن ذلك علواً كبيراً»[6] .
اين آيه نسخ، با تعميم «من آيةٍ» و قرينه ذكر اين صفات كه مبيّن قدرت و مالكيت عمومى خداوند است، اعلام حكم نسخ را هم در سراسر آيات هستى مىكند و هم در آيات شريعت و نبوت.[7]
با توجّه به اين مطلب، آيه «ما ننسخ من آية» قضيه كليه و شرطيه است (بنابراين كه «ما» نافيه نباشد) و آيات وجود، با مظاهر مختلفش، و آيات شرايع و نبوّت، و آيات قرآنى، همه صغراها و مصاديق آناند كه به صورت قياس شكل اوّل منطقى مىآيد، و علم فطرى و شهودى به قدرت و تصرّف: «ألم تعلم …» ماده برهان با صغراى حمليه و كبراى شرطيه است: «اين آيهاى از آيات است»، «هر آيهاى چون نسخ شود، برتر از آن يا مانندش از جهتى به جاى آن مىآيد»: «پس چون اين آيه نسخ شود برتر از آن يا مانندش از جهتى، به جاى آن مىآيد».[8]
بيشتر مفسّرين اين آيه «ما ننسخ …» را به صورت قضيه حمليه محقق الوقوع و محدود به آيات قرآنى گرفتهاند؛ از اين جهت مطلب را محدود به نسخ آيات قرآنى كرده آن گاه بحث را به اقسام نسخ آيات قرآن كشاندهاند: نسخ تلاوت آيهاى به آيه ديگر، نسخ حكم و تلاوت و نسخ حكم و بقاى تلاوت. با آنكه جز براى نسخ حكم، مثال و موردى در قرآن نيست. و آنچه نقل شده بىاساس است و با شأن قرآن سازگار نيست. نسخ كلى حكم از هر جهت و هر حيثيت هم، دليل و موردى در قرآن ندارد و مثالهايى كه براى نسخ حكم آوردهاند جز نسخ حيثيتى و زمانى را نمىرساند؛ نسخ به اين معنى كه با در نظر گرفتن خصوصيات و شرايط و حيثيات باشد، درهاى اجتهاد و استنباط را به روى اهل نظر باز مىكند و مطابق با تعميم آيه نسخ و ابديت قرآن حكيم است.
يكى از موارد نسخ را كه مفسّران گفتهاند نسخ آيات قبله گرفتهاند؛ با آنكه آيات تغيير قبله حكم منسوخ قرآنى ندارد و دستور قبله نخستين به حسب سنّت رسول خدا (ص) بوده است. ديگر از موارد نسخ دستور گذشت و خوددارى از ايستادگى در برابر كفار (عفو و صفح، آيه بعد) كه ناظر بر شرايط زمان و وضع مسلمانان بوده و با تغيير شرايط و قدرت مسلمانان و تهاجم كفّار، آيات قتال و جهاد نسخ شده است. با آنكه اين دو حكم را هميشه و درباره هر محيط اسلامى مىتوان تطبيق كرد؛ زيرا يا دستور صبر و تقويت بنيه ايمانى و تبليغ و دعوت است؛ يا تحكيم صف و جهاد و ايستادگى. همچنين، در عموم آياتى كه احتمال نسخ در آنها راه يافته چون تأمل كنيم، بيش از نسخ به حسب جهات و حيثيات نمىتوان فهميد.
به هر صورت و هرچه باشد، اين آيه متصل است به آيات قبل و بعد و ناظر به نسخ بعضى از احكام شرايع گذشته و آيات نبوت و بيان اين است كه جمود و تعصب اهل كتاب، به خصوص يهود، به بقاى آيات و احكام شريعت خود درست نيست، چه قدرت خداوند نامحصور و تصرفش نامحدود است؛ پس هر آيه و حكم شريعتى را كه بردارد، برتر و رساتر آن را به جايش مىآورد. اين از جمود و خودخواهى كافران اهل كتاب است كه آيين متكامل خدايى را جامد پنداشتهاند؛ و از تعصّب نژادى يهود است كه پيامبران و آيات خدا را در ميان قوم و قبيلهاى محصور ساختهاند و جز آيين قومى خود، آيينى را، هر چند برتر و برهانش روشنتر باشد، نمىپذيرند. اين كافركيشان كوتاهانديش، كه خود را پيرو آيين خدا مىدانند، آن آيين و احكامى را مىپذيرند كه در ميان قبيله آنها و نگهبان برترى قومى آنها باشد. به اين جهت با اسلام دشمنى مىكنند و بر آن خرده مىگيرند و مىكوشند تا نومسلمانانى را كه هنوز ايمانشان پايه نگرفته است بفريبند و در قلوب آنها درباره دستورات اسلام و نسخ بعضى از احكام (مانند تغيير قبله) شكوك و شبهاتى ايجاد كنند و به جاى تعبّد و تسليم به حق، وادار به پرسشهايى كنند:
«اَم تُريدونَ اَن تَسألُوا رَسُولَكُم كَما سُئلَ مُوسى مِن قَبلُ»؟ چون حرف «ام» بيشتر عاطف و جدا كننده حكم جمله بعد از جمله استفهامى قبل است، در اينجا بايد جمله استفهام قبل را از آيات گذشته بيرون آورد؛ مانند اين مضمون: شما مؤمنين به اين آيين، پس از توجّه دادن به انحرافهاى يهود و پس از فرمان نگفتن «راعنا» و گفتن «اُنظرنا، و اسمعوا» و پس از بيان دشمنى كفار اهل كتاب و مشركين با شما مؤمنين و دوست نداشتن رسيدن خيرى به شما و پس از بيان سِرّ و علت نسخ شرايع، آيا پس از همه اينها، به اين آيين و احكام آن يكسره تسليم مىشويد؟ يا مىخواهيد از پيامبر خود درخواستهايى كنيد همانسان كه از موسى درخواست شد؟
چون نظر آيه انكار درخواستهاى بىجا از رسول است، توجهى به درخواست كننده و نامش نيست و فعل «سُئِل» مجهول آمده: «كما سُئل موسى». خلاصه آنكه مؤمنين به اين آيين نبايد چون يهود باشند و نبايد آيين هميشگى و همگانى و وسيع اسلام را در رنگ تعصبات قومى و ميلهاى شخصى درآورند و از پيامبر خود چيزهايى كه مطابق با انديشههاى باقى مانده و خوىهاى رسوب يافته از جاهليت است، بطلبند؛ چنان كه يهود گاهى از موسى ديدار خدا را مىخواستند تا در برابر چشم و در ميان قبيله آنها آشكار شود! و مىگفتند: «أرِنَا اللّهَ جَهرَةً»[9] ؛ و گاهى در برابر فرمان و حكم موسى بهانهجويى مىكردند؛ مانند داستان دستور كشتن گاو؛ گاهى از او معجزاتى نابجا مىطلبيدند. اين گونه درخواستها كه منشأ آن تطبيق دين خدا با ميلهاى نفسانى است، آغاز تبديل ايمان به كفر و زاويه انحراف از خط رهبرى وسط است:
«وَ مَن يتَبدّل الكُفرَ بِالايمانِ فَقد ضَلّ سواءَ السّبيل». اين انحراف از آن خط هر چه بيشتر گردد، شخص از تابش نور هدايت دورتر، گمراهى وى بيشتر و راه نفوذ شكوك و شبهات اهل كتاب بازتر مىشود. سرانجام كفرپيشگان به صورت خيرانديش، مؤمنين به حق را به سوى كفر مطلق بازمىگردانند.
«وَدَّ كَثيرٌ مِن اَهلِ الكِتابِ لَو يرُدّونَكُم مِن بَعدِ ايمانِكُم كُفّاراً». از لغت «ودّ»، كه متضمن معناى دوستى با دلبستگى و آرزو است، چنين فهميده مىشود كه اهل كتاب مىكوشيدند تا راههايى براى بازگرداندن مؤمنين از ايمان بيابند. و از «لو» كه مشعر بر امتناع است و ايمانِ مضاف «ايمانكم» كه ثبات ايمان را مىرساند، چنين فهميده مىشود كه با ثبات ايمان، كوشش آنان براى برگرداندن مؤمنين از ايمان به كفر، اثرى ندارد و از «كفاراً» كه حال براى ضمير متصل به فعل است، «يُردونكم» فهميده مىشود كه آنها كافران مىخواهند مؤمنين چنان از ايمان برگردند كه بدون توجّه به منظورشان سر از كفر برآرند. اگر منظور فقط روى آوردن به سوى كفر باشد، «الى الكفر» مناسبتر است.
اين آيه با اين بيان دقيق اعجازآميز، روش اهل كتاب را كه مسيحيان و يهود باشند، پيشبينى مىكند و نشان مىدهد كه آنها چه نقشههايى طرح مىكنند و چه دسيسههايى به كار مىبرند تا شايد شما مسلمانان پيشرو را به دنبال خود كشانند و قدرت استقلال ايمانى را كه موجب برترى شماست، ناتوان سازند. اين دوستى و علاقهاى كه براى برگرداندن مسلمانان دارند، نه از جهت ايمان به برترى آيين خود و نه براى نگهبانى عقايدشان است؛ وگرنه بايد به آيين خودشان برگردانند نه به كفر؛ و نه از جهت ناحق دانستن اين آيين است؛ منشأ آن همان خودخواهى و انگيزه حسدى است كه از درون نفوسشان سرمى كشد؛ حسدى كه آن را پيش خود به صورت علاقه به دين درآوردهاند:
«حَسَداً مِن عِندِ اَنفُسِهِم مِن بَعدِ ما تَبَيّنَ لَهُمُ الحَقُّ». «حسداً» مفعول له براى فعل «وَدّ» است. «من عند» ظرف است و منشأ اين حسد را مىنماياند كه همان ظرف نفسانى آنهاست. «من بعد» ظرف براى «ودّ» يا «يردّوا» است. اين علاقه و كوشش براى برگرداندن شما از جهت اشتباه در تشخيص حق نيست، زيرا حق از هر رو براى آنان آشكار شده است. اهل حق كه در محاصره اين حسودان فتنه جو واقع شدهاند، نبايد به معارضه با آنان برخيزند و سرگرم برگرداندن تيرهاى شبهات و افترائات آنها شوند؛ چون تا قواى معنوى و اجتماعى اهل حق آماده نشده باشد، معارضه با آنان، هم بر خيرگى و چيرگى آنها مىافزايد و هم اهل حق را از تحكيم قواى خود منصرف مىدارد؛ و نبايد در برابر آنها خود را ببازند و از قدرت و نقشههاى پشت پردهشان بينديشند؛ بايد از آثار نفسانى و اجتماعى دشمنىهاى آنان چشم بپوشند و از آنان روى برگردانند:
«فَاعفُوا وَ اصفَحُوا». چون معناى لغوى «عفو» مطلق پركردن و محو كردن اثر است، عفو از گناه و بدى، از ميان بردن آثار آن از خاطر است. «صفح» روگرداندن و توجّه نكردن است. عفو و صفح از اشخاص توانا و بزرگوار مىسزد كه مىتوانند اثر بدى را جبران كنند يا به خود نگيرند. مردان مؤيَّد به ايمان، چون در هر حال داراى قدرت معنوى و عزتاند، سزد كه به آنها دستور عفو داده شود، آن هم در وقتى كه خود انگشت شمار و دشمنان بسيار بودند، آن هم دستور عفو عمومى؛ نه تنها عفو از گروهى كه نزديك و مقابل چشمشان بودند. چون همه مردم، جز مردان حق و ايمان، محكوم هواها و گرفتار بندهاى نفسانى و شركاند، حق عفو از ديگران را ندارند. حق عفو عمومى براى آن كسانى است كه از اين بندها رَستهاند و حاكم بر خود و بندياناند. اين عفو و صفح دستور هميشگى اهل ايمان نيست؛ تا آنجاست كه عفوشدگان به خود آيند و از كيد براى مسلمانان و آزار آنها دست بردارند و مسلمانان خود را آماده تأييدات و امداد خداوند كنند:
«حَتّى يأتِيَ اللّهُ بِاَمرِهِ». تا اينكه خداوند همراه خود تأييد منطبق با سنن و امرش را بياورد، نه فقط دستور دهد و امر كند. زيرا اگر مقصود آيه اين بود، مىبايد به «يأمركم» تعبير شود. پس، امر در اينجا فرمانى است كه با امداد خداوند و در اثر شايستگى مىآيد.
مفسّرين يكى از موارد واضح نسخ حكم قرآن را همين آيه دستور عفو مىدانند. مىگويند: آيات دستور جهاد اين حكم عفو را برداشته است؛ ولى چنان كه گفته شد و مشهود است، صريح اين آيه عفو، حكم توقيتى و مشروط به زمان ضعف معنوى و ظاهرى مسلمانان است. در پايان آيه، با احاله به قدرت نامحدود خداوند، مىخواهد دلهاى مضطرب مسلمانان را اطمينان بخشد: «اِنّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدير». همان قدرتى كه هر موجود مستعد و هر ذيحقى را گرچه در چشمها ناتوان آيد، نيرومند مىگرداند و هر قدرتى را كه متكى به حق و ريشه حيات نباشد از پاى درمىآورد؛ آن مردمِ اندک و متكىِ به حق و ايمان را قدرت و برترى مىبخشد و مردم بسيارى را كه فاقد حيات معنوىاند متلاشى مىگرداند، تا شايد عناصر پراكنده و مستعد آنها با كشش جاذبه حياتى، به صورت برتر و بهره آورى درآيد.
//پایان متن
[1] يعنى اين آيه براى هشدار دادن و بيدار كردن مؤمنانى است كه پيش از اين ايمان آوردهاند و به آنان آگاهى مىدهد كه شما بايد بر روى ايمانى كه آوردهايد ايستادگى كنيد و پيوسته با هجرت و جهاد و خردورزى و پژوهش و عمل صالح و فرمان بردن از خدا و رسول و عبرت گرفتن از سرنوشت امّتهاى گذشته، بر ايمان خود بيفزاييد تا به مرحله يقين و مؤمن بودن حقيقى برسيد.
[2] «و اگر حق از هوسها و آرزوهای آنان پيروى كند، بىگمان آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست تباه مىگردد». المؤمنون (23)، 71.
[3] و اگر در زبان پيامبر (ص) و اميرالمؤمنين (ع) اصطلاح «رعيت» آمده، آن را در مقابل «والى» به كار بردهاند زيرا «والى» به معناى دوست و سرپرست است، و «رعيت» در برابر آن، به معنى شهروندى است كه از همه حقوق شهروندى برخوردار است، و سرپرست بايد حقوق فردى و اجتماعى او را رعايت كند.
[4] تعريض، كنايه دورى است كه در ضمن و عرض سخن، به طور غيرصريح، به كسى گفته شود.
[5] روز طلوع اسلام، مسيحيان آيين مسيح را وسيله استعباد مردم و دولت مقتدر روم آن را وسيله استعمار ملل گرفتنه بودند و يهوديان كيش موسى را وسيله برترى قوميت اسرائيل ساخته بودند؛ بدين جهت با دعوت اسلام كه دعوت تسليم به خداى همه خلق است ـ نه خداى اسرائيل و نه خدايى كه يگانه فرزندش مسيح است و نه خداى حامى ستمگران ـ به دشمنى برخاستند. امروز هم سرّ دشمنى آنها با اصول و فروع متقن و فطرى اسلام همين است . با آنكه اينها به چشم خود مىبينند كه گروه گروه مردم در كشورهايى كه قرنها در زيرسلطه كنائس [:كنيسهها و كليساها] بودهاند، از آيين مسيح بيرون مىروند و دستگاههاى مسيحيت را به باد مسخره مىگيرند، چرا تا اين اندازه نيروهاى گوناگون تبليغاتى و عواطف بى شائبه (!) انسانى و مسيحى خود را به ديگران معطوف مىدارند؟ با آن همه حسابگرى در اقتصاد و حساسيت و پافشارى درباره آن كه منشأ اينهمه جنگها شده، اين بودجههاى سنگين براى اعزام مبشرين [:مبلّغان مسيحى] با تجهيزات كامل به خارج براى چيست؟ اينها مىخواهند مسيحى را به دنيا و مسلمانان بشناسانند كه خود او را نشناختهاند و نمىتوانند معرفى كنند و به اصول و فروع دعوت او پاىبند نيستند. مگر مسلمانان مسيح و دعوت او را، با بيان رساى قرآن، بهتر و عقلايىتر از آنچه در انجيل است نمىشناسند؟ از قرآن محكمتر و مثبتتر براى شخصيت مسيح چيست؟ چرا در برابر مسلمانان، با يهود كه هر تهمتى را به مسيح روا داشته و آن مرد حق و پيامبر خدا را، به گفته خود، با دزدان و راهزنان به كشتن دادند، همكارى مىكنند؟ هوشيارانى كه به وضع استعمارگران وهمدستى آنها با دستگاههاى مسيحيت آشنا هستند، مىگويند: بيشتر اين دستگاهها دانسته يا ندانسته عامل استعمارند. اينها، در زير چهره نمايندگى مسيح صلحجو و منجى بشريت، در ميان ملل راه مىيابند تا به اوضاع نفسانى و منابع طبيعى آنها آشنا گردند، تا پسران و دختران بىسرپرست و سرخورده و آرزومند وبىپناهى را در پناه خود گيرند و در قيافه رسالت الهى و عواطف بشرى، آنها را وسيله كار خود و دول خودگردانند. با آنكه بررسىهاى چندين ساله ثابت كرده و در گزارشهايى كه دادهاند ثبت شده است كه با آن همه كوششها و مصارف همراه با دعا و سرود و سرپرستى بيماران و وسائل ديگر، جز چند تن از مسلمانهاى غافل را، در سراسر كشورهاى اسلامى، نتوانستند مسيحى پا برجا گردانند و غسل تعميدشان دهند. باز اين كوشش روزافزون براى چيست؟ از بعضى اعترافات و نتيجه مشهود كارشان معلوم است كه علاقه و اميدى به مسيحى شدن مسلمانان ندارند. تنها هدفشان اين است كه سدهاى مقاومت عقايد اسلامى را فرو ريزند؛ چنانكه همين دول استعمارى، با ترويج فحشاء [ در ميان مسلمانان] كوشيدهاند تا سدهاى اخلاقى مسلمانان را بشكنند و راه خيانت و جاسوسى را باز كنند و در راهى كه براى رسيدن به اين مقصود پيش گرفتهاند، بسى توفيق يافتهاند. از آنجا كه قرآن مؤمنين از اهل كتاب و به خصوص مسيحيان، را ستوده است، اگر اين قرائن و شواهد محسوس در ميان نبود، دل ما مىخواهد كه به دستگاههاى مسيحيت خوشبين باشيم و با آنها در برابربى دينى و بى بندوبارى و آتشافروزى در يک صف قرار گيريم؛ ولى آيا اين وضع عمومى و تشكيلاتى يهود و نصارا كمترين شاهدى دارد كه در راه خير و براى خدا و صلاح بشر مىكوشد؟! كتاب التبشير و الاستعمار، تأليف «دكتر محمد خالدى و دكتر عمر فَرّوخ». دو تن از محققان معاصر بيروتى كه ده سال براى جمع آورى مدارک كوشيدهاند، با استناد به بيش از صد كتاب خارجى و اعترافات دستگاههاى تبشيرى، به خوبى همكارى مبشرين مسيحى را با دول استعمارى و وحدت هدف آنها مىرساند. (مؤلّف)
[6] با اين تركيب، آيهاى در قرآن نيست و سخن مؤلّف است.
[7] نسخ در آيات هستى مانند منسوخ شدن زمستان به وسيله بهار و بهار به وسيله تابستان و… و شب به وسيله روز و روز به وسيله شب؛ و در آيات شريعت و نبوّت، مانند منسوخ شدن شريعت ابراهيم (ع) به وسيله شريعت و نبوّت موسى (ع) و شريعت موسى (ع) به وسيله شريعت و نبوّت عيسى (ع) و شريعت عيسى (ع) به وسيله شريعت جاويدان اسلام و نبوّت خاتم محمّد (ص).توضيح اينكه دين، اصول ثابت اعتقادات مانند توحيد و نبوّت و معاد است، ليكن شريعت، احكام اجرايى در ميان مردم و قوانين و مقررات اجتماعى است كه به نسبت زمان و مكان و شرايط اجتماعى، تغيير و تحوّل پيدامىكند. چون پيامبر اسلام (ص) خاتم النبيين است و هيچ پيامبرى پس از او نمىآيد و نبوّتى تجديد نمىشود،شريعت اسلام ناسخ همه شريعتهاست، و از آنجا كه اين شريعت بايد براى هميشه بماند، با اجتهاد دانشمندان اسلامى عالم به زمان، قابل تطبيق و اجرا در همه زمانها و مكانهاست.
[8] آيتالله طالقانى در اينجا، براى شرح آيه از طريق اصطلاحات منطق وارد شده است. در علم منطق «قضيه» به جمله كاملى گفته مىشود كه از چيزى خبر مىدهد و بتوان گفت كه اين سخن راست است يا دروغ . مثلاً هواى تهران گرم است. قضيه به «حمليه» و «شرطيه» تقسيم مىشود. «قضيه حمليه» مانند: «آهن فلز است». در اين جمله به ثبوت فلز بودن براى آهن حكم كردهايم. «قضيه شرطيه» مانند اين جمله: «اگر خورشيد طلوع كند، روز موجود است». هر قضيه دو طرف و يك نسبت دارد. بنابراين، در هر قضيه سه جزء وجود دارد. اجزاى قضيه حمليه عبارتند از طرف اوّل كه بر آن حكم مىشود، و آن را «موضوع» مىنامند. در مثال اوّل «آهن فلز است». آهن كه بر آن حكم شده «موضوع» قضيه است؛ طرف دوم كه با آن حكم مىشود و آن را «محمول» مىنامند. در اين مثال، فلز محمول قضيه است، و آن نسبتى كه بين دو طرف قضيه وجود دارد «رابطه» ناميده مىشود، در اين مثال، فلز بودن آهن، رابطه دو طرف قضيه است كه با لفظ «است» اين رابطه برقرار شده است .هر قضيه از دو مقدمه و يک نتيجه تشكيل مىشود. مقدمه اوّل را كه «موضوع» قضيه است، «صغرا» مىگويند و مقدمه دوم را كه «محمول» قضيه است، «كبرا» مىگويند و آنچه از اين دو مقدمه يعنى صغرا و كبرا به دست مىآيد، «نتيجه» قضيه مىنامند. آن نسبتى كه بين دو مقدمه وجود دارد، «حد وسط» ناميده مىشود. حال اگر «حد وسط» در صغرا «محمول» و در كبرا «موضوع» باشد. اين همان «شكل اوّل» قياس است .با تعريف بالا از قضيه حمليه و شرطيه؛ و از موضوع و محمول؛ و از صغرا و كبرا و نتيجه و حد وسط مىتوانيمتوضيحات مؤلّف در باره آيه را چنين شرح دهيم: آيه «ما ننسخ من آية…»: از هر آيهاى آنچه را نسخ كنيم …قضيه شرطيه است. (بنابراين كه ما نافيه نباشد) يعنى بنابراين است كه نگويد: هيچ آيهاى را نسخ نمىكنيم،بلكه همان معناى «آنچه از هر آيهاى» باشد. اين آيه، اولاً، درباره مطلبى حكم مىكند؛ لذا قضيه است. ثانياً فرموده: هر آيهاى؛ لذا كليه است. ثالثاً فرموده: اگر نسخ كنيم (مفهوم آيه) پس شرطيه است. گفتيم كه هر قضيه دو مقدمه دارد كه به مقدمه اوّل صغرا يا موضوع قضيه مىگويند. آيةالله طالقانى مىفرمايد: آيه «ما ننسخ» قضيه كليه [حكمى كلّى درباره همه آيات هستى] و شرطيه است. «آيات وجود، با مظاهر مختلفش (مانند: طبيعت، بهار، تابستان، پاييز، زمستان، شب، روز، كودكى، جوانى، پيرى و مانند اينها)، وآيات شرايع و نبوّت (مانند شريعت ابراهيم، شريعت موسى، شريعت عيسى و شريعت محمد (ص)، و نبوّت هر يک از پيامبران گذشته به ترتيب تا نبوت پيامبر اسلام كه خاتمالنّبيين است)، و آيات قرآنى، همه صغراها ومصاديق آناند (يعنى در اين قضيه وقتى به طور كلى مىفرمايد: «هر آيهاى را…» شامل همه آن آيات مىشود) كه به صورت قياس شكل اوّل منطقى مىآيد (يعنى آنچه در قسمت اوّل آيه گفته شد: «ما ننسخ من آية اَو نُنسها» صغرا يا موضوع اين قضيه است كه در مبحث قياس در منطق آن را شكل اوّل قياس مىگويند، «نأتبخير منها او مثلها»: از آن بهتر يا مانند آن را مىآوريم، نتيجه قضيه است و دنباله آيه كه مىفرمايد: «اَلَم تعلم اَنّاللّه على كلّ شىءٍ قدير»: آيا ندانستهاى (از روى فطرت و مشاهده نكردهاى در عالم واقع و طبيعت) كه خداوند بر انجام هر چيزى تواناست؟ ماده اصلى اين برهان براى اثبات نسخ، كه علم فطرى و شهودى همه انسانها به قدرت خداوند براى انجام هرچيزى و تصرّف او در هر پديده و نشانهاى باشد، خود قضيهاى است با صغراى حمليه و كبراى شرطيه . پس نتيجه مىگيريم كه:1ـ «شريعت موسى و عيسى و هر پيغمبر ديگرى و نبوّت آنان، آيهاى از آيات است»؛ اين مقدمه اوّل اين قضيه كه موضوع ناميده مىشود و بر آن حكم شدهاست؛ 2ـ «هر آيهاى چون نسخ شود، برتر از آن، يا مانندش از جهتى، به جاى آن مىآيد»؛ اين هم مقدمه دوم يا محمول كه به آن حكم شده است؛ 3ـ نتيجه آنكه: «پس چون اين آيه نسخ شود، برتر از آن يا مانندش از جهتى، به جاى آن مىآيد».از آنجا كه مطلب فنّى و تخصّصى است، نمىتوان آن را سادهتر كرد. اگر خوانندگان باز هم متوجّه اصطلاحات نشدند، به نتيجه مطلب كه مؤلّف خود به روشنى توضيح داده است بسنده كنند، و خواستاران درك بيشتراصطلاحات علمى به كتاب «منطق مظفر» مراجعه كنند كه توضيحات بالا از ترجمه آن (ترجمه على شيروانى،مؤسسه دارالعلم، قم، چاپ چهارم 1375) بطور خلاصه برگرفته شده است.
[9] «خداى را آشكارا به ما بنما». النساء (4)، 153.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 388 تا 406
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آیت الله طالقانی, احکام, اخترشناسی, اهل کتاب, پرتوی از قرآن, تعصبات قومی, تفسیر بقره, تفسیر قرآن, توحید, جاهلیت, حیات معنوی, سحر, سورهٔ بقره, شرک, شرکت سهامی انتشار, شریعت, شعبده, صدر اسلام, عفو عمومی, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, گوسالهپرستی, مسیحیان, نبوت, هدایت قرآن, یهودیان
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار