پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 135 تا 138
«وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَو نَصَارَى تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ» (135)
«قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَمَآ أُنزِلَ اِلَينَا وَمَا أُنزِلَ اِلَى اِبرَاهِيمَ وَاِسمَاعِيلَ وَاِسحَاقَ وَيَعقُوبَ وَالأسبَاطِ وَمَا أُوتِىَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِم لاَ نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنهُم وَنَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ» (136)
«فَاِن آمَنُوا بِمِثلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّاِن تَوَلَّوا فَاِنَّمَا هُم فِى شِقَاقٍ فَسَيَكفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ» (137)
«صِبغَةَ اللّهِ وَمَن أَحسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغَةً وَنَحنُ لَهُ عَابِدُونَ» (138)
گويند: يهودى يا نصرانى شويد تا هدايت يابيد. بگو: چنين نيست، بلكه آيين ابراهيم را بايد پيروى كرد كه به سوى خدا برگشت و هيچ گاه از مشركين نبود. 135
بگویید: به خداوند و آنچه به سوى ما فرود آمده و آنچه به سوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان آمده، به همه اينها ايمان آورديم و در ميان هيچ يك از ايشان فرق نمىگذاريم و ما تسليم خداونديم. 136
پس اگر اينها به سان آنچه شما به آن ايمان آوردهايد ايمان آورند، در حقيقت هدايت يافتهاند، و اگر روى گردانند، تنها اينها هستند كه در حال تفرقه و جدايى به سر مىبرند. پس، به همين زودى خداوند تو را از شرّ آنها نگاه مىدارد، و اوست خداوند بس شنوا و دانا. 137
(ملت ابراهيم همان) رنگآميزى خدايى است؛ و نيكوتر از خداوند از جهت رنگآميزى كيست؟ و ما همان پرستندگان او هستيم .138
شرح لغات
حنيف: مايل، مستقيم؛ متمسّك به اسلام؛ پيرو آيين ابراهيم.
الاسباط، جمع «سِبط»: فرزند فرزند؛ قبايل يهود، از اين جهت كه همه آنها فرزندان يعقوب بودند.
شقاق (از مصدر شِق): شكستن، از هم گسيختگى.
صبغة (به كسر و فتح صاد): نوعى رنگآميزى؛ ملت و آيين، از آن جهت كه آدمى را به رنگِ عقيده و اخلاق خاص در مىآورد.
«وَ قالوا كونوا هوداً اَونَصارى تَهتَدوا». آيات قبل گوهر آيين خدايى را در شخصيت و امامت ابراهيم و در بناى خانه توحيد و مناسک آن، روشن كرد و نتيجه نفسانى و زيانآور اعراض از ملت ابراهيم، وصيت پدران را به فرزندان و بى اثر بودن نسبتِ فرزندان به پدران را بيان كرد. اينها كه خود را پيرو ابراهيم مىدانند آن آيين پاک و الهى را مسخ كردهاند و از عصبيّتها، غرورها، تشريفات و تقاليد، عناوين و نامهايى ساختهاند و راه هدايت را در زير اين نامها و عنوانها مىشناسانند. از اين رو در برابر دعوت اسلام كه همان ملت ابراهيم و آيين پيامبران گذشته است، مىگويند: بايد يهودى يا نصرانى شد تا هدايت يافت و همچنين هر گروهى دين خود را به حق و دين ديگرى را باطل و كفر مىشمارد.
گويا سكوت از ذكر فاعل «قالوا»، اشاره به بى ارزشى اين گويندگان و كوته نظرى آنهاست. از امر«كونوا»، كه دلالت به برترى آمر دارد، چنين برمىآيد كه اين دعوتها و دستورهاى غرورانگيز از طرف سران و پيشوايان گمراه كننده است. تو اى پيامبر، اين مطلب را اعلام كن كه آيين حق و نيالوده همان آيين ابراهيم است كه او از هر باطل و ناحقى روى گرداند و در راه مستقيم خدايى بود و به هيچ وجه شرك نياورد.
«قُل بَل مِلَّةَ اِبراهِيمَ حَنِيفًا وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكِينَ». ابراهيم را «حنيف» گويند براى اين كه از كفر و شرك روى گرداند و به توحيد فطرى روى آورد و در راه آن مستقيم بود؛ زيرا معناى «حنيف» شخص مايل از راه هموار شده عمومى، به طرف راه حق و مستقيم است. بعضى حنيف را به معناى «حاجّ» گرفتهاند، از اين جهت كه بيت الحرام و مناسك آن مظهر و حافظ آيين ابراهيم است؛ يا مقصود از حاجّ، قاصد راه خداست. پيش از اسلام، به بعضى از عرب، چون خود را پيرو ملت ابراهيم مىپنداشتند، «حُنَفاء» و آيين آنها را «حنيفيه» مىگفتند.
اين آيه برهانى به صورت جدل است: يا ملت پاك و نيالوده به شرك ابراهيم، طريق حق و هدايت است، يا آنچه شما اهل كتاب به صورت دين درآوردهايد؛ چون قبول داريد كه آيين ابراهيم طريق هدايت است، پس نامهايى كه آيين را به آنها محدود كردهايد و ساختههاى شما باطل و گمراهى است.
اكنون، پس از ارائه آيين حق و ابطال دعاوى آنان، مسلمانان بايد ايمان توحيدى خود را به تفصيل اعلام دارند:
«قُولُوا آمَنّا بِاللّه وَ ما اُنزِلَ اِلَينا وَ ما اُنزِلَ اِلى اِبراهيمَ و…». چون ايمان خالص به خداوند و ايمان به آنچه بر خاتم پيامبران نازل شده يگانه پايه و معرّف و مقياس ايمان به ديگر پيامبران است، در آغاز اين اعلام و جداگانه ذكر شده. گويا از اين رو از ايمان به شخص پيامبر گرامى (ص) اسلام نام برده نشده تا بنماياند كه شخصيت فردى آن حضرت فانى در اراده خدا و ما «انزل اللّه» است و او خود جز آيينه نماياننده وحى همه پيامبران و دعوت آنها نيست. تكرار «و ما أنزل» و نسبت آن به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، وحدت وحى و اصول دعوت آنها را مىرساند، زيرا آنان نخستين داعيان به اصول توحيد و تسليم به اراده خداوند بودند. تغيير تعبير از «ما أنزل» به «ما أوتى» اشاره به كتب و احكام و آياتى است كه به پيامبران صاحب كتاب داده شده است . بنابراين، اگر ايمان به توحيد خالص و محكم و آنچه بر خاتم پيامبران نازل شده نباشد، ايمان به ديگر پيامبران و آنچه بر آنها نازل شده پايه درست و برهان روشنى ندارد و چهره واقعى پيامبران گذشته و اصول دعوت و كتاب آنها چنان كه بوده است آشكار نمىگردد. از ايمان اجمالى و كلى به «ما أنزل» ايمان تفصيلى به احكام و كتب پيامبرانى، به خصوص چون موسى و عيسى، و عموم پيامبران برمىآيد. اينها همه از جانب پروردگار و براى تربيت خلق برانگيخته شدند: «وَ ما اُوتِى النَّبيونَ مِن رَبِّهِم».
آن گاه ما مسلمانان بايد اعلام داريم كه در ميان كسانى كه داراى رسالت و آيات حقاند، جدايى نمىانديشيم و همه را از جانب خدا مىدانيم و مانند پيروان ديگر اديانى كه آيين خدايى را به رنگ تعصب قومى و قبيلگى درآورده و دين را وسيله جدايى ساختهاند و پيامبران را در مقابل هم قرار دادهاند، نيستيم و از اسلام خاص به اسلام عام گراييدهايم : «لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُله وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمونَ».
«فَاِن آمَنوا بِمِثلِ ما آمَنتُم بِه فَقَدِ اهتَدَوا». ايمانى مىتواند حدود را فرو ريزد و طريق هدايت را باز نمايد كه خود در ظرف حدود قومى و ملى و از اين قبيل، محدود نباشد. اين ايمان همان است كه شما مسلمانان بايد اعلام كنيد. پس، اگر اينها هم به مثل ايمان شما و آنچه شما به آن ايمان آوردهايد ايمان آورند، هدايت يافتهاند؛ و اگر دين را عنوان حدود قومى و عصبيت و خودخواهى گيرند، پس به نام دين تنها راه تفرقه و اختلاف انگيزى مىجويند:
«وَ اِن تَوَلَّوا فَاِنّما هُم فى شِقاقٍ». بنابراين، كلمه «مثل»، چنان كه بعضى تصور كردهاند، زايد نيست. «مثل» براى تمثّل و نماياندن ايمانِ آزاد و پاك از تعصبات است كه در وجود مسلمانان پاك سرشت و روشن دل و مورد خطاب تحقق يافته است؛ و نيز مشعر بر تسامح و وسعت و لطف دعوت قرآن است: همين كه رنگهاى خود ساخته را زائل كنند و مثل شما ايمان آورند، به سوى دريافت حق به راه افتادهاند. پس اگر كلمه «مثل» نباشد، نمونهاى ارائه نشده است و اهل كتاب مىتوانند بگويند كه ما هم به همه پيامبران ايمان داريم! با آنكه ايمان ظاهر آنها كه در باطن تفرقه انگيز است، مثل ايمان واقعى مسلمانان نيست. مسلمانان كه نبايد جز رنگ خدايى رنگى داشته باشند و بايد تابع حق باشند، همان كشش حق و توحيد، آنها و ديگر مردم حق جو را به هم هرچه بيشتر مىپيوندد؛ و آنها كه دين را به رنگ طبايع خود در مىآورند، خواه ناخواه راه تفرقه مىپويند. و چون رو به تفرقه و اختلاف مىروند قواى خود را متلاشى مىكنند. بنابراين اصل نفسانى و اجتماعى، خداوند مسلمانان را از شر و كِيد آنها مصون خواهد داشت: «فَسَيكفيكَهُمُ اللّه وَ هُوَ السّميعُ العَليم»، چه خداوند به گفتگوهاى زير پرده آنها شنوا و به انديشههاى باطنى آنها داناست.
«صِبغةَ اللّه وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغَةً وَ نَحنُ لَه عابِدونَ» صبغةَ اللّه، به صورت منصوب، بيانى براى ملت ابراهيم يا مفعول فعل محذوف، مانند «نريد» و «نتبع»، است. و در صورت مرفوع بودن، خبر از براى «هى» يا «تلك» است.
منشأ اختلاف و امتياز افراد و قبايل و ملل، عقايد و سننى است كه به رنگ دين و آيين زندگى درمىآيد. تعصبات و غريزه امتيازجويى، هرچه بيشتر اين گونه مميّزها را پررنگ مىسازد. اين رنگهاى مميّز، مانند رنگهاى اجسام طبيعى است كه به حسب ساختمان هر جسمى ، نور بسيط را تجزيه مىكند و به صورت رنگ مخصوص و مميّز خود مىگرداند. ملل و پيروان اديان هم بايد، مانند پيامبران و پيشروان، تسليم نور مطلق حق شوند. اگر تسليم نشدند و آيين خدايى را در نفسيات شخصى و قومى خود تحليل بردند و تجزيه كردند، رنگى كه به نام آيين به خود مىگيرند، رنگ خدايى نيست. اين رنگهاى خود ساخته ناشى از نفسيات آنان و تجزيه نور بسيط و جامع آيين خدايى است كه نه جمال و كمالى دارد و نه ثبات و بقايى؛ زيرا اين گونه رنگهاى فردى و قومى انعكاسى از تقاليد و اوهام افراد و اقوام و در معرض تغيير و زوال و پيوسته اختلاف انگيز و گمراه كننده است. هدايت و توحيد در پيروى از ملت ابراهيم و تسليم وجهِ نفس به خداوند است كه انعكاس نور خدا و رنگ آميزى خدايى را مىنماياند: «و من أحسن من اللّه صبغة». پرستش خداوند و برگشت وجهه باطن به سوى او نفس را از كدورتها و عصبيتها پاك مىگرداند و هر رنگى را از خود مىزدايد و آن را براى تجلّى اراده و صفات عاليه الهى صيقل مىدهد، آن سان كه جسمهاى جامد با تسليم شدن به قواى حياتى رنگ و جمال برترى مىيابند و به آنها مىگرايند: «و نحن له عابدون».[1]
// پایان متن
[1] داستان رنگآميزى روميان و چينيان كه ملاى روم آورده بيان همين حقيقت است.
روميان گفتند نه نقـش و نه رنگ در خـور آيد كار را جز دفع زنگ
در فـرو بستنـد و صيقـل مىزدنـد همچو گردون ساده و صافى شدند
از دوصد رنگى به بىرنگى رهى است رنگ چون ابر است و بىرنگى مهى است
هرچه اندر ابرضوء بينى و تاب آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اوّل، قصّه مرى كردن روميان و چينيان در علم نقّاشى و صورتگرى،ابيات 8 تا 11.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 475 تا 480
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد اول؛ تفسیر سورۀ بقره آیات 135 تا 138
«وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَو نَصَارَى تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ المُشرِكِينَ» (135)
«قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَمَآ أُنزِلَ اِلَينَا وَمَا أُنزِلَ اِلَى اِبرَاهِيمَ وَاِسمَاعِيلَ وَاِسحَاقَ وَيَعقُوبَ وَالأسبَاطِ وَمَا أُوتِىَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِم لاَ نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِّنهُم وَنَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ» (136)
«فَاِن آمَنُوا بِمِثلِ مَا آمَنتُم بِهِ فَقَدِ اهتَدَوا وَّاِن تَوَلَّوا فَاِنَّمَا هُم فِى شِقَاقٍ فَسَيَكفِيكَهُمُ اللّهُ وَهُوَ السَّمِيعُ العَلِيمُ» (137)
«صِبغَةَ اللّهِ وَمَن أَحسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغَةً وَنَحنُ لَهُ عَابِدُونَ» (138)
گويند: يهودى يا نصرانى شويد تا هدايت يابيد. بگو: چنين نيست، بلكه آيين ابراهيم را بايد پيروى كرد كه به سوى خدا برگشت و هيچ گاه از مشركين نبود. 135
بگویید: به خداوند و آنچه به سوى ما فرود آمده و آنچه به سوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران از جانب پروردگارشان آمده، به همه اينها ايمان آورديم و در ميان هيچ يك از ايشان فرق نمىگذاريم و ما تسليم خداونديم. 136
پس اگر اينها به سان آنچه شما به آن ايمان آوردهايد ايمان آورند، در حقيقت هدايت يافتهاند، و اگر روى گردانند، تنها اينها هستند كه در حال تفرقه و جدايى به سر مىبرند. پس، به همين زودى خداوند تو را از شرّ آنها نگاه مىدارد، و اوست خداوند بس شنوا و دانا. 137
(ملت ابراهيم همان) رنگآميزى خدايى است؛ و نيكوتر از خداوند از جهت رنگآميزى كيست؟ و ما همان پرستندگان او هستيم .138
شرح لغات
حنيف: مايل، مستقيم؛ متمسّك به اسلام؛ پيرو آيين ابراهيم.
الاسباط، جمع «سِبط»: فرزند فرزند؛ قبايل يهود، از اين جهت كه همه آنها فرزندان يعقوب بودند.
شقاق (از مصدر شِق): شكستن، از هم گسيختگى.
صبغة (به كسر و فتح صاد): نوعى رنگآميزى؛ ملت و آيين، از آن جهت كه آدمى را به رنگِ عقيده و اخلاق خاص در مىآورد.
«وَ قالوا كونوا هوداً اَونَصارى تَهتَدوا». آيات قبل گوهر آيين خدايى را در شخصيت و امامت ابراهيم و در بناى خانه توحيد و مناسک آن، روشن كرد و نتيجه نفسانى و زيانآور اعراض از ملت ابراهيم، وصيت پدران را به فرزندان و بى اثر بودن نسبتِ فرزندان به پدران را بيان كرد. اينها كه خود را پيرو ابراهيم مىدانند آن آيين پاک و الهى را مسخ كردهاند و از عصبيّتها، غرورها، تشريفات و تقاليد، عناوين و نامهايى ساختهاند و راه هدايت را در زير اين نامها و عنوانها مىشناسانند. از اين رو در برابر دعوت اسلام كه همان ملت ابراهيم و آيين پيامبران گذشته است، مىگويند: بايد يهودى يا نصرانى شد تا هدايت يافت و همچنين هر گروهى دين خود را به حق و دين ديگرى را باطل و كفر مىشمارد.
گويا سكوت از ذكر فاعل «قالوا»، اشاره به بى ارزشى اين گويندگان و كوته نظرى آنهاست. از امر«كونوا»، كه دلالت به برترى آمر دارد، چنين برمىآيد كه اين دعوتها و دستورهاى غرورانگيز از طرف سران و پيشوايان گمراه كننده است. تو اى پيامبر، اين مطلب را اعلام كن كه آيين حق و نيالوده همان آيين ابراهيم است كه او از هر باطل و ناحقى روى گرداند و در راه مستقيم خدايى بود و به هيچ وجه شرك نياورد.
«قُل بَل مِلَّةَ اِبراهِيمَ حَنِيفًا وَ ما كانَ مِنَ المُشرِكِينَ». ابراهيم را «حنيف» گويند براى اين كه از كفر و شرك روى گرداند و به توحيد فطرى روى آورد و در راه آن مستقيم بود؛ زيرا معناى «حنيف» شخص مايل از راه هموار شده عمومى، به طرف راه حق و مستقيم است. بعضى حنيف را به معناى «حاجّ» گرفتهاند، از اين جهت كه بيت الحرام و مناسك آن مظهر و حافظ آيين ابراهيم است؛ يا مقصود از حاجّ، قاصد راه خداست. پيش از اسلام، به بعضى از عرب، چون خود را پيرو ملت ابراهيم مىپنداشتند، «حُنَفاء» و آيين آنها را «حنيفيه» مىگفتند.
اين آيه برهانى به صورت جدل است: يا ملت پاك و نيالوده به شرك ابراهيم، طريق حق و هدايت است، يا آنچه شما اهل كتاب به صورت دين درآوردهايد؛ چون قبول داريد كه آيين ابراهيم طريق هدايت است، پس نامهايى كه آيين را به آنها محدود كردهايد و ساختههاى شما باطل و گمراهى است.
اكنون، پس از ارائه آيين حق و ابطال دعاوى آنان، مسلمانان بايد ايمان توحيدى خود را به تفصيل اعلام دارند:
«قُولُوا آمَنّا بِاللّه وَ ما اُنزِلَ اِلَينا وَ ما اُنزِلَ اِلى اِبراهيمَ و...». چون ايمان خالص به خداوند و ايمان به آنچه بر خاتم پيامبران نازل شده يگانه پايه و معرّف و مقياس ايمان به ديگر پيامبران است، در آغاز اين اعلام و جداگانه ذكر شده. گويا از اين رو از ايمان به شخص پيامبر گرامى (ص) اسلام نام برده نشده تا بنماياند كه شخصيت فردى آن حضرت فانى در اراده خدا و ما «انزل اللّه» است و او خود جز آيينه نماياننده وحى همه پيامبران و دعوت آنها نيست. تكرار «و ما أنزل» و نسبت آن به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، وحدت وحى و اصول دعوت آنها را مىرساند، زيرا آنان نخستين داعيان به اصول توحيد و تسليم به اراده خداوند بودند. تغيير تعبير از «ما أنزل» به «ما أوتى» اشاره به كتب و احكام و آياتى است كه به پيامبران صاحب كتاب داده شده است . بنابراين، اگر ايمان به توحيد خالص و محكم و آنچه بر خاتم پيامبران نازل شده نباشد، ايمان به ديگر پيامبران و آنچه بر آنها نازل شده پايه درست و برهان روشنى ندارد و چهره واقعى پيامبران گذشته و اصول دعوت و كتاب آنها چنان كه بوده است آشكار نمىگردد. از ايمان اجمالى و كلى به «ما أنزل» ايمان تفصيلى به احكام و كتب پيامبرانى، به خصوص چون موسى و عيسى، و عموم پيامبران برمىآيد. اينها همه از جانب پروردگار و براى تربيت خلق برانگيخته شدند: «وَ ما اُوتِى النَّبيونَ مِن رَبِّهِم».
آن گاه ما مسلمانان بايد اعلام داريم كه در ميان كسانى كه داراى رسالت و آيات حقاند، جدايى نمىانديشيم و همه را از جانب خدا مىدانيم و مانند پيروان ديگر اديانى كه آيين خدايى را به رنگ تعصب قومى و قبيلگى درآورده و دين را وسيله جدايى ساختهاند و پيامبران را در مقابل هم قرار دادهاند، نيستيم و از اسلام خاص به اسلام عام گراييدهايم : «لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِن رُسُله وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمونَ».
«فَاِن آمَنوا بِمِثلِ ما آمَنتُم بِه فَقَدِ اهتَدَوا». ايمانى مىتواند حدود را فرو ريزد و طريق هدايت را باز نمايد كه خود در ظرف حدود قومى و ملى و از اين قبيل، محدود نباشد. اين ايمان همان است كه شما مسلمانان بايد اعلام كنيد. پس، اگر اينها هم به مثل ايمان شما و آنچه شما به آن ايمان آوردهايد ايمان آورند، هدايت يافتهاند؛ و اگر دين را عنوان حدود قومى و عصبيت و خودخواهى گيرند، پس به نام دين تنها راه تفرقه و اختلاف انگيزى مىجويند:
«وَ اِن تَوَلَّوا فَاِنّما هُم فى شِقاقٍ». بنابراين، كلمه «مثل»، چنان كه بعضى تصور كردهاند، زايد نيست. «مثل» براى تمثّل و نماياندن ايمانِ آزاد و پاك از تعصبات است كه در وجود مسلمانان پاك سرشت و روشن دل و مورد خطاب تحقق يافته است؛ و نيز مشعر بر تسامح و وسعت و لطف دعوت قرآن است: همين كه رنگهاى خود ساخته را زائل كنند و مثل شما ايمان آورند، به سوى دريافت حق به راه افتادهاند. پس اگر كلمه «مثل» نباشد، نمونهاى ارائه نشده است و اهل كتاب مىتوانند بگويند كه ما هم به همه پيامبران ايمان داريم! با آنكه ايمان ظاهر آنها كه در باطن تفرقه انگيز است، مثل ايمان واقعى مسلمانان نيست. مسلمانان كه نبايد جز رنگ خدايى رنگى داشته باشند و بايد تابع حق باشند، همان كشش حق و توحيد، آنها و ديگر مردم حق جو را به هم هرچه بيشتر مىپيوندد؛ و آنها كه دين را به رنگ طبايع خود در مىآورند، خواه ناخواه راه تفرقه مىپويند. و چون رو به تفرقه و اختلاف مىروند قواى خود را متلاشى مىكنند. بنابراين اصل نفسانى و اجتماعى، خداوند مسلمانان را از شر و كِيد آنها مصون خواهد داشت: «فَسَيكفيكَهُمُ اللّه وَ هُوَ السّميعُ العَليم»، چه خداوند به گفتگوهاى زير پرده آنها شنوا و به انديشههاى باطنى آنها داناست.
«صِبغةَ اللّه وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللّهِ صِبغَةً وَ نَحنُ لَه عابِدونَ» صبغةَ اللّه، به صورت منصوب، بيانى براى ملت ابراهيم يا مفعول فعل محذوف، مانند «نريد» و «نتبع»، است. و در صورت مرفوع بودن، خبر از براى «هى» يا «تلك» است.
منشأ اختلاف و امتياز افراد و قبايل و ملل، عقايد و سننى است كه به رنگ دين و آيين زندگى درمىآيد. تعصبات و غريزه امتيازجويى، هرچه بيشتر اين گونه مميّزها را پررنگ مىسازد. اين رنگهاى مميّز، مانند رنگهاى اجسام طبيعى است كه به حسب ساختمان هر جسمى ، نور بسيط را تجزيه مىكند و به صورت رنگ مخصوص و مميّز خود مىگرداند. ملل و پيروان اديان هم بايد، مانند پيامبران و پيشروان، تسليم نور مطلق حق شوند. اگر تسليم نشدند و آيين خدايى را در نفسيات شخصى و قومى خود تحليل بردند و تجزيه كردند، رنگى كه به نام آيين به خود مىگيرند، رنگ خدايى نيست. اين رنگهاى خود ساخته ناشى از نفسيات آنان و تجزيه نور بسيط و جامع آيين خدايى است كه نه جمال و كمالى دارد و نه ثبات و بقايى؛ زيرا اين گونه رنگهاى فردى و قومى انعكاسى از تقاليد و اوهام افراد و اقوام و در معرض تغيير و زوال و پيوسته اختلاف انگيز و گمراه كننده است. هدايت و توحيد در پيروى از ملت ابراهيم و تسليم وجهِ نفس به خداوند است كه انعكاس نور خدا و رنگ آميزى خدايى را مىنماياند: «و من أحسن من اللّه صبغة». پرستش خداوند و برگشت وجهه باطن به سوى او نفس را از كدورتها و عصبيتها پاك مىگرداند و هر رنگى را از خود مىزدايد و آن را براى تجلّى اراده و صفات عاليه الهى صيقل مىدهد، آن سان كه جسمهاى جامد با تسليم شدن به قواى حياتى رنگ و جمال برترى مىيابند و به آنها مىگرايند: «و نحن له عابدون».[1]
// پایان متن
[1] داستان رنگآميزى روميان و چينيان كه ملاى روم آورده بيان همين حقيقت است.
روميان گفتند نه نقـش و نه رنگ در خـور آيد كار را جز دفع زنگ
در فـرو بستنـد و صيقـل مىزدنـد همچو گردون ساده و صافى شدند
از دوصد رنگى به بىرنگى رهى است رنگ چون ابر است و بىرنگى مهى است
هرچه اندر ابرضوء بينى و تاب آن ز اختر دان و ماه و آفتاب
(مؤلّف)، مولوى، مثنوى معنوى، دفتر اوّل، قصّه مرى كردن روميان و چينيان در علم نقّاشى و صورتگرى،ابيات 8 تا 11.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد اول، (جلد دوم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 475 تا 480
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.