پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 1 تا 9
بِسمِ اللّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ
«الم» (1)
«اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» (2)
«نَزَّلَ عَلَيْکَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقآ لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالاِنْجِيلَ» (3)
«مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ» (4)
«إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ شَىْءٌ فِي الاْرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاءِ» (5)
«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الاْرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (6)
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الاْلبَابِ» (7)
«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» (8)
«رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (9)
الم.(1)
همان خدا، نيست خدايى مگر همان خداى بس زنده پاينده برپا دارنده. (2)
همی فرو فرستاد بر تو كتاب را به حق كه راست آورنده آنچه راست كه در پيش آن است و فرو فرستاد تورات و انجيل را. (3)
از پيش در حالى كه هدايت است براى مردم و فرو فرستاد فرقان را. همانا كسانى كه كافر شدند به آيات خدا براىشان است عذابى سخت و خدا عزيز انتقامدار است. (4)
به راستى خدا، پوشيده نماند بر او چيزى در زمين و نه در آسمان. (5)
اوست همان كه همى صورت مىدهد شما را در رحمها هرگونه كه بخواهد، نيست خدايى مگر همان عزيز حكيم.(6)
همانا اوست كه فرو فرستاد برتو كتاب را، از آن است آياتى محكم كه آنها مادر (اصل) كتاب است و ديگر متشابهات؛ و اما آنان كه در دلهاشان كجمنشى است پس پيروى مىكنند آنچه را كه تشابه دارد از آن براى يافتن فتنه و براى تأويل آن. با آنكه نمىداند تأويل آن را مگر خدا و استواران در علم گويند: ايمان آورديم بدان، همه از پیشگاه پروردگار ماست و آگاهى نيابد جز خردمندان. (7)
پروردگار ما! كج مدار دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كردى ما را و ببخشاى براى ما از نزد خودت رحمتى را چه به راستى تو همان تويى بس بخشاينده.(8)
پروردگار ما! همانا تويى گردآورنده مردم براى روزى كه نيست ريبى در آن، همانا خدا خلاف نكند وعده را. (9)
شرح لغات:
تورات، واژه عبرى: شريعت، اصول يا مجموعه احكام، آموزش و هدايت.
انجيل: بشارت. ريشه عربى آن از «نجل»: پديد آورد، زمين را شكافت، زمين سبز شد. و در واقع اين نام معرّب «اوانگليون» يونانى است به معنى مژده و بشارت.[1] به نظر ارجح اين كلمه يونانى است اصل آن «اونجيليون» بوده است، مركب از دو كلمه «مژده نيك».[2]
فرقان، مصدر اسمى كه وزن آن فزونى و يا حركت را مىرساند. از «فرق»: جدا كرد، شكافت، روشن و متميز گرديد.
انتقام: پيگرد، بد پاداش دادن به گناه، افتعال از «نقم»: به پاداش بدش رساند، سخت ناروا و بد دانست، بر او عيب گرفت و نكوهش كرد.
زيغ: كج منشى، كجى، برگشت از حق، روى آوردن به باطل ، ناتوانى ديد، حيرتزدگى، كشيدن مهار شتر، آرايش.
«الم. اَللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ» دربارۀ اشارات و رموز حروف جداگانهاى كه در آغاز بعضى از سورههاى قرآن آمده مفسران و محققين با ديدهاى خاص خود نظرها و احتمالاتى دادهاند كه آنچه موجّه به نظر مىرسد در پرتو[3] «الم ذالك الكتاب لا ريب فيه» آمده است. [4]
در انديشۀ دانشمندان فلسفه عالى، اين حروف اشاراتى به اسماء و صفات الهى است كه در وراء و ماوراء پرتو افكنده به گونهها ودر پديدهها تجلى يافته است. از اين نظر كه «الم» اشاره و رمزى به اسماى اثباتى و نفيى و صفاتى باشد كه به «اللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ» امتداد و تفصيل و تجلي و به گونه «الكتاب» ـ «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ» ـ «تنزُّل» يافته، بسان «تنزُّل» آن صفات به صورتهاى حروف و تركيبات جهان. تكرار (الف و لام و هاءهاىواسط) كه نمودار حركت بسيط است، تبيينِ توحيدِ ذات و پيوستگى و تكثير آن در مجراى صفات و مراتب آن است كه دردو صفت «الحيُّ القَيُّوم» كه جوشش حيات را با قيُّوميَّت و ربط ذات و صفات قديم و ازلى را با تركيبات و حوادث مىنماياند و در سير نزولى به ميم رمزى «الم» وتبيين «القيُّوم» مىرسد كه سرآغاز رجوع «اِلَى اللّهِ تُرجَعُ الاُمُورُ» و سير صعودى است. به اصطلاح فلسفى: حركت وجود بسيط و بىنام و نشان از مبدأ غيبالغيوب «اَللّه» كه تابشهاى آن تعيُّنات و تشخُّصات و ماهيات را پديد مىآورد. و به اصطلاح عرفانى: حركت (نَفَس الرَّحمانى) كه حروف و تركيبات عالَم را مىسازد. آن سان كه انسان انديشمند و عقلى، راز درونى و هستى خود را با حركت انديشه، همراه با تنفس و بيرون دادن هواى عميق و بسيط و با برخورد به اوتار حلقى به گونه صوت درمىآورد و با برخورد و تعيين مخارج به آواى حروف و با تركيبات آواها به صورت كلمات داراى مفاهيم مىنماياند و همىدر صفحات هوا و اوتار سمعى و كتابت و اشعه بصرى تنزل مىيابد و نقش مىبندد و سپس از هوا محو و روپوش حروف و كلمات خلع مىشود و آن كه مفاهيم ذهنى و عقلى خالص و طيّب دارد همى صعود مىكند (اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ)[5] ، از او صادر مىشود و نزول مىيابد و به سوى او برمىگردد و به او پيوسته مىشود. پس صدا و آهنگ حروف و تركيب كلمات و معانى و مفاهيمى كه دارند، نه به خود قائم و نه به خود باقى است، همه امواج حيات و اراده و قيّوميّت متكلم و مريد و مبدأ حيات و قائم به ذاتاند: «الحَيُّ القَيُّومُ».
«نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيهِ». فاعل نَزَّلَ «اَللّه» با وصف توحيديش «لاَ اِلهَ اِلّا هُوَ»، و دو صفت جامع «الحَيُّ القَيُّومُ» است. اين صفات است كه هم به صورت حروف و تركيباتِ عالَمِ تكوين تابش و نزول يافته و هم به صورت كتاب تشريع و هدايت تا همچنان كه همه پديدهها و اجزاى هستى را با حيات استعدادى يا فعلى بر پا داشته و به حركت درآورده، انسان را هم زنده و قائم و پاينده بدارد تا به اختيار و اراده آزاد خود به «حيّ قَيّوم» بپيوندد. «نَزَّل» (به تشديد) نزول تدريجى را مىرساند كه موافق با شرايط زمان و استعدادها و نيازها، مسائل هدايتى و احكام آن را مشهود و ملموس كرده همه مشاعر و عواطف را فراگيرد و منشأ انقلاب فكرى و اجتماعى شود.
«نَزَلَ» (بدون تشديد) و «اَنزَلَ» به معناى نزول دفعى و با هم است. در مواردى كه در امور دفعى با تشديد در قرآن آمده، مانند (يُنزِّلُ الغَيثَ ـ مالَم يُنَزِّل بِهِ سُلطانًا)[6]، نظر به مبادى و اجزا و از آثار تدريجى است. «عَلَيكَ» دلالت بر سلطه و تفوق دارد، آن چنان كه هنگام نزول، روح و انديشه و شخصيت مخاطب (رسول) يكسره مقهور آن مىگردد، باى «بِالحَقّ» دلالت بر ملازمت و تلبُّس دارد: اين كتاب را با حق و ملازم آن بر تو نازل كرده است و يا (باى سببى) كه بيان علت فاعل نزول باشد: به سبب و نيروى حق … حق مطلق «اَللّه» به همه اسماء و صفات و تجليات و نزولات و ارادۀ او كه ثابت و پايدار و نگهدار است، و همين معناى نازل لغوى حق است: حقوق نسبى و تشريعى اصول ثابت و پايدار و با اصول تكوينى به حق مطلق پيوسته است. همين حق را از واقع جدا مىسازد كه گاه با هم و گاه در مقابل هم هستند، كتابهاى هدايتى و تشريعى بشر در مسير واقعيات است كه آميخته از حق و باطل و در محيطهاى زمانى و مكانى و شرايط اجتماعى مختلف و متضاد است و قابليت بقا و صلاح ندارند. حق، ثابت و پايدار و داراى مصالح حقيقى و هماهنگ با جهان و فطرت و ضامن بقا و ابديت است.
«مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه» تصديق، نمودارى راست و به راستى آوردن چيزى است كه به دروغها، افتراها و اوهام آميخته و ناراست و مبهم گشته.[7] «لما بين يديه» چيزى است كه در امتداد شعاعِ ديد و خطوط متوازى دو دست باشد و در مقابل «لما خلفه، لما قبله» است نه به معناى آنها، زيرا گرچه در طول زمان قرآن پس از ديگر وحىها و كتابها آمده، در مراتب نزول «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ» آنها شعاعها و پرتوهايى بودند در امتداد اشعۀ فروزان قرآن و پيشروى آن. همچنان كه شعاعها و انعكاسهاى پيش از طلوع كامل، آميخته با تاريكىهاى ابهامانگيز و تصويرهاى موهوم و واقعى است و با سر زدن نَيِّر اعظم تاريكىها از ميان مىرود و صورتهاى راستين از ميان اَظلال و اوهام متمايز مىگردند: «مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه»؛ «لِما»، اِبهام و شُمول را مىرساند: آنچه از كتابها و شرايع و وحىها و الهامها تا حدسها و كشفهايى كه بر پيغمبران و تاليان آنها و انسانهاى انديشمند پرتو افكنده و آميخته با اوهام و افتراها گرديده، اين كتاب، راستى و راستهاى آنها را مىنماياند و شناسايى جهان و انسان و اصول و احكام را متمايز مىكند، از مبادى تا نهايات: «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه»، از آنگاه كه سيارۀ زمين آمادۀ وحىگيرى و الهامبخشى گرديد و پيغمبران وحىياب و انسانهاى انديشمند سر برافراشتند و روى به سوى مطالع انوار گرداندند، وحدت و پيوستگى همه وحىها و انواع الهامات را با هم و با كمال وحى مىرساند.
«وَاَنزَلَ التَّوراةَ وَالاِنجِيلَ مِن قَبلُ هُدىً لِلنّاسِ وَاَنزلَ الفُرقانَ». تورات و انجيل در ميان وحىها و الهامات «ما بين يديه»، وحىهايى متضمن اصول اعتقادى و احكام و نظامات بودند كه به صورت كتاب درآمدند و ملت و ملتهايى فرا آوردند.
مفرد آمدن تورات و انجيل و معناى لغوى آنها دلالت بر همان اصول شريعت و بشارت دارد نه به پنج كتاب عهد عتيق و اناجيل گوناگون با همه وقايع نگارىها و سرگذشتها و تناقضات[8] كه بعدها جمع و تدوين گرديده و به نام نگارندگان خوانده شده است و آميخته با انديشهها وشرکها و خيالات و دريافتهاى همان كسان است: «وَجَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ»[9]، «اُوتُوا نَصِيباً مِنَ الكِتابِ»[10]، «وَ نَسُوا حَظّاً مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ»[11]. آنكه قرآن مصدِّق آن است، همان است كه از جانب خدا نازل شده و هدايت و نور است: «وَاَنزَلَ التَّوراةَ وَالاِنجِيلَ مِن قَبلُ هُدًى لِلنّاس»، «اِنّا اَنزَلنَا التَّوراةَ فِيها هُدًى وَ نُورٌ»[12]، نه اين تورات كه از دماغ مشوَّش مردمى نازل شده و قرآن از تحريف و نقص و فراموشى اصل آن خبر داده است. آنكه پيشاپيش قرآن، جهت ترتيب نزول و پيش از آن از جهت گذشت زمان، نازل شده، طليعه احكام و نظامات پس از وحىها و الهامات تورات و بشارت سر برآورده كتاب كامل انجيل است كه چون سپيده فلق و برآمدن شعاعها پيش از طلوع كامل رخ مىنمايد.
«هُدًى»، همين راهنمايى به سوى كمال وحى و شريعت است و شايد وصف حالى براى «الكتاب» و معطوفات باشد كه غايت نزول همه هدايت مردم است. «وانزل الفرقان» با تكرار فعل «اَنزَلَ» و در نهايت نزول كتاب و تورات و انجيل، بيان كمال سطوع وحى است. وحى، از جهت احكام مكتوب، «كتاب» و از جهت رهبرى، «هدى»، و از جهت تمايز حق و باطل و خير و شر و مؤمن و كافر، «فرقان» ناميده مىشود. هيأت مصدرى «فرقان» دلالت بر كمال جدايى و تمايز دارد. تمايز كامل صفوف: (يَومَ الفُرقانِ يَومَ التَقَى الجَمعانِ )[13] ، روزى بود كه صف ايمان از كفر و نفاق متمايز گرديد. نزول كامل وحى، همچون تابش نور درخشان بر سطوح است كه اَشباح و اَشخاص و اَجسام را متمايز مىگرداند و اشعه آن، قابل را رشد مىدهد و ناقابل را به جاى مىگذارد يا به پستى مىراند. كتاب تنظيم مىكند، فرقان تميز مىدهد.
عطف فرقان به كتاب در اين آيه و آيه «وَ اِذ آتَينا مُوسَى الكِتابَ وَ الفُرقانَ»[14] ، گويا ناظر به همين دوگونگى «ما انزل» و ذكر فرقان پس از كتاب، نظر به كمال آن است. كمال فرقان، همين وحى نهايى و همه جانبه و همگانى است: «تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلَى عَبدِهِ لِيَكُونَ لِلعالَمِينَ نَذِيراً»[15] ، كه سراسر سورۀ فرقان تبيين صفبندىها و انديشهها و بينشهاى وهمآلود در برابر وحى است. اين دو آيه: «اَللّه لا اله الا هو… و انزل الفرقان»؛ بيان اصول اعتقادى و فكرى و بينش جهانى قرآن و پيوستگى و تكميل كتابهاى هدايتى قبل و مرزبندى و جدايى (فرقان) از آيينها و انديشههاى شرکآلود و محدود است. تا آخر سوره پيرامون همين اصول اعتقادى و تبيين بينشهاى ناشى از آنها و روش و منش صف معتقد و متعهد به آنهاست.
«اِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُم عَذابٌ شَدِيدٌ، وَّ اللّهُ عَزِيزٌ ذُوانتِقامٍ». پيوستگى اين خبر تهديدآميز با نزول كتاب و فرقان، نشانۀ ارتباط عذاب با نزول آن آيات است. «كفروا»، كفر حدوثى و ارادى: «لَهُم عَذابٌ شَدِيدٌ»، بيان تلازم كفر به آيات و عذاب شديد است. با نزول فرقان كه كمال كتاب وآيات است، امتياز و تقابل و تضاد رخ مىنمايد. تقابل و تضادى در روحيّه و قواى درونى كه پيش از آن يکنواخت در مسير غرايز پست بود و احساس به درد همان در حد احساسات بدنى و محروميتهاى غريزى بود كه دوام و شدت ندارد. پس از نزول فرقان و پرتو افكندن آيات در خلال قواى درونى، تضاد و برخورد بين عقل تعالىطلب كه مىخواهد در مسير آيات پيش رود و بالا آيد و عواطف بيدار شدۀ انسانى با غرايز و عوامل ميراثى كه در جهت مخالف مىكشند، رخ مىنمايد و اين تضاد در بيرون از نفسيّات به صورت صفوف درمىآيد. آنان كه عقل و وجدان فطرىشان با هدايت آيات نيرومند مىشود و از متن تضادهاى رنجآور برترى مىيابند و بر غرايز و عواطف مقابل حاكم مىشوند، مىرهند و آنها كه در ميان به هم خوردن تعادل و تضادها مىمانند و ازآيات روى مىگردانند، رنج و عذاب دائم را براى خود مىخرند: «لهم عذاب شديد».
اين رنج و عذاب درونى از آغاز بيدارى وجدانى و رشد عقلى و حركت به سوى كمال احساس مىشود و هر چه جاذبهها نيرومندتر و تضاد و تحرك بيشتر شود، احساس بدان شديدتر مىشود و با نزول آيات فرقان و كفر بدان اين رنج و درد جانكاه، عذاب شديد مىگردد، همچون مرغى كه پر و بالش روييده و انگيزه پرواز آرامش نمىگذارد و در بند و ميلههاى قفس گرفتار آمده همى نفس زنان خود را به ديوارههاى قفس مىزند تا راهى يابد و يا قفس بشكند و صفيركشان به پرواز درآيد يا پر و بالش بشكند و انگيزه پروازش خاموش شود و به بند و قفس خوى گيرد. در فضاى نفسانى و درونى، اين گونهاى از عذاب شديد است كه احساس بدان در شرايط روانى و زندگى و موجبات آگاهى يا غفلت، شديد يا خفيف مىشود تا به عالم آگاهى و هشيارى كامل برسد. در فضاى اجتماع، نزول هدايت و فرقان و آيات آن، كسانى را مىآگاهاند و تكان مىدهد تا از پوسته محيط كفرزده سر برمىآورند و هماهنگ و هم صف مىگردند و تعادل و ثبات طبقه ستمگر و كفركيش را بر هم مىزنند و مراكز اِتّكا و پايههاى آن را فرو مىريزند و دچار عذاب شديد مىگردانند. عذاب شديدى كه از درون كافر به آيات را مىخورد و پوك مىكند و از بيرون او را مىكاهد و به سقوط مىبرد، از ناهماهنگى درونى و از استشعار بدان و از شعور بيدار و انتقامجويى است كه از قلوب مردم مؤمن و حق جو برانگيخته مىشود و به جوشش و آتشفشانى درمىآيد. اين عذاب شديد و دائم اگر تسكين يابد همان درحد تخدير استشعار و شعور است كه هميشگى و پايدار نيست، و چون عوامل تخدير و غفلت از ميان رفت شعلهور مىگردد؛ نه از ميان برداشتن و بىاثر كردن عوامل تخدير و كشف پرده غفلت و تيز كردن شعور به عذاب، به اختيار و خواست معذَّب است: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هذَا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيد»[16]، و نه برانگيختن شعور عدالتخواهى و وجدان انتقامجويى. كار عقل و اراده همين است كه شعورهاى برافروخته و وجدانهاى برانگيخته را در راه وصول به حق و تعذيب و انتقام رهبرى كند و هماهنگ گرداند. پس مشيت قاهر و انگيزندهاى است برتر و نيرومندتر از خواست منتقَم (به فتح قاف). «واَللّه عزيز ذوانتقام» كه سر رشتۀ حركت و انتقام به مشيت اوست: «ذوانتقام». تاخت و تاز كفر كيشان ستمپيشه نمىتواند آنها را از عذاب حتمى برهاند و مؤمنان ستمزده را نبايد بفريبد: «لا يَغُرَنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى البِلادِ. مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأواهُم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المِهادُ»[17]، اين آيه در پايان همين سوره، پس ازشكستها و تجربهها و رهبرىهايى كه در آن آمده بيان شده است.
«اِنَّ اللّهَ لاَ يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ فِى الاَرضِ وَ لا فِى السَّماءِ.هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُم فِىالاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». تعليل كبروى براى دو وصف «عَزِيزٌ ذوانتقام»[18] است چون آنچه در درون و اعماق زمين و آسمان، از پديد آمدن قوا و نيروهاى محرک و تضادها و مراحلى كه از سر مىگذراند و فعل و انفعالهايى كه از درون آنها رخ مىنمايد از او پوشيده نيست، آنچه در درون گزيده حيات انسان و اجتماع مىگذرد تا به كيفيت ناهماهنگى و تضاد و عذاب ناشى از آن مىرسد و گونههاى متضاد آشكار مىگردد نيز همانند آن است: باطل دچار توقف و ضربه انتقام و سقوط مىشود و حق راه باز مىكند و تكامل مىيابد: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ، وَلَكُمُ الوَيلُ مِمّا تَصِفُونَ»[19]، «وَاللّهُ عَزيزٌ ذوانتقام».
فعل «لاَ يَخفَى» استمرار را مىرساند، «وَ لا فِى السَّماءِ» تأكيد و توسيع «لا فِى الاَرضِ» است: نه همين آنچه در زمين كوچك و زيرپاى شماست، آنچه در آسمان عظيم و پهناور است نيز بر او هيچ گاه پوشيده نمىشود. «هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُ كُم فِى الاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ» همچون شاهدى است صُغرَوِى براى اثبات «اِنَّ اللّهَ لا يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ» و خود متضمن برهان است: همان اراده اوست كه شما را دردرون پيچيده رَحِمها صورت مىدهد و نقش مىبندد. اين حركت و تصوير چيست و به اراده كيست؟ جز به اراده او، اراده عين علم يا ظهور آن است، پس اين تصويرها بر او پوشيده نيست. پيوستگى و هماهنگى جهان شاهدى بر وحدت اراده و علم است؛ پس آنچه در زمين و آسمان است بيرون از علم او و پوشيده از او نمىشود.
آمدن ضمير «هُوَ الَّذِى» به جاى اسم ظاهر «اَللّه» كه راجع به «اَللّهُ الَّذِى لاَ يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ…» است، همين وحدت اراده و علم را مىنمايد. تصوير: صورت بندى و تغيير صورت بر طبق استعدادها و كيفيتهاست؛ «كَيفَ يَشاءُ» حركت و اِكمال استعداد و تصويرها از او و به سوى «لا اِلهَ اِلّا هُوَ» و ظهور و فعاليت صفات «العَزِيزُ الحَكِيمُ» و تجلّىِ «اللّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَيُّ القَيُّوم» است كه «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ …».
«هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُّحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». تكرار و اظهار ضمير «هُوَ الَّذِى» همان وحدتِ الُوهيَّت را مىنماياند. همان خداى يگانه حيّ قيّوم، همان كه آنچه در زمين و آسمان است از او پوشيده نيست، همان كه شما را در درون رحمها صورت بندى مىكند؛ همان، كتاب را بر تو نازل كرده است… مبدأ و منشأ همه يك علم و اراده و صفات حيّ قيّوم است. «اَنزَلَ»، ناظر به نزول جمعى و دفعى كتاب است كه آيات محكم و متشابه ازآن ناشى شده: «مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ»: محكم، پايدار و تغييرناپذير در مقابل متشابه كه معانى و مفاهيم مختلف شبيهنما و اشتباهانگيز دارد، نه درحقيقت شبيه (مشابه). همچون پديدهها و رنگهاى پيوسته و متدرج و تصويرها كه شبيه به هم مىنمايد، اين تشابه معانى و مفاهيم است كه در تعبيرات و الفاظ آيات انعكاس يافته است.
«اُمُّ الكِتاب» اصل و منشأ و زاينده و مرجع ثابت كتاب است، همچون آفريننده جهان و انسان «اِنَّ اللّهَ لا يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ… هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُم فِى الاَرحامِ، هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ» كه همه از اصول ثابت و گونههاى متغير پديد آمدهاند. قوانين و اصول ثابت و حاكم و محكم، نقش و هندسه كلى و عمومى بر پا دارنده است. مواد و پديدهها درضمن و در حدود آن، متشابه و متغير است. كشف علمى و تكامل آن، جز فهم و دريافت اصول قوانين كلى و برگردان متشابهات با آن اصول لايزال نيست و اِلّا نه علمى است و نه معلومى. هر پديدهاى نيز اصل محكم و ثابتىدارد كه ماهيّت آن است و تغييرات و تشابه در صورتهاست و اِلّا نه اين آن است و نه آن اين، همان نطفه و جنين است و آن همين شده است. ضمير «كم» همان اصلِ ثابت و «يُصَّوِرُ كُم فِى الاَرحام» صورتهاى متغاير و متشابه است؛ آن «اُمُّ الكِتاب» واينها متشابهاند. «الكتاب» هم صورت تشريعى كتاب آفرينش است كه «اُمُّ الكِتاب» سر چشمه و اصل ثابت، و متشابهات صورتهاى تفصيلى و متكامل آن است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَّدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»[20]، اُمّ الكتاب كه ضمير جمع «هُنَّ…» و در مقابل متشابهات و به جاى «اُمُّهات الكتاب» آمده، وحدت و جامعيّت آن را مىنماياند، همان كه ديگر آيات از آن ناشى مىشود.[21]
با بيان و نظرى ديگر،كتاب دو مرحله ـ يا چند مرحله ـ دارد: كتاب پيش از نزول و تنزيل، و آن همان است كه ضماير اين گونه آيات به آن بر مىگردد «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةٍ مُّبارَكَةٍ»[22]، «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلةِ القَدرِ»[23] ، كه در يک شب و در يك زمان، آن كتاب نازل شده، نه به تدريج و در زمانها و مكانها و شرايط مختلف. اين ضماير مفرد راجع به همان كتابى است كه در آيات ديگر نام برده و تصريح شده. (رجوع شود به تفسير سوره قدر): «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ»[24] ، «اِنّا اَنزَلنا اِلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ. اِنّا اَنزَلنا عَلَيكَ اِلكَتابَ لِلنّاسِ بِالحَقِّ»[25]، يا آن كتاب از مقام بلندش به تنزيل و به تدريج نازل شده: «تَنزِيلُ الكِتابِ مِنَ اللّهِ العَزيزِ الحَكيمِ»[26]، «تَنزيلُ الكِتابِ لارَيبَ فيهِ..»[27]، «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ»[28]، «تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ»[29]. اين كتاب در مرتبه عالى و اعلى محفوظ است: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ فِى لَوحٍ مَّحفُوظٍ»[30] ، و مكنون است و بشر محجوب به حواس و آلودگىها آن را مس نمىكند: «اِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ. فِى كِتابٍ مَّكنُونٍ. لا يَمَسُّهُ اِلّا المُطَّهَرُونَ. تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ العالَمينَ»[31]، و در مرحله پس از نزول و در مسير زمان تفصيل و تفريق گرديده: «كِتابٌ فُصِّلَت آياتُهُ قُرآناً عَرَبِيِّاً لِقَومٍ يَّعلَمُونَ»[32]، «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»[33]، «وَ ما كانَ هذا القُرآنُ اَن يُّفتَرَى مِن دُونِ اللّهِ ولكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ وَ تَفصِيلَ الكِتابِ لارَيبَ فيهِ مِن رَّبِّ العالَمِينَ»[34]، «وَ قُرآناً فَرَقناهُ لِتَقرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلَى مُكثٍ وَّ نَزَّلناهُ تَنزِيلاً»[35]، «وَ لَقَد جِئناهُم بِكِتابٍ فَصَّلناهُ عَلَى عِلمٍ»[36]. با توجّه و دقّت در تعبيرات و ضماير اين آيات، كتاب (قرآن) پيش از نزول و تنزيل، محكم (ثابت وكلى و نامتغيّر) و جمع و مكنون بوده و پس از نزول به گونه تفصيل و تفريق و ظهور درآمده، آن كتاب محكم و مكنون ودر مقام جمعى، «امُّ الكتاب» است: «اِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ. اِنَّهُ فِى اُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيٌ حَكِيمٌ»[37] . و مقام برتر داشته «لعلى» و محكم و حكيم بوده (حكيم) برتر از حواس و انديشهها بوده و به گونه زبان خاص (عربى و قرائت لغت و كلمات) نبوده، حكيم و برتر از تغيير و تشابه و تنوع زمان و مكان و انديشهها بوده است: اصول ثابت هستى، قوانين ثابت جهان و انسان، معرفت مبدأ و توحيد و صفات عليا، رابطه خلق با خالق، مراحل معاد و تكامل، مسئوليت و تعهد انسان و احكام كلى عقلى و عملى، چون فروع نظرى و فكرى و عملى از آن ناشى مىشود و زاينده است، و نيز همه به سوى آن باز مىگردند و تأويل مىيابند؛ «امّ الكتاب» است. همچون مسائل بسيط ذهنى و اصول كلى عقلى و علمى كه مسايل فرعى و تطبيقى از آنها ناشى مىشود و به آنها باز مىگردد. آن كتاب محكم و حكيم و امالكتاب محفوظ و مكنون، در مراتب نازل شده و تنزل يافته در ظروف انديشههاى گوناگون و زمانها و مكانها و شرايط و استعدادها، به صورت كلمات و آيات متفرق و تشبيهات و متشابهات و امثال و تمثيلها و تفصيلها تبيين گرديده، قرائت شده و در ظروف حوادث و قصص گذشته و زمان نزول و تعبيرها و عبرتها و احكام ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مجمل و مبيَّن و مطلق و مقيّد درآمده است. در نتيجه، اين آيات مفصّل و تنزّل يافته، همان محكمات و «ام الكتاب» است كه در لباس عبارات و كلمات و… درآمده متشابه گرديده است: «اَللهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً…»[38] ، متشابهات، به اصول محكمات كه مضمون اصلى آيات و در ضمن متشابهات است، تأويل مىگردد تا اصول كلى قوانين و سنن و تحولات دريافت شود؛ و مسايل جزيى و زمانى و مكانى عبرتهايى است براى عبور انديشهها به سوى محكمات وحكمتها. همه تشبيهات و تمثيلهاى قرآن درباره مبدأ و معاد و جهان، متشابهات است كه تفكر و تعمّق و تدبّر در آنها آفاق باز و بازترى مىگشايد و از محدوديت و بستگى و جمود مىرهاند و راههاى تحرک و اجتهاد را باز مىكند: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتابِ وَ اُخَرُمُتَشابِهاتُ…» همان كتابى كه خداوند نازل كرده به دوگونه است: محكمات، كه «ام الكتاب» است و متشابهات، تشابه در معانى و الفاظ، تشابه در مراتب طولى تا ام الكتاب وكتاب محكم و محفوظ و مكنون. بنابراين ضمير «تأويله» راجع به كتاب است نه «اُخَرُ» متشابهات، چون محكمات درضمن متشابهات است و با آنها جريان دارد.
حرف ظرف آمد دراو معنى چوآب بحر معنى عنده ام الكتاب
بحر تلخ و بحرِ شيرين همعنان در ميانشان برزخِ لايبغيان
وآنگه اين هر دو ز يك اصلى روان برگذر زين هر دو رو تا اصل آن
هركه را در جان خدا بنهد محك هر يقين را باز داند او ز شك[39]
از اين آيات سوره قيامت: «لا تُحَرِّ ك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ. اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ. فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ.ثُمَّ اِنَّ عَلَينا بَيانَهُ»[40]. (اگر ضماير راجع به كتاب باشد نه مسأله قيامت كه بعضى احتمال دادهاند)، چنين بر مىآيد كه در آغاز نزول وحى، آن حضرت شتاب در قرائت و بيان را در طول زمان و حوادث به عهده مبادى وحى مىگذارد تا القائات وحى با سخنان و تعبيرات وحى گيرنده آميخته نشود و آنچه بايد به تفريق و تدريج قرائت و بيان شود، از زمان و شرايط متناسب پيشى نگيرد.
با توجه به اين آيات معلوم مىشود كه متشابهات همين نيست كه تشابه درمقصود و معنى، يا بعضى از آنها با بعضى ديگر تشابه داشته باشد، متشابه از جهت تشابه با محكمات هم هست كه از دو جهت ظاهر و مقصود نهايى و تأويلى هم محكم است و هم متشابه.
اين بيانى جامع و كلى از مفهوم محكم و متشابه است كه از پيوستگى آيات و معانى آن كتاب و وصف «ام الكتاب» برمىآيد. آنچه مفسران در تفسير محكم و متشابه آوردهاند يا بيان مصاديق كلى و جزيى و يا تعريفهاى لفظى است، مانند اين كه محكم: «مبيَّن و مصرَّح» و متشابه: «مجمَل و مبهَم» است؛ محكم آن است كه «دليلش روشن و واضح باشد مانند دلايل شناخت خدا و اسماء و صفاتش»، متشابه «براهين روشنى ندارد چون خصوصيات معاد و بهشت ودوزخ»، محكم «دليلش شناخته» و متشابه «ناشناخته» است؛ محكم «تأويل بردار نيست» و متشابه «تأويل دارد»، محكم آن است كه «بيان و تفسير ندارد»، فهم متشابه بوسيله بيان و تفسير است؛ در محكم «انديشه و عقل راه مىيابد»، بر خلاف متشابه، محكم «آياتى است كه ظاهرش مقصود و حجَّت است» و ظاهر متشابه مقصود نيست، «آنچه صريح است و تفسيرش مورد اتفاق و آسان است محكم» و «آنچه مورد اتفاق نيست و دشوار است» متشابه، «محكم آن است كه… و همچنين…». اين تعريفها بيشتر توضيحات و معانى و صفات الفاظ است نه تعريف و يا بيان معانى جامع محكم و متشابه و اُمّ الكتاب. و همين توضيحات لفظى هم نارسا ست، مانند مجمل و مبيّن يا صريح . چه بسا كلامى كه مجمل و محكم است يا نامجمل و متشابه و يا متشابه و مجمل كه با بيانى واضح مىشود، با آنكه به صراحت آيه، متشابهات تأويل دارند نه توضيح، و تأويل آنها به محكمات است و يا به براهين قاطع. و همچنين قابل تأويل بودن يا نبودن، توضيح لفظى است نه تعريف و نه بيان مقياس، و نيز تأويل به معناى تفسير، پرده بردارى از روى كلمات نيست ؛ تأويل: «برگرداندن معانى ظاهر و متشابه به معانى محكم است و، به صراحت آيه، مخصوص است به خدا و راسخين در علم». ظهور لفظ و حجيَّت و اراده ظاهرآن نيز به معناى محكم و مقابل آن به معناى متشابه نيست،زيرا درمتشابهات هم، ظاهر الفاظ مقصود و يا حجّت است و يا مورد اتفاق بودن يا نبودن نيز به معناى محكم و متشابه نيست، چه كمتر لفظ و يا معنايىدر قرآن مورد اتفاق است، و بعضى از علما ظواهر قرآن را نيز حجت نمىدانند.
دشوار بودن الفاظ يا معانى متشابه با تأويل به محكمات آسان مىشود، وضوح ادلّه و خفاى آن بيش از آنكه با مفهوم محكم و متشابه مطابق نيست، به حسب اذهان و قدرت و تفكر اشخاص مختلف است، چه بسا كه شناخت برهانى توحيد و صفات و اسماء و همچنين ادلّه احكام، رسا بودن و يا نبودن ادلّه و ديگر مسايل براى مردمى واضح و بر مردمى پوشيده است. «راغب اصفهانى» كه بينش خاصى در شناخت لغات دارد، در كتاب مفردات خود، اقسامى براى متشابه بيان كرده است: «تشابه يا در لفظ است يا در معنا و يا هر دو. تشابه لفظى يا ناشى از غرابت (نامأنوسى) لغوى است چون: «اَبَّ (به تشديد با) وَيزِفُّونَ» و يا ناشى از اشتراك لفظ: «عَين، يَد» يا تشابه راجع به كلام است از جهت اختصار: «وَ اِن خِفتُم اَلّا تَعدِلوُا…» يا بسط: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ» يا نظم: «وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجًا» يا معنى چون اوصاف خدا در روز قيامت از جهت لفظ و معنى و كميّت، عموم و خصوص، كيفيّت: وجوب و نَدب، زمان: ناسخ و منسوخ. مكان: «لَيسَ البِرَّ أَن تَأتُوا البُيُوتَ…» شرايط: شرايط عبادات و احكام».
بنابر اينگونه تقسيمات، تشابه بيشتر همان تشابه الفاظ و يا دلالت بر معانى مشترک يا مشكل، يا عام و خاص و از اين قبيل است و جز آنها محكمات هستند. يا آنكه اين معانى لفظى اگر تفسير دارد تأويل ندارد و علم آنها مخصوص خدا و راسخين در علم نيست. بعضى هم در تفسير محكم و متشابه به يك يا چند مَثل اكتفا كردهاند: حروف اوايل سورهها متشابهات است يا آيات منسوخه و مجمل متشابه هستند. با آنكه اين حروف معانى لغوى ندارد و آيات منسوخه و يا مجمل يك معنا بيشتر ندارد. متشابه فاعل از تشابه به معناى شبيه نماست كه دريابندۀ معانى مختلف و شبيه با هم از لفظ و كلمه درمىيابد و دچار اشتباه مىشود و بسا يك حقيقت و معنا دارد و معانى شبيه ندارد. پس مثالهايى كه آوردهاند يا معانى مختلف ندارند و يا اگر دارند با هم شبيهاند، نه آنكه متشابه باشند مانند لفظ مشترك كه در لفظ شريكند، يا افراد كلى چه متواطى[41] و يا مشكّك[42] كه در معنا با هم شريكاند، و حقيقت و مجاز كه در وجه شبه شبيهاند. پس اين گونه بيانها و توضيحها و مثالها، معانى جامع و كامل «محكم، ام الكتاب و متشابه» را نمىرساند. محكم: ثابت و پايدار و نامتغيّر است و از جهت اصل و مرجع و منشأ فروع بودن، ام الكتاب است. متشابه در مقابل محكم، مختلف و متغيّر و فرع است. پس آنچه از اصول شناخته واعتقادى راجع به مبدأ و توحيد و معاد و حشر و بهشت و دوزخ و اصول و صفات خداوند و اصول علمى و اخلاقى از احكام و سنن اجتماعى و تاريخى در قرآن آمده از محكمات و ام الكتاب است، و آنچه از اوصاف و كيفيات تشبيهى و صفات و تمثيلها و فروع كه تا اذهان و انديشه و محسوسات بشرى تنزّل يافته و براى كسانى اشتباه انگيز است، ازمتشابهات است كه بايد به محكمات برگردد و تأويل يابد. همين استحكام و ثبات كه هماهنگ با تشابه و تحول است، برهان ابديت و جاودانگى كتاب است كه هماهنگ با تحول و تكامل پيش مىرود، همچون اصل حيات كه در فروع استعدادها و صورتهاى متشابه و شاخهها جريان دارد و همه از آن است و برگشت همه بدان، و همچون سرچشمه جوشان و مَوّاج از تحوّل و تنوّع و در بسترهاى حدود و گونههاى مايه گير و متشابه پيش مىرود تا از ماندن در حدود و تشابهات رهيده شود.
«فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ». فَاَمَّا الَّذِينَ … گذشت و عبور از تفصيل محكم و متشابه و تقسيم و بيان و تفصيل از چگونگى دريافت اشخاص و پيروى از آنهاست. مفهوم مخالف تفصيلى «فَاَمَّا الَّذِينَ …» مردم ديگرى را مىنماياند كه چون راست بين و راست مَنشاند، از متشابهات پيروى ندارند و يا پيرو محكماتاند. «فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ»، ثبات و نفوذ زيغ را مىرساند كه زيغ (يعنى كجى و حيرت زدگى) منش روحى و روش علمى آنان گرديده پيروى از غرايز پست و شهوات آنان را از راستبينى و راستگويى منحرف و متحير گردانيده است. اين گونه آدميان نه حق را چنانكه هست مىبينند و نه بدان مىگرايند. حق و حقايقى را مىخواهند كه وسيله و مطابق با كجمنشى و هواهايشان باشد و همين كه نبود آن را تأويل مىكنند و آن را در امتداد متشابهات و مشتهيات انحرافى خود مىگردانند. تفريعِ «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ»، به «ما» ابهامى و به صورت فعل و حدوث به «ما»، «وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتِ» كه جمع است، همين حدوث تشابه را در قلب و ديد آنان مىنماياند. خاصيت قلوب زنگارى و مُعوَج (زيغ گرفته) همين است كه تابش انوار آيات بدان به گونه خطوط پراكنده و منكسر انعكاس مىيابد و از اين زاويه چه بسا محكم متشابه مىنمايد. ضمير «مِنهُ» راجع به «الكتاب» است: واما آنان كه در قلوبشان زيغ جاى گرفته، آنچه را كه از كتاب متشابه نمايد همى پيروى فكرى و عملى مىكنند، نه از محكم كتاب پيروى مىكنند و نه از مجموع متشابهاتى كه مىتواند محكمات را بنماياند، چنانكه مجموع شعاعها و الوان طيفىنماياننده نور كامل است. اين پيروى ناشى از منش ناخودآگاه زيغ قلوب آنان است و روش آگاهانه و غايى آنها فتنهجويى و تأويليابى است. «ابتَغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأويلِهِ»، مفعول له و بيان غايب است و عطف «ابتغاء تأويله»، مسير انديشۀ آنها را مىنماياند: پى جويى تأويل «ما تَشابَهَ مِنهُ» در مسير «ابتِغاءَ الفِتنَةِ» است نه آنكه بخواهند همچون راسخان در علم به تأويل متشابهات علم يابند. اينها خلفا و همانند كاهنان بابل هستند كه از رصدخانه تاريك و محدود ذهنشان كتاب آسمان وحى را رصد مىكنند تا تأويل آيات متشابه را دريابند و دامى براى جادوگرى و ساحرى خود سازند. اينها همكاران همان بابليان و اسرائيلياناند: (وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِينُ عَلَى مُلكِ سُلَيمانَ …)[43]، كه ملک سليمان را پوک و متلاشى كردند، اختلاف، نفاق، مذهبسازى، گروهبندى، دشمنى و كينهتوزى، اشعرى، معتزلى، جبرى، تفويضى، حدوثى، قديمى، صوفى، شيخى… از رصدخانههاى همينها سربرآورده است. و همه به آيات استناد كردند. همين گروهها با تأويل آياتى چون «قُلِ الَّلهُمَّ مالِكَ المُلک»[44] ، ديوانگان شهوت و مقام و خيانتكارانى چون معاويه و يزيد را بركرسى خلافت اسلامى مستقر كردند تا درخشندگى محكمات را كه به گروندگان، استحكام فكرى و اجتماعى و اقتصادى مىداد و آنها را به سوى عزَّت و قدرت وكمال پيش مىبرد، پوشاندند و اسلام را مسخ كردند و اكنون هم پايگاههاى مرئى و نامرئى استعمارگراناند. اين پيشگويى كه در زمان نزول قرآن اثرى از آن به چشم نمىآمد، خود يكى از معجزات قرآن است: «فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ». و شايد كه عطف «وابتغاءَ تأوِيلِهِ» راجع به گروهى ديگر باشد: گروهى از كجدلى و كجانديشى، براى فتنهجويى و گروهى از سادگى و فرومايگى براى يافتن تأويل از «ما تَشابَهَ» پيروى مىكنند.
«وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى العِلمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وَ مايَذَّكَّرُ اِلّا اُولُوا الاَلبابِ». مرجع ضمير «تَأوِيلَهُ»، مانند ضمير «اِبتَغاءَ تَأوِيلِهِ»، ظاهراً «ما تَشابَهَ مِنهُ» است: تأويل «ما تَشابَهَ» را از كتاب جز خدا نمىداند، نه آنها كه قلوبشان را زيغ گرفته و فتنه جوياناند. شواهدى هم هست كه ضمير «تأويله» همچون ضمائرمنه، ما تشابه منه، راجع به «الكتاب» باشد:
- ظاهر ما تشابه اين است كه تشابه را ذهنهاى كج آنان انتزاع مىكند و يا آن ذهنها را متشابه مىنماياند. پس واقعيت و تأويل ندارد. 2. متشابهات درقرآن، مشخَّص و جدا در عرض محكمات نيست تا موضوع خاص تأويل يا علم به تأويل گردد كه مخصوص خدا يا خدا و راسخان در علم است. 3. تأويل مصدر مزيد از «اَول» (به سكون واو) است كه به معناى فعل معلوم: برگرداندن ناشئ و فرع به منشأ و اصل، و به معناى مجهولى: برگشت خود به آن است. تأويل به معناى بر گرداندن متشابهات به محكمات، بايد براى ارائه و هدايت باشد كه ارائه نشده است، و اگر تأويل به معناى برگشت و در مقابل تنزيل باشد، مخصوص آيات متشابه نيست. 4. در اين آيه تأويل به محكمات يا به وسيلۀ محكمات، نيامده تا همين راجع به متشابهات باشد. 5. اگر ضمير «تَأوِيلَهُ» راجع به «ما تَشابَهَ مِنه» باشد شامل هر يك از متشابهات و مجموع متشابهات است، با آنكه علم به تأويل از بعضى متشابهات، مخصوص خدا و راسخان در علم نيست و برگشت مجموع متشابهات هم خود به محكمات است، مانند صفات الهى و اوصاف ملكوت كه به صورتهاى حسى تمثيل شده: (يد، عين، بصر، نظر، سمع، خشم، محبت، كراهت، كلام و روح كه براى خداوند آمده يا لذات و آلام مخصوص جسمانيات كه درباره بهشت و دوزخ آمده است) كه برگشت همه اينها به صفات عليا و منزّه از محسوسات و برتر از جسمانیات است و علم به اينها مخصوص خدا و يا خدا و راسخان در علم نيست. اگر محكماتى جداى از متشابهات درقرآن باشد، همان آيات و كلمات صريح الدَّلاله است كه تأويلات متشابهى ندارد، با آنكه براى آنها هم در روايات و تفاسيرى، به درست يا نادرست، تأويلاتى آمده است و همين خود دليلى اجمالى است كه محكمات هم قابل تأويل است و نيز بيشتر شأن نزولها تأويلات تطبيقى است[45] و هرچه ازآن تنزل يافته تفصيل و متشابه است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَّدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»[46]، همانند مشيت حكيمانه تقدير و تكوين كه از «أم الكتاب» به صورتهاى ثابت و متغيّر درمىآيد: «يَمحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ»[47]. پس محكمات و امالكتاب در مرتبۀ اعلاى مشيّت است و هرچه نازل شده تفاصيل و متشابهات: «مِنهُ آيات محكمات هن ام الكتاب وأخر متشابهات» نه آنكه محكمات و متشابهات جدا و در عرض و مقابل هم باشند؛ «منه» بيان منشأ است نه به معناى تبعيض و براىتقسيم. «وأخر متشابهات» در مورد «و منه…» گويا ناظر به همين مرتبه نزولى دارد كه متشابهات فروع و ناشى از أم الكتاب است. با اين تبيين، تأويل كتاب؛ برگشت، نه برگرداندن، آن به محكمات و «ام الكتاب» است. همچنان كه نوشتهها و گفتههاى بشرى از احساس بصرى و سمعى و تقديرات ذهن به معانى تأويل مىيابد و هر چه معانى عبارت، از علمى و فكر برترى نزول يافته باشد، تأويل و صعودش برتر است. تأويل رؤيا و احاديث كه به تكرار در سورۀ يوسف آمده همين برگشت صورتهاى متشابه رويايى است كه قواى تخيل را به واقعيت اصلى آن مىنماياند، البته اگر روياى صادق انعكاس واقعيات باشد، نه احلامِ درهم «اَضغاث اَحلام». يوسف روياى خود و رفيق زندانى و مَلِك را به واقعياتى كه در حال حدوث بود تأويل كرد. همچنين است آنچه در سوره كهف از تأويل كارهاى متشابه و به صورت ظالمانهاى كه به دست بنده خدا و همراه موسى انجام شد آمده است. از آياتى كه راجع به تأويل دانى يوسف و همراه موسى آمده معلوم مىشود كه علم به تأويل، شناخت خاص روانى و رابطه و انطباق صورتهاى متشابه با اصول و واقعيات است و الهامى است نه اكتسابى: «وَ كَذالِكَ يَجتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأوِيلِ الاَحادِيثِ…»[48]، «رَبِّ قَد آتَيتَنِى مِنَ المُلكِ وَعَلَّمتَنِى مِن تَأوِيلِ الاَحاديثِ …»[49]، «فَوَجَدا عَبداً مِّن عِبادِنا آتَيناهُ رَحمَةً مِّن عِندِنا وَعَلَّمناهُ مِن لَّدُنَّا عِلماً»[50]. پس هرچه حقايق تنزل يافته به صورتهاى محسوس و متشابه با انديشههاى پايين درآمده برتر از دريافتهاى ذهنى باشد، علم به تأويل آنها نيز برتر از افكار و دريافتهاست، و چون نزول قرآن از مبادىِ اعلاىِ الهى و ذهنِ كلىِ عالَم است، تأويل جامع و كامل آن را جز خدا نمىداند: «وَمايَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلاَّ اللّهُ». و همين تبيين، تأييد قرائت به وقف «اِلاَّ اَللّه» است كه «وَالرّاسِخُونَ» كلام استينافى و ابتدايى و خبرآن «يَقُولُونَ…» با ارجاع ضمير «تَأوِيلَه» به «الكتاب» است. مفهوم حصر همين است كه تأويلِ مجموعِ كتاب را جز خدا نمىداند، نه بعضِ كتاب يا متشابهات و يا مراتب نازل ترآنها را. ازآيه «بَل كَذَّبُوا بِمالَم يُحِيطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِم تأوِيلُهُ…»[51]، وآيه «هَل يَنظُرُونَ اِلاَّ تَأوِيلَهُ يَومَ يَأتِى تَأوِيلُهُ…»[52]، مىتوان فهميد كه با احاطه علمى در مسير تحول جهان و ظهور قيامت و تكامل عقلى و علمى انسان، آيات قرآن تأويل مىشود و آياتىتأويل شده يا تأويلش رخ نموده است. از اين رو با اين دريافت، عطف «والراسخون» به «اَللّه» هم شايد رسوخ، عبور و نفوذ و ثبوت را و ظرف «فِى العِلم»، صورتهاى حقايق معلومات راكه معبر و منفذند مىرساند: راسخين در علم (نه علما) در پرتو هدايت قرآن و الهامات آن، از اظلال و صورتها و متشابهات مىگذرند تا خود را در پرتو اصول و حقايق كلى و ثابت رسانند كه از آنها نمىتوانند پيشتر روند[53] و متشابهات را در پرتو آن حقايق عينى درمىيابند. اينها درظرف علوم پيشرفته و با پلههاى آن بالا مىروند وحجابهاى غرور انگيز را از ميان برمىدارند: «نُورُهُم يَسعَى بَينَ اَيدِيهِم…»[54]. و علماى حرفهاى و انبانى مغروركه شعاع محدود علمىشان گوشه و سطحى را روشن مىكند و حجاب ماورا مىشود، در حجاب معلوماتشان چنان در مىمانند كه جز همان خط شعاعى را نمىبينند و ماوراى آن را تكذيب مىكنند. «بَل كَذَّبُوا بِما لَم يُحِيطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِم تَأوِيلُهُ». چون علمشان محدود است نه علم احاطى، قرآن يا آياتى از آن را كه تأويلش را نيافتهاند و يا زمان تأويلش نرسيده است، تكذيب مىكنند (مانند فاقد حس يا حواسى كه مدركات ديگر را به مقياس حسى كه دارد درمىيابد يا آنها را باور ندارد). راسخون در علم در حد وصف رسوخشان، احاطۀ علمى به تأويلات دارند و چون در يك شعاع مستقيم رسوخ مىيابند، نه از زواياى محدود و مختلف، اختلافى ندارند. «اَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى العِلمِ مَن لاَ يَختَلِفُ فِى عِلمِهِ»[55] همچنان كه همۀ پيغمبران، با اختلاف زمان و محيط، از جهان و عالم و مبدأ و معاد و اصول حياتى، يک ديد و يک دعوت داشتند؛ هم اين كه ائمۀ طاهرين عليهم السّلام وحدت ديد و بينش داشتند، امام و نمونههاى كامل راسخان در علم بودند. «نَحنُ الرَّاسِخُونَ فِى العِلمِ وَ نَحنُ نَعلَمُ تَأوِيلَهُ»[56]، آنان خلفا و خاندان همان پيغمبرى بودند كه محكمات و متشابهات قرآن بر قلب او نازل شده است: «هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ»، و از او بر قلب پاک فرزندان معصومش پرتو افكند. هم اين كه در بسيارى از روايات ما آنان را راسخان در علم يا نمونههاى كامل آن شناساندهاند، دليلى براى عطف «الرَّاسخون» به «اللّه» است. مگر آنكه آنان، چون موطن وحى و تنزيلاند و مانند شخص پيغمبر (ص)، از همان طريق تأويل را درمىيابند، مشمول حصر «اللّه» باشند، نه از راسخان كه صعودشان با رسوخ در علم است، و انطباق راسخين درعلم به آنان در حد درک مخاطبان و مدعيان باشد، چه آنها را از راسخون يا مشمول حصر يا واسط بدانيم. اگر «والرّاسخون» عطف به «اللّه» باشد، «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ…»، جمله وصفى يا حالى براى «الرَّاسخون» است: راسخان در علم كه تأويل كتاب يا آيات و يا مراتبى از تأويل آن را مىدانند، اين صفت و بينش و حال و مقال را دارند كه مىگويند: ايمان آورديم و همه از پيشگاه پروردگار ماست. ضمير متصل «آمنّا به»، راجع به «الكتاب» است. اين ايمان به كتاب با آن وصف عميق «الرَّاسخون»، ايمان علمى و برتر از ايمان اولى و فطرى را مىرساند. ايمان به كتاب با محكمات و متشابهاتش كه بسا براى عالمانى شبههانگيز و براى زائغالقلوب فتنهانگيز است، اينها با رسوخ علمى، اگر علم تفصيلى به تأويل ندارند، ايمان علمىاجمالى و قاطع به همه دارند: «كُلٌ مِن عِندِ رَبِّنا». «كلّ» بدون عطف و اضافه، و اضافه «عند» و صفت «رب»، بيان «آمنّابه» است: چنان ايمان علمى و شهودى به كتاب دارند كه مىگويند: همۀ محكمات و متشابهات آن از پيشگاه پروردگارمان است. همان پيشگاه (عند) كه ام الكتاب: «وَ اِنَّهُ فِى اُمِّ الكِتابِ … و عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ». و لوح محفوظ: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ فِى لَوحٍ مَحفُوظٍ»[57] وكتاب مكنون: «اِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ فِى كِتابٍ مَكنُونٍ، لاَيَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرُونَ»[58] است كه جز انديشه قلوب پاک از زيغ و آلودگى نمىتواند با آن تماس گيرد؛ همان مقام والايى كه آياتش پيش از تفصيل و تفريق و تشابه، محكم و جمع بوده است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»[59]، «وَ قُرآناً… وَّ نَزَّلناهُ تَنزِيلاً»[60].
راسخان در علم همه كتاب را ازآن پيشگاه اعلاى ربّ مىدانند كه تشابه و تنزيل آن براى تربيت و بالا بردن عقول مستعد است. اگر «والرَّاسخون» مبتدا و «يقولون» خبرآن باشد، با پيوستگى وصف «الرَّاسخون» تناسب ندارد، چون هرعالِم و جاهل مؤمن، با ايمان تحقيقى يا فطرى، همين وصف و مقال «آمَنّا بِهِ كُلٌ مِن عِندِ رَبِّنا» را دارد و منحصر به وصف راسخان نيست.گرچه با وقف به «اِلاَّاللّهُ» وپيوستگى وصف «الرَّاسخون» اِشعار به اين دارد كه راسخون قدرت دريافت تأويل و يا زمينه آن را دارند. بنابراين بحث و جدال بيش از لزوم در تركيب آيه، تا آن جا كه همين آيه به صورت متشابهات درآيد و هر گروهى براى نظر خود آن را تركيب و تأويل كند، اگر از زيغ قلب نباشد، از بىمغزى يا پوك مغزى است.
«وَ ما يَذَكَّرُ اِلاَّ اُولُوا الاَلبابِ». تذكر، آگاهى حاصل از تنبيه و تذكير و يا برخورد با مسائل متشابه و متضاد است، و «اَلباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز انديشمند و مايهدار و نمودار تكامل آدمى است. مقياس تكامل ديگر جانداران هم حجم و وزن و تقسيمات اسرارآميز مغز آنهاست. شايد جمع آمدن «الباب» ناظر به همين جامعيت باشد: «اُولئكَ هُم اُولُواالاَلبابِ… لآياتٍ لاولِىالاَلبابِ» بيش از مغز، انگيزهها و طلبهايى است كه از درون مىجوشد و مىخواهد و مىجويد و دوست مىدارد و عشق مىورزد و نفرت دارد و پيش مىراند و مىهراسد، و چون در سراسر وجود انسان و در حركات قلب و نبض و با جريان خون است، نام و نشانى از مبدأ و منشأ آن جز «قلب» نمىتوان يافت. همان چيز است كه مغز و اعصاب حسّى و تحريكى را زير نفوذ مىگيرد و براىخواستهايش، به ديدن و شنيدن و لمس و تخيل و تفكر و حركت وا مىدارد. اگر قلب مستقيم و در طريق حق و خير وكمال بود، همۀ ادراكات ودستگاهها را بدان سو پيش مىبرد و اگر متمايل به اباطيل و هواها (زايغ) بود همه را بدان جهت مىدارد و مغز را در ديوار اوهام و شهوات تهى و پوك مىكند، البته بيمارىهاى ارثى وعصبى هم در بىمغزى وآفتزدگى مؤثر است.
«رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ اِذ هَدَيتَنا وَ هَب لَنامِن لَّدُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنتَ الوَهّابُ». اين دعا و التماس خاضعانه، بيان پيوستگى راسخان در علم به مقام ربوبى وآگاهى و هشيارى و نگرانىشان به جواذب مخالف و جنبشهاى درونى است تا مبادا انحراف و نوسان و تجرِّى در قلبشان پديد آيد و به پيروى از متشابهات و فتنه و تأويل جويى كشيده شوند: «وَالَّذِينَ فى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَابتِغاءَ تَأوِيلِهِ»؛ و هم احساس كامل به نيازمندى و جذبشان را به مقام ربوبى مىنماياند. نسبت «زيغِ قلب» به «ربّ» از جهت صفت ربوبى در زمينۀ استعداد زيغ «وَ الَّذِين فى قُلُوبِهم زَيغٌ»، ويا اختيار و خواست آن است: «فَلَمَّا زاغُوا اَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم وَاللّهُ لايَهدِى القَومَ الفاسِقِينَ»[61] ، كه هم با فعل لازم اختيارى آمده (زاغوا) و هم با فعل متعدى (ازاغ). و نيز در ديگر آيات در قرآن نسبت به شخص و قلب و بصر و اختيارى و غيراختيارى و به معناى كجى و انحراف و حيرتزدگى آمده است: «فَلَمّا زاغُوا»، «وَمَن يَزِغ مِنهُم…»، «فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ»، «لاتُزِغ قُلُوبَنا»، «كاَد يَزِيغُ قُلوبُ فَرِيقٍ مِنهُم»[62]، همانطور كه «ما زاغَ البَصَرُ»[63]، «وَإِذ زاغَتِ الابصارُ»[64]، «اَم زاغَت عَنهُمُ الاَبصارُ»[65]. چنان كه صفت ربوبى در زمينه و اختيار زيغ امداد مىكند، در زمينه خير و رحمت و اختيار آنها «وَهّابِ» بىدريغ است: «اِنَّكَ اَنتَ الوَهّابُ». تكرارخطاب، همين بى دريغ بودن را مىرساند.
«رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخلِفُ المِيعادَ». اين مناجات عمقِ ايمان و بُعدِ ديد راسخين را تا مسير نهايى مىنماياند. صفت ثبوتى «جامع»، به جاى فعل حدوثى «تَجَمعُ» كشندگى و پيش برى را و «لِيَومٍ»، به جاى «فِى يَومٍ» مالكيت و تصرف و غايت را مىرساند، «لا رَيبَ فِيهِ» از نظر ديد ايمانى و رسوخ علمى و يقينى راسخان است، هم در ابعاد نزولى كه به همۀ ابعاد تا حواس و مشاعر و اذهان نازله و مختلف نزول يافته «كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» و هم در تحولات و تكاملات ذهنى و عقلى مردم. «اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ» كه از متشابهات و اظلال حروف وكلمات و تمثيلها و محدوده آنها مىگذراند و حدود را از ميان برمىدارد و روز به روز او را به ظهور حقايق عريان مىرساند، «لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ» كه هرچه هست وآنچه هست بىشبهه متشابهات و رَيب، درآن روز آشكارا رخ مىنمايد. صفت ربوبى «جامع الناس» شعاعى از اسم كامل و جامع (اللّه) با همه تجلّيات و برخوردها و تضاد در نمودها است. عدول از خطاب و اسم رب: (رَبنَّا)، به اسم جامع «اللّه» گويا ناظر به همين باشد. فعل مضارع «يُخلِفُ» از اِخلاف: انجام ندادن وعده و انجام دادن كار ديگر به جاى آن است، و گذاردن چيزى به جاى آنچه بايد. «ميعاد» به معناى مصدرى وعده، و به معناى اسمى وعده گاه است: همان مبدأ و جامع همه صفات، از آن چه با وحى وعده داده و وعده گاهى كه لازمه و علت غايى حركات خروشان و پيشرو است، خلاف نمىكند و سكون و وقفه ومانع درميان نمىآورد. آن روز ميعاد، هماهنگ با تأويل انسان وجهان، روز تأويل كامل همهكتاب است. «يوم يأتى تأويله…» كه جز خدا نمىداند «ولايعلم تأويله الا اللّه…». از اين شب متشابهات و اظلال تا آن روز ميعاد، تأويلات در حد رسوخ در علم و نفوذ در اعماق و بطون است و هر چه رسوخ پيشتر رود، ايمان به عظمت عمق و لجهها بيشتر گردد تا خروش: «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» از دل و زبانشان برآيد. همان سان كه هرچه در علم و كشف اسرار آفرينش پيش مىروند، عظمت و عمق آن را بيشتر درمىنگرند. آنكه به ساحل نزديكتر شود و درآبهاى آن قدم گذارد، عظمت و عمق و خروش دريا را بيش تر درمىيابد. توقف ذهن در سطح جهان و پديدهها و تركيبات و فعل و انفعالهاى آن، چون توقف نظر در سطح دريا و حبابها و امواج آن است كه موجب غفلت از عظمت و اعماق دريا مىشود. توقف در متشابهات و تمثيل و تركيبات و تبلور حروف و كلمات آيات قرآن هم از رسوخ در بطون و اعماق و دريافت تأويلات باز مىدارد. تفسير كه پردهبردارى از كلمات و دريافت معانى لغات و تمثيلهاست، بايد كليد درهاى بسته باشد تا راه انديشه و تدبّر را باز كند: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلَى قُلُوبٍ اَقفالُها»[66] ، وبا تدبُّر است كه مىتوان وحدت همه آيات و متشابهات و محكمات و مبدأ آن را دريافت «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِاللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلافاً كَثِيراً»[67] ، متشابهات آن را از اسماء و صفات الهى «سمع، بصر، يد، دوستى، خشم، كلمه، روح، استقرار بر عرش» تنزيه و تأويل كرد و هم چنين تمثيلهاى لذّات و نعمتهاى بهشت و در مقابل آن آلام و عذابهاى دوزخ: «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ، تَجرِى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ، اُكُلُها دائِمٌ وَّ ظِلُّها تِلكَ عُقبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ عُقبَى الكافِرينَ النّارُ»[68]، «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ، فِيها اَنهارٌ مِّن مّاءٍ غَيرِآسِنٍ وَ اَنهارٌ مِّن لَبَنٍ لَم يَتَغَيَّرطَعمُهُ وَاَنهارٌمِّن خَمرٍلَذَّةٍ لِّلشَّارِبينَ، وَ اَنهارٌ مِّن عسلٍ مُّصَفًّى وَّ لَهُم فِيها مِن كُلِّ الثَّمَراتِ وَمَغفِرَةٌ مِّن رَبِّهِم كَمَن هُوَ خالِدٌ فِى النَّارِ وَسُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ اَمعائَهُم»[69]. هم چنين است احكام متشابه و متغير و ناسخ و منسوخ و غيره… بخصوص كه متشابهات، لازمه نزول و تنزيل از علم و اراده اعلى است، همانند وجود مطلق و بىتعيّن كه در مراتب آيات نازله انعكاسها و تعيّنها و تشابهها را پديد آورده است، و علم و ارادۀ اعلى كه به صورت نيروهاى نسبى و حيات و تركيبات درآمده است، و همه به «أم الكتاب» و وجود قدرت و ارادۀ مطلق تأويل مىيابند[70] و همين كه تشابه از لوازم نزول و تنزيل است، ديگر نبايد براى متشابهات قرآن كه فرقان و قول فصل است، توجيهاتى كرد و خواصّى آورد؛ براى اينكه مؤمنان بينديشند و تدبير كنند و ثواب بيشتر نصيبشان شود، براى اين كه مردم آزمايش شوند و زائغ القلوبها و فتنهجويان از مؤمنان خالص و راسخان متمايز گردند، تا خضوع و تسليم آرد، تا همه در حد ايمان و علم از آن بهرهمند شوند. اينها يا بعضى از اينها شايد كه از نتايج و خواص متشابهات باشد، نه حكمت و علت اصلى آن كه همان حكمت و راز وجود و آفرينش است. تأويل متشابهات، كشيدگى و برگشت و جمع آنها به سوى امهات و اصول است كه جز خدا كه نور هستى و آفريننده و نازل كننده و قبض كننده است، آن را نمىداند: «وَلا يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلّا اللّه» چون سايهها كه در امتداد نور پديد مىآيند و پيوسته تغيير و تحول دارند و با شعاعهاى آن بلند و كوتاه مىشوند و برمىگردند و قبض مىشوند: «اَلَم تَرَ اِلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَو شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ عَلَيهِ دَلِيلاً، ثُمَّ قَبَضناهُ اِلَينا قَبضاً يَسِيرا»[71]. راسخان در علم از متشابهات عبور مىكنند تا به اعماق و بطون آنها برسند. نه چون كجانديشان فتنه جو در متشابهات توقف دارند و نه چون جامدان جمود مىورزند. راسخان، در تفسير لغات و كلمات و تنزيل آيات، تأويل نسبى را در مىيابند و به آن چه نرسند ايمان علمى و كلى دارند: «كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» و از زيغ قلوب انديشناك: «رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا» وچشم به رحمت خاص پروردگار: «وَهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة» و به افق روشن و روز جمع: «اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ». پس تأويل در خط برگشت تنزيل و در ابعاد طولى و اعماق و بطون همه كتاب است، و محكمات و متشابهات در سطح و اوج صعود و موج نزول آيات است، نه جدا و مشخص از هم و نه مقابل هم تا متشابهات به محكمات عرض شود كه همين امر نيز منشأ تشابه و فتنه گردد. روايات صحيح و معتبر هم همين را مىنماياند. «ما فِىالقُرآنِ آيَةٌ اِلّا وَ لَها ظَهرٌ وَ بَطنٌ وَ مافِيهِ حَرفٌ اِلّا وَلَهُ حَدٌّ وَلِكُلِّ حَدٍّ مَطلَعٌ. ما يَعنِى بِقَولِهِ لَها ظَهرٌ وَ بَطَنٌ، قالَ ظَهرُهُ وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ. مِنهُ ما مَضَى وَ مِنهُ ما لَم يَكُن بَعدُ، يَجرِى كَما يَجرِى الشَمسُ وَ القَمَرُ كُلَّما مِنها شَىءٌ وَقَعَ»[72]. شايد «كُلَّما» متعلق به «يَجرِى» نباشد و جواب شرط مقدَّر و يا حذف شده باشد. «اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهرًا َو َبطنًا وَحَدّاً وَ مَطلَعًا» كه گويا با گذشت و صعود از هر بطن و حدىافقى باز و چشم اندازى نمايان مىشود. «وَ لِلبَطنِ بَطنٌ وَ لِلظَّهرِ ظَهرٌ». وَ لَو اَنَّ الآيَةَ اِذا نَزَلَت فِى قَومٍ ثُمَّ ماتَ اُولئكَ القَومُ ماتَتِ الآيَةُ لَّما بَقِىَ مِنَ القُرآنِ شَىءٌ، وَلكِنَّ القُرآنَ يَجرِى اَوَّلُهُ عَلَى آخِرِهِ ما دامَتِ السَّماواتُ وَالاَرضُ وَ لِكُلِّ قَومٍ آيةٌ يَتلُونَها هُم مِنها مِن خَيرٍ اَو شَرٍّ»[73].
از اين گونه مضامين عالى و پرمايه، روايات ديگرى هست كه منابع و متون آن در دسترس اين مهجور زندانى نيست و بايد مراجعه شود.
//پایان متن
[1] فرهنگ فارسی معین ، ج5
[2] قاموس «معجم متن اللغة» تأليف «احمد رضا» به نقل از مجله «مجمعاللغوى دمشق» 23 : 181.
[3] اول سوره بقره . ج 1 پرتوى از قرآن، ج 2 مجموعه آثار.
[4]هر يک از اين نظرها با بينش صاحب نظرانى، و چه بسا با شواهد و قرائنى ذكر شده است، گرچه هيچ يک دليل قطعى و برهانى ندارد و شايد هم با پيشرفت علم نظرهاى ديگرى پديد آيد و يا برخى از آنها اثبات شود. و درست بودن همه يا بيشترآنها متناسب با عمق و جامعيت قرآن است. برخى از نظريههايى كه راجع به حروف اوايل آمده چون راجع به شناخت وحى و نزول و حدوث و ربط آن با مبادى و اسماء وصفات و تنزلات و انعكاسهاى آن اسماء و صفات است، دريافت و شناخت آن ـ تا چه رسد به اثبات ـ براى عقلهاى عادى دشوار و يا محال است. و برخى از نظريهها كه راجع به تركيب حروف وكلمات و آيات و تأثير خاص و بلاغت اعجاز است،چون با عقل و فطرت و حواس مىتوان آنها را دريافت، براى عموم فهميدنى و اثبات شدنى است. از همين گونه است رابطه خاصى كه حروف اوايل بعضى از سورهها با اندازه و آهنگ آن حروف به صورت تركيب و يا تنها در آيات و كلمات همان سوره مندرج است. مانند «الم» كه در سر فصل آياتى از سوره بقره و همچنين در آل عمران: «الم، الى، الذين اوتوا…» و همچنين اين حروف در بسيارى از كلمات اين دو سوره آمده است.چند سال قبل يكى از محققين مصرى (دكتر رشاد)* كه ساكن آمريكاست، درباره حروف مقطعه اوايل بعضى از سورهها دريافتى كرده كه آن را به وسيله دستگاه الكترونيكى به ثبوت رسانده و خلاصه آن در بعضى از روزنامهها و مجلههاى عربى و فارسى منتشر شد. دريافتش اين بود كه حروف اوايل هر يک از اين سورهها رابطهاى دارد با حروفى كه در آيات همان سوره آمده است و سپس همين دريافت و نظر را با كوشش چند ساله و به وسيله دستگاه الكترونيكى به صورتى اثبات كرد و به اين نتيجه رسيد كه مقدار حروفى كه در هر يک از اين 29 سوره كه با حروف مفرد يا مركب آغاز شده، بيش از ديگر حروفى است كه در همان سوره آمده است، با توجه به اين كه مجموع حروف مقطعه قرآن 14 حرف و نصف همه حروف عربى است. براى رسيدن بدين نتيجه مىبايست حروف سراسر هر سوره از قرآن شماره شود، آنگاه سورههايى كه با حروف مخصوص آغاز شده به دقت بررسى شود كه جز با دستگاه الكترونيكى امكان نداشت، اين گونه رابطه و تناسب مقدارى از حروف اين سورهها با حروفى مانند: «ق،ن» يا حروفى مانند: «الم، المر، المص، يس، كهيعص» ودر نظرگرفتن و تنظيم آن براى بشرى در مدت كوتاه آن هم كسى كه در مقام بيان معانى و افهام آن به ديگران باشد، امكان ندارد. چنان كه جز با چنين دستگاه دقيق و سريع كشف آن امكان نداشت، بنابراين كشف، معلوم مىشود كه بيش از اعجازی كه در لغات خاص و تركيب جملهها و آيات در قرآن آمده، حروف آن هم با حساب و تناسب و نظمی خاص آورده شده كه علاوه بر معانى و حقايق و محتواى آنها، خود جهتى از اعجاز است. بُعدِ ديگرى از اِعجاز قرآنى كه به وسيله مفسِّر انديشمند انسانى و بدون كمك خواستن از مغز الكترونيكى و درمحيط محدود كشف شده، «سير تحول قرآن» است كه در آن تحول و گسترش مقدار كلمات و آهنگِ آيات ومعانى در مسير 23 ساله قرآنى چنان بررسى و دقت و كشف گرديده كه مىتوان به وسيله آن محاسبات، سال ومحيط سورهها وآيات را تا حدى مشخص كرد (رجوع شود به كتاب سير تحول قرآن، تأليف مهندس بازرگان) اين كشفيات، بيان و اثبات بعضى از نظرهايى است كه درباره حروف مقطعه در اوايل سوره بقره ذكر شده كه يكى از آنها همين نظر است كه اين حروف اشاره به اِعجاز و تناسب حروف و كلمات آيات سورهاى است كه در آغاز آن حروف مفرد و مركَّب آمده است، و شايد كه اين نظرها و كشفها روزنههايى براى رسيدن و كشف حقايق برترى باشد. (مؤلّف)
[5] سخنان پاكيزه به سوى او فرا مىرود. فاطر (35)، 10.
[6]باران را فرو میبارد.لقمان(31)، 34. آنچه دلیل محکمی برای آن فرو نفرستاده است. آل عمران (3)، 151.
[7] تصديق كه در لغت به معناى راست دانستن و راست آوردن است، در اين آيه به عنوان يك ميزان و نمودار است و چيزى را كه به دروغ و افتراها ناراست و منحرف گرديده به وضع راست نخستين آن برمىگرداند و راستى و راستهاى آن را نشان مىدهد.
[8] در پنج كتاب تورات كنونى، بيشتر وقايع و حوادث پس از وفات موسى و تاريخ ملوک و جنگها و رهبران است و در همين تورات اشارات و كناياتى به تحريف تورات اصلى است. (سفر تثنيه فصل 31). توراتهاى كنونى معلوم نيست درچه زمانى و از روى چه مداركى نسخهبردارى شده است. بعيد است كه در زمان موسى (ع) چيزى از تورات نوشته شده و اگر هم نوشته شده با آن همه حوادث، باقى مانده باشد، چون نه در مصر و نه در چهل سال تحير در سينا و نه پس از وفات موسى و جنگهاى طولانى، وسيله آموزش نوشتن بر ايشان بوده است. شايد موسى در چند سال كه در دربار فرعون بود خود نوشتن آموخته باشد، به هر حال هر چه و آنچه بوده، به شهادت تاريخ و همين تورات، ناپديد گشته (فصل 34 فقره 14 تا 17 اخبار ايام دوم: حلقياى كاهن كتاب تورات خداوند را كه به واسطۀ موسى (نازل شده) بود پيدا كرد و آن را به شافان كاتب داد واو آن را نزد پادشاه آورد…)، (عزرا كاهن نسخه ديگرى به امر پادشاه ايران براى او نوشته است… سفر عزرا فصل 7) وقايعنگاران گويند كه تورات (اصول شريعت) با تخريب هيكل به امر «بُخْتُ النَّصَر» با تابوت عهد به غارت برده شد. پس معلوم نيست كه عزرا از روى چه نسخهاى آن را نوشته است. آيا به وى الهام شده يا از زبان ديگر كاهنان نوشته است. چهار انجيل كنونى وديگر اناجيل هم درسالهاى 98، 64، 37 تا نيمه دوم قرن اول ميلادى نوشته شده است و از انجيل اصلى كه متن تعاليم و بشارت است اثرى نيست. (مؤلّف)
[9] و دلهايشان را سخت گردانيديم كه سخنان را ازجايگاههاى خود تغيير مىدادند. مائده (5)، 13.
[10] بهرهاى از كتاب [به آنان] داده شد. آل عمران (3)، 23 ونساء (4)، 44 و 45.
[11] بهره آنچه را كه به آنان يادآورى شده بود فراموش كردند. مائده (5)، 13.
[12] ما تورات را فرو فرستاديم كه رهنمودى و نورى در آن است. مائده (5)، 44.
[13] روز جدايى صفها روز رويارويى دو گروه. انفال (8)، 41.
[14] و آنگاه كه موسى را كتاب و فرقان داديم. بقره (2)، 53.
[15] خجسته باد[خدايى] كه فرقان را بر بندهاش فرو فرستاد به منظور اينكه هشداردهندهاى براى همه جهانيان باشد. فرقان (25)، 1.
[16] تو از اين امر در نوعى غفلت بودهاى پس ما پرده افتاده بر روى چشمانت را به كنار زديم ازاين روى چشم تو امروز تيزبين است. ق (50)، 22.
[17] مبادا زير و رو شدن كسانى كه كفر ورزيدند هرگز تو را فريب دهد. بهرهاى است اندک [در اين جهان] آنگاه جايگاه آنان دوزخ است و چه بد آرامگاهى! آل عمران (3)، 196 و 197.
[18] هر قضيهاى دو مقدمه دارد و يک نتيجه كه مقدمهها يكى صغراست و ديگرى كبرا و از آن دو مقدمه نتيجهاى به دست مىآيد. اين دو مقدمه معمولاً علت براى آن نتيجه هستند. پس اين آيه مقدمه و علت كبراى «عَزِيزٌذوانتقام» آخر آيه قبل است.
[19] بلكه ما حق را بر باطل فرو مىافكنيم پس آن را محكوم مىكند، در نتيجه [باطل] در اين صورت نابود شدنى است،و براى شما است واىِ نابودى از آنچه [خدا را بدان] وصف مىكنيد. انبياء (21)، 18.
[20] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى وبه تفصيل بيان شده است. هود (11)، 2.
[21] توضيح اينكه «كتاب» در اين آيه و بسيارى آيات ديگر قرآن، هم به معناى قانون و اصول ثابت حاكم بر جهان آفرينش است وهم به معناى مجموعه آياتى كه بر پيامبر خدا(ص) وحى شده و بر روى كاغذ نوشته شده و درنهايت آن را «قرآن» مىخوانيم. كتاب به معناى قانون واصول ثابت، از يک منبع وريشه ومرجع كلى سرچشمه گرفته وبيرون آمده و زاييده شده كه خداوند آن را «امُّ الكتاب» ناميده است. اين امُّ الكتاب يا مادر زاينده كتاب، همان آيات محكمات وماهيّت و ساختمان و حقيقت ثابت هر پديدهاى است. صورت ظاهر ومتغيّر و گوناگون هر پديده از جمله انسان، متشابه است. مثلاً وجود انسان را كه خدا در رحم مادران مىآفريند،همان اصل ثابت و محكم است و صورتهاى گوناگون انسانها، متشابهات هستند. يا دانشمندى كه مىخواهد يك كشف علمى كند، نخست بايد به اصول و قوانين محكمى در رشته علمى خود باور داشته باشد، سپس براساس آن اصول و قوانين پديدهاى جديد بيافريند يا كشف كند. سپس پديدههاى ديگرى متشابه آن پديده ياكاملتر از آن را با ارجاع به آن اصول پيوسته مىآفريند و كشف مىكند. توضيح بيشتر درباره كتاب را مؤلّف خود در سطرهاى چپ چيده بيان كرده است.
[22] [كه] ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم . دخان (44)، 3.
[23] ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم. قدر (97)، 1.
[24] كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون آورى. ابراهيم (14)، 1.
[25] ما [اين] كتاب را به حق به سوى تو فرود آورديم. ما اين كتاب را براى [ رهبرى] مردم به حق بر تو نازل كرديم. زمر (39)، 2 و 41.
[26] فرو فرستادن كتاب از جانب خداى عزيز حكيم. زمر (39)، 2؛ و مؤمن (40)، 2؛ و اَحقاف (46)، 2.
[27] نازل شدن اين كتاب كه هيچ موجب شكى در آن نيست. سجده (32)، 2.
[28] نازل كرد كتاب را بر تو به حق .آل عمران (3)، 3.
[29] بزرگ [ و خجسته] است كسى كه بر بنده خود فرقان را نازل فرمود. فرقان (25)، 1.
[30] آرى آن قرآنى ارجمند است كه درلوحى محفوظ است. بروج (85)، 21، 22.
[31] كه اين [ پيام] قطعاً قرآنى است ارجمند. در كتابى نهفته كه جز پاک شدگان برآن دست ندارند. فرو فرستادنى است از جانب پروردگار جهانيان. واقعه (56)، 77 و 80.
[32] كتابى است كه آيات آن به روشنى بيان شده قرآنى است به زبان عربى براى مردمى كه مىدانند. فصلت (41)، 3.
[33] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس به روشنى بيان شده است.هود (11)، 1.
[34] و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق چيزى است كه پيش از آن است تفصيل كتاب است كه در آن ترديدى نيست از پروردگار جهانيان. يونس (10)، 37.
[35] وقرآنى بخش بخش [ نازل] كرديم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم. الإسراء (17)، 106.
[36] و در حقيقت ما براى آنان كتابى آوردهايم كه آن را بر پايه دانشى به روشنى و با جزئيات بيان كردهايم . اعراف (7)، 52.
[37] ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه خرد ورزيد. و همانا كه آن در «ام الكتاب» به نزد ما سخت والا و پر حكمت است. زخرف (43)، 3 و4.
[38] «اَلله» زيباترين نوسخن را به صورت كتابى متشابه به تدريج فرو فرستاد. زُمَر (39)، 23.
[39] مولوى ، مثنوى معنوى، دفتر اول ، بيت 296 تا 300.
[40] زبانت را به خاطر عجله در خواندن آن [= قرآن] حركت مده. چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان و توضيح آن نيز به عهده ماست. قيامت (75)، 16 ـ 19.
[41] مُتَواطِى: در لغت يعنى موافقت و سازوارى و در اصطلاح منطق: «آن كلّى است كه حصول معنا و صدق آن بر همه افراد ذهنى و خارجى آن يكسان باشد. مانند انسان كه بر همه افراد ذهنى و خارجى انسان منطبق شود، خواه قوى باشد خواه ضعيف، دانشمند باشد يا نادان. چنانكه نمىتوان گفت يكى انسان است و ديگرى بيشتر از او انسان است». (لغت نامه دهخدا به نقل از تعريفات جرجانى).
[42] مُشَكَّک: در لغت يعنى آنچه درباره آن شك شده. و در اصطلاح منطق «هر كلّى كه صدق وى بر افراد خود بالسويه و برابر نباشد چنانكه شيرينى، سپيدى، سياهى، چه شيرينى شكرتيغال و شكر و عسل يكسان و برابر نيست و سپيدى روز و برف و گچ و سيم متفاوت است. كلّى مشكّک هميشه در اعراض باشد نه در جواهر چون تلخى و تندى و شيرينى و سپيدى و ترشى و بلندى وكوتاهى و غيره. (لغت نامه دهخدا «ياداشت مؤلّف»: دهخدا).
[43] و آنچه را كه شيطان [صفت]ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند پيروى كردند. بقره (2)،102.
[44] بگو بار خدايا تويى كه فرمان فرمايى .آل عمران (3)، 26.
[45] اين گونه تأويلات در تفاسير روايتى بسيار آمده كه با شک در اسناد و دلالاتِ يک يک اين روايات و مجموع آنها، دلالت اجمالى در باز بودن راه تأويل دارد. در تفسيرهاى عرفانى ـ مانند تفسير لاهيجى و سور آبادى ـتا آن حد در تأويل و تطبيق پيش رفتهاند كه كلمات و لغات صريح الدلاله آيات نيز تأويل يافته است. «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ اَنداداً… مِن دُونِ «فلان»، و اَلله «على» است كه مردمى آنها را نِدِّعلى گرفتند.اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاَرضِ. اَللّه «على» است كه نور ولايتش بر آسمانها و زمين تابيده! فرعون «اَنا رَبُّكُمُ الاَعلى» به حق گفت و جنگ موسى با او از جهت انحصار و رنگ بود. (تفسير شريف لاهيجى، ج 4،ص 703).
چونكه بى رنگى اسير رنگ شد موسئی با موسئى در جنگ شد
چونكه آن رنگ از ميان برداشتى موسى و فرعون كردند آشتى (مؤلّف)
مولوى: مثنوى معنوى، دفتراول، بيت 2467 و 2468.
[46] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى با جزئيات بيان شده است. هود(11)، 1.
[47] خدا آنچه را بخواهد مىزدايد و اثبات مىكند وام الكتاب در نزد اوست. رعد (13)، 39.
[48] و آن چنان است كه پروردگارت تو را برمىگزيند و بخشى از تأويل احاديث را به تو مىآموزد. يوسف (12)، 6.
[49] پروردگارا از پادشاهى به من دادهاى و تأويل احاديث را به من آموختهاى . يوسف (12)، 101
[50] پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى داده بوديم و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم. كهف (18)، 65.
[51] بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به دانش آن احاطه نداشتهاند و تأويل آن تا كنون به دست آنان نرسيده است. يونس (10)، 39.
[52] آيا چشم به راه چيزى جز تأويل آن هستند؟ روزى كه تأويلش فرا رسد… اعراف (7)، 53.
[53]«اَنَّ الرّاسِخِينَ فِى العِلمِ هُمُ الَّذِينَ اَغناهُم عَنِ اقتِحَامِ السُّدَدِ المَضرُوَبةِ دُونَ الغُيوُبِ…» نهج البلاغه، خطبه 90 (الاشباح): راسخون در علم همان كسانى هستند كه خدا آنها را از فرو رفتن و نفوذ در سدهايى كه در برابر غيبها زده شده بىنياز ساخت و برتر آورد. (مؤلف).
[54] نورشان پيشاپيش آنان به پيش مىتازد… تحريم (66)، 8.
[55] كلينى، الكافى، اسلاميه، تهران، چ، 1407 هجرى قمرى، ج 1، ص242 معنعن تا امام باقر (ع).
[56] همان، ص 213 از ابوعبداللّه امام جعفرصادق (ع).
[57] بلكه آن قرآن مجيدى است در لوحى حفاظت شده. بروج (85)، 22.
[58] آن بدون شك قرآنى است كريم در كتابى نهفته، جز پاكيزهشدگان بدان دست نمىيابند. واقعه (56)، 77تا79.
[59] كتابى است كه آياتش استحكام يافته سپس به تفصيل و جزئيات پرداخته است. هود (11)، 1.
[60] و قرآنى بخش بخش نازل كرديم… و آن را به تدريج فرو فرستادهايم. الاسراء (17)، 106.
[61] پس همين كه به راه كج رفتند خدا دلهايشان را به راه كج كشانيد و خدا مردم فاسق را به راه راست نمىبرد. صف (61)، 5.
[62] نزديك بود كه دلهاى گروهى ازآنان به راه كج برود. التوبه (9)، 117.
[63] بينايى به راه كج نرفت. النجم (53)، 17
[64] وهنگامى كه بينايىها به راه كج رفتند. الاحزاب (33)، 10.
[65] يا چشمها از آنها منحرف شد. ص (38)، 63.
[66] آيا قرآن را مورد بررسى وتدّبر قرار نمىدهند يا قفلهاى دلها بر آنها زده شده است؟ محمّد (47)، 24.
[67] آيا پس قرآن را مورد بررسى و تدّبر قرار نمىدهند كه اگر از نزد كسى جز خدا آمده بود حتماً اختلاف بسيارى در آن مىيافتند؟ النساء (4)، 82.
[68] مثل بهشتى كه به پروا پيشگان نويد داده شده مانند باغهايى است كه جوىهاى آبى در زير درختان آن جارى است. ميوههاى آن هميشگى است و نيز سايه آن. آن است سرانجام كسانى كه پروا پيشه كردند و سرانجام كافران آتش است. رعد (13)، 35.
[69] مَثَل بهشتى كه به پروا پيشگان نويد داده شده مانند باغى است كه جوىهايى از آبى ناگنديده در آن است، وجوىهايى از شير كه مزه آن دگرگون نشده است، وجوىهايى ازبادهاى كه براى نوشندگان لذتى دارد، وجوىهايى از عسل پالوده، و آنان در آن باغ هر گونه ميوهاى و از پيشگاه پروردگارشان آمرزشى دارند [ آيا چنين كسى] مانند آن شخص است كه جاويدان در آتش است و آبى جوشان به وى نوشند تا رودههايشان را پاره پاره كند؟ محمّد (47)، 15.
[70] وجود مطلق و بىتعيّن مانند باران است كه قبل از رسيدن به زمين هيچ شكلى ندارد. پس از فرود آمدن بر روى زمين و قرارگرفتن در ظرفهايى مانند رودخانه و دشت و درّه، شكل ظرف را به خود مىگيرد و نامهايى مانند رودخانه و بركه و تالاب و درياچه و مانند اينها بر روى آن مىگذارند. اين نامها همان«تعيّن»ها و «تشابه»هاست كه به صورت معيّنى شبيه به يكديگهستند. و علم اراده اعلى كه دانش و اراده پروردگار است مطلق به شمار مىرود، اما وقتى در مخلوقات به صورت حيات دربيايد و با عناصر مختلف و شبيه به هم تركيب شود به نامها و نشانىهاى مختلف درمىآيند.
[71] آيا نديدهاى كه چگونه پروردگارت سايه را گسترانيد واگر مىخواست بىگمان آن را ساكن قرار مىداد و آنگاه خورشيد را بر آن راهنمايى قرار داديم. سپس آن [سايه] را به نرمى به سوى خود برگرفتيم؟ الفرقان (25)، 45 و 46.
[72] هيچ آيهاى در قرآن نيست مگر آن كه آن را ظاهر و درونى و درآن حرفى نيست مگر آن كه آن را حدى است و هر حدى را طلوع گاه و افقى. [منظورش از اينكه ظاهرى و باطنى است چيست؟ گفت:] ظاهر و باطنش تأويل آن است، برخىازآن [تأويل] چيزى بوده كه گذشته است و برخى از آن هنوز انجام نگرفته است. جريان مىيابد همچون جريان خورشيد و ماه. همين كه چيزى از آن جريان يافت واقع و يا نمودار مىشود. (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 89، چاپ بيروت، 1410 هجرى قمرى به نقل از تفسير عياشى ج1، ص11 به نقل از ابوجعفر امام باقر (ع).
[73] و اگر آيهاى كه درباره مردمى نازل شد آن گاه آن مردم مردند، آيه بميرد و از حركت بازماند، از قرآن چيزى باقى نمىماند، ولى قرآن اولش برآخرش جارى است، و براى هر قومى آيهاى است كه آن را همى تلاوت كنند كه هم آنان خير يا شرى از آن دريابند. (فيض كاشانى، الوافى، كتابخانه اميرالمؤمنين (ع)، اصفهان، 1406هجرى قمرى. ج9، ص 1769 از قول ابى جعفرامام باقر (ع).
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 25 تا 60
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 1 تا 9
بِسمِ اللّهِ الرَّحمانِ الرَّحِيمِ
«الم» (1)
«اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ» (2)
«نَزَّلَ عَلَيْکَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقآ لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالاِنْجِيلَ» (3)
«مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ» (4)
«إِنَّ اللّهَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ شَىْءٌ فِي الاْرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاءِ» (5)
«هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الاْرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (6)
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الاْلبَابِ» (7)
«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ» (8)
«رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (9)
الم.(1)
همان خدا، نيست خدايى مگر همان خداى بس زنده پاينده برپا دارنده. (2)
همی فرو فرستاد بر تو كتاب را به حق كه راست آورنده آنچه راست كه در پيش آن است و فرو فرستاد تورات و انجيل را. (3)
از پيش در حالى كه هدايت است براى مردم و فرو فرستاد فرقان را. همانا كسانى كه كافر شدند به آيات خدا براىشان است عذابى سخت و خدا عزيز انتقامدار است. (4)
به راستى خدا، پوشيده نماند بر او چيزى در زمين و نه در آسمان. (5)
اوست همان كه همى صورت مىدهد شما را در رحمها هرگونه كه بخواهد، نيست خدايى مگر همان عزيز حكيم.(6)
همانا اوست كه فرو فرستاد برتو كتاب را، از آن است آياتى محكم كه آنها مادر (اصل) كتاب است و ديگر متشابهات؛ و اما آنان كه در دلهاشان كجمنشى است پس پيروى مىكنند آنچه را كه تشابه دارد از آن براى يافتن فتنه و براى تأويل آن. با آنكه نمىداند تأويل آن را مگر خدا و استواران در علم گويند: ايمان آورديم بدان، همه از پیشگاه پروردگار ماست و آگاهى نيابد جز خردمندان. (7)
پروردگار ما! كج مدار دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كردى ما را و ببخشاى براى ما از نزد خودت رحمتى را چه به راستى تو همان تويى بس بخشاينده.(8)
پروردگار ما! همانا تويى گردآورنده مردم براى روزى كه نيست ريبى در آن، همانا خدا خلاف نكند وعده را. (9)
شرح لغات:
تورات، واژه عبرى: شريعت، اصول يا مجموعه احكام، آموزش و هدايت.
انجيل: بشارت. ريشه عربى آن از «نجل»: پديد آورد، زمين را شكافت، زمين سبز شد. و در واقع اين نام معرّب «اوانگليون» يونانى است به معنى مژده و بشارت.[1] به نظر ارجح اين كلمه يونانى است اصل آن «اونجيليون» بوده است، مركب از دو كلمه «مژده نيك».[2]
فرقان، مصدر اسمى كه وزن آن فزونى و يا حركت را مىرساند. از «فرق»: جدا كرد، شكافت، روشن و متميز گرديد.
انتقام: پيگرد، بد پاداش دادن به گناه، افتعال از «نقم»: به پاداش بدش رساند، سخت ناروا و بد دانست، بر او عيب گرفت و نكوهش كرد.
زيغ: كج منشى، كجى، برگشت از حق، روى آوردن به باطل ، ناتوانى ديد، حيرتزدگى، كشيدن مهار شتر، آرايش.
«الم. اَللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ» دربارۀ اشارات و رموز حروف جداگانهاى كه در آغاز بعضى از سورههاى قرآن آمده مفسران و محققين با ديدهاى خاص خود نظرها و احتمالاتى دادهاند كه آنچه موجّه به نظر مىرسد در پرتو[3] «الم ذالك الكتاب لا ريب فيه» آمده است. [4]
در انديشۀ دانشمندان فلسفه عالى، اين حروف اشاراتى به اسماء و صفات الهى است كه در وراء و ماوراء پرتو افكنده به گونهها ودر پديدهها تجلى يافته است. از اين نظر كه «الم» اشاره و رمزى به اسماى اثباتى و نفيى و صفاتى باشد كه به «اللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ» امتداد و تفصيل و تجلي و به گونه «الكتاب» ـ «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ» ـ «تنزُّل» يافته، بسان «تنزُّل» آن صفات به صورتهاى حروف و تركيبات جهان. تكرار (الف و لام و هاءهاىواسط) كه نمودار حركت بسيط است، تبيينِ توحيدِ ذات و پيوستگى و تكثير آن در مجراى صفات و مراتب آن است كه دردو صفت «الحيُّ القَيُّوم» كه جوشش حيات را با قيُّوميَّت و ربط ذات و صفات قديم و ازلى را با تركيبات و حوادث مىنماياند و در سير نزولى به ميم رمزى «الم» وتبيين «القيُّوم» مىرسد كه سرآغاز رجوع «اِلَى اللّهِ تُرجَعُ الاُمُورُ» و سير صعودى است. به اصطلاح فلسفى: حركت وجود بسيط و بىنام و نشان از مبدأ غيبالغيوب «اَللّه» كه تابشهاى آن تعيُّنات و تشخُّصات و ماهيات را پديد مىآورد. و به اصطلاح عرفانى: حركت (نَفَس الرَّحمانى) كه حروف و تركيبات عالَم را مىسازد. آن سان كه انسان انديشمند و عقلى، راز درونى و هستى خود را با حركت انديشه، همراه با تنفس و بيرون دادن هواى عميق و بسيط و با برخورد به اوتار حلقى به گونه صوت درمىآورد و با برخورد و تعيين مخارج به آواى حروف و با تركيبات آواها به صورت كلمات داراى مفاهيم مىنماياند و همىدر صفحات هوا و اوتار سمعى و كتابت و اشعه بصرى تنزل مىيابد و نقش مىبندد و سپس از هوا محو و روپوش حروف و كلمات خلع مىشود و آن كه مفاهيم ذهنى و عقلى خالص و طيّب دارد همى صعود مىكند (اِلَيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ)[5] ، از او صادر مىشود و نزول مىيابد و به سوى او برمىگردد و به او پيوسته مىشود. پس صدا و آهنگ حروف و تركيب كلمات و معانى و مفاهيمى كه دارند، نه به خود قائم و نه به خود باقى است، همه امواج حيات و اراده و قيّوميّت متكلم و مريد و مبدأ حيات و قائم به ذاتاند: «الحَيُّ القَيُّومُ».
«نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيهِ». فاعل نَزَّلَ «اَللّه» با وصف توحيديش «لاَ اِلهَ اِلّا هُوَ»، و دو صفت جامع «الحَيُّ القَيُّومُ» است. اين صفات است كه هم به صورت حروف و تركيباتِ عالَمِ تكوين تابش و نزول يافته و هم به صورت كتاب تشريع و هدايت تا همچنان كه همه پديدهها و اجزاى هستى را با حيات استعدادى يا فعلى بر پا داشته و به حركت درآورده، انسان را هم زنده و قائم و پاينده بدارد تا به اختيار و اراده آزاد خود به «حيّ قَيّوم» بپيوندد. «نَزَّل» (به تشديد) نزول تدريجى را مىرساند كه موافق با شرايط زمان و استعدادها و نيازها، مسائل هدايتى و احكام آن را مشهود و ملموس كرده همه مشاعر و عواطف را فراگيرد و منشأ انقلاب فكرى و اجتماعى شود.
«نَزَلَ» (بدون تشديد) و «اَنزَلَ» به معناى نزول دفعى و با هم است. در مواردى كه در امور دفعى با تشديد در قرآن آمده، مانند (يُنزِّلُ الغَيثَ ـ مالَم يُنَزِّل بِهِ سُلطانًا)[6]، نظر به مبادى و اجزا و از آثار تدريجى است. «عَلَيكَ» دلالت بر سلطه و تفوق دارد، آن چنان كه هنگام نزول، روح و انديشه و شخصيت مخاطب (رسول) يكسره مقهور آن مىگردد، باى «بِالحَقّ» دلالت بر ملازمت و تلبُّس دارد: اين كتاب را با حق و ملازم آن بر تو نازل كرده است و يا (باى سببى) كه بيان علت فاعل نزول باشد: به سبب و نيروى حق ... حق مطلق «اَللّه» به همه اسماء و صفات و تجليات و نزولات و ارادۀ او كه ثابت و پايدار و نگهدار است، و همين معناى نازل لغوى حق است: حقوق نسبى و تشريعى اصول ثابت و پايدار و با اصول تكوينى به حق مطلق پيوسته است. همين حق را از واقع جدا مىسازد كه گاه با هم و گاه در مقابل هم هستند، كتابهاى هدايتى و تشريعى بشر در مسير واقعيات است كه آميخته از حق و باطل و در محيطهاى زمانى و مكانى و شرايط اجتماعى مختلف و متضاد است و قابليت بقا و صلاح ندارند. حق، ثابت و پايدار و داراى مصالح حقيقى و هماهنگ با جهان و فطرت و ضامن بقا و ابديت است.
«مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه» تصديق، نمودارى راست و به راستى آوردن چيزى است كه به دروغها، افتراها و اوهام آميخته و ناراست و مبهم گشته.[7] «لما بين يديه» چيزى است كه در امتداد شعاعِ ديد و خطوط متوازى دو دست باشد و در مقابل «لما خلفه، لما قبله» است نه به معناى آنها، زيرا گرچه در طول زمان قرآن پس از ديگر وحىها و كتابها آمده، در مراتب نزول «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ» آنها شعاعها و پرتوهايى بودند در امتداد اشعۀ فروزان قرآن و پيشروى آن. همچنان كه شعاعها و انعكاسهاى پيش از طلوع كامل، آميخته با تاريكىهاى ابهامانگيز و تصويرهاى موهوم و واقعى است و با سر زدن نَيِّر اعظم تاريكىها از ميان مىرود و صورتهاى راستين از ميان اَظلال و اوهام متمايز مىگردند: «مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه»؛ «لِما»، اِبهام و شُمول را مىرساند: آنچه از كتابها و شرايع و وحىها و الهامها تا حدسها و كشفهايى كه بر پيغمبران و تاليان آنها و انسانهاى انديشمند پرتو افكنده و آميخته با اوهام و افتراها گرديده، اين كتاب، راستى و راستهاى آنها را مىنماياند و شناسايى جهان و انسان و اصول و احكام را متمايز مىكند، از مبادى تا نهايات: «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِّما بَينَ يَدَيه»، از آنگاه كه سيارۀ زمين آمادۀ وحىگيرى و الهامبخشى گرديد و پيغمبران وحىياب و انسانهاى انديشمند سر برافراشتند و روى به سوى مطالع انوار گرداندند، وحدت و پيوستگى همه وحىها و انواع الهامات را با هم و با كمال وحى مىرساند.
«وَاَنزَلَ التَّوراةَ وَالاِنجِيلَ مِن قَبلُ هُدىً لِلنّاسِ وَاَنزلَ الفُرقانَ». تورات و انجيل در ميان وحىها و الهامات «ما بين يديه»، وحىهايى متضمن اصول اعتقادى و احكام و نظامات بودند كه به صورت كتاب درآمدند و ملت و ملتهايى فرا آوردند.
مفرد آمدن تورات و انجيل و معناى لغوى آنها دلالت بر همان اصول شريعت و بشارت دارد نه به پنج كتاب عهد عتيق و اناجيل گوناگون با همه وقايع نگارىها و سرگذشتها و تناقضات[8] كه بعدها جمع و تدوين گرديده و به نام نگارندگان خوانده شده است و آميخته با انديشهها وشرکها و خيالات و دريافتهاى همان كسان است: «وَجَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ»[9]، «اُوتُوا نَصِيباً مِنَ الكِتابِ»[10]، «وَ نَسُوا حَظّاً مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ»[11]. آنكه قرآن مصدِّق آن است، همان است كه از جانب خدا نازل شده و هدايت و نور است: «وَاَنزَلَ التَّوراةَ وَالاِنجِيلَ مِن قَبلُ هُدًى لِلنّاس»، «اِنّا اَنزَلنَا التَّوراةَ فِيها هُدًى وَ نُورٌ»[12]، نه اين تورات كه از دماغ مشوَّش مردمى نازل شده و قرآن از تحريف و نقص و فراموشى اصل آن خبر داده است. آنكه پيشاپيش قرآن، جهت ترتيب نزول و پيش از آن از جهت گذشت زمان، نازل شده، طليعه احكام و نظامات پس از وحىها و الهامات تورات و بشارت سر برآورده كتاب كامل انجيل است كه چون سپيده فلق و برآمدن شعاعها پيش از طلوع كامل رخ مىنمايد.
«هُدًى»، همين راهنمايى به سوى كمال وحى و شريعت است و شايد وصف حالى براى «الكتاب» و معطوفات باشد كه غايت نزول همه هدايت مردم است. «وانزل الفرقان» با تكرار فعل «اَنزَلَ» و در نهايت نزول كتاب و تورات و انجيل، بيان كمال سطوع وحى است. وحى، از جهت احكام مكتوب، «كتاب» و از جهت رهبرى، «هدى»، و از جهت تمايز حق و باطل و خير و شر و مؤمن و كافر، «فرقان» ناميده مىشود. هيأت مصدرى «فرقان» دلالت بر كمال جدايى و تمايز دارد. تمايز كامل صفوف: (يَومَ الفُرقانِ يَومَ التَقَى الجَمعانِ )[13] ، روزى بود كه صف ايمان از كفر و نفاق متمايز گرديد. نزول كامل وحى، همچون تابش نور درخشان بر سطوح است كه اَشباح و اَشخاص و اَجسام را متمايز مىگرداند و اشعه آن، قابل را رشد مىدهد و ناقابل را به جاى مىگذارد يا به پستى مىراند. كتاب تنظيم مىكند، فرقان تميز مىدهد.
عطف فرقان به كتاب در اين آيه و آيه «وَ اِذ آتَينا مُوسَى الكِتابَ وَ الفُرقانَ»[14] ، گويا ناظر به همين دوگونگى «ما انزل» و ذكر فرقان پس از كتاب، نظر به كمال آن است. كمال فرقان، همين وحى نهايى و همه جانبه و همگانى است: «تَبارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلَى عَبدِهِ لِيَكُونَ لِلعالَمِينَ نَذِيراً»[15] ، كه سراسر سورۀ فرقان تبيين صفبندىها و انديشهها و بينشهاى وهمآلود در برابر وحى است. اين دو آيه: «اَللّه لا اله الا هو... و انزل الفرقان»؛ بيان اصول اعتقادى و فكرى و بينش جهانى قرآن و پيوستگى و تكميل كتابهاى هدايتى قبل و مرزبندى و جدايى (فرقان) از آيينها و انديشههاى شرکآلود و محدود است. تا آخر سوره پيرامون همين اصول اعتقادى و تبيين بينشهاى ناشى از آنها و روش و منش صف معتقد و متعهد به آنهاست.
«اِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُم عَذابٌ شَدِيدٌ، وَّ اللّهُ عَزِيزٌ ذُوانتِقامٍ». پيوستگى اين خبر تهديدآميز با نزول كتاب و فرقان، نشانۀ ارتباط عذاب با نزول آن آيات است. «كفروا»، كفر حدوثى و ارادى: «لَهُم عَذابٌ شَدِيدٌ»، بيان تلازم كفر به آيات و عذاب شديد است. با نزول فرقان كه كمال كتاب وآيات است، امتياز و تقابل و تضاد رخ مىنمايد. تقابل و تضادى در روحيّه و قواى درونى كه پيش از آن يکنواخت در مسير غرايز پست بود و احساس به درد همان در حد احساسات بدنى و محروميتهاى غريزى بود كه دوام و شدت ندارد. پس از نزول فرقان و پرتو افكندن آيات در خلال قواى درونى، تضاد و برخورد بين عقل تعالىطلب كه مىخواهد در مسير آيات پيش رود و بالا آيد و عواطف بيدار شدۀ انسانى با غرايز و عوامل ميراثى كه در جهت مخالف مىكشند، رخ مىنمايد و اين تضاد در بيرون از نفسيّات به صورت صفوف درمىآيد. آنان كه عقل و وجدان فطرىشان با هدايت آيات نيرومند مىشود و از متن تضادهاى رنجآور برترى مىيابند و بر غرايز و عواطف مقابل حاكم مىشوند، مىرهند و آنها كه در ميان به هم خوردن تعادل و تضادها مىمانند و ازآيات روى مىگردانند، رنج و عذاب دائم را براى خود مىخرند: «لهم عذاب شديد».
اين رنج و عذاب درونى از آغاز بيدارى وجدانى و رشد عقلى و حركت به سوى كمال احساس مىشود و هر چه جاذبهها نيرومندتر و تضاد و تحرك بيشتر شود، احساس بدان شديدتر مىشود و با نزول آيات فرقان و كفر بدان اين رنج و درد جانكاه، عذاب شديد مىگردد، همچون مرغى كه پر و بالش روييده و انگيزه پرواز آرامش نمىگذارد و در بند و ميلههاى قفس گرفتار آمده همى نفس زنان خود را به ديوارههاى قفس مىزند تا راهى يابد و يا قفس بشكند و صفيركشان به پرواز درآيد يا پر و بالش بشكند و انگيزه پروازش خاموش شود و به بند و قفس خوى گيرد. در فضاى نفسانى و درونى، اين گونهاى از عذاب شديد است كه احساس بدان در شرايط روانى و زندگى و موجبات آگاهى يا غفلت، شديد يا خفيف مىشود تا به عالم آگاهى و هشيارى كامل برسد. در فضاى اجتماع، نزول هدايت و فرقان و آيات آن، كسانى را مىآگاهاند و تكان مىدهد تا از پوسته محيط كفرزده سر برمىآورند و هماهنگ و هم صف مىگردند و تعادل و ثبات طبقه ستمگر و كفركيش را بر هم مىزنند و مراكز اِتّكا و پايههاى آن را فرو مىريزند و دچار عذاب شديد مىگردانند. عذاب شديدى كه از درون كافر به آيات را مىخورد و پوك مىكند و از بيرون او را مىكاهد و به سقوط مىبرد، از ناهماهنگى درونى و از استشعار بدان و از شعور بيدار و انتقامجويى است كه از قلوب مردم مؤمن و حق جو برانگيخته مىشود و به جوشش و آتشفشانى درمىآيد. اين عذاب شديد و دائم اگر تسكين يابد همان درحد تخدير استشعار و شعور است كه هميشگى و پايدار نيست، و چون عوامل تخدير و غفلت از ميان رفت شعلهور مىگردد؛ نه از ميان برداشتن و بىاثر كردن عوامل تخدير و كشف پرده غفلت و تيز كردن شعور به عذاب، به اختيار و خواست معذَّب است: «لَقَد كُنتَ فِى غَفلَةٍ مِن هذَا فَكَشَفنا عَنكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَومَ حَدِيد»[16]، و نه برانگيختن شعور عدالتخواهى و وجدان انتقامجويى. كار عقل و اراده همين است كه شعورهاى برافروخته و وجدانهاى برانگيخته را در راه وصول به حق و تعذيب و انتقام رهبرى كند و هماهنگ گرداند. پس مشيت قاهر و انگيزندهاى است برتر و نيرومندتر از خواست منتقَم (به فتح قاف). «واَللّه عزيز ذوانتقام» كه سر رشتۀ حركت و انتقام به مشيت اوست: «ذوانتقام». تاخت و تاز كفر كيشان ستمپيشه نمىتواند آنها را از عذاب حتمى برهاند و مؤمنان ستمزده را نبايد بفريبد: «لا يَغُرَنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى البِلادِ. مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأواهُم جَهَنَّمُ وَ بِئسَ المِهادُ»[17]، اين آيه در پايان همين سوره، پس ازشكستها و تجربهها و رهبرىهايى كه در آن آمده بيان شده است.
«اِنَّ اللّهَ لاَ يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ فِى الاَرضِ وَ لا فِى السَّماءِ.هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُم فِىالاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ». تعليل كبروى براى دو وصف «عَزِيزٌ ذوانتقام»[18] است چون آنچه در درون و اعماق زمين و آسمان، از پديد آمدن قوا و نيروهاى محرک و تضادها و مراحلى كه از سر مىگذراند و فعل و انفعالهايى كه از درون آنها رخ مىنمايد از او پوشيده نيست، آنچه در درون گزيده حيات انسان و اجتماع مىگذرد تا به كيفيت ناهماهنگى و تضاد و عذاب ناشى از آن مىرسد و گونههاى متضاد آشكار مىگردد نيز همانند آن است: باطل دچار توقف و ضربه انتقام و سقوط مىشود و حق راه باز مىكند و تكامل مىيابد: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ، وَلَكُمُ الوَيلُ مِمّا تَصِفُونَ»[19]، «وَاللّهُ عَزيزٌ ذوانتقام».
فعل «لاَ يَخفَى» استمرار را مىرساند، «وَ لا فِى السَّماءِ» تأكيد و توسيع «لا فِى الاَرضِ» است: نه همين آنچه در زمين كوچك و زيرپاى شماست، آنچه در آسمان عظيم و پهناور است نيز بر او هيچ گاه پوشيده نمىشود. «هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُ كُم فِى الاَرحامِ كَيفَ يَشاءُ» همچون شاهدى است صُغرَوِى براى اثبات «اِنَّ اللّهَ لا يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ» و خود متضمن برهان است: همان اراده اوست كه شما را دردرون پيچيده رَحِمها صورت مىدهد و نقش مىبندد. اين حركت و تصوير چيست و به اراده كيست؟ جز به اراده او، اراده عين علم يا ظهور آن است، پس اين تصويرها بر او پوشيده نيست. پيوستگى و هماهنگى جهان شاهدى بر وحدت اراده و علم است؛ پس آنچه در زمين و آسمان است بيرون از علم او و پوشيده از او نمىشود.
آمدن ضمير «هُوَ الَّذِى» به جاى اسم ظاهر «اَللّه» كه راجع به «اَللّهُ الَّذِى لاَ يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ...» است، همين وحدت اراده و علم را مىنمايد. تصوير: صورت بندى و تغيير صورت بر طبق استعدادها و كيفيتهاست؛ «كَيفَ يَشاءُ» حركت و اِكمال استعداد و تصويرها از او و به سوى «لا اِلهَ اِلّا هُوَ» و ظهور و فعاليت صفات «العَزِيزُ الحَكِيمُ» و تجلّىِ «اللّهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ الحَيُّ القَيُّوم» است كه «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ ...».
«هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُّحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتابِ وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتٌ». تكرار و اظهار ضمير «هُوَ الَّذِى» همان وحدتِ الُوهيَّت را مىنماياند. همان خداى يگانه حيّ قيّوم، همان كه آنچه در زمين و آسمان است از او پوشيده نيست، همان كه شما را در درون رحمها صورت بندى مىكند؛ همان، كتاب را بر تو نازل كرده است... مبدأ و منشأ همه يك علم و اراده و صفات حيّ قيّوم است. «اَنزَلَ»، ناظر به نزول جمعى و دفعى كتاب است كه آيات محكم و متشابه ازآن ناشى شده: «مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ»: محكم، پايدار و تغييرناپذير در مقابل متشابه كه معانى و مفاهيم مختلف شبيهنما و اشتباهانگيز دارد، نه درحقيقت شبيه (مشابه). همچون پديدهها و رنگهاى پيوسته و متدرج و تصويرها كه شبيه به هم مىنمايد، اين تشابه معانى و مفاهيم است كه در تعبيرات و الفاظ آيات انعكاس يافته است.
«اُمُّ الكِتاب» اصل و منشأ و زاينده و مرجع ثابت كتاب است، همچون آفريننده جهان و انسان «اِنَّ اللّهَ لا يَخفَى عَلَيهِ شَىءٌ... هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُم فِى الاَرحامِ، هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ» كه همه از اصول ثابت و گونههاى متغير پديد آمدهاند. قوانين و اصول ثابت و حاكم و محكم، نقش و هندسه كلى و عمومى بر پا دارنده است. مواد و پديدهها درضمن و در حدود آن، متشابه و متغير است. كشف علمى و تكامل آن، جز فهم و دريافت اصول قوانين كلى و برگردان متشابهات با آن اصول لايزال نيست و اِلّا نه علمى است و نه معلومى. هر پديدهاى نيز اصل محكم و ثابتىدارد كه ماهيّت آن است و تغييرات و تشابه در صورتهاست و اِلّا نه اين آن است و نه آن اين، همان نطفه و جنين است و آن همين شده است. ضمير «كم» همان اصلِ ثابت و «يُصَّوِرُ كُم فِى الاَرحام» صورتهاى متغاير و متشابه است؛ آن «اُمُّ الكِتاب» واينها متشابهاند. «الكتاب» هم صورت تشريعى كتاب آفرينش است كه «اُمُّ الكِتاب» سر چشمه و اصل ثابت، و متشابهات صورتهاى تفصيلى و متكامل آن است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَّدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»[20]، اُمّ الكتاب كه ضمير جمع «هُنَّ...» و در مقابل متشابهات و به جاى «اُمُّهات الكتاب» آمده، وحدت و جامعيّت آن را مىنماياند، همان كه ديگر آيات از آن ناشى مىشود.[21]
با بيان و نظرى ديگر،كتاب دو مرحله ـ يا چند مرحله ـ دارد: كتاب پيش از نزول و تنزيل، و آن همان است كه ضماير اين گونه آيات به آن بر مىگردد «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلَةٍ مُّبارَكَةٍ»[22]، «اِنّا اَنزَلناهُ فى لَيلةِ القَدرِ»[23] ، كه در يک شب و در يك زمان، آن كتاب نازل شده، نه به تدريج و در زمانها و مكانها و شرايط مختلف. اين ضماير مفرد راجع به همان كتابى است كه در آيات ديگر نام برده و تصريح شده. (رجوع شود به تفسير سوره قدر): «كِتابٌ اَنزَلناهُ اِلَيكَ لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ»[24] ، «اِنّا اَنزَلنا اِلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ. اِنّا اَنزَلنا عَلَيكَ اِلكَتابَ لِلنّاسِ بِالحَقِّ»[25]، يا آن كتاب از مقام بلندش به تنزيل و به تدريج نازل شده: «تَنزِيلُ الكِتابِ مِنَ اللّهِ العَزيزِ الحَكيمِ»[26]، «تَنزيلُ الكِتابِ لارَيبَ فيهِ..»[27]، «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ»[28]، «تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ»[29]. اين كتاب در مرتبه عالى و اعلى محفوظ است: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ فِى لَوحٍ مَّحفُوظٍ»[30] ، و مكنون است و بشر محجوب به حواس و آلودگىها آن را مس نمىكند: «اِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ. فِى كِتابٍ مَّكنُونٍ. لا يَمَسُّهُ اِلّا المُطَّهَرُونَ. تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ العالَمينَ»[31]، و در مرحله پس از نزول و در مسير زمان تفصيل و تفريق گرديده: «كِتابٌ فُصِّلَت آياتُهُ قُرآناً عَرَبِيِّاً لِقَومٍ يَّعلَمُونَ»[32]، «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»[33]، «وَ ما كانَ هذا القُرآنُ اَن يُّفتَرَى مِن دُونِ اللّهِ ولكِن تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ وَ تَفصِيلَ الكِتابِ لارَيبَ فيهِ مِن رَّبِّ العالَمِينَ»[34]، «وَ قُرآناً فَرَقناهُ لِتَقرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلَى مُكثٍ وَّ نَزَّلناهُ تَنزِيلاً»[35]، «وَ لَقَد جِئناهُم بِكِتابٍ فَصَّلناهُ عَلَى عِلمٍ»[36]. با توجّه و دقّت در تعبيرات و ضماير اين آيات، كتاب (قرآن) پيش از نزول و تنزيل، محكم (ثابت وكلى و نامتغيّر) و جمع و مكنون بوده و پس از نزول به گونه تفصيل و تفريق و ظهور درآمده، آن كتاب محكم و مكنون ودر مقام جمعى، «امُّ الكتاب» است: «اِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ. اِنَّهُ فِى اُمِّ الكِتابِ لَدَينا لَعَلِيٌ حَكِيمٌ»[37] . و مقام برتر داشته «لعلى» و محكم و حكيم بوده (حكيم) برتر از حواس و انديشهها بوده و به گونه زبان خاص (عربى و قرائت لغت و كلمات) نبوده، حكيم و برتر از تغيير و تشابه و تنوع زمان و مكان و انديشهها بوده است: اصول ثابت هستى، قوانين ثابت جهان و انسان، معرفت مبدأ و توحيد و صفات عليا، رابطه خلق با خالق، مراحل معاد و تكامل، مسئوليت و تعهد انسان و احكام كلى عقلى و عملى، چون فروع نظرى و فكرى و عملى از آن ناشى مىشود و زاينده است، و نيز همه به سوى آن باز مىگردند و تأويل مىيابند؛ «امّ الكتاب» است. همچون مسائل بسيط ذهنى و اصول كلى عقلى و علمى كه مسايل فرعى و تطبيقى از آنها ناشى مىشود و به آنها باز مىگردد. آن كتاب محكم و حكيم و امالكتاب محفوظ و مكنون، در مراتب نازل شده و تنزل يافته در ظروف انديشههاى گوناگون و زمانها و مكانها و شرايط و استعدادها، به صورت كلمات و آيات متفرق و تشبيهات و متشابهات و امثال و تمثيلها و تفصيلها تبيين گرديده، قرائت شده و در ظروف حوادث و قصص گذشته و زمان نزول و تعبيرها و عبرتها و احكام ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مجمل و مبيَّن و مطلق و مقيّد درآمده است. در نتيجه، اين آيات مفصّل و تنزّل يافته، همان محكمات و «ام الكتاب» است كه در لباس عبارات و كلمات و... درآمده متشابه گرديده است: «اَللهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً...»[38] ، متشابهات، به اصول محكمات كه مضمون اصلى آيات و در ضمن متشابهات است، تأويل مىگردد تا اصول كلى قوانين و سنن و تحولات دريافت شود؛ و مسايل جزيى و زمانى و مكانى عبرتهايى است براى عبور انديشهها به سوى محكمات وحكمتها. همه تشبيهات و تمثيلهاى قرآن درباره مبدأ و معاد و جهان، متشابهات است كه تفكر و تعمّق و تدبّر در آنها آفاق باز و بازترى مىگشايد و از محدوديت و بستگى و جمود مىرهاند و راههاى تحرک و اجتهاد را باز مىكند: «هُوَ الَّذى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الكِتابِ وَ اُخَرُمُتَشابِهاتُ...» همان كتابى كه خداوند نازل كرده به دوگونه است: محكمات، كه «ام الكتاب» است و متشابهات، تشابه در معانى و الفاظ، تشابه در مراتب طولى تا ام الكتاب وكتاب محكم و محفوظ و مكنون. بنابراين ضمير «تأويله» راجع به كتاب است نه «اُخَرُ» متشابهات، چون محكمات درضمن متشابهات است و با آنها جريان دارد.
حرف ظرف آمد دراو معنى چوآب بحر معنى عنده ام الكتاب
بحر تلخ و بحرِ شيرين همعنان در ميانشان برزخِ لايبغيان
وآنگه اين هر دو ز يك اصلى روان برگذر زين هر دو رو تا اصل آن
هركه را در جان خدا بنهد محك هر يقين را باز داند او ز شك[39]
از اين آيات سوره قيامت: «لا تُحَرِّ ك بِهِ لِسانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ. اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ. فَاِذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ.ثُمَّ اِنَّ عَلَينا بَيانَهُ»[40]. (اگر ضماير راجع به كتاب باشد نه مسأله قيامت كه بعضى احتمال دادهاند)، چنين بر مىآيد كه در آغاز نزول وحى، آن حضرت شتاب در قرائت و بيان را در طول زمان و حوادث به عهده مبادى وحى مىگذارد تا القائات وحى با سخنان و تعبيرات وحى گيرنده آميخته نشود و آنچه بايد به تفريق و تدريج قرائت و بيان شود، از زمان و شرايط متناسب پيشى نگيرد.
با توجه به اين آيات معلوم مىشود كه متشابهات همين نيست كه تشابه درمقصود و معنى، يا بعضى از آنها با بعضى ديگر تشابه داشته باشد، متشابه از جهت تشابه با محكمات هم هست كه از دو جهت ظاهر و مقصود نهايى و تأويلى هم محكم است و هم متشابه.
اين بيانى جامع و كلى از مفهوم محكم و متشابه است كه از پيوستگى آيات و معانى آن كتاب و وصف «ام الكتاب» برمىآيد. آنچه مفسران در تفسير محكم و متشابه آوردهاند يا بيان مصاديق كلى و جزيى و يا تعريفهاى لفظى است، مانند اين كه محكم: «مبيَّن و مصرَّح» و متشابه: «مجمَل و مبهَم» است؛ محكم آن است كه «دليلش روشن و واضح باشد مانند دلايل شناخت خدا و اسماء و صفاتش»، متشابه «براهين روشنى ندارد چون خصوصيات معاد و بهشت ودوزخ»، محكم «دليلش شناخته» و متشابه «ناشناخته» است؛ محكم «تأويل بردار نيست» و متشابه «تأويل دارد»، محكم آن است كه «بيان و تفسير ندارد»، فهم متشابه بوسيله بيان و تفسير است؛ در محكم «انديشه و عقل راه مىيابد»، بر خلاف متشابه، محكم «آياتى است كه ظاهرش مقصود و حجَّت است» و ظاهر متشابه مقصود نيست، «آنچه صريح است و تفسيرش مورد اتفاق و آسان است محكم» و «آنچه مورد اتفاق نيست و دشوار است» متشابه، «محكم آن است كه... و همچنين...». اين تعريفها بيشتر توضيحات و معانى و صفات الفاظ است نه تعريف و يا بيان معانى جامع محكم و متشابه و اُمّ الكتاب. و همين توضيحات لفظى هم نارسا ست، مانند مجمل و مبيّن يا صريح . چه بسا كلامى كه مجمل و محكم است يا نامجمل و متشابه و يا متشابه و مجمل كه با بيانى واضح مىشود، با آنكه به صراحت آيه، متشابهات تأويل دارند نه توضيح، و تأويل آنها به محكمات است و يا به براهين قاطع. و همچنين قابل تأويل بودن يا نبودن، توضيح لفظى است نه تعريف و نه بيان مقياس، و نيز تأويل به معناى تفسير، پرده بردارى از روى كلمات نيست ؛ تأويل: «برگرداندن معانى ظاهر و متشابه به معانى محكم است و، به صراحت آيه، مخصوص است به خدا و راسخين در علم». ظهور لفظ و حجيَّت و اراده ظاهرآن نيز به معناى محكم و مقابل آن به معناى متشابه نيست،زيرا درمتشابهات هم، ظاهر الفاظ مقصود و يا حجّت است و يا مورد اتفاق بودن يا نبودن نيز به معناى محكم و متشابه نيست، چه كمتر لفظ و يا معنايىدر قرآن مورد اتفاق است، و بعضى از علما ظواهر قرآن را نيز حجت نمىدانند.
دشوار بودن الفاظ يا معانى متشابه با تأويل به محكمات آسان مىشود، وضوح ادلّه و خفاى آن بيش از آنكه با مفهوم محكم و متشابه مطابق نيست، به حسب اذهان و قدرت و تفكر اشخاص مختلف است، چه بسا كه شناخت برهانى توحيد و صفات و اسماء و همچنين ادلّه احكام، رسا بودن و يا نبودن ادلّه و ديگر مسايل براى مردمى واضح و بر مردمى پوشيده است. «راغب اصفهانى» كه بينش خاصى در شناخت لغات دارد، در كتاب مفردات خود، اقسامى براى متشابه بيان كرده است: «تشابه يا در لفظ است يا در معنا و يا هر دو. تشابه لفظى يا ناشى از غرابت (نامأنوسى) لغوى است چون: «اَبَّ (به تشديد با) وَيزِفُّونَ» و يا ناشى از اشتراك لفظ: «عَين، يَد» يا تشابه راجع به كلام است از جهت اختصار: «وَ اِن خِفتُم اَلّا تَعدِلوُا...» يا بسط: «لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ» يا نظم: «وَ لَم يَجعَل لَهُ عِوَجًا» يا معنى چون اوصاف خدا در روز قيامت از جهت لفظ و معنى و كميّت، عموم و خصوص، كيفيّت: وجوب و نَدب، زمان: ناسخ و منسوخ. مكان: «لَيسَ البِرَّ أَن تَأتُوا البُيُوتَ...» شرايط: شرايط عبادات و احكام».
بنابر اينگونه تقسيمات، تشابه بيشتر همان تشابه الفاظ و يا دلالت بر معانى مشترک يا مشكل، يا عام و خاص و از اين قبيل است و جز آنها محكمات هستند. يا آنكه اين معانى لفظى اگر تفسير دارد تأويل ندارد و علم آنها مخصوص خدا و راسخين در علم نيست. بعضى هم در تفسير محكم و متشابه به يك يا چند مَثل اكتفا كردهاند: حروف اوايل سورهها متشابهات است يا آيات منسوخه و مجمل متشابه هستند. با آنكه اين حروف معانى لغوى ندارد و آيات منسوخه و يا مجمل يك معنا بيشتر ندارد. متشابه فاعل از تشابه به معناى شبيه نماست كه دريابندۀ معانى مختلف و شبيه با هم از لفظ و كلمه درمىيابد و دچار اشتباه مىشود و بسا يك حقيقت و معنا دارد و معانى شبيه ندارد. پس مثالهايى كه آوردهاند يا معانى مختلف ندارند و يا اگر دارند با هم شبيهاند، نه آنكه متشابه باشند مانند لفظ مشترك كه در لفظ شريكند، يا افراد كلى چه متواطى[41] و يا مشكّك[42] كه در معنا با هم شريكاند، و حقيقت و مجاز كه در وجه شبه شبيهاند. پس اين گونه بيانها و توضيحها و مثالها، معانى جامع و كامل «محكم، ام الكتاب و متشابه» را نمىرساند. محكم: ثابت و پايدار و نامتغيّر است و از جهت اصل و مرجع و منشأ فروع بودن، ام الكتاب است. متشابه در مقابل محكم، مختلف و متغيّر و فرع است. پس آنچه از اصول شناخته واعتقادى راجع به مبدأ و توحيد و معاد و حشر و بهشت و دوزخ و اصول و صفات خداوند و اصول علمى و اخلاقى از احكام و سنن اجتماعى و تاريخى در قرآن آمده از محكمات و ام الكتاب است، و آنچه از اوصاف و كيفيات تشبيهى و صفات و تمثيلها و فروع كه تا اذهان و انديشه و محسوسات بشرى تنزّل يافته و براى كسانى اشتباه انگيز است، ازمتشابهات است كه بايد به محكمات برگردد و تأويل يابد. همين استحكام و ثبات كه هماهنگ با تشابه و تحول است، برهان ابديت و جاودانگى كتاب است كه هماهنگ با تحول و تكامل پيش مىرود، همچون اصل حيات كه در فروع استعدادها و صورتهاى متشابه و شاخهها جريان دارد و همه از آن است و برگشت همه بدان، و همچون سرچشمه جوشان و مَوّاج از تحوّل و تنوّع و در بسترهاى حدود و گونههاى مايه گير و متشابه پيش مىرود تا از ماندن در حدود و تشابهات رهيده شود.
«فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ». فَاَمَّا الَّذِينَ ... گذشت و عبور از تفصيل محكم و متشابه و تقسيم و بيان و تفصيل از چگونگى دريافت اشخاص و پيروى از آنهاست. مفهوم مخالف تفصيلى «فَاَمَّا الَّذِينَ ...» مردم ديگرى را مىنماياند كه چون راست بين و راست مَنشاند، از متشابهات پيروى ندارند و يا پيرو محكماتاند. «فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ»، ثبات و نفوذ زيغ را مىرساند كه زيغ (يعنى كجى و حيرت زدگى) منش روحى و روش علمى آنان گرديده پيروى از غرايز پست و شهوات آنان را از راستبينى و راستگويى منحرف و متحير گردانيده است. اين گونه آدميان نه حق را چنانكه هست مىبينند و نه بدان مىگرايند. حق و حقايقى را مىخواهند كه وسيله و مطابق با كجمنشى و هواهايشان باشد و همين كه نبود آن را تأويل مىكنند و آن را در امتداد متشابهات و مشتهيات انحرافى خود مىگردانند. تفريعِ «فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ»، به «ما» ابهامى و به صورت فعل و حدوث به «ما»، «وَ اُخَرُ مُتَشابِهاتِ» كه جمع است، همين حدوث تشابه را در قلب و ديد آنان مىنماياند. خاصيت قلوب زنگارى و مُعوَج (زيغ گرفته) همين است كه تابش انوار آيات بدان به گونه خطوط پراكنده و منكسر انعكاس مىيابد و از اين زاويه چه بسا محكم متشابه مىنمايد. ضمير «مِنهُ» راجع به «الكتاب» است: واما آنان كه در قلوبشان زيغ جاى گرفته، آنچه را كه از كتاب متشابه نمايد همى پيروى فكرى و عملى مىكنند، نه از محكم كتاب پيروى مىكنند و نه از مجموع متشابهاتى كه مىتواند محكمات را بنماياند، چنانكه مجموع شعاعها و الوان طيفىنماياننده نور كامل است. اين پيروى ناشى از منش ناخودآگاه زيغ قلوب آنان است و روش آگاهانه و غايى آنها فتنهجويى و تأويليابى است. «ابتَغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأويلِهِ»، مفعول له و بيان غايب است و عطف «ابتغاء تأويله»، مسير انديشۀ آنها را مىنماياند: پى جويى تأويل «ما تَشابَهَ مِنهُ» در مسير «ابتِغاءَ الفِتنَةِ» است نه آنكه بخواهند همچون راسخان در علم به تأويل متشابهات علم يابند. اينها خلفا و همانند كاهنان بابل هستند كه از رصدخانه تاريك و محدود ذهنشان كتاب آسمان وحى را رصد مىكنند تا تأويل آيات متشابه را دريابند و دامى براى جادوگرى و ساحرى خود سازند. اينها همكاران همان بابليان و اسرائيلياناند: (وَ اتَّبَعُوا ما تَتلُوا الشَّياطِينُ عَلَى مُلكِ سُلَيمانَ ...)[43]، كه ملک سليمان را پوک و متلاشى كردند، اختلاف، نفاق، مذهبسازى، گروهبندى، دشمنى و كينهتوزى، اشعرى، معتزلى، جبرى، تفويضى، حدوثى، قديمى، صوفى، شيخى... از رصدخانههاى همينها سربرآورده است. و همه به آيات استناد كردند. همين گروهها با تأويل آياتى چون «قُلِ الَّلهُمَّ مالِكَ المُلک»[44] ، ديوانگان شهوت و مقام و خيانتكارانى چون معاويه و يزيد را بركرسى خلافت اسلامى مستقر كردند تا درخشندگى محكمات را كه به گروندگان، استحكام فكرى و اجتماعى و اقتصادى مىداد و آنها را به سوى عزَّت و قدرت وكمال پيش مىبرد، پوشاندند و اسلام را مسخ كردند و اكنون هم پايگاههاى مرئى و نامرئى استعمارگراناند. اين پيشگويى كه در زمان نزول قرآن اثرى از آن به چشم نمىآمد، خود يكى از معجزات قرآن است: «فَاَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغاءَ تَأوِيلِهِ». و شايد كه عطف «وابتغاءَ تأوِيلِهِ» راجع به گروهى ديگر باشد: گروهى از كجدلى و كجانديشى، براى فتنهجويى و گروهى از سادگى و فرومايگى براى يافتن تأويل از «ما تَشابَهَ» پيروى مىكنند.
«وَ ما يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِى العِلمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا وَ مايَذَّكَّرُ اِلّا اُولُوا الاَلبابِ». مرجع ضمير «تَأوِيلَهُ»، مانند ضمير «اِبتَغاءَ تَأوِيلِهِ»، ظاهراً «ما تَشابَهَ مِنهُ» است: تأويل «ما تَشابَهَ» را از كتاب جز خدا نمىداند، نه آنها كه قلوبشان را زيغ گرفته و فتنه جوياناند. شواهدى هم هست كه ضمير «تأويله» همچون ضمائرمنه، ما تشابه منه، راجع به «الكتاب» باشد:
- ظاهر ما تشابه اين است كه تشابه را ذهنهاى كج آنان انتزاع مىكند و يا آن ذهنها را متشابه مىنماياند. پس واقعيت و تأويل ندارد. 2. متشابهات درقرآن، مشخَّص و جدا در عرض محكمات نيست تا موضوع خاص تأويل يا علم به تأويل گردد كه مخصوص خدا يا خدا و راسخان در علم است. 3. تأويل مصدر مزيد از «اَول» (به سكون واو) است كه به معناى فعل معلوم: برگرداندن ناشئ و فرع به منشأ و اصل، و به معناى مجهولى: برگشت خود به آن است. تأويل به معناى بر گرداندن متشابهات به محكمات، بايد براى ارائه و هدايت باشد كه ارائه نشده است، و اگر تأويل به معناى برگشت و در مقابل تنزيل باشد، مخصوص آيات متشابه نيست. 4. در اين آيه تأويل به محكمات يا به وسيلۀ محكمات، نيامده تا همين راجع به متشابهات باشد. 5. اگر ضمير «تَأوِيلَهُ» راجع به «ما تَشابَهَ مِنه» باشد شامل هر يك از متشابهات و مجموع متشابهات است، با آنكه علم به تأويل از بعضى متشابهات، مخصوص خدا و راسخان در علم نيست و برگشت مجموع متشابهات هم خود به محكمات است، مانند صفات الهى و اوصاف ملكوت كه به صورتهاى حسى تمثيل شده: (يد، عين، بصر، نظر، سمع، خشم، محبت، كراهت، كلام و روح كه براى خداوند آمده يا لذات و آلام مخصوص جسمانيات كه درباره بهشت و دوزخ آمده است) كه برگشت همه اينها به صفات عليا و منزّه از محسوسات و برتر از جسمانیات است و علم به اينها مخصوص خدا و يا خدا و راسخان در علم نيست. اگر محكماتى جداى از متشابهات درقرآن باشد، همان آيات و كلمات صريح الدَّلاله است كه تأويلات متشابهى ندارد، با آنكه براى آنها هم در روايات و تفاسيرى، به درست يا نادرست، تأويلاتى آمده است و همين خود دليلى اجمالى است كه محكمات هم قابل تأويل است و نيز بيشتر شأن نزولها تأويلات تطبيقى است[45] و هرچه ازآن تنزل يافته تفصيل و متشابه است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَّدُن حَكِيمٍ خَبِيرٍ»[46]، همانند مشيت حكيمانه تقدير و تكوين كه از «أم الكتاب» به صورتهاى ثابت و متغيّر درمىآيد: «يَمحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَيُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ»[47]. پس محكمات و امالكتاب در مرتبۀ اعلاى مشيّت است و هرچه نازل شده تفاصيل و متشابهات: «مِنهُ آيات محكمات هن ام الكتاب وأخر متشابهات» نه آنكه محكمات و متشابهات جدا و در عرض و مقابل هم باشند؛ «منه» بيان منشأ است نه به معناى تبعيض و براىتقسيم. «وأخر متشابهات» در مورد «و منه...» گويا ناظر به همين مرتبه نزولى دارد كه متشابهات فروع و ناشى از أم الكتاب است. با اين تبيين، تأويل كتاب؛ برگشت، نه برگرداندن، آن به محكمات و «ام الكتاب» است. همچنان كه نوشتهها و گفتههاى بشرى از احساس بصرى و سمعى و تقديرات ذهن به معانى تأويل مىيابد و هر چه معانى عبارت، از علمى و فكر برترى نزول يافته باشد، تأويل و صعودش برتر است. تأويل رؤيا و احاديث كه به تكرار در سورۀ يوسف آمده همين برگشت صورتهاى متشابه رويايى است كه قواى تخيل را به واقعيت اصلى آن مىنماياند، البته اگر روياى صادق انعكاس واقعيات باشد، نه احلامِ درهم «اَضغاث اَحلام». يوسف روياى خود و رفيق زندانى و مَلِك را به واقعياتى كه در حال حدوث بود تأويل كرد. همچنين است آنچه در سوره كهف از تأويل كارهاى متشابه و به صورت ظالمانهاى كه به دست بنده خدا و همراه موسى انجام شد آمده است. از آياتى كه راجع به تأويل دانى يوسف و همراه موسى آمده معلوم مىشود كه علم به تأويل، شناخت خاص روانى و رابطه و انطباق صورتهاى متشابه با اصول و واقعيات است و الهامى است نه اكتسابى: «وَ كَذالِكَ يَجتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأوِيلِ الاَحادِيثِ...»[48]، «رَبِّ قَد آتَيتَنِى مِنَ المُلكِ وَعَلَّمتَنِى مِن تَأوِيلِ الاَحاديثِ ...»[49]، «فَوَجَدا عَبداً مِّن عِبادِنا آتَيناهُ رَحمَةً مِّن عِندِنا وَعَلَّمناهُ مِن لَّدُنَّا عِلماً»[50]. پس هرچه حقايق تنزل يافته به صورتهاى محسوس و متشابه با انديشههاى پايين درآمده برتر از دريافتهاى ذهنى باشد، علم به تأويل آنها نيز برتر از افكار و دريافتهاست، و چون نزول قرآن از مبادىِ اعلاىِ الهى و ذهنِ كلىِ عالَم است، تأويل جامع و كامل آن را جز خدا نمىداند: «وَمايَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلاَّ اللّهُ». و همين تبيين، تأييد قرائت به وقف «اِلاَّ اَللّه» است كه «وَالرّاسِخُونَ» كلام استينافى و ابتدايى و خبرآن «يَقُولُونَ...» با ارجاع ضمير «تَأوِيلَه» به «الكتاب» است. مفهوم حصر همين است كه تأويلِ مجموعِ كتاب را جز خدا نمىداند، نه بعضِ كتاب يا متشابهات و يا مراتب نازل ترآنها را. ازآيه «بَل كَذَّبُوا بِمالَم يُحِيطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِم تأوِيلُهُ...»[51]، وآيه «هَل يَنظُرُونَ اِلاَّ تَأوِيلَهُ يَومَ يَأتِى تَأوِيلُهُ...»[52]، مىتوان فهميد كه با احاطه علمى در مسير تحول جهان و ظهور قيامت و تكامل عقلى و علمى انسان، آيات قرآن تأويل مىشود و آياتىتأويل شده يا تأويلش رخ نموده است. از اين رو با اين دريافت، عطف «والراسخون» به «اَللّه» هم شايد رسوخ، عبور و نفوذ و ثبوت را و ظرف «فِى العِلم»، صورتهاى حقايق معلومات راكه معبر و منفذند مىرساند: راسخين در علم (نه علما) در پرتو هدايت قرآن و الهامات آن، از اظلال و صورتها و متشابهات مىگذرند تا خود را در پرتو اصول و حقايق كلى و ثابت رسانند كه از آنها نمىتوانند پيشتر روند[53] و متشابهات را در پرتو آن حقايق عينى درمىيابند. اينها درظرف علوم پيشرفته و با پلههاى آن بالا مىروند وحجابهاى غرور انگيز را از ميان برمىدارند: «نُورُهُم يَسعَى بَينَ اَيدِيهِم...»[54]. و علماى حرفهاى و انبانى مغروركه شعاع محدود علمىشان گوشه و سطحى را روشن مىكند و حجاب ماورا مىشود، در حجاب معلوماتشان چنان در مىمانند كه جز همان خط شعاعى را نمىبينند و ماوراى آن را تكذيب مىكنند. «بَل كَذَّبُوا بِما لَم يُحِيطُوا بِعِلمِهِ وَ لَمّا يَأتِهِم تَأوِيلُهُ». چون علمشان محدود است نه علم احاطى، قرآن يا آياتى از آن را كه تأويلش را نيافتهاند و يا زمان تأويلش نرسيده است، تكذيب مىكنند (مانند فاقد حس يا حواسى كه مدركات ديگر را به مقياس حسى كه دارد درمىيابد يا آنها را باور ندارد). راسخون در علم در حد وصف رسوخشان، احاطۀ علمى به تأويلات دارند و چون در يك شعاع مستقيم رسوخ مىيابند، نه از زواياى محدود و مختلف، اختلافى ندارند. «اَنَّ الرَّاسِخِينَ فِى العِلمِ مَن لاَ يَختَلِفُ فِى عِلمِهِ»[55] همچنان كه همۀ پيغمبران، با اختلاف زمان و محيط، از جهان و عالم و مبدأ و معاد و اصول حياتى، يک ديد و يک دعوت داشتند؛ هم اين كه ائمۀ طاهرين عليهم السّلام وحدت ديد و بينش داشتند، امام و نمونههاى كامل راسخان در علم بودند. «نَحنُ الرَّاسِخُونَ فِى العِلمِ وَ نَحنُ نَعلَمُ تَأوِيلَهُ»[56]، آنان خلفا و خاندان همان پيغمبرى بودند كه محكمات و متشابهات قرآن بر قلب او نازل شده است: «هُوَ الَّذِى اَنزَلَ عَلَيكَ الكِتابَ»، و از او بر قلب پاک فرزندان معصومش پرتو افكند. هم اين كه در بسيارى از روايات ما آنان را راسخان در علم يا نمونههاى كامل آن شناساندهاند، دليلى براى عطف «الرَّاسخون» به «اللّه» است. مگر آنكه آنان، چون موطن وحى و تنزيلاند و مانند شخص پيغمبر (ص)، از همان طريق تأويل را درمىيابند، مشمول حصر «اللّه» باشند، نه از راسخان كه صعودشان با رسوخ در علم است، و انطباق راسخين درعلم به آنان در حد درک مخاطبان و مدعيان باشد، چه آنها را از راسخون يا مشمول حصر يا واسط بدانيم. اگر «والرّاسخون» عطف به «اللّه» باشد، «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ...»، جمله وصفى يا حالى براى «الرَّاسخون» است: راسخان در علم كه تأويل كتاب يا آيات و يا مراتبى از تأويل آن را مىدانند، اين صفت و بينش و حال و مقال را دارند كه مىگويند: ايمان آورديم و همه از پيشگاه پروردگار ماست. ضمير متصل «آمنّا به»، راجع به «الكتاب» است. اين ايمان به كتاب با آن وصف عميق «الرَّاسخون»، ايمان علمى و برتر از ايمان اولى و فطرى را مىرساند. ايمان به كتاب با محكمات و متشابهاتش كه بسا براى عالمانى شبههانگيز و براى زائغالقلوب فتنهانگيز است، اينها با رسوخ علمى، اگر علم تفصيلى به تأويل ندارند، ايمان علمىاجمالى و قاطع به همه دارند: «كُلٌ مِن عِندِ رَبِّنا». «كلّ» بدون عطف و اضافه، و اضافه «عند» و صفت «رب»، بيان «آمنّابه» است: چنان ايمان علمى و شهودى به كتاب دارند كه مىگويند: همۀ محكمات و متشابهات آن از پيشگاه پروردگارمان است. همان پيشگاه (عند) كه ام الكتاب: «وَ اِنَّهُ فِى اُمِّ الكِتابِ ... و عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ». و لوح محفوظ: «بَل هُوَ قُرآنٌ مَجِيدٌ فِى لَوحٍ مَحفُوظٍ»[57] وكتاب مكنون: «اِنَّهُ لَقُرآنٌ كَريمٌ فِى كِتابٍ مَكنُونٍ، لاَيَمَسُّهُ اِلاَّ المُطَهَّرُونَ»[58] است كه جز انديشه قلوب پاک از زيغ و آلودگى نمىتواند با آن تماس گيرد؛ همان مقام والايى كه آياتش پيش از تفصيل و تفريق و تشابه، محكم و جمع بوده است: «كِتابٌ اُحكِمَت آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت»[59]، «وَ قُرآناً... وَّ نَزَّلناهُ تَنزِيلاً»[60].
راسخان در علم همه كتاب را ازآن پيشگاه اعلاى ربّ مىدانند كه تشابه و تنزيل آن براى تربيت و بالا بردن عقول مستعد است. اگر «والرَّاسخون» مبتدا و «يقولون» خبرآن باشد، با پيوستگى وصف «الرَّاسخون» تناسب ندارد، چون هرعالِم و جاهل مؤمن، با ايمان تحقيقى يا فطرى، همين وصف و مقال «آمَنّا بِهِ كُلٌ مِن عِندِ رَبِّنا» را دارد و منحصر به وصف راسخان نيست.گرچه با وقف به «اِلاَّاللّهُ» وپيوستگى وصف «الرَّاسخون» اِشعار به اين دارد كه راسخون قدرت دريافت تأويل و يا زمينه آن را دارند. بنابراين بحث و جدال بيش از لزوم در تركيب آيه، تا آن جا كه همين آيه به صورت متشابهات درآيد و هر گروهى براى نظر خود آن را تركيب و تأويل كند، اگر از زيغ قلب نباشد، از بىمغزى يا پوك مغزى است.
«وَ ما يَذَكَّرُ اِلاَّ اُولُوا الاَلبابِ». تذكر، آگاهى حاصل از تنبيه و تذكير و يا برخورد با مسائل متشابه و متضاد است، و «اَلباب» جمع «لُبّ» به معناى مغز انديشمند و مايهدار و نمودار تكامل آدمى است. مقياس تكامل ديگر جانداران هم حجم و وزن و تقسيمات اسرارآميز مغز آنهاست. شايد جمع آمدن «الباب» ناظر به همين جامعيت باشد: «اُولئكَ هُم اُولُواالاَلبابِ... لآياتٍ لاولِىالاَلبابِ» بيش از مغز، انگيزهها و طلبهايى است كه از درون مىجوشد و مىخواهد و مىجويد و دوست مىدارد و عشق مىورزد و نفرت دارد و پيش مىراند و مىهراسد، و چون در سراسر وجود انسان و در حركات قلب و نبض و با جريان خون است، نام و نشانى از مبدأ و منشأ آن جز «قلب» نمىتوان يافت. همان چيز است كه مغز و اعصاب حسّى و تحريكى را زير نفوذ مىگيرد و براىخواستهايش، به ديدن و شنيدن و لمس و تخيل و تفكر و حركت وا مىدارد. اگر قلب مستقيم و در طريق حق و خير وكمال بود، همۀ ادراكات ودستگاهها را بدان سو پيش مىبرد و اگر متمايل به اباطيل و هواها (زايغ) بود همه را بدان جهت مىدارد و مغز را در ديوار اوهام و شهوات تهى و پوك مىكند، البته بيمارىهاى ارثى وعصبى هم در بىمغزى وآفتزدگى مؤثر است.
«رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا بَعدَ اِذ هَدَيتَنا وَ هَب لَنامِن لَّدُنكَ رَحمَةً اِنَّكَ اَنتَ الوَهّابُ». اين دعا و التماس خاضعانه، بيان پيوستگى راسخان در علم به مقام ربوبى وآگاهى و هشيارى و نگرانىشان به جواذب مخالف و جنبشهاى درونى است تا مبادا انحراف و نوسان و تجرِّى در قلبشان پديد آيد و به پيروى از متشابهات و فتنه و تأويل جويى كشيده شوند: «وَالَّذِينَ فى قُلُوبِهِم زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنَةِ وَابتِغاءَ تَأوِيلِهِ»؛ و هم احساس كامل به نيازمندى و جذبشان را به مقام ربوبى مىنماياند. نسبت «زيغِ قلب» به «ربّ» از جهت صفت ربوبى در زمينۀ استعداد زيغ «وَ الَّذِين فى قُلُوبِهم زَيغٌ»، ويا اختيار و خواست آن است: «فَلَمَّا زاغُوا اَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُم وَاللّهُ لايَهدِى القَومَ الفاسِقِينَ»[61] ، كه هم با فعل لازم اختيارى آمده (زاغوا) و هم با فعل متعدى (ازاغ). و نيز در ديگر آيات در قرآن نسبت به شخص و قلب و بصر و اختيارى و غيراختيارى و به معناى كجى و انحراف و حيرتزدگى آمده است: «فَلَمّا زاغُوا»، «وَمَن يَزِغ مِنهُم...»، «فِى قُلُوبِهِم زَيغٌ»، «لاتُزِغ قُلُوبَنا»، «كاَد يَزِيغُ قُلوبُ فَرِيقٍ مِنهُم»[62]، همانطور كه «ما زاغَ البَصَرُ»[63]، «وَإِذ زاغَتِ الابصارُ»[64]، «اَم زاغَت عَنهُمُ الاَبصارُ»[65]. چنان كه صفت ربوبى در زمينه و اختيار زيغ امداد مىكند، در زمينه خير و رحمت و اختيار آنها «وَهّابِ» بىدريغ است: «اِنَّكَ اَنتَ الوَهّابُ». تكرارخطاب، همين بى دريغ بودن را مىرساند.
«رَبَّنا اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخلِفُ المِيعادَ». اين مناجات عمقِ ايمان و بُعدِ ديد راسخين را تا مسير نهايى مىنماياند. صفت ثبوتى «جامع»، به جاى فعل حدوثى «تَجَمعُ» كشندگى و پيش برى را و «لِيَومٍ»، به جاى «فِى يَومٍ» مالكيت و تصرف و غايت را مىرساند، «لا رَيبَ فِيهِ» از نظر ديد ايمانى و رسوخ علمى و يقينى راسخان است، هم در ابعاد نزولى كه به همۀ ابعاد تا حواس و مشاعر و اذهان نازله و مختلف نزول يافته «كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» و هم در تحولات و تكاملات ذهنى و عقلى مردم. «اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ» كه از متشابهات و اظلال حروف وكلمات و تمثيلها و محدوده آنها مىگذراند و حدود را از ميان برمىدارد و روز به روز او را به ظهور حقايق عريان مىرساند، «لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ» كه هرچه هست وآنچه هست بىشبهه متشابهات و رَيب، درآن روز آشكارا رخ مىنمايد. صفت ربوبى «جامع الناس» شعاعى از اسم كامل و جامع (اللّه) با همه تجلّيات و برخوردها و تضاد در نمودها است. عدول از خطاب و اسم رب: (رَبنَّا)، به اسم جامع «اللّه» گويا ناظر به همين باشد. فعل مضارع «يُخلِفُ» از اِخلاف: انجام ندادن وعده و انجام دادن كار ديگر به جاى آن است، و گذاردن چيزى به جاى آنچه بايد. «ميعاد» به معناى مصدرى وعده، و به معناى اسمى وعده گاه است: همان مبدأ و جامع همه صفات، از آن چه با وحى وعده داده و وعده گاهى كه لازمه و علت غايى حركات خروشان و پيشرو است، خلاف نمىكند و سكون و وقفه ومانع درميان نمىآورد. آن روز ميعاد، هماهنگ با تأويل انسان وجهان، روز تأويل كامل همهكتاب است. «يوم يأتى تأويله...» كه جز خدا نمىداند «ولايعلم تأويله الا اللّه...». از اين شب متشابهات و اظلال تا آن روز ميعاد، تأويلات در حد رسوخ در علم و نفوذ در اعماق و بطون است و هر چه رسوخ پيشتر رود، ايمان به عظمت عمق و لجهها بيشتر گردد تا خروش: «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» از دل و زبانشان برآيد. همان سان كه هرچه در علم و كشف اسرار آفرينش پيش مىروند، عظمت و عمق آن را بيشتر درمىنگرند. آنكه به ساحل نزديكتر شود و درآبهاى آن قدم گذارد، عظمت و عمق و خروش دريا را بيش تر درمىيابد. توقف ذهن در سطح جهان و پديدهها و تركيبات و فعل و انفعالهاى آن، چون توقف نظر در سطح دريا و حبابها و امواج آن است كه موجب غفلت از عظمت و اعماق دريا مىشود. توقف در متشابهات و تمثيل و تركيبات و تبلور حروف و كلمات آيات قرآن هم از رسوخ در بطون و اعماق و دريافت تأويلات باز مىدارد. تفسير كه پردهبردارى از كلمات و دريافت معانى لغات و تمثيلهاست، بايد كليد درهاى بسته باشد تا راه انديشه و تدبّر را باز كند: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَم عَلَى قُلُوبٍ اَقفالُها»[66] ، وبا تدبُّر است كه مىتوان وحدت همه آيات و متشابهات و محكمات و مبدأ آن را دريافت «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِاللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلافاً كَثِيراً»[67] ، متشابهات آن را از اسماء و صفات الهى «سمع، بصر، يد، دوستى، خشم، كلمه، روح، استقرار بر عرش» تنزيه و تأويل كرد و هم چنين تمثيلهاى لذّات و نعمتهاى بهشت و در مقابل آن آلام و عذابهاى دوزخ: «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ، تَجرِى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ، اُكُلُها دائِمٌ وَّ ظِلُّها تِلكَ عُقبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ عُقبَى الكافِرينَ النّارُ»[68]، «مَثَلُ الجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ المُتَّقُونَ، فِيها اَنهارٌ مِّن مّاءٍ غَيرِآسِنٍ وَ اَنهارٌ مِّن لَبَنٍ لَم يَتَغَيَّرطَعمُهُ وَاَنهارٌمِّن خَمرٍلَذَّةٍ لِّلشَّارِبينَ، وَ اَنهارٌ مِّن عسلٍ مُّصَفًّى وَّ لَهُم فِيها مِن كُلِّ الثَّمَراتِ وَمَغفِرَةٌ مِّن رَبِّهِم كَمَن هُوَ خالِدٌ فِى النَّارِ وَسُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ اَمعائَهُم»[69]. هم چنين است احكام متشابه و متغير و ناسخ و منسوخ و غيره... بخصوص كه متشابهات، لازمه نزول و تنزيل از علم و اراده اعلى است، همانند وجود مطلق و بىتعيّن كه در مراتب آيات نازله انعكاسها و تعيّنها و تشابهها را پديد آورده است، و علم و ارادۀ اعلى كه به صورت نيروهاى نسبى و حيات و تركيبات درآمده است، و همه به «أم الكتاب» و وجود قدرت و ارادۀ مطلق تأويل مىيابند[70] و همين كه تشابه از لوازم نزول و تنزيل است، ديگر نبايد براى متشابهات قرآن كه فرقان و قول فصل است، توجيهاتى كرد و خواصّى آورد؛ براى اينكه مؤمنان بينديشند و تدبير كنند و ثواب بيشتر نصيبشان شود، براى اين كه مردم آزمايش شوند و زائغ القلوبها و فتنهجويان از مؤمنان خالص و راسخان متمايز گردند، تا خضوع و تسليم آرد، تا همه در حد ايمان و علم از آن بهرهمند شوند. اينها يا بعضى از اينها شايد كه از نتايج و خواص متشابهات باشد، نه حكمت و علت اصلى آن كه همان حكمت و راز وجود و آفرينش است. تأويل متشابهات، كشيدگى و برگشت و جمع آنها به سوى امهات و اصول است كه جز خدا كه نور هستى و آفريننده و نازل كننده و قبض كننده است، آن را نمىداند: «وَلا يَعلَمُ تَأوِيلَهُ اِلّا اللّه» چون سايهها كه در امتداد نور پديد مىآيند و پيوسته تغيير و تحول دارند و با شعاعهاى آن بلند و كوتاه مىشوند و برمىگردند و قبض مىشوند: «اَلَم تَرَ اِلَى رَبِّكَ كَيفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَو شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلنَا الشَّمسَ عَلَيهِ دَلِيلاً، ثُمَّ قَبَضناهُ اِلَينا قَبضاً يَسِيرا»[71]. راسخان در علم از متشابهات عبور مىكنند تا به اعماق و بطون آنها برسند. نه چون كجانديشان فتنه جو در متشابهات توقف دارند و نه چون جامدان جمود مىورزند. راسخان، در تفسير لغات و كلمات و تنزيل آيات، تأويل نسبى را در مىيابند و به آن چه نرسند ايمان علمى و كلى دارند: «كُلٌّ مِن عِندِ رَبِّنا» و از زيغ قلوب انديشناك: «رَبَّنا لا تُزِغ قُلُوبَنا» وچشم به رحمت خاص پروردگار: «وَهَب لَنا مِن لَدُنكَ رَحمَة» و به افق روشن و روز جمع: «اِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَومٍ لارَيبَ فِيهِ». پس تأويل در خط برگشت تنزيل و در ابعاد طولى و اعماق و بطون همه كتاب است، و محكمات و متشابهات در سطح و اوج صعود و موج نزول آيات است، نه جدا و مشخص از هم و نه مقابل هم تا متشابهات به محكمات عرض شود كه همين امر نيز منشأ تشابه و فتنه گردد. روايات صحيح و معتبر هم همين را مىنماياند. «ما فِىالقُرآنِ آيَةٌ اِلّا وَ لَها ظَهرٌ وَ بَطنٌ وَ مافِيهِ حَرفٌ اِلّا وَلَهُ حَدٌّ وَلِكُلِّ حَدٍّ مَطلَعٌ. ما يَعنِى بِقَولِهِ لَها ظَهرٌ وَ بَطَنٌ، قالَ ظَهرُهُ وَ بَطنُهُ تَأوِيلُهُ. مِنهُ ما مَضَى وَ مِنهُ ما لَم يَكُن بَعدُ، يَجرِى كَما يَجرِى الشَمسُ وَ القَمَرُ كُلَّما مِنها شَىءٌ وَقَعَ»[72]. شايد «كُلَّما» متعلق به «يَجرِى» نباشد و جواب شرط مقدَّر و يا حذف شده باشد. «اِنَّ لِلقُرآنِ ظَهرًا َو َبطنًا وَحَدّاً وَ مَطلَعًا» كه گويا با گذشت و صعود از هر بطن و حدىافقى باز و چشم اندازى نمايان مىشود. «وَ لِلبَطنِ بَطنٌ وَ لِلظَّهرِ ظَهرٌ». وَ لَو اَنَّ الآيَةَ اِذا نَزَلَت فِى قَومٍ ثُمَّ ماتَ اُولئكَ القَومُ ماتَتِ الآيَةُ لَّما بَقِىَ مِنَ القُرآنِ شَىءٌ، وَلكِنَّ القُرآنَ يَجرِى اَوَّلُهُ عَلَى آخِرِهِ ما دامَتِ السَّماواتُ وَالاَرضُ وَ لِكُلِّ قَومٍ آيةٌ يَتلُونَها هُم مِنها مِن خَيرٍ اَو شَرٍّ»[73].
از اين گونه مضامين عالى و پرمايه، روايات ديگرى هست كه منابع و متون آن در دسترس اين مهجور زندانى نيست و بايد مراجعه شود.
//پایان متن
[1] فرهنگ فارسی معین ، ج5
[2] قاموس «معجم متن اللغة» تأليف «احمد رضا» به نقل از مجله «مجمعاللغوى دمشق» 23 : 181.
[3] اول سوره بقره . ج 1 پرتوى از قرآن، ج 2 مجموعه آثار.
[4]هر يک از اين نظرها با بينش صاحب نظرانى، و چه بسا با شواهد و قرائنى ذكر شده است، گرچه هيچ يک دليل قطعى و برهانى ندارد و شايد هم با پيشرفت علم نظرهاى ديگرى پديد آيد و يا برخى از آنها اثبات شود. و درست بودن همه يا بيشترآنها متناسب با عمق و جامعيت قرآن است. برخى از نظريههايى كه راجع به حروف اوايل آمده چون راجع به شناخت وحى و نزول و حدوث و ربط آن با مبادى و اسماء وصفات و تنزلات و انعكاسهاى آن اسماء و صفات است، دريافت و شناخت آن ـ تا چه رسد به اثبات ـ براى عقلهاى عادى دشوار و يا محال است. و برخى از نظريهها كه راجع به تركيب حروف وكلمات و آيات و تأثير خاص و بلاغت اعجاز است،چون با عقل و فطرت و حواس مىتوان آنها را دريافت، براى عموم فهميدنى و اثبات شدنى است. از همين گونه است رابطه خاصى كه حروف اوايل بعضى از سورهها با اندازه و آهنگ آن حروف به صورت تركيب و يا تنها در آيات و كلمات همان سوره مندرج است. مانند «الم» كه در سر فصل آياتى از سوره بقره و همچنين در آل عمران: «الم، الى، الذين اوتوا...» و همچنين اين حروف در بسيارى از كلمات اين دو سوره آمده است.چند سال قبل يكى از محققين مصرى (دكتر رشاد)* كه ساكن آمريكاست، درباره حروف مقطعه اوايل بعضى از سورهها دريافتى كرده كه آن را به وسيله دستگاه الكترونيكى به ثبوت رسانده و خلاصه آن در بعضى از روزنامهها و مجلههاى عربى و فارسى منتشر شد. دريافتش اين بود كه حروف اوايل هر يک از اين سورهها رابطهاى دارد با حروفى كه در آيات همان سوره آمده است و سپس همين دريافت و نظر را با كوشش چند ساله و به وسيله دستگاه الكترونيكى به صورتى اثبات كرد و به اين نتيجه رسيد كه مقدار حروفى كه در هر يک از اين 29 سوره كه با حروف مفرد يا مركب آغاز شده، بيش از ديگر حروفى است كه در همان سوره آمده است، با توجه به اين كه مجموع حروف مقطعه قرآن 14 حرف و نصف همه حروف عربى است. براى رسيدن بدين نتيجه مىبايست حروف سراسر هر سوره از قرآن شماره شود، آنگاه سورههايى كه با حروف مخصوص آغاز شده به دقت بررسى شود كه جز با دستگاه الكترونيكى امكان نداشت، اين گونه رابطه و تناسب مقدارى از حروف اين سورهها با حروفى مانند: «ق،ن» يا حروفى مانند: «الم، المر، المص، يس، كهيعص» ودر نظرگرفتن و تنظيم آن براى بشرى در مدت كوتاه آن هم كسى كه در مقام بيان معانى و افهام آن به ديگران باشد، امكان ندارد. چنان كه جز با چنين دستگاه دقيق و سريع كشف آن امكان نداشت، بنابراين كشف، معلوم مىشود كه بيش از اعجازی كه در لغات خاص و تركيب جملهها و آيات در قرآن آمده، حروف آن هم با حساب و تناسب و نظمی خاص آورده شده كه علاوه بر معانى و حقايق و محتواى آنها، خود جهتى از اعجاز است. بُعدِ ديگرى از اِعجاز قرآنى كه به وسيله مفسِّر انديشمند انسانى و بدون كمك خواستن از مغز الكترونيكى و درمحيط محدود كشف شده، «سير تحول قرآن» است كه در آن تحول و گسترش مقدار كلمات و آهنگِ آيات ومعانى در مسير 23 ساله قرآنى چنان بررسى و دقت و كشف گرديده كه مىتوان به وسيله آن محاسبات، سال ومحيط سورهها وآيات را تا حدى مشخص كرد (رجوع شود به كتاب سير تحول قرآن، تأليف مهندس بازرگان) اين كشفيات، بيان و اثبات بعضى از نظرهايى است كه درباره حروف مقطعه در اوايل سوره بقره ذكر شده كه يكى از آنها همين نظر است كه اين حروف اشاره به اِعجاز و تناسب حروف و كلمات آيات سورهاى است كه در آغاز آن حروف مفرد و مركَّب آمده است، و شايد كه اين نظرها و كشفها روزنههايى براى رسيدن و كشف حقايق برترى باشد. (مؤلّف)
[5] سخنان پاكيزه به سوى او فرا مىرود. فاطر (35)، 10.
[6]باران را فرو میبارد.لقمان(31)، 34. آنچه دلیل محکمی برای آن فرو نفرستاده است. آل عمران (3)، 151.
[7] تصديق كه در لغت به معناى راست دانستن و راست آوردن است، در اين آيه به عنوان يك ميزان و نمودار است و چيزى را كه به دروغ و افتراها ناراست و منحرف گرديده به وضع راست نخستين آن برمىگرداند و راستى و راستهاى آن را نشان مىدهد.
[8] در پنج كتاب تورات كنونى، بيشتر وقايع و حوادث پس از وفات موسى و تاريخ ملوک و جنگها و رهبران است و در همين تورات اشارات و كناياتى به تحريف تورات اصلى است. (سفر تثنيه فصل 31). توراتهاى كنونى معلوم نيست درچه زمانى و از روى چه مداركى نسخهبردارى شده است. بعيد است كه در زمان موسى (ع) چيزى از تورات نوشته شده و اگر هم نوشته شده با آن همه حوادث، باقى مانده باشد، چون نه در مصر و نه در چهل سال تحير در سينا و نه پس از وفات موسى و جنگهاى طولانى، وسيله آموزش نوشتن بر ايشان بوده است. شايد موسى در چند سال كه در دربار فرعون بود خود نوشتن آموخته باشد، به هر حال هر چه و آنچه بوده، به شهادت تاريخ و همين تورات، ناپديد گشته (فصل 34 فقره 14 تا 17 اخبار ايام دوم: حلقياى كاهن كتاب تورات خداوند را كه به واسطۀ موسى (نازل شده) بود پيدا كرد و آن را به شافان كاتب داد واو آن را نزد پادشاه آورد...)، (عزرا كاهن نسخه ديگرى به امر پادشاه ايران براى او نوشته است... سفر عزرا فصل 7) وقايعنگاران گويند كه تورات (اصول شريعت) با تخريب هيكل به امر «بُخْتُ النَّصَر» با تابوت عهد به غارت برده شد. پس معلوم نيست كه عزرا از روى چه نسخهاى آن را نوشته است. آيا به وى الهام شده يا از زبان ديگر كاهنان نوشته است. چهار انجيل كنونى وديگر اناجيل هم درسالهاى 98، 64، 37 تا نيمه دوم قرن اول ميلادى نوشته شده است و از انجيل اصلى كه متن تعاليم و بشارت است اثرى نيست. (مؤلّف)
[9] و دلهايشان را سخت گردانيديم كه سخنان را ازجايگاههاى خود تغيير مىدادند. مائده (5)، 13.
[10] بهرهاى از كتاب [به آنان] داده شد. آل عمران (3)، 23 ونساء (4)، 44 و 45.
[11] بهره آنچه را كه به آنان يادآورى شده بود فراموش كردند. مائده (5)، 13.
[12] ما تورات را فرو فرستاديم كه رهنمودى و نورى در آن است. مائده (5)، 44.
[13] روز جدايى صفها روز رويارويى دو گروه. انفال (8)، 41.
[14] و آنگاه كه موسى را كتاب و فرقان داديم. بقره (2)، 53.
[15] خجسته باد[خدايى] كه فرقان را بر بندهاش فرو فرستاد به منظور اينكه هشداردهندهاى براى همه جهانيان باشد. فرقان (25)، 1.
[16] تو از اين امر در نوعى غفلت بودهاى پس ما پرده افتاده بر روى چشمانت را به كنار زديم ازاين روى چشم تو امروز تيزبين است. ق (50)، 22.
[17] مبادا زير و رو شدن كسانى كه كفر ورزيدند هرگز تو را فريب دهد. بهرهاى است اندک [در اين جهان] آنگاه جايگاه آنان دوزخ است و چه بد آرامگاهى! آل عمران (3)، 196 و 197.
[18] هر قضيهاى دو مقدمه دارد و يک نتيجه كه مقدمهها يكى صغراست و ديگرى كبرا و از آن دو مقدمه نتيجهاى به دست مىآيد. اين دو مقدمه معمولاً علت براى آن نتيجه هستند. پس اين آيه مقدمه و علت كبراى «عَزِيزٌذوانتقام» آخر آيه قبل است.
[19] بلكه ما حق را بر باطل فرو مىافكنيم پس آن را محكوم مىكند، در نتيجه [باطل] در اين صورت نابود شدنى است،و براى شما است واىِ نابودى از آنچه [خدا را بدان] وصف مىكنيد. انبياء (21)، 18.
[20] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى وبه تفصيل بيان شده است. هود (11)، 2.
[21] توضيح اينكه «كتاب» در اين آيه و بسيارى آيات ديگر قرآن، هم به معناى قانون و اصول ثابت حاكم بر جهان آفرينش است وهم به معناى مجموعه آياتى كه بر پيامبر خدا(ص) وحى شده و بر روى كاغذ نوشته شده و درنهايت آن را «قرآن» مىخوانيم. كتاب به معناى قانون واصول ثابت، از يک منبع وريشه ومرجع كلى سرچشمه گرفته وبيرون آمده و زاييده شده كه خداوند آن را «امُّ الكتاب» ناميده است. اين امُّ الكتاب يا مادر زاينده كتاب، همان آيات محكمات وماهيّت و ساختمان و حقيقت ثابت هر پديدهاى است. صورت ظاهر ومتغيّر و گوناگون هر پديده از جمله انسان، متشابه است. مثلاً وجود انسان را كه خدا در رحم مادران مىآفريند،همان اصل ثابت و محكم است و صورتهاى گوناگون انسانها، متشابهات هستند. يا دانشمندى كه مىخواهد يك كشف علمى كند، نخست بايد به اصول و قوانين محكمى در رشته علمى خود باور داشته باشد، سپس براساس آن اصول و قوانين پديدهاى جديد بيافريند يا كشف كند. سپس پديدههاى ديگرى متشابه آن پديده ياكاملتر از آن را با ارجاع به آن اصول پيوسته مىآفريند و كشف مىكند. توضيح بيشتر درباره كتاب را مؤلّف خود در سطرهاى چپ چيده بيان كرده است.
[22] [كه] ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم . دخان (44)، 3.
[23] ما [قرآن را] در شب قدر نازل كرديم. قدر (97)، 1.
[24] كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را از تاريكىها به سوى روشنايى بيرون آورى. ابراهيم (14)، 1.
[25] ما [اين] كتاب را به حق به سوى تو فرود آورديم. ما اين كتاب را براى [ رهبرى] مردم به حق بر تو نازل كرديم. زمر (39)، 2 و 41.
[26] فرو فرستادن كتاب از جانب خداى عزيز حكيم. زمر (39)، 2؛ و مؤمن (40)، 2؛ و اَحقاف (46)، 2.
[27] نازل شدن اين كتاب كه هيچ موجب شكى در آن نيست. سجده (32)، 2.
[28] نازل كرد كتاب را بر تو به حق .آل عمران (3)، 3.
[29] بزرگ [ و خجسته] است كسى كه بر بنده خود فرقان را نازل فرمود. فرقان (25)، 1.
[30] آرى آن قرآنى ارجمند است كه درلوحى محفوظ است. بروج (85)، 21، 22.
[31] كه اين [ پيام] قطعاً قرآنى است ارجمند. در كتابى نهفته كه جز پاک شدگان برآن دست ندارند. فرو فرستادنى است از جانب پروردگار جهانيان. واقعه (56)، 77 و 80.
[32] كتابى است كه آيات آن به روشنى بيان شده قرآنى است به زبان عربى براى مردمى كه مىدانند. فصلت (41)، 3.
[33] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس به روشنى بيان شده است.هود (11)، 1.
[34] و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير خدا به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق چيزى است كه پيش از آن است تفصيل كتاب است كه در آن ترديدى نيست از پروردگار جهانيان. يونس (10)، 37.
[35] وقرآنى بخش بخش [ نازل] كرديم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم. الإسراء (17)، 106.
[36] و در حقيقت ما براى آنان كتابى آوردهايم كه آن را بر پايه دانشى به روشنى و با جزئيات بيان كردهايم . اعراف (7)، 52.
[37] ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه خرد ورزيد. و همانا كه آن در «ام الكتاب» به نزد ما سخت والا و پر حكمت است. زخرف (43)، 3 و4.
[38] «اَلله» زيباترين نوسخن را به صورت كتابى متشابه به تدريج فرو فرستاد. زُمَر (39)، 23.
[39] مولوى ، مثنوى معنوى، دفتر اول ، بيت 296 تا 300.
[40] زبانت را به خاطر عجله در خواندن آن [= قرآن] حركت مده. چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان و توضيح آن نيز به عهده ماست. قيامت (75)، 16 ـ 19.
[41] مُتَواطِى: در لغت يعنى موافقت و سازوارى و در اصطلاح منطق: «آن كلّى است كه حصول معنا و صدق آن بر همه افراد ذهنى و خارجى آن يكسان باشد. مانند انسان كه بر همه افراد ذهنى و خارجى انسان منطبق شود، خواه قوى باشد خواه ضعيف، دانشمند باشد يا نادان. چنانكه نمىتوان گفت يكى انسان است و ديگرى بيشتر از او انسان است». (لغت نامه دهخدا به نقل از تعريفات جرجانى).
[42] مُشَكَّک: در لغت يعنى آنچه درباره آن شك شده. و در اصطلاح منطق «هر كلّى كه صدق وى بر افراد خود بالسويه و برابر نباشد چنانكه شيرينى، سپيدى، سياهى، چه شيرينى شكرتيغال و شكر و عسل يكسان و برابر نيست و سپيدى روز و برف و گچ و سيم متفاوت است. كلّى مشكّک هميشه در اعراض باشد نه در جواهر چون تلخى و تندى و شيرينى و سپيدى و ترشى و بلندى وكوتاهى و غيره. (لغت نامه دهخدا «ياداشت مؤلّف»: دهخدا).
[43] و آنچه را كه شيطان [صفت]ها در سلطنت سليمان خوانده [و درس گرفته] بودند پيروى كردند. بقره (2)،102.
[44] بگو بار خدايا تويى كه فرمان فرمايى .آل عمران (3)، 26.
[45] اين گونه تأويلات در تفاسير روايتى بسيار آمده كه با شک در اسناد و دلالاتِ يک يک اين روايات و مجموع آنها، دلالت اجمالى در باز بودن راه تأويل دارد. در تفسيرهاى عرفانى ـ مانند تفسير لاهيجى و سور آبادى ـتا آن حد در تأويل و تطبيق پيش رفتهاند كه كلمات و لغات صريح الدلاله آيات نيز تأويل يافته است. «وَ مِنَ النّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ اَنداداً... مِن دُونِ «فلان»، و اَلله «على» است كه مردمى آنها را نِدِّعلى گرفتند.اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الاَرضِ. اَللّه «على» است كه نور ولايتش بر آسمانها و زمين تابيده! فرعون «اَنا رَبُّكُمُ الاَعلى» به حق گفت و جنگ موسى با او از جهت انحصار و رنگ بود. (تفسير شريف لاهيجى، ج 4،ص 703).
چونكه بى رنگى اسير رنگ شد موسئی با موسئى در جنگ شد
چونكه آن رنگ از ميان برداشتى موسى و فرعون كردند آشتى (مؤلّف)
مولوى: مثنوى معنوى، دفتراول، بيت 2467 و 2468.
[46] كتابى است كه آيات آن استحكام يافته سپس از جانب حكيمى آگاه به روشنى با جزئيات بيان شده است. هود(11)، 1.
[47] خدا آنچه را بخواهد مىزدايد و اثبات مىكند وام الكتاب در نزد اوست. رعد (13)، 39.
[48] و آن چنان است كه پروردگارت تو را برمىگزيند و بخشى از تأويل احاديث را به تو مىآموزد. يوسف (12)، 6.
[49] پروردگارا از پادشاهى به من دادهاى و تأويل احاديث را به من آموختهاى . يوسف (12)، 101
[50] پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى داده بوديم و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم. كهف (18)، 65.
[51] بلكه چيزى را دروغ شمردند كه به دانش آن احاطه نداشتهاند و تأويل آن تا كنون به دست آنان نرسيده است. يونس (10)، 39.
[52] آيا چشم به راه چيزى جز تأويل آن هستند؟ روزى كه تأويلش فرا رسد... اعراف (7)، 53.
[53]«اَنَّ الرّاسِخِينَ فِى العِلمِ هُمُ الَّذِينَ اَغناهُم عَنِ اقتِحَامِ السُّدَدِ المَضرُوَبةِ دُونَ الغُيوُبِ...» نهج البلاغه، خطبه 90 (الاشباح): راسخون در علم همان كسانى هستند كه خدا آنها را از فرو رفتن و نفوذ در سدهايى كه در برابر غيبها زده شده بىنياز ساخت و برتر آورد. (مؤلف).
[54] نورشان پيشاپيش آنان به پيش مىتازد... تحريم (66)، 8.
[55] كلينى، الكافى، اسلاميه، تهران، چ، 1407 هجرى قمرى، ج 1، ص242 معنعن تا امام باقر (ع).
[56] همان، ص 213 از ابوعبداللّه امام جعفرصادق (ع).
[57] بلكه آن قرآن مجيدى است در لوحى حفاظت شده. بروج (85)، 22.
[58] آن بدون شك قرآنى است كريم در كتابى نهفته، جز پاكيزهشدگان بدان دست نمىيابند. واقعه (56)، 77تا79.
[59] كتابى است كه آياتش استحكام يافته سپس به تفصيل و جزئيات پرداخته است. هود (11)، 1.
[60] و قرآنى بخش بخش نازل كرديم... و آن را به تدريج فرو فرستادهايم. الاسراء (17)، 106.
[61] پس همين كه به راه كج رفتند خدا دلهايشان را به راه كج كشانيد و خدا مردم فاسق را به راه راست نمىبرد. صف (61)، 5.
[62] نزديك بود كه دلهاى گروهى ازآنان به راه كج برود. التوبه (9)، 117.
[63] بينايى به راه كج نرفت. النجم (53)، 17
[64] وهنگامى كه بينايىها به راه كج رفتند. الاحزاب (33)، 10.
[65] يا چشمها از آنها منحرف شد. ص (38)، 63.
[66] آيا قرآن را مورد بررسى وتدّبر قرار نمىدهند يا قفلهاى دلها بر آنها زده شده است؟ محمّد (47)، 24.
[67] آيا پس قرآن را مورد بررسى و تدّبر قرار نمىدهند كه اگر از نزد كسى جز خدا آمده بود حتماً اختلاف بسيارى در آن مىيافتند؟ النساء (4)، 82.
[68] مثل بهشتى كه به پروا پيشگان نويد داده شده مانند باغهايى است كه جوىهاى آبى در زير درختان آن جارى است. ميوههاى آن هميشگى است و نيز سايه آن. آن است سرانجام كسانى كه پروا پيشه كردند و سرانجام كافران آتش است. رعد (13)، 35.
[69] مَثَل بهشتى كه به پروا پيشگان نويد داده شده مانند باغى است كه جوىهايى از آبى ناگنديده در آن است، وجوىهايى از شير كه مزه آن دگرگون نشده است، وجوىهايى ازبادهاى كه براى نوشندگان لذتى دارد، وجوىهايى از عسل پالوده، و آنان در آن باغ هر گونه ميوهاى و از پيشگاه پروردگارشان آمرزشى دارند [ آيا چنين كسى] مانند آن شخص است كه جاويدان در آتش است و آبى جوشان به وى نوشند تا رودههايشان را پاره پاره كند؟ محمّد (47)، 15.
[70] وجود مطلق و بىتعيّن مانند باران است كه قبل از رسيدن به زمين هيچ شكلى ندارد. پس از فرود آمدن بر روى زمين و قرارگرفتن در ظرفهايى مانند رودخانه و دشت و درّه، شكل ظرف را به خود مىگيرد و نامهايى مانند رودخانه و بركه و تالاب و درياچه و مانند اينها بر روى آن مىگذارند. اين نامها همان«تعيّن»ها و «تشابه»هاست كه به صورت معيّنى شبيه به يكديگهستند. و علم اراده اعلى كه دانش و اراده پروردگار است مطلق به شمار مىرود، اما وقتى در مخلوقات به صورت حيات دربيايد و با عناصر مختلف و شبيه به هم تركيب شود به نامها و نشانىهاى مختلف درمىآيند.
[71] آيا نديدهاى كه چگونه پروردگارت سايه را گسترانيد واگر مىخواست بىگمان آن را ساكن قرار مىداد و آنگاه خورشيد را بر آن راهنمايى قرار داديم. سپس آن [سايه] را به نرمى به سوى خود برگرفتيم؟ الفرقان (25)، 45 و 46.
[72] هيچ آيهاى در قرآن نيست مگر آن كه آن را ظاهر و درونى و درآن حرفى نيست مگر آن كه آن را حدى است و هر حدى را طلوع گاه و افقى. [منظورش از اينكه ظاهرى و باطنى است چيست؟ گفت:] ظاهر و باطنش تأويل آن است، برخىازآن [تأويل] چيزى بوده كه گذشته است و برخى از آن هنوز انجام نگرفته است. جريان مىيابد همچون جريان خورشيد و ماه. همين كه چيزى از آن جريان يافت واقع و يا نمودار مىشود. (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 89، چاپ بيروت، 1410 هجرى قمرى به نقل از تفسير عياشى ج1، ص11 به نقل از ابوجعفر امام باقر (ع).
[73] و اگر آيهاى كه درباره مردمى نازل شد آن گاه آن مردم مردند، آيه بميرد و از حركت بازماند، از قرآن چيزى باقى نمىماند، ولى قرآن اولش برآخرش جارى است، و براى هر قومى آيهاى است كه آن را همى تلاوت كنند كه هم آنان خير يا شرى از آن دريابند. (فيض كاشانى، الوافى، كتابخانه اميرالمؤمنين (ع)، اصفهان، 1406هجرى قمرى. ج9، ص 1769 از قول ابى جعفرامام باقر (ع).
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 25 تا 60
این محتوا فاقد نسخه صوتی است.
این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.
این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
- آیت الله طالقانی, اضغاث احلام, انجیل, انقلاب فکری, بشارت, پرتوی از قرآن, پیامبر, تأویل, تدبر, تشریع, تفسیر آل عمران, تفسیر قرآن, تفسیر قرآن در زندان, توحید, تورات, سوره آل عمران, شرکت سهامی انتشار, شریعت, عهد عتیق, فرقان, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, متشابهات, محکمات, موسی, نزول وحی, هدایت, وجدان, وحدت اراده, وحدت الوهیت, وهاب, یوسف
- قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار