پرتوی از قرآن، جلد سوم؛ تفسیر سورۀ آلعمران آیات 33 تا 51
«إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحآ وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ» (33)
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (34)
«إِذْ قَالَتِ امْرَأَةُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَکَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرآ فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (35)
«فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللّـهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالاُْنْثَى وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِکَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» (36)
«فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتآ حَسَنآ وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقآ قَالَ يَامَرْيَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ» (37)
«هُنَالِکَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّکَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ» (38)
«فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُکَ بِيَحْيَى مُصَدِّقآ بِكَلِمَةٍ مِنْ اللّهِ وَسَيِّدآ وَحَصُورآ وَنَبِيّآ مِنَ الصَّالِحِينَ» (39)
«قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلاَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ قَالَ كَذَلِکَ اللّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ» (40)
«قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قَالَ آيَتُکَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزآ وَاذْكُرْ رَبَّکَ كَثِيرآ وَسَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَالابْكَارِ» (41)
«وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» (42)
«يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّکِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ» (43)
«ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْکَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ» (44)
«إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهآ فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَمِنْ الْمُقَرَّبِينَ» (45)
«وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ» (46)
«قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذَلِکِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرآ فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (47)
«وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاِنجِيلَ» (48)
«وَرَسُولا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنْ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرآ بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِءُ الاْكْمَهَ وَالاْرَصَ وَأُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِکَ لاَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (49)
«وَمُصَدِّقآ لِمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنْ التَّوْرَاةِ وَلاِحِلَّ لَكُمْ بَعْضَالَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِيعُونِ» (50)
«إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» (51)
همانا خدا پاكيزه كرد و گزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان. (33)
تباری كه برخى از آنها از برخى ديگر هستند و خدا بس شنوا و داناست. (34)
آنگاه كه گفت زن عمران: اى پروردگارم من نذر كردم براى تو آنچه در شكم خود دارم كه آزاد باشد، پس نيك بپذير از من كه همانا تو، تويى بس شنوا و دانا. (35)
پس همين كه آن را بنهاد گفت: پروردگارم! من آن را نهادم مادينه. و خدا داناتر است به آنچه بنهاد و نيست نرينه همچون مادينه، و همانا من او را مريم ناميدم و همانا پناه مىدهم او را به تو و تبار او را از آسيب شيطان رانده شده. (36)
پس به خوبى پذيرفت او را پروردگارش پذيرفتنى نيك و رويانيدش رويشى نيك و زكريا را كفيل او گرفت. هرگاه زكريا بر او در محراب در مىآمد همى يافت نزد او روزىاى را گفت: اى مريم از كجا (چگونه) است براى تو اين؟ گفت آن از نزد خداست. همانا خداوند روزى مىدهد هر كه را خواهد بىحساب. (37)
در آن هنگام برخواند زكريا پروردگارش را، گفت: پروردگارا ببخش برايم از نزد خود ذريهاى پاكيزه. چه براستى تو بس شنواى درخواستى. (38)
پس آوا دادند او را فرشتگان در حالى كه او ايستاده نماز مىگزارد در پرستشگاه، كه همانا خدا مژده مىدهد تو را به يحيى همان كه گواهىدهنده است به كلمهاى از خدا! و بزرگوار و پارسايى است خوددار و پيمبرى است از شايستگان. (39)
گفت پروردگارا از كجا باشد مرا پسرى با آنكه پيرى مرا فرا گرفته است و زنم هم نازاست. گفت اين چنين است خدا، انجام مىدهد هر چه را بخواهد. (40)
گفت پروردگارا بگذار برايم نشانهاى. گفت: نشانۀ تو آن است كه سخن نمىگويى با مردم سه روز جز به رمز و يادآر پروردگارت را بسيار و بستاى شامگاهان و بامدادن. (41)
آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم همانا خدا برگزيدت و پاكت كرد و برگزيدت بر زنان جهانيان. (42)
ای مريم به فروتنى روى آر براى پروردگارت و سجده گذار و ركوع كن با ركوعكنندگان. (43)
این موضوع از اخبار راز نهان است كه وحى مىكنيم آن را به سوى تو. نبودى نزد آنان آنگاه كه همى افكندند چوبههاى خود را تا كدامين آنان به كفالت آرد مريم را و نبودى نزد آنان آنگاه كه با هم ستيزهجويى مىكردند.(44)
آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم خدا به راستى بشارت مىدهد تو را به كلمهاى از خود، نامش مسيح عيسى فرزند مريم آبرومندى است در دنيا و آخرت و از مقربان. (45)
و سخن گويد با مردم در گهواره و بزرگسالى و از شايستگان است. (46)
مریم گفت پروردگارا چگونه باشد براى من فرزندى با آن كه نسوده مرا بشرى؟ گفت چنين است، خدا مىآفريند آنچه را بخواهد. همين كه بگذراند فرمانى را پس همين بس كه مىگويدش باش پس مىشود. (47)
به او مىآموزد كتاب و حكمت و تورات و انجيل را. (48)
و هم او فرستادهاى است به سوى بنى اسرائيل كه همانا با خود آوردهام نشانهاى از پروردگار شما كه به راستى مىآفرينم براى شما از گِل همچون پيكر پرنده و مىدمم در آن پس مىشود پرندهاى به اذن خدا و بهبود دهم كور مادرزادى (يا ديوانه) و پيس را و زنده مىكنم مرده را به اذن خدا. و آگاهى دهمتان به آنچه مىخوريد و آنچه انبار مىكنيد در خانههاىتان. براستى در آن نشانهاى است براى شما اگر باشيد مؤمنان. (49)
و همى گواهى دهندهام مر آنچه را پيش رويم است از تورات و تا حلال كنم بعضىاز آنچه حرام شده بر شما؛ و آوردهام با خود نشانهاى از پروردگار شما پس پروا گيريد خدا را و فرمان بريد مرا. (50)
همانا خداست پروردگار من و پروردگار شما پس بپرستيد او را اين است راه راست. (51)
شرح لغات:
اصطفى، (اصطفى از باب افتعال با قلب تاء به طاء): آن را خواست تصفيه كند آن هم پذيرفت، پاكيزهاش كرد، از آلودگى و آميختگى صافش كرد، برگزيدش، خالصش كرد. از صفا و صفوة: پاكيزه، گزيده، خالص.
آل، از اهل كه «هاء» به «الف» مبدل شده و تصغيرش «أُهَيل» است: منسوبين خاص خونى و روحى كه نسبت به شخص ممتازى داده مىشود.
ذُرِّية، با سه حركت ذال، از «ذَروَة»، واو و راءِ دوم قلب به ياء شده است. يا از «ذَروِيَة»: منسوب، نسل، اولاد. از «ذرّ» (مشدد): غبار پراكنده، پاشيده، مورچه ريز، ريز از هر چيز. يا «ذُرئِيَة» از «ذَرّ»: تكثير، تفريق، آفرينش، بذرافشانى، پاك كردن دانه. يا از «ذُروَة»: بالا، بلند.
مُحَرَّر، از «حُرّ» (به ضم حا): آزاد، آزادمنش (به فتح حا): كتاب را پاكنويس كردن، گرمى تشنگى، رنج.
كَفِلَ: سرپرستى كرد، در برگرفت، روزيش داد، شخص يا مال را ضمانت كرد.
مِحراب: صدرخانه، برترين موضع، جاى امام در مسجد، جايگاه شير، محل مقدَّس در مَعبَد، مكان حرب جنگ و درگيرى.
هنا لك: اشاره به مكان دور يا مقام بلند يا حال و كيفيت. اصل آن «هنا»: اشاره به نزديك با «هاء»: ههنا: با كاف خطاب: اشاره به متوسط. با لام تأكيد يا اختصاص: «هنا لك»، مانند «ذا» در «هذا»، «ذاك» و «ذالك».
لدن، به ضم و فتح وكسرِلام و سكون دال و اِعراب مختلف لام: ظرف زمان و مكان همچون «عند» ولى اخص از «عند» و نزديك تراز آن. لَدُنَ (به صورت فعلى) به معنى نرم شد از هر چيزى.
عاقر، از «عَقر» (به فتح عين): نازا، بىنتيجه. (به ضم): زخم زدن، نحر كردن، دست و پا را قطع كردن، از پيشرفت باز داشتن (به كسر): رمز، بهت زدگى.
عَشِىّ: آغاز تاريكى، پايان روز، تارى چشم، شبكورى، شباهنگى، شبچرانى، بخششخواهى.
اِبكار، (به كسر همزه) مصدر: به بامدادان درآمدن، روى آوردن صبح. بُكرَة (به ضم باء) بامدادان، آغاز صبح. (به فتح)، جمع بكر (به كسر باء) دختر، نخستين فرزند، آغاز كار، كار بىسابقه.
اقلام، جمع «قلم»: آنچه براى نوشتن تراشيده شده، چوبه بختآزمايى. «قَلم» (به سكون لام) تراشيدن، بريدن، بريده بريده كردن.
مسيح: نام يا لقب عيسى بن مريم (شايد كه عربى و عبرى آن مرداف باشد) به معناى مفعولى: روغن مال شده، پاك شده از بدىها. به معناى فاعلى: مسحكننده، پاككننده، سياحتگر.
كهل: بزرگسال، آن كه عمرش در حدود بيش از سى و يا پنجاه باشد.
هيئة: حال و چگونگى شكل و صورت، صورت جالب و نيك، از «هاءَ»: نيك شد، به سوى آن روى آورد، مشتاق آن شد، براى چيزى آماده شد.
اكمه: كور مادرزاد، شب كور، تار چشم، رنگ پريده، ديوانه شده. از «كمه»: كور شدن، غبار گرفتن، زائل شدن عقل.
«اِنَّ اللّهَ اصطَفَى آدَمَ وَ نُوحاً وَّ آلَ اِبراهِيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلَى العالَمِينَ». از ريشه و هيأت فعل «اصطفى» گزيدن و تصفيه و خالص كردن و برتر آوردن، برمىآيد، و مفهوم ضمنى و لازمى آن نوعى درهمى و آميختگى سابق را مىرساند كه اين معنى از افعال و مصادر مرادفى (مانند اختيار، انتخاب، اجتباء) مفهوم نمىشود، چون مفهوم اين مصادر همين با اختيار گزيدن و گزيده (نخبه) را برداشتن و چيزى را براى خود گِردآوردن است و اِشعارى به آميختگى و تصفيه و شايستگى و برترى گزيدن را ندارد، و نيز «اصطفاء» دلالت ضمنى دارد كه حقيقتى خالص و پاك و ذاتى، با عوارض نامتجانس، درهم و آلوده شده است و نيرويى مىتواند آن را تصفيه و خالص و گزيده گرداند. اين امر در تركيب انسان متعالى بايد همان گوهر ذاتى و مميز استعدادى باشد كه آميخته و محكوم يا در حال تضاد با غرائز و جواذب متسافل گرديده است، و مىشود كه با آمادگى وانگيزههاى درون و نيروى جاذبۀ امدادى و قاهر خلاص و خالص و تصفيه شود و برتر آيد. آن قدرت قاهر بايد همان محبت خدا به بنده به تعبير قرآن و اثر آن باشد: «اِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحبِبكُمُ اللّهُ». و در حديث آمده است: «اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبداً اِبتلاهُ فَاِن صَبَرَ اجتَباهُ فَاِن رَضَى اصطَفاهُ»[1]. «اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبداً جَعَلَ لَهُ وَاعِظاً مِن نَفسِهِ وَ زاجِراً مِن قَلبِهِ يَأمُرُهُ وَ يَنهاهُ»[2]. اين مراتب محبت خداست. خواست و گرفتارى و درگيرى، آنگاه پايدارى و كوشش و پذيرش و گزيدگى و سپس خلوص و تصفيه و همچنين آگاهى درونى و شناخت نيك و بد و اختيار كامل و مسئوليت. فعل «اصطفى» (از باب افتعال) مطاوعه، مبالغه، طلب و اين قبيل معانى و مراتب را مىرساند.
عامل محرك درونى و مؤثر فاعل «اصطفى» آن قدرت تكامل بخش است كه نيازمندِ آماده را به سوى كمال مىكشاند و از جواذب و تضادهاى درونى و محكوميت غرائز و صفات حيوانى مىگذراند و جهش مىدهد تا گزيده و مصطفى و آزاد و مختار گردد. همچون ماده جامد يا مايع كه جوهر اصلى و تكوين شده آن با مواد ديگرى درآميخته و تركيب يافته و نيازمند به قدرت و تدبيرى است كه آن را بگدازد و بجوشاند و تجزيه و تبخير كند تا جوهر صافى آن بارز و خالص گردد. در هر مرتبه و مرحلهاى علل و عوامل عمومى حيات و توارث و تكامل، همين آمادگى را براى ورود چنين نيروى محرك پيش برنده، فراهم مىسازد تا از آن مرتبه بگذراند. فواصل عميقى كه در همۀ پديدههاى طبيعى و حياتى و جهشهاى آنها رخ نموده را جز با اعتراف و اعلام ورود چنين امر عامل و جاذب برتر و نيروى حركت بخش و ضربه جهاننده آن نمىتوان توجيه كرد. «اَلا لَهُ الخَلقُ وَالاَمرتَبارَكَ اللّهُ رَبُّ العالَمِينَ»[3] .
در مسير آفرينش «خَلق» پديده بشرى و سرفصلهاى تاريخى آن، امر خدا (كمال مطلق) فرمان و جهش داده تا افرادى چون «آدم و نوح» و گروههايى چون «آل ابراهيم وآل عمران» گزيده و تصفيه شدهاند. در آغاز تحول، يك يك و جدا جدا و با فاصله، آنگاه گروه گروه و پيوسته و گسترده. «آل»: گروه گزيده و پيوسته به سرسلسله ممتاز است نه همين خاندان و فرزندان. همانها كه خصايص روحى او را داشته باشند و كار و رسالت او را به عهده گيرند: «فَقَد آتَينا آلَ ابراهِيمَ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ …»[4]، «رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَينِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُّسلِمَةً لَكَ»[5]، «اِنَّ اَولَىالنَّاسِ بِاِبراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا…»[6]. آل عمران بايد منسوبين به عمران پدر مريم باشند كه در همين آيات تصريح شده است «اِذ قالَتِ اِمرَأتُ عِمرانَ»، مريم بنت عمران «مَريَمَ ابنَتَ عِمرانَ الَّتِى …»[7] و نه عمران (عمرام) پدر موسى. و در اناجيل، نامى از پدر و مادر مريم نيامده است.
ذكر آل عمران با آن كه از سلاله و آل ابراهيم بودند، قرينهاى براى امتياز و اصطفاى آنان از آل ابراهيم است. گويا در فاصلهاى از اصطفاى آدم آنگاه نوح و سپس ابراهيم، راز اصطفاء و خصايص آن به وراثت در آل ابراهيم، مانند اسحاق و اسماعيل و يعقوب و ديگر گزيدگان وابسته انتقال يافته، سپس آن خصايص انتسابى (آلى) مغلوب و مكمون گرديده تا در شخص عمران و آل او بارز گشته است، همچون همه خصايص وراثتى كه در پديدههاى حياتى و آلى كه گاه در كمون و مغلوب است و گاه بارز مىشود.
«عَلَى العالَمِين»، بيش از اصطفاى شخصى، بيان برترى (تفوق) بر ديگران است، چون افعال اصطفاء، هم مطلق مىآيد: «سَلامٌ عَلَى عِبادِهِ الَّذِينَ اصطَفَى…»[8]، «ثُمَّ اَورَثنا الكِتابَ الَّذِينَ اصطَفَينا…»[9]؛ هم با تعليق به خلق: «لَو اَرادَ اللّهُ اَن يَّتَّخِذَ وَلَداً لاَصطَفَى مِمَّا يَخلُقُ …»[10] و هم با تعليق بر مردم و سبب: «قالَ يا مُوسَى اِنِّى اصطَفَيتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِى وَ بِكَلامِى …»[11] و هم براى مردم: «…اِنَّ اللّهَ اصطَفَى لَكُمُ الدِّينَ…»[12] و هم به ظرف: «وَ لَقَد اصطَفَيناهُ فِى الدُّنيا…»[13].
«العالَمِين»، جمع «العالم» است كه با اطلاق به همه آفرينش گفته مىشود و با اضافه، به پديدههايى كه با صفات و قوانين خاص و پيوسته به هم باشند: عالَم طبيعت، عالَم ستارگان، عالَم ذرات، عالَم نباتات، عالَم حيوان تا نخستين مراحل عالَم انسان و رسيدن به مراحل كمال اراده و اختيار و تدبير و برترى بر عالميان؛ عالَم انسان. چون جمع آن به واو يا ياء و نون است: (العالَمون، العالَمين) منصرف به گروهها و اصناف عقلمند (انسانها) مىشود، و اطلاق به ديگر پديدهها بايد تَبَعى و مجازى باشد. اضافه «نساء» كه دربارۀ مريم آمده است: «وَ اصطَفاكِ عَلَى نِساءِ العالَمِينَ» همين انصراف به عقلمندان را مىرساند. در اين آيه هم به قرينۀ مقام بايد نظر به آن گروهها از مردم باشد كه به مرتبۀ اصطفاء نرسيدهاند، چه پيش از آنها يا در زمانشان يا پس از آنها، و شامل ديگرگزيدگانى كه چون آنها يا كاملتر ازآنها باشند، نمىشود.
اينها: آدم، نوح، ابراهيم، آل ابراهيم، عمران، مردانى بودند كه خود را از جواذب غريزى و حيوانى و بندهاى روابط عادى اجتماعات تصفيه و آزاد كردند و برتر آمدند و با رسالتى كه داشتند انديشه و اخلاق بشرى را پيش بردند و روابط عادى و عمومى را دگرگون كردند و چنان نقش اراده انسان را در تاريخ نماياندند كه اگر نبودند، هنوز هم انسانها در تاريكى اوهام به سر مىبردند و قرنها تحولات فكرى و مسير تاريخ به آن چه هست نمىرسيد.
«ذُرِّيَةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». «ذُرِّيَة»، چه موصوف و چه منسوب به «ذَرّ» يا «ذَرءِ» يا «ذِرّ» باشد، اِشعار دارد به ريزى و پراكندگى و از نهان برآمدن و رشد يافتن و پراكنده شدن. مفهوم ريشههاى آن و مرادف با (نسل: فرو ريختن و بيرون آوردن و اولاد) نيست. «بَعضُها مِن بَعض»، به تقدير فعل: (نشأ، ظهر، بدأ)ها، راجع به «ذُرّيه»، «مِن» بيان منشأ و مبدأ، «بَعض» به تقدير ضمير «ها». جمله حال يا وصف فاعل «اِصطَفَى»، (آدم) و معطوفهاى آن: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را برگزيد و تصفيه كرد و برترى داد بر جهانيان در حال يا وصفى كه ذُرّيهاى بودند كه بعضى از آنان از بعضى ديگر ناشى شده و برآمده است. به اين ترتيب، آدم هم بايد ناشى از ذُرّيهاى باشد، و شايد «ذُرِّية …» حال يا وصف آل ابراهيم و آل عمران باشد. آن جهش در جهت تكامل، به ارادۀ مبدأ حيات و تكامل است «اِنَّ اللّهَ اصطَفَى…» كه با تأكيد و تقدم فاعل آمده، «ذُرِّيةً بَعضُها مِن بَعضِ»، بيان سنّت طبيعى و جريان توارث و تسلسل نشوءِ[14] «ذُرّيَة» گزيده است كه باز مربوط به صفات خاص فاعل و اردۀ او مىشود: «وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». چون صفات مبدأ در مراتب نازل، پديدآورنده و ربطدهندۀ معلولها با علل است، صفات اضافى «سميع» و «عليم» چون ديگر صفات اضافى تحقق و هستىدهندۀ استعدادها و رازهاى مكمون است كه به زبان كلام و حال جوياى كمال خود هستند. خدا كه به رازها و خواستهاى درونى آنان شنوا و داناست، خواست آنان را برمىآورد و استعدادها را صورت هستى و كمال مىدهد تا «ذُرِّيه»، متوارث و متسلسل گردد. پس اين دو آيه، هم علّت فاعلى را مىنماياند و هم علل طبيعى را، و جز اين گونه تبيين، توجيهى براى ربط علل با معلولها و تأثرات و كمالها و جهشها نمىتوان يافت. با اين دو ديد است كه مىتوان جهان را با استعدادها و ربطها و عليّتها و پديدههاى آن شناخت. آن كه براى كشف رازهاى آفرينش چنان به عوامل و فعل و انفعالها و پديدههاى ناشى از آن مىنگرد چشم راستش ناتوان يا نابيناست، و آن كه چنين به علت فاعلى مىنگرد چشم چپش ناتوان يا نابيناست و قرآن هر دو چشم را باز و بينا مىكند تا به آفرينش به همۀ ابعادش بنگرند.
كوشش ارزنده دانشمندان زيستشناس براى كشف اسرار توارث و مراكز حفظ و انتقال صفات نوعى و فردى در همين حدود است كه دنياى اسرارآميزى را مىنماياند و بينش ما را براى درك و رهبرى اين گونه آيات قرآن وسيع و دگرگون مىكند و از اينكه ما از فرآوردههاى كوششهاى آنان مىتوانيم به آسانى بهرهمند شويم بسى تقديرآميز است، اما نتوانستند علل و راز و چگونگى و تنظيم و تدبيرى كه در اصول توارث است بنمايانند كه هنوز و يا هميشه از چشمانداز آن تجربهها برتر است. كشف اصول توارث از تجربه در رنگ گياه آغاز گرديد[15] و به رنگ چشم و بال حشرات آنگاه صفات حيوان و انسان گسترش يافت تا آن كه با تجربههاى متوالى و دقيق، اكنون مركز يا عامل وراثت را در هستۀ واحد حياتى (سلّول) يافتهاند.
واحد حيات (سلّول) از پوستى ساخته شده كه آن را فرا گرفته و مادۀ لزجى (پروتوپلاسم) كه گويا حافظ و ماده تغذيه است و هستۀ شبكه مانندى كه از ذرات بسيار ريز تركيب يافته است. همين ذرات است كه پس از تكوين نطفه از مبدأ حيات نر و ماده (اسپرماتوزوئيد، اوول) تقسيم و تكثير مىشود و اوصاف و خصايص پدر و مادر را منتقل مىكند و باقى و حافظ فرد و نوع است و پيكر و اعضاى زنده را با همان خواص و صفات نوعى و فردى مىسازد.
در حقيقت همان خصايص و اوصاف مكمون در ذرات است كه هر پديدۀ زندهاى را با اندام و جهازات خاص به خود برمىآورد و با مكتسباتى كه ثبات مىيابد متكامل مىگرداند، وگرنه هر پديدۀ زندهاى در جاى خود مىماند. گويا در هر ذرۀ هستهاى هزارها صفات ميراثى و صفات اكتسابىِ ثباتيافته نهفته است كه با تلقيح و دميده شدن در جنس مخالف تركيب و تكثير و بر پا و ظاهر مىشود و قيامتشان قيام مىنمايد. اين ذرّات با آن چه آن را فرا گرفته كه (سلول) مىنامند با همۀ خصايص باقى مىمانند و منشأ توليد و توارث هستند.[16]
نسبت «ذُرِّيه» به «ذَرّ» يا وصف انتزاعى از آن و تسلسل منشأ كه از «بَعضَهُم مِن بَعض» برمىآيد، همچون خلاصه جامعى از سنّت توارث است كه از اصطفاء (تصفيه و گزينش) سرچشمه مىگيرد يا منشأ اصطفاء است…آيات بعد در واقع بيانى از راز انعكاس و اكتساب مؤثر و تحول بخشِ روحى و اخلاقىاست كه افرادى را براى گزيدگى و اصطفاء آماده مىكند.
اصطفاء جهش تكاملى در نوع انسان است كه چون ديگر پديدهها، صفات و خصايص او را دگرگون مىكردند، گرچه در ساختمان اندامى و عضوى تغييرات مشهودى پيش نيايد تا به تدريج اعضاى رئيسه با آن خصايص منطبق و هماهنگ گردد. اين تغيير تدريجى در اعضايى چون مغز و اعصاب و چهره و زبان نمايانتر است. از اين نظر تغيير و تكميل ساختمان عضوى معلول صفات و غرايز و مختصات نوعى و فردى است نه علت آنها، همانها كه در ذرّات هسته سلول توليدى نهفته بر طبق آن اندام و اعضاى هر پديدۀ آلى ساخته مىشود، آنگاه چنين صفاتى ثبات و تكامل مىيابد و با تأثيرات محيط به نسلهاى ديگر منتقل مىشود. ارادۀ و اختيار و اكتساب مىتوانند صفات و خصايص عالى روحى و ميراثى را در نسلهاى انسان تكامل يافته و گزيده نگه دارند و يا كاملتر كنند.
در همه يا بيشتر آياتى كه ذُرّيه و مشتقات آن آمده ناظر و مُشعِر به همين گونه صفات عالى و ميراثى است: «…قالَ وَ مِن ذُرِّيَّتى؟ قالَ لايَنالُ عَهدِى الظّالِمِينَ…»[17]، «…وَ مِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً…»[18]، «…وَمِن ذُرِّيَّتِهِ داوودَ وَ سُليمانَ وَ اَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هارُونَ…»[19] ، «وَاِذ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَتَهُم…»[20]، «فَمآ آمَنَ لِمُوسَى اِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِن قَومِهِ…»[21]، «…وَ مَن صَلَحَ مِن آبائِهِم وَ اَزواجِهِم وَ ذُرِّياتِهِم…»[22]، «رَبَّنا اِنِّى اَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيرِ ذِى زَرعٍ …»[23]، «ذُرِّيَّةَ مَن حَمَلنا مَعَ نُوحٍ …»[24]، «اُولئِكَ الَّذِينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّن حَمَلنا مَعَ نُوحٍ وَّ مِن ذُرِّيَّةِ اِبراهِيمَ وَ اِسرائِيلَ وَ مِمَّن هَدَينا وَ اجتَبَينا…»[25]، «وَوَهَبنا لَهُ اِسحاقَ وَ يَعقُوبَ وَ جَعَلنا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ و الكِتابَ…»[26]، «وَجَعَلنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الباقِينَ»[27]، «رَبَّنا وَأَدخِلهُم جَنَّاتِ عَدنٍ الَّتِىوَعَدتَّهُم وَ مَن صَلَحَ مِن آبائِهِم وَ اَزواجِهِم وَ ذُرِّيَّاتِهِم…»[28]، «وَاَصلِح لِى فِى ذُرِّيَّتِى …»[29]، «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتهُم ذُرِّيَّتُهُم بِاِيمانٍ …»[30].
«ذُرِّيه» كه در اين آيات آمده است به دلايل صريح و ضمنى، وراثت از اوصاف را مىرساند: امامت (رهبرى)، اسلام، تعهد، اصلاح، هدايت، گزيدگى (اجتباء)، نبوت، كتاب، بقا، ايمان، بهشت كه همه اينها از سرسلسلههاى تحول يافته و گزيدۀ (مصطفَى) سرچشمه گرفته و استعداد براى آنها به وراثت در ذرِّيه جارى و مكمون شده است تا در شرايط محيطى و محرك عميق روحى به صورتهاى مختلف و در بعضى از ذرِّيهها ظهور كند.
اين سه اصل: اصطفاء، وراثت، شرايط محيطى و روحى را درباره تكامل انسانِ عالى از اين آيات مىتوان دريافت؟[31]
«اِصطَفاء»: برتر آوردن، تصفيه، گزينش. خداوند «اصطفا»ى اين شخصيتهاى گزيده را مستند به خود و اراده امرى خود كرده كه در واقع جهشى در مسير تكامل آدمى است. آنگاه زمينه اين امر را مستند به توارث و جهتها و حركتهاى روحى: «ذُرِّيَّةً بَعضُها مِن بَعضٍ … اِذ قالَتِ امرأَةُ عِمرانَ…»، و همچنين آيات بعد درباره تكوين يحيى «هُنا لَك دَعا زَكَريِّا…» و پيدايش عيسى …[32]
«اِذ قالَتِ امرَ أتُ عِمرانَ رَبِّ نَذَرتُ لَكَ ما فِى بَطنِى مُحَرَّراً فَتَقَبَّل مِنِّى اِنَّكَ اَنتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ». «اذ» ظرف زمان، براى فعل مفهوم از «ذُرِّيَةٌ بَعضُها مِن بَعضِ» يا از صفات «السَّمِيعُ العَلِيم» يا فعل مقدَّر «اُذكُر»: ذُرِّيهاى كه بعضى از بعض ديگر ناشى شده، خدا بس شنوا و دانا بود (به ياد آر) آنگاه را كه زن عمران گفت… و شايد كه ظرف باشد براى «اصطفى آل عمران» كه مفهوم آخرين معطوف است: برگزيدۀ آل عمران را آنگاه كه زن عمران گفت… «نذر»: تعهد و تصميم براى انجام كارى است كه خير و گزيده باشد. «محرّراً»، حال براى «ما فِى بَطنِى» و يا مفعولٌ له براى «نَذَرتُ»، به معناى فعل يا مصدر: نذر كردم آن را كه در شكم دارم در حالى كه آزاد شده يا خالص و مخلص باشد و يا بشود.
لحن آيه و مضمون اين دعا و نذر، دلالت بر يك آگاهى ناگهانى و انقلاب و تحول درونى دارد كه شايد از انعكاس محيط، براى آن زن وارسته و حسّاس و وارث گزيدگان پيش آمده باشد. آيا آن انعكاس پرتوى از روش پارسايان وارسته و خداپرستان از دنيا گسسته بود يا از ديدن مرغى كه در بالاى شاخه درخت جوجهاش را مىخوراند، چنين تحول و حركت و هيجانى براى آن زن نازا و يا حامله رخ داد؟ هر دو در تفاسير نقل شده است. اينگونه تنبُّه و تحوُّل كه از توجّه و برخورد به يك پديدۀ عادى و ناچيز پديد آمده منشأ كشفها و الهاماتى گرديده است و در تاريخ بسيار رخ داده است و شايد بيشتر برقهاى علمى و روحى كه براى نفوس و اذهانِ آماده رخ نموده و مبدأ تحولاتى گرديده از همين قبيل باشد. سقوط سيبى از درخت براى ذهن وَقّاد «نيوتون»* هم چون برقى بود كه جاذبۀ عمومى را روشن كرد. گويا اوصاف توارثى «ذُرِّيَةٌ بَعضُها مِن بَعضِ» و اكتسابى[33] و برخورد با عوامل خارج چنين تنبُّه و تحوّلى براى آن زن پارسا پيش آورد و او را از محيط انحطاط يافته و گرفتار به بندهاى آن رهانيد و تعهد كرد كه يگانه ثمرۀ حياتش براى خدا و آزاد باشد:
«نَذَرتُ لَكَ ما فِى بَطنِى مُحَرَّراً». اين «محرَّر» نبايد به معناى آزاد شده يا آزاد شونده از بندگى (بردگى) باشد، چون آل عمران اگر خود بردهدار نبودند برده هم نبودند، بلكه آنان آزادى بخش براى آزادى بردگان روحى و اخلاقى، كه ريشۀ هرگونه بردگى است، بودند. و اگر آن مادر (زن عمران) برده بود نمىتوانست آزادكنندۀ فرزندش باشد و اگر آزاد بود فرزندش برده نبوده، پس معناى «محرّر» يا بايد آزاد شده از قيود روحى و غرايز نفسى و تصفيه «اِنَّ اللّهَ اصطَفَى…» باشد و يا آزاد شده از شرايط محيط و تأثيرات آن[34] كه هر دو ملازم هم هستند و سرانجام هر دو يكى است.
همين آزادى از شرايط و بندها و ولايت و تصرف خلق نيز به معناى خادم مفيد شدن است، زيرا معابد براى بندگى و رهايى از بندها و شرايط و حدود محيط تأسيس شده تا هر قيد وحد فردى و طبقهاى، جز حدود اخلاق انسانى و كمال روحى را بردارد. مسجد در محيط اسلامى و شرايط خاص آن صورت كاملى از محيط آزادى و آزاد منشى است تا با رفت و آمد و انجام عبادت در آن و شعار تكبير از هرگونه عبوديتى آزاد شوند. از اين جهت است كه از نظر قرآن ظالمتر از هر ظالم، مانع و مخرِّب حدود مسجد است: «وَ مَن اَظلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَساجِدَ اللّهِ اَن يُّذكَرَ فِيهَا اسمُهُ وَ سَعَى فِى خَرابِها…»[35].
در منقولات آمده است[36] كه همسر عمران نازا بود و شوهرش پس از آبستنى او درگذشت. ظاهر آيه كه نذر را زن عمران تعهد كرده و خبر «كَفَّلَها زَكَرِيّا» همين بىشوهرى او را مىرساند، پس شايد بيش از عوامل وراثتى، روحى متأثر و رميده از محيط عادى و بندهاى آن داشت كه با آزادگى و وارستگى كه درمحيط معابد ديد و يا مرغى كه آزاد بال مىزد و جوجهاش را مىپروراند، چنين دعا و نياز پرسوزى سرداد و با خدايى كه به الطاف و صفاتش ايمان داشت، تعهد كرد و خواست تا نذرش را بپذيرد، همان خدايى كه شنوا و داناست، راز را كه از اعماق قلبش برخاسته مىشنود و خواستِ او را مىداند و اميدش را برمىآورد: «فَتَقَبَّل مِنِّى اِنَّكَ اَنتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ».
«فَلَمَّا وَضَعَتها قالَت: رَبِّ اِنِّى وَضَعتُهآ اُنثَى، وَ اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت و لَيسَ الذَّكَرُ كَالاُنثَى، وَ اِنِّى سَمَّيتُها مَريَمَ وَاِنِّى اُعِيذُها بِكَ و ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم». «فَلَمَّا وَضَعَتها»، تفريع به «اِنِّى نَذَرتُ» و «فَلمّا»، اِشعار به انتظار و اميد او دارد. ضمير مؤنث «ها» راجع به «ما فِى بَطنِى» از نظر واقع يا پس از ولادت است. «رَبِّ اِنِّى وَضَعتها اُنثَى»، بيانى نوميدانه و مؤدبانه است از اين كه آرزويش آوردن پسرى «محرّر» بود، تا از عهده آزادى و مسئوليت آن برآيد، اينك مىنگرد كه دخترى آورده است! اين بيان، اميد و انتظارِ شخصىِ هميشگىِ آن زن را مىرساند. اين كه مىگويند به پسرى گزيده بشارت داده شده بود و آن بشارت در ولادت فرزند مريم (عيسى) تحقق يافت، از اين بيان برنمىآيد. بنا به قرائت مشهوركه «تاء»، «بِما وَضَعَت»، به سكون آمده است و هم چنين با قرائت نامشهور به كسر «تاء»، اين كلام بايد معترضه و اعتراض به خبر زن عمران باشد: «وَضَعَتها اُنثَى» يعنى خدا خود داناتر است به آنچه زاييده يا زاييدهاى. ضمير غايب «وَضَعَت» به سكون «تاء» با خطاب، اِشعار به اعراض دارد و به قرائت فعل متكلم و به ضم «تاء»، هماهنگ با كلام «رَبِّ اِنِّى وَضَعتُها اُنثَى» نيست. گرچه مىشود كه اين كلام هم از مناجات آن زن و پيوسته به سابق و لاحق باشد. چون هماهنگ با اين مناجات جمله «وَ اَنتَ اَعلَمُ بِما وَضَعتُ» است نه «اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضعَت». و نيز با قرائت ضم «تاء» مفهوم آيه، بيش از تأثّر و تحيُّرآن زن، ترديد انديشه او را مىرساند، با آن كه قرائت مشهور اِشعار به رمزى و رازى از شخصيت آن مولود دارد كه سپس به گونهاى آشكار گرديد. جمله اسمى و تقديم «اللّه» و وصف تفضيلى و الصاق با «اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضعَت» به جاى جملهاى چون «رَبُّها يَعلَمُ، يَعلَمُ اللّهُ ما وَضَعَت و…» احاله به علم خاص و برتر و ثابت خدا درباره آن مولود درمقابل انديشه مادرش است كه مىپنداشت دخترى «اُنثَى» چون ديگر دختران آورده است. با اين بيان نبايد معلوم آن علم برتر و عميقتر همان شخصيت گزيده آن مولود (مريم) باشد كه سپس نمايان شد و مشهود گرديد؛ بلكه بايد معلومِ آن علمِ خدا، پديده پيچيده و مرموز و درونى مريم باشد كه جز با اين خبر، معلوم كسى نگرديد و نسبتها پيش آورد و منشأ ولادت مسيح بىپدر گرديد و معلوم شد كه آن زن مانند ديگر زنان و نيز ديگر مردان هم نيست. پس شايد كه خبر «وَ لَيسَ الذَّكَرُ كَالاُنثَى»، كلام خدا و پيوسته به خبر قبل و عطف «بِما وَضَعَت» باشد، و يا استيناف و «الذَّكَرُ»، اشاره به جنس و يا تعهد ذهنى و «الاُنثَى» اشاره خاص و جمله استدراك از «اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت»، باشد: خدا به آنچه آن زن آورده داناتر است كه اين نوزاد چون ديگر انثَىها نيست و چون جنس مرد، با اين كه او آرزويش را داشت، مانند اين «انثَى» نيست. اگر چنانكه بعضى گفتهاند اين جمله «وَ لَيسَ الذَّكَرُ كَالاُنثَى» كلام آن زن باشد، معترضه و بريده از سابق است: «وَ لَيسَ الاُنثَى كَالذَّكَرِ»، (اين مولود انثى مانند آن پسرى كه آرزو داشتيم نيست) مناسبتر مىنمود. بنابراين، مفهوم «اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت» درمقابل «اِنِّى وَضَعتُها اُنثَى» آن است كه اين دختر از آن گونه مؤنثهاى عادى نيست و منصوص «وَ لَيسَ الذَّكَرُ كَالاُنثَى» آن است كه مذكرهاى عادى هم چون اين زن نيستند و چون نمىشود كه هيچ گونهاى از مذكر يا مؤنث نباشد، بايد پديده مزدوج باشد، چنان كه سپس بىلقاحِ خارج بارور گرديد و باكرهزا شد. پس هم داراى جهاز و غدۀ نرينه بوده و هم مادينه، همان گونه كه در همۀ گياهان شكوفنده و گل روى و بسيارى از انواع حيوانات بىمهره و اندكى از نوع مهرهداران است و آدمهايى هم به ندرت داراى اين خصايص و جهازات مزدوج هستند كه از طريق خود بارورى (پارتنوژنز) توليد مثل مىكنند.[37]
«وَ اِنِّى سَمَّيتُها مَريَمَ». عطف به «اِنِّى وَضَعتُها اُنثَى» و پس از كلام معترضۀ خدا آمده است. گويا همين كه زن عمران با نظرى آگاهانه چهرۀ فرزندش را ديد و با روشنبينى و يا حدس و الهام، به امتياز روحى و جسمى او پى برد و او را شايسته و مورد نذرش شناخت، نام مريم را برايش گزيد. مريم يعنى خداپرست و پارسا يا خدمتگزار معبد و يا سرباز زن و طغيانگر.[38] مفهوم «محرّر» متضمن همين معانى است: آزاد از شرايط و سنن طبيعى و اجتماعى و وقف عبادت و خدمت در معبد. پس از اين نامگذارى، او و ذريهاش را به خدا سپرد تا در حريم اَمن خدايى از القائات و وسوسهها و جاذبههاى شيطان رانده شده و ضد تكاملى، مصون باشند:
«وَاِنِّى اُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم». آن وراثت اصطفائى و آن پاكى و خلوص و وارستگى و هيجان روحى زن عمران بود كه در حريم و مجراى امر خدا خرق سنن عادى طبيعت و اجتماع قرار گرفت و در همان پناهگاه خدا، از دخترش مولودى غيرعادى، نه غير طبيعى، رخ نمود و به پا خاست تا ديگران را از بندها و وسوسههاى شيطان برهاند و زمين را از آلودگى و تاخت و تاز شيطانصفتان پاك گرداند. پس همين كه مسيح دست و زبان گشود تا نفوس و ابدان و ارواح را مسح كند و فريبها و آلودگىها را بزدايد، شيطان به چهره نگهبانان آيين مقدَّس رخ نمود و ولادت مسيح پاك را دستاويز خود ساخت و سخنانش را تحريف كرد و او را مولود نامشروع و دروغگو خواند تا اين كه سر انجام با همۀ رنجها و شكنجهها، رسالت مسيح پايه گرفت و مردمى به وى گرويدند. باز شيطان به چهرۀ روحانى درآمد و ولادت غير عادى مسيح را وسيله ساخت تا او را خدا و فرزند خدا و معبود خلق و آفريننده و كارگردان جهان و بخشندۀ همه گناهان ناميد. پس از قرنها فريب و گمراهى خلق و دشمنى و كينهتوزى ميان اهل كتاب دربارۀ مسيح، اين آيات پرتو افكند تا چهرۀ مسيح و مادر و خاندان و دعوتش را در ميان وسوسههاى توهينآميز و غلوانگيز بنماياند و دستاويز شيطان را قطع كند، شيطان به چهرۀ ديگرى درآمد و كوشيد تا دو ملت دشمن و متخاصم را آشتى داد و آنها را در مقابل اين آيات محكم و داعى اين رسالت و پيروانش به يك صف درآورد و باز مردم را به گمراهى و ستيزه و جنگ و خون كشاند و راه كمال و آزادى را بست. گويا با آن پيش بينىها و نگرانىها بود كه مادرِ بزرگِ مسيح اين كلمات و مناجات را از سوز دل به زبان آورد «وَاِنِّى اُعِيذُها بِكَ…».
«فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً». «تَقَبُّل»، كمال پذيرش و فراگرفتن و با توجه روى آوردن و ملتزم شدن است. «رَبُّها» با اضافه، اِشعار به سرپرستى و تربيت خاص دارد: پذيرفت و به مقتضاى صفت «رَبّ»، براى تربيت برگرفت، نه، چنان كه گفتهاند، «نَذَرتُ» را قبول كرد. «بِقَبُولٍ»، و «نَباتاً»، مصدر و مفعول مطلق و بيان نوع است و چون هر دو موصوف به «حَسَن» آمده چگونگى «تقبل» و «انبات» را مىنماياند و نيازى به آوردن مصدر كه از هيأت فعل «تقبل» و «انبات» باشد نيست . «بقبول حسن» تأكيد براى «تَقَبَّلَها» و نويد خير و نيكى است، «وَ اَنبَتَها نَباتاً» بيان اثر فعلى اين گونه «تَقَبُّل» است:
پروردگارش او را بپذيرفت پذيرفتنى نيك، همچون بذر پرمايه و مستعد كه نيروى پرورندهاش آن را در برمىگيرد و جذب امداد مىكند و مىروياند تا برگ وگل و شكوفه برآورد و به بذر بنشيند: «وَاَنبَتَها نَباتاً حَسَناً»: و روياند او را روياندنى نيكو. مىشود كه «نَباتاً» اسم نوعى مفعولٌ لَه باشد: او را روياند تا همچون نيكو گياهى شد. مىشود اين استعاره (رويش چون گياه نيكو و زيبا) كه براى هيچ انسان گزيدهاى جز مريم در قرآن نيامده، گوياى چگونگى وحى خاص و راز جسمى مريم باشد: همان كه «اللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت»، نمايانده است، چون آن گونه گياهان كه رويش سريع و برگ گلهاى نيكو و شكوفههاى معطر دارند، داراى تركيب مزدوج از نرينه و مادينه هستند و در بيشترآنها اين تركيب در يك بوتهگل پربرگ و الوان وگاه در دو شاخ از يك ساقه است و آنگونه گياهان و درختهاى شكوفهاى كه جهاز نر و ماده منفصل دارند، براى توليد مثل نيازى به تقارب و تماس، مانند جانوران ندارند و توليد بذرآنها به وسيلۀ عامل ديگرى چون بادها و زنبورهاست.[39]
«وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا، كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً، قالَ يا مَريَمُ: أَنَّى لَكِ هذا؟ قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرزُقُ مَن يَشآءُ بِغَيرِ حِسابٍ». «وَ كَفَّلَها» به قرينه عطف به افعال «تَقَبَّلَها، اَنبَتَها» با تشديد، و فاعل آن ضمير، راجع به «رَبُّها» است، زكريا مفعول دوم است: پروردگارش او را پذيرفت و روياند و كفالتش را به عهدۀ زكريا گذارد. توالى و ترتيب اين افعال مطابق است با دوران رشد و تربيت مريم. اسم «رَبّ» مضاف، او را پذيرفت و در برگرفت و تربيتش كرد و روياند تا چون گياهى نيكو به سن رشد رسيد و آنگاه پروردگارش او را براى تربيت و تغذيه روحىِ كاملتر به كفالت زكريا درآورد. اين كفالتى كه پروردگار به عهدۀ زكريا گذارد، شايد به امر الهامى يا تدبير قرعه «اِذ يَلقُونَ اَقلامَهُم اَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ» يا هر دو بوده و شايد فاعل «كَفَّلَها»، زكريا باشد كه با قرائت تخفيف «فاء» مناسبتر است. پس به ظاهر آيه:
رشد روحى و برازندگى مريم توجه بيشتر زكرياى پيغمبر[40] و خويشاوند او را جلب كرد تا او را به معبد آورد، و به تربيت و تغذيۀ روحى او پرداخت و گاه و بيگاه به محراب خاص عبادتش مىشتافت: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقَاً». «كُلَّما» دلالت به تكرار، «عَلَيها» اشعار به تفوق و سرپرستى، «وَجَدَ» (رأى) يافتن آن چه را كه نبوده، و «رِزقاً» اشاره به نوعى خاص و نامعيّن دارد. محراب جاى و غرفۀ خاص و مقدسى بوده است.[41] جايگاه مخصوص مسجد را محراب گويند،
شايد برای آنكه مقام درگيرى و جنگ با هواهاى شيطانى است، يا آنكه جايگاهى است كه شخص خود را درآنجا از مشاغل دنيا برهنه مىسازد. يا بالاى مجلسى را گويند كه گاه به نقش و نگار آراسته مىشد: «يَعمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِن مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ»[42]. محراب مريم غرفهاى بوده در اطراف بيتالمقدس.
از اين تعبيرات و تركيب كلمات معلوم مىشود كه زكريا (پيغمبر و سرپرست بيت المقدَّس) كه براى سرپرستى و تربيت روحى مريم گزيده شده بود، به تناوب داخل آن مكان مقدس مىشده و هرگاه و هر مرتبه كه وارد مىشد يك گونه روزىِ خاص «رِزقاً» نزد مريم مىيافت. مفسرين آن رزق خاص و گوناگون را به ميوههاى تازه و نابهنگام تفسيركردهاند كه در زمستان ميوه تابستانى و در تابستان ميوه زمستانى بود. آن تفسير با تشبيه «اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً» تناسب دارد كه گويا آن ميوههاى متنوع از همان گياه نيكو و رويان و تراونده برمىآمد و در چشم زكريا بارز و نمايان مىشد و تغذيه جسمى و روحى مريم در آن مكان و محيط مقدس وتربيتهاى الهام بخش بود، نه آن كه طعام پخته و ساختهاى بوده كه در آن زمان اين همه تنوع نداشته در آن مكان هم نيازى بدان نبوده است. و شايد تعبيرآيه از تنوع تكامل، را برساند، «كُلَّما دَخَلَ…رِزقاً»، كه هر بار زكريا نوعى از آن را مىيافت نه آنكه مىديد؛ هم چون روزى بهشتيان «كُلَّما رُزِقُوا مِنها مِن ثَمَرَةٍ رِزقاً قالُوا هذَا الَّذِى رُزِقنا مِن قَبلُ وُ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً»[43] كه تجلّى ايمان و عمل صالح است «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ…»[44]. ميوههاى طبيعى هم اين همه تنوع را ندارد و مانند ديگر غذاها براى بقا و رشد جسم است نه جان كه پرورنده آن همان ايمان و معارف جانبخش و روح پرور است. رزق، هم روزى جسم را گويند و هم جان را «رَزَقَهُ اللّهُ الاِيمانَ، العلمَ المَقبولَ، اَلوَلَدَ، اَلمالَ…». پس اين معنا تأويل نيست و اگر باشد نا به جا و بىدليل نيست. مريم همچون پيمبران داراى رسالت نبوده تا معجزه داشته باشد، و آن كه انسان را همين جسم، و روزى را ماده پرورش آن مىپندارد، بايد خود را تأويل كند.[45] همين تأويل و تغيير انسان است كه ديد و بينش را دگرگون مىكند و قدرت مىافزايد، و بهرهها مىآورد و با هم دستى قواى طبيعت صورتها و رنگها و بوها و مزهها پديد مىآيد كه در موارد اصلى طبيعت نيست. از بهشت ملكوت و اراده خَلّاقه انسان، يا اراده او همان از پيشگاه خدا و بيرون از حساب است: «قالَ يا مَريَمُ: اَنَّى لَكِ هذا؟ قالَت هُوَ مِن عِندِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرزُقُ مَن يَشآءُ بِغَيرِ حِسابٍ» اگرچنان كه بعضى گفتهاند، «رِزقاً» همان روزى متعارف در معبد باشد، نظر آيه به سوال زكريا و آزمايش مريم است تا بنگرد كه رشد روحى و توحيدى مريم او تا چه حد پيش رفته، مناسب با اين توجيه است كه «وَجَدَ عِندَها» بيان، «وَ قالَ اَنَّى لَكِ هذا»، جواب شرط «كُلَّما» باشد، مريم با همان ديد توحيدى و برترگفت: «هُوَ مِن عِندِ اللّهِ…». رِزقاً (با تنوين نكره) روزى خاص و ناشناخته و «كُلَّما دَخَلَ …» تنوع آن را مىرساند. گفته شده كه ميوهها و غذاهاى متنوعى برايش آورده مىشد. راغب گويد: (رزق : عطاى جارى دنيايى يا آخرتى : نصيب مال، جاه، علم). در فارسى هم روزى در مورد مال، مقام، اولاد و علم آورده مىشود.
دربيان آياتى مانند «وَ مِمَّا رَزَقناهُم يُنفِقُونَ»[46] را گفتهاند كه مقصود هرگونه روزى است و آيات «…يَرزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَرضِ…»[47]، «…مِنَ السَّمَاواتِ وَالاَرضِ…»[48] شايد كه «السَّماءِ» و «السَّماواتِ» كه در مقابل «الاَرضِ» آمده مقصود روزىهاى معنوى باشد. «وَتَجعَلُونَ رِزقَكُم اَنَّكُم تُكَذِّبُونَ»[49]، تعميم روزى را در اصطلاح قرآن مىرساند. مريم كه در غرفه عبادت روى آورد و تحت تكفّل زكرياى پيمبر و مشتاق اشراقات و كشف مشكلات بود، در چنين شرايطى بايد حكمتها و معارف متنوع و اشراقاتى نو به نو روزىاش گردد[50] كه آنها را براى زكريا درآن خلوتگاه بيان مىكرد و او را به اعجاب برمىانگيخت تا آرزو و اميدى در آن پير سالخورده پديد آمد: «قالَت هُوَ مِن عِندِاللّهِ…».
«هُنا لِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ، قالَ رَبِّ هَب لِى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعآءِ». «هُنا لِكَ» اشارهاى بدان مكان عالى و مقدس و حال و كيفيّتى داردكه زكريا از مريم مشاهده كرد: «اَنبَتَها نباتاً حَسَناً… كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيَّا المِحرابَ… قالَت هُوَ مِن عِندِاللّهِ». زكريا همين كه آن دختر نذرشده و به معبد هبه شده از مادرى نازا را در آن مكان عالى و مقدّس با آن مقام و احوال و روزىها مشاهده كرد، هيجان و تحوّل و تغييرى در روح و قواى حياتيش پديد آمد و اميد به قدرت فعّال ربوبى يافت و به او روى آورد: «هُنا لِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ» و درخواست كرد تا شايد ربوبيّت فعّال و بخشنده، ربّى كه پيوسته استعداد مىدهد و برمىآورد و مىجهاند، به وىفرزند يا فرزندانى هبه (بخشش بىسابقه در زمينه استعدادى) كند كه وارث گزيدگى «اِصطَفاء» باشند. مانند مريم پاكيزه «طيبة»، از موانع رشد و رويان و شكوفان: «…كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِى السَّماءِ»[51] ، و زمينهاى پاك: «بَلدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ»[52]، «وَ البَلَدُ الطَّيِّبُ يَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبِّهِ…»[53] و چون نسيمى پاك و جريان دهنده: «وَ جَرَينَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ…»[54]. جمال و كمال روحى مريم بر روح زكريا پرتو افكند و منقلبش كرد تا يكسر رها شد و به تجليّات ربوبى ربّ پيوست «رَبَّه، رَبِّ» تا اين كه او را خواند و خواست و دعايى از دل و جانش برخاست كه فضل آن ربوبيّت خاص «مِن لَدُنكَ» و برتر از اسباب و علل سبب ساز، به او ذرّيهاى هم چون مريم بخشد. او در اين مقام با همه شعور آگاه بودكه پروردگارش شنواى رازها و خواستهاست: «اِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ».
اين سومين انعكاس شديد و مهيّجى بودكه در زمينۀ وراثت اصطفائى و در آن محيط مقدس پرتو افكند و صفات و خصايص موروثى را بيدار و فعّال گردانيد: از محيط قدس و مقدّسان، بر زن عمران و از او به مريم و از مريم به زكريا. «ذُرِّيَةٌ بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».
«فَنادَتهُ المَلائِكَةُ وَ هُوَ قآئِمٌ يُّصَلِّى فِى المِحرابِ اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحيَى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَ سَيِّداً وَّ حَصُوراً وَّ نَبِيّاً مِّنَ الصّالِحِينَ». ندا آوازى است كه از دور برسد و اِشعار بدان دارد كه چهرۀ فرشتگان ناپيدا و آواىشان رسا بود. «المَلائِكَةُ» دلالت بر نوع يا گروهى دارد كه با هم و يا در مراتب پيوسته به هم و هماهنگ باشند، مانند هماهنگى قواى ذهنى و ادراكى و تحريكى براى اظهار يا انجام اراده شخص. «وَ هُوَ قآئِمٌ» حال براى ضمير راجع به زكريا. «يُّصَلِّى فِى المِحرابِ» حال براى ضميرقائم «اَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ…» تبيين نداى فرشتگان است. اين حالات و كيفيّات و شرايط روحى و مكان براى جهتگيرى و دريافت موج ندا بوده: درحالى كه قواى روحى و بدنىاو در جهت عبادت خدا قيام كرد و در حريم و غرقگاه محراب از خود رهيده به خدا پيوسته بود «يُّصَلِّى فِى المِحرابِ» نداى فرشتگان به او رسيد و تبيين شد كه خداوند بشارت مىدهد تو را به يحيى. برخورد با اين گونه روزىها كه در محراب نصيب مريم مىشد، زكريا را تكان داد و با مريم هم راز و هم ندا گرديد، چنان كه در محراب و حال قيام نمازى و نيازى، الهام و بشارت فرشتگان روزىاش شد. تبشير: ارائه «بشره» (روى) به نيكى و خوشى (خوشرويى) يا نمايان شدن خوشى در چهرۀ شخص بشارت داده شده «مُستَبشَر» است. دريافت اين ندا در آن حالات روحى «قآئِمٌ يُّصَلِّى فِى المِحرابِ» چهرۀ زكريا را باز و شاداب و اميدوار كرد. از بيان اين آيه و آيه: (يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسمُهُ يَحيَى لَم نَجعَل لَّهُ مِن قَبلُ سَمِيًّا)[55]. معلوم مىشود كه اين نام «يحيى» نماياننده او صاف و مختصات روحى و خُلقى او و بىسابقه بود و پيش از تكوين ولادتش و در پى آثار بشارت، بدان موسوم و موصوف گرديده است. بشارتش فرزندى بود بىهيچ نام و نشانى، همان «حَيّ»، همي زيست كننده و سراپا حيات. اسمى به معناى وصفى، پيش از ولادت كه پيش ازآن چنين اسم و وصفى براى كسى نبوده است «لَم نَجعَل لَّهُ مِن قَبلُ سَمِيًّا…» همچون عيسىمسيح كه نسخۀ كاملترى از اين انعكاسهاى روحى توارثى بود (عيسى: يعيش: يزيد و زنده مىماند، زنده شده و زنده كننده به مسح) با اشتراكىكه ريشه لغات عبرى و عربى با هم دارد، شايد «يحيى» مستقبل از حيات باشد، مانند نام رمزى (حَيِّ بنِ يَقظان: زنده زاده بيدار وآگاه)[56]. همان آگاه و هشيارى كه همى رو به زندگى و كمال مىرود.
اوصاف خاصى كه نمودار حركت حيات و ذهنى و خُلقى و رسالت اوست اين است: «مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِّياً مِنَ الصّالِحِينَ». گويند منظور از كلمۀ خاص در اين آيه، عيسى است: «وَ كَلِمَتُهُ اَلقاها اِلَى مَريَمَ وَ رُوحٌ مِّنهُ»[57] ،
«بِكَلِمَةٍ مِّنهُ اسمُهُ المَسِيحُ»[58] و در انجيل يُوحَنّا به او اشاره شده است.[59] چون به نوشتۀ اناجيل، عيسى شش ماه پس از يحيى متولد شده، تصديق يحيى به آمدن عيسى نادرست است و بايد مقصود تصديق به نبوت و قيام به رسالت عيسى باشد. چون كلمه به كلام وكتابِ هماهنگ و پيوسته به هم گفته مىشود، شايد كه در آن جا نظر به كتاب و وحى باشد: كه يحيى تورات و وحىموسى را از آميختگى و پيرايهها راست نموده و چنانچه بود مىنماياند، و تصديق مىكند. يكى از مفسرين (ابو عبيده) هم كلمه را به كتاب تفسير كرده است[60] و در قرآن هم كلمه به معناى كلام آمده است: «قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلَى كَلَمَةٍ سَواءٍ…»[61]، «..وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِىَ العُليا..»[62]، «…وَتَمَّت كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدقًا وَعَدلاً…»[63]، «أَفَمَن حَقَّ عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذَابِ…»[64]. و چون در اين آيه كلمه با «باء» ملابست آمده «بِكَلِمَةٍ»، اِشعار به پيوستگى كلمه با يحيى دارد كه گويا كلمهاى كه يحيى آن را راست و تصديق مىكند همان است كه با او بوده است و خود دريافته نه آنچه در نوشتههاى علماى يهود يافتهاند. و در ديگر آيات «مُصَدِّقاً» با لام تعلق يافته است: «…مُصَدِّقًا لِّما بَينَ يَدَيهِ…»[65]، «…مُّصَدِّقٌ لِّما مَعَكُم…»[66] بدون تعلق هم آمده است:
«…مُّصَدِّقُ الَّذِى بَينَ يَدَيهِ…»[67]، «…وَهَذَا كِتابٌ مُّصَدِّقٌ…»[68]. اوصاف جامع و كامل ديگر يحيى كه از خواص حيات برتر است و مكرر در قرآن آمده و فرشتگان پيش از ولادتش بشارت دادهاند: «سيّداً» است به معنى بزرگوار؛ با گذشت و داراى ارادۀ نافذ و سرپرست خلق؛ و «حصوراً» يعنى چنان مالك خود باشد كه همۀ انگيزهها و تحريكات غرايز و شهوات متضاد با كمال را در حصار محدود نگه مىدارد و ضبط مىكند؛ و «نَبِيّاً» تا به مقام نبوت و خبرگيرى و خبرگزارى وحى مىرسد؛ «مِنَ الصالِحِين» گزيده از اوصاف و محيط وراثى از شايستگان است.
«قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَقَد بَلَغَنِىَ الكِبَرُ وَامرَأَتِى عاقِرٌ قالَ كَذالِكَ اللّهُ يَفعَلُ مايَشاءُ». گويا همين كه زكريا از بىخودى و جذبۀ ملكوتى به خود آمد و شگفتى او را فرا گرفت، اين گونه استفهام تعجبى، نه انكارى، و از پروردگارش، نه از فرشتگان بشارت دهنده، كرد. او در نداى فرشتگان و بشارتشان شك و انكار نداشت، اعجابش از انطباق اين بشارت با شرايط و وضع خود و زنش بود كه: چگونه و از كجا برايش پسرى است؟ با آن كه پيرى و سالخوردگى همه وجود و اعضايش را فرا گرفته: «بَلَغَنِىَ الكِبَرُ» به جاى «بَلَغتُ الكِبَرَ» و زنش هم كه نازا بوده: «وَامرَأَتِى عاقِرٌ». در سورۀ مريم پيرى و فرتوتى زكريا به صورت مبينتر نمايانده شده است: «قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظمُ مِنِّى وَاشتَعَلَ الرَّأْسُ شَيبًا…»[69] گويا سالخوردگى ابراهيم آنگاه كه به پسرى بشارت داده شد چون زكريا نبوده كه در سورۀ حجر به مسِّ پيرى تعبير شده است: «قالُوا لا تَوجَل إِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِيمٍ. قالَ أَبَشَّر تُمُونِى عَلَى أَن مَّسَّنِىَ الكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ. قالُوا بَشَّرنَاكَ بِالحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ القانِطِينَ»[70]. جواب وحى براى رفع اعجاب زكريا همين احاطه به مشيّتِ عاليه و فوق جريان و علل طبيعى بود: «قالَ كَذَلِكَ اللّهُ» (به تقدير امر و مشيّت) چنين است امر و ارادۀ خدا كه هرچه بخواهد انجام مىدهد: «يَفعَلُ ما يَشاءُ»: مشيت او مطلق است و هيچ حد و نسبتى كه انسان در مىيابد و آن را قانون مىپندارد و با آن مأنوس مىشود، آن را محدود نمىكند. از اين آيات و آيات سورۀ مريم معلوم مىشود كه در زمينۀ آرزو و دعاى زكريا «إِذ نادَى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا»[71] و هيجان روحى كه با ديدن مريم در محراب و آن روزىهاى متنوع پيش آمد، استعداد و قواى او دگرگون شد و بشارت فرشتگان به او رسيد.
«قالَ رَبِّ اجعَل لِّى آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمزًا وَاذكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّح بِالعَشِيِّ وَالإِبكارِ». پس از مشاهده آن آيات قدسىِ مريم و پس از آن بشارت صريح به مولودى كه با آن صفات خاص رخ مىنمايد و پس از جواب قاطع به اعجاب و تحيّر زكريا كه اين چگونه در سن كهولت و فرسودگى انجام مىگيرد و از ميان رفتن وسايل طبيعى، باز زكريا از پروردگارش آيهاى (نشانه اى) براى خود مىخواهد. آيا در اصل تحقق بشارت هنوز ترديدى داشت، يا شك داشت كه بشارت ربّانى است يا وسوسۀ شيطانى؟ مانند درخواست ابراهيم: «…رَبِّ أَرِنِى كَيفَ تُحيِى المَوتَى…»[72] پروردگار هم دعاى او را اجابت كرد و اعجاز (آيه)اش اين شد كه «أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ…» يعنى: «اَلّا تَقدُرَ الكَلام»! يا «أَلّا تُكَلِّمَ النّاسَ» خبرى باشد انشايى، مانند «وَالوالِداتُ يُرضِعنَ أَولادَهُنَّ…»[73]. «…كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ…»[74] كه فرمان نهيى باشد تحققى و پيوسته. و چون در اصطلاح قرآن هر نمود تكوينى و حكم تشريعى و الهى آيه خداست، شايد نفى و خبر به معناى نهى باشد. و اگر «أَلّا تُكَلِّمِ النّاسَ» به كسر ميم قرائت شده باشد، نهى صريح است: آيۀ تو اين است كه نبايد سه روز با مردم سخن گويى. بنابراين، آيه به معناى فرمان است نه معجزه، مانند «مانَنسَخ مِن آيَة…». «وَاذكُررَّبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّح بِالعَشِيِّ وَالإِبكارِ» قرينهاى است كه آن دستور سكوت عبادى بوده، چنان كه درباره مريم و ولادت عيسى كه انعكاس روش و روحيۀ زكريا و عيسى بودند، همين دستور آمده: «فَقُولِى إِنِّى نَذَرتُ لِلرَّحمانِ صَومًا فَلَن أُكَلِّمَ اليَومَ إِنسِيًّا»[75]. و گويا روزۀ صمت (سكوت) براى بنى اسرائيل و يا كاهنان و مرتاضهاى بنى اسرائيل، بخصوص در موارد خاص يا به نذر، معمول بوده و براى همه نوعى عبادت و براى زكريا و مريم آمادگى و سازندگى و گزينش «يَحيَى وَ عِيسَى وَ اصطَفاء» بوده است. خوددارى از سخن گفتن، وقايه داشتن يا تقوا از انگيزهها و طغيان شهوات پست و هواها، منشأ فزايندگى قدرت روحى و اراده و تعالى انسان مؤمن مىشود. آنچه شخصيتهاى گزيدهاى چون زكرياى نبى سالخورده و مريم پاك و از شهوات رسته را از خود غافل مىكرد و به تأثير و تأثر از عوامل و انگيزههاى خارج از خودشان مىكشاند و قواى قدسى و ذخيرههاى روحىشان را مىپراكند، سخن بود. نيروهاى جسمى كار مايهاى است كه بخش مهم آن مبدل به حركات تشعشعى مىشود و به صورت انديشهها و تخيلات و كلامهاى ذهنى درمىآيد و سپس با حركتهاى هواى داخلى و صوت و مخارج حروف و تموج هواى بيرون، به صورت كلام لفظى جريان مىيابد كه حامل انديشهها و روحيات و خلقيات و دوستىها و دشمنىهاست. تا آن جا كه شخص را از خود بىخود مىسازد و با انديشهها و اخلاق و آرزوها و اميدها و يأسها و خوشىها و ناخوشىهاى ديگران تركيب مىدهد و يك سر از خود و قوا و وجدانيات و فطريات خود بيگانه مىشود. انسان مؤمن و متقى و خوددار از بازگشودن مجراى كلام، به خود و فطريات باز مىگردد و قوايش ذخيره مىشود و ربوبيت پروردگار را در درون و اطوار وجود خود و جهان مشاهده مىكند و به ياد مىآورد و مىستايد: «وَاذكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّح بِالعَشِيِّ وَالإِبكارِ».
«رَبِّ اجعَل لِّى آيَةً»، به جاى «اَرِنِىِ آيَةً» گويا اشعار به همين دارد كه او از پروردگارش دستورى و امرى مىخواست تا آن را انجام دهد و آمادۀ توليد چنين مولودى شود. «وَاذكُررَّبَّكَ كَثِيرًاوَسَبِّح بِالعَشِيِّ وَالإِبكارِ»، عطف به «آيَتُكَ…» جزء همان آيه يا مكمل آن است. خود دارى از تكلم، انديشههاى پراكنده و نامنظم را كه زبان وسيلۀ اظهار آن است و قدرت زبان پيوسته آنها را به جريان مىاندازد و متوقف مىكند و نيروهايى كه در ارتباط با ديگران است، ذخيره و محصور مىسازد و موجب تقويت اراده و انديشۀ منظَّم مىشود تا شخص هرتصويرى را به درستى تصديق كند و روح تعالى يابد و صفات ربوبى پرتو افكند و تنزّه او را دريابد: «وَاذكُررَّبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّح بِالعَشِيِّ وَالإِبكَارِ». «عَشِيِّ» شامگاه، «إِبكار» بامدادان تا برآمدن خورشيد. در اين دو هنگام تدبير و تنزّه پروردگار مشهودتر است. اين آيات و فرمانها همچون آماده باش براى توارث و تكوين فرزند بشارت داده شده بود: (يَحيَى زنده هشيار: حيّ بن يَقظان). همان كه حياتش جريانى بود از سرچشمههاى پاك و نيالوده و صفاتش: «مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ»[76] «وَإِذ قالَتِ المَلائِكَةُ يا مَريَمُ إِنَّ اللّهَ اصطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصطَفاكِ عَلَى نِساءِ العالَمِينَ». «وَ إِذ قالَت» برگشت و عطف به «وَ إِذ قالَتِ اِمرأَةُ عِمرانَ» و ظرف «إِنَّ اللّهَ اصطَفَى …»، «ذُرَّيَّةَ بَعضُها مِن بَعض …» است: خداوند آنها را صافى كرد و بگزيد در حالى كه ذرّيهاى بودند كه بعضى از بعضى ديگر پديد آمدهاند، آن اصطفاء و وراثت آنگاه بود و يا آنگاه پرتو افكند كه زن عمران گفت:… و فرشتگان گفتند: اى مريم خداوند تو را صافى كرد و برگزيد و پاكيزهات ساخت و باز صافى و گزيدهات كرد بر زنان جهانيان. تكرار فعل «اِصطَفاكِ» اشعار به اصطفائى مكرر و پى درپى دارد كه مريم كانون آنها گرديد: از مواريث گذشتگان تا پرتو اصطفائى كه از مادرش زن عمران باز تابيد و از او به زكريا و يحيى و از آنان به مريم تا منشأ ظهور مسيح شد.
اين نداى فرشتگان به گوش هوش مريم طنين افكند كه شخصيت و موقعيت خود را دريابد و از آن باز نتابد تا منشأ ولادت انسانى خدايى و انقلابى وگزيده و تاريخى[77] شود. در اين آيات نقش زن در وراثت صفات غالب و بازتاب آنها در نسلهاى بعد آشكارا تعيين شده است.[78]
«يا مَريَمُ اقنُتِى لِرَبِّكِ وَاسجُدِى وَاركَعِى مَعَ الرّاكِعِينَ».
قنوت عبارت است از خضوع و عبادت پيوسته؛ سجود: خاكسايى و فروتنى كامل؛ ركوع: خشوع و سر فرود آوردن و اطاعت؛ و هر سه نمودار مراتب تحولات روحى و كمالى است كه در تركيب نماز اسلامى به صورت قيام پيوسته و خم شدن بر پشت، و سر به خاك نهادن، تشريع گرديده است و چون در عبادات يهوديان و مسيحيان اين گونه عبادت نيست، بايد اين اوامر، ارشاد به همان معانى لغوى و يا معمول در ميان آنان باشد.
«لِرَبِّكِ» متعلق به «اقنُتِى»، و معطوفهاى آن است و لام از جهت بهرهاىكه به شخص قانت و ساجد و راكع از صفت رب و قرب وكمال او مىرسد براى اختصاص يا انتفاع است. قيد «مَعَ الرَّاكِعِينَ»، شايد پيوسته و مكمل همه باشد. اگر اين اوامر جدا جدا باشد و مانند نماز اسلامى راجع به يك واحد و اجزاى آن نباشد، ظاهر اين قيد، «مَعَ الرَّاكِعِينَ»، خاص به فعل «اركَعِى» و افعال «اقنُتِى» و «اسجُدِى» مطلق از آن است و هرسه امر پيوسته به نداى فرشتگان به مريم بود تا او را به مقام اصطفايش آگاه كند، چه همين آگاهى بسا منشأ غرور و آفت تكامل شود و شخص را به خود متوجه گرداند و از ديگران بركنار سازد. و نيز حقيقت معنوى اين اوامر، پيوستگى به كمال رب و در معرض آن بودن و خود شكستن و از خود فانى شدن و سر به فرمان نهادن است: ازپيوستن به رب «اقنُتِى» تا فناى مطلق «اسجُدِى» كه صورت آن سر به خاك نهادن و از خود و جهان محجوب شدن است، چون در اين مراتب و حالات، جذبه ربّ سالك را به غرق گاه خود مىكشاند و از جمع به دور مىدارد، فرمان «اركَعِى مَعَ الرَّاكِعِينَ» براى آمدن و پيوستن به جمع راكعان است تا با هماهنگى با آنان در برابر احكام ناشى از آن ركوع كند. فرشتگانى كه به مريم خطاب كردند از همان نوع فرشتگان رابط و بشارت دهنده و آگاه كنندهاند، همانها كه به زكريا ندا و بشارت دادند. اين خبر و بشارت فرشتگان به مريم كه خدا او را برگزيده و پاكيزه كرده از زنان جهان برترى يافته، مقام بس بزرگى را مىنمايد كه براى هركه، به خصوص زن جوانى چون مريم با همۀ ايمان و عبادتش، شايد غرورانگيز و حجابى بوده است. اين نداى دوم: «يَا مَريَمُ اقنُتِى لِرَبِّكِ…» فرمان قنوت (خضوع و طاعت پيوسته با سكوت) و سجده (منتهاى فروتنى تا حد سر به خاك نهادن و خود را در برابر ربّ چون خاك فروآوردن و مستعد دريافت هر فيض و فرمانى شدن) و ركوع مع الراكعين (تواضع براى خدا و با راكعين) كه خود را از صف ديگر راكعان جدا نساختن، براى همين است كه روح پاك و تابناك و تقربّ جوى او را هيچ رنگ تعلّق و حجاب غرورى نگيرد و محجوبش نسازد: براى قرب هر چه بيشتر و زدودن كدورتهاى نفسى، همى در حال قنوت باشد و در برابر ربّ سر به خاك نهد و هماهنگ با راكعان، نه جداى از آنان، ركوع كند: «يَا مَريَمُ اقنُتِى لِرَبِّكِ وَاسجُدِى وَاركَعِى مَعَ الرَّاكِعِينَ».
«ذالِكَ مِن أَنباءِ الغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يُلقُونَ أَقلامَهُم أَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُونَ». «ذالِكَ» اشاره است به «اصطفاء» و راز و نيازها و پرتوها و توارثها و حوادثى كه در آيات گذشته بيان شده است و آن چه در پى آنها مىآيد. «مِن أَنباءِ الغَيبِ»، بيان منشأ آنهاست. «نبأ» خبر بىسابقه و ناگهانى وآگاهكننده. «غَيب» ماوراء محسوسات و مشهودات است. «نُوحِيهِ إِلَيكَ»، اِشعار به استمرار دارد: آن اصطفاى متوارث و پيوسته و آن انقلابها و تأثيرات ميراثى و رازها و انديشههايى كه در غيب قلوب بود از «أَنباءِ الغَيب» است و دريافت آنها به واسطۀ وحى: «نُوحِيهِ إِلَيكَ».
آنچه در نوشتههاى مسيحيان آمده مشهودات و منقولات مختلف و پراكندهاى است از ظواهر رويدادها بىآن كه مستند باشد به آنچه از اصطفاء و تحوّلات و وابستگىهاى روحى و توارثى كه گاه گاه و پراكنده نمودار مىشده و براى بعضىمشهود بوده و نوشته و نقل گرديده است. و همين نوشتهها هم درآن زمان و محيط جاهليّت حجاز در دسترس همه نبوده تا گفته شود كه شخص درس ناخواندهاى كه تاريخ ولادت و طفوليّت و جوانى و معاشرتها و مسافرتهايش جزء به جزء روشن است، اين «انباء» را ازآن نوشتهها رونويس كرده يا آموخته باشد، چنان كه سركشان قريش براى سرباز زدن از رسالت و مسئوليت توحيدى آن مىگفتند كه اينها (آيات وحى) را به دروغ به هم بافته و به يارى ديگران آنها را ساخته و يا افسانههايى است كه رونويس كرده صبح و شام برايش ديكته مىكنند:
«وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن هذا إِلّا إِفكٌ افتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَيهِ قَومٌ آخَرُونَ. فَقَد جاوُوا ظُلمًا وَزُورًا. وَقالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ اكتَتَبَها فَهِىَ تُملَى عَلَيهِ بُكرَةً وَأَصِيلاً»[79]. «وَلَقَد نَعلَمُ أَنَّهُم يَقُولُونَ إِنَّمايُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إِلَيهِ أَعجَمِيٌّ وَهَذَا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ»[80]. پس ازدورۀ نخست رسالت و نزول آيات، عرب جاهليّت در برابر بلاغت و حكمت قرآن شكست خورد و با رسوايى از اين افتراها و توجيهها دم فرو بست و يا تسليم گرديد. تا جاهليّت مغرور به تعليم و تمدن نما، سر برآوَرد و همان سخنان و نسبتها به گونه تحقيقات علمى و تاريخى و از انديشه و زبان مستشرق غربى و غرب زده دنباله رو رخ نمود. بعضى از اينها به دليل انطباق بعضى از احكام حقوقى قرآن با آنچه ملّتهاى قديم داشتند، گفتند همه احكام محكم و مبين قرآن از روى الواح پوسيده و خاك خوردۀ حمورابى يا بابلى و يا كلدانى و يا نوشتههاى هندوان نوشته شده است! چون به اين دانشمندان محقق! تفهيم شد كه رسول عرب در متن جزيرهاى منقطع قيام نموده و نه خود به اين سرزمينها پا نهاده و نه گروه تحقيقى به آنجاها فرستاده، با رسوايى سكوت كردند. و يا بعضى ديگر از مسيحيان متعصب به سراغ بُحَيراى ِراهب نِسطُورى كه در اطراف شام مىزيست، رفتند، يعنى آن مرد اُمّى هزارها مسايل مبدأ و معاد و اصول احكام و حكمتهاى تاريخى و اجتماعى كه هميشه مورد بحث انديشمندان بوده و هست و خواهد بود، در همان مهمانى و پذيرايى نيم روز يا يك روز، از آن راهب آموخت يا نوشت و سپس آنها را در كتابى چنين گِرد آورد. اما با تزلزل و فرو ريختن زيربناى تمدن و انديشه مادّى، روبناى آن نيز ازهم گسيخت، چون بر پايهاى از واقعيات و حقايق نبود. نه آن نوجوان و مرد اُمّى از اَنبائى كه ماوراى رويدادهاىگذشته خود بود آگاهى داشت و نه از روى كتابى خوانده و نه حتى شاهد و ناظر كارها و گفتگوهاى خصوصى و محرمانهاى بود كه در ميان اشخاص واقع شده، مانند آن چه در خلوتگاه معبد در ميان سران كنيسه و براى كفالت مريم پيش آمده:
«وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يُلقُونَ أَقلامَهُم أَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُونَ». «قلم»: چوبه تراشيده براى قرعه؛ «اِلقاءِ اَقلام»:كنايه از قرعه كشى و تصوير آن است. اين گونه قرعه از حرفههاى خاص كاهنان و سران معابد بوده كه هنگام اختلاف در تعيين و تقسيم مناصب و زمين و محل و ديگر پيشامدها، انجام مىدادند. مانند اَزلام كه براى قرعهكشى و تصميم به پاسخ كارها در ميان عرب و قريش معمول بوده است، استخاره با دانههاى تسبيح به اين صورت نيز از همان قبيل كارهاست. آيا چون در انتظار مسيح منجى بودند و ولادت او را به واسطۀ روياها و الهامات و صفات و سيماى مريم حدس مىزدند؟ و يا چون پذيرش دختر خردسال براى ورود در درون قدس معمول نبود، و ازسوى ديگر مريم «مُحَرَّرَة وَ مَنذُورة» بود، چارهاى جزپذيرش او را نداشتند، و كفالتش را به عهده يك ديگر مىگذاشتند؟ ترتيب آيات مىنماياند كه آن قرعهكشى، پس از بلوغ و رشد و اِصطفاى مريم بوده كه هر يك از سران كنيسه براى نَيلِ به افتخار كفالتش با يك ديگر ستيزه مىكردند : «وَمَا كُنتَ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُونَ».
به هرصورت، خبر از رويداد مشهودى است براى تأييد انباءِ غيب و وحی: «ذالِكَ مِن أَنباءِ الغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ» كه در خلوتگاه قدس و ميان سران كنيسه گذشته و خبر آن در نوشتههاىشان نيامده، چه رسد به آنچه در پشت پرده غيبِ انديشهها و راز و نيازها وگفتگوها، به صورت الهامى براى پيغمبران و گزيدگان رخ داده است، مانند الهاماتى كه به نوح پيش از طوفان و هنگام سوار شدن بركشتى و پس از آن رخ داده است: «تِلكَ مِن أَنباء الغَيبِ نُوحِيها إِلَيكَ ما كُنتَ تَعلَمُها أَنتَ وَلا قَومُكَ مِن قَبلِ هَذا…»[81]. و همچنين است آن چه در قرآن از خصوصيات سرگذشت يوسف و الهامات و رازهاى قلبى او آمده است: «ذالِكَ مِن أَنباءِ الغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذأَجمَعُوا أَمرَهُم وَهُم يَمكُرُونَ»[82] و ديگر پيغمبران و گزيدگان، از جمله موسى و غربى سيناء و دامنه طور: «وَما كُنتَ بِجانِبِ الغَربِيِّ إِذ قَضَينا إِلَى مُوسَى الأَمرَ وَما كُنتَ مِنَ الشّاهِدِينَ … وَما كُنتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذ نادَينا…»[83].
اين حركتها و تحولات روحى و مناجاتهاى نهانى و الهامات درونى و روابط ربوبى و گفتگوهاى ملكوتى و تأثيرات و انعكاسها و توارث واصطفاءها از «اِذ قالَت اِمرَأَةُ عِمرانَ…»، نبأها (خبرهاى بىسابقه قاطع و روشنگر)ى نهانىاست كه آنها را پيوسته به سوى تو (نبى وحى ياب) به صورت وحى فرستاديم. اين خبرها با اين تصويرهاى پيوسته و روشن نه در كتب اهل كتاب «تورات و انجيل» ثبت و ضبط شده و نه از اذهان راويانى منتقل گرديده، و اگر هم اندكى از آن، آن هم مبهم، ثبت و نقل شده در دسترس همه نبوده و از محيط زندگى و پرورش اين نبيِّ اُمِّي بس دور بوده است. پيوسته از اين خبرهاى نهانى نه تنها تو و ديگران يك سر بىخبر بوديد، تو در حوادث آشكار آنها هم حضور شخصى و ذهنى نداشتى، آنگاه كه در گوشه پنهان معبد، كاهنان براى كفالت مريم اختلاف و كشمكش داشتند و به قرعه پرداختند: «وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يُلقُونَ أَقلامَهُم أَيُّهُم يَكفُلُ مَريَمَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ يَختَصِمُونَ». براى دريافت همين خبرهم، مانند ديگر حوادث نهانى و آشكار گذشته… تو حضور نداشتى همچون حوادث پرنشيب و فراز و عبرت انگيز يوسف، رؤياها و كيدها و رهايىها تا آن جا كه در خلوت درونى خود به راز و نياز ايستاده: «رَبِّ قَد آتَيتَنِى مِنَ المُلكِ… ذالِكَ مِن أَنبآءِ الغَيبِ نُوحِيهِ إِلَيكَ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ أَجمَعُوا أَمرَهُم وَ هُم يَمكُرُونَ»[84].
«إِذ قالَتِ المَلائِكَةُ يا مَريَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنهُ اسمُهُ المَسِيحُ عِيسَى ابنُ مَريَمَ وَجِيهًا فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَمِنَ المُقَرَّبِينَ . وَيُكَلِّمُ النّاسَ فِى المَهدِ وَكَهلاً وَمِنَ الصّالِحِينَ».
اين بشارت كه به واسطۀ ملائكه از جانب خدا داده شده، مقام والاى مريم را مىرساند و آنگاه به او الهام شده كه به كمال رشد روحى و جسمى رسيد و آن گياه رويان و نيكو شكوفان گرديد و بشارتهاى روح و جسم او را به هيجان آورد و اوانِ شكوفه و بذر و ميوهاش فرا رسيد. آن ميوه، كلمه خاص و ممتازى بود كه در فصول تكامل و سلسلههاى ممتد كلمات با اراده بارى و امر «كُن» و پذيرش قابل و مستعد براى جهش پديد مىآيد: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شَيئاً اَن يَقوُلَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»[85] و
همى پيش مىرود و بىپايان است: «قُل لَّو كانَ البَحرُ مِدادًا لِّكَلِماتِ رَبِّى لَنَفِدَ البَحرُ قَبلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبِّى…»[86]. پيوستگى و هماهنگى كلمات كتاب آفرينش و علم و قدرت و ارادۀ آفريننده و مفاتيح غيب اوست كه درها و كليدها و اصول و فروع قوانين را تبيين مىكند: «وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغَيبِ لا يَعلَمُها إِلّا هُوَ… لا رَطبٍ وَلا يابِسٍ إِلّا فِى كِتابٍ مُّبِينٍ»[87]. او كلمۀ گزيدهاى ازكلمات خدا بود كه با كلمه «كُن» تكوين يافت. روشنبينان در انتظار چنين كلمهاى بودند تا كلام خدا را از آميختن به كجىها و انحرافها باز دارند و چنان كه هست بنمايانند. او پس از مرتبه تكوين، نام و نشان و نسب يافت: اسمُهُ المَسِيحُ عِيسَى ابنُ مَريَمَ.
مسيح «مُعَرَّبِ مِشيا» به معنى ممسوح است. يهود اين نام صفتى را به پادشاهان و زمامداران خود از اين رو مىگفت كه به سنت تقليدىشان هر كه را به شاهى مىگزيدند كاهن بزرگ او را روغن مالى و تقديس مىكرد. يهود پس از زبونى و پراكندگى در انتظار چنين مسيحى بودند تا آنان را زير پرچم داوود جمع كند و از ذلّت و ظلم برهاند و عدالت و حق و احكام تورات را به پا دارد. يا از اين جهت كه ممسوح فرشتگان و ملكوت بود و از گناهان آدميان پاك به دنيا آمد و نيازى به مسح كاهنان نداشت. يا مسيح به معناى مسح است، چون پيوسته در سياحت بود و زمين را مسح مىكرد و با مردم آميزش داشت و قلوب آنها را مسح و پاك و آگاه مىساخت و (به گفته اناجيل) در غم و شادى آنان به سر مىبرد.
عيسى «مُعَرَّبِ يَشُوع» گويا متضمن همين اوصاف است. چون براى مردم قيام كرد وجيه شد: «وَجيهاً فِى الدُّنيا وَ الآخِرَةِ».تغيير اِعراب و نَصبِ «وَجِيهاً» هماهنگ با قيام است. وَجِيه از وجه (روى) از اين رو بود كه او به مردم و مردم به او روى مىآوردند. «فى الدُّنيا وَ الآخِرَةِ»، ظرف «وجيهاً» است: در دنيا و آخرت وجاهت دارد. هم در متن زندگى و دنياى مردم و با گرفتارىها و غمها و شادىها و بندها و پيوندهاى آنان دمساز است، چون به حيات خلق وابسته است و به مردم در دنياى كينهها و نفرتها، محبت مىورزد و پيام محبت مىرساند، و هم با حيات روحى و معنوىشان. او چون كاهنان نيست كه در زاويه و حصار معبد باشد و تنها براى تشريفات گناهبخشى و تعليمات روحى روى نمايد. او با همين راه و روش تقرّب و تكامل يافت: «وَ مِن المُقَرَّبِينَ»، نه خدا و نه فرزند خدا، يكى از مقرَّبان به خدا. نه تنها با قبيلۀ دربسته بنى اسرائيل وگروه و طبقۀ خاصى مانند كاهنان، بلكه با مردم سخن مىگويد؛ از آغاز زندگى تا آنگاه كه مردى كارامد بشود: «وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِى المَهدِ وَ كَهلاً». پيش از آن كه ديگر كودكان به زبان آيند[88]، او زبان مىگشايد و با مردم سخن مىگويد. و يا كنايۀ تأكيدى است، مانند: «ز گهواره تا گور دانش بجوى»، تا پيش از سالخوردگى و پيرى، چون مسيح به پيرى نرسيد: آن كلمه، مسيح و عيسى و فرزند مريم شد و در زندگى قدم نهاد و وجاهت يافت و به سخن آمد و پرتو افكند و روشن نمود و راه گشود و به حركت آورد، از مقرَّبين خدا و شايسته رهبرى خلق و تحول تاريخ گرديد: وَ مِنَ الصّالِحِينَ.
فرشتگان بشارت بخش به زكريا، همان آگاهى دهنده و رهبرى كننده مريم بودند كه به وى به شخصى فوق العاده بشارت دادهاند. از آن جهت كه براى مريم به صورت بشرى آراسته متمثل شد، قرآن تعبير به روح نموده «فَاَرسَلنا الیها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِّياً»[89] كه به اذن خدا مبدأ حيات و وحى و علم و حركت است (به قاعده ترتب فيض)[90]. و در مورد نزول وحى به جبرئيل و روح القدس و روحالامين، تعبير كرده و نام گذارده است: «مَن كانَ عَدُّواً لجبرِيلَ فَاِنَّهُ نَزَّ لَهُ عَلَى قَلبِكَ…»[91]. «قُل نَزَّ لَهُ رُوحُ القُدُسِ من رَّبِّكَ…»[92]. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمِينُ عَلَى قَلبِكَ…»[93].
ديگر فرشتگان مُدَبِّر و مُلهِم و مُبَشِّر، شعاعهاى گوناگون و پر و بالهاى گستردۀ او در جهان فشرده طبيعتاند كه مبادى و علل حركت و تحولات و استعدادها هستند. آن روح به حسب استعدادهاى برتر و به اراده و اذن مبدأ المبادى، تنزل و تصوير و تمثُّل مىيابد و از مبدأ و موضع اصلى خود و سنن عالم رها و ارسال مىگردد: «فَاَرسَلنا اِلَيها…» و شايد «ملائكة» كه جمع آمده، غير از روح «مُرسَل» باشد، آنها به مريم بشارت دادند و روح مُرسَل، در حواس درونى و تعالى يافته مريم تمثُّل يافت و او را تهييج كرد تا ساختمان خاص جسمى او را كه در جمله «اَللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت» اشاره شده، آماده تكوين عيسى گردانيد. همان كه كلمهاى بود از جانب خدا و امر خاص او: «اِذَا قَضَى اَمراً فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ».
كلمه، لفظ دالِّ بر معنى است. عرب به مجموعه سخنى كه بيان يك معنى و يك مقصد باشد، كلمه گويد. جهان تكوين كه يك يك پديدههايش، صورت بندى شده، قوانين و حكمتها را متمثل مىنمايد، كلمه وكلمات «اللّه» است.[94] «مِنه»، خصوصيت و نسبت عيسى را به خدا مىرساند. مسيح (به معناى ممسوح)، متبرك و مسح شده خدا پيش از ولادت. چون تازه مولودها را، كاهنان مسح و متبرك مىكردند. عيسى (يَعيِشُ) كه زنده و پاينده بود چون پدر نداشت، مادرش، پدرش هم بود: ابن مريم.
«قالَت رَبِّ اَنَّى يَكُونُ لِى وَلَدٌ وَّ لَم يَمسَسنِى بَشَرٌ، قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخلُقُ ما يَشآءُ اِذا قَضَى اَمراً فَاِنَّما يَقوُلُ لَهُ كُن فَيَكُونُ».
استفهام و اعجاب مريم پس از اين بشارت، مانند اعجاب زكريا پس ازآن بشارت بود، با اختلاف در بعضى از لغات و تعبيرات به مقتضاى وضع و شرايط هر يك از آنان، زكريا: «أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ»؛ مريم: «أَنَّى يَكُونُ لِى وَلَدٌ». زكريا: «وَ قَد بَلَغَنِىَ الكِبَرُ وَ امَرَأتِىِ عاقِرٌ»؛ مريم: «وَ لَم يَمسَسنى بَشَرٌ». خداوند در جواب زكريا گفت: «كَذالِكَ اللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ»؛ در جواب مريم گفت: «كَذالِكِ اللّهُ يَخلُقُ ما يَشاءُ». فعل، انجام ارادۀ به وسيله و در مسير اسباب و علل است. خلق، اعم از آن و ابداع و يا خَرق علل و استعدادهاى سنّتى است: «خَلَقَ الاِنسانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ»، «خَلَقَ السَّماواتِ وَالاَرضَ» كه چون از مرحلۀ قضا و تصميم گذشت و به مرحلۀ امر رسيد، از اسباب عادى مىگذرد و اسبابى بىسابقه مىآفريند، و آن امر تحقّق مىيابد: «اِذا قَضَىاَمراً فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ». «اِنَّما» همين سرعت و «حَصر» و «خَرق» را مىرساند. اين بيان كلى تنها براى رفع اعجاب مريم آمده است كه داراى استعدادهاى جسمى و روحى خاص بود، گياه نيكو و شكوفان و داراى شكوفه مزدوج بود كه در حجاب برگها پوشيده و آماده تهييج و تحريكى از زنبور وحىياب، تا تلقيح شود و مولودى پديد آرد. «وَاَوحَى رَبُّكَ اِلَى النَّحلِ»[95].
امر خدا، روح حيات بخش شد و به صورت انسانى نيك اندام و زيبا متمثل گرديد و او را تهييج كرد و در او دميد و القاء كرد تا پسرى پاكيزه به او بخشد. اينك آيات 17 تا 21 سوره مريم: «فَاتَّخَذَت مِن دُونِهِم حِجاباً فَاَرسَلنا اِِلَيها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً. قالَت اِنِّى اَعوُذُ بِالرَّحمانِ مِنكَ اِن كُنتَ تَقِيّاً. قالَ اِنَّمآ اَنا رَسُولُ رَبِّكِ لاَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيّاً. قالَت اَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَ لَم يَمسَسنِى بَشَرٌ وَّ لَم اَكُ بَغِيّاً. قالَ كَذالِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجعَلَهُ آيةً لِلنّاسِ وَ رَحمَةً مِنّا وَ كانَ اَمراً مَقضِيّاً».
«اِنَّما المَسِيحُ عيسَى ابنُ مَريَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ اَلقَاها اِلَى مَريَمَ وَ رُوحٌ مِّنهُ…»[96]. «وَالَّتِى أَحصَنَت فَرجَها فَنَفَخنا فِيها مِن رُّوحِنا وَجَعَلناها وَابنَها آيَةً لِّلعالَمِينَ»[97]. از جمع آيات آل عمران و مريم و نساء و انبياء، اين مطلب دريافت مىشود كه تكوين و ولادت مسيح، خَرقِ اصول آفرينش نبوده بلكه خَرقِ سُنَنِ عادى بوده است. نه خدا و نه پسرخدا و از افتراهاى يهوديان متعصب مبرّا.[98]
«وَيُعَلِّمُهُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالتَّوراةَ وَالإِنجِيلَ. وَرَسُولاً إِلَى بَنِى إِسرائِيلَ أَنِّى قَد جِئتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُم…».
«وَيُعَلِّمُهُ…» عطف به كلمه مورد بشارت و ديگر اوصاف آن است كه با حركات و آهنگهاى متنوع تبيين شده است. گويا در همان حال دريافت بشارت و جريان آن همين كه به «وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِى المَهدِ…» رسيد، شوق و شگفتى مريم را از حالت آرام ضبط برانگيخت و جريان بشارت را قطع كرد: «قالَت اَنَّى يَكوُنُ لِى وَلَدٌ…» و با جواب «كَذالِكِ اللّهُ…» آرامش گرفت و بشارت جريان يافت و اوصاف آن تكميل شد: «يُعَلِّمُهُ»، تكميل علمى و تدريجى او را در مدرسه وسيع آفرينش و اجتماع و هدايت خدا همچون ديگر پيغمبران مىنماياند كه او متكامل بود نه آن كه كامل و فوق كمال متولد شد و نه در مكتبهاى بشرى آموزش يافته بود. معلوم او، اصول تابعه احكام و مسئوليتها: كتاب و شناختهاى محكم و ريشهدار: حكمت، همان اصول احكام و قوانين موسى: تورات، و حكمتهايى كه خود فرا گرفت: و انجيل. پس از اين كمال علمى و پيش از آن، مسئوليت رسالت و قيام به آن: «وَ رَسُولاً اِلَى بَنِى اِسرائِيلَ»، مفعول مطلق فعل مقدَّر «يرسله، رسولا» و بيان نوع رسالت و يا جملۀ حاليه مانند: «وجيها، كهلا» كه امتياز و ظهور اين صفات را از ديگر صفات اسمى و فعلى مىنماياند. نخست رسالت مسيح به سوى بنى اسرائيل و براى اقامه توراتِ فراموش و تحريف شده و مكمل آن بود. عطف انجيل به تورات همين پيوستگى را مىرساند تا بنى اسرائيل را از شرك و ظلم و پراكندگى و دامها برهاند، آنگاه دعوتش را به دنياى ظلم و ظلمت بگستراند. چنانكه رسالت موسى نخست به سوى فرعون و فرعونيان و سپس براى نجات بنى اسرائيل بود: «وَلَقَد فَتَنّا قَبلَهُم قَومَ فِرعَونَ وَجَاءَهُم رَسُولٌ كَرِيمٌ»[99]. چون پيشرفت رسالت انقلابى مسيح، همچون ديگر پيمبران، مواجه با جمودها و تعصبهاى طبقاتى و انكارها مىشد، بايد پيش از علم به كتاب و حكمت و اصل رسالت، نشانه و سند الهى و ربّانى براى خلق داشته باشد، چنان كه پيشرفت رسالتهاى عمومى بايد مستند به خلق و سندى از مردم داشته باشد: «اَنِّى قَدجِئتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُم…» آن آيه ناشناخته و يگانه بايد همان كلمه حيات و حركت وآگاهى بوده باشد كه ديگر آيات صفات وآثار بارز آن است :
«أَنِّى أَخلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيرًا بِإِذنِ اللّهِ وَأُبرِئُ الأكمَهَ والأَبرَصَ وَأُحىِ المَوتَى بِإِذنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِما تَأكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُم إِنَّ فِى ذَلِكَ لآيَةً لَّكُم إِن كُنتُم مُّومِنِينَ».
تفصيل آيه: «أَخلُقُ»، به جاى «اُصَوِّرُ» قدرت و تصوير آفرينش را مىنماياند. قيد «لَكُم» شايد به تقدير «اجابة» يا «طلبا» باشد. «هَيأت»: صورت و شكل جالب است. «فَيَكُونُ طَيراً»، تكوين واقعى را مىرساند، نه به صورت و تخيل كه كار ساحران است. «بِإِذنِ اللّهِ»، بيان امكان وقوع است كه خودش جز وسيله و در مجراى مشيّت الهى نيست. تفصيل آيهاى كه براى سند رسالت خود و اجابت شما دارم اين گونه است: به اذن خدا از گِل مرغى مىآفرينم و در آن مىدمم پس مرغى مىشود.
«اِبراء»: بهبودى كامل، «اَكمَه»: كور مادرزاد يا شبكورى كه گويا در ميان بنىاسرائيل شايع بوده است. «اَبرَص»، به جاى «مبروص» پيسى مزمن كه نفرتانگيز بود و موجب طرد بيمار مىشد. «المَوتَى» جمع به جاى «المَيِّت» اِشعار به گونههاى مردگان دارد كه فاقد حيات بدنى يا روحى باشند. از اناجيل هم اين تعميم فهميده مىشود. تكرار «بِاِذنِ اللّهِ»، با اسم ظاهر، قيد «اُحىِ المَوتَى» و يا با «ابرء…» وتأكيد اذن است، چون همۀ اينها از افعال خاص خدايى است كه هرگاه بخواهد و يا به بندهاى اذن دهد انجام مىپذيرد. فعل «تَأكُلُونَ» و «تَدَّخِرُونَ» استمرارى است، «فِى بُيُوتِكُم»، ظرف هردو است: بىسابقه به شما خبر مىدهم ازآن چه در درون خانههاى خود مىخوريد و ذخيره مىكنيد. اين آيه چون ناشى از روشنبينى خاصى است و هميشگى است، قيد «بِاِذنِ اللّهِ» ندارد. اين افعال كه به صورت مضارع استمرارى و با قيود «لَكُم» و «بِاِذنِ اللّهِ» آمده، تنها ظهور در امكان دارد نه وقوع همه اينها. آيه 110 مائده ظهور بيشترى در وقوع دارد: «… وَإِذ عَلَّمتُكَ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالتَّوراةَ وَالإِنجِيلَ وَإِذ تَخلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإِذنِى فَتَنفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيرًا بِإِذنِى وَتُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِى وَإِذ تُخرِجُ المَوتَى بِإِذنِى وَإِذ كَفَفتُ بَنِى إِسرائِيلَ عَنكَ…»[100]. از اين آيه هم به قرينۀ تغيير فعل ماضى محقَّق: «اِذعَلَّمتُكَ…» به فعل مضارع استمرارى و بازبرگشت به ماضى: «وَاِذ كَفَفتُ…» همين امكان دائمى اين افعال، استظهار مىشود. در اين آيه براى خلق «هَيئَةِ الطَّيرِ» و «نَفَخَ» و تكوين آن، قيد «بِاِذنِى»، مكرَّر و جدا آمده كه اِشعار به آفرينندگى «هَيئَةِ الطَّيرِ» دارد. «تُخرِجُ المَوتَى» ظهور بيشترى در اخراج از حالت مردگى دارد. در اناجيل ازخلق صورت طير و نفخ درآن خبرى نيست، و از وقوع ديگر اين آيات به خصوص ابراء، ابرص و ديگر بيماران خبرها آمده است[101] و همين نشانۀ نافذ و بارز رسالت حضرت مسيح براى جلب اسرائيليانى بود كه گرفتار غرور و وابستگى خاص به خدا و سرگرم اوراد و اذكار و آداب و بخورها و تلقينهاى كاهنان بودند و ازخود طبيب و بهداشت نداشتند و آن چه داشتند، تقليدهاى سطحى وكم مايه از يونانيان و آميخته با خرافات بود. اين آيه و هر يك از اين آياتِ حيات بخش و آگاهىآور آيتى بود براى بنىاسرائيل: «اِِنَّ فِى ذالِكَ لآيَةٌ لَكُم اِن كُنتُم مُومِنيِنَ». «ذالِكَ»، اشاره به يك يك اين آيات و منشأ اصلى آنهاست. تأكيد: «اِنَّ»، « َلآيَةٌ»، و خطاب «لَكُم»، بيان اختصاص اين آيات به بنى اسرائيل است. «اِن كُنتُم»، شرط پايه و مايۀ ايمانى به منشأ اين آيات و پذيرش آنهاست.
«وَ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيَّ مِنَ التَّوراةِ وَ لاُِحِلَّ لَكُم بَعضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيكُم وَ جِئتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبَكُم فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَطِيعُونِ».
«وَ مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيَّ…» چون «رَسولاً» (در آيه قبل) مفعول فعل مقدّر يا بيان حال و صفت، و به قرينه ضمير متكلم، عطف به «أنِّى قَد جِئتُكُم» است، نه «رسولا» كه از بشارت «اِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ…» است، و سپس خبر و بشارت به بيان متكلم و شخص عيسى تغيير يافته: بشارت انجام شد، مسيح تكوين و ولادت يافت و برانگيخته شد و با اعلام آن آيات به رسالتش قيام كرد: «مُصَدِّقاً لِما بَينَ يَدَيَّ…» تا تورات را آن چنان كه نزد خود بود بنماياند و تصديق و تثبيت كند. «لِما بَينَ يَدَيَّ»، اِشعار به توراتى دارد كه خود فرا گرفته بود نه آن توراتى كه نزد بنى اسرائيل «ما بَينَ اَيدِيهِم» بود. «مِنَ التَّوراتِ»، اگر «مِن» بيانى باشد، نظر به همان تورات است كه نزد عيسى بود، و اگر تبعيضى باشد، «التَّوراتِ»، اشاره به همان است كه در دست بنى اسرائيل بوده: تصديق كننده و راست آورندهام آن چه را از بعضى قسمتهاى اين تورات كه نزد من است، نه ناسخ آن هستم كه كاهنان عليه مسيح تبليغ و تحريك مىكردند و نه تثبيت آن چه هست و به آن عمل مىشود و بنى اسرائيل را دربند و محدود مىدارد؛ «وَ لاُِحِلَّ لَكُم…» عطف به «مُصَدِّقاً» و بيان علت غايى ديگر، از رسالت مسيح است: و تا حلال كنم بعضى از آن چه را كه به مقتضاى شرايط نامساعد و ظلم و خشونت تحريم شده بود: «فَبِظُلمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمنَا عَلَيهِم طَيِّبَاتٍ أُحِلَّت لَهُم وَبِصَدِّهِم عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيرًا»[102]. پس از اصول ثابت رسالت، همين تصديق و تغيير بعضى از احكام فرعى و زمانى است كه مىتواند آيين را تحرك بخشد و هماهنگ كند. مسيح آمد تا احكام تورات را از جمود قومى و حرفهاى برهاند. سپس مسيحيّت خود نيز در عبادات و اخلاقيات و آداب محصور و محدود گرديد و از تشريع و آيين زندگى بركنار ماند و دنياى مسيحيّت دچار تضاد گرديد و مصائبي براى خود و ديگران به بار آورد. آن حضرت، بار ديگر نشانه و سند رسالت خود را اعلام مىكند: «وَجِئتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبَكُم».آن بار براى اعلام اصل و اصول رسالتش: «رَسُولاً… مُصَدِّقاً…لاُحِلَّ»، اين بار براى آگاهى ديگران و انفاذ رسالت: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ اَطيِعُونِ». تا به مسئوليت خدايى آگاه شوند و پروا گيرند و رهبرى مسيح و فرمان او را بپذيرند كه اطاعت او هم همان اطاعت خدا و خود او هم فرمان بر خداست :
«اِنَّ اللّهَ رَبِّى وَ رَبُّكُم فَاعبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُّستَقِيمٌ». با تأكيد و حصرآن «اللّه» و تكرار با دو اضافه: «رَبِّى وَ رَبُّكُم»، اِعلام هم سطحى و تساوى در برابر خدا و مسئوليت و دليل «فَاعبُدُوهُ» است، چون همان خداست ربّ من و ربّ شما، پس او را بپرستيد و راه كمال و قرب او را بجوييد و بپيماييد و همين مسير، راه مستقيم كمال انسانى است: «هذا صِراطٌ مُّستَقِيمٌ»، و همين است نهايت و اِكمال رسالت. جز گروهى اندك، يا او را ربّ و خدا گرفتند و يا رسالت او را هم نپذيرفتند و به او كافر شدند.
//پایان متن
[1] چون خداوند بندهاى را دوست بدارد او را درگير آزمايش مىكند، چون صبر كرد او را مىگزيند و چون راضى شد او را تصفيه مىكند. بحار الانوار، ج 79، ص 142، باب 18، فضل التعزى والصبر…
[2] چون خدا بندهاى را دوست بدارد پند و اندرز دهندهاى از خودش بر او مىگمارد كه همى او را امر و نهى مىكند. اين حديث در حكمت 154 نهجالفصاحة بدين صورت آمده است: «اِذا اَرادَ اللّهُ بِعَبدٍ خَيراً جَعَلَ لَهُ واعِظاً مِن نفسِهِ يَأمُرُهُ وَيَنهاهُ»: هنگامى كه خدا خواست به بندهاى خيرى دهد پند دهندهاى از وجود خود اوبرايش قرار مىدهد كه به او امر و نهى مىكند.
[3] آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آنِ اوست فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان. اعراف (7)، 54.
[4] در حقيقت ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت دادهايم. نساء (4)، 54.
[5] پروردگارا ما را تسليم [فرمان] خود قرار ده و از نسل ما امتى فرمانبردار خود… بقره (2)، 128.
[6] در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم همان كسانى هستند كه او را پيروى كردهاند و اين پيامبر وكسانى كه ايمان آوردهاند. آل عمران (3)، 68.
[7] و مريم دخت عمران را همان كسى… تحريم (66)، 12.
[8] درود بر آن بندگانش كه [آنان را ] برگزيده است . نمل (27)، 59.
[9] سپس اين كتاب را به آن بندگان خود كه [آنان را] برگزيده بوديم به ارث داديم… فاطر (35)، 32
[10] اگر خدا مىخواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از [میان] آن چه خلق مىكند آن چه را مىخواست برمىگزيد… زمر (39)، 4.
[11] فرمود اى موسى تو را با رسالتها و با سخن گفتنم بر مردم برگزيدم… اعراف (7)، 144.
[12] …خداوند براى شما اين دين را برگزيد… بقره (2)، 132.
[13]… و ما او را در اين دنيا برگزيديم… بقره (2)، 130.
[14] تكامل تدريجى وپى درپى ذريّه.
[15] مندل* (mandel) كشيش اطريشى اولين كسى بود كه با كاشتن نخود اصل توارث را كشف كرد (1865) او با تلقيح گلهاى مختلف با يك ديگر به آن نتيجه رسيد كه صفات رنگى هريك ازآنها محفوظ مىماند و در نسلهاى ديگر آشكار مىشود و هيچگاه نابود و يا مخلوط نمىشود. (مؤلف). «بيولوژى سولومون» نوشته الدراسولومون، ص 243.
[16] اين سلولها كه بالقوه فنا ناپذير هستند، قادرند در بعضى از شرايط موجود زندهاى را نظير آن چه خود از آن به وجود آمدهاند، توليد كنند، با اين روش ادامه حيات تأمين مىشود. از هم اكنون بايد توجه داشت كه آن سلولهاى مولده در هر جاندار مستقيماً «از تخمى به وجود مىآيند كه آن جاندار را به وجود آورده است و از همان تخم اختصاصات تغيير ناپذير مىشود…». از آغاز تقسيمات تخم عدۀ زيادى ازسلولها به نام «سوما» تنوع حاصل كرده اعضا و دستگاههاى بدن را به وجود مىآورند وعدۀ قليلى بنام (ژرمن) بدون آن كه تغييرى متحمّل گردند، منشأ سلولهاى مولده را تشكيل مىدهند. لايتغير بودن سلولهاى ژرمن و انتقال آنها با حفظ جنس اختصاصى، از نسلى به نسل ديگر به طور دائم صورت مىگيرد و اين سلولها هيچ گاه از تنوع سلولهايى كه از تقسيم تخم نتيجه مىشوند به وجود نمىآيند. اگر تصور شود كه هر موجود زندهاى نطفهاى به وجود مىآورد و اين نطفه پس از نمّو و حصول تنوّع تشكيل موجود زندۀ ديگرى مىدهد و سپس موجود اخير براى به وجود آوردن نسل بعد از خود نطفه توليد مىكند صحيح نيست، بلكه نطفۀ هر نسلى مستقيماً از نطفۀ نسل ما قبل خود سرچشمه مىگيرد و ارتباط هرنسلى با نسل قبل و بعد از خود به طور مستقيم است. تشكّلات بدن هر موجود زندهاى كه از نطفهاى به وجود مىآيد در حكم زائدهاى است كه به صورت يك جوانه بر روى ساقۀ اصلى ماده زنده مولِّده ظاهر مىگردد. جدا شدن سلولهاى ژرمن از سلولهاى ديگر بدن (سوما)، معمولاً از همان آغاز تقسيمات تخم اتفاق افتاده و گاهى كاملاً آشكارا صورت مىگيرد. «نقل از كتاب راز وراثت تأليف: «ژان روستان»، ترجمه: «دكتر محمود بهزاد»، از صفحه 7 الى 8.«… نشان مىدهد كه هستۀ قسمت اصلى سلول است؛ چنانكه اگر سلولى را به دو بخش چنان قسمت كنند كه پارهاى از آن داراى هسته شده و پارهاى ديگر فاقد آن گردد، ملاحظه مىشود كه پاره فاقد هسته ضعيف شده مىميرد در صورتى كه بخش واجد هسته قسمت از دست رفته را مرمّت مىكند و به حيات خود ادامه مىدهد. پس جا دارد با ميكروسكوپ قوى اين عنصر ذى قيمت و ضرورىِ حيات را مورد آزمايش قرار دهيم. قسمت اعظم هسته مانند تودهاى مركب از ذرّات مخصوص به نظر مىرسد كه مادۀ متشكله آن وقتى با معرفهاى شيميايى تثبيت مىگردد، مواد رنگى قليايى نظيرِ «بلودومتيلن» را به شدّت جذب مىكند. اين ماده«كرمانتين» نام دارد، و قطعات كرمانتين به «كروموزوم» موسوم است. از مطالعات (مورگان) و «جريچ» و «استورتوان» و «سيلر» و «استرن» وغيره و هم چنين از تحقيقات تازهاى كه توسط «گونيو» و «ناربل» به عمل آمده چنين به ثبوت رسيده است كه مقرّ اختصاصات ارثى و انتقالدهندگان آن اختصاصات كه مدّتها مجهول مانده بودند، غير از «كروموزمها» چيز ديگرى نيست. در اينجا نظريهاى را كه بر طبق آن انتقال اختصاصات ارثى را توسط كروموزومهاى سلولهاى مولّده مىدانند قبول مىكنيم و ملاحظه خواهيم كرد كه چگونه آزمايشهاى مختلف هر لحظه آن را تأييد مىكند… اكنون بپذيريم كه صفات و اختصاصات ارثى دركروموزمها يعنى ذرّات مستقر در سلولهاى مولّده جا دارد. تئورى كروموزومى وراثت متضمن دو كيفيت اساسى زير است: يكى آن كه اداره و رهبرى نموّ تدريجى تخم به دست كروموزمها انجام مىگيرد؛ ديگر آنكه بعضى از كروموزمهاى موجود در تخم تا هنگام تشكيل گامتهاى موجودى كه از نموّ همان تخم حاصل مىشود باقى مىمانند. لذا بقا و استمرار وراثت نه فقط بوسيله سلول و هسته آن از نسلى به نسل ديگر امكانپذير مىگردد بلكه به كمك كروموزمهاى سلول مولده انجام مىگيرد. اگر ديده مىشود فرزندى به والدينش شباهت دارد از آن جهت است كه تخم مولد فرزند از كروموزومهايى نتيجه شده كه بعضى از آنها قبلاً نموّ پدر را تأمين و دستۀ ديگر نموّ مادر را رهبرى كردهاند. تعداد كروموزومها در افراد هر نوع ثابت و مشخص است. گامت انسان داراى 24 كروموزوم است. اگر چه كروموزومهاى اوول انسان به سهولت قابل رؤيت است، در عوض كروموزومهاى اسپرماتوزوئيد كاملاً آشكار نيست و مانند جسم كدرى روى هم انباشته شده و درون سر كوچك آن جاى دارند. هر كروموزوم كيفيتاً با كروموزوم همجوار خود اختلاف دارد و هنگام نموّ، نقش مخصوص خود را بازى مىكند، در بعضى از انواع جانوران اختلاف عمل كروموزومها موجد اختلافات در شكل آنها نيز شده است. كروموزومهاى انسان كه اندازۀ آنها از 1 تا 8 ميكرون و ضخامتشان از 5/0 تا 1 ميكرون است، شباهت بسيارى به حروف الفبای زبانهاى مشرق زمين و هم چنين بعضى از علامات مخصوص موسيقى مانند آه كشيدن دارند و امتياز آنها از يكديگر خالى از اشكال نيست. تخم چون از اتحاد دو گامت نتيجه مىشود و هر گامتى داراى يكى از هر قسم كروموزوم است لذا درهستۀ تخم از هر قسم كروموزوم دو تا موجود مىشود كه يكى ازآنها مادرى و ديگرى پدرى است. به عبارت ديگر، هر تعداد كروموزوم كه در هر سلول مولده وجود دارد، تخم به همان تعداد كروموزوم جفت دارد. پس هستۀ تخم انسان 24 جفت كروموزوم را واجد خواهد بود يعنى 48 كروموزوم كه 24 عدد آن مادرى و 24 عدد ديگر پدرى است. هنگامى كه تخم تقسيم مىشود تا دو سلول نخستين به وجود آورد هر يك از 48 كروموزوم طولا به دو قسمت مىشود و دو كروموزوم نظير يا به عبارت ديگر دو قلو به وجود مىآورد، يكى از هردو كروموزوم حاصل متعلق به يك سلول شده و در نتيجه هر سلول جديد داراى 48 كروموزوم مىشود. در هر تقسيمبندى نيز همين روش ادامه مىيابد، يعنى 48 كروموزوم همچنان از طول نصف مىشوند و به هر سلول جديد نيمى از هر كروموزوم موجود مىشود كه هر يك از آنها عقبه بلافصل كروموزوم تخم خواهد بود. 24 كروموزوم، وارثِ مستقيم 24 كروموزومِ پدرى و 2 كروموزوم، وارثِ 24 كروموزومِ مادرى مىشود. پس چنان كه ملاحظه مىشود، نصف شدن كروموزومها از طول كه در هر تقسيمى صورت مىگيرد، ذرّات كروموزومى را به دقّت دوقسمت مىكند و هيچ گونه تغييرى در تركيب آنها به وجود نمىآورد، به طورى كه كروموزومهاى تمام سلولهاى بدن عيناً نظير كروموزومهاى تخم لقاح شده باقى خواهند ماند. كروموزومها هميشه در هستۀ سلول ديده نمىشوند بلكه در فاصلۀ بين دو تقسيم نامرئى مىگردند. به درستى محقق نيست كه در اين هنگام چه مىشوند، معلوم نيست يك مرحلۀ غيرقابل رؤيت بودن را طى مىكنند يا آن كه به ذرّات بىنهايت كوچك تقسيم و سپس به صورت كروموزوم متشكل مىگردند؟ آن چه محقَّق است آن است كه هميشه هنگامى كه تقسيم سلولى مىخواهد آغاز شود، يك رشتۀ دراز كروماتين گلولۀ شده ظاهر مىشود وسپس قطعه قطعه مىگردد و قطعات آن كروموزومها را تشكيل مىدهند. حال بايد ديدگامتها كه تأمين ارتباط بين نسلها را به عهده دارند چگونه تشكيل مىشوند..». (بخش دوم قوانين وراثت از همان كتاب صفحات 20، 21، 24، 25، 27، 28).«در هر موجود زندهاى كه نر و ماده داشته باشد در همان مرحلۀ اول عدهاى از ياختهها كنار گذاشته مىشوند و براى فعاليتهاى جنسى ذخيره مىگردند. اين ياختهها كه در جهاز مخصوص توليد جاى دارند، در طول مدت رشد موجود، خيلىكمتر از ديگر ياختههاى بدن تغيير و تبديل مىيابند و شاداب و تازه نفس مىمانند تا وقتى كه به منظور توليد جوانه و شاخه تازهاى، به وجودشان احتياج پيدا شود. به علاوه تقسيم اين ياختهها با روشى صورت مىپذيرد كه با روش تقسيم ساير ياختهها كه پيشتر دربارۀ آن صحبت داشتيم تفاوت دارد و خيلى از آن سادهتر است. كروموزومهايى كه هستۀ مركزى اين ياختهها را تشكيل مىدهند. به هنگام تقسيم، مانند كروموزومهاى ياخته ديگر به دو نيمه تقسيم نمىشوند، بلكه از يكديگر دور و جدا مىگردند، به قسمى كه هر ياخته فرزند فقط نيمى از كروموزومهاى ياخته مادر را دريافت مىكند… كروموزومها به شكل جفتهاى خاص وجود دارند، جز در يك حالت استثنايى و آن اين كه يك جفت كروموزوم خاص وجود دارد كه اجزاى تركيب كننده آن در موجود ماده متشابه و در موجود نر متفاوت هستند. اين كروموزومهاى خاص را كروموزومهاى جنسى مىگويند و آنها را با علامت x و y مشخص مىسازند. ياختههاى يك موجود زنده نر يك كروموزوم x و y دارا هستند. قرار گرفتن يك كروموزوم y بجاى يك x نمايندۀ اصلى اختلاف دو جنس است. قابل توجهترين نكته در عمل توالد، اين حقيقت است كه موجود زنده جديدى كه از درهم آميختن يك جفت ياخته جنسى (گامت) پدر و مادر به وجود مىآيد به وضع غيرمشخص و دلخواه رشد نمىكند، بلكه به صورت نسخهاى صادق، اما نه هميشه دقيق، از پدر و مادر بزرگ خود نموّ مىكند…واضح است كه قسمت اعظم نوع حيوان بايد در هر دو دسته كروموزومهاى پدرى و مادرى وجود داشته باشند، اما صفات متعدد و مختلف كوچكترى كه بر حسب افراد تفاوت مىكنند به طورجداگانه فقط از پدر و مادر به فرزند رسيده باشند. اما با آن كه تقريباً ترديدى نيست كه بعد از گذشتن مدتى دراز يعنى پس از چندين نسل، بسيارى از خواص و صفات اصلى جانوران و گياهان مختلف دستخوش تغيير (كه تكامل آلى شاهد بارز آن است) شود، تغييراتى كه در مدت كوتاه و محدود مطالعاتى كه ماحَصَلِ آنها علم بشرى است مشهود شدهاند، تغييراتى بالنسبه كوچك است كه در صفات فرعى روى داده است. مطالعه در اين گونه صفات و انتقال آنها از پدر و مادر به فرزندان موضوع اصلى علم جديدىاست به نام (ژنتيك). اين علم كه هنوز در دوران كودكى است مىتواند نكات مهيِّج و جالبى درباره مرموزترين و نهفتهترين نكات زندگى به ما بياموزد، مثلاً دانستهايم كه عليرغم پديدههاى زيستى، قوانين توارث تقريباً به سادگى قواعد رياضى هستند و نشان مىدهند كه ما در اين جا با يكى از اساسىترين پديدههاى حيات سر و كار داريم. به عنوان مثال عيب معروفى از چشم را كه(كور رنگى) نام دارد مورد مطالعه قرار مىدهيم …» نقل از كتاب «يك، دو، سه بىنهايت» تأليف «ژرژگاموف»*، ترجمه «احمد بيرشك»، صفحات 251 الى257. (مؤلف)
[17]…گفت از دودمانم؟ فرمود پيمان من به بيدادگران نمىرسد… بقره (2)، 124
[18]… و از نسل ما امتى فرمانبردار خود… بقره (2)، 128.
[19] از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را… انعام (6)، 84.
[20] به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت … اعراف (7)، 172.
[21] سرانجام كسى به موسى ايمان نياورد مگر فرزندانى از قوم وى … يونس (10)، 83
[22] … و كسانى از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه كار شايسته كردند… رعد (13)، 23.
[23] پروردگارا من [یکی از] فرزندانم را در درهاى بىكشت سكونت دادم… ابراهيم (14)، 37.
[24] فرزندان كسانى كه [آنان را در کشتی با نوح] با نوح برداشتيم… اسراء (17)، 3.
[25] آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند بر آنان نعمت ارزانى داشت از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از كسانى كه هدايت كرديم و برگزيديم… مريم (19)،85.
[26] و اسحاق و يعقوب را به او عطا كرديم و در ميان فرزندانش پيامبرى و كتاب قرار داديم.عنكبوت (29)، 27.
[27] و [تنها]نسل او را همان بازماندگان قرار داديم . صافات (37)، 77
[28] پروردگارا آنان را در باغهاى جاويد كه وعدهشان دادهاى با هر كه از پدران و همسران و فرزندانشان كه به صلاح آمدهاند داخل كن… غافر (40)، 8.
[29] …و فرزندانم را برايم شايسته گردان… احقاف (46)، 15.
[30] كسانى كه گرويده و فرزندانشان آنها را در ايمان پيروى كردهاند… طور (52)، 21.
[31] تجربه و انديشه دانشمندان به اين واقعيت رسيد كه موجودات آلى و زنده در حال تغيير بَطِىء و تكميلى هستند و برخلاف نظر گذشتگان از فلاسفه، انواع، متوقف و در بسته و محدود به جنس و فصل خاص نيستند.آن گاه افكار متوجه كشف علت يا علل اين تحولات تدريجى گرديدند. لامارك* (1744) اين تغييرات و تحولات را معلول سه اصل اساسى مىدانست: 1. تأثير شرايط محيط و تلازم آن با به كار بردن و رشد بعضى از اعضا. 2. وراثت اعضاى رشد يافته و انتقال به نسلهاى بعد. 3. تمايل به تغيير محيطى عضو. پس از او داروين* اصول تنازع در بقاء و انتخاب طبيعى و بقاى اصلح را ابراز كرد. سپس با كشف تكوين نطفه از دو عامل نر و ماده، آنگاه هسته سلول مولد و چگونگى تقسيمات آن و انتقال صفات به وسيله آنها و سپس كشف جهش در بعضى از گياهان، افكار محققين متوجه به اصول اولى وراثت گرديد و بسيارى از نارسايىها ومسايل معضل كه در نظريه لامارك و داروين بود تبيين شد و نظريهها دركيفيّت و كميّتِ تأثيرِ اين عوامل، گوناگون گرديد و اختلاف نظرهاى ديگرى پيش آمد.اكنون واقعيّت مسلم اين است كه هر چه پديده زنده پيچيدهتر وكامل تر شود عوامل تكامل شديدتر و فعّالترو سريع تر مىگردد و يا عوامل ديگرى از درون ساختمان پيچيده آن پديد مىآيد. رويش مخ و سلسله اعصاب با همه جهازات ادراكى و تحريكى از نمودارهاى مرتبه عالى و منشأ درك و حفظ و انديشه و انعكاسهاى پياپى از محيط درونى و بيرونى است و محصول كار آنها و بروز خصايص ميراثى و تسريع تكامل و جهشها و تأثير آنها در تغيير ديگر اعضا و جهازات است. (مؤلف)
[32] اصول و عواملى كه دانشمندان طبيعى زيست شناسى براى تغييرات و تحولات انواع كشف و تبيين كردهاند و مىكنند تا مرز انسان است. آيا تحولات تا همين مرز متوقف مىشود، يا انديشه خود را نتوانستهاند از اين مرز كه درون آن بسيار مرموز و اسرارآميز است عبور دهند؟ داروين با تحقيقات شخصى و پيروى از بعضى نظريههاى پيشينيان خود، عامل اصلى تغييرات و تنوع جانوران را، تنازع در بقا و انتخاب طبيعى و بقاى اصلح مىدانست. عوامل ديگرى را چون محيط زيست و تغذيه و توارث و آن چه شناخته شده يا ناشناخته مانده، يا فرعى مىدانست و يا عامل ادامه حيات، نه تغيير و تحول. آن چه داروين در مدّت كوتاه تحقيقات خود بررسى كرد و نتيجه گرفت و نظر داد، محدود به يكى از ابعاد زندگى جانورانى است كه در چشماندازش بوده است. آيا اين گونه استنتاجهاى محدود و خاص را مىتوان و درست است كه به همۀ ابعاد و دامنههاى بس وسيع حيات گسترش داد؟ آيا همه جانوران ريز و درشت و آنهايى كه در محيطهاى باز و بلامنازع، رشد و تحول يافته يا نيافته ماندهاند، مشمول قانون كلى تنازع در بقا بودهاند؟ آيا تعاونى كه در زندگى بيشتر جانوران و حشرات نسبت به هم و اولاد خود دارند، نيز مشمول تنازع در بقاست؟ دانشمندان پيرو اين مكتب با همدستى استعمارگران آزمند، اصل تنازع در بقا را تا مرزهاى زندگى روحى و اخلاقى و اجتماعى انسان پيش بردند و جانوران وحشى آدمنما مكتبى شدند و شعار برترى قومى و نژادى و تنازع طبقاتى را ساختند و مسابقه تسليحاتى را به راه انداختند و چنگ و دندانهاى آنها را به گونۀ سلاحهاى مهيب در همۀ اطراف زمين و اعماق دريا و فضا نفوذ دادند و مىدهند تا هم نان ضعفا را بگيرند و هم جانشان را! چون زندگى بر اصل تنازع در بقا و بقاى اصلح است! اصلح هم يعنى همينها. نه صالح و اصلحى كه پيمبران خدا براى اقامۀ قسط و عدل و پاك كردن معبد خدا از ناپاكان آدم نما شناسانده بودند. پس از كشف قانون توارث و پيشرفت دانش (ژنتيك)، اصل تحول، از عوامل محيط خارجى به درون زندگان كشانيده و دريافت شد. در نظر اينها اختلاف ژنها، منشأ اختلاف اصولى جانوران و منشأ تحول تكامل تدريجى يا ناگهانى و جهش مىشود. اين تحقيقات درست يا نادرست، تا مرز انسان پيش مىرود. آن چه مرز انسان را [از دیگر جانداران] جدا مىكند انديشه و ارادۀ اختيارى و عملى است كه مرز و حدى براى اين فصول و مميزات نيست. هر چه در انديشه و اختيار پيش رود واز مرز جانوران دور گردد، ميدانش وسيعتر و تكاملش بيش تر مىشود. عمل ناشى از انديشۀ عملى و ايمانى سازنده موجب كمال و بقاى انسان است. چنان كه انديشه و رفتار، چهرههاى ظاهرى آدمى را تغيير مىدهد و منشأ اخلاق وعادات و ملكات مختلف مىشود، بايد موجب تغيير وراثتى نيز باشد «ذرية بعضها من بعض». و همين تغيير تدريجى در وراثت و جهت كمال و تراكم آنها، زمينهاى براىتحولات و جهشهاى روحى و اصطفاست كه در اين آيات، بياناتى دربارۀ آنها آمد و اشاراتى بدانها شد. (مؤلف)
[33] بعضى ازمحقّقين اين علم (ژنتيك)، وراثتِ صفات اكتسابى را به كلّى نفى و برخى ديگر اثبات كرده و هر دو گروه نظر خود را به تجربه استناد دادهاند. شايد جمع هر دو نظر اين باشد كه آن گونه صفات اكتسابى كه همان حالت عَرَضى داشته باشد متوارث نشود و يا در نسلهاى بعد محو گردد و آن گونه كه در انسان به صورت عادت راسخ (ملكه) درآيد متوارث شود. مانند بعضى از صفات گياهان و جانوران كه بر اثر تكرار ثبات مىيابد و مشمول قوانين وراثت مىشود و با برخورد با محيط بارز مىگردد. از مضمون اين آيات هم همين امربرمىآيد. سرنوشت فرد در دنيا و آخرت و اجتماع هم وابسته به آن گونه از صفات است: «اِنَّ اللّه لاَ يُغَيِّرُ ما بِقَومٍحَتَّى يُغَيِّروا ما بِاَنفُسِهِم». (مؤلف)
[34] آزادى از شرايط و بندهاى محيط، نمودار و نشانه بارز تكامل است: گياهان با آن كه تا حدى از محكوميّت طبيعت آزاد شده و در محيط محدود خود مواد طبيعى را تغيير مىدهند و وسيله تغذيه و نمو و توليد مثل خود مىشوند، پايبند جا و محل هستند و كوشش براى فراهم كردن وسيله غذا و هوا و توليد ندارند. جانوران هرچه كاملتر شوند پايبندىشان كم تر و آزادى و نياز و كوشش آنها براى تأمين حيات بيش تر و از دسترسشان دورتر و اعضاى شان مجهزتر مىشود، تا انسان كه با تشخيص و اراده و اختيار كامل به راه افتاده تا انسان متكامل و كوشا كه مىخواهد هر چه بيشتر خود را از بندهاى طبيعت و غرايز و شرايط و روابط محيط منحط برهاند و يكسر آزاد و حاكم بر خود و طبيعت و قيدها و سنتها شود. (مؤلّف)
[35] و كيست بيدادگرتر از آن كس كه نگذارد در مساجد خدا نام وى برده شود و در ويرانى آنها بكوشد. بقره (2)، 114.
[36] ابن جرير طبرى در تفسير خود با استناد به ابن اسحاق نام زن عمران را (حسنه دختر فاقود) ذكر كرده و نسبت عمران شوهر او را (عمران بن ياشهم بن آمون بن حزقيا… تا سليمان بن داود بن ايشا) و نيز از ابن اسحاق نقل كرده كه (زكريا و عمران دو خواهر را به زنى گرفتند، همسر زكريا مادر يحيى شد و همسر عمران مادر مريم، عمران در زمان حاملگى زنش درگذشت و اين زن پيش از اين نازا بود. آنها خاندانى بودند كه نزد خدا مكانى داشتند. زن عمران گاهى كه در سايه درختى بود چون مرغى را ديد كه جوجهاش را مىخوراند روحش براى داشتن فرزندى برانگيخته شد.) و به اسناد خود از عكرمه نيز همين گونه نام و نشان زن عمران را نقل كرده است. چون در كتابهاى عهدين نام و نسبى از مادر و پدر مريم نيامده معلوم نيست كه ابن اسحاق و عكرمه و ديگر ناقلان، اين نامها و نسبها را از چه سند و مستندى نقل كردهاند. (مؤلف)
[37] رجوع شود به زير صفحه 159 از كتاب «خلقت انسان» تأليف آقاى «دكتر يد الله سحابى» كه در ذيل همين آيات نمونهها و اصطلاحات و اسناد علمى اين گونه پديدهها بيان شده است. (مؤلف)
[38]مستر هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس مريم را به (ياغىگرى) ترجمه كرده است. (مؤلف)
[39] چون بعضى از درختها از طريق ريشه و يا شاخه (قلمه) توليد مثل مىكنند نيازى به گل و شكوفه ندارند، و بعضى درختها شكوفه و بذر هم مىآورند، مانند توت سفيد. درختهاى بذرآور و داراى شكوفهها و گردهها بسيار فراوانند و عامل تلقيحشان بادها هستند كه آن گردهها را در فضا پراكنده مىكنند و همان اندكى كه برشكوفههاى مادينه مىنشيند كار تلقيح را انجام مىدهد. آن گياهانى كه گلها و شكوفههاى الوان و پر پشت و معطر دارند، بيش از جلب آدمها، جالب زنبورهاى مفيدند كه عامل و حامل لقاح آنها هستند. شكوفهها رابرگهاى سبز (كاس برگ) در بر مىگيرد و درون آنها برگهاى الوان و جواهرنشان (تاجك) برآمده كه لولههاى ظريف و گردهدار را با رشتهها و دريچههايى فرا گرفته و در قسمت پايههاى آن ماده شيرينى نشسته كه جز زنبورهاى عسل و مانند آنها نمىتوانند درآنها نفوذ كنند و بدان دست يابند. شكوفهها با رنگها و بوهاى گوناگونى كه آرايش شدهاند، بعضى در پرتو نور و بعضى در تاريكى شب زنبورها را كه در پى روزى به هر سو پراكنده مىشوند به سوى خود جلب مىكنند. آنها به درون شكوفهها مىخلند تا از شهد گردههاى درون آنها كامياب شوند. زنبورها كه با شور و عشق به دورآنها مىگردند، همين كه به درون آنها راه يافتند لولههاى حامل ماده لقاح را تهييج مىكنند تا گردههاى نرينه بر روى مادينه مىريزد و يا با بالها واندامهايشان آن گردهها را به شكوفههاى ديگرى كه جنس مخالف است مىرسانند. وحى و تمَثُّل اين زنبورهاروى شكوفهها، همانند تمَثُّل فرشته وحى براى مريم بود: «وَ اَنبَتَها نَباتاً حَسَناً»، «فَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً». به طور كلى گياهان از جهت جهاز توليدى دو گونهاند: 1. گياهانى كه جهاز مولّد سلولهاى نر و ماده روى دو پايه (درخت) جداست مانند خرما و پسته. 2. گياهانى كه جهاز مولّد سلولهاى نر و ماده روى يك پايه است كه خود بر دو قسماند: الف. گياهانى كه سلولهاى نر و ماده در يك گل مىرويند، مانند: سيب و گلابى و گيلاس و بيشتر گياهان بوتهاى. ب. گياهانى كه جهاز مولّد سلولهاى نر و ماده هر كدام بر شاخههاى مختلف از يك درختاند، مانند: گردو و بلوط و ذرت. بعضى از گياهان هم با تلقيح گرده (سلول نر) توليد مثل مىكنند و هم بدون دخالت سلول نر (بكرزايى يا پارتنوژنز) مانند انجير. (مؤلف)
[40] با شناسايى كه در قرآن (همين آيات از سوره آل عمران ، انعام آيه 86، مريم آيه 1 و 7، انبيا آيه 90) از زكريا آمده، او پيغمبر و مربى و سرپرست معبد و پدر يحيى بوده است كه خداوند يحيى را در سنين پيرى به او و همسرش، عطا كرد. و اين شناسايى در كتابهاى عهد جديد جز در فصل اول «انجيل لوقا» نيامده كه بعضى از مطالب آن مطابق با اين آيات است و آن اشارات و مطالبى كه در اين انجيل آمده بيش از اين نيست «كه در آن روزها مريم برخاست و به بلدى از كوهستان يهوديه به شتاب رفت و به خانه زكريا درآمده به اليصابات سلام كرد… و مريم قريب سه ماه نزد وى ماند پس به خانه خود مراجعت كرد.» آن زكريا كه يكى از نوشتههاى عهد عتيق به وى منسوب است و مشتمل بر رؤياها و پيشگويىهايى از آينده بنى اسرائيل و سرزمين قدس و صهيون است، اگر واقعيت داشته باشد، اين زكريا پدر يحيى نبوده است. چون وقايعنگارى عهد عتيق تا اواخر اسارت در بابل است و از زكرياى پدر يحيى و پدران او كه در طليعۀ ظهور مسيح بودند خبرى نيست. مسيحيان بعضى اشارات و بشارات مبهم از كتاب زكريا را دربارۀ مسيح موعود مىدانند و به همين قدر دلخوشاند. (قاموس كتاب مقدس، مستر هاكس) چون آن زكريا در بابل و همزمان با داريوش بزرگ يا داريوش مادى مىزيست، بعضى از محققين چنان كه در دائرة المعارف فارسى آمده، تاريخ او را به (519 ق .م) منطبق ساختهاند. آن گاه نوشته شدن كتاب زكريا را با همين تاريخ تطبيق كردهاند. با آن كه كتابهاى منسوب به پيمبران و كاهنان بنى اسرائيل به خط يا املاى آنها نبوده و شايد سالها پس از آنها از زبانهاى مختلف نقل و تدوين گرديده از اين تحقيق و تطبيق محققانهتر كه در دائرة المعارف فارسى ذكر شده ـ با نام و نشان مذهب و كليساى زكريا ـ پدر يحيى و شوهر اليصابات خاله مريم، نيامده است: «زكريا و اليصابات از قدّيسين كليساى كاتوليك رومى هستند! (جلد1، ص 1175». (مؤلف)
[41] در كتاب اول پادشاهان باب ششم چنين آمده است: (و اما داخل محراب طولش بيست ذراع و عرضش بيست ذراع و بلنديش بيست ذراع…) بنا به نوشته قاموس كتاب مقدس: «آن لفظ بر محل مقدس در هيكل دلالت مىنمود كه خداى تعالى مشيّت و اراده خود را در آن جا براى بنى اسرائيل ظاهر مىفرمود. و گاهى از اوقات قصد از تمام هيكل است و محرابهاى قبايل مثل محراب دِلِفى، محلى بود كه از آنجا جواب سؤال سائلين داده مىشد، چنان كه مثلاً كاهن دِلِفى بر كرسى مثلثى كه در محراب بر شكاف سنگى گذاشته شده بود تلفظات غير مفهومىمى نمود، و شخص مخصوصى كه براى همين كار معين بود تلفظات وى را براى جماعت ترجمه مىنمود. محرابهاى مرقوم را در نزد بتپرستان رتبه و جلال عظيمى بود لكن پس از آن ناچيز شده …». (مؤلف)
[42] و هر چه از محرابها و تمثالها كه مىخواست براى او انجام مىدادند. سبأ (34)، 13.
[43] …هر گاه ميوهاى از آن روزى ايشان شود مىگويند اين همان است كه پيش از اين [نیز] روزى ما بوده و مانند آن [نعمتها] به ايشان داده شود… بقره (2)، 25.
[44] وكسانى را كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته انجام دادهاند مژده ده… بقره (2)، 25.
[45] كردهاى تأويل حرف بكر را خويش را تأويل كن نه ذكر را
بر هوا تأويل قرآن مىكنى پست و كژ شد از تو معنىِ سنى
(مؤلف).(مثنوى معنوى، مولانا جلال الدين رومى، دفتر اول، بيت 1083 و 1084)
[46] و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مىكنند. بقره (2)، 3 و انفال (8)، 3 و حج (22)، 35
[47] … شما را از آسمان و زمين روزى مىدهد… فاطر (35)، 3.
[48] … شما را از آسمانها و زمين روزى مىدهد… سبأ (34)، 24.
[49] و روزى تان را آن قرار مىدهيد كه تكذيب كنيد. واقعه (56)، 82.
[50] فهم نان كردى نه حكمت اى رهى ز آنچه حق گفتت «كُلُوا مِن رِزقِهِ»
رزق حـق حكمت بود در مرتبت كان گلو گيرت نبـاشد عـاقبـت
ايـن دهـان بستى دهانی بـاز شد كـو خـورنـده لقمـههاى راز شـد
گر ز شير ديو تن را وا برى در فطام او بسى نعـمـت خـورى
(مؤلف) (مولانا جلال الدين رومى، مثنوى معنوى، دفترسوم، از بيت 3745 تا 3748)
[51] سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش [در زمین] استوار و شاخهاش در آسمان است. ابراهيم (14)، 24
[52]…سرزمينى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده. سبأ (34)، 15.
[53] و سر زمين پاك [و آماده] گياهش به اذن پروردگارش برمىآيد… اعراف (7)، 58.
[54] و با وزش بادى پاكيزه آنان را به حركت درآورد. يونس (10)، 23.
[55] اى زكريا ما تو را به پسرى كه نامش يحيى است مژده مىدهيم كه قبلاً همنامى براى او قرار ندادهايم…مريم (19)، 7.
[56] به نام (حَيِّ بنِ يَقظان) دو كتاب معروف است: يكي از ابو علي سينا* (370 ـ 428ه .) و ديگرى از ابن طُفَيل اندلسى* (506 ـ 581ه . مطابق با 1110 ـ 1185م.). محقق مصرى احمد امين اين دو كتاب را به انضمام جزوه ديگرى به همين نام از سهروردى* مقتول (578ه .) كه نسخه خطى آن را يافته است ومؤلّف آن را (قِصَّةُالغُربَةِ الغَربِيَّة) ناميده با مقايسه و تحقيق و تعليق به مناسبت هزاره ابوعلى سينا منتشر كرده است. به نوشته اين محقق مصرى،كتاب «حيّ بن يقظان» ابن سينا را استاد ميكائيل بن يحيى با شرح و اقتباس خود (1889 م.) منتشر كرده است و «حيّ بن يقظان» ابن طُفَيل در مصر و دمشق مكرر چاپ شده و در (1761 م.) به زبان لاتين و سپس به انگليسى، اسپانيايى، آلمانى و روسى ترجمه شده است. آن سه كتاب به گونه و نام و بيان رمزي، آدمى را تصوير مىكند كه راه تأمل علمى و شناخت را پيموده و مىخواهد ديگران را بدان هدايت كند.«حيّ بن يقظان» ابن سينا بر طبق مشرب علمى و استدلالى خودش او را به صورت پير برنا و تجربه آموختهاىتصوير كرده كه رمز عقل است و در ميان رفقاى مختلف كه اشاره به غرايز و شهوات و تخيلات نفسانى است،گرفتار شده كارش سياحت، وضعش قُدس، و راهش علمُ الفَراسَة (منطق). او مىكوشد تا با استدلال از اقاليم نفس و تخيلات بگذرد. «حيّ بن يقظان» ابن طُفَيل تصوير طفلي است كه با هوش سرشار و فطرت بيدار و ناآلوده، در محيط طبيعى با پديدههاى مختلف مواجه مىشود. او با تجزيه و تحليل آن پديدهها تركيب و خواص و امتيازات هر يك را مىشناسد، او در جزيرهاى از طبيعت مادى تكوين شده يا از جزيره ديگر به وسيله امواج دريا آمده، آهويى او را شير داده تا به سن رشد رسيده و به تقليد از حيوانات و پوست آنها بدنش را پوشانده و از استخوان و شاخه درخت، سلاح شكار و دفاع ساخته و مانند آنها براى اظهار انديشه و نيازهاى خود، صداهاى حيوانات را سر مىدهد. آتش را بر اثر درگرفتن برقى كشف كرد. حركات و اشكال هندسى راشناخت. اعضاى مادرش آهو را پس از آن كه مُرد بررسى كرد تا به قلب او كه منبع حيات است رسيد. به آسمان انديشيد، همه جهان را مانند يك پيكر زنده شناخت، با بررسى تناهى و حدوث اجسام به نيروى آفريننده و تنزُّه او از صفات و متعلّقات و كثرت و تركيب پى برد، در 35 سالگى قواى خود را بررسى كرد ودريافت كه آن قوّهاى كه بدان مسايل نامتناهى را كشف مىكند، همان حقيقت ممتاز او از جانوران است و چون از سنخ اجسام نيست، جوهرى است باقى و متكامل كه بايد به وسيله آن به مبدأ كمال رسد و به اوصاف او همانند شود و تسليم او گردد و به فرمانش رضايت دهد و به ديگران رحم آرد وخدمت كند،آب به درختان رساند و آنها را آرايش دهد و حيوانات ناتوان را از چنگال درّندگان و بند بوتهها برهاند و به كمترين غذا براى نگهدارى بدنش اكتفا كند و براى تشبه به اجرام سماوى و تقرّب به مبدأ هستى و كمال، به سرعت به دور خود ومغارهاش و جزيره مىچرخيد تا از خود بىخود و در جلال و جمال مطلق مستغرق مىشد و خود و جهان را شعاعى از او و پيوسته و معلَّق و متعلق به او مىديد. او در آن حالات و لذّات و كمالات به سر مىبرد تا آن كه مردى (اَبسال) را كه بدان جزيره رانده شده بود يافت. پس از فرار و وحشت از آن مرد، با هم انس گرفتند و «اَبسال» كلمات و لغات را به وى مىآموخت، و «حيّ بن يقظان» مشاهدات و شناختهاي خود را [به اَبسال مىگفت]. اَبسال آن چه را از شريعت دريافته بود، از حقايق و معانى و مثلها وتصويرهاى اوصاف خدا و فرشتگان و بهشت و دوزخ با مشاهدات «حيّ بن يقظان» مطابق يافت و وضع جزيرۀ خود را پس از گرايش شريعت و تحولى كه در مردم آن جا پديد آمده برايش بيان كرد. «حيّ بن يقظان» آن بيان را با مشاهدات خود منطبق ديد و بدان گراييد، ولى در اين انديشهها و ترديدها بود كه چرا در شريعت امثال و تمثيلها آمده وعبادات مختصر گرديده و تنعم به لذّات جسمى مباح گشته است؟ مال براى او مفهومى نداشت، چون هر كس به اندازۀ احتياج و نگهدارى بدنش مىتواند از بهرههاى طبيعت بهره مند گردد، پس چرا بايد مال اختصاصى باشد تا احكام معاملات و زكات و حدود و سرقت در ميان آيد؟ چون او همۀ مردم را مانند خود، با آن هوش و فطرت روشن مىپنداشت و نمىدانست كه تا چه حدى فطرت و عقل و درك مردم ناقص و تاريك است. رفيقش كوشيد تا او را براى نجات مردم وطن بدان سوى جزيره برد، با آن كه مردم جزيره گزيده و فهميدهتر از ديگران بودند، سخنان و اشارات او را نمىفهميدند و سرگرم همين ظواهر شريعت و جمع اموال و پيروى از شهوات بودند. چون «حيّ بنِ يقظان» به غربت خود در ميان آن مردم پى برد، دوستش را گذاشت و به جزيره اول خود بازگشت. «حيّ بن يقظان» سُهرِوَردي، براي رسيدن به كمال، سلوك در نفس و رياضت را مى نماياند. او ازسواحل سبز و خرم مىگذرد تا از شهر قيروان سر در مىآورد و گرفتار حاكم طاغى و مردم ستمگر آن مىشود و در چاه عميقى به زندان مىافتد كه بالاى آن برجها برآمده و گاه گاه خود را به بالاى برج و دريچههاى آن مىرساند تا اين كه هدهد، نامهاى مىآورد و او را راهنمايى مىكند، از امواج خروشان دريا و از سدهاى يأجوج و مأجوج و وادى جن و از ميان جمجمههاى عاد و ثمود مىگذرد و از گذرگاه چهارده تابوت، تا مشاهدۀ اجرام سماوى و شنيدن آهنگها و نغمههاى آنها و تعليم از آنها تا آفاق پوشيده از ابر، و از مغاره به سرچشمۀ حيات و ملاقات با ماهىهاى صومعه پدرسالخورده مىرسد و در برابرش سجده مىكند و از زندان و دشوارىها شكايت مىكند. آن پدر به وى دستور مىدهد كه به زندان باز گردد تا دوباره خلاص شود و به جلال ابدى نايل آيد. اين فشردهاى از راه و روش و كوشش روحى و فكر يك انسان هشيار و گزيده و سالك طريق كمال از نظر سه فيلسوف و عارف بزرگ است كه هر يك بر طبق روش و طريقۀ خود، چهرۀ «حيّ بن يقظان» را تصوير نمودهاند. قرآن چنين شخص واقعى و تاريخى را، از مقدمات ولادت و توارث و انعكاسها تا اوصاف شخص و رسالت او را با تعبيراتى جامع در اين سوره و سورۀ مريم تبيين كرده است. (مؤلّف)
[57]… و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست… نساء (4)، 171.
[58] … به كلمهاى از جانب خود كه نامش مسيح است … آل عمران (3)، 45.
[59] در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا و كلمۀ خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود. همه چيز به واسطۀ او آفريده شد و به غير از او چيزى از موجودات وجود نيافت… و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد…و يحيى بر او شهادت داد… «يُوحَنّا باب اول» در «انجيل متى 3:» يحيى آن موعود را چنين توصيف كرده است: «من شما را به آب به جهت توبه تعميد مىدهم، لكن او كه بعد از من مىآيد تواناتر است كه لايق برداشتن نعلين او نيستم. او شما را به روح القدس و آتش تعميد خواهد داد. او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نيكو پاك كرده گندم خويش را در انبار ذخيره خواهد كرد…» اين اوصاف كاملاً منطبق با مسيح است يا رسول خاتم؟ (مؤلّف)
[60] مجمع البيان، ج 2، ص 743.
[61] بگو اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است… آل عمران (3)، 64.
[62] …و كلمه كسانى را كه كفر ورزيدند پستتر گردانيد و كلمه خداست كه برتر است… توبه (9)، 4
[63] و سخن پروردگارت از روى راستى و داد به كمال رسيد… انعام (6)، 115
[64] پس آيا كسى كه فرمان عذاب بر او محقَّق شد… زمر (39)، 19.
[65] ..مؤيد آنچه [از كتابهاى آسمانى] پيش از خود است… آل عمران (3)، 3 و مائده (5)، 48.
[66] …تصديق كننده براى چيزى است كه با شماست… آل عمران (3)، 81.
[67] .. تصديق كننده كسى كه پيش از آن است…. انعام (6)، 92.
[68] و اين [قرآن] كتابى است كه تصديقكننده … احقاف (46)، 12.
[69] گفت پروردگارا من استخوانم سست گرديده و [موى]سرم از پيرى سپيد گشته… مريم (19)، 4.
[70] گفتند مترس كه ما تو را به پسرى دانا مژده مىدهيم .گفت آيا با اين كه مرا پيرى فرا بسوده است بشارت مىدهيد، به چه بشارت مىدهيد؟ گفتند ما تو را به حق بشارت داديم پس از نوميدان مباش. حجر (15)، 53 تا55.
[71] آنگاه كه [زكريا] پروردگارش را به ندايى آهسته ندا داد. مريم (19)، 3.
[72] …پروردگارا، به من نشان ده؛ چگونه مردگان را زنده مىكنى؟… بقره (2)، 260.
[73] و مادران [باید] فرزندان خود را شير دهند… بقره (2)، 233.
[74] ..روزه بر شما مقرر شده است… بقره (2)، 183.
[75] … بگوى من براى [خداى] رحمان روزه نذر كردهام و امروز مطلقا با انسانى سخن نخواهم گفت. مريم (19)،26.
[76] در اناجيل اوصاف يحيى چنين آمده است: «درآن ايام يحيى تعميد دهنده در بيابان يهوديه ظاهر شد و موعظه كرده مىگفت:… و اين يحيى لباس از پشم شتر مىداشت و كمر بند چرمى بر كمر و خوراك او از ملخ و عسل بَرّى بود…» (متى 3) به همين مضمون نيز مَرقُس در باب اول گفته است. بعضى از آن چه در انجيل لوقا باب اول دربارۀ زكريا و يحيى به تفصيل آمده با بعضى از آن چه در اين آيات و سوره مريم آمده مطابق است، مقايسه شود: «در ايام هيروديس پادشاه يهوديه، كاهنى زكريا نام از فرقه اَبّيا بود (اَبّيا به تشديد باء: خداوند پدر من است. بانى خانوادهاى بود از نسل هارون. هنگامى كه داوود كَهَنه را به 24 دسته براىخدمت هيكل تقسيم كرد دسته هشتم به اسم اَبّيا بود. زكريا پدر يحيى منسوب بدين دسته بود. قاموس كتاب مقدس) كه زن او از دختران هارون بود كه اليصابات نام داشت و هر دو در حضور خدا صالح و به جميع احكام و فرائض خداوند بىعيب سالك بودند و ايشان را فرزند نبود زيرا اليصابات نازا بود و هر دو ديرينه سال بودند. واقع شد كه چون به نوبتِ فرقه خود در حضور خدا كهانت مىكرد، حسبِ عادتِ كهانت نوبت او شد كه به قدس خداوند درآمده بخور بسوزاند و در وقت بخور، تمام جماعت قوم بيرون عبادت مىكردند. ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مَذبَح بخورايستاده بر وى ظاهر گشت. چون زكريا او را ديد در حيرت افتاده ترس براو مستولى شد. فرشته به او گفت اى زكريا ترسان مباش زيرا كه دعاى تو مستجاب گرديده است و زوجهات اليصابات براى تو پسرى خواهد زاييد و او را يحيى خواهى ناميد و تو را خوشى و شادى رخ خواهد نمود و بسيارى از ولادت او مسرور خواهند شد، زيرا در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و بسيارى از بنى اسرائيل را به سوى خداوند، خداى ايشان خواهد برگردانيد و او به روح و قوت الياس پيش روى وى خواهد خراميد تا دلهاى پدران را به طرف پسران و نافرمانان را به حكمت عادلان بگرداند تا او قومى مستعد براى خدا مهيا سازد. زكريا به فرشته گفت: اين را چگونه بدانم و حال آن كه من پير هستم و زوجه ام ديرينه سال است. فرشته در جواب وى گفت: من جبرائيل هستم كه در حضور خدا مىايستم و فرستاده شدم تا به تو سخنى گويم و از اين امور تو را مژده دهم. والحال تا اين امور واقع نگردد گنگ شده ياراى حرف زدن نخواهى داشت، زيرا سخنهاى مرا كه در وقت خود به وقوع خواهد پيوست باور نكردى. و جماعت منتظر زكريا مىبودند و از طول توقف او در قدس متعجب شدند، اما چون بيرون آمده نتوانست با ايشان حرف زند پس فهميدند كه در قدس رويايى ديده است. پس به سوى ايشان اشاره مىكرد و ساكت ماند وچون ايام خدمت او به اتمام رسيد به خانه خود رفت. و بعد از آن روزها زن او اليصابات حامله شده مدت پنج ماه خود را پنهان نمود و گفت به اين طور خداوند به من عمل نمود در روزهايى كه مرا منظور داشت تا ننگ مرا از نظر مردم بردارد…». (مؤلّف) انجيل لوقا، باب اول.
[77] چونكه مريم مضطرب شد يك زمان همچنان كـه بـر زمين آن ماهيان
از سر افرازان عزّت سر مَكش از چنين خوش محرمان خود در مَكش
«مؤلف».مولانا، مثنوى معنوى، دفترسوم، بيتهاى 3767 و 3769.
[78] تجربيات و تحقيقات دانشمندان علم وراثت همين را مىنماياند كه صفات غالب پيوسته از جانب زن منتقل مىشود و از جانب مرد بسيار اندك است و سبب آن را بدين گونه يافتهاند: «كروموزومها كه ناقل صفاتند و ازسلولهاى ماده و نر يكسان تقسيم مىشوند و تشكيل نطفه مىدهند، در سلول ماده همانندند و در سلول نريكى همانند ماده و ديگرى به گونه ديگر است. و اگر وراثت صفت غالب و بازگرد را در مرد يك از هزار فرض كنيم، با ضريب احتمالات، از جانب زن يك ميليون بار بيش از مرد است». ن.ك به كتاب «يك، دو، سه،بىنهايت» از «ژرژ گاموف»، ص 257. «مؤلف»
[79] وكسانى كه كفر ورزيدند گفتند اين [كتاب] جز دروغى كه آن را بربافته [چيزى] نيست و گروهى ديگر او رابر آن يارى كردهاند و قطعا [با چنين نسبتى] ظلم و بهتانى به پيش آوردند. وگفتند افسانههاى پيشينيان است كه آنها را براى خود نوشته و صبح و شام بر او املاء مىشود. فرقان (25)، 4 و 5.
[80] و نيك مىدانيم كه آنان مىگويند جز اين نيست كه بشرى به اومىآموزد [نه چنين نيست زيرا] زبان كسى كه[این] نسبت را به او مىدهند غير عربى است و اين [قرآن] به زبان عربى روشن است.نحل (16)، 103.
[81] اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم پيش از اين نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو… هود(11)، 49.
[82] اين [ماجرا] از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىكنيم و تو هنگامى كه آنان هم داستان شدند و نيرنگ مىكردند نزدشان نبودى. يوسف (12)، 102.
[83] و چون امر [پيامبرى] را به موسى واگذاشتيم تو در جانب غربى [سينا] نبودى و از حاضران [نيز] نبودى و آن دم كه [موسى را] ندا در داديم تو در جانب طور نبودى … قصص (28)، 44 و 46.
[84] پروردگارا تو به من دولت دادى…. اين [ماجرا] از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىكنيم و تو هنگامى كه آنان هم داستان شدند و نيرنگ مىكردند نزدشان نبودى. يوسف (12)، 101 و 102.
[85] فرمان او تنها بدين صورت است كه چون [آفرينش] چيزى را اراده كند به آن مىگويد بشو پس مىشود. يس (36)، 82.
[86] بگو اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان پذيرد قطعا دريا پايان مىيابد… كهف (18)، 109.
[87] و كليدهاى غيب تنها نزد اوست جز او [كسى] آنها را نمىداند… هيچ دانهاى در تاريكىهاى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتابى روشنگر [ثبت] است. اَنعام (6)، 59.
[88] كودك عادى مىتواند پس از يك سالگى كلمات و لغات پراكنده را به زبان آورد. كلام از كلمات تركيب مىشود و نمودار قدرت تصور و تصديق است و كلام پس از دوران كودكى و به تدريج تكامل مىيابد. اگر مقصود آيه، تكلم كامل و مفهم معانىرسا بوده، دلالت بر رشد غيرعادى مسيح دارد. ظاهر «فَاَتَت بِهِ قَومَهاتَحمِلُهُ…فَاَشارَت اِلَيهِ قالُوا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبِّياً.قالَ اِنّى عَبدُاللّهِ آتانِىَ الكتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً» مريم (19)، 27 و 29 و 30. (پس [مريم] در حالى كه او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد… [مريم] به سوى [عيسى] اشاره كرد. گفتند چگونه با كسى كه در گهواره [و] كودك است سخن بگوييم. [كودك] گفت: من بنده خدا هستم به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است). دلالت بر كودكى مسيح دارد. مگر آن كه «تَحمِلُهُ» به معناى با خود آوردن باشد و ظاهر «مَن كانَ» دلالت برگذشته دارد: ما چگونه سخن گوييم با كسى كه طفل گهوارهاى بوده است؟! و سخن او كه در آيات بعد آمده. اعلام نبوت و رسالت است: «قالَ اِنِّى عَبدُاللّهِ آتانِىَ الكِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً» مريم (19)، 32. مگر آن كه نبوت و رسالتش هم از همان زمان گهوارگى بوده باشد. از يكى ازمفسرين (ابوالقاسم بلخى) نقل شده كه اين تكلم او در سالهاى رشد و اوان بلوغ او بوده است. از نوشتههاى انجيل لوقا، باب دوم، چنين برمىآيد كه در سنين رشد كه از فيض و حكمت خدا پر شد والدينش او را از وطنش ناصره در سن دوازده سالگى به اورشليم آوردند و او در آنجا توقف كرد. پس شايد كاهنان، سخنان و رفتار مسيح را شنيده بودند و نخست مادرش را مورد عتاب و خطاب قرار دادند كه اين چه فرزندى است كه آوردهاى با آن كه پدر و مادر و خانوادهات از نيكان و پاكان بودند: «يَا أُختَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امرَأَ سَوءٍ وَمَا كَانَت أُمُّكِ بَغِيًّا». مريم (19)، 28. (اى خواهر هارون پدرت مرد بدىنبود و مادرت [نيز] بدكاره نبود). او اشاره كرد كه با خودش سخن گوييد. اين اشاره سخن بر آنان گران آمد و به گونهاى تحقيرآميز گفتند: ما با بچهاى گفتگو كنيم كه در همين چند روز در گهواره بوده و تازه از گهواره برخاسته است؟ (هنوز دهانش بوى شير مىدهد.): «قالوُا كَيفَ نُكَلِّمُ مَن كانَ فِى المَهدِ صَبِّياً» آنگاه حضرت مسيح نبوت و رسالت خود را به آنان اعلام كرد: «قالَ اِنّى عَبدُاللّهِ آتانِىَ الكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبيّاً» با اين توجيه «فاء»، «فَاتَتبِه…» دلالت به پيوستگى اين خبر با خبرهاى سابق ندارد مانند «فَحَمَلتَهُ، فَاَنْ بَذَت، فَاَجائَهَا المَخاضُ، فَناداها، فَكُلِى، فَقُولِى» كه بيان ترتيب حوادث موردنظر است نه پيوستگى زمانى آن حوادث. چنانكه روش قرآن در بيان حوادث تاريخى همين است.
نطق عيسى از فر مريم بُوَد نطق آدم پرتو آن دم بُوَد
تا زيادت گردد از شكر اى ثقات پس نبات ديگرست اندر نبات
مولانا، مثنوى معنوى، دفتر ششم، بيتهاى 4549 و 4550.«مؤلف».
[89] پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل] بشرى خوشاندام بر او نمايان شد. مريم (19)، 17.
[90] ترتّب فيض بدين معناست كه هر فيضى از جانب خدا بر انسان فرود آيد خود آن فيض باعث پديد آمدن فيض ديگرى مىشود. در اينجا «روح» همان «مبدأ» حيات است و حيات باعث فرودآمدن «وحى» مىشود و وحى«علم» را باعث مىشود و علم «حركت» مىآفريند.
[91] بگو كسى كه دشمن جبرئيل است [در واقع دشمن خداست] چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است … بقره (2)، 97.
[92] بگو آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده … نحل (16)، 102.
[93] روح الامين آن را بر دلت نازل كرد. شعراء (26)، 193و 194.
[94] اينها از ديد و چشم انداز فلسفه عالى الهى است. از نظر فلسفه مادى نو ظهور، پديدهها و قوانين و خواص و صفات، ناشى از تحولات و تركيبات ماده است. نخستين سوال: تعريف ماده؟ عموم فلاسفه، ماده اصلى (ياهَيُولاى اولَى) را به استعداد و قوه محض و امكان مشترك بين همه پديدهها و صورتها تعريف كردهاند كه به خودى خود نه فعليّتى دارد و نه صورتى و ازلىاست. آن چه فعليّت و صورتى ندارد چگونه قابل تصوير و ثبوت است تا اثبات شود؟. چون ثبوت و اثبات ماده ممتد بسيط و بدون صورت و شكل، دليل قاطع و روشنى نداشت، بعضى (مانند افلاطون و پيروانش) صورت ممتد و بسيط جسمى را حامل امكانات واصل اول ديگرصورتها و موجودات طبيعى دانستند و جهان طبيعت را تداوم و توالى صورتها. ذيمقراطيس* وهمانديشانش جزءِ لا يتجزّا (اتم) را مطرح كردند: اجسام بىنهايت ريز و غير قابل تجزيه و پراكنده كه پيوسته با هم برخورد دارند. قائلين به هيولا يا جسم بسيط، با دلايل عقلى جزء لايتجزّا را ابطال كردند. با پيشرفتهاى علوم تجربى، و انعكاسها و عوامل اجتماعى و سياسى و رميدگى از دستگاههاى دينى، انديشمندانى به ماده و اصالت آن گرايش يافتند و به مكتبىساختن اصالت ماده پرداختند: (ماترياليزم فلسفى). و برخلاف نظر فلاسفهاى كه ماده را به عنوان علت قابلى مطرح مىكردند، ماديون جديد، ماده را سازنده و پديد آورندۀ همه پديدهها و قوانين و نظم شناساندند تا هر علت ماورايى و شرطى و فاعلى را نفى كنند. با آن كه ماده (اتم) شكافته و تجزيه شد و حركت و انرژى اصالت يافت، هنوز خود را به ماده وابسته و منسوب مىدارند. اين خداى بازيافته را كه جز شعور و نام، همه صفات خدايى را برايش قائلاند، به جاى خداى كليسا تكيه گاه فكرى و روحى و حياتى و اجتماعى خود گرفتند. چون حركت و تحول و تطور ماده بسيط(تصورى) به خودى خود توجيهى ندارد، اصل ديالكتيك (سقراطى…تاهگلى) را، از فكرى به اجتماعى و تا عنصرى درون ماده گنجاندند، يا به عكس، كه سوالاتى در پى دارد: چگونه يك واحد بسته و بسيط، بىآن كه عنصر خارجى كه (در فيزيك مسلم است) در آن دخالت كند، در درونش تضاد پديدار شد؟ يا آن كه چنين ماده مفروضى با تضاد و عين آن است؟ كه بايد دو قديم باشد (ثنويت)، و اگر عين حركت باشد (تثليث)، و عين زمان (تربيع). و چگونه از يك يا دو يا سه يا چهار اصل قديم و يكسان، عناصر و صورتهايى با صفات و احكام مختلف پديد آمد؟ و بنابر اصل واحد «كار، انرژى، سَيَلان»، چون پديدهها و صورتهاى مختلف عين آن نيست بايد عارضى و معلول علت خارجى باشد، و همچنين است اگر حركت را عارض بر ماده فرض كنيم نه عين آن، و منشأ تنوع و تحول همان باشد. اگر تضاد درونى ماده كه منشأ اين همه آيات است، چنانچه جمع ضدَّين بالفعل باشد، بيش از آن كه جمع ضدَّين بالفعل، محال عقلى و فطرى است، بر مبناى خودشان حركتى در ماده پديد نمىآيد. و اگر يكى بالفعل (تز) باشد و ديگرى بالقوه (آنتى تز)، چون قوه جز قابليت و استعداد نيست، نمىتواند فاعل و محرك گردد، و خود بايد داراى محرك و فاعل باشد. اگر علت محرك آن ضدّ بالقوه،باز تضاد درونى (ديناميكى) باشد، باز هم سومين تضاد تا تضادهاى بىانتها… و اگر خارج از ماده است،چيست؟ شرايط طبيعى (مكانيكى) آن چيست؟ اين شرايط همراه با ماده بوده است يا پيش از آن؟ پس اصالت ماده و حركت آن چه مىشود؟ اگر پس از آن پديد آمده، پس محرك ماده بسيط چه بوده است؟ عناصر گوناگون هم سطح و تكاملى، چگونه از ماده بسيط و ناقص پديد آمدهاند؟ از تضادهاى عنصرى، يا از ائتلاف و تركيب طبيعى ومحركهاى كمالى و قوانين و علل پيچيده آن؟ ديالكتيك و تضاد مفروض كه يك اصل ساده است و بايد كارش يكنواخت باشد، چگونه علت تنوع و نسبتها و اندازههاى خاص گرديده است؟ مىگويند بسيط ترين عنصرها (هيدروژن) است كه داراى يك انرژى مركزى و مثبت (پروتون) و يك انرژى منفى و مدارى (الكترون) است. هليوم، از آن برتر و سنگينتر است كه مثبت و منفى آن دو برابر است. و همچنين در زنجيره تصاعدى افزايش مىيابد تا اورانيوم كه گويند 92 مثبت و منفى دارد و سنگينترين عنصر كشف شده است. هر يك از اينها آثار و اشعه خاصى دارند. بنابر اصل مفروضى كه از ماده بسيط و تضاد درونى آن اكسيژن پديد آمده، بايد اكسيژن بسيط نسبى، يكسره به صورت عنصر برتر درآيد، نه آن كه قسمت اندكى از آن تبدل يابد و باقى فراخور احتياجات به جاى خود توقف كند. و هم چنين ديگر عناصر، كه محكوم نظم و قانون و مقدار و حساب و تقسيم دقيق است. پس،آيا اين قوانين نيست كه بر ماده حكومت دارد؟ يا قوانين، ناشى از ماده و محكوم آن است؟ علم هم جز كشف قوانين و نسبتها و اندازهها نيست كه تا حد عالىترين عناصر پيش رفته و تا سرحد ظهور حيات پيش مىرود، چگونه از عالىترين عنصر بىجان، نخستين واحد حيات پديد آمد و تكامل و تعالى يافت؟ راز حيات چيست؟ علم جز حدس و بيان صفات و خواص چيزى ارائه نمىدهد، هر قدمى كه براى كشف راز حيات پيش مىگذارد، چند قدم واپس مىرود. آنچه گفته شد نمونهاى از سوالها و مسائلى است كه در برابر ديد مادى قرن بايد نمايان شود. اگر از جمود خود را برهاند و چشم بازى و جواب و توجيهى داشته باشد، از هر جواب و توجيهى كه پيش آرد، سوالات ديگرى از آنها مىشود. او مىخواهد با كليد سه شاخه (تضاد = تز، آنتى تز، سنتز)، همه اسرار جهان و انسان و مشكلات حيات را بگشايد: يعنى نفى واقعيت هر چيز و هر انديشه و نفىخود. آن چه مىماند تضاد وتحيّر، جنگ وتكبّراست! اين همه پيمبران و فيلسوفان و متفكرين كه سازنده انديشهها وانسانها و پايهگذار علوم و كاشفان اسرار و قوانين جهان و معتكفان معابد علم بوده و هستند و تحولات فكرى و اجتماعى پديد آوردند و انديشۀ خود را به اعماق طبيعت رساندند و فكر و زندگى بشر را دگرگون كردند، به اين كليد رازگشا دست نيافتند، جز چند شخصيت ساخته شده زمان و محيط خود و مرحلۀ گذرا و خاص اجتماعى و اقتصادى تاريخ، با دريافت پراكندهاى از نظريات گذشتگان و حواشى علوم و تركيب و ارائه اصول و قوانينى براى انديشه و اخلاق و اجتماع براى هميشه و همه جا؟! از ديدگاه وسيع و همه جانبۀ قرآن، سراسر جهان، نمودار و جلوهگاه و تمثّل نظم و قانون و اراده و حكمت(آيات) است. از ذرّات ريزى كه به صورت خاصىتكوين مىيابند و تجزيه مىشوند: «وَالذّارِياتِ ذَرواً»، پس از آن سنگين بار مىشوند: «فَالحاملاتِ وَقراً» سپس به آسانى به حركت و جريان درمىآيند: «فَالجارِياتِ يُسراً»، آنگاه امر و ارادۀ فاعلى را تقسيم مىكنند: «فَالمُقَسِّماتِ اَمراً»، تا به مرحلۀ حيات، تا انسان مترقى ومسئول كه خود را با ايمان و عمل و براى زندگى برترى كه به وى وعده داده شده و در مسير حيات است،مىسازد: «اِنَّما تُوعَدُونُ لَصادِقٍ»، پاداش و ظهور انسان و عمل واقعيتى است شدنى: «وَ اِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ». اين نظام و رشتههاى پيوسته و جذب و انجذابها، نه پيوسته در زمين، در آسمانها هم جريان دارد: «وَ السَّماءِذاتِ الحُبُك…» (آيات 1 تا 7 والذاريات). و ديگر آياتى كه پيوستگى اجزا و ابعاد هستى و حاكميت قانون و اراده و تحولات و تكامل را تا ماوراى جهان و قدرت ربوبى برتر را در تحريك و تركيب و تصوير همه اجزاى طبيعت مىنماياند.
هيچ چيزى ثابت و بر جاى نيست جمله در تغيير و سير سرمديست
ذرّهها پيوسته شد با ذرّهها تا پديد آمد همه ارض و سما
تا كه ما آن جمله را بشناختيم بهر هر يك اسم و معنى ساختيم
بار ديگر اين ذوات آشنا غرق مىگردند در گردابها
ذرهها از يكدگر بگسسته شد باز بر شكل دگر پيوسته شد
ذرّهها بينم كه از تركيبشان صد هزاران آفتاب آمد عيان
صد هزاران نظم و آيين جدا علت صورىِّ اين خورشيدها
باز اين خورشيدها آيينها پو گرفته سوى گرداب فنا
(مؤلف)اين قطعه شعر كه 16 بيت است در صفحه 94 «تاريخ فلسفه» نوشته «ويل دورانت» ترجمه «عباس زرياب خوئي» (ج 20، انتشارات علمى و فرهنگى، 1386) از قول لوكرتيوس فيلسوف يونانى، از چكامه او«در طبيعت اشياء» نقل شده است شادروان دكتر باستانى پاريزى در كتاب «پير سبزپوشان» مىگويد اين ابيات ترجمه شعرى «زرياب خویى» از چكامه است.
[95] و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غريزى] كرد… نحل (16)، 68.
[96].. مسيح عيسى بن مريم تنها وتنها پيامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به سوى مريم افكنده و روحى از جانب اوست … النساء (4)، 171.
[97] و آن زن كه خود را پاكدامن نگاه داشت و از روح خويش در او دميديم و او و پسرش را براى جهانيان آيتى قرار داديم. انبياء (21)، 92.
[98]مرحوم سيد احمدخان*، دانشمند اسلامى و هندى و بانى دانشگاه عليگره*، تفسيرى براى بعضى از آيات قرآن نوشته كوشيده است تا آياتى را كه ظهور در معجزات و خَرق عادات دارد توجيه و تأويل كند. همين روش او در تفسير موجب شد كه مرحوم سيد جمال الدين* كه در قطب مخالف سياسى او بود، در كتاب «رَدّ نيچريه» به او بتازد و انديشه او را نيچرى «طبيعت گرايانه» معرفى كند. مرحوم سيد احمدخان، بى پدر بودن عيسى را رد و انكار كرده مدعى شده است كه هيچ سند دينى ندارد و حكمتى در آن نيست. در آغاز بحث مىگويد: «بى پدر بودن مسيح چه حكمت و مصلحتى داشته است؟ آيا حكمت آن ابراز قدرت كامله الهى است؟ مگر اين قدرت در آغاز آفرينش آدم و ديگر زندگان كه آنها را بى پدر و مادر آفريده است، نمودار نشده و ديگر چه نيازى به اين گونه قدرتنمايى بوده است، با آن كه بىپدر پديد آوردن، چون آشكارا نيست، شبههانگيز است. و آيا اعجازى براى اثبات پيغمبرى عيسى و يا جنبه خدايى او بوده؟ با آن كه اِعجاز در برابر انكار دعوت و پيغمبرى است و عيسى كه پيش از ولادت دعوت و نبوتى نداشت و اگر معجزهاى براى مريم بوده، او كه مدعى نبوت و رسالت نبود وچون ديگر زنان مدّت حمل و وضع و عوارض آنها را داشت. مسيحيان مىگويند: بىپدر زاده شد تا از آميختگى انسان گناه كار پاك باشد و كفاره گناه كاران شود. پس اگر مادر هم نداشت پاكتر و اين حكمت كاملتر مىشد. مگر نمىشد كه از پدرى متولد شود كه از گناهان پاك باشد؟» سپس مىگويد: «يهوديان پيش از ولادت مسيح منتظر او بودند كه از نسل داوود خواهد بود و پس ازولادت هم او را از نسل داوود مىدانستند (چنانكه در انجيل متى و لوقا آمده) و نسبت او به داوود از جانب مادر ثابت و نزد يهود معتبر نيست. محققين مسيحى اين را مسلم مىدانند كه در سالهاى اول ولادت مسيح و نازايى، او را فرزند يوسف مىدانستند و سپس بىپدرى او شهرت يافت. گويند مريم از ترس مردم رازبىپدرى او را پنهان مىداشت تا پس از قيام مسيح از ميان مردگان. و اين هم مسلم است كه مريم نامزد يوسف بود وهمين نامزدى ازدواج شرعى شمرده مىشد و اگر فرزندى مىآوردند فرزند شرعى آنان مىشد، گرچه خلاف رسم متعارف بود. حكمت اين نامزدى را بعضى از مسيحيان چنين گويند كه تا بىخبران مادرش را بدنام نكنند و بر طبق قانون يهود با او رفتار نشود و يوسف براىفرزندش سرپرستى باشد. يهوديان كه به مريم تهمت مىبستند نسبت به ديگرى بوده است نه يوسف.» (تفسير القرآن و هو هدى و الفرقان).راجع به منشأ عقيده به الوهيت مسيح مىگويد: «چون اناجيل به زبان يونانى نوشته و يا ترجمه شد، انديشهها و عقايد يونانيان درآنها نفوذ كرد. عقيده به الوهيت مردان نامى در يونان رايج بود، چنان كه داستان حمل و زاده شدن و پسر خدا بودن افلاطون شبيه است به آنچه درباره مسيح گفتهاند. حواريون براى ترويج مسيحيّت در سرزمين باز يونان همان نسبتها و القابى را براى مسيح ذكر كردند كه در آغاز ولادت و ظهور او نبود». آنگاه از اناجيل قديم و جديد شواهدى مىآورد كه در آغاز ظهور مسيح او را فرزند يوسف و مريم و جسمش را از نسل داوود مىخواندند: (متى 16:1 و 55. لوقا 27:2 و 33 و 41 و 43 و 48. يوحنا 45:1 و 42:6.اعمال رسولان 30:2. رساله يونس به روميان 4:1). در پايان بحث و تحقيقاش، آياتى را كه در قرآن راجع به مسيح آمده توجيه و تفسير مىكند و مىگويد: «بىپدر بودن عيسى در قرآن نيامده آن چه آمده براى مسيحاست، در مقابل غلوهاى كفرآميز مسيحيان كه او را خدا و يا پسر خدا و يا اقنوم سوم مىپنداشتند و همچنين تقديس و تنزيه او و مادرش در مقابل تهمتها و افتراهاى يهوديان». محقق هندى مدعى است كه فعلهاى نفى: «لَم يَمسَسنىبَشَرٌ، لَم اَكُ بَغِيّاً» كه مريم پس از دريافت بشارت به فرزند به زبان آورده، دلالت بر بىپدربودن مسيح ندارد، زيرا در زمان بشارت بشرى او را مس نكرده بود و شايد آن وقت نامزد يوسف نبود و سپس نامزد يوسف شد و بشرى او را مس كرد، چنانكه اسحاق و زنش، و همچنين زكريا و همسرش از بشارت به فرزند تعجب كردند و سپس داراى فرزند شدند و مريم مانند آنان پير و عقيم نبود. امر و فعل «كُن فَيَكُون»هم، دلالت به وقوع امرى خارج از سنن طبيعى ندارد، چون بيان كلى قانون آفرينش است: «اِذا اَرادَ شَيئاً اَنيَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُون» و همچنين «آيَةً لِلنّاسِ» بودن مسيح كه دلالتى به خارق بودن او ندارد و از جهت رحمت و محبت خاص او به مردم بوده است و در قرآن به فرعون و اصحاب كهف وقوم نوح هم «آيه» اطلاق شده است.«كَلِمَةٍ مِنه» هيچ گونه دلالت به بىپدرى مسيح ندارد. چون كلمه، امر محقَّق الوقوع است و در آياتى به خدا نسبت داده شده است: «وَ تَمَّت كَلِمَةُ رَبِّكَ» و همچنين «رُوحٌ مِنهُ»، «نَفَخنا فِيها مِن رُّوحِنا»، از جهتى همه جانداران روحى از جانب خدا هستند كه درآنها دميده مىشود. شايد مقصود «رَحمَةً مِنهُ» باشد چون مسيح سبب حيات دينى بود و به روح القدس تأييد شده بود :«وَ اَيَّدناهُ بِرُوحِ القُدُسِ». مؤمنان پايدار را قرآن اين گونه توصيف كرده است: «…أُولَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنهُ…» مجادله (58)، 22. (…در دل اينهاست كه [خدا] ايمان را نوشته و آنها را باروحى از جانب خود تأييد كرده است…). تفريع «فَحَمَلَتهُ…» هم دلالت به پيوستگى حمل مريم با بشارت ندارد مانند: «فَاَجائَها المَخاضُ… فَاَتَت بِهِ قَومَها».آيه «اِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَم…» استدلال الزامى است: چون شما عيسى را پسر خدا مىدانيد، آدم راهم كه پدر و مادر نداشت بايد پسر خدا بدانيد؟! مماثلت او در تكوين است نه بىپدر بودن. آدم ازگِل آفريده شد و عيسى نطفه بود و مراحل تكوين را طى كرد. «ابن مَرَيم» هم كه بارها در قرآن آمده به جهت شهرت به اين لقب درميان يهود و نصارى بوده است.(تفسير القرآن و هو هدى و الفرقان).اين بود خلاصه نظر و تحقيق محقق تقليد شكن هندى براى اثبات پدر دارىعيسى كه مخالف نظر و عقيده عموم مسيحيان و مسلمانان است. آن هم نظر ما، با استناد به آيات: «اَللّهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت»، «وَ اَنبَتَها نَباتاًحَسَناً»، «وَ تَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيّاً» يا آخرين نظريات علمى كه منشأ پدرى او را در ظرف استعدادى مريم بايد تمثّل روح يافت. تا اهل نظر و انديشه برتر از تقاليد چه نظر دهند؟ (مؤلف)
[99] و به يقين پيش از آنان قوم فرعون را بيازمودهايم و پيامبرى بزرگوار برايشان آمد. دخان (44)، 17.
[100] و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آنگاه كه به اذن من ازگل [چيزى] به هيأت پرنده مىساختى پس در آن مىدميدى و به اذن من پرندهاى مىشد و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مىدادى و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مىآوردى و آنگاه كه [آسيب] بنىاسرائيل را از تو بازداشتم. مائده (5)، 110.
[101] رجوع شود به انجيل متى ابواب 9، 10، 11، 12، 15، 19. لوقا: 7، 8، 11. مرقس: 1، 3، 4، 5، 7، 8. «بيماران برصى و كور و كر و گنگ را در شهرهايى كه مىرفت شفا مىداد و پسر سرهنگى را و مردگانى را احيا نمود كه يكى ازآنها دخترى بود تازه مرده و ارواح پليد و ديو را از درون ديوانگان اخراج مىكرد و گاه آن ارواح را به جان گلۀ گرازان مىافكند، چنانكه آن حيوانات خود را به درياچه افكندند و پيش از اين، اين گونه قدرت را به شاگردان خود بخشيد و آنها را براى تبليغ رسالت فرستاد و روى آب دريا راه رفت و طوفان دريا را آرام كرد و درجشن عروسى آب را تبديل به شراب نمود يوحنا: 2». «مؤلف»
[102]پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آن كه [مردم را] بسيار از راه خدا باز داشتند چيزهاى پاكيزهاى را كه بر آنان حلال شده بود حرام گردانيديم . نساء (4)، 160.
کتاب پرتوی از قرآن، جلد سوم، (جلد چهارم مجموعه آثار آیتالله طالقانی)، سید محمود طالقانی، تهران: شرکت سهامی انتشار، مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، چاپ اول 1398، صص 131 تا 194
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
- آفرینش, آل عمران, آیت الله طالقانی, آیین مقدس, ابراهیم, اصطفاء, اکتساب, اناجیل, باکرهزا, بشارت, بنی اسرائیل, بیت المقدس, پرتوی از قرآن, تأویل, تاریخ, تفریق, تفسیر آل عمران, تفسیر قرآن در زندان, تکثیر, توارث, تورات, جاهلیت, جهش, حامله, حمورابی, درباره فلسفه و علم, ذکریا, رسالت, روزه صمت, زیستشناسی, ژنتیک, سالک, سوره آل عمران تفسیر قرآن, شرکت سهامی انتشار, طوفان نوح, عبودیت, عیسی, قرآن و نهج البلاغه, کتاب, کنیسه, مریم, مسیح, مصطفی, معجزه, موسی, نازا, نذر, نوح, نیوتون, وحی, یحیی, یوحنا
- تاریخ, دربارۀ فلسفه و علم, قرآن و نهج البلاغه
- شرکت سهامی انتشار