انجمن اسلامی دانشجویان در شبها جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 15، شمارۀ مسلسل 170، جمعه 23 مرداد 1326، برابر با 27 رمضان 1366، صص 11 و 14.)
«ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ» این کتابی است که در آن شکی نیست و برای پرهیزکاران هدایت است.
کلمه ریب را در فارسی شک معنی میکنند ولی این ترجمه صحیح نیست زیرا اولاً شک کلمۀ عربی است و فارسی نیست و در صورتی که ممکن بود به معنای شک استعمال شود به جای ریب به کار برده میشد مثلاً لاشک فيه ذکر میگردید. ثانياً شک عبارت است از آنکه انسان دربارۀ چیزی شک کند در صورتی که ریب به معنی آن است که شک در چیزی وجود داشته باشد.
البته دربارۀ قرآن و مطالب آن بسیار شک کردهاند و هنوز هم شک میکنند ولی در ناحیۀ قرآن شکی نیست بلکه کسانی که شک میکنند شک در خودشان است و مبدأ آن طرز تفکرشان.
بنا به مقتضیات تاریخی و زمانی در هر دوره و زمانی مردم مختلفی در بارۀ قرآن شک کردهاند ولی بطلان آن شکها به مرور زمان معلوم گشته و گذشت روزگار ثابت کرده است که در قرآن جای شکی نیست.
هنوز هم دربارۀ قرآن شک میکنند زیرا با وجود ترقیاتی که در امور مادی مشهود است قدم رسا و قابل توجهی در باب الهیات برداشته نشده و راجع به ماورای ماده تحقیقاتی نگشته و اگر دانشمندانی هم در این رشته پیدا شدهاند، چیز تازه درک نکرده و کار مهمی ننمودهاند و معلومات همان معلومات قدیمی است و چون بیشتر دستورات و تعالیم قرآن راجع به ماورای ماده است هنوز شک و تردیدها از بین نرفته و به یقین تبدیل نشده فقط دربارۀ علم هیئت که به مناسبت عظمت دستگاه آفرینش و ناچیزی بشر در مقابل آن و تنبه و بیداری بشر از خواب غفلت و خودبینی قرآن مطالبی ذکر میکند و علم امروز هم در این راه قدری پیشرفت کرده شکهایی که در این باب وجود داشته تا اندازهای برطرف شده است.
مثلاً در قرون اولیه اسلام هنگامی که کتب یونانی به عربی ترجمه شد و افرادی در علم هیئت یونان مطالعاتی نمودند، هر يك میخواستند عقیدهای را که پذیرفته بودند با قرآن وفق داده و موضوعات را با قرآن اثبات کنند و علمای این فن با هم مخالفتها کردند و جارو جنجالها به پا نمودند ولی در عصر حاضر واضح است که ادعاهای این مدعیان صحیح نیست و شکهایی که در این باره نسبت به قرآن شده بیجاست.
افرادی هم که در عصر حاضر در علم طب و حقوق و سایر علوم معلوماتی تحصیل کردهاند چون نمیتوانند قرآن را با معلومات خویش موافق کنند به قرآن شک میکنند به طوری که بعضی معتقدند تمام قواعد و قوانین دین اسلام را نمیتوان در عصر حاضر اجرا کرد.
مثلاً میگویند چگونه ممکن است در این عصر ترقی جهان داد و ستد و این تشکیلات معظم اجتماعی به خصوص در دنیای اقتصاد و تجارت ربا را ممنوع ساخت؟ کافی است در جواب اینگونه افکار و عقاید گفته شود جامعه و تشکیلاتی که موافق روح تعلیمات و دستورات اسلامی آماده شود و اقتصاد و تجارتی که از احکام و اوامر دین اسلام پیروی کند هیچ گاه به ربا احتیاج نخواهد داشت. زیرا جایی که با انباشتن مال زیاد مبارزه شود و زکات و انفاق و دستگیری از فقرا رواج داشته باشد و به علاوۀ قرض الحسنه. معمول باشد به ربا احتیاجی نیست و چون شما جوامع کنونی دنیا را در نظر میگیرید شک میکنید وگرنه احکام قرآن به قدری محکم و بی خلل است که کوچکترین غفلت و سهل انگاري را نمیتوان در آن یافت.
بعضی از لغات قرآن اختراعی است یعنی این کلمات قبل از نزول قرآن مستعمل نبوده یکی از این کلمات لغت متقی است.
این لغت از مصدر ثلاثی مجرد الوقی که ماضی و مضارعش وقی یقی است، گرفته شده و پس از بردن به باب افتعال اتقاء شده و متقی اسم فاعل آن است.
الوقی به معنای نگهداشتن و وقایه به معنای نگهدارنده است و اتقاء به معنای طلب نگهداری و وقایه میباشد (همچنانکه اکتساب طلب کسب کردنست).
پس متقی کسی است که طلب وقایه و نگهداری میکند و هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ یعنی هدایت برای کسانی است که وقایه و نگاهدار دارند.
همانطور که اتومبیلی علاوه بر موتور که او را به حرکت در میآورد و راننده و رل و چراغ که ماشین را راهنمایی میکنند، ترمزی لازم دارد که اتومبیل را از دخول به پرتگاهها مانع شود. افراد بشرهم علاوه بر ماشین تن و راننده نفس و چراغ دین و ایمان ورل عقل ترمزی لازم دارد که مانع از ورود ماشین بدن در مهالک و پرتگاههای ژرف و خطرناك شود و همچنانکه ماشین بی ترمز نمیتواند به مقصد برسد و هر آن بیم آن میرود که نابود شود و از رسیدن به مطلوب بازماند شخص بی ترمز هم سعادتمند نخواهد شد. انسان را ترمز و وقايهای لازم است تا به سلامت زید و امید عافیت باشد. ترمزی باید سخت و توانا و نیرومند که انسان را از دخول به پرتگاههای نیستی یعنی از ارتکاب اعمال ممنوع و ناشایست بازدارد و به محض برخورد به يک پرتگاه مخوف و به يک عمل زشت و نابجا چنان بگیرد که ماشین غیور و سرکش نفس قادر به حرکت نباشد تا بتوان به هدف و مقصد رسید.
این است معنی متقی و این بود ره سعادت و رستگاری در جامعه که هر دم و قدمش مواجه و مصادف با هزاران حق افراد میگردد با چه نیرو و قدرتی ممکن است به حق دیگران تجاوز نکرد و پا از گلیم خویش بیرون نکشید؟ غیر از ترمز و وقايه شخص متقی چه قوهای سراغ دارید؟
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ» کسانی که به غیب ایمان میآورند (و ایمانشان رو به تزايد است) و نماز را به پامیدارند (علاوه بر آن که خود نماز میخوانند دیگران را به نماز خواندن وامیدارند و از آن چه بر ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند.)
به طور کلی افراد بشر کم یا زیاد به مال دنیا علاقه دارند زیرا به وسیله مال مقاصد وخواهشهای نفسانی انجام مییابد و اگر کسی حاضر شود مال خود را انفاق کند حاضر شده است انتفاع از لذت خود را به دیگری ببخشد و واضح است که به آسانی نمیتوان از آسایش و تنعم چشم پوشید.
«وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» و کسانی که به آنچه به تو نازل شده و به آنچه قبل از تو فرستاده گشته ایمان میآورند و روز جزا را یقین میکنند.
پس دین اسلام وسیلۀ تعقیب نیست بلکه باید به آنچه حق است ایمان آورد.
«أُولَٰئِكَ عَلَىٰ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ایشان از پروردگار خود هدایت یافته و رستگارند.
اینان کسانیاند که در تلاطم امواج خروشان و غرقاب موحش زندگی هدایت یافته و ساحل نجات را پیدا نمودهاند.
دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 16، شمارۀ مسلسل 171، جمعه 30 مرداد 1326 برابر با 5 شوال 1366، ص 17.)
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» کافران را چه بترسانی چه نترسانی برایشان برابر است ایمان نمیآورند .
کفر در لغت به معنی حجاب است و کافر به معنی محجوب و در قرآن مجید به همین معنی به کار رفته نه به آن معنی که امروز در بين ما مصطلح است زیرا حقیقت کفر و ایمان امری باطنی است و روز جزا ایمان و کفر هر کس معلوم میشود و ما در دنیا نمیتوانیم به کسی نسبت کفر بدهیم.
«خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده کشیده و آنان را عذاب بزرگی است.
منظور از قلب دلی که در طرف چپ سینه قرار دارد نیست بلکه تشبیهی بدان است.
دانشمندان میگویند نخستین چیزی که در رحم مرئی میگردد شیئی قرمزی است که همان قلب نطفه است و از همان لحظه نخست دارای حرکت و ضربانست بعداً کم کم سایر اعضاء کامل میگردد و تا زمان مرگ در فعالیت و کار است.
نکتۀ دیگری را باید در نظر داشت و آن اینکه قلب قبل از مغز متأثر میشود مثلاً انسان در موقع دفاع قبل از اینکه فکر و اندیشه کند، تصمیم میگیرد. یا در موقع خشم قبل از اینکه فکر عاقبت و نتیجه کار را بنماید، دست به عمل میزند. در صورتی که انجام آن عمل از طرف مغز دستور داده نشده و پس میتوان نتیجه گرفت که قلب اصلیترین عضو بدن است که بر فکر و اندیشه یعنی مغز مقدم است و روح انسان هم که جوهری مجرد و حقیقتی پاک است، دارای قلبی حساس است. به این موضوع باید توجه داشت که هر عملی در انسان اثری از خود باقی میگذارد که هر چه بیشتر تکرار گردد، اثرش شدیدتر است. مثلاً کسی که نوشتن نداند نمیتواند در اول کار دستش را به خوبی تابع فکر و ارادهاش کند تا مقصود خویش را به رشته تحریر کشد و برای اینکه بخواهد تند و خوب بنویسد، ناچار است مدتی تمرین
کند و بنویسد تا دستش در نوشتن روان شود. یعنی پس از مدتی تمرین حالتی تولید میگردد که در صورت تکرار عادت او میشود و در صورتی که زیادتر تکرار گردد ملکه میشود و هنگامی که ملکه گشت یعنی مالک شد، محو و نابود نمیگردد.
بر دل کسانی که کفر در آنها به قدری فزونی یافته که از حالت عمل و عادت گذشته و ملکه گشته یعنی روحشان را تسخیر کرده و مالك آن شده یا به عبارت دیگر کسانی که نخست لکۀ سیاهی در دل داشتند و کم کم سراسر قلبشان را فرا گرفته و بر تمام روحشان استیلایافته خدا مهر زده است زیرا نامه دلشان از کفر سیاه کشته و دیگر جای ایمانی باقی نمانده که روزنه امیدی به سعادت بگشاید و چون انسان بیشتر معلومات و به طور کلی علم را از راه گوش و چشم تحصیل میکند. مثلاً گوش سخنان استاد را میشنود و چشم کتب مختلفه را مطالعه میکند یا به عبارت دیگر، چون مجرای علم و دانش چشم و گوش است بر قلب و گوششان مهر خورده و بر دیدگانشان پرده کشیده شده که از درک حقایق محرومند و به علت محرومیت از نور ایمان و یافتن منظور خلقت و سیاهی قلب و کری گوش و نابینایی دیده دچار عذابی بزرگ و شکنجه بس دردناکند. این است نتیجه کفر و این بود نمره بی ایمانی از کوری و کری و سیاه دلی چه عذاب بزرگتری سراغ دارید؟
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ» و گروهی از مردم میگویند به خدا و روز جزا ایمان آوردیم ولی ایمان نیاوردهاند.
«يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ» خدا و مؤمنین را فریب میدهند ولی به جز خودشان کسی را نمیفريبند و شعور ندارند.
«فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ»
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، شمارۀ 17، شمارۀ مسلسل 172، جمعه 6 شهریور 1326 برابر با 12 شوال 1366، صص 16- 17.)
در دلهاشان مرض است و خدا آن را قوت داده و ایشان را به سبب دروغشان عذاب دردناک است.
خدا آفریدگار و سرپرست تمام موجودات است و با وسایلی که در اختیار هر يك میباشد آنها را كمك مینماید.
مثلاً هم به انسان حیات داده و هم به يک میکروب. ما میگوییم این حیوانات پست برای چه آفریده شده، آنان میگویند این انسان بیشعور کیست. هر دو زندگی میکنیم و خدا به هرريک روزی و وسیلۀ دفاع و بقا عطا کرده. منتهی هر موجود باید با وسیله که در اختیار دارد ضرر دیگران را دفع نماید و صحت و سلامت خود را حفظ کند و نگذارد میکروبی در بدنش وارد شود و واضح است هنگامی که یک میکروب از ضعف و سستی کسی استفاده نموده، وارد بدنش شود، زندگانی خواهد نمود. زیرا خدا وسایل حیات به اوداده. پس یزدان رحم[ا]ن به مرض آن شخص افزوده است.
این است که خداوند مرض قلب و روحشان را تقویت میکند و آنان بسبب خدعهای که زده و چاهی که برای خویش کندهاند دچار عذاب الیم میگردند. زیرا خداوند همانطور که برای برقراری صحت بدن آلت دفاع طبیعی به انسان داده برای جلوگیری از آلودگی روح به امراض روحی آلت تشریعی پیشبینی کرده و پیمبران و کتبی فرستاده تا افراد بشر آن را اسلحه سازند و در جنگ با دشمنان معنوی و اخلاقی به كار برند و اگر کسی از این آلات دفاعی استفاده ننماید. ضعیف و مقهور دشمنان شده به شکنجه و عذاب طاقت فرسا مبتلا میگردد.
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ» و چون ایشان گفته شود در زمین فساد نکنید میگویند ما مصلحيم.
«أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَٰكِن لَّا يَشْعُرُونَ» آگاه باشید ایشان خودشان مفسدند ولی شعور ندارند.
شعور به معنی ادراک دقيق است.
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰكِن لَّا يَعْلَمُونَ»
و چون به ایشان گفته شود ایمان آورید همچنان که دیگران ایمان آوردند گویند آیا همچنان که سفیهان ایمان آوردند ایمان آوریم؟ آگاه باشید خودشان سفيهاند ولیکن نمیدانند.
این قبیل افراد که مثل پرهیزکاران و مؤمنین حقیقی ایمان نیاوردهاند و مانند کافران و بیخبران از پرتو نور ایمان کاملاً بیبهره نشدهاند دیگران را سفیه و خود را دانا میدانند زیرا با هر دستهای ساخته و با هر گروهی شناخته یا نشناخته دست دوستی میدهند اما نه به قصد صدق و وفا.
به خیال خود مؤمنین را که تنها دل به رضای حق دادهاند و مثل این سست عنصران تزویر و ریا نمینمایند، نادان میشمارند. اما افسوس! خودشان سفيهاند که از درک ثمرات ایمان محرومند ولی نمیدانند که نمیدانند.
«وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ»
و چون به مؤمنین برسند گویند ایمان آوردیم و اگر با شیطانهای خود خلوت کنند گویند ما با شماییم تنها استهزاکنندهایم.
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» خداوند آنان را استهزاء میکنید و در سرکشی و طغیان وامیگذارد تا حیران باشند.
این افراد به مؤمنین اظهار علاقه و ایمان میکنند تا زندگی مادیشان از جانب آنان به خطر نیفتد و خاطرشان از این طرف آسوده باشد. پس به خیال خود با این عمل خدا و رسول را مسخره میکنند اما بیخبرند که خود مسخره گشته و از مطالعۀ حقایق وجود بیبهره شدهاند و خدا هم عنان اختیارشان را برای چند روزی رها کرده شاید روزی سرشان به سنگ بخورد و به خویش آیند.
«أُولَٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»
همینها هستند که گمراهی را به عوض هدایت خریدند. پس این تجارتشان سودی نکرد و به هیچ حقیقتی راه نیافتند.
از این گروه منافق با اینکه خود را مصلح معرفی مینمایند و دیگران را نادان میخوانند، هدایت را رها کرده و از راه راست قدم به کناری گذارده با آغوش باز گمراهی را پذیرفتند و در این داد و ستد سودی نبردند بلکه پردهای جلو چشم خود کشیدند تا به حقیقتی راه نیابند و هر چه بیشتر قدم بردارند از سر منزل سعادت دورتر و بیخبرترند.
در این چند آیۀ بعد، قرآن حال منافقان را در دو پرده مجسم مینماید.
«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لَّا يُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ»
مثل این دسته از مردم چون کسی است که به زحمت زیاد آتشی برافروزد و همین که آن آتش به اطراف خود پرتو میافکند خداوند نور آن را برگیرد و ببرد و آنها را در تاریکیهایی واگذارد تا چیزی نبیند. کرند .گنگاند. کورند. پس از تیرهبختی بازگشت نمیکنند.
این دسته از مردم در بیابان تاریکی قرار دارند که حتی ستارۀ کم نوری هم بر آنان نورافشانی نمیکند و چون خس و خاشاک گرفتار طوفانهای شهوات گوناگونند و در برابر این بادهای مخالف هر زمان پرتگاهی و هر دم چاهی آنان را تهدید میکند و چون رابطۀ خود را توسط قرآن و وحی با منبع انوار برقرار نکردهاند تا پیاپی از آن نور ثابت بهره برگیرند و پستی و بلندیهای زندگانی را بنگرند به ناچار پندارهایی از حق و باطل چون هیمه از هر طرف گرد آورده آن را مسلک، مرام و مذهب نامیدهاند و همین که میخواهند به آن دلگرم شده و با نور ضعیف آن راهی در پیش گیرند طوفانهایی از شهوات داخلی و حوادث خارجی چون اسب اجل میتازد و آنان را به حال کری و گنگی و کوری میاندازد. خلاصه پس از این همه زحمت و مشقت حاصل سعی و کوشش خود را بر باد رفته میبینند. نه نوری برای پیشرفت و نه راهی برای بازگشت مییابند.
«أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ»
یا مانند کسانی که دچار ریزش سهمگین پیاپی از آسمان شدهاند که در آن تاریکیها است، غرش رعد است، جهش برق است، آن در ماندگان انگشتان خود را از ترس مرگ در گوش میگذارند با اینکه خداوند بر کافران احاطه دارد.
مقصود از انگشت در گوش گذاردن فراهم کردن موجبات غفلت و مخدرات حس و شعور است. زیرا مردمی که ایمان به بقای ابد و سعادت بیحد ندارند و به وظایف و روابط خود روشن نیستند اما هنوز به حد کفر تمام نرسیدهاند، فطرت و وجدانشان همیشه میخواهد آنان را از خواب گران بیدار سازد و به خطرها متوجه کند. ولی این افراد همواره میکوشند تا به وسیله مخدرات و سرگرمیهای جنونی چون شراب و رقص و قمار آن نور ضعیف را خاموش و آن فطرت را از جنبش بیندازند تا وجدان آزارشان نرساند.
این افراد در مقابل این همه حوادث به این اکتفا میکنند که خود را غافل و بیخبر سازند تا جام شربت مرگ حقیقی و شقاوت ابدی را به سر کشند و کسی مزاحمشان نباشد.
«یَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُم مَّشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»
نزديك است برق چشمشان را برباید هر زمانی که روشنی دهد در آن روشنی میروند و چون تاريك کند میایستند و اگر خدا میخواست قوه شنوایی و بیناییشان را میگرفت. البته خداوند بر هر چیز تواناست.
این دسته از مردم در مقابل حوادث بیحس و حرکت ایستادهاند و جنبشی نمیکنند تنها منتظر ایناند که برقی بجهد تا گامی بردارند.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 18، شمارۀ مسلسل 173، جمعه 13 شهریور 1326 برابر با 19 شوال 1366، ص 16.)
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»
هان ای مردم غافل پروردگاری را پرستش کنید که شما و پیشینیان شما را آفریده است باشد که اهل
تقوی شود.
«یا» حرف ندا برای دور و نزديک و«ای» حرف ندای متوسط و «ها»، «ها»ی تنبیه است و ناس از نسیان گرفته شده.
گویی قرآن چون مردم را در خواب غفلت مشاهده مینماید، از دور فریاد میزند تا نزديک برسد و بگوید از خواب غفلت برخیزید و چون تنها متقیان رستگارند میفرماید خدا را بپرستید شاید متقی شوید.
ای فرزندان آدم، ای کسانی که در خواب غفلت غوطهورید؛ ای آنان که بر وظایف خود خط نسیان میکشید و فطرت پاک و بیگناه خویش را بند فراموشی مینهید بیدار شوید. دست از بتپرستی بکشید. فطرت خداجویی خود را آزاد گذارید، آن کسی را پرستش کنید که شما و پیشینیانتان را آفرید تا امید پرهیزگاری باشد.
«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»
آن خداوندی که زمین را برای شما رام و گسترده کرده و آسمان را بناء و اساس تشکیلات و ساختمان عالم نمود، از آسمان باران فرستاد و زمین را رویاند و میوههایی جهت روزی شما پروراند پس شریکی برای خدا نگیرید با اینکه میدانید کسی شریکش نیست.
شما ای افراد بشر همه دريك مهمانخانه زندگی میکنید و در يك معبد به سر میبرید میزبان و معبود خود را بشناسید. خدایی که زمین را خوان عام کرد و نباتات و حیوانات را در این میهمانی در دسترس شما قرارداد شریکی ندارد شماهم میدانید پس همکاری برای او نگیرید.
«وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»
و اگر درباره آنچه بر بنده خود فرستادهایم مشکوکید سورهای مثل آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا بخوانید اگر راستاندیش و راستگویید.
این آیه هم نبوت را اثبات میکند و هم معجزهای است از قر آن زیرا اولاً در عصر پیغمبر نابغهها و شعرا و خطبای بزرگی زیست مینمودند و آثار گویندگان پیشین هم باقی بود معهذا نه سخنی از پیشینیان و نه گفتاری از معاصرین آن دوره دعوت قرآن را اجابت کرد نه کسانی که پس از پیغمبر اسلام در بلاغت و سخنوری دست داشتند توانستند چنین ادعایی بکنند.
و ناگفته نماند که بسیاری از افراد و جمعیتها در مقام معارضه با قرآن برخاستند ولی کاری از پیش نبردند و نتوانستند ابری شوند که خورشید اسلام را بپوشند.
ثانیاً کسی میتواند چنین ادعایی کند یعنی بگوید احدی نمیتواند سورهای مثل آن قرآن بیاورد که محیط بر تمام اوضاع و احوال، فنون و ترقیات آینده دنیا باشد و معلوم است که افراد بشر بدین پایه آگاهی نخواهند رسید که بتوانند چنین ادعایی کنند و هر روز که بر عمر بشر بگذرد بر استحکام آن در نظر مردم بر افزودهتر شود یعنی تعجب و حیرت بیشتر گردد.
«فَإِن لَّمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»
پس اگر نکردید و هرگز هم نخواهید توانست از آتشی که گیرانهاش انسان و نوعی سنگ قیمتی است و برای کافران مهیا شده بپرهیزید.
وقود به معنی گیرانه آتش وحجارة به معنی نوعی سنگ قیمتی است.
مال و منال و قدرت و ثروت که نمونه کامل آنها پول است وسیله اجرای شهوات نفسانی است و حجارة را مجازاً میتوان به پول تفسیر کرد زیرا سنگ قیمتی دارای ارزش و بهایی است که با آن میتوان به مشتهيات نفسانی رسید.
هر گاه کسی در راه زندگی از حد اعتدال خارج شود مثلاً زیاده دنبال مال رود و پول را با نظری مستقل بنگرد و همه چیز را برای ثروت بخواهد از همه چیز محروم است. در آتش حرص و ولع میسوزد و میسازد از این رو جهنم از همین دنیا شروع میشود و زبانه آتش از داخله افراد شعلهور میگردد.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 19، شمارۀ مسلسل 174، جمعه 20 شهریور 1326 برابر با 26 شوال 1366، ص 16.)
«وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقًا قَالُوا هَٰذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»
و کسانی را که ایمان آوردند و عمل شایسته نمودند بشارت ده زیرا برای آنان بوستانهایی است که از پای آنها نهرهایی جاری است هر زمان که از میوه آن بوستانها روزی داده شوند گویند این همانست که قبلاً روزی ما شد و همچنین متشابه آن را یافتهاند و آنان را در بهشت همسرانی پاکست و این افراد در بهشت جاویدانند.
كلمۀ بشارت از بشره (ظاهر پوست) گرفته شده زیرا فرح و شادی یا تأثر و غمگینی انسان از صورت نمایانست.
بشارت خبری بی سابقه است و چون قرآن از سعادت حقیقی خبر میدهد با این کلمه شروع به سخن کرده.
لغت ایمان مثل كلمۀ متقی از همان لغاتی است که مخصوص به قرآن است زیرا در اشعار نویسندگان و خطابههای خطیبان قبل از اسلام استعمال نشده و اگر هم به کار رفته باشد به این معنی که در قرآن است مورد استفاده قرار نگرفته است.
و ایمان مأخوذ از لغت امن و امنیت است که به باب افعال آمده و لفظ و معنی هر دو تغییر نموده.
ایمان یعنی خود را به امنیت رسانیدن. پس نمیتوان ایمان را به معنی علم و اعتقاد دانست.
البته همانطور که در افواه مردم معنای بسیاری از لغات تغییر کرده کلمه ایمان مخصوصاً مؤمن در نظر مردم قدر و قیمت خودرا ازدست داده است.
پس لغت ایمان نه بدین معناست که مردم تصور میکنند و نه به معنای علم و اعتقاد میباشد زیرا تنها از علم و عقیده داشتن به موضوعی ایمان حاصل نمیشود بلکه ایمان به معنای حرکت کردن به سوی موضوعی است که برای آن علم و اعتقاد حاصل شده باشد.
همواره انسان میخواهد خود را به مأمن و پناهی نزديك كند تا در نتیجه از سعادت برخوردار شود.
البته تشخیص این پناه و مرجع در افراد فرق میکند ولی آنچه مسلماً مرجع و پناه است ماده نیست زیرا مباده را بقا نیست. آدمی باید در راه رسیدن به چیزی تلاش کند که حق و ثابت است و ایمان به معنای حرکت به سوی ثابتات عالم و سعی و کوشش برای هم سنخ شدن با حق میباشد.
این است که قرآن در اول این سوره میفرماید کسانی که به غیب ایمان میآورند یعنی خود را به حقایق و ثابتات عالم نزدیک میکنند، سعادتمند و رستگارند.
باید عاشق آن بود که هر زمان رنگی به خود نگیرد و جویای آن شد که به باد فناد نرود. یعنی باید به خدا و کتب آسمانی و روز جزا و دیگر ثابتات عالم ایمان آورد و خود را به سر حد امنیت نزديک ساخت زیرا جز حقایق و ثابتات عالم مأمنی نیست.
کوتهفکری تواند چیزهای موقت را پناه پندارد، کوردلی شاید به رنگهای ظاهر از حقایق عالم بی خبر ماند. خردهمتی تواند از حقایق فناناپذیر دست کشیده به لذايذ موقت بی دوام و در عین حال بسیار کوچک قناعت کند. شخص عاقل و دوراندیش خود را بازیچه این امور پست نمیسازد و از برخورداری نعیم جاودانی چشم نمیپوشد.
«وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» و کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند بشارت ده.
عمل صالح به حسب زمان و مکان قابل تغییر است از این رو قرآن ایمان را که در هر دوره و هر مکان ثابت و بی تغییر است نام میبرد و عمل صالح را معرفی نمینماید که چگونه عملی است و این موضوع نکتهای است دلیل بر دین زنده که عمل صالح را محدود اعمالی چند نمیکند.
«أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» زیرا برای آنان بوستانهاییست که از پای آنها نهرهایی جاریست.
عمل خوب آن زمان تمرش باقی میماند که در سایۀ ایمان انجام یابد یا به عبارت دیگر، آب زلال ایمان آن را آبیاری کند.
اگر کسی روی اصل عاطفه انسانی احسانی کند البته ثمر دارد ولی ثمرش باقی نیست. عمل صالح باید در پرتو نور ایمان تشخیص داده شود سپس آب زلال و صاف ایمان آن را آبیاری کند و قصد قربت در عبادات دینی گواهی برای این مدعاست. این ثمره و نتیجه دین است که روح ایمان را تقویت میکند تا در پرتو آن عمل شایسته انجام گیرد و ثمرش بقا یابد.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 20، شمارۀ مسلسل 175، جمعه 27 شهریور 1326 برابر با 3 ذیقعده 1366، ص 6.)
إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ
خداوند باک ندارد به پشهای یا بالاتر از آن مثل بزند اما آنانکه ایمان آوردهاند میدانند که آن مثل حقیقت و واقعیتی دارد و برای تربیت است و آنانکه کافرند میگویند مقصود خدا از این مثل چیست. با این مثال عده زیادی را گمراه و دسته بیشماری را هدایت میکند ولی جز فاسقین گمراه نمیشوند.
باید دانست در تمام علوم مطالبی به نام مقدمه خوانده میشود مثلاً هر کتاب دارای مقدمهای است.
مقدمه مطلبی است خارج از علمی که باید در آن بحث شود و هر مقدمه مباحث و مطالبی را که باید در آن علم از آن گفتگو شود به طور مختصر بیان میکند یا به عبارت دیگر مقدمه موضوع و فایده علم مورد بحث را شرح میدهد.
موضوع هر علم از عوارض ذاتی آن دانش صحبت میکند. مثلاً فيزيک و شیمی هر دو وابسته به اجسامند ولی موضوعشان با هم فرق دارد. زیرا فيزيک در انبساط و انقباض و اشکال ظاهری اجسام و شیمی در ماهیت و مادیت آن اجسام گفتگو میکند. به علاوه هر علم دارای تعریفی است که مربوط به فایده آن علم میباشد.
پس مقدمه موضوع و فایده هر دانشی را قبل از ورود در آن ذکر میکند.
خداوند در مقدمه کتاب خویش موضوع و اصول مهمه و هدف و فایده رسیدن به آن هدف را بیان فرموده یعنی قرآن خود را معرفی کرد و مطالبی درباره مؤمن و منافق و کافر بیان کرد. سپس جملگی افراد بشر را مخاطب ساخته فرمانی عمومی صادر نمود که زمین را به يک معبد حقیقی تبدیل نموده و همه متوجه معبود حقیقی بشوید. صاحب آسایشگاه و آفریننده خود را بشناسید.
این عالم مصنوع خداست برنامه زندگی در آن هم به این هم از جانب او باشد از این رو انبیا و کتب آسمانی را نازل ساخت تا با ندای وجدان افراد بشر کمک کنند. انبیاء هم امتیازات و نشانههایی دارند من جمله نشانه صدق و راستی پیغمبر اسلام قرآن اوست سپس نتیجه کفر و بی اعتنائی به قرآن و همچنین نتیجه عمل صالح و ایمان را بیان کرد.
موضوع دیگری را که نباید از نظر دور داشت آن است که پایه علوم به روی بدیهیات نهاده شده. مثلاً اگر کسی بخواهد هندسه بخواند در بدو شروع ناچار است يک سلسله مطالب را به نام فطريات و بدیهیات قبول کند تا بتواند توسط آنها مطالب دیگری را استدلال کرده، بفهمد. به طور کلی پایه تمام علوم بر روی بدیهیات و فطريات گذاشته شده. مثلاً یک نفر منجم که در احوال ستارگان بررسی میکند و روابط آنان را با یکدیگر معین مینماید از بدیهیات شروع کرده تا بدین مرحله رسیده. ما میگوییم این دو خط مساوی با يک خط دیگر با هم مساویند. اگر بپرسند میگوییم این موضوع بدیهی است. پس نردبان علوم از بدیهیات شروع شده از این رو علمای تربیتی بزرگ كمتر با استدلال و دلیل سخن میگویند و بیشتر از راه مثال و نشان دادن بدیهیات با مردم صحبت میکنند. اگر احیاء العلوم غزالی را بنگریم یا مثنوی مولوی را ببینیم یا گلستان و بوستان سعدی را مشاهده کنیم، خواهیم دید همیشه و در همه جا مقاصد و مطالب خود را در ضمن حکایت یا مثلی ادا میکنند.
قرآن که بزرگترین کتاب تعليم و تربیت است با سبک ساده و شیرین و در عین حال کامل دقایق علمی و اخلاقی و رموز سعادت و رستگاری را در ضمن مثالهای کوچک و بزرگ روشن میکند: خدا پس از اینکه مقدمه و موضوع و فایده قرآن را ذکر کرد و شروع به زدن مثل میکند و حقایق و مطالبی را که مردم با حواس ظاهر خود نمیتوانند دریابند به صورت مثل بیان میکند.
اگر کسی بخواهد به کودکی لذت تحصیل علم را بفهماند ناچار است برای او مثلی بزند. مثلاً شیرینی علم و ثمره دانش را در مثالی بگنجاند تا آن طفل را ترغیب و تشویق کند مانند اینکه بگوید میوه دانش چون قند شیرین است.
قرآن در آیه پیش حقایق معنوی را با انهار و اشجار و با{غ} و بوستانها چون لذايذ مادی و طبیعی قابل درک و احساس ساخت. رموزی را که بشر کوتهفکر نمیتوانست دریابد در قالب لفظ و جمله به صورت مثالی بیان کرد. در اینجا هم متذکر میشود که خدا باک ندارد به پشهای یا بالاتر از آن مثل بزند. پشه پیش مردم نادان کوچک است که نمیتواند یک دنیا قدرت را در آن مشاهده کنند.
ضرب مثل شاید از ضرب العود (زدن تار) گرفته شده باشد زیرا مثال همچون تار دارای آهنگ و مقصود مخصوصی است و به علت آنکه آثار خاصی را تولید میکند و آهنگ مخصوصی را میرساند و میتوان آن را در موارد مختلف بیان کرد و نتیجه گرفت که قرآن هم مطالب دقیق علمی و رموز رقیق اخلاقی را ضمن مثلی بیان میکند و تاریخهای مثل گذشته و وقایع و حوادث را مثل میزند و از آن نتیجه میگیرد و با این مثالها عدهای هدایت میشوند اما دسته دیگر که تصمیم گرفتهاند پردهای بین خود و حقایق بکشند از به راه افتادن آن عده متحير و مبهوت میگردند و میگویند مقصود خدا از این مثل چیست که عدهای را هدایت و دستهای را گمراه میکند اما به جز افراد فاسق کسی گمراه نمیشود.
انجمن اسلامی دانشجویان در شبهای جمعه
(آیین اسلام، سال چهارم، شمارۀ 21، شمارۀ مسلسل 176، جمعه 3 مهر 1326، 11 ذیقعده 1336، ص 21.)
«الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»
همان کسانی که پیمان خدا را پس از بستن و استحکام آن میشکنند و آنچه را خداوند امر به وصل آن داده است، میبرند و در زمین فساد مینمایند، اینان همان مردم زیانکارند.
فاسقین کسانی هستند که ایمانهای فطری خود را که طالب هدایت و خواهان سعادت میباشد خفه میکنند و مجالی به فطرتهای پاک خود نمیدهند تا دعوت انبیاء را که برای یاری آمدهاند اجابت کنند.
فاسقین افرادی هستند که برخلاف آنچه خدا امر کرده قیام میکنند یعنی بر خلاف نظام آفرینش چه تکوینی چه تشریعی صفآرایی کرده قد علم میکنند و از فرامین صانع عالم سر باز میزنند. این اشخاص در راه شهوات و هواهای پست شیطانی و سرپیچی از قوانین طبیعت میکوشند. اما آیا یاری و توانایی مقاومت و پایداری دارند؟ نه. اینان کسانیاند که در برابر پشهای ناتوان و عاجزند و معلوم است که در این معامله و بر سر این سودا بس زیان خواهند کرد.
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»
و چگونه خدا را از نظر دور میدارید و در صورتی که شما مردگان را زنده کرد بعد میمیراند و باز زنده میکند. سپس، به سوی او باز گشت میکنید.
این آیه در عین آنکه مبادی خلقت را بیان میکند، استدلال محکم و متینی است در اثبات صانع عالم.
همانطور که دیدیم قرآن افراد را به سه دسته تقسیم کرد: مؤمن، منافق و کافر و صفات و نشانههای هر يك را بیان ساخت.
مؤمن کسی است که به ثابتات عالم ایمان آورد. منافق آن کس است که منکر حقایق و ثابتات عالم نشد ولی چون دسته نخست دارای ایمان متین و پاك نیست. کافر کسی است که منکر حقایق و ثابتات عالم میباشد.
قرآن در برابر کافران از اینجا شروع به استدلال نموده، میگوید: چگونه خود را محبوس حجاب کفر میسازید و این حقیقت بزرگتر از هر چیز را از یاد میبرید با اینکه شما مردگان را زنده کرده بعد میمیراند و باز زنده میکند. سپس، به سوی او بازگشت میکنید.
در اینجا ممکن است سؤالی پیش آید که حیات و ممات چیست و چگونه یکی زنده میشود یا میمیرد؟ و آیا حیات وجود دارد؟ آری زیرا نبات و حیوان جنبش دارند و فعالیت و حرکت یکی از آثار زندگی است.
//پایان متن
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad