الحمد لله رب العالمين فاطر السموات والأرضين والصلوة والسلام على جميع الأنبياء والمرسلين، سیما خاتم النبيين الرافع أعلام الحق والدين المبین و على آله و أصحابه المنتجبين والائمة المعصومين والشهداء و الصديقين.
اعوذ بالله من الشيطان، الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا.
از موضوعات مهم اسلامی که بسیار دربارۀ آن بحث شده، موضوع جهاد است. در بیشتر آیات قرآن که درست دقت کنید پس از هر چند آیهای دستور جهاد است. چند آیه که دربارۀ اصول اعتقادی و اجتماعی و اخلاقی و احکام آمده، بعد میبینیم که به زبانها و عناوین مختلف فرمان جنگ و جهاد میدهد. از طرف دیگر، تبلیغاتی که علیه اسلام از چند قرن به این طرف شروع شده، همین موضوع جنگی فتوحات و پیشرفتهایی است که مسلمانها کردند. تا آنجا که این تبلیغات سوء بین جوانهای ما و بين تحصیلکردههای ما هم کم و بیش تأثیر کرده. محققین اسلام و غیر مسلمان و کسانی که مردان منصف و اهل تحقیق بودهاند، برای دفاع از اسلام و اصول و جهاد اسلامی کتابهایی نوشتهاند. جهاد اسلام یعنی چه و اسلام چگونه پیش رفته و آيا يك چنين تحول بزرگی که در جزيره العرب پیش آمد، این انقلاب فکری و اخلاقی و اجتماعی تلفات از دو طرف چقدر بود؟ و جنگهای اول صدر اسلام آیا جنبۀ دفاعی داشته یا جنبۀ پیشروی و تهاجم؟ و این خود مطلبی است که اگر بخواهیم وارد این بحث بشویم، شاید از متن مطلب دور بشویم و آن مقصودی که در نظر است نرسیم.
موضوع دفاع پیش از آنکه در تحت قوانین و مقررات و دستورات دینی یا اجتماعی درآید، يك امر فطری و نفسانی است. خداوند در غریزه و باطن انسان يك مبدأ و قوهای آفریده به نام قوۀ غضب. در حیوانات هم کم و بیش به صورتهای مختلف هست که این نیروی مبدأ غضب برای دفاع از حق و حیاتی است که این موجود دارد. هر موجود زندهای که خاصیت حیاتی داشت و حق حیاتی داشت، به يك صورتی قدرت دفاعی دارد که از غریزۀ به جوارح و اعضا ظهور میکند. این نیرو را پروردگار عالم در نهاد او قرار داده بلکه میبینیم در نباتات هم کم و بیش همینطور است. شاید بعضی از نباتات و گیاهها باشند که ثمره و گل و بهرۀ آنها برای این است که دیگران استفاده کنند. بعضی از نباتات و گلها هستند که ثمره و بهرهشان تنها برای تولید نسل و ابقای وجود آنها است. یا اینکه دیگران از همان منظره و طراوت آن استفاده کنند. به این جهت بعضی از درختهای میوه، خارهای خشك و تیزی دارد، بعضی از گلها هم همینطور. گویا خارهای تیز و این شمشیرهای جانخراش که به صورت خار در اطراف این گل درآمده، همان نیروی باطنی او را نشان میدهد که من وقتی چنین موجودی معطر، چنين موجودی زیبا و لطیف از خودم بروز دادهام باید این سلاح هم اطراف من باشد که دست هر بازیگر و متجاوزی به آن نرسد و آن را پژمرده نکند. نمیدانم این شاعر کیست (دیروز در آن جلسهای که داشتیم، یکی از جوانها این شعرها را خواند. من فقط دو بیتش را یاد گرفتم) بیت اولش فراموشم شده بسیار عالی و خوب گفته.[1]
خواری خلل درونی آرد بیدادگری زبونی آرد
می باش چو خار حر به بر دوش تا خرمن گل کشی در آغوش
راستی این شعر از جهت بلاغت چون معجزه است، هم از جنبۀ واقعیت، هم از جنبۀ شاعرانه. این واقعیتی است که توسریخوری و ذلت قوای نفسی انسان را و آن همآهنگی که باید داشته باشد از بین میبرد. مردمی که در ذلت و زبونی زندگی کنند، ممکن است حقایقی را خوب ادراك كنند ولی نمیتوانند نه با زبانشان و نه با دستشان ابراز دارند. این همان معنای خلل است. یعنی تعبیری از این بهتر نمیتوانیم بگوییم. «خلل» یعنی دستگاه ادراکی و عملیش با هم همآهنگی ندارد. خواری خلل درونی آرد. این خار هم اگر بخواهد آن طراوت گل و زیبایی و قامت راست خود را حفظ کند، باید با همان خارهایی که اطرافش هست، دست متعدی را کوتاه کند. این همان است که به حسب قانون تحول و فطور در مزاج حيوان به صورت شاخ و چنگال و دندان ظاهر میشود و در انسان به صورت غریزه و مبدأ غضبی است. انسان روی اینکه عقل مدير قوای دیگری اوست. این مبدأ غضبی را برای دفاع از حق و از حریم و حیثیت و ملیت به صورت سلاح در میآورد. بنابراین، اگر فرض کنیم يك قانونگزاري، يا يك پیغمبری بیاید بگوید که اساساً جنگی کردن و دفاع کردن باید در يك ملتی، دريك امتی، از میان برود، مثل این است و هیچ فرق نمیکند که يک پیغمبری دستور دهد مردم از زن و مرد برای اینکه قوای شهوانی موجب زحمت و اخلال شده، باید همه اینها را از تناسل و رجولیت و تولید نسل انداخت. پس باید این نیرو در بشر باشد. فقط مطلب اینجاست که باید درست هدایت شود. همانطوری که خداوند در انسان این مبادی و قوا را آفریده، راه انجام آن و طریق صحیح آن در راه خیر و مصلحت، در راه تولید مثل و بقاء نوع باید هدایت کند و همانطوری که شهوت غذا در انسان آفریده، باید آنقدر بخورد که جسم و جانش محفوظ بماند. اگر همین شهوت را در مجرای صحیح و روی اصول صحیحی به کار نبرد، همان که وسیلۀ بقاء است، وسيلۀ فنا میشود. از افراط در غذاخوری و تنوع در شهوات، به جای اینکه ۸۰ سال، ۱۰۰ سال عمر بکند، در سن ۲۰ سالگی و 40 سالگی خودکشی میکند. همینطور مبدأ شهوی تناسلی در انسان به جای اینکه برای تولید مثل و ايجاد نوع به کار برده شود، اگر در راههای شهوات غيرقانونی به کار برده شود، به جای اینکه بقای نوع را تأمین کند، موجب فنای نوع خواهد شد و مبتلا به سیفلیس و سوزاك و در نتیجه قطع نسل میشود. همینطور این مبدأ غضبی در انسان چون ظهور کرد و به کار افتاد، اسلحه به دست میگیرد و باید در راه دفاع از حق و ناموس و شرافت و کشور مصرف بشود. اگر همین مبدأ در راهی که خداوند و قانون خلقت معین کرده است، مصرف نشد و منحرف گردید، مثل عموم جنگهای جهانگیران دنیا بیجهت به بهانههای گوناگون، به عنوان ملیتها، کشورگشایی، دست یافتن به سرزمین دیگران، مصرف اعدام و نابود کردن نوع بشر خواهد بود. از يك طرف، این مبدأ غضبی در انسان هست، از طرف دیگر، باید به وسیلۀ تشریع این مبدأ هدایت بشود. به چه صورتی در بیاید؟ اگر دین و آیینی هم نبود، عقلای دنیا و صلحا میخواستند بنشینند و يك راه اصلاحی پیدا کنند، چه میکردند؟ و میتوانیم بگوییم جنگی در دنیا از میان برود؟ این حرفی است. امروز هم این ادعا را میکنند. جامعههای صلح و تحديد سلاحها شب و روز کار میکند، اما روی زمین، توی تالارها، میان اطاقها. ولی در زیرزمینها، کارخانهها، به سرعت سلاحهای مخرب و بنیانکن بشر میسازد. در زیر پای همان مردمی که بالا نشستهاند و دم از صلح و اصلاح و تعطیل جنگی و تعطيل آزمایشهای اتمی میزنند. زیر پای همانها مشغول ساختن بمبهای اتمی هستند. پس چه باید کرد؟ باید این نیرو در راه حق باشد. این همانی است که اسلام میگوید. جنگ قتال را جهاد نام گذاشته و بعد هم ضميمه میکند قرآن و اخبار و دستورات دين ما جهاد فی سبیل الله را. یعنی چه؟ در راه خدا. راه خدا کجاست؟ کدام طرف است؟ به طرف آسمانهاست یا به طرف کعبه است و بیتالمقدس است؟ راه خدا همان راه صلاح و خیر جامعۀ عمومی بشر است. یعنی راه عدالت. یعنی راه حق. یعنی راه آزادی بشر كه يك عدهای، يك طبقهای بر قوا و نیروهای مردم چنان سلطه نداشته باشند که هم جلوی حرکت فکری جامعۀ بشر را بگیرند و هم دست آنها را از دراز شدن منابع طبیعی که خدای عالم در دسترس همه قرار داده است، بازدارند. همانطوری که خداوند به همۀ نیرو و قدرتهای باطنی و استعدادهای معنوی عنایت کرده، همانطوری که این هوا و فضا و نور و زمین را برای همه آفریده، سبيلالله همان است که همۀ مردم از همۀ استعدادهای باطنی خود برخوردار باشند و از استعدادهای طبیعی برای چنین آزادی جاهدوا في سبيل الله آمده، به صورت جهاد، آن هم در راه خدا. در آیین اسلام یکی از ابواب فقهی ما باب جهاد است. آن هم ملاحظه بفرمایید در باب عبادات از آن بحث میکنند. چون فقه ما دو قسمت است: يك قسمت باب معامله است. یک قسمت هم باب عبادات. آن قسمتی که عبادات است، فرقش با ابواب معاملات این است که در قسمت عبادات قصد قربت لازم است، مثل حج و نماز و روزه و زکات و خمس و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد. اینها همه از ابواب عبادات است. یعنی اگر کسی شمشیر دست گرفت و رفت با كفار هم جنگید، ولی قصد قربت نداشته باشد، ثواب نمیبرد، اگر هم کشته شد، شهید و مأجور نیست. آن کسی میتواند جهاد کند و شمشیر بردارد و مثاب باشد و انجام تکلیف کرده باشد که به قصد قربت قيام کند. قربت یعنی چه؟ یعنی نزدیکی به خدا. باز هم میبینیم مثل في سبيل الله. خدا کجاست که به او نزديك بشویم؟ خدا همانجاست که ناظر است و ارادۀ خدا و صفات الهی است که در عالم ظهور کرده و متصف کردن اجتماع و افراد را به صفات الهی خدا حکیم است، خدا عادل است، خدا رحیم است. تحقق دادن حکمت و عدل و سرچشمههای رحمت و خیر را به روی مردم باز کردن، معنای جهاد في سبيل الله است. آن هم در باب عبادات بیان شده است. قرآن و آیات را که در نظر میگیریم میبینیم که آیات قرآن هر جا كلمۀ قاتلوا، جاهدوا است دنبال آن این قید هست، این جمله هست که في سبيلالله. در این آیهای که عنوان کردم میفرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا». گویا قسمت کبرویش مسلم است. قتال و جنگ در دنیا هست. با طبیعت و سرشت بشر است. ولی مطلب صغروی این است که مردم دنیا دو دسته هستند: الذین آمنوا…
خواه ناخواه زندگی، جنگ و کوشش است. اما آنهایی که به يك هدف عالی ایمانی آشنا هستند، آنها در راه خدا میجنگند. اگر آن نشد، در راه چه؟ در راه طاغوت است. میرسیم به کلمۀ طاغوت. شما میپرسید طاغوت یعنی چه؟ این چه جور کلمهایست؟ آیا در قرآن کسانی که قرآن میخوانند، به اين كلمه دقت کردهاند؟ طاغوت مبالغه در طغیان است. طغالماء یعنی آب، سیل به قدری زیاد شد و فشار آورده که از بستر خودش خارج شده، خانههای اطراف را خراب میکند. درختها و مزارع را ویران میکند.
این معنای طغیان آب است. طاغوت یعنی آن فرد طاغی، آن فرد خودسر، بسیار این کلمه جامعتر است از کلمهای که فلاسفۀ يونان، علمای اجتماع اختراع کردهاند و هنوز هم رایج است: به اسم مستبد یا دیکتاتور. برای اینکه مستبد ممکن است مستبد بر خودش باشد. شهواتش بر وی حاکم باشد. اما طاغوت آن است که از تمام حدود و حقوق اجتماعی خارج میشود و همه را پایمال میکند. مثل اینکه طوفانهای نفسانی و شهوانیش چنان از جا و از حد بیرون رفته که همۀ حدود را زیر پا میگیرد. بعضیها این طور گمان میکنند که از طاغوت مقصود بت است. البته بت هم يك مصداقی است. ولی این تعبير نه با لغت زیاد درست میآید، نه با موارد استعمال. برای اینکه لغت میگوید: «الطاغيه الجبار المتكبر، الثاني الطاغوت: کل متعد، کل رأس ضلاله، الشيطان الصارف عن الخير، الأحمق نصب ملوكالروم و كل ملك». قرآن هم در آیۀ دیگر سورۀ نساء میفرماید: «يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُرُوا بِهِ». اگر مراد بت باشد، پیش بت که محاکمه نمیبردند. یعنی به او حکمیت میدهند. به او قضاوت و حکومت میدهند. پس معلوم میشود مراد بت نیست و در قرآن شاید در نه مورد یا هفت مورد کلمه طاغوت آمده. در سورۀ بقره و آیۀ شریفۀ آيتالكرسي که ثواب خواندنش بسیار است، به خصوص بعد از نمازها، دو بار تکرار شده :
«لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.»
مطلب از این دو شق بیرون نیست. یا تصرف در وجود انسان، در ارادۀ انسان و در نفسیات انسان به دست خداست. اثرش این است که به تدریج این فرد از تاریکیهای خودبینی اشتباهات و شهوات بیرون میآید و به نور علم و معرفت، آیندهبینی جلوی دیدش وسیع خواهد شد. یا از آن طرف است. اگر این نشد، طاغوت سر وقتش میآید. نمیشود مردم بی ولی زندگی کنند. یا ولی خداست، یا طاغوت و بت. پیغمبر و امام هم ولیاند اگر میگوییم که اینها ولی هستند، برای اینکه اینها هم همان ارادۀ خدا را اجرا میکنند. ولیاللهاند. به صلاح مردم از خود مردم نزدیکترند که فرمود: «الست اولی بکم من انفسكم؟» آیا من به شما از خود شما نزدیکتر نبودم؟ شما میخواستید بتپرست باشید. شما میخواستید جاهل باشید، شما میخواستید خون همدیگر را بریزید. شما میخواستید ضعیف و ذلیل و زبون و توسریخور ملل مجاور باشید. دیدید وقتی که من در شما تصرف کردم، همه چیز پیدا کردید. در روز داستان غدیر اینجور پیغمبر خدا اتمام حجت کرد. چون این تحول مشهود شده بود. چون به مرحلۀ عمل رسیده بود: «الست اولی بکم من انفسكم ؟» پس اگر خدا و اولیاء خدا متصرف نباشند، قهراً متصرف طاغوت خواهد شد. نتیجه و علامتش چیست؟ «يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ». از نور فطرت، نورعقل، نور ادراک، اینها را به تدریج رو به ظلمت، جهل و شهوات و اشتباهات و بداندیشیها و بدبینیها میکشاند. پس همانطوری که در آن آیه فرمود: «الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» در مقابلش «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ» جنگ مسلم است. در این دنیا هست. اگر در پایان دنیا آن روزی که جنگ برداشته شد، باید دنیا به آخر رسد یا دنیای دیگری باشد یا غریزۀ بشر تبدل یابد. اگر تبدل پیدا کرد، زندگی دیگری است. ولی این دنیا با این غرایز، جنگ به صورتهای مختلف هست. ولی فرقش این است آنهایی که ایمان آوردهاند، در راه خدا میجنگند. آنهایی که ایمان ندارند در راه طاغوت میجنگند، در راه مردم خودخواه مستبد متکبر. کسانی که از حدود تجاوز میکنند. بعد جنگ را میگوید. برای چیست؟ این هم مطلب دوم ما است. تا اینجا با نمرهگذاری که از یادم رفته. مطلب اول راجع به این بود که جنگ یک اصل فطری و غریزی است و نمیشود که نباشد. مطلب دوم این بود که دین، دین کامل، نه دین مسیحیت، دین مسیحیت همانطوری که به ظاهر میگوید جنگ نباشد، یعنی اینها اینطور تلقینش کردهاند، میگویند مسیح گفته اگر يك کسی سیلی به این رویت زد، آن رویت را هم نگهدار. اما عملاً هم اینطور بوده؟ این جنگهایی که در دنیا ایجاد شده، اینها از کجا آمده؟ ما مسلمانها ایجاد کردیم؟ و این همه کشتارهایی که در این قرن اخیر در دنیا، چه در داخل کشورها و چه در جنگهای عمومی پیش آمده، اینها به دست کیها بود؟ از طرف دیگر هم مسیحیت میگوید که اگر میخواهید به خدا و ملکوت خدا نائل بشوید، زنها شوهر نکنند، مردها هم زن نگیرند، آیا این عملی شده؟ آیا اروپای مسیحیت کانون شهوت نشده؟ که عکسالعمل همان جلوگیریها است؟ و به اسم مسیحیت یک عده راهب و راهبه توی دیرها نشستهاند و قوای حیاتی خودشان را تعطیل کردهاند. اگر این باشد، مسیحیت واقعی یا يك امر موقت زمانی بوده یا این آیین دروغ است. ولی مسلماً چون قرآن مسیح را تصدیق کرده است ما باید باور کنیم این حرفها دروغ است. «رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ».
رهبانیت تنها زن نگرفتن و زن شوهر نکردن نیست. نشستن در يك گوشهای و دفاع از حق نکردن و قانون دفاع از هستی و حق را تعطیل کردن، آن هم در حقیقت رهبانیت است. بنابراین، نمیتواند قانون عمومی دنیا باشد. آن آیینی میتواند دنیا را اداره کند که اول هندسۀ غرایز بشری را تنظیم کند و از روی غرایز بشری، هندسۀ اجتماع را تنظیم کند و بگوید این غریزه در تو هست. اما این را در راه آدمکشی، چاقوکشی، برای پول، برای شهوت، برای کشورگیری، برای دست انداختن به سرزمین دیگران مصرف مکن. باید در راه خیر باشد. دفاع از حقت کن. دفاع از ناموست کن. دفاع از کشورت بکن. دفاع از آیین کن. دفاع از حقوق عمومی بکن. پله به پله، درجه به درجه باید این غریزه را در این مسیر پیش ببری. بعد میبینیم با آیات قرآن بررسی میکنیم «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ»[2] این همان «فی سبیل الله» است که دو جنبۀ اثبات و نفی است. یکی اینکه بجنگید. برای چی بجنگید؟ کشورگیری کنید؟ غنیمت به دست بیاورید؟ نه. یکی اینکه صدای حق و مطلب حق را به مردم دنیا برسانید. این معنای «في سبيل الله» است. مردم را آزاد کنید. دیگر اینکه مانعهای حیات بشری را از میان بردارید. آن قدرتها و طبقاتی که در مقابل حقوق مردم ایستادگی میکنند و روپوش و سرپوشی روی افکار و حقوق عمومیاند، آنها را بردارید. مردم را از این فضاهای اختناقآور آزادشان کنید. تا با خدا و مبدأ عالم آشنایشان کنید: «حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ و ….». آن قدرتهای متمرکزی که مردم ضعیف را میفریبد، به جان هم انداختن مردم، آنها را از حق به سوی خلق سوق دادن، از توحید به شرك و بتپرستی و چوبپرستی و آدمپرستی منحرف کردن، تا این فتنهها از راه تکامل بشر برود و از میان برداشته بشود. تا طبقات مخصوصی که سرمایههای مردم را برای شهواتشان به کار میبرند و حقوق میلیونها مردم را مثل امپراطوریهای روم و ایران پامال میکنند، از بین بروند. گفت: بعثنا لنخرج الأمم من دل الاديان الى عز الإسلام. وقتی که آن مرد، آن مرد عرب پابرهنه، دیروز با فرماندۀ قوای ایران روبه رو شد، او گفت: شما برای کشورگیری آمدید، برای غنیمت آمدید، گرسنه هستید، برهنه هستید، ما سیرتان میکنیم، پول به شما میدهیم. به فرماندههانتان، به سربازهاتان میدهیم، به سرزمین خود برگردید. او همی گفت و به گمانش در آن مرد تأثیر کرده. این مرد بنگرید، چه گفت؟ و گفتهاش چهجور در تاریخ باقی مانده؟ آن مرد سرش را بلند کرد، یک کلمه گفت. يك كلمۀ پر معنی گفت. ما از طرف پیغمبر خودمان مبعوثیم تا اینکه ملل دنیا را از ذلت قوانين بشری و ادیان تجملی که برای يك طبقات خاصی است، بیرون بیاوریم و همه را در مقابل حق و به عزت اسلام برسانیم. الى عز الإسلام. این جهاد اسلامی است. این معنی جهاد است. یعنی کوشش برای حق. اسمش را هم جنگ و قتال نمیگذارند. جهاد یعنی کوشش برای حق. در باب عبادات هم ضبطش میکنند. قيد في سبيلالله هم به آن میزنند.
از پیغمبر اکرم صلىالله علیه و آله، مردی پرسید یا رسولالله فردی میرود میدان جهاد برای اینکه شاید غنیمتی به دستش بیاید، سه بار فرمود: اجری نزد خدا ندارد. دیگری پرسید که کسی به جنگ میرود برای اینکه شجاعت خود را بیازماید، میرود برای اینکه مردم ببینند، شهرتی پیدا بکند. آیا مجاهد في سبيلالله است؟ فرمود نه. عرض کرد پس مجاهد في سبيلالله کیست؟ فرمود آن کسیست که جهاد کند «ليكون كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا » تا اینکه ارادۀ خدا بالا بیاید و حاکم بر ارادهها شود، این همان راه خداست. این معنای جهاد اسلام است. اگر بخواهیم بحث کنیم آیات را بررسی بکنیم مجالی نیست ولی مسلمانان بعد از صدر اول منحرف شدند. در زمان خلفای اموی همانطوری که اسلام همه چیزش مسخ شد، جهادش هم مسخ شد. این مربوط به مطلب اولی اسلامی میشد. چه کلمۀ خوبی میگوید کارلایل انگلیسی که عین عبارتش یادم نیست. وقتی دفاع از اسلام میکند که اسلام را متهم میکنند با جنگ و شمشیر پیشرفته [است]، میگوید مطلب را بالاتر از این بیاورید، بررسی کنید. اسلام حق است یا حق نیست؟ اگر يك آیین حقی است، آیین توحید است، آیین خدا پرستی است، نظامات دارد، قوانین عادلانه دارد و مردم را به سعادت میرساند، این آیین حق است. از جانب خداست. اگر حق است، حق باید پیش برود. اگر با شمشیر نشد، با دندان و پنجه باید پیش برود. دیگر نمیتوانند بگویند چرا اسلام با شمشیر پیش رفته؟ حق پیش رفته یا باطل پیش رفته؟ شما از این طرف حساب میکنید میگویید چون با شمشیر پیش رفته پس باطل است. نه، ما میگوییم چون حق است، باید با شمشیر پیش برود. چرا از آن طرف حساب میکنید؟ اگر عناد ندارید، اگر نمیخواهید دروغ بگویید، اگر نمیخواهید قیافۀ اسلام را در نظر يك مشت مردم عامی و متعصب اروپا لکهدار کنید، چرا اینجور میگویید؟ چون جنگیدند، پس اسلام باطل است. بگویید چون اسلام حق است، پس دستور جنگ داده است. اگر يك بوتهای باشد که گل نداشته باشد، برای چه خار اطرافش روییده بشود؟ اگر انسان حق حیات و زندگی و دفاع ندارد، این حق فردی را ندارد، چرا غضب داشته باشد؟ چون غضب دارد پس يك حقی دارد. چون حق دارد، باید این نیرو را به کار اندازد اما در باطل نه. باید دفاع از حق خودش بکند. دفاع از ناموس خودش بکند. این حقیقت جهاد است که ملازم با يك دینی است که حق است و قانون دارد. نمیشود باور کرد يك دينی از طرف خدا بیاید و حق باشد و برای اصلاح دنیا باشد. هیچ جنبۀ دفاعی و تبلیغی و پیشرفت نداشته باشد. اصلاً باورکردنی نیست. اگر يك همچو دینی میآمد، ما نباید این دین را بپذیریم که بگوید این دین از جانب خداست. برای سعادت بشر است. تا روز قیامت باید مردم را رو به حق، رو به سعادت سوق بدهد. دینی است که باید اصلاح کند بشریت را. باید بشر را از واژگونی به طرف شهوات حیوانی، قامتش را راست کند، به طرف خدا متوجه کند. باید عدل و داد در دنیا ایجاد کند. باید جنگهای غارتگری و آدمکشی و کشورگشایی که سران دنیا عدهای را آلت میکنند به عناوین ملی و غیر ملی، آنها را باید از بین برد. «وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ». يك همچو دینی بیاید، بعد بگوییم نه، این دین گفته که هر کس آمد دورتان از شما پرسید، بگویید بله يك خدایی هم هست، يك پیغمبری هم هست. هر که آمد به شما گفت دنیا چه جور باید اصلاح بشود؟ به نظر من مصلحت در این است که دنیا بجنگند. دست این قلدرهای دنیا، اینهایی که به ناموس و زندگی و حقوق مردم تعدی میکنند، اگر کوتاه شود بد نیست. این دین شد؟ وقتی گفت حق است، باید شمشیر بدهد دستش. بگوید این حق باید پیش برود. تا کجا پیش برود؟ تا آنجایی که دین پیش برود. اگر تسلیم شدند گفتند ما مسلمانیم، میشوند برادر شما. اگر به کفر باقی ماندند گفتند ما كافریم، به عقایدمان باقی میمانیم، عبادت خودمان را میکنیم، ولی تابع قانون عمومی اسلامی هستیم، این ذمی میشود. وقتی ذمی شد، باز با مسلمانها در حقوق برابرند. دیگر نمیتواند عرب بگوید چون دین از کشور من آمده، از این جهت من تفوق بر عجم دارم. عجم هم که مسلمان شد، آن هم میشود مثل عرب. با تقویتر شد، میشود فوق عرب. بیشتر به اصول و معارف اسلام آشنا شد، این است میزان. چینی باشد، رومی باشد، زنگباری باشد، سیاه و سفید، هر رنگی باشند، این حقیقت را پذیرفتهاند، میشوند يك فرد مسلمان [که] در تمام حقوق مساویاند. دیگر حق ندارد کسی او را بگوید چون بعد از من اسلام آوردي، من عربم جلوتر آمدم تو عجمی بعد آمدی. از این جهت من حقم مقدم است؛ تو حقت مؤخر است. انحرافی که در صدر اول اسلام پیش آمد روی همین زمینه بود. عرب کم کم به این غرور دچار شد. گفت من چون جلوتر اسلام آوردم، اسلام از کشور ما آمده، از مملکت ما آمده، ما حقمان مقدم است و شروع کرد به تجاوز به حقوق ایرانیها و اینها را عقب زدن. بعد هم بیشتر این همۀ بدبختیها از روی همین عصبیت نژادی و قومی، بدبینیها که امروز عمال بیگانگان، دستگاه بیگانگان، مسلمانها را تجزیه کردند، دیوارها مقابل آنها کشیدند. از همانجا پیدا شد. ولی اگر این بود که همه برادرند، همه برابرند، جنگی میکنند برای اینکه مردم را آزاد کنند. همانطور که در صدر اول بود.
خلاصه آنکه آیا میشود دینی در دنیا باشد، آیین خدایی باشد و برای پیشرفت و دفاع از این دین دستوری نداده باشد؟ اگر بخواهیم فرضش را هم بکنیم، فرضش هم درست در نمیآید. با کی باید جنگید؟ با کی بجنگیم؟ جهاد با کی است؟ اول مطلب جهاد این است که اسلام باید دعوتش را اعلام بکند. دعوت چون دعوت فطری است، مردم دنیا قهراً استقبال میکنند. مردم فطری دنیا، آنهایی که آزاد زندگی میکنند، تودههای مردم قهراً طبقات حاکمه و آنهایی که منافعشان را در این میدانند که مردم به يك حقی نگروند، قهراً مزاحمت میکنند پس جنگی در میگیرد. جنگ در میگیرد تا این قشره را از بین میبرد. این قشرهای که روی استعدادهای بشر بود، این قشرها میآید بالا. آیا در ایران همینطور نبود؟ مردم اگر تاریخ را ببینید، تودههای مردم از دعوت اسلام استقبال میکردند. فقط نظامیها که جیرهخور دستگاههای حاکمه بودند، مقابل مسلمین مقاومت میکردند و الا زیر این قشره و دستگاههای عمومی مردم به آنها كمك و راهنمایی میکردند. راه نشان میدادند. در قضایای تاریخی ما بسیار داریم که تودههای روم و ایران با مسلمانان همدستی میکردند. میگفتند شما بیایید اگر این است شعارتان: الله اكبر.
همۀ مردم در مقابل خدا یکسانند. ما هم حاضريم كمك كنيم. آنها شروع کردند جنگیدن تا این قشره فاسد پوسیدهای که روی افکار و استعدادها را گرفته بود، در ایران برطرف شد. يك مرتبه استعداد ایرانی رویید. يك ورق بزنید تاریخ قبل از اسلام و یکی بعد از اسلام را، این همه شعرا، این همه علماء، این همه نویسندهها، این همه محققین، این همه گویندهها، چگونه یک باره رویید؟ این نتیجۀ همان اسلامی بود که آن قشره را شست. آن قشر فاسد شده. پس تا آن جایی که مانع پیش بیاید، اسلام میگوید باید مانع را برطرف کرد. حق را به مردم اعلام کرد. اگر آنها هجوم کردند، جنگ جنبۀ دفاعی پیدا میکند. وگرنه برای ابلاغ رسالت به عامۀ مردم است، چون دین خدایی است و اگر مزاحمت کردند، مانع ایجاد کردند، رفع مانع کردن لازم است و دیگر دفاع است و اگر کفار و بیگانگان هجوم کردند، يك کشوری که به صورت اسلامی درآمده است، آنوقت همۀ مسلمانها باید دفاع کنند. پس این دو جور جنگ است. پیشروی و دفاعی يك جنگ و جهاد دیگر هم داریم که داخلی اسلام است. اگر يك اقلیت مذهبی که باید در ذمۀ اسلام باشند، اگر از حدود ذمه خارج شدند، یعنی این کسی که یهودی است، مسیحی است، در کشوری که قانونش قانون اسلام است، حکومتش حکومت اسلامی است، قوانین و حدود اسلامی اجرا میشود، مالیات بدهش مسلمانها هستند، يك جمعیت یهودی یا مسیحی که اقلیت دارند و در آنجا زندگی میکنند، اسلام با آنها چه نظر دارد و میفرماید؟ اگر به حدود ذمه عمل کردند، اینها مثل يك فرد مسلمان، عباداتشان را آزادانه انجام بدهند، مالیاتشان را بدهند که همان جزیه است، بعد هم تمام حدودشان، خونشان، جانشان، مالشان محفوظ خواهد بود و مثل يك فرد مسلمان، کسی حق تعرض به مال و عرضشان ندارد و اگر از حدود ذمی خارج شدند، محارب میشوند، این هم يك جور جنگی است. مسلمانها باید با آنها بجنگند. چون از حدود مقرره سرکشی میکنند. باید با آنها در داخل کشور اسلامی جنگید، تا تسلیم حق و قانون شوند. تا اینکه سرشان را پایین آورند تا در تحت حکومت و قوانین اسلام درآیند. اکنون نظر فقه اسلامی را برای اینکه حدود ذمی چی هست ملاحظه نمایید و کسی که ذمی است در یک کشور اسلامی تا چه موقع مسلمانها موظفند که با آنها رفتار ذمی کنند؟ این قسمتی است که در تمام کتب فقهی ما هست و هم من از کتاب مختصر نافع مرحوم علامۀ حلی برداشتهام. میفرماید شروط ذمه پنج است: ۱- باید جزیه بدهد. (يعنی يك مالیاتی به بیتالمال مسلمانها باید بدهد که حقوقش حفظ شود و مسلمانها به وی آزار نرسانند) ۲- نسبت به مسلمانان آزار نرساند و به زنانی که عنوان مسلمان دارند معاشرت و زنا نکند و اموال مسلمانها را ندزدند ( و با دشمنان مسلمين همدستی نکند).۳- تظاهر به محرمات نکند، مثل شرابخواری، زنا، نکاح محارم. کلیساها و کنیسههای نوینی احداث نکنند و ناقوس نوازند و قوانین عمومی در بارۀ آنها اجراء شود. (و ملحق به همین است بحث و احکام دربارۀ کنیسه و مساجد و مساكن) جایز نیست احداث و اگر احداث کردند باید زایل شود. آری بالا سر مأذنه مسلمانها صدای ناقوس آنها نباید بلند بشود. ۵ – ولايعلى الذمي بنيانه فوق المسلم، مرد ذمی حق ندارد عمارتش را آنقدر بلند کند که بالای عمارت مسلمانها باشد.
این ذلت است برای مسلمانها. عمارت چندین طبقه خیابانها مال کیست؟ کیها هستند در این مملکت با دشمنان مسلمین دارند همدستی میکنند؟ و این قانون اسلام، این فقه اسلامی است. از خودتان اعتراف میخواهم، کیها اموال مسلمانها را میدزدند و به صهیونیسمها و اسرائیلیهای بینالمللی كمك مینمایند؟ کیها زنهای مسلمانها را از حدود عفت خارج میکنند؟ اینها ذمياند؟! یا محاربند؟ و حکمش را باید فقیه بدهد و اگر با این حدودی که علماء اسلام و علمای شیعه بیان کردند (فرض میکنیم انشاءالله در مملکت ما نیست.) اگر دولت و حکومتی هم با اینها بند و بست داشت، تکلیف مردم مسلمان با این دولت چیست؟ و با این حکومت چیست؟ به حكم فقه اسلامی، نمیخواهم روی تعصب گفته شود. از یک طرف، مسلمانها را آواره بکنند میان بیابانها و به حدود اسلام تجاوز بکنند و از يك طرف، ثروتهای مسلمانها را به عناوین مختلف به کارهای اساسی و تولیدی نبردند و میبرند ترویج فحشاء بكنند. اگر دولتی آمد بدون اسم برای اینها سفارتخانه باز کرد، رؤسا و وزراء کشور اسلامی هم در آنجا رفتند عیش و نوش و بخور و بخند کردند، مردم تکلیفشان با چنین حکومتی چیست؟ خودتان تکلیفش را معین بکنید. حکومتی که محکوم قوانین اسلام نیست. آیا حاکم بر ملت مسلمان باید باشد و خودتان بفرمایید. اگر دروغ است تکذیب بکنند. اگر راست است با حدود اسلامی درست درنمیآید. آقا امروز صهیونیسم پوست دوم استعمار است و استعمار به صورت اولی خود شکستخورده است و پوست صهیونیسم درآمده. صهیونیسم به پوست اسرائیل درآمده. اسرائیل باز يك قيافۀ دیگری در کشور ما گرفته، به صورت بهائیت درآمده و در تمام وزارتخانهها و اركان این دولت شیعۀ اسلامی که باید برایش واقعاً صلوات و سلام فرستاد و همه اسلامپناهند، در همهجا نفوذ دارند. آقایان مأمورین دولت، خفيه و غيرخفیه که اینجا تشریف آوردهاید، این مطلب اسلام است. مطلب دین است. میخواهد رئیس دولت باشد، فوق رئیس دولت باشد، دون رئیس دولت باشد. میفرمایید من چرا این حرفها را میزنم و اوقاتتان تلخ میشود؟ نگذارید بزنم. جلویم را بگیرید. آنگاه تکلیف از من ساقط میشود. ولی وقتی آمدم اینجا مجبورم که قوانین و حدود اسلامی را بگویم. من اجير کسی نیستم، من مزدور کسی نیستم، من نمیخواهم دستگاههای حکومت را به من بدهند، به من عنوان بدهند، من همین است که هستم، میخواهید بخواهید.
از دیروز تا به حال مرا عصبانی کردند برای اینکه یک مجلسی دیروز عصری در دزاشيب، يك عده جوانهای مسلمان بر پا کردند. ببینید چه مسخرهبازی درآوردند. یکباره صریح بگویید منبر نرو و حرف نزن. اینکه عرض کردم اعصابم خراب است، برای همین است. حرفهایی که میزنم مسئولیتش به پای خودم است. فردا صاحبخانه را نگیرید ببرید و از او مؤاخذه کنید و از زندگیش بیاندازید. به او مربوط نیست. به من بگویید تو دروغ گفتی. بر خلاف دین میگویی. اخلالگری. با سفارتخانهها ساختی. خوب بگویید هر چه میخواهید. پرونده برایم درست کنید.
مردم عمومی میدانند من چهکاره هستم. آیا این شد مملکت اسلامی؟ اینها اسلام پناهند. ما در مؤتمر اسلامی سرمان به زیر بود، نمیتوانستیم سر بلند بکنیم وقتیکه صورت روابط را به ما نشان دادند.
آقای وزیر کشاورزی، مگر مستشار مسلمان در این مملکت نیست؟ مهندس نداریم؟ اگر نداریم از سوییس بیار. نداریم، از هند بیار. نداریم، از آلمان بیار. حتماً باید مستشار تقسيم املاك يك فرد یهودی صهیونیست باشد؟ خوب آقا کجا را آدم بچسبد؟ من میدانم و میگویم و مدرك هم دارم. شما بگویید دروغ است. جشن یک ماه قبل را میدانم در کجا بوده و کیها گردانندۀ این جشن بودند. اسمهایشان را هم میدانم. مستشارها را هم میشناسم. آنجا به ما گزارش دادند، گفتم به ما چه؟ به ما مربوط نیست. بعد شما دیدید هر کسی به هر جایی مسافرت میکند میرود و میآید، در روزنامهها این همه هیاهو برای این مسافرتها است. يك كلمه نوشتند، این مؤتمر اسلامی قدس چه گفتند و کیها بودند و چه گفتگوها کردند؟ این دست کیست؟ جز عمال اسرائیل، آن عمال اسرائیلی که ریشۀ اخلاق این مملکت، ریشۀ عفت این مملکت، اقتصاد این مملکت، حیات معنوی این مملکت، زندگی این مملکت را به باد میدهند. همانطوری که جناب آقای مطهری گفتند: خطرشان از هر خطری بیشتر است و من امشب به شما برادرهای مسلمان، به شما علما، به شما بزرگان، این خطر را اعلام میکنم. خودتان میدانید و وظیفهتان. یا اینها را دولت تکذیب بکند و بگوید این حرفها دروغ است، تبلیغات است. ما در مقابل مسلمانهای دنیا سرافکنده هستیم.
این هم يك مرحله جهاد است. جهاد با کفار برای پیشرفت اسلام، جهاد برای دفاع از اسلام و کشور اسلامی، جهاد برای اینکه ذمی به صورت حربی در نیاید. این سه گونه جنگ است که اسلام دستور داده. يك جور جهاد هم جنگ با استبداد و قلدری است. تا کسی نتواند در کشور اسلامی قلدری بکند. طاغوت نباید باشد. وظیفۀ هر مسلمانی است که مستبد را راهنمایی کند. به زبان خیراندیشی بگوید. دیکتاتوری و استبداد صلاح خودت نیست. به صلاح کشور نیست. به صلاح اجتماع نیست. هیچ قلدری، هیچ دیکتاتوری، سر زنده به گور نبرده. باید نصیحتش کرد. اگر نصیحت نپذیرفت، آن وقت در مقابلش باید صفآرایی کرد و قدرت ایجاد کرد. شما مسلمانها ممکن است بگویید پس چرا علمای اسلام دربارۀ جهاد این مطالب را نمیگویند؟ چرا اخبار ما اینطور است؟ صدر اول اسلام را نگاه میکنیم میبینیم در صدر اول اسلام اميرالمؤمنين در جنگها و جهادهایی که مسلمانها شرکت میکردند هم امضاء میکرد، هم كمك میکرد، هم در بعضی از جنگها پسران خودش را میفرستاد. بعد چه شد؟ بعد شد معاویه. بعد شد یزید. اخباری که دربارۀ جهاد داریم، شرط میکند باید با امام عادل یا سلطان عادل باشد و این منصوص اخبار است برای آنکه جنگ برای تثبیت سلطان جائر یا امام جائر نباشد ولی آنچه میگویند: با سلطان عادل جنگ بكنید. دفاع بکنید. در زمان ائمه شرایط چه بوده؟ اگر مسلمانها هم میجنگیدند، هر چه کشور اسلام توسعه پیدا میکرد، برای چه؟ آخر مسلمانی که برود چین را بگیرد و نتیجهاش این باشد که عبدالملك بن مروان، سليمان بن عبدالملك يا فلان خلیفۀ عباسی نتیجهاش را بگیرد؟ اميرالمؤمنين و خليفة المسلمين باشد؟ آیا اسلام این را خواسته؟ از این جهت در اروپا عنوان سلطان عادل تکرار شده. مطلب این است. همانطوری که در روایات نماز جمعه آمده و باید بررسی شود. مطلب این بود که اگر میفرمودند بروید با هر که بخوانید. چون نماز جمعه نشان حکومت است. اگر تصویب میکردند، امضای حکومت ولید بن عبد الملك بود، امضای حکومت متوکل عباسی بود، امضای حکومت فلان بچۀ اموى بود. چون امام جمعه نمایندۀ همینها بوده، مانند دیگر نمازها نیست. به این جهت فرمودند که اگر امام عادل يافتيد، نماز بخوانید و الّا نخوانید. این چنین حکومت را امضاء نکنید. ولی اگر مسلمانها برای خودشان جمع بشوند و این محظور را نداشته باشند، برای چه نماز جمعه واجب نباشد؟ وقتی ما درست اخبار نماز جمعه را بررسی میکنیم، میبینیم مثل قضیۀ جهاد است که ائمه میفرمودند، آخر برای کی جهاد میکنید؟ برای اینکه غنایم اینها بیشتر ببرند؟ بارگاه هارونالرشید عیش و نوش بیشتر داشته باشد؟ هزار زن مغنیه، پنج هزار بشود؟ این اسلام منظور نبود. این اسلام منسوخ است و پیشرفت به این صورت جز پوشاندن حقیقت نتیجهای نداشته. زمانی که عمر بن عبدالعزيز خليفه شد، خواست اصلاحاتی بکند، دست دزدها و غارتگران را کوتاه کند، مخالفتها با او شد و صداهای بلند برخاست. گویا از ترکستان بود که والی برای عمر بن عبدالعزيز مینویسد که این مردم دسته دسته میآیند مسلمان میشوند برای اینکه خراج یا جزیه ندهند. شما اجازه بفرمایید ما اسلام اینها را قبول نکنیم. برای اینکه جزیه از ایشان بگیریم. عمر بن عبدالعزيز مأمورش را میفرستد میگوید با تازیانه بر سرش بزن و مینویسد: «ان الله بعث محمد صلى الله عليه و آله هادياً و ما بعثه جابيا». «خداوند تبارك و تعالی این پیغمبر را برانگیخت برای اینکه هادی خلق باشد. بر نیانگیخت که خراج گیرنده از مردم باشد.» از مصر نوشتند که این قبطیها میآیند مسلمان میشوند برای اینکه خراج ندهند. شما اجازه بفرمایید ما اینها را ختنه کنیم. آنهایی که ختنه شدند بپذیریمشان؛ آنهایی که ختنه نشدند از آنان خراج بگیریم، باج بگیریم. باز مأمور خود را فرستاد و نوشت: «انالله بعث محمد صلى الله عليه و آله و سلم خاتماً و ما بعثه خاتنا». «پیغمبر را خداوند فرستاد خاتم انبياء، نفرستاد برای اینکه مردم را ختنه کند». این شده بود طرز فتوحات اسلامی. وقتی این شده بود مطلب که حتی به خود مسلمانها، کشور اسلامی به کشور اسلامی دیگر تجاوز میکرد و به سرمایههای آنها، برای اینکه بگیرند، بدزدند، بخورند. این است که فرمود: «اگر امام عادل یا سلطان عادل باشد، باید جهاد کرد». اگر منظور آنطوری که بعضی از فقها میگویند مراد از امام عادل، معصوم باشد، امام عادل نمیفرمود. بین عدالت و عصمت به اصطلاح عموم و خصوص مطلق است: «هر معصومی عادل است ولی در عادلی معصوم نیست». پس اگر دیدید يك فرد عادلی سرپرست مسلمانهاست، آنوقت جهاد بر همه واجب است. این هم بحثی است. من تقاضا میکنم، فضلا، گویندهها، علما بزرگ بیشتر تحقیق کنند. دینی که روی حق است و نظامات دارد، نمیشود جهاد و دفاع نداشته باشد. به اینجور که هر که هر کاری کرد، به هر چه به سر دین و مسلمانی آورد، در برابرش سکوت کنند و قدرت حرکتیاش را از کار برکنار دارند؟ به این صورت بیدفاع و بيروح و بیحرکت درآوردند. حضرت امام سجاد است (این روایت هم یادم آمد برای شما عرض کنم) به حج میرود. مردی، يك مرد ایرادگیر، مرد بهانهجو، به آن حضرت رسید. «عباد بصری» سلامی میکند، میگوید: «تركت الجهاد و صعوبته واقبلت على الحج ولينه». کار سخت جهاد را گذاشتی، به کار آسان حج روی آوردی، با آنکه خداوند میگوید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»
«خداوند مشتری اموال و نفوس مؤمنين است. در مقابل اینکه جهاد در راه خدا و قتال بكنند، پس بکشند و کشته شوند. این وعدۀ حقی است که در تورات و انجیل و قرآن است. از خدا به وعدۀ خود وفای کنندهتر کیست؟ پس بشارت باد شما را به معاملهای که انجام دادید. این همان فوز بزرگ است».
آن حضرت با همان متانت و وقاری که داشت فرمود: «آیه را تمام کن. آیه همين جا ختم نمیشود و دنبالۀ آیه را بخوان». خواند: «التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ». «توبهکنندگان، پرستندگان، کوچکنندگان برای خدا، رکوعکنندگان، سجودکنندگان، آمرين به معروف و نهیکنندگان از منکر و نگهبانان حدود خدا و بشارت ده مؤمنین را». بنابراین، شرط جهاد این است که مرد مجاهد باید تائب از گناه برای خدا عبادت کند و رخت از وطن و علاقه بربندد. راكع و ساجد برای خدا باشد. آمر به معروف و ناهی از منکر باشد. مردمی باشند که حفظ حدود خدا را كنند. آن حضرت به آن مرد گفت چون مردمی را با این اوصاف دیدید، پس جهاد به همراهی این گونه مردم از حج افضل است. یعنی برای کی و با کی. در زمان ائمه اینجور پیش آمده بود. این منطق و زبانی که اینان راجع به قضیۀ جهاد دارند، باید درست فهمید و درک کرد که آیا منظورشان این است که قدرت دفاعی و حرکت از مسلمانها ساقط بشود، توسریخور بشوند، ذلیل بشوند، بیچاره بشوند و یا منظورشان این است که بیخود خودشان را به کشتن ندهند و وقتی راه حق روشن شد، طرف معلوم بود کی هست و نتیجۀ جهاد چیست، نیتها صاف شد، في سبيلالله شد، باید به جهاد برخيزند و الّا همین قدر که اسلام اهميت به جهاد و قتال داده، بیش از این برای نفوس بشر ارزش قائل است. نباید روی احساسات کشته بشود یا تحريك شده باشد، برای مسلکمان ساخته شده به نفع دسته یا گروهی به مردمی گفته شود باید برای حفظ مليت يا احساسات ملی از مملکت دفاع کند. برای چه؟ کدام مملکت؟ مگر من دیوانه هستم بیایم دفاع از مملکت بکنم برای اینکه عدهای بیشتر مسلط باشند برای اینکه دزد وغارتگر بیشتر بچاپد؟ ولی گفته شود برای خدا و برای راه حق، البته حاضرم. سینهام را هم سپر میکنم. برای اینکه فلان مسلکی که مسلك مادی است و خورد و پوشاك دیگران باید تأمین شود، بجنگید؟ اینها مردم دیوانۀ دنیا هستند. عقلای دنیا که بالاتر از همه، آنهایی هستند که در تحت تعالیم اسلام باشند باید برای حق و في سبيلالله باشد. اینها هم راههایی است که معین کردهاند و همیشه هم زنده و باقی است.
این خطابۀ سیدالشهداء، این جملات و کلمات آن حضرت است. هم در پایان و در روزهای آخر این سفر، هم در ابتدای ورود به كربلا. ابی مخنف طبری از عقبة بن ابی العيزرات نقل میکند. نمیدانم گفتن این خبر برای بعضی قابل هضم هست یا قابل هضم نیست. در یکی از منازل که منزل بیضه بوده، سپاه حر هم نزديك آن حضرت بودند و امام ایستاد. این جملات را خواند که تا هدف برای همه روشن باشد. مطلب کلی هم هست. حمد و ثنا به جای آورد و فرمود: «ايها الناس أن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال» روش ائمه این بود اگر مطلبی را برای شیعهها و پیروان و معتقدین خودشان بیان میکردند از خودشان میگفتند و برای کسانی که چنین نبودند یا در شك و تردید بودند، از پیغمبر. «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَیءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ. قَدْ أَتَتْنی کُتُبُکُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ أَنَّکُمْ لا تُسَلِّمُونی وَ لا تَخْذُلُونی، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَیْعَتِکُمْ تُصیبُوا رُشْدَکم، فَأَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله)، نَفْسی مَعَ أَنْفُسِکُمْ، وَ أَهْلی مَعَ أَهْلیکُمْ» مردم از پیغمبر خداست که فرمود هر کس ببیند سلطان جائری را حرمات الهی را هتك میکند و عهد خدا میشکند، با سنت رسول خدا مخالفت میورزد و در میان مردم به گناه و بزهکاری رفتار میکند، در مقابلش ایستادگی نکند، او را از این روش برنگرداند به گفتار يا به عمل، یعنی اگر میشود به موعظه و نصیحت، اگر نشد با قدرت، آن کسی که ساکت باشد در مقابل چنین کسی، ( نه اینکه امضاء بکند کارهای او را) «کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» بر خداوند است که او را به هر درکهای از درکات جهنم که میبرد، این ساکت را هم ببرد. چون در سکوتش شريك جرم اوست. شريك ظلم اوست. این گفتۀ رسول خداست. بعد فرمود: الا، ببینید، هوشیار باشید: «ان هؤلاء» این دستگاه، این حکومت ملازمت شیطان را گزیده و طاعت رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر ساخته و حدود را معطل داشته و سرمایههای عمومی را به خود گزیده. حلال خدا را حرام میکند. حرام خدا را حلال میکند. اگر همه مسلمانها سکوت کردند، من اولی و احقم که این وضع را تغيير بدهم. بعد روی به مردم کرد و فرمود: شما برای من نامه نوشتید. نامههای شما، پیامهای شما رسید. نمایندههای شما نزد من آمدند. شما تعهد کردید مرا یاری کنید و تنهایم نگذارید. اگر بر عهد و بیعت خود پایدارید، رشد خود را دریافتهاید. من حسين فرزند علی و فرزند فاطمه دختر پیغمبر خدایم: «نفسی مع انفسكم اهلى مع أهليكم». جان من با جان شما و خاندان من با خاندان شما است. ما خود را از شما جدا نمیدانیم و امتیازی نمیخواهیم. ما با مردم هستیم. هر چه برای مردم است، برای ما هست. هر چه برای ما هست، برای مردم هست. نفوس و خلق ما با هم است. ما نمیخواهیم بر مردم حاکم ممتاز باشیم. ما يك فردی خودمان را میدانیم. زن و بچۀ ما، مثل زن و بچه شماها هستند. مگر نمونهاش حکومت چند سالۀ اميرالمؤمنین نبود؟ مگر اگر على را کسی در کوچه و بازار میدید، از يك فرد عادی ممتاز میدیدید؟ اگر کسی به خانهاش میرفت، خانه و دستگاهش ممتاز از دیگران بوده؟ مگر زن و بچه و دخترش از دیگر مردم ممتاز بودند؟ این نمونه است. این نمونۀ حکومت و حاكم عالی اسلامی است. این حکومت، حکومت فرد نیست. حکومت خدا است. اساساً در اسلام حکومت نیست: «ان الحكم الا لله» حکومت مال خدا است و پیغمبر و امام. پس از آن مجتهد و عامۀ مسلمانها هم مجری قوانین الهی هستند. این است که فرمود: نفسى مع انفسكم اهلى مع اهلیکم. گمان نکنید من میخواهم جان خودم و کسانم محفوظ باشد، دیگران را به کشتن بدهم. فرق ظاهری بین علی و معاویه همین بود. معاویه در پشت جبهه نشسته تکیه داده، زیر پایش تشکهای نرم، این طرفش آن طرفش متکا و جلویش همه جور شیرینی گذاشته میخورد و میخندید، مردم بدبخت را جلو شمشیر میفرستاد. میگفت بروید کشته بشوید. او اینجور فرمان میدهد. علی هم فرمان میدهد، خودش هم میآید جلو. جبهۀ جنگ بر همه مقدم، مقابل شمشيرها و نیزههای جان خراش، نصیحت میکند، راهنمایی میکند، فریاد میزند، فرمان میدهد. از این میدان صفین را چون مجسم کنیم معاویه را مینگریم که در جایگاه خود نشسته و به ریش همۀ مردم میخندد. شاد است که چطور اینها را به بازی گرفتهام. من روی احساسات دروغ و تبلیغات دروغ، همه را دارم به کشتن میدهم تا خودم آسوده بر اینها حکومت کنم. على وقتی فرمان میدهد، خودش اول به جلو میآید. این است نمونه و معنای نفسى مع انفسکم و اهلى مع اهلیکم.
بعد فرمود اگر نقض بیعت کردید، اگر پشیمان شدید و از عهدهای خود برگشتید، از شما دور نیست. با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم چنین کردید. مغرور کسی که به شما مغرور گردد. اگر به عهدتتان وفا نمیکنید، رشد خود و بهرۀ خود را از میان بردهاید، سود خودتان را از دست داده بر ما تنها زیان نرساندهاید: «و من نكث فانما ینکث على نفسه». خداوند همین زودی مرا از شما بی نیاز میگرداند. «فيسيغني الله منكم». همان وقت که مرا در جوار رحمت جای داد. در بحار از مناقب نقل میکند همین که حر بن یزید به دستور عبیدالله آن حضرت را در سرزمین کربلا پیاده کرد و خود با هزار سوار مقابلش فرود آمد، آن حضرت قلم و کاغذ خواست برای سران شیعه و اشراف کوفه همین مضمون را نوشت: «نامهایست از حسین بن على به سوی سلیمان ابن صردو به مسيب بن نجيه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و جماعتی از مؤمنين» نوشت برای سران شیعه که یا در زندان بودند و یا تبعیدگاه بودند، نتوانستند خودشان را برسانند. یا موانعی داشتند. با این عبارت نامه شروع شده: (و لقد علمتم. شما میدانید.) معلوم میشود مطلب محرز است. ان رسول الله قال من رأى سلطانأ … تا آخر. شاید همین خطابه را به عنوان دوباره نوشته و برای این مردم کوفه فرستاده باشد. متمم این بحث راجع به شهید است این هم از جهت شرایط و آثار فقهی يك بحث مفصلی است که وقت هم گذشته. کسی که این حقیقت و هدف الهی را درك كرد و برای این حقیقت پایداری کرد و جان داد، در اصطلاح قرآن و آیین اسلامی، اسمش شهید است. شهید یعنی کسی که حق را شهود کرده. کشته شدن او روی اشتباه و عواطف و تحريك احساسات نباشد. حق و هدف آن را مشاهده کرده و در این راه در خاك و خون غلطیده. این کیست که به قصد قربت، نه روی اوهام و آمال شخصی بلکه از اینها اینگونه آمال و آرزوها برتر آمده و آنطوری که حق ارزش دارد، ارزش حق را احراز کرده است. از این جهت خودش را فانی در حق کرده. این حقیقت فنا است. نه چون صوفی بنشیند در خانقاه هو بکشد و خود را واصل به حق داند. معنای وصل به حق این است:
از پای تا سرت همه نور خدا شود گر در ره خدای تو بی پا و سر شوی
اگر این جور شد که همهاش فانی درحق شد و خودش را در راه حق و یا برای حق فراموش کرد و خود را با شهود حق و برای اقامۀ حق به کشتن داد، اسمش شهید است. پس هر کسی اسمش شهید نیست، اگر کسی اشتباهاً یا برای امری که جنبۀ دنیایی ابهامانگیز دارد، رفت و کشته شد، خسرالدنيا والاخره است. شهید آن است که دین را احراز کند، خدا را بشناسد، به آخرت معتقد باشد، به بقاء معتقد باشد، هدف را تشخیص بدهد، آن وقت از علایق رسته میشود. چون حق را مشاهده کرده، دیگر با کی از مرگ ندارد. مرگ برایش آسان است. بعضی از صوفیه میگویند در نماز باید متوجه به قطب بود که مظهر است و برای اینکه انسان مادی صوری نمیتواند به مطلق متوجه بشود، مگر از راه مظهر، این اشتباه است. آری میتواند به مطلق متوجه بشود. گرچه به تدریج و با سلب حدود. ولی در این جملهای که همیشه در نماز میگوییم، ضمناً متوجه به این دسته میشویم. وقتی میگوییم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ». بعد میگوییم «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ». راه آن کسانی که خدایا به آنها نعمت دادی. چه دادی؟ مال دادی. ثروت دادي. قدرت دادی. در آیۀ دیگر میفرماید: «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ» در درجۀ دوم «الصِّدِّيقِينَ» آنهایی که با جان و دل و فطرت و عقلشان حق را مشاهده و تصدیق میکنند. «وَالشُّهَدَاءِ» آنهایی که در راه خدا شهید میشوند، مقامشان بسیار عالی است. «وَالصَّالِحِينَ» آنهایی که دنبالۀ اینها هستند، نقشه آنها را در زندگی تنظیم میکنند. این چهار دسته هستند که خدای بر آنها نعمت را کامل کرده و کسانیکه اطاعت کنند، خدای را همراه و همقدم با اینها هستند.
شهدا چون تحول باطنی یافتند و حق را مشاهده میکنند و کشته میشوند، خدا هم ضمانت کرده است، آنها را. وجودشان را بیمه کند و باقی میدارد. واقعاً تعجب نمیکنید یکدسته از مردم در يك گوشه از دنیا، دور هم جمع شدند، صدایشان را هم دشمنان نگذاشتند به جایی برسد. اطرافشان را گرفته، محاصرهشان کردند. آنها را کشتند. قطعه قطعه کردند. کسانی را هم از اینها باقی نگذاشتند که بروند در شهرها اعلام بکنند که مطلب چه بوده و اینجور دستگاه خلقت نام و اثر و کارشان را نگه داشت. آیا معجزه نیست و این شهود حق نیست که حق را ما مشاهده بکنیم؟ که اینقدر تاریخ دنیا، تاریخ اینها زنده باشد؟ اسم پدرشان و مادرشان و اسبشان و زنشان و حرفهایی که گفتند بماند؟ از كجا مانده؟ برای چی مانده؟ برای این است که اینها از جنبۀ فنا رو به بقا رفتند و بهترین سیر و حرکت و تکامل روی همین اصل است. سبزه است، میپوسد و میرود. میرود در شکم گوسفند تبدیل به گوشت و پوست و استخوان میشود. میرود به شكم آدم تبدیل به فکر و نیرو و ایمان میشود. اگر در وجود يك انسان عالی بود، تبدیل میشود به اراده و قدرت و ایمان و ملكات ثابت و باقی. پس قربانی شدن در راه تکامل است.
از جمادی مردم و نامی شدم پس چه ترسم کی زمردن کم شدم
اگر همین آدم در راه يك حقيقت عليائی خودش را قربانی کرد، البته باقی میماند. پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم.
بار دیگر تا بمیرم از بشر پس برآرم با ملائك بال و پر
اینها روز عاشورا پر درآورده بودند. مثل اینکه قالبهایشان سنگین شده بود. او میگفت اباعبدالله اجازه بده من به میدان بروم. دیگری میگفت من. آن میگفت من را اجازه ده تا کشته شوم. ولقد ضاق صدري من الحيات، سینهام از زندگی تنگ شده، اینها چهجور مردمی بودند؟ زن و بچه داشتند. کسان داشتند. علاقهها داشتند. زهیر بن تین بجلی است تا پریروز این مرد طرفدار خون عثمان بوده است. تبلیغات معاویه و دستگاههای او در وی تأثیر کرده بود. با نظر دیگر به آل علی نگاه میکرد. اتفاقاً بين راه برخورده، رفته در میان سراپردۀ حسین بن علی علیه السلام. چه کلمهای مبادله شده؟ چه گفته و شنیده؟ چه برقی در او زده که همۀ علاقههایش را سوزانده؟ یک ساعت پیش از این، زهیر دارای گاو و گوسفند و شتر بوده. زهیر شتردار، زهیر گاودار، زهير قبیلهدار، زهیر مالدار میمیرد با همۀ اینها دفن میشد. الان برگشته میگوید دیدم قیافهاش هم تغییر کرده. آخر برای چی این همه قیافۀ افسرده؟ برای همین که هدفی نداریم. چون هدف نداریم خیال میکنیم همهاش مال و قدرت است. به هر وسیله که میخواهد باشد. چون نمیرسیم، کاممان تلخ است؛ چهرهها گرفته است. تاجر است، کاسب است، اداری است، عصر به خانهاش برمیگردد، چنان کوفته و عبوس است که زن و بچهاش با او نمیتوانند حرف بزنند. برای آنکه به آنچه میخواسته نرسیده. چه میخواسته؟ نظامی است، اداری است، میگوید آقا امروز، امسال، رفقای ما همه درجه گرفتهاند، من نگرفتم. رتبه گرفتند، من نگرفتم. فلان دخلش اینجور شد، من چنینم. اوضاع اقتصادی بد است، همه افسرده، همه کسل، همه پژمرده. برای اینکه محکوم دنیاییم. بیاید شهید، یعنی حاکم بر دنیا، یعنی فوق دنیا شویم. مؤمن معنایش همین است. این زهیری که میرفت عبوس بود، دچار شك بود، دچار تردید بود، نمیدانست زندگی یعنی چه؟ حق با علی است؟ حق با معاویه است؟ این اشتباهات در خیالش بود. در حال تردید و شك به سر میبرد. آمال و علاقهها او را میفشرد، حالا رفت و برگشت. برقی زد این اشتباهات از او برطرف شد. علاقهها برید و شهید شد. همانجا شهید شد و پیش از اینکه کشته بشود، این را میگویند شهید قیافهاش هم از هم باز شد. زندگی آسان گردید. حالا دیگر حق را فهمیده است. اکنون دیگر مهم نیست، کشته بشود، بشود. زنده بماند، بماند. تا رسید به سراپردهاش. زنش هم در تاریخ دشمن را ثبت کرده، دختر عمرو. به زن گفت: بلند شو برو. کار من تمام شد. بروید دنبال کار خودتان. گاو و گوسفند و شتر و زندگی مال شما. من حق را پیدا کردهام. حق مال من. وقتی حق آمد، اینها دیگر ارزش ندارد. رفت رفت چه جور رفت. آن شب عاشوراست، آن صبح عاشورا است، بعد از ظهر عاشورا است. از بدنش خون میریزد، لبش تشنه است. آمد مقابل حسين دست میزند روی شانۀ اباعبدالله به او همی نگاه میکند؛ چشم میدوزد. چه مشاهده کرده، نمیدانم. ما که ندیدیم بفهمیم چی بوده مطلب. دیوانه بوده؟ میشود اینها را دیوانه گفت؟ هی دست میزند روی شانۀ اباعبدالله. فدتك نفسی هادياً مهدياً … ای جانم قربانت تو مرا نجاتم دادی. تو مرا آزاد کردی. از دنیا آزادم کردی. از شهوات دنیا آزادم کردی. هیچ غصه ندارم. از بدنش خون میریزد. میگوید غصه ندارم. زنش دارد بیوه میشود. میگوید غصه ندارم. بچههایش دارد یتیم میشود. میگوید غصه ندارم. این قدرت است، ها! بعد میگوید چه غصه دارم؟ «اليوم القي جدک النبيا و حسنا المرتضی عليا الانها» این فاصله از بین برود، این بدن من به خاك و خون بیفتد، اینجور معتقد به بقای حقيقت و سر انسانیت است. به ملاقات جدت میرسم. برادر و پدرت را ملاقات میکنم. جلوی اباعبدالله میافتد. کشته میشود. معروف است که زنش رفت در کوفه ولی چشم به راه است که از زهیر چه خبر میرسد. يك وقت خبر آوردند که همه کشته شدهاند. حسین کشته شد. بچههایش کشته شد. برادرهایش کشته شدند. اصحابش کشته شدند. کفنی میدهد به دست غلامش که برو آقای خودت را دفن کن، کفن کن. میگویند وقتی غلام آمد، خجالت کشید دفن نکرد. کفن نکرد. آیا برگشت. آیا چنین گفتگو کرد. وقتی خانم و خاتون از او پرسید که تو چه کردی؟ آقای خودت را دفن کردی یا نکردی؟ کفن پوشاندی یا نه؟ شاید گفته باشد چطور دفن کرده باشم وقتی رفتم دیدم بدنهای جگرگوشههای پیغمبر، بدنهای فرزندان فاطمه، قطعه قطعه میان خاک و خون روی زمین گرم کربلا افتاده، چطور من میتوانستم این بدنها را اینطور بنگرم و بدن آقای خودم را کفن کنم و دفن کنم؟[3]
لاحول ولاقوة الا…
پایان متن //
[1] از نظامی گنجوی است. بیت اول این است:
تا چند چه یخ فسرده بودن چون موش در آب مرده بودن
[2] سورۀ بقره. در سورۀ انفال – «وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»
[3]) در تذکرۀ ابن جوزی است: «چون زهير بن القین با حسین علیهالسلام شهید شد، همسرش به غلامش گفت برو مولای خود را دفن کن. غلام آمد ديد حسين عليهالسلام برهنه روی زمین افتاده. گفت آیا مولای خود را دفن کنم و حسین را اینچنین روی زمین گذارم؟ آن حضرت را كفن پوشاند. آنگاه مولای خود را در کفن دیگر پوشاند.» فقها میگویند شهید را باید با جامۀ خون آلودش دفن کرد و کفن ندارد.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad