معرفی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، از آیت‌الله طالقانی درخواست شد به ارائه تفسیر قرآن در قالب یک برنامه تلویزیونی بپردازد. این برنامه «با قرآن در صحنه» نام گرفت که با اجرای احمد جلالی از چهارم اردیبهشت تا بیست و پنجم مرداد 1358 از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شد. طالقانی درباره این برنامه می‌گوید :« هدف ما از این برنامه این است که حال که در صحنه انقلاب اسلامی حاضر شده‌ایم، و هر کدام از ما در جمهوری اسلامی مسوولیتی بر دوش داریم، قرآن را با خود در صحنه داشته باشیم. پرداختن به قرآن و تطبیق مفاهیم آن با زندگی و ملموس کردن آن نه تنها کارساز و موثر است، بلکه ضامن تداوم این نهضت در آینده نیز هست.» مطلب حاضر، هفتمین قسمت از برنامه « با قرآن در صحنه» است که طالقانی در آن ضمن رد تفسیر به رأی، بر ضرورت و صحت تفسیر قرآن منطبق با روز تأکید کرده و تفسیر آیات ابتدایی سورۀ نازعات را ادامه داده است. او همچنین در این برنامه از این که تدبیر امور بعد از انقلاب آن گونه که باید به مردم سپرده نشده نیز گلایه کرده و شوراها را به عنوان راهی برای سپردن امور به خود مردم پیشنهاد داده است.
تاریخ ایجاد اثر: 1358/04/07
منبع مورد استفاده: کتاب درس‌های قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 442 تا 459.
منبع نسخه صوتی: آرشیو خانوادگی آیت‌الله طالقانی
منبع نسخه ویدئویی: آرشیو خانوادگی آیت‌الله طالقانی
متن

درس‌های قرآنی؛ با قرآن در صحنه (7)

 

حقیقت تفسیر و ممنوعیت تفسیر به رأی

حضرت آیت‌الله، تقاضا دارم در تکمیل و اتمام آن بحث اولیه، مطرح فرمودید که قرآن کریم را باید در صحنه آموخت و مفاهیم و مقاصد این کتاب آسمانی در جریان تلاش و حرکت است که روشن یا روشن‌تر خواهد شد، به ویژه اکنون که نهضت عظیم اسلامی ما امکان به صحنه آوردن قرآن را برای ما فراهم کرده است، اگر مطالبی باقی مانده است بیان فرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. سابقاً تذکر دادم گاهی برداشت‌هایی از قرآن می‌شود که مربوط به حوادث اجتماعی و پیشامدها و بن‌بست‌هایی است که برای جوامع بشری، در نظام‌های خاصی که دارند، پیش می‌آید. گاه انسان در حرکت‌های انقلابی و در برخورد نزدیک با جوامعی که در حال حرکت و انقلاب هستند، برداشتی دارد و گاه این برداشت از برخوردهایی که با حقایق علمی و اجتماعی و مشکلاتی که برای بشر پیش می‌آید، منشأ می‌گیرد. کسی که با قرآن آشنا باشد، در این برخوردها، افق دریافت‌ها، برداشت‌ها و مسائل جدیدی در مقابل چشمش باز می‌شود. همین دلیل، وقتی که ما به تفاسیر گذشته و آثار دانشمندانی که از صدر اسلام تاکنون دریافت‌های خود را از آیات قرآن اظهار کرده‌اند مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که اینها هر کدام با برخورد به مسائل جدید زمان خودشان نظری دریافت کرده‌اند. من در اینجا باید این نکتۀ مهم را متذکر شوم که اسم این اظهار نظرها را نمی‌توان «تفسیر» گذاشت. به خصوص تفسير ممنوع که ائمه، ما را از آن منع کرده‌اند. بعداً اگر فرصتی دست داد، دربارۀ این تفسیر ممنوع توضیح خواهم داد و خواهم گفت که تفسير ممنوع چیست و به خصوص ائمۀ شیعه چه تفسیری را منع کرده‌اند. اشاره کنم که این منع‌ها در دیگر مذاهب نیست و یا به این شدت تأكید نشده است اجمالاً مطلب دربارۀ همان حدیثی است که می‌فرماید: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّا مقْعَدَهُ مِنَ النّار».[1] کسانی که قرآن را به رأی خودشان تفسیر می‌کنند، باید خود را آمادۀ فرود آمدن در جهنم کنند). سلسله مسائلی در این بحث قرآنی هست که اگر فرصتی پیش آمد، مفصل‌تر بحث خواهم کرد.

تفسير یعنی پرده برداشتن از حقایق قرآن. این یک مسئله است و مسئلۀ دیگر برداشت و تطبيق است. می‌دانیم که برداشت‌ها و تطبيق‌ها هیچ‌وقت مورد اعتراض علمای گذشته، در صدر اسلام و پس از آن نبوده است. این مسئله را من از آن جهت مطرح کردم که پیش از وارد شدن در بحث اصلی خودمان (که ادامۀ سخن دربارۀ سورة «والنازعات» باشد و برداشتی که من از این سوره دارم) جواب مقدری به دو گروه از مردم را داده باشم. یکی آن عده که متعبد در دین‌اند و اعتراض می‌کنند که ممکن است این مطالب تفسیر به رأى باشند و این برخلاف دستور اولیای دین است. و عدۀ دیگر کسانی هستند که با اسلام و قرآن آشنا نیستند، خیال می‌کنند که ما می‌خواهیم با زور توجیه و تعبیر، قرآن را با مسائل علمی و مسائل روز تطبیق کنیم. خیال کنند که ما از قرآن برداشت‌های خاصی داریم و اسلام و قرآن را می‌خواهیم با اغراض خودمان تطبیق بکنیم. مسئله این‌طور نیست. مسئله این است که در برخوردها و پیشامدها و روبه رو شدن با اکتشافات علمی از یکسو و از سوی دیگر، با توجه به تعبیرات خود قرآن، بدون حواشی، یعنی خود ساختمان کلمات و نحوۀ بیان لغاتی که در قرآن آمده و ترتیب و توالی آنها، انسان به یک دید خاص دست پیدا می‌کند. که این را باید گفت انطباق. به همین جهت است که عرض می‌کنم برداشت من از سورة «والنازعات» تطبيق است نه تفسیر. که مورد اعتراض بعضی‌ها واقع شود.

سوگندهای قرآن

سبک و سیاق سورة «النازعات»، یعنی آهنگ و روش آن و سوگندها در قرآن چند بار آمده است. سوره با قسم آغاز شده است. «واو» «والنازعات» به اصطلاح ادبی، «واو» سوگند است. خدا به هر چیزی بخواهد سوگند یاد می‌کند و سوگند خدا مثل سوگندهای ما محدود نیست. سوگندهایی که در شرع و قانون اسلام تعهدآور است سوگندهای خاصی است. مانند قم به اسماء جلاله یا اسماء خاص الهی. بنابراین، این قسم‌هایی که به حضرت عباس(س) یا حضرت امام حسین(ع) یا به مرقد و ضریحی می‌خورند، تعهدآور نیست. اما سوگندهای قرآن توجه دادن به پدیده‌هاست. پدیده‌های آفرینش. در روش این پدیده‌ها و مسیر این سوگندهاست که مدعا و مسئله‌ای که قرآن می‌خواهد اثبات بکند، خود به خود اثبات می‌شود. قسم‌های خداوند اشهاد است. گواه گرفتن است. و گواه گرفتن این پدیده‌ها برای مسئلۀ بالاتری است. همان مسئله‌ای که عموماً مورد نظر انسان‌ها نیست. ما پنج یا شش سوره در قرآن داریم که روش سوگندهایش هماهنگ و یکنواخت است و نتیجه و نهایت همۀ آنها هم مسائل تقریباً شبیه به هم است. و بعد از آن برمی‌گردیم به نظریات مفسرانی که دربارۀ این سوگندها اغلب مانند هم نظر داده‌اند و مقصود را بیان کرده‌اند. یکی از آن سوره‌ها «صافّات» است:«وَالصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا‏ فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ».[2] ملاحظه می‌کنید که سوگندهای این سوره از جهت جمع‌بندی و آهنگ‌ها و ضرب آهنگش، شبیه به همان سورة «والنازعات» است. ولی مطلب به کجا منتهی می‌شود؟ «إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ» این یک سوره. سورۀ دیگری داریم به اسم «وَالذَّارِيَات»: «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا‏ فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا  فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ»[3]

تفسیر قرآن با جهت‌گیری انطباقی

سورۀ دیگر هم همین «النازعات» است و سورۀ دیگر «العادیات» که همۀ قسم‌ها و آهنگ‌ها و بیان‌های این سوره‌ها یکنواخت و شبیه به هم است. حالا ما سورۀ والعادیات را به اجمال مورد بحث قرار می‌دهیم.

از قراین و لغات و ترکیبی که این سوره دارد تا حدی می‌توان درک کرد که مقصود از «العادیات» چیست. این کلمه جمع «عادی» است. یعنی اسب‌های دونده که در حال نفس زدن‌اند. «وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا».[4] این دیگر احتیاج به برداشت خاص و دیدگاه معین ندارد. با قراینی که در خود آیات است، می‌توان دریافت که سوگند به اسب‌های مجاهدینی است که برای در هم کوبیدن مراکز دشمن از جا کنده شده‌اند و شبیخون زده‌اند به مراکز فتنه و اسب‌هایشان سر از پا نمی‌شناسند و نفس نفس می‌زنند. منظرۀ شب است. صدای سم اسب است که به سنگ‌ها برخورد می‌کند و برق از آن می‌جهد:« فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا» یعنی خداوند آن‌قدر برای آن مجاهدانی که در راه حق گام برمی‌دارند ارزش قائل است که به اسب‌هایشان سوگند یاد کرده و به آنها هم عنایت کرده است! تا به آن‌جا می‌رسد که « فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا» يك‌دفعه دشمن را غافلگیر می‌کنند. دشمنی که در صبح‌گاه خواب است، یک‌دفعه غافل‌گیر می‌شود.

در بعضی از سوره‌‎های دیگر، معنی لغت تا حدودی معلوم است. ولی انطباق مشکل است. از باب مثال، سورة «والمرسلات» را عرض می‌کنم که می‌گوید: «وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا» (سوگند به رهاکنندگان از هر بندی). «عُرْفًا» یا دلالت بر شناسایی دارد یا به معنای حرکت پی در پی است. «فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا» پس از این رهایی، آنان به سرعت حرکت می‌کنند و موانع را از سر راه برمی‌دارند. «عصف» به معنای شدت حرکت باد است. « وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا».[5]

ملاحظه می‌کنید که ما نمی‌دانیم از این آیات چگونه برداشتی داشته باشیم. ممکن است شخصی مثلاً در مورد «مرسلات» برداشت خاصی داشته باشد و دیگران هم در مورد آن اعتراض نکنند. بعضی از مفسران از «مرسلات» عقل‌های رهاشده، یا انسان‌های رهاشده، برداشت کرده‌اند. و بعد به دنبالش:«فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا»  آن زمان، مفسران جز این نمی‌دیدند که به دلیل تشابه لغت مرسل با رسول، مراد سوگند به انبیاء و پیامبرانی باشد که از سوی حق رها شده‌اند. یا به بادهایی که از یک جهت به جهتی دیگر حرکت می‌کنند. ولی با دید امروز که ما می‌خواهیم برداشت کنیم، آیا باز همان است؟ ما در حرکت‌های اجتماعی می‌بینیم که آنان که پیشتازند. از بندها آزاد می‌شوند. از قیدها، محیط، ضوابط، روابط محیط از همۀ اینها آزاد می‌شوند. و همۀ این آزادی‌ها در طریق شناسایی است. مردمی که در یک نظام طبقاتی تحت تأثیر و فشارهای نظام‌ها و طبقات ستم‌گرند و کسانی که وابسته به این نظام‌ها و طبقات‌اند، اصلاً نمی‌توانند شناختی داشته باشند. ولی وقتی که حرکت کردند و بندها را رها کردند، آگاهی و شناخت بیشتری می‌یابند. این شناخت باز تأثیر می‌کند و حرکت شدیدتر می‌شود. حرکت که سرعت گرفت (چون «مرسلات» جمع مؤنث است و شاید به اعتبار جماعت باشد) با آن‌که یک گروه هستند، ولی همین گروه کم کم شعبه‌ها پیدا می‌کند. در اطراف منتشر می‌شوند و یک حرکت گستردۀ اجتماعی از آنها پدید می‌آید. مردمی که یکنواخت و همسان بودند، زندگیشان به تدریج از یکدیگر جدا و متمایز می‌شود و آنان که با این حرکت و مسیر همگامی دارند از آنها که ندارند جدا می‌شوند.

این برداشتی از این آیات است. ما نمیخواهیم بگوییم که این گفته‌ها عین تفسیر آیات است. این یک انطباق است. در گذشته شاید مسائل اجتماعی و وابستگی و حرکت‌های رسل اینطور به چشم‌ها نمی‌آمده است که این آیات را به این شکل منطبق کنند. ولی امروز وقتی که ما به مسائل اجتماعی یا مسائل علمی برمی‌خوریم، دید تازه‌ای پیدا می‌کنیم. چه اشکالی دارد که بگوییم پدیده‌های طبیعت که هر کدام در موضع خودشان عناصر و اجزایی هستند که به هم وابستگی دارند، هنگامی که حرکت می‌کنند آزاد می‌شوند. انرژی‌هایی که دارند آزاد می‌شود و بعد منتشر می‌شود و مجموعة نظام عالم را تدبیر می‌کند. ما می‌توانیم این طور برداشت کنیم. ولی البته نمی‌توانیم به مثلاً عطا و عکرمه یا ابن عباس (که تفاسیر ما پر است از اقوال آنان) اعتراض کنیم که شما چرا از «مرسلات» چنین برداشتی کرده‌اید. زیرا آنها دیدشان از این فراتر نبوده است. دید آنها همین بوده است. مسائل که تغییر می‌کند، دید انسان بازتر می‌‎شود. ما نمی‌گوییم انطباقی که ما می‌کنیم همه واقعیت است. پیشرفت علم و حرکت‌های اجتماعی ممکن است باز هم مسائل جدیدی را پیش بیاورد و ما برداشت دیگری از قرآن پیدا کنیم. این خودش اعجاز قرآن است که مخاطب آن هر بار و هر زمان، برداشتی از آن دارد که تا حدی هم درست است.

برداشت‌ها و انطباق‌های مختلف مفسران

از این مهم‌‎تر سورۀ قبل است که مدار بحث ماست. اینها همه مقدمه‌ای است برای پاسخ دادن به مسئله‌ای که سؤال کردید. «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا‏ فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا  فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ». مفسران سابق از «الذَّارِيَات»چه برداشتی داشتند؟ اغلب تفسيرها هم از افراد مختلف است. تفسیری ممکن است که منتسب به معصومی یا امامی باشد، اما مستند نیست که بدانیم مثلاً على(ع) نظرش این بوده است. همۀ مسلمان‌ها حق داشتند که درک و دریافت خود را از آیات بیان بکنند و هیچ‌کدام نمی‌گفتند حقیقت مطلب و تفسیر واقعی همین است که من برداشت کرده‌ام و دیگر هیچ. راه نظر و دیدار با قرآن باز بوده است. مثل این چند قرن اخیر نبوده که هیچ‌کس حق درک تطبیقی و مطالعه در قرآن نداشته باشد. در تفسير همين (الذاریات) و یا همين (المرسلات) ما می‌بینیم که همۀ مفسران، از صدر اسلام تا امروز، از این و آن نقل اقوال کرده‌اند: ابن عمر چنین گفته؛ مجاهد چنان گفته و هیچکس هم رد نمی‌کند. او عقیده‌اش این بوده، دیگری عقیده‌اش چیز دیگری است.

وقتی که به تفسیر گذشتگان از ردیف آیاتی که قسم‌های هماهنگ و یکنواخت و جهت واحد دارد نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که چند قول بیشتر دربارۀ آنها مطرح نیست: در «مرسلات»، در «ذاریات» و در «نازعات». یا می‌گویند مثلاً «ذاریات» بادهایی است که ابرها را پراکنده می‌کنند و به این سو و آن سو می‌فرستند. یا ابرهایی که بر اثر بادها منتشر شده‌اند. «ذرو» یعنی منتشر و پراکنده کردن. آن هم پراکندگی تنظیم شده. « فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا» بعد تبدیل می‌شود به ابرهای سنگین. «فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا» بعد هم بدل می‌شوند به ابرهای سنگینی که می‌بارند و آسان حرکت می‌کنند. چند گونه برداشت کرده‌اند. یکی همین است که آیات را با همین پدیده‌های مشهود طبیعت منطبق می‌کرده‌اند. و اگر یک مقدار می‌خواستند بلندتر و بالاتر بروند، معانی آنها را به ملائکه حمل می‌کردند و می‌گفتند «الذاریات» فرشتگان هستند و «النازعات» ملائکه‌ای هستند که جان کفار را می‌گیرند. «المرسلات» هم فرشتگانی‌اند که گروه گروه حرکت می‌کنند. اگر مجموع این تفاسیر را ملاحظه کنید، دو نوع تفسیر بیشتر نمی‌بینید: بعضی پدیده‌های جداگانۀ طبیعت را مثل ابرها، بادها و باران‌ها را مصداق این آیات دیده‌اند و تا حدی هم درست می‌گویند و بعضی دیگر قوای غیبی و مدبر عالم را که از دسترس فکر ما بیرون است.

این برداشت‌های انطباقی آنهاست. پس ما هم حق داریم که اگر دید جدیدی در زندگی و حیات پیدا کردیم، بر طبق آن برداشت جدیدی هم داشته باشیم. اگر کسی یا کسانی گفته‌اند مراد از «الذرايات» ابرهاست، ما می‌گوییم الذاریات، که از «ذرو» است، به معنی عنصرها است. «اتم» را عرب «ذره» می‌گوید. مثلاً به جای انفجار اتمی، می‌گویند انفجار ذری. پس می‌بینیم علم، افق جدیدی برای ما در این مسئله باز می‌کند و نشان می‌دهد. اتم‌ها و عنصرها از درون دائماً در حال انفجارند و پراکنده‌شدن. البته این موضوع را علمای فیزیک باید انطباق بدهند. من که در فیزیک وارد نیستم.

بعد می‌گوید: «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا». در همین حرکت انفجاری «ذَر»ها که به اطراف پراکنده می‌شوند، دارای نیرو می‌شوند و نیرو حمل می‌کنند. یعنی همان بار الکتریسیته. این تطبيق خیلی هم از تطبیق عطا و عکرمه دور نیست. این هم یک تطبيق است. اما «وقر» غیر از ثقل است. ثقل یعنی وزن سنگین. اما «وقر» آن است که از درون سنگین باشد. وقتی که ذرات شروع می‌کنند به پراکنده شدن، بار و انرژی با خود حمل می‌کنند. «فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا» و این در همۀ ابعاد طبیعت جریان پیدا می‌کند. بعد از این جریان، «فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا» عناصر تقسیم می‌شوند. همان‌طور که علمای فیزیک اجمالاً در این‌باره نظریاتی داده‌اند. تکرار می‌کنم که ما نمی‌گوییم که برداشت ما صد در صد صحیح است. اینها مثال‌هایی از پنج، شش آیه‌ای است که در آغاز چند سورۀ قرآن آمده است، و برداشت‌های گوناگون و دیدهای مختلف دیگران.

حال می‌رسیم به سورۀ مورد نظر یعنی سورة «النازعات». ما می‌توانیم از ردیف آیات هم برداشت کنیم. البته هر سوگندی مترتب بر سوگند سابق است. یکی از اشتباهات مفسران در تفسیر این آیات این است که هر کدام از آنها را مستقل و سوگند خاصی دانسته‌اند. به نظر ما «وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا»[6] یعنی غرق در حرکت شیء از جا و موضعی که دارد. حتی برداشت علمی هم مثل مورد« وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا» امکان پذیر است. لذا در «النازعات» هم این «نزع» می‌تواند همان حرکت‌های عنصری باشد که از موضع و نظم و جا و موقعیتی که دارد گنده می‌شود و به سبب همان حرکت مستمری که دارد و در خود عناصر هست، مسائل دیگری به طور پیاپی پیش بیاید. «وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا».[7] ما می‌خواهیم به این آیات با دیدی جهانی بنگریم. این حرکتی که به آن اشاره می‌فرماید، در همۀ جهان خلقت هست. مخصوص به ابر و باد که برخی مفسران تطبيق کرده‌اند و منحصر دانسته‌اند، نیست. و بعد، شناوری‌ها و همین حرکات ماده: «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا».[8] ما می‌توانیم در برخورد با مسائل اجتماعی، برداشتی این‌چنین داشته باشیم. در جامعه‌ای که مردم آن به علت وابستگی به غرایز، شهوات، روزمرگی و عواطف حیوانی و همچنین به علت توسری‌خوردگی و بردگی و محکومیت در نظام‌های استبدادی از حرکت وا مانده‌اند و از هرجهت در جای خودشان ایستاده‌اند، می‌توان گفت که «وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا». یعنی همان مردم پیشتازی که از میان این جامعه ظهور می‌کنند و خود را از بندها آزاد می‌کنند. «النازعات» تعبیر دیگری از «المرسلات» است. «مرسل» یعنی رهاشده. این رهایی چیست؟ معنی‌اش این است که از آن موضعی که دارد و از آن ریشه‌های وابستگی خود را می‌کند و «نزع» می‌کند. «نزع» همچنان که قبلاً گفتم، چیزی را به شدت از جا کندن است. وقتی که جمعیت پیشتازی از جا کنده می‌شوند، به حالت «نزع» رسیده‌اند. و این اثر داشتن یک مرسل است. یعنی یک انسان نبی یا رسول. یعنی انسان مخلص و آگاه می‌تواند جامعه و گروه‌هایی را به حرکت در آورد و جلو ببرد. «وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا» مردمی که غرق در وابستگی‌ها بودند. روز به روز این وابستگی کمتر می‌شود و حرکت به سوی هدف و مقصدی که دارند، سریع‌تر می‌گردد. «وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا‎».[9] از این پس، یک‌سره شناور در مرحلۀ «نزعی» می‌شوند. غرق در همان جریان انقلابی می‌شوند و غیر از این هدف انقلابی، چشم به هیچ هدف دیگری ندارند. بعد هم در عصر خود پیغمبر(ص) می‌بینیم همان مردمی که وابسته به علایق نژادی، میراثی و قومی بودند، چطور یک‌مرتبه از جا کنده شدند و بر اثر یک حرکت، یک عامل نبوتی که در آنها تأثیر کرد، به گونه‌ای درآمدند که برای پیش‌برد حق نه از فوت آرزوها و شهواتشان می‌ترسیدند و نه حتی از مرگ. بلکه در میدان‌های جهاد از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. «فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا».[10] این منتهای سیر کمالی انسان «نازع» است که غیر از انسان انقلابی است. ممکن است همان‌طور که گفتم شخص انقلابی باشد، ولی از جا کنده نشود، یا حتی به قهقرا برگردد. یا پس از آن‌که چند قدم جلو رفت، نشاط پیدا نکند یا آن را از دست بدهد و جلوتر نرود. شخص اگر «نشط» در کارش نباشد نمی‌تواند تدبیر امر کند. اگر نشاطی هم پیدا کرد، ولی با مردم و نظام طبیعت هماهنگ و مانند ذرات عالم شناور نشد، باز هم به هدف نمی‌رسد. اگر هماهنگ شد ولی روح سبقت نداشت و در جهتی متوقف شد، باز هم نمی‌تواند «مدبر» باشد. «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» اینها هستند که می‌توانند تدبیر امر کردند؛ یعنی آن پیشتازها و پیشروها در انقلاب‌های اصیل انبيا. همین‌ها بودند که تدبیر امر می‌کردند. همان توده‌های وابسته‌ای که از جا کنده شده بودند، نه آنها که در حاشیه بودند و نه فرصت‌طلب‌ها.

لزوم تدبیر امور به دست انقلابیون

در انقلاب ما متأسفانه می‌بینیم کسانی که به حرکت درآمدند و از جان گذشتند و سینه سپر کردند و توی خیابان‌ها ریختند، کنار واقع شده‌اند و چه بسا هم به حساب نیایند. اما آنها که در حواشی قرار داشتند و پست و میز و صندلیشان را نگه داشتند، حالا می‌خواهند «مدبر امر» بشوند. با اینکه مدبران امر واقعی همان مردمی‌اند که در خیابان‌ها ریختند. اینها بودند که حرکت کردند. اینها بودند که پیش بردند. بنابراین اینها باید به حساب بیایند. البته آن دیگران هم بیایند کمک بکنند ولی در اصل «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» دنبال «وَالنَّازِعَات» است. آنها که «نزوع» کردند و از جا کنده شدند. و بچه‌هایشان را می‌بوسیدند و آنها را در تظاهرات جلوی گلوله می‌فرستادند، خیلی فرق دارند با کسانی که در خانۀشان را می‌بستند که مبادا فرزندانشان به خیابان بیایند. طبیعی است که باید «مدبر امر» گروه اول باشند، نه گروه دوم. در تمام انقلابات اصيل، «مدبر امر» همان گروه اول«النَّازِعَات»  هستند. باید کسانی مصدر کار باشند که از ابتدا از جان و مال و علایق خویش بریدند و به سمت هدف رفتند. هدف را اینها تشخیص داده‌اند و می‌دهند، نه آنهایی که در کنار بودند و دست روی دست می‌مالیدند و می‌گفتند: ببینیم حالا چطور می‌شود. اگر شد که ما هم شریک هستیم! اگر نشد هم که نشد! مثل بعضی از طرفداران جدید مستضعفان که خودشان جزو مستکبران‌اند! چنین انقلابی به نتیجه نمی‌رسد.

تبدیل حرکت نزعی به نشاطی

پس مسئله این است که تدبیر امر را باید به دست کسانی داد که امر را ایجاد کردند و تا آخر امر رفتند. و «امر» یعنی فرمان الهی. آنها فرمان وجدان و فرمان حق را اجابت کردند و حرکت کردند. «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا‏ يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ»[11] در این«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا»، نمی‌توانیم «فا» را به این معنا بگیریم که تدبیر امر را پس از همان حرکت نزعی اولیه به دست گرفت. زیرا گروهی می‌توانند تدبیر امر کنند که پس از حرکت نزعی و حرکت اولیه، حرکتشان پیوسته ادامه یابد و سریع‌تر شود. اصطکاک آنها کمتر شود و حرکت به نشاط و بعد به شناوری و بعد حتی به پیشی جستن بینجامد. پس با همان یک حرکت نزعی نمی‌شود تدبیر امر را به دست گرفت. بلکه باید حرکت ادامه پیدا کند. با توجه به این مسئله، «النازعات» و «الناشطات» پدیده‌های مختلف و جدا از یکدیگر نیستند. حرکت نزعی باید تبدیل به حرکت نشاطی بشود. نشاط یعنی سبك‌بال شدن. یعنی برای ادای مسئولیت انقلابی و پیش‌برد آن هیچ احساس سنگینی در شخص نباشد. باید شناور بشود. انسان شناور دست و پایش منظم حرکت می‌کند. «تسبیح» هم از همین ماده است. کسی که در گوشه‌ای بنشیند و وابسته به همه چیز باشد، خیال پول، مال و منال و نقشه‌های شیطانی در سرش باشد، بعد تسبیح دست بگیرد و بگوید «سبحان‌الله»، با این تسبیح گفتن نه حورالعين و بهشت به او می‌دهند و نه هیچ چیز دیگر. همان تسبیح هم توی سرش می‌خورد.

حاصل این حرکت نزعی باید با حرکت همۀ موجودات هماهنگ باشد. زیرا «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»[12] موجودات عالم که احساس قدرت بی‌پایان دارند، همه برای تقرب به او در حال حرکت‌اند و همۀ اینها  «الْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» هستند.

پس خلاصۀ مطلب این‌که تدبیر امور باید به دست آنهایی باشد که حرکت نزعی داشتند. اگر بخواهیم این انقلاب ما به ثمر برسد، باید تدبیر امور به دست آنهایی باشد که جانشان را کف دستشان گذاشتند، از همه علاقه‌ها گذشتند و دیگران باید کمک‌کار آنها باشند. این حرف به معنای آن نیست که دیگران را ندیده بگیریم و کنار بگذاریم. یکی از مصادیق تدبير امور «شورا»ها ست: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ»[13]، «وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[14] یعنی کار را باید به دست مردم داد. همان تودۀ محروم. همان کسانی که زجر کشیده‌اند. همان مستضعفان که مستکبران بر آنها حاکم بودند. آنها بودند که کشور را از زیر بار مستکبران خارج کردند. پس راه نجاتشان این است که کار را به دست خودشان بدهیم.

بعد از انقلاب این همه ما در این‌باره فریاد زدیم. ولی انگار داریم در بیابان فریاد می‌زنیم و گوش شنوایی نیست! آقا اینهایی که انقلاب کردند، این مردم، این کشاورزها، این کارگرها، این محروم‌ها که در انقلاب پیشتاز بودند، کار را بدهید به دست اینها تا مردمی که سال‌ها از همه چیز محروم بودند، خودشان امورشان را به دست بگیرند.

«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» می‌بینیم که حرکت، در تمام این سوره‌ها تنها به تدبیر امر منتهی و خلاصه نمی‌شود. بلکه همچنان جلوتر می‌رود و تا منتهای زندگی و حیات و تا قیامت ادامه پیدا می‌کند.

«يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ‏ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»[15]همان‌طور که گفتم، این حرکت‌ها هم با حرکت‌های اجتماعی منطبق می‌شود و هم با انقلاب کلی عالم.

«قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ‏ أَبْصَارُهَا خَاشِعَةٌ»[16] در این‌جا آهنگ سوره عوض می‌شود. این تغییر آهنگ مراحل سه‌گانه‌ای دارد. مرحلۀ اول همین آهنگ «والنازعات» است. آیات کوتاه است و قوی و ضربه‌های محکم دارد. تا می‌رود به طرف تحول کلی عالم: «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ» و گفتم که بر حرکت‌های اجتماعی‌ای که از درون و پایۀ اجتماع بالا می‌آید منطبق می‌شود. «تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ» در پی این حرکتی که از درون اجتماع سر برآورده است، حوادثی پیش خواهد آمد. از این تعبیر انسان چنین دریافت می‌کند که حوادثی پیش می‌آید که به طور کامل نمی‌شود پیش‌بینی کرد. چه در حوادث اجتماعی، چه در انقلاب و چه در تحول نهایی حیات. اینجا با منظومۀ شمسی و با کرۀ زمین ما هم تطبیق می‌کند. «قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ‏» چنین حرکت و انقلابی که از نازعات شروع شده و با گروه‌های نازع پیشرو و پیشتاز جلو رفته است، وقتی که به نتیجه رسید، وضع دگرگون می‌شود. مستکبران، گناه‌کاران و متجاوزان به حقوق مردم، که در بالا بودند، همه سرافکنده می‌شوند و در این وقت همۀشان نگران آینده محاکمات و سرنوشت نهایی خودشان‌اند. دوزخ دنیا که به دوزخ عقبی پیوسته است. آنان را می‌هراساند. اینها وقتی که پرونده‌های اعمالشان را در هر دو عالم، چه در تحولات اجتماعی این دنیا و چه در انقلاب کلی جهان، دیدند و متوجه گناهان و جنایات و ظلم‌های خود شدند، حالت خجلت‌زدگی پیدا می‌کنند و دیگر نمی‌توانند در روی مردم نگاه کنند. همان‌طور که آن جنایت‌کاران در دادگاه‌های انقلاب می‌گفتند که ما نمی‌توانیم در چشم خانوادۀ شهدا نگاه کنیم.

«يَقُولُونَ أَإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ»[17] این آیه هم با حرکت اجتماعی منطبق است ولی بیشتر مربوط به تحول نهایی عالم در مسیری است که حرکت و مسیر انقلاب کلی عالم است. می‌گویند: آیا ما برگردانده خواهیم شد در حافره؟ «حافره» از حفره است. یعنی جای پا. می‌پرسند آیا از راهی که آمده‌ایم دوباره راه بازگشت داریم؟ ملاحظه می‌کنید بر می‌گردد به همین جنایت‍کاران که می‌خواهند برگردند و جبران کنند، منتها وقت گذشته است. ولی در آیۀ بعد، واضح است که سخن دربارۀ تحول کلی و نهایی عالم است. در این آیه، سه شبهه را طرح می‌کند. شبهه اول: آنهایی که منکر معادند، دلیلی بر انکار خود ندارند. شبهه‌هایی بوده است در زمان جاهلیت عرب و دعوت اسلام که دربارۀ بازگشتشان به نهایت نتیجۀ اعمال و آفرینش و قیامت و بهشت و دوزخ داشتند. امروز هم همان شبهه‌ها در بین کسانی که تردید دارند یا انکار می‌کنند وجود دارد. یکی این‌که به طور استفهام انکاری می‌پرسند که آیا پس از این زندگی، حیات و برگشتی هست؟ همچنان که امروز اکثر مسلمان‌ها از تعبیر رجوع از آخرت، برگشتن روی زمین را می‌فهمند. یعنی زنده شدن اموات بر روی زمین و در همین طبیعت، با همۀ شرایط آن. ولی «رجوع» در قرآن به این معنا نیست. بلکه به معنی برگشت به مسیر نهایی است. انسانی که دارای روح الهی است و با خاک آلوده شده است، یعنی با غرایز و شهوات دنيا آمیخته شده، به سوی حق رجوع می‌کند. اما در گذشته، آیه را طور دیگری می‌فهمیدند. مثل بعضی از مردم عوام امروز ما که گمان می‌کنند قیامت یعنی برگشت به دنیا. و تعجب هم می‌کردند. خوب برگردیم که چکار بکنیم؟ این مدت که در دنیا بودیم چه کردیم که دو مرتبه برگردیم؟ « أَإِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ» (چگونه از راهی که رفته‌ایم برگردانیده می‌شویم؟)

شبهۀ دوم: «أَإِذَا كُنَّا عِظَامًا نَّخِرَةً»[18] این برگشت چگونه است؟ ما که پس از مرگ استخوانمان هم تبدیل به خاکستر می‌شود، دوباره ممکن است برگردیم؟

شبهۀ سوم: «قَالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ»[19] حالا به فرض که به جای نخست برگشتیم و استخوان‌های پوسیده هم دوباره زنده شد، برگشتمان چه نتیجه‌ای دارد؟ چه بهره‌ای از این کار می‌بریم؟ برگشتی است زیان‌آور. ما مدتی در دنیا بودیم، اعمالی انجام دادیم، از زندگی هم خسته شدیم. حالا برگردیم دوباره زندگی را از سر بگیریم؟

این شبهه‌هایی بوده است که مشركان عرب، در مقابل «ندای» معاد و برگشت به سوی خدا و کمال انسانی داشتند. و این شبهه‌ها در مقابل همۀ ادیان مطرح شده است. این سه استفهام تردیدی و انکاری است. در مقابل آن حرکت عمومی که در اول سوره بیان کرد که سرانجام انسان به ساحل ابدیت می‌رسد. آنها این شبهات را می‌آورند.

پاسخ قرآن به منکران معاد

قرآن چه جواب می‌دهد؟ «فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ»[20] چیزهایی که کسانی در خیال خود از معاد و برگشت و ثواب و عقاب خطور می‌دهند، گمان‌ها و وهم‌های آنهاست. مسئله غیر از آن است که آنها گمان کرده‌اند. عجب! ما دوباره بازگردیم؟ استخوان‌های پوسیدۀمان به بدنمان بازگردند و زنده شوند؟ بیاییم که چه بکنیم؟ این رفتن و برگشتن و دوباره زنده شدن چه فایده‌ای دارد؟ اما هیچ‌کدام از اینها نیست. حرکت است. تنها یک حرکت مثل حرکت انقلابی اجتماعات. یک حرکت انقلابی کلی در عالم: «زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ» یک فشار است. همان‌طور که جنین با یک فشار به جهان دیگری منتقل می‌شود، تمام انسان‌هایی که بر روی این زمین زیست کرده‌اند نیز با یک حرکت به نشئۀ دیگری منتقل می‌شوند. اما نه به این دنیا و این زمین خاکی، بلکه به یک سرزمین بیدار: «فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ» نه به سرزمین منجمد و مادۀ فشرده و تاریک و بی‌خبر. بلکه ماده‌ای که سراپا حرکت و حیات است. «ساهره» یعنی بیدار به برق‌هایی هم که پشت سر هم می‌زند می‌گویند «ساهره». ساهره برقی است که هیچ‌وقت قطع نمی‌شود.

حالا سرزمین ساهره یعنی چه؟ یعنی خیال نکن که تو بر می‌گردی به همين طبیعت. تو و زمین و طبیعت همه تبدیل به نیرو و حرکت می‌شوید. همه تبدیل به تشعشع و انرژی می‌شوید. «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ»[21] زمین هست. اما نه زمین فشردۀ مادی. زمینی است که به اصل انرژی برگشت می‌کند. همان‌طور که اول از انرژی متکاثف شده، به صورت عنصرهای طبیعت در آمده است. باز هم دوباره برمی‌گردد به همان اصل خود. پس این غیر از معادی است که عوام قریش و مردم امروز ما خیال می‌کنند و آن را بازگشت به زمین می‌پندارند. این چنین نیست. حیات قطع‌شدنی نیست. حیات چه در انسان، چه در طبیعت، هیچ وقت منقطع نمی‌شود. اصلاً نیستی نیست. چنان نیست که یک روز بمیرد و نیست بشود و دوباره هست بشود. همه‌اش تحول است. همچنان‌که زمین تحول پیدا می‌کند، انسان‌ها هم تحول پیدا می‌کنند. ماده هم غیر از این ماده است. بدن هم غیر از این بدن است. زمین هم غیر از این زمین است. «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا»[22] زمین حالت اشراقی پیدا می‌کند.

موسی و رسالت او

مسیر این آیات تا این‌جا یک مرحله را گذراند. از «نازعات» حرکت‌ها شروع شد تا نهایت عالم. تا مسیر نهایی زمین و انسان و کل طبیعت. از اینجا می‌بینیم که لحن و آهنگ و ضرب آیه عوض می‌شود: «هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».[23] همین مسئلۀ مطرح کردن داستان موسی بعد از نازعات قرینه‌ای است که از آن می‌توانیم بفهیم که نازعات یعنی چه. نازعات شخصیت‌هایی است، مثل موسی(ع) که از جا کنده می‌شوند. موسی حالت نزوعی پیدا کرد و از جا کنده شد. علاقه‌هایش را کنار گذاشت و توانست رسالت بزرگ تاریخی‌ای را ادا کند.

«هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى» جمله خطاب به پیغمبر(ص) یا هر شنوندۀ دیگری است. مطرح می‌کند که داستان موسی را شنیده‌اید؟ نازعاتی که گفتیم، حال در یک صحنۀ تاریخی پیاده می‌کنیم. ببینید این حرکت‌ها به کجاها می‌انجامد. «إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» آن هنگام که خدا ندا داد او را. یعنی این ندا اثر آن وادی بود. آن وادی بود که موسی را برای شنیدن فرمان و امر الهی آماده کرد. وادی در هم پیچیدۀ طوی. این وادی مقدس در کجا بوده است؟ آیا از اول تقدس داشته؟ نه. آن وادی همین وادی «سینا» ست. تقدسی هم نداشته است. اما همین که موسی پس از گذشتن از میان پیچ و خم وادی، منشأ حرکت و نزوع و جهش انسان‌ها شد، آن‌جا تقدس پیدا کرد. وگرنه از ابتدا مقدس نبود. اما چرا از این جهت تقدس پیدا کرد؟ برای این‌که وادی به هم پیچیده‌ای بود. این وادی پشته‌هایی بود پشت سر هم که رونده را سرگردان و متحیر می‌کرد. و این تحیر بیش از هر کس به خود موسی دست داد. در کجا؟ موسی آن زمان که در «مدين» زندگی می‌کرد و صاحب زن و فرزند شده بود، دلش پیش مستضعفان مصر بود: بنی‌اسرائیل و غیر بنی‌اسرائیل. این احساس و در شب و روز موسی را رنج می‌داد. با خودش می‌گفت که چگونه من اینجا راحت زندگی کنم، ولی مردمی در یک منطقه تحت فشار و ظلم و استبداد طاغوتی باشند؟ و همین باعث شد که با این‌که از سرزمین فرعون فرار کرده و تحت تعقیب بود، دوباره برگردد. برگشت تا بتواند به رسالت و وظیفه‌اش عمل کند. این کشش او را به سوی مصر کشاند. همسرش را هم همراهش آورد.

می‌گویند همسرش باردار بود. شب تاریک و بیابان و وادی‌های در هم و برهم. خودش هم گرفتار مسائل پیچیده. از یک طرف قدرت فرعونی با آن ارتش و ثروت و افسون‌گران و نیرنگ‌بازانش. از طرف دیگر آن احساس مسئولیت همین پیچیدگی و درهم و برهمی است. این جاست که انسان در حال تحير و درگیری با خود و احساس شدید مسئولیت، ندای خدا و وجدان را می‌شنود: «إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى». این کلمه را در سورۀ «طه» به تعبیر دیگری بیان می‌کند: پروردگار به او گفت:«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».[24] (نعلینت را از پا بیرون کن، تو در وادی مقدس هستی). یعنی از آخرین مرحلۀ علاقه هم ببر. از همسرش بریده، او را گم کرده، زندگی را پشت سر گذاشته، هیچ چیز برایش نمانده، جز خدا. اما در عین احساس مسئولیت و اندیشۀ نجات مردم، حال فقط یک جفت نعلین به پا دارد. پروردگارش به او می‌گوید این هم مزاحم تو است. نعلین را بیرون کن تا بتوانی ملتی را نجات دهی. علاقه‌هایت را بکن: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» فرمان چیست؟ «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى».[25] (برو به طرف فرعون که طغیان کرده است. به سوی مأموریت روانه شو. که به طرف طاغوت شدن می‌رود.

طاغی، طاغوت و مستبد

«طاغی» وقتی که طغیانش ادامه پیدا کرد، تبدیل به «طاغوت» می‌شود. طاغوت وصف مبالغۀ طاغی است. طغیان، یعنی از مسیر خارج شدن و از حدود بیرون رفتن. طاغوت غير از مستبد و دیکتاتور است. مستبد ممکن است تا حدی در مسیر درست باشد، یا ممکن است بر نفس خودش یا بر یک جمع مسلط باشد. طاغوت غیر از اینهاست. وقتی که سیل حرکت می‌کند، یعنی آب طغیان می‌کند، هر چه در مسیرش هست از جا می‌کند و می‌برد. خانه‌ها را خراب می‌کند. زراعات و درختان و مردم و هر چه بر سر راه هست در هم می‌ریزد. این معنای طغیان است. و اسم فاعل آن طاغی است. طاغی یعنی انسانی که از حد و مرز بیرون رفته است. اسم مبالغۀ طاغی طاغوت است. طاغوت یعنی کسی که یک‌سره همۀ بندها و پیوندها را بریده و از حد خارج شده و بر ملت و کشوری حاکم شده. نه قانون، نه شرف، نه شعور، نه وجدان، نه احساس مسئولیت و نه حتی فکر عاقبت خودش. هیچ چیز نمی‌فهمد. مثل همان سیل که وقتی به حرکت درآمد، در مسیرش هر چه که هست می‌کند و می‌برد. طاغی وقتی که با داعی الهی برخورد کرد، تبدیل به طاغوت می‌شود. این‌ها مراحل مختلف طغیان است. اول (طغی) بعداً « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»[26] درمی‌آورد!

« اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى». برو به سوی فرعون. چرا باید به طرف او برود؟ فقط برای این‌که ثروت زیادی دارد و ظلم می‌کند؟ نه برای این‌که بر ضد همه چیز طغیان کرده است. برخورد موسی با او باید چگونه باشد؟ « فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى»[27] ببینید تعبیر، چقدر خاشعانه است. این طرز برخورد انبياست با جبهه‌های مخالف. در سورۀ «طه» می‌فرماید: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»[28] از اول با او پرخاش نکن. او هم انسان است، شاید وجدانش بیدار شود. نمی‌خواهیم هلاک شود، می‌خواهیم آدم شود. اما اگر آدم نشد، آن‌وقت تکلیف دیگری با او داریم. پس شاید تنبه پیدا کند و به خود آید. شاید در مقابل قدرت و عظمت خشوع پیدا کند. در این سوره می‌فرماید: «فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى‏». به صورت امر و فرمان نمی‌گوید که شعلۀ طغيان او را بیشتر کند. چون خاصیت طاغی این است که وقتی که به او امر می‌کنی، بر طغیانش افزوده می‌شود. اگر قانون را به او یادآور شوی، بیشتر طغیان می‌کند. بنابراین با این لحن می‌گوید: « فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى‏ وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى». این برخوردی است که همیشه مردان حق و مردان الهی با طاغي‌ها و طاغوت‌ها داشتند. مرحلۀ اول مرحلۀ جذب بوده است، نه دفع. به قول امروزی‌ها، دیالکتیک تضادی نبوده، دیالکتیک جذبی بوده. بالاخره انسان است. هر اندازه هم آلوده شده باشد، باز امکان تزکیه‌اش وجود دارد. اگر نشد، آن‌وقت باید با او رفتار دیگری کرد. این رفتار انبیاست. علما و مصلحان هم اول طاغی‌ها را نصیحت می‌کنند، موعظه می‌کنند. شما ملاحظه کردید که در ابتدای این نهضت، حضرت آیت‌الله خمینی همه‌اش این مرد را نصیحت می‌کرد. گفت به خودت بیا. به مردم رحم کن. به خودت رحم کن. ولی طغيان او بیشتر شد. آن طاغی هم همین‌طور. «فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى».[29] ‎ اما طاغی زیر بار نرفت. حاضر نشد که مصلحت و عاقبت خودش را در نظر بگیرد. چنان غرور و قدرت وجودش را پر کرد که موسی مجبور شد به او اعلان جنگ بدهد و با او مبارزه کند: «فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى» او تمام نیرویش را تجهیز کرد؛ و موسی هم نیرویش را تدارک کرد. نیروی باطل هر چه باشد، چون توخالی است و قدرت حق پشت سرش نیست، ناتوان است. نیروی حق هر اندازه هم ضعیف باشد، اگرچه یک عصای خالی باشد، مشت گره کرده باشد، همان طاغی را از تخت طغیانش پایین می‌اندازد. چنان که این ملت شاه را از تختش پایین آوردند. «فَأَرَاهُ الْآيَةَ الْكُبْرَى» که اشاره به همان قدرت عصای موسی(ع) است.

چگونگی واکنش فرعون در مقابل موسی

«فَكَذَّبَ وَعَصَى».[30] بر طغيان او افزود. تکذیب کرد عصیان کرد و رو گرداند. «ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى».[31] اول قدرت نظامی‌اش را به رخ کشید. و چون تجهیزات نظامی‌اش در مقابل عصای موسی ضعیف شد، قدرت تبلیغاتی و سحره و شعبده‌بازان را به میدان آورد که آنها مقاومت کنند. مثل شاه که حزب «رستاخیز» به راه انداخت! یعنی بیش از قدرت نظامی، پول، اقتصاد، مبلغان، بلندگوها، چشم و گوش‌بندها را به مقابله فرستاد.

«فَحَشَرَ فَنَادَى»[32] قبلاً گفتم که «حشر»، بیش از آن‌که جمع کردن باشد، برانگیختن است. روز قیامت را هم «محشر» می‌گویند. چون آن‌جا رستاخیز است. [اما شاه] «حزب رستاخیز» درست کرد! کار طاغی این است: «فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»[33]، که این فرجام کار طاغوت است. «فَأَخَذَهُ اللَّهُ» و این عبرت تاریخ است. قرآن این داستان را بیان می‌کند که بیایید عبرت بگیرید. در طول تاریخ، درگیری بین حق و باطل همیشه به همین صورت بوده و هست. و در نهایت همیشه پیروزی با حق است.

عاقبت فرعون‌های طغیان‌گر

«فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى».[34]نکبت دنیا و آخرت طاغی را گرفت. آن نکبت این نیست که او را کشت و غرق کرد. پیش از آن‌که غرق شود و به نیل بیفتد، صد بار به پیسی افتاد. یعنی به همان وحشت‌ها و اضطراب‌ها. مثل طاغوت خودمان. بیچارگی و ضعف و زبونی و بعد هم هلاکت ابدی! طاغوت ما هم برای همین جاذبۀ خاص بود که اول به طرف مصر کشیده شد! ما وصیت می‌کنیم که هر وقت طاغوت ما هم چشم از دنیا بست، زیر پای فراعنۀ مصر دفنش کنند تا او هم عبرتی باشد برای تاریخ.[35] قرآن می‌گوید:« فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً».[36] (ما بدنت را نگه می‌داریم. برای این‌که عبرت تاریخ باشد) تو را می‌میرانیم، هلاک می‌کنیم و به نکبت دچار می‌کنیم، اما بدنت را نگه می‌داریم. «فَحَشَرَ فَنَادَى فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى».

بدبختی و پیسی و زبونی دنیا و آخرت این داستان برای قصه‌خوانی نیست. برای عبور و عبرت تاریخ است: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى».[37]

//پایان متن

 

[1] فیض کاشانی، تفسیر الصافی، تهران، همان، ج ۱، ص ۳۲، همچنین درباره نهی از تفسیر به رأی نک: همان مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، همان، ج ۳۶، ص ۲۲۷، حدیث ۳ ج ۹۲، باب ۱۰ باب تفسير القرآن بالرأي و تغییره، ص ۱۰۷، حدیث ۱-۵ و ۱۱ و ۱۳؛ همان، حدیث ۲۰ آمده است: «عن النبي(ص) من قال في القرآن بغير علم فلیتبوء مقعده من النار»

[2] «سوگند به صف بستگان (که صفی [باشکوه] بسته‌اند) به زجرکنندگان (که به سختی زجر می‌کنند) و به تلاوت کنندگان [آیات الهی]، که قطعاً معبود شما یگانه است». صافات (۳۷)، ۱-۴.

[3] «سوگند به بادهای ذره‌افشان و ابرهای گران‌بار و سبک‌سیران و تقسیم‌کنندگان کار[ها]، که آن‌چه وعده داده شده‌اید راست است». ذاریات (۵۱)، ۱-۵.

[4] «سوگند به مادیان‌هایی که با همهمه تازانند و باسم[های] خود برق [از سنگ] همی جهانند و صبح‌گاهان هجوم آرند». عادیات (۱۰۰)، ۳۱.

[5] «و سوگند به افشاکنندگان افشاگر که [میان حق و باطل] جداگرند». مرسلات (۷۷)، ۳-۴.

[6] «سوگند به فرشتگانی که از کافران به سختی جان ستانند». نازعات (۷۹)، ۱.

[7] «و سوگند به فرشتگانی که جان [مؤمنان] را به آرامی گیرند». همان، ۲.

[8] «و کار [بندگان] را تدبیر می‌کنند». همان، ۵.

[9] «و سوگند به فرشتگانی که [در دریای بی‌مانند] شناکنان شناورند». همان، ۳.

[10] «پس در پیشی گرفتن در فرمان خدا سبقت گیرنده‌اند». همان، ۴.

[11] «و کار [بندگان] را تدبیر می‌کنند. آن روز که لرزنده بلرزده. همان، ۶.

[12] «آن‌چه در آسمان‌ها و آن‌چه در زمین است، خدایی را که پادشاه پاک ارجمند فرزانه است، تسبیح می‌گویند». جمعه (62)،1.

[13] «و کارهاشان در میانشان مشورت است». شوری (۴۲)، ۳۸.

[14] «و در کارها با آنان مشورت کن». آل عمران (۳)، ۱۵۹.

[15] «در روزی که آن همۀ آفریدگان را بلرزاند، در حالی که لرزانندۀ دیگری در پی آن در آید». نازعات (۷۹)، ۶-۷.

[16] «آن روز دل‌هایی لززنده بلرزد. دیدگان آنها فروافتاده». همان، ۸-۹.

[17] «گویند: آیا (باز) ما به مغاک زمین برمی‌گردیم؟». همان، ۱۰.

[18] «آیا وقتی ما استخوان‌ریزه‌های پوسیده شدیم، زندگی را از سر می‌گیریم؟». همان، ۱۱.

[19] «و با خود گویند: در این صورت، این برگشتی زیان‌آور است». همان، ۱۲.

[20] «[ولی] در حقیقت، آن [بازگشت، بسته به] یک فریاد است [و بس]. پس به ناگاه همگی بر عرصۀ محشر ظاهر می‌شوند». همان، ۱۳-14.

[21] «روزی که زمین به غیر این زمین و آسمان [باز به غیر این آسمان‌ها] مبدل گردد». ابراهیم (۱۴)، ۴۸.

[22] «و زمین به نور خداوند خود روشن شود». زمر (۳۹)، ۶۹.

[23] «آیا داستان موسی به تو رسیده است؟ آنگاه که پروردگارش او را در وادی مقدس طوی ندا در داد». نازعات(79)، 15-16

[24] طه (۲۰)، ۱۲.

[25] نازعات (۷۹)، ۱۷.

[26] «پروردگار بزرگ‌تر شما منم». همان، ۲۴.

[27] «پس بگو: آیا سر آن داری که به پاکیزگی گرایی؟». همان، ۱۸.

[28] «و با او سخنی نرم گویید، شاید که پند پذیرد یا بترسد». طه (۲۰)، ۴۴.

[29] «و بگو: آیا سر آن داری که به پاکیزگی گرایی و تو را به سوی پروردگارت راه نمایم تا پروا بداری؟ پس معجزۀ بزرگ [خود] را بدو نمود». نازعات (۷۹)، ۱۸-۲۰.

[30] «پس تکذیب و عصیان کرد». همان، ۲۱.

[31] «سپس پشت کرد [و] به کوشش برخاست». همان، ۲۲.

[32] «و گروهی را فراهم آورد [و] ندا در داد: پروردگار بزرگ‌تر شما منم!» همان، ۲۳.

[33] «و گفت: پروردگار بزرگ‌تر شما منم!» همان، ۲۴.

[34] «و خدا [هم] او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد». همان، ۲۵.

[35] حدود یک سال پس از این جلسه تفسیر، در 5/5/1359، محمدرضا پهلوی در کشور مصر مرد و همان‌جا دفن شد.

[36] يونس (۱۰)، ۹۲.

[37] «در حقیقت، برای هر کس که از خدا بترسد، در این ماجرا عبرتی است». نازعات (۷۹)، ۲۶.

 

پی‌دی‌اف

کتاب درس‌های قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیت‌الله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیت‌الله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص 442 تا 459.

نسخه صوتی

سخنان آیت‌الله طالقانی در هفتمین برنامه تلویزیونی «با قرآن در صحنه»، 7 تیر 1358.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.
 
 
 
 

دیدگاه‌تان را بنویسید

اگر در رابطه با محتوای فوق اطلاعات تکمیلی دارید، از طریق کادر زیر با کتابخانه «طالقانی و زمانه‌ما» در میان بگذارید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *