توحید، سرود آزادی
بسم الله الرحمن الرحيم
« قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»[1]
(ای پیامبر، به اهل کتاب اعلام کن بیایید در کلمۀ واحد حقیقت، همه همزبان باشیم، و آن اینکه جز خدا را نپرستیم و به هیچ رو به خدا شرک نورزیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا ارباب نگیرد. و اگر نپذیرفتند و رو گرداندند، بگو گواه باشید که ما مسلم هستیم).
یک آیه، اما اعلامیهای برای جهان بشریت و آزادی
لحن این آیه و دستوری که به پیامبر داده، خطاب تنبیهی و دعوت به وحدت فکر و عبادت است. همۀ اینها حاکی از خصوصیتی برای این آیه و نظایر آن است که نشان میدهد جنبۀ تعلیمی خاصی و حکم خاصی مورد نظر نیست، بلکه یک اعلامیۀ جهانی است و برای همۀ بشر و همیشۀ بشر.
این اعلامیۀ جهانی، همانطور که در آغاز آیه آمده، اول متوجه اهل کتاب است. یعنی کسانی که تابع ادیانیاند و پیامبر آنها صاحب کتاب و شریعت است و یا مطلقاً خطاب به کسانی است که با نوشته و فکر سر و کار دارند و از پیشروان جامعه بشریاند. به خصوص اگر توجه کنیم به عملی که پیامبر(ص)، در سال پنجم هجرت، انجام داد و در بیشتر نامههایی که به پیروان ادیان و اهل کتاب (کتابت) و رجال سیاسی دنیا فرستاد، این آیه را ذیل هر نامه آورد، این مطلب روشنتر خواهد شد که اینها همه دلیل بر دعوت جهانی اسلام است. این آیه پیش از تحولات دنیای امروز نازل شده است. پیش از انقلاب فرانسه و تدوین منشور حقوق بشر، که هنوز هم عملی نشده است.
مفهوم آزادی
ما مدعی هستیم که این آیه، اعلامیۀ آزادی بشر است. کسانی میگویند آزادیای که در این آیه مطرح شده، آزادی به مفهوم امروزیاش نیست. روشن است که آزادی در مقابل بردگی است و میدانیم که اغلب دولتها به نام آزادی مردم را در بند میکشند. آنها از این کلمه سوء استفاده میکنند و جنایتها به نام آن مرتکب میشوند. همچنان که از نام مثلاً دین و دیگر کلمات و نامهای خوب سوء استفاده شده است و میشود. کلمۀ «حریت» کلمهای است مسخ شده. حریت در هر جایی و شرایطی مفهوم خاصی دارد. طرفداران حریت و آزادی در غرب، از قرون وسطی، تعریف جامع و مانعی از آن نکردهاند. مخصوصاً به شرق که رسیده است، مفهومش با لاقیدی و بیبند و باری و رها کردن عنان شهوات مشتبه شده است. طرفداران واقعی آن هم تعریف جامعی از آن به دست ندادهاند و تنها به ذکر مفاهیمی از آن بسنده کردهاند. مانند اینکه هیچ کس نباید بندۀ دیگری باشد. مواد منشور حقوق بشر همه از مصادیق آزادی است. نه معنای واقعی آزادی. مطالب غربیان دربارۀ آزادی درست است ولی درست نتوانستهاند آن را بیان کنند. مثلاً سیسرون[2] میگوید: آزادی یعنی اینکه مردم از بندگی افراد آزاد شوند و بندۀ قانون شوند. بندگی غیر هم مراحلی دارد. نخست بشر در مقابل بتها و به دست آوردن رضای خاطر آنها، به وسيلۀ قربانی و غیره، بندگی میکرد. در مراحل بعد، به جایی رسید که در برابر بت یا موجودی مانند آن سجده نمیکرد. ولی مقدراتش را به دست انسانی مانند خود میسپرد و این خود بندگی کردن نسبت به آن فرد به شمار میرفت.
خداوند، مبدأ قانونی
مرحلۀ بعد، که امروز در آنیم، یکسان بودن همه در مقابل قانون است. باید قانون وضع شود و کار سرنوشت مردمان به دست این و آن نباشد. اما قانون با نظر همین بشر وضع میشود؛ بنابراین باید پرسید که آیا بشری هست که در قانونگذاری، منافع همۀ مردم جهان را بفهمد و جهانی قانون وضع کند؟ آیا کسی هست که علايق نفسانی خود را، مثل علاقه به خود و طایفه و کشورش، در وضع قانون دخالت ندهد؟ قانونهای بشری فقط برای عدهای از بشر خوب است و اغلب به نفع صاحبان قدرت تمام میشود. تا وقتی که قانون به دست بشر وضع میشود، این عیب در قانونگذاری رفع شدنی نیست. بشر به طور طبیعی نفع طلب است، مگر آنکه شخصیت و فردیت او در قدرت بالاتری محو شده باشد. چنین کسی را ما پیامبر مینامیم. قانون بشری نمیتواند بشر را هماهنگ و متحد کند. اتحاد بشر ممکن نیست مگر با پیروی او از کسانی که نه همسطح قانون باشند و نه فوق قانون، که خود را برتر یا مساوی با آن بدانند، بلکه کسانی که مقهور قانون باشند و وضع قانون نیز از مبدأ بالاتری باشد که خود او را هم شامل شود. و این دلیلی است که پیامبر برای هدایت بشر لازم است. او هیچ فرقی با دیگر انسانها ندارد، جز اینکه به او وحی میرسد. و اگر بخواهد از حد خود تجاوز کند، همان وحی یقهاش را میگیرد. «إِذًا لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيرًا».[3]
قانون انبیاء قانون خلقت است و قانون خلقت در واقع قانون همۀ مخلوقات است. کار علم هم، چه طبیعی و چه ریاضی و چه انسانی، قانونشناسی و کشف قانون است و دانستن روابط موجودات با یکدیگر و با همه پدیدههای خلقت. بر وجود همۀ موجودات قانون حاکم است. همچنان که وجود انسان سراسر بر قوانین معنی است. تنها بشر است که اختیارش را به دست خود او دادهاند تا اگر میتواند قانون زندگیاش را تعیین کند. ولی بشر از کشف قانون واقعی و طبیعی زندگی خود عاجز است. به همین جهت فرستادن و برانگیختن پیامبران ضرورت پیدا میکند، تا شناخت و اجرای قوانین را به بشر بفهمانند.
بنابراین، وقتی که میگویند آزادی بشر آن است که بندۀ ارادۀ افراد نباشد، یک مرحله از آزادی را بیان کردهاند، نه همۀ آن را. و اگر بگوییم بشر بندۀ قانون باشد، چون قانونگذار بشر است، باز هم به بندگی واضعان و صاحبان قدرت گردن نهادهایم. قانون باید از مبدأیی باشد که در وضع آن نفع شخصی را در نظر نگیرد. و آن مبدأ را ما خدا مینامیم.
بندگی خدا، آزادی است
آیۀ مورد بحث ما ندای آزادی بشر است. زیرا کمال مطلوب فطرت بشر همان بندگی خداست و بندگی او یعنی اینکه بشر خود را از همه چیز آزاد کند. قانون الهی کسی را از آزادی محروم نمیکند. زیرا همه را در مقابل این قانون مساوی قرار داده است. اینکه همۀ انبیاء میگفتند «لا إله إلا الله» برای همین آزادی بشر بوده است. همۀ مخالفان آنان هم برای این مخالفت میکردند که پیامبران مردم را از قید بندگی آنها آزاد میکردند! فرعون، نمرود، نرون و قریش و احزاب امروزی دنیا، که میخواهند بشریت بندۀ آنان باشد، به همین علت با دین مخالفت کردهاند و میکنند. عامۀ مردم، که فطرت پاک دارند، ایمان میآورند. چون میخواهند فقط خدا بالای سر آنها باشد. پیامبر(ص) از همین رو میفرمود: «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا».[4] رستگاری به تمام معنی، آزادی از همۀ قيود. آیه میگوید:«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ» کلمهای که اصل آن را همه قبول دارید، ولی صورت آن را عوض کردهاید. لذا حرف اول همۀ پیامبران است که «ألا تعبد إلا الله».
آزادی واقعی همین است. در جای دیگری دربارۀ هدف آمدن پیامبران میفرماید: «…وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ».[5] يعنی پیامبر را فرستادیم تا زنجیرها را از دست و پایشان بردارد. این زنجیرها همان اوهامی است که بشر برای خود ساخته و فکر خود را در بند انداخته است. کار پیامبر شکستن زنجیرهای اسارت است. آزاد کردن او از بندگی قانون بشر ساخته و خود بشر. بندگی خدا یعنی آزادی از بندگی خلق و قوانین موضوعۀ بشری. «وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا». هیچ چیز را با خدا شریک نگردانیم و در محیطی آزاد تنها او را بپرستیم.
در مرحلۀ بعد، آخرین بقایای حکومت بشر بر بشر را هم از میان میبرد. نه حتی عبادت و بندگی، بلکه اربابی بشر برای بشر را نفی میکند. نه پیغمبر، نه امام و نه هیچ کس دیگر نمیتوانند در این بندگی و توسل شریک شوند. «وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ». این اربابی کردن خود شبه خدایی است. این آیه تمام مراحل آزادی بشر را به تمام معنی بیان میکند و تعریف جامعی است.
این است که پیامبر در سال پنجم هجرت، این آیه را اول برای سران کشورهایی که بشر را به بندگی کشانده بودند فرستاد.
وقتی که پیامبر، نامه را پیش هراکلیوس، امپراطور روم فرستاد، او در اورشلیم بود. چون عهد کرده بود که اگر ایران را شکست دهد، پای پیاده از روم به اورشلیم بیاید و هنگامی که ایران شکست خورد، با عدهای به اورشلیم آمد.
تا چندین فرسخ مسیر او را مفروش کرده بودند و همۀ سران کلیساها و ممالک زیر دستش همراهش بودند. وقتی با این جلال و شکوه وارد بیتالمقدس شد، عربی در مسیر او ایستاد و گفت برای هرقل نامهای دارم. او را مانع شدند و گفتند نامهات را به ما بده. خود ما آن را تسلیم امپراتوری میکنیم. اما مرد حاضر نمیشد و میگفت خودم باید مستقیماً نامه را به دستش بدهم. بالاخره اجازه دادند. وقتی وارد بارگاه شد، هراکلیوس با عدهای نشسته بود و کسانی هم ایستاده و هر یک صلیبی به دست گرفته. نزدیک امپراطور رفت و نامه را به او داد. باز کرد، نوشته بود: «من محمد رسول الله إلى عظیمالروم، أسلم تسلم، وإلا فعليك إثم الناس». و آن آیه را هم در آخر آن نامه درج کرده بود[6] و نامه مهر پیغمبر(ص) را داشت. برادر امپراطور، که زیر چشمی مراقب او بود، از مضمون نامه عصبانی شد و پرسید کیست که جرأت کرده است نامش را پیش از نام امپراطور بنویسد؟ خواست کاغذ را پاره کند، که امپراطور آن را از دستش گرفت. چون از ادیان خبر داشت، به فکر فرو رفت و بعد فرمان داد از اهل حجاز کسی را حاضر کنند. اتفاقاً ابوسفیان همان وقت در سوریه بود. او و چند نفر دیگر را پیش امپراطور بردند. ابوسفیان از اینکه میخواست با امپراطور روم طرف صحبت شود، باد در آستین انداخته بود. هراکلیوس او و همراهانش را پشت گردن هم نگه داشت و یکایک از محل و شغلشان پرسید. سپس، سؤال کرد چنین اسمی (محمد) میشناسید؟ رنگ ابوسفیان پرید.
– بلی میشناسم.
هرقل از همراهان ابوسفیان تصدیق میخواست، مبادا در پاسخ او دروغ بگویند. سپس از خصوصیات و شخصیت پیامبر(ص) پرسید:
– از خارج مکه آمده؟ غریب است یا اهل شهر است؟
– اهل مکه است.
– با شما نسبت دارد؟
– آری، از یک تیرهایم.
– از جوانی و زندگیاش خبر دارید؟
– آری.
– سابقۀ پادشاهی در نیاکانش دارد؟
– نه
– سابقه داشته دروغ بگوید؟
– خير، لقب او در بین ما «امین» است!
– حالات غیر عادی داشته است؟
– تا چهل سالگی نه، ولی حالا حرفهای غیر عادی از او میشنویم.
– چه میگوید؟
– از آبا و اجداد ما بد میگوید و خدایان ما را تحمیق میکند و با این گفتههایش بین ما به هم خورده است.
– بین شما و او و پیروانش جنگ روی داده است؟
– بلی.
-کدام فاتح شدید؟
– گاه ما و گاه آنها.
هراکلیوس سؤالات دیگری کرد و سرانجام رو به ابوسفیان کرد و گفت: بروید! کسی با این سوابق نمیتواند در چهل سالگی دروغ بگوید. روش او روش پیامبران است که گاهی شکست میخورند و گاهی غلبه میکنند. من گمان دارم او همان موعود مسیح باشد.
به محض اینکه این را گفت، در میان سران کلیسا که در آنجا حاضر بودند انقلاب شد. هراکلیوس که اضطراب آنها را دید، خندید و گفت: میخواستم شما را امتحان کنم. من از مسیحیت دست نمیکشم. از دحية كلبی با احترام پذیرایی کرد و او را برگرداند. « قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ…».[7]
پایان متن//
[1] آل عمران (3)، ۶۴.
[2] خطیب رومی
[3] «در آن صورت، حتماً تو را دو برابر [در] زندگی و دو برابر [پس از] مرگ [عذاب] میچشانیدیم، آنگاه در برابر ما برای خود یاوری نمییافتی». اسراء (۱۷)، ۷۵.
[4] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، همان، ج ۱۸، باب المبعث و اظهار الدعوة… ص ۲۰۲، حدیث ۳۲.
[5] «… و از [دوش ] آنان قید و بندهایی را که برایشان بوده است». اعراف (۷)، ۱۵۷.
[6] «بسم الله الرحمن الرحیم من محمد بن عبد الله إلی هرقل عظیم الروم: سلام علی من اتبع الهدی، أما بعد فإنی أدعوک بدعوة الإسلام أسلم تسلم یؤتک الله أجرک مرتین، فإن تولیت فعلیک إثم جمیع الآریسیِّین.« قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». الاحمدی، علی، مکاتیب الرسول (ص)، همان همان، ص ۱۰۵.
[7] همان، صص ۱۰۸-۱۱۱.
کتاب درسهای قرآنی: با قرآن در زندان، در خانواده، در صحنه، (مجموعه آثار آیتالله طالقانی، جلد اول)، به همت مجتمع فرهنگی آیتالله طالقانی، نشر شرکت سهامی انتشار، 1386، چاپ دوم 1387، صص160 تا 165، به نقل از یادداشتهای شخصی محمدمهدی جعفری
نسخه صوتی موجود نیست.
نسخه ویدئویی موجود نیست.
گالری موجود نیست.