بسم الله الرحمن الرحیم
علیه اتوکل و الیه المصیر
سلام و درود و تحیات وافر بر همۀ پیامبران و سرسلسگان فصول تاریخ بشریت و راه گشایان به سوی حق و عدالت.
سلام و درود ما برهمۀ صدّیقین و صالحین و سازندگان مجتمع عدل و قسط و رهبران به سوی حق.
سلام و درود ما بر خاتم انبیاء محمد مصطفی (ص) بازگشایندۀ مکتب توحید و عدل برای جهانیان و همۀ پیروان و صحابۀ بزرگواری که راه این پیامبر را پیمودند و برهمۀ اولیاء و ائمۀ طاهرین و شهدای راه حق.
سلام ما بر فاطمۀ معصومه که در جوار قبرش نشستهایم. معصومهای که در راه خدا هجرت کرد. معصومهای که مکتب امامت و قیام و عدالت و شهادت و زندان و شکنجه و هجرت را از سرزمین حجاز و عراق به ایران آورد. همین معصومهای که در قسمتی از فلات مرکزی ایران آرمید. معصومهای که همۀ سازندگان فکر و مکتب را در پیرامون خود جمع کرد. معصومۀ مهاجره، معصومۀ رهاورد ندای نبوت و امامت، معصومهای که سالیان دراز در پیرامونش فقها، علماء، محدثین، متفکرین، فلاسفۀ عظیم اسلام که پایه گذار فکری مکتب اصیل اسلام بودند و این مکتب را در همۀ ایران و دیگر سرزمینهای اسلامی گسترش دادند.
به شهر قم آمدند تا قیام اسلام را و فرمان قم را به همۀ مردم هوشمند و زجرکشیده و محروم ایران برسانند. همان فرمانی که از غار حراء شروع شد و سپس به قیام رسالت و سپس به حرکت انسانها انجامید.
«يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ»
چه ندای دلانگیزی، چه نام پرمحتوایی، قم، شهر قم، شهر قیام، شهر قیام اصیل اسلامی، شهر مکتب اهل بیت، شهری که قیامهای فکری از همین شهر آغاز شد تا به چنین قیام عظیم انقلابی و اجتماعی که امروز مشهود ماست رسید.
سلام و درود ما بر مردم قم، بر شهدای قم، بر طلاب قم، بر فضلای قم، بر مراجع مسئول قم.
این قم که روزی در انزوا بود، امروز سرنوشتساز کشوری، بلکه جهانی شده. این قمی که بعد از 1400 سال فرمان «يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ» را اعلام کرد و روش همین فرمان را که در تاریخ زندگی محدود حیات رسول خدا پیوسته و نزدیک بود و در زندگی ملت اسلام با فاصله انجام گرفت.
مرحلۀ اول: وحی بود و نبوت. آگاهی بود و جهان بینی. حرکت انسانی بود در درون غار حرا. دستور قرائت بود و به دست گرفتن قلم.
مرحلۀ دوم: تدثیر، یعنی به خود فرورفتن، در زیر جامۀ خود پوشیده شدن و اندیشه کردن و ابعاد رسالت را و چگونگی انجام آن را بررسی کردن. «يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ» ای آنکه سر به جیب فروبردهای و در حال اندیشهای.
سپس قیام. همین مراحل را امت اسلام تا این زمان پیموده، مرحلۀ آگاهی، تفکر، اندیشه، برنامه، مرحلۀ شناخت ابعاد مسئولیت انسان و مبدأ و مسیر انسان و وظایف و تکالیف انسان، پس از آن قیام، حرکت و انجام رسالت. ولی همین انجام رسالت و شرایط آن را آیه چنین بیان میکند: «قُمْ فَأَنذِرْ» در مرحلۀ اول آگاهی دادن انسانها به آینده. ربط عمل با نتایج عمل. آگاهی فرد به نتایج اعمال خیر و شر خود. آگاهی اجتماع در مسیر هدایت و ضلالت خود. این بالاترین مسئله است برای انسان. هر چه انسان متألیتر، دیدش وسیعتر، آگاهیاش، نسبت به آینده بیشتر خواهد بود. «قُمْ فَأَنذِرْ» در ضمن این حرکت رسالت، قیام، آگاهی نسبت به آینده و سرنوشتها و جبران کوتاهیها، تقصیرها، گناهها. حرکت که پیش آمد، انقلاب که پدید آمد، در حرکت انقلابی دو مسئله مطرح است:
مواجه شدن با دشمن قوی و نیرومند و بزرگ نشان دادن دشمن خود را از آنچه هست. فرد انقلابی در مرحلۀ اول پیروزی، خود را بزرگ دیدن از آنچه هست و شرایط انقلاب برای او فراهم آورده. هر دوی اینها در راه انقلاب خطرناک است. بزرگ اندیشی یعنی بزرگ دیدن دشمن بیش از آنکه هست، بزرگ دیدن خود بیش از آنچه که هست. اینجاست که باید ربوبیت را و صفت ربوبیت را که در هر انسانی شعبهای و پایهای دارد و قدرت محرکۀ انسان است، برتر از هر قدرت بیرونی و بزرگتر از خود بداند و در برابر آن غرور، کبریائیت، خودسری، تحمیل شدن بر مردم، همۀ اینها راه انقلاب را میبندد. «وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ» یعنی فقط پروردگار عظیم خود را بزرگ و بزرگتربدان.
در طریق انقلاب، آلودگی و خودنمایی و خودخواهی و خودبینی مرحلۀ دیگریست از شکست و توقف حرکت انقلابی. «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْوَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» روشی است که مسیری است که قرآن در یک حرکت انقلابی اصیل و به ثمررسان و پیروزمند، مثل حرکت پیامبر اکرم بیان میکند. دامن را از آلودگی به هر گناهی، به هر انحرافی پاک نگه داشتن. فرد انقلابی، جمعیت انقلابی، پیشرو انقلابی که فقط توجه به مسیر انقلاب باید داشته باشد، دامن خود را هم باید بپاید، مبادا آلوده به گناه، آلوده به مالپرستی، آلوده به موضعگیریهای در برابر دیگران، آلودگیهای خودخواهیها، خودبینیها، صنفپرستیها، گروهپرستیها. «وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» مرحلۀ دیگر از همۀ اینها که یک جامعه انقلابی و افراد انقلابی عبور کردند و قدرت یافتند وقتی است که آب در پوست انقلابی خواهد دمید. آنجاست که انقلابی به صورت ضدانقلابی درمیآید. آب در پوستش میافتد؛ تبختر، تکبر. این منم که انقلاب کردم. این منم که چنین و چنان کردم.
«وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ»، «رجز»، (فضلا و علما نشستهاند، من هم به یاد صحبتها، سخنها، منبرهای گذشتهام میخواهم با شما صحبت کنم با شما) از «رجز». ابر پرآب، سنگین، انسانی که آب در پوستش بیفتد، خودش را دیگر طاووس علّیین بداند. «وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ» از هر تبختر، تکبر، افتخار فروختن به دیگران، به خلق، خود را برکنار بدار و در هر مرحلهای از پیشرفت این انقلاب، هیچ منتی بر کسی مگذار که گمان کنی تمام شده کار. انقلاب به پایان رسیده. «وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ» در این راه هر چه زجر ببینی، هر چه ناراحتی برایت پیش بیاید، هر چه تهمت و افترا از مردم ناسازگار به تو متوجه شود، تحمل کن و منت بر کسی نگذار که گمان کنی کار به آخر رسیده و کارت افزایش یافته است. «وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ». این خط مشی انقلاب اصیل اسلامی است که برای رهبر عالیقدر بزرگ ما پیامبر اسلام، قرآن ترسیم کرده است.
از قیام، از قم تا به این مراحل، هر مرحلهای اگر مورد توجه قرار نگیرد، انقلاب از مسیر اصلی خود یا برمیگردد یا بازمیماند. در این مسیر که پیش رفتی، «فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ فَذَٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ» آن وقت است که طبل پیروزی زده خواهد شد و بر کافرها، مشرکها، طاغوتها، زندگی بسیار سخت خواهد شد. راه فراری ندارند، چه در این دنیا، چه در دنیایی دیگر. «فَذَٰلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ عَلَى الْكَافِرِينَ غَيْرُ يَسِير». ملجاءها میجویند، پناهگاهها میخواهند ولی هیچ پناهی ندارند و از آتش شعلهور وجدانهای زجردیدۀ آگاه در امان نخواهند بود. این مشی توست ای پیامبر، ای پیروان پیامبر. «ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا وَجَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا وَبَنِينَ شُهُودًا» این طاغی خودسر، این طاغوت متکبر که خود را یگانه میبیند، دیگر هیچ نفس کشی در مقابل خود نمیبیند. این طاغوتی که همۀ قدرتهای اقتصادی و نظامی و سیاسی، جاسوسی خارج و داخل در خدمت او درآمده. این طاغوتی که نه بر ملت خود بلکه بر تمام ملل میخواهد نظر و رأی خود و اربابان خود را تحمیل کند. خود را یگانه و یکتا میبیند؛ چون مال دارد، چون ثروت دارد، چون پشتیبانی دارد. اگر مشی انقلاب به همین مسیر پیش رفت، طاغوت کارش تمام شده است. «سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا» در همان حرکت صعودی که به طرف طغیان پیش میرود، او را خواهیم به زمین افکند.
این مشی یک انسان مسلمان انقلابی است و این روشی است که قرآن، کتاب ابدیت نه تنها برای پیامبر –پیامبر اسوه بود– برای ملت اسلام، در این مشی و در این مراحل، مرحلههایی را ما گذراندیم و مرحلههایی هم اکنون در گذر آن هستیم و میخواهیم بگذرانیم مرحلهای که از باد و نخوت باید عبور کنیم، از خودخواهیها و خودسریها و رُجز و کبریائیتی که برای بعضی از انقلابیون پیش آمده. مرحلۀ مشکلی است، باید بپرهیزیم. باید هنوز کارمان را زیاد نبینیم و منتی هم بر کسی نگذاریم: «وَلَا تَمْنُن تَسْتَكْثِرُ» برای خدا فقط، برای ربوبیت، برای نجات خلق، برای آزادی استعدادهای خفته استعدادهای توسری خورده، برای آزادی انسان از همۀ اغلال و اصرها که وظیفۀ اصیل نبوت بود. «وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ» برای همۀ اینها، فقط برای رب. «و لربک فاصبر». باید بردبار باشیم، باید تهییجشده نباشیم و در این مرحلۀ انقلاب دلخوش نباشیم و گمان نکنیم که کار به پایان رسیده، تصور نکنیم انقلاب ما پیروزمند شده. در مرحلۀ انهدام نظام استبدادی ریشهدار موفق شدیم، ولی مرحلۀ انهدام آسانتر است از مرحلۀ سازندگی. یک بولدوزر، چند عمله، ساختمانی را خراب میکنند، میتوانند بکنند. چند انسان جدی ریشۀ ساختمانی را درمیآورند ولی سازندگی صبر میخواهد. حوصله میخواهد. ظرافت کاری دارد. مهندس و معمار و بنا و کارگر و مصالح صحیح و آماده میخواهد. ما الان در این مرحله هستیم. ضربهای که استعمار و عوامل استعمار میتوانند وارد کنند، در این مرحله است که این انسانها و این انقلاب برای این مردم زود بوده، نرسیده، مردم، مردم ایران شایستگی نداشتند. روزنامهها، بوق و کرناهای استعمار در شرق و غرب الان به کار افتاده، ذرهبینهایشان به کمترین گفتار ما، حرکات ما، خلال نفسانی ما، برخوردهای ما به یکدیگر به طرف ماست و دارند اندازهگیری میکنند. راه نفوذها، راه برگرداندن مسیر انقلاب به طرف راست افراطی و چپ افراطی که راه نفوذ است. همین است راه نفوذ. باید به همین جهت متوجه باشیم. ما را از صراط مستقیم باز دارند. غالی و تالی، اینها هر کدام به جهتی بکشند و از متن امامت و رهبری امامت دور بدارند که علی (ع) در خطبۀ انقلابیش فرمود: «الینا یغیُ الغلی و بنا یلحق التالی» سرکشها و خودخواهیها، تندروهای افراطی باید به طرف ما برگردند. عقبماندهها باید به ما ملحق شوند.
امروز ما دچار یک همچو مسئلهای هستیم. عدهای مردم، عدهای جوانها با همۀ احساسات پاک، با همۀ خلوص نیت، شاید خودشان هم ندانند که غالیاند، از حد و مرز کارشان خارج است. از مرزی که ترسیم شده، از مرزی که انقلاب باید در درون آن مرز حرکت کند. همانطور که خوارج نهروان بودند. مردمان مخلص، مردمان سراپا ایمان و صداقت ولی غالی، تندرو، بیرویه، احساسات تند، با تفکر بسیار ضعیف در اسلام، از همۀ قرآن و اسلام «لا حکم الاّ الله» را یاد گرفته بودند. آن هم بدون اینکه معنی و محتوای آن را بدانند. «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» را فراموش کرده بودند و همین غالیها بودند که راه را برای معاویه هموار کردند. برای امپراتوری روم و نفوذش در داخل کشورهای اسلامی هموار کردند. همینها بودند که علی به دست آنها کشته شد که بعد هم یک مشت مردم پراکنده همانطوری که علی میگوید مشتی لصوص و راهزن شدند. ولی راه برای معاویه و سلسلۀ اموی و عباسی و بعد شاهنشاهیها از همین انحراف خوارج باز شد که تا امروز هم ما همان اشتباه را و توابع آن و تبعات آن و آثار آن و رنجهای آن را داریم تحمل میکنیم. امروز ما گرفتار چنین خوارجی هستیم. خوارجی که نه به حرف امام، به دستور امام، نه به نصیحت ناصحین، نه به رهبری کسانی که آنها از جهت فهم قرآن، درک قرآن، مسائل اسلام، ابعاد اسلام، سالها کوشش کردند [گوش نمیکنند]. همانهایی که من را نصیحت میکنند که باید اینطور بروی، اینجا اشتباه کردی، آنجا چنین کردی، همانهایی که کاتولیکتر از پاپاند. همانهایی که مقدستر از امام جعفر صادقاند. اینها یک خطرند.
یک خطر هم سرمایهداریها و عوامل آنها که خطر معاویه است. اینها نمیفهمیدند –خوارج– که آلت دست معاویه شدهاند و بعد چنین ضربهای به فرق علی وارد شد که ضربۀ بر اسلام، ضربۀ بر امامت، ضربۀ بر مکتب بود. نگرانی ما از این گروه مردمی که دائماً گوشه و کنار این کشور سبز میشوند بیشتر است. خیلی آسان است که ساواکی ورزیده، چنانکه ما از نزدیک دیدیم با یک پیشانی داغدار با انجام تمام فرائض و نوافل با حماسه خواندن قوی دینی و اسلامی، با این چهره، در میان چنین جوانهای سادهلوح پرشور نفوذ کند. ما از نزدیک مکتب ساواک خطیر را دیدیم که کارشناسهای اسرائیل و سیا روی اینها کار میکردند. در مسجد، در معبد، در صفوف جماعت، در میان مردم، چنان قرائت حمد و سوره میخواندند که هیچ مؤمنی به این خوبی نمیخواند. انگشترهای متعدد عقیقهای درشت، محاسن خیلی لطیف، چهرۀ اسلامی! ولی چه بود؟ درونش یک جاسوس ماهر، یک جاسوس کارکشته که ببیند از کجاها نفوذ کند، در خانههای علماء، در بین مساجد، در بین مجامع دینی. شما خیال میکنید شیطان با همان چهرۀ شیطانی مخوفش انسان را میفریبد و امنیه ایجاد میکند؟ شیطان هم به چهرۀ خوب، الهی، دعوت، خلوص، دلسوزی [نمودار میشود] و الان در این حوادثی که این چند روز اخیر پیش آمد، من احساس کردم در میان جوانهای صادق و فداکار ما، جوانهای از خود گذشتۀ ما، جوانهای پاسدار ما، جان به کف گرفتۀ ما، چنین جاسوسانی رخنه کردند. چقدر مشکل است شناسایی اینها، مسئلۀ سهلی نیست. این خطر، خطر بزرگی است. من اگر از خانهام هجرت کردم، اگر سر به بیابانها گذاشتم، اگر از مردم دور شدم، برای این است که مردم خود، این چهرهها را بشناسند، برکنار از قضاوت من و تحت تأثیر محبتی که به من دارند. اگر به قم آمدم برای همین بود. برای همین خطر بود. چهرۀ کافر، مرتد، منکر خدا، منکر وحی، منکر نبوت خطری ندارد. درمیان یک جامعۀ عظیم انقلابی اسلامی، حرفش مشخص، مکتبش مشخص، گروهش مشخص، خطر اینجاست. نقطۀ خطر اینجاست. منفذ استعمار و برگشت استبداد ازهمینجاست. باید آگاه باشیم. باید هوشیار باشیم. باید انقلاب خودمان را با آگاهی با این رهبری قاطع و هوشیار و آگاه، مورد افتخار، امام خمینی و دیگر علماء فضلا، مؤمنین، مراجع مسئول و متعهد [حفظ کنیم].
آقایان طلاب، فضلا! وقتی که موسی در وادی طور سرگردان شد ندای «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» [شنید]. اگر میخواهی رسالتت را انجام بدهی، باید از این پوستت بیایی بیرون. دیگر عمامه و لباس نباید در تو تأثیر کند. تو انسان انقلابی هستی. تو تابع پیغمبر انقلابی هستی که یک روز «خود» به سر میگذاشت، یک روز «قَلَنسُوَه»، یک روز عمامه میپیچید به مناسبتها. دیگر مسئلۀ لباس مطرح نیست. مسئلۀ انقلاب اسلام است. نشان دادن چهرۀ اصیل اسلامی است که سالها خفته و در انزوا و برکنار بوده، دورۀ «تدثر» را گذراند. یعنی به خود پیچیدن، یعنی تفکر کردن. مکتبی که صدوقها، متحدثین، فیلسوفهای ما، ملاصدراها، از همین قبر الهام گرفتند و پایهریزی کردند تا به حائریها رسید؛ تا به قیام شیخ محمد تقی یزدی -اباذر زمان- رسید. این در و دیوار این مدرسه، خاطرات پنجاه سالۀ من است الان دارد آگاهم میکند. دیوانه خواهم شد. شما نشستهاید نمیدانید این در و دیوار چقدر برای من الهامبخش است. صدای شیخ محمدتقی توی همین صحن، زیر تازیانۀ رضاخان اینجا به گوش ما میرسید. چکمهپوشان رضاخانی که با توپ و تانک حمله کردند به این مرقد مطهر، ما در میانشان بودیم. کتک خوردیم. سرنیزه خوردیم. وقتی به مدرسۀ فیضیه آمدم ببینم کسی هست حق را یاری کند، طلاب همه فرار کرده بودند. همۀ حجرهها خاموش. همه وحشتزده. رضاخان چی را میخواست بکوبد؟ مکتب امامت را، مکتب اسلام را. چه میشد! بعد از یک سال که این پیرمرد، این اباذر زمان، این کسی که با نان خشک تغذیه میکرد و پدری بود برای طلاب و راهنمای قدس و تقوی بود، عملش، رفتارش، کردارش همه آموزنده بود. بعد از یک سال که از زندان بیرون آمد و به حضرت عبدالعظیم تبعید شد. من دیدنش رفتم. بازوهاش را نشان داد هنوز جای تازیانۀ رضاخان بود. چه میکرد مرحوم حائری؟ یک فرازهایی از تاریخ این مدرسه، این نهضت از گذشته است. چارهای نداشت. رضاخان، عامل استعمار مقتدر انگلستان. گفت طلاب بیندیشید، به فکر آینده باشید، در چنگال رضاخان مکتب را حفظ کرد. همینطور دیگر مراجع تا امروز که مرحلۀ قیام رسید. مرحلۀ تدثر به مرحلۀ قیام رسید. قم منزوی، مدرسۀ فیضیۀ منزوی، در متن تاریخ قرار گرفت. در و دیوار این مدرسه عربدهجوئیهای عمال شاه را دارد منعکس میکند. کف این مدرسه خون طلاب را دارد به ما الهام میدهد. کوچه و بازار و خیابان قم همه دارد به ما الهام میبخشد. دیگر چه زندگی؟ برای چه؟ چه میخواهیم ما؟ چرا از پوست خودمان بیرون نمیآییم؟ اینها همه الهامبخش است.
این حجرۀ من بود، اینجا، همین حجرۀ آخر. شبها، روزها، خدایا چطور شکر تو را به جا بیاورم که دست تقدیر تو من را به این مدرسه انداخت و توانستم دین خود، آیین خود، راه و روش خودم را بشناسم. بفهمم فضلایی که بودند، پاکانی که بودند، صدای زمزمۀ قرآن و تلاوت آیاتی که شب و نیمهشب در این حجرهها بلند بود. مثل خانههای زنبور که تهیۀ عسل میکردند، شهد میکردند. شهد قرآن، شهد حدیث، شهد مکتب اهل بیت برای چنین روزی که دنیایی را شادکام کند و این مکتب را بنمایاند که با قدرت همین مکتب، با دست خالی و نداشتن هیچ پناه خارجی و نداشتن هیچ گونه سلاح توانستیم یک چنین طاغوتی را در حین صعودش ارهاقش کنیم. «سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا» این کم موفقیتی نیست. موفقیتی است که همۀ کشورهای اسلامی، چشمهای آزادگان دنیا، مسلمانهای زجردیده به ما متوجه شده. دنیای زجردیده و استعمارشده و محروم، همه چشم به ما دارند. ببینند ما چه کردیم و چه خواهیم کرد. حالا چه باید بکنیم. در چه مرحلهای هستیم. دشمن با کمال قدرت در زیر پرده با هر چه قدرت و قوه در اختیار دارد بین صفوف ما دارد رخنه میکند. بیکاری هست. دشمن، بیکاری را چند برابر جلوه میدهد. اقتصاد مختل است. دشمن چند برابر در نظرها، انظار خارج و داخل این مسئلۀ اقتصادی ما را بزرگ مینمایاند. اختلاف هست در حد اندیشهها. ولی اختلافات را میبینید اندک کلمهای، اندک سخنی اگر مخالف یا ناموافق با یک گروه یا یک دستۀ دیگر باشد چقدر بزرگ مینمایاند. ما نباید خودمان را در مقابل اینها ببازیم. دولت با کمال حسن نیت، اکثرشان دوستان من هستند، رفقای چندین سالۀ من هستند، من میدانم با کمال خلوص بدون اینکه وزارت و مال برای اینها در مقابل مسئولیتی که حضرت امام به عهدۀ اینها گذاشته است، اهمیت داشته باشد، شب و روز دارند کار میکنند. ولی کارشکنی هم زیاد است. مشکلات هم زیاد است. هر جایی آتشی خفته میشود، از جای دیگر کبریتی زده میشود. کیها بودند قیام کردند؟ اصالت این قیام از چه مردمی بود؟ از عامۀ مردم، تودۀ مردم، آنهایی که نه به پست میاندیشیدند، نه به مال. آن کارگر، آن بازاری، آن کاسب جزء، ماهها، مغازهها و تجارتخانهها تعطیل بود. آیا زیربنای این اقتصادی بود؟ تاجری که همه چیز داشت، بازار را ترک کرد. کسب و زندگی و مالش را در مسیر نهضت قرار داد و آخر هم روی همین قضیه جانش را داد. این آیا چه بود؟ ایمان، وجدان، وجدان ایمانی بالاتر از همه چیز، وجدان مسئولیت. ما فراموش نمیکنیم با همین دوستانی که اینجا نشستهاند در منزل ما، در آن روزهای سخت و شبهای هولناک که همه تهدید به خطر میشدیم، این مردم ما، این جوانهای ما، سربازها، فرماندهها، میآمدند شبها، چه گریهها، چه مجلسهایی داشتیم. کامیونهای نان از اطراف قزوین -مردمی که خودشان شاید نان نداشتند. از گلوی خودشان میگرفتند- کامیون کامیون نان میفرستادند. مبادا مردم تهران گرسنه بمانند. خرما و میوه از شهرستانهای دور میآوردند. زنهایی بودند که تمام زیور آلاتشان را در اختیار نهضت گذاشتند. جوانهایی که جانشان را در اختیار این نهضت گذاشتند و بهشت زهرا را «بهشتتر» کردند. گلبارانتر کردند. این نهضت از کی بود؟ ریشهاش از کجا بود؟ از وجدان ایمانی و اصیل تودههای مردم و اکنون مینگریم که به تدریج دارند آنها برکنار میشوند. نظر آنها، مصلحت آنها دارد، فراموش میشود و هر گروهی عدهای را دنبال خودش میکشد. از این جهت کار دولت کند پیش میرود و حوادث پی در پی از نقطهای به نقطۀ دیگر منتقل میشود. مردم هیجانزده هستند. شما چرا اینجا جمع شدهاید؟
برای اینکه این انقلاب شما را متهیج کرده. میخواهید بفهمید چه کار باید بکنید؟ من میدانم این جمع شدن شما از شرق و غرب و شمال و جنوب ایران در این محل، در اطراف خانۀ امام همه برای این است که ما چه بکنیم؟ ما خون دادیم، ما جان دادیم، ما مال دادیم. ما از کسب و زندگی افتادیم. ما انقلاب کردیم. ما غول را از پای درآوردیم. حالا چه باید بکنیم. تکلیف ما چیست؟ همۀ سوال همین است. چه کنیم که کارگرها به تدریج به کار مشغول شوند؟ چه بکنیم که زمینها و سرمایۀ اصلی ما مورد استفاده قرار بگیرد؟ و فلاحت و کشاورزی ما بعد از خرابیها رونق بیابد؟ چه بکنیم که بتوانیم عضدی، کمککاری برای دولت باشیم؟ بار مسؤلیت دولت را خفیفتر کنیم؟ چه کنیم تا جلوی خودسری بعضی از کمیتهها را بگیریم؟ چه کنیم که مردم هر شهر و هر محل و روستایی بفهمند، عملاً بدانند که تقدیرشان به دست خودشان است.
مردمی که سالها مالک جان و مال و ناموس و زمین و سرمایه و معدن و سیاست خودشان نبودند، اگر انجمنی تشکیل میدادند یک عده مردمان دزد و غارتگر و بدنام و فاسد و فاسق در رأس انجمن بودند. اسمش را هم میگذاشتند انجمنهای ولایتی و ایالتی. اگر حزب تشکیل میدادند یک مشت دلقکها، یک مشت زنهای معلومالحال باید بیایند آنجا مجلس جشن داشته باشند و نقشۀ دزدی و غارتگری و هرزگی. مجلس که مرکز تصمیمگیری و مرکز قدرت ملت بود و هزارها خون برای این شورا ریخته شد، محل یک مشت دلقکها، دولاراست بشوها. چه چیزها از توی اتاقهای همین وکلا بیرون آوردند، چه فسادها چه کثافت کاریها. مجلس جشن، یک مشت زنهای آرایش کرده و آقایان آرایش کرده و اطوکشیده فقط بلند شوند بنشینند و تعظیم بکنند و این مردم هنوز باور نمیکنند مجلس مال خودشان است. زمینها مال خودشان است. چون سالها این باور برایشان نبوده و هنوز رسوبات آن در مابقی فکرشان هست و این است که جمع میشوند، متفرق میشوند ما چه بکنیم؟ چه بکنید؟؟! همه چیز مال شماست. دولت در خدمت شماست. روحانیت در مسیر شما، زمینها و منابع طبیعت مال شما، نیروهای انسانی بسیار عمیق و مستعد در خدمت همه و همه در خدمت یکدیگر، پلیس و شهربانی و ژاندارمری و ارتش در خدمت شما ملت، باز باور نمیکنید؟! خوب میگویید حالا که در خدمت ماست، ما چه باید بکنیم؟ چطور این مسائل باید حل شود چه جور باور کنیم؟ چه جور باور کنیم که ارزش پیدا کردهایم؟ کارها به ما واگذار شده؟ سرنوشتمان به دست خودمان است؟ چه جور باور کنیم که خودمان باید خودمان را اداره کنیم؟ راهش چیست؟ کلیگوییها خیلی شده و وعدهها هم داده شده، همهاش هم صادق و راست از طرف علما، مراجع، امام، ولی چه جور این وعدهها پیاده بشود؟ چه کار کنیم که پیاده شود؟ من یک راه به نظرم میرسید، راه شرعی، راه قانونی، راه دنیاپسند، راهی که باید پایههای نهضت ما را محکم کند. مردم واقعاً به حساب بیایند. مردم واقعاً سرنوشت خودشان را به دست خودشان بگیرند. درگیریها کوتاه بشود. مردم بتوانند راهی برای زندگی خود باز کنند. این راه غیر از این نیست. مسئلۀ تازهای هم نیست. همین مسئلهای است که علمای ما هفتاد و چندی سال پیش جزو قانون اساسی است: «انجمنهای ایالتی و ولایتی».
انجمنهای ایالتی و ولایتی یعنی چه؟ یعنی در هر شهر و در هر روستا، در هر دهکده، مردم با رشد نشان دادن، قدرت نشان دادن بینش خود، افرادی که میدانند اینها خدومند، صادقند، وابسته به جایی نیستند، خودخواه نیستند، هشیار هستند، اینها را انتخاب کنند، سرنوشتشان را به دست اینها بدهند. نه دربست، خودشان هم نظارت کنند. در این مرحله است که انقلاب ما پایه پیدا میکند. پایه میگیرد. انقلابی که برعکس انقلاب آریامهری از پایین به بالا آمده. مثل همۀ انقلابهای اصیل نه از بالا حزب درست بشود و انقلاب درست شود. مثل همۀ انقلاب انبیاء، اولیاء، انقلابهای اصیل دنیا از این مردم، از این تودههای مردم، از اینهایی که دور خانۀ امام خمینی را دارند دائماً دور میزنند. چرا طواف میکنند؟ برای کی طواف میکنند؟ همین آقای خمینی بود. خوب من یادم هست در همین مدرسۀ فیضیه یکی از فضلا بود مثل همۀ فضلا. چطور شد امروز رهبری شده با این قدرت. چرا؟ سرّش چیست؟ برای اینکه مبین دردها، رنجها خواستهای تودۀ مردم است، نه یک صنفی نه یک طبقهای. (صحیح است). چرا؟ برای اینکه انگشت روی درد گذاشت. چرا؟ برای اینکه حرف اول و آخرش یکی بود. (صحیح است). و الّا چه قدرتی دارد که بعضیها میگویند: استبداد دینی، استبداد دینی. چه استبدادی؟ با مال بوده؟ قدرت نظامی داشته؟ یک انسانی یک تا قبا این قدرت از کجا آمده؟ از وجدانهای مردم. از وجدانهای بیدار شده، وجدانهای هشیار. مردم دردمند، مردم محروم، مردم رنجکشیده همین مردمند که باید حاکم باشند، لاغیر. (صحیح است). حکومت باید در خط مشی مردم پیش برود. (صحیح است). روحانیت باید با همۀ نظارت و هدایتش به درد مردم برسد. (صحیح است). این پایۀ محکمی است. «كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ» که بتواند جامعۀ ما، انقلاب ما را استحکام ببخشد و راه نفوذ را از همۀ فرصتجوها، از همۀ عوامل، از همۀ خودخواهیها ببندد و این راهی است که بتواند همۀ مشکلات منطقهای، موضعی، عرب، عجم، ترک، فارس، کرد، ترکمن، بلوچ، همۀ این مردم را راضی نگه دارد. من خودم از نزدیک در کردستان بودم تعجب میکردم که در این مدت چرا حرف این مردم را کسی گوش نداد که چه میخواهند این مردم. همان مارکی که دستگاههای طغیان بر اینها زده بود برای اینکه این مردمی که دارای خصلتهای خاصی هستند، مردمی باغیرت، مردمی خوشاخلاق، مردمی مهربان، مردمی دارای اصالت. این مردم را به اسم تجزیهطلبی تا میگفتند خودمختاری، فوراً توپ و تانک بود که اینها تجزیهطلبند. برای اینکه قدرت مرزی را بکوبند. چه تجزیهطلبی؟ تجزیه بشوند که کجا بروند؟ توی دامن کی؟ اگر اینها را ما به فرض هم بگوییم جدا شوند از ایران، برمیگردند به دامن ایران. کدام کشوری است که برای این قسمتهای ایران و این ملتها که بهتر از یک ایران آباد و آزاد باشد. اینها یک حرف داشتند از اول اگر حرفشان رسیدگی میشد، نه این همه خون ریخته میشد، نه این همه عقدهها پیش میآمد. نه این همه ضایعات. چی بود؟ میگفتند ما در چهارچوب منطقه و ملیت خودمان، سرنوشت خودمان دست خودمان باشد. طاغوتیها نمیگذاشتند که ما با زبان کردی در مدرسهها درس بدهیم. این چه ربطی به تجزیه دارد. آنها از ما مالیات میگرفتند خیابانهای شمال شهر را آسفالت میکردند. توی کاخهای کاخنشینان مصرف میشد. آنها افراد ناشایستی را بر ما تحمیل میکردند به عنوان فرمانده ارتش، استاندار که اصلاً به دردهای ما نمیرسیدند و فقط کارشان این بود از تهران که حرکت بکنند. چه جور تو سر ما بزنند، مال ما را ببرند، نوامیس ما را مورد تجاوز قرار بدهند. این حرف درست بود یا نه؟ حرف اینها این بود. ما رفتیم به درد دل آنها برسیم. گفتیم خوب مسئلهای نیست، سرنوشتتان دست خودتان است. این چیزی نیست که ما به شما بدهیم. مال شماست. بعد هم عدهای را معین کردیم، آتش خاموش شد. آرامش پیش آمد. الان هم انتخاباتشان دارد به نهایت میرسد و تمام آن درگیریها وبالش هم گردن خودشان. هرکسی را تعیین کردند سرنوشت خودشان را به دست آنها دادند. دیگر به سراغ امام و دولت و این و آن نمیآیند که این بابا چنین و چنان کرده. دیگر مال خودتان هست، نمیخواهید؟ خودتان برش دارید.
این مسئله باید در همۀ ابعاد مملکت پیاده شود. بارها من این را سابقاً گفتم ولی اخلالهایی پیش آمد؛ حرفهایی گفتند یک عده. برای اینکه دیدند اگر انجمنها تشکیل بشود از معتمدین محل، خدمتگزاران واقعی که هر دهکده و شهری خودشان بهتر آنها را میشناسند از دیگران، آن موقعیت و قدرت را از دست میدهند. یک عده گفتند کونیستها نفوذ میکنند. خوب بکنند. خوب چه کار میکنند؟ در مقابل این همه قدرت دینی بر فرض سه نفر چهار نفر کمونیست هم در یک شورای ده نفری پانزده نفری باشد. هی وحشت، همان وحشتی که رژیم از کمونیست ایجاد کرده، هنوز در دلهاست، هیچی نیست کمونیزم در این مملکت. (صحیح است). برای اینکه از این عنوان بهرهبرداری کنند.
کمونیزم هر چه کنار برود، هر چه توسری بخورد و هرچه مورد بیمهری بشود، اسلحهاش میشود مظلومیت. اسلحۀ مظلومیت از هر سلاحی قویتر است. (صحیح است). کومنیزم مولود استبداد سیاسی و دینی است. اصالت ندارد. (صحیح است). در هر کشوری که استبداد و استثمار و دیکتاتوری و محرومیت بوده و چهرۀ دین مسخ شده پشت سر این استبداد بوده، کمونیزم خود به خود تشکیل خواهد شد. (صحیح است). ولی وقتی مردم در جهت انقلاب رفع محرومیتها سلاحهایی که آنها میدهند، شعارهایی که میدهند مردم خود پیاده کنند، همین طبقۀ کارگر، همین طبقۀ قشر زارع و کشاورز، همین تودههای مردم دیگر چه خواهد بود. مسئلۀ کمونیزم غیر از مسئلۀ علمی یا غیرعلمی ماتریالیسم است. خود اینهایی که ما در زندان یا در بیرون زندان با اینها بحث میکنیم -افرادی که داریم از دور و نزدیک به ما وابسته هستند- وقتی بحث میکنیم، میگوییم آقا دین، دین همه چیز دارد، دین قسط دارد، دین عدل دارد، دین بینش میدهد، دین جلو چشم را باز میکند، در یک مسیر غیرمتناهی که انسان مستعد و غیرمتناهی را به جهت توحید و مبدأ غیرمتناهی کمال پیش میبرد، میگویند اینها را قبول داریم ولی کدام دین؟ کجا پیاده شده؟ کجا ببینیم؟ هر جا دین، مسیحیت، اسلام هست همراهش توسری خوری است. طبقۀ محروم است. به کجا متوسل شویم؟ خوب مرتب نشان میدهند، فرد نشان میدهند، گروه نشان میدهند، حزب نشان میدهند. آنها چه هستند. چه کارهاند. اینها سلاح آنهاست. ما با همین تشکیل انجمنها میتوانیم اگر آنها صداقت داشته باشند، بیایند آنها هم خدمت کنند. هیچ مهم نیست. هیچ وحشتی من ندارم. اگر ما اسلام را اینقدر ضعیف بدانیم که در مقابل ماتریالیسم و در مقابل کمونیزم و مکتب تاریخی کمونیزم و پدیدۀ کمونیزم، بگوییم که نمیتواند مقابله کند یا اسلام را در واقع ناقص میدانیم یا نشناختهایم. اسلام ناقص نیست. پس ما نشناختهایم، باید بشناسیم. چه ارائه میدهد که اسلام ندارد؟ اسلام اصیل ندارد؟ این قرآن ما، این نهج البلاغۀ ما این روش پیامبر ما این روش ائمۀ ما.
یکی از شخصیتهای روسی که نمایندۀ مجلۀ معروف پراودا بود و از متفکرین و عربی هم میدانست میگفت: چرا با این کمونیستها شما اینقدر معارضه میکنید؟ چرا اینگونه برخورد می کنید؟ چرا اینقدر آنها را در هم میکوبید؟ گفتم کمونیست به به چه معنی؟ به معنی لغوی، به معنی اصیل لغوی نه اصطلاحی که شما گذاشتید، یعنی زندگی خانوادگی، اسلام پایهگذاری کرده است. در صدر اسلام این جور بوده. زندگی پیامبر (ص) و صحابه مهاجرین و انصار چنین بوده. او زبان عربی بلد بود، گفت: اگر این است کمونیسم، پس مسلمانها هم معنی کمونیزم را دارند. همه کمونیزم را فهمیدند. گفتم اما این منهای آنچه که شما آنها را به هم متصل کردید که مسئلۀ ماتریالیزم تاریخی و ماتریالیسم مادی است و اصالت ماده است. آن را باید از این جدا کنیم.
خلاصه، این مسئلۀ تشکیل انجمنهای ولایتی و ایالتی که مدتی من گاهی در سخنرانیها اینجا و آنجا میگفتم و بعضیها به عللی مخالفت میکردند و یا تأیید نمیکردند، بحمد الله شب گذشته با حضرت امام که همین موضوع را بحث کردیم و چارهاندیشی بود که مردم در سرنوشت خودشان که واقعاً باید به دست بگیرند، حاکم باشند. ایشان امر فرمودند که باید تشکیل شود. نه دولت میتواند در مقابل امر ایشان که امر متبعی است، امر مرجعی است که مردم به مرجعیت همه قبولش دارند، مخالفت کند، (صحیح است) نه گروههای دیگر.
از اینجا به تمام شهرها به تمام روستاها ابلاغ کنید، هر که با این امر مخالفت کرد، مخالفت با رهبری کرده. مخالفت با شخصیت امام کرده. مخالفت با مصلحت واقعی انقلاب کرده. ما امیدواریم که همه، میدانم که در اینجا از اکثر شهرستانها جمع هستند و آمدهاند. این فرمان امام را به همه جا ابلاغ کنید و ابعاد این مسئله، چگونگی طرحش را گروههایی هستند و خواهند بود که بررسی کنند، وزارت کشور، دستگاههای دولت باید در خدمت انجام این امر باشند و خود امام هم فرمودهاند من هم بررسی میکنم. به همین زودیها طرحش را اعلام خواهم کرد.
از تهران هم ان شاء الله به یاری خداوند شروع میکنیم از اندیشمندان، نمایندههای دولت و مردم.
مسئلهای که باز سوءتفاهمی پیش آمده یکی خود من بودم که از نظرها پنهان بودم و توجیهات مختلفی دربارۀ غیبت بنده شد. حالا در خدمت شما هستم. یک مسئلۀ بسته شدن دفاتر ما بود که ان شاء الله امروز که جمعه بود از فردا بازند و در خدمت مردم همانطور که بوده ان شاء الله خواهد بود.
خداوند همۀ شما را یاری کند.
پایان متن//
نسخه صوتی موجود نیست.
طراحی و اجرا: pixad
یک پاسخ
با سلام،
در این صفحات، لینکهای مربوط به پی دی اف، نسخه صوتی، نسخه تصویری و گالری تصاویر، قاعدتا بایستی در ابتدای صفحه و پیش از متن باز شده، ظاهر شوند. در حالت فعلی، برای پیدا کردن نسخه تصویری، بایستی تا انتهای متن را مرور نمود که در مراحل اولیه و در صورت عدم آشنایی با ساختار صفحات، پیدا نمودن ویدیوی مربوطه، مستلزم جستجوی دقیق میباشد.
با تشکر