معرفی: آیت‌الله طالقانی در سال 1325 به درخواست اداره تبلیغات وقت، مجموعه مطالبی را برای رادیو ارسال کرد که در قالب سلسلسه برنامه‌هایی از 19 بهمن 1325 تا 4 تیر 1326 از این رسانه پخش شد. این مطالب توسط گوینده رادیو خوانده می‌شدند و طالقانی متن آن‌ها را بعدا در قالب کتاب «گفتارها» نیز منتشر کرد. این برنامه‌ها در روزگاری پخش می‌شد که عموم متشرعین و روحانیان استفاده از رادیو را دارای اشکال می‌دانستند. طالقانی در ده جلسه از مجموع جلسات این برنامه‌ها، به بحث درباره تعلیم و تربیت در اسلام پرداخته است که این مطالب بعدها در برخی نشریات مانند آیین اسلام نیز بازنشر شده‌اند. او در جلسه نخست بحث خود را با صحبت از نسبت موضوع تربیت با قوای درونی انسان‌ها آغاز می‌کند و در دومین جلسه که بخشی از آن به مناسبت ولادت پیامبر اسلام به طرح ضرورت مسئله وحدت اختصاص می‌یابد، از نقش محیط بر تربیت انسان‌ها می‌گوید. طالقانی در سومین جلسه مسأله تربیت قوای درونی انسان بر اساس اصول قرآنی را مورد بررسی قرار می‌ده دو در جلسات بعدی با استناد به یافته‌های علمی و بهره‌گیری از زبان تمثیل، مکانیسم دفاعی بدن در مقابل آفات و سموم را تشریح می‌کند و با تأکید بر نقش ایمان در انجام عمل، به واکاوی این امر می‌پردازد که چرا انسان علی‌رغم داشتن علم به مضرات عملی، به انجام آن گرایش دارد. تاکید او در این بحث، ضرر اعمالی همچون مصرف الکل، مواد مخدر و قمار بر بدن انسان و جامعه با استناد به آیات قرآن و برخی از پژوهش‌های علمی است. لازم به ذکر است که جلسۀ چهارم این سلسله سخنرانی با عنوان «مسئولیت برای حفظ جسم» در یکی از شماره‌های سال ششم نشریۀ آیین اسلام در خرداد ماه 1328 نیز منتشر شده است.
تاریخ ایجاد اثر: بهمن و اسفند 1325
منبع مورد استفاده: گفتارها؛ در زمینه دین، اجتماع، اخلاق، فلسفه، تربیت، سید محمود طالقانی، بی‌ نا، بی‌ تا، صص 4 – 37 .
منابع دیگر: – تعلیم و تربیت؛ از سری مجموعه گفتار آیت‌الله طالقانی، تهران: انتشارات فقیه، بی تا، صص 5 – 54. – آیین اسلام، سال ششم، خرداد 1328، ص سه. – مناره‌ای در کویر؛ مجموعه مقالات آیت‌الله طالقانی، جلد اول (توحید و استبداد)، محمد بسته‌نگار، چاپ اول، 1377، انتشارات قلم، صص 129-133. به نقل از؛ مجلۀ آیین اسلام، سال 6، شمارۀ 3، 20 خرداد 1328.
متن

سلسله سخنرانی‌های رادیویی؛ تعلیم و تربیت اسلامی

 

***جلسه اول؛ جمعه 18 بهمن 1325

بسم الله الرحمن الرحیم

حقیقت تربیت و تربیتِ قرآن[1]

لغت تربیت در زبان‌ها بسیار رایج است و مفهوم آن هدف عمومی است؛ ولی فهمیدن حقیقت تربیت و راه وصول به این مقصود، قدری محتاج به تأمل است.

مردمی که متوجه‌اند که تربیت، هدف عالی حیاتی است و همۀ سعادت‌ها در سایۀ آن تأمین می‌شود به حسب محیط فکری و اجتماعی‌ هر کس معنای مخصوصی برای آن دارد و راهی برای وصول به آن تصور می‌نماید. هزاران معبد دینی و مرکز تعلیمی در اطراف کرۀ زمین برپا است و میلیون‌ها کتاب و انتشارات از زمان‌های بسیار قدیم و حال نوشته شده و می‌شود که همه برای تربیت بشر و رساندن به کمال مطلوب است.

برای فهمیدن حقیقت تربیت و راه رسیدن به آن باید قدری به روح و مغز خود فشار بیاوریم و افکار و خیالات روزانه را از خود دور کنیم. همان اوهام و خیالاتی که درون ما را پر از غوغا کرده و ما را از بررسی به حقیقت خودمان منصرف داشته، که همه چیز غیر از خود را می‌بینیم و به هر صدایی جز صدای وجدان و درون خود متوجه هستیم و دائماً به واسطۀ انگیزش چشم و گوش، آمال و آرزوهایی از اعماق طوفانی درون ما بالا می‌آید و در بیداری و خواب جلوی منظرۀ عقل ما را گرفته [به‏طوری]که نه خود را می‌بینیم و نه راهی [را] که در پیش داریم. به هر حال، اگر توانستیم چند دقیقه متوجه خود شویم، نخست ظاهر خود را می‌بینیم که عبارت از اعضاء و جوارحی است که قسمت مهم آن تحت فرمان و اراده و افکار انسان است و چون به افکار و اندیشه‌های باطنی خود می‌نگریم، می‌یابیم که همۀ آنها عکس خیال و آرزوها و آمال و یا راه‌های رسیدن به آنها است و آن اندیشه‌ها بر سه قسم تقسیم می‌شوند: [اول] اندیشه‌ها و آرزوهایی که راجع به شهوات و لذات حیوانی و جسمانی است، [دوم] نقشه‌هایی که مربوط به جاه و مقام و نفوذ است و [سوم] افکاری که متوجه به معنویات و معارف و خیرات هستند.

چون این سه قسم افکار و اندیشه‌ها همیشه بیشتر مردم را مشغول داشته و همۀ جنبش‌ها و حرکت‌ها از آنهاست؛ زیرا که آنها اعضا و جوارح را به کار و خدمت وامی‌دارند. پس انسان را سه مبدأ و اصل تشکیل داده، مبدأ حب معرفت و خیر، مبدأ حب شرف و قدرت، مبدأ حب شهوات و لذات؛ که هر کدام از اینها دارای شعبه‌ها و مستخدمینی هستند و در عموم مردم میان آنها کشمکش‌ها و جنگ‌های مستمری است تا آنکه حکومت تام و سلطنت مستقل کشورِ وجود انسان را کدام یک کاملاً تحت نفوذ آورند. ملاحظه می‌فرمایید آن مبدأ درونی که به طرف درس و بحث و خواندن کتاب و فهم سر حقیقت مجهولی شما را می‌کشاند، غیر از آن است که انسان را در برابر تعدی و حفظ شرافت، چون پلنگ برمی‌افروزد و هر دوی آنها غیر از مبدأیی است که انسان را به طرف لذات مادی می‌کشاند و گاهی دربارۀ یک موضوع که هر کدام از این مبدأها می‌خواهند ارادۀ خود را اجرا کنند، کشمکش روی می‌دهد که همان حالت تردید است در انسان. اگر موضوع مال و ناموس و شرافت کسی پیش آید، مبدأ لذات حیوانی، انسان را با تمام قوا و وسایل خود به اقدام وامی‌دارد. ولی مبدأ خیر و حق پرستی یا شرافت از آن باز می‌دارد؛ تا کدام غالب شوند.

مردمی که ارادۀ یکی از این سه مبدأ و اصل در آنها غالب باشد، به همان نام نامیده می‌شوند. انسان علمی و حق‌پرست، انسان اشرافی و جاه‌طلب، انسان شهوانی و لذت‌خواه؛ البته دست قدرتی که این قوا و مبادی را در وجود انسان قرار داده برای خیر و سعادت انسان است و برای احراز نمودن بقا، که عبارت است از بقای مزاج و بقای نوع و بقای شخصیت حقیقی انسان.

ولی این نتیجه‌ها آن وقت به دست می‌آید که اینها وظایف خود را درست انجام دهند و از حدود خود تجاوز ننمایند و مزاحم کار یکدیگر به اندازۀ مشروع و قانونی نشوند و اگر به واسطۀ قوه و قدرت یکی از این مبادی و ضعف دیگران، تعادل در روحیات انسان مختل گردید، این چنین انسان از حقیقت معتدل و کامل دور شده و از همۀ بهره‌ها و لذات عقلی و مادی درست بهره‌مند نخواهد شد. مثلاً اگر مبدأ حب و مقام و جاه در انسان تقویت شد، از لذات علم و معرفت و خدمت و عواطف پاک و همچنین از لذات مادی بی‌بهره می‌ماند. کسانی که یک‌سره همۀ افکار و اعضای خود را متوجه به رسیدن [به] مقامات می‌نمایند، به واسطۀ این شبح خیالی از هزاران لذات معنوی و مادی دیگر محرومند و همچنین کسانی که مبدأ حب لذات جسمانی در آن‌ها حکومت دارد، همیشه در رنج و تعب برای سیر کردن شهوات پست خود هستند و از لذات دیگر بی‌بهره‌اند و علاوه [بر آن] به واسطۀ کوران‌هایی که این شهوات دارند، عقل همیشه در تاریکی است و عاقبت‌اندیشی و تشخیص صلاح فساد را از دست می‌دهد.

حقیقت تربیت، نمو دادن آن مبادی و قوای روحی است که باید قوی شود و جلوگیری از سرکشی و طغیان بعضی دیگر است که باید محدود گردد و ایجاد تعادل و هماهنگی میان آنها است و این بزرگ‌ترین هدف انبیا و علمای بزرگ است که افکار و سخنانش در دسترس همه می‌باشد. اساس تربیت قرآن هم روی همین پایه است.

بزرگ‌ترین منابع ثروت هر کشوری افراد آن است. در صورتی که رشد و تربیت حقیقی داشته باشند؛ یعنی قوا و غرایزشان درست و به موقع کار کند. اگر جامعه دارای چنین افرادی شد، هر سعادت و خوشی‌ای را دارد؛ چون همۀ اینها اثر انسان است. یعنی انسان معتدل، انسان رشید، انسان مشخص، اگر در جامعه چنین افرادی کم و در اقلیت بودند، آن جامعه از حقوق حقه و احراز منابع ثروت معنوی و مادی محروم است. چون اجمالاً معنای حقیقی تربیت و اثر آن معلوم شد، بعداً باید رسیدگی کنیم تا راهی که برای رساندن به حقیقت و رشد عمومی است به دست آوریم و نظر قرآن کریم را که بزرگ‌ترین کتاب تربیتی بشر است، بدانیم و تأثیر آن تربیت را در افرادی که مدرسۀ قرآن برای جهان تربیت نمود، بفهمیم.

//پایان جلسه اول

 

 

***جلسه دوم؛ شنبه 20 بهمن 1325 (17 ربیع الاول 1366)

وحدت[2]

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا  كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله وقتی قدم به این جهان گذارد که وضع عمومی ملل جهان از هر جهت مختل بود. ابرهای فتنه و جنگ، جوّ عالم را یک‌سره تاریک نموده و عقاید و اوهام باطل، افق عقل انسان را تیره کرده بود. در سراسر شرق و غرب زمین، یک قطعۀ آرام مشاهده نمی‌شد و روزنۀ نجاتی به روی انسان باز نبود. سرزمین غرب، وحشتناک‌ترین دوره‌ها را می‌پیمود. در همین سرزمین علم و صنعت و برق، در آن زمان‌های تاریک، جز برق شمشیر و نیزه به نظر نمی‌رسید. قبایل آریایی در اسپانیا و فرانسه در تاخت و تاز بودند و از طرف دیگر، میان خانواده‌های سلطنت‌طلب فرانسه، شدیدترین خون‌ریزی‌ها به راه افتاده بود. انگلستان در دورۀ تاریکی به‎سر می‌برد. انگل‌ها دربارۀ سرزمین اختلالی سکسونی‌ها به وحشی‌ترین خون‌ریزی سرگرم بودند. ایتالیا نام با عظمت روم بزرگ را از دست داده، فقط به صورت مرکز دینی ساده درآمده و از اطراف رو به تلاشی بود. یونان همان مرکز علم و تمدن جهان، فروغ علم و عظمتش رو به خاموشی می‌رفت و خاکستر جهل و خمودی روی آن را می‌پوشاند. شرق اروپا چون دریای طوفانی روی هم می‌غلطید. اسکاندیناوی‌ها و نوروژی‌ها و دانمارکی‌ها و قبایل دیگر در مکدونیا، لومباردیا و ایتالیا پی‌درپی در جزر و مد بودند. در همین هنگام قبایل اتراک از وسط آسیای صغیر ظهور کردند و از اطراف، باروهای قسطنطنیه و یونان را محاصره نمودند.

در اروپای غربی از توحید و تعالیم انبیا خبری نبود و اروپای شرقی به جنگ‌های سختِ عقیده دربارۀ حقیقت و شخصیت مسیح و چگونگی اقانیم مشغول بودند. سراسر آسیا به اختلافات عقیدتی و سیاسی دچار بودند. سرزمین تبت و هند همان مشعل‌دار علم و عرفان و چین همان سرزمین عجایب علم و صنعت، رو به تجزیۀ عقیده و مرامی بود. از شمال آسیا نامی در میان نبود. ایران در اثر جنگ‌های پی‌درپی با یونانی‌ها و رومی‌ها خسته و فرسوده بود و قدرت حاکمه‌اش چون با دشمنان خارجی سرگرم بود، حال توده را فراموش نموده و به اندیشۀ تحکیم روابط اجتماعی نبود. از طرف دیگر، تحمیلات سنگین، عموم را به ستوه آورده و [مردم] در سخت‌ترین وضع طبقاتی به سر می‌بردند. این بود که جز عدۀ کمی همه از حکومت ناراضی بودند و این نارضایتی موجب پیدایش مذاهب و مسلک‌های خطرناک شده بود. دین و عقاید محکمی در ایران حکومت نداشت، مذهبشان فقط پرستش آتش و ستارگان و صاحبان قدرت بود.

سرزمین عربستان با آنکه به واسطۀ وضع جغرافیایی از ملل بزرگ دور بود ولی اوضاع عمومی جهان در آن تأثیر مهمی داشت. نصرانیت در جنوب و غرب از طرف دولت روم تقویت می‌شد. یهودیت را در یمن و قسمت مرکزی، امپراطوری ایران پشتیبانی می‌کرد. در قسمت‌های مرکزی، عقیدۀ شرک و بت‌پرستی روز به روز راسخ‌تر می‌شد، [به‌طوری‌که] خانۀ توحید ابراهیم محل صدها بت گردیده بود و اختلافات عقیدۀ نژادی و خوی غارت‌گری امنیت را از عموم سلب نموده بود.

در چنین جو تاریک و وضع خوفناکی که راه نجات به روی همه بسته شده و در تمام آفاق اختر هدایتی نمی‌درخشید، در 7 یا 12 ربیع الاول، بیستم یا بیست و هشتم نیسان و 17 دی ماه و 29 اکتبر سال 570 میلادی و [سال] 42 سلطنت نوشیروان و سال واقعۀ فیل، دست رحمت پروردگار به سوی انسان تیره‌بخت دراز شد و در خاندان عبدالمطلب و هاشم، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله پا به دنیا گذارد.

هنوز جنین بود که پدرش عبدالله در مدینه وفات کرد. اشراف مکه نوزادگان خود را به دایه می‌دادند تا آنها را در بیابان‌های خوش آب و هوا پرورش دهند. در سال، دو مرتبه زن‌های شیرده برای این کار به مکه می‌آمدند .

حلیمۀ سعدیه با شوهرش که در اثر فقر ناتوان بود، به مکه آمدند و چون طفلی برای شیر دادن نیافتند، فرزند عبدالله را قبول کردند، [حلیمه] از همان وقت که [او را] در آغوش خود جای داد و پیشانی روشن و چشمان سیاه و براق او را نگریست، نور امیدش بدرخشید. نشاط و خوشی در همۀ زندگانی‌اش روی داد و مرکب سواری وامانده‌اش هم به راه افتاد!!

غریزۀ عالی عدالت و حق‌پرستی از آغاز طفولیت در او مشاهده می‌شد، جز از پستان راست شیر ننوشید و پستان دیگر را برای برادر رضاعی خود اختصاص داد و اگر گرسنه هم می‌ماند، در آن تصرف نمی‌کرد. این عدالت فطری است که باید ترازوی عدل را برپا دارد و حقوق را مشاهده نماید.

رشد جسمانی‌اش چون عقل نورانی‌اش سریع بود. چون به دو ماه رسید، با شکم حرکت می‌کرد، در سه ماهگی به پا می‌ایستاد، در چهار ماهگی به دیوار تکیه می‌داد و در پنج ماهگی مستقلاً راه می‌رفت. در هشت ماهگی سخن می‌گفت؛ اول سخنش «الله اکبر کبیراً»، «ولحمدالله کثیراً»، «سبحان الله بکره و اصلاً» بود. مورخین عموماً متفقند که در شب ولادت آن حضرت وقایعی در اطراف زمین روی داد که بر حوادث مهم و انقلابات شدید دلالت می‌نمود. در ناحیۀ شرق، چهارده کنگره کاخ با شکوه تیسفون فرو ریخت، آتش آتشکدۀ فارس خاموش شد، دریاچۀ ساوه فروکش نمود، موبد موبدان در خواب، شتران سرکشی را دید که اسبان تازی را تعقیب کرده و از دجله عبور نمودند و در اطراف بلاد منتشر شدند. این پیش‌آمدها شاهنشاه ایران را به وحشت انداخت. از موبدها تعبیر پرسید، آنها عاجز شدند، عبدالمسیح کاهن غسانی را از حیره طلبید. عبدالمسیح عرضه داشت باید از سطیح کاهن عجیب‌الخلقه یمانی، که در مشارف شام به سر می‌برد، تعبیر حوادث را سؤال کنم. با سرعت خود را به شام رساند. آن‌گاه به بالین سطیح رسید که در حال احتضار بود و ناله‌های عمیق می‌کشید. عبدالمسیح شعرهایی گفت. سطیح به هوش آمد و این کلمات مرموز را بیان کرد: «عبدالمسیح علی جمل یسبح جاء الی سطیح و قد اوفی الضریح بعثک ملک بنی ساسان لارتجاس الایوان و خمود النیران و رویا موبدان یا عبدالمسیح اذا کثرت التلاوه و ظهر صاحب الهراوه و فاضت بحیره ساوه و خمدت نارفارس فلیست بابل للفرس مقاما و لا شام السطیح شاما یملک منهم ملوک و ملکات علی عدد الشرفات و کل ماهو آت آت». گفت: «عبدالمسیح است که با شتر خود بیابان را در نوردید و بالای سر سطیح محتضر رسیده، شاهنشاه بنی ساسان تو را برانگیخته. برای پیش‌آمد فروریختن ایوان و خواب موبد موبدان و خاموشی آتشکده‌ها، عبدالمسیح اجمالاً بدان چون تلاوت زیاد شد و صاحب عصا ظاهر گشت و دریاچۀ ساوه فرو نشست و آتش فارس خاموش شد، نه بابل برای فارسیان محل اقامت است نه شامی برای سطیح باقی ماند. از ساسانیان پادشاهان زن و مرد به عدد کنگره‌های فروریخته سلطنت کنند، آینده پرده از روی حقایق بردارد!»

 

/آن است که ساسان به دساتیر خبر داد // جاماس به روز سیم تیر خبر داد/

/بر پا بک برنا پدر پیر خبر داد  // بودا به صنم خانه کشمیر خبر داد/

/مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد // و آن کودن ناشسته لب از شیر خبر داد/

/بر آیت میلاد نبی سید مختار/

/فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد // مولای زمان مهتر صاحب دل امجد/

/آن سید مسعود خداوند مؤید  // پیغمبر محمود ابوالقاسم احمد/

/وصفش نتوان کرد به هفتاد مجلد // این بس که خدا گوید ماکان محمد/

/بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار/

/خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم // در ناحیۀ غرب با فریفته راندیم/

/دریای شمالی را بر شرق نشاندیم // وز بحر جنوبی به فلک کرد نشاندیم/

/هند از کف هندوختن از ترک ستاندیم // ماییم که از خاک به افلاک رساندیم/

/نام هنر و رسم کرم را به سزاوار/

/در هندوختن و لوله از هیبت ما بود // در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود/

/غرناطه و اشبیله در طاعت ما بود // صقیله نهان در کنف راست ما بود/

/در اندلس روم عیان قدرت ما بود // فرمان همایون قضا رایت ما بود/

/جاری به زمین و فلک ثابت و سیار/

/امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم // در دایرۀ باخته اندر شش و پنجیم/

/با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم // چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم/

/هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم // ماییم که در سوک و طرف قافیه/

/جغدیم به ویرانه هزاریم به گلزار/

 

ما این عید عزیز را به همۀ ملل اسلامی تبریک می‌گوییم و امیدواریم از پرتو هدایت قرآن، همۀ مسلمانان، مجد و عظمت گذشته را تجدید کنند و شرق را کانون علم و معرفت و پرچم‌دار تمدن اسلامی قرار دهند. چنانکه همیشه مهد هدایت و مجل رستاخیز پیغمبران بوده و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

[این گفتار به مناسبت میلاد ایراد شده و پس از این ادامه مطالب جلسات تعلیم و تربیت مطرح می شود]

 

محیط تربیتی

از مطالب گذشته معلوم شد که در انسان مبادی و قوایی است که با هم در وجود انسان پیوند یافته است و حقیقت انسان را تشکیل داده‌اند و دیگر قوای باطنی و ظاهری انسان و عواطف گوناگون، آلت‌ها و ابزارها برای اجرای مقاصد آن مبادی هستند و تربیت، ایجاد وسایل رشد و تعادل میان آنها است.

اینک می‌خواهیم وسایلی که برای تربیت این قواست که انسان [هم] عبارت از همان‌هاست، بدانیم چیست. معلوم است که این مبادی و قوا در آغاز سرشت انسان نهفته است. احتیاجات به تدریج انسان را با محیط خارج از وجود خود تماس می‌دهد و تماس با محیط، عواطف و میل‌ها را بیدار می‌کند و عواطف آن مبادی را برمی‌انگیزد و به فعالیت وا می‌دارد و متدرجاً انسان بی‌رنگ را به رنگ محیط در می‌آورد؛ پس تربیت جز ایجاد محیط مساعد معنایی ندارد. حال اگر محیط مساعد برای انگیزش یکی از این مبادی باطنی شد، همان قوی می‌شود و مبادی دیگر انسان یا هیچ از خواب ابدی بیدار نمی‌شود و یا ضعیف و زبون در برابر قدرت و تاخت و تاز آن مبدأ مستبد سرکش می‌شوند.

مثلاً در محیطی که همۀ مناظر و شنیدنی‌های اطفال معصوم آن شهوات پست حیوانی را برمی‌انگیزد، مبادی حب معرفت و شرف ناتوان و مقهور است. در چنین محیطی مردمان دانشمند و غیوری که مدافع حقوق باشند، کمتر تربیت می‌شون؛ یعنی افراد رشید و مقتدر و مشخص در چنین محیطی نادرالوجود خواهند شد و آن عدۀ اندک همه مقهور عناصر پست هواپرست می‌شوند. این است که بزرگ‌ترین جنایت به حیات یک ملت و جامعه، ایجاد کردن محیط شهوانی است که از راه چشم و گوش، مبدأ و عواطف پست را برانگیزد [و] برای از میان بردن علم و ابتکار و ذوق به جمال حقیقی و قدرت مقاومت چنین محیطی یگانه وسیله است.

مردمی که بخواهند جامعه را زبون و ناتوان کنند و زنجیر بندگی و رقیت به گردن آنها گذارند، اول بندۀ شهوات پستشان می‌کنند. چنین جامعه‌ای اگر هر قدرت و اسلحه‌[ای] در دست داشته باشد، باز زبون است. چون اسلحه را دست به کار می‌برد و دست را دل پشتیبانی می‌کند و دل را اراده از اضطراب نگه می‌دارد و اراده را ایمان و علم تشخیص نیک و بد ایجاد می‌کند.

کسانی که همۀ افکار و خیالاتشان دچار کولاک هواهای پست است، نمی‌توانند [اهل تشخیص] باشند. پس ایمان و اراده و ثبات هم نمی‌توانند داشته باشند و درمحیطی که فرضاً مبدأ مقاومت و اصل غیرت تقویت بشود، مثل محیطی که فقط به تعلیمات نظامی و تحریک‌های حماسی محض اهمیت داده شود، هم قدرت فعالیت میل‌های پست ضعیف است و هم محبت به معرفت و علم درمحیط‌های علم و عرفان خالص. همان‌طورکه شهوات قدرتی ندارند برای مبدأ مقاومت و دفاع هم فعالیتی نیست. پس محیط تربیتی صحیح و کامل، محیطی است که هم محبت به معرفت و علم را در انسان برانگیزد تا به اندازه‌ای که پروردگار در درون انسان قدرت قرار داده به اسرار و رموز این جهان مرموز پی ببرد و به اصول خلقت آشنا شود. خود و آفریدگار و آغاز و انجام کار جهان و انسان را بشناسد تا بداند برای چه خلق شده و چه باید بکند و سرانجام کارش کجا است؟

و از طرف دیگر، محیط تربیتی باید مبدأ مقاومت و اراده را در برابر مهاجمین به حقوق تقویت نماید تا به موقع چون سد آهنین در مقابل متعدی بایستد و دست بدخواه را قطع کند. ولی برای مبدأ شهوانی ایجاد محیط لازم نیست چون احتیاجات و تقاضاهای طبیعی به طور خودکار شهوات را به کار وامی‌دارند تا به موقع به انجام وظیفه برای بقاء مزاج و نوع قیام نمایند؛ بلکه باید مجامع تعلیمات اخلاقی تأسیس نمود و قوانین سخت وضع کرد تا شهوات سرکشی نکنند و همۀ قوای انسانی عادلانه وظایف خود را انجام دهند.

دستورات و تعلیمات قرآن کریم برای همین است که در خانواده و جامعه، عالی‌ترین محیط‌های تربیتی به وجود آید تا همۀ قوای انسان با هم رشد کنند و انسان از همۀ احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان درست بهره‌مند شود. یعنی از لذات معنوی علم و معرفت و لذت، قدرت فداکاری و نسیم روح‌بخش عواطف پاک و لذات حسی کاملاً و معتدلاً کامیاب شود. به این جهت دیدن و شنیدن و اقدام به چیزهایی را حرام کرده که انسان را از کمالات معنوی باز می‌دارد و از اعتدال خارج می‌کند و آنچه برای درک مدارک کمال و رسیدن به تربیت کامل مؤثر است، واجب نموده. واجب نمودن نماز جماعت و جمعه و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد، برای به وجود آمدن یک محیط تربیتی کامل است و حرمت فسق و فجور، به خصوص تظاهر به آنها و منع نمودن از نغمه‌های شهوت‌انگیز و امر به چشم‌پوشی از نامحرم، همه برای جلوگیری از ظهور محیط پست است .

یک محیط خانوادگی را در نظر مجسم نمایید که بانو و آقای آن خانه دارای ایمان باشند و خود را به مقررات دین مقید بدانند و محیط خانوادۀ دیگر را که نور ایمان در فضای آن نتابیده و برنامۀ دین اجرا نمی‌شود. در محیط خانوادۀ ایمانی، صبح که اطفال معصوم چشم باز می‌کنند و در میان تاریکی و روشنی مادر و پدر خود را می‌جویند، شبح مادر و پدر را می‌بینند که برخاسته و خود را پاکیزه و آماده نموده و با نسیم صبح و جنبش و نوای موجودات زنده در تسبیح پروردگار وجود می‌سازند. مبدأ مقدس و توانایی را می‌ستایند که همۀ موجودات را از تاریکی موحش شب و عالم خیال خواب نجات داده و نسیم سحر و انگشتان لطیف نور را به نوازش موجودات مأمور گردانده؛ همان پروردگار بنده‌نوازی که اعصاب فرسودۀ انسان را در اثر مسلط نمودن خواب، نیروی جدید بخشیده و با نیروی جدید و چشم و گوش تازه از پردۀ شب نجاتش داده و نور فروزان آفتاب را برای روشن کردن مسیر حیاتش از افق بیرون آورده است. طفل معصوم می‌بیند، می‌بیند با همان چشمان پاک و ناآلوده‌اش که پدر و مادر همان قبلۀ آمال و ملجأ و پناهش را در برابر یک مبدأ قدرت بی‌پایان و رحمت بی‌حساب، گاه در رکوعند و گاه در سجود. کلماتی می‌گویند و راز و نیازی دارند. قدری که هوا روشن شد، سیمای با وقار و اطمینان‌بخش پدر و مادر را بهتر می‌بیند. حرکات موزون آنها را دقت می‌کند. نور مهتابی را که در اثر نماز در اطراف قیافه‌شان آشکار است، می‌نگرد. چشمان لطیفی که اذکار هنگام طلوع فجر رونق و برق تازه داده، برای طفل جالب است. خانه‌ای را می‌بیند که با مبدأ قدرتی ارتباط دارد و سرنوشت حیات خود را تسلیم ارادۀ سراسر رحمت و خیر او نموده. خانه‌ای [را] می‌بیند که افراد بزرگ و مؤسس آن، خود را در برابر مراقبت آن حقیقت مرموز مسئول می‌دانند و حتی کوچک‌ترین کلمه و سخنی که می‌گویند با مسئولیت است، گویا هزاران چشم باز از آنها دیده‌بانی می‌کنند.

از چنین خانه‌ای باید منتظر تربیت چه افرادی بود؟ البته همین خاطرات صبح و شب است که کم‌کم در وجدان و دل پاک طفل سرچشمه‌هایی از علم و معرفت و حق‌پرستی باز می‌کند. کسانی که در چنین محیطی تربیت شدند، همان بزرگان علم و ادب بودند که در هر گوشۀ جهان، هزاران جمال و رموز می‌دیدند و آنها را برای ما با زبان‌های شیرین خود ترجمه و تفسیر می‌کردند.

ولی در محیط خانوادگی‌ای که طفل معصوم آن صبحگاهان چشم می‌گشاید و فطرت پاک خود را با غوغای صبح و طبیعت د‌م‌ساز می‌بیند، به هر سو می‌نگرد تا پدر و مادر را با حرکت وجدان خود همراه بیند، ولی افسوس تا پاسی از طلوع آفتاب، جز صدای موحش خواب و ناله‌های سنگین زیاده‌روی در غذا و شراب چیزی نمی‌شنود و پس از برخاستن از خواب قیافه‌های موحش و چشمان متورم و سیمایی که بخار الکل و فرسودگی از شب‌نشینی، رونق آن را برده مشاهده می‌کند که با صدای خشن و کلمات ناهنجار زیردستان را زجر می‌دهد و به جهت دیر شدن چای و صبحانه و فرونشاندن آتش جهنم معده، به هر کسی که روبه‌رو شود، ناسزا می‌گوید. بعد با صابون و اسباب توالت سر و گردن را قدری شستشو کرده و ظاهر خود را آرایش داده، با دلی تاریک و خیالی فاسد پا به میدان زندگی می‌گذارد.

/ای دریده پوستین یوسفان // گرگ برخیزی از این خواب گران/

خود قضاوت کنید چنین محیط خانوادگی چگونه مردانی برای کشور و جامعه خواهد پرورش داد.

خداوند همۀ ما را از چنگال اهریمن هوا و شهوت‌پرستی نجات بخشد و به حقیقت سعادت آشنایی دهد.

//پایان جلسه دوم

 

 

***جلسه سوم؛ پنج شنبه 24 بهمن 1325

تربیت جامع قرآن

شنوندگان گرامی: اگر درست توجه به عرایض سابق نموده باشید، معنای حقیقی تربیت و محیط تربیتی تا اندازه‌ای معلوم می‌شود. به طور خلاصه محیط تربیتی، محیطی است که قوای معنویِ نیک انسان را باهم رشد دهد، به حدی که هرکدام از آنها در موقع لازم وظیفۀ خود را بدون سستی انجام دهند و مزاحمت قوا و عواطف دیگر در آنها تغیير ننمایند.

اینک پس از مقدمات و مطالب گذشته می‌خواهم عرض کنم اگر دستورات و مقررات قرآن به خوبی اجرا شود، هر خانه و شهر و مملکتی کامل‌ترین محیط تربیتی خواهد گردید. این مطالب را هر انسان منصفی که با اصول و اساس تعلیمات قرآن آشنا باشد، بدون تردید تصدیق می‌نماید. ما یک آیه از قرآن را ترجمه می‌نماییم و قدری در اطراف آن بحث می‌کنیم تا معلوم شود هدف قرآن چیست:

سورۀ بقره آیۀ 177: لَّيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا  وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ  أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا  وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.

یعنی همۀ خوبی آن نیست که رو به طرف مشرق یا مغرب آرید، ولکن همۀ خوبی و نیکی در کسی است که به خداوند و روز واپسین و ملائکه و کتاب‌های آسمانی و پیمبران ایمان آورده و با محبتی که به مال دارد آن را به خویشاوندان و یتیم‌ها و درماندگان و واماندگان بین راه و سائل‌ها [ببخشد] و دربارۀ آزاد کردن گردن‌ها از طوق عبودیت مصرف نماید و نماز را به پا داشته و زکات را داده و به عهدهایی که بسته وفا نماید و در وقت هجوم و آشکار شدن قیافۀ موحش مصائب و ابتلائات و گرم شدن تنور جنگ بردبارند.

این آیه دربارۀ تغییر قبله نازل شد. چون از اول بعثت رسول اکرم (ص) تا هیجده ماه پس از هجرت به مدینه، مسلمانان در وقت نماز به طرف بیت‌المقدس می‌ایستادند؛ پس از آن دستور آمد که رو به کعبه آرند. مردمی [که] دربارۀ این تغییر دچار شک شدند؛ چون این تغییر خلاف میل یهودیان مدینه بود، به مبارزۀ تبلیغاتی برخاستند و در عقاید نومسلمان‌ها رخنه کردند. به این جهت آیاتی در علت روی آوردن به طرف معین نازل شد و سرّ تغییر را واضح نمود.

این آیه که تلاوت شد در همین زمینه است. در این آیه به طور جامع هدف تعلیمات و دستورات انبیاء را بیان نمود که همۀ این احکام و دستورات ظاهری برای تربیت بشر است و کسانی که گمان می‌کنند مقصود فقط همین ظواهر است و به آثار معنوی آن توجه ندارند، سخت در اشتباهند بلکه همۀ مقصود، اول تربیت مبدأ شعور و تقویت محبت معرفت و علم است تا انسان به کمال عقلی برسد و به درجۀ ایمان نائل گردد؛ که درجه‌ای است برتر از علم و عقیده. یعنی ایمان به پدیدآوردندۀ جهان و تدبیرکنندۀ این عالم بزرگ و فروزندۀ مهر و ماه و به حرکت‌آورندۀ سلسلۀ زندگان و پس از آن و ایمان به معاد که مراد پایان کار عالم و انسان است و شناختن شخصیت انبیا یعنی آشنایی به مقام عالی آنان و ایمان به قوای مرموز و کارکنان جهان و ایمان به کتاب‌های آسمانی، یعنی تشخیص وظایف انسان و به دست آوردن نقشۀ حقیقی زندگی.

دوم، تربیت عواطف پاک که از همه بالاتر، عاطفۀ خدمت به ‌[هم]نوع و بریدن علاقه‌های تاریک‌کنندۀ مادیات است و آن به وسیلۀ انفاق مال حاصل می‌شود و درسایۀ انفاق مال سطح اخلاق انسان بالا می‌آید و نور محبت [هم]نوع در قلب روشن می‌شود و بدبینی طبقات روشن می‌گردد و دست‌های اجتماع کمک‌کار یکدیگر می‌شوند؛ چون روابط قلبی یک جامعه محکم گردید، مانند ساختمان محکمی می‌شوند که همۀ مواد آن به شدت یکدیگر را نگاه می‌دارند و تفکیک آنها از هم دشوار یا محال می‌شود که جز خستگی در پیکر و دست مخرب نتیجۀ دیگری به دستش نمی‌آید.

سوم، تربیت مبدأ اراده و قدرت است: قدرت در تصمیم، قدرت در تبلیغ و قدرت در مصائب. قدرت در تبلیغ آن است که آنچه خیر و صلاح برای دیگران تشخیص می‌دهد، تبلیغ نماید و از مزاحمت و بدرفتاری بدخواهان یا کسانی که مصلحت خود را نمی‌فهمند، نهراسد و برای رضایت عموم، حقیقت را فرونگذارد و تا بتواند خود و دیگران را از آلودگی نجات دهد. این همان معنای اقام الصلاة است؛ یعنی نماز را به پا دارند. البته واضح است که مقصود فقط خواندن نماز نیست بلکه مراد وادار کردن دیگران است. نماز یعنی رو آوردن و ربط با مبدأ خیر و قدرت بیرون آمدن از آلودگی‌های دنیا و خیالات پست.

قدرت در تصمیم آن است که در انجام وظایف و عهد آنچه تصمیم گرفت، پایدار باشد. هوای نفع و ضرر او را به پیمان‌شکنی واندارد. شخصی که برای نفع و ضرر مادی عهدهای خود را می‌شکند، هم به دیگران ضرر می‌رساند و هم خود را فاسد می‌کند و هم سست‌پیمانی مانند امراض جسمانی به دیگران سرایت می‌نماید و اگر قول و قرار و عهد در جامعه از میان رفت، تمام امور مختل می‌شود و روابط اجتماعی گسیخته می‌گردد و در اثر پیمان‌شکنی شخص هم ارزش خود را هم از دست می‌دهد.

عموم مردم خوبی را می‌فهمند و از بدی فطرتاً گریزانند. اینکه  بشر آلوده به گناه و پستی است به واسطۀ  شکستن تصمیم و عزم است. چون چند بار انسان تصمیم خود را شکست، دیگر اطمینان شخصی از خودش هم سلب می‌شود. ملاحظه نمایید که وقتی انسان از خودش اطمینان نداشت و خاطرجمع نبود که آنچه می‌گوید یا عهدی که می‌بندد یا نیتی که می‌نماید می‌تواند به پای آن بایستد، دچار چه عذاب و شکنجۀ دائمی خواهد گردید و چگونه در چشم خود و دیگران ارزش خود را از دست داده و می‌بیند که مانند پَرِ کاهی در مقابل وزش‌های مختلف هوی و هوس، هر ساعتی خود را به حالی می‌بیند و نمی‌داند در زمان دیگر در چه حالی است.

به حسب وضع محیط و معاشرت و پیش‌آمد هر چندی به رنگی در می‌آید. گاهی در نتیجۀ برخورد به نتایج بد، اعمال زشت و یا تنبیه و تذکری تصمیم خود را قطعی می‌کند؛ ولی پس از اندکی این تصمیم که مانند یخ رقیق روی آب بوده، با حرارت و تغییر محیط از میان می‌رود. اما قدرت در برابر مصائب خارجی آن است که برای حفظ ایمان و هدف و شرافت در برابر مشکلات و ناگواری‌ها محکم بایستد و به قدری اراده‌اش آهنین باشد که در هجوم مصائب از سنگر مسلک و مرام حق خود خارج نشود و خود را تسلیم دشمن ننماید بلکه مقاومت نماید و محیط را به رنگ خود درآورد.

گویا وجدان پاک و مبدأ محبت و کمال و زیبایی و خیر را خداوند از سر منزل ابد و هم‌پروازی با فرشتگان عالم قدس به این جهان فرستاده و در میان سنگرهای قانون و وظیفه‌اش قرار داده و دچار هزاران فوج دشمنان داخلی مانند شهوات و آرزوها و ماده‌پرستی‌اش نموده و لشگرهایی از عوامل طبیعت چون گرما، سرما، گرسنگی، فقر، مرض، مرگ و دشمنان مرامی و... از خارج اطرافش را گرفته‌اند تا سرانجام کارش در زد و خورد و جنگ با این دشمنان چه شود؛ آیا فاتحانه از میدان زندگی طبیعت به طرف آسمان قرب حق و نیکان برگردد تا لایق مقامی بالاتر از آنچه داشته بشود؟ و یا سنگرهای قانون و وظیفه را رها کرده و تسلیم دشمنان و هم‌عنان با افواج دیوانه و شهوات گردد.

این است که در آخر، جملۀ «وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ» را فرموده و در پایان نشان صدق و افسر تقوی را فقط به این مردم عطا فرموده، نه بلهوسان ظاهر فریب، «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».

آری بهشت و مقامات عالی قرب مخصوص کسانی است که دارای نشان و افسر صدق و تقوی باشند و آن را به کسی عطا کنند که تربیت معنوی او و سطح روحش به واسطۀ ایمان و انفاق و وفای به عهد و اقامۀ الصلاة و صبر به کمال رسیده باشد.

ملاحظه فرمودید که هدف تربیت قرآن چیست و چه کسانی را نمونۀ کامل دین‌داری معرفی نموده و یک نفر مسلمان قرآنی تا چه حد باید دارای رشد معنوی باشد؟

امروز چون عامۀ مسلمانان از تعلیمات قرآن دور شده‌اند، هر دسته در خیال خود به حسب عقاید میراثی و خانوادگی دین را آن‌طور که خود می‌فهمند معنا می‌کنند و عقاید خود را به قرآن و نصوص آن عرضه نمی‌دارند تا اختلافات از میان برود و همه با یکدیگر نزدیک شوند. تا درهای برکات و خیرات به روی همه باز شود و از نفاق و بدبینی که روح حیات اجتماعی و اخلاقی ما را ضعیف کرده، خلاص شویم و در سایۀ آن، زندگی اقتصادی هم به وضع بهتر و عادلانه‌تری در خواهد آمد. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ». اگر اهل مملکت‌ها و شهرستان‌ها ایمان آورند و تقوی پیش گیرند، درهای برکات آسمان و زمین را به روی همه خواهیم گشود.

آمین یا رب العالمین.

//پایان جلسه سوم

 

*** جلسه چهارم؛ چهارشنبه 30 بهمن 1325

مسئولیت برای حفظ جسم

عرایض گذشته دربارۀ تربیت و محیط تربیتی بود که راجع به قوا و معنویات انسان است. حال می‌خواهیم مسئولیت حفظ و تربیت جسم را بیان نماییم.

واضح است که انسان را در مرحلۀ اول، همین جسم محسوس تشکیل داده که دارای دستگاه‌های ترکیب و نظم حکیمانه است. متفکرین و علمای طب و تشریح بااین‌همه اسباب و وسایلی که به دست آورده‌اند هنوز در اسرار ساختمان جسم متحیرند و آن‌‌قدر از معلومات تشریحی و وظایف‌الاعضاء که کشف شده، در برابر آنچه در پشت پردۀ جهل و بی‌خبری انسان باقی است، بسیار اندک و ناچیز است. سبحان‌الله ساختمانی از عناصر مختلف به راه و کار افتاده که آن را پیکرۀ انسان می‌نامند ولی با اندک توجه انسان می‌بیند یک دنیا اسرار و حکمت است که در مقداری مواد عنصری تجلی نموده. این‌همه دستگاه‌های وسیع و دقیق و لوله‌کشی و سیم‌کشی‌ها و مراکز غذا و قوا که بعضی در تحت ارادۀ انسان کار می‌کنند و بعضی خودکار وظایف خود را بدون کم‌وزیاد و اشتباه و غفلت انجام می‌دهند!

در جمجمه و سر انسان مقداری مواد سفید و زرد قرار داده‌شده که مردم نادان فقط ظاهر آن را می‌نگرند. ولی در چشم بینا هزارها قضات و محاسبین و کارگران در همان حجم کوچک دائماً در کارند. در هر ساعت از تمام حواس ظاهر چشم و گوش و اعصاب، خبرها و صورت‌ها پی‌درپی می‌رسد. همۀ صورت‌ها و شنیدنی‌ها و احساسات و آثار خارجی از راه پرده و عقب چشم و راه‌های پیچاپیچ گوش و اعصاب حسی که در تمام بدن کشیده شده به‌سرعت به مغز می‌رسد. مأمورین سریع‌العمل هر قسم را در محضر قضاوت حاضر می‌کنند. آن‌ها دربارۀ عمل و گفتار و نیت آن‌ها قضاوت می‌‌نمایند. آیا دشمن است یا دوست؟ چه خلقی دارد؟ چه مقاصدی در پیش گرفته؟ چه تصمیمی باید دربارۀ او گرفت؟ پس از چند ثانیه دربارۀ همۀ جهات آن حکم صادر می‌کنند و تصمیم می‌گیرند و پروندۀ او را به ضباط‌ها می‌سپارند و آن‌ها را در مخزن‌های عمیق و پر اسراری جای می‌دهند تا در موقع احتیاج و لزوم دومرتبه حاضر کنند.

این است که انسان دربارۀ آنچه در مدت زندگی خود دیده و مطالبی که شنیده و موجوداتی را که برخورده در باطن مغز دوسیه‌های منظم دارد و تصمیم‌هایی گرفته‌شده تا در زمان دیگر که با آن مواجه شد، تکلیف و تصمیم معین باشد. باید به روی این شخصی که صورتش در مغز آمده خندید و با او گرم گرفت یا باید بی‌اعتنا بود؟ فلان مطلب علمی و اخلاقی صحیح است یا نه. آن غذا و میوه چه مزه و چه بویی دارد؟ آیا با مزاج سازش دارد یا ندارد؟ از این قبیل دوسیه‌ها دربارۀ هر نوع مطلبی در مغز انسان جایی مخصوص دارد که به‌مجرد احتیاج، فوراً حاضر می‌شود و در برابر چشم باطن گشوده می‌گردد. در میان جمجمه به‌طرف بیرون چند پرده و آب و اجزایی میان هم منظم قرارگرفته که آن را چشم می‌نامیم. زیبایی و برق و رنگ‌آمیزی سفیدی و سیاهی آن دل‌های لطیف شعرا را شیفته کرده و از این عضو کوچک که چشمش می‌گویند، چشمه‌هایی از ذوق و حکمت در دلشان باز شده. از طرف دیگر، در همین عضو همۀ موجودات بزرگ از آسمان‌های وسیع و ستارگان و کوه‎ها و دریاها و صحراها منعکس می‌شود. یک دوربین عکاسی هرچند در ساختمان آن دقت شده باشد و در عکس‌برداری به‌وسیلۀ آن و میزان گیری جهات فنی نیز رعایت شود، باز عکس آن کاملاً مطابق با اصل صورت نیست. ولی این پردۀ حساس چشم در هر دقیقه متجاوز از پنجاه عکس از صورت‌های گوناگون برمی‌دارد با تفاوت صورت‌ها و حجم‌ها و دوری و نزدیکی آن‌ها.

دوربین و عدسی عکاسی باآنکه از فلز و سنگ است، فرسوده می‎شود و به تعمیر و تنظیف محتاج است. ولی چشم با همان پرده‌های رقیق سال‌ها بدون تنظیف دائماً مشغول کار است. اگر فقط تنظیف آن به عهده و اختیار ما واگذار می‌شد به‌واسطۀ خستگی از چشم، چشم می‌پوشیدیم. به ساختمان‌های دیگر بدن توجه نمایید که دائماً درحرکت و فعالیت‌اند و ما از یک‌هزارم آن خبر نداریم. از آن‌وقت که در پرده‌های رحم این دستگاه را به‌کارانداخته‌اند تا پایان عمر شب و روز در کار است. کارخانه و ابزاری که از چدن و فلزات سخت ساخته‌شده و به کار می‌افتد، باآنکه یک‌سره کار نمی‌کند، پس از مدتی ساییده و فرسوده می‌شود. ولی قلب و شرایین و جهازات هضم که از نسوج دقیق و باریک ساخته‌شده، شب و روز کار می‌کنند. اگر این حرکات و زدن قلب به اختیار انسان بود، از زندگی صرف‌نظر می‌نمود.

در نیمۀ شب که از خواب برمی‌خیزید، منظرۀ همۀ خفتگان را در نظر آرید. [به] مردمی می‌نگرید از شاه و گدا و فقیر و غنی همه علی‌السویه از خود و شئون خود بی‌خبرند و از محیط و عالم غافل‌اند. ولی همۀ قلب‌ها در درون سینه‌ها منظم می‌زند و خون درحرکت است و جهازات در فعالیت‌اند. «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ». هاضمه هضم می‌کند و غده‌ها به‌تناسب غذا و احتیاج مایعات افراز می‌کند. کبد مواد شیمیایی تهیه می‌کند. خون کامیون‌های خواربار و افواج منظم گلبول‌ها را به اطراف بدن سیر می‌دهد تا به همه غذا برسد و نظامیان اطراف قلعۀ بدن را رسیدگی می‌کنند تا اگر دشمنی از جایی رخنه کرده، اطراف آن را سنگربندی نمایند و آن‌ها را از پیشروی به مواضع حساس بدن با تمام قوا جلوگیری کنند و کارگران ساختمانی غذا را تبدیل به ساختمان استخوان و گوشت و عضله و رگ و پی می‌نمایند. جهازات و غده‌های تناسلی مشغول ساختن بشر آینده‌اند. عمری بر انسان می‌گذرد و از این غوغایی که در داخل بدن برپاست و [آن] کوشش‌ها بی‌خبر است.

فقط پس‌ازآن که کارها انجام می‌گیرد، تقاضاهای درونی را ما متوجه هستیم. گاه حس به گرسنگی و تشنگی می‌نماییم و [گاه] میل به خواب داریم، گاه تمایل جنسی بر ما مسلط می‌شود. جز این آثار از این دستگاه مرموز آگاهی نداریم. چگونه خود را مالک این وجود می‌دانیم که از کار ساختمان آن بی‌خبریم؟

این ساختمان اسرارآمیز که بدن و جسم می‌نامیم، امانتی است خدایی که به دست ما سپرده‌شده. آیا این امانت نفیس مسئولیت ندارد؟ اگر کسی یک دستگاه کوچک را به ما بدهد که از آن استفاده کنیم، اگر آن را خراب کردیم و ابزار آن را شکستیم، آیا خود را مسئول صاحب آن نمی‌دانیم؟ آیا در برابر احسان او شرمنده نمی‌شویم؟ پس اگر ما هم این ساختمان بدن را که خداوند جهان صحیح و نو به ما سپرده، به‌واسطۀ افراط در لذات و بارهای سنگین غذاها فرسوده‌اش کنیم، آیا مسئول نیستیم؟ اگر مغز و اعصاب را به‌واسطۀ الکل و افیون تخدیر نماییم و جهاز هضم را مختل کنیم و در کبد تشمع ایجاد نماییم و رونق چشم را ببریم، جواب آفریننده آن را چه می‌دهیم؟ ازیک‌طرف از این سرمایۀ بزرگ درست نتوانسته‌ایم استفاده کنیم، از طرف دیگر شرمندۀ حق و وجدانیم.

انبیای گرام، زبان خداوند عالم‌اند و مقاصد حق را ترجمه و تفسیر می‌کنند و برای هر عملی که به ما ضرر برساند گناهی و حدی بیان کرده‌اند و مسئولیتی قرار داده. به این جهت به‌طورکلی آنچه را به بدن ضرر می‌رساند در شرع مقدس اسلام حرام است.

در قرآن کریم استعمال نوشابه (مشروبات) را گاه عمل شیطان نامیده چه هر چه از عقل و منطق دور است کار شیطان و هم شهوات است. گاه پلیدش خوانده، با این‌قدر عقل خود باید هزارها عقل ضمیمه کنیم تا راه زندگانی را تشخیص بدهیم و خیر و شر را بفهمیم و به وظایف آشنا شویم. آیا سزد که همین نور اندک عقل را با استعمال مخدر تخدیر کنیم برای آنکه چندساعتی هم بی‌هوش‌تر به سر بریم، خود را دچار مسئولیت حق و وجدان قرار دهیم؟

از خداوند توفیق و تأیید دولت و ملت ایران را می‌خواهیم تا این دولت و ملت پرافتخار اسلامی با پشتیبانی یکدیگر موانع رشد عقلی و فکری را از سر راه بردارند و مجد ایران را بهتر ازآنچه هست تجدید نمایند.

//پایان جلسه چهارم

 

***جلسه پنجم؛ یکشنبه 4 اسفند 1325

مسئولیت انسان

در مقالۀ گذشته عرض کردم که بدن انسان موهبتی است الهی که [اگر] ما در حفظ و نگهداری‌اش به‌اندازۀ قدرت خود، مسامحه کنیم، هم سرمایۀ بزرگ سعادت خود را از دست داده‌ایم، هم مسئول [در برابر] پروردگار عالم هستیم.

هیچ‌کسی نمی‌تواند بگوید این بدن مال من است و در آن‌همه طور اختیاردارم، حصر مال و ملک ما می‌باشد. باآنکه عمری [می گذرد، اما] از این ساختمان عجیب مطلع نیستیم و بیشتر کارهای آن تحت اختیار ما نیست.

همۀ ما سرگرم کار و امور زندگانی و به اندیشۀ نفع‌ها و ضررهای موهوم خود هستیم و از بدن و دستگاه باطنی آن غافلیم. ولی این دستگاه بدن بدون کم‌وبیش و غفلت و اشتباه کارها و وظایف خود را انجام می‌دهد. یک‌لقمه غذایی که ما می‌خوریم فقط میل به آن را احساس می‌کنیم و همین‌قدر اختیارداریم که آن را در فضای دهان جای دهیم. نه از دست‌ها و اسباب و عواملی که آن را به‌صورت غذایی آماده نموده، خبرداریم و نه به منزل‌هایی که طی می‌نماید و فعالیت‌هایی که روی آن می‌شود، توجه داریم. متوجه نیستیم که چگونه لقمۀ غذا در زیر دندان‌های مختلف از چپ و راست و جلو به گردش می‌آید و چگونه این عضلۀ چابک زبان که هزارها مقاصد و منویات و رموز و اسرار را ادا می‌نماید و عواطف و افکار مردم را زیرورو می‌کند، در وقت رسیدن لقمۀ غذا چنان کوچک و خاضع می‌شود که فقط کار یک قاشق را انجام می‌دهد و غذا را به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. خبر نداریم که به‌تناسب هر نوع غذایی ترشحات مخصوصی از غده‌ها افراز می‌شود و چون آمادۀ بلع شد، در یک آن دریچۀ قصبه الریه بسته می‌شود و از بالای آن مری غذا را با فشار عضلات به درون می‌کشد و چون وارد معده می‌شود، این دستگاه زنده که نسبت به کار و وظایف خود شعور و توجه کامل دارد، به‌حسب هر نوع غذایی، قدرت مخصوصی و مایعات مناسبی به کار می‌برد تا آن را تحلیل برده و آمادۀ هضم دیگر نماید.

شما ملاحظه کنید حرارت بعضی از مواد را مانند روغن منبسط می‌کند و بعضی را مانند تخم‌مرغ می‌بندد؛ ولی معده هر دو نوع را تحلیل می‌برد. پس‌ازآن که غذا آماده برای گذشتن از این مرحله گردید، درب معده باز می‌شود و در میان روده‌های بزرگ وارد می‌شود. ازآنجا هم منزل‌هایی طی می‌نماید و به صورت‌های گوناگون درمی‌آید تا در آخر کار جزء پیکر و بنیه می‌شود. یعنی خون و عضله و رگ و پی و استخوان و مغز می‌گردد و درنتیجه به‌صورت شعور و ادراک و اراده درمی‌آید و به نور فکر و تشخیص تبدیل می‌شود.

مقصود این است که انسان از غذایی که از حوایج و آمال عمومی است و از حالات و منزل‌هایی‌ که سیر می‌کند و وظایفی که اعضای داخلی بدن دربارۀ آن انجام می‌دهند، بی‌خبر است. پس چگونه انسان می‌تواند بگوید بدن ملک تام من است و مسئولیتی نسبت به آن ندارم و بدون توجه به مسئولیت انسان نمی‌تواند سعادت دنیوی و جسمانی را احراز کند. توجه به مسئولیت، فرع ایمان است. ایمان همان‌طور که سعادت معنوی انسان را عهده‌دار است، بدن و جسم انسان را هم بیمه می‌کند. آنچه از ایمان ساخته است، از قانون و علم به‌تنهایی برنمی‌آید. چون قانون ضمانت اجرایی می‌خواهد. اگر برای اجرای آن‌هم به قانون محتاج باشیم باید برای اجرای یک قانون، هزارها قانون وضع شود و آخر هم به نتیجه نرسد.

اما [دربارۀ] آنکه علم نمی‌تواند کار ایمان را بنماید؛ شما ملاحظه نمایید مردمانی که درس طب خوانده‌‎اند و وظایف الاعضا را می‌دانند، در پرتو روشنی علم گویا می‌بینند که الکل در عبور از قنات هاضم و رسیدن آن به هر یک از اعضاء و جوارح، چه آثار شومی می‌گذارد. ولی این علم را در آن‌ها اگر ایمان پشتیبانی نکند، چه‌بسا یک نفر طبیب استعمال الکل می‌نماید. از طرف دیگر، یک نفر عامی درس نخواندۀ باایمان که از آثار سمی الکل آگاه نیست، به هیچ قیمتی ممکن نیست بیاشامد. چون ایمان دارد. چون برای خود [به] مسئولیت معتقد است و به فطرت پاک خود می‌داند که در عالم، قانون و نظمی برقرار است و برای زندگانی مقرراتی وجود دارد و آن مقررات را باید مردمی که از طرف خداوند برانگیخته‌اند بیان نمایند و راه زندگانی را در پیش روی انسان باز کنند و نظام‌نامۀ زندگی را تدوین نمایند. چون به آن‌ها ایمان دارد و خود را در برابر اعمال و گفتارش مسئول می‌داند و هیچ‌وقت از این مسئولیت غافل نمی‌شود.

درنتیجه باید گفت کسانی که ایمان مردم را متزلزل می‌کنند و با عقاید دشمنی می‌نمایند، بزرگ‌ترین خیانت را به مصالح عمومی روا می‌دارند.

اگر ایمان از قلوب مردم برداشته شود، چه چیزی به‌جای آن می‌توان گذارد؟ آن‌وقت ما می‌توانیم آثار ایمان را بفهمیم که فرض کنیم ایمان یک‌سره از جامعه برداشت شود، شما متوجه به اهالی دهات که بیشتر تودۀ ما را تشکیل داده بشوید، از چندین ده که عبور می‌کنید یک پاسبان و امنیه نمی‌بینید و مردم را از هر قانون و مقرراتی بی‌خبر می‌یابید. اغلب از قدرت و دولت بی‌خبرند و از مواد و تبصره‌ها و بخش‌نامه‌ها چیزی به گوششان نرسیده و از احکام محاکماتی و جزایی آگاه نیستند. ولی هنگام شب، درهای خانه‌هایشان باز است. گاو و گوسفندهایشان در بیابان می‌چرند و زن و مردشان مانند محارم و برادر و خواهر به درو و کشت و زرع مشغول‌اند و در میان بیابان‌ها، جز ایمان هیچ پاسبانی بالای سرشان نیست. اگر آن پاسبان را از بالای سر آن‌ها برداریم، چه بگذاریم؟ اوضاع شهرها هم با همۀ مقررات و تشکیلات مقابل چشم همه است. پس ایمان است که موجب توجه به مسئولیت است.

پیکر اجتماعی یک ملتی را به‌وسیلۀ ساختمان‌های آراسته و مقررات و تشریفات نمی‌توان مستحکم نمود. پیکرۀ اجتماعی را افراد محکم می‌نماید. افراد آن‌وقت می‌تواند اجتماع محکمی فراهم آرند که بنیۀ مزاجی و قوای معنوی‌شان محکم باشد. یکی از چیزهایی که پایۀ اجتماع ما را سست کرده و اعصاب مردمی از تودۀ ما را تخدیر نموده و جسمشان را فرسوده و هزارها بدبختی بار آورده، همین مایعات الوان الکلی است که به دست بی‌انصاف بعضی سرمایه‌پرست‌ها تهیه می‌شود و در دسترس عموم گذارده می‌شود. همین شیشه‌های خوش‌رنگ، سیلاب مهیبی است که در پایان بنیان جامعه رخنه نموده و اگر در جلوگیری از آن سستی نماییم، انهدام قطعی خواهد بود.

چون مطلب به اینجا رسید، مقتضی است در این موضوع حیاتی قدری بحث کنیم و از شنوندگان گرام تقاضا دارم حب و بغض را کنار گذارند و با نظر مصلحت بینی به این عرایض توجه نمایند و بدانند جز خدمت و خیر عموم منظوری نداریم.

این نشریه در سی‌وچند سال پیش با قلم شیوایی منتشرشده، می‌نویسد مسمومیت مزاج بر دو قسم است: یکی حاد و دیگری مزمن. مسمومیت حاد اثرش موقتی است و اگر مهلک واقع نشد یا به‌زودی مرتفع می‌شود، یا مزمن می‌گردد. اما مسمومیت مزمنه، اثرش تدریجی است و از دو گروه سموم حاصل می‌شود. گروه اول از تحلیل و تغییر و تبدیل و فساد اغذیه و اشربه در مزاج است و آن‌ها را سموم (اندوژن) می‌نامند. گروه دوم سموم اعتیادی است. از قبیل الکل و افیون و حشیش و غیره و آن‌ها را سموم (اگزوژن) می‌نامند. سموم گروه اول تقریباً اعتیادی نیست و در کبر سن سستی و ناتوانی و سایر نشانه‌های پیری به‌واسطۀ آن‌ها است. مردم قراء که غذای حیوانی کمتر می‌خورند و به‌واسطۀ تقوی به امراض گوناگون کمتر مبتلا می‌شوند، البته در مسئلۀ تحلیل و تغییر و تبدیل و فساد اغذیه دیرتر گرفتار مسمومیت (اندوژن) می‌گردند. مسئلۀ تقوی مدخلیت تامه در صحت بدن دارد و در این مقاله در بحث آن داخل نمی‌شویم. چه اصل مقصود ما ذکر مسمومیت انسان است. از سموم اختیاری و اعتیادی که یکی از مسئلۀ شرب الکل است. انواع مشروبات الکل تمام جهازات بدن و آلات زندگانی را علیل و رنجور می‌سازند که:

اول، لوله‌ هاضمه است. از دهان و دندان گرفته تا با معده منتهی گردد. دوم، هضمات لوله‌ هاضمه یعنی دستگاه کبد که مشقت کلی در مقابل سموم دارد و همچنین، کلیتین و متعلقات آن‌ها است. سوم، ریه و قصب‌الریه که در هنگام تبخیر الکل گرفتار است. چهارم، دستگاه قلب یعنی مرکز دوران دم است. ولی از همۀ این‌ها مهم‌تر دستگاه عروق و شرایین است. بعد سلسلۀ اعصاب و مراکز آن‌ها یعنی دماغ است. سلسلۀ شرایین به‌واسطۀ الکل در عنفوان جوانی به مرض (پیری شریان) مبتلا می‌شود. همین‌که شریان پیر شد، از عمل تغذیۀ بدن و تقویت دماغ عاجز می‌شود. لهذا علاوه بر رنجوری‌های گوناگون، دماغ انسان الکلی چون به‌طور ناقص تغذیه می‌شود، لابد همیشه خسته و ضعیف و ناتوان است. از تفکر و تعمق در امور و همت و مردانگی و فکر عاقبت بینی و مال‌اندیشی محروم است.

این است که اطباء گفته‌اند انسان عمر شریان خود را دارد و ممکن است در جوانی به پیری و سستی و رخاء مبتلا گردد.

این مقاله را به اینجا ختم می‌کنم و قسمت‌های دیگری از این نشریه را در مقالۀ دیگری نقل می‌نمایم و از خداوند می‌خواهم که ما را از کابوس غفلت و جهل نجات دهد.

//پایان جلسه پنجم

 

***جلسه ششم؛ جمعه 9 اسفند 1325

جنگ عمومی سراسر جهان

سلام بر بندگان شایستۀ حق باد. این جهان که فعلاً ما در آن به سر می‌بریم، عالم جنگ و تنازع در بقا است. به این جهت خداوند سبحان پیش از آنکه ما را به این عالم بفرستد، باطن و ظاهر ما را به وسیلۀ عمل دفاعی مجهز نموده و هرگونه اسلحه‌های خودکار و ارادی به ما عطا فرموده. آن‌گاه ما را به میدان فرستاده، افراد و مللی در این میدان فاتح‌اند که صالح و شایسته باشند. شایسته و صالح کسانی هستند که با مقتضیات عالم بزرگ و روش‌های زندگانی آشنا و بیدارِ دشمن‌های خود باشند و خود را همیشه آمادۀ دفاع نمایند و از اسلحه‌های دفاعی استفاده کنند.

قرآن کریم فوز و سعادت و لیاقت بقا را پیوسته برای مردم با ایمان و متقی و صالح معرفی نموده، می‌گوید ملک بهشت و سعادت اخروی و ملک دنیا برای مردم و ملل صالح است. «أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ» یعنی زمین را بندگان شایسته و لایق وارث می‌شوند. مؤمن یعنی آشنای به اسرار نهانی عالَم و مشخصِ هدفِ زندگانی. متقی یعنی مجهز و آماده برای دفاع. صالح یعنی شایسته برای بقا. این کلمات از لغات مخصوصۀ قرآن است و محتاج به توضیح بیشتر است که فعلاً مورد نظر نیست.

دشمنی‌ها و جنگ‌هایی که در این عالم است، چند قسم‌اند. یک قسم در میان قوای معنوی و میل‌های نفسی و به تعبیر اولیای دین جنگ میان قوای خیر و شر و لشگریان ملائکه و شیاطین است. این دشمنی‌ها که میان قوای باطنی است، همیشه باطن انسان را در معرض کشمکش و تاخت و تاز قرار داده [است]. جنگ‌هایی هم میان مردم به واسطۀ مسلک‌ها و مرام‌ها و مزاحمت‌های در زندگی و عوامل دیگر همیشه برپاست. از طرف دیگر هم عوامل طبیعت و خواص عناصر همیشه در جنگ و مزاحمت با یکدیگرند.

/این جهان جنگ است چون کل بنگری // ذره ذره همچو دین با کافری/

/آن یکی ذره همی پرد به چپ // وآن دگر سوی یمین اندر طلب/

/ذره بالا و آن دیگر نگون // جنگ فعلیشان ببین اندر رکون/

/جنگ فعلی هست از جنگ نهان // زین تخالف آن تخالف را بدان/

/جنگ فعلی جنگ طبعی جنگ قول // در میان جزوه‌ها حربیست هول/

علاوه بر این دشمنی‌ها و جنگ‌هایی که در زندگی عموم موجودات زنده، به خصوص انسان در کار است، موجودهایی هم برای رخنه کردن در قلعۀ بدن و خاتمه دادن به زندگانی ما را از هر طرف احاطه کرده که با چشم آنها را نمی‌بینیم. اسباب و وسایلی که امروز به دست آمده، پرده‌هایی از پیش چشم انسان برداشته و عالم بزرگی از این موجودات زنده در نظر انسان نمایان شده که عالم حیوانات ذره‌بینی می‌نامند. این موجودات هم مانند ملل و قبایل زندگی می‌کنند و راه  و روش خود را می‌دانند و توالد و تناسل می‌نمایند و دشمن و دوست را می‌شناسند و ائتلاف و اتحاد دارند. اگر در حالت صلح با هم مختلفند ولی وقتی که می‌خواهند حمله نمایند و تولید مرض کنند با هم پیمان می‌بندند که آن را (اسوسیاسیون میکروبی) می‌گویند و مواضع دفاعی تهیه می‌کنند و شبیخون می‌زنند. محیط زندگانی این موجودات مختلف است؛ بعضی در آب نشو و نما می‌نمایند، بعضی در هوا زیست می‌کنند، بعضی در خاک به سر می‌برند (حضرت رضا علیه السلام در تفسیر کلمه اللطیف که از صفات خداوند است در جواب فتح ابن یزید گرگانی انواعی از این موجودات را مطابق دقت‌های ذره‌بینی امروز بیان نموده).

شمارۀ همۀ انواع و اقسام این لشگریان حق را جز خداوند نمی‌داند. «وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ». یک قسم مهم از این موجودات نامرئی قدرت و بقایشان ملازم به فنای جسم ما است. این‌ها با ما دشمنی و سابقۀ بدی ندارند و ما با آنها اختلاف مرامی و یا نژادی نداریم؛ زیرا که عالم ما به عالم آنها جداست. فقط همان‌طور که ما بقا و سعادت خود را می‌جوییم، آنها هم برای بقا و سعادت خود می‌کوشند. خداوند عالم، پروردگار و کمک‌کار آنها هم هست. چون آنها هم موجودات حق‌اند و در عالم حق حیات دارند و چون حق خود را می‌طلبند و بقای شخص و نوع خود را می‌خواهند و مزاج ما محیط مساعد برای زندگانی و تغذیۀ آ‌نهاست، با منتهای قدرت می‌کوشند که در بدن ما رخنه کنند و خود را به مراکز حساس برسانند و مقاومت و دفاع بدن را ضعیف کنند تا یکسره مزاج تسلیم آنها بشود .

از طرف دیگر خداوند حکیم همه‌گونه لوازم حفظ و دفاع را به وجه کامل در بدن انسان فراهم کرده، پس از آن آدمی را در میان این میدان فرستاده تا هر کدام شایسته و موافق با محیط باشند، باقی بمانند. لوازم حفظ و اسباب دفاع بدن را به طور کامل جز خالق آن کسی نمی‌داند؛ ولی کلیات آن را که علم بر ما آشکار کرده، به طور اجمال ذکر می‌کنم. (نقل از نشریۀ جمعیت ترک الکل و تریاک)

دست قدرت با درع محکم و متینی که عبارت از جلدیه باشد، سطح خارجی بدن را پوشانیده و با جلد دیگر که عبارت از غشاء مخاطی بوده باشد، سطح داخلی بدن را مفروش ساخته است. به قسمی که بدن انسان را به یک پهلوان سپر به دوش و یا کشتی زره‌پوش و قلعۀ محکم تشبیه و تعبیر نموده‌اند و طبیعت مطلقه که سببی از مسبب‌الاسبات است، به این قلعه‌بندی اکتفا ننموده، مأمورین نظامی و غیر نظامی برای حفظ این قلعه مقرر داشته است. مأمورین نظامی عبارت از گلبول‌های سفیدی هستند که در جریان خون در سیر و حرکتند و اقسام مختلف و انواع متعدد دارند. اگرچه در صورت یکسانند ولی در حقیقت و در مأموریت مختلفند. بعضی وظیفۀ نظمیه دارند و برخی وظیفۀ بلدیه. گروهی مأموریت ژاندارمری دارند و گروهی مأموریت عسکریه و قوۀ دفاعیه و حربیه. این سربازها افواج مختلف دارند که در هنگام لزوم برای مدافعه با یک مرضی هجوم می‌نمایند و هجوم آنها را عمل (فاکوسی توز) می‌نامند.

به ترتیب سواره نظام با یک مرضی، هجوم و توپخانه حرکت می‌کنند. اگر چه این مأمورین نظامی اسب و استر به اندازۀ قامت خود ندارند و لکن تمام را در یک مقام می‌توان از نوع سواره نظام تصور نمود. زیرا مرکوب واحد اینها گردش خون است. همگی با این شمندُفر سریع‌السیر حرکت می‌کنند و سردار کل این لشگر قلب یعنی مرکز دَوَران دم است و مخزن و منبت و مرجع اینها طحال و کبد و مغز و استخوان است. قانون نظامی و تاکتیک جنگی و فنون استراتژی آنها بی‌نهایت منظم است. در تحت دیسیپلین مخصوصی حرکت می‌کنند. گاهی مهاجمند و گاهی مدافع؛ مجدانه پیش می‌روند و مشعشعانه عقب می‌نشینند. سربازان مهندس در پل‌سازی و قلعه‌بندی ید طولانی دارند. همین که شقاق و شکافی در سطح بدن پیدا شود، فوراً این گولبول‌ها به آن نقطه هجوم می‌کنند و مهندسین آنها به پل‌سازی مشغول می‌شوند و دو سطح منفصل بدن را متصل می‌سازند و التیام می‌دهند و خطوط شمندُفر عروق و شرایین را به یکدیگر وصل می‌کنند و سیم‌های تلگراف اعصاب را مرمت می‌کنند. این است قوۀ دفاعیه نظامی جسمانی که آنها را لشگر نجات و جنود حیات می‌توان نامید.

و مأمورین غیر نظامی بدن انسان عبارت از غددی هستند که در هنگام لزوم بعضی مایعات ترشح می‌دهند که برای مزاج ضرری ندارد ولکن برای دشمن خارجی مضر است و میکروب‌ها را می‌کشد و یا اسیر می‌نماید. مثلاً از ابتدای مجرای بینی و منخزین تا انتهای قصبه‌الریه که مجرای تنفس است از این قبیل غدد بسیارند. به محض اینکه به واسطۀ سرماخوردگی مقاومت مزاج کم شد و میکروب موذی بنای سرایت را گذاشت، این غدد به خدمت مشغول شده، مایۀ غلیظ چسبناکی ترشح می‌دهند و دشمن خارجی را آلوده و اسیر نموده. به مدد سرفه و عطسه حتی‌القوه از مزاج خارج می‌نمایند.

از این قبیل غدد بسیارند که تفضیل آنها در این مقاله گنجایش ندارد و اینها را مأمورین غیرنظامی می‌توان نامید و از اینها گذشته، تمام سلول‌های بدن برای مدافعۀ امراض حاضر و مستعد هستند. اسلحه دفاعیه ندارند ولکن تحت فرمان اعصاب و مرکز آنها یعنی دماغ نهایت همت را برای حفظ حقوق و استقلال مملکت بدن ابراز می‌کنند. در هنگام نزاع سلول‌های کارگر و زنجیر و صنعت‌گر گرو می‌کنند و به دربار حکومت محلی که رشتۀ عصب متصل به دماغ است، تظلم می‌نمایند و امتعه خارجه که ترشح سمی میکروب است، قبول نمی‌کنند. انقلاب شدید در ملک وجود حادث می‌شود. هرج و مرج پیش می‌آید. اعضاء و جوارح از عمل خود باز می‌مانند. از یک طرف، مرضی قصد سلطه و استیلا را دارد و از طرف دیگر، صحت استقلال خود را می‌خواهد.

آن‌گاه که آشوب و انقلاب مزاج زیادتر از فساد دشمن باشد می‌گویند عرض بر مرض غلبه دارد و با امراض محاربه می‌نماید اما تفصیل جنگ و وضع پیش‌روی میکروب را در مقاله بعد خواهید شنید.

//پایان جلسه ششم

 

***جلسه هفتم؛ یکشنبه 11 اسفند 1325

جنگ داخل بدن

در مقالۀ گذشته عرض کردم که این جهان میدان جنگ و معرکۀ حیات است و خداوند وسیلۀ دفاع و مقاومت با انواع دشمنان را به انسان عطا فرموده، فیروزمندی و شایستگی بقاء را مردمی دارند که از وسایل دفاع استفاده کنند و آن را ضایع نگذارند و عرض کردم که اطراف بدن انسان را دشمنان بی‌شماری با اسلحه‌های کاری احاطه نموده‌اند که اهل فن آنها را تا حدودی که وسایل علمی کشف شده تشخیص داده‌اند و به نام حیوانات ذره‌بینی یا میکروب نامیده‌اند و در برابر آنها خداوند در بدن انسان همه‌طور لوازم حفظ صحت و افواجی از انواع لشگریان دفاعی را قرار داده.

اینک می‌خواهیم جنگی که در داخل بدن انسان به واسطۀ حملۀ دشمنان خارجی برپا می‌شود، به طور اجمال برای مردمی که متوجه نیستند بیان کنیم. پس از آن به شرح تکالیفی که دین و عقل برای ما دربارۀ حفظ بدن قرار داده بپردازیم.

(این قسمت را از نشریۀ اهل فن نقل می‌کنیم) می‌گویند مرض به خودی خود وجود ندارد. مرض عبارت از نقصان صحت است. مثل این‌که ظلمت از خود وجودی ندارد، فقدان نور را ظلمت می‌خوانند. همین‌‌طور اگر در وجود صحت نقصانی حاصل نشود مرض مستولی نمی‌گردد و مجموعه قوای استعدادیۀ مزاج را قول مقاومت مزاج می‌گویند.

کلیۀ امراضی که از نقصان صحت حاصل می‌شود، بر دو نوع‌اند؛ یکی امراض عفونی که از میکروب عارض می‌گردد، دیگری غیرعفونی که از تجزیه و ترکیب شیمیایی بدن حادث می‌شود. در این مقاله بیشتر مقصود ما امراض عفونی میکروبی است. همین که به جهتی از جهات قوه، مقاومت بدن کاسته شد یا به واسطۀ شکاف و شقاق جلدی خارجی یا داخل یک یا چندین میکروب موذی از این سر حد عبور نمود. مأمورین نظامی این سرحد خبردار می‌شوند و به آن نقطه هجوم می‌کنند و با آن جنگ نموده، آن را می‌خورند و در آن نقطه می‌میرند. این است که دمل‌های ریمی صورت می‌بندد یا آن‌که آنها را به قراول‌خانه‌های نزدیک اسیر می‌برند. یعنی از طریق لمفاتیک به غدد مرجع خود می‌رسانند و در آن قراول‌خانه‌ها با هم مشغول زد و خورد هستند تا آن‌که یکی از این دو حریف فایق می‌شوند. اگر میکروب فایق آمد، از آنجا به دوران دم کلی سرایت می‌کند.

میکروب‌ها دو وسیله برای فتح و ظفر خود دارند. یکی سرعت توالد و تناسل که با این واسطه در مدت کمی عدۀ آنها افزوده می‌شود، دیگری سمی است که از آنها پی‌درپی به طرف گلبول‌ها ترشح و پرتاب می‌شود. این سموم هم خون را فاسد می‌کند و هم گلبول‌های سفید را هلاک می‌نماید. در این هنگام که تنور جنگ گرم شد و گلبول‌ها از سنگرهای محکم بدن قدم به قدم پیش رفتند و خود را وارد جریان خون کردند، یک‌سره مملکت آشوب می‌شود و فرمان بسیج عمومی صادر می‌شود و از یک طرف، مراکز تهیه و ذخیرۀ قوا که عبارت از طحال و کبد و مغز استخوان است، به شدت برای تجهیز قوا به فعالیت درمی‌آیند و پی‌درپی نظامیان با اسلحه‌های تازه‌کار به این میدان خونین می‌فرستند و از طرف دیگر، سیم‌های اعصاب به واسطۀ رسیدن سموم از وجود دشمن مطلع می‌شوند و تولید حرارت زیاد می‌نمایند تا محل برای وجود دشمن نامساعد گردد و سموم منجمد شود. این انقلاب و بالا رفتن میزان حرارت را حالت تب می‌نامند و از طرف دیگر، سیم‌های عصبی مواضع نفوذ و حد فعالیت دشمن را پی‌درپی به مرکز حکومت که دماغ است، خبر می‌دهند. حالت درد عبارت از همین احساس و اخبار است. تا هیأت مدیره دماغ از خارج به بدن کمک رساند و از تنظیم کار بدن غفلت ننماید.

پس با نظر تحقیق همۀ دردها و تب‌ها برای خیر و صلاح انسان است. چون اگر تب در مزاج تولید نشود و درد که احساس اعصاب است، پیش نیاید انسان به مرض و حد نفوذ آن توجه نمی‌کند و عوامل مرگ با سرعت به زندگی انسان خاتمه می‌دهند. خلاصه تمام سلول‌های بدن برای دفع دشمن به هیجان می‌آیند تا یکی از این دو حریف مغلوب شود و خود را مقهور بینند. اگر بحران مساعد واقع شد، دشمن شکست خورده است و مریض رو به بهبودی است.

و اگر دشمن ظفر یافت و مزاج خود را مغلوب مشاهده نمود، تسلیم می‌شود و به محض تسلیم، انقلاب مرتفع می‌گردد. چنان‌که مریض و پرستار خوشحال می‌شوند. این است که در لحظۀ آخر می‌گویند مریض‌ خانه روشن کرده و صاحبان مریض که از تفویض و تسلیم لشگر حیات آگاه نیستند، خوشحال می‌شوند. غافل از آن که مزاج به کلی استعفاء داده و تسلیم شده. کسانی که از علوم تشریح و وظایف‌الاعضاء و طب اطلاع ندارند، این مطالب را شاید افسانه پندارند. با آنکه مطالعۀ حیوانات ذره‌بینی و کشف امراض و راه علاج از این راه امروز از اصول مهم طبی قرار گرفته. چون وضع جنگ داخل و معنای مقاومت مزاج معلوم شد، باید متوجه باشیم تا بدانیم چه چیزهایی قوۀ مقاومت مزاج را می‌کاهد.

یک قسم مهم ضعف مقاومت مزاج از تأثرات روحی، بیشتر در نتیجۀ آمال و آرزوها و محرومیت‌های مادی است و آرزوهای بیش از حد و اشتهاهای کاذب مادی به واسطۀ ضعف و یا عدم ایمان است. چون ایمان در هر حال انسان را امیدوار می‌دارد و حدود زندگانی را برای انسان بسیار بزرگ می‌نماید و محرومیت‌های زندگانی دنیوی انسان را جبران می‌کند. ولی با نبودن نور ایمان انسان باقی نمی‌ماند. چون اولاً حدی برای آرزوهای مادی نیست و دیگر آنکه برای همۀ مردم میسر نیست و از طرف مادیات محل انگیزش حسد و کینه و کدورات است. پس مردم بی‌ایمان مادی همیشه دچار فشارهای روحی و حسرت‌ها هستند تا وقتی که به آرزو نمی‌رسند در آتش شوق می‌سوزند و چون رسیدند و رد شدند، به سوز فراق گرفتارند و تمام این تأثرات در بدن آثاری می‌گذارند و قوۀ مقاومت مزاج را می‌کاهند.

دیگر از چیزهایی که مقاومت مزاج را ضعیف می‌کند، اعتیاد به سموم است. از قبیل الکل و افیون و این عادت هم نوعاً معلول تأثرات روحی است. این سموم اعصاب را سست می‌کند و شریان را پیر می‌نماید و سوء هاضمه ایجاد می‌کند و همۀ سلول‌ها را ضعیف و ناتوان می‌گرداند. همان‌طور که خود انسان به واسطۀ عادت الکل و تریاک، افسرده و منجمد و مأیوس است، همۀ قوای دفاعیۀ بدن هم همین حال را دارند. هر کس از کتاب‌های طبی مطلع باشد و با علل امراض آشنا باشد، می‌داند که دربارۀ هر یک از امراض عفونی علت مهم را الکلی بودن می‌دانند و همه می‌گویند الکل مقاومت مزاج را کم می‌کند.

این پیکر انسان که یکی از آیات بزرگ قدرت است، از یک پیالۀ الکل از پا در می‌آید. پس بر حیوانات ذره‌بینی دفاع چه می‌رسد؟! مثلاً وقتی که مرض اولتیماتوم می‌دهد که آن را زمان تکوین مرض می‌گویند. اگر هیأت مدیره دماغ سرمست و مخمور باشد، بی‌اعتنایی می‌کند و به هیأت شورای مغز مراجعه نمی‌نماید و چون کار به مسامحه می‌گذرد، مدت تکوین مرض تمام می‌شود و رسماً مرض قوای خود را وارد میدان می‌کند. صدای توپ‌خانه که عبارت از دردها و جنبش اعصاب باشد بلند می‌شود و خبرهای خطر به وسیلۀ اعصاب پی‌درپی به دماغ می‌رسد، از آنجا به قلب که سردار لشگر است فرمان سرعت ضربان داده می‌شود. قلب با آنکه الکل ناتوانش کرده شروع می‌کند به محکم زدن و خون را به سرعت بیرون داده، اما خون سرعت سیر سابق را ندارد چون مجرای عبورش تنگ شده. دوباره مغز به سرم خون فرمان می‌دهد که مایۀ تخمیر را فراوان کند تا فعالیت دشمن را خنثی نماید ولکن این سرم هم از الکل فاسد شده مجدداً فرمان تجهیز به گلبول‌های سفید و قرمز خون داده می‌شود. این بیچاره‌ها هم علیل و رنجورند و با ضعف و لنگان‌لنگان به میدان می‌آیند ولی پی‌درپی شکست می‌خورند. [به] تمام مراجع و مخازن که از جمله طحال و کبد است، فرمان کمک می‌رسد. ولی همه به زبان حال از رنجوری خود شکایت دارند. زبان حال کبد می‌گوید که شغل من ساختن قند و تهیۀ صفرا و مواد دیگر بوده و الکل شغل مرا منحصر به تصفیه و ذخیره سموم نمود. نهرهای سم را به من بستید، حال توقع کمک از من دارید؟

خلاصه تمام سلول‌ها و لشگرهای دفاع به فعالیت در می‌آیند ولی با کمی مقاومت همه شکست می‌خورند. مغز که از همۀ آنها مأیوس می‌شود، به راهنمایی عقل، به کمک‌های خارجی متوسل می‌شود؛ به درِ خانۀ این طبیب و آن طبیب مراجعه می‌کند. اگر طبیب حاذق باشد می‌تواند مقاومت مزاج را تقویت کند ولی چون مزاج به کلی مقاومت را از دست داده طبیب بیچاره چه کند؟ چون از تمام اسباب و وسایل عادی مأیوس شدند، به نذورات و دعا و توسلات می‌پردازند. ولی از این وسایل هم باید ناامید باشند چون قرآن می‌گوید: «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ». یعنی هر نفس در گرو اعمال نیک و بد خود است. «ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ». یعنی این عاقبت‌های تلخ و تیره‌بختی، نتیجۀ اعمال خود شما است و خداوند هم هیچ‌گونه ظلم دربارۀ بندگان روا نمی‌دارد.

پس  ناچار از همه‎جا باید ناامید شود و با یک جهان آرزو و آمال و حسرت دست از زندگانی بشوید و در برابر حق و مقامات حساب، شرمنده و مسئول باشد. پروردگار جهان راه‌های سعادت و سرانجام نیک را به روی همه بگشاید.

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

//پایان جلسه هفتم

 

***جلسه هشتم؛ پنج شنبه 15 اسفند 1325

ناراحتی وجدان

سلام بر کسانی که قدر خود را بشناسند و جویای راه نجات جامعه باشند. گفتار دربارۀ مسئولیت انسان نسبت به حفظ و تربیت جسم به شرح قوای دفاعیۀ بدن رسید و از چیزهایی که استعداد بدن را ناتوان می‌کند، مواد مخدر را شمردیم. چون آثار سمی الکل را در مقالۀ گذشته از نشریات اهل‌فن عرض کردم. اشخاصی از دور و نزدیک درخواست نمودند که مفاسد الکل بیشتر گفته شود. چون عموم مردم کشور که به دین و مقررات اسلامی علاقه‌مند هستند، از راه علاقه به اجرای دین با این‌گونه عادات و اعمال مخالف‌اند و کسانی که به مقررات دین علاقه ندارند، در اقلیت هستند و آن‌ها هم نوعاً چون خطرات بزرگی که از ناحیۀ این عادات، صحت افراد و پیکر اجتماع و برومندی نسا را تهدید می‌کند، متوجه شده‌اند و با شیوع این عادات همراه نیستند و اگر کسانی که طرفداری کنند یا از روی نادانی است و یا مقاصد سوئی دارند. به‌هرحال، وظیفۀ اهل‌فن است که به‌وسیلۀ نشریات کوچک و سخنرانی‌ها و دیگر وسایل تبلیغاتی به حیات جامعه کمک کنند و مبلغین دین از راه بیان احکامی که دربارۀ این موضوع است عموم را متوجه نمایند. پس‌ازآن باید منتظر تصمیم اولیاء و زمامداران باشیم که حفظ جان و صحت و عقل و همه‌چیز مردم به عهدۀ آن‌ها است.

عادت به شراب‌خواری و میگساری زمان‌های طولانی است که با عقل و جان مردم بازی کرده، شیوع این عادات در عموم ملل دو علت مهم دارد: یکی تسکین و دیگری تقلید. مقصود از تسکین، تسکین دردها و رنج‌های زندگانی و فرونشاندن احساسات درونی است. چون اگر انسان به خود متوجه شود به هدایت فطرت اجمالاً به مسئولیت و وظایفی که در عالم دارد، پی می‌برد و به‌طور اجمال می‌فهمد که از سعادت‌ها و مقامات بلندی، به‌واسطۀ سرگرمی به آرزوهای کوچک، [وا] مانده و در انجام وظایف تقصیر نموده، اگر به زندگانی پس از مرگ و بودن عالم دیگر یقین نداشته باشد، به نبودن آن‌هم یقین ندارد و همان احتمال وجود آن و آماده نبودن برای آن، وجدان انسان را ناراحت می‌نماید. این است که ضمیر و باطن همیشه انسان را به محاکمه می‌طلبد و صورتحساب زندگانی را بازخواست می‌نماید. فشارها و محرومیت‌ها از زندگانی مادی هم التهاب درون را بیشتر می‌کند.

از طرف دیگر، ترس و هراس، هراس از فنا و منظرۀ هولناک مقدمات مرگ و هیولای موحش آن، همۀ خوشی‌ها را از میان می‌برد و هر لذتی را به تلخ‌کامی تبدیل می‌کند. گاهی چون پردۀ تاریک شب جهان را می‌پوشاند و عالم بزرگی نمایان می‌شود، نظر انسان را جلب می‌کند و چاره ندارد جز آن‌که بگوید قدرت بی‌حدی که این‌همه عالم‌ها را پدید آورده، البته آن را بیهوده و عبث خلق نکرده و من هم جزء همین عالم هستم؟! گاهی به قبرستان عبور می‌کند و زیر توده‌های خاک مردم بی‌شماری را می‌نگرد که آرزوهایی داشتند و خود را باقی و ثابت می‌پنداشتند و از نام مرگ متوحش بودند و برای رسیدن به آرزوها تلاش‌ها کردند و با ناز و تکبر روی زمین می‌خرامیدند و حال، سر حسرت خود را بر روی خاک گذارده‌اند و پیکرهای زیبایشان خوردۀ جانوران و خاک گردیده!

عموم مردم این نتیجۀ زندگانی را می‌نگرند که به اینجا ختم می‌شود و همۀ کوشش و تلاش برای بقا به‌جایی نمی‌رسد و خود را پس از اندک زمانی به همین وضع می‌بینند و می‌بینند که همه قدرت و شوکت و علاقه‌ها، چون سایۀ خیال به‌زودی محو می‌شود و یا چون ابر تابستانی هنوز بالا نیامده، به حرارت آفتاب پراکنده می‌گردد.

این است نمونه‌ای از غوغای باطن و فشارهای درونی. اگر زندگانی را انسان با نور ایمان نبیند چه تسلیت و راحتی می‌توان برای آدمی تصور نمود؟ چرا متوحش نباشد؟ چرا به عالم بدبین نشود؟ و از تنهایی و تاریکی فرار نکند؟ آری متوحش است ولی در حقیقت از درون تاریک خود متوحش است و از سایۀ اندیشه و اعمال خود می‌گریزد، پس باید همیشه سرگرم با غیر خود باشد و با انس به رفقا و سرگرمی به اجتماعات خود را تسلیت دهد. اگر مصائب بیش‌ازحد هجوم نمود یا طبیعت انسان حساس‌تر بود، انتحار دفعی می‌کند و یا به‌وسیلۀ مخدر متدرجاً خودکشی می‌نماید. مخدر استعمال می‌کند تا چندساعتی آلام را حس نکند و از خود غافل شود و مصائب را تخفیف دهد. ولی پس از چندساعتی که تبخیر سم تمام شد، رنج‌ها بیشتر می‌شود و وحشت افزون می‌گردد.

چون بیشتر این رنج‌ها وجود خارجی ندارد بلکه از ضعف قوای روحی و مزاجی است و چون قوا ضعیف شد و اعصاب ناتوان گردید، شبح اوهام بزرگ‌تر می‌شود و با دل پژمرده و خاطر افسرده، پس از به هوش آمدن به یاد گفتار و رفتار خود می‌افتند. وحشت و نفرتش از خود بیشتر می‌گردد و به‌واسطۀ ضعف مزاج و نبودن تشخیص، زندگانی‌اش هم مختل می‌گردد و به همۀ دور و نزدیک بدبین می‌شود و متدرجاً به عالم و دستگاه بزرگ خلقت هم با نظر بغض و عناد می‌نگرد. گاهی از چرخ شکایت می‌کند. گاهی از دست فلک می‌نالد. گاهی به همۀ مردم ناسزا می‌گوید و در اثر این حالات رابطۀ محبت و دوستی که مایۀ گرمی اجتماع و اساس زندگانی است از او قطع می‌شود و هر آن زندگانی برایش تاریک‌تر و سقوط از هستی بیشتر می‌شود.

این است نتیجۀ اشتباهی که بعضی دارند و گمان می‌کنند مخدر و مواد الکلی وسیلۀ تسکین دردها است. مخدر و مسکر وسیلۀ تسکین اندوه و درد که نیست، بلکه منشأ هزاران درد و مصائب دیگر است. پس چارۀ این‌همه مصائب چیست؟ آیا انسان برای گرفتاری و ناراحتی آفریده شده؟ چاره‌ای جز ایمان برای راحتی انسان نیست. ایمان به مبدأیی که این عالم را خوب و زیبا آفریده و جز خیر و صلاح برای انسان نخواسته. ما از این عالم که نمایندۀ اراده حق است، چه بدی دیده‌ایم؟ چه ظلم و ستمی جهان به انسان روا داشته؟

این همان عالم است که به ما کمک کرده موجود ناچیزی که اندک گرما و سرما فانی‌اش می‌کرد، از وجود خود آگاه نبود و سود و زیان خود را تشخیص نمی‌داد، او را کمک نمود و نگاهداری کرد و خون بدن مادر را روزی او گردانید. همان قدرتی که پیش از آمدن به این جهان همه گونه آلات و ابزار زندگی به ما عطا نمود و خون را به شیر گوارا و مواد گوناگون مناسب با بنیه در پستان مادر فراهم کرد و در سر پستان سوراخ‌های کوچک قرار داد تا شیر یک‌مرتبه به گلو نریزد و از هر مرحلۀ زندگانی که به مرحلۀ دیگر قدم گذاشتیم قبلاً وسایل آن را فراهم نمود.

چه ظلم و چه ناسازگاری دستگاه خلقت با ما نموده؟ آنچه ما بدی و مصیبت و رنج می‌دانیم یا از لوازم وجود و زندگی است، پس چاره جز تسلیم نداریم و باید بدانیم که به خیر ما است. اگرچه به علت آن پی نبریم و یا از لوازم زندگانی و جهان نیست، پس چاره دارد و باید به چارۀ آن اقدام نمود و راه سعادت را پیدا کرد.

پس غفلت و تسکین به‌وسیلۀ مخدرات راه عقلانی برای راحتی و سعادت نیست. آیا باورکردنی است که خاموش نمودن فروغ عقل و بینش برای عبور از میان مشکلات زندگانی است؟ برای یک معاملۀ مختصر مانند خریدن یک خانه، انسان با چند نفر مشورت می‌کند؛ یعنی عقل آن‌ها را به عقل خود ضمیمه می‌نماید تا سود و زیان را خوب تشخیص بدهد. هر آن زندگانی انسان سود و زیان است. به این جهت به نور عقل فطری خود باید نور عقل مربیان و عقلا و هدایت انبیاء ضمیمه شود تا شاید انسان از زندگانی بهره‌مند شود و نتیجۀ زندگانی خسران و زیان نگردد. پس حال مردمی که همان عقل فطری کم‌نور را خاموش می‌کنند چه خواهد بود؟ خدا ولی کسانی است که ایمان آورده‌اند و آن‌ها را از تاریکی‌ها به نور می‌رساند.

//پایان جلسه هشتم

 

***جلسه نهم؛ یکشنبه 18 اسفند 1325

شعرا و تقلید

سلام بر کسانی که به اندیشۀ تشخیص حق‌اند. در مقالۀ گذشته عرض کردم علت مهم شیوع شراب‌خواری و میگساری در میان مردم از زمان‌های گذشته دو چیز است. یکی تسکین و دیگر تقلید. جستجوی وسیلۀ تسکین خاطر از آلام و رنج‌ها همیشه هدف انسان بوده و تلاش برای یک آسایش و اطمینان حقیقی جزء سرشت و غریزۀ انسان است. از وقتی که مسکرات کشف شد، انسان بیچاره که مانند غریق به هر سو دست می‌اندازد و برای نجات می‌کوشد، اشتباهاً این مواد را وسیلۀ راحت و آسایش موقت گمان کرد و پس از آن، حس تقلید هم کمک کرد و باعث شیوع آن گردید و مدح و تعریف بعضی شعرا هم در شیوع میگساری، به خصوص در میان ملل مشرق زمین بسیار مؤثر بوده است. شاعرها چون با عواطف مردم ارتباط دارند، همیشه در خیالات توده و سعادت و شقاوت بسیار مؤثر بوده‌اند. در میان مسلمین هم پس از نیم قرن اول ظهوراسلام، قریحه‌های شعری به کار افتاد و اعتقادات و عادات بلکه اوضاع سیاسی تابع شعرا و خطبا گردید.

در سرزمین‌های اسلامی مخصوصاً در ایران به اندازه‌ای شعر و شاعری پیشرفت کرد که در مکتب‌های تربیتی و علمی مجبور شدند شعر به کار برند. و عده‌ای از فلاسفۀ اسلامی، مطالب علمی و تربیتی را به زبان شعر ادا نمودند. در میان اینها کسانی هستند که از شراب و حالات مستی ستایش کرده‌اند. اینها دو دسته‌اند. یک دسته کسانی‌اند که به معارف قرآن برخورده‌اند و به آداب دین تربیت شده‌اند. اینها به هر مقام و مرتبه از معنویات که رسیده‌اند، به واسطۀ تعبد به دین و مقررات آن بوده. مسلماً اینها اهل شراب و مستی نبوده‌اند. آنها ادراکات لطیفی داشتند و معانی عالی را از زندگی می‌فهمیدند و در هر گوشۀ عالم جمال و رونق خاصی مشاهده می‌کردند و به قدری توجه به آنچه درک می‌کردند آنها را سرگرم می‌نمود که از همۀ هموم و رنج‌های زندگی منصرف می‌شدند. این حالات را به سکر و بیهوشی و مستی تعبیر نمودند و آن معانی را برای فهماندن به عموم به می و باده تشبیه می‌کردند.

اگرچه روش اینها در تربیت از هر جهت پسندیده نیست ولی مردمان عالی‌قدر و بزرگ‌اند. دستۀ دیگر از شعرا کسانی‌اند که دارای قریحۀ شعری و ذوق بوده‌اند ولی به فلسفۀ عالی و معارف و رموز دین پی‌نبرده‌اند. یا جهت اوضاع جهان‌ را درهم و برهم می‌دیدند و از مرگ بسیار متوحش بودند و چون مردمان حساسی بودند، احساس به آلام و مصائب در آنها بیشتر بود. از مردم هم بسا بدرفتاری و بی‌مهری دیده‌اند. به سبب این علل و مانند اینها به اوضاع عالم و به عموم خلق بدبین شده‌اند. این است که در اشعار این بدبین‌ها هر چه می‌بینند، بدگویی و شکایات و اظهار تحیر است. حتی دستگاه بزرگ عالم را موحش می‌دیدند. گاهی از چرخ شکایت داشتند، گاهی از روزگار می‌نالیدند و گاهی به خدا اعتراض نموده‌اند. در اشعار اینها می‌بینید که قوس قزح و هاله که از بدایع آسمان است، به گمان تشبیه نموده‌اند و فلک را با اختران فروزان به قراولات زره‌پوش شبیه دانسته‌اند و انسان را هدف تیرهای فلک و نجوم معرفی کرده‌اند و موجودات را دشمنان خون‌خوار خوانده‌اند. در پاره‌ای از شعرهای این دسته شعرا، دنیا چون طاس لغزنده است که انسان مانند مور در آن گرفتار شده و تلاش و دست و پا زدن او برای نجات به نتیجه نمی‌رسد. شفق صبح را که قرآن به آن سوگند یاد کرده و به زیبایی و رنگ‌آمیزی آن سحرخیزان را متوجه نموده، به لب و دندان خون‌آشام فلک تعبیر کرده‌اند.

اینها به واسطۀ ذوق سرشار و در عین حال، نظر بدبینی و متحیر بودن دربارۀ کار و سرانجام جهان به رنج  و فشارهای درونی مبتلا بودند و چارۀ تسلیت خود شراب را می‌دیدند و به واسطۀ تسکین موقت آن در اشعار خود وی را ستوده‌اند. چنان‌که در شعرهای آنها می‌نگرید که پس از آنکه دردهای خود را می‌گویند در آخر جام شراب می‌طلبند. بسیار جای تأسف است که این شعرا [به نام] فیلسوف و نوابغ فکری ترویج شده‌اند و صورت شراب‌خواری و منظرۀ لاابالی‌گری آنها در پرده‌ها و تابلوها ترسیم شده و چند بیت از شعرهایشان در گوشۀ آنها نوشته شده و سال‌ها مردمانی به تقلید از آنان معنای زندگانی را این‌طور فهمیده‌اند و هزارها بدبختی و فلاکت برای مردم از این تقلید بار آورده‌اند. در برابر اینها همان شعرای بزرگ و عالی‌قدری هستند که روحشان آیینه‌ای از جمال و رونق و بهجت عالم بوده و در مقابل آنها که شراب را ستوده و عقل را خاموش کرده‌اند، اینها از عقل پشتیبانی کرده و دشمن‌های عقل را معرفی کرده‌اند. چنان‌که نظامی شاعر رشید می‌گوید:

/مست مکن عقل ادب ساز را // طعمۀ گنجشگ مکن باز را/

/می که حلال آمده در هر مقام // دشمنی عقل تو کردش حرام/

/گرچه می اندوه جهان را برد // این مخور ای خواجه که آن را برد/

/بی‌نمکی دان جگر آمیخته // بر جگر بی‌نمکان ریخته/

/میل کن چشم خیالات شو // کنده نه پای خرابات شو/

این یک نوع تقلید است که باعث شیوع شراب‌خواری و عقاید و عادات بدی گردیده. یک نوع دیگر تقلید، تقلید از اروپایی‌ها است که بعضی مردم چنان خود را در برابر مظاهر تمدن آنها باخته‌اند که گمان می‌کنند از هر کس و هر چیز آنها باید تقلید نمود. میل به تقلید مثل سایر [امیال،] برای خیر و سعادت انسان است و مقصود از تقلید این است که انسان تا نیک و بد را خودش تشخیص نداده از کسانی‌که آنها را مشخص و صالح می‌داند، تقلید کند. پس در چیزهایی که مفاسد آن آشکار شده، جای تقلید نیست.

مگر تودۀ مردم اروپا معنای زندگانی را بهتر از دیگران می‌فهمند؟  اروپا را عده‌ای از علما و دانشمندان و سرپرست‌های فداکار به این پایه رسانیده‌اند، نه تودۀ بی رأی. علما و دانشمندان دنیا و مصلحین بشر برای همه و همه‎جا هستند و وطن خاصی ندارند. مردم رشید کسانی هستند که از افکار و آراء بزرگان و راه‌های سعادتی که پیشوایان به روی انسان باز کرده‌اند پیروی کنند. مگر علمای اجتماع و اطبای بزرگ دنیا در مفاسد شراب کم نوشته‌اند؟ آیا کسی از دانشمندان را سراغ دارید که از شراب تمجید کرده باشد؟ علمای طب امروز اتفاق دارند که الکل هیچ‌گونه غذاییت ندارد و هضم نمی‌شود و چون سم است همۀ جهازات عصبی برای دفاع از بدن گرم می‌شود و همان حالات که در ورود انواع مرض در مزاج ایجاد می‌شود در رسیدن الکل به دستگاه بدن پیش می‌آید و در همۀ جهازات آثار شومی می‌گذارد و بیشتر دارالمجانین‌های دنیا را الکلی‌ها اشغال کرده‌اند و سکته‌ها و امراض مزمن اغلب از الکل است.

علمای اجتماع بیشتر جنایات را اثر الکل می‌دانند. قانون‌گذار نامی، [جرمی] بنتام می‌گوید: «در هر اقلیم و منطقه، به حسب آب و هوا، شراب آثار خاصی دارد. به این جهت متناسب با هر منطقه، مجازات مخصوصی برای آشامیدن آن قائل شده، بعد می‌گوید دین محمد (صلی الله علیه و آله) جمیع مشروبات مسکر را حرام کرده و این از فضائل این دین شریف است.»

با این همه مفسده که دولت‌های بزرگ و سرپرستان حقیقی توده‌ها برخورده‌اند و با تمام کوششی که در میان ملل دنیا به وسیلۀ تبلیغ و وضع قوانین شده تا انسان را از چنگال این بلا برهانند، کاری از پیش نرفته؛ چون اعتقاد و ایمانی که پشتیبان باشد دربارۀ این موضوع در ملل غیر اسلامی نیست. ولی ما دینی داریم که در اعماق قلب عموم نفوذ دارد؛ به این جهت می‌بینید با آزادی مطلقی که دربارۀ تهیه و فروش و صرف شراب دولت‌های سابق داده‌اند، هنوز ایرانیان پاک و مسلمانان حقیقی در این موضوع دخالت ندارند و به کسانی که این کارخانه‌های سم‌سازی  و فروش آن را به دست دارند، به نظر بدبینی می‌نگرند. حتی در مساجد مسلمانان به کسانی که مغازه و دکان به این اشخاص اجاره می‌دهند نفرین می‌کند و بیشتر کسانی که به تقلید یا علل دیگر مبتلا شده‌اند، خود را گناهکار می‌دانند.

پس اساس هر اصلاحی را دین زندۀ اسلام فراهم نموده و ایمان را پشتیبان آن قرار داده و زحمت مصلحین اسلامی را سبک کرده. اگر ملاحظات جزئی و وحشت و خودباختگی را زیر پا گذاریم و حرکت اصلاحی حقیقی شروع شود، مانع‌های رشد جسم و روح اجتماع از سر راه برداشته گردد، با آن هوش و فطانت که در ملل شرق، مخصوصاً ایرانی‌ها است، راه‌های طولانی با اندک زمان پیموده می‌شود و مجدد گذشته تجدید می‌گردد و میان معارف و عواطف شرق و صنایع و علوم غرب ازدواج روی خواهد داد و درهای سعادت باز خواهد شد و نسیم‌های بهشتی خواهد وزید و این روح‌های فرسوده از عادات بد و خیالات موحش نجات یافته و به جنبش خواهد آمد. این اختلافات و بدبینی‌ها که آثار شوم اختلال قوای جسمی و روحی است، از میان می‌رود و مدینۀ فاضله که از آمال انبیای بزرگ و فلاسفۀ حقیقی است، برقرار خواهد شد.

از همۀ مستمعین عذر می‌خواهم. وجدان پاک شما گواه است که از عرایض خود جز خیر عموم حتی کسانی که ممکن است از این گفته‌ها متأثر شوند، نظری نیست و همۀ شما را به حفاظت و لطف حق می‌سپارم. در گفتار بعد راجع به همین موضوع آخرین عرایض خود را می‌نمایم و استدعای توجه عموم مسلمین و سرپرست‌های جامعه را دارم.

//پایان جلسه نهم

 

*** جلسه دهم؛ پنج شنبه 22 اسفند 1325

ضررهای اقتصادی شراب

سلام بر کسانی که در جستجوی راه نجاتند و خوشی و آسایش خود را در ضمن سعادت جامعه می‌خواهند.

در گفتارهای سابق به مناسبت مسئولیت انسان دربارۀ حفظ و تربیت جسم، مفاسد و مضار مشروبات الکلی را عرض کردم و آن مطالب را با دلیل و تصدیق علما و دانشمندان روشن نمودم. اینک چند آیه از قرآن و حدیثی از اولیای اسلام با توضیح مختصری بیان می‌کنم: سورۀ بقره آیۀ 217: «ای پیامبر! از تو دربارۀ شراب و قمار سؤال می‌کنند. بگو در آن دو گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دارد ولی گناه آنها از سودشان بزرگتر است.»

این آیه، اول آیه‌ای است که دربارۀ شراب و قمار نازل شده. از این آیه استفاده می‌شود که مسلمانان خود خواستار حکم شراب‌خوری و قماربازی بودند. پس از آنکه به نور ایمان روشن شد و چشمشان باز گردید، خود متوجه نیک و بد شدند و به قبح کارهای جاهلانه پی بردند. به این جهت، از حکم آنها سؤال می‌نمودند. نکتۀ دیگری که در آیه است، واگذاری حکم شراب و قمار است به قضاوت عموم؛ یعنی متوجه نمودن مسلمانان است سرّ قانون‌گذاری و اجتهاد که هرچه در موضوع محرمات ضرر آن مسلم و دارای سودی نیست یا سود آن مسلم نیست، حرام است. همین‌طور است هر چه ضرر آن بسیار و نفعش اندک است. شراب و قمار هم از این قبیل است.

با آن‌که مفاسد شراب قابل انکار نیست، کسانی از نظر منافع اقتصادی از آن طرفداری می‌کنند و می‌گویند کمک مؤثری برای درآمد دولت است، در جواب این اشخاص:

باید از آنها پرسید آیا دولت یک دستگاه شخص مستقل و جدایی است از ملت که به هر وسیله و هر راهی پیش آید باید ثروتمند شود؟ یا آنکه دولت از افراد ملت تشکیل شده که وظیفه‌اش سرپرستی و حفظ حقوق جامعه است؟ و مردم هم عهده‌دار تأمین زندگانی آنها هستند؛ پس دارایی دولت برای حراست ملت است. بنابراین، نباید از راه زیان به ملت، مالی به خزانۀ دولت رود؛ به علاوه دولت باید چندین برابر بر این‌گونه درآمد بیافزاید و به صرف تیمارستان‌ها و بیمارستان‌ها و زندان‌ها نماید تا جبران هزاران آثار بدی را که شیوع این عادات دربردارد بشود و از همۀ منابع ثروت معنوی افراد و مادی مملکت چشم بپوشد برای چند کارخانۀ مشروب‎سازی؟

مولد ثروت، مردمان سالم و عالمند و ثروت حقیقی یک مملکت، اشخاص آن هستند که به وسیلۀ آنها منابع ثروت بی‌پایان زمین در دسترس قرار می‌گیرد و از طرف دیگر افراد مریض و ناتوان وبال و بار بر دیگرانند.

بعد از این آیه، دربارۀ شراب آیۀ 93 سورۀ مائده نازل شد. معنای آیه این است: «ای کسانی که ایمان آوردید، متوجه باشید که شراب و قمار و بت‌ها و بخت‌آزمایی در برابر بت‌ها، پلید و از کارهای شیطانی است، پس اجتناب کنید شاید رستگار شوید.»

در این آیه حکم را به صراحت بیان کرده و رستگاری ملت اسلام را مرهون ترک این عادت دانسته. انسان به فطرت خود خواهان رستگاری است و برای آن تلاش می‌نماید ولی آنچه انسان را از حرکت می‌اندازد  بندهای فکر و عقل است و همین‌گونه عادات است. پس در راه اصلاح اگر عادت‌های زشت و تقلیدهای بی‌جا از میان برداشته شود، عقل آزاد می‌گردد و به اندک توجه دادن، عموم افراد به صلاح و نیکی می‌گرایند و راه رستگاری را در پیش می‌گیرند.

پس از این آیه، آیۀ دیگر همین سوره است که می‌گوید: «فقط شیطان می‌خواهد دربارۀ شیوع شراب و قمار میان شما دشمنی و کینه‌ورزی را جای دهد و شما را از یاد خدا و نماز بازدارد و آیا از این اعمال خودداری خواهید کرد؟!» در این آیه، بزرگترین علت پلیدی شراب و قمار را بیان می‌نماید که آن ایجاد کردن دشمنی است. یعنی محبت و خوش‌بینی که وسیلۀ گرمی زندگانی و روابط حیاتی است، قطع می‌نماید. چون به محبت و رحمت، همۀ عالم برپاست و کوچک و بزرگ عالم به رشتۀ محبت یکدیگر را نگاه داشته‌اند. مگر قوۀ جاذبه که کرات بزرگ را در فضای بی‌پایان نگاه داشته، تفسیر بسیط‌تری از محبت نیست؟

این زمین ما که اطفال خود را در آغوش گرفته و در فضا پرواز می‌کند، به واسطۀ محبت است. عموم مردم افتادن از بلندی به روی زمین و در هم شکستن اعضاء را از شرور عالم می‌دانند ولی با نظر علم و عرفان این سقوط عین محبت و لطف است. چون زمین ما راضی نیست که ساکنینش از او قدری جدا شوند و بدون آنها طاقت ندارد. چه اگر اندکی از محبت او کاسته شود همۀ موجودات روی زمین از آن متلاشی و پراکنده می‌شوند و زندگانی به پایان می‌رسد.

این رشتۀ مقتدر محبت همان‌طور که عالم‌های بزرگ را برپا داشته، نظام ملت و خانواده هم به آن برپا است. درجۀ کمال یک ملت و خانواده، به اندازۀ درجۀ محبت میان طبقات و افراد آن است. بزرگترین دشمن جامعه، اشخاص و چیزهایی است که ایجاد کینه و بدبینی می‌نماید. خداوند در این آیه سرّ بزرگ شراب و قمار را ایجاد دشمنی و کینه بیان نموده و ضررهای جانی و مالی آن را نسبت به این زیان بزرگ قابل ذکر نداسته.

وضع یک خانواده و اطفال معصوم را که شب در خانه منتظر آمدن رئیس خانواده و سرپرست هستند که از در وارد شود و محفل انس را گرم کند و اطفال خود را نوازش نماید، تصور کنید که پس از این انتظار یک موجود درنده یا یک مردۀ متشنجی وارد خانه بشود. چطور آن خانواده امیدشان به هراس و ناامیدی تبدیل می‌شود و چگونه با او به سر می‌برند. از تصور حال این تیره‌بختی‌ها بدن انسان می‌لرزد. این است که در دین مقدس اسلام هر مسکر مایعی نجس و حرام است و برای خورندۀ آن جزای حد تعیین شده و مالیت آن ملغی گردیده و آشامیدنش از گناهان کبیره شمرده شده [است].

در کتاب کافی از حضرت صادق علیه‌السلام وارد است که فرموده: شراب سرّ هر گناه و کلید هر شری است. خداوند برای شر قفل‌هایی قرار داده و کلید همۀ این قفل‌ها شراب است.

چون انسان به واسطۀ طبع حیوانی به همۀ شرور متمایل است ولی درهای شر به واسطۀ ترس از قانون، آبرو، حیا، ملاحظه و عاقبت‌اندیشی و امثال این‌ها به روی انسان بسته است؛ ولی شراب همۀ اینها را از میان می‌برد و درهای شر را به روی انسان می‌گشاید.

این اندازه گفتار در این موضوع را وظیفۀ دینی و وجدانی خود می‌دانستم و به همین قدر اکتفا می‌کنم. در ضمن خواستم تقاضای کسانی که درخواست بحث در این موضوع را نموده بودند، انجام شود.

همه باید متوجه باشیم همان‌طور که قرآن کتاب آسمانی ما بیان نموده، اولین قدم اصلاحی و حرکت به طرف کمال از میان رفتن این عادات [است]. شاید کسانی به این مطالب اعتراض کنند و بگویند ملل دیگر هم این عادات را دارند و در کمال و تمدن به پایه‌های بلندی رسیده‌اند. چون جواب این اعتراض از گفته‌های سابق واضح شده تکرار نمی‌کنم ولی اجمالاً عرض می‌کنم:

اولاً باید معنای کمال و تمدن را فهمید، دیگر آنکه مقتضیات آب و هوا و افکار نسبت به هر محیطی مختلف است. به این جهت طرز معالجات جسمانی هم فرق می‌کند. اصلاح اجتماعی هم همین‌طور است. شرقی‌ها و ایرانی‌ها هوای اقلیمیشان خشک و دارای نور زیاد است، به این جهت اعصاب و مزاجشان خشک و حساس است. لذا سریع‌التأثرند و در برابر ناملایمات کم تحمل‌اند و به اندک صدمه به فغان می‌آیند و شراب نخورده، تند و سرشارند. این است که این عادات، بزرگترین ابتلاهای این ملل است، اگرچه در ملل دیگر ابتلا نباشد، با آنکه همۀ مصلحین دنیا از این عادات می‌نالند.

این جانب که یک فرد روحانی هستم از طرف عموم متدینین و اهل صلاح که تودۀ مهم این مملکت هستند، از دولت و زمامداران تقاضا می‌نمایم که نسبت به این امور حیاتی بیشتر توجه کنند. یک قدم اصلاحی مفیدی که برداشته شده و عموم از این اقدام قدردانی می‌کنند و آن را نمایندۀ فکر اصلاحی می‎دانند، جلوگیری از تریاک است. شکست دادن این دشمن آرام و بی‎صدا از افواج لشگر مسلح مهم‌تر است. امیدواریم دربارۀ مشروبات الکلی هم قدم دیگری برداشته شود. عمر ما در این جهان بسیار اندک است؛ ولی اعمال ما عمر باقی و ابدی دارد. پس از پنجاه سال دیگر، بیشتر ماها روی این زمین نیستیم و مردمان دیگر از نسل ما این بناها و خیابان‌ها و ثروت‌ها را اشغال کرده‌اند. دیگران پشت این میزها و کرسی‌ها نشسته‌اند و ما پس از پنجاه سال دیگر به خاموشی ابدی می‌رویم ولی اعمال و آثار ما گویا و باقی است. همان‌طور که امروز زندگانی ما را اعمال گذشتگان به این شکل درآورده، ما هم مسئول زندگانی آیندگان هستیم. نام نیک و دعای خیر، بدنامی و نفرین به دنبال ما خواهد بود.

ای مصلحین و زمامداران! البته متوجه هستید دنیا صورت دیگری به خود گرفته و ملل در یک انقلاب تاریخی به سر می‌برند. صورت‌های اجتماعی ملت‌ها در دور تکوین است و ما در یک مفصل حیاتی هستیم و موقعیت ما هم حساس است. پیکرۀ اجتماعی ما به صورتی خواهد درآمد که استعداد و لیاقت آن را خود فراهم کرده‌ایم. اول ابزار لیاقت نزدیکی طبقات و حسن تفاهم و خرده‌حساب‌ها را کنار گذاردن و خیر خود را در ضمن خیر عموم خواستن است. یک سلول، مادامی می‌تواند زنده بماند که جسم زنده باشد. این است که در حفاظت جسم بی‌اختیار است. چون می‌داند فنا و ضعف جسم، او را هم از پا درمی‌آورد. یک فرد به منزلۀ یک سلول اجتماع است. اگر صلاح خود را تنهایی بخواهد و متوجه صلاح عموم نباشد، خود آن فرد هم نمی‌تواند زیست کند و از زندگی بهره‌مند شود.

بیش از این عرضی ندارم و همه را به پناه حق می‌سپارم.

//پایان جلسه دهم و مجموعه گفتارها درباره تعلیم و تربیت

//پایان متن

 

[1] این گفتار دقیق و علمی را برای آشنایی با حقیقت تربیت ناچار پیش آوردم، چنان‌که در مقدمۀ شرح نهج‌البلاغه هم این مطلب را با تغییر دیگری تذکر داده‌ام.

[2] به مناسبت وفات مرحوم آیت‌الله قمی قبل از شروع به سخنرانی شمه‌ای از فضایل و اوصاف آن مرحوم ذکر شد.

پی‌دی‌اف

گفتارها؛ در زمینه دین، اجتماع، اخلاق، فلسفه، تربیت، سید محمود طالقانی، بی‌ نا، بی‌ تا، صص 4 - 37 .

نسخه صوتی

این محتوا فاقد نسخه صوتی است.

نسخه ویدیویی

این محتوا فاقد نسخه ویدئویی است.

گالری تصاویر

این محتوا فاقد گالری تصاویر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *